گنجور

بخش ۸۴ - ذکر شیخ ابوبکر واسطی رحمةالله علیه

آن معظم مسند و آیت آن موحد مقصد عنایت آن خضر کنز حقایق آن بحر رموز دقایق آن ورای صفت قابضی و باسطی قطب جهان ابوبکر واسطی رحمةالله علیه کامل‌ترین مشایخ عهد بود و شیخ الشیوخ عهد و وقت و عالی‌ترین اصحاب و بزرگ همت‌تر ازو کس نشان نداد در حقایق ومعارف هیچکس قدم از پیش او ننهاد و درتوحید و تجرید و تفویض بر همه سابق بود و از قدماء اصحاب جنید و گویند از فرغانه بود وبواسطهٔ نشستی و بهمهٔ انواع محمود بوده و بر همهٔ دلها مقبول و تا صاحب نفسی نبود بعداوت او بیرون نیامد عباراتی غامض داشت و اشاراتی مشکل و معانی بدیع و عجیب و کلماتی بلند تا هر کسی را مجال نبودی گرد آن گشتن و در فنون علوم به کمال بود وریاضت و مجاهدت که او کشید در وسع کس نیاید و توجهی که به خدا داشت در جمله امور کسی را آن نبود و سخن توحید ازو زیباتر کس بیان نکرد.

نقلست که از هفتاد شهرش بیرون کردند که درهر شهری که آمدی زودش بدر کردندی چون بباورد آمد آنجا قرار کرد و مردم بیاورد برو جمع آمدند اما کلمات او را فهم نکردند تا حادثهٔ افتاده که از آنجا برفت به مرو و مردم مرو را طبع او قبول کرد پس عمر آنجا بسر برد.

نقلست که یک روز باصحاب می‌گفت: که هرگز تا ابوبکر بالغ شده است روز بروی گواهی نتوان داد بخوردن و شب بخفتن و هم او می‌گوید در باغی حاضر آمدیم به مهمی دینی مرغکی بر سر من همی پرید بر طریق غفلت از راه عبث او را بگرفتم و در دست می‌داشتم مرغکی دیگر بیامد و بالای سر من بانگ می‌کرد صورت بستم که مگر مادرش است یا جفت پشیمان شدم و او را از دست خود رها کردم اتفاق را او خود مرده بود بغایت دلتنگ گشتم و بیماری آغاز کرد مدت یک سال در آن بیماری بماندم یک شب مصطفی را علیه السلام به خواب دیدم گفتم یا رسول الله یک سال است تا نماز از قیام بقعود آورده‌ام و ضعیف گشته و بیماری اثری عظیم کرده است گفت: سبب آنست که شکست عصفور منک الحضرة بنجشکی از تو شکایت کرد عذر خواستن فایده نمی‌دارد بعد از آن گربهٔ در خانهٔ ما بچه آورده بود و من در آن میان بیماری تکیه زده بودم و تفکری می‌کردم ماری دیدم که بیامد و بچه این گربه در دهان گرفت من عصای خود را بر سر مار انداختم بچه گربه را از دهان بیانداخت تا مادرش بیامد و بچه خویش برگرفت من در آن ساعت بهتر شدم و روی به صحبت نهادم و نماز به قیام باز بردم آن شب مصطفی را علیه السلام به خواب دیدم گفتم یا رسول الله امروز تمام به حال صحبت باز آمدم گفت: سبب آن بود که شکرت منک هرة فی الحضرة گربهٔ درحضرت از توشکر گفت.

نقلست که روزی باصحاب درخانه نشسته بود و در آن خانه روزنی بود ناگاه آفتاب در آن روزن افتاد هزار ذره بهم برآمده بود شیخ گفت: شما را این حرکات ذره‌ها تشویق می‌آرد اصحاب گفتند نه شیخ گفت: مرد موحد آنست که اگر کونین و عالمین و باقی هرچه هست اگر همچنین در حرکت آید که این ذره‌ها یک ذره درون موحد را تفرقه پدید نیاید اگر موحد است.

و گفت: الذاکرون لذکره اکثر غفلة من الناس لذکره یادکنندگان یاد او را غفلت زیادت بود از فراموش کننده ذکر او از آنکه چون او را یاد دارد اگر ذکرش فراموش کند زیان ندارد زیان آن دارد که ذکرش یاد کند و او را فراموش کند که ذکر غیر مذکور باشد پس اعراض از مذکور با پنداشت ذکر بغفلت نزدیکتر بود از اعراض بی‌پنداشت و ناسی در نسیان و غیبت از مذکور پنداشت حضور نیست پس پنداشت بی‌حضور به غفلت نزدیکتر از غیبت بی‌پنداشت از آنکه هلاک طلاب حق سزاوار درپنداشت ایشان است آنجا که پنداشت بیشتر معنی کمتر و آنجا که معنی بیشتر پنداشت کمتر و حقیقت پنداشت ایشان بهمت عقل باشد و عقل از همت حاصل آید و همت را با این همت هیچ مقاربت نباشد و اصل ذکر یا در غیبت یا در حضور چون غایب از خود غایب بود و به حق حاضر آن ذکر بود که آن مشاهده باشد و چون ازحق غیبت بود و به خود حضور آن نه ذکر بود که غیبت بود و غیبت از غفلت بود.

نقلست که روزی به بیمارستانی شد دیوانهٔ را دید که های هویی می‌کرد و نعره همی زد گفت: آخر چنین بندی گران بر پای تو نهاده‌اند چه جای نشاطست گفت: ای غافل بند برپای من است نه بر دل.

نقلست که روزی به گورستان جهودان می‌رفت و می‌گفت: این قومی‌اند همه معذور و ایشان راعذر هست مردمان این سخن بشنیدند او را بگرفتند و می‌کشیدند تا به سرای قاضی قاضی بانگ بروزد که این چه سخنست که تو گفتهٔ که جهودان معذورند شیخ گفت: از آنجا قضاء تو است معذور نیند اما از آنجا که قضاء اوست معذورند.

نقلست که شیخ را مریدی بود روزی غسل جمعه آسان فرا گرفت پس روی به مسجد نهاد و در راه بیفتاد و رویش مجروح گشت تا لابدش بیامد وبازگشت و غسل کرد این سخن با شیخ بگفت: شیخ گفت: شاد بدان باش که سخت فرا گیرند اگرت فرو گذارند از تو فارغند.

نقلست که شیخ وقتی به نیشابور آمد اصحاب بوعثمان راگفت: که شما را بچه فرمایند گفت: به طاعت دایم و تقصیر دروی دیدن شیخ گفت: این گبرگی محض است که شما را می‌فرمایند چرا رغبت نفرمایند به دیدار آفریننده و دانندهٔ آن.

نقلست که یکبار شیخ ابوسعید ابوالخیر قصد زیارت مرو کرد بفرمود تا کلوخ برای استنجاء در توبره نهادند گفتند شیخا در مرو کلوخ همی یابیم سر این چیست شیخ گفت: که شیخ ابوبکر واسطی گفته است و او سر موحدان وقت خویش بوده است که خاک مرو خاکی زنده است روا ندارم که من بخاکی استنجا کنم که زنده باشد واو را ملوث گردانم و از کلمات اوست که در راه حق خلق نیست و در راه خلق حق نیست هر که روی در خود دارد قفاء او در دین بود و هرکه روی در دین دارد قفاء او در خود بود هرکجا که تویی تست حظ تست و خلاف راه است و هر کجا که ناکامی تست مجال دین آنجاست.

و گفت: شرع توحید است و حق توحید شرع توحید را گذر به دریای نبوت است و حق توحیدمحیط است راه شرع بر آن تست چون سمع و بصر و اثبات تونسبت به شرکت دارد و وحدانیت از شرک منزه است ایمان که رود درکوکبهٔ شرک رود ایمان پاکست اما غذای او ظن شرک صورت نبندد و معرفت همچنین و علم وحال و این خلق در دریای کینونیت غرق شده‌اند و اسباب دستگیر ایشان نه بواسطهٔ انبیا از دریای خلقیت و بشریت بیرون گذرند و در دریای وحدانیت غریق شوند و مستهلک شوند کس از ایشان نشان ندهد شرع توحید چون چراغست و حق توحید چون آفتاب چون آفتاب نقاب از جمال جهان آرای خود برگیرد نور چراغ بعالم عدم شود موجودی بود در عدم و نورچراغ را با نور آفتاب هیچ ولایت نبود شرع توحید نسخ‌پذیر است وحق توحید نسخ‌پذیر نیست زبان بدل نسخ شود چون مرد بدل رسد زبان گنگ شود و دل به جان نسخ شود آنگاه هرچه گوید من الله بود و این سخن در عین نیست در صفت است صفت بگردد اما عین نگردد آفتاب برآب تابد آب را گرم کند صفت آب بگردد اما عین آب نگردد حق تعالی در صفت بیگانگان این گفت: اموات غیر احیاء در صورت زنده‌اند و در صفت مرده زندگی آن بود که ذات ازحیوة متمتع بود و ایشان زیان زدهٔ حیوة خوداند و از مومنان خبر می‌دهد بل احیاء عند ربهم مرد باید که جان بر سر راه نهد و بی‌جان براه فرو شود این طایفه از معدومان موجودند و بیگانگان موجودان معدوم‌اند هر که بخود زنده است مرده است و هر که بحق زنده است نمیرد مرگ نه مرگ کالبد است و عدم نه عدم کالبد آنجا که وجودست جان نامحروم است تا خود بکالبد چه رسد.

وگفت: شناخت توحید وجود هیچکس می‌نپذیرد و کس را زهرهٔ آن نیست که قدم به صحراء وجود نهد چنانکه مشایخ گفته‌اند اثبات التوحید افساد فی التوحیدپیری می‌گوید اکثر ذنبی بمعرفتی ایاه هر که با وجود اوخطبهٔ وجود خود می‌خواند بر کفر خود سجل می‌کند و هر که با وجود خود خطبهٔ وجود او می‌خواند بر شرک خود گواهی می‌دهد و هر که با هستی او هستی خود طلبد کافرست و هر که باهستی خود هستی او طلبد ناشناخته است هر که خود را دید او را ندیده و هرکه او را دید خود را ندید و از خودش یاد نیاید جان از شادی بریده و در پردهٔ عزت بماند حق تعالی او را از حضرت قدس بخلیفتی فرستاد تا در ولایت انسانیت او را نیابت می‌دارد و او را به خلق می‌نماید بی او و این کس را نه عبارت بود و نه اشارت ونه زبان و نه دل و نه دیده و نه حرف و نه صوت و نه کلمه و نه صورت ونه فهم و نه خیال و نه شرک اگر عبارت کند کفر بود و اگر اشارت کند شرک بود و اگر گوید دانستم جهل بود و اگر گوید شناختم فزونی بود و اگر گوید نشناختم مخذول بود و مطرود عدمی بود در وجود و وجودی بود درعدم نه موجود بود درحقیقت ونه معدوم هم موجود بر حقیقت هم معدوم عبارت محرم راه توحید نیست و دانست در راه توحید بیگانه است و توهم وظن اینهمه گرد حدیث دارد توحید در عالم قدس خویش پاکست و منزه از گفت: و شنود و عبارت و اشارت و دید و صورت و خیال و چنین و چنان اینهمه لوث بشریت دارد و شناخت توحید از لوث بشریت منزه است وحده لاشریک له این اقتضا می‌کند برقی از شواهب الهیت بتابد با بشریت آن کند که عصاء موسی با سحرهٔ فرعون کرد ولله غالب علی امره نور الهی همه چیزها را در کنف خود بدارد گوید شما به صحراء وجود می‌آئید که آتش غیرت همه را بسوزد ما خود روزی شما را به شما رسانیم اسرار مشایخ روضه توحید است نه عین توحید آنجا که ثناء ذکر کبریاء اوست وجود و عدم خلق هر دو یکیست آنجا که عزت است افتقار و انکسار خلق یکیست آنجا که قدرت است آشکارا اند و آنجا که توحید است به نفی خود انکار نتوان کرد که درانکار خود انکار قدرت است و خود را اثبات نتوانند کرد که فساد توحید بود نه روی اثبات و نه روی نفی هم مثبت وهم منفی قدرت ترا جلوه می‌کند وحدانیت معزول می‌گرداند.

و گفت: د رهمه آسمانها زبان تهلیل و تسبیح هست ولیکن دل بباید دل معنیست که جز در آدم و فرزندان او نیست و دل از آن بود که راه شهوت ونعمت و بایست و اختیار بر تو ببندد و راه بر تو باشد زبان دل باید که بخود دعوت کند نه زبان قول مرد باید که گنگ گویا بود نه گویای گنگ مرد آنست که معبودی که در پیرامون وی است قهر کند و جهد در قهر کردن خویش کند نه در لعنت کردن شیطان ابلیس می‌گوید علیه لعنه ازچهرهٔ ما آینه ساختند و در پیش تونهادند و ازچهرهٔ تو آینهٔ ساختند و در پیش ما داشتند ما در تو نگریم و بر خود می‌گرییم و تو در ما می‌نگری و بر خود می‌خندی باری راه رفتن ازو بیاموز که در راه باطل سر بیفکند و ملامت عالم ازو درپذیرفت و در راه خود مرد آمد تو از دل خود فتوی در خواه که اگر هر دو کون بر تو لعنت کنند بهزیمت خواهی شد قدم درین راه منه اگر این حدیث به ملامت هر دو سرای نه ارزد این شربت نوش مکن اگر در دو عالم بکاه برگی به چشم حقارت بیرون نگری کلید عهد باز فرستاده باشی تا هر مویی که بر سر و تن تست ازو تبرا نکنی و او بانکار تو بیرون نیاید تولای تو به حضرت درست نیاید چیزی مطلب که آن چیز در طلب تو است یعنی بهشت و از چیزی هزیمت مشو که آن هزیمت از تو شود یعنی دوزخ و تو ازو او را خواه چون او ترا باشد همه چیزها پیش تو باشد کمر بسته.

و گفت: هر جزوی از اجزاء تو باید که در حق جزوی دیگرمحو باشد که دویی در راه دین شرکست تا نه زبان داند که دیده چه دید و نه نیز دیده زبان را داند تار از خود بگوید تا هرچه نسبت بتو دارد در شواهد الهیت محو شود وحدیث محو و فقر می‌گویند اینست ظلمی عظیم دیگر را نفی می‌کنند و خود را اثبات نشان آنکه مرد را به صحراء حقیقت آورده باشند آنست که پوششها از پیش دیدهٔ او برداشته باشند که او ورای همه چیزها باشد نه چیزی ورای او.

و گفت: گویندهٔ بر حقیقت آن بود که گفت: او برسد در او و او را سخن نمانده و از آن سخن گفتن خود آزاد بود و سخن که روی در حضرت دارد آن بود که مستمع را ملامت نگیرد و مخالف و موافق را میزبانی کند و گوینده را مدد زیادت شود و هر سخنی که مستمع را مفلس نکند و هر دو عالم را از دست وی بیرون نکند آن سخن بفتوای نفس می‌گوید نفسش به زبان معرفت این سخن بیرون می‌دهد تا او در غرور خود بود و خلق در غررو وی چنانکه حق عز و علا می‌فرماید ظلمات بعضها فوق بعض هرکه سخن گوینده به حق نشنود چشمهٔ زندگانی در سینه وی خشک شود چنانکه هرگز از آن چشمه حکمت نزاید هر که از خانهٔ خود بیرون آید و راه با خانهٔ خود باز نداند آنکس را سخن گفتن در طریقت مسلم نیست درویش بنور دل باید که رود و به روزگار ما بعصامی‌روند زیرا که نابینااند هر که داند که چه می‌گوید و ازکجا می‌گوید او را سخن مسلم نیست چنانکه زنان را حیض است مریدان را در راه ارادت حیض است حیض راه مریدان ازگفت: افتد و کس بود که در آن بماند و هرگز پاک نشود و کس بود که او را حیض نباشد همه ایامش طهر باشد اما هیچ چیز را آن منقبت نیست که سخن را و سخن صفتی است از صفات ذات همه انبیاء متکلم بوده‌اند لیکن ما را سخن با آن کس است که دعوی می‌کند که او را زبان غیبست مرد باید که گویندهٔ خاموش و خاموش گویا که آن حضرت و رای گفت: و خاموشی است نخست چشمه زبان باید که بسته شود تا چشمه دل بگشاد هزار زبان خداترس با فصاحت بینی در دست زبانیهٔ دوزخ بینی یک دل خدا شناس با نور نبینی در دوزخ مرید صادق را ازخاموشی پیران فایده بیش از گفت: و گویی بود.

وگفت خلعتی دادند با شرک بر آمیخته چنانکه کسی را شربتی دهند با زهر آمیخته یکی را کرامتی یکی را فراستی یکی را حکمتی یکی را شناختی هر که عاشق خلعت شد از آنچهٔ مقصودست بازماند و آن مقامها در عالم شرع است کسانی را که به نور شرع راه روند زهد و ورع و توکل و تسلیم و تفویض و اخلاص و یقین این همه شرع است و منزل راه روانست که بر مرکب دل سفر کنند و این همه فراشانند و بر درگاه روح پرده‌ها برمی‌دارند تا با ابصار روح نزدیکتر شوند باز آن کسان که بر مرکب روح سفر کنند این افعال و صفات را آنجا گذر نبود که آنجا نه زهد بود نه ورع ونه توکل بود ونه تسلیم ونه به مانند این روش بود روش باید که بروح بود چنانکه روح است ونشان پذیر نیست راه وی نیز نشان پذیر نیست هر که ترا از راه خبر می‌دهد از صفات نفس خبر می‌دهد که این حدیث نشان پذیر نیست از طلب پاکست از نظر پاکست هر که را بینی که کمر طلب برمیان بسته است هرچند بیشتر طلبد دورتر بود بایشان نمودند که کار ما از علت پاکست و نظر از علت است و طلب شما بر دامن وجود بستم به حکم کرم ونمود را بر دامن دیده بستم نموده بود که شما به نظر آوردید نه نظر علت دیده بود.

وگفت: این خلق در عالم عبودیت فرو شدند هیچ کس به قعر نرسید هیچکس این دریای عبودیت را عبور نتوانست کردن چون سر این بدانی آنگاه این بندگی از تو درست آید راه اهل حقیقت در عدم است تا عدم قبله ایشان نیاید راه نیابند و راه اهل شریعت در اثبات است هر که بود خود نفی کند بزندقه افتد اما در راه حقیقت هر که اثبات خود کند به کفرافتد بر درگاه شریعت اثبات یابد بر درگاه حقیقت نفی دیدهٔ صورت جز صورت نبیند و دیدهٔ صفت جز صفت نبیند و این حدیث ورای عین است و ورای صفت باید که از دریای سینه تونهنگی خیزد ذات خوار و صفات خوار و صورت خوار و هر صفت که در عالم هست فرو خورد آنگاه مرد روان شود والا یبقی فی الدار دیار دولت درعدم تعبیه است و شقاوت در وجود راه عدم در قهرست و راه وجود در لطف و این خلق عاشق وجودند ومنهزم ازعدم از برای آنکه نه عدم دانند ونه وجود آنگه خلق وجود دانند نه وجودست به حقیقت بلکه عدم است و آنچه عدم می‌دانند نه عدم است عدم این جوانمردان به محو اشارت کنند که عدمی بود عین وجود ومحوی بود عین اثبات که هر دو طرف او از عین اثبات پاکست و وجودی که یک طرف او عین و رقم حیوة دارد لم یکن فکان.

و گفت: مرید در اول عدم مختار بود چون بالغ شود اختیارش نماند علم او در جهل خود بیند هستی او در نیستی خود بیند اختیار او در بی‌اختیاری خود بیند بیان کردن او بیش از این آفت است اشارت و عبارت محرم اینحدیث نیست این حدیث نه اشارت نه عبارت نه قال نه حال نه بود نه نابود اگرخواهی که به مجاهده بدانی ندانی که در دریای هند و روم مجاهده است در دریای اسلام مشاهده باید که مجاهدهٔ که در آن مشاهده نبود همچنان باشد که کسی چیزی به بول بشوید پندارد که پاک شد رنگش برود اما همچنان نجس باشد هر که برون مرد بود درون مرد بود آنجا که قدم این جوانمردان است همه مریدان مشرکند و بنای راه ارادت مریدان بر شرکست ایمان را ضد است و آن کفر است و توحید را ضد است و آن تشبیه است و ضد یقین شکست و این همه حجابست که اینهمه در درگاههاییست که مریدان را بباید گذشت و این زنارها بباید برید.

و گفت: در کارها که نفس تو موافق باشد با دل دل برگیرد از آن و هر کاری که دروی خلاف نفس است آنجا دل بنه و قدم استوار کن تا ترا به خزانهٔ قبول فرستند اگرچه صورت طاعت ندارد اولئک بیدل الله سیاتهم حسنات.

و گفت: همه چیزهائی که در تصرف اسم آمد و در حیز وجود کمتراز ذره‌ایست که در قبضهٔ قدرت.

وگفت: چون حق ظاهر شود عقل معزول گردد هر چند حق به مرد نزدیک می‌شود عقل می‌گریزد زیرا که عاجر است عاجزی را هم ادراک بعاجزی بود و معرفت ربوبیت نزدیک مقربان حضرت باطل شدن عقلست از بهر آنکه عقل آلت اقامت کردن عبودیت است نه آلت دریافتن حقیقت ربوبیت و هر کرا مشغول کردند باقامت بندگی و از وی ادراک حقیقت خواستند عبودیت از او فوت شد و به معرفت حقیقت نرسید و گفت: فاضلترین عبادت غایب شدن است از اوقات.

و گفت: ما پدید آمدگان ازل و ابدیم و درین شک نیست و ازل نشانی ربانی است در وقت ازل الآزال آنگه خلق را بدیدن این خواند.

و گفت: سخن د رراه معاملت نیکوست ولیکن درحقایق بادی است که از بیابان شرک و جهد ونکوئی است که ازعالم بشریت پدید آمد.

و گفت: چهارچیز است که مناسبت ندارد و به حال عارف لایق نبود زهد و صبر و توکل و رضاکه این چهار چیز صفت قالبها است صفت روح ازین منزه است.

و گفت: فرزند ازل و ابد باشی بهتر از آنکه فرزند اخلاص و صفا و صدق و حیا.

و گفت: نیست بودن در راه حق بهتر از آنکه به تجرید و توحید نظر بود و آنجامنزل بود با وقوف بود یا مشربگاه سازد.

و گفت: هر که دریافت وحدانیت و یگانگی واحد مقصود حق گردد هر که صفت نعت جلال او دریافت حق مقصود او شود.

و گفت: هر جنایت که باشد رعایت اصل آنرا زیر و زبر کند و هیچ نگذارد.

و گفت: خداوند جل جلاله ترا در مذلت افلاس و در ماندگی و شکستگی بیند بهتر از آنکه درپنداشت و جلوه عز و معاملت.

و گفت: هر که را مقصود جز ذاتست آنکس مغبون و نگوسارست و مستحق یکی گفتن آنست که بی‌قصد و بی‌نیت درآید و نیست راه حق شود و به بقاء آن نیستی خود آنگاه بنقطه یگانگی حق وی قیام کند بی‌نیت که بود و وجود در این صورت نبندد و گفت: چنانکه راست گویان راست گفتند در حقایق و اسرار عارفان دروغ گفتند در حقیقت حق.

و گفت: زشترین اخلاق آنست که با تقدیر بر آویزی یعنی آنچه تقدیر ازلی باشد تو خواهی که بضد آن بیرون آیی و آنچه قسمت رفته است خواهی که بتغلب و آرزو و دعا آن قاعده بگردانی.

و گفت: این قوم بر چهار صفت‌اند یکی به شناخت و طلب کردو یافت ودیگر طلب کرد ونیافت و دیگری نیافت و نیز با هیچ آرام نیافت مگر با وی چهارم نشناخت و طلب نکرد زیرا که او عزیزتر از آنست که طلب درو رسد و آشکاراتر از آنست که طلب باید کرد.

و گفت: چون سر من بوفاء عهد ایستاده بود هیچ باک ندارم از حوادث که در روزگار پدید آید.

و گفت: هرگاه تاریکی طمع بسر درآید نفس در حجاب افتد و همه حظهای نفسانی.

وگفت: معرفت دو است معرفت خصوص و معرفت اثبات اما معرفت خصوص مشترک است و شرک معرفت اسما و صفات و دلایل و نشانها و برهانها و حجابها و معرفت اثبات آنست که بدو راه نیست و ا زنعمت قدم پدید آید و چون پدید آید معرفت تو ناچیز و نیست شود زیرا که معرفت تو محدث است و چون صفت و نعت قدم تجلی کند همه محدثات نیست شود.

گفت: فضل باری تعالی در مقابل کسب تو نبود و مکتسب نیست زیرا که هرچه مکتست بود آنرا عوضی بود و عوض خارج است از فضل آنگاه گفت: همه اندیشه‌ها یکی کن و بر یکی باست و همه بگرستن را با یکی آور که نظر همه نگرندگان یکی بیش نیست ما خلفکم و لابعثکم الا کنفس واحده.

و گفت: روح از عالم کون خود بیرون نیامده باشد که اگر بیرون آمده بودی دل بوی اندر آمدی و این سخن هرگز پیمانه اندر نگنجد.

وگفت: پدید آرنده چیزها و متولی کارها پیداتر از کارها است و تو می‌خواهی که شریک او گردی.

و گفت: حجاب هر موجودی بوجود اوست از وجود خود.

وگفت: چون ظاهر شود حق بر اسرار خوف رجا زایل شود.

و گفت: عوام در صفات عبودیت می‌گردند و خواص مکرمند به صفات ربوبیت تا مشاهد کنند از جهت آنکه عوام آن صفات احتمال نتوانند کرد به سبب ضعف اسرار خویش و دوری ایشان از مصادر حق.

وگفت: چون ربوبیت بر سرایر فرو آید جمله رسوم او محو گرداند و او را خراب بگذارد.

و گفت: چون نظر کنی به خدا جمع شوی و چون نفس خود نظر کنی متفرق گردی.

و گفت: خلق را جمع گردانند در علم خویش متفرق گردد در حکم و قسمت خویش بلکه جمع در حقیقت تفرقه است و تفرقه جمع.

و گفت: ازل و ابد و اعمار و دهور و اوقات جمله چون برقیست در نعوت قال النبی علیه السلام لی مع الله و قولایسعنی فیه معه شیء غیرالله عز و جل و گفت: شریفترین نسبت‌ها آنست که نسبت جوئی به خدای تعالی به عبودیت.

وگفت: افضل طاعات حفظ اوقات است.

وگفت: مخلوق عظیم قدر بود و بزرگ خطر چون حق او را ادب کند متلاشی شود.

وگفت: هرکه گوید من با قدرت منازعت کرده‌ام و گفت: هر که خدای را پرستد برای بهشت او مزدور نفس خویش است هر که خدای را پرستد برای خدای او از وی جاهلست یعنی خدای بی‌نیازست از عبادت تو پنداری که برای او کاری می‌کنی تو کار برای خود می‌کنی.

و گفت: دورترین مرد از خدای آن بود که خدای را بیش یاد کند یعنی من عرف الله کل لسانه او نباید که یاد کند تا بر زبان او یاد می‌کند ذکر حقیق آن بود که زبان او گنگ شده بود وغیب بر زبان گویا شده و ذکر او غیر او بود.

و گفت: از تعظیم حرمات خداوند آن بود که بازننگری به چیزی از کونین و نه به چیز از طریقهاء کونین.

وگفت: صفت جمال و جلال مصادمت کردند از هر دو روح تولد کرد.

و گفت: اگر جان کافری آشکارا شود اهل عالم او را سجده کنند پندارند که حقست از غایت حسن و لطافت.

و گفت: تن همه تاریک است و چراغ او همه سراست که کراسر نیست او همیشه درتاریکی است.

و گفت: احوال خلق قسمتی است که کرده‌اند و حکمتی است که پرداخته‌اند حیلت و حرکت را به دریافت آن مجال نیست.

و گفت: بیزارم از آن خدای که به طاعت من از من خشنود شود و به معصیت من از من خشم گیرد پس او خود در بند من است تا من چکنم نه بلکه دوستان در ازل دوستانند ودشمنان در ازل دشمنان.

و گفت: هر که خویش را از خدای بیند و جمله اشیا را از خدای بیند بی‌نیاز شود ازجملهٔ اشیا به خدا.

و گفت: حیوة و بقاء دلها به خدایست بلکه غیبت از خداست به خدا یعنی تا توانی که تو به آن خدائی خیال شرک داری به خداء فناء فنا از فنا حاصل آید.

و گفت: شرک دیدن تقصیر است وعثرات نفس و ملامت کردن نفس را.

و گفت: محبت هرگز درست نیاید تا اعراض رادر سر او اثری بود و شواهد را در دل او خطری بل صحت محبت نسیان جمله اشیا است در استغراق مشاهده محبوب و فانی شدن محب از محبوب به محبوب.

و گفت: در جمله صفت‌ها رحمت است مگر در محبت که درو هیچ رحمت نیست بکشند و از کشته دیت خواهند.

و گفت: عبودیت آنست که اعتمادت برخیزد از حرکت و سکون خویش که هرگاه که این دو صفت از مرد ساقط شود به حق عبودیت رسید.

و گفت: توبه قبول آنست که مقبول بوده باشد پیش از گناه.

و گفت: خوف و رجا دو قهارند که از بی‌ادبی بازدارند.

و گفت: توبه نصوح آن بود که بر صاحب او اثر معصیت پنهان و آشکارا نماند و هر کرا توبه نصوح بود بامداد وشبانگاه او از هر گونه که بود باک ندارد.

وگفت: تقوی آن بود که از تقوی خویش متقی باشد.

و گفت: اهل زهد که تکبر کنند بر ابناء دنیا ایشان در زهد مدعی‌اند برای آنکه دنیا را در دل ایشان رونقی نبودی برای اعراض کردن از آن بر دیگری تکبر نکردندی.

و گفت: چه صولت آوردی بزهد در چیزی و باعراض از چیزی که جمله آن به نزدیک خدای تعالی بپر پشهٔ وزن نیست.

وگفت: صوفی آنست سخن از اعتبار گوید و سر او منور شده بود بفکرت.

و گفت: بنده را معرفت درست نیاید تا صفت او آن بود که به خدای تعالی مشغول گردد و به خدای نیازمند بود یعنی مشغولی و نیازمندی او حجابست.

و گفت: هر که خدای را بشناخت منقطع گشت بلکه گنگ شد و هر که به محل انس نتواند رسید آنکه او را وحشت نبود از جمله کون.

و گفت: عوض چشم داشتن بر طاعت از فراموش کردن فضل بود.

وگفت: قسمتها کرده شده است و صفتها پیدا گشته چون قسمت کرده شد به سعی و حرکت چون توان یافت.

وگفت: هر کرا بندگی کردن ازو بخواهند و در حقیقت حق تعالی بدانستن از هر دو مقام ضایع بماند.

و گفت: طلب کردم معدن دلهای عارفان در هوای روح ملکوت دیدم که می‌پریدند در نزدیک خداء تعالی بدو باقی ورجوعشان با او.

و گفت: تا مرد چنان نگردد که از آنجا که سرادقات عرش است تا اینجا که منتهاء ثری است هز ذرهٔ آینهٔ توحید وی گردد و هر ذرهٔ او را بیند توحید او درست نیاید.

و گفت: هر چند بتوانید رضا را کار فرمائید چنان مباشید که رضا شما را کار فرماید که محجوب گردید از لذت روئت و از حقیقت آنچه مطالعه کنید یعنی چون از رضا لذت یافت از شهود حق باز ماند.

و گفت: نگر تا بلذت طاعت و حلاوت عبادت او غره شوی که آن زهر قاتل است.

و گفت: شاد بودن به کرامات از غرور و جهل است و لذت یافتن باتصال نوعی است ازغفلت.

و گفت: مباشید از آن قوم که انعام او را مقابلت کنند به طاعات و لیکن فرزند ازل باشید نه فرزند عمل.

و گفت: عمل به حرکات دل شریفتر است از عمل به حرکات جوارح که اگر فعل رابه نزدیک حق قیمتی بودی چهل سال پیغامبر علیه السلام خالی نماندی از آن نگویم عمل مکن لیکن تو با عمل مباش.

و گفت: هر که از قسمت یاد آرد از آنچه او را در ازل رفته از سوآل و دعا فارغ آید.

و گفت: من بدان مومنم که حق تعالی از من دانست از آنکه بر آن دانسته که من دانم مرا اعتماد نیست.

و گفت: بنده گوید الله اکبر یعنی خدای از آن بزرگتر است که با وی ازین فعل توان پیوستن یا به ترک این فعل ازو توان بریدن از بهر آنکه پیوستن و بریدن با وی به حرکات نیست لیکن بقضاء سابق از لیست.

وگفت: چنانکه طفل از رحم بیرون آید فردا دولت مرد و محبت ارباب او ازو بیرون آید.

و گفت: مردم بر سه طبقه‌اند طبقه اول آن قومند که خداء برایشان منت نهاد بانوار هدایت پس ایشان معصومند از کفر و شرک و نفاق و طبقه دوم آن قوم‌اند که خدا برایشان منت نهاد بانوار عنایت پس ایشان معصومند از صغایر و کبایر و طبقه سوم آن قومند که خدا برایشان منت نهاد به کفایت پس ایشان معصومند از خواطر فاسد و از حرکات اهل غفلت و گفت: حقیر داشتن فقر و سرعت عضب و حب منزلت از دیدن نفس است و این خلع عبودیت بود و کوشیدن بالوهیت.

و گفت: هر که بشناخت او را غایب شد و هر که غرق شد در بحر شوق او بگداخت و هر که عمل کرد لوجه الله بثواب رسید و هر که را سحظ دریافت عذاب بدو فروآمد.

و گفت: بلندترین مقام خوف آن بود که ترسد که خدای درو نگرد خشمگین و او را به مقت گرفتار کند و ازو اعراض نماید.

و گفت: حقیقت خوف در وقت مرگ ظاهر شود.

و گفت: علامت صادق آن بود که بتن با برادران پیوسته بود و بدل تنها با خدای.

و گفت: خلق عظیم آنست که با هیچ کس خصومت نکند و کس را با او خصومت نباشد از فوت معرفت.

و گفت: فزع اکبر براء قطیعت بود که ندا کنند که ای اهل بهشت خلود و لاموت و ای اهل دوزخ خلود و لا موت پس گویند اخسوافیها و لاتکلمون.

وگفت: شرمگین که عرق از وی می‌ریزد آن زیادتی بود که درو بود.

و گفت: اختیار بر آنچه در ازل رفت بهتر از معارضه وقت.

و گفت: آن خلت که بدو نیکویها تمام شود و بنا بودن او همه نیکویها زشت بود استقامت است که ترا فراستاند از آنچه نصیب نفس است وگشاده گرداند به آنچه نصیب تو خواهد بود.

وگفت: فراست تو روشنائی بود که اندر دلها بدرخشد و معرفتی بود مکین اندر اسرار که او را از غیب بغیب می‌برد تا چیزها ببیند تا از آنجا که حق تعالی بدو نماید تا از ضمیر خلق سخن همی گوید.

و گفت: این قوم را اشارت بود پس حرکات اکنون نمانده است جز حسرات.

و گفت: بی‌ادبی خویشتن را اخلاص نام کرده‌اند و شره را انبساط و دون همتی را جلدی همه از راه برگشتند و بر راه مذموم می‌روند زندگانی در مشاهدهٔ ایشان ناخوشی بود و نقصان روح اگر سخن گویند بخشم گویند و اگرخطاب کنند به تکبر کنند ونفس ایشان خبر می‌دهد که از ضمیر ایشان و شرهٔ ایشان در خوردن منادی می‌کند از آنچه در سر ایشان است قاتلهم الله الی یؤفکون.

و گفت: ما مبتلا شدیم به روزگاری که نیست درو آداب اسلام ونه نیز اخلاق جاهلیت ونه احکام خداوندان مروت.

وگفت: جوالی فراگرفتند و پر سگ بکردند و پارهٔ فرشته با آن سگ در جوال کردند هر چند جهد می‌کنم و می‌کوشم با این سگان برنمی‌آیم تا باری در آشنایان نیفتند.

و او را پرسیدند از ایمان گفت: چهل سال در گبر کی بباید گذاشت تا مرد با ایمان رسد گفتند ایها الشیخ معنی این چه بود گفت: آنکه تا پیغامبران علیهم السلام را چهل سال نبود ایشان را وحی نیامد نه آنگه ایشان را در آن ساعت ایمان نبود نعوذ بالله لیکن آن کمال نبود باول که بعد از نبوت ایشان را حاصل شد اما که تو صاحب نفس اماره باشی ونفس گبرست به حکم حدیث تا ازگبر کی نفس خلاص نیابی با ایمان حقیق نرسی گفتند هیچکس از مقام محمد علیه السلام بگذشت گفت: خود و کس به مقام محمد نرسیده که هر دعوی کند که کسی از مقام او بگذشت یا بگذرد زندیق بود که نهایت درجهٔ اولیا بدایت درجه انبیا است.

گفتند کدام طعام مشتهی تر گفت: لقمهٔ از ذکر خداء تعالی که به دست یقین از مایدهٔ معرفت برگیری در حالتی که نیکوگمان باشی بخدای.

در وقت وفات گفتند که ما را وصیتی کن گفت: ارادت خداء تعالی در خویشتن نگاه دارید دیگری وصیت خواست گفت: پاس اوقات و انفاس خویش را نگاهدار رحمةالله علیه.

بخش ۸۳ - ذکر شیخ ابوالحسن الصایغ رحمةالله علیه: آن مشرف خواطر و اسرار آن مقبل اکابر و ابرار آن سفینه بحر عشق آن سکینه کوه صدق آن ازکون فارغ شیخ ابوالحسن الصایغ رحمةالله علیه در مصر مقیم بود و از بزرگان اهل تصوف و یگانه وقت بود وبوعثمان مغربی گفتی هیچکس را نورانی‌تر از بویعقوب نهرجوری ندیدم و بزرگ همت ترا از ابوالحسن الصایغ. بخش ۸۵ - ذکر شیخ ابوعلی ثقفی رحمةالله علیه: آن پرورده اسرار آن خوکردهٔ انوار آن مفتی تقوی آن مهدی معنی آن ولی صفی شیخ وقت بوعلی ثقفی رحمةالله علیه امام وقت بود و عزیز روزگار و صحبت بوحفص و حمدون یافته و در نشابور تصوف ازو آشکارا شد در علوم شرعی کمال داشت و در هر فنی مقدم بود و دست از همه بداشت و به علم اهل تصوف مشغول شد و در میان صوفیان در سخن آمد و بیانی نیکو داشت و خلقی عظیم چنانکه نقل است همسایهٔ داشت کبوتر باز و همه روز او را از آن زحمتی عظیم بودی که کبوترانش بر بام سرای نشستندی و او سنگ انداختی روزی شیخ نشسته بود و قرآن همی خواند همسایه سنگی در کبوتر انداخت سنگ بر پیشانی شیخ آمد و بشکست و خون بر روء او فرو دوید اصحاب شاد شدند و گفتند فردا به حاکم شهررود و شر او را دفع کند که به نزدیک امیر شیخ مقبول القول است و ما از زحمت او باز رهیم شیخ خدمتکاری را بخواند و گفت: در آن بوستان برو و چوبی باز کن و بیاور چون خادم چو ببیاورد گفت: اکنون برو به کبوتر بازده و بگو این کبوتران را بدن چوب برانگیز.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن معظم مسند و آیت آن موحد مقصد عنایت آن خضر کنز حقایق آن بحر رموز دقایق آن ورای صفت قابضی و باسطی قطب جهان ابوبکر واسطی رحمةالله علیه کامل‌ترین مشایخ عهد بود و شیخ الشیوخ عهد و وقت و عالی‌ترین اصحاب و بزرگ همت‌تر ازو کس نشان نداد در حقایق ومعارف هیچکس قدم از پیش او ننهاد و درتوحید و تجرید و تفویض بر همه سابق بود و از قدماء اصحاب جنید و گویند از فرغانه بود وبواسطهٔ نشستی و بهمهٔ انواع محمود بوده و بر همهٔ دلها مقبول و تا صاحب نفسی نبود بعداوت او بیرون نیامد عباراتی غامض داشت و اشاراتی مشکل و معانی بدیع و عجیب و کلماتی بلند تا هر کسی را مجال نبودی گرد آن گشتن و در فنون علوم به کمال بود وریاضت و مجاهدت که او کشید در وسع کس نیاید و توجهی که به خدا داشت در جمله امور کسی را آن نبود و سخن توحید ازو زیباتر کس بیان نکرد.
هوش مصنوعی: آن بزرگوار، عظمتی بی‌نظیر داشت و به عنوان یک رهبر و آیت‌الله در معرفت‌اش شناخته می‌شد. او همچون خضر، منبعی از حقایق و رمز و رازها بود و از نظر روحانی، فراتر از هر وصفی قرار داشت. ابوبکر واسطی رحمت‌الله‌علیه، کامل‌ترین استادان زمان خود به شمار می‌رفت و هیچ کس در مقام و نفوذ به او نمی‌رسید. او در علم توحید و تجرید و تفویض نیز پیشتاز بود و از پیش‌گامان اصحاب جنید به حساب می‌آمد. او به واسطه نشستن در مجالس علمی و بهره‌مندی از اوصاف عالی، مورد محبت و پذیرش عموم قرار گرفته بود. تا زمانی که او زنده بود، کسی نمی‌توانست به مقام و نفوذ روحانی او نزدیک شود. سخنان او پر از معانی عمیق و دشوار بود و به راحتی قابل درک نبود. او در هر علمی به کمال رسید و مجاهدت‌های او در راه خدا بی‌نظیر بود. توجه عمیق او به خداوند در تمام امور زندگیش جلوه‌گر بود و هیچ کس نتوانسته بود به زیبایی او در بیان وحدت وجود اشاره کند.
نقلست که از هفتاد شهرش بیرون کردند که درهر شهری که آمدی زودش بدر کردندی چون بباورد آمد آنجا قرار کرد و مردم بیاورد برو جمع آمدند اما کلمات او را فهم نکردند تا حادثهٔ افتاده که از آنجا برفت به مرو و مردم مرو را طبع او قبول کرد پس عمر آنجا بسر برد.
هوش مصنوعی: گفته شده است که او را از هفتاد شهر رانده‌اند و در هر شهری که وارد می‌شد، به زودی او را پس می‌زدند. اما وقتی به یک مکان خاص رسید و تصمیم به ماندن گرفت، مردم آنجا جمع شدند، اما نتوانستند کلماتش را درک کنند. سپس وقتی او از آنجا رفت به مرو، مردم مرو با شخصیت و رفتار او سازگار شدند و او در آنجا ماندگار شد.
نقلست که یک روز باصحاب می‌گفت: که هرگز تا ابوبکر بالغ شده است روز بروی گواهی نتوان داد بخوردن و شب بخفتن و هم او می‌گوید در باغی حاضر آمدیم به مهمی دینی مرغکی بر سر من همی پرید بر طریق غفلت از راه عبث او را بگرفتم و در دست می‌داشتم مرغکی دیگر بیامد و بالای سر من بانگ می‌کرد صورت بستم که مگر مادرش است یا جفت پشیمان شدم و او را از دست خود رها کردم اتفاق را او خود مرده بود بغایت دلتنگ گشتم و بیماری آغاز کرد مدت یک سال در آن بیماری بماندم یک شب مصطفی را علیه السلام به خواب دیدم گفتم یا رسول الله یک سال است تا نماز از قیام بقعود آورده‌ام و ضعیف گشته و بیماری اثری عظیم کرده است گفت: سبب آنست که شکست عصفور منک الحضرة بنجشکی از تو شکایت کرد عذر خواستن فایده نمی‌دارد بعد از آن گربهٔ در خانهٔ ما بچه آورده بود و من در آن میان بیماری تکیه زده بودم و تفکری می‌کردم ماری دیدم که بیامد و بچه این گربه در دهان گرفت من عصای خود را بر سر مار انداختم بچه گربه را از دهان بیانداخت تا مادرش بیامد و بچه خویش برگرفت من در آن ساعت بهتر شدم و روی به صحبت نهادم و نماز به قیام باز بردم آن شب مصطفی را علیه السلام به خواب دیدم گفتم یا رسول الله امروز تمام به حال صحبت باز آمدم گفت: سبب آن بود که شکرت منک هرة فی الحضرة گربهٔ درحضرت از توشکر گفت.
هوش مصنوعی: روزی شخصی با دوستانش صحبت می‌کرد و می‌گفت که هرگز تا زمان بزرگسالی ابوبکر، کسی نتوانسته بود گواهی دهد که روز در حال خوردن و شب در حال خوابیدن بوده است. او می‌گفت که در یک باغ به یک مهمانی دینی رفته بودند که در آنجا پرنده‌ای ناگهان بر سرش نشست. از آنجا که بی‌توجه بود، آن پرنده را گرفت و در دست نگه داشت. ناگهان پرنده دیگری که احتمال می‌رفت مادرش باشد، بالای سرش پرواز کرد و جیک‌جیک کرد. او به این فکر افتاد که شاید باید پرنده را رها کند و بنابراین آن را آزاد کرد. آن پرنده به ناگاه مرد و او دچار ناراحتی شدید شد و این موضوع باعث ایجاد بیماری در او شد که یک سال طول کشید. یک شب که خواب رسول الله (ص) را دید، به وی گفت که یک سال است که نتوانسته نماز بخواند و ضعیف شده است. رسول الله به او گفت که دلیل آن این است که پرنده‌ای که او گرفت، از او شکایت کرده است و عذرخواهی کردن فایده‌ای ندارد. بعد از آن، او متوجه شد که گربه‌ای در خانه‌اش بچه‌آورده و در همین حین که بیمار بود، ماری را دید که بچه گربه را در دهانش گرفته است. او با عصایش به مار زد و بچه گربه را نجات داد. وقتی مادر گربه بچه‌اش را گرفت، او احساس بهبودی کرد و دوباره به نماز ایستاد. آن شب دوباره رسول الله را در خواب دید و به او گفت که حالش بهتر شده است و رسول الله پاسخ داد که این به خاطر نیکی او به حیوانات بوده است.
نقلست که روزی باصحاب درخانه نشسته بود و در آن خانه روزنی بود ناگاه آفتاب در آن روزن افتاد هزار ذره بهم برآمده بود شیخ گفت: شما را این حرکات ذره‌ها تشویق می‌آرد اصحاب گفتند نه شیخ گفت: مرد موحد آنست که اگر کونین و عالمین و باقی هرچه هست اگر همچنین در حرکت آید که این ذره‌ها یک ذره درون موحد را تفرقه پدید نیاید اگر موحد است.
هوش مصنوعی: روزی در خانه‌ای نشسته بودند و ناگهان آفتاب از روزنه‌ای وارد شد و هزاران ذره نور در هوا دیده شد. شیخ گفت: آیا این حرکت ذره‌ها شما را تحت تأثیر قرار می‌دهد؟ اصحاب پاسخ دادند که نه. شیخ ادامه داد: شخص موحد واقعی کسی است که حتی اگر همه‌ جهان و کائنات در حرکتی زنده و پویایی باشند، هم‌چنان نباید در درون او تفرقه و جدایی ایجاد شود. اگر او موحد باشد، باید این‌گونه باشد.
و گفت: الذاکرون لذکره اکثر غفلة من الناس لذکره یادکنندگان یاد او را غفلت زیادت بود از فراموش کننده ذکر او از آنکه چون او را یاد دارد اگر ذکرش فراموش کند زیان ندارد زیان آن دارد که ذکرش یاد کند و او را فراموش کند که ذکر غیر مذکور باشد پس اعراض از مذکور با پنداشت ذکر بغفلت نزدیکتر بود از اعراض بی‌پنداشت و ناسی در نسیان و غیبت از مذکور پنداشت حضور نیست پس پنداشت بی‌حضور به غفلت نزدیکتر از غیبت بی‌پنداشت از آنکه هلاک طلاب حق سزاوار درپنداشت ایشان است آنجا که پنداشت بیشتر معنی کمتر و آنجا که معنی بیشتر پنداشت کمتر و حقیقت پنداشت ایشان بهمت عقل باشد و عقل از همت حاصل آید و همت را با این همت هیچ مقاربت نباشد و اصل ذکر یا در غیبت یا در حضور چون غایب از خود غایب بود و به حق حاضر آن ذکر بود که آن مشاهده باشد و چون ازحق غیبت بود و به خود حضور آن نه ذکر بود که غیبت بود و غیبت از غفلت بود.
هوش مصنوعی: یادآوران به یاد او، بیشتر از کسانی که ذکر او را فراموش می‌کنند، دچار غفلت می‌شوند. هنگامی که کسی او را به یاد می‌آورد و سپس فراموشش کند، ضرری ندارد؛ بلکه زیان آنجاست که او را فراموش کند در حالی که او را به یاد آورده است. اعراض از مورد یادآوری، با این تصور که به فراموشی دچار شده نزدیک‌تر است تا اعراض بدون این تصور. کسی که به یاد او نیست، در واقع حاضر نیست و غفلت او به غیبت نزدیک‌تر است تا فراموشی بدون تأمل. در جایی که برداشت رخ می‌دهد، حقیقت کمتر معلوم می‌شود و در جایی که حقیقت بیشتر است، برداشت کمتر است. درک حقیقت نیاز به عقل دارد و عقل از همت به وجود می‌آید. همت نیز با این نوع همت هیچ نسبتی ندارد. ذکر یا در غیاب است یا در حضور. اگر فرد از خود غایب باشد، فقط ذکر او می‌تواند حاضر باشد و اگر از حق غایب باشد و خود حاضر باشد، آن دیگر ذکر نیست، بلکه غیبت است و غیبتی که ناشی از غفلت است.
نقلست که روزی به بیمارستانی شد دیوانهٔ را دید که های هویی می‌کرد و نعره همی زد گفت: آخر چنین بندی گران بر پای تو نهاده‌اند چه جای نشاطست گفت: ای غافل بند برپای من است نه بر دل.
هوش مصنوعی: روزی فردی به بیمارستانی رفت و دیوانه‌ای را دید که بسیار سر و صدا می‌کرد و نعره می‌زد. او از دیوانه پرسید که چرا چنین وزنی بر پای او نهاده‌اند و چرا نمی‌تواند خوشحال باشد. دیوانه در پاسخ گفت: ای نادان، این بند بر پای من است و نه بر دل من.
نقلست که روزی به گورستان جهودان می‌رفت و می‌گفت: این قومی‌اند همه معذور و ایشان راعذر هست مردمان این سخن بشنیدند او را بگرفتند و می‌کشیدند تا به سرای قاضی قاضی بانگ بروزد که این چه سخنست که تو گفتهٔ که جهودان معذورند شیخ گفت: از آنجا قضاء تو است معذور نیند اما از آنجا که قضاء اوست معذورند.
هوش مصنوعی: روزی کسی به گورستان یهودیان می‌رفت و می‌گفت که این قوم همگی معذور هستند. مردم این سخن او را شنیدند و او را گرفتند و به سمت خانه قاضی کشیدند. قاضی فریاد زد که این چه سخنی است که می‌گویی که یهودیان معذورند؟ شیخ پاسخ داد: "از نظر قضاوت تو آنها معذور نیستند، اما از جنبه‌ای که قضاوت اوست، آنها معذورند."
نقلست که شیخ را مریدی بود روزی غسل جمعه آسان فرا گرفت پس روی به مسجد نهاد و در راه بیفتاد و رویش مجروح گشت تا لابدش بیامد وبازگشت و غسل کرد این سخن با شیخ بگفت: شیخ گفت: شاد بدان باش که سخت فرا گیرند اگرت فرو گذارند از تو فارغند.
هوش مصنوعی: روزی یکی از مریدان شیخ غسل جمعه را به سادگی انجام داد و به سوی مسجد رفت. در مسیر، به زمین افتاد و صورتش جراحت برداشت، اما با وجود این به منزل برگشت و دوباره غسل کرد. وقتی این وضعیت را برای شیخ تعریف کرد، شیخ به او گفت: "خوشحال باش که افراد با جدیت به یادگیری می‌پردازند، زیرا اگر بر تو تردید کنند، از تو بی‌خبر خواهند بود."
نقلست که شیخ وقتی به نیشابور آمد اصحاب بوعثمان راگفت: که شما را بچه فرمایند گفت: به طاعت دایم و تقصیر دروی دیدن شیخ گفت: این گبرگی محض است که شما را می‌فرمایند چرا رغبت نفرمایند به دیدار آفریننده و دانندهٔ آن.
هوش مصنوعی: نقل شده که وقتی شیخ به نیشابور رسید، به پیروان بوعثمان گفت که چه چیزی شما را به اینجا کشانده است. آنها پاسخ دادند که به خاطر تسلیم دائمی و نقص خود در دیدار با شیخ آمده‌اند. شیخ در این مورد گفت: این نگرش کاملاً نادرست است که شما به این دیدار می‌روید؛ چرا نمی‌خواهید به دیدار خالق و دانای حقیقی بروید؟
نقلست که یکبار شیخ ابوسعید ابوالخیر قصد زیارت مرو کرد بفرمود تا کلوخ برای استنجاء در توبره نهادند گفتند شیخا در مرو کلوخ همی یابیم سر این چیست شیخ گفت: که شیخ ابوبکر واسطی گفته است و او سر موحدان وقت خویش بوده است که خاک مرو خاکی زنده است روا ندارم که من بخاکی استنجا کنم که زنده باشد واو را ملوث گردانم و از کلمات اوست که در راه حق خلق نیست و در راه خلق حق نیست هر که روی در خود دارد قفاء او در دین بود و هرکه روی در دین دارد قفاء او در خود بود هرکجا که تویی تست حظ تست و خلاف راه است و هر کجا که ناکامی تست مجال دین آنجاست.
هوش مصنوعی: روایت شده که یک بار شیخ ابوسعید ابوالخیر تصمیم به زیارت مرو گرفت و به شاگردانش گفت که برای او گلی در کیسه بگذارند. وقتی به او گفتند که در مرو گلی هم پیدا می‌شود، او در پاسخ گفت که شیخ ابوبکر واسطی، که از بزرگان زمان خودش بود، گفته که خاک مرو خاک زنده‌ای است و من اجازه نمی‌دهم خود را به خاک زنده‌ای آلوده کنم. او همچنین بیان کرده که در مسیر حق، انسان‌ها نباید به هم وابسته شوند و هر کسی که به خود بپردازد، در دین خود موفق خواهد بود و برعکس. هر جا که تو هستی، خوشبختی تو نیز در آنجاست و اگر موفق نیستی، آنجا جایی برای دین نیست.
و گفت: شرع توحید است و حق توحید شرع توحید را گذر به دریای نبوت است و حق توحیدمحیط است راه شرع بر آن تست چون سمع و بصر و اثبات تونسبت به شرکت دارد و وحدانیت از شرک منزه است ایمان که رود درکوکبهٔ شرک رود ایمان پاکست اما غذای او ظن شرک صورت نبندد و معرفت همچنین و علم وحال و این خلق در دریای کینونیت غرق شده‌اند و اسباب دستگیر ایشان نه بواسطهٔ انبیا از دریای خلقیت و بشریت بیرون گذرند و در دریای وحدانیت غریق شوند و مستهلک شوند کس از ایشان نشان ندهد شرع توحید چون چراغست و حق توحید چون آفتاب چون آفتاب نقاب از جمال جهان آرای خود برگیرد نور چراغ بعالم عدم شود موجودی بود در عدم و نورچراغ را با نور آفتاب هیچ ولایت نبود شرع توحید نسخ‌پذیر است وحق توحید نسخ‌پذیر نیست زبان بدل نسخ شود چون مرد بدل رسد زبان گنگ شود و دل به جان نسخ شود آنگاه هرچه گوید من الله بود و این سخن در عین نیست در صفت است صفت بگردد اما عین نگردد آفتاب برآب تابد آب را گرم کند صفت آب بگردد اما عین آب نگردد حق تعالی در صفت بیگانگان این گفت: اموات غیر احیاء در صورت زنده‌اند و در صفت مرده زندگی آن بود که ذات ازحیوة متمتع بود و ایشان زیان زدهٔ حیوة خوداند و از مومنان خبر می‌دهد بل احیاء عند ربهم مرد باید که جان بر سر راه نهد و بی‌جان براه فرو شود این طایفه از معدومان موجودند و بیگانگان موجودان معدوم‌اند هر که بخود زنده است مرده است و هر که بحق زنده است نمیرد مرگ نه مرگ کالبد است و عدم نه عدم کالبد آنجا که وجودست جان نامحروم است تا خود بکالبد چه رسد.
هوش مصنوعی: او گفت: اصول دین بر پایه توحید است و توحید خود را به نبوت متصل می‌کند. توحید همانند محیطی است که برای شناخت و درک آن باید از طریق شرع حرکت کرد. همان‌طور که حواس انسانی مانند شنوایی و بینایی با هم مرتبط هستند، توحید هم باید از شرک جدا بماند. ایمانی که در میان شرک شکل بگیرد، خالص نخواهد بود و دانش و آگاهی نیز به همین شکل است. انسان‌ها در دنیای مادی غرق شده‌اند و برای رهایی از این وضعیت نیاز به پیامبران دارند که آن‌ها را از دنیای مادی و بشری به دنیای توحید برسانند. شرع توحید مانند چراغی است در حالی که حق توحید همچون نور خورشید است. نور خورشید وجود را از عدم روشن می‌کند، در حالی که نور چراغ وجود مستقل و پایداری ندارد. شرع توحید ممکن است تغییر کند، اما حق توحید ثابت و تغییرناپذیر است. زبان و کلام ممکن است تغییر کند، اما ذات حقیقی هیچگاه تغییر نمی‌کند. خورشید بر آب تابیده و باعث تغییر دما می‌شود، اما وجود آب تغییر نمی‌کند. خداوند در مورد بیگانگان گفت که مردگان در ظاهر زنده‌اند، اما در حقیقت مرده‌اند. تنها کسانی که در مسیر حق گام برمی‌دارند حقیقی زنده‌اند. مرگ در حقیقت به کالبد اختصاص ندارد و عدم نیز به کالبد مربوط نیست. وقتی وجودی هست، جان به آن تعلق دارد و این وابستگی به بدن نمی‌تواند وجود داشته باشد.
وگفت: شناخت توحید وجود هیچکس می‌نپذیرد و کس را زهرهٔ آن نیست که قدم به صحراء وجود نهد چنانکه مشایخ گفته‌اند اثبات التوحید افساد فی التوحیدپیری می‌گوید اکثر ذنبی بمعرفتی ایاه هر که با وجود اوخطبهٔ وجود خود می‌خواند بر کفر خود سجل می‌کند و هر که با وجود خود خطبهٔ وجود او می‌خواند بر شرک خود گواهی می‌دهد و هر که با هستی او هستی خود طلبد کافرست و هر که باهستی خود هستی او طلبد ناشناخته است هر که خود را دید او را ندیده و هرکه او را دید خود را ندید و از خودش یاد نیاید جان از شادی بریده و در پردهٔ عزت بماند حق تعالی او را از حضرت قدس بخلیفتی فرستاد تا در ولایت انسانیت او را نیابت می‌دارد و او را به خلق می‌نماید بی او و این کس را نه عبارت بود و نه اشارت ونه زبان و نه دل و نه دیده و نه حرف و نه صوت و نه کلمه و نه صورت ونه فهم و نه خیال و نه شرک اگر عبارت کند کفر بود و اگر اشارت کند شرک بود و اگر گوید دانستم جهل بود و اگر گوید شناختم فزونی بود و اگر گوید نشناختم مخذول بود و مطرود عدمی بود در وجود و وجودی بود درعدم نه موجود بود درحقیقت ونه معدوم هم موجود بر حقیقت هم معدوم عبارت محرم راه توحید نیست و دانست در راه توحید بیگانه است و توهم وظن اینهمه گرد حدیث دارد توحید در عالم قدس خویش پاکست و منزه از گفت: و شنود و عبارت و اشارت و دید و صورت و خیال و چنین و چنان اینهمه لوث بشریت دارد و شناخت توحید از لوث بشریت منزه است وحده لاشریک له این اقتضا می‌کند برقی از شواهب الهیت بتابد با بشریت آن کند که عصاء موسی با سحرهٔ فرعون کرد ولله غالب علی امره نور الهی همه چیزها را در کنف خود بدارد گوید شما به صحراء وجود می‌آئید که آتش غیرت همه را بسوزد ما خود روزی شما را به شما رسانیم اسرار مشایخ روضه توحید است نه عین توحید آنجا که ثناء ذکر کبریاء اوست وجود و عدم خلق هر دو یکیست آنجا که عزت است افتقار و انکسار خلق یکیست آنجا که قدرت است آشکارا اند و آنجا که توحید است به نفی خود انکار نتوان کرد که درانکار خود انکار قدرت است و خود را اثبات نتوانند کرد که فساد توحید بود نه روی اثبات و نه روی نفی هم مثبت وهم منفی قدرت ترا جلوه می‌کند وحدانیت معزول می‌گرداند.
هوش مصنوعی: شناخت حقیقت توحید برای هیچ‌کس ممکن نیست و هیچ‌کس توانی ندارد که به میدان وجود قدم بگذارد. مشایخ گفته‌اند که اثبات توحید به افساد توحید می‌انجامد. یکی از عرفا می‌گوید بیشتر گناهان به خاطر ناآگاهی نسبت به اوست؛ زیرا هر کس با وجود خود از وجود او سخن بگوید، بر کفر خود گواهی می‌دهد و هر که با وجود خود، به وجود او اشاره کند، بر شرک خود شهادت می‌دهد. هر کس بخواهد با هستی خود وجود او را طلب کند، کافر است و هر کس که با وجود او، هستی خود را طلب کند، ناشناخته باقی می‌ماند. هر کس خود را ببیند، او را ندیده و هر کس او را ببیند، خود را ندیده است. در این حالت، آدمی از شادی دور می‌ماند و در پرده‌ی عزت باقی می‌ماند. خداوند او را به عنوان جانشین از حضرت قدس فرستاده تا در ولایت انسانیت حکم‌فرمایی کند و او را به خلق نشان دهد بدون آنکه وابسته به او باشد. این شخص نه واژه‌ای دارد، نه اشاره‌ای، نه ذاتی، نه احساسی، نه حرفی، نه صدایی و نه تصوری. اگر تلاش کند چیزی بگوید، کفر است و اگر اشاره کند، شرک است. اگر بگوید "می‌دانم"، جاهل است و اگر بگوید "شناختم"، بر خود فزونی می‌گذارد و اگر "نشناختم" بگوید، دچار طرد و انزوای عدم می‌شود. در واقع، او نه موجود است و نه معدوم. حقیقت وجود و عدم، در یکجا جمع است و فهم درست از توحید نمی‌تواند با عبارات انسانی درآمیخته باشد. این همه تفکرات و گمان‌ها در راستای وجود توحید، در عالم قدس، پاک و منزه است از هرگونه گفت‌وگو و شناخت بشری، و حقیقت توحید تنها یک است و شریک ندارد. در توحید، نور الهی بر بشریت می‌تابد و همچون عصای موسی در برابر جادوگران فرعون اثر می‌کند. خداوند همه چیزها را در کنترل خود دارد و فرامی‌خواند که به میدان وجود بیایید تا آتش غیرت خود را نازل کند. او روزی شما را به شما خواهد رساند و راز مشایخ در روضه توحید است نه در خود توحید. در آنجا، وجود و عدم خلق یکی است و در عزت و افتقار خلق، وحدت دیده می‌شود. در قدرت، حقیقت و توحید، خود را نفی نمی‌توان کرد و بنابراین، در آن معرکه نه اثباتی وجود دارد و نه نفی، بلکه هر دو جنبه قدرت، تجلی می‌کند و وحدت در عزل قرار می‌گیرد.
و گفت: د رهمه آسمانها زبان تهلیل و تسبیح هست ولیکن دل بباید دل معنیست که جز در آدم و فرزندان او نیست و دل از آن بود که راه شهوت ونعمت و بایست و اختیار بر تو ببندد و راه بر تو باشد زبان دل باید که بخود دعوت کند نه زبان قول مرد باید که گنگ گویا بود نه گویای گنگ مرد آنست که معبودی که در پیرامون وی است قهر کند و جهد در قهر کردن خویش کند نه در لعنت کردن شیطان ابلیس می‌گوید علیه لعنه ازچهرهٔ ما آینه ساختند و در پیش تونهادند و ازچهرهٔ تو آینهٔ ساختند و در پیش ما داشتند ما در تو نگریم و بر خود می‌گرییم و تو در ما می‌نگری و بر خود می‌خندی باری راه رفتن ازو بیاموز که در راه باطل سر بیفکند و ملامت عالم ازو درپذیرفت و در راه خود مرد آمد تو از دل خود فتوی در خواه که اگر هر دو کون بر تو لعنت کنند بهزیمت خواهی شد قدم درین راه منه اگر این حدیث به ملامت هر دو سرای نه ارزد این شربت نوش مکن اگر در دو عالم بکاه برگی به چشم حقارت بیرون نگری کلید عهد باز فرستاده باشی تا هر مویی که بر سر و تن تست ازو تبرا نکنی و او بانکار تو بیرون نیاید تولای تو به حضرت درست نیاید چیزی مطلب که آن چیز در طلب تو است یعنی بهشت و از چیزی هزیمت مشو که آن هزیمت از تو شود یعنی دوزخ و تو ازو او را خواه چون او ترا باشد همه چیزها پیش تو باشد کمر بسته.
هوش مصنوعی: در همه آسمان‌ها زبان تسبیح و ستایش خداوند وجود دارد، اما دل باید با معنا باشد و این ویژگی فقط در انسان و فرزندان اوست. دل باید به‌گونه‌ای باشد که راه‌های شهوات و لذایذ را به روی تو ببندد و تو را به اختیار بکشاند. زبان دل باید انسان را به سمت درونش دعوت کند، نه زبان ظاهری که گنگ باشد. کسی که خداوند از دور او را نادیده بگیرد و بر قهر خود پافشاری کند، به عذابی دچار خواهد شد. در اینجا دو آئینه وجود دارد: یکی که از چهره خداوند ساخته شده و دیگری که از چهره تو. ما در تو می‌نگریم و بر خود می‌گرییم، درحالی‌که تو بر ما می‌خندی. بنابراین، یاد بگیر که چگونه در مسیر درست حرکت کنی، که سر در راه باطل نگذاری و از ملامت عالم نمی‌ترسی. اگر این کلام نتواند تو را به مقصود برساند، دیگر در پی آن نرو. از دنیا چیزی کم نکن، چرا که هر چه در جستجوی آنی، در حقیقت به دنبال خودت هستی. اگر ایمان و محبت واقعی به خدا داشته باشی، نباید به چیزهای ظاهری وابسته باشی. در این مسیر تنها قدم نگذار و به هیچ قیمتی از راه راست دور نشو، زیرا عاقبت، همه چیز به تو باز می‌گردد.
و گفت: هر جزوی از اجزاء تو باید که در حق جزوی دیگرمحو باشد که دویی در راه دین شرکست تا نه زبان داند که دیده چه دید و نه نیز دیده زبان را داند تار از خود بگوید تا هرچه نسبت بتو دارد در شواهد الهیت محو شود وحدیث محو و فقر می‌گویند اینست ظلمی عظیم دیگر را نفی می‌کنند و خود را اثبات نشان آنکه مرد را به صحراء حقیقت آورده باشند آنست که پوششها از پیش دیدهٔ او برداشته باشند که او ورای همه چیزها باشد نه چیزی ورای او.
هوش مصنوعی: و گفت: هر بخشی از وجود تو باید نسبت به بخش دیگر خود را ناپدید کند، زیرا دوگانگی در راه دین نشانه شرک است. به گونه‌ای باید باشد که نه زبان بداند چه دیده و نه چشم بداند چه می‌گوید، تا هر آنچه به تو مربوط است در نشانه‌های الهی ناپدید شود. این مفهوم محو و فقر به معنای نفی ظلم عظیمی است که خود را اثبات می‌کند، و نشانه آن‌که مرد را به عرصه حقیقت نزدیک کرده‌اند، این است که پرده‌ها از پیش چشمانش کنار رفته باشد تا او فراتر از همه چیزها باشد و هیچ چیز نیز فراتر از او نباشد.
و گفت: گویندهٔ بر حقیقت آن بود که گفت: او برسد در او و او را سخن نمانده و از آن سخن گفتن خود آزاد بود و سخن که روی در حضرت دارد آن بود که مستمع را ملامت نگیرد و مخالف و موافق را میزبانی کند و گوینده را مدد زیادت شود و هر سخنی که مستمع را مفلس نکند و هر دو عالم را از دست وی بیرون نکند آن سخن بفتوای نفس می‌گوید نفسش به زبان معرفت این سخن بیرون می‌دهد تا او در غرور خود بود و خلق در غررو وی چنانکه حق عز و علا می‌فرماید ظلمات بعضها فوق بعض هرکه سخن گوینده به حق نشنود چشمهٔ زندگانی در سینه وی خشک شود چنانکه هرگز از آن چشمه حکمت نزاید هر که از خانهٔ خود بیرون آید و راه با خانهٔ خود باز نداند آنکس را سخن گفتن در طریقت مسلم نیست درویش بنور دل باید که رود و به روزگار ما بعصامی‌روند زیرا که نابینااند هر که داند که چه می‌گوید و ازکجا می‌گوید او را سخن مسلم نیست چنانکه زنان را حیض است مریدان را در راه ارادت حیض است حیض راه مریدان ازگفت: افتد و کس بود که در آن بماند و هرگز پاک نشود و کس بود که او را حیض نباشد همه ایامش طهر باشد اما هیچ چیز را آن منقبت نیست که سخن را و سخن صفتی است از صفات ذات همه انبیاء متکلم بوده‌اند لیکن ما را سخن با آن کس است که دعوی می‌کند که او را زبان غیبست مرد باید که گویندهٔ خاموش و خاموش گویا که آن حضرت و رای گفت: و خاموشی است نخست چشمه زبان باید که بسته شود تا چشمه دل بگشاد هزار زبان خداترس با فصاحت بینی در دست زبانیهٔ دوزخ بینی یک دل خدا شناس با نور نبینی در دوزخ مرید صادق را ازخاموشی پیران فایده بیش از گفت: و گویی بود.
هوش مصنوعی: گوینده به حقیقت اشاره کرد و گفت: شخصی که به این حقیقت رسیده باشد، می‌تواند در وجودش به آرامشی برسد که دیگر نیازی به سخن گفتن نداشته باشد. این سخن باید به گونه‌ای باشد که شنونده را مورد قضاوت قرار ندهد و همه‌کس را با آغوش باز بپذیرد، تا گوینده نیز از این ارتباط و کمک بیشتری بگیرد. هر سخنی که باعث خستگی شنونده نشود و او را از عالم وجود غافل نکند، به حقیقت نزدیک‌تر است. گوینده‌ای که بتواند با زبان حقیقت سخن بگوید، می‌تواند دیگران را از ظلمت‌های ناامیدی نجات دهد. اگر کسی به سخن گویندهٔ حق گوش ندهد، آبی از چشمهٔ زندگی برایش نمی‌جوشد و از حکمت بی‌بهره می‌ماند. کسی که از خانه‌اش خارج می‌شود و راه را گم کرده است، نمی‌تواند در راه حقیقت قدم بردارد. درویش باید با نور دلش حرکت کند و در زمان ما بسیاری از مردم به خاطر ندانستن، نابینا هستند. کسی که بداند چه می‌گوید و از کجا می‌گوید، در حقیقت با او سخنی در میان نیست. مانند زنان در حائض بودن، مریدانی که در راه ارادت قرار دارند، همواره در حال رکود خواهند بود، اما همچنین کسانی وجود دارند که از این قید آزادند. سخن گفتن را نمی‌توان با هیچ چیز دیگری مقایسه کرد، زیرا آن ویژگی‌ای است که در انبیاء نیز وجود داشته است. حقیقت آن است که سخن با کسی است که ادعا می‌کند دارای زبان غیب است. مردانی باید باشند که خاموشی را برگزینند و در همین سکوت، حقیقت را دریابند. سکوت پیش درآمدی است برای گشوده شدن چشمهٔ دل. در این عالم هزاران زبان با لبخند و زیبایی وجود دارد، اما تنها یک دل شناس خداست که در این مسیر حقیقی دیدن نمی‌شود. در اینجا، خاموشی پیران بسیار بیشتر از سخن گفتن مفید است.
وگفت خلعتی دادند با شرک بر آمیخته چنانکه کسی را شربتی دهند با زهر آمیخته یکی را کرامتی یکی را فراستی یکی را حکمتی یکی را شناختی هر که عاشق خلعت شد از آنچهٔ مقصودست بازماند و آن مقامها در عالم شرع است کسانی را که به نور شرع راه روند زهد و ورع و توکل و تسلیم و تفویض و اخلاص و یقین این همه شرع است و منزل راه روانست که بر مرکب دل سفر کنند و این همه فراشانند و بر درگاه روح پرده‌ها برمی‌دارند تا با ابصار روح نزدیکتر شوند باز آن کسان که بر مرکب روح سفر کنند این افعال و صفات را آنجا گذر نبود که آنجا نه زهد بود نه ورع ونه توکل بود ونه تسلیم ونه به مانند این روش بود روش باید که بروح بود چنانکه روح است ونشان پذیر نیست راه وی نیز نشان پذیر نیست هر که ترا از راه خبر می‌دهد از صفات نفس خبر می‌دهد که این حدیث نشان پذیر نیست از طلب پاکست از نظر پاکست هر که را بینی که کمر طلب برمیان بسته است هرچند بیشتر طلبد دورتر بود بایشان نمودند که کار ما از علت پاکست و نظر از علت است و طلب شما بر دامن وجود بستم به حکم کرم ونمود را بر دامن دیده بستم نموده بود که شما به نظر آوردید نه نظر علت دیده بود.
هوش مصنوعی: وگفته شده که لباس و خلعتی به همراه شرک معنوی اعطا شده است، مانند اینکه کسی نوشیدنی را با زهر ترکیب کند. برخی به کرامت، برخی به حکمت و برخی به شناخت دست می‌یابند، اما هر کسی که به عشق این خلعت گرایش پیدا کند از آنچه که مقصود اوست دور می‌ماند. این مقام‌ها در عالم شرع وجود دارد، و کسانی که به نور شرع پیروی می‌کنند از زهد، ورع، توکل، تسلیم، تفویض، اخلاص و یقین بهره‌مند هستند. اینها همگی نشانه‌های شرع و منزلگاهی برای کسانی است که با قلبشان راه می‌پیمایند. در این راه، آنها پرده‌ها را از درگاه روح کنار می‌زنند تا به روح نزدیک‌تر شوند. اما کسانی که بر مرکب روح سفر می‌کنند، این ویژگی‌ها و صفات در آنجا وجود ندارد. در آن مقام زهد، ورع، توکل و تسلیم وجود ندارد، زیرا روش باید روحانی باشد و روح غیرقابل نمایش است و راهش نیز قابل توصیف نیست. هر کس که به تو می‌گوید از راه آگاه است، در واقع فقط از صفات نفس خبر می‌دهد؛ چرا که این راه قابل وصف نیست. طلب حقیقی از نگاه پاک نشأت می‌گیرد. هر کس را ببینی که در حال طلب است، هر چه بیشتر طلب کند، از مقصود دورتر خواهد بود. به آنها نشان داده شد که کار ما از خالصیت نشأت می‌گیرد و نظر ما نیز بر اساس دلیل است. در حقیقت، طلب شما بر دامن وجود است که با کرم و نظر به دامن دید شما متصل است و آنچه دیده‌اید، نشانگر طلب واقعی شما نیست.
وگفت: این خلق در عالم عبودیت فرو شدند هیچ کس به قعر نرسید هیچکس این دریای عبودیت را عبور نتوانست کردن چون سر این بدانی آنگاه این بندگی از تو درست آید راه اهل حقیقت در عدم است تا عدم قبله ایشان نیاید راه نیابند و راه اهل شریعت در اثبات است هر که بود خود نفی کند بزندقه افتد اما در راه حقیقت هر که اثبات خود کند به کفرافتد بر درگاه شریعت اثبات یابد بر درگاه حقیقت نفی دیدهٔ صورت جز صورت نبیند و دیدهٔ صفت جز صفت نبیند و این حدیث ورای عین است و ورای صفت باید که از دریای سینه تونهنگی خیزد ذات خوار و صفات خوار و صورت خوار و هر صفت که در عالم هست فرو خورد آنگاه مرد روان شود والا یبقی فی الدار دیار دولت درعدم تعبیه است و شقاوت در وجود راه عدم در قهرست و راه وجود در لطف و این خلق عاشق وجودند ومنهزم ازعدم از برای آنکه نه عدم دانند ونه وجود آنگه خلق وجود دانند نه وجودست به حقیقت بلکه عدم است و آنچه عدم می‌دانند نه عدم است عدم این جوانمردان به محو اشارت کنند که عدمی بود عین وجود ومحوی بود عین اثبات که هر دو طرف او از عین اثبات پاکست و وجودی که یک طرف او عین و رقم حیوة دارد لم یکن فکان.
هوش مصنوعی: او گفت: این انسان‌ها در عالم بندگی غرق شده‌اند، هیچ‌کس به عمق آن نرسیده و نتوانسته‌اند این دریای بندگی را بگذرانند. وقتی این موضوع را بفهمی، بندگی‌ات به درستی حاصل می‌شود. راه اهل حقیقت در عدم است؛ تا زمانی که عدم قبله آن‌ها نشود، نمی‌توانند راه را پیدا کنند. اما راه اهل شریعت در اثبات است؛ هر کسی که وجود خود را نفی کند، به انحراف می‌افتد. در مسیر حقیقت، هر کسی که به اثبات خود بپردازد، به کفر می‌رسد. در درگاه شریعت، کسی می‌تواند به اثبات برسد، اما در درگاه حقیقت، باید نفی کند. بینایی که فقط شکل‌ها را می‌بیند، جز صورت نمی‌بیند و بینایی که فقط صفات را می‌بیند، جز صفت نمی‌بیند. این مفهوم فراتر از ظاهر و صفت است و باید از عمق سینه‌ات جوشید. ذات و صفات و صورت همگی باید در محو قرار گیرند؛ تنها در آن صورت، انسان می‌تواند به روح خود برسد و گرنه در دنیا باقی می‌ماند. عرصهٔ حکومت در عدم شکل گرفته و شقاوت در وجود است. راه عدم در قهر قرار دارد و راه وجود در لطف. این انسان‌ها عاشق وجودند و از عدم فراری هستند، اما نه عدم را می‌شناسند و نه وجود را. در این حین، انسان‌ها وجود را می‌شناسند، ولی حقیقتاً وجود نیست بلکه عدم است. آنچه آن‌ها عدم می‌دهند، در واقع عدم نیست. این جوانمردان به محو اشاره می‌کنند که عدم، عین وجود است و محو به معنای عین اثبات، که هر دو طرفش از عین اثبات خالی‌اند و存在 واقعی که یک طرفش عین و مصدر حیات دارد، پیشتر وجود نداشته و سپس به وجود آمده است.
و گفت: مرید در اول عدم مختار بود چون بالغ شود اختیارش نماند علم او در جهل خود بیند هستی او در نیستی خود بیند اختیار او در بی‌اختیاری خود بیند بیان کردن او بیش از این آفت است اشارت و عبارت محرم اینحدیث نیست این حدیث نه اشارت نه عبارت نه قال نه حال نه بود نه نابود اگرخواهی که به مجاهده بدانی ندانی که در دریای هند و روم مجاهده است در دریای اسلام مشاهده باید که مجاهدهٔ که در آن مشاهده نبود همچنان باشد که کسی چیزی به بول بشوید پندارد که پاک شد رنگش برود اما همچنان نجس باشد هر که برون مرد بود درون مرد بود آنجا که قدم این جوانمردان است همه مریدان مشرکند و بنای راه ارادت مریدان بر شرکست ایمان را ضد است و آن کفر است و توحید را ضد است و آن تشبیه است و ضد یقین شکست و این همه حجابست که اینهمه در درگاههاییست که مریدان را بباید گذشت و این زنارها بباید برید.
هوش مصنوعی: او گفت: در آغاز، مرید مختار بود، اما زمانی که به بلوغ رسید، اختیارش از دستش رفت. علم او در جهلش نمایان می‌شود و وجودش را در عدم خویش می‌بیند. اختیار او در بی‌اختیاری‌اش آشکار است. توضیح بیشتر از این آفتی است. اشاره و کلام در این موضوع کافی نیست. این موضوع نه به اشاره است، نه به زبان، نه به حالت، نه به وجود و نه به نابودی. اگر می‌خواهی که با تلاش بفهمی، باید بدانی که در دریای هند و روم تلاش وجود دارد، اما در دریای اسلام باید مشاهده کنی. مجاهده‌ای که در آن مشاهده‌ای نیست، همچون کسی است که چیزی را با آب بشوید و فکر کند که پاک شده، در حالی که نجس باقی می‌ماند. هر که بیرون مرد، درون مرد نیز هست. در جایی که قدم جوانمردان است، همه مریدان مشرک‌اند و اساس راه ارادت مریدان بر آمیختگی با شرک است. ایمان با کفر مخالف است و توحید با تشبیه منافات دارد. یقین نیز با شک تضاد دارد و همه این‌ها حجاب‌هایی هستند که مریدان باید از آن‌ها بگذرند و این زنجیرها باید بریده شوند.
و گفت: در کارها که نفس تو موافق باشد با دل دل برگیرد از آن و هر کاری که دروی خلاف نفس است آنجا دل بنه و قدم استوار کن تا ترا به خزانهٔ قبول فرستند اگرچه صورت طاعت ندارد اولئک بیدل الله سیاتهم حسنات.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که در کارها، نفس تو با دل تو هم‌آهنگ است، دل را به آن کار بگمار و برایش تلاش کن. اما اگر کاری بر خلاف نفس توست، در آنجا با دل خود قرار بگیر و قدمی محکم بردار تا تو را به خزانهٔ قبول بفرستند؛ حتی اگر در ظاهر طاعت نباشد، خداوند نیکوکاران را می‌بیند و حسنات آن‌ها را در نظر دارد.
و گفت: همه چیزهائی که در تصرف اسم آمد و در حیز وجود کمتراز ذره‌ایست که در قبضهٔ قدرت.
هوش مصنوعی: او گفت: تمامی چیزهایی که درباره آنها صحبت شده و در اختیار ما هستند، کمتر از یک ذره از آنچه که در دست قدرت است، اهمیت دارند.
وگفت: چون حق ظاهر شود عقل معزول گردد هر چند حق به مرد نزدیک می‌شود عقل می‌گریزد زیرا که عاجر است عاجزی را هم ادراک بعاجزی بود و معرفت ربوبیت نزدیک مقربان حضرت باطل شدن عقلست از بهر آنکه عقل آلت اقامت کردن عبودیت است نه آلت دریافتن حقیقت ربوبیت و هر کرا مشغول کردند باقامت بندگی و از وی ادراک حقیقت خواستند عبودیت از او فوت شد و به معرفت حقیقت نرسید و گفت: فاضلترین عبادت غایب شدن است از اوقات.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که حقیقت آشکار شود، عقل کنار می‌رود. حتی اگر حقیقت به انسان نزدیک شود، عقل از آن دور می‌شود، زیرا ناتوان است و ناتوانی را نیز نمی‌توان درک کرد. شناخت ربوبیت نزد نزدیکان خدا، منجر به بی‌اعتباری عقل می‌شود، چون عقل وسیله‌ای برای استمرار در بندگی است و نه وسیله‌ای برای فهم حقیقت ربوبیت. هر کس که با بندگی مشغول شود و بخواهد حقیقت را درک کند، از بندگی دور می‌شود و به معرفت حقیقت نمی‌رسد. او همچنین گفت: بهترین نوع عبادت این است که از زمان‌ها غایب باشی.
و گفت: ما پدید آمدگان ازل و ابدیم و درین شک نیست و ازل نشانی ربانی است در وقت ازل الآزال آنگه خلق را بدیدن این خواند.
هوش مصنوعی: و گفت: ما مخلوقات از آغاز و پایان هستیم و در این موضوع هیچ شکی نیست. ازل نشانه‌ای از خداوند است و در زمان ازل، آفرینش به هدف مشاهده این حقیقت خلق شده است.
و گفت: سخن د رراه معاملت نیکوست ولیکن درحقایق بادی است که از بیابان شرک و جهد ونکوئی است که ازعالم بشریت پدید آمد.
هوش مصنوعی: او گفت: صحبت کردن در مورد معامله خوب است، اما در واقعیت‌ها، مانند بادی است که از بیابان شرک به وزش درآمده و تلاشی است که از دنیای بشر به وجود آمده است.
و گفت: چهارچیز است که مناسبت ندارد و به حال عارف لایق نبود زهد و صبر و توکل و رضاکه این چهار چیز صفت قالبها است صفت روح ازین منزه است.
هوش مصنوعی: او گفت: چهار چیزی وجود دارد که به حال عارف مناسب نیست و برای او شایسته نیست؛ این چهار چیز شامل زهد، صبر، توکل و رضایت است. این موارد ویژگی‌های ظاهری هستند و ویژگی‌های روحانی از این امور پاک و خالص هستند.
و گفت: فرزند ازل و ابد باشی بهتر از آنکه فرزند اخلاص و صفا و صدق و حیا.
هوش مصنوعی: او گفت: بهتر است که تو فرزند جاودانگی و بی‌پایانی باشی تا اینکه فرزند صداقت، پاکی، و حیای واقعی باشی.
و گفت: نیست بودن در راه حق بهتر از آنکه به تجرید و توحید نظر بود و آنجامنزل بود با وقوف بود یا مشربگاه سازد.
هوش مصنوعی: او گفت: بودن در مسیر حق برتر از این است که تنها به تفکر در مورد خلوص و یکتایی بپردازیم. در آنجا منزلت و آگاهی وجود دارد یا ممکن است مکانی برای نوشیدن و آرامش باشد.
و گفت: هر که دریافت وحدانیت و یگانگی واحد مقصود حق گردد هر که صفت نعت جلال او دریافت حق مقصود او شود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که به درک و فهم یگانگی و وحدت خداوند برسد، و ویژگی‌های جلال او را احساس کند، در واقع به مقصود حقیقی خود دست یافته است.
و گفت: هر جنایت که باشد رعایت اصل آنرا زیر و زبر کند و هیچ نگذارد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر جنایتی باعث می‌شود که اصول آن از هم بپاشد و هیچ چیزی را بدون تاثیر نگذاشته است.
و گفت: خداوند جل جلاله ترا در مذلت افلاس و در ماندگی و شکستگی بیند بهتر از آنکه درپنداشت و جلوه عز و معاملت.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند بزرگ، تو را در حالت فقر و ناامیدی بهتر می‌بیند تا زمانی که در آرزوی قدرت و تعاملات خاص باشی.
و گفت: هر که را مقصود جز ذاتست آنکس مغبون و نگوسارست و مستحق یکی گفتن آنست که بی‌قصد و بی‌نیت درآید و نیست راه حق شود و به بقاء آن نیستی خود آنگاه بنقطه یگانگی حق وی قیام کند بی‌نیت که بود و وجود در این صورت نبندد و گفت: چنانکه راست گویان راست گفتند در حقایق و اسرار عارفان دروغ گفتند در حقیقت حق.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که هدفش جز خود خدا باشد، در واقع فریب‌خورده و گمراه است و سزاوار این است که مورد تحقیر قرار گیرد. افرادی که بدون قصد و نیت به راهی می‌آیند، راه حق را نمی‌یابند و با وجود عدم وجودی که دارند، نمی‌توانند به وحدت با حق برسند. او همچنین بیان کرد که چنان‌که راست‌گویان در مورد حقایق سخن می‌گویند، عارفان در مورد اسرار حقیقت، دروغ می‌گویند.
و گفت: زشترین اخلاق آنست که با تقدیر بر آویزی یعنی آنچه تقدیر ازلی باشد تو خواهی که بضد آن بیرون آیی و آنچه قسمت رفته است خواهی که بتغلب و آرزو و دعا آن قاعده بگردانی.
هوش مصنوعی: و گفت: زشت‌ترین رفتار آن است که بخواهی با تقدیر الهی مخالفت کنی؛ یعنی در برابر آنچه که سرنوشت از پیش تعیین کرده است، بخواهی برعکس عمل کنی و سعی کنی با غلبه بر شرایط، آرزوها و دعاهایت، آن قاعده را تغییر دهی.
و گفت: این قوم بر چهار صفت‌اند یکی به شناخت و طلب کردو یافت ودیگر طلب کرد ونیافت و دیگری نیافت و نیز با هیچ آرام نیافت مگر با وی چهارم نشناخت و طلب نکرد زیرا که او عزیزتر از آنست که طلب درو رسد و آشکاراتر از آنست که طلب باید کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: این مردم چهار نوع هستند. یکی کسانی هستند که شناختند و طلب کردند و به آنچه می‌خواستند رسیدند. دیگری کسانی هستند که طلب کردند اما به آنچه می‌خواستند نرسیدند. دسته سوم کسانی هستند که هیچ‌گاه موفق به یافتن نشدند و هیچ آرامشی هم نیافتند مگر با چهارمی که او را نشناختند و طلب نکردند، زیرا او آن‌چنان محترم و والامی است که طلب او در حد دسترسی نیست و آن‌قدر واضح و روشن است که نیازی به طلب ندارد.
و گفت: چون سر من بوفاء عهد ایستاده بود هیچ باک ندارم از حوادث که در روزگار پدید آید.
هوش مصنوعی: او گفت که چون بر سر من وفای به عهد برقرار است، هیچ نگرانی از حوادثی که ممکن است در زندگی پیش بیایند، ندارم.
و گفت: هرگاه تاریکی طمع بسر درآید نفس در حجاب افتد و همه حظهای نفسانی.
هوش مصنوعی: او گفت: زمانی که طمع و欲 در دل انسان حضور یابد، نفس در پرده ای از حجاب قرار می‌گیرد و تمامی لذت‌های دنیایی تحت تأثیر آن قرار می‌گیرند.
وگفت: معرفت دو است معرفت خصوص و معرفت اثبات اما معرفت خصوص مشترک است و شرک معرفت اسما و صفات و دلایل و نشانها و برهانها و حجابها و معرفت اثبات آنست که بدو راه نیست و ا زنعمت قدم پدید آید و چون پدید آید معرفت تو ناچیز و نیست شود زیرا که معرفت تو محدث است و چون صفت و نعت قدم تجلی کند همه محدثات نیست شود.
هوش مصنوعی: او بیان کرد که معرفت به دو نوع تقسیم می‌شود: معرفت خاص و معرفت اثبات. معرفت خاص با مشترکات سروکار دارد و در آن نوعی شرک وجود دارد که مربوط به نام‌ها و صفات، دلایل، نشانه‌ها، برهان‌ها و حجاب‌ها است. اما معرفت اثبات هزینه‌ای ندارد و از نعمت وجود پدید می‌آید. وقتی این معرفت نمایان می‌شود، درک شما به اندازه‌ای کوچک و ناچیز می‌شود که درواقع وجود ندارد، زیرا معرفت شما خود می‌تواند دگرگونی باشد و وقتی صفات و ویژگی‌های وجود تجلی پیدا کنند، تمام محدثات و مخلوقات دیگر نیز، از بین خواهند رفت.
گفت: فضل باری تعالی در مقابل کسب تو نبود و مکتسب نیست زیرا که هرچه مکتست بود آنرا عوضی بود و عوض خارج است از فضل آنگاه گفت: همه اندیشه‌ها یکی کن و بر یکی باست و همه بگرستن را با یکی آور که نظر همه نگرندگان یکی بیش نیست ما خلفکم و لابعثکم الا کنفس واحده.
هوش مصنوعی: او گفت: فضل و رحمت خداوند در برابر تلاش و کوشش تو نیست و نمی‌تواند جبران آن را بکند، چرا که هر چیزی که به دست آمده، دارای بهایی است و آن بها از رحمت خدا جداست. سپس ادامه داد: همه افکار و اندیشه‌ها را جمع کن و بر یک نقطه متمرکز شو و همه دردها و غم‌ها را به یکدیگر پیوند بده، زیرا نگاه همه نگران‌ها در نهایت به یک چیز بیشتر نخواهد بود. ما شما را نیافریدیم و برانگیخته نخواهیم کرد، مگر به صورت یک نفس واحد.
و گفت: روح از عالم کون خود بیرون نیامده باشد که اگر بیرون آمده بودی دل بوی اندر آمدی و این سخن هرگز پیمانه اندر نگنجد.
هوش مصنوعی: او گفت: روح هرگز از جهان خود بیرون نیامده است، زیرا اگر بیرون آمده بود، دل بوی آن را دریافت می‌کرد و این سخن هرگز در چارچوب معمول نمی‌گنجد.
وگفت: پدید آرنده چیزها و متولی کارها پیداتر از کارها است و تو می‌خواهی که شریک او گردی.
هوش مصنوعی: او گفت: خالق همه چیزها و مدیر کارها از خود کارها بزرگتر و برتر است و تو در تلاش هستی که در کار او شریک شوی.
و گفت: حجاب هر موجودی بوجود اوست از وجود خود.
هوش مصنوعی: و گفت: حجاب هر موجودی به خاطر وجود خودش است.
وگفت: چون ظاهر شود حق بر اسرار خوف رجا زایل شود.
هوش مصنوعی: و گفت: هنگامی که حقیقت روشن شود، ترس و امید از بین خواهد رفت.
و گفت: عوام در صفات عبودیت می‌گردند و خواص مکرمند به صفات ربوبیت تا مشاهد کنند از جهت آنکه عوام آن صفات احتمال نتوانند کرد به سبب ضعف اسرار خویش و دوری ایشان از مصادر حق.
هوش مصنوعی: او گفت: مردم عادی در صفات بندگی خداوند مشغولند، در حالی که افراد خاص و برجسته به صفات خداوندی می‌پردازند تا بتوانند حقایق را ببینند، زیرا مردم عادی به دلیل ناتوانی در درک عمیق اسرار و فاصله‌ای که از منابع حقیقت دارند، نمی‌توانند این صفات را درک کنند.
وگفت: چون ربوبیت بر سرایر فرو آید جمله رسوم او محو گرداند و او را خراب بگذارد.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که ربوبیت به زمین نازل شود، تمام نشانه‌های آن محو خواهد شد و آنجا را ویران خواهد کرد.
و گفت: چون نظر کنی به خدا جمع شوی و چون نفس خود نظر کنی متفرق گردی.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی به خدا توجه کنی، تمام وجودت در آنجا متمرکز می‌شود، اما وقتی به نفس خودت نگاه کنی، از هم می‌پاشی و پراکنده می‌شوی.
و گفت: خلق را جمع گردانند در علم خویش متفرق گردد در حکم و قسمت خویش بلکه جمع در حقیقت تفرقه است و تفرقه جمع.
هوش مصنوعی: او گفت: مردم را جمع می‌کنند اما در دانش خود پراکنده می‌شوند و در قضا و قدر خود تقسیم می‌شوند. بنابراین، جمع در حقیقت نوعی تفرقه است و تفرقه نیز نوعی جمع است.
و گفت: ازل و ابد و اعمار و دهور و اوقات جمله چون برقیست در نعوت قال النبی علیه السلام لی مع الله و قولایسعنی فیه معه شیء غیرالله عز و جل و گفت: شریفترین نسبت‌ها آنست که نسبت جوئی به خدای تعالی به عبودیت.
هوش مصنوعی: او گفت: زمان‌های گذشته و آینده و همه دوران‌ها مانند نوری است که در توصیف خداوند می‌درخشد. پیامبر (صلوات الله علیه) فرمود: هیچ چیزی نمی‌تواند با خداوند عز و جل برابری کند. همچنین او بیان کرد که شریف‌ترین نسبت‌هایی که می‌توان به دست آورد، نسبت به خداوند متعال به صورت بندگی است.
وگفت: افضل طاعات حفظ اوقات است.
هوش مصنوعی: او گفت: بهترین عبادت‌ها نگه‌داشتن وقت‌ها است.
وگفت: مخلوق عظیم قدر بود و بزرگ خطر چون حق او را ادب کند متلاشی شود.
هوش مصنوعی: او گفت: مخلوقی با عظمت و با خطر بسیار وجود دارد و اگر خداوند او را مورد ادب و تربیت قرار دهد، متلاشی و نابود خواهد شد.
وگفت: هرکه گوید من با قدرت منازعت کرده‌ام و گفت: هر که خدای را پرستد برای بهشت او مزدور نفس خویش است هر که خدای را پرستد برای خدای او از وی جاهلست یعنی خدای بی‌نیازست از عبادت تو پنداری که برای او کاری می‌کنی تو کار برای خود می‌کنی.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که ادعا کند با قدرت در مبارزه بوده، می‌خواهد بگوید که اگر کسی خدا را بپرستد به خاطر پاداش بهشت، در واقع برای خویش کار می‌کند نه برای خدا. او افزود که کسی که خدا را برای خود او بپرستد، در واقع از حقیقت بی‌خبر است، چون خداوند نیازی به عبادت تو ندارد. بنابراین تو با عبادت، در واقع برای خودت کاری انجام می‌دهی.
و گفت: دورترین مرد از خدای آن بود که خدای را بیش یاد کند یعنی من عرف الله کل لسانه او نباید که یاد کند تا بر زبان او یاد می‌کند ذکر حقیق آن بود که زبان او گنگ شده بود وغیب بر زبان گویا شده و ذکر او غیر او بود.
هوش مصنوعی: او گفت: دورترین فرد از خداوند کسی است که خدا را زیاد یاد کند. یعنی اگر کسی حقیقتاً خدا را بشناسد، نیازی نیست که دائماً اسم او را بر زبان بیاورد. در واقع، اگر زبان او به یاد خدا عادت کرده باشد، دیگر نطق او سکوت می‌شود و آنچه که بر زبانش جاری است، مدح و ذکر خدا نیست، بلکه چیزی غیر از اوست.
و گفت: از تعظیم حرمات خداوند آن بود که بازننگری به چیزی از کونین و نه به چیز از طریقهاء کونین.
هوش مصنوعی: او گفت: از احترام به حرمت‌های خداوند این است که به هیچ یک از موجودات و روش‌های آنها دوباره نگاه نکنیم.
وگفت: صفت جمال و جلال مصادمت کردند از هر دو روح تولد کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: زیبایی و عظمت با هم در تضاد هستند و از این دو روح به وجود آمده‌اند.
و گفت: اگر جان کافری آشکارا شود اهل عالم او را سجده کنند پندارند که حقست از غایت حسن و لطافت.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر کافر در جهان به طور علنی ظاهر شود، مردم او را سجده خواهند کرد و فکر خواهند کرد که او به خاطر زیبایی و دلنشینی‌اش، حق است.
و گفت: تن همه تاریک است و چراغ او همه سراست که کراسر نیست او همیشه درتاریکی است.
هوش مصنوعی: و گفت: جسم همه در تاریکی است و نور او همه جا را فرا گرفته است؛ زیرا کسانی که از او دورند، همیشه در تاریکی باقی می‌مانند.
و گفت: احوال خلق قسمتی است که کرده‌اند و حکمتی است که پرداخته‌اند حیلت و حرکت را به دریافت آن مجال نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: حال و احوال مردم بخشی است که خودشان به وجود آورده‌اند و حکمت و زیرکی است که نمی‌توان به راحتی آن را درک کرد.
و گفت: بیزارم از آن خدای که به طاعت من از من خشنود شود و به معصیت من از من خشم گیرد پس او خود در بند من است تا من چکنم نه بلکه دوستان در ازل دوستانند ودشمنان در ازل دشمنان.
هوش مصنوعی: او گفت: از خدایی نفرت دارم که به خاطر اطاعتم از من راضی باشد و به خاطر نافرمانی‌ام بر من خشم گیرد. این‌طور نیست که او به من وابسته باشد تا من هر کاری بخواهم انجام دهم. بلکه دوستان در آغاز همواره دوستان هستند و دشمنان نیز از همان ابتدا دشمن‌اند.
و گفت: هر که خویش را از خدای بیند و جمله اشیا را از خدای بیند بی‌نیاز شود ازجملهٔ اشیا به خدا.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که خدا را در درون خود و همچنین در تمام اشیاء ببیند، از نیاز به چیزهای دیگر آزاد خواهد شد.
و گفت: حیوة و بقاء دلها به خدایست بلکه غیبت از خداست به خدا یعنی تا توانی که تو به آن خدائی خیال شرک داری به خداء فناء فنا از فنا حاصل آید.
هوش مصنوعی: او گفت: زندگی و بقای دل‌ها به خداوند وابسته است و غیبت از خدا به معنای دوری از اوست. به این معنا که هر زمان تو به خداوند فکر کنی و به کارهای غیرالهی روی بیاوری، در واقع به فنا و زوال نزدیک می‌شوی و از این فنا استفاده و نتیجه‌ای حاصل خواهد شد.
و گفت: شرک دیدن تقصیر است وعثرات نفس و ملامت کردن نفس را.
هوش مصنوعی: او گفت که شرک به معنای دیدن نقص‌ها و اشتباهات خود و سرزنش کردن نفس است.
و گفت: محبت هرگز درست نیاید تا اعراض رادر سر او اثری بود و شواهد را در دل او خطری بل صحت محبت نسیان جمله اشیا است در استغراق مشاهده محبوب و فانی شدن محب از محبوب به محبوب.
هوش مصنوعی: او گفت: محبت واقعی زمانی به وجود نمی‌آید که انسان توجهش به چیزهای دیگر باشد. شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد خطر نداشتن محبت، فراموش کردن تمام چیزهاست در حالی که فرد در حال مشاهده‌ی محبوب خود است و عاشق به طور کامل در محبوب خود محو می‌شود.
و گفت: در جمله صفت‌ها رحمت است مگر در محبت که درو هیچ رحمت نیست بکشند و از کشته دیت خواهند.
هوش مصنوعی: او گفت: در بین صفات، رحمت وجود دارد، مگر در مورد محبت که هیچ اثری از رحمت در آن نیست. در اینجا، کسانی که محبت را از دست می‌دهند، ممکن است جان خود را از دست بدهند و به دنبال دیه‌ی آن خواهند بود.
و گفت: عبودیت آنست که اعتمادت برخیزد از حرکت و سکون خویش که هرگاه که این دو صفت از مرد ساقط شود به حق عبودیت رسید.
هوش مصنوعی: او گفت: عبودیت به این معناست که اعتماد تو از فعالیت‌ها و سکونت خود گرفته نشود. به عبارت دیگر، زمانی که این دو ویژگی از انسان حذف شود، به حقیقت عبودیت دست پیدا کرده است.
و گفت: توبه قبول آنست که مقبول بوده باشد پیش از گناه.
هوش مصنوعی: او گفت: توبه‌ای پذیرفته می‌شود که قبل از گناه، مورد قبول واقع شده باشد.
و گفت: خوف و رجا دو قهارند که از بی‌ادبی بازدارند.
هوش مصنوعی: او گفت: ترس و امید دو نیروی قوی هستند که انسان را از بی‌ادبی و ناپسندی باز می‌دارند.
و گفت: توبه نصوح آن بود که بر صاحب او اثر معصیت پنهان و آشکارا نماند و هر کرا توبه نصوح بود بامداد وشبانگاه او از هر گونه که بود باک ندارد.
هوش مصنوعی: او گفت: توبه واقعی به این معناست که گناهی که فرد مرتکب شده، نه به صورت پنهانی و نه به صورت علنی بر روی صاحب گناه باقی نماند. هر کس که توبه واقعی داشته باشد، در صبح و شب از هر گونه عذر و بهانه‌ای بی‌نیاز خواهد بود.
وگفت: تقوی آن بود که از تقوی خویش متقی باشد.
هوش مصنوعی: و گفت: تقوا یعنی اینکه انسان به تقوای خود پایبند باشد.
و گفت: اهل زهد که تکبر کنند بر ابناء دنیا ایشان در زهد مدعی‌اند برای آنکه دنیا را در دل ایشان رونقی نبودی برای اعراض کردن از آن بر دیگری تکبر نکردندی.
هوش مصنوعی: او گفت: کسانی که در زهد (بی‌اعتنایی به دنیا) تکبر و خودبزرگ‌بینی دارند، در واقع به زهد ادعایی می‌زنند، زیرا دلشان به دنیا وابسته نیست و به همین دلیل برای برتری‌جویی بر دیگران تکبر نمی‌کنند.
و گفت: چه صولت آوردی بزهد در چیزی و باعراض از چیزی که جمله آن به نزدیک خدای تعالی بپر پشهٔ وزن نیست.
هوش مصنوعی: و گفت: چه هدفی داری در کارهایی که انجام می‌دهی و از چیزهایی که از آن‌ها دور شده‌ای، در حالی که همه آن چیزها در نزد خداوند اهمیت چندانی ندارند.
وگفت: صوفی آنست سخن از اعتبار گوید و سر او منور شده بود بفکرت.
هوش مصنوعی: او گفت: صوفی کسی است که درباره اعتبار سخن می‌گوید و ذهن او به واسطه فکر روشن شده است.
و گفت: بنده را معرفت درست نیاید تا صفت او آن بود که به خدای تعالی مشغول گردد و به خدای نیازمند بود یعنی مشغولی و نیازمندی او حجابست.
هوش مصنوعی: او گفت: من نمی‌توانم به درستی او را بشناسم، تا صفتی از او را بگویم که به خداوند بزرگ مشغول شود و نیازمند او باشد؛ به این معنی که مشغولیت و نیازمندی‌اش سپری است برای شناختش.
و گفت: هر که خدای را بشناخت منقطع گشت بلکه گنگ شد و هر که به محل انس نتواند رسید آنکه او را وحشت نبود از جمله کون.
هوش مصنوعی: او گفته است که هر کسی که خدا را بشناسد، از دنیا و هر آنچه در آن است جدا می‌شود و زبانش بسته می‌شود. همچنین، کسی که نتواند به مکان آرامش و نزدیکی به خدا برسد، از آنچه در جهان است هیچ ترسی ندارد.
و گفت: عوض چشم داشتن بر طاعت از فراموش کردن فضل بود.
هوش مصنوعی: او گفت: به جای اینکه تنها به اطاعت و عبادت نگاه کنیم، باید قدر لطف و رحمت خداوند را فراموش نکنیم.
وگفت: قسمتها کرده شده است و صفتها پیدا گشته چون قسمت کرده شد به سعی و حرکت چون توان یافت.
هوش مصنوعی: و گفت: بخش‌ها تقسیم شده و ویژگی‌ها مشخص گردیده است، زیرا با تلاش و کوشش این تقسیم‌بندی انجام شده و به این ترتیب امکان‌پذیر شده است.
وگفت: هر کرا بندگی کردن ازو بخواهند و در حقیقت حق تعالی بدانستن از هر دو مقام ضایع بماند.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس که بخواهد خدمت و بندگی کند و در حقیقت، خداوند متعال از هر دو جایگاه آگاه باشد، دچار نقصان و کاستی می‌شود.
و گفت: طلب کردم معدن دلهای عارفان در هوای روح ملکوت دیدم که می‌پریدند در نزدیک خداء تعالی بدو باقی ورجوعشان با او.
هوش مصنوعی: او گفت: در جستجوی عمق دل‌های عارفان، در فضایی روحانی و آسمانی دیدم که آنها به سوی خداوند پرواز می‌کنند و به او نزدیک می‌شوند و به او باز می‌گردند.
و گفت: تا مرد چنان نگردد که از آنجا که سرادقات عرش است تا اینجا که منتهاء ثری است هز ذرهٔ آینهٔ توحید وی گردد و هر ذرهٔ او را بیند توحید او درست نیاید.
هوش مصنوعی: او گفت: تا زمانی که انسان به مقام و مرتبه‌ای نرسد که از درگاه عرش الهی تا پایین‌ترین نقاط زمین، هر ذره‌ای از وجودش نمایانگر توحید باشد، و هر ذره از وجود او نتواند نشان‌دهنده توحید باشد، تکامل واقعی او حاصل نمی‌شود.
و گفت: هر چند بتوانید رضا را کار فرمائید چنان مباشید که رضا شما را کار فرماید که محجوب گردید از لذت روئت و از حقیقت آنچه مطالعه کنید یعنی چون از رضا لذت یافت از شهود حق باز ماند.
هوش مصنوعی: او گفت: هرچقدر که بتوانید رضا را کنترل کنید، اینگونه نباشید که رضا شما را کنترل کند، زیرا در این صورت از لذت دیدار و از حقیقت آنچه مطالعه می‌کنید محروم می‌شوید. یعنی اگر از رضا لذت ببرید، از شهود حق باز خواهید ماند.
و گفت: نگر تا بلذت طاعت و حلاوت عبادت او غره شوی که آن زهر قاتل است.
هوش مصنوعی: و گفت: مراقب باش که از لذت پیروی و شیرینی عبادت او فریب نخوری، زیرا آن همچون زهر کشنده است.
و گفت: شاد بودن به کرامات از غرور و جهل است و لذت یافتن باتصال نوعی است ازغفلت.
هوش مصنوعی: او گفت که شادی ناشی از معجزات به دلیل غرور و نادانی است و لذت بردن از ارتباط با دیگران نوعی غفلت به شمار می‌آید.
و گفت: مباشید از آن قوم که انعام او را مقابلت کنند به طاعات و لیکن فرزند ازل باشید نه فرزند عمل.
هوش مصنوعی: و گفت: از آن گروه نباشید که نعمت‌های خدا را با اطاعت‌های خود پاسخ می‌دهند، بلکه باید فرزندان ازلی باشید، نه فرزندان عمل و تاثیرات آن.
و گفت: عمل به حرکات دل شریفتر است از عمل به حرکات جوارح که اگر فعل رابه نزدیک حق قیمتی بودی چهل سال پیغامبر علیه السلام خالی نماندی از آن نگویم عمل مکن لیکن تو با عمل مباش.
هوش مصنوعی: و گفت: انجام کارهایی که از دل برمی‌آیند از انجام کارهایی که با اعضای بدن انجام می‌شود، ارزش بیشتری دارد. اگر عمل کردن به چیزی از نظر معنوی نزد حق ارزشمند باشد، پیامبر (ص) به مدت چهل سال از آن محروم نمانده است. نمی‌گویم که عمل نکن، اما تو نباید فقط به عمل خود اتکا کنی.
و گفت: هر که از قسمت یاد آرد از آنچه او را در ازل رفته از سوآل و دعا فارغ آید.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس به یاد آنچه که درازل برایش تعیین شده است، بیفتد، از پرسش و دعا بی‌نیاز می‌شود.
و گفت: من بدان مومنم که حق تعالی از من دانست از آنکه بر آن دانسته که من دانم مرا اعتماد نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: من به این موضوع ایمان دارم که خداوند از من آگاهی دارد و می‌داند که من چه چیزهایی می‌دانم و بر این اساس، به دانسته‌های خودم اعتماد ندارم.
و گفت: بنده گوید الله اکبر یعنی خدای از آن بزرگتر است که با وی ازین فعل توان پیوستن یا به ترک این فعل ازو توان بریدن از بهر آنکه پیوستن و بریدن با وی به حرکات نیست لیکن بقضاء سابق از لیست.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی بنده می‌گوید الله اکبر، به این معنی است که خدایی بزرگتر از این وجود دارد که ما نمی‌توانیم به او بپیوندیم یا از او جدا شویم. این پیوستن و جدا شدن به حرکات ما مربوط نیست بلکه به قضا و قدر از پیش تعیین شده مربوط می‌شود.
وگفت: چنانکه طفل از رحم بیرون آید فردا دولت مرد و محبت ارباب او ازو بیرون آید.
هوش مصنوعی: او گفت: همان‌طور که یک کودک از رحم مادر خارج می‌شود، فردا محبت و سرپرستی اربابش نیز از او جدا خواهد شد.
و گفت: مردم بر سه طبقه‌اند طبقه اول آن قومند که خداء برایشان منت نهاد بانوار هدایت پس ایشان معصومند از کفر و شرک و نفاق و طبقه دوم آن قوم‌اند که خدا برایشان منت نهاد بانوار عنایت پس ایشان معصومند از صغایر و کبایر و طبقه سوم آن قومند که خدا برایشان منت نهاد به کفایت پس ایشان معصومند از خواطر فاسد و از حرکات اهل غفلت و گفت: حقیر داشتن فقر و سرعت عضب و حب منزلت از دیدن نفس است و این خلع عبودیت بود و کوشیدن بالوهیت.
هوش مصنوعی: مردم به سه دسته تقسیم می‌شوند: دسته اول، کسانی هستند که خداوند به آنها نعمت هدایت عطا کرده و از کفر، شرک و نفاق مصون‌اند. دسته دوم، کسانی هستند که خداوند به آنها نعمت عنایت بخشیده و از گناهان کوچک و بزرگ محفوظ‌اند. و دسته سوم، کسانی هستند که خداوند به آنها نعمت کفایت داده و از افکار نادرست و رفتارهای غافلانه دورند. همچنین بیان شده است که احساس فقر، خشم و عشق به مقام و منزلت، ناشی از درک نادرست نفس است و این به معنای نداشتن عبودیت و کوشش در راه الوهیت است.
و گفت: هر که بشناخت او را غایب شد و هر که غرق شد در بحر شوق او بگداخت و هر که عمل کرد لوجه الله بثواب رسید و هر که را سحظ دریافت عذاب بدو فروآمد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که او را بشناسد از دنیا دور می‌شود و هر که در عشق او غرق شود، نابود می‌گردد. هر کسی که برای خداوند کار کند، پاداش می‌گیرد و هر کس که گناه کند، مجازات بر او نازل می‌شود.
و گفت: بلندترین مقام خوف آن بود که ترسد که خدای درو نگرد خشمگین و او را به مقت گرفتار کند و ازو اعراض نماید.
هوش مصنوعی: او گفت: بزرگ‌ترین ترس این است که انسان بترسد خداوند از او خشمگین شود و او را به مجازات دچار کند و از خودش دور کند.
و گفت: حقیقت خوف در وقت مرگ ظاهر شود.
هوش مصنوعی: او گفت: در زمان مرگ، واقعیت ترس نمایان می‌شود.
و گفت: علامت صادق آن بود که بتن با برادران پیوسته بود و بدل تنها با خدای.
هوش مصنوعی: او گفت: نشانه راستین آن بود که بتن همیشه با برادرانش همراه بود و بدل تنها با خداوند بود.
و گفت: خلق عظیم آنست که با هیچ کس خصومت نکند و کس را با او خصومت نباشد از فوت معرفت.
هوش مصنوعی: او گفت: شخصیت بزرگ به این است که با هیچ‌کس دشمنی نکند و هیچ‌کس هم با او دشمنی نداشته باشد به خاطر از دست رفتن شناخت و آگاهی.
و گفت: فزع اکبر براء قطیعت بود که ندا کنند که ای اهل بهشت خلود و لاموت و ای اهل دوزخ خلود و لا موت پس گویند اخسوافیها و لاتکلمون.
هوش مصنوعی: و گفت: ترس بزرگتری وجود دارد زمانی که اعلام می‌شود: ای اهل بهشت، برای همیشه بمانید و ای اهل دوزخ، برای همیشه بمانید. سپس گفته می‌شود: در آنجا سکوت کنید و با شما سخن نخواهند گفت.
وگفت: شرمگین که عرق از وی می‌ریزد آن زیادتی بود که درو بود.
هوش مصنوعی: او گفت: شرمنده است و عرق از بدنش می‌ریزد که این نشان‌دهندهٔ فشار و استرسی است که در او وجود دارد.
و گفت: اختیار بر آنچه در ازل رفت بهتر از معارضه وقت.
هوش مصنوعی: او گفت: اختیار بر آنچه در گذشته اتفاق افتاده، بهتر از مقابله با چیزهایی است که در حال حاضر رخ می‌دهند.
و گفت: آن خلت که بدو نیکویها تمام شود و بنا بودن او همه نیکویها زشت بود استقامت است که ترا فراستاند از آنچه نصیب نفس است وگشاده گرداند به آنچه نصیب تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: او گفت: آن حالتی که همه نیکویی‌ها در آن خلاصه می‌شود و پایه‌گذار خوبی‌هاست، استقامت است. این استقامت تو را از آنچه که نفس می‌خواهد دور می‌کند و به آنچه که حق توست، هدایت می‌کند.
وگفت: فراست تو روشنائی بود که اندر دلها بدرخشد و معرفتی بود مکین اندر اسرار که او را از غیب بغیب می‌برد تا چیزها ببیند تا از آنجا که حق تعالی بدو نماید تا از ضمیر خلق سخن همی گوید.
هوش مصنوعی: او گفت: درک تو مانند نوری است که در دل‌ها می‌درخشد و معرفتی عمیق است که او را از دنیای پنهان به دنیای دیگر می‌برد تا چیزها را ببیند و آنچه را که حق تعالی به او نشان می‌دهد، مشاهده کند و درباره‌ی اندیشه‌های مردم صحبت کند.
و گفت: این قوم را اشارت بود پس حرکات اکنون نمانده است جز حسرات.
هوش مصنوعی: او گفت: این مردم نشانه‌ای دارند و اکنون هیچ حرکتی باقی نمانده جز حسرت‌ها و اندوه‌ها.
و گفت: بی‌ادبی خویشتن را اخلاص نام کرده‌اند و شره را انبساط و دون همتی را جلدی همه از راه برگشتند و بر راه مذموم می‌روند زندگانی در مشاهدهٔ ایشان ناخوشی بود و نقصان روح اگر سخن گویند بخشم گویند و اگرخطاب کنند به تکبر کنند ونفس ایشان خبر می‌دهد که از ضمیر ایشان و شرهٔ ایشان در خوردن منادی می‌کند از آنچه در سر ایشان است قاتلهم الله الی یؤفکون.
هوش مصنوعی: او گفت: بی‌ادبی خود را اخلاص می‌نامند و زیاده‌روی را انبساط و کم‌همتی را جلدی می‌گویند. همه این‌ها از مسیری نادرست عبور می‌کنند. زندگی در کنار آن‌ها ناخوشایند است و نقصان روح در وجودشان حس می‌شود. اگر سخن بگویند، با سخنانی بی‌معنا و یا به طعنه سخن می‌گویند و اگر کسی را خطاب کنند، با تکیه بر تکبر و خودپسندی این کار را می‌کنند. نفس آن‌ها به خوبی از درونشان خبر می‌دهد و صدای فخر و زیاده‌روی‌شان در خوراک و رفتارشان به وضوح شنیده می‌شود. خداوند آن‌ها را به سزای اعمالشان برساند تا به حقیقت درآیند.
و گفت: ما مبتلا شدیم به روزگاری که نیست درو آداب اسلام ونه نیز اخلاق جاهلیت ونه احکام خداوندان مروت.
هوش مصنوعی: او می‌گوید: ما در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که نه نشانه‌های اسلام را دارد، نه ویژگی‌های اخلاق جاهلیت، و نه احکام انسان‌های با مروت را رعایت می‌کند.
وگفت: جوالی فراگرفتند و پر سگ بکردند و پارهٔ فرشته با آن سگ در جوال کردند هر چند جهد می‌کنم و می‌کوشم با این سگان برنمی‌آیم تا باری در آشنایان نیفتند.
هوش مصنوعی: او گفت: کیسه‌ای برداشتند و سگی را در آن گذاشتند و بخشی از فرشته را همراه آن سگ در کیسه قرار دادند. هرچقدر تلاش می‌کنم و سعی می‌کنم، نمی‌توانم با این سگان کنار بیایم تا اینکه دچار مشکل و بدنامی در میان آشنایان نشوم.
و او را پرسیدند از ایمان گفت: چهل سال در گبر کی بباید گذاشت تا مرد با ایمان رسد گفتند ایها الشیخ معنی این چه بود گفت: آنکه تا پیغامبران علیهم السلام را چهل سال نبود ایشان را وحی نیامد نه آنگه ایشان را در آن ساعت ایمان نبود نعوذ بالله لیکن آن کمال نبود باول که بعد از نبوت ایشان را حاصل شد اما که تو صاحب نفس اماره باشی ونفس گبرست به حکم حدیث تا ازگبر کی نفس خلاص نیابی با ایمان حقیق نرسی گفتند هیچکس از مقام محمد علیه السلام بگذشت گفت: خود و کس به مقام محمد نرسیده که هر دعوی کند که کسی از مقام او بگذشت یا بگذرد زندیق بود که نهایت درجهٔ اولیا بدایت درجه انبیا است.
هوش مصنوعی: این شخص در مورد ایمان صحبت کرده و گفته است که چهل سال باید در وضعیت خاصی بگذرد تا فردی به مرحله‌ای از ایمان برسد. او توضیح می‌دهد که در زمان پیامبران، وحی به آنها نیامده و این نشان‌دهنده نبود کمال در آن زمان است. او همچنین می‌گوید که اگر کسی بخواهد به کمی نفس خود غلبه کند و به مرحله‌ای از ایمان واقعی برسد، باید از نفس اماره خود خلاص شود. در پاسخ به این سؤال که آیا کسی توانسته از مقام پیامبر محمد عبور کند، او تصریح می‌کند که هیچ‌کس به آن مقام نرسیده و هر کسی که ادعا کند از مقام او بالاتر رفته، در حقیقت دچار خطا شده است. به عبارتی، او نشان می‌دهد که بالاترین مرتبه‌ها مانند مقام پیامبران است و هیچ‌کس نمی‌تواند از این مقام فراتر برود.
گفتند کدام طعام مشتهی تر گفت: لقمهٔ از ذکر خداء تعالی که به دست یقین از مایدهٔ معرفت برگیری در حالتی که نیکوگمان باشی بخدای.
هوش مصنوعی: پرسیدند که کدام غذا لذت‌بخش‌تر است. او پاسخ داد: لقمه‌ای که از یاد خداوند بزرگ برداشت کنی، به شرطی که با یقین و در حالی که به خداوند خوش‌بین هستی، این لقمه را از سفرهٔ شناخت و معرفت بگیری.
در وقت وفات گفتند که ما را وصیتی کن گفت: ارادت خداء تعالی در خویشتن نگاه دارید دیگری وصیت خواست گفت: پاس اوقات و انفاس خویش را نگاهدار رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: در زمان مرگ، از او درخواست کردند تا وصیتی بکند. او گفت: «ارادت به خداوند متعال را در خودتان حفظ کنید.» سپس وقتی شخص دیگری وصیت خواست، گفت: «مراقب وقت‌ها و نفس‌های خود باشید.»

حاشیه ها

1396/09/30 18:11
پویان پروین اردبیلی

در نقل عبارتی از ابوبکر واسطی به حدیث پیامبر اشاره شده که عبارت شما خطای تایپی دارد.
عبارت موجود در سایت: قال النبی علیه السلام لی مع الله و قولایسعنی فیه معه شیء غیرالله عز و جل
عبارت صحیح: قال النبی علیه السلام لی مع الله وقت لایسعنی فیه معه شیء غیرالله عز و جل.