گنجور

بخش ۷۹ - ذکر شیخ ابراهیم شبانی

آن سلطان اهل تصوف آن برهان بی‌تکلیف آن امام زمانه آن همام یگانه آن خلیل ملکوت روحانی آن قطب وقت شیخ ابراهیم شیبانی رحمةالله علیه رحمة واسعه پیری به حق و شیخی مطلق بود و مشارالیه و محمود اوصاف و مقبول طوایف و درمجاهده و ریاضت شأنی عظیم داشت و درورع و تقوی آیتی بود چنانکه عبدالله منازل گفت: ابراهیم حجت خدایست بر فقرا و بر اهل آداب و معاملات وگردن شکن مدعیان است و رفیع قدر و عالی همت بود و جدی به کمال داشت و مراقبت بر دوام و همه وقتی محفوظ چنانکه گفت: چهل سال خدمت بوعبدالله مغربی کردم درین چهل سال از ماکولات خلق هیچ نخوردم درین چهل سال مویم نبالید و ناخنم دراز نشد و خرقه‌ام شوخگن نگشت و درین چهل سال در زیر هیچ سقف بیت المعمور.

و گفت: هشتاد سال است که به شهوت خویش هیچ نخورده‌ام.

و گفت: به شام مرا کاسه عدس آوردند بخوردم و به بازار شدم ناگاه به جاء درنگریستم خمهای خمر دیدم گفتند چه می‌نگری خمهای میست گفتم هم اکنون لازم شد بر من حسبت کردن در ایستادم و خمهای می‌ریختم و مرد تن زده پنداشت که من کس سلطانم چون مرا بازشناخت به نزدیک طولون برد تا دویست چوبم بزدند و بزندانم بازداشتند مدتی دراز بایستادم عبدالله مغربی آنجا افتادو شفاعت کرد پس چون مرا رها کردند چشمش بر من افتاد گفت: ترا چه افتاد گفتم سیر خوردن عدس بود و دویست چوب خوردن گفت: ارزان جستی.

و گفت: شصت سال بود تا نفسم لقمه گوشت بریان آرزو می‌کرد و نمی‌دادمش یک روز ضعفی عظیم غالب شد و کاردش باستخوان رسید و بوی گوشت پدید آمد نفسم فریاد گرفت و بسی زاری کرد که برخیز از این گوشت از برای خدای اگر وقت آمده است لقمهٔ بخواه برخاستم بر اثر بوی گوشت برفتم و آن بوی از زندان همی آمد چون در رفتم یکی رادیدم که داغش می‌کردند و او فریاد می‌کرد و بوی گوشت بریان برخاسته نفسم راگفتم هلا بستان گوشت بریان نفسم بترسید و تن زد و به سلامت ماندن قانع شد.

نقلست که گفت: هرگاه که به مکه رفتمی نخست روضه پیغمبر را علیه السلام زیارت کردمی و پس به مکه بازآمدی آنگه به مدینه شدمی دیگر بار به زیارت روضه بکردمی و گفتمی السلام علیک یا رسول الله از روضه آواز آمدی که و علیک السلام ای پسر شیبان.

و گفت: در گرمابه شدم و آبی بود فرا گذاشتم جوانی چون ماه از گوشه گرمابه آواز داد که تا چند آب بر ظاهر پیمائی یک راه آب به باطن فرو گذارگفتم توملکی یا جنی یا انسی بدین زیبائی گفت: هیچکدام من آن نقطه‌ام زیر بی‌بسم الله گفتم این همه مملکت توست گفت: یاابراهیم از پندار خود بیرون آیی تا مملکت بینی و از کلمات اوست که گفت: علم فنا و بقا بر اخلاص وحدانیت گردد و دوستی عبودیت هرچه جز این بود آنست که ترا به غلط افکند و زندقه بارآورد.

وگفت: هرکه خواهد که از کون آزاد آید گو عبادت خدای تعالی باخلاص کن که درعبودیت باخلاص بود از ماسوی الله آزاد گردد.

و گفت: هرکه سخن گوید در اخلاص و نفس را مطالبه نکند بدانکه حق تعالی او را مبتلا گرداند که پردهٔ او دریده شود در پیش اقران.

و گفت: هر که ترک کند خدمت مشایخ مبتلا شود به دعاوی کاذبه و فضیحت گردد بدان دعوی‌ها.

و گفت: هرکه خواهد که معطل گردد و عمل او باطل شود گو دست در رخصت زن.

وگفت: سفله آن بود که در خدای عاصی شود.

و گفت: سفله آنست که از خدای نترسد.

و گفت: سفله آنست که منت نهد بعطای خویش بر عطا ستاننده.

و گفت: شرف در تواضع است و عز در تقوی و آزادی در قناعت.

و گفت: چون خوف در دل قرار گیرد موضع شهوات بسوزاند در وی و رغبت دنیا از وی برآید.

و گفت: توکل سری است میان بنده و خداوند و واجب آن بود که بسروی مطلع نگردد جز خدا.

و گفت: از خدای تعالی مومنان را در دنیا بدانچه ایشان را در آخرت خواهد بود دو چیز است عوضش ایشان را از بهشت در مسجد نشستن است و عوض ایشان از دیدار حق مطالعه جمال برادران کردن.

و گفت: که گفتند ما را چرا دعایی نمی‌کنی گفت: من مخالف الوقت سوء الادب و کسی ازو وصیتی خواست گفت: خدای را یاد می‌دار و فراموش مکن و اگر این نتوانی مرگ را یاد می‌دار رحمةالله علیه.

بخش ۷۸ - ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی: آن بحر اندوه آن راسختر از کوه آن آفتاب الهی آن آسمان نامتناهی آن اعجوبه ربانی آن قطب وقت ابوالحسن خرقانی رحمةالله علیه سلطان سلاطین مشایخ بود و قطب اوتاد و ابدال عالم و پادشاه اهل طریقت و حقیقت و متمکن کوه صفت و متعین معرفت دایم به دل در حضور و مشاهده و به تن در خضوع ریاضت و مجاهده بود و صاحب اسرار حقایق و عالی همت و بزرگ مرتبه و در حضرت آشنایی عظیم داشت و در گستاخی کروفری داشت که صفت نتوان کرد. نقل است که شیخ بایزید هر سال یک نوبت به زیارت دهستان شدی به سرریگ که آنجا قبور شهداست چون بر خرقان گذر کردی باستادی و نفس برکشیدی مریدان از وی سؤال کردند که شیخا ما هیچ بوی نمی‌شنویم گفت: آری که از این دیه دزدان بوی مردی می‌شنوم مردی بود نام او علی و کنیت او ابوالحسن به سه درجه از من پیش بود بار عیال کشد و کشت کند و درخت نشاند. بخش ۸۰ - ذکر ابوبکر صیدلانی رحمةالله علیه: آن فلک عبادت آن خورشید سعادت آن چشمهٔ رضا آن نقطه وفا آن شیخ ربانی شیخ ابوبکر صیدلانی رحمةالله علیه از جمله مشایخ و اعلای ایشان بود و صاحب جمال بر صفتی که در عهد خویش همتا نداشت در حالت و در معاملت و در ورع و تقوی و مشاهدت یگانه و از فارس بود و درنیشابور وفات کرد و شبلی او را بزرگ داشتی عظیم وسخن اوست که گفت: درجمله دنیا یک حکمت است و هر یک را از آن حکمت نصیب بر قدر کشف اوست.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن سلطان اهل تصوف آن برهان بی‌تکلیف آن امام زمانه آن همام یگانه آن خلیل ملکوت روحانی آن قطب وقت شیخ ابراهیم شیبانی رحمةالله علیه رحمة واسعه پیری به حق و شیخی مطلق بود و مشارالیه و محمود اوصاف و مقبول طوایف و درمجاهده و ریاضت شأنی عظیم داشت و درورع و تقوی آیتی بود چنانکه عبدالله منازل گفت: ابراهیم حجت خدایست بر فقرا و بر اهل آداب و معاملات وگردن شکن مدعیان است و رفیع قدر و عالی همت بود و جدی به کمال داشت و مراقبت بر دوام و همه وقتی محفوظ چنانکه گفت: چهل سال خدمت بوعبدالله مغربی کردم درین چهل سال از ماکولات خلق هیچ نخوردم درین چهل سال مویم نبالید و ناخنم دراز نشد و خرقه‌ام شوخگن نگشت و درین چهل سال در زیر هیچ سقف بیت المعمور.
هوش مصنوعی: آن سلطان بزرگ عالم تصوف، برهانی بی‌نظیر و امام زمان خود، شخصیتی یگانه و روحانی به نام ابراهیم شیبانی رحمت الله علیه بود. او شیخی کامل و با دید وسیع بود و در زهد و تقوا نمونه‌ای برجسته به شمار می‌رفت. عبدالله منازل درباره‌اش گفت: ابراهیم حجت خدا بر فقرا و اهل ادب و معاملات است و در برابر مدعیان با اقتدار ایستاده و از نظر مقام و همت بسیار والا بود. او به کمال و جدیت در کارهای خود مشهور بود و بر انجام اعمالش مراقبت می‌کرد. او در طول چهل سال خدمت به بوعبدالله مغربی، از غذاهای مردم چیزی نخورد، موی سرش نریخت و ناخن‌هایش دراز نشد و همیشه در حال ذکر و عبادت بود. در این چهل سال، هرگز در زیر هیچ سقفی قرار نگرفت و زندگی‌اش به معنای واقعی در عبادت و ریاضت سپری شد.
و گفت: هشتاد سال است که به شهوت خویش هیچ نخورده‌ام.
هوش مصنوعی: او گفت: هشتاد سال است که هیچ چیز نشده‌ام که به خواسته‌های نفسانی‌ام آسیب بزند.
و گفت: به شام مرا کاسه عدس آوردند بخوردم و به بازار شدم ناگاه به جاء درنگریستم خمهای خمر دیدم گفتند چه می‌نگری خمهای میست گفتم هم اکنون لازم شد بر من حسبت کردن در ایستادم و خمهای می‌ریختم و مرد تن زده پنداشت که من کس سلطانم چون مرا بازشناخت به نزدیک طولون برد تا دویست چوبم بزدند و بزندانم بازداشتند مدتی دراز بایستادم عبدالله مغربی آنجا افتادو شفاعت کرد پس چون مرا رها کردند چشمش بر من افتاد گفت: ترا چه افتاد گفتم سیر خوردن عدس بود و دویست چوب خوردن گفت: ارزان جستی.
هوش مصنوعی: روزی به شهر شام رفتم و در آنجا ظرفی عدس خوردم. بعد از آن به سمت بازار حرکت کردم و ناگهان به ویترین مغازه‌ها نگاه کردم و چندین ظرف مشروب را دیدم. مردم گفتند چرا به اینها خیره شده‌ای؟ گفتم الان زمان این است که حساب این کار را پس دهم. در همانجا توقف کردم و شروع به ریختن مشروب کردم. مردی که در آنجا بود فکر کرد من فرد مهمی هستم و وقتی من را شناخت، به نزد رئیس شهر برد و به من دویست ضربه چوب زدند و به زندان انداختند. مدتی طولانی در آنجا ماندم و عبدالله مغربی که آنجا بود، واسطه شد تا من آزاد شوم. وقتی از زندان بیرون آمدم، عبدالله به من گفت: چه بر سرت آمده؟ من در پاسخ گفتم: فقط یک کاسه عدس خوردم و دویست ضربه چوب خوردم. او گفت: خیلی ارزان از این ماجرا خلاص شدی.
و گفت: شصت سال بود تا نفسم لقمه گوشت بریان آرزو می‌کرد و نمی‌دادمش یک روز ضعفی عظیم غالب شد و کاردش باستخوان رسید و بوی گوشت پدید آمد نفسم فریاد گرفت و بسی زاری کرد که برخیز از این گوشت از برای خدای اگر وقت آمده است لقمهٔ بخواه برخاستم بر اثر بوی گوشت برفتم و آن بوی از زندان همی آمد چون در رفتم یکی رادیدم که داغش می‌کردند و او فریاد می‌کرد و بوی گوشت بریان برخاسته نفسم راگفتم هلا بستان گوشت بریان نفسم بترسید و تن زد و به سلامت ماندن قانع شد.
هوش مصنوعی: شصت سال منتظر بودم تا لقمه‌ای از گوشت بریان بخورم، اما هرگز نتوانستم. یک روز ضعف شدیدی به من غلبه کرد و بوی گوشت به مشامم رسید. نفسم به شدت فریاد زد و درخواست کردم که این گوشت را برای خدا بگذارند. در پی بوی گوشت برخاستم و دیدم که بویی از دور می‌آید. وقتی به آنجا رسیدم، فردی را دیدم که در حال پختن گوشت بود و او نیز فریاد می‌زد. این بوی گوشت به یادم آورد که چطور روح و نفسم به شدت خواهان آن است. در آن لحظه، احساس ترس به من دست داد و تصمیم گرفتم از آن دور شوم و به سلامت برگردم.
نقلست که گفت: هرگاه که به مکه رفتمی نخست روضه پیغمبر را علیه السلام زیارت کردمی و پس به مکه بازآمدی آنگه به مدینه شدمی دیگر بار به زیارت روضه بکردمی و گفتمی السلام علیک یا رسول الله از روضه آواز آمدی که و علیک السلام ای پسر شیبان.
هوش مصنوعی: روایت شده است که فردی می‌گوید: هر بار که به مکه سفر می‌کردم، ابتدا به زیارت حرم نبی مکرم اسلام می‌رفتم و بعد به مکه برمی‌گشتم. سپس دوباره به مدینه می‌رفتم و مجدداً به زیارت آن حرم می‌رفتم. در آنجا می‌گفتم: "سلام بر تو ای پیامبر خدا"، و از سمت روضه صدایی می‌شنیدم که می‌گفت: "و بر تو سلام ای پسر شیبان".
و گفت: در گرمابه شدم و آبی بود فرا گذاشتم جوانی چون ماه از گوشه گرمابه آواز داد که تا چند آب بر ظاهر پیمائی یک راه آب به باطن فرو گذارگفتم توملکی یا جنی یا انسی بدین زیبائی گفت: هیچکدام من آن نقطه‌ام زیر بی‌بسم الله گفتم این همه مملکت توست گفت: یاابراهیم از پندار خود بیرون آیی تا مملکت بینی و از کلمات اوست که گفت: علم فنا و بقا بر اخلاص وحدانیت گردد و دوستی عبودیت هرچه جز این بود آنست که ترا به غلط افکند و زندقه بارآورد.
هوش مصنوعی: او گفت: به حمام رفتم و آبی را آماده کردم. جوانی که مانند ماه بود از گوشه حمام صدا زد که تا کی بر روی آب ظاهر می‌شوی؟ باید یک راه آب را به باطن بگذاری. من پرسیدم: آیا تو ملکی، جنّی یا انسانی به این زیبایی؟ او گفت هیچ‌کدام! من اُساسی هستم که زیر نام بسم الله قرار گرفته‌ام. من گفتم: این همه سرزمین متعلق به توست؟ او پاسخ داد: ای ابراهیم، از پندار خود بیرون بیا تا بتوانی مملکت را ببینی. او همچنین گفت: علم فنا و بقا باید بر پایه اخلاص و وحدانیت باشد و دوستی عبودیت تنها چیزی است که ارزش دارد. هر چیز دیگری تو را به اشتباه می‌اندازد و به کفر می‌کشاند.
وگفت: هرکه خواهد که از کون آزاد آید گو عبادت خدای تعالی باخلاص کن که درعبودیت باخلاص بود از ماسوی الله آزاد گردد.
هوش مصنوعی: او گفت: هرکسی که می‌خواهد از دنیا آزاد شود، باید عبادت خداوند متعال را با خلوص نیت انجام دهد، زیرا با عبودیت خالصانه است که از غیر خدا آزاد می‌شود.
و گفت: هرکه سخن گوید در اخلاص و نفس را مطالبه نکند بدانکه حق تعالی او را مبتلا گرداند که پردهٔ او دریده شود در پیش اقران.
هوش مصنوعی: و گفت: هر کسی که با نیت خالص صحبت کند و به دنبال جلب توجه نباشد، بداند که خداوند او را امتحان خواهد کرد و در جمع دیگران، پرده‌اش کنار خواهد رفت.
و گفت: هر که ترک کند خدمت مشایخ مبتلا شود به دعاوی کاذبه و فضیحت گردد بدان دعوی‌ها.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که از خدمت بزرگان و مشایخ دوری کند، به دعاوی دروغین دچار می‌شود و به خاطر آن دعوی‌ها، آبرویش در خطر می‌افتد.
و گفت: هرکه خواهد که معطل گردد و عمل او باطل شود گو دست در رخصت زن.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس که می‌خواهد وقتش تلف شود و کارش بی‌فایده بماند، می‌تواند به اجازه زن خود تکیه کند.
وگفت: سفله آن بود که در خدای عاصی شود.
هوش مصنوعی: او گفت: شخص پایینی کسی است که در برابر خداوند نافرمانی کند.
و گفت: سفله آنست که از خدای نترسد.
هوش مصنوعی: وی بیان کرد که فرد پست کسی است که از خداوند نمی‌ترسد.
و گفت: سفله آنست که منت نهد بعطای خویش بر عطا ستاننده.
هوش مصنوعی: او گفت: فرد پایینی کسی است که بخواهد به خاطر بخشش‌هایش از دیگران انتظار یا منت داشته باشد.
و گفت: شرف در تواضع است و عز در تقوی و آزادی در قناعت.
هوش مصنوعی: او گفت: بزرگی در فروتنی است و عزت در تقوای الهی و آزادی در قناعت و رضایت خاطر.
و گفت: چون خوف در دل قرار گیرد موضع شهوات بسوزاند در وی و رغبت دنیا از وی برآید.
هوش مصنوعی: او گفت: زمانی که ترس در دل نشیند، خواسته‌های نفسانی را از بین می‌برد و تمایل به دنیا را از انسان دور می‌کند.
و گفت: توکل سری است میان بنده و خداوند و واجب آن بود که بسروی مطلع نگردد جز خدا.
هوش مصنوعی: او گفت: توکل، رازی است بین بنده و خداوند و لازم است که هیچ‌کس جز خدا به آن آگاه نشود.
و گفت: از خدای تعالی مومنان را در دنیا بدانچه ایشان را در آخرت خواهد بود دو چیز است عوضش ایشان را از بهشت در مسجد نشستن است و عوض ایشان از دیدار حق مطالعه جمال برادران کردن.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند متعال برای مومنان در دنیا دو چیزی را مقرر کرده است که به جای آنچه در آخرت برایشان خواهد بود، تضمین شده است. یکی از آن‌ها نشستن در بهشت است که به مانند نشستن در مسجد است و دیگری دیدن زیبایی برادران و مطالعه در این رابطه است.
و گفت: که گفتند ما را چرا دعایی نمی‌کنی گفت: من مخالف الوقت سوء الادب و کسی ازو وصیتی خواست گفت: خدای را یاد می‌دار و فراموش مکن و اگر این نتوانی مرگ را یاد می‌دار رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی از من خواستند که برایشان دعا کنم، پاسخ دادم که من با زمانه‌ای که ادب را زیرپا می‌گذارد، مخالف هستم. کسی از او خواست که وصیتی کند و او گفت: خدا را به خاطر بسپار و هرگز فراموش نکن و اگر نمی‌توانی، یاد مرگ را در ذهن داشته باش. خداوند رحمتش کند.

حاشیه ها

1395/06/15 18:09
آرشاویر

محشر بود

1402/04/25 11:06
ایرج کریم پور نطنزی

هوالطیف، این که عارف بزرگ شیخ ابراهیم نیشابوری گفته است: من مخالفت الوقت سوء الادب منظور چه بوده است؟