گنجور

بخش ۷۸ - ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی

آن بحر اندوه آن راسختر از کوه آن آفتاب الهی آن آسمان نامتناهی آن اعجوبه ربانی آن قطب وقت ابوالحسن خرقانی رحمةالله علیه سلطان سلاطین مشایخ بود و قطب اوتاد و ابدال عالم و پادشاه اهل طریقت و حقیقت و متمکن کوه صفت و متعین معرفت دایم به دل در حضور و مشاهده و به تن در خضوع ریاضت و مجاهده بود و صاحب اسرار حقایق و عالی همت و بزرگ مرتبه و در حضرت آشنایی عظیم داشت و در گستاخی کروفری داشت که صفت نتوان کرد. نقل است که شیخ بایزید هر سال یک نوبت به زیارت دهستان شدی به سرریگ که آنجا قبور شهداست چون بر خرقان گذر کردی باستادی و نفس برکشیدی مریدان از وی سؤال کردند که شیخا ما هیچ بوی نمی‌شنویم گفت: آری که از این دیه دزدان بوی مردی می‌شنوم مردی بود نام او علی و کنیت او ابوالحسن به سه درجه از من پیش بود بار عیال کشد و کشت کند و درخت نشاند.

نقلست که شیخ در ابتدا دوازده سال در خرقان نماز خفتن به جماعت بکردی و روی به خاک بایزید نهادی و به بسطام آمدی و باستادی و گفتی بار خدایا از آن خلعت که بایزید را دادهٔ ابوالحسن را بویی ده آنگاه بازکشتی وقت صبح را به خرقان بازآمدی و نماز بامداد به جماعت به خرقان دریافتی بر طهارت نماز خفتن.

نقلست که وقتی دزدی بسر باز می‌شده بود تا پی او نتوانند دیدن و نتوانند برد شیخ گفته بود در طلب این حدیث کم از دزدی نتوانم بود تا بعد از آن از خاک بایزید بسر باز می‌شده بود و پشت بر خاک اونمی‌کرد تا بعد از دوازده سال از تربت آواز آمد که ای ابوالحسن گاه آن آمد که بنشینی شیخ گفت: ای بایزید همی همتی بازدار که مردی امی ام و از شریعت چیزی نمی‌دانم و قرآن نیاموخته‌ام آوازی آمد ای ابوالحسن آنچه مرا داده‌اند از برکات تو بود شیخ گفت: تو به صدد و سی و اند سال پیش از من بودی گفت: بلی و لکن چون به خرقان گذر کردمی نوری دیدمی که از خرقان به آسمان برمی‌شدی و سی سال بود تا به خداوند به حاجتی درمانده بودم بسرم ندا کردند که ای بایزید به حرمت آن نور را به شفیع آر تا حاجت برآید گفتم خداوندا آن نور کیست هاتفی آواز دادکه آن نور بندهٔ خاص است و او را ابوالحسن گویند آن نور را شفیع آر تاحاجت تو برآید شیخ گفت: چون به خرقان رسیدم در بیست و چهارم روز جمله قرآن بیاموختم و بروایتی دیگر است که بایزید گفت: فاتحه آغاز کن چون به خرقان رسیدم قرآن ختم کردم.

نقلست که باغکی داشت یکبار بیل فرو برد نقره برآمد دوم بار فرو برد زر برآمد سوم بار فرو برد مروارید وجواهر برآمد ابوالحسن گفت: خداوندا ابوالحسن بدین فریفته نگردد من به دنیا از چون تو خداوندی بر نگردم.

و گاه بودی که گاو می‌بستی چون وقت نماز درآمدی شیخ در نماز شدی و گاو همچنان شیار می‌کردی تاوقتی که شیخ بازآمدی.

نقلست که عمربوالعباسان شیخ را گفت: بیا تاهر دو دست یکدیگر گیریم و از زیر این درخت بجهیم و آندرختی بود که هزار گوسفند در سایهٔ او بخفتی شیخ گفت: بیا تا هر دو دست لطف حق گیریم و بالای هر دو عالم بجهیم شیخ گفت: بیا که نه به بهشت التفات کنیم ونه بدوزخ.

روزی شیخ المشایخ پیش آمد طاسی پر آب پیش شیخ نهاده بود شیخ المشایخ دست در آب کرد و ماهی زنده بیرون آورد شیخ ابوالحسن گفت: از آب ماهی نمودن سهل است از آب آتش باید نمودن شیخ المشایخ گفت: بیا تا بدین تنور فرو شویم تازنده کی برآید شیخ گفت: یا عبدالله بیا تا بنیستی خود فرو شویم تا بهستی او که برآید شیخ المشایخ دیگر سخن نگفت.

نقلست که شیخ المشایخ گفت: سی سالست که از بیم شیخ ابوالحسن نخفته‌ام و در هر قدم که پا در نهادم قدم او در پیش دیده‌ام تا به جایی که دوسالست تا می‌خواهم در بسطام پیش ازو به خاک بایزید رسم نمی‌توانم که او از خرقان سه فرسنگ آمده است و پیش از من آنجا رسیده مگر روزی در اثنای سخن شیخ همی گفته است هر که طالب این حدیثست قبلهٔ جمله اینست و اشارت بانگشت کالوج کرد چهار انگشت بگرفته ویکی بگشوده آن سخن با شیخ المشایخ مگر بگفته بودند او از سر غیرت بگفته است که چون قبلهٔ دیگر پدید آمد ما این قبله را راه فرو بندیم بعد از آن راه حج بسته آمد که در آن سال هر که رفت سببی افتاد که بعضی هلاک شدند و بعضی راه بزدند و بعضی ترسیدند تا دیگر سال درویشی شیخ المشایخ را گفت: خلق را از خانهٔ خدابازداشتن چه معنی دارد تا شیخ المشایخ اشارتی کرد تا راه گشاده شد بعد از آن درویشی گفت: این بر چه نهیم که آنهمه خلق هلاک شدند گفت: آری جائی که پیلان را پهلوی هم بسایند سارخکی چند فرو شوند باکی نبود.

نقلست که وقتی جماعتی به سفری همی شدند و گفتند شیخا راه خایف است ما را دعاء بیاموز تا اگر بلائی پدید آید آندفع شود شیخ گفت: چون بلای روی بشما نهد از ابوالحسن یاد کنید قوم را آن سخن خوش نیامد آخر چون برفتند راهزنان پیش آمدند و قصد ایشان کردند یک تن از ایشان درحال از شیخ یاد کرد و از چشم ایشان ناپدید شد عیاران فریاد گرفتند که اینجا مردی بود کجا شد او را نمی‌بینیم و نه بار و ستور او را تا بدان سبب بدو و قماش او هیچ آفت نرسید و دیگران برهنه و مال برده بماندند چون مرد را بدیدند به سلامت به تعجب بماندند تا او گفت: سبب چه بود چون پیش شیخ بازآمدند بپرسیدند که برای الله را آن سر چیست که ما همه خدای را خواندیم کار ما بر نیامد و این یک تن ترا خواند از چشم ایشان ناپدید شد شیخ گفت: شما که حق را خواندید به مجاز خواندید و ابوالحسن به حقیقت شما بوالحسن را یاد کنید بوالحسن برای شما خدای را یاد کند کار شما برآید که اگر به مجاز و عادت خدای را یاد کنید سود ندارد.

نقلست که مریدی از شیخ درخواست کرد که مرادستوری ده تا به کوه لبنان شوم و قطب عالم را ببینم شیخ دستوری داد چون به لبنان رسید جمعی دید نشسته روی به قبله و جنازهٔ درپیش و نماز نمی‌کردند مرید پرسید که چرا بر جنازه نماز نمی‌کنید گفتند تا قطب عالم بیاید که روزی پنج بار قطب اینجا امامت کند مرید شاد شد یک زمان بود همه ازجای بجستند گفت: شیخ را دیدم که در پیش استاد و نماز بکرد و مرا دهشت افتاد چون به خود بازآمدم مرده را دفن کردند شیخ برفت گفتم این شخص که بود گفتند ابوالحسن خرقانی گفتم کی بازآید گفتند بوقت نماز دیگر من زاری کردم که من مرید اویم و چنین سخن گفته‌ام شفیع شوید تا مرا به خرقان برد که مدتی شد تا در سفرم پس چون وقت نماز دیگر درآمد دیگرباره شیخ را دیدم در پیش شد چون سلام بداد من دست بدو درزدم و مرا دهشت افتادو چون به خود بازآمدم خود را بر سر چهار سوی ری دیدم روی به خرقان آوردم چون نظر شیخ بر من افتاد گفت: شرط آنست که آنچه دیدی اظهار نکنی که من از خدای درخواست کرده‌ام تابدین جهان و بدان جهان مرا از خلق بازپوشاند و از آفریده مرا هیچکس ندید مگر زندهٔ و آن بایزید بود.

نقلست که امامی به سماع احادیث می‌شد به عراق شیخ گفت: اینجا کس نیست که استادش عالی‌تر است گفت: نه همانا شیخ گفت: مردی‌ امی‌ام هرچه حق تعالی مرا داد منت ننهاد و علم خود مرا داد منت نهاد گفت: ای شیخ تو سماع از که داری گفت: از رسول علیه السلام مرد را این سخن مقبول نیامد شبانه به خواب دید مهتر را صلی الله علیه که گفت: جوانمردان راست گویند دیگر روز بیامد وسخن آغاز کرد به حدیث خواندن جائی بودی که شیخ گفتی این حدیث پیغامبر نیست گفتی بچه دانستی شیخ گفت: چون توحدیث آغاز کردی دو چشم من بر ابروی پیغامبر بود علیه السلام چون ابرو در کشیدی مرا معلوم شدی که ازین حدیث تبرا می‌کند.

عبدالله انصاری گوید که مرا بند بر پای نهادند و به بلخ می‌بردند در همه راه با خود اندیشه همی کردم که بهمه حال بر این پای من ترک ادبی رفته است چون در میان شهر رسیدم گفتند مردمان سنگ بر بام آورده‌اند تا در تو اندازند اندرین ساعت مرا کشف افتاد که روزی سجادهٔ شیخ بازمیانداختم سرپای من بدانجا بازآمد در حال دیدم که دستهای ایشان همچنان بماند و سنگ نتوانستند انداخت.

نقلست که چون شیخ بوسعید بر شیخ رسید قرصی چند جوین بود معدود که زن پخته بود شیخ او را گفت: ایزاری بر زیر این قرصها انداز و چندانکه می‌خواهی بیرون می‌گیر و ایزاری برمگیر زن چنان کرد نقلست که چون خلیق بسیار گرد آمدند قرص چندانکه خادم همی آورد دیگر باقی بود تایکبار ایزار برداشتند قرصی نماند شیخ گفت: خطا کردی اگر ایزار برنگرفتی همچنان تا قیامت قرص از آن زیر بیرون می‌آوردندی چون از نان خوردن فارغ شدند شیخ بوسعید گفت دستوری بود تا چیزی برگویند شیخ گفت: ما را پروای سماع نیست لیکن بر موافقت تو بشنویم بدست بر بالشی می‌زدند و بیتی برگفتند و شیخ در همه عمر خویش همین نوبت به سماع نشسته بود مریدی بود شیخ را ابوبکر خرقی گفتندی و مریدی دیگر در این هر دو چندان سماع اثر کرد که رگ شقیقهٔ هر دو برخاست و سرخی روان شد بوسعید سربرآورد وگفت: ای شیخ وقت است که برخیزی شیخ برخاست و سه بار آستین بجنبانید و هفت بار قدم بر زمین زد جمله دیوارهای خانقاه درموافقت او در جنبش درآمدند بوسعید گفت: باش که بناها خراب شوند پس گفت: بعزةالله که آسمان و زمین موافقت ترا در رقصند چنین نقل کرده‌اند که درآن حوالی چهل روز طفلان شیر فرا نستدند.

نقلست که شیخ بوسعید گفت: شبلی و اصحاب وی در سایهٔ طوبی موافقت کردند و من گوشهٔ مرقع شبلی دیدم در آن ساعت که در وجودبود و طواف همی کرد پس شیخ گفت: ای بوسعید سماع کسی را مسلم بود که از زیر تا عرش گشاده بیند و از زیر تا تحت الثری پس اصحاب را گفت: اگر از شما پرسند که رقص چرا می‌کنید بگوئید بر موافقت آن کسان برخاسته‌ایم که ایشان چنین باشند و این کمترین پایه است در این باب.

نقلست که شیخ بوسعید و شیخ ابوالحسن خواستند که بسط آن یک بدین درآید و قبض این یک بدان شود یکدیگر را در برگرفتند هر دو صفت نقل افتاد شیخ بوسعید آن شب تا روز سر بزانو نهاده بود و می‌گفت و می‌گریست و شیخ ابوالحسن همه شب نعره همی زد و رقص همی کرد چون روز شد شیخ ابوالحسن بازآمد و گفت: ای شیخ اندوه به من باز ده که مارا با آن اندوه خود خوشتر است تا دیگر بار نقل افتاد پس بوسعید را گفت: فردا به قیامت درمیاکه تو همه لطفی تاب نیاری تا من نخست بروم و فزع قیامت بنشانم آنگاه تو درآی پس گفت: خدا کافری را آن قوت داده بود که چهار فرسنگ گوهی بریده بود و می‌شد تا بر سر لشکر موسی زند چه عجب اگر مؤمنی را آن قوت بدهد که فزع قیامت بنشاند پس شیخ بوسعید بازگشت و سنگی بود بر درگاه محاسن در آن جا مالید شیخ ابوالحسن از بهر احترام او را فرمود تا آن سنگ را برکندند و به محراب بازآوردند پس چون شب درآمد بامداد آن سنگ باز بجای خود آمده بود دیگرباره به محراب باز بردند دیگر شب همچنان بدرگاه بازآمده بود همچنین تا سه بار ابوالحسن گفت: اکنون همچنان بر درگاه بگذارید که شیخ بوسعید لطف بسی می‌کند پس بفرمود تا راه از آنجا برانداختند و دری دیگر بگشادند پس شیخ ابوالحسن چون بوداع او آمد گفت: من ترا بولایت عهد خویش برگزیدم که سی سال بود که از حق می‌خواستم کسی را تا سخنی چند از آنچه در دل دارم با او گویم که کسی محرم نمی‌یافتم که بدو بگویم چنانکه او را شنود تا که ترا فرستادند لاجرم شیخ بوسعید آنجا سخن نگفته است زیادتی گفتند چرا آنجا سخن نگفتی گفت: ما را باستماع فرستاده بودند پس گفت: از یک بحر یک عبارت کننده بس و گفت: من خشت پخته بودم چون به خرقان رسیدم گوهر بازگشتم.

نقلست که شیخ بوسعید گفت: بر منبر و پسر شیخ ابوالحسن آنجا حاضر بود که کسانی که از خودنجات یافتند و پاک از خود بیرون آمدند از عهد نبوت الی یومنا هذا بعقدی رسیدند و اگر خواهید جمله برشمرم و اگر کس از خودپاک شد پدر این خواجه است و اشارت به پسر ابوالحسن کرده و استاد ابوالقاسم قشیری گفت: چون به ولایت خرقان درآمدم فصاحتم برسید و عبارتم نماند از حشمت آن پیر تا پنداشتم که از ولایت خود معزول شدم.

نقل است که بوعلی سینا بآوازهٔ شیخ عزم خرقان کرد چون به وثاق شیخ آمد شیخ بهیزم رفته بود پرسید که شیخ کجاست زنش گفت: آن زندیق کذاب را چه می‌کنی همچنین بسیار جفا گفت: شیخ را که زنش منکر او بودی حالش چه بودی بوعلی عزم صحرا کرد تا شیخ را بیند شیخ را دید که همی آمد و خرواری در منه بر شیری نهاده بوعلی از دست برفت گفت: شیخا این چه حالتست گفت: آری تا ما بارچنان گرگی نکشیم یعنی زن شیری چنین بار ما نکشد پس بوثاق بازآمد بوعلی بنشست و سخن آغاز کرد و بسی گفت: شیخ پارهٔ گل در آب کرده بود تا دیواری عمارت کند دلش بگرفت برخاست و گفت مرا معذور دار که این دیوار عمارت می‌باید کرد و بر سر دیوار شد ناگاه تبر از دستش بیفتاد بوعلی برخاست تا آن تبر بدست باز دهد پیش از آن که بوعلی آنجا رسید آن تبر برخاست و بدست شیخ باز شد بوعلی یکبارگی اینجا از دست برفت و تصدیقی عظیم بدین حدیثش پدید آمد تا بعد از آن طریقت به فلسفه کشید چنانکه معلوم هست.

نقلست که عضدالدوله را که وزیر بود در بغداد درد شکم برخاست جمله اطبا را جمع کردند در آن عاجز ماندند تا آخر نعلین شیخ به شکم او فرو نیاوردند حق تعالی شفا نداد.

نقلست که مردی آمد و گفت: خواهم که خرقه پوشم شیخ گفت: ما را مسئلهٔ است اگر آنرا جواب دهی شایسته خرقه باشی گفت: اگر مرد چادرزنی در سر گیرد زن شود گفت: نه گفت: اگر زنی جامهٔ مردی هم درپوشد هرگز مرد شود گفت: نه گفت: تو نیز اگر در این راه مرد نهٔ بدین مرقع پوشیدن مرد نگردی.

نقلست که شخصی بر شیخ آمد و گفت: دستوری ده تا خلق را به خدا دعوت کنم گفت: زنهار تا به خویشتن دعوت نکنی گفت: شیخا خلق را به خویشتن دعوت توان کرد گفت: آری که کسی دیگر دعوت کند و ترا ناخوش آید نشان آن باشد که دعوت به خویشتن کرده باشی.

نقلست که وقتی سلطان محمود وعده داده بود ایاز را خلعت خویش را در تو خواهم پوشیدن و تیغ برهنهٔ بالای سر تو برسم غلامان من خواهم داشت چون محمود به زیارت شیخ آمد رسول فرستاد که شیخ را بگوئید که سلطان برای تو از غزنین بدینجا آمد تو نیز برای او از خانقاه بخیمهٔ او درآی و رسول را گفت: اگر نیاید این آیت برخوانید قوله تعالی واطیعواالله و اطیعواالرسول واولوالامر منکم رسول پیغام بگذارد شیخ گفت: مرا معذور دارید این آیت برو خواندند شیخ گفت: محمود را بگوئید که چنان در اطیعواالله مستغرقم که در اطیعواالرسول خجالتها دارم تا باولی الامر چه رسد رسول بیامد و به محمود بازگفت: محمود را رقت آمد و گفت: برخیزید که او نه از آن مرد است که ما گمان برده بودیم پس جامهٔ خویش را بایاز داد و در پوشید و ده کنیز ک را جامه غلامان دربرکرد و خود به سلاح داری ایاز پیش و پس می‌آمد امتحان را روی به صومعه شیخ نهاد چون از در صومعه درآمد و سلام کرد شیخ جوا بداد اما بر پا نخاست پس روی به محمود کرد و در ایاز ننگرید محمود گفت: بر پا نخاستی سلطان را و این همه دام بود شیخ گفت: دام است اما مرغش تونهٔ پس دست محمود بگرفت و گفت: فراپیش آیی چون ترا فراپیش داشته‌اند محمود گفت: سخنی بگو گفت: این نامحرمان را بیرون فرست محمود اشارت کرد تا نامحرمان همه بیرون رفتند محمود گفت: مرا از بایزید حکایتی برگو شیخ گفت: بایزید چنین گفته است که هر که مرادید از رقم شقاوت ایمن شد محمود گفت: از قدم پیغامبر زیادت است و بوجهل و بولهب و چندان منکران او را همی دیدند و از اهل شقاوتند شیخ گفت: محمود را که ادب نگه دارد و تصرف در ولایت خویش کن که مصطفی را علیه السلام ندید جز چهار یار او و صحابهٔ او و دلیل بر این چیست قوله تعالی و ترا هم ینظرون الیک و هم لایبصرون محمود را این سخن خوش آمد گفت: مرا پندی ده گفت: چهار چیز نگهدار اول پرهیز از مناهی و نماز به جماعت و سخاوت و شفقت بر خلق خدا محمود گفت: مرا دعا بکن گفت: خود درین گه دعا می‌کنم اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات گفت: دعای خاص بگو گفت: ای محمود عاقبتت محمود باد پس محمود بدرهٔ زر پیش شیخ نهاد شیخ قرص جوین پیش نهاد گفت: بخور محمود همی خاوید و در گلوش می‌گرفت شیخ گفت: مگر حلقت می‌گیرد گفت: آری گفت: می‌خواهی که ما را این بدرهٔ زرتو گلوی ما بگیرد برگیر که این را سه طلاق دادیم محمود گفت: در چیزی کن البته گفت: نکنم گفت: پس مرا از آن خود یادگاری بده شیخ پیراهن عودی از آن خود بدو داد محمود چون باز همی گشت گفت: شیخا خوش صومعهٔ داری گفت: آنهمه داری این نیز همی بایدت پس در وقت رفتن شیخ او را بر پا خاست محمود گفت: اول که آمدم التفات نکردی اکنون بر پای می‌خیزی این همه کرامت چیست و آن چه بود شیخ گفت: اول در رعونت پادشاهی و امتحان درآمدی و بآخر درانکسار و درویشی می‌روی که آفتاب دولت درویشی بر تو تافته است اول برای پادشاهی تو برنخاستم اکنون برای درویشی بر می‌خیزم پس سلطان برفت بغزا درآن وقت به سومنات شد بیم آن افتاد که شکسته خواهد شد ناگاه از اسب فرود آمد و به گوشهٔ شد و روی بر خاک نهاد و آن پیراهن شیخ بر دست گرفت و گفت: الهی بحق آبروی خداوند این خرقه گه ما را برین کفار ظفر دهی که هرچه از غنیمت بگیرم بدرویشان دهم ناگاه ار جانب کفار غباری و ظلمتی پدید آمد تا همه تیغ در یکدیگر نهادند و می‌کشتند و متفرق می‌شدند تا که لشکر اسلام ظفر یافت و آن شب محمود به خواب دید که شیخ می‌گفت: ای محمود آبروی خرقه ما بردی بر درگاه حق که اگر در آن ساعت در خواستی جملهٔ کفار را اسلام روزی کردی.

نقلست که شیخ یک شب گفت: امشب در فلان بیابان راه می‌زنند وچندین کس را مجروح گردانیدند و از آن حال پرسیدند راست همچنان بود وای عجب همین شب سر پسر شیخ بریدند ودر آستانه او نهادند و شیخ هیچ خبر نداشت زنش که منکر او بود می‌گفت: چه گوئی کسی را که از چندین فرسنگ خبر باز می‌دهد و خبرش نباشد که سر پسر بریده باشند ودر آستانه نهاده شیخ گفت: آری آن وقت که ما آن می‌دیدیم پرده برداشته بود و این وقت که پسر را می‌کشتند پرده فرو گذاشته بودند پس مادر سر پسر را بدید گیسو ببرید و بر سر نهاد و نوحه آغاز کرد شیخ نیز پارهٔ از محاسن ببرید و بر آن سر نهاد گفت: این کار هر دو هر دو پاشیده‌ایم و ما را هر دو افتاده است و گیسو بریدی و من نیز ریش ببریدم.

نقلست که وقتی شیخ در صومعه نشسته بود با چهل درویش و هفت روز بود که هیچ طعام نخورده بودند یکی بر در صومعه آمد با خرواری آرد وگوسفندی و گفت: این صوفیان را آورده‌ام چون شیخ بشنود گفت: از شما هر که نسبت به تصوف درست می‌تواند کرد بستاند من باری زهره ندارم که لاف تصوف زنم همه دم درکشیدند تا مرد آن آرد و آن گوسفند بازگردانید.

نقلست که شیخ گفت: دو برادر بودند ومادری هر شب یک برادر بخدمت مادر مشغول شدی و یک برادر به خدمت خداوند مشغول بود آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خدایش خوش بود برادر را گفت: امشب نیز خدمت خداوند بمن ایثار کن چنان کرد آن شب به خدمت خداوند سر بسجده نهاد در خواب دید که آوازی آمد که برادر ترا بیامرزیدیم وترا بدو بخشیدیم او گفت: آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدمت مادر مرا در کار اومی‌کنید گفتند زیرا که آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم ولیکن مادرت از آن بی‌نیاز نیست که برادرت خدمت کند.

نقلست که چهل سال شیخ سر بر بالین ننهاده همچنین درین مدت نماز بامداد بر وضوی نماز خفتن کرد روزی ناگاه بالشی خواست اصحاب شاد گشتند گفتند شیخا چه افتاد گفت: بوالحسن استغنا و بی‌نیازی خدای تعالی امشب بدید و مصطفی گفته است صلی الله علیه و سلم که هر که دو رکعت نماز بکند و هیچ اندیشهٔ دنیا بر خاطرش نگذرد در همه گناه ازوی بریزد چنانکه آن روز که ازمادر زاده بود احمد حنبل به حکم این حدیث این نماز بگزارد که هیچ اندیشهٔ دنیا بر او گذر نکرد و چون سلام داد پسر را بشارت داد که آن نماز بگزاردم چنانکه اندیشهٔ دنیا درنیامد مگر این حکایت شیخ را بگفتند شیخ گفت: این بوالحسن که دراین کلاته نشسته است سی سال است تا بدون حق یک اندیشه بر خاطر او گذر نکرده است.

نقلست که روزی مرقع پوشی از هوا درآمد پیش شیخ پا بر زمین می‌زد ومی‌گفت: جنید وقتم و شبلی وقتم بایزید وقتم شیخ بر پا خاست و پا بر زمین زد و گفت: مصطفی وقتم و خدای وقتم و معنی همان است که در اناالحق حسین منصور شرح دادم که محو بود و گویند که عیب بر اولیاء نرود از خلاف سنت چنانکه گفت: علیه السلام انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن.

نقلست که روزی در حالت انبساط کلماتی می‌گفت. به سرش ندا آمد که بوالحسنا نمی‌ترسی از خلق گفت: الهی برادری داشتم او از مرگ همی ترسیدی اما من نترسم. گفت: شب نخستین از منکر و نکیر ترسی گفت: اشتر که چهار دندان شود از آواز جرس نترسد. گفت: از قیامت و صعوبات او ترسی گفت: می‌اندیشم که فردا چون مرا از خاک برآری و خلق را در عرصات حاضر کنی من در آن موقف پیراهن بوالحسنی خود از سر برکشم و در دریای وحدانیت غوطه خورم تا همه واحد بود وبوالحسن نماند موکل خوف و مبشر رجای بر من باز ننشیند.

نقلست که شبی نماز همی کرد آوازی شنود که هان بوالحسنو خواهی که آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند شیخ گفت: ای بار خدایا خواهی تا آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کرم تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند آواز آمد نه از تو نه از من.

ویکبار می‌گفت: الهی ملک الموت را به من مفرست که من جان بوی ندهم که نه ازو ستده‌ام تا باز بدو دهم من جان از تو ستده‌ام و جز تو به کسی ندهم.

و گفت: سر به نیستی خود فرو بردم چنانکه هرگز وادید نیابم تا سر به هستی تو برآرم چنانکه به تو بیک ذره بدانم گفت: در سرم ندا آمد که ایمان چیست گفتم خداوندا آن ایمان که دادی مرا تمامست.

و گفت: ندا آمد که تو مایی و ما تو می‌گوئیم نه تو خداوندی و ما بندهٔ عاجز.

و گفت: از حضرت خطاب ندا می‌آمد که مترس که ما ترا از خلق نخواسته‌ایم.

و گفت: خدای عزو جل از خلق نشان بندگی خواست و از من نشان خداوندی.

و گفت: چون به گرد عرش رسیدم صف ملائکه پیش باز می‌آمدند و مباهات می‌کردند که ما کروبیانیم و معصومانیم من گفتم ما هواللهیانیم ایشان همه خجل گشتند و مشایخ شاد شدند به جواب دادن من ایشان را.

و گفت: خداوند تعالی در فکرت به من بازگشاد که ترا از شیطان بازخریده‌ام و به چیزی که آنرا صفت نبود پس بدانکه او را چون داری.

و گفت: همه چیزها را غایت بدانم الا سه چیز را هرگزغایت ندانستم غایت کید نفس ندانستم و غایت درجات مصطفی علیه السلام و غایت معرفت.

و گفت: مرا چون پارهٔ خاک جمع کردندی پس بادی بانبوه در آمد و هفت آسمان و زمین از من پر کرد و من خود ناپدید.

و گفت: خداوند ما را قدمی داد که بیک قدم از عرش تا بثری شدیم و از ثری به عرش بازآمدیم پس بدانستیم که هیچ جا نرفته‌ایم خداوند ندا کرد که من بندهٔ آنکس را که قدم چنین بود او کجا رسیده باشد من نیز گفتم دراز سفرا که ماییم و کوتاها سفرا که ماییم چند همی گردم از پس خویش.

و گفت: چهارهزار کلام از خدا بشنودم که اگر بده هزار فرارسیدی نهایت نبودی که چه پدید آمدی.

وگفت: چنان قادر بودم که اگر پلاس سیه خواستم که دیبائی رومی گردد چنان گردید سپاس خدای را تعالی و تقدس همچنان است یعنی دل از دنیا و آخرت ببرم و به خدا باز برم.

و گفت: آنکس که ازو چندان راه بود به خدا که از زمین تا آسمان و از آسمان تا به عرش و از عرش تا به قاب قوسین و از قاب قوسین تا به مقام نور نیک مرد نبود اگر خویشتن را چند پشهٔ فرانماید.

و گفت: وامی ام نیک بالای حق یعنی همگی من آنچه هست در حق محو است به حقیقت و آنچه مانده است خیال است.

و گفت: اگر آنچه در دل من است قطرهٔ بیرون آید جهان چنان شود که در عهد نوح علیه السلام.

و گفت: آنگاه نیز که من از شما بشده باشم و در پس کوه قاف یکی را از پسران من ملک الموت آمده باشد و جان می‌گیرد و باوی سخنی می‌کند من دست ازگور برکنم و لطف خدای بر لب و دندان او بریزم.

و گفت: چیزی که از آن خدای در من همی کردند من نیز روی به خدای باز کردم و گفتم الهی اگر مرا چیزی دهی که از گاه آدم تا به قیامت بر لب هیچ کس از تو نگشته بود کومن بازماندهٔ هیچکس نتوانم خورد.

وگفت: هر نیکوئی که ازعهد آدم علیه السلام تا این ساعت و ازین ساعت تا به قیامت با پیری کرد تنها با پیر شما کرد و هر نیکوئی که با پیران و مریدان کرد تنها با شما کرد.

و گفت: هر شب آرام نگیرم نماز شام تا حساب خویش با خدای بازنکنم.

و گفت: کارخویش را باخلاص ندیدم تا آفریدهٔ تنهائی خویشتن را ندیدم.

و گفت: اگر خدای عزوجل روز قیامت که همه خلق را که در زمان من هستند به من بخشد از آنجا که آفتاب برآید تا آنجا که آفتاب فرو شود بدین چشم گه در پیش دارم بازننگرم و از بزرگ همتی که به درگاه خداوند دارم.

و گفت: عرش خدا بر پشت ما ایستاده بود ای جوانمردان نیرو کنید و مرد آسا باشید که بارگرانست.

و گفت: چه گویند در مردی که قدم نه به ویرانی دارد ونه به آبادانی و خدای تعالی او را درمقامی می‌دارد که روز قیامت خدا او را برانگیزاند و همه خلق ویرانی و آبادانی به نور او برخیزند و همه خلق را بدو بخشند که دعا نکند درین جهان و شفاعت نکند درآن جهان.

و گفت: در سرای دنیا زیر خاربنی باخداوند زندگانی کردن از آن دوستر دارم که در بهشت زیر درخت طوبی که ازو من خبری ندارم.

و گفت: اینجا نشسته باشم گاه گاه از آن قوت خداوند چندان با من باشد که گویم دست بر کنم و آسمان از جای برگیرم و اگر پای بر زمین زنم به نشیب فرو برم و گاه باشد که به خویشتن بازنگرم روی با خدای کنم و گویم با این تن و خلق که مرا هست چندین سلطنت بچه کار آید.

و گفت: چشنده‌ام و خود ناپدید و شنونده‌ام و خود ناپدید و گوینده‌ام و خود ناپدید.

و گفت: دست از کار بازنگرفته‌ام تا چنان ندیدم که دست به هوا فراز کردم هوا در دست من شوشه زر کردند و دست بدان فراز نکردم به سبب آنکه کرامت بود و هر که از کرامت فرا گیرد آن در بروی ببندند و دیگرش نبود.

و گفت: فرو شوم که ناپدید شوم در هر دو جهان و یا برآیم که همه من باشم زنهار تامرده دل و قرا نباشی.

و گفت: به سنگ سپید مسئله بازپرسیدم چهار هزار مسئله مرا جواب کرد در کرامت.

و گفت: بدان کسی که من تمنی نان گستاخی کنم شما بدانید که او از ملایکه فاضل‌تر است.

و گفت: شبانروزی بیست و چهار ساعت است در ساعتی هزار بار به مردم و بیست و سه ساعت دیگر را صفت پدیدنیست.

و گفت: در روز مردم بروزه و به شب در نماز بود بامید آنکه به منزل رسد و منزل خود من بودم.

و گفت: از آن چهار ماهگی باز در شکم مادر بجنبیدم تا اکنون همه چیزی یاد دارم آن وقت نیز که بدان جهان شده باشم تا به قیامت آنچه برود و آنچه بخواهد رفت بتو بازنمایم پس گفت: مردم گویند فلان کس امام است امام نبود آنکس که از هرچه او آفریده بود خبر ندارد از عرش تا بثری و ازمشرق تا مغرب.

و گفت: مرا دیداریست اندر آدمیان ودیداریست درملایکه و همچنین در جنیان ودر جهنده و پرنده و همه جانوران و از هرچه بیافریده است از آنچه به کنارهای جهانست نشان توانیم داد بهتر از آنچه به نواحی و کردبرکرد ماست.

و گفت: اگراز ترکستان تا بدر شام کسی را خاری در انگشت شود آن از آن منست و همچنین از ترک تا شام کسی را قدم در سنگ آید زیان آن مراست و اگر اندوهی در دلیست آن دل از آن منست.

و گفت: شگفت: نه از خویشتن دارم شگفت: از خداوند دارم که چندین بازار بی‌آگاهی من اندر اندرون پوست من پدید آورد پس آخر مرا از آن آگاهی داد تا من چنین عاجز ببودم در خداوندی خدای تعالی.

و گفت: در اندرون پوست من دریائی است که هرگاه که بادی برآید از این دریامیغ و باران سربرکند ازعرش تا بثری باران ببارد.

وگفت: خداوند مرا سفری در پیش نهاد که در آن سفر بیابانها و کوهها بگذاشتم و تل‌ها و رودها و شیب و فرازها و بیم و امیدها و کشتی ودریاها از ناخن وموی تا انگشت پای همه را بگذاشتم پس بعد از آن بدانستم که مسلمان نیستم گفتم خداوندا نه نزدیک خلق مسمانم و به نزدیک تو زنار دارم زنارم ببر تا پیش تومسلمان باشم.

و گفت: باید که زندگانی چنان کنید که جان شما بیامده باشد و در میان لب و دندان ایستاده که چهل سالست تا جان من میان لب و دندان ایستاده است.

گفتند سخن بگوی گفت: این جایگاه که من ایستاده‌ام می‌توانم گفت: اگر آنچه مرا با اوست بگویم چون آتش بود که در پنبه افکنی دریغ می‌دارم که با خویشتن باشم در سخن او به زبان خویش گفتن و شرم می‌دارم که با او ایستاده باشم سخن تو گویم.

و گفت: درین مقام که خدا مرا داده است خلق زمین و ملائکه آسمان را راه نیست اگر بدینجای چیزی بینم جز از شریعت مصطفی از آنجا بازپس آیم که من در کاروانی نباشم که اسفهسالار آن محمد نباشد و گفت: پیری کراسه در دست گفت: من سخن از اینجا گویم تو از کجا گوئی گفت: وقت من وقتی است که در سخن نگنجد.

و گفت: خلق را اول و آخریست آنچه به اول نکند به آخرشان مکافات کنند خداوند تعالی مرا وقتی داد که اول و آخر به وقت من آرزومند است.

وگفت: من نگویم که دوزخ و بهشت نیست من گویم که دوزخ و بهشت را به نزدیک من جای نیست زیرا که هر دو آفریده است و آنجا که منم آفریده را جای نیست.

و گفت: من بنده‌ام که هفت آسمان و زمین به نزدیک من اندیشهٔ من است هرچه گویم ثناء او بود مرا زیر و زبر نیست پیش و پس نیست راست و چپ نیست.

و گفت: درختی است غیب ومن بر شاخ آن نشسته‌ام وهمه خلق بزیر سایه آن نشسته.

و گفت: عمر من مرا یک سجده است و گفت: با خاص نتوانم گفت: که پرده بدرند و با عام نتوانم گفت: که بوی راهی نبرند و با تن خویش نتوانم گفت: عجب آرد زبان ندارم که ازو با او گویم کسی گفت: از اینجا که هستی باز آی گفت: نتوان آمد و ما منا الاله مقام معلوم گفت: بعرش گفت: بعرش چکنم که عرش اینجاست گفت: وقتی بر من پدید آمد که همه آفریده بر من بگریست.

و گفت: کسی بایستی که میان او و خدای حجابی نبودی تا من بگفتمی که خدای تعالی بامحمد چه کرده بود تا دل و زبانش بشدی و بیفتادی.

و گفت: چون حق تعالی با من بلطف درآمد ملایکه را غیرت آمد بریشان بپوشید و مرا نیست گردانید از آفریده و از خود باخود می‌کرد اگر نه آن بودی که او را بر چنین حکمت است والاکرام الکاتبین مرا ندیدندی.

و گفت: بیست سالست تا کفن من از آسمان آورده است و اندر سرما افکنده و ما سر از کفن بیرون کرده و سخن می‌گوییم.

وگفت: در رحم مادر بسوختم چون به زمین آمدم بگداختم چون به حد بلاغت رسیدم پیر گشتم.

و گفت: وقتی چیزی چون قطره آب در دهان من می‌چکید و باز پوشیده می‌شد و اگر پوشیده نگشتی من میان خلق نماندمی.

و گفت: همه آفریده او چون کشتی است و ملاح منم و بردن آن کشتی مرا مشغول نکند از آنچه من در آنم.

و گفت: حق تعالی مرا فکرتی بداد که هرچه او آفریده است در آن بدیدم در آن بماندم شغل شب و روز در من پوشید آنکه فکرت بینائی گردید گستاخی و محبت گردید هیبت وگران باری گردید از آن فکرت بیگانگی او درافتادم و جائی رسیدم که فکرت حکمت گردید و راه راست و شفقت بر خلق گردید بر خلق او کسی مشفق ترا از خود ندیدم گفتم کاشکی بدل همه خلق من بمردمی تا خلق را مرگ نبایستی دید کاشکی حساب همه خلق با من بکردی تا خلق را به قیامت حساب نبایستی دید کاشکی عقوبت همه خلق مرا کردی تا ایشان را دوزخ نبایستی دید.

و گفت: خداوند تعالی دوستان خویش را به مقامی دارد که آانجا حد مخلوق نبود و بوالحسن بدین سخن صادق است اگر من از لطف او سخن گویم خلق مرا دیوانه خواند چنانکه مصطفی علیه السلام را اگر با عرش بگویم بجنبد اگر با چشمه آفتاب بگویم از رفتن باز ایستد.

و گفت: حق تعالی مرا فرمود که ترا به بدبختان ننمایم با آنکس نمایم که مرا دوست دارد من اورا دوست دارم اکنون می‌نگرم تا کرا آورد هر کس را که امروز درین حرم آورد فردا او را آنجا با من حاضر کند وگفتم الهی نزدیک خود بر از حق تعالی ندا آمد که مرا بر تو حکم است ترا همچنان می‌دانم تا هر که من او را دوستدارم بیاید و ترا بیند و اگرنتواند آمدن نام تو او را بشنوانیم تاترا دوست گیرد که ترا از پاکی خویش آفریدم ترا دوست ندارند به جز پاکان.

و گفت: چون بتن به حضرت او شدم دل را بخواندم بیامد پس ایمان و یقین عقل ونفس بیامدند دل را بمیان این هر چهار درآوردم یقین و اخلاص را برگرفت و اخلاص عمل را بگرفت تا بحق رسیدم پس مقامی پدید آمد که از آن خوش ندیدم همه حق دیدم پس آن هر چهار چیز که آنجا برده بودم محتاج من گردانید.

و گفت: من از هر چه دون حقست زاهد گردیدم آن وقت خویشتن را خواندم از حق جواب شنیدم بدانستم که از حق درگذشتم لبیک اللهم لبیک زدم محرم گردیدم حج کردم در وحدانیت طواف کردم بیت المعمور مرا زیارت کرد کعبه مرا تسبیح کرد ملایکه مرا ثنا گفتند فوری دیدم که سرای حق در میان بود چون بسرای حق رسیدم از آن من هیچ نمانده بود.

و گفت: دو سال بیک اندیشه درمانده بودم مگر چشم در خواب شد که آن اندیشه از من جدا شد شما پندارید که این راه آسانست.

وگفت: اگر مرا یابید بدان مدهید که بر آب یا بر هوا بروند و بدانها مدهید که تکبیر اول به خراسان فرو بندند و سلام به کعبه بازدهند که آنهمه مقدار پدیدست و ذکر مؤمن را حد پدید نیست برای خدا.

وگفت: بمن رسید که چهارصد مرد از غربااند گفتم که اینان چه‌اند برفتم تا به دریائی رسیدم تا به نوری رسیدم بدیدم غرباآن بودند که ایشان را به جز خدا هیچ نبود.

و گفت: نخست چنان دانستم که امانتی بما برنهاده است چون بهتر در شدم عرش از امر خدا سبکتر بود از آن چون بهتر در شدم خداوندی خویش بما برنهاده آمد وشکری که بارگران است.

و گفت: من شما را از معامله خویش نشان ندهم من شما را نشان که دهم از پاکی خداوند و رحمت ودوستی او دهم که موج بر موج برمی‌زند و کشتی بر کشتی برمی‌شکند.

و گفت: پنجاه سالست که از حق سخن می‌گویم که دل و زبان مرا بدان هیچ ترقی نیست.

و گفت: هرگز ندانستم که خدای تعالی با مشتی خاک و آب چندان نیکوئی کند که با من بکرد بغیر از مصطفی بمن رسید یقینم بودی که او را باور داشتن واجبست و این بر من معاینه است به جز حاجت نبود.

و گفت: اینکه شما از من می‌شنوید از معامله من است یا از عطاء اوست مرا از توحید او با خلق هیچ نشاید گفت: کهٔ بر جائی بمانید وبه مثل چنان بود که پاره آنش درکاه افگنی.

و گفت: من از آنجا آمده‌ام با زآنجا دانم شدن بدلیل و خبر ترا نپرسم از حق ندا آمد که ما بعد مصطفی جبرائیل را بکس نفرستادیم گفتم به جز جبرائیل هست وحی القلوب همیشه با من است.

و گفت: هفتاد و سه سال با حق زندگانی کردم که سجده بر مخالفت شرع نکردم و یک نفس بر موافقت نفس نزدم و سفر چنان کردم که از عرش تا بثری هر چه هست مرا یک قدم کردند.

وگفت: از حق ندا چنین آمد که بنده من اگر باندوه پیش من آئی شادت کنم و اگر بانیاز آئی توانگرت کنم و چون ز آن خویش دست بداری آب و هوا را مسخر تو کنم.

و گفت: علما گویند خدای را به دلیل عقل بباید دانست عقل خود بذات خود نابیناست به خدا راه ندانست بخدای تعالی بخود او را چون توان دانست بسیاری که اهل خود بودند به آفریده در همگی گردیدند مشاهده دست گرفتم و از آفریده ببریدم راه به خدا نمودم و اینجا که منم آفریده نتواند آمد.

و گفت: همه گنجهای روی زمین حاضر کردند که دیدار من بر آن افکنند گفتم غره باد آنکه به چنین چیزها غره شود از حق ندا آمد که بوالحسن دنیا را بتو در نصیب نیست از هر دو سرای ترا منم.

و گفت: خداوند من زندگانی من در چشم من گناه گردانید.

وگفت: تا دست از دنیا بداشتم هرگز با سرش نشدم و تا گفتم الله بهیچ مخلوق بازنگردیدم.

و گفت: پیر گشتم هنگام رفتن است هرچه در اعمال بنده آید من به توفیق خدای بکردم وهرچه عطای او بود با بندگان به منت مرا بداد این سخن گاه از معامله گویم و گاه از عطا خلق را از آنجا راه نیست مرکراهابزاری که پنجاه سال بوالحسن مرکراها بزارد تا مرگ مؤمن خوش کردند.

و گفت: خواهید که با خضر علیه السلام صحبت کنید صوفی گفت: خواهم گفت: چند سال بود ترا گفت: شصت سال گفت: عمر از سر گیر ترا او آفریده صحبت با خضر کنی تا صحبت من با اوست درتمنای من نیست که با هیچ آفریده صحبت کنم.

و گفت: خلق مرا نتوانند نکوهیدن و ستودن که بهر زبان که ازمن عبارت کنند من به خلاف آنم.

و گفت: بهشت در فنا بر تابهشتیان را کجا بری و دوزخ در فنا برم تادوزخیان را کجا بری.

و گفت: خدای تعالی روز قیامت گوید بندگان مرا شفاعت کن گویم رحمت ز آن تواست بنده ز آن تو شفقت تو بر بنده بیش از آن است که از آن من.

و گفت: وقت بهمه چیزی در رسد و هیچ چیز بوقت در نرسد خلق اسیر وقت اند و بوالحسن خداوند وقت هرچه من ازوقت خویش گویم آفریده از من بهزیمت شود جان جوانمردان ازوقت مصطفی علیه السلام تا قیامت بهستی حق اقرار دهد.

وگفت: بهستی او درنگرستم نیستی من به من نمود چون نیستی خود من نگریستم هستی خود به من نمود در این اندوه بماندم تا بادلی که بود از حق ندا آمد که بهستی خویش اقرار کن گفتم به جز تو کیست که بهستی تو اقرار دهند نه گفتهٔ شهدالله.

و گفت: چون حق تعالی این راه بر من بگشاد در روشن این راه چندان فرق بود که هر سال گفتیا از کفر به نبوت شدم چندان تفاوت بود.

وگفت: روز وشب گه بیست وچهار ساعتست مرا یک نفس است و آن نفس از حق و با حقست دعوی من با خلقست اگر پای آنجا بر نهم که همتست بجای بر رسم که ملایکه حجابت را آنجا راه نبود.

و گفت: دوش جوانمردی گفت: آه آسمان و زمین بسوخت شیخ گفت: آن کسان را که آنجا آورد همه با نور دیدم بعضی را بیشتر و بعضی را کمتر گفتم الهی آنچه در اینان بیافریده باینان و انمای گفت: بوالحسن حکم دنیا مانده است اگر اینان رابا اینان وانمایم دنیا خراب شود.

و گفت: از خویشتن سیر شدم خویشتن را فرا آب دادم غرقه نشدم و فرا آتش دادم بنسوخت آنکه این خلق خورد چهارماه و دو روز ازخلق بازگرفتم بنمرد سر بر آستان عجز نهادم فتوح سر در کرده تا به جایگاهی برسیدم که صفت نتوان کرد.

و گفت: بدیدار بایستادم خلق آسمان و زمین را بدیدم معامله ایشان مرا بهیچ نیامد بدانچه می‌دیدم ز آن او از حق ندا آمد که تو و همه خلق نزدیک من همچنانید که این خلق نزدیک تو.

و گفت: من نه عابدم ونه زاهد نه عالم و نه صوفی الهی تو یکی‌ایی من از آن یکی تو یکی‌ام.

و گفت: چه مرد بود که با خداوند این چنین نایستد که آسمان و زمین و کوه ایستاده است هرکه خویشتن را به نیک مردی نماید نه نیک است که نیکی صفت خداوند است.

و گفت: اگر خواهی که به کرامت رسی یک روز بخور و سه روز مخور سیم روز بخور پنج روز مخور پنجم روز بخور چهارده روز مخور اول چهارده روز بخور ماهی مخور اول ماهی بخور چهل روز مخور اول چهل روز بخور چهارماه مخور اول چهار ماه بخور سالی مخور آنگاه چیزی پدید آید چون ماری چیزی بدهان در گرفته در دهان تو نهد بعد از آن هرگز از تو نخوری شاید که من ایستاده بودم و شکم خشک بوده آن مار پدید آمد گفتم الهی بواسطه نخواهم در معده چیزی وادید آمد بویاترا ز مشک خوشتر از شهد سر به حلق من برد از حق ندا آمد ما ترا از معدهٔ تهی طعام آوریم و از جگر تشنه آب اگر آن نبودی که او را حکمست از آنجا خوردمی که خلق ندیدی.

و گفت من کار خویش باخلاص ندیدم تا به جز او کسی را می‌دیدم چون همه او رادیدم اخلاص پدید آمد بی‌نیازی او را درنگرستم کردار همه خلق پر پشهٔ ندیدم بر حمت او نگریستم همه خلق را چند ارزن دانه ندیدم ازین هر دو چه آید آنجا.

و گفت: از کار خدا عجب بماندم که چندین سال خرد از من ببرده بود و مرا خردمند به خلق می‌نمود.

و گفت: الهی چه بودی که دوزخ و بهشت نبودی تا پدید آمدی که خدا پرست کیست.

و گفت: خداوند بازار من بر من پیدا کرد درین بازار بعضی گفتنی بود و بعضی شنودنی و بعضی نیز دانستنی چون درین بازار افتادم بازارها از پیش من برگرفت.

وگفت: خداوند بندگی من بر من ظاهر کرد اول و آخر خویش قیامت دیدم هر چه باول به من بداد به آخر همان داد از موی سر تا به ناخن پای پل صراط گردانید.

و گفت: از خویشتن بگذشتی صراط واپس کردی.

وگفت: هر کس را از این خداوند رستگاری بود ما را اندوه دایم بود خدا قوت دهاد تا ما این بار گران بکشیم.

و گفت: عجب بمانده‌ام از کردار این خداوند که از اول چندین بازار در درون این پوست بنهاد بی‌آگاهی من پس آخر مرا از آن آگاه کرد تا من چنین متحیر گردیدم یا دلیل المتحرین زدنی تحیرا.

و گفت: کله سرم عرشست و پایهای تحت الثری و هر دو دست مشرق و مغرب و گفت: راه خدای را عددنتوان کرد چندانکه بنده است به خدا راهست بهر راهی که رفتم قومی دیم گفتم خداوندا مرا براهی بیرون بر که من و تو باشیم خلق در آن راه نباشد راه اندوه در پیش من نهاد گفت: اندوه باری گرانست خلق نتواند کشید.

وگفت: هر که به نزدیک خدا مرد است نزدیک خلق کودک است و هرکه نزدیک خلق مردست آنجا نامردست این سخن را نگه دارید که در وقتی‌ام که آنرا صفت نتوان کرد.

و گفت: هر که این سخنان بشنود و بداند که من خدای را ستوده‌ام بعزش بردارند و هر که پندارد که خود را ستوده‌ام بذلش بردارند که این سخنان من از دریای پاکست ز آن خلق در وی برخه نیست.

و گفت: عافیت را طلب کردم در تنهائی یافتم و سلامت در خاموشی.

و گفت: در دل ندا آمد از حق که ای بوالحسن فرمان مرا ایستاده باش که من زنده‌ام که نمیرم تا ترا حیوتی دهم که در آن حیوة مرگ نبود و هر چه ترا از آن نهی کردم دور باش از آن که من پادشاهی‌ام که ملک مرا زوال نیست تا ترا ملکی دهم که آنرا زوال نباشد.

و گفت: هرکه مرا بشناخت بدوستی حق را دوست داشت و هر که حق را دوست داشت به صحبت جوانمردان پیوست و هر که به صحبت جوانمردان پیوست به صحبت حق پیوست.

و گفت: زبان من به توحید گشاده شد آسمان‌ها و زمین‌ها را دیدم که گرد بر گرد من طواف می‌کردند و خلق از آن غافل.

و گفت: بدل من ندا آمد از حق که مردمان طلب بهشت می‌کنند و به شکر ایمان قیام نکرده‌اند مرا از من چیزی دیگر می‌طلبند.

و گفت مزاح مکنید که اگر مزاح را صورتی بودی او را زهره نبودی که در آن محلت که با من بودمی درآید.

و گفت: عالم بامداد برخیزد طلب زیادتی علم کند و زاهد طلب زیادتی زهد کند و بوالحسن دربند آن بود که سرروی بدل برادری رساند.

و گفت: هرکه مرا چنان نداند که من در قیامت بایستم تا او را در پیش نکنم در بهشت نشود گو اینجا میا و برمن سلام مکن.

و گفت: چیزی به من درآمد که مرا سی روز مرده کرد از آنچه این خلق بدان زنده‌اند از دنیا و آخرت آنگاه مرا زندگانی داد که در آن مرگ نبود.

و گفت: اگر من برخری نشینم و از نشابور در آیم و یک سخن بگویم تا قیامت دانشمند بر کرسی ننشیند.

و گفت: با خلق خدا صلح کردم که هرگز جنگ نکردم و با نفس جنگی کردم که هرگز صلح نکردم.

وگفت: اگر آن بودی که مردمان گویند که به پایگاه بایزید رسید و بی‌حرمتی کرد والا هرچه بایزید باخدا بگفته است و بیندیشیده من با شما بگفتمی و عجب اینست که ازو نقل می‌کنند که گفته است هرچه بایزید با اندیشه آنجا رسیده است بوالحسن بقدم آنجا رسیده است و گفت: این جهان به جهانیان واهشتیم و آن جهان به بهشتیان و قدم بر نهادیم جائی که آفریده را راه نیست.

و گفت: چنانکه ما را پوست بدر آید بدر آمدم.

وگفت: که بایزید گفت نه مقیم ونه ماسفر و من مقیم دریکی او سفر می‌کنم و گفت: روز قیامت من نگویم که من عالم بودم یا زاهد یا عابد گویم تو یکیی من ز آن یکی تو بودم.

و گفت: بدینجا که من رسیدم سخن نتوانم گفت: که آنچه مراست با او اگر با خلق بگویم خلق آن برنتابد و اگر این چه او راست با من بگوید چون آتش باشد ببیشه درافکنی دریغ آیدم که با خویشتن باشم و سخن او گویم.

و گفت: تا خداوند تعالی مرا از من پدید آورد بهشت در طلب من است و دوزخ در خوف من و اگر بهشت و دوزخ اینجا که من هستم گذر کنند هر دو با اهل خویش در من فانی شوند چه امید و بیم من از خداوند من است و جز اوکیست که ازو امید و بیم بود.

وگفت: تکبیر فرضی خواستم پیوست بهشت آراسته و دوزخ تافته و رضوان و مالک پیش من آوردند تکبیر احرام پیوستم بینائی من برجا بود که نه بهشت دیدم ونه دوزخ رضوان را گفتم درآی درین نفس نصیب خویش یابی فرا درآمد و در سیصد و شصت و پنج رگ من چیزی ندید که ازوبیم داشت.

و گفت: هرکسی بر در حق رفتند چیزی یافتند و چیزی خواستند و بعضی خواستند و نیافتند و باز جوانمردان را عرضه کردند نپذیرفتند وباز بوالحسن نپذیرفت و باز بوالحسن را ندا آمد که همه چیز به تو دهیم مگر خداوندی گفتم الهی این داد و دهم ازمیان برگیر که میان بیگانگان رود و این از غیرت بود که نباید کهٔ بیگانگی بود.

و گفت: اندیشیدم وقتی که از من آرزومند تربندهٔ هست خداوند تعالی چشم باطن من گشاده کرده تا آرزومندان او را بدیدم شرم داشتم از آرزومندی خویش خواستم که بدین خلق وانمایم عشق جوانمردان تا خلق بدانستندی که هر عشق عشق نبود تا هر که معشوق خود را بدیدی شرم داشتی که گفتی من ترا دوست دارم.

و گفت: خلق آن گویند که ایشان را با حق بود و بوالحسن آن گوید که حق را با و بود.

و گفت: سی سالست تا روی فرا این خلق کرده‌‌ام و سخن می‌گویم و خلق چنان دانند که من با ایشان می‌گویم من خود با حق می‌گویم بیک سخن با این خلق خیانت نکردم به ظاهر و باطن باحق و اگر محمد علیه السلام ازین در درآید مرا ازین سخن خاموش نباید بود.

و گفت: پدرم و مادرم از فرزند آدم بود اینجا که منم نه آدم است و نه فرزندان جوانمردی راستی با خدایست و بس.

و گفت: به قفا باز خفته بودم از گوشهٔ عرش چیزی قطره قطره می‌چکید بدهانم و در باطنم حلاوت پدید می‌آمد.

و گفت: بخواب دیدم من وبایزید و اویس قرنی در یک کفن بودیمی.

و گفت: در همه جهان زنده ما را دید و آن بایزید بود.

نقلست که روزی این آیت را همی خواند قوله تعالی ان بطش ربک لشدید گفت: بطش من سختر از بطش اوست که او عالم و اهل عالم را گیرد و من دامن کبریائی او گیرم.

و گفت: چیزی بر دلم نشان شد از عشق که در همه عالم کس را محرم آن نیافتم که باوی بگویم.

و گفت: فردا خدای تعالی گوید به من هرچه خواهی بخواه گویم بار خدایا عالم تری گوید همت تو ترا بدادم جز آن حاجت خواه گویم الهی آن جماعت خواهم که دروقت من بودند و از پس من تا به قیامت به زیارت من آمدند ونام من شنیدند ونشنیدند از حق تعالی ندا آید که در دار دنیا آن کردی که ما گفتیم ما نیز آن کنیم که تو خواهی.

و گفت: خدای تعالی همه را پیش من کند رسول علیه السلام گوید اگر خواهی ترا از پیش جاه کنم گویم یا رسول الله من دار دنیا تابع تو بودم اینجا نیز پس روتوم بساطی از نور بگستراند ابوالحسن و ژنده جامگان او بر آنجا جمع آیند مصطفی را بدان جمع چشم روشن شود اهل قیامت همه متعجب بمانند فرشتگان عذاب می‌گذرند می‌گویند اینان آن قومند که ما را از ایشان هیچ رنگی نیست.

و گفت: مصطفی علیه السلام فردا مردانی را عرضه دهد که در اولین و آخرین مثل ایشان نبود حق تعالی بوالحسن را درمقابله ایشان آورد و گوید ای محمد ایشان صفت تواند بوالحسن صفت منست.

و گفت: خدای تعالی بمن وحی کرد وگفت: هرکه ازین رود تو آبی خورد همه بتو بخشیدم.

و گفت: روز قیامت من نه آنم که زیارتیان خویش را شفاعت کنم که ایشان خود شفاعت دیگران کنند.

و گفت: هرکه استماع سخن ما کرد و کند کمترین درجتش آن بود که حسابش نکنند فردا.

و گفت: بماوحی کردند که همه چیزی ارزانی داشتم غیر الخفیة.

و گفت: که بوالحسن اویم گاه او بوالحسن منست معنی آنست چون بوالحسن در فنا بودی بوالحسن او بودی و چون در بقا بودی هرچه دیدی همه خود دیدی و آنچه دیدی بوالحسن او بودی معنی دیگر آنست که درحقیقت چون الست و بلی او گفت: پس آن وقت که بلی جواب داد بوالحسن او بود بوالحسن ناموجود پس بوالحسن او بوده باشد معنی این در قرآن است که می‌فرماید قوله تعالی و مارمیت اذرمیت ولکن الله رمی.

و گفت: نردبانی بی‌نهایت بازنهادم تا به خدا رسیدم قدم بر نخست پایه نردبان که نهادم به خدا رسیدم معنی آنست که بیک قدم به خدا رسیدن دنی است و چندان نردبان بی‌نهایت نهادن متدنی یکی سفر است فی نورالله ونورالله بی‌نهایت است.

و گفت: مردمان گویند خدا و نان و بعضی گویند نان و خدا و من گویم خدا بی‌نان خدا بی‌آب خدا بی‌همه چیز.

و گفت: مردمان را با یکدیگر خلافست تا فردا او را ببینند یا نه بوالحسن داد و ستد بنقد می‌کند که گداء که نان شبانگاه ندارد و دستار از سر برگیرد ودامن بزیر نهد محال بود که بنسیه فروشد.

و گفت: از هرچه دون حق است زاهد گردیدم آنگاه خویش را خواندم و گفت: من درولایت تو نیایم که مکر تو بسیار است.

و گفت: اگر بر بساط محبتم بداری در آن مست گردم در دوستی تو و اگر بر بساط هیبتم بداری دیوانه گردم در سلطنت تو چون نور گستاخی سر برزند هر دو خود من باشم و منی من توی.

وگفت: روی به خدا بازکردم گفتم این یکی شخص بود که مرا بتو خواند و آن مصطفی بود علیه السلام چون ازو فروگذری همه خلق آسمان و زمین را من بتو خوانم و این بیان حقیقت است باثبات شریعت.

و گفت: روی به خدا باز کردم و گفتم الهی خوشی بتو در بود اشارت به بهشت کردی.

و گفت: خدای تعالی در غیب بر من بازگشاد که همه خلق را از گناه عفو کنم مگر کسی را که دعوی دوستی من کرده باشد من نیز روی بدو بازکردم و گفتم اگر از آن جانب عفو پدید نیست ازین جانب هم پشیمانی پدید نیست بکوش تا بکوشیم که بر آنچه گفته‌ایم پشیمان نیستیم.

و گفت: روی به خدا بازکردم گفتم الهی روز قیامت داوری همه بگسلد و آن داوری که میان من و تست نگسلد.

و گفت: چون به جان نگرم جانم درد کند و چون بدل نگرم دلم درد کند چون به فعل نگرم قیامتم درد کند چون به وقت نگرم درد توم کنی الهی نعمت توفانی است و نعمت من باقی و نعمت تو منم و نعمت من توی.

و گفت: الهی هرچه تو بامن گوئی من با خلق تو گویم و هرچه تو با من دهی من خلق ترا دهم.

و گفت: الهی حدیث تواز من نپذیرند.

و گفت: که هیچکس نبود با اونشسته و می‌گفت: تو مرا چیزی گفتی که درین جهان نیاید و من تو را جوابی دادم که در هر دو جهان نیاید و چنین بسیار بودی که جوابی همی دادی و کسی حاضرنبودی.

گفت: الهی روز بزرگ پیغامبران برمنبرهای نور نشینند و خلق نظارهٔ ایشان بود و اولیای تو بر کرسی‌ها نشینند ازنور خلق نظاره ایشان بود ابوالحسن بر یگانگی تو نشیند تا خلق نظاره تو بود.

و گفت: الهی سه چیز از من بدست خلق مکن یکی جان من که من جان از تو گرفتم به ملک الموت ندهم و روز و شب با من توی کرام الکاتبین درمیان چه کار دارند و دیگر سؤال منکر ونکیر نخواهم که نور یقین تو با ایشان دهم تا بتو ایمان نیارند دست و انکیرم.

و گفت: اگر بندهٔ همه مقامها بپاکی خود بگذارد هستی حق هیچ آشکارا نشود تا هرچه ازو فرو گرفته است با او ندهند.

و گفت: الهی مرا در مقامی مدار که گویم خلق و حق یاگویم من و تو مرا درمقامی دار که در میان نباشم همه تو باشی.

و گفت: الهی اگر خلق را بیازارم همینکه مرا بینند راه بگردانند و چندانکه تو را بیازردیم تو با مایی.

و گفت: این راه پاکان است الهی باتو دستی بزنم تا بتو پیدا گردم در همه آفریده یا فرو شوم که ناپدید گردم صدق آن برسیدم آن نیافتم که کرامت هر زاهد پرسیدم و روز و شب بر من حذر بود که بر من گذر کرد خضر علیه السلام که آمد در حذر بود.

و گفت: چون دو بود همتا بود یکی بود همتا نبود.

و گفت: الهی هر چیزی که از آن منست در کار تو کردم و هرچه از آن تو استدر کار تو کردم تا منی از میان برخیزد وهمه تو باشی.

و گفت: در همه حال مولای توام و از آن رسول تو و خادم خلق تو.

و گفت: هشتاد تکبیر بکردم یکی بر دنیا دوم بر خلق سیم بر نفس چهارم بر آخرت پنجم بر طاعت و این را با خلق بتوان گفت: و دیگر را مجال نیست.

و گفت: چهل گام برفتم بیک قدم از عرش تاثری بگذاشتم دیگران را صفت نتوان کرد و اگر این با کسی بگوئی که میان وی و خداوند حجابی نبود دل و جانش بشود.

و گفت: الهی اگر میان من و تو بودی چنین نبودی کسی بایستی که زندگانیش بخدای بودی تا من صفت تو با ابو بکردمی که این خلق زنده نه‌اند.

و گفت: اگر این رسولان و بهشت ودوزخ نبودی من هم ازین بودمی که امروز هستم از دوستی تو و از فرمانبرداری تو از بهر تو.

و گفت: چون مرا یاد کنی جان من فدای تو باد و چون دل من ترا یاد کند نفس من فدای دل من باد.

و گفت: الهی اگر اندامم درد کند شفاتو دهی چون توم درد کنی شفا که دهد.

و گفت: الهی مرا تو آفریدی برای خویش آفریدی از مادر برای تو زادم مرا به صید هیچ آفریده مکن.

و گفت: از بندگان تو بعضی نماز و روزه دوست دارند و بعضی حج و غزا و بعضی علم و سجاده مرا از آن باز کن که زندگانیم و دوستیم جز از برای تونبود.

و گفت: الهی اگر تنی بودی و دلی بودی از نور هم ترا نشایستی فکیف تنی ودلی چنین آشفتگی ترا شاید.

و گفت: الهی هیچ کس بود ازدوستان تو که نام تو بسزا برد تا بینایی خود بکنم و در زیر قدم او نهم و یا هستند در وقت من تاجان خود فدای او کنم و یا از پس من خواهند بود.

و گفت: الهی مرا بدین خلق چنین نمودی که سر بدان گریبان برکرده‌ام که ایشان برکرده‌اند اگر بدیشان فرانمودی که من سر به کدام گریبان برکرده‌ام چه کردندی.

وگفت: خداوند من در دنیا چندان که خواهم از تو لاف بخواهم زد فردا هرچه خواهی با من بکن.

و گفت: الهی ملک الموت ترا بفرست تا جان من بستاند و من جان او بستانم تا جنازه هر دو به گورستان برند و گفت: الهی گروهی‌اند که ایشان روز قیامت شهید خیزند که ایشان در سبیل تو کشته شده باشند و من آن شهید خیزم که به شمشیر شوق تو کشته شده باشم که دردی دارم که تاخدای من بود آن دردمی بود و درد را جستم نیافتم درمان جستم نیافتم اما درمان یافتم.

و گفت: در همه کارها طلب پیش بود پس یافت الا درین حدیث که پیش یافته بود پس طلب و مردان را گفتند پای آبله گردید و مردان بی‌آبله رسیدند نامردان را پای آبله کند و مردان را نشستنگاه.

و گفت: بایزید مردان را گفت: که حق گفت: هر که مرا خواهد کرامتها کنم و هر که ترا که بایزیدی خواهد نیستش کنم که هیچ جایش پدید نیارم اکنون شما چه گوئید گفتند اگر نیز نیست نکند جان را خواهیم.

و گفت: اگر بنده آفریده در پیش حق بایستد چنانکه دو بیکی بود گفت: چنانکه خلق از پیش او برخیزد اونیز درخویشتن برسد همی خورد و طعم ندامد سرما و گرما برو گذر می‌کند و خبرش نبود و چون از خویشتن برسد به جز حق هیچ نبود.

وگفت: کس بود که بهفتاد سال یک بار آگاه نبود و کس بود که به پنجاه سال و کس بود به چهل سال و کس بود به بیست سال و کس بود بهر سال و کس بود بهرماه و کس بهروقت نماز و کس بود که برو احکام می‌راند و او را ازین جهان و از آن جهان خبر نبود.

و گفت: آسان آسان نگوییا که من مردی‌ام تا هفتاد سال معامله خویش چنانکه تکبیر اول به خراسان پبوندی و سلام به کعبه باز دهی زیر تا بعرش وزیر تا بثری بینی همه را همچون بی‌نمازی زنان بینی آن وقت بدانکه مردی نهٔ.

و گفت: هرکه در دار دنیادست به نیک مردی بدر کند باید تا از خدا آن یافته بود که بر کنار دوزخ بایستد به قیامت و هر کرا خدای بدوزخ می‌فرستد او دست او می‌گیرد و بهشت می‌برد.

و گفت: از خلقان بعضی به کعبه طواف کنند و بعضی به آسمان بیت المعمور و بعضی بگرد عرش و جوانمردان در یگانگی او طواف کنند.

و گفت: همه کس نماز کنند وروزه دارند ولیکن مردان مردست که شصت سال دیگر که فرشتهٔ بروهیچ ننویسد که او را از آن شرم باید داشت از حق و حق را فراموش نکند بیک چشم زخم مگر بخسبد آنچه مشاهده بود که گویند در بنی اسرائیل کس بودی که سالی در سجود بودی و دو سال در مشاهده این بود که این امت دارد که یک ساعت فکرت این بنده با یک ساله سجود ایشان برابر بود.

و گفت: می‌باید که دل خویش چون دریا بینی که آتش ازمیان آن موج برآید وتن در آتش بسوزد درخت وفا از میان آن سوخته برآید میوهٔ بقاء ظاهر حاصل شود و چون میوه بخوری آب آن میوه بگذر دل فرو شود فانی شوی در یگانگی او.

و گفت: خدای را بر روی زمین بندهٔ است که در دل او نوری گشاده است از یگانگی خویش که اگر هر چه از عرش تاثری هست گذر در آن نور کند بسوزد چنانکه پر گنجشگی که باتش فرو داری دانشمندی گفت: چیزی پرسیدم گفت: این زمان نتوانی دانست تا بدان مقام رسی که بروزی هفتاد بار بمیری و به شبی هفتاد بار و کارش چهل سال چنین زندگانی بود.

و گفت: این چه در اندرون پوست اولیا بود اگر چند ذره میان دو لب و دندان او بیاید همه خلق آسمان و زمین در فزع افتد.

و گفت: خدای را بر پشت زمین بندهٔ است که به شب تاریک خفته بود و لحاف در سر کشیده پس ستاره آسمان می‌بیند که در آسمان می‌گردد و ماه را همچنین و طاعت و معصیت همه خلایق می‌بیند که بآسمان می‌برند و می‌بیند که روزی خلقان از آسمان به زمین می‌آید و ملایکه را می‌بیند که از آسمان به زمین و از زمین به آسمان می‌روند و خورشید را می‌بیند که در آسمان گذر می‌کند.

و گفت: کسی را که همگی او خداوند فراگرفته بود از موی سر تا اخمص قدم او همه بهستی خدای اقرار دهد و گفت مردان خدای تعالی همیشه بودند و همیشه باشند.

و گفت: الست بربکم را بعضی شنیدند که نه من خداام و بعضی شنیدند که نه من دوست شماام و بعضی چنان شنیدند که نه همه منم.

و گفت: خدای تعالی باولیاء خویش لطف کرد و لطف خدا چون مگر خدا بود.

وگفت: هر که از خدا به خدا نگرد خلق را نبیند.

و گفت: مثل جان چون مرغی است که پری به مشرق دارد و پری به مغرب و پاء بثری و سر بدانجا که آنرا نشان نتوان کرد.

وگفت: دوست چون با دوست حاضر آید همه دوست را بیند خویشتن را نبیند.

و گفت: آنرا که اندیشه بدل درآید که از آن استغفار باید کردن دوستی را نشاید.

و گفت: سرجوانمردان را خدای تعالی بدان جهان و بدین جهان آشکارا نکند و ایشان نیز آشکارا نکنند.

و گفت: اندکی تعظیم به از بسیاری علم و عبادت وزهد.

و گفت: خدای تعالی موسی را علیه السلام گفت: لن ترانی زبان همه جوانمردان از این سؤال و سخن خاموش گردید.

و گفت: چشم جوانمردان بر غیب خداوند بود تا چیزی بر دل ایشان افتد تا بچشند آنچه اولیا وانبیاء چشیده‌اند دل جوانمردان به باری دربود که اگر آن بار بر آفریده نهند نیست شود و اولیاء خود را خود می‌دارد تا آن بار بتوانند کشید والا رگ و استخوان ایشان از یکدیگر بیامدی.

و گفت: چه مردی بود که مثل فتوح او چون مرغی شود که خانه‌اش زرین بود چه مردی بود که حق تعالی او را براهی ببرد که آن راه مخلوق بود.

و گفت: خدای تعالی را بر پشت زمین بندهٔ هست که او خدای را یاد کند همه شیران بول بیفگنند ماهیان در دریا از رفتن فروایستند ملایکه آسمان در هیبت افتند آسمان و زمین وملایکه بدان روشن بباشند.

وگفت: همچنین خدای تعالی را بندگانند بر پشت زمین که خدای را یاد کنند ماهی در دریا از رفتن باز ایستد زمین در جنبیدن آید خلق پندارند که زلزله است و همچنین بندهٔ هست او را که نور او بهمهٔ آفریده برافتد چون خدای را یاد کند از عرش تا بثری بجنبد.

و گفت: از آن آب محبت که در دل دوستان جمع کرده است اگر قطرهٔ بیرون آید همهٔ عالم پر شود که هیچ آب در نشود و اگر از آن آتش که در دل دوستان پدید آورده است ذرهٔ بیرون آید از عرش تا بثری بسوزد.

و گفت: سه جای ملایکه از اولیاء هیبت دارند یکی ملک الموت در وقت نزع دوم کرام الکاتبین دروقت نبشتن سوم نکیر و منکر دروقت سؤال.

و گفت: آنرا که او بردارد پاکی دهد که تاریکی درو نبود قدرتی دهد که هرچه گوید بباش بباشد میان کاف ونون.

وگفت: گروهی را باوّل خداوند ندانستند که بآخر هم بود خدا ما را از ایشان گناد وگروهی از بندگان آنهااند که خدای تعالی ایشان را بیافرید ندانستند که باول ایشان را خداوند است تا به آخر و آخر ایشان قیامت.

وگفت: ندا آمد از آسمان که بندهٔ من آنرا که تو می‌جوئی باول خود نیست بآخر چون توان یافت که این راهیست از خدا به خدا بنده آن بازنیاید مردی را گفت: آنجا که ترا کشتند خون خویش دیدی پس گفت: بگو که آنجا مرا کشتند هیچ آفریده نبود که خون جوانمردان بروی مباحست.

و گفت: چون بعمر خویش درنگریستم همه طاعت خویش هفتاد و سه ساله یک ساعت دیدم و چون به معصیت نگریستم درازتر از عمر نوح دیدم.

و گفت: تا بیقین ندانستم که رزق من بروست دست از کار بازنگرفتم و تاعجز خلق ندیدم پشت بر خلق نیاوردم.

وگفت: جوانمردی به کنار بادیه رسید به بادیه فرونگریست و باز پس گردید وگفت: من اینجا فرونگنجم یعنی آنچه منم.

و گفت: چنان باید بودن که ملایکه که بر شما موکل‌اند بارضا ایشان را واپس فرستی و یا اگر نه چنان باید بود که شبانگاه دیوان از دست ایشان فراگیری و آنچه بباید ستردن بستری و آنچه بباید نبشتن بنویسی و اگرنه چنان بودند که شبانگاه که آنجا باز شوند گویند نه نیکی بودش ونه بدی خداوند تعالی بگوید من نیکویی ایشان با شما بگویم.

و گفت: مردان خدای را اندوه و شادی نبود و اگر اندوه و شادی بود هم ازو بود.

و گفت: صحبت با خدای کنید با خلق مکنید که دیدنی خداست و دوست داشتنی خدا و آنکس که بوی نازید خداست و گفتنی خداست و شنودنی خداست.

وگفت: کس بود که در سه روز به مکه رود و بازآید و کس بود که در شبانروزی و کس بود که در شبی و کس بود که در چشم زخمی پس آنکه در چشم زخمی برود و باز آید قدرت بود.

و گفت: تاخدای تعالی بنده رادر میان خلق دارد فکرتش از خلق جدا نشود چون دل اورا از خلق جدا کند در مخلوقش فکرت نبود فکرتش با خداوند بود یعنی در دلش فکرت بنماند.

و گفت: خدای تعالی مؤمنی را هیبت چهل فرشته دهد و این کمترین هیبت بودش که داده بود و آن هیبت از خلقان باز پوشد تا خلقان با ایشان عیش توانند کرد.

وگفت: اگر کسی اینجا نشسته بود چشمش بلوح برافتد روابود و من فراپذیرم ولیکن باید که نشانش با من دهد.

و گفت: اگرخدایتعالی را بخرد شناسی علمی با تو بود و اگر بایمان شناسی راحتی با تو بود و اگر به معرفت شناسی دردی با تو بود.

و گفت: که علی دهقان گفت: که مرد بیک اندیشه ناصواب که بکند دو ساله راه از حق تعالی بازپس افتد.

و گفت: عجب دارم ازین شاگردان که گویند پیش استاد شدیم ولیکن شما دانید که من هیچکس را استاد نگرفتم که استاد من خدا بودتبارک و تعالی و همه پیران را حرمت دارم دانشمندی ازو سئوال کرد که خرد و ایمان و معرفت را جایگاه کجاست گفت: تو رنگ اینها را به من نمای تامن جایگاه ایشان باتو نمایم دانشمند را گریه برافتاد بگوشهٔ نشست.

شیخ را گفتند مردان رسیده کدام باشند گفت: از مصطفی علیه السلام درگذشتی مرد آن باشد که او را هیچ ازین درنیاید و تا مخلوق باشی همه دریابد یعنی از عالم امر باش نه از عالم خلق.

و گفت: مردان از آنجا که باشند سخن نگویند بستر بازآیند تا شنونده سخن فهم کند.

و گفت: همه کس نازد بدانچه داند تا بداند که هیچ نداند چون بدانست که هیچ ندانست شرم دارد از دانش خود تاآنگاه که معرفتش به کمال باشد.

و گفت: خداوند را بتهمت نباید دانست و بپنداشت نباید دانست که گوئی دانیش و ندانیش خدای را چنان باید دانست که هرچه می‌دانیش گوئی کاشکی بهتر دانستمی.

و گفت: بنده چنان بهتر بود که از خداوند خویش نه به زندگانی واشود نه به مرگ.

وگفت: چون خدای تعالی را بسوی خویش راه نماید و سفر و اقامت این بنده دریگانگی او بود و سفر و اقامت او بسر بود.

و گفت: دل که بیمار حق بود خوش بود زیرا که شفاش جز حق هیچ نبود.

و گفت: هرکه با خدای تعالی زندگانی کند دیدنیها همه دیده بود و شنیدنیها همه شنیده و کردنیها کرده و دانستنی دانسته.

و گفت: بباری آسمان و زمین طاعت با انکار جوانمردان هیچ وزن نیارد.

و گفت: درین واجار بازاریست که آنرا بازار جوانمردان گویند ونیز بازار حق خوانند از آن راه حق شما آنرا دیده‌اید گفتند نه گفت: در آن بازار صورتها بودنیکو چون روندگان آنجا رسند آنجا بمانند و آن صورت کرامت بود و طاعت بسیار و دنیا و آخرت آنجا بمانند و به خدا نرسند بنده چنین نیکوتر که خلق را بگذارد و با خدا به خلوت در شود و سر بسجده نهد و به دریای لطف گذر کند و بیگانگی حق رسد و از خویشتن برهد همه بروی می‌راند و او خود در میان نه.

و گفت: این علم را ظاهر ظاهری و باطن باطنی علم ظاهر و ظاهر ظاهر آنست که علماء می‌گویند و علم باطن آنست که جوانمردان با جوانمردان می‌گویند و علم باطن باطن راز جوانمردان است با حق تعالی که خلق را آنجا راه نیست.

وگفت: تا تو طالب دنیا باشی دنیا بر تو سلطان بود وچون از وی روی بگردانی تو بروی سلطان باشی.

و گفت: درویش کسی بود که او رادنیا و آخرت نبود و نه در هر دو نیز رغبت کند که دنیا و آخرت از آن حقیرترند که ایشان را با دل نسبت بود.

و گفت: چنانکه از تو نماز طلب نمی‌کند پیش از وقت تو نیز روزی مطلب پیش از وقت.

و گفت: جوانمردی دریائیست بسه چشمه یکی سخاوت دوم شفقت سیم بی‌نیازی از خلق و نیازمندی به حق.

وگفت: نفس که از بنده برآید و به حق شود بنده بیاساید نظر که از خداء به بنده آید بنده را برنجاند.

و گفت: از حال خبر نیست و اگر بود آن علم بود نه حال یا به حق راهست یا بحق کسی را راه نیست همه آفریده در بوالحسن جای گیرد و بوالحسن را در خویشتن یک قدم جای نیست.

و گفت: از هر قومی یکی بردارد و آن قوم را بدو بخشد قومی را به دوستی گرفت و از خلق جدا واکرد.

و گفت: در گوشهٔ بنشیند و روی به من فرا کنید.

و گفت: مردان که بالا گیرند به پاکی بالا گیرند نه به بسیاری کار.

و گفت: اگر ذره نیکوئی خویش بر تو بگشاید در عالم کسی نباشد که تو را از وی بباید شنیدم یا بباید گفتن.

و گفت: علماء گویند که ما وارثان رسولیم رسول را وارث ماایم که آنچه رسول بود بعضی ماداریم رسول درویشی اختیار کرد ودرویشی اختیار ماست با سخاوت بود و با خلق نیکو بود و بی‌خیانت بود با دیدار بود رهنمای خلق بود بی‌طمع بود شر و خیر از خداوند دید با خلقش غش نبود اسیر وقت نبود هرچه خلق از او بترسند نترسید وهرچه خلق بدو امید دارند او نداشت بهیچ غره نبود و این جمله صفات جوانمردان است رسول علیه السلام دریایی بود بی‌حد که اگر قطرهٔ از آن بیرون آید همه عالم و آفریده غرق شود درین غافله که ماییم مقدمه حق است آخرش مصطفی است بر قفا صحابه‌اند خنک آنها که درین قافله‌اند و جانهاشان با یکدیگر پیوسته است که جان بوالحسن را هیچ آفریده پیوند نکرد.

و گفت: بسی جهد بباید کرد تا بدانی که نشایی و بسیار بباید دید که بینی که نشایی.

و گفت: دعوی کنی معنی خواهند و چون معنی خواهند و چون معنی پدید آید سخن بنماند که از معنی هیچ نتوان گفت.

وگفت: خدای تعالی همه اولیا و انبیا را تشنه درآورد و تشنه ببرد.

و گفت: این نه آندریاست که کشتی بازدارد که صدهزار بر خشکی این دریا غرق شوند بلکه به دریا نرسند اینجا چه باز دارد خدا و بس.

و گفت: رسول علیه السلام در بهشت شود خلقی بیند بسیار گوید الهی اینان بچه درآمدند گوید برحمت هر که برحمت خدا درآید بدر شود جوانمردان به خدا درشوند ایشان را براهی برد خدا که در آن راه خلق نبود.

و گفت: هزار منزلست بنده را به خدا اولین منزلش کرامات است اگر بنده مختصر همت بود بهیچ مقامات دیگر نرسد.

وگفت: راه دو است یکی راه هدایت و دیگر راه ضلالت آنچه راه ضلالتست آن راه بنده است به خداوند و آنچه راه هدایت است راه خداوند است به بنده پس هر که گوید بدو رسیدم نرسید وهر که گوید بدویم رسانیدند رسید.

و گفت: هر که او را یافت بنماند و هر که او را نیافت بنمرد.

وگفت: یک ذره عشق از عالم غیب بیامد و همه سینهای محبان ببوید هیچکس را محرم نیافت همه با غیب شد.

و گفت: در هر صد سال یک شخص از رحم مادر بیاید که او یگانگی خدای را شاید.

و گفت: او را مردانی باشند مشرق و مغرب علی و ثری در سینهٔ ایشان پدید نیاید.

و گفت: هر آن دلی که بیرون از خدای درو چیزی دیگر بود اگر همه طاعتست آن دل مرده است.

گفتند دلت چگونه است گفت: چهل سال است تا میان من ودل جداء انداخته‌اند.

و گفت: مادر فرزند را چند بار گوید مادر ترا میراد بنه تواند مرد و لیکن در آن گفت: صادق باشد و گفت: سه چیز با خداء نگاهداشتن دشوار است سر با حق و زبان با خلق و پاکی در کار.

و گفت: چیز میان بنده و خدا حجاب بتواند کردن مگر نفس همه کس ازین بنالیدند به خدا و پیغمبران نیز بنالیدند.

و گفت: دین را از شیطان آن فتنه نیست که از دو کس عالمی بر دنیا حریص و زاهدی از علم برهنه و صوفی را گفت: اگر برنائی را با زنی در خانه کنی سلامت یابد و اگر باقرایی در مسجد کنی سلامت نیابد.

و گفت: نگر تا از ابلیس ایمن نباشد که در هفتصد درجه در معرفت سخن گوید.

و گفت: از کارها بزرگتر ذکر خدای است و پرهیز و سخاوت و صحبت نیکان.

و گفت: هزار فرسنگ بشوی تا از سلطانیان کسی را نبینی آن روز سودی نیک کرده باشی.

وگفت: اگر مؤمن را زیارت کنی باید که ثواب آن به صد حج پذیرفته ندهی که زیارت مؤمن را ثواب بیشتر است از صدهزار دینار که بدرویشان دهی چون زیارت مؤمن کنی باعتقاد گیری که خدای تعالی بر شما رحمت کرده است.

و گفت: قبله پنج است کعبه است که قبلهٔ مؤمنان است و یدگر بیت المقدس که قبله پیغامبران و امتان گذشته بوده است و بیت المعمور بآسمان که آنجا مجمع ملایکه است و چهارم عرش که قبله دعاست و جوانمردان را قبله خداست فاینماتولو افثم وجه الا و گفت: این راه همه بلا و خطرست ده جای زهرست یازدهمین جای شکرست.

و گفت: تا نجویندت مجوی که آنچه جوئی چون بیابی بتو ماند و چون تو بود.

وگفت: بهرمندتر از علم آنست که کاربندی و از کار بهتر آنست که بر تو فریضه‌ست و گفت: چون بنده عز خویش فراخدای دهد خدای تعالی عز خویش بر آن نهد و باز به بنده دهد تا بعز خدا عزیز شود.

وگفت: خردمندان خدای را به نور دل بینند ودوستان بنور یقین و جوانمردان بنور معاینه.

پرسیدند که تو خدای را کجا دیدی گفت: آنجا که خویشتن ندیدم.

و گفت: کسانی بودند که نشان یافت دادند و ندانستند که یافت محالست و کسانی بودند که نشان مشاهده دادند و ندانستند که مشاهده حجابست.

و گفت: هرکه بر دل و اندیشه حق و باطل درآید او را او ز رسیدگان نشماریم.

و گفت: من نگویم که کار نباید کرد ترا اما بباید دانستن که آنچه می‌کنی تو می‌کنی یا بتو می‌کنند آن بازرگانی اینست که بنده با سرمایه خداوند می‌کند چون سرمایه باخداوند دهی تو با خانه شوی ترا باول خداوندست و بآخر هم خداوند ودر میانه هم خداوند و بازار تو ازو رواست نی تو هر که به نصیب خویش بازار بیند او را آنجا راه نیست.

و گفت: همه مجتهدات از سه بیرون نبود یا طاعت تن بود یا ذکر به زبان یا فکر دل مثل این چون آب بود که به دریا در شود به دریا کجا پدید آید این سه تمام.

و گفت: آنگاه که دریا پدید آید جمله معامله او و از آن جمله جوانمردان غرقه شود جوانمردی آن بود که فعل خویش نه‌بینی وگفت: که فعل تو چون چراغ بود و آن دریا چون آفتاب آفتاب چون پدید آید به چراغ چه حاجت بود وگفت: ای جوانمردان هشیار باشید که اور ا به مرقع و سجاده نتوانید دید هر که بدین دعوی بیرون آید او را کوفته گردانند هرچه خواهی گو باش جوانمردی بود که نفس و جانی نبود روز قیامت خصم خلق خلقست و خصم ما خداوند است چون خصم او بود داوری هرگز منقطع نشود او ما را سخت گرفته است و ما او را سخت تر.

و گفت: با خدای بزرگ همت باشید که همت همه چیزی بتو دهد مگر خداوندی و اگر گوید خداوندی نیز بتو دهم بگویی که دادن و دهم صفت خلقست بگوی الله بی‌جای الله بی‌خواست الله بی‌همه چیزی هستی آنرا نیکو بود که می‌خورده بود.

و گفت: تا کی گوئی صاحب رای و صاحب حدیث یکبار بگوی ای الله بی‌خویشتن یا بگوی الله بسزای او.

و گفت: کسانی می‌آیند با گناه بعضی می‌آیند با طاعت این نه طریق است که با این هیچ درگنجد تو هر دو را فراموش کن چه ماند الله هر که بوقت گفتار و اندیشه خدای را با خویشتن نبیند در این دو جای بآفت درافتد.

وگفت: همه خلق درآنند که چیزی آنجا برند که سزای آنجا بود از اینجا آنجا چیزی برند که آن غریب بود و آن نیستی بود.

و گفت: امام آن بود که بهمه راهها رفته بود.

وگفت: از طاعت خلق آسمان و زمین آنجا چه زیادت پدید آمده است تا از آن تو پدید آید زیادتی کردن چه افزایی ازمعامله چندان بس که شریعت را بر تو تقاضائی نبود و از علم چندانی بس بود که بدانی که او ترا چه فرموده است و از یقین چندان بس بود که بگویی و بدانی که آنچه روزی تست به تو آید و از زهد چندان بس بود که بدانی که آنچه تو می‌خوری روزی تست تا نگویی که این خورم یا آن خورم.

و گفت: خدای تعالی با بنده چندان نیکوئی بکند که مقام او بعلیین بود اگر به خاطر او درآید که از رفیقان من کسی بایستی تا بدیدی او رانیک مردی نرسد.

و گفت: آسمان بشماری پس خدای را بدانی بدانکه راه بر تو دراز بود به نور یقین برو تا راه بر تو کوتاه گردد.

و گفت: بایست و می‌گوئی الله تا در فنای شوی.

و گفت: بر همه چیزی کتابت بود مگر بر آب و اگر گذر کنی بر دریا از خون خویش بر آب کتابت کن تا آن کزبی‌تو درآید داند که عاشقان و مستان و سوختگان رفته‌اند.

و گفت: چون ذکر نیکان کنی میغی سپید برآید و عشق ببارد ذکر نیکان عام را رحمت است و خاص را غفلت.

و گفت: مومن از همه کس بیگانه بود مگر از سه کس یکی از خداوند دوم از محمد علیه السلام سیم از مؤمنی دیگر که پاکیزه بود.

وگفت: سفر پند است اول به پای دوم بدل سیم جهت چهارم بدیدار پنجم در فناء نفس.

و گفت: در عرش نگرستم تا غایت مردمان جویم و غایتهائی دیدم که مردان خدا در آن بی‌نیاز بودند بی‌نیازی مردان غایت مردان بود که چون چشم ایشان به پاکی خداوند برافتد بی‌نیازی خویش بینند.

و گفت: مردانی که از پس خدا شوند چیزی از آن خدا بر ایشان آید هرچه بدیشان در بود از ایشان فرو رفت از زکوة و روزه و قرآن و تسبیح و دعا که از آن خداوند درآمد وجایگاه بگرفت یعنی که هر طاعت که بعد از آن کنند نه ایشان کنند برایشان برود که هزار مرد در شرع برود تا یکی پدید آید که شرع درورود.

و گفت: صوفی را نود و نه عالمست یکی عالم از عرش تاثری و از مشرق تا مغرب همه را سایه کند و نود و هشت را در وی سخن نیست و دیدار نیست صوفئی روزی است که به آفتابش حاجت نیست و شبی است بی‌ماه و ستاره که به ماه و ستاره‌اش حاجت نیست.

و گفت: آنکس را که حق او را خواهد راهش او نماید پس راه بر وی کوتاه بود.

و گفت: طعام و شراب جوانمردان دوستی خدا بود.

و گفت: هر کس که غایب است همه ازو گویند آنکس که حاضر است ازو هیچ نتوان گفت.

وگفت: خدای تعالی بر دل اولیای خویش از نور بنائی کند و بر سر آن بنا بنائی دیگر و همچنین بر سر این یکی دیگر تا به جایگاهی که همگی او خدا بود.

و گفت: خداوند از هستی خود چیزی درین مردان پدید کرده است اگر کسی گوید این حلول بود گویم این نورالله می‌خواهند خلق الخلق فی ظلمته ثم عرش علیهم من نوره.

و گفت: خداوند بنده را بخود راه بازگشاید چون خواهد که برود در یگانگی او رود و چون بنشیند دریگانگی او نشیند پس هر که سوخته بود به آتش یا غرقه بود به دریا با او نشیند.

و گفت: درویش آن بود که در دلش اندیشه نبود می‌گوید و گفتارش نبود می‌بیند و می‌شنود و دیدار و شنوائیش نبود می‌خورد ومزه طعامش نبود حرکت و سکون و شادی و اندوهش نبود.

و گفت: این خلق بامداد و شبانگاه درآیند می‌گویند می‌جوییم ولیکن جوینده آنست که او راجوید.

و گفت: مهری بر زبان برنه تا نگویی جز از آن خدا و مهری بر دل نه تا نیندیشی جز از خدا و همچنین مهری بر معامله و لب دندان نه تا نورزی کار جز باخلاص و نخوری جز حلال.

و گفت: چون دانشمندان گویند من تو نیمن باشی و چون نیمن تو چهار یک باش.

و گفت: تا نباشید همه شما باشید خدا می‌گوید اینهمه خلق من آفریده‌ام ولیکن صوفی نیافریده‌ام یعنی معدوم آفریده نبود یک معنی آنست که صوفی از عالم امرست نه ازعالم خلق.

و گفت: صوفی تنیست مرده ودلیست نبوده و جانیست سوخته.

و گفت: یک نفس با خدا زدن بهتر از همه آسمان و زمین.

وگفت: هرچه برای خدا کنی اخلاصست و هرچه برای خلق کنی ریا.

و گفت: عمل چون شیرست چون پای بگردنش کنی روباه شود.

و گفت: پیران گفته‌اند چون مرید بعلم بیرون شود چهار تکبیر در کار او کن و او را از دست بگذار.

و گفت: باید که در روزی هزار بار بمیری و باز زنده شوی که زندگانی یابی هرگز نمیری.

و گفت: چون نیستی خویش بوی دهی او نیز هستی خویش بتو دهد.

و گفت: باید که پایت را آبله برافتد از روش و یا تنت را از نشستن و دلت را از اندیشه هر که زمین را سفر کند پایش را آبله برافتد و هر که سفر آسمان کند دل را افتد و من سفر آسمان کردم تا بر دلم آبله افتاد.

و گفت: هر که تنها نشیند باخداوند خویش بود و علامت او آن بود که اوخدای خویش را دوست دارد.

و گفت: استاد بوعلی دقاق گفته است که از آدم تا به قیامت کس این راه نرفت که راه مغیلان گرفته است مرا بدین از اولیاء و انبیا خوار می‌آمد که اگر آن راه که بنده به خدا شود مغیلان گرفته است آن راه که از خدا به بنده آید چیست.

و گفت: آدم تا به قیامت کس اگر آن راه که ترا بر تو آشکاری کند شهادت و معرفت و کرامت وجود بر تو آشکارا کرده بود تا همه مخلوقات چون خویشتن را بر تو آشکارا کند آنرا صفت نبود.

و گفت: خدای تعالی لطف خویش را برای دوستان دارد و رحمت خویش برای عاصیان.

وگفت: با خدای خویش آشنا گرد که غریبی که به شهر آشنائی دارد با کسی آنجا قوی دل‌تر بود.

و گفت: هر که دنیا و عمر بسر کار خدای در نتوان کرد گو دعوی مکن که بقیامت بی بار بر صراط بگذرد.

وقتی به شخصی گفت: کجا می‌روی گفت: به حجاز گفت: آنجا چه کنی گفت: خدای را طلب کنم گفت: خدای خراسان کجاست که به حجاز می‌باید شد رسول علیه السلام فرمود که طلب علم کنید و اگر به چین باید شدن نگفت: طلب خدای کنید.

و گفت: یک ساعت که بنده به خدا شاد بود گرامی‌ تر از سالها که نماز کند و روزه دارد این آفریدهٔ خدا همه دام مؤمن است تا خود بچه دام واماند.

و گفت: کسی که روز به شب آرد و مومنی نیازرده بود آن روز تا شب با پیغامبر علیه السلام زندگانی کرده بود و اگر مؤمن بیازارد آنروز خدای طاعتش نپذیرد.

و گفت: از بعد ایمان که خدا بنده را دهد هیچ نیست بزرگتر از دلی پاک و زبانی راست.

و گفت: هر که بدین جهان از خدا و رسول و پیران شرم دارد بدان جهان خدای تعالی ازو شرم دارد.

وگفت: سه قوم را به خدا راهست با علم مجرد با مرقع و سجاده با بیل ودست والا فراغ نفس مرد را هلاک کند.

و گفت: پلاس داران بسیارند راستی دل می‌باید جامه چه سود کند که اگر به پلاس داشتن و جو خوردن مرد توانستی گشتن خر بایستی که مرد بودندی که همه پلاس را دارند و جو خورند.

و گفت: مرا مرید نبوده زیرا که من دعوی نکردم من می‌گویم الله و بس.

و گفت: در همه عمر خویش اگر یک بار او را بیازرده باشی باید که همه عمر بر آن همی گریی که اگر عفو کند آن حسرت برنخیزد که چون او خداوندی را چرا بیازردم.

و گفت: کسی باید که به چشم نابینا بود و به زبان لال و به گوش کر که تا او صحبت و حرمت را بشاید.

و گفت: طاعت خلق بسه چیز است به نفس و زبان و بدل بردوام از این سه باید که به خدا مشغول بود تا که از این بیرون شود و بی‌حساب به بهشت شود.

وگفت: تحیر چون مرغی بود که از مأوای خود بشود به طلب چینه و چینه نیابد و دیگرباره راه مأوی نداند.

وگفت: که هر یک آرزوی نفس بدهد هزار اندوهش در راه حق پدید آید.

و گفت: قسمت کرد حق تعالی چیزها را بر خلق اندوه نصیب جوانمردان نهاد و ایشان قبول کردند.

وگفت: در راه حق چندان خوش بود که هیچ کس نداند چون بدانستند همچون خوردن بود بی‌نمک.

حکایت کرده‌اند از شیخ بایزید که او گفت: از پس هر کاری نیکوکاری بدمکن تا چون چشم تو بدان افتد بدی بینی نه نیکوئی شیخ گفت: بر تو باد که نیکی و بدی فراموش کنی.

وگفت: جوانمردان دست از عمل پندارند عمل دست از ایشان بندارد.

و گفت: چون خداوند تعالی تقدیری کند و تو بدان رضا دهی بهتر از هزار هزار عمل خیر که تو بکنی و او نپسندد.

و گفت: یک قطره از دریای احسان بر تو افتد نخواهی که در همه عالم از هیچ گویی و شنوی و کسی را بینی.

گفت: در دنیا هیچ صعب‌تر از آن نیست که ترا با کسی خصومت بود.

و گفت: نماز و روزه بزرگ است لیک کبر وحسد و حرص از دل بیرون کردن نیکوتر است.

و گفت: معرفت هست که با شریعت آمیخته بود و معرفت هست که از شریعت دورتر است ومعرفت هست که با شریعت برابر است مرد باید که گوهر هر سه دیده بود تا با هرکسی گوید که از آنجا بود.

و گفت: یک بار خدای را یاد کردن صعبتر است از هزار شمشیر بر روی خوردن.

و گفت: دیدار آن بود که جز او را نبینی و گفت: کلام بی‌مشاهده نبود.

و گفت: جهت مردان چهل سال است ده سال رنج باید بردن تا زبان راست شود و ده سال تا دست راست شود و ده سال تا چشم راست شود و ده سال تادل راست شود پس هر که چهل سال چنین قدم زند و بدعوی راست آید امید آن بود که بانگی ازحلقش برآید که درآن هوا نبود.

و گفت: بسیار بگریید و کم خندید و بسیار خاموش باشید وکم گوئید و بسیار دهید و کم خورید وبسیار سر از بالین برگیرید وباز منهید.

وگفت: هر که خوشی سخن خدای ناچشیده ازین جهان بیرون شود او را چیزی نرسیده باشد.

و گفت: تاخداوند به مدارنبود با خلق به مدار بود با مصطفی خردمندان با خدا ناپاک‌اند زیرا که او بی‌باکست و کسی که او بی‌باک بود بی‌باکانرا دوست دارد.

و گفت: این راه راه ناپاکانست و راه دیوانگان و مستان با خدا مستی و دیوانگی و ناپاکی سود دارد.

وگفت: ذکرالله ازمیان جان صلوات بر محمد از بن گوش.

و گفت: ازین جهان بیرون نشوی تا سه حال بر خویشتن نبینی اول باید که در محبت او آب از چشم خویش بینی دیگر از هیبت او بول خویش بینی دیگر باید که در بیداری استخوانت بگدازد و باریک شود.

وگفت: چنان یاد کنید که دیگر بار نباید کرد یعنی فراموش مکن تا یادت نباید آورد.

وگفت: غایب تو باشی و او باشد دیگر آنست که تو نباشی همه او بود.

و گفت: سخن مگویید تا شنوندهٔ سخن خدا را نبیند و سخن مشنوید تا گویندهٔ سخن خداوند را نبیند.

وگفت: هرکه یکبار بگوید الله زبانش بسوخت دیگر نتواند گفت: الله چون تو بینی که می‌گوید ثنای خداوند است بر بنده.

و گفت: در جوانمردان اندوهی بود که بهر دو جهان درنگنجد و آن اندوه آنست که خداوند تا او را یاد کنند و بسزای او نتوانند.

و گفت: اگر دل تو با خداوند بود و همه دنیا ترا بود زیان ندارد و اگر جامهٔ دیبا داری و اگر پلاس پوشیده باشی که دل تو باخداوند نبود ترا از آن هیچ سودی نیست.

و گفت: چون خویشتن را با خدابینی وفابود و چون خدا را با خویشتن بینی فنا بود.

و گفت: هرکه با این خلق کودک بینی با خداوند مردست و هرکه با این خلق مردست با خداوند مرد است و گفت: کس هست که هم بهل‌اند که برگیرد و هم بگذارند که به‌بیند و کس هست که اگر خواهد درشود و اگر خواهد بیرون آید و کس ببیند هست که چون درشود به نگذارند که بیرون آید.

وگفت: خدای تعالی خلق را از فعل خویش آگاه کرد اگر از خویشتن آگاه گردی لااله الاالله گویی به نماندی یعنی غرق شوندی.

و گفت: چگویی در کسی که در بیابان ایستاده بود و در سر دستار ندارد در پا نعلین و در تن جامه و آفتاب در مغزش می‌تابد وآتش از زیر قدمش بر می‌آید چنانکه پایش را بر زمین فرا نبود و از پیش رفتن روی ندارد و از پس باز شدن راه نیابد و متحیر مانده باشد در آن بیابان.

و گفت: غریب آن بود که در هفت آسمان و زمین هیچ باوی یک تاره موئی نبود و من نگویم که غریبم من آنم که بازمانه نسازم و زمانه بامن نسازد.

و گفت: آنکس که تشنهٔ خدا بود اگرچه هرچه خدا آفریده است بوی دهی سیر نشود.

و گفت: غایت بنده با خدا سه درجه است یکی آنست که بر دیدار بایستد وگوید الله دیگر آنست که بی‌خویشتن گوید الله سیم آنکه ازو با او گوید الله.

وگفت: خدای را بابنده با چهار چیز مخاطبه است بتن و بدل و بمال و به زبان اگر تن خدمت رادر دهی و زبان ذکر را راه رفته نشود تا دل با او در ندهی و سخاوت نکنی که من این چهار چیز دارم و چهار چیز ازو بخواستم هیبت و محبت و زندگانی با او و راه در یگانگی پس گفتم به بهشت امید مده و بدوزخ بیم مکن از این هر دو سرای مرا توای.

و گفت: مردمان سه گروهند یکی ناآزرده با تو آزار دارد و یکی بیازاری بیازارد و یکی که بیازاری نیازارد.

و گفت: این غفلت در حق خلق رحمت است که اگرچند ذره آگاه شوند بسوزند.

وگفت: خدای تعالی خون همه پیغمبران بریخت و باک نداشت خدا این شمشیر بهمه پیغمبران درافشاند و این تازیانه بهمه دوستان زد و خویشتن را بهیچ کس فرا نداد عیارست برو تو نیز عیار باش دست بدون او فرامده.

و گفت: خدای تعالی هرکس را به چیزی از خویشتن بازکرده سات و خویشتن را بهیچ فرا ندهد این جوانمردان بروید و با خدا مرد باشید که شما را به چیزی از خویشتن باز نکند.

و گفت: ای بسا کسان که بر پشت زمین می‌روند ایشان مردگانند و ای بسا کسانی که در شکم خاک خفته‌اند و ایشان زندگانند.

و گفت: دانشمندان گویند پیغمبر علیه السلام نه زن داشت و یکساله قوت ننهادی و فرزندانش بودند گوییم بلی آنهمه بود ولیکن شصت و سه سال درین جهان بود که دل او ازین خبر نداشت آنهمه بروی می‌رفت و او که خبر داشت از خدا داشت.

و گفت: از هر جانب که نگری خداست و اگر زبر نگری و اگر زیر نگری و اگر راست نگری و اگر چپ نگری و اگر پیش نگری و اگر از پس نگری.

و گفت: هرچه در هفت آسمان و زمین هست بتن تو درست کسی می‌باید که بیند.

وگفت: هرکه دل بشوق او سوخته باشد و خاکستر شده باد محبت درآیدو آن خاکستر را برگیرد و آسمان وزمین از وی پر کند اگر خواهی که بیننده باشی آنجا توان دید واگر خواهی که شنونده باشی آنجا توان شنید واگر خواهی که چشنده باشی آنجا توان چشید مجردی و جوانمردی از آنجا می‌باید.

و گفت: اگر جایگاهی بودی که آن جایگاه نه او را بودی و یا اگر کسی که آن کس نه او را بودی ما آنگه بر آن جایگاه و با آنکس نکردمی.

وگفت: قدم اول آنست که گوید خدا و چیزی دیگر نه و قدم دوم انسست و قدم سیم سوختن است.

و گفت: هر ساعتی می‌آیی و پشتهٔ گناه درکرده و گاه میآیی پشتهٔ طاعت درکرده تا کی گناه تا کی طاعت گناه رادست به پشت باز نه و سر بدریای رحمت فرو برده و طاعت را دست به پشت پا زن دو سر به دریای بی نیازی فرو برده و سر به نیستی خویش فرو بر و بهستی او برآور.

و گفت: در شب باید که نخسبم و در روز باید که نخورم و نخرامم پس به منزل کی رسم.

و گفت: اگر جبریل در آسمان بانگ کند که چون شما نبوده و نباشد شما او را بقول صادق دارید و لیکن از مکر خدا ایمن می‌باشید و از آفت نفس خویش و از عمل شیطان.

وگفت: تا دیو فریب نماند خداوند ننماید چون دیو نتواند فریفت خداوند به کرامت فریبد و اگر به کرامت نفریبد به لطف خویشتن بفریبد پس آنکس که بدیها نفریبد جوانمرد است.

و گفت: در غیب دریائیست که ایمان همه خلائق همچو کاهی است بر سر دریا بادهمی آید و موج همی زند ازین کنار تا بدان کنار و گاه و گاه از آن کنار با این کنار گاه بسر دریا.

وگفت: جوانمردی زبانیست بی‌گفتار و بینائیست بی‌دیدار تنی است بی‌کردار دلیلی است بی‌اندیشه و چشمه‌ای است از دریا و سرهای دریا.

و گفت: عالم علم بگرفت وزاهد زهد بگرفت و عابد عبادت و با این فرا پیش او شدند تو پاکی برگیر و ناپاک فرا پیش او شود که او پاکست.

و گفت: هر کرا زندگانی با خدا بود برنفس دل و جان خویش قادر نبود وقت او خادم او بود و بینائی و شنوائی او حق بود و هرچه در میان بینائی و شنوایی او بود سوخته شود و به جز حق هیچ چیز نماند قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون و گفت: اگر کسی از تو پرسد که فانی باقی را بیند بگو که امروزدر این سرای فنا بندهٔ فانی باقی رامی‌شناسد فردا آن شناخت نور گردد تا در سرای بقا به نور بقا باقی را بیند.

و گفت: اولیای خدای را نتوان دید مگر کسی که محرم بود چنانکه اهل ترا نتوانددید مگرکسی که محرم بود مرید هر چند که پیر را حرمت بیش دارد دیدش در پیر بیش دهد.

وگفت: هر کسی هر کسی ماهی در دریا گیرد این جوانمردان بر خشک گیرند و دیگران کشت بر خشک کنند این طایفه بر دریا کنند.

و گفت: اگر آسمان و زمین پر از اطاعت بود آنرا قدری نبود اگردر دل انکار جوانمردان دارد.

و گفت: هزار مرد این جهان را ترا ترک باید کرد تا بیک مرد از آن جهان برسی و هزار شربت زهر باید خورد تا بیک شربت حلاوت بچشی.

و گفت: دریغا هزار بار دریغا که چندین هزار سرهنگ و عیار و مهتر و سالار و خواجه و برنا که درکفن غفلت به خاک حسرت فرو می‌شوند که یکی از ایشان سرهنگی دین را نمی‌شاید.

و گفت: زندگانی درون مرگست مشاهده درون مرگست پای درون مرگست فنا و بقا درون مرگست و چون حق پدید آمد جز از حق هیچ چیز بنماند.

و گفت: با خلق باشی ترشی و تلخی دانی و چون خلقیت از تو جدا شود زندگانی باخدا بود.

و گفت: زندگانی باید میان کاف و نون که هیچ بنمیرد.

و گفت: آنکسی که نماز کند و روزه دارد به خلق نزدیک بود وآنکسی که فکرت کند به خدا.

وگفت: هفت هزار درجه است از شریعت تا معرفت وهفتصد هزار درجه است از معرفت تا به حقیقت و هزار هزار درجه است از حقیقت تا بارگاه باز بود هر یکی را به مثل عمری باید که چون عمر نوح و صفائی چون صفای محمد علیه السلام.

و گفت: معنی دل سه است یکی فانیست و دوم نعمت است و سیم باقیست آنکه فانی است مأوی گاه درویشی است آنکه نعمت است مأوی توانگریست و آنکه باقیست مأوی خداست.

وگفت: مرا نه تن است ونه دل و نه زبان پس مأوی این هر سه مرا خداست.

و گفت: مرا نه دنیا و نه آخرتی مأوی این هر دو مرا خداست.

و گفت: بس خوش بود ولکن بیمار که از آسمان و زمین گرد آیند تا او را شفا دهندبهتر نشود.

و گفت: کار کننده بسیارست و لکن برنده نیست و برنده بسیار است سپارنده نیست و آن یکی بود که کند و برد و سپارد.

و گفت: عشق بهره‌ایست از آن دریا که خلق را در آن گذر نیست آتشیست که جان را در او گذر نیست آورد بردیست که بنده را خبر نیست در آن و آنچه بدین دریاها نهند باز نشود مگر دو چیز یکی اندوه و یکی نیاز.

و گفت: برخندند قرایان و گویند که خدای را به دلیل شاید دانستن بلکه خدای را به خدا شاید دانست به مخلوق چون دانی .

و گفت: هر که عاشق شد خدای را به خدا شاید دانست به مخلوق چون دانی.

و گفت: هر که آنجا نشیند که خلق ننشیند با خدا نشسته بود و هر که با خدا نشیند عارفست.

و گفت: هرچه در لوح محفوظست نصیب لوح و خلقست نصیب جوانمردان نه آنست که بلوح درست وخدای تعالی همه در لوح بگفت: با جوانمردان چیزی گویند که در لوح نبود وکوهی آن نشاید بردن.

و گفت: این نه آن طریقست که زمانی بر او اقرار آورد یا بینایی بود که او را بیند یا شناختی که او را شناسد یا هفت اندام را نیز آنجا راه هست همه از آن اوست و جان در فرمان او اینجا خداییست و بس.

و گفت: کسانی دیده‌ام که به تفسیر قرآن مشغول بوده‌اند.

و گفت: عالم آن عالم بود که به خویشتن عالم بود عالم نبود آنکه به علم خود عالم بود.

و گفت: خدای تعالی قسمت خویش پیش خلقان کرد هرکسی نصیب خویش برگرفتند نصیب جوانمردان اندوه بود.

و گفت: درخت اندوه بکارید تا باشد که ببر آید و تو بنشینی و می‌گریی که عاقبت بدان دولت برسی که گویندت چرا می‌گریی.

گفتند اندوه بچه بدست آید گفت: بدانکه همه جهد آن کنی که درکار او پاک روی و چندانکه بنگری دانی که پاک نهٔ و نتوانی بود که اندوره او فرود آید که صد و بیست و چهار هزار پیغامبر بدین جهان درآمدند و بیرون شدند و خواستند که او را بدانند سزای او و همه پیران همچنان نتوانستند.

و گفت: درد جوانمردان اندوهست که بدو عالم در نگنجد.

وگفت: اگر عمر من چندان بود که عمر نوح من ازین تن راستی نبینم و آنکه من ازین دانم اگرخداوند این تن را به آتش فرو نیارد داد من ازین تن بنه داده باشد.

پرسیدند ازنام بزرگ گفتن نامهای همه خود بزرگست بزرگست بزرگتر در وی نیستی بنده است چون بنده نیست گردید از خلق بشد در هیبت یک بود.

پرسیدند از مکر گفت: آن لطف اوست لیکن مکر نام کرده است که کرده با اولیا مکر نبود.

پرسیدند از محبت گفت نهایتش آن بود که هر نیکوئی که او با جمله بندگان کرده است اگر با او بکند بدان نیارامد و اگر بعدد دریاها شراب به حلق او فرو کند سیر نشود و می‌گوید زیادت هست.

پرسیدند از اخلاص گفت: هرچه بر دیدار خدا کنی اخلاص بود و هرچه بر دیدار خلق کنی ریا بود خلق در میانه چه می‌باید جای اخلاص خدا دارد.

پرسیدند که جوانمرد بچه داند که جوانمرد است گفت: بدانکه اگر خداوند هزار کرامت با برادر او کند و با او یکی کرده بود آن یکی نیز ببرد و بر سر آن نهد تا آن نیز برادر او بود.

پرسیدند که ترا ازمرگ خوف هست گفت: مرده را خوف مرگ نبود و هروعیدی که او این خلق را کرده است از دوزخ در آنچه من چشیدم ذرهٔ نبود و هروعده که خلق را کرده است از راحت ذرهٔ نبود در آنچه که من چشم می‌دارم.

و گفت: اگر خدای تعالی گوید بدین صحبت جوانمردان چه خواهی من گویم هم اینان را خواهم.

نقلست که دانشمندی را گفت: تو خدای را دوست داری یا خدا ترا گفت: من خدای رادوست دارم گفت: پس برو گرد او گرد که کسی را دوست دارد پی او گردد.

روزی شاگردی را گفت: چه بهتر بودی شاگرد گفت: ندانم گفت: جهان پر از مرد همه همچون بایزید.

و گفت: بهترین چیزها دلی است که در وی هیچ بدی نباشد.

روزی یکی را گفتند ریسمانت بگسلد چکنی گفت: ندانم گفت: بدست او ده تا دربندد.

و پرسیدند که فاوحی الی عبده ما اوحی چه بود گفت: دانستم آنچه گفت: خدای گفت: ای محمد من از آن بزرگترم که تو را گفتم مرا بشناس و تو از آن بزرگترین که گفتم خلق را به من دعوت کن.

پرسیدند که نام او بچه برند گفت: بعضی به فرمان برندو بعضی به نفس و بعضی بدوستی بعضی به خوف گه سلطان است.

گفتند جنید که هشیار درآمد وهشیار بیرون رفت وشبلی مست درآمد و مست برفت گفت: اگر جنید و شبلی را سئوال کنند و از ایشان پرسندکه شما در دنیا چگونه درآمدید و چگونه بیرون شدید ایشان نه از بیرون شدن خبر دارند ونه از آمدن هم در حال بسر شیخ ندا کردند که صدقت راست گفتی که از هردو پرسند همین گویند که خدای را دانند و از چیزهای دیگر خبر ندارند.

گفتند شبلی گفته است الهی همه خلق را بینا کن که ترا بینند گفتند دعوی بدتر است یا گناه گفت دعوی خودگناه است گفتند بندگی چیست گفت: عمر در ناکامی گذاشتن.

گفتند چکنیم تا بیدارگردیم گفت: عمر بیک نفس بازآورد و از یک نفس چنان دان که میان لب ودندان رسیده است.

گفتند نشان بندگی چیست گفت: آنجا که منم نشان خداوندی است هیچ نشان بندگی نیست گفتند نشان فقر چیست گفت: آنکه سیاه دل بود گفتند معنی این چگونه باشد گفت: یعنی از پس رنگ سیاه رنگی دیگر نبود گفتند نشان توکل چیست گفت: آنکه شیر و اژدها و آتش و دریا و بالش هر پنج ترا یکی بود که در عالم توحید همه یکی بود در توحید کوش چندانکه توانی که اگر در راه فرو شوی تو پرسود باشی و باکی نبود گفتند کار تو چیست گفت: همه روز نشسته‌ام و بردار برد، می‌زنم گفتند این چگونه بود گفت: آنکه هر اندیشه که بدون خدا در دل آید آنرا از دل می‌رانم که من درمقامی‌ام که بر من پوشیده نیست سرمگسی در مملکت برای چه آفریده است و ازو چه خواسته است یعنی بوالحسن نمانده است خبردار حق است من در میان نیم لاجرم هر چه در دست گیرم گویم خداوندا این را نهاد تن من مکن.

وگفت: پنجاه سال با خداوند صحبت داشتم با خلاص که هیچ آفریده را بدان راه نبود نماز خفتن بکردمی و این نفس را بر پای داشتمی و همچنین روز تا شب در طاعتش می‌داشتم و درین مدت که نشستمی بدو پای نشستمی نه متمکن تا آن وقت که شایستگی پدید آمد که ظاهرم اینجا در خواب می‌شدو بوالحسن به بهشت تماشا می‌کرد و به دوزخ درمی‌گردید و هر دو سرای مرا یکی شد با حق همی بودم تا وقتی که دوزخ را دیدم از حق ندا آمد این آنجاییست که خوف همه خلق پدید است از آنجای بجستم ودر قعر دوزخ شدم گفتم اینجای من است دوزخ با اهلش بهزیمت شد نتوان گفتن که چه دیدم ولیکن مصطفی را علیه السلام عتاب کند که امت را فتنه کردی.

وگفت: این طریق خدا نخست نیاز بود پس خلوت پس اندوه پس بیداری و میان نماز پیشین و نماز دیگر پنجاه رکعت نماز ورد داشتی که خلق آسمان و زمین در آن برخی نبودی چون بیداری پدید آمد آن همه را قضا کردن حاجت آمد.

گفت: چهل سالست تا نان نپختم و هیچ چیز نساختم مگر برای مهمان و مادر آن طعام طفیل بودیم چنین باشد که اگر جمله جهان لقمه کنند و در دهانی نهند از آن مهمانی هنوز حق اونگذارده باشند و ازمشرق تا به مغرب بروند تا یکی را براه خدا زیارت کنند هنوز بسیار نبود.

و گفت: چهل سالست تا نفس من شربتی آب سرد یا شربتی دوغ ترش می‌خواهد وی را نداده‌ام.

نقلست که چهل سال بود تا بادنجانش آرزو بود و نخورده بود یک روز مادرش پستان درو مالید وخواهش کرد تا شیخ نیم بادنجانی بخورد همان شب بود که سر پسرش بریدند و بر آستان نهادند و شیخ دیگر روز آن بدید و می‌گفت: آری که آن دیگ که ما بر نهاده‌ایم در آن دیگ گرم کم ازین سر نباید.

و گفت: با شما می‌گویم که کار من با او آسان نیست و شما می‌گویید که بادنجان بخور.

و گفت: هفتاد سالست تا با حق زندگانی کرده‌ام که نقطهٔ بر مراد نفس نرفته‌ام.

ونقلست که شیخ را پرسیدند که ازمسجد تو تا مسجدهای دیگر چند در میان است گفت: اگر بشریعت گیرید همه راست است و اگر به معرفت گیرید سخن آن شرح‌ها دارد و من دیدم که ازمسجدهای دیگر نور برآمد و به آسمان شد و برین مسجد قبهٔ از نور فرو برده‌اند و بعنان آسمان در می‌شد و آن روز که این مسجد بکردند من درآمدم و بنشستم جبرئیل بیامد و علمی سبز بزرد تا بعرش خدای و همچنین زده باشد تا به قیامت.

و گفت: یک روز خدا به من ندا کرد که هر آن بنده که به مسجد تو درآید گوشت و پوست وی بر آتش حرام گردد و هر آن بنده که درمسجد تو دو رکعت نماز کند به زندگانی تو و پس مرگ تو روز قیامت از عبادات خیزد.

وگفت: مؤمن را همه جایگاهها مسجد بود و روزها همه آدینه و ماهها همه رمضان.

و گفت: اگردنیا همه زر کند و مؤمن را سر آنجا دهد همه در رضاء او صرف کند و اگر یک دینار در دست کم خوردی کنی چاهی بکند و درآنجا کند و از آنجا بر نگیرد تا پس ازمرگ او میراث خوران برگیرند و سویق کنند وخشتی چند بر سر و روی یکدیگر زنند.

و گفت: از این جهان بیرون می‌شوم وچهارصد درم وام دارم هیچ بازنداده باشم وخصمان در قیامت از دامن من درآویخته باشند دوستر از آن که یکی سئوال کند و حاجت او رانکرده باشم.

و گفت: گاه گاه می‌گریم از بسیار جهد و اندوه و غم که به من رسد از برای لقمهٔ نان قوم که خورم و اگر خواهی باتو بگذارم.

و گفت: فردا در قیامت با من گویند چه آوردی گویم سگی با من دادی در دنیا که من خود درمانده شده بودم تا درمن و بندگان تودرنیفتد و نهادی پرنجاست بمن داده بودی من در جمله عمر در پاک کردن او بودم.

و گفت: از آن ترسم که فردا در قیامت مرا بینند بیارند و به گناه همه خراسانیان عذابم کنند.

وگفت: بیامدمی و به کنار گورستان فرو نشستمی گفتمی تا این غریب با این زندانیان دمی فرو نشیند.

و گفت: علی گفت: رضی الله عنه الهی اگر یک روز بود پیش از مرگ مرا توبه ده.

و گفت: مردمان دعا کنند و گویند خداوندا ما را بسه موضع فریاد رس یکی در وقت جان کندن دوم در گور سیم در قیامت من گویم الهی مرا بهمه وقتی فریادرس.

نقلست که گفت: یک شب حق تعالی را به خواب دیدم گفتم شصت سال است تا در امید دوستی تو می‌گذارم و در شوق تو باشم حق تعالی گفت: به سالی شصت طلب کرده و مادر ازل آلازال در قدم دوستی تو کرده‌ایم.

و گفت: یکبار دیگر حق تعالی را دیگر بخواب دیدم که گفت: یا بوالحسن خواهی که ترا باشم گفتم نه گفت: خواهی که مرا باشی گفتم نه گفت: یا ابالاحسن خلق اولین و آخرین در اشتیاق این بسوختند تا من کسی را باشم تو مرا این چرا گفتی گفتم بار خدایا این اختیار که تو به من کردی از مکر تو ایمن کی نتوانم بود که تو باختیار هیچکس کار نکنی و گفت: شبی به خواب دیدم که مرا به آسمان بردند جماعتی را دیدم که زار زار می‌گریستند ازملایکه گفتم شما کیستید گفتند ما عاشقان حضرتیم گفتم ما این حالت را در زمین تب و لرز گوییم و فسره شمانه عاشقانید و چون از آنجا بگذشتم ملایکه مقرب پیش آمدند و گفتند نیک ادبی کردی آن قوم را که ایشان عاشقان حضرت نبودند به حقیقت عاشقان کسی می‌باید که از پای سر کند و از سر پای و از پیش پس کند و از پس پیش و از یمین یسار کند و از یسار یمین که هر که یک ذره خویش را باز می‌یابد یک ذره از آن حضرت خبر ندارد پس از آنجا بقعر دوزخ فرو شدم گفتم تو می‌دم تا من می‌دمم تا از ما کدام غالب آید.

وگفت: درخواستم از حق تعالی که مرا بمن نمائی چنانکه هستم مرا بمن نمود با پلاسی شوخگن و من همی درنگرستم و می‌گفتم من اینم ندا آمد آری گفتم آنهمه ارادات و خلق و شوق و تضرع و زاری چیست ندا آمد که آنهمه ماییم تو اینی.

و گفت: چون بهستی او درنگریستمی نیستی من ازهستی خود سربرآورد چون به نیستی خود نگریستم هستی خود را نیستی من برآورد پس ماندم در پس زانوی خود بنشستم تا دمی بود گفتم این نه کار من است.

نقلست که چون شیخ را وفات نزدیک رسید گفت: کاشکی دل پر خونم بشکافتندی و به خلق نمودندی تا بدانندی که با این خدای بت پرستی راست نخواهد آمدن پس گفت: سی گز خاکم فروتر برید که این زمین زیر بسطام است روا نبود و ادب نباشد که خاک من بالای خاک بایزید بود وآنگاه وفات کرد بس چون دفنش کردند شب را برفی عظیم آمد دیگر روز سنگی بزرگ سپید بر خاک او نهاده دیدم و نشان قدم شیر یافتند دانستند که آن سنگ را شیر آورده است و بعضی گویند شیر را دیدند بر سر خاک او طواف می‌کرد و در افواهست که شیخ گفته است که هر که دست بر سنگ خاک ما نهد و حاجت خواهد روا شود و مجرب است از بعد آن شیخ را دیدند در خواب پرسیدند که حق تعالی با تو چه کرد گفت: نامهٔ بدست من داد گفتم مرا بنامه چه مشغول می‌کنی تو خود بیش از آن که بکردم دانستهٔ که از من چه آید من خود می‌دانستم که از من چه آیدنامهٔ به کرام الکاتبین رها کن که چون ایشان نبشته‌اند ایشان می‌خوانند و مرا بگذار که نفسی با تو باشم.

نقلست که محمدبن الحسین گفت: من بیمار بودم و دل اندوهگین از نفس آخر شیخ مرا گفت: هیچ مترس در آخر کار از رفتن جانست که گویی همی ترسم گفتم آری گفت: اگر من بمیرم پیش از تو آن ساعت حاضر آیم نزدیک تو دروقت مردن تو او اگر همه سی سال بود پس شیخ فرمان یافت ومن بهتر شدم.

نقلست که پسرش گفت: در وقت نزع پدرم راست بایستاد و گفت: درآیی و علیک السلام گفت: یا پدر کرا بینی گفت: شیخ بوالحسن خرفاتی که وعده کرده است از بعد چندین گاه و اینجا حاضر است تا من نترسم و جماعتی جوانمردان نیز با او بهم این بگفت: و جان بداد رحمةالله علیه.

بخش ۷۷ - ذکر شیخ ابوعلی دقاق رحمةالله علیه: آن استاد علم و بیان آن بنیاد کشف و عیان آن گمشده عشق و مودت آن سوخته شوق و محبت آن مخلص درد و اشتیاق شیخ وقت ابوعلی دقاق رحمةالله علیه و قدس الله سره العزیز امام وقت بود و شیخ عهد و سلطان طریقت و پادشاه حقیقت و زبان حق بود در احادیث و تفسیر و بیان و تقریر و وعظ و تذکیر شانی عظیم داشت و در ریاضت و کرامت آیتی بود و در لطایف و حقایق ومقام و حال متعین مرید نصرآبادی بود و بسی مشایخ کبار را دیده بود و خدمت کرده بزرگان گفته‌اند در هر عهدی نوحه‌گری بوده است و نوحه‌گر آن وقت بوعلی دقاقست آن درد شوق و سوز و ذوق که او را بوده است کس را نشان ندهند وهرگز درعمر خویش پشت بازننهاده بود و ابتدا در مرو بود که واقعهٔ بدو فرود آمد چنانکه به یکی از کبار مشایخ گفت: در مرو ابلیس رادیدم که خاک بر سر می‌کرد گفتم ای لعین چه بوده است گفت: خلعتی که هفتصد هزار سالست با منتظر آن بودم و در آرزوی آن می‌سوختم در بر بسر آرد فروشی انداخت. بخش ۷۹ - ذکر شیخ ابراهیم شبانی: آن سلطان اهل تصوف آن برهان بی‌تکلیف آن امام زمانه آن همام یگانه آن خلیل ملکوت روحانی آن قطب وقت شیخ ابراهیم شیبانی رحمةالله علیه رحمة واسعه پیری به حق و شیخی مطلق بود و مشارالیه و محمود اوصاف و مقبول طوایف و درمجاهده و ریاضت شأنی عظیم داشت و درورع و تقوی آیتی بود چنانکه عبدالله منازل گفت: ابراهیم حجت خدایست بر فقرا و بر اهل آداب و معاملات وگردن شکن مدعیان است و رفیع قدر و عالی همت بود و جدی به کمال داشت و مراقبت بر دوام و همه وقتی محفوظ چنانکه گفت: چهل سال خدمت بوعبدالله مغربی کردم درین چهل سال از ماکولات خلق هیچ نخوردم درین چهل سال مویم نبالید و ناخنم دراز نشد و خرقه‌ام شوخگن نگشت و درین چهل سال در زیر هیچ سقف بیت المعمور.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن بحر اندوه آن راسختر از کوه آن آفتاب الهی آن آسمان نامتناهی آن اعجوبه ربانی آن قطب وقت ابوالحسن خرقانی رحمةالله علیه سلطان سلاطین مشایخ بود و قطب اوتاد و ابدال عالم و پادشاه اهل طریقت و حقیقت و متمکن کوه صفت و متعین معرفت دایم به دل در حضور و مشاهده و به تن در خضوع ریاضت و مجاهده بود و صاحب اسرار حقایق و عالی همت و بزرگ مرتبه و در حضرت آشنایی عظیم داشت و در گستاخی کروفری داشت که صفت نتوان کرد. نقل است که شیخ بایزید هر سال یک نوبت به زیارت دهستان شدی به سرریگ که آنجا قبور شهداست چون بر خرقان گذر کردی باستادی و نفس برکشیدی مریدان از وی سؤال کردند که شیخا ما هیچ بوی نمی‌شنویم گفت: آری که از این دیه دزدان بوی مردی می‌شنوم مردی بود نام او علی و کنیت او ابوالحسن به سه درجه از من پیش بود بار عیال کشد و کشت کند و درخت نشاند.
هوش مصنوعی: ابوالحسن خرقانی، یکی از شخصیت‌های بزرگ و مورد احترام در تاریخ عرفان و تصوف اسلامی بود. او به عنوان رهبر روحانی و راهنمای اهل طریقت و حقیقت شناخته می‌شد. جوهر وجود او سرشار از معرفت و بصیرت بود و در زندگی‌اش به خضوع و عبادت مشغول بود. او به دلیل مقام بلندش در جامعه عرفانی و ارتباط نزدیکی که با حقایق الهی داشت، مورد توجه و محبت بسیار قرار گرفت. نقل قولی از شیخ بایزید وجود دارد که هر سال به زیارت او می‌رفت و درباره‌ی او بیان می‌کند که افرادی به مقام او نمی‌رسند و تنها او در تلاش و کوشش برای رشد و تعالی بود. در نهایت، او را به عنوان شخصی با ویژگی‌های یکتای انسانی و روحانی با سخت‌کوشی و فداکاری می‌شناختند.
نقلست که شیخ در ابتدا دوازده سال در خرقان نماز خفتن به جماعت بکردی و روی به خاک بایزید نهادی و به بسطام آمدی و باستادی و گفتی بار خدایا از آن خلعت که بایزید را دادهٔ ابوالحسن را بویی ده آنگاه بازکشتی وقت صبح را به خرقان بازآمدی و نماز بامداد به جماعت به خرقان دریافتی بر طهارت نماز خفتن.
هوش مصنوعی: شیخ در ابتدا به مدت دوازده سال در خرقان نماز شب را به صورت جماعت برگزار می‌کرد. او به خاك بایزید رو می‌آورد و سپس به بسطام می‌رفت. در آنجا دعا می‌کرد و از خداوند می‌خواست که از نعمتی که به بایزید عطا شده، به ابوالحسن بویی به او عطا کند. سپس دوباره به خرقان برمی‌گشت و نماز صبح را به صورت جماعت در خرقان برگزار می‌کرد، در حالی که وضو به نماز شب را نیز محاسبه می‌کرد.
نقلست که وقتی دزدی بسر باز می‌شده بود تا پی او نتوانند دیدن و نتوانند برد شیخ گفته بود در طلب این حدیث کم از دزدی نتوانم بود تا بعد از آن از خاک بایزید بسر باز می‌شده بود و پشت بر خاک اونمی‌کرد تا بعد از دوازده سال از تربت آواز آمد که ای ابوالحسن گاه آن آمد که بنشینی شیخ گفت: ای بایزید همی همتی بازدار که مردی امی ام و از شریعت چیزی نمی‌دانم و قرآن نیاموخته‌ام آوازی آمد ای ابوالحسن آنچه مرا داده‌اند از برکات تو بود شیخ گفت: تو به صدد و سی و اند سال پیش از من بودی گفت: بلی و لکن چون به خرقان گذر کردمی نوری دیدمی که از خرقان به آسمان برمی‌شدی و سی سال بود تا به خداوند به حاجتی درمانده بودم بسرم ندا کردند که ای بایزید به حرمت آن نور را به شفیع آر تا حاجت برآید گفتم خداوندا آن نور کیست هاتفی آواز دادکه آن نور بندهٔ خاص است و او را ابوالحسن گویند آن نور را شفیع آر تاحاجت تو برآید شیخ گفت: چون به خرقان رسیدم در بیست و چهارم روز جمله قرآن بیاموختم و بروایتی دیگر است که بایزید گفت: فاتحه آغاز کن چون به خرقان رسیدم قرآن ختم کردم.
هوش مصنوعی: روایتی نقل شده است که زمانی دزدی متوجه شد که نمی‌تواند به شیخ نزدیک شود. شیخ گفته بود که در جستجوی یک حدیث، کمتر از دزدی در تلاش نیست. پس از مدتی، بایزید به خاک شیخ نزدیک می‌شود و به آن احترام می‌گذارد، اما بعد از دوازده سال صدایی از تربت او می‌آید و به ابوالحسن می‌گوید که زمان نشستن فرارسیده است. شیخ به بایزید پاسخ می‌دهد که باید تلاشش را متوقف کند زیرا او فردی نادان است و از شریعت و قرآن چیزی نمی‌داند. بایزید در پاسخ می‌گوید که آنچه به او داده‌اند، از برکات شیخ است. شیخ می‌گوید که بایزید چندین سال قبل از او بوده و به او یادآوری می‌کند که وقتی به خرقان رفته است نور خاصی را دیده که به آسمان می‌رفت. بایزید می‌گوید که از خدایش خواسته تا آن نور را شفیع قرار دهد تا حاجتش برآورده شود، و در این‌جا به او گفته‌اند که آن نور بنده خاصی است که ابوالحسن نامیده می‌شود. شیخ می‌گوید که وقتی به خرقان رسید، در بیست و چهار روز کل قرآن را آموخت. در روایت دیگری بایزید می‌گوید که وقتی به خرقان رسید، قرآن را به پایان برد.
نقلست که باغکی داشت یکبار بیل فرو برد نقره برآمد دوم بار فرو برد زر برآمد سوم بار فرو برد مروارید وجواهر برآمد ابوالحسن گفت: خداوندا ابوالحسن بدین فریفته نگردد من به دنیا از چون تو خداوندی بر نگردم.
هوش مصنوعی: روایتی هست که یک باغبان یک بار بیلش را در خاک فرو برد و نقره از آن بیرون آمد. بار دیگر که بیل را فرو برد، طلا به دست آورد و در بار سوم که بیل را به زمین زد، مروارید و گوهر پیدا کرد. ابوالحسن گفت: «ای خدا، من به این وسوسه‌ها و فریب‌ها دچار نخواهم شد، زیرا من به چنین خدایی در دنیا پشت نخواهم کرد.»
و گاه بودی که گاو می‌بستی چون وقت نماز درآمدی شیخ در نماز شدی و گاو همچنان شیار می‌کردی تاوقتی که شیخ بازآمدی.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، وقتی که وقت نماز می‌رسید، تو گاو را می‌بستی و به نماز می‌رفتی، در حالی که گاو همچنان در حال شیار زدن بود و تو تا زمانی که باز می‌گشتید به کار خود ادامه می‌دادی.
نقلست که عمربوالعباسان شیخ را گفت: بیا تاهر دو دست یکدیگر گیریم و از زیر این درخت بجهیم و آندرختی بود که هزار گوسفند در سایهٔ او بخفتی شیخ گفت: بیا تا هر دو دست لطف حق گیریم و بالای هر دو عالم بجهیم شیخ گفت: بیا که نه به بهشت التفات کنیم ونه بدوزخ.
هوش مصنوعی: روزی عمر بن خطاب به شیخ گفت: بیایید دست در دست هم بگذاریم و از زیر این درخت بپریم. آن درخت سایه‌اش به قدری وسیع بود که هزار گوسفند زیر آن استراحت می‌کردند. شیخ پاسخ داد: بیایید دست در دست لطف خدا بگذاریم و به سوی هر دو عالم پرواز کنیم. او ادامه داد: بیایید که نه به بهشت فکر کنیم و نه به جهنم.
روزی شیخ المشایخ پیش آمد طاسی پر آب پیش شیخ نهاده بود شیخ المشایخ دست در آب کرد و ماهی زنده بیرون آورد شیخ ابوالحسن گفت: از آب ماهی نمودن سهل است از آب آتش باید نمودن شیخ المشایخ گفت: بیا تا بدین تنور فرو شویم تازنده کی برآید شیخ گفت: یا عبدالله بیا تا بنیستی خود فرو شویم تا بهستی او که برآید شیخ المشایخ دیگر سخن نگفت.
هوش مصنوعی: روزی یکی از بزرگترهای عرفا، ظرفی پر از آب پیش خود داشت. او دستش را در آب کرد و ماهی زنده‌ای بیرون آورد. شیخ ابوالحسن گفت: بیرون آوردن ماهی از آب کار ساده‌ای است، اما باید از آتش درآورد. شیخ المشایخ پاسخ داد: بیایید تا در این تنور برویم و ببینیم کی زنده می‌شود. شیخ پاسخ داد: ای عبدالله، بیا تا خود را در آتش بندازیم تا زنده شویم. او که چیزی نمی‌گفت، دیگر سخنی از خود بر زبان نیاورد.
نقلست که شیخ المشایخ گفت: سی سالست که از بیم شیخ ابوالحسن نخفته‌ام و در هر قدم که پا در نهادم قدم او در پیش دیده‌ام تا به جایی که دوسالست تا می‌خواهم در بسطام پیش ازو به خاک بایزید رسم نمی‌توانم که او از خرقان سه فرسنگ آمده است و پیش از من آنجا رسیده مگر روزی در اثنای سخن شیخ همی گفته است هر که طالب این حدیثست قبلهٔ جمله اینست و اشارت بانگشت کالوج کرد چهار انگشت بگرفته ویکی بگشوده آن سخن با شیخ المشایخ مگر بگفته بودند او از سر غیرت بگفته است که چون قبلهٔ دیگر پدید آمد ما این قبله را راه فرو بندیم بعد از آن راه حج بسته آمد که در آن سال هر که رفت سببی افتاد که بعضی هلاک شدند و بعضی راه بزدند و بعضی ترسیدند تا دیگر سال درویشی شیخ المشایخ را گفت: خلق را از خانهٔ خدابازداشتن چه معنی دارد تا شیخ المشایخ اشارتی کرد تا راه گشاده شد بعد از آن درویشی گفت: این بر چه نهیم که آنهمه خلق هلاک شدند گفت: آری جائی که پیلان را پهلوی هم بسایند سارخکی چند فرو شوند باکی نبود.
هوش مصنوعی: روایت شده است که شیخ المشایخ گفت: سی سال است که از ترس شیخ ابوالحسن نتوانسته‌ام بخوابم و در هر قدمی که برداشته‌ام، او را در پیش رویم دیده‌ام. به طوری که اکنون دو سال است که می‌خواهم در بسطام پیش از او به خاک بایزید بروم، ولی نمی‌توانم زیرا او از خرقان سه فرسنگ آمده و پیش از من به آنجا رسیده است. یک روز در خلال سخن شیخ، او گفت هر کس که طالب این حدیث است، قبلهٔ تمام این مباحث است و با اشاره به دستش چهار انگشت را گرفته و یکی را باز کرده است. این سخن از شیخ المشایخ بیان شده و برخی گفته‌اند که او این مطلب را از روی غیرت گفته است. چون که قبلهٔ دیگری پدید آمد، ما این قبله را باید بسته نگاه داریم. پس از آن، ورود به حج ممنوع گردید، و در آن سال، هر کس که قصد داشت به حج برود، با مشکلاتی مواجه شد؛ بعضی هلاک شدند، بعضی مسیر را گم کردند و بعضی هم ترسیدند. در سال بعد، درویشی نزد شیخ المشایخ آمد و پرسید چه معنایی دارد که مردم را از خانهٔ خدا باز داریم. شیخ المشایخ اشارتی کرد و راه باز شد. بعد از آن، درویشی پرسید: این را بر چه کرده‌ایم که آن همه مردم هلاک شدند؟ شیخ المشایخ پاسخ داد: آری، جایی که فیل‌ها کنار هم راه می‌روند، چند سار هم اگر بیفتند، مهم نیست.
نقلست که وقتی جماعتی به سفری همی شدند و گفتند شیخا راه خایف است ما را دعاء بیاموز تا اگر بلائی پدید آید آندفع شود شیخ گفت: چون بلای روی بشما نهد از ابوالحسن یاد کنید قوم را آن سخن خوش نیامد آخر چون برفتند راهزنان پیش آمدند و قصد ایشان کردند یک تن از ایشان درحال از شیخ یاد کرد و از چشم ایشان ناپدید شد عیاران فریاد گرفتند که اینجا مردی بود کجا شد او را نمی‌بینیم و نه بار و ستور او را تا بدان سبب بدو و قماش او هیچ آفت نرسید و دیگران برهنه و مال برده بماندند چون مرد را بدیدند به سلامت به تعجب بماندند تا او گفت: سبب چه بود چون پیش شیخ بازآمدند بپرسیدند که برای الله را آن سر چیست که ما همه خدای را خواندیم کار ما بر نیامد و این یک تن ترا خواند از چشم ایشان ناپدید شد شیخ گفت: شما که حق را خواندید به مجاز خواندید و ابوالحسن به حقیقت شما بوالحسن را یاد کنید بوالحسن برای شما خدای را یاد کند کار شما برآید که اگر به مجاز و عادت خدای را یاد کنید سود ندارد.
هوش مصنوعی: روزی گروهی عازم سفری شدند و از شیخ خواستند که برایشان دعای خاصی بیاموزد تا در صورت بروز مشکلی از آن استفاده کنند. شیخ به آنها گفت که به یاد ابوالحسن بیفتند اگر بلایی سرشان بیاید. این حرف برای آنها جالب نبود، اما به راه خود رفتند. در ادامه، راهزنان به آنها حمله کردند و یکی از اعضای گروه به یاد شیخ افتاد و ناگهان ناپدید شد. دزدان شگفت‌زده شدند که مرد کجا رفت و هیچ آسیبی به او نرسید، در حالی که بقیه در معرض آسیب قرار گرفتند. وقتی آن مرد سالم به گروه برگشت، از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاد و چرا با اینکه همه آنها خدا را خواندند، او ناپدید شد. شیخ توضیح داد که آنها از روی عادت و به طور سطحی خدا را خواندند، در حالی که آن فرد به حقیقت و به طور واقعی یاد ابوالحسن کرده بود. بنابراین، او با یاد ابوالحسن، خدا را به یاد آورد و به همین دلیل نجات یافت، اما دعاهای دیگران مؤثر نبود.
نقلست که مریدی از شیخ درخواست کرد که مرادستوری ده تا به کوه لبنان شوم و قطب عالم را ببینم شیخ دستوری داد چون به لبنان رسید جمعی دید نشسته روی به قبله و جنازهٔ درپیش و نماز نمی‌کردند مرید پرسید که چرا بر جنازه نماز نمی‌کنید گفتند تا قطب عالم بیاید که روزی پنج بار قطب اینجا امامت کند مرید شاد شد یک زمان بود همه ازجای بجستند گفت: شیخ را دیدم که در پیش استاد و نماز بکرد و مرا دهشت افتاد چون به خود بازآمدم مرده را دفن کردند شیخ برفت گفتم این شخص که بود گفتند ابوالحسن خرقانی گفتم کی بازآید گفتند بوقت نماز دیگر من زاری کردم که من مرید اویم و چنین سخن گفته‌ام شفیع شوید تا مرا به خرقان برد که مدتی شد تا در سفرم پس چون وقت نماز دیگر درآمد دیگرباره شیخ را دیدم در پیش شد چون سلام بداد من دست بدو درزدم و مرا دهشت افتادو چون به خود بازآمدم خود را بر سر چهار سوی ری دیدم روی به خرقان آوردم چون نظر شیخ بر من افتاد گفت: شرط آنست که آنچه دیدی اظهار نکنی که من از خدای درخواست کرده‌ام تابدین جهان و بدان جهان مرا از خلق بازپوشاند و از آفریده مرا هیچکس ندید مگر زندهٔ و آن بایزید بود.
هوش مصنوعی: روایتی است از مریدی که از شیخ درخواست می‌کند تا به کوه لبنان برود و قطب عالم را ببیند. شیخ به او دستور می‌دهد و هنگامی که مرید به لبنان می‌رسد، گروهی را می‌بیند که رو به قبله نشسته‌اند و بر جنازه‌ای نماز نمی‌خوانند. وقتی از آن‌ها می‌پرسد چرا نماز نمی‌خوانند، می‌گویند تا قطب عالم بیاید که هر روز پنج بار در اینجا امامت کند. مرید به این خبر خوشحال می‌شود و ناگهان شیخ را می‌بیند که در مقابل استادش نماز می‌خواند و از ترس و شگفتی به خود می‌آید. وقتی دوباره به خود می‌آید، می‌بیند جنازه دفن شده و شیخ رفته است. او می‌پرسد این شخص کیست و می‌فهمد که ابوالحسن خرقانی است. از او می‌خواهد که به خرقان ببردش و غمگین می‌شود. بعد از مدتی، هنگام نماز دیگر، دوباره شیخ را می‌بیند. وقتی سلام می‌دهد، دستش به شیخ می‌خورد و باز به شگفتی می‌افتد. وقتی به خود می‌آید، خود را در ری می‌بیند و به سمت خرقان می‌رود. شیخ وقتی او را می‌بیند می‌گوید که شرط این ماجرا این است که چیزی از آنچه دیده، بیان نکند، چون او از خدا خواسته که در این دنیا و آن دنیا از دیگران پنهان بماند و تنها کسی که او را دیده زنده بوده و آن بایزید است.
نقلست که امامی به سماع احادیث می‌شد به عراق شیخ گفت: اینجا کس نیست که استادش عالی‌تر است گفت: نه همانا شیخ گفت: مردی‌ امی‌ام هرچه حق تعالی مرا داد منت ننهاد و علم خود مرا داد منت نهاد گفت: ای شیخ تو سماع از که داری گفت: از رسول علیه السلام مرد را این سخن مقبول نیامد شبانه به خواب دید مهتر را صلی الله علیه که گفت: جوانمردان راست گویند دیگر روز بیامد وسخن آغاز کرد به حدیث خواندن جائی بودی که شیخ گفتی این حدیث پیغامبر نیست گفتی بچه دانستی شیخ گفت: چون توحدیث آغاز کردی دو چشم من بر ابروی پیغامبر بود علیه السلام چون ابرو در کشیدی مرا معلوم شدی که ازین حدیث تبرا می‌کند.
هوش مصنوعی: روایتی است که امام به نقل احادیث به عراق می‌رفت. شیخی به او گفت که در اینجا کسی نیست که استادش بهتر باشد. امام پاسخ داد که شیخ او مردی عامی است و وقتی حق تعالی به او علمی داده، هیچ منت‌ای بر او نگذاشته، اما بر علم خود منت می‌نهد. شیخ از امام پرسید: "تو از چه کسی نقل حدیث می‌کنی؟" امام پاسخ داد: "از پیامبر." این سخن برای شیخ قابل قبول نبود و شب، او در خواب پیامبر را دید که گفت: "جوانمردان راست می‌گویند." روز بعد، دوباره به آنجا رفت و صحبت را با نقل حدیث شروع کرد. در جایی شیخ گفت که این حدیث از پیامبر نیست. امام از او پرسید: "چطور این را فهمیدی؟" و شیخ گفت: "وقتی تو حدیث را شروع کردی، دو چشم من بر ابروی پیامبر بود. وقتی ابرو را با حالت خاصی کشیدی، فهمیدم که از این حدیث بر کنار می‌رود."
عبدالله انصاری گوید که مرا بند بر پای نهادند و به بلخ می‌بردند در همه راه با خود اندیشه همی کردم که بهمه حال بر این پای من ترک ادبی رفته است چون در میان شهر رسیدم گفتند مردمان سنگ بر بام آورده‌اند تا در تو اندازند اندرین ساعت مرا کشف افتاد که روزی سجادهٔ شیخ بازمیانداختم سرپای من بدانجا بازآمد در حال دیدم که دستهای ایشان همچنان بماند و سنگ نتوانستند انداخت.
هوش مصنوعی: عبدالله انصاری داستانی را روایت می‌کند که در زمان انتقال به بلخ، او به فکر فرو رفته و نگران این موضوع بوده که دچار بی‌احترامی شده است. وقتی به شهر رسیدند، مردم سنگ‌هایی را آماده کرده بودند تا به سمت او پرتاب کنند. اما در آن لحظه، به یاد آورد که زمانی سجاده‌ای از شیخ را به آنجا انداخته بود و در همان حال متوجه شد که دستان مردم به حالت آماده‌باش باقی ماند و نتوانستند سنگ‌ها را پرتاب کنند.
نقلست که چون شیخ بوسعید بر شیخ رسید قرصی چند جوین بود معدود که زن پخته بود شیخ او را گفت: ایزاری بر زیر این قرصها انداز و چندانکه می‌خواهی بیرون می‌گیر و ایزاری برمگیر زن چنان کرد نقلست که چون خلیق بسیار گرد آمدند قرص چندانکه خادم همی آورد دیگر باقی بود تایکبار ایزار برداشتند قرصی نماند شیخ گفت: خطا کردی اگر ایزار برنگرفتی همچنان تا قیامت قرص از آن زیر بیرون می‌آوردندی چون از نان خوردن فارغ شدند شیخ بوسعید گفت دستوری بود تا چیزی برگویند شیخ گفت: ما را پروای سماع نیست لیکن بر موافقت تو بشنویم بدست بر بالشی می‌زدند و بیتی برگفتند و شیخ در همه عمر خویش همین نوبت به سماع نشسته بود مریدی بود شیخ را ابوبکر خرقی گفتندی و مریدی دیگر در این هر دو چندان سماع اثر کرد که رگ شقیقهٔ هر دو برخاست و سرخی روان شد بوسعید سربرآورد وگفت: ای شیخ وقت است که برخیزی شیخ برخاست و سه بار آستین بجنبانید و هفت بار قدم بر زمین زد جمله دیوارهای خانقاه درموافقت او در جنبش درآمدند بوسعید گفت: باش که بناها خراب شوند پس گفت: بعزةالله که آسمان و زمین موافقت ترا در رقصند چنین نقل کرده‌اند که درآن حوالی چهل روز طفلان شیر فرا نستدند.
هوش مصنوعی: روایت شده که زمانی که شیخ بوسعید به شیخی دیگر رسید، چند قرص نان جوین که همسرش پخته بود، در دست داشت. شیخ به او گفت: «ایزاری را زیر این نان‌ها بگذر و به هر مقدار که می‌خواهی، نان بیرون بیاور.» زن آن را انجام داد. وقتی که گروهی از مردم جمع شدند و خادم هم نان آورد، دیگر نانی باقی نماند. شیخ گفت: «خطا کردی، اگر ایزارت را برنمی‌داشتی، می‌توانستی تا قیامت نان از زیر آن بیرون بیاوری.» پس از اینکه از خوردن نان فارغ شدند، شیخ بوسعید گفت که دستوری برای خواندن چیزی وجود دارد. شیخ نیز اظهار کرد: «ما به سماع اهمیت نمی‌دهیم، اما به خاطر توافق با تو، بشنویم.» به این ترتیب، مقداری ضربه به بالشی زدند و بیتی رد و بدل کردند و شیخ در تمام عمرش همین‌طور به سماع نشسته بود. مریدی به نام ابوبکر خرقی و مرید دیگری بودند که به قدری تحت تأثیر سماع قرار گرفتند که رگ شقیقه‌هایشان بیرون زد و رنگشان سرخ شد. بوسعید سرش را بالا آورد و گفت: «ای شیخ، وقت آن است که برخیزی.» شیخ برخاست و سه بار آستینش را جنباند و هفت بار قدم بر زمین زد. تمام دیوارهای خانقاه در همراهی با او به حرکت درآمدند. بوسعید گفت: «بایست که بناها خراب شوند.» سپس گفت: «به عظمت خدا، که آسمان و زمین در حال رقص با تو هستند.» روایت شده که در آن حوالی بچه‌ها به مدت چهل روز شیر نخورده بودند.
نقلست که شیخ بوسعید گفت: شبلی و اصحاب وی در سایهٔ طوبی موافقت کردند و من گوشهٔ مرقع شبلی دیدم در آن ساعت که در وجودبود و طواف همی کرد پس شیخ گفت: ای بوسعید سماع کسی را مسلم بود که از زیر تا عرش گشاده بیند و از زیر تا تحت الثری پس اصحاب را گفت: اگر از شما پرسند که رقص چرا می‌کنید بگوئید بر موافقت آن کسان برخاسته‌ایم که ایشان چنین باشند و این کمترین پایه است در این باب.
هوش مصنوعی: شیخ بوسعید نقل می‌کند که شبلی و همراهانش در سایه درخت طوبی به توافق رسیدند و من در آن لحظه گوشه‌ای از مرقع شبلی را دیدم که در حال طواف بود. سپس شیخ گفت: ای بوسعید، سماع (موسیقی و رقص) برای کسی مسلم است که از زمین تا عرش را درک کند و از زمین تا زیر خاک نیز. او به اصحابش گفت: اگر از شما بپرسند که چرا رقص می‌کنید، بگویید برای هم‌نوایی با کسانی برخاسته‌ایم که چنین هستند و این یکی از پایه‌های ابتدایی این موضوع است.
نقلست که شیخ بوسعید و شیخ ابوالحسن خواستند که بسط آن یک بدین درآید و قبض این یک بدان شود یکدیگر را در برگرفتند هر دو صفت نقل افتاد شیخ بوسعید آن شب تا روز سر بزانو نهاده بود و می‌گفت و می‌گریست و شیخ ابوالحسن همه شب نعره همی زد و رقص همی کرد چون روز شد شیخ ابوالحسن بازآمد و گفت: ای شیخ اندوه به من باز ده که مارا با آن اندوه خود خوشتر است تا دیگر بار نقل افتاد پس بوسعید را گفت: فردا به قیامت درمیاکه تو همه لطفی تاب نیاری تا من نخست بروم و فزع قیامت بنشانم آنگاه تو درآی پس گفت: خدا کافری را آن قوت داده بود که چهار فرسنگ گوهی بریده بود و می‌شد تا بر سر لشکر موسی زند چه عجب اگر مؤمنی را آن قوت بدهد که فزع قیامت بنشاند پس شیخ بوسعید بازگشت و سنگی بود بر درگاه محاسن در آن جا مالید شیخ ابوالحسن از بهر احترام او را فرمود تا آن سنگ را برکندند و به محراب بازآوردند پس چون شب درآمد بامداد آن سنگ باز بجای خود آمده بود دیگرباره به محراب باز بردند دیگر شب همچنان بدرگاه بازآمده بود همچنین تا سه بار ابوالحسن گفت: اکنون همچنان بر درگاه بگذارید که شیخ بوسعید لطف بسی می‌کند پس بفرمود تا راه از آنجا برانداختند و دری دیگر بگشادند پس شیخ ابوالحسن چون بوداع او آمد گفت: من ترا بولایت عهد خویش برگزیدم که سی سال بود که از حق می‌خواستم کسی را تا سخنی چند از آنچه در دل دارم با او گویم که کسی محرم نمی‌یافتم که بدو بگویم چنانکه او را شنود تا که ترا فرستادند لاجرم شیخ بوسعید آنجا سخن نگفته است زیادتی گفتند چرا آنجا سخن نگفتی گفت: ما را باستماع فرستاده بودند پس گفت: از یک بحر یک عبارت کننده بس و گفت: من خشت پخته بودم چون به خرقان رسیدم گوهر بازگشتم.
هوش مصنوعی: روایت شده که شیخ بوسعید و شیخ ابوالحسن تصمیم گرفتند که یکدیگر را در آغوش بگیرند و از حال هم باخبر شوند. هر دو در حالت خاصی قرار گرفتند؛ شیخ بوسعید شب را تا صبح بر زانو نشسته و می‌گریست و شیخ ابوالحسن در حال رقص و فریاد کشیدن بود. زمانی که روز شد، شیخ ابوالحسن بازگشت و گفت: ای شیخ، اندوه خود را به من برگردان، زیرا ما با آن اندوه بهتر و خوش‌تر هستیم. سپس ادامه داد که در روز قیامت، او ابتدا می‌خواهد جلو برود تا ترس آن روز را از بین ببرد و بعد شیخ بوسعید بیاید. او اشاره کرد به اینکه خدا به کافران نیرویی داده که می‌توانند بر لشکر موسی ضربه بزنند. با تعجب گفت که اگر به مؤمنی نیرویی دهد تا ترس قیامت را آرام کند، چه عیبی دارد؟ دو نفر به گفتگو ادامه دادند و در خلال آن، شیخ بوسعید سنگی را که بر درگاه محاسن بود، مالید. شیخ ابوالحسن برای احترام به او دستور داد که آن سنگ را بردارند و به محراب برگردانند. اما وقتی شب رسید، آن سنگ دوباره به جایش برگشت. این داستان سه بار تکرار شد و ابوالحسن گفت: بهتر است که سنگ را در درگاه بگذارید چون شیخ بوسعید لطف زیادی می‌کند. سپس دستور دادند که راه را از آنجا ببندند و در دیگری باز کنند. وقتی شیخ ابوالحسن به شیخ بوسعید رسید، گفت: من تو را به عنوان ولی عهد خود انتخاب کرده‌ام و سی سال است که به دنبال کسی بودم تا بامن صحبت کند، اما هیچ‌کس را پیدا نکردم که قابل اعتماد باشد تا درباره قلبم با او صحبت کنم تا این که تو را فرستادند. در ادامه، شیخ بوسعید توضیح داد که به خاطر شنیده شدن فرستاده شده بود و گفت: از یک دریا تنها یک بیان‌کننده کافی است، و او خاطرنشان کرد که هنگامی که به خرقان رسید، همچون یک گوهر بازگشته است.
نقلست که شیخ بوسعید گفت: بر منبر و پسر شیخ ابوالحسن آنجا حاضر بود که کسانی که از خودنجات یافتند و پاک از خود بیرون آمدند از عهد نبوت الی یومنا هذا بعقدی رسیدند و اگر خواهید جمله برشمرم و اگر کس از خودپاک شد پدر این خواجه است و اشارت به پسر ابوالحسن کرده و استاد ابوالقاسم قشیری گفت: چون به ولایت خرقان درآمدم فصاحتم برسید و عبارتم نماند از حشمت آن پیر تا پنداشتم که از ولایت خود معزول شدم.
هوش مصنوعی: شیخ بوسعید نقل می‌کند که در هنگام خطبه، پسر شیخ ابوالحسن نیز حضور داشت. او گفت کسانی که از خود رهایی پیدا کردند و پاک شدند، از زمان پیغمبری تا به امروز به‌راحتی به معرفتی دست یافته‌اند. اگر بخواهید، می‌توانم نام آن‌ها را بگویم. هر کس که از خود پاک شده، به نوعی پدر این خواجه محسوب می‌شود و با این جمله به پسر ابوالحسن اشاره کرد. استاد ابوالقاسم قشیری نیز گفت که وقتی به ولایت خرقان رسید، از شدت احترام و عظمت آن پیر، چنان متأثر شد که احساس کرد از مقام خود خلع شده است و هیچ عبارتی نتوانست بیان کند.
نقل است که بوعلی سینا بآوازهٔ شیخ عزم خرقان کرد چون به وثاق شیخ آمد شیخ بهیزم رفته بود پرسید که شیخ کجاست زنش گفت: آن زندیق کذاب را چه می‌کنی همچنین بسیار جفا گفت: شیخ را که زنش منکر او بودی حالش چه بودی بوعلی عزم صحرا کرد تا شیخ را بیند شیخ را دید که همی آمد و خرواری در منه بر شیری نهاده بوعلی از دست برفت گفت: شیخا این چه حالتست گفت: آری تا ما بارچنان گرگی نکشیم یعنی زن شیری چنین بار ما نکشد پس بوثاق بازآمد بوعلی بنشست و سخن آغاز کرد و بسی گفت: شیخ پارهٔ گل در آب کرده بود تا دیواری عمارت کند دلش بگرفت برخاست و گفت مرا معذور دار که این دیوار عمارت می‌باید کرد و بر سر دیوار شد ناگاه تبر از دستش بیفتاد بوعلی برخاست تا آن تبر بدست باز دهد پیش از آن که بوعلی آنجا رسید آن تبر برخاست و بدست شیخ باز شد بوعلی یکبارگی اینجا از دست برفت و تصدیقی عظیم بدین حدیثش پدید آمد تا بعد از آن طریقت به فلسفه کشید چنانکه معلوم هست.
هوش مصنوعی: نقل شده که بوعلی سینا با هدف دیدار با شیخ به خرقان رفت. وقتی به خانه شیخ رسید، همسرش گفت که او به بیراهه رفته است و با بی‌احترامی درباره‌ی او صحبت کرد. بوعلی برعکس، تصمیم گرفت تا شیخ را ببیند. وقتی شیخ را پیدا کرد، او در حال حمل بار سنگینی بود و بوعلی این وضعیت را دید و از او پرسید که این چه حالتی است. شیخ توضیح داد که برای اینکه بار سنگین را به دوش بکشد، باید اول حواشی را خالی کند. بعد از این دیدار، بوعلی و شیخ مدتی با هم صحبت کردند. شیخ در حین ساختن دیواری بود و وقتی حس کرد که نمی‌تواند ادامه دهد، از کارش فاصله گرفت و گفت که نیاز دارد کمی استراحت کند. در همین حین، ابزاری که در دست شیخ بود، به زمین افتاد. بوعلی برای کمک به او پیش رفت و در حالی که هنوز به او نرسیده بود، ناگهان آن ابزار به طور معجزه‌آسا به دستان شیخ بازگشت. این واقعه تاثیر عمیقی بر بوعلی گذاشت و باعث شد که به فلسفه و طریقت بیشتری روی آورد.
نقلست که عضدالدوله را که وزیر بود در بغداد درد شکم برخاست جمله اطبا را جمع کردند در آن عاجز ماندند تا آخر نعلین شیخ به شکم او فرو نیاوردند حق تعالی شفا نداد.
هوش مصنوعی: داستانی نقل شده است که عضدالدوله، وزیر بغداد، به بیماری درد شکم دچار شد. پزشکان بسیاری را جمع کردند تا او را معالجه کنند، اما هیچ‌کدام موفق نشدند. در نهایت، تنها زمانی که نعلین شیخ را به شکم او فشار دادند، متوجه شدند که خداوند شفای او را نداد و او در حالت عاجزی باقی ماند.
نقلست که مردی آمد و گفت: خواهم که خرقه پوشم شیخ گفت: ما را مسئلهٔ است اگر آنرا جواب دهی شایسته خرقه باشی گفت: اگر مرد چادرزنی در سر گیرد زن شود گفت: نه گفت: اگر زنی جامهٔ مردی هم درپوشد هرگز مرد شود گفت: نه گفت: تو نیز اگر در این راه مرد نهٔ بدین مرقع پوشیدن مرد نگردی.
هوش مصنوعی: نقل است که مردی به شیخی گفت: من می‌خواهم خرقه‌ای بپوشم. شیخ پاسخ داد که ما یک سوال داریم و اگر بتوانی به آن پاسخ دهی، شایسته خرقه هستی. مرد گفت: اگر زنی چادر بر سر کند، آیا مرد می‌شود؟ شیخ گفت: نه. مرد ادامه داد: اگر زنی لباس مردانه بپوشد، آیا هنوز هم زن می‌ماند؟ شیخ again گفت: نه. سپس شیخ افزود: تو نیز اگر در این راه مرد شوی، با پوشیدن این مرقع (خرقه)، هرگز مرد نخواهی شد.
نقلست که شخصی بر شیخ آمد و گفت: دستوری ده تا خلق را به خدا دعوت کنم گفت: زنهار تا به خویشتن دعوت نکنی گفت: شیخا خلق را به خویشتن دعوت توان کرد گفت: آری که کسی دیگر دعوت کند و ترا ناخوش آید نشان آن باشد که دعوت به خویشتن کرده باشی.
هوش مصنوعی: در داستانی گفته شده که شخصی به نزد یک عارف می‌رود و از او می‌خواهد که راهی برای دعوت مردم به خدا به او آموزش دهد. عارف در پاسخ به او می‌گوید: مراقب باش که خودت را دعوت نکنی. آن شخص می‌گوید: اما من می‌توانم مردم را به خودم دعوت کنم. عارف در جواب می‌گوید: بله، اگر کسی دیگر به دعوت تو پاسخ ندهد و تو از این موضوع ناراحت شوی، این نشان‌دهنده آن است که در واقع به خودت دعوت کرده‌ای.
نقلست که وقتی سلطان محمود وعده داده بود ایاز را خلعت خویش را در تو خواهم پوشیدن و تیغ برهنهٔ بالای سر تو برسم غلامان من خواهم داشت چون محمود به زیارت شیخ آمد رسول فرستاد که شیخ را بگوئید که سلطان برای تو از غزنین بدینجا آمد تو نیز برای او از خانقاه بخیمهٔ او درآی و رسول را گفت: اگر نیاید این آیت برخوانید قوله تعالی واطیعواالله و اطیعواالرسول واولوالامر منکم رسول پیغام بگذارد شیخ گفت: مرا معذور دارید این آیت برو خواندند شیخ گفت: محمود را بگوئید که چنان در اطیعواالله مستغرقم که در اطیعواالرسول خجالتها دارم تا باولی الامر چه رسد رسول بیامد و به محمود بازگفت: محمود را رقت آمد و گفت: برخیزید که او نه از آن مرد است که ما گمان برده بودیم پس جامهٔ خویش را بایاز داد و در پوشید و ده کنیز ک را جامه غلامان دربرکرد و خود به سلاح داری ایاز پیش و پس می‌آمد امتحان را روی به صومعه شیخ نهاد چون از در صومعه درآمد و سلام کرد شیخ جوا بداد اما بر پا نخاست پس روی به محمود کرد و در ایاز ننگرید محمود گفت: بر پا نخاستی سلطان را و این همه دام بود شیخ گفت: دام است اما مرغش تونهٔ پس دست محمود بگرفت و گفت: فراپیش آیی چون ترا فراپیش داشته‌اند محمود گفت: سخنی بگو گفت: این نامحرمان را بیرون فرست محمود اشارت کرد تا نامحرمان همه بیرون رفتند محمود گفت: مرا از بایزید حکایتی برگو شیخ گفت: بایزید چنین گفته است که هر که مرادید از رقم شقاوت ایمن شد محمود گفت: از قدم پیغامبر زیادت است و بوجهل و بولهب و چندان منکران او را همی دیدند و از اهل شقاوتند شیخ گفت: محمود را که ادب نگه دارد و تصرف در ولایت خویش کن که مصطفی را علیه السلام ندید جز چهار یار او و صحابهٔ او و دلیل بر این چیست قوله تعالی و ترا هم ینظرون الیک و هم لایبصرون محمود را این سخن خوش آمد گفت: مرا پندی ده گفت: چهار چیز نگهدار اول پرهیز از مناهی و نماز به جماعت و سخاوت و شفقت بر خلق خدا محمود گفت: مرا دعا بکن گفت: خود درین گه دعا می‌کنم اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات گفت: دعای خاص بگو گفت: ای محمود عاقبتت محمود باد پس محمود بدرهٔ زر پیش شیخ نهاد شیخ قرص جوین پیش نهاد گفت: بخور محمود همی خاوید و در گلوش می‌گرفت شیخ گفت: مگر حلقت می‌گیرد گفت: آری گفت: می‌خواهی که ما را این بدرهٔ زرتو گلوی ما بگیرد برگیر که این را سه طلاق دادیم محمود گفت: در چیزی کن البته گفت: نکنم گفت: پس مرا از آن خود یادگاری بده شیخ پیراهن عودی از آن خود بدو داد محمود چون باز همی گشت گفت: شیخا خوش صومعهٔ داری گفت: آنهمه داری این نیز همی بایدت پس در وقت رفتن شیخ او را بر پا خاست محمود گفت: اول که آمدم التفات نکردی اکنون بر پای می‌خیزی این همه کرامت چیست و آن چه بود شیخ گفت: اول در رعونت پادشاهی و امتحان درآمدی و بآخر درانکسار و درویشی می‌روی که آفتاب دولت درویشی بر تو تافته است اول برای پادشاهی تو برنخاستم اکنون برای درویشی بر می‌خیزم پس سلطان برفت بغزا درآن وقت به سومنات شد بیم آن افتاد که شکسته خواهد شد ناگاه از اسب فرود آمد و به گوشهٔ شد و روی بر خاک نهاد و آن پیراهن شیخ بر دست گرفت و گفت: الهی بحق آبروی خداوند این خرقه گه ما را برین کفار ظفر دهی که هرچه از غنیمت بگیرم بدرویشان دهم ناگاه ار جانب کفار غباری و ظلمتی پدید آمد تا همه تیغ در یکدیگر نهادند و می‌کشتند و متفرق می‌شدند تا که لشکر اسلام ظفر یافت و آن شب محمود به خواب دید که شیخ می‌گفت: ای محمود آبروی خرقه ما بردی بر درگاه حق که اگر در آن ساعت در خواستی جملهٔ کفار را اسلام روزی کردی.
هوش مصنوعی: سلطان محمود به ایاز وعده داده بود که او را با لباس پادشاهی خود بپوشاند و آنگاه بر سر او شمشیر بکشد. پس از آنکه محمود به دیدار شیخ می‌رود، پیامی به او می‌فرستد که باید از خانقاه خارج شده و به استقبال او بیاید. شیخ در پاسخ می‌گوید که در اطاعت از خدا مشغول است و نمی‌تواند به ملاقات بیاید. سرانجام، محمود از پاسخ شیخ ناراحت شده و اعتراف می‌کند که او قیمتی‌تر از آنی است که تصور می‌کرده. شیخ در نهایت به او نصیحت می‌کند که از گناهان پرهیز کند، نماز جماعت بخواند و بر خلق خدا شفقت ورزد. وقتی محمود از شیخ درخواست دعا می‌کند، او دعا می‌کند که او از رحمت خدا برخوردار باشد. در پایان، محمود به شیخ هدایایی می‌دهد ولی او تنها پیراهنی به او می‌بخشد. پس از خروج، شیخ دلیل زانو زدنش را توضیح می‌دهد و می‌گوید که اولاً در مقام پادشاهی تو را محترم نشمردم و حالا که به درویشی نزدیک شده‌ای، به احترام تو برخاسته‌ام. پس از آن، محمود در جنگ با کفار به پیروزی می‌رسد و در خواب می‌بیند که شیخ از او تشکر می‌کند که آبروی خرقه او را در درگاه خدا حفظ کرده است.
نقلست که شیخ یک شب گفت: امشب در فلان بیابان راه می‌زنند وچندین کس را مجروح گردانیدند و از آن حال پرسیدند راست همچنان بود وای عجب همین شب سر پسر شیخ بریدند ودر آستانه او نهادند و شیخ هیچ خبر نداشت زنش که منکر او بود می‌گفت: چه گوئی کسی را که از چندین فرسنگ خبر باز می‌دهد و خبرش نباشد که سر پسر بریده باشند ودر آستانه نهاده شیخ گفت: آری آن وقت که ما آن می‌دیدیم پرده برداشته بود و این وقت که پسر را می‌کشتند پرده فرو گذاشته بودند پس مادر سر پسر را بدید گیسو ببرید و بر سر نهاد و نوحه آغاز کرد شیخ نیز پارهٔ از محاسن ببرید و بر آن سر نهاد گفت: این کار هر دو هر دو پاشیده‌ایم و ما را هر دو افتاده است و گیسو بریدی و من نیز ریش ببریدم.
هوش مصنوعی: روزی شیخ در یک شب گفت که در بیابان خاصی، افراد زیادی را مجروح کرده‌اند و وقتی درباره آن حادثه سوال کردند، تایید کرد که این درست است. جالب اینجاست که همان شب، سر پسر شیخ را بریدند و آن را در درب خانه‌اش گذاشتند. شیخ از این موضوع بی‌خبر بود و همسرش که به او اعتقادی نداشت، گفت: چه طور ممکن است کسی از چند فرسنگ دورتر خبر بدهد و خودش از این موضوع که سر پسرش بریده شده، بی‌خبر باشد؟ شیخ پاسخ داد: وقتی ما آن واقعه را می‌دیدیم، پرده‌ای کنار رفته بود و اکنون که پسرم را می‌کشند، پرده دوباره افتاده است. سپس مادر پسر، موهایش را برید و بر سرش گذاشت و شروع به نوحه‌سرایی کرد. شیخ هم مقداری از محاسن خود را برید و بر آن سر گذاشت و گفت: ما هر دو در این کار سهم داریم؛ تو موهایت را بریدی و من هم ریش خود را بریدیم.
نقلست که وقتی شیخ در صومعه نشسته بود با چهل درویش و هفت روز بود که هیچ طعام نخورده بودند یکی بر در صومعه آمد با خرواری آرد وگوسفندی و گفت: این صوفیان را آورده‌ام چون شیخ بشنود گفت: از شما هر که نسبت به تصوف درست می‌تواند کرد بستاند من باری زهره ندارم که لاف تصوف زنم همه دم درکشیدند تا مرد آن آرد و آن گوسفند بازگردانید.
هوش مصنوعی: روزی شیخ در صومعه‌اش نشسته بود و با چهل درویش دیگر، هفت روز بود که هیچ غذایی نخورده بودند. فردی به در صومعه آمد و با خود گونی از آرد و یک گوسفند را آورد و گفت: "این‌ها را برای صوفیان آورده‌ام." وقتی شیخ این را شنید، گفت: "هر کس که می‌تواند به این صوفی‌ها نسبت درستی بدهد، بگیرد؛ من خودم جرأت نمی‌کنم که ادعای تصوف کنم." در نهایت، همه درویش‌ها دم در خرواری آرد و گوسفند را بازگرداندند.
نقلست که شیخ گفت: دو برادر بودند ومادری هر شب یک برادر بخدمت مادر مشغول شدی و یک برادر به خدمت خداوند مشغول بود آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خدایش خوش بود برادر را گفت: امشب نیز خدمت خداوند بمن ایثار کن چنان کرد آن شب به خدمت خداوند سر بسجده نهاد در خواب دید که آوازی آمد که برادر ترا بیامرزیدیم وترا بدو بخشیدیم او گفت: آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدمت مادر مرا در کار اومی‌کنید گفتند زیرا که آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم ولیکن مادرت از آن بی‌نیاز نیست که برادرت خدمت کند.
هوش مصنوعی: نقل شده که روزی شیخی گفت: دو برادر بودند که هر شب یکی از آن‌ها به خدمت مادرشان مشغول می‌شد و دیگری به عبادت خداوند. برادری که به عبادت مشغول بود از این کار احساس خوشحالی می‌کرد. او از برادرش خواست که امشب هم او را به عبادت وا دارد و برادر این درخواست را پذیرفت. آن شب او سر به سجده نهاد و در خواب صدایی را شنید که می‌گفت: "ما برادرت را آمرزیدیم و تو را نیز بخشیدیم." او در پاسخ گفت: "ولی من به خدمت خدا مشغول بودم و برادرم به خدمت مادر." پاسخ دریافت کرد که ما به آنچه تو انجام می‌دهی نیازی نداریم، اما مادرت به خدمت برادرت نیازمند است.
نقلست که چهل سال شیخ سر بر بالین ننهاده همچنین درین مدت نماز بامداد بر وضوی نماز خفتن کرد روزی ناگاه بالشی خواست اصحاب شاد گشتند گفتند شیخا چه افتاد گفت: بوالحسن استغنا و بی‌نیازی خدای تعالی امشب بدید و مصطفی گفته است صلی الله علیه و سلم که هر که دو رکعت نماز بکند و هیچ اندیشهٔ دنیا بر خاطرش نگذرد در همه گناه ازوی بریزد چنانکه آن روز که ازمادر زاده بود احمد حنبل به حکم این حدیث این نماز بگزارد که هیچ اندیشهٔ دنیا بر او گذر نکرد و چون سلام داد پسر را بشارت داد که آن نماز بگزاردم چنانکه اندیشهٔ دنیا درنیامد مگر این حکایت شیخ را بگفتند شیخ گفت: این بوالحسن که دراین کلاته نشسته است سی سال است تا بدون حق یک اندیشه بر خاطر او گذر نکرده است.
هوش مصنوعی: نقل شده است که شیخی به مدت چهل سال سر بر بالش نگذاشته و در این مدت نماز شب را با وضویی که برای نماز خوابیده بود، اقامه می‌کرد. روزی ناگهان خواست که بالش داشته باشد و هم‌نشینانش شاد شدند و از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده است. او گفت: «بوالحسن، استغنا و بی‌نیازی خداوند متعال، امشب را دیده‌ام.» او همچنین به حدیثی از پیامبر اکرم (ص) اشاره کرد که فرموده‌اند: «هر کس دو رکعت نماز به جا آورد و هیچ اندیشه‌ای از دنیا به ذهنش نگذرد، تمام گناهانش مانند روزی که از مادر زاد شده، از او زدوده می‌شود.» احمد حنبل نیز با توجه به این حدیث دو رکعت نماز خواند و گفت که هیچ اندیشه‌ای از دنیا به ذهنش نگذشته است و پس از سلام نماز، به پسرش بشارت داد که چنین نمازی را به جا آورده است. وقتی این داستان به شیخ گفته شد، او گفت: «این بوالحسن که در این مکان نشسته، سی سال است که بدون حق، هیچ اندیشه‌ای در ذهنش نگذرانده است.»
نقلست که روزی مرقع پوشی از هوا درآمد پیش شیخ پا بر زمین می‌زد ومی‌گفت: جنید وقتم و شبلی وقتم بایزید وقتم شیخ بر پا خاست و پا بر زمین زد و گفت: مصطفی وقتم و خدای وقتم و معنی همان است که در اناالحق حسین منصور شرح دادم که محو بود و گویند که عیب بر اولیاء نرود از خلاف سنت چنانکه گفت: علیه السلام انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن.
هوش مصنوعی: روزی یک مردی که لباس عجیبی به تن داشت، به پیش شیخی آمد و بر زمین می‌زد و می‌گفت: «من وقت جنید و شبلی و بایزید را دارم.» شیخ با شنیدن این حرف، برخاست و پاسخ داد: «زمان من وقت مصطفی و خداست.» او ادامه داد که این همان معنی‌ای است که در مورد منصور حلاج بیان کرده و گفته که او در حال فنا بوده است. همچنین اشاره کرد که عیبی بر ولی‌ها نیست اگر که با سنت مخالفت کنند، چنان که گفته شده است: «من از نفس رحمان در سمت یمن می‌یابم.»
نقلست که روزی در حالت انبساط کلماتی می‌گفت. به سرش ندا آمد که بوالحسنا نمی‌ترسی از خلق گفت: الهی برادری داشتم او از مرگ همی ترسیدی اما من نترسم. گفت: شب نخستین از منکر و نکیر ترسی گفت: اشتر که چهار دندان شود از آواز جرس نترسد. گفت: از قیامت و صعوبات او ترسی گفت: می‌اندیشم که فردا چون مرا از خاک برآری و خلق را در عرصات حاضر کنی من در آن موقف پیراهن بوالحسنی خود از سر برکشم و در دریای وحدانیت غوطه خورم تا همه واحد بود وبوالحسن نماند موکل خوف و مبشر رجای بر من باز ننشیند.
هوش مصنوعی: روزی در حالی که احساس خوشحالی و شادی می‌کرد، شروع به صحبت کرد. ناگهان صدایی به او گفت که آیا از مردم نمی‌ترسی. او در جواب گفت: من برادری داشتم که از مرگ می‌ترسید، اما من ترسی ندارم. در ادامه گفت: در شب اول قبر از سوالات منکر و نکیر نترسیدم. چون اگر شتر چهار دندان داشته باشد، از صدای زنگ دچار ترس نمی‌شود. سپس اشاره کرد که از قیامت و دشواری‌های آن نیز نمی‌ترسد و فکر می‌کند روزی که او را از خاک بیرون بیاورند و مردم را در آن میدان حاضر کنند، پیراهن خود را کنار می‌زند و به دریای وحدت می‌پرد. او می‌گوید در آن موقع هیچ چیز از او باقی نخواهد ماند و دیگر ترس و امیدی به او نخواهد چسبید.
نقلست که شبی نماز همی کرد آوازی شنود که هان بوالحسنو خواهی که آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند شیخ گفت: ای بار خدایا خواهی تا آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کرم تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند آواز آمد نه از تو نه از من.
هوش مصنوعی: روزی در حین نماز، صدایی شنید که می‌گفت: ای بوالحسن، آیا می‌خواهی آنچه را درباره‌ات می‌دانم، با دیگران در میان بگذارم تا تو را سنگسار کنند؟ شیخ پاسخ داد: خدایا، آیا می‌خواهی آنچه را که از رحمت و کرم تو می‌دانم با دیگران بیان کنم تا دیگر هیچ کس به سجده‌ات نیفتد؟ صدایی آمد که نه از سوی من است و نه از سوی تو.
ویکبار می‌گفت: الهی ملک الموت را به من مفرست که من جان بوی ندهم که نه ازو ستده‌ام تا باز بدو دهم من جان از تو ستده‌ام و جز تو به کسی ندهم.
هوش مصنوعی: او یک بار گفت: ای کاش ملک الموت را به من بفرستند، زیرا من جانم را به کسی نمی‌دهم که آن را از او گرفته‌ام تا دوباره به او برگردانم. من جانم را از تو گرفته‌ام و به هیچ‌کس دیگری نمی‌دهم.
و گفت: سر به نیستی خود فرو بردم چنانکه هرگز وادید نیابم تا سر به هستی تو برآرم چنانکه به تو بیک ذره بدانم گفت: در سرم ندا آمد که ایمان چیست گفتم خداوندا آن ایمان که دادی مرا تمامست.
هوش مصنوعی: او گفت: به عمق نیستی خود فرو رفتم تا جایی که دیگر نتوانم به دنیا برگردم و فقط به هستی تو توجه کنم، به حدی که تو را تنها به یک ذره بشناسم. سپس صدایی در ذهنم آمد که سوال کرد ایمان چیست. من پاسخ دادم: خداوندا، آن ایمانی که به من عطا کردی، برایم کامل است.
و گفت: ندا آمد که تو مایی و ما تو می‌گوئیم نه تو خداوندی و ما بندهٔ عاجز.
هوش مصنوعی: و گفت: ندا به گوش رسید که تو خودت هستی و ما تو هستیم، نه اینکه تو خداوند هستی و ما بندگان ناتوان.
و گفت: از حضرت خطاب ندا می‌آمد که مترس که ما ترا از خلق نخواسته‌ایم.
هوش مصنوعی: و گفت: از جانب خداوند صدایی می‌رسید که نترس، زیرا ما تو را از میان مردم نخواسته‌ایم.
و گفت: خدای عزو جل از خلق نشان بندگی خواست و از من نشان خداوندی.
هوش مصنوعی: و گفت: خداوند بزرگ از مخلوقات خواسته است که نشانه‌هایی از بندگی و عبودیت را به نمایش بگذارند، اما من به دنبال نشان‌هایی از خداوندی و قدرتی هستم که مختص اوست.
و گفت: چون به گرد عرش رسیدم صف ملائکه پیش باز می‌آمدند و مباهات می‌کردند که ما کروبیانیم و معصومانیم من گفتم ما هواللهیانیم ایشان همه خجل گشتند و مشایخ شاد شدند به جواب دادن من ایشان را.
هوش مصنوعی: گفت: وقتی به دور عرش رسیدم، صف ملائکه جلو می‌آمدند و افتخار می‌کردند که ما کروبیان و معصومان هستیم. من گفتم ما هواللهیان هستیم. آن‌ها همه شرمنده شدند و مشایخ از پاسخ من خوشحال شدند.
و گفت: خداوند تعالی در فکرت به من بازگشاد که ترا از شیطان بازخریده‌ام و به چیزی که آنرا صفت نبود پس بدانکه او را چون داری.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند متعال به من فهماند که تو را از چنگ شیطان نجات داده‌ام و به چیزی که لیاقت آن را نداشتی، بنابراین بدان که او را چگونه نگه‌داری.
و گفت: همه چیزها را غایت بدانم الا سه چیز را هرگزغایت ندانستم غایت کید نفس ندانستم و غایت درجات مصطفی علیه السلام و غایت معرفت.
هوش مصنوعی: او گفت: من همه چیزها را دارای هدف و غایت می‌دانم، به جز سه چیز که هیچ‌گاه برای آنها غایت تعیین نکردم؛ یکی غایت فریب نفس، دیگری درجات عالی پیامبر اسلام و سومی نیز غایت معرفت.
و گفت: مرا چون پارهٔ خاک جمع کردندی پس بادی بانبوه در آمد و هفت آسمان و زمین از من پر کرد و من خود ناپدید.
هوش مصنوعی: او گفت: مانند تکه‌ای خاک جمعم کردی، سپس گردبادی پر قدرت وزید و هفت آسمان و زمین را از من پر کرد و من خود ناپدید شدم.
و گفت: خداوند ما را قدمی داد که بیک قدم از عرش تا بثری شدیم و از ثری به عرش بازآمدیم پس بدانستیم که هیچ جا نرفته‌ایم خداوند ندا کرد که من بندهٔ آنکس را که قدم چنین بود او کجا رسیده باشد من نیز گفتم دراز سفرا که ماییم و کوتاها سفرا که ماییم چند همی گردم از پس خویش.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند به ما امکان حرکت داد، به طوری که از عرش به زمین رسیدیم و دوباره از زمین به عرش برگشتیم؛ بنابراین فهمیدیم که در حقیقت هیچ جا نرفته‌ایم. خداوند اعلام کرد که من بنده آن کسی را که چنین قدمی بردارد، می‌شناسم. من نیز گفتم که ما فرستادگان بلندمرتبه‌ای هستیم و در عین حال به دنبال هدف خود هستیم و از خودم دور نمی‌شوم.
و گفت: چهارهزار کلام از خدا بشنودم که اگر بده هزار فرارسیدی نهایت نبودی که چه پدید آمدی.
هوش مصنوعی: و او گفت: اگر چهار هزار سخن از خدا بشنوم، با وجود این اگر هزار بار هم در دنیا زندگی کرده باشم، باز هم نمی‌دانم که چگونه به وجود آمده‌ام.
وگفت: چنان قادر بودم که اگر پلاس سیه خواستم که دیبائی رومی گردد چنان گردید سپاس خدای را تعالی و تقدس همچنان است یعنی دل از دنیا و آخرت ببرم و به خدا باز برم.
هوش مصنوعی: او گفت: من آنقدر قدرت داشتم که اگر خواستم پارچه سیاه، به رنگ دیبا و نرم رومی تبدیل شود، این اتفاق می‌افتاد. خدایا، سپاسگزارم که چنین قدرتی به من داده‌ای و همچنین می‌توانم دل از دنیا و آخرت بکنم و به سوی خدا بازگردم.
و گفت: آنکس که ازو چندان راه بود به خدا که از زمین تا آسمان و از آسمان تا به عرش و از عرش تا به قاب قوسین و از قاب قوسین تا به مقام نور نیک مرد نبود اگر خویشتن را چند پشهٔ فرانماید.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که راهی به سوی خداوند دارد که از زمین تا آسمان و از آسمان تا عرش و از عرش تا قاب قوسین و از قاب قوسین تا مقام نور، اما خود را به اندازهٔ یک پشه بی‌ارزش می‌بیند، مرد خوب و شایسته‌ای نیست.
و گفت: وامی ام نیک بالای حق یعنی همگی من آنچه هست در حق محو است به حقیقت و آنچه مانده است خیال است.
هوش مصنوعی: او گفت: وام من به خوبی در حق قرار دارد، یعنی هر آنچه که من هستم در حقیقت در حق ناپدید شده است و آنچه که باقی مانده فقط یک خیال است.
و گفت: اگر آنچه در دل من است قطرهٔ بیرون آید جهان چنان شود که در عهد نوح علیه السلام.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر آنچه در دل من است بیرون بیاید، جهان به گونه‌ای خواهد شد که در زمان نوح (علیه السلام) بود.
و گفت: آنگاه نیز که من از شما بشده باشم و در پس کوه قاف یکی را از پسران من ملک الموت آمده باشد و جان می‌گیرد و باوی سخنی می‌کند من دست ازگور برکنم و لطف خدای بر لب و دندان او بریزم.
هوش مصنوعی: او گفت: حتی اگر زمانی من از شما دور شده باشم و در پشت کوه قاف یکی از پسرانم به دست ملک الموت جان بدهد و با او صحبت کند، من از گور بیرون می‌آیم و لطف خدا را بر لب و دندان او می‌ریزم.
و گفت: چیزی که از آن خدای در من همی کردند من نیز روی به خدای باز کردم و گفتم الهی اگر مرا چیزی دهی که از گاه آدم تا به قیامت بر لب هیچ کس از تو نگشته بود کومن بازماندهٔ هیچکس نتوانم خورد.
هوش مصنوعی: او گفت: من نیز به سوی خداوند برگشتم و درخواست کردم: "خدایا، اگر چیزی به من بدهی که از زمان آدم تا قیامت هیچ کسی آن را نچشیده باشد، من نیز نمی‌توانم از چیزی که دیگران قبل از من چشیده‌اند بهره‌مند شوم."
وگفت: هر نیکوئی که ازعهد آدم علیه السلام تا این ساعت و ازین ساعت تا به قیامت با پیری کرد تنها با پیر شما کرد و هر نیکوئی که با پیران و مریدان کرد تنها با شما کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر خوبی‌ای که از زمان آدم علیه‌السلام تا کنون و از این لحظه تا قیامت صورت گرفته، تنها با شما، پیران، انجام شده است و هر نیکی که در حق دیگران و مریدان انجام شده، فقط با شما بوده است.
و گفت: هر شب آرام نگیرم نماز شام تا حساب خویش با خدای بازنکنم.
هوش مصنوعی: او گفت: هر شب آرامش پیدا نمی‌کنم و نمازم را نمی‌خوانم تا اینکه حساب و کتاب خودم را با خدا روشن نکنم.
و گفت: کارخویش را باخلاص ندیدم تا آفریدهٔ تنهائی خویشتن را ندیدم.
هوش مصنوعی: و گفت: من نتوانستم کار خود را با دلخوشی انجام دهم تا زمانی که خلقت تنهایی خود را مشاهده نکردم.
و گفت: اگر خدای عزوجل روز قیامت که همه خلق را که در زمان من هستند به من بخشد از آنجا که آفتاب برآید تا آنجا که آفتاب فرو شود بدین چشم گه در پیش دارم بازننگرم و از بزرگ همتی که به درگاه خداوند دارم.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر خداوند در روز قیامت همه مردم را که در زمان من هستند به من بدهد، من از نقطه‌ای که خورشید طلوع می‌کند تا نقطه‌ای که خورشید غروب می‌کند، با این چشمانم نگاه نخواهم کرد و حرمت بزرگی که برای خداوند قائلم را فراموش نخواهم کرد.
و گفت: عرش خدا بر پشت ما ایستاده بود ای جوانمردان نیرو کنید و مرد آسا باشید که بارگرانست.
هوش مصنوعی: او گفت که عرش خدا بر دوش ما قرار دارد. ای جوانمردان، تلاش کنید و با شجاعت باشید زیرا این بار سنگین است.
و گفت: چه گویند در مردی که قدم نه به ویرانی دارد ونه به آبادانی و خدای تعالی او را درمقامی می‌دارد که روز قیامت خدا او را برانگیزاند و همه خلق ویرانی و آبادانی به نور او برخیزند و همه خلق را بدو بخشند که دعا نکند درین جهان و شفاعت نکند درآن جهان.
هوش مصنوعی: او گفت: چه کسی می‌تواند درباره مردی صحبت کند که نه در ویرانی قدمی برمی‌دارد و نه در آبادانی، و خداوند متعال او را به مقام بلندی می‌برد، به طوری که در روز قیامت او را برمی‌انگیزد و همه مردم به نور او برخیزند و به او عطا کنند حتی اگر در این دنیا دعا نکند و در آن دنیا شفاعت نکند.
و گفت: در سرای دنیا زیر خاربنی باخداوند زندگانی کردن از آن دوستر دارم که در بهشت زیر درخت طوبی که ازو من خبری ندارم.
هوش مصنوعی: او گفت: در این دنیا زیر سایه‌ی یک درخت خاردار زندگی کردن را بیشتر دوست دارم تا اینکه در بهشت زیر درخت طوبی باشم، که از جزئیات آن هیچ اطلاعی ندارم.
و گفت: اینجا نشسته باشم گاه گاه از آن قوت خداوند چندان با من باشد که گویم دست بر کنم و آسمان از جای برگیرم و اگر پای بر زمین زنم به نشیب فرو برم و گاه باشد که به خویشتن بازنگرم روی با خدای کنم و گویم با این تن و خلق که مرا هست چندین سلطنت بچه کار آید.
هوش مصنوعی: او گفت: در اینجا نشسته‌ام و گاهی احساس می‌کنم که قدرت خداوند در من آنقدر زیاد است که می‌توانم به آسمان دست بزنم و آن را جابجا کنم، و اگر پایم را به زمین بزنم، ممکن است به عمق پایین بروم. و گاهی نیز به خودم نگاه می‌کنم و با خداوند صحبت می‌کنم و می‌گویم با این بدن و موجودیتی که دارم، چنین سلطنتی به چه کار آید.
و گفت: چشنده‌ام و خود ناپدید و شنونده‌ام و خود ناپدید و گوینده‌ام و خود ناپدید.
هوش مصنوعی: او گفت: من می‌چشم و خودم ناپدید می‌شوم، من می‌شنوم و خودم ناپدید می‌شوم و من می‌گویم و خودم ناپدید می‌شوم.
و گفت: دست از کار بازنگرفته‌ام تا چنان ندیدم که دست به هوا فراز کردم هوا در دست من شوشه زر کردند و دست بدان فراز نکردم به سبب آنکه کرامت بود و هر که از کرامت فرا گیرد آن در بروی ببندند و دیگرش نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: تا زمانی که چنین چیزی ندیدم، از کار باز نایستادم. وقتی که دستم را به سمت آسمان بردم، هوا مانند زر در دستانم نمایان شد اما به دلیل اینکه این یک کرامت بود، دیگر نتوانستم دستانم را به سمت آن بلند کنم. کسی که از کرامت چیزی بگیرد، راه ورود به آن برایش مسدود می‌شود و دیگر نمی‌تواند به آن دسترسی داشته باشد.
و گفت: فرو شوم که ناپدید شوم در هر دو جهان و یا برآیم که همه من باشم زنهار تامرده دل و قرا نباشی.
هوش مصنوعی: او گفت: آیا باید به گونه‌ای محو شوم که در هر دو جهان ناپدید شوم، یا باید به اوج برسم و همه چیز را به خود جذب کنم؟ به خودم هشدار می‌دهم که دل خالی و بی‌احساس نباشم.
و گفت: به سنگ سپید مسئله بازپرسیدم چهار هزار مسئله مرا جواب کرد در کرامت.
هوش مصنوعی: او گفت: به سنگ سفید سوالاتی را مطرح کردم و چهار هزار سوال من را با کرامت پاسخ داد.
و گفت: بدان کسی که من تمنی نان گستاخی کنم شما بدانید که او از ملایکه فاضل‌تر است.
هوش مصنوعی: و گفت: بدانید که هر کس که من به او نان می‌دهم، از فرشتگان بهتر است.
و گفت: شبانروزی بیست و چهار ساعت است در ساعتی هزار بار به مردم و بیست و سه ساعت دیگر را صفت پدیدنیست.
هوش مصنوعی: او گفت: روز و شب به مدت بیست و چهار ساعت است که در هر ساعت به مردم هزار بار برخورد می‌شود و بیست و سه ساعت دیگر به مشخصات ظاهری مربوط می‌شود.
و گفت: در روز مردم بروزه و به شب در نماز بود بامید آنکه به منزل رسد و منزل خود من بودم.
هوش مصنوعی: او گفت که در روز مردم به خانه‌شان می‌روند و در شب برای نماز می‌مانند و امیدوارند که به منزل خود برسند و آن منزل، منزل خودش بوده است.
و گفت: از آن چهار ماهگی باز در شکم مادر بجنبیدم تا اکنون همه چیزی یاد دارم آن وقت نیز که بدان جهان شده باشم تا به قیامت آنچه برود و آنچه بخواهد رفت بتو بازنمایم پس گفت: مردم گویند فلان کس امام است امام نبود آنکس که از هرچه او آفریده بود خبر ندارد از عرش تا بثری و ازمشرق تا مغرب.
هوش مصنوعی: او گفت که از چهار ماهگی در شکم مادرش جنبش کرده و همه چیز را به یاد دارد. او ادعا می‌کند که حتی زمانی که به دنیا بیاید و تا قیامت، هر چیزی که رخ دهد و هر چیزی که خواسته باشد را به او نشان خواهد داد. سپس اشاره کرد که مردم می‌گویند فلانی امام است، اما او می‌گوید کسی که از هر چیزی که خداوند خلق کرده، از عرش تا زمین و از شرق تا غرب، اطلاعی ندارد، نمی‌تواند امام باشد.
و گفت: مرا دیداریست اندر آدمیان ودیداریست درملایکه و همچنین در جنیان ودر جهنده و پرنده و همه جانوران و از هرچه بیافریده است از آنچه به کنارهای جهانست نشان توانیم داد بهتر از آنچه به نواحی و کردبرکرد ماست.
هوش مصنوعی: او گفت: من با انسان‌ها، فرشتگان، جن‌ها و همچنین با حیوانات و پرندگان دیدارهایی دارم. از هر چیزی که خداوند خلق کرده، می‌توانیم نشانه‌هایی بیاوریم که بهتر از آنچه در اطراف ما و در کارهایمان وجود دارد، باشد.
و گفت: اگراز ترکستان تا بدر شام کسی را خاری در انگشت شود آن از آن منست و همچنین از ترک تا شام کسی را قدم در سنگ آید زیان آن مراست و اگر اندوهی در دلیست آن دل از آن منست.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر کسی از ترکستان تا بدر شام، خاری در انگشتش برود، آن خارش به من مربوط است. همچنین اگر کسی از ترک تا شام پایش به سنگی بخورد، آن زیان هم به من تعلق دارد. و اگر درد و اندوهی در دل کسی باشد، آن دل هم به من مربوط است.
و گفت: شگفت: نه از خویشتن دارم شگفت: از خداوند دارم که چندین بازار بی‌آگاهی من اندر اندرون پوست من پدید آورد پس آخر مرا از آن آگاهی داد تا من چنین عاجز ببودم در خداوندی خدای تعالی.
هوش مصنوعی: او گفت: شگفتا! نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر خداوند شگفت‌زده‌ام. او چه دنیای پر از نادانی را در درون من ایجاد کرده و سپس مرا از آن آگاه کرد. اکنون من در برابر عظمت خداوند، احساس ناتوانی می‌کنم.
و گفت: در اندرون پوست من دریائی است که هرگاه که بادی برآید از این دریامیغ و باران سربرکند ازعرش تا بثری باران ببارد.
هوش مصنوعی: او گفت: در درون وجود من دریایی است که هرگاه بادی بوزد، ابر و بارانی از آن برمی‌خیزد و از آسمان بر زمین می‌بارد.
وگفت: خداوند مرا سفری در پیش نهاد که در آن سفر بیابانها و کوهها بگذاشتم و تل‌ها و رودها و شیب و فرازها و بیم و امیدها و کشتی ودریاها از ناخن وموی تا انگشت پای همه را بگذاشتم پس بعد از آن بدانستم که مسلمان نیستم گفتم خداوندا نه نزدیک خلق مسمانم و به نزدیک تو زنار دارم زنارم ببر تا پیش تومسلمان باشم.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند سفری را برای من مقدر کرد که در آن سفر از بیابان‌ها و کوه‌ها عبور کردم و تل‌ها و رودها و سراشیبی‌ها و بلندی‌ها و ترس‌ها و امیدها و کشتی‌ها و دریاها را پشت سر گذاشتم. پس از این سفر متوجه شدم که مسلمان نیستم و به خدا گفتم: خدایا، من نزد مخلوقات مسلمان نیستم و در نزد تو به زنجیر خطا وابسته‌ام. پس از تو خواستم که زنجیرم را قطع کنی تا بتوانم پیش تو مسلمان باشم.
و گفت: باید که زندگانی چنان کنید که جان شما بیامده باشد و در میان لب و دندان ایستاده که چهل سالست تا جان من میان لب و دندان ایستاده است.
هوش مصنوعی: او گفت: باید زندگی را به گونه‌ای بگذرانید که انگار روح شما در حال آمدن است و بین لب‌ها و دندان‌هایتان قرار دارد، چرا که به مدت چهل سال روح من در این حالت است.
گفتند سخن بگوی گفت: این جایگاه که من ایستاده‌ام می‌توانم گفت: اگر آنچه مرا با اوست بگویم چون آتش بود که در پنبه افکنی دریغ می‌دارم که با خویشتن باشم در سخن او به زبان خویش گفتن و شرم می‌دارم که با او ایستاده باشم سخن تو گویم.
هوش مصنوعی: گفتند صحبت کن، او جواب داد: در این مکانی که ایستاده‌ام، می‌توانم صحبت کنم. اما اگر آنچه را که با او دارم بگویم، مانند آتشی است که در پنبه بریزد و من مانع می‌شوم که با خودم در مورد او صحبت کنم. به زبان خودم حرف بزنم و احساس شرم می‌کنم که در کنار او باشم و درباره تو صحبت کنم.
و گفت: درین مقام که خدا مرا داده است خلق زمین و ملائکه آسمان را راه نیست اگر بدینجای چیزی بینم جز از شریعت مصطفی از آنجا بازپس آیم که من در کاروانی نباشم که اسفهسالار آن محمد نباشد و گفت: پیری کراسه در دست گفت: من سخن از اینجا گویم تو از کجا گوئی گفت: وقت من وقتی است که در سخن نگنجد.
هوش مصنوعی: و او گفت: در این مقام که خداوند به من عطا کرده، هیچ راهی به سوی خلق زمین و ملائکه آسمان نیست، مگر اینکه از شریعت پیامبر اسلام پیروی کنم. اگر چیزی غیر از آن ببینم، از آنجا بازمی‌گردم، زیرا من در سفری نیستم که رهبر آن محمد باشد. همچنین گفت: پیرمردی که عصا در دست دارد، گفت: من اینجا سخن می‌گویم، تو از کجا سخن می‌گویی؟ او پاسخ داد: زمان من وقتی است که در کلمات نمی‌گنجد.
و گفت: خلق را اول و آخریست آنچه به اول نکند به آخرشان مکافات کنند خداوند تعالی مرا وقتی داد که اول و آخر به وقت من آرزومند است.
هوش مصنوعی: او گفت: مخلوقات دارای آغاز و پایانی هستند، هر چه در آغاز انجام ندهند، در پایان باید پاسخگو باشند. خداوند متعال به من فرصتی داده است که در آغاز و پایان، آرزوهایم را محقق کنم.
وگفت: من نگویم که دوزخ و بهشت نیست من گویم که دوزخ و بهشت را به نزدیک من جای نیست زیرا که هر دو آفریده است و آنجا که منم آفریده را جای نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: من نمی‌گویم که دوزخ و بهشت وجود ندارند، بلکه می‌گویم که برای من جایی در دوزخ و بهشت نیست، زیرا هر دو به دست آفریدگار ساخته شده‌اند و در جایی که من هستم، جایی برای آفریده‌ها وجود ندارد.
و گفت: من بنده‌ام که هفت آسمان و زمین به نزدیک من اندیشهٔ من است هرچه گویم ثناء او بود مرا زیر و زبر نیست پیش و پس نیست راست و چپ نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: من بنده‌ای هستم که هفت آسمان و زمین در نزد من تحت تسلط تفکر من قرار دارند. هرچه بگویم، تجلیل و ستایش اوست و در این میان نه ابتکار و آزادی وجود دارد و نه محدودیت در جلو یا عقب، راست یا چپ.
و گفت: درختی است غیب ومن بر شاخ آن نشسته‌ام وهمه خلق بزیر سایه آن نشسته.
هوش مصنوعی: و گفت: درختی وجود دارد که من بر روی شاخه‌اش نشسته‌ام و تمام مردم در زیر سایه آن نشسته‌اند.
و گفت: عمر من مرا یک سجده است و گفت: با خاص نتوانم گفت: که پرده بدرند و با عام نتوانم گفت: که بوی راهی نبرند و با تن خویش نتوانم گفت: عجب آرد زبان ندارم که ازو با او گویم کسی گفت: از اینجا که هستی باز آی گفت: نتوان آمد و ما منا الاله مقام معلوم گفت: بعرش گفت: بعرش چکنم که عرش اینجاست گفت: وقتی بر من پدید آمد که همه آفریده بر من بگریست.
هوش مصنوعی: او گفت: عمر من فقط یک سجده است و ادامه داد: نمی‌توانم با خاصان سخن بگویم، زیرا پرده‌ای وجود دارد که نمی‌توان از آن عبور کرد و با عموم نیز نمی‌توانم صحبت کنم، زیرا راهی برای فهم وجود ندارد. نمی‌توانم حتی با خودم صحبت کنم و از زبانم عجب است که نمی‌توانم با او در میان بگذارم. کسی به او گفت: از جایی که هستی بازگرد. او پاسخ داد: نمی‌توانم برگردم. خداوند جایگاهی معین دارد. او گفت: در عرش. پاسخ داد: چکار می‌توانم در عرش انجام دهم در حالی که عرش در اینجاست؟ او زمانی را توصیف کرد که همه موجودات بر او گریستند.
و گفت: کسی بایستی که میان او و خدای حجابی نبودی تا من بگفتمی که خدای تعالی بامحمد چه کرده بود تا دل و زبانش بشدی و بیفتادی.
هوش مصنوعی: او گفت: فردی باید وجود داشته باشد که میان او و خدا هیچ فاصله‌ای نباشد تا من بتوانم بگویم که خداوند چه کاری با محمد کرده بود که دل و زبانش تحت تأثیر قرار گرفت و به حالت افراطی افتاد.
و گفت: چون حق تعالی با من بلطف درآمد ملایکه را غیرت آمد بریشان بپوشید و مرا نیست گردانید از آفریده و از خود باخود می‌کرد اگر نه آن بودی که او را بر چنین حکمت است والاکرام الکاتبین مرا ندیدندی.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که خداوند با من با لطف رفتار کرد، فرشتگان به غیرت آمدند و از من دور شدند. از آنچه آفریده شده بودم، جدا شدم و به خودم مشغول شدم. اگر این نبود که او بر چنین حکمت و بزرگواری فرمانروایی دارد، فرشتگان زیبایی‌های من را نمی‌دیدند.
و گفت: بیست سالست تا کفن من از آسمان آورده است و اندر سرما افکنده و ما سر از کفن بیرون کرده و سخن می‌گوییم.
هوش مصنوعی: او گفت: بیست سال است که کفن من را از آسمان آورده و در سرما انداخته‌اند و ما سرهایمان را از کفن بیرون کرده و صحبت می‌کنیم.
وگفت: در رحم مادر بسوختم چون به زمین آمدم بگداختم چون به حد بلاغت رسیدم پیر گشتم.
هوش مصنوعی: او گفت: در شکم مادر پرورش یافتم و وقتی به دنیا آمدم، به رنگ و جنبه‌ای دیگر درآمدم و زمانی که به بلوغ رسیدم، پیر شدم.
و گفت: وقتی چیزی چون قطره آب در دهان من می‌چکید و باز پوشیده می‌شد و اگر پوشیده نگشتی من میان خلق نماندمی.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که چیزی شبیه قطره آبی در دهان من می‌چکید و دوباره پوشیده می‌شد، اگر پوشیده نمی‌ماند، من در میان مردم نمی‌ماندم.
و گفت: همه آفریده او چون کشتی است و ملاح منم و بردن آن کشتی مرا مشغول نکند از آنچه من در آنم.
هوش مصنوعی: او گفت: همه چیزهایی که وجود دارند مانند یک کشتی هستند و من ناخدای آن کشتی هستم. در حالی که مشغول راندن کشتی هستم، این موضوع من را از آنچه خودم در آن هستم غافل نمی‌کند.
و گفت: حق تعالی مرا فکرتی بداد که هرچه او آفریده است در آن بدیدم در آن بماندم شغل شب و روز در من پوشید آنکه فکرت بینائی گردید گستاخی و محبت گردید هیبت وگران باری گردید از آن فکرت بیگانگی او درافتادم و جائی رسیدم که فکرت حکمت گردید و راه راست و شفقت بر خلق گردید بر خلق او کسی مشفق ترا از خود ندیدم گفتم کاشکی بدل همه خلق من بمردمی تا خلق را مرگ نبایستی دید کاشکی حساب همه خلق با من بکردی تا خلق را به قیامت حساب نبایستی دید کاشکی عقوبت همه خلق مرا کردی تا ایشان را دوزخ نبایستی دید.
هوش مصنوعی: او گفت: خدا به من فکری عطا کرد که در آن هرچه آفریده شده بود را دیدم و در آن غرق شدم. کار و کاسبی روز و شب برای من پنهان شد. این فکر بینایی به من بخشید و محبت و شجاعت را در من به وجود آورد، گویی بار سنگینی بر دوش من گذاشت. از آن فکر به بیگانگی او دچار شدم و به جایی رسیدم که تفکر به حکمت تبدیل شد و راه راست و شفقت نسبت به مخلوقات را به من آموخت. من کسی را از مخلوقات او پیدا نکردم که با من همدردی کند. آرزو می‌کردم که ای کاش همه انسان‌ها به جای من می‌مردند تا دیگر کسی مرگ را نبیند. ای کاش که حساب همه خلق را به عهده من می‌گذاشتی تا دیگران نیازی به حسابرسی در قیامت نداشته باشند. ای کاش که مجازات همه مردم را به من می‌سپردی تا آنها را دوزخ نرسانی.
و گفت: خداوند تعالی دوستان خویش را به مقامی دارد که آانجا حد مخلوق نبود و بوالحسن بدین سخن صادق است اگر من از لطف او سخن گویم خلق مرا دیوانه خواند چنانکه مصطفی علیه السلام را اگر با عرش بگویم بجنبد اگر با چشمه آفتاب بگویم از رفتن باز ایستد.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند دوستان خود را به جایگاهی می‌رساند که هیچ مخلوقی به آن دسترسی ندارد. بوالحسن به این سخن حقیقت را بیان می‌کند. اگر من از لطف خداوند سخن بگویم، مردم مرا دیوانه خواهند خواند. همان‌طور که اگر من بگویم پیامبر اسلام به عرش نزدیک می‌شود، این امر بر او تأثیری نخواهد داشت و اگر بگویم که او در برابر تابش خورشید متوقف می‌شود، باز هم او از حرکت باز نخواهد ایستاد.
و گفت: حق تعالی مرا فرمود که ترا به بدبختان ننمایم با آنکس نمایم که مرا دوست دارد من اورا دوست دارم اکنون می‌نگرم تا کرا آورد هر کس را که امروز درین حرم آورد فردا او را آنجا با من حاضر کند وگفتم الهی نزدیک خود بر از حق تعالی ندا آمد که مرا بر تو حکم است ترا همچنان می‌دانم تا هر که من او را دوستدارم بیاید و ترا بیند و اگرنتواند آمدن نام تو او را بشنوانیم تاترا دوست گیرد که ترا از پاکی خویش آفریدم ترا دوست ندارند به جز پاکان.
هوش مصنوعی: و گفت: خداوند به من امر کرد که درباره‌ی بدبختان صحبت نکنم و به کسی اشاره کنم که مرا دوست دارد. من نیز او را دوست دارم. اکنون در حال جستجوی کسی هستم که امروز در این مکان مقدس حاضر شود و فردا او را در کنار من ببینم. و گفتم: ای خدا، نزدیک خودم دارم که پروردگار به من می‌گوید که من نسبت به تو حکمی دارم. من هر کس را که دوست داشته باشم دعوت می‌کنم تا به تو نگاه کند و اگر نتواند بیاید، نام تو را به او بشناسانیم تا او نیز تو را دوست داشته باشد. زیرا من تو را از پاکی خود آفریدم و هیچ کس جز پاکان تو را دوست ندارند.
و گفت: چون بتن به حضرت او شدم دل را بخواندم بیامد پس ایمان و یقین عقل ونفس بیامدند دل را بمیان این هر چهار درآوردم یقین و اخلاص را برگرفت و اخلاص عمل را بگرفت تا بحق رسیدم پس مقامی پدید آمد که از آن خوش ندیدم همه حق دیدم پس آن هر چهار چیز که آنجا برده بودم محتاج من گردانید.
هوش مصنوعی: او گفت: زمانی که در پیشگاه او قرار گرفتم، دل خود را باز کردم و سپس ایمان و یقین، عقل و نفس نیز به نزد من آمدند. من این چهار چیز را در دل جمع کردم و یقین و اخلاص را انتخاب کردم و در عمل خود به اخلاص دست یافتم تا به حقیقت رسیدم. سپس مقامی برایم نمایان شد که هیچ چیز را جز حقیقت در آن ندیدم و آن چهار چیز که به آنجا برده بودم، به من نیازمند شدند.
و گفت: من از هر چه دون حقست زاهد گردیدم آن وقت خویشتن را خواندم از حق جواب شنیدم بدانستم که از حق درگذشتم لبیک اللهم لبیک زدم محرم گردیدم حج کردم در وحدانیت طواف کردم بیت المعمور مرا زیارت کرد کعبه مرا تسبیح کرد ملایکه مرا ثنا گفتند فوری دیدم که سرای حق در میان بود چون بسرای حق رسیدم از آن من هیچ نمانده بود.
هوش مصنوعی: او گفت: من از هر چیز نادرست و بیهوده خود را دور کردم و در آن لحظه خود را به داوری حق دعوت کردم. پاسخی از حق دریافت کردم و فهمیدم که از مسیر حق فاصله گرفته‌ام. با صدای بلند لبیک گفتم و به محرمیت درآمدم. حج انجام دادم و در تلاش برای وحدت و یگانگی، دور خانه معزز طواف کردم. بیت المعمور را زیارت کردم و کعبه مرا یاد کرد. فرشتگان برای من دعا کردند و ناگهان متوجه شدم که منزلگاه حق در نزدیکی من است. وقتی به منزلگاه حق رسیدم، هیچ چیزی از آنچه داشتم باقی نمانده بود.
و گفت: دو سال بیک اندیشه درمانده بودم مگر چشم در خواب شد که آن اندیشه از من جدا شد شما پندارید که این راه آسانست.
هوش مصنوعی: او گفت: دو سال درگیر یک فکر مزاحم بودم تا اینکه در خواب متوجه شدم که آن فکر از من دور شده است. آیا شما فکر می‌کنید که این کار ساده‌ای است؟
وگفت: اگر مرا یابید بدان مدهید که بر آب یا بر هوا بروند و بدانها مدهید که تکبیر اول به خراسان فرو بندند و سلام به کعبه بازدهند که آنهمه مقدار پدیدست و ذکر مؤمن را حد پدید نیست برای خدا.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر مرا پیدا کردید، به آن‌ها نگوید که بر آب یا بر هوا بروند و همچنین به آن‌ها نگویید که تکبیر اول را در خراسان بگذرانند و سلام را به کعبه برگردانند، زیرا همه این‌ها به اندازه خود مشخص است و ذکر مؤمن، حد و اندازه‌ای برای خدا ندارد.
وگفت: بمن رسید که چهارصد مرد از غربااند گفتم که اینان چه‌اند برفتم تا به دریائی رسیدم تا به نوری رسیدم بدیدم غرباآن بودند که ایشان را به جز خدا هیچ نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: به من خبر رسید که چهارصد مرد از زُهی‌ها وجود دارند. از خودم پرسیدم که آن‌ها چه کسانی هستند، سپس به راهی رفتم و به دریا رسیدم. در آنجا نوری دیدم و متوجه شدم که آن مردان زُهی هستند که جز خداوند هیچ چیز دیگری ندارند.
و گفت: نخست چنان دانستم که امانتی بما برنهاده است چون بهتر در شدم عرش از امر خدا سبکتر بود از آن چون بهتر در شدم خداوندی خویش بما برنهاده آمد وشکری که بارگران است.
هوش مصنوعی: او گفت: در ابتدا فکر می‌کردم که امانتی به ما واگذار شده است، اما وقتی بیشتر تأمل کردم، متوجه شدم که آنچه خداوند به ما داده، سبک‌تر از آن چیزی است که به نظر می‌رسد، زیرا در عرش خداوندی، از امور خدا، که بسیار سنگین است، سبکتر است.
و گفت: من شما را از معامله خویش نشان ندهم من شما را نشان که دهم از پاکی خداوند و رحمت ودوستی او دهم که موج بر موج برمی‌زند و کشتی بر کشتی برمی‌شکند.
هوش مصنوعی: او گفت: من شما را از کار خود مطلع نمی‌کنم، بلکه می‌خواهم شما را از پاکی خداوند، رحمت و دوستی‌اش آگاه کنم، که همچون موج‌ها بر هم می‌زند و کشتی‌ها را بر هم می‌شکند.
و گفت: پنجاه سالست که از حق سخن می‌گویم که دل و زبان مرا بدان هیچ ترقی نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: پنجاه سال است که درباره حقیقت صحبت می‌کنم، اما هیچ پیشرفت و ترقی در دل و زبان من حاصل نشده است.
و گفت: هرگز ندانستم که خدای تعالی با مشتی خاک و آب چندان نیکوئی کند که با من بکرد بغیر از مصطفی بمن رسید یقینم بودی که او را باور داشتن واجبست و این بر من معاینه است به جز حاجت نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: هرگز ندانستم که خداوند متعال با مقدار کمی خاک و آب تا چه اندازه می‌تواند کارهای خوبی انجام دهد، اما آنچه که به من رسید غیر از مصطفی بوده است. من به یقین می‌دانم که ایمان به او واجب است و این موضوع برای من واضح و آشکار است و این اعتقاد فقط برای رفع نیاز نیست.
و گفت: اینکه شما از من می‌شنوید از معامله من است یا از عطاء اوست مرا از توحید او با خلق هیچ نشاید گفت: کهٔ بر جائی بمانید وبه مثل چنان بود که پاره آنش درکاه افگنی.
هوش مصنوعی: او گفت: اینکه شما از من می‌شنوید، نتیجه معامله من با اوست یا از لطف و بخشش او ناشی می‌شود. من نمی‌توانم در مورد وحدت او با مخلوقات نظری بدهم. این مثل آن است که یک تکه آتش را در کاه بیندازید و بر روی آن بمانید.
و گفت: من از آنجا آمده‌ام با زآنجا دانم شدن بدلیل و خبر ترا نپرسم از حق ندا آمد که ما بعد مصطفی جبرائیل را بکس نفرستادیم گفتم به جز جبرائیل هست وحی القلوب همیشه با من است.
هوش مصنوعی: و گفت: من از آنجا آمده‌ام و به خاطر آن‌چه که از آن‌جا می‌دانم، درباره تو نمی‌پرسم. حق ندا آمد که ما هیچ‌کس جز جبرائیل را نفرستاده‌ایم. گفتم که غیر از جبرائیل، وحی الهی همیشه با من است.
و گفت: هفتاد و سه سال با حق زندگانی کردم که سجده بر مخالفت شرع نکردم و یک نفس بر موافقت نفس نزدم و سفر چنان کردم که از عرش تا بثری هر چه هست مرا یک قدم کردند.
هوش مصنوعی: او گفت: من هفتاد و سه سال با حق زندگی کردم و هیچ‌گاه در برابر مخالفت با شرع سجده نکردم و هرگز به خواسته‌های نفسانی خود تن ندادم. سفر من به گونه‌ای بود که از بالاترین درجات آسمانی تا پایین‌ترین زمین، همه چیز را در یک قدم پیش روی خود دیدم.
وگفت: از حق ندا چنین آمد که بنده من اگر باندوه پیش من آئی شادت کنم و اگر بانیاز آئی توانگرت کنم و چون ز آن خویش دست بداری آب و هوا را مسخر تو کنم.
هوش مصنوعی: او گفت: از جانب حق به من گفته شده که اگر بنده‌ام با غم به نزد من بیاید، من او را شاد می‌کنم و اگر با نیاز بیاید، او را توانگر می‌کنم. و هنگامی که از خودت دست بکشی، هوای زمین و آسمان را هم تحت تسلط تو قرار می‌دهم.
و گفت: علما گویند خدای را به دلیل عقل بباید دانست عقل خود بذات خود نابیناست به خدا راه ندانست بخدای تعالی بخود او را چون توان دانست بسیاری که اهل خود بودند به آفریده در همگی گردیدند مشاهده دست گرفتم و از آفریده ببریدم راه به خدا نمودم و اینجا که منم آفریده نتواند آمد.
هوش مصنوعی: او گفت: علما می‌گویند که باید خدا را با عقل شناخت، اما عقل به تنهایی نمی‌تواند به درک خدا برسد، زیرا خود عقل به خدا مسیر نمی‌دهد. بسیاری از کسانی که به حقایق می‌اندیشیدند، به آثار و نشانه‌های آفرینش توجه کردند. من نیز با مشاهده آفرینش تلاش کردم تا به خدا نزدیک شوم و در اینجا، انسان به عنوان مخلوق نمی‌تواند به حقیقت الهی برسد.
و گفت: همه گنجهای روی زمین حاضر کردند که دیدار من بر آن افکنند گفتم غره باد آنکه به چنین چیزها غره شود از حق ندا آمد که بوالحسن دنیا را بتو در نصیب نیست از هر دو سرای ترا منم.
هوش مصنوعی: او گفت: تمام گنج‌های دنیا را جمع کردند تا مرا ببینند. من گفتم که کسی که به چنین مسائلی مغرور شود، اشتباه می‌کند. سپس از حق ندا رسید که ای بوالحسن، دنیا برای تو به ارث نیست و من از هر دو جهان برای تو هستم.
و گفت: خداوند من زندگانی من در چشم من گناه گردانید.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند زندگی‌ام را در نظر من به گناه تبدیل کرده است.
وگفت: تا دست از دنیا بداشتم هرگز با سرش نشدم و تا گفتم الله بهیچ مخلوق بازنگردیدم.
هوش مصنوعی: وگفت: تا زمانی که از دنیا دست نکشیدم، هرگز با سرش برخورد نکردم و تا زمانی که نام خدا را به هیچ مخلوقی نگفتم، بازنگشتم.
و گفت: پیر گشتم هنگام رفتن است هرچه در اعمال بنده آید من به توفیق خدای بکردم وهرچه عطای او بود با بندگان به منت مرا بداد این سخن گاه از معامله گویم و گاه از عطا خلق را از آنجا راه نیست مرکراهابزاری که پنجاه سال بوالحسن مرکراها بزارد تا مرگ مؤمن خوش کردند.
هوش مصنوعی: او گفت: من پیر شدم و وقت رفتن رسیده است. هر چه در اعمال من بوده، به لطف خداوند بوده و هر چه نعمت او بوده، با بندگانش به من بخشیده است. این سخن را گاهی درباره معامله می‌زنم و گاهی درباره نعمت‌های الهی. انسان‌ها از جایی که در آن قرار دارند، راهی ندارند، زیرا ابزاری که پنجاه سال در دست بوالحسن بود، تا زمانی که مؤمن در دنیا خوش بگذرانید.
و گفت: خواهید که با خضر علیه السلام صحبت کنید صوفی گفت: خواهم گفت: چند سال بود ترا گفت: شصت سال گفت: عمر از سر گیر ترا او آفریده صحبت با خضر کنی تا صحبت من با اوست درتمنای من نیست که با هیچ آفریده صحبت کنم.
هوش مصنوعی: او گفت: آیا می‌خواهید با خضر علیه‌السلام صحبت کنید؟ صوفی در پاسخ گفت: قصد دارم بپرسم چند سال داری؟ خضر گفت: شصت سال. صوفی افزود: عمر را از نو شروع کن، زیرا تو باید با خضر صحبت کنی. ولی من تمایلی به صحبت با هیچ مخلوق دیگری ندارم.
و گفت: خلق مرا نتوانند نکوهیدن و ستودن که بهر زبان که ازمن عبارت کنند من به خلاف آنم.
هوش مصنوعی: او گفت: مردم نمی‌توانند مرا نهی کنند و نه ستایش کنند، زیرا هر کلمه‌ای که درباره من بگویند، من دقیقاً برعکس آن هستم.
و گفت: بهشت در فنا بر تابهشتیان را کجا بری و دوزخ در فنا برم تادوزخیان را کجا بری.
هوش مصنوعی: و گفت: بهشت در از بین رفتن، به کجا می‌تواند برد تابهشتیان را؟ و دوزخ در از بین رفتن، به کجا می‌تواند برد دوزخیان را؟
و گفت: خدای تعالی روز قیامت گوید بندگان مرا شفاعت کن گویم رحمت ز آن تواست بنده ز آن تو شفقت تو بر بنده بیش از آن است که از آن من.
هوش مصنوعی: خداوند در روز قیامت خواهد فرمود که بندگانم شفاعت کنید. در پاسخ می‌گویم که رحمتم از توست و محبت تو به بندگانت افزون‌تر از آن است که متعلق به من باشد.
و گفت: وقت بهمه چیزی در رسد و هیچ چیز بوقت در نرسد خلق اسیر وقت اند و بوالحسن خداوند وقت هرچه من ازوقت خویش گویم آفریده از من بهزیمت شود جان جوانمردان ازوقت مصطفی علیه السلام تا قیامت بهستی حق اقرار دهد.
هوش مصنوعی: او گفت: همه چیز در زمان مشخص خود به وقوع می‌پیوندد و هیچ چیز در زمان نادرست شکل نمی‌گیرد. مردم اسیر زمان هستند و خداوند زمان بر همه چیز تسلط دارد. هر آنچه را که من درباره زمان خود بگویم، از من فراتر می‌رود. جان جوانمردان از زمان پیامبر مصطفی (ص) تا قیامت، حق را تصدیق می‌کند.
وگفت: بهستی او درنگرستم نیستی من به من نمود چون نیستی خود من نگریستم هستی خود به من نمود در این اندوه بماندم تا بادلی که بود از حق ندا آمد که بهستی خویش اقرار کن گفتم به جز تو کیست که بهستی تو اقرار دهند نه گفتهٔ شهدالله.
هوش مصنوعی: او گفت: در مقابل وجود خود را نمی‌بینم، زیرا وقتی به نیستی خود توجه می‌کنم، وجودم را در می‌یابم. در این حال، دچار اندوه شده بودم که ناگهان صدای حق به گوشم رسید که از من خواست خود را به عنوان موجودی بشناسم. گفتم: جز تو، کسی نیست که وجود مرا تایید کند، و این سخن نمی‌تواند جز از سوی خدا باشد.
و گفت: چون حق تعالی این راه بر من بگشاد در روشن این راه چندان فرق بود که هر سال گفتیا از کفر به نبوت شدم چندان تفاوت بود.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که خداوند این مسیر را برای من گشود، آنقدر تفاوت و روشنایی در این راه وجود داشت که هر سال احساس می‌کردم از کفر به نبوت رسیده‌ام و این تغییر برای من بسیار بزرگ و معنادار بود.
وگفت: روز وشب گه بیست وچهار ساعتست مرا یک نفس است و آن نفس از حق و با حقست دعوی من با خلقست اگر پای آنجا بر نهم که همتست بجای بر رسم که ملایکه حجابت را آنجا راه نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: روز و شب، هر کدام بیست و چهار ساعت است و برای من، زمان به‌صورت یک نفس است، و این نفس از حق و با حق است. دعوا و منازعه من با مخلوق است. اگر سعی کنم پایم را در آن‌جا بگذارم، که همت من است، باید در جای دیگری بایستم، زیرا ملایکه حجاب تو در آن‌جا راهی ندارند.
و گفت: دوش جوانمردی گفت: آه آسمان و زمین بسوخت شیخ گفت: آن کسان را که آنجا آورد همه با نور دیدم بعضی را بیشتر و بعضی را کمتر گفتم الهی آنچه در اینان بیافریده باینان و انمای گفت: بوالحسن حکم دنیا مانده است اگر اینان رابا اینان وانمایم دنیا خراب شود.
هوش مصنوعی: او گفت: دیشب جوانمردی گفت: آه، آسمان و زمین سوختند. شیخ پاسخ داد: من کسانی را که آنجا بودند، همه را با نور دیدم؛ برخی بیشتر و برخی کمتر. گفتم: ای خدا، آنچه در این افراد آفریده‌ای به آن‌ها برگردان. او گفت: بوالحسن، حکم دنیا در حالتی است که اگر این افراد را با آن‌ها مقایسه کنم، دنیا خراب خواهد شد.
و گفت: از خویشتن سیر شدم خویشتن را فرا آب دادم غرقه نشدم و فرا آتش دادم بنسوخت آنکه این خلق خورد چهارماه و دو روز ازخلق بازگرفتم بنمرد سر بر آستان عجز نهادم فتوح سر در کرده تا به جایگاهی برسیدم که صفت نتوان کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: از خودم خسته شدم و خودم را در آب فرو بردم، اما غرق نشدم. سپس خودم را در آتش گذاشتم، اما سوخت نشدم. این موجودات، برای چهار ماه و دو روز، از دیگران جدا شدم. سپس سرم را در آستان عجز گذاشتم و خود را آماده کردم تا به جایی برسم که وصفش ممکن نیست.
و گفت: بدیدار بایستادم خلق آسمان و زمین را بدیدم معامله ایشان مرا بهیچ نیامد بدانچه می‌دیدم ز آن او از حق ندا آمد که تو و همه خلق نزدیک من همچنانید که این خلق نزدیک تو.
هوش مصنوعی: او گفت: ایستادم تا به تماشای آسمان و زمین بپردازم و تعاملات مردم را مشاهده کنم، اما هیچ چیزی از آنچه می‌دیدم برایم سودمند نبود. سپس صدایی از حق شنیدم که می‌گفت: تو و همه افراد در نزد من همانند این مردم در نزد تو هستید.
و گفت: من نه عابدم ونه زاهد نه عالم و نه صوفی الهی تو یکی‌ایی من از آن یکی تو یکی‌ام.
هوش مصنوعی: او گفت: من نه فردی مذهبی هستم، نه زاهد، نه دانشمند و نه عارف. تو یکی هستی و من هم یکی از همان‌ها هستم.
و گفت: چه مرد بود که با خداوند این چنین نایستد که آسمان و زمین و کوه ایستاده است هرکه خویشتن را به نیک مردی نماید نه نیک است که نیکی صفت خداوند است.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که بتواند در برابر خداوند چنین استقامت کند، همچنان که آسمان و زمین و کوه‌ها ثابت و استوار هستند، مردی بزرگ است. اما هر کسی که خود را به نیک‌مردی معرفی کند، به تنهایی نیکو نیست، زیرا نیکی تنها مختص خداوند است.
و گفت: اگر خواهی که به کرامت رسی یک روز بخور و سه روز مخور سیم روز بخور پنج روز مخور پنجم روز بخور چهارده روز مخور اول چهارده روز بخور ماهی مخور اول ماهی بخور چهل روز مخور اول چهل روز بخور چهارماه مخور اول چهار ماه بخور سالی مخور آنگاه چیزی پدید آید چون ماری چیزی بدهان در گرفته در دهان تو نهد بعد از آن هرگز از تو نخوری شاید که من ایستاده بودم و شکم خشک بوده آن مار پدید آمد گفتم الهی بواسطه نخواهم در معده چیزی وادید آمد بویاترا ز مشک خوشتر از شهد سر به حلق من برد از حق ندا آمد ما ترا از معدهٔ تهی طعام آوریم و از جگر تشنه آب اگر آن نبودی که او را حکمست از آنجا خوردمی که خلق ندیدی.
هوش مصنوعی: و گفت: اگر می‌خواهی به مقام کرامت برسی، یک روز غذا بخور و سه روز چیزی نخور. سپس پنج روز غذا بخور و چهارده روز چیزی نخور. بعد از آن، چهارده روز بخور، اما ماهی نخور. و پس از آن، چهل روز بخور، اما چهار ماه هیچ نخور. بعد از یک سال، دوباره چیزی نخور. آنگاه چیز عجیبی مانند ماری پدید می‌آید که در دهان تو چیزی می‌گذارد. بعدها هرگز از آن چیزی نخور. شاید من ایستاده بودم و شکم خشکیده بود. آن مار پدیدار شد و من گفتم: ای خدا، به خاطر این که چیزی در شکمم نباشد، بوی خوشی مانند مشک به حلق من رسید. سپس ندایی از حق آمد و گفت: ما از معده خالی تو، غذایی آورده‌ایم و از جگر تشنه‌ات آبی به تو خواهیم داد. اگر آن حکم نبود، من نیز از آنجا می‌خوردم که دیگران نتوانسته بودند.
و گفت من کار خویش باخلاص ندیدم تا به جز او کسی را می‌دیدم چون همه او رادیدم اخلاص پدید آمد بی‌نیازی او را درنگرستم کردار همه خلق پر پشهٔ ندیدم بر حمت او نگریستم همه خلق را چند ارزن دانه ندیدم ازین هر دو چه آید آنجا.
هوش مصنوعی: او گفت: من در کار خودم خلوص را ندیدم تا زمانی که جز او کسی را دیدم. وقتی همه چیز را در او دیدم، اخلاص در قلبم پیدا شد. بی‌نیازی او را مشاهده کردم و رفتار مردم را مانند پشه‌ای کوچک در کنار عظمت او تعبیر کردم. به عملکرد همه خلق نگاه کردم و چیزی جز دانه‌ای ارزان در آن نیافتم. از این دو (اخلاص و بی‌نیازی) چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟
و گفت: از کار خدا عجب بماندم که چندین سال خرد از من ببرده بود و مرا خردمند به خلق می‌نمود.
هوش مصنوعی: او گفت: از عجب کار خداوند مانده‌ام که سال‌ها عقل و خرد را از من گرفته بود و مرا در نظر دیگران شخصی دانا و خردمند جلوه می‌داد.
و گفت: الهی چه بودی که دوزخ و بهشت نبودی تا پدید آمدی که خدا پرست کیست.
هوش مصنوعی: او گفت: ای خدا، تو چه بودی که نه دوزخ و نه بهشت وجود داشت؟ تا اینکه نمایان شدی و مشخص گردید که چه کسی خدا را پرستش می‌کند.
و گفت: خداوند بازار من بر من پیدا کرد درین بازار بعضی گفتنی بود و بعضی شنودنی و بعضی نیز دانستنی چون درین بازار افتادم بازارها از پیش من برگرفت.
هوش مصنوعی: او گفت: خدواند در این بازار به من نشان داد که برخی چیزها باید گفته شوند، برخی باید شنیده شوند و برخی نیز باید دانسته شوند. وقتی وارد این بازار شدم، تمام بازارها قبل از من عقب نشینی کردند.
وگفت: خداوند بندگی من بر من ظاهر کرد اول و آخر خویش قیامت دیدم هر چه باول به من بداد به آخر همان داد از موی سر تا به ناخن پای پل صراط گردانید.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند وجود بندگی‌ام را به من نشان داد. در ابتدا و انتهای قیامت را دیدم. هر چه در ابتدا به من عطا کرد، در انتها هم به من بخشید. از موی سرم تا ناخن پایم، مرا بر پل صراط راهنمایی کرد.
و گفت: از خویشتن بگذشتی صراط واپس کردی.
هوش مصنوعی: او گفت: از خودت گذشتی و راه برگشت را انتخاب کردی.
وگفت: هر کس را از این خداوند رستگاری بود ما را اندوه دایم بود خدا قوت دهاد تا ما این بار گران بکشیم.
هوش مصنوعی: و گفت: هر کس که از سوی خداوند نجات یابد، ما همیشه در غم و اندوه هستیم. خداوند به ما نیرو بدهد تا بتوانیم این بار سنگین را تحمل کنیم.
و گفت: عجب بمانده‌ام از کردار این خداوند که از اول چندین بازار در درون این پوست بنهاد بی‌آگاهی من پس آخر مرا از آن آگاه کرد تا من چنین متحیر گردیدم یا دلیل المتحرین زدنی تحیرا.
هوش مصنوعی: و گفت: «عجبی است که من از رفتار این خداوند در حیرت مانده‌ام، چرا که از ابتدا چندین بازار (معناها یا فرصت‌ها) در دل این پوست (وجود) من قرار داده که من از آن‌ها بی‌خبر بوده‌ام، و حالا مرا به آگاهی رسانده است. به همین خاطر است که این‌قدر متعجب و گیج شده‌ام.»
و گفت: کله سرم عرشست و پایهای تحت الثری و هر دو دست مشرق و مغرب و گفت: راه خدای را عددنتوان کرد چندانکه بنده است به خدا راهست بهر راهی که رفتم قومی دیم گفتم خداوندا مرا براهی بیرون بر که من و تو باشیم خلق در آن راه نباشد راه اندوه در پیش من نهاد گفت: اندوه باری گرانست خلق نتواند کشید.
هوش مصنوعی: او گفت: سر من در عرش (آسمان) قرار دارد و پای‌هایم در زیر زمین. هر دو دست من به سوی شرق و غرب است. همچنین گفت: نمی‌توان تعداد راه‌های خداوند را شمرد، زیرا به اندازه بندگان، راه وجود دارد. برای هر مسیری که رفتم، قومی را دیدم و گفتم: "خداوندا، مرا در راهی قرار ده که تنها من و تو باشیم و دیگر هیچ‌کس در آن نباشد." برای من راه اندوه را قرار داد و گفت: "اندوه بار سنگینی است که هیچ کس نمی‌تواند آن را تحمل کند."
وگفت: هر که به نزدیک خدا مرد است نزدیک خلق کودک است و هرکه نزدیک خلق مردست آنجا نامردست این سخن را نگه دارید که در وقتی‌ام که آنرا صفت نتوان کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که به خدا نزدیک باشد، به مردم نیز مانند یک کودک نزدیک است، و هر کسی که به مردم نزدیک باشد، در حقیقت در آنجا مردانگی ندارد. این سخن را به یاد داشته باشید، چرا که در زمانی که نتوان توصیفش کرد، قابل درک خواهد بود.
و گفت: هر که این سخنان بشنود و بداند که من خدای را ستوده‌ام بعزش بردارند و هر که پندارد که خود را ستوده‌ام بذلش بردارند که این سخنان من از دریای پاکست ز آن خلق در وی برخه نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که این سخنان را بشنود و بداند که من خدا را ستایش کرده‌ام، از او بهره‌مند می‌شود، و هر کس فکر کند که من خودم را ستوده‌ام، از او چیزی به دست نیاورد. زیرا این سخنان من از دریای پاک ناشی می‌شود و در آن‌جا کسی بر او تاثیر نمی‌گذارد.
و گفت: عافیت را طلب کردم در تنهائی یافتم و سلامت در خاموشی.
هوش مصنوعی: او گفت: من در تنهایی به آرامش دست یافتم و در سکوت به سلامت رسیدم.
و گفت: در دل ندا آمد از حق که ای بوالحسن فرمان مرا ایستاده باش که من زنده‌ام که نمیرم تا ترا حیوتی دهم که در آن حیوة مرگ نبود و هر چه ترا از آن نهی کردم دور باش از آن که من پادشاهی‌ام که ملک مرا زوال نیست تا ترا ملکی دهم که آنرا زوال نباشد.
هوش مصنوعی: و گفت: در دل او صدایی از سوی خداوند شنید که ای بوالحسن، فرمان مرا اجرا کن و بایست. من زنده‌ام و هرگز نمی‌میرم تا زندگی‌ای به تو ببخشم که در آن خبری از مرگ نیست. و هر چیزی را که از آن نهی کردم، دوری‌کن. زیرا من پادشاهی هستم که سلطنت من زوال‌پذیر نیست، بنابراین ملکی به تو می‌دهم که آن نیز هیچ‌گاه زوال نخواهد داشت.
و گفت: هرکه مرا بشناخت بدوستی حق را دوست داشت و هر که حق را دوست داشت به صحبت جوانمردان پیوست و هر که به صحبت جوانمردان پیوست به صحبت حق پیوست.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که مرا بشناسد، به دوستی حقیقت علاقه‌مند می‌شود و هر کسی که حقیقت را دوست داشته باشد، به جمع آدم‌های شجاع ملحق خواهد شد و هر کسی که به جمع جوانمردان بپیوندد، به جمع حق و حقیقت می‌پیوندد.
و گفت: زبان من به توحید گشاده شد آسمان‌ها و زمین‌ها را دیدم که گرد بر گرد من طواف می‌کردند و خلق از آن غافل.
هوش مصنوعی: او گفت: زبانم به ذکر توحید باز شد و آسمان‌ها و زمین‌ها را دیدم که دور من در حال گردش بودند، در حالی که مردم از این حقیقت غافل بودند.
و گفت: بدل من ندا آمد از حق که مردمان طلب بهشت می‌کنند و به شکر ایمان قیام نکرده‌اند مرا از من چیزی دیگر می‌طلبند.
هوش مصنوعی: او گفت: از سوی حق ندا آمد که مردم بهشت را طلب می‌کنند، اما در برابر نعمت ایمان شکرگزاری نکرده‌اند و از من چیز دیگری را درخواست می‌کنند.
و گفت مزاح مکنید که اگر مزاح را صورتی بودی او را زهره نبودی که در آن محلت که با من بودمی درآید.
هوش مصنوعی: او گفت که مزاح نکرده و اگر مزاح صورت واقعی داشت، نمی‌توانست جرأت کند در مکانی که با من بود، وارد شود.
و گفت: عالم بامداد برخیزد طلب زیادتی علم کند و زاهد طلب زیادتی زهد کند و بوالحسن دربند آن بود که سرروی بدل برادری رساند.
هوش مصنوعی: و گفت: عالم باید صبح زود برخیزد و طلب علم بیشتری کند و زاهد نیز باید در پی افزایش زهد خود باشد. بوالحسن در این باره نگران بود که سرپرستی برادرش را بر عهده بگیرد.
و گفت: هرکه مرا چنان نداند که من در قیامت بایستم تا او را در پیش نکنم در بهشت نشود گو اینجا میا و برمن سلام مکن.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که نتواند من را آن‌گونه بشناسد که در روز قیامت در مقابل او بایستم و او را به بهشت راهنمایی نکنم، حق ندارد وارد بهشت شود. بنابراین، نیاید اینجا و بر من سلام نکند.
و گفت: چیزی به من درآمد که مرا سی روز مرده کرد از آنچه این خلق بدان زنده‌اند از دنیا و آخرت آنگاه مرا زندگانی داد که در آن مرگ نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: چیزی به من رسید که برای سی روز مرا به حال مرده درآورد، در حالی که مردم به واسطه چیزهایی از دنیا و آخرت زندگی می‌کنند. سپس به من زندگی‌ای عطا کرد که در آن مرگ وجود نداشت.
و گفت: اگر من برخری نشینم و از نشابور در آیم و یک سخن بگویم تا قیامت دانشمند بر کرسی ننشیند.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر من از نشابور بیایم و سخنی بگویم، تا پایان جهان کسی در علم و دانش بر جایگاه خود نخواهد نشسته.
و گفت: با خلق خدا صلح کردم که هرگز جنگ نکردم و با نفس جنگی کردم که هرگز صلح نکردم.
هوش مصنوعی: او گفت: من با مردم صلح کردم و هرگز جنگی نکردم، اما با نفس خودم در جنگ بودم و هرگز نتوانستم با آن صلح کنم.
وگفت: اگر آن بودی که مردمان گویند که به پایگاه بایزید رسید و بی‌حرمتی کرد والا هرچه بایزید باخدا بگفته است و بیندیشیده من با شما بگفتمی و عجب اینست که ازو نقل می‌کنند که گفته است هرچه بایزید با اندیشه آنجا رسیده است بوالحسن بقدم آنجا رسیده است و گفت: این جهان به جهانیان واهشتیم و آن جهان به بهشتیان و قدم بر نهادیم جائی که آفریده را راه نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر به راستی آنچه مردم می‌گویند درست باشد که با پایگاه بایزید رسید و به او بیاحترامی کرد، در غیر این صورت، هرچه بایزید درباره خدا گفته و اندیشیده، من نیز با شما گفته‌ام. جالب اینجاست که می‌گویند او گفته است هرچه بایزید با فکر خود به آنجا رسیده، من نیز به همان قدم به آنجا رسیدم. او گفت: این جهان برای انسان‌هاست و ما به آن جهان برای بهشتیان پا گذاشتیم، جایی که برای مخلوقات هیچ راهی وجود ندارد.
و گفت: چنانکه ما را پوست بدر آید بدر آمدم.
هوش مصنوعی: او گفت: همانطور که ما به بیرون می‌آییم، من نیز به بیرون آمدم.
وگفت: که بایزید گفت نه مقیم ونه ماسفر و من مقیم دریکی او سفر می‌کنم و گفت: روز قیامت من نگویم که من عالم بودم یا زاهد یا عابد گویم تو یکیی من ز آن یکی تو بودم.
هوش مصنوعی: وی گفت: بایزید می‌فرمود که نه مقیم است و نه مسافر. اما من در یکی از آن‌ها اقامت دارم و در دیگری سفر می‌کنم. همچنین گفت: در روز قیامت من نمی‌گویم که من عالم بودم یا زاهد یا عابد. بلکه خواهم گفت: تو یکی هستی و من از آن یکی تو هستم.
و گفت: بدینجا که من رسیدم سخن نتوانم گفت: که آنچه مراست با او اگر با خلق بگویم خلق آن برنتابد و اگر این چه او راست با من بگوید چون آتش باشد ببیشه درافکنی دریغ آیدم که با خویشتن باشم و سخن او گویم.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی به این مرحله رسیدم، دیگر نمی‌توانم صحبت کنم. چون اگر آنچه را که با او دارم با دیگران بگویم، آنها تحمل نخواهند کرد. از سوی دیگر، اگر او چیزی را به من بگوید، مثل آتش خواهد بود که باعث شعله‌ور شدن موضوع می‌شود. بنابراین، بر خودم افسوس می‌خورم که تنها با خودم باشم و سخنان او را بیان کنم.
و گفت: تا خداوند تعالی مرا از من پدید آورد بهشت در طلب من است و دوزخ در خوف من و اگر بهشت و دوزخ اینجا که من هستم گذر کنند هر دو با اهل خویش در من فانی شوند چه امید و بیم من از خداوند من است و جز اوکیست که ازو امید و بیم بود.
هوش مصنوعی: او گفت: تا زمانی که خداوند مرا خلق کرده، بهشت در پی من است و دوزخ از ترس من. اگر بهشت و دوزخ در جایی که من هستم عبور کنند، هر دو، همراه با کسانشان، در وجود من محو می‌شوند. امید و ترس من تنها از خداوند است و هیچ‌کس جز او نیست که می‌توان به او امید و ترس داشت.
وگفت: تکبیر فرضی خواستم پیوست بهشت آراسته و دوزخ تافته و رضوان و مالک پیش من آوردند تکبیر احرام پیوستم بینائی من برجا بود که نه بهشت دیدم ونه دوزخ رضوان را گفتم درآی درین نفس نصیب خویش یابی فرا درآمد و در سیصد و شصت و پنج رگ من چیزی ندید که ازوبیم داشت.
هوش مصنوعی: او گفت: در هنگام تکبیر، خواستم به بهشتی زیبا و دوزخی ترسناک دست پیدا کنم و در کنار آن، دو فرشته رضوان و مالک پیش من آمدند. وقتی تکبیر احرام را گفتم، بینایی‌ام همچنان باقی بود و نه بهشت را دیدم و نه دوزخ را. به فرشته رضوان گفتم که به این نفس راه پیدا کن تا نصیب خودت را بیابی. او وارد شد و در سیصد و شصت و پنج رگ من چیزی ندید که موجب ترس و نگرانی‌اش باشد.
و گفت: هرکسی بر در حق رفتند چیزی یافتند و چیزی خواستند و بعضی خواستند و نیافتند و باز جوانمردان را عرضه کردند نپذیرفتند وباز بوالحسن نپذیرفت و باز بوالحسن را ندا آمد که همه چیز به تو دهیم مگر خداوندی گفتم الهی این داد و دهم ازمیان برگیر که میان بیگانگان رود و این از غیرت بود که نباید کهٔ بیگانگی بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هرکس که به سوی حق رفت، چیزی پیدا کرد و خواسته‌ای داشت. بعضی از آنها خواسته‌هایشان برآورده نشد و جوانمردان را نیز به آنها پیشنهاد کردند، اما قبول نکردند. بوالحسن نیز نپذیرفت و سپس ندایی به او رسید که گفت: "هرچه می‌خواهی به تو می‌دهیم، به جز خداوندی." او در پاسخ گفت: "الهی، این نعمت‌ها را از من بگیر تا میان بیگانگان نرود." این نشان از غیرت او داشت، زیرا او نمی‌خواست در میان بیگانگان قرار گیرد.
و گفت: اندیشیدم وقتی که از من آرزومند تربندهٔ هست خداوند تعالی چشم باطن من گشاده کرده تا آرزومندان او را بدیدم شرم داشتم از آرزومندی خویش خواستم که بدین خلق وانمایم عشق جوانمردان تا خلق بدانستندی که هر عشق عشق نبود تا هر که معشوق خود را بدیدی شرم داشتی که گفتی من ترا دوست دارم.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که آرزو کردم که به خداوند متعال نزدیک شوم، احساس کردم که او باطن من را باز کرده است تا بتوانم آرزومندانش را ببینم. از آرزو کردن خود خجالت کشیدم و خواستم عشق دلیران را به دیگران نشان دهم تا همه بفهمند که هر عشقی همان عشق نیست و وقتی کسی معشوق خود را می‌بیند، باید از گفتن اینکه من تو را دوست دارم شرم کند.
و گفت: خلق آن گویند که ایشان را با حق بود و بوالحسن آن گوید که حق را با و بود.
هوش مصنوعی: او گفت: مردم می‌گویند که آنها در کنار حقیقت هستند، اما بوالحسن می‌گوید که حقیقت در کنار آنهاست.
و گفت: سی سالست تا روی فرا این خلق کرده‌‌ام و سخن می‌گویم و خلق چنان دانند که من با ایشان می‌گویم من خود با حق می‌گویم بیک سخن با این خلق خیانت نکردم به ظاهر و باطن باحق و اگر محمد علیه السلام ازین در درآید مرا ازین سخن خاموش نباید بود.
هوش مصنوعی: او گفت: سی سال است که در بین مردم بوده‌ام و صحبت می‌کنم و مردم هم چنین می‌دانند که من با آن‌ها صحبت می‌کنم، در حقیقت من با خدا سخن می‌گویم. هرگز در ظاهر و باطن به این مردم خیانت نکرده‌ام و اگر محمد (ص) از این موضوع خارج شود، من نباید از این سخن ساکت بمانم.
و گفت: پدرم و مادرم از فرزند آدم بود اینجا که منم نه آدم است و نه فرزندان جوانمردی راستی با خدایست و بس.
هوش مصنوعی: او گفت: پدر و مادرم از نسل آدم هستند، اما در اینجا که من هستم نه آدم وجود دارد و نه فرزندان او، تنها جوانمردی هست که حقیقتاً با خداوند نسبت دارد.
و گفت: به قفا باز خفته بودم از گوشهٔ عرش چیزی قطره قطره می‌چکید بدهانم و در باطنم حلاوت پدید می‌آمد.
هوش مصنوعی: او گفت: من به پشت دراز کشیده بودم و از گوشهٔ آسمان چیزی به آرامی به دهانم می‌چکید و در درونم احساس شیرینی ایجاد می‌کرد.
و گفت: بخواب دیدم من وبایزید و اویس قرنی در یک کفن بودیمی.
هوش مصنوعی: گفت: خواب دیدم من و بایزید و اویس قرنی در یک کفن بودیم.
و گفت: در همه جهان زنده ما را دید و آن بایزید بود.
هوش مصنوعی: او گفت: در تمام دنیا، تنها ما را دید و آن شخص بایزید بود.
نقلست که روزی این آیت را همی خواند قوله تعالی ان بطش ربک لشدید گفت: بطش من سختر از بطش اوست که او عالم و اهل عالم را گیرد و من دامن کبریائی او گیرم.
هوش مصنوعی: روزی گفته شده است که وقتی این آیه را می‌خواند: "بطش پروردگارت شدید است"، گفت: "زور و قدرت من از زور و قدرت او بیشتر است، زیرا او عالم و اهل عالم را تحت قدرت خود قرار می‌دهد و من فقط دامن کبریایی او را می‌گیرم."
و گفت: چیزی بر دلم نشان شد از عشق که در همه عالم کس را محرم آن نیافتم که باوی بگویم.
هوش مصنوعی: و گفت: احساسی در دلم بوجود آمده از عشق که در تمام دنیا هیچ‌کس را نیافتم که بتوانم این را با او در میان بگذارم.
و گفت: فردا خدای تعالی گوید به من هرچه خواهی بخواه گویم بار خدایا عالم تری گوید همت تو ترا بدادم جز آن حاجت خواه گویم الهی آن جماعت خواهم که دروقت من بودند و از پس من تا به قیامت به زیارت من آمدند ونام من شنیدند ونشنیدند از حق تعالی ندا آید که در دار دنیا آن کردی که ما گفتیم ما نیز آن کنیم که تو خواهی.
هوش مصنوعی: و او گفت: فردا خداوند متعال به من خواهد گفت: هر خواسته‌ای داری بخواه. من می‌گویم: بار خدایا، عالم‌تر از این را به من عطا کن. او همچنین می‌گوید: جز این خواسته، چه چیزی می‌خواهی؟ من می‌گویم: ای خدا، من آن جمعیتی را خواهانم که در زمان من بودند و از آن زمان تا قیامت به زیارت من خواهند آمد و نام من را شنیده‌اند و یا نشنیده‌اند. در آن زمان از سوی خداوند ندا می‌آید که در دنیا آنچه را که به تو گفتیم انجام دادی، حال ما نیز آنچه را که تو خواسته‌ای، انجام خواهیم داد.
و گفت: خدای تعالی همه را پیش من کند رسول علیه السلام گوید اگر خواهی ترا از پیش جاه کنم گویم یا رسول الله من دار دنیا تابع تو بودم اینجا نیز پس روتوم بساطی از نور بگستراند ابوالحسن و ژنده جامگان او بر آنجا جمع آیند مصطفی را بدان جمع چشم روشن شود اهل قیامت همه متعجب بمانند فرشتگان عذاب می‌گذرند می‌گویند اینان آن قومند که ما را از ایشان هیچ رنگی نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند همه را پیش من می‌آورد. پیامبر خدا می‌فرماید: اگر بخواهی، من به تو می‌گویم که ای پیامبر خدا، من در این دنیا پیرو تو بودم و حالا هم در اینجا هستم. پس بساطی از نور برای تو گسترده خواهد شد و ابوالحسن و جمعی از یارانش بر آنجا حاضر خواهند شد. دیدن آن جمع برای مصطفی مایه‌ی روشنایی چشم است و اهل قیامت همگی متعجب خواهند ماند. فرشتگان عذاب می‌گذرند و می‌گویند: اینان همان قومی هستند که ما هیچ ارتباطی با آنها نداریم.
و گفت: مصطفی علیه السلام فردا مردانی را عرضه دهد که در اولین و آخرین مثل ایشان نبود حق تعالی بوالحسن را درمقابله ایشان آورد و گوید ای محمد ایشان صفت تواند بوالحسن صفت منست.
هوش مصنوعی: و گفت: مصطفی (ص) فردا مردانی را معرفی خواهد کرد که در میان همه مردان اولین و آخرین، هیچ کس مانند آنان نیست. خداوند بوالحسن را در برابر آنان قرار می‌دهد و می‌گوید: ای محمد، آنان وصف خواهند کرد و بوالحسن وصف من است.
و گفت: خدای تعالی بمن وحی کرد وگفت: هرکه ازین رود تو آبی خورد همه بتو بخشیدم.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند متعال به من وحی کرد و فرمود: هرکس از این رود آب بنوشد، همه چیز را به تو بخشیدم.
و گفت: روز قیامت من نه آنم که زیارتیان خویش را شفاعت کنم که ایشان خود شفاعت دیگران کنند.
هوش مصنوعی: او گفت: در روز قیامت من نمی‌توانم شفیع زیارت‌کنندگان خود باشم، زیرا آنها باید برای دیگران شفاعت کنند.
و گفت: هرکه استماع سخن ما کرد و کند کمترین درجتش آن بود که حسابش نکنند فردا.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که به سخنان ما گوش دهد، کمترین پاداشی که خواهد گرفت این است که در روز قیامت محاسبه نخواهد شد.
و گفت: بماوحی کردند که همه چیزی ارزانی داشتم غیر الخفیة.
هوش مصنوعی: او گفت: به ما وحی شده که همه چیز را ارزان گذاشتیم به جز موارد پنهانی.
و گفت: که بوالحسن اویم گاه او بوالحسن منست معنی آنست چون بوالحسن در فنا بودی بوالحسن او بودی و چون در بقا بودی هرچه دیدی همه خود دیدی و آنچه دیدی بوالحسن او بودی معنی دیگر آنست که درحقیقت چون الست و بلی او گفت: پس آن وقت که بلی جواب داد بوالحسن او بود بوالحسن ناموجود پس بوالحسن او بوده باشد معنی این در قرآن است که می‌فرماید قوله تعالی و مارمیت اذرمیت ولکن الله رمی.
هوش مصنوعی: او گفت: بوالحسن من و بوالحسن او هر دو یکی هستند. وقتی بوالحسن در حالت فنا (زوال) بود، او بوالحسن (دیگری) بود. و زمانی که در حالت بقا (پایداری) بود، هرچه می‌دیدی در واقع خود تو بودی و همه آنچه دیده می‌شد، بوالحسن او بود. معناي دیگر این است که در واقع، وقتی گفت «بلی»، بوالحسن او بود و بوالحسن در حال عدم وجود، او بود. این مفهوم در قرآن نیز آمده است که می‌فرماید: "و ما رمیته اذ رمیته ولکن الله رمی".
و گفت: نردبانی بی‌نهایت بازنهادم تا به خدا رسیدم قدم بر نخست پایه نردبان که نهادم به خدا رسیدم معنی آنست که بیک قدم به خدا رسیدن دنی است و چندان نردبان بی‌نهایت نهادن متدنی یکی سفر است فی نورالله ونورالله بی‌نهایت است.
هوش مصنوعی: او گفت: نردبانی بی‌پایان برای رسیدن به خدا بنا کردم. وقتی اولین قدم را روی پایه نردبان گذاشتم، به خدا رسیدم. این به این معناست که یک قدم به سوی خداوند، در واقع یک دنیا ارزش دارد و وقتی ما نردبان بی‌پایان می‌سازیم، تنها به سفر در نور خداوند می‌پردازیم که خود نیز بی‌نهایت است.
و گفت: مردمان گویند خدا و نان و بعضی گویند نان و خدا و من گویم خدا بی‌نان خدا بی‌آب خدا بی‌همه چیز.
هوش مصنوعی: او گفت: بعضی از مردم می‌گویند که خدا مهم‌تر است و بعضی دیگر نان را در اولویت قرار می‌دهند، اما من معتقدم که خدا بدون نان، آب و هر چیز دیگری نمی‌تواند وجود داشته باشد.
و گفت: مردمان را با یکدیگر خلافست تا فردا او را ببینند یا نه بوالحسن داد و ستد بنقد می‌کند که گداء که نان شبانگاه ندارد و دستار از سر برگیرد ودامن بزیر نهد محال بود که بنسیه فروشد.
هوش مصنوعی: او گفت: مردم درباره هم در اختلافند تا فردا او را ببینند یا نه. بوالحسن به‌طور نقدی داد و ستد می‌کند، چرا که شخصی که شب برای خوراکش چیزی ندارد، غیر ممکن است که فروشگاهش را به صورت نسیه باز کند و مانع از برکُنِدِن دستار (دستمال یا سربند) بر سرش خواهد شد و دامنش را پایین نهد.
و گفت: از هرچه دون حق است زاهد گردیدم آنگاه خویش را خواندم و گفت: من درولایت تو نیایم که مکر تو بسیار است.
هوش مصنوعی: او گفت: از هر چیزی که حقیر و پست است دوری گزیدم. سپس خود را به یاد آوردم و بیان کردم: من در حکومت تو شرکت نمی‌کنم چون دسیسه‌ها و فریب‌های تو بسیار است.
و گفت: اگر بر بساط محبتم بداری در آن مست گردم در دوستی تو و اگر بر بساط هیبتم بداری دیوانه گردم در سلطنت تو چون نور گستاخی سر برزند هر دو خود من باشم و منی من توی.
هوش مصنوعی: و گفت: اگر در فضای عشق من باشی، در دوستی تو شاد و سرمست می‌شوم و اگر در فضای قدرت و هیبت تو قرار بگیرم، دچار دیوانگی و شگفتی در سلطنت تو می‌شوم. در واقع، زمانی که نوری از سرکشی و شجاعت برقرار شود، هر دو حالت به خودم مربوط می‌شود و من در حقیقت تو هستم.
وگفت: روی به خدا بازکردم گفتم این یکی شخص بود که مرا بتو خواند و آن مصطفی بود علیه السلام چون ازو فروگذری همه خلق آسمان و زمین را من بتو خوانم و این بیان حقیقت است باثبات شریعت.
هوش مصنوعی: او گفت: به سوی خدا روی آوردم و گفتم که این شخص تنها کسی بود که من را به تو دعوت کرد و او مصطفی (ص) بود. زمانی که از او منصرف شوم، می‌توانم تمام موجودات آسمان و زمین را به تو دعوت کنم و این بیان حقیقتی است که بر اساس شریعت ثابت شده است.
و گفت: روی به خدا باز کردم و گفتم الهی خوشی بتو در بود اشارت به بهشت کردی.
هوش مصنوعی: او گفت: به خدا روی آوردم و گفتم، ای پروردگار، خوشی تو در بهشتی است که به آن اشاره کردی.
و گفت: خدای تعالی در غیب بر من بازگشاد که همه خلق را از گناه عفو کنم مگر کسی را که دعوی دوستی من کرده باشد من نیز روی بدو بازکردم و گفتم اگر از آن جانب عفو پدید نیست ازین جانب هم پشیمانی پدید نیست بکوش تا بکوشیم که بر آنچه گفته‌ایم پشیمان نیستیم.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ به من الهام کرد که تمام مخلوقات را از گناهانشان می‌بخشم، به جز کسانی که ادعای دوستی من را داشته باشند. من نیز به سوی آن‌ها روی آوردم و گفتم اگر از طرف خدا عفوی وجود ندارد، از طرف من نیز پشیمانی نخواهید دید. بیایید تلاش کنیم که در مورد آنچه که گفتیم، هیچ‌گونه پشیمانی نداشته باشیم.
و گفت: روی به خدا بازکردم گفتم الهی روز قیامت داوری همه بگسلد و آن داوری که میان من و تست نگسلد.
هوش مصنوعی: او گفت: به سوی خدا روی آوردم و گفتم: پروردگارا، روز قیامت هر گونه قضاوتی را که بین مردم است از هم بگسل اما قضاوتی که بین من و تو وجود دارد، قطع نکن.
و گفت: چون به جان نگرم جانم درد کند و چون بدل نگرم دلم درد کند چون به فعل نگرم قیامتم درد کند چون به وقت نگرم درد توم کنی الهی نعمت توفانی است و نعمت من باقی و نعمت تو منم و نعمت من توی.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی به جانم نگاه می‌کنم، احساس درد می‌کنم و وقتی به قلبم توجه می‌کنم، دلم می‌گیرد. وقتی به اعمالم می‌نگرم، قیامتم باعث ناراحتی‌ام می‌شود. وقتی به زمان می‌نگرم، دردی در وجودم حس می‌کنم. خداوندا، نعمت تو مانند طوفانی است و نعمت من دائمی است. نعمت تو من هستم و نعمت من تویی.
و گفت: الهی هرچه تو بامن گوئی من با خلق تو گویم و هرچه تو با من دهی من خلق ترا دهم.
هوش مصنوعی: او گفت: الهی، هر چیزی که تو به من بگویی، من با مردم تو خواه‌ام گفت و هر چیزی که تو به من عطا کنی، من از طرف خودم به خلق تو می‌دهم.
و گفت: الهی حدیث تواز من نپذیرند.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوندا، نگذارند که سخنان من مورد قبول واقع نشود.
و گفت: که هیچکس نبود با اونشسته و می‌گفت: تو مرا چیزی گفتی که درین جهان نیاید و من تو را جوابی دادم که در هر دو جهان نیاید و چنین بسیار بودی که جوابی همی دادی و کسی حاضرنبودی.
هوش مصنوعی: او گفت که هیچ‌کس وجود نداشت که با او صحبت کند و می‌گفت: من چیزی به تو گفتم که در این دنیا ممکن نیست و تو هم جوابی به من دادی که در هر دو جهان امکان‌پذیر نیست. این وضعیت به گونه‌ای بود که تو همیشه جوابی می‌دادی و هیچ‌کس آنجا نبود.
گفت: الهی روز بزرگ پیغامبران برمنبرهای نور نشینند و خلق نظارهٔ ایشان بود و اولیای تو بر کرسی‌ها نشینند ازنور خلق نظاره ایشان بود ابوالحسن بر یگانگی تو نشیند تا خلق نظاره تو بود.
هوش مصنوعی: او گفت: ای خدا، روز بزرگ پیامبران فرارسد که بر منبرهای نور قرار گیرند و مردم نظاره‌گر آنان باشند. همچنین، اولیای تو بر کرسی‌های نورین بنشینند و مردم ایشان را مشاهده کنند. ابوالحسن نیز بر یگانگی تو تکیه کند تا مردم تو را مشاهده نمایند.
و گفت: الهی سه چیز از من بدست خلق مکن یکی جان من که من جان از تو گرفتم به ملک الموت ندهم و روز و شب با من توی کرام الکاتبین درمیان چه کار دارند و دیگر سؤال منکر ونکیر نخواهم که نور یقین تو با ایشان دهم تا بتو ایمان نیارند دست و انکیرم.
هوش مصنوعی: او گفت: خدایا، سه چیز را از من به خلق مسپار. اول اینکه جان من را که من آن را از تو گرفته‌ام، به ملائکه مرگ نده. دوم اینکه نخواهم که سؤال منکر و نکیر را بکنند، زیرا نور یقین تو را به آنها نمی‌دهم تا به تو ایمان نیاورند و دست به انکارم بزنند.
و گفت: اگر بندهٔ همه مقامها بپاکی خود بگذارد هستی حق هیچ آشکارا نشود تا هرچه ازو فرو گرفته است با او ندهند.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر کسی مقام‌های مختلف را با خلوص نیت رها کند، حقیقت وجودی او به طور واضح نمایان نخواهد شد و هیچ‌یک از آنچه را که از او گرفته‌اند، به او باز نخواهد گردانید.
و گفت: الهی مرا در مقامی مدار که گویم خلق و حق یاگویم من و تو مرا درمقامی دار که در میان نباشم همه تو باشی.
هوش مصنوعی: و گفت: ای خدا، مرا در وضعیتی قرار مده که بخواهم از مخلوق و حق سخن بگویم یا اینکه بگویم من و تو. مرا در جایگاهی قرار ده که وجودم در میان نباشد و تنها تو هستی.
و گفت: الهی اگر خلق را بیازارم همینکه مرا بینند راه بگردانند و چندانکه تو را بیازردیم تو با مایی.
هوش مصنوعی: و گفت: بار الها، اگر من دیگران را آزار دهم، همین که مرا ببینند، راهشان را تغییر می‌دهند. و هرچه که ما تو را آزار داده‌ایم، تو همیشه با ما هستی.
و گفت: این راه پاکان است الهی باتو دستی بزنم تا بتو پیدا گردم در همه آفریده یا فرو شوم که ناپدید گردم صدق آن برسیدم آن نیافتم که کرامت هر زاهد پرسیدم و روز و شب بر من حذر بود که بر من گذر کرد خضر علیه السلام که آمد در حذر بود.
هوش مصنوعی: او گفت: این مسیر، مسیر پاکان است. ای خدا، به من کمک کن تا تو را در تمام مخلوقات پیدا کنم یا به قدری محو شوم که ناپدید گردم. صدق آن یافته‌ام و آن را نیافتم که کرامت هر زاهدی را درخواست کردم. روز و شب از من دور بود، زیرا خضر (علیه‌السلام) که در حال احتیاط بود، از کنار من گذشت.
و گفت: چون دو بود همتا بود یکی بود همتا نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که دو وجود دارد، مانند هم هستند و وقتی که یکی وجود دارد، مانند هم نیستند.
و گفت: الهی هر چیزی که از آن منست در کار تو کردم و هرچه از آن تو استدر کار تو کردم تا منی از میان برخیزد وهمه تو باشی.
هوش مصنوعی: و گفت: خدایا، هر چه که از آن من است را در کار تو به کار گرفتم و هر چه که از آن تو است را در کار تو انجام دادم تا «من» از وجودم برچیده شود و تنها تو باشی.
و گفت: در همه حال مولای توام و از آن رسول تو و خادم خلق تو.
هوش مصنوعی: او گفت: در هر زمان مولای من هستی و من از پیامبر تو و خدمتگزار مردم توام.
و گفت: هشتاد تکبیر بکردم یکی بر دنیا دوم بر خلق سیم بر نفس چهارم بر آخرت پنجم بر طاعت و این را با خلق بتوان گفت: و دیگر را مجال نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: هشتاد بار تکبیر گفتم، یکی برای دنیا، دومی برای مخلوقات، سومی برای نفس، چهارمی برای آخرت و پنجمی برای عبادت. این موارد را می‌توان با دیگران در میان گذاشت، اما دیگر فرصتی برای گفتن باقی نمانده است.
و گفت: چهل گام برفتم بیک قدم از عرش تاثری بگذاشتم دیگران را صفت نتوان کرد و اگر این با کسی بگوئی که میان وی و خداوند حجابی نبود دل و جانش بشود.
هوش مصنوعی: او گفت: من چهل قدم به سمت عرش رفتم و در این مسیر تأثیری از خود گذاشتم که هیچ کس نمی‌تواند توصیفش کند. اگر این موضوع را با کسی در میان بگذاری که میان او و خداوند حجاب و پرده‌ای نیست، قلب و جانش تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.
و گفت: الهی اگر میان من و تو بودی چنین نبودی کسی بایستی که زندگانیش بخدای بودی تا من صفت تو با ابو بکردمی که این خلق زنده نه‌اند.
هوش مصنوعی: و گفت: ای خداوند، اگر تو در میان من و تو بودی، این گونه نمی‌بود. کسی باید باشد که زندگی‌اش به خدا وابسته باشد تا من بتوانم صفات تو را با ابو بگویم، چرا که این مخلوقات زنده نیستند.
و گفت: اگر این رسولان و بهشت ودوزخ نبودی من هم ازین بودمی که امروز هستم از دوستی تو و از فرمانبرداری تو از بهر تو.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر این پیامبران و بهشت و دوزخ وجود نداشت، من نیز همانگونه که امروز هستم، از محبت و اطاعت تو برای تو نمی‌بودم.
و گفت: چون مرا یاد کنی جان من فدای تو باد و چون دل من ترا یاد کند نفس من فدای دل من باد.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی تو را به یاد می‌آورم، جانم فدای توست و وقتی دلم تو را به یاد می‌آورد، نفس من فدای دلم خواهد بود.
و گفت: الهی اگر اندامم درد کند شفاتو دهی چون توم درد کنی شفا که دهد.
هوش مصنوعی: او گفت: ای خدا، اگر بدنم دچار درد بشود، تو به من شفا بده، چون وقتی خودت درد بکشی، چه کسی می‌تواند به تو شفا دهد؟
و گفت: الهی مرا تو آفریدی برای خویش آفریدی از مادر برای تو زادم مرا به صید هیچ آفریده مکن.
هوش مصنوعی: و گفت: ای خدا، تو مرا برای خود آفریدی و از مادر برای تو به دنیا آمدم. مرا برای هیچ چیز دیگری خلق نکن.
و گفت: از بندگان تو بعضی نماز و روزه دوست دارند و بعضی حج و غزا و بعضی علم و سجاده مرا از آن باز کن که زندگانیم و دوستیم جز از برای تونبود.
هوش مصنوعی: او گفت: برخی از بندگانت نماز و روزه را دوست دارند، برخی دیگر به حج و جهاد علاقه‌مند هستند، و برخی هم به علم و دانش. اما مرا از این همه جدا کن، زیرا حیات و دوستی من تنها برای توست.
و گفت: الهی اگر تنی بودی و دلی بودی از نور هم ترا نشایستی فکیف تنی ودلی چنین آشفتگی ترا شاید.
هوش مصنوعی: و گفت: ای خدا، اگر تو جسم و قلبی داشتی، اینقدر از نور شایسته‌تر بودی. حال چگونه است که تو چنین دلی و بدنی داری و این همه آشفتگی در تو وجود دارد؟
و گفت: الهی هیچ کس بود ازدوستان تو که نام تو بسزا برد تا بینایی خود بکنم و در زیر قدم او نهم و یا هستند در وقت من تاجان خود فدای او کنم و یا از پس من خواهند بود.
هوش مصنوعی: او گفت: ای خدا، هیچ‌کس از دوستان تو نیست که نام تو را به‌درستی ببرد تا من بتوانم بینایی‌ام را به‌دست آورم و در زیر پای او قرار بگیرم. یا در زمان حیات من جان خود را فدای او کنم و یا کسانی هستند که پس از من خواهند بود.
و گفت: الهی مرا بدین خلق چنین نمودی که سر بدان گریبان برکرده‌ام که ایشان برکرده‌اند اگر بدیشان فرانمودی که من سر به کدام گریبان برکرده‌ام چه کردندی.
هوش مصنوعی: او گفت: خدایا، به من اینگونه آفرینی که سرم را به سوی این مردم بلند کرده‌ام و آن‌ها هم همین کار را کرده‌اند. اگر به آن‌ها نشان می‌دادی که من سرم را به کدام سو بلند کرده‌ام، چه می‌کردند؟
وگفت: خداوند من در دنیا چندان که خواهم از تو لاف بخواهم زد فردا هرچه خواهی با من بکن.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند، من در این دنیا هر طور که بخواهم می‌توانم از تو سخن بگویم، و فردا هر چه می‌خواهی با من انجام بده.
و گفت: الهی ملک الموت ترا بفرست تا جان من بستاند و من جان او بستانم تا جنازه هر دو به گورستان برند و گفت: الهی گروهی‌اند که ایشان روز قیامت شهید خیزند که ایشان در سبیل تو کشته شده باشند و من آن شهید خیزم که به شمشیر شوق تو کشته شده باشم که دردی دارم که تاخدای من بود آن دردمی بود و درد را جستم نیافتم درمان جستم نیافتم اما درمان یافتم.
هوش مصنوعی: او گفت: «پروردگارا، فرشته مرگ را بفرست تا جان من را بگیرد و من نیز جان او را بستانم، تا جنازه ما هر دو به قبرستان برده شود. همچنین گفت: پروردگارا، گروهی هستند که در روز قیامت به عنوان شهید برمی‌خیزند، چون در راه تو کشته شده‌اند و من نیز شهیدی هستم که به شمشیر شوق تو کشته می‌شوم. دردی دارم که تنها تو می‌دانی و آن درد، دردی است که تا به حال در جستجوی درمانش بوده‌ام و نيافتم، اما در نهایت، خود درمانی را یافته‌ام.»
و گفت: در همه کارها طلب پیش بود پس یافت الا درین حدیث که پیش یافته بود پس طلب و مردان را گفتند پای آبله گردید و مردان بی‌آبله رسیدند نامردان را پای آبله کند و مردان را نشستنگاه.
هوش مصنوعی: او گفت: در تمام کارها ابتدا باید تلاش کرد و پس از آن نتیجه را گرفت، مگر در این موضوع که از قبل نتیجه آماده بود و نیاز به تلاش نبود. مردان شایسته در شرایط سخت به دنبال کسب آبرو بودند، در حالی که مردان نالایق با کمبود آبرو مواجه شدند.
و گفت: بایزید مردان را گفت: که حق گفت: هر که مرا خواهد کرامتها کنم و هر که ترا که بایزیدی خواهد نیستش کنم که هیچ جایش پدید نیارم اکنون شما چه گوئید گفتند اگر نیز نیست نکند جان را خواهیم.
هوش مصنوعی: بایزید به مردان گفت: حقیقت این است که هر کس بخواهد از من کرامت ببیند، می‌تواند، اما اگر کسی بخواهد به من نسبت دهد که بایزید هستم، او را از خود دور می‌کنم و هیچ نشانی از او باقی نخواهند ماند. اکنون شما چه نظری دارید؟ گفتند اگر چنین باشد، ما نیز از این وجود بی‌پایه ناراحت نخواهیم شد.
و گفت: اگر بنده آفریده در پیش حق بایستد چنانکه دو بیکی بود گفت: چنانکه خلق از پیش او برخیزد اونیز درخویشتن برسد همی خورد و طعم ندامد سرما و گرما برو گذر می‌کند و خبرش نبود و چون از خویشتن برسد به جز حق هیچ نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر بنده‌ای در برابر خداوند قرار گیرد، مانند دو چیز متفاوت، آنگاه که مخلوقات از پیش او برمی‌خیزند، او نیز به خود می‌رسد و در این حالت، طعم سرما و گرما را حس نمی‌کند و این احساسات بر او می‌گذرد بدون آنکه از آن‌ها خبر داشته باشد. اما وقتی به خود می‌رسد، غیر از خداوند هیچ چیز دیگری نمی‌بیند.
وگفت: کس بود که بهفتاد سال یک بار آگاه نبود و کس بود که به پنجاه سال و کس بود به چهل سال و کس بود به بیست سال و کس بود بهر سال و کس بود بهرماه و کس بهروقت نماز و کس بود که برو احکام می‌راند و او را ازین جهان و از آن جهان خبر نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: افرادی وجود داشتند که در طول هفتاد سال، یک بار هم آگاه نبودند و کسانی بودند که در پنجاه سال، یا چهل سال، یا بیست سال یک بار به آگاهی می‌رسیدند. برخی هر سال، برخی هر ماه و برخی در زمان نماز به یاد می‌افتادند. همچنین، افرادی بودند که در حال پیروی از احکام بودند و هیچ اطلاعی از این دنیا و آن دنیا نداشتند.
و گفت: آسان آسان نگوییا که من مردی‌ام تا هفتاد سال معامله خویش چنانکه تکبیر اول به خراسان پبوندی و سلام به کعبه باز دهی زیر تا بعرش وزیر تا بثری بینی همه را همچون بی‌نمازی زنان بینی آن وقت بدانکه مردی نهٔ.
هوش مصنوعی: او گفت: به آرامی و با احتیاط صحبت کن، زیرا من فردی هستم که به مدت هفتاد سال در کار و بار خود مشغول بوده‌ام. همان‌طور که در آغاز، خدا را بزرگ می‌گویی و سلام را به کعبه می‌فرستی، تا زمانی که به عرش الهی نگاه کنی و همه چیز را همچون زنانی که نماز نمی‌خوانند، ببینی. در آن زمان است که متوجه خواهی شد که تو به راستی مرد نیستی.
و گفت: هرکه در دار دنیادست به نیک مردی بدر کند باید تا از خدا آن یافته بود که بر کنار دوزخ بایستد به قیامت و هر کرا خدای بدوزخ می‌فرستد او دست او می‌گیرد و بهشت می‌برد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس در زندگی دنیا به انجام کارهای نیک بپردازد، باید منتظر باشد که در قیامت در کنار آتش جهنم قرار گیرد. و هر کسی که خداوند او را به جهنم می‌فرستد، دستش را می‌گیرد و به بهشت می‌برد.
و گفت: از خلقان بعضی به کعبه طواف کنند و بعضی به آسمان بیت المعمور و بعضی بگرد عرش و جوانمردان در یگانگی او طواف کنند.
هوش مصنوعی: و گفت: برخی از مردم دور کعبه می‌چرخند، برخی دیگر به دور آسمان بیت المعمور و برخی به دور عرش گردش می‌کنند، در حالی که جوانمردان تنها در یگانگی او طواف می‌کنند.
و گفت: همه کس نماز کنند وروزه دارند ولیکن مردان مردست که شصت سال دیگر که فرشتهٔ بروهیچ ننویسد که او را از آن شرم باید داشت از حق و حق را فراموش نکند بیک چشم زخم مگر بخسبد آنچه مشاهده بود که گویند در بنی اسرائیل کس بودی که سالی در سجود بودی و دو سال در مشاهده این بود که این امت دارد که یک ساعت فکرت این بنده با یک ساله سجود ایشان برابر بود.
هوش مصنوعی: او گفت: همه مردم نماز می‌خوانند و روزه می‌گیرند، اما مردان واقعی کسانی هستند که شصت سال دیگر، وقتی فرشته‌ای هیچ گناهی از آن‌ها ننویسد، باید از این موضوع شرمناک باشند و حق را فراموش نکنند. البته به جز اینکه آنچه را مشاهده کرده‌اند، فراموش نکنند. گفته می‌شود که در زمان بنی‌اسرائیل، شخصی وجود داشت که یک سال در سجود بود و دو سال در فکر و اندیشه، و این فرد به این نتیجه رسید که یک ساعت تفکر او با یک سال سجود دیگران برابر است.
و گفت: می‌باید که دل خویش چون دریا بینی که آتش ازمیان آن موج برآید وتن در آتش بسوزد درخت وفا از میان آن سوخته برآید میوهٔ بقاء ظاهر حاصل شود و چون میوه بخوری آب آن میوه بگذر دل فرو شود فانی شوی در یگانگی او.
هوش مصنوعی: او گفت: باید دل خود را مانند دریا ببینی، جایی که آتش از عمق آن برمی‌خیزد و جسم در آتش می‌سوزد. درخت وفا از میان آن سوخته زاده می‌شود و میوه‌ای از بقا ظاهر می‌شود. و وقتی میوه را بخوری، آب آن به درون تو می‌پرد و دل تو تسلیم می‌شود و در یگانگی او فانی می‌گردی.
و گفت: خدای را بر روی زمین بندهٔ است که در دل او نوری گشاده است از یگانگی خویش که اگر هر چه از عرش تاثری هست گذر در آن نور کند بسوزد چنانکه پر گنجشگی که باتش فرو داری دانشمندی گفت: چیزی پرسیدم گفت: این زمان نتوانی دانست تا بدان مقام رسی که بروزی هفتاد بار بمیری و به شبی هفتاد بار و کارش چهل سال چنین زندگانی بود.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند در میان انسان‌ها بنده‌ای دارد که در دلش نوری از یکتایی اوست. اگر چیزی از عرش بر آن نور بیفتد، خواهد سوخت، مانند پر گنجشکی که در آتش می‌سوزد. فردی از دانشمندان به او گفت: من سؤالی پرسیدم، او پاسخ داد که در این زمان نمی‌توانی بفهمی. برای درک این موضوع باید به مقام بالایی برسی؛ باید هفتاد بار بمیری و به خواب روی، و او چهل سال چنین زندگی کرده است.
و گفت: این چه در اندرون پوست اولیا بود اگر چند ذره میان دو لب و دندان او بیاید همه خلق آسمان و زمین در فزع افتد.
هوش مصنوعی: و گفت: این چه چیز شگفت‌انگیزی است که در درون وجود اولیای خداست؛ اگر حتی ذره‌ای از آن میان دو لب و دندانشان بیفتد، همه مخلوقات آسمان و زمین در وحشت و ترس خواهند افتاد.
و گفت: خدای را بر پشت زمین بندهٔ است که به شب تاریک خفته بود و لحاف در سر کشیده پس ستاره آسمان می‌بیند که در آسمان می‌گردد و ماه را همچنین و طاعت و معصیت همه خلایق می‌بیند که بآسمان می‌برند و می‌بیند که روزی خلقان از آسمان به زمین می‌آید و ملایکه را می‌بیند که از آسمان به زمین و از زمین به آسمان می‌روند و خورشید را می‌بیند که در آسمان گذر می‌کند.
هوش مصنوعی: و او گفت: خدای بر روی زمین بنده‌ای هست که در شب تاریک خوابیده و لحافی بر سر کشیده است. او ستاره‌ها را در آسمان می‌بیند که در حال حرکت هستند و همچنین ماه را می‌بیند. او می‌تواند طاعت و معصیت تمام خلق را که به آسمان می‌روند ببیند و مشاهده می‌کند که روزی خلق از آسمان به زمین می‌آید. او فرشتگان را می‌بیند که از آسمان به زمین و برعکس می‌روند و خورشید را می‌بیند که در آسمان در حال گذر است.
و گفت: کسی را که همگی او خداوند فراگرفته بود از موی سر تا اخمص قدم او همه بهستی خدای اقرار دهد و گفت مردان خدای تعالی همیشه بودند و همیشه باشند.
هوش مصنوعی: او اظهار داشت که کسی که تمام وجودش تحت فرار خداوند قرار دارد، از موی سر تا نوک انگشت پایش، همه به وجود خداوند اعتراف می‌کنند و گفت که مردان خداوند در طول تاریخ وجود داشته‌اند و همیشه هم خواهند داشت.
و گفت: الست بربکم را بعضی شنیدند که نه من خداام و بعضی شنیدند که نه من دوست شماام و بعضی چنان شنیدند که نه همه منم.
هوش مصنوعی: او گفت: برخی از افراد شنیدند که من نمی‌گویم خدایی ندارم، برخی دیگر فکر کردند که من دوستان شما هستم و عده‌ای هم این‌طور برداشت کردند که من همه‌چیز هستم.
و گفت: خدای تعالی باولیاء خویش لطف کرد و لطف خدا چون مگر خدا بود.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند بزرگان خود را مورد رحمت قرار داد و این رحمت خداوند تنها از او برمی‌آید.
وگفت: هر که از خدا به خدا نگرد خلق را نبیند.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که به خدا توجه کند، دیگر نمی‌تواند به مخلوقات نگاه کند.
و گفت: مثل جان چون مرغی است که پری به مشرق دارد و پری به مغرب و پاء بثری و سر بدانجا که آنرا نشان نتوان کرد.
هوش مصنوعی: و گفت: جان مانند پرنده‌ای است که یک پرش به سوی شرق و پر دیگرش به سوی غرب دارد، و پایش به سوی زمین و سرش به جایی است که نمی‌توان آن را مشخص کرد.
وگفت: دوست چون با دوست حاضر آید همه دوست را بیند خویشتن را نبیند.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی دو دوست با هم ملاقات می‌کنند، هر کدام فقط دوست خود را می‌بیند و به خودشان توجهی نمی‌کنند.
و گفت: آنرا که اندیشه بدل درآید که از آن استغفار باید کردن دوستی را نشاید.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر به چیزی فکر کنی که سبب ناراحتی‌ات شده و به آن نیاز به استغفار داری، در این صورت باید از این دوستی دوری کنی.
و گفت: سرجوانمردان را خدای تعالی بدان جهان و بدین جهان آشکارا نکند و ایشان نیز آشکارا نکنند.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند سرجوانمردان را در این دنیا و آن دنیا به طور روشن نشان نمی‌دهد و آن‌ها نیز خود را به وضوح نمایان نمی‌کنند.
و گفت: اندکی تعظیم به از بسیاری علم و عبادت وزهد.
هوش مصنوعی: او گفت: کمی احترام و ادب بهتر از داشتن دانش، عبادت و زهد فراوان است.
و گفت: خدای تعالی موسی را علیه السلام گفت: لن ترانی زبان همه جوانمردان از این سؤال و سخن خاموش گردید.
هوش مصنوعی: و گفت: خدای بزرگ به موسی، پیامبر رحمت، فرمود: هرگز مرا نخواهی دید. از این پرسش و سخن، زبان تمام جوانمردان خاموش شد.
و گفت: چشم جوانمردان بر غیب خداوند بود تا چیزی بر دل ایشان افتد تا بچشند آنچه اولیا وانبیاء چشیده‌اند دل جوانمردان به باری دربود که اگر آن بار بر آفریده نهند نیست شود و اولیاء خود را خود می‌دارد تا آن بار بتوانند کشید والا رگ و استخوان ایشان از یکدیگر بیامدی.
هوش مصنوعی: و گفت: جوانمردان همواره در ارتباط با اراده‌های خداوند هستند تا چیزی در دلشان بیفتد و طعم آنچه را که اولیاء و پیامبران چشیده‌اند، بچشند. دل جوانمردان به گونه‌ای است که اگر آن بار سنگین بر دوششان گذاشته شود، نمی‌توانند تحملش کنند. اولیاء نیز خود را آماده می‌کنند تا بتوانند آن بار را حمل کنند، وگرنه رگ و استخوانشان از هم جدا می‌شود.
و گفت: چه مردی بود که مثل فتوح او چون مرغی شود که خانه‌اش زرین بود چه مردی بود که حق تعالی او را براهی ببرد که آن راه مخلوق بود.
هوش مصنوعی: و گفت: چه مردی بود که مانند فتوح، زندگی‌اش به طرز شگفت‌انگیزی از طلا می‌درخشید! چه مردی بود که خداوند او را به راهی هدایت کرد که به خلق تعلق داشت.
و گفت: خدای تعالی را بر پشت زمین بندهٔ هست که او خدای را یاد کند همه شیران بول بیفگنند ماهیان در دریا از رفتن فروایستند ملایکه آسمان در هیبت افتند آسمان و زمین وملایکه بدان روشن بباشند.
هوش مصنوعی: او گفت: بر روی زمین بنده‌ای از خداوند وجود دارد که او خدا را یاد می‌کند. در نتیجه، شیرها از شدتش بول می‌کنند، ماهیان در دریا از حرکت باز می‌ایستند، فرشتگان آسمان در هیبت و احترام فرو می‌افتند و آسمان، زمین و فرشتگان به خاطر او روشن و درخشان می‌شوند.
وگفت: همچنین خدای تعالی را بندگانند بر پشت زمین که خدای را یاد کنند ماهی در دریا از رفتن باز ایستد زمین در جنبیدن آید خلق پندارند که زلزله است و همچنین بندهٔ هست او را که نور او بهمهٔ آفریده برافتد چون خدای را یاد کند از عرش تا بثری بجنبد.
هوش مصنوعی: او می‌گوید که بندگان خدا در روی زمین وجود دارند که خدا را یاد می‌کنند. مانند ماهی که در دریا متوقف می‌شود و زمین نیز به حرکت درمی‌آید، مردم تصور می‌کنند که زلزله‌ای رخ داده است. همچنین، وقتی بنده‌ای به یاد خدا می‌افتد و نور الهی بر همه آفریده‌ها می‌تابد، از عرش تا زمین به جنبش درمی‌آید.
و گفت: از آن آب محبت که در دل دوستان جمع کرده است اگر قطرهٔ بیرون آید همهٔ عالم پر شود که هیچ آب در نشود و اگر از آن آتش که در دل دوستان پدید آورده است ذرهٔ بیرون آید از عرش تا بثری بسوزد.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر قطره‌ای از آب محبت که در دل دوستان جمع شده است بیرون بریزد، کل عالم را پر می‌کند به گونه‌ای که هیچ آبی نمی‌تواند به آن وارد شود و اگر ذره‌ای از آتش که در دل دوستان روشن شده است خارج شود، از عرش تا زیر زمین را خواهد سوزاند.
و گفت: سه جای ملایکه از اولیاء هیبت دارند یکی ملک الموت در وقت نزع دوم کرام الکاتبین دروقت نبشتن سوم نکیر و منکر دروقت سؤال.
هوش مصنوعی: او گفت: فرشتگان در سه مورد از اولیاء الهی ترس و هیبت دارند: یکی فرشته مرگ در زمان جدایی جان از بدن، دوم نگهبانان نوشته‌ها در هنگام ثبت اعمال، و سوم نکیر و منکر در زمان سؤال پس از مرگ.
و گفت: آنرا که او بردارد پاکی دهد که تاریکی درو نبود قدرتی دهد که هرچه گوید بباش بباشد میان کاف ونون.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که آن را بردارد، پاکی را به او عطا می‌کند؛ تاریکی در او وجود ندارد و قدرتی به او می‌دهد که هر چیزی را که بگوید، از الف تا یاء، به واقعیت می‌پیوندد.
وگفت: گروهی را باوّل خداوند ندانستند که بآخر هم بود خدا ما را از ایشان گناد وگروهی از بندگان آنهااند که خدای تعالی ایشان را بیافرید ندانستند که باول ایشان را خداوند است تا به آخر و آخر ایشان قیامت.
هوش مصنوعی: او گفت: گروهی به عنوان خداوند را نشناختند و در پایان هم متوجه نشدند که خداوند ما را از میان آنها آفریده است. همچنین گروهی دیگر از بندگان آنها هستند که خدای بزرگ آنها را آفریده و آنها نمی‌دانستند که آغاز و پایان آنها به خداوند مربوط است تا روز قیامت.
وگفت: ندا آمد از آسمان که بندهٔ من آنرا که تو می‌جوئی باول خود نیست بآخر چون توان یافت که این راهیست از خدا به خدا بنده آن بازنیاید مردی را گفت: آنجا که ترا کشتند خون خویش دیدی پس گفت: بگو که آنجا مرا کشتند هیچ آفریده نبود که خون جوانمردان بروی مباحست.
هوش مصنوعی: او گفت: صدایی از آسمان شنیدم که می‌گفت بنده‌ام، آنچه را که تو دنبال آن هستی، در وجود خودت نمی‌یابی. به آخر می‌رسد که این راه، از خدا به خداست و بنده به آن بازنمی‌گردد. سپس مردی به او گفت: همان‌جایی که تو را کشتند، خون خود را دیدی. او پاسخ داد: بگو که آنجا مرا کشتند، هیچ آفریده‌ای نیست که خون جوانمردان برایش حلال باشد.
و گفت: چون بعمر خویش درنگریستم همه طاعت خویش هفتاد و سه ساله یک ساعت دیدم و چون به معصیت نگریستم درازتر از عمر نوح دیدم.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی به عمر خود نگاه کردم، تمامی عبادت‌هایم را فقط در یک ساعت از هفتاد و سه سال زندگی‌ام دیدم، اما وقتی به گناهانم فکر کردم، آنها را طولانی‌تر از عمر نوح یافتم.
و گفت: تا بیقین ندانستم که رزق من بروست دست از کار بازنگرفتم و تاعجز خلق ندیدم پشت بر خلق نیاوردم.
هوش مصنوعی: و او گفت: تا زمانی که از یقین ندانستم که روزی من در آنجا است، از کار دست برنداشتم و تا زمانی که ضعفی در خلق ندیدم، به آنها پشت نکردم.
وگفت: جوانمردی به کنار بادیه رسید به بادیه فرونگریست و باز پس گردید وگفت: من اینجا فرونگنجم یعنی آنچه منم.
هوش مصنوعی: جوانمردی به بیابان رسید و به اطرافش نگاه کرد. سپس به سمت عقب برگشت و گفت: من در اینجا نمی مانم، زیرا آنچه که من هستم، اینجا وجود ندارد.
و گفت: چنان باید بودن که ملایکه که بر شما موکل‌اند بارضا ایشان را واپس فرستی و یا اگر نه چنان باید بود که شبانگاه دیوان از دست ایشان فراگیری و آنچه بباید ستردن بستری و آنچه بباید نبشتن بنویسی و اگرنه چنان بودند که شبانگاه که آنجا باز شوند گویند نه نیکی بودش ونه بدی خداوند تعالی بگوید من نیکویی ایشان با شما بگویم.
هوش مصنوعی: او گفت: باید به گونه‌ای رفتار کنی که فرشتگان موکل بر شما از شما راضی باشند و اگر نه، باید به گونه‌ای باشید که در شب، دیوان از دست شما دور شوند و آنچه را که باید پاک کنید، پاک کنید و آنچه را که باید بنویسید، بنویسید. وگرنه در شب که آنجا حاضر شوند، خواهند گفت نه کار نیکی بود و نه بدی. خداوند تعالی می‌گوید من خوبی‌های شما را با ایشان در میان می‌گذارم.
و گفت: مردان خدای را اندوه و شادی نبود و اگر اندوه و شادی بود هم ازو بود.
هوش مصنوعی: او گفت: مردان خدا نه غم دارند و نه خوشحالی، و اگر هم غم و شادی وجود داشته باشد، از خود او سرچشمه می‌گیرد.
و گفت: صحبت با خدای کنید با خلق مکنید که دیدنی خداست و دوست داشتنی خدا و آنکس که بوی نازید خداست و گفتنی خداست و شنودنی خداست.
هوش مصنوعی: او گفت: با خدا سخن بگویید و با خلق خدا حرف نزنید؛ زیرا خدا را می‌توان دید و دوست داشت. کسی که بوی خوش خدا را احساس می‌کند، خدا را می‌گوید و می‌شنود.
وگفت: کس بود که در سه روز به مکه رود و بازآید و کس بود که در شبانروزی و کس بود که در شبی و کس بود که در چشم زخمی پس آنکه در چشم زخمی برود و باز آید قدرت بود.
هوش مصنوعی: گفت: کسی هست که در مدت سه روز به مکه برود و برگردد، و کسی هست که در یک روز این کار را انجام دهد، و کسی هست که در یک شب به مکه برود و برگردد، و همچنین فردی هست که با وجود زخم چشم، قادر است به مکه برود و بازگردد.
و گفت: تاخدای تعالی بنده رادر میان خلق دارد فکرتش از خلق جدا نشود چون دل اورا از خلق جدا کند در مخلوقش فکرت نبود فکرتش با خداوند بود یعنی در دلش فکرت بنماند.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی خداوند بنده را در میان مردم قرار می‌دهد، فکر او نباید از خلق جدا شود؛ زیرا اگر دل او از مردم جدا گردد، در مخلوق چیزی از تفکر نخواهد داشت. در واقع، فکر او با خداوند است و به همین خاطر در دلش جایی برای دیگر افکار نخواهد بود.
و گفت: خدای تعالی مؤمنی را هیبت چهل فرشته دهد و این کمترین هیبت بودش که داده بود و آن هیبت از خلقان باز پوشد تا خلقان با ایشان عیش توانند کرد.
هوش مصنوعی: و گفت: خداوند به مؤمنی شکوه و عظمت چهل فرشته عطا کند و این کمترین شکوه‌ای بود که به او داده شده است. این شکوه باعث می‌شود که او از دید دیگران پنهان بماند تا مردم بتوانند با او زندگی و خوشی کنند.
وگفت: اگر کسی اینجا نشسته بود چشمش بلوح برافتد روابود و من فراپذیرم ولیکن باید که نشانش با من دهد.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر کسی اینجا نشسته بود، چشمش به چیزی می‌افتاد و من می‌پذیرم، اما باید نشانه‌اش را با من در میان بگذارد.
و گفت: اگرخدایتعالی را بخرد شناسی علمی با تو بود و اگر بایمان شناسی راحتی با تو بود و اگر به معرفت شناسی دردی با تو بود.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر خدا را بشناسی، علم و آگاهی با تو خواهد بود؛ اگر با ایمان او را بشناسی، آرامش و راحتی را تجربه خواهی کرد؛ و اگر با معرفت او را بشناسی، درد و رنجی برایت پیش خواهد آمد.
و گفت: که علی دهقان گفت: که مرد بیک اندیشه ناصواب که بکند دو ساله راه از حق تعالی بازپس افتد.
هوش مصنوعی: علی دهقان گفت که مردی با اندیشه‌ای نادرست، ممکن است در مدت دو سال از راه حق و حقیقت منحرف شود.
و گفت: عجب دارم ازین شاگردان که گویند پیش استاد شدیم ولیکن شما دانید که من هیچکس را استاد نگرفتم که استاد من خدا بودتبارک و تعالی و همه پیران را حرمت دارم دانشمندی ازو سئوال کرد که خرد و ایمان و معرفت را جایگاه کجاست گفت: تو رنگ اینها را به من نمای تامن جایگاه ایشان باتو نمایم دانشمند را گریه برافتاد بگوشهٔ نشست.
هوش مصنوعی: او گفت: شگفت‌زده‌ام از این شاگردان که می‌گویند پیش استاد رفتیم، اما شما باید بدانید که من هیچ‌کس را استاد خود ندانسته‌ام، زیرا استاد من خداوند متعال است. به همه پیران احترام می‌گذارم. دانشمندی از من پرسید که خرد، ایمان و معرفت در کجا قرار دارند. من گفتم: ابتدا رنگ این‌ها را به من نشان بده تا من نیز جایگاه آنان را به تو نشان دهم. بر اثر این سخنان، دانشمند به گریه افتاد.
شیخ را گفتند مردان رسیده کدام باشند گفت: از مصطفی علیه السلام درگذشتی مرد آن باشد که او را هیچ ازین درنیاید و تا مخلوق باشی همه دریابد یعنی از عالم امر باش نه از عالم خلق.
هوش مصنوعی: از شیخی پرسیدند که مردان کامل و رسیده چه کسانی هستند؟ او پاسخ داد: کسی که از خودش بیرون رفته و به مقام مصطفی (ص) رسیده است. مرد واقعی کسی است که هیچ چیز از این دنیا به او نمی‌رسد و در حالی که مخلوق است، باید عالم امر باشد، نه عالم خلق.
و گفت: مردان از آنجا که باشند سخن نگویند بستر بازآیند تا شنونده سخن فهم کند.
هوش مصنوعی: و گفت: مردان در مواقعی که صحبت می‌کنند، باید به آرامش بپردازند تا شنونده بتواند صحبت‌های آنها را به خوبی درک کند.
و گفت: همه کس نازد بدانچه داند تا بداند که هیچ نداند چون بدانست که هیچ ندانست شرم دارد از دانش خود تاآنگاه که معرفتش به کمال باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: همه افراد به آنچه می‌دانند می‌بالند تا زمانی که متوجه شوند هیچ نمی‌دانند، و وقتی که فهمیدند که هیچ نمی‌دانند، از دانش خود خجالت می‌کشند تا زمانی که شناختشان به کمال برسد.
و گفت: خداوند را بتهمت نباید دانست و بپنداشت نباید دانست که گوئی دانیش و ندانیش خدای را چنان باید دانست که هرچه می‌دانیش گوئی کاشکی بهتر دانستمی.
هوش مصنوعی: او گفت: نباید خداوند را به تهمت متهم کرد و نباید فکر کرد که می‌توان او را شناخت. باید به گونه‌ای درباره خداوند فکر کرد که هرچه از او می‌دانیم، همیشه آرزو کنیم که ای کاش بهتر می‌توانستیم بشناسیمش.
و گفت: بنده چنان بهتر بود که از خداوند خویش نه به زندگانی واشود نه به مرگ.
هوش مصنوعی: او گفت: من ترجیح می‌دادم که نه در زندگی و نه در مرگ از پروردگارم جدا نشوم.
وگفت: چون خدای تعالی را بسوی خویش راه نماید و سفر و اقامت این بنده دریگانگی او بود و سفر و اقامت او بسر بود.
هوش مصنوعی: و گفت: وقتی که خداوند متعال انسان را به سوی خود راهنمایی کند، سفر و اقامت این بنده به وضعیتی خاص تبدیل می‌شود و حال و هوای او عوض می‌شود.
و گفت: دل که بیمار حق بود خوش بود زیرا که شفاش جز حق هیچ نبود.
هوش مصنوعی: او گفت که دل بیمار تنها به حق خوش می‌شود، زیرا شفای آن فقط در حق نهفته است و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند آن را شفا دهد.
و گفت: هرکه با خدای تعالی زندگانی کند دیدنیها همه دیده بود و شنیدنیها همه شنیده و کردنیها کرده و دانستنی دانسته.
هوش مصنوعی: و گفت: هر کس که با خداوند بزرگ زندگی کند، تمام چیزهای قابل دیدن را دیده، تمام صداها را شنیده، کارها را انجام داده و علوم را آموخته است.
و گفت: بباری آسمان و زمین طاعت با انکار جوانمردان هیچ وزن نیارد.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر آسمان و زمین باران ببارند، طاعت و عبادت جوانمردان هیچ ارزشی نخواهد داشت.
و گفت: درین واجار بازاریست که آنرا بازار جوانمردان گویند ونیز بازار حق خوانند از آن راه حق شما آنرا دیده‌اید گفتند نه گفت: در آن بازار صورتها بودنیکو چون روندگان آنجا رسند آنجا بمانند و آن صورت کرامت بود و طاعت بسیار و دنیا و آخرت آنجا بمانند و به خدا نرسند بنده چنین نیکوتر که خلق را بگذارد و با خدا به خلوت در شود و سر بسجده نهد و به دریای لطف گذر کند و بیگانگی حق رسد و از خویشتن برهد همه بروی می‌راند و او خود در میان نه.
هوش مصنوعی: او فرمود: در این مکان، بازاری وجود دارد که به آن «بازار جوانمردان» و همچنین «بازار حق» می‌گویند. آیا شما این بازار را دیده‌اید؟ گفتند نه. او ادامه داد: در آن بازار، صورت‌هایی وجود دارند که نیکو هستند و وقتی مردم به آنجا می‌رسند، در آنجا می‌مانند. آن صورت‌ها نماد کرامت و طاعت هستند و کسی نمی‌تواند به خدا برسد اگر در آنجا بماند. بهتر است انسانی به سوی خدا برود و در خلوت با او باشد، سر به سجده بگذارد و از دریای لطف او عبور کند و خود را از دنیا و گم شدن در خود برهاند. او دیگر را به جلو می‌فرستد و خود در میان نمی‌ماند.
و گفت: این علم را ظاهر ظاهری و باطن باطنی علم ظاهر و ظاهر ظاهر آنست که علماء می‌گویند و علم باطن آنست که جوانمردان با جوانمردان می‌گویند و علم باطن باطن راز جوانمردان است با حق تعالی که خلق را آنجا راه نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: این علم دارای یک سطح ظاهری و یک عمق باطنی است. علم ظاهری همان چیزی است که علما درباره‌اش صحبت می‌کنند، در حالی که علم باطنی چیزی است که جوانمردان با یکدیگر در میان می‌گذارند. همچنین علم باطن باطن، راز جوانمردان است که تنها بین آنان و خداوند متعال قرار دارد و دیگران به آن راهی ندارند.
وگفت: تا تو طالب دنیا باشی دنیا بر تو سلطان بود وچون از وی روی بگردانی تو بروی سلطان باشی.
هوش مصنوعی: اگر تو به دنبال دنیا باشی، دنیا بر تو تسلط خواهد داشت و اگر از آن روگردان شوی، تو می‌توانی فرمانروا باشی.
و گفت: درویش کسی بود که او رادنیا و آخرت نبود و نه در هر دو نیز رغبت کند که دنیا و آخرت از آن حقیرترند که ایشان را با دل نسبت بود.
هوش مصنوعی: و گفت: درویش کسی است که به دنیا و آخرت ترجیحی نمی‌دهد و نه اینکه به هیچ یک از آن‌ها رغبت داشته باشد، زیرا دنیا و آخرت از نظر او چیزهای ناچیزی هستند که دلش به آن‌ها وابسته نیست.
و گفت: چنانکه از تو نماز طلب نمی‌کند پیش از وقت تو نیز روزی مطلب پیش از وقت.
هوش مصنوعی: او گفت: همان‌طور که از تو درخواست نماز نمی‌کند قبل از رسیدن وقتش، تو هم نباید روزی را قبل از وقتش بخواهی.
و گفت: جوانمردی دریائیست بسه چشمه یکی سخاوت دوم شفقت سیم بی‌نیازی از خلق و نیازمندی به حق.
هوش مصنوعی: او گفت: جوانمردی مانند دریایی است که سه چشمه دارد: یکی سخاوت، دیگری شفقت و سومی بی‌نیازی از مردم و نیازمند بودن به خدا.
وگفت: نفس که از بنده برآید و به حق شود بنده بیاساید نظر که از خداء به بنده آید بنده را برنجاند.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی نفس از انسان خارج می‌شود و به حقیقت می‌رسد، انسان آرامش می‌یابد. اما اگر نظر از خدا به انسان بیفتد، او را ناراحت می‌کند.
و گفت: از حال خبر نیست و اگر بود آن علم بود نه حال یا به حق راهست یا بحق کسی را راه نیست همه آفریده در بوالحسن جای گیرد و بوالحسن را در خویشتن یک قدم جای نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: از وضعیت چیز دقیقی نمی‌دانیم و اگر هم می‌دانستیم، آن علم می‌بود نه حال. یا اینکه حقیقتی وجود دارد و یا اینکه هیچ‌کس به حقی را نمی‌یابد. همه موجودات در وجود بوالحسن قرار دارند و بوالحسن نیز نمی‌تواند در وجود خود یک قدم حرکت کند.
و گفت: از هر قومی یکی بردارد و آن قوم را بدو بخشد قومی را به دوستی گرفت و از خلق جدا واکرد.
هوش مصنوعی: او گفت: از هر قومی یک نفر انتخاب کند و آن قوم را به او بدهد. او دوستی را با قومی آغاز کرد و از دیگر مردم جدا شد.
و گفت: در گوشهٔ بنشیند و روی به من فرا کنید.
هوش مصنوعی: و گفت: در گوشه‌ای بنشینید و به من رو کنید.
و گفت: مردان که بالا گیرند به پاکی بالا گیرند نه به بسیاری کار.
هوش مصنوعی: او گفت: مردان باید به وسیله پاکی و درستی خود به مقام‌های بالا دست یابند نه فقط با انجام دادن کارهای زیاد.
و گفت: اگر ذره نیکوئی خویش بر تو بگشاید در عالم کسی نباشد که تو را از وی بباید شنیدم یا بباید گفتن.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر ذره‌ای از خوبی‌های خود را به تو نشان دهد، در دنیا هیچ‌کس نیست که تو را از او دور کند یا چیزی در مورد او نگفته باشد.
و گفت: علماء گویند که ما وارثان رسولیم رسول را وارث ماایم که آنچه رسول بود بعضی ماداریم رسول درویشی اختیار کرد ودرویشی اختیار ماست با سخاوت بود و با خلق نیکو بود و بی‌خیانت بود با دیدار بود رهنمای خلق بود بی‌طمع بود شر و خیر از خداوند دید با خلقش غش نبود اسیر وقت نبود هرچه خلق از او بترسند نترسید وهرچه خلق بدو امید دارند او نداشت بهیچ غره نبود و این جمله صفات جوانمردان است رسول علیه السلام دریایی بود بی‌حد که اگر قطرهٔ از آن بیرون آید همه عالم و آفریده غرق شود درین غافله که ماییم مقدمه حق است آخرش مصطفی است بر قفا صحابه‌اند خنک آنها که درین قافله‌اند و جانهاشان با یکدیگر پیوسته است که جان بوالحسن را هیچ آفریده پیوند نکرد.
هوش مصنوعی: علما می‌گویند که ما وارثان پیامبر هستیم و پیامبر نیز وارث ماست. برخی از ویژگی‌هایی که پیامبر داشت، در ما نیز وجود دارد. او زندگی ساده‌ای را انتخاب کرد و ما نیز می‌توانیم این راه را دنبال کنیم. او فردی سخاوتمند و با اخلاق نیکو بود و در کارهایش خیانت نمی‌کرد. او همواره در کنار مردم بود و آن‌ها را راهنمایی می‌کرد، بدون اینکه هیچگونه طمعی نسبت به آن‌ها داشته باشد. او شر و خیر را از خداوند می‌دید و هیچوقت خشم یا ترسی از مردم نداشت. او به امیدهای مردم توجه نمی‌کرد و هیچگاه به خود نمی‌بالید. این ویژگی‌ها از صفات بیانگر جوانمردی است. پیامبر مانند دریا بود که اگر قطره‌ای از آن بیرون بیفتد، همه موجودات نابود می‌شوند. ما در این سفر معنوی که به آغاز آن حق و به پایان آن پیامبر ختم می‌شود، بخشی از این قافله هستیم و خوشا به حال آن‌هایی که در این قافله هستند و جانشان به هم پیوسته است. جان بوالحسن هیچگاه با هیچ مخلوقی پیوند نمی‌خورد.
و گفت: بسی جهد بباید کرد تا بدانی که نشایی و بسیار بباید دید که بینی که نشایی.
هوش مصنوعی: او گفت: باید تلاش زیادی کرد تا بفهمی که چه چیزی را نشان می‌دهد و باید دقت زیادی به خرج بدهی تا ببینی که چه چیزی را نشان می‌دهد.
و گفت: دعوی کنی معنی خواهند و چون معنی خواهند و چون معنی پدید آید سخن بنماند که از معنی هیچ نتوان گفت.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر دعوی کنی، معنی آن را خواهند فهمید و زمانی که معنی مشخص شود، دیگر سخنی برای گفتن باقی نخواهد ماند، زیرا از معنی نمی‌توان چیزی گفت.
وگفت: خدای تعالی همه اولیا و انبیا را تشنه درآورد و تشنه ببرد.
هوش مصنوعی: و گفت: خداوند همه دوستان و پیامبران خود را به عطش آورد و به همین حالت از دنیا برد.
و گفت: این نه آندریاست که کشتی بازدارد که صدهزار بر خشکی این دریا غرق شوند بلکه به دریا نرسند اینجا چه باز دارد خدا و بس.
هوش مصنوعی: او گفت: این آندریا نیست که بتواند کشتی را از حرکت بازدارد تا صدهزار نفر بر روی خشکی این دریا غرق شوند، بلکه هیچ چیز جز اراده خدا وجود ندارد که مانع رسیدن آنها به دریا شود.
و گفت: رسول علیه السلام در بهشت شود خلقی بیند بسیار گوید الهی اینان بچه درآمدند گوید برحمت هر که برحمت خدا درآید بدر شود جوانمردان به خدا درشوند ایشان را براهی برد خدا که در آن راه خلق نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: پیامبر (ص) در بهشت به خلقی بسیار برخورد می‌کند و می‌گوید: "خدایا، اینها چگونه وارد شدند؟" سپس گفته می‌شود: "به رحمت وارد شدند." هر کسی که با رحمت خدا وارد شود، جوانمردان خواهند شد. خداوند آن‌ها را به راهی هدایت می‌کند که در آن راه هیچ کس دیگری وجود ندارد.
و گفت: هزار منزلست بنده را به خدا اولین منزلش کرامات است اگر بنده مختصر همت بود بهیچ مقامات دیگر نرسد.
هوش مصنوعی: او گفت: بنده خدا هزار منزل را باید طی کند و اولین منزل، کرامت‌هاست. اگر بنده اندکی هم عزم و اراده داشته باشد، به هیچ مقام دیگری نخواهد رسید.
وگفت: راه دو است یکی راه هدایت و دیگر راه ضلالت آنچه راه ضلالتست آن راه بنده است به خداوند و آنچه راه هدایت است راه خداوند است به بنده پس هر که گوید بدو رسیدم نرسید وهر که گوید بدویم رسانیدند رسید.
هوش مصنوعی: او گفت: دو راه وجود دارد؛ یکی راه هدایت و دیگری راه گمراهی. راه گمراهی، راهی است که بنده به سوی خداوند می‌رود و راه هدایت، راهی است که خداوند به سوی بنده می‌آید. بنابراین، هر کسی که بگوید به خدا رسیدم، به حقیقت نرسیده و هر کسی که بگوید ما را به او رساندند، واقعاً به او رسیده است.
و گفت: هر که او را یافت بنماند و هر که او را نیافت بنمرد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که او را بیابد، نباید بماند و هر کسی که او را نیابد، باید بمیرد.
وگفت: یک ذره عشق از عالم غیب بیامد و همه سینهای محبان ببوید هیچکس را محرم نیافت همه با غیب شد.
هوش مصنوعی: او گفت: یک ذره عشق از عالم غیب آمد و همه دل‌های عاشقان را پر از عطر خود کرد، اما هیچکس را نتوانست به عنوان محرم در این عشق بیابد و همه تحت تأثیر غیب قرار گرفتند.
و گفت: در هر صد سال یک شخص از رحم مادر بیاید که او یگانگی خدای را شاید.
هوش مصنوعی: او گفت که در هر صد سال، یک نفر به دنیا می‌آید که ممکن است یگانگی خدا را درک کند.
و گفت: او را مردانی باشند مشرق و مغرب علی و ثری در سینهٔ ایشان پدید نیاید.
هوش مصنوعی: و گفت: افرادی از مشرق و مغرب وجود دارند که علی و ثری در دل‌هایشان پدید نخواهد آمد.
و گفت: هر آن دلی که بیرون از خدای درو چیزی دیگر بود اگر همه طاعتست آن دل مرده است.
هوش مصنوعی: او گفت: هر دلی که به جز خدا به چیز دیگری وابسته باشد، حتی اگر همه عبادت‌ها را انجام دهد، آن دل مرده است.
گفتند دلت چگونه است گفت: چهل سال است تا میان من ودل جداء انداخته‌اند.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که حال دلت چطور است، او پاسخ داد که چهل سال است که بین من و دلم فاصله انداخته‌اند.
و گفت: مادر فرزند را چند بار گوید مادر ترا میراد بنه تواند مرد و لیکن در آن گفت: صادق باشد و گفت: سه چیز با خداء نگاهداشتن دشوار است سر با حق و زبان با خلق و پاکی در کار.
هوش مصنوعی: و گفت: مادر چند بار به فرزندش می‌گوید که مادر، بر تو مراد و آرزو دارد، اما در این میان باید راستگو باشد. همچنین گفت: سه چیز نگه‌داشتن آنها در برابر خداوند دشوار است: فکر مریدی حق، زبان در ارتباط با مردم و پاکی در انجام کارها.
و گفت: چیز میان بنده و خدا حجاب بتواند کردن مگر نفس همه کس ازین بنالیدند به خدا و پیغمبران نیز بنالیدند.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ چیز نمی‌تواند بین بنده و خدا مانع شود، مگر اینکه همه‌ی انسان‌ها از این موضوع شکایت کنند. حتی پیامبران نیز به خداوند شکایت کردند.
و گفت: دین را از شیطان آن فتنه نیست که از دو کس عالمی بر دنیا حریص و زاهدی از علم برهنه و صوفی را گفت: اگر برنائی را با زنی در خانه کنی سلامت یابد و اگر باقرایی در مسجد کنی سلامت نیابد.
هوش مصنوعی: او گفت: دین را از شیطان دور کن، زیرا فتنه‌ای بزرگ‌تر از دو نوع انسان نیست؛ یکی عالم حریص به دنیا و دیگری زاهدی که علمش را پنهان کرده است. او به صوفی گفت: اگر کاری در خانه با زنی انجام دهی، برایت خوب است، اما اگر همان کار را در مسجد انجام دهی، نفعی نخواهد داشت.
و گفت: نگر تا از ابلیس ایمن نباشد که در هفتصد درجه در معرفت سخن گوید.
هوش مصنوعی: و گفت: مراقب باش که از وسوسه‌های ابلیس در امان نباشی، چرا که او می‌تواند در هفتصد سطح از دانایی صحبت کند.
و گفت: از کارها بزرگتر ذکر خدای است و پرهیز و سخاوت و صحبت نیکان.
هوش مصنوعی: او گفت: بزرگترین کارها یاد خداوند است و همچنین پرهیزکاری، بخشندگی و گفتگو با افراد نیک.
و گفت: هزار فرسنگ بشوی تا از سلطانیان کسی را نبینی آن روز سودی نیک کرده باشی.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر هزار فرسنگ سفر کنی، باز هم از میان سلطنت‌ها کسی را نخواهی دید. در این روز، هر تلاشی که کنی بی‌نتیجه خواهد بود.
وگفت: اگر مؤمن را زیارت کنی باید که ثواب آن به صد حج پذیرفته ندهی که زیارت مؤمن را ثواب بیشتر است از صدهزار دینار که بدرویشان دهی چون زیارت مؤمن کنی باعتقاد گیری که خدای تعالی بر شما رحمت کرده است.
هوش مصنوعی: اگر به ملاقات مؤمن بروی، باید بدانید که ثواب این عمل ارزش بیشتری دارد و معادل صد حج پذیرفته است. زیرا زیارت مؤمن از لحاظ ثواب، ارزش بیشتری نسبت به صد هزار دیناری دارد که برای درویشان خرج کنی. چون زمانی که به زیارت مؤمنی می‌روی، نشان‌دهنده این است که بر این باور هستی که خداوند رحمتش را شامل حال شما کرده است.
و گفت: قبله پنج است کعبه است که قبلهٔ مؤمنان است و یدگر بیت المقدس که قبله پیغامبران و امتان گذشته بوده است و بیت المعمور بآسمان که آنجا مجمع ملایکه است و چهارم عرش که قبله دعاست و جوانمردان را قبله خداست فاینماتولو افثم وجه الا و گفت: این راه همه بلا و خطرست ده جای زهرست یازدهمین جای شکرست.
هوش مصنوعی: او گفت: قبله‌ها پنج مترادف دارند. اول کعبه است که قبله مؤمنان محسوب می‌شود، دوم بیت المقدس است که قبله پیامبران و امت‌های پیشین بوده است، سوم بیت المعمور در آسمان است که محل تجمع ملائکه است، چهارم عرش است که محل دعا به شمار می‌رود و پنجم جوانمردان است که قبله خدا به حساب می‌آید. او همچنین گفت: این مسیر پر از بلا و خطر است، از ده جا زهرآلود و یازدهمین جا، مکانی برای شکرگزاری وجود دارد.
و گفت: تا نجویندت مجوی که آنچه جوئی چون بیابی بتو ماند و چون تو بود.
هوش مصنوعی: و گفت: برای جستجوی چیزی که نمی‌خواهی، تلاش نکن، زیرا آنچه را که جستجو می‌کنی، وقتی پیدا کنی، تنها برای تو باقی می‌ماند و از آن تو خواهد بود.
وگفت: بهرمندتر از علم آنست که کاربندی و از کار بهتر آنست که بر تو فریضه‌ست و گفت: چون بنده عز خویش فراخدای دهد خدای تعالی عز خویش بر آن نهد و باز به بنده دهد تا بعز خدا عزیز شود.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که از علم بهره‌مندتر است، کسی است که آن علم را به کار ببندد، و از کار هم بهتر آن است که عملی واجب بر او باشد. همچنین گفت: وقتی بنده عزت خود را به خداوند می‌سپارد، خداوند متعال نیز عزت خود را به او می‌بخشد تا او به وسیله عزت خدا عزیز شود.
وگفت: خردمندان خدای را به نور دل بینند ودوستان بنور یقین و جوانمردان بنور معاینه.
هوش مصنوعی: او گفت: افراد حکیم خدا را با روشنایی دل خود می‌بینند، دوستان با نور یقین و جوانمردان با نور مشاهده.
پرسیدند که تو خدای را کجا دیدی گفت: آنجا که خویشتن ندیدم.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که خدای را کجا دیده‌ای، او پاسخ داد: در جایی که خودم را ندیدم.
و گفت: کسانی بودند که نشان یافت دادند و ندانستند که یافت محالست و کسانی بودند که نشان مشاهده دادند و ندانستند که مشاهده حجابست.
هوش مصنوعی: او گفت: افرادی بودند که نشانه‌هایی را دریافت کردند ولی نمی‌دانستند که این دریافت ممکن نیست و افرادی هم بودند که نشانه‌هایی را مشاهده کردند ولی نمی‌دانستند که این مشاهده پرده‌ای بر حقیقت است.
و گفت: هرکه بر دل و اندیشه حق و باطل درآید او را او ز رسیدگان نشماریم.
هوش مصنوعی: و گفت: هر کسی که به دل و اندیشه حق و باطل وارد شود، او را از رسیدگان به شمار نمی‌آوریم.
و گفت: من نگویم که کار نباید کرد ترا اما بباید دانستن که آنچه می‌کنی تو می‌کنی یا بتو می‌کنند آن بازرگانی اینست که بنده با سرمایه خداوند می‌کند چون سرمایه باخداوند دهی تو با خانه شوی ترا باول خداوندست و بآخر هم خداوند ودر میانه هم خداوند و بازار تو ازو رواست نی تو هر که به نصیب خویش بازار بیند او را آنجا راه نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: نمی‌گویم که نباید کاری انجام دهی، اما باید بدانید که آنچه انجام می‌دهی، کار توست یا بر اساس چیزی که به تو داده شده است. این فعالیت تجاری به گونه‌ای است که من با سرمایه‌ای که از خداوند دریافت کرده‌ام، انجام می‌دهم. زیرا سرمایه‌ای که در اختیار توست، به نوعی به خداوند تعلق دارد. در نهایت، همه چیز به خداوند وابسته است و در میان کارها نیز او نقش دارد. پس بازار تو از او به وجود آمده است، و اگر کسی موفقیتی می‌بیند، این به خواست خود اوست و در غیر این صورت، جایی برای او نخواهد بود.
و گفت: همه مجتهدات از سه بیرون نبود یا طاعت تن بود یا ذکر به زبان یا فکر دل مثل این چون آب بود که به دریا در شود به دریا کجا پدید آید این سه تمام.
هوش مصنوعی: او گفت: همه عبادت‌ها به سه دسته تقسیم می‌شوند: یا اطاعت بدن است، یا ذکر با زبان، یا تفکر در دل. مانند این است که آب به دریا می‌ریزد؛ وقتی آب وارد دریا شود، دیگر مشخص نمی‌شود که کجا رفته است. این سه نوع عبادت نیز کامل هستند.
و گفت: آنگاه که دریا پدید آید جمله معامله او و از آن جمله جوانمردان غرقه شود جوانمردی آن بود که فعل خویش نه‌بینی وگفت: که فعل تو چون چراغ بود و آن دریا چون آفتاب آفتاب چون پدید آید به چراغ چه حاجت بود وگفت: ای جوانمردان هشیار باشید که اور ا به مرقع و سجاده نتوانید دید هر که بدین دعوی بیرون آید او را کوفته گردانند هرچه خواهی گو باش جوانمردی بود که نفس و جانی نبود روز قیامت خصم خلق خلقست و خصم ما خداوند است چون خصم او بود داوری هرگز منقطع نشود او ما را سخت گرفته است و ما او را سخت تر.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی دریا نمایان می‌شود، تمام معالمه‌ها هم زیر آب می‌روند و انسان‌های جوانمرد نیز غرق می‌شوند. جوانمردی واقعی کسی است که به عمل خودش توجه نکند. او گفت: عمل تو مانند چراغی است و دریا مانند آفتابی. وقتی آفتاب ظاهر شود، دیگر به چراغ چه نیازی است؟ سپس افزود: ای جوانمردان، هشیار باشید که نمی‌توانید او را روی سجاده و فرش ببینید. هر کس بخواهد در این ادعا بیرون بیاید، مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد. هرچه می‌خواهی بگو، اما بدان که جوانمردی به این معناست که نفس و جان از دست رفته است. در روز قیامت، دشمن مخلوق، خود مخلوق است و دشمن ما خداوند است. وقتی که او باشد، قضاوت هیچ‌گاه قطع نمی‌شود. او ما را به شدت زیر فشار قرار داده و ما نیز او را سخت‌تر.
و گفت: با خدای بزرگ همت باشید که همت همه چیزی بتو دهد مگر خداوندی و اگر گوید خداوندی نیز بتو دهم بگویی که دادن و دهم صفت خلقست بگوی الله بی‌جای الله بی‌خواست الله بی‌همه چیزی هستی آنرا نیکو بود که می‌خورده بود.
هوش مصنوعی: او گفت: به خدای بزرگ اعتماد کنید، چراکه اراده شما می‌تواند هر چیزی را نصیب‌تان کند جز خود خدا. اگر بگوید که خود خدا را به شما می‌دهم، باید پاسخ دهید که دادن و بخشش، ویژگی مخلوقات است. باید بگویید که خداوند بدون نیاز و خواسته، وجودی است که همه چیز را در اختیار دارد و این نگاه به او بسیار خوب است.
و گفت: تا کی گوئی صاحب رای و صاحب حدیث یکبار بگوی ای الله بی‌خویشتن یا بگوی الله بسزای او.
هوش مصنوعی: و گفت: تا کی می‌گویی که صاحب نظر و صاحب سخن هستی؟ یک بار بگو ای خداوند، بدون خودخواهی، یا بگو خدایا او را به سزا برسان.
و گفت: کسانی می‌آیند با گناه بعضی می‌آیند با طاعت این نه طریق است که با این هیچ درگنجد تو هر دو را فراموش کن چه ماند الله هر که بوقت گفتار و اندیشه خدای را با خویشتن نبیند در این دو جای بآفت درافتد.
هوش مصنوعی: او گفت: افرادی می‌آیند که بعضی با گناه و برخی دیگر با کارهای نیکو به سراغ تو می‌آیند. این راهی نیست که تو در آن گرفتار شوی. هر دو را فراموش کن و فقط به خداوند فکر کن. کسی که در زمان گفتار و اندیشه‌اش خدا را با خود نبیند، در این دو مورد به مشکل و خطر دچار می‌شود.
وگفت: همه خلق درآنند که چیزی آنجا برند که سزای آنجا بود از اینجا آنجا چیزی برند که آن غریب بود و آن نیستی بود.
هوش مصنوعی: او گفت: همه مردم در تلاشند که چیزی را به آنجا منتقل کنند که شایسته آن مکان باشد، و از اینجا به آنجا چیزی ببرند که غریب و در واقع نبود است.
و گفت: امام آن بود که بهمه راهها رفته بود.
هوش مصنوعی: و گفت: امام کسی بود که در تمامی مسیرها قدم گذاشته و تجربه کرده بود.
وگفت: از طاعت خلق آسمان و زمین آنجا چه زیادت پدید آمده است تا از آن تو پدید آید زیادتی کردن چه افزایی ازمعامله چندان بس که شریعت را بر تو تقاضائی نبود و از علم چندانی بس بود که بدانی که او ترا چه فرموده است و از یقین چندان بس بود که بگویی و بدانی که آنچه روزی تست به تو آید و از زهد چندان بس بود که بدانی که آنچه تو می‌خوری روزی تست تا نگویی که این خورم یا آن خورم.
هوش مصنوعی: او گفت: از اطاعت مخلوقات آسمان و زمین، چقدر چیزهای زیادی به وجود آمده است تا از آن، تو نیز به وجود آیی. زیادتی کردن چه فایده‌ای دارد که تا این حد از معاملات بگذری و هیچ نیازی به تقاضای شریعت برای تو نباشد؟ و از علم، به قدری دانایی داشته باشی که بدانی او چه چیزی برای تو مقرر کرده است و همچنین از یقین، به قدری آگاه باشی که بتوانی بگویی آنچه برای تو مقدر شده به تو می‌رسد. و از زهد، به اندازه‌ای فهم داشته باشی که بدانی آنچه می‌خوری، روزی توست و دیگر نمانی که بگویی این خوراک را بخورم یا آن را.
و گفت: خدای تعالی با بنده چندان نیکوئی بکند که مقام او بعلیین بود اگر به خاطر او درآید که از رفیقان من کسی بایستی تا بدیدی او رانیک مردی نرسد.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند متعال با بنده چنان محبتی دارد که مقام او در عالی‌ترین درجات است، اگر این محبت به قدری زیاد باشد که یکی از دوستانم به او برسد و او را به عنوان مردی نیکو ببیند، این امر ممکن نیست.
و گفت: آسمان بشماری پس خدای را بدانی بدانکه راه بر تو دراز بود به نور یقین برو تا راه بر تو کوتاه گردد.
هوش مصنوعی: و گفت: اگر آسمان‌ها را بشماری، خدا را می‌شناسی. بدان که اگر با یقین و دانایی گام بر داری، راهت کوتاه‌تر خواهد شد.
و گفت: بایست و می‌گوئی الله تا در فنای شوی.
هوش مصنوعی: گفت: بایست و بگو خدا تا محو و ناپدید شوی.
و گفت: بر همه چیزی کتابت بود مگر بر آب و اگر گذر کنی بر دریا از خون خویش بر آب کتابت کن تا آن کزبی‌تو درآید داند که عاشقان و مستان و سوختگان رفته‌اند.
هوش مصنوعی: او گفت: بر هر چیزی نوشته‌ای داشتی به جز بر آب. اگر از دریا عبور کردی، از خون خود بر آب بنویس تا آن کس که از تو برمی‌خیزد، بداند که عاشقان، مستان و سوختگان رفته‌اند.
و گفت: چون ذکر نیکان کنی میغی سپید برآید و عشق ببارد ذکر نیکان عام را رحمت است و خاص را غفلت.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که درباره نیکان یاد کنی، نور خوشبختی و عشق به وجود می‌آید. یاد نیکان برای عموم باعث رحمت می‌شود و برای برخی خاص به منظور غفلت خواهد بود.
و گفت: مومن از همه کس بیگانه بود مگر از سه کس یکی از خداوند دوم از محمد علیه السلام سیم از مؤمنی دیگر که پاکیزه بود.
هوش مصنوعی: او گفت: مومن در زندگی‌اش از همه افراد دور است، جز از سه نفر: یکی خداوند، دوم پیامبر محمد (ص)، و سوم یک مومن دیگر که از پاکی و درستی برخوردار باشد.
وگفت: سفر پند است اول به پای دوم بدل سیم جهت چهارم بدیدار پنجم در فناء نفس.
هوش مصنوعی: او گفت: سفر در ابتدا به یادگیری است، سپس به تغییر در ویژگی‌ها و صفات انسان توجه دارد، در نهایت به دیدار با حقیقت و درک عمیق‌تر نفس می‌انجامد.
و گفت: در عرش نگرستم تا غایت مردمان جویم و غایتهائی دیدم که مردان خدا در آن بی‌نیاز بودند بی‌نیازی مردان غایت مردان بود که چون چشم ایشان به پاکی خداوند برافتد بی‌نیازی خویش بینند.
هوش مصنوعی: او گفت: در آسمان نگاه کردم تا به نهایت انسان‌ها برسم و دیدم که مردان خدا در آنجا به نیازی نداشتند. بی‌نیازی آنها از بزرگ‌ترین دستاوردهای انسان‌ها بود، به طوری که وقتی چشمشان به پاکی خداوند می‌افتاد، خود را بی‌نیاز می‌دیدند.
و گفت: مردانی که از پس خدا شوند چیزی از آن خدا بر ایشان آید هرچه بدیشان در بود از ایشان فرو رفت از زکوة و روزه و قرآن و تسبیح و دعا که از آن خداوند درآمد وجایگاه بگرفت یعنی که هر طاعت که بعد از آن کنند نه ایشان کنند برایشان برود که هزار مرد در شرع برود تا یکی پدید آید که شرع درورود.
هوش مصنوعی: او گفت: مردانی که در پی خداوند بروند، هر چیزی که از او بیایند، بر آن‌ها نازل می‌شود. هر چه از زکات، روزه، قرآن، تسبیح و دعا که از خداوند به دست آورده‌اند، در دلشان نشسته است. به این معنا که هر عبادتی که بعد از آن انجام دهند، برای آن‌ها معنایی نخواهد داشت. اگر هزار مرد به شریعت عمل کنند، تنها یکی از آن‌ها می‌تواند به حقیقتی پидایش برسد که در شریعت وجود دارد.
و گفت: صوفی را نود و نه عالمست یکی عالم از عرش تاثری و از مشرق تا مغرب همه را سایه کند و نود و هشت را در وی سخن نیست و دیدار نیست صوفئی روزی است که به آفتابش حاجت نیست و شبی است بی‌ماه و ستاره که به ماه و ستاره‌اش حاجت نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: صوفی دارای نود و نه دانش است، اما تنها یکی از آن‌ها از عرش تأثیر می‌گذارد و از شرق تا غرب همه را تحت سایه خود قرار می‌دهد. نود و هشت دانش دیگر در او وجود ندارد و نمی‌تواند مظاهر دیدار را ارائه دهد. صوفی به روزی می‌ماند که نیازی به آفتاب ندارد و شبی است بی‌ماه و ستاره که دیگر نیازی به ماه و ستاره‌اش ندارد.
و گفت: آنکس را که حق او را خواهد راهش او نماید پس راه بر وی کوتاه بود.
هوش مصنوعی: و گفت: آن کسی که به دنبال حق خود باشد، راهش را پیدا خواهد کرد و در این صورت، راه برای او کوتاه خواهد بود.
و گفت: طعام و شراب جوانمردان دوستی خدا بود.
هوش مصنوعی: او گفت: غذای دلیران و شراب آن‌ها، نشانه دوستی خداوند است.
و گفت: هر کس که غایب است همه ازو گویند آنکس که حاضر است ازو هیچ نتوان گفت.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که غایب باشد، همه درباره‌اش صحبت می‌کنند، اما کسی که حاضر است، هیچ‌کس نمی‌تواند درباره‌اش چیزی بگوید.
وگفت: خدای تعالی بر دل اولیای خویش از نور بنائی کند و بر سر آن بنا بنائی دیگر و همچنین بر سر این یکی دیگر تا به جایگاهی که همگی او خدا بود.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند متعال بر دل بندگان خاص خود نوری قرار می‌دهد و بر روی آن نور، نوری دیگر می‌افزاید و همین‌طور این روند ادامه پیدا می‌کند تا به جایی برسد که همه آن نورها به خداوند اشاره داشته باشند.
و گفت: خداوند از هستی خود چیزی درین مردان پدید کرده است اگر کسی گوید این حلول بود گویم این نورالله می‌خواهند خلق الخلق فی ظلمته ثم عرش علیهم من نوره.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند از وجود خودش چیزی در این مردان به وجود آورده است. اگر کسی بگوید این عینیت و حلول است، من می‌گویم این نور خداست که می‌خواهد در تاریکی خلقت، جهانی را بیافریند و سپس با نورش بر آن‌ها سایه افکند.
و گفت: خداوند بنده را بخود راه بازگشاید چون خواهد که برود در یگانگی او رود و چون بنشیند دریگانگی او نشیند پس هر که سوخته بود به آتش یا غرقه بود به دریا با او نشیند.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند به بنده‌اش راهی را نشان می‌دهد تا زمانی که بخواهد، به یگانگی خود برسد و وقتی که در این یگانگی بنشیند، از آن جدا نخواهد شد. بنابراین، هر کسی که در آتش سوخته یا در دریا غرق شده باشد، با او هم‌نشین خواهد شد.
و گفت: درویش آن بود که در دلش اندیشه نبود می‌گوید و گفتارش نبود می‌بیند و می‌شنود و دیدار و شنوائیش نبود می‌خورد ومزه طعامش نبود حرکت و سکون و شادی و اندوهش نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: درویش کسی است که در دلش هیچ خیالی نیست. حرف می‌زند ولی در واقع چیزی نمی‌گوید، می‌بیند و می‌شنود اما درک واقعی از دیدن و شنیدن ندارد. وقتی غذا می‌خورد، احساس واقعی از طعم آن ندارد. او نه حرکتی دارد نه سکونی، نه خوشحالی حس می‌کند و نه غم.
و گفت: این خلق بامداد و شبانگاه درآیند می‌گویند می‌جوییم ولیکن جوینده آنست که او راجوید.
هوش مصنوعی: او گفت: این مردم صبح و شب می‌آیند و می‌گویند که ما در جستجوی چیزی هستیم، اما واقعاً جوینده کسی است که خودش مورد جستجو قرار بگیرد.
و گفت: مهری بر زبان برنه تا نگویی جز از آن خدا و مهری بر دل نه تا نیندیشی جز از خدا و همچنین مهری بر معامله و لب دندان نه تا نورزی کار جز باخلاص و نخوری جز حلال.
هوش مصنوعی: او گفت: زبانی داشته باش که چیزی جز سخن خدا را نگوید و دلی داشته باش که به جز خدا چیزی در آن نگذرد. همچنین بر معاملات و دندان‌های خود مراقب باش تا فقط کارهای خالص و حلال انجام دهی.
و گفت: چون دانشمندان گویند من تو نیمن باشی و چون نیمن تو چهار یک باش.
هوش مصنوعی: او گفت: چون دانشمندان می‌گویند که من تا حدی از تو هستم، پس اگر تو به اندازه یک نیم‌چندانی، من به اندازه یک چهارمی خواهم بود.
و گفت: تا نباشید همه شما باشید خدا می‌گوید اینهمه خلق من آفریده‌ام ولیکن صوفی نیافریده‌ام یعنی معدوم آفریده نبود یک معنی آنست که صوفی از عالم امرست نه ازعالم خلق.
هوش مصنوعی: او گفت: تا زمانی که همه شما وجود نداشته باشید، خدا می‌فرماید که من این همه مخلوقات را آفریده‌ام، اما هنوز صوفی را نیافریده‌ام. این جمله به این معنی است که صوفی از عالم امر آمده است و نه از عالم خلق.
و گفت: صوفی تنیست مرده ودلیست نبوده و جانیست سوخته.
هوش مصنوعی: و گفت: صوفی به ظاهر مرده است، ولی دل ندارد؛ و جانش سوزانده شده است.
و گفت: یک نفس با خدا زدن بهتر از همه آسمان و زمین.
هوش مصنوعی: و گفت: یک لحظه نزد خدا بودن از همه چیزهای آسمان و زمین بهتر است.
وگفت: هرچه برای خدا کنی اخلاصست و هرچه برای خلق کنی ریا.
هوش مصنوعی: او گفت: هر عمل و کاری که برای خدا انجام دهی خالصانه است و هر چیزی که برای دیگران انجام دهی، نوعی ریاکاری به حساب می‌آید.
و گفت: عمل چون شیرست چون پای بگردنش کنی روباه شود.
هوش مصنوعی: و گفت: کار مانند شیر است، اگر به دور آن بچرخانی، به مانند روباه می‌شود.
و گفت: پیران گفته‌اند چون مرید بعلم بیرون شود چهار تکبیر در کار او کن و او را از دست بگذار.
هوش مصنوعی: او گفت: بزرگان گفته‌اند وقتی که مرید به علم و دانش می‌پردازد، باید چهار بار تکبیر بگوید و او را از خود دور کند.
و گفت: باید که در روزی هزار بار بمیری و باز زنده شوی که زندگانی یابی هرگز نمیری.
هوش مصنوعی: او گفت: باید در هر روز هزار بار بمیر و دوباره زنده شو تا به زندگی واقعی دست یابی و هرگز نمیر.
و گفت: چون نیستی خویش بوی دهی او نیز هستی خویش بتو دهد.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که خودت نیستی، بوی وجود او هم به تو نمی‌رسد.
و گفت: باید که پایت را آبله برافتد از روش و یا تنت را از نشستن و دلت را از اندیشه هر که زمین را سفر کند پایش را آبله برافتد و هر که سفر آسمان کند دل را افتد و من سفر آسمان کردم تا بر دلم آبله افتاد.
هوش مصنوعی: او گفت: باید پاهایت زخم شود از راه رفتن، یا بدنت از نشستن، و قلبت از فکر کردن. هر کسی که به سفر زمین برود، پایش زخم می‌شود و هر کسی که به سفر آسمان برود، دلش زخم می‌خورد. من به سفر آسمان رفته‌ام و به همین دلیل دلم زخم شده است.
و گفت: هر که تنها نشیند باخداوند خویش بود و علامت او آن بود که اوخدای خویش را دوست دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که به تنهایی بنشیند، با خداوندش در ارتباط است و نشانه این ارتباط آن است که او خداوند خود را دوست دارد.
و گفت: استاد بوعلی دقاق گفته است که از آدم تا به قیامت کس این راه نرفت که راه مغیلان گرفته است مرا بدین از اولیاء و انبیا خوار می‌آمد که اگر آن راه که بنده به خدا شود مغیلان گرفته است آن راه که از خدا به بنده آید چیست.
هوش مصنوعی: او گفت: استاد بوعلی دقاق بیان کرده است که از زمان آدم تا قیامت هیچ‌کس به این راهی که من دنبال کرده‌ام نرفته است. او این موضوع را به اولیا و پیامبران که در این مسیر کمتر آمده‌اند مرتبط می‌دانست. او می‌گفت اگر راهی که من به سمت خدا می‌روم، راه مغیلان باشد، پس راهی که خدا به سوی بنده‌اش می‌آید چیست؟
و گفت: آدم تا به قیامت کس اگر آن راه که ترا بر تو آشکاری کند شهادت و معرفت و کرامت وجود بر تو آشکارا کرده بود تا همه مخلوقات چون خویشتن را بر تو آشکارا کند آنرا صفت نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: انسان باید تا روز قیامت منتظر بماند تا راهی که به او نشان می‌دهد، بر او آشکار شود. این راه شامل شهادت، معرفت و کرامت وجود است که برای او نمایان می‌شود تا همه مخلوقات خود را به مانند او نشان دهند، اما این را نمی‌توان وصف کرد.
و گفت: خدای تعالی لطف خویش را برای دوستان دارد و رحمت خویش برای عاصیان.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند بخشش و محبت خود را به دوستانش عطا می‌کند و رحمتش را شامل حال گناهکاران می‌داند.
وگفت: با خدای خویش آشنا گرد که غریبی که به شهر آشنائی دارد با کسی آنجا قوی دل‌تر بود.
هوش مصنوعی: و گفت: با خدا ارتباط برقرار کن، زیرا کسی که در شهری غریب است و با آن آشناست، در آنجا از دیگران دلیرتر خواهد بود.
و گفت: هر که دنیا و عمر بسر کار خدای در نتوان کرد گو دعوی مکن که بقیامت بی بار بر صراط بگذرد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس که نتواند عمر و زندگی‌اش را در راه خدا صرف کند، نباید ادعا کند که در روز قیامت بدون بار و بار سنگینی بر روی صراط عبور خواهد کرد.
وقتی به شخصی گفت: کجا می‌روی گفت: به حجاز گفت: آنجا چه کنی گفت: خدای را طلب کنم گفت: خدای خراسان کجاست که به حجاز می‌باید شد رسول علیه السلام فرمود که طلب علم کنید و اگر به چین باید شدن نگفت: طلب خدای کنید.
هوش مصنوعی: وقتی از کسی پرسیدند که به کجا می‌رود، او پاسخ داد که به حجاز می‌رود. از او سوال کردند که در آنجا چه کار می‌کند و او گفت که در جستجوی خداست. سپس پرسیدند که خدا در خراسان کجاست که باید به حجاز برود. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند که علم را کسب کنید، حتی اگر برای این کار به چین هم بروید، ولی نگفتند که خدا را پیدا کنید.
و گفت: یک ساعت که بنده به خدا شاد بود گرامی‌ تر از سالها که نماز کند و روزه دارد این آفریدهٔ خدا همه دام مؤمن است تا خود بچه دام واماند.
هوش مصنوعی: او گفت: یک ساعتی که من به خاطر خدا شاد باشم، برایم از سال‌ها نماز و روزه گرفتن ارزشمندتر است. این موجودات خدا همه مایل به فریب مؤمن هستند تا خود آن شخص در دام بیفتد و نتواند آزادانه عمل کند.
و گفت: کسی که روز به شب آرد و مومنی نیازرده بود آن روز تا شب با پیغامبر علیه السلام زندگانی کرده بود و اگر مؤمن بیازارد آنروز خدای طاعتش نپذیرد.
هوش مصنوعی: آن کس که در طول روز به دیگران آزار رسانده باشد، تا شب در کنار پیامبر (ص) زندگی نمی‌کند و اگر کسی مؤمنی را آزار دهد، خداوند اعمال او را نمی‌پذیرد.
و گفت: از بعد ایمان که خدا بنده را دهد هیچ نیست بزرگتر از دلی پاک و زبانی راست.
هوش مصنوعی: او گفت: از نگاه ایمان، هیچ چیزی بالاتر از یک دل پاک و یک زبان راست نیست که خداوند به بندگانش عطا می‌کند.
و گفت: هر که بدین جهان از خدا و رسول و پیران شرم دارد بدان جهان خدای تعالی ازو شرم دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که در این دنیا از خدا، پیامبر و بزرگان شرم کند، در آن دنیاخداوند متعال از او شرم خواهد کرد.
وگفت: سه قوم را به خدا راهست با علم مجرد با مرقع و سجاده با بیل ودست والا فراغ نفس مرد را هلاک کند.
هوش مصنوعی: و گفت: سه گروه هستند که برای نجات به خداوند نیاز دارند؛ کسانی که فقط با علم ذهنی ناب در پی حقیقتند، آنان که با تسبیح و سجاده به عبادت مشغول‌اند و افرادی که با دست و بیل به کار مشغول‌اند. در واقع، آرامش نفس مرد را می‌تواند به خطر بیندازد.
و گفت: پلاس داران بسیارند راستی دل می‌باید جامه چه سود کند که اگر به پلاس داشتن و جو خوردن مرد توانستی گشتن خر بایستی که مرد بودندی که همه پلاس را دارند و جو خورند.
هوش مصنوعی: او گفت: افرادی که پلاس (پارچه کهنه) دارند بسیارند، اما حقیقت این است که دل انسان باید مهم باشد. البته جامه و لباس چه ارزشی دارد وقتی که اگر کسی بخواهد به پلاس و جو خوردن زندگی کند، باید به یاد داشته باشد که مردانی وجود دارند که همه پلاس را دارند و جو می‌خورند.
و گفت: مرا مرید نبوده زیرا که من دعوی نکردم من می‌گویم الله و بس.
هوش مصنوعی: و گفت: مرا پیرو نخوانید چون من ادعایی نکرده‌ام، من فقط نام خدا را می‌برم و بس.
و گفت: در همه عمر خویش اگر یک بار او را بیازرده باشی باید که همه عمر بر آن همی گریی که اگر عفو کند آن حسرت برنخیزد که چون او خداوندی را چرا بیازردم.
هوش مصنوعی: او گفت: در طول زندگی‌ات اگر یک بار هم کسی را آزرده باشی، باید همیشه بر آن گناه گریه کنی. زیرا اگر آن شخص تو را ببخشد، حسرت و پشیمانی تو از این که چرا او را آزردی، هرگز از بین نمی‌رود.
و گفت: کسی باید که به چشم نابینا بود و به زبان لال و به گوش کر که تا او صحبت و حرمت را بشاید.
هوش مصنوعی: و گفت: کسی باید باشد که نه بینا باشد، نه صحبت کند و نه بشنود تا بتواند به درستی سخن بگوید و احترام را داشته باشد.
و گفت: طاعت خلق بسه چیز است به نفس و زبان و بدل بردوام از این سه باید که به خدا مشغول بود تا که از این بیرون شود و بی‌حساب به بهشت شود.
هوش مصنوعی: او گفت: اطاعت از خداوند به سه چیز بستگی دارد: به دل، زبان و عمل. انسان باید دائماً به این سه نکته توجه کند و خود را به یاد خدا مشغول سازد تا از این دنیا خارج شده و بدون حساب به بهشت وارد شود.
وگفت: تحیر چون مرغی بود که از مأوای خود بشود به طلب چینه و چینه نیابد و دیگرباره راه مأوی نداند.
هوش مصنوعی: او گفت: تحیر مانند پرنده‌ای است که از آشیانه‌اش خارج می‌شود تا گِلی پیدا کند، اما موفق به یافتن آن نمی‌شود و سپس نمی‌داند دوباره به کدام سمت برگردد.
وگفت: که هر یک آرزوی نفس بدهد هزار اندوهش در راه حق پدید آید.
هوش مصنوعی: او گفت که اگر هر کسی به آرزوهای دلش برسد، هزاران غم و اندوه در مسیر حقیقت برایش به وجود خواهد آمد.
و گفت: قسمت کرد حق تعالی چیزها را بر خلق اندوه نصیب جوانمردان نهاد و ایشان قبول کردند.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند قسمت کرده که چیزها را بر خلق قرار دهد و اندوه را بر جوانمردان بگذارد و آن‌ها این را قبول کردند.
وگفت: در راه حق چندان خوش بود که هیچ کس نداند چون بدانستند همچون خوردن بود بی‌نمک.
هوش مصنوعی: او گفت: در مسیر حقیقت چنان لذت و خوشی وجود دارد که اگر کسی آن را نبیند، مانند خوردن غذایی بی‌نمک خواهد بود.
حکایت کرده‌اند از شیخ بایزید که او گفت: از پس هر کاری نیکوکاری بدمکن تا چون چشم تو بدان افتد بدی بینی نه نیکوئی شیخ گفت: بر تو باد که نیکی و بدی فراموش کنی.
هوش مصنوعی: روایتی درباره شیخ بایزید وجود دارد که او می‌گوید: بعد از هر کار خوب، کار بدی نکن تا زمانی که به کارت نگاه می‌کنی، بدی نبینی و فقط نیکی را ببینی. او همچنین توصیه می‌کند که بهتر است نیکی و بدی را فراموش کنی.
وگفت: جوانمردان دست از عمل پندارند عمل دست از ایشان بندارد.
هوش مصنوعی: او گفت: جوانمردان از انجام کارها غافل می‌شوند و در این حالت، کارها نیز از آنها فاصله می‌گیرند.
و گفت: چون خداوند تعالی تقدیری کند و تو بدان رضا دهی بهتر از هزار هزار عمل خیر که تو بکنی و او نپسندد.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر خداوند سرنوشتی را مقدر کند و تو به آن راضی باشی، این بهتر از بالا زدن هزاران عمل نیکو است که انجام دهی ولی مورد پسند او نباشد.
و گفت: یک قطره از دریای احسان بر تو افتد نخواهی که در همه عالم از هیچ گویی و شنوی و کسی را بینی.
هوش مصنوعی: و گفت: اگر فقط یک قطره از نیکوکاری بر تو نازل شود، دیگر نخواهی خواست که از هیچ چیز در دنیا بشنوی یا ببینی و به کسی نگاه کنی.
گفت: در دنیا هیچ صعب‌تر از آن نیست که ترا با کسی خصومت بود.
هوش مصنوعی: او گفت: در دنیا هیچ چیزی دشوارتر از این نیست که با کسی دشمنی داشته باشی.
و گفت: نماز و روزه بزرگ است لیک کبر وحسد و حرص از دل بیرون کردن نیکوتر است.
هوش مصنوعی: او گفت که نماز و روزه بسیار باارزش هستند، اما بهتر است که کبر، حسد و حرص را از دل بیرون کنیم.
و گفت: معرفت هست که با شریعت آمیخته بود و معرفت هست که از شریعت دورتر است ومعرفت هست که با شریعت برابر است مرد باید که گوهر هر سه دیده بود تا با هرکسی گوید که از آنجا بود.
هوش مصنوعی: او گفت که نوعی شناخت وجود دارد که با شریعت درهم آمیخته است، نوعی دیگر که از شریعت فاصله دارد و نوع سوم که برابر و هم‌ردیف با شریعت است. مرد باید به عمق هر سه نوع شناخت آگاهی داشته باشد تا بتواند با هر کسی به گفتگو بنشیند و بگوید از کجا آمده است.
و گفت: یک بار خدای را یاد کردن صعبتر است از هزار شمشیر بر روی خوردن.
هوش مصنوعی: او گفت: یک بار یاد کردن خدا از هزار بار خوردن ضربه شمشیر دشوارتر است.
و گفت: دیدار آن بود که جز او را نبینی و گفت: کلام بی‌مشاهده نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: ملاقات به گونه‌ای بود که فقط او را دیدم و ادامه داد: کلامی که بیان شد، بدون مشاهده نبود.
و گفت: جهت مردان چهل سال است ده سال رنج باید بردن تا زبان راست شود و ده سال تا دست راست شود و ده سال تا چشم راست شود و ده سال تادل راست شود پس هر که چهل سال چنین قدم زند و بدعوی راست آید امید آن بود که بانگی ازحلقش برآید که درآن هوا نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: برای مردان، لازم است که چهل سال تلاش کنند تا به جایی برسند. به این صورت که ده سال صرف می‌شود تا زبان‌شان درست شود، ده سال برای درست شدن دست‌ها، ده سال برای بهبود دید و نهایتاً ده سال برای تنظیم دل. پس هر کسی که چهل سال این مسیر را طی کند و بر ادعای صحیح پافشاری کند، امید دارد که صدایی از گلویش بلند شود که در آن فضا وجود ندارد.
و گفت: بسیار بگریید و کم خندید و بسیار خاموش باشید وکم گوئید و بسیار دهید و کم خورید وبسیار سر از بالین برگیرید وباز منهید.
هوش مصنوعی: او گفت: زیاد گریه کنید و کم بخندید، خاموش باشید و کم صحبت کنید، به دیگران زیاد بدهید و خودتان کم بخورید، زیاد سر از بستر خود بردارید و دوباره به خواب نروید.
وگفت: هر که خوشی سخن خدای ناچشیده ازین جهان بیرون شود او را چیزی نرسیده باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس که از شادی‌های کلام خداوند در این دنیا بهره‌ای نبرده باشد، به هیچ چیزی دست نیافته است.
و گفت: تاخداوند به مدارنبود با خلق به مدار بود با مصطفی خردمندان با خدا ناپاک‌اند زیرا که او بی‌باکست و کسی که او بی‌باک بود بی‌باکانرا دوست دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: تا زمانی که خداوند با خلق در ارتباط نیست، با مصطفی در ارتباط است. خردمندان از خداوند دور هستند، زیرا او بی‌باک است و کسی که بی‌باک است، کسانی را که بی‌باک هستند، دوست دارد.
و گفت: این راه راه ناپاکانست و راه دیوانگان و مستان با خدا مستی و دیوانگی و ناپاکی سود دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: این راه، راه افرادی است که ناپاک هستند و مناسب دیوانگان و افرادی است که در حال مستی با خدا هستند. در این حالت، دیوانگی و مستی و ناپاکی می‌تواند مفید باشد.
وگفت: ذکرالله ازمیان جان صلوات بر محمد از بن گوش.
هوش مصنوعی: او گفت: یاد خدا از عمق جان، صلوات بر محمد را می‌طلبد.
و گفت: ازین جهان بیرون نشوی تا سه حال بر خویشتن نبینی اول باید که در محبت او آب از چشم خویش بینی دیگر از هیبت او بول خویش بینی دیگر باید که در بیداری استخوانت بگدازد و باریک شود.
هوش مصنوعی: او گفت: تا زمانی که از این دنیا خارج نشوی، نمی‌توانی سه حالت را در خود ببینی. نخست، باید در محبت او اشک از چشمانت بریزی. دوم، باید از قدرت و هیبت او، احساس بی‌تابی کنی. و سوم، باید در بیداری، حس کنی که استخوان‌هایت گداخته و باریک می‌شوند.
وگفت: چنان یاد کنید که دیگر بار نباید کرد یعنی فراموش مکن تا یادت نباید آورد.
هوش مصنوعی: و گفت: به گونه‌ای یاد کنید که نتوانید دوباره آن را فراموش کنید؛ یعنی به گونه‌ای به خاطر بسپارید که نیازی به یادآوری دوباره نباشد.
وگفت: غایب تو باشی و او باشد دیگر آنست که تو نباشی همه او بود.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر تو غایب باشی و او حاضر باشد، دیگر آن چیزی که وجود ندارد خود تو هستی، نه او.
و گفت: سخن مگویید تا شنوندهٔ سخن خدا را نبیند و سخن مشنوید تا گویندهٔ سخن خداوند را نبیند.
هوش مصنوعی: او بیان کرد: صحبت نکنید تا کسی صدای خدا را نشنود و گوش ندهید تا گوینده کلام خدا را نبیند.
وگفت: هرکه یکبار بگوید الله زبانش بسوخت دیگر نتواند گفت: الله چون تو بینی که می‌گوید ثنای خداوند است بر بنده.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی یک بار نام خدا را بر زبان بیاورد، زبانش سوخته و دیگر نمی‌تواند بگوید "الله". چون می‌بینی که این گفته ستایش خداوند از سوی بنده است.
و گفت: در جوانمردان اندوهی بود که بهر دو جهان درنگنجد و آن اندوه آنست که خداوند تا او را یاد کنند و بسزای او نتوانند.
هوش مصنوعی: او گفت: در میان جوانمردان اندوهی وجود دارد که در هیچ یک از دو جهان نمی‌گنجد و آن اندوه این است که خداوند تا زمانی که او را به یاد می‌آورند، کسی نیست که بتواند به شایستگی او را توصیف کند.
و گفت: اگر دل تو با خداوند بود و همه دنیا ترا بود زیان ندارد و اگر جامهٔ دیبا داری و اگر پلاس پوشیده باشی که دل تو باخداوند نبود ترا از آن هیچ سودی نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر دل تو با خداوند باشد و همه دنیا را در اختیار داشته باشی، برایت ضرری ندارد. اما اگر لباس‌های فاخر بپوشی و در عین حال دل تو با خداوند نباشد، از آن هیچ سودی نخواهی برد.
و گفت: چون خویشتن را با خدابینی وفابود و چون خدا را با خویشتن بینی فنا بود.
هوش مصنوعی: او گفت: زمانی که خود را با خداوند ببینی و به او وفادار بمانی، آنچنان که خدا را در وجود خود احساس کنی، در این حالت از خود و وجود خود محو خواهی شد.
و گفت: هرکه با این خلق کودک بینی با خداوند مردست و هرکه با این خلق مردست با خداوند مرد است و گفت: کس هست که هم بهل‌اند که برگیرد و هم بگذارند که به‌بیند و کس هست که اگر خواهد درشود و اگر خواهد بیرون آید و کس ببیند هست که چون درشود به نگذارند که بیرون آید.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که با این مردم بچه‌است به خدا نزدیک است و هر کس که با این مردم بزرگ است نیز با خداوند ارتباط دارد. او گفت: برخی وجود دارند که می‌توانند بی‌دغدغه وارد شوند و نیز بی‌دغدغه خارج شوند. و همچنین افرادی هستند که اگر بخواهند می‌توانند داخل شوند و اگر بخواهند می‌توانند بیرون بیایند. برخی دیگر نیز هستند که وقتی وارد می‌شوند، دیگر نمی‌گذارند که خارج شوند.
وگفت: خدای تعالی خلق را از فعل خویش آگاه کرد اگر از خویشتن آگاه گردی لااله الاالله گویی به نماندی یعنی غرق شوندی.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند، انسان‌ها را به اعمال خودشان آگاه ساخته است. اگر به درون خود آگاهی پیدا کنی، به گونه‌ای که فقط لااله الاالله بر زبانت جاری شود، دیگر از خودت و وجودت غافل خواهی شد و به عمق وجود خویش غرق می‌شوی.
و گفت: چگویی در کسی که در بیابان ایستاده بود و در سر دستار ندارد در پا نعلین و در تن جامه و آفتاب در مغزش می‌تابد وآتش از زیر قدمش بر می‌آید چنانکه پایش را بر زمین فرا نبود و از پیش رفتن روی ندارد و از پس باز شدن راه نیابد و متحیر مانده باشد در آن بیابان.
هوش مصنوعی: او گفت: چگونه حال کسی را توصیف کنم که در بیابان ایستاده، بدون دستار بر سر، با نعلین در پا و لباسی بر تن، در حالی که آفتاب به شدت بر سرش می‌تابد و شعله‌هایی از زیر پاهایش بلند می‌شود؟ به گونه‌ای که انگار پایش روی زمین نیست، نه می‌تواند به جلو برود و نه به عقب، و در این بیابان به شدت سرگردان و متحیر مانده است.
و گفت: غریب آن بود که در هفت آسمان و زمین هیچ باوی یک تاره موئی نبود و من نگویم که غریبم من آنم که بازمانه نسازم و زمانه بامن نسازد.
هوش مصنوعی: او گفت: عجیب این است که در هفت آسمان و زمین هیچ‌کس مانند من وجود ندارد و من نمی‌گویم که غریب هستم، بلکه من همان کسی هستم که نمی‌توانم با زمانه کنار بیایم و زمان نیز با من سازگاری ندارد.
و گفت: آنکس که تشنهٔ خدا بود اگرچه هرچه خدا آفریده است بوی دهی سیر نشود.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که به خدا تشنه است، حتی اگر تمام چیزهایی را که خدا خلق کرده است داشته باشد، هرگز سیر نخواهد شد.
و گفت: غایت بنده با خدا سه درجه است یکی آنست که بر دیدار بایستد وگوید الله دیگر آنست که بی‌خویشتن گوید الله سیم آنکه ازو با او گوید الله.
هوش مصنوعی: غایت رابطه بنده با خدا سه مرحله دارد: مرحله اول این است که بنده در مقابل خدا بایستد و نام او را بگوید. مرحله دوم زمانی است که بنده بدون توجه به وجود خود، نام خدا را بر زبان آورد. و مرحله سوم زمانی است که بنده از خدا، به خدا، نام او را بگوید.
وگفت: خدای را بابنده با چهار چیز مخاطبه است بتن و بدل و بمال و به زبان اگر تن خدمت رادر دهی و زبان ذکر را راه رفته نشود تا دل با او در ندهی و سخاوت نکنی که من این چهار چیز دارم و چهار چیز ازو بخواستم هیبت و محبت و زندگانی با او و راه در یگانگی پس گفتم به بهشت امید مده و بدوزخ بیم مکن از این هر دو سرای مرا توای.
هوش مصنوعی: می‌گوید: خداوند با بندگانش از چهار طریق صحبت می‌کند: با جسم، با عمل، با مال و با زبان. اگر جسمت را به خدمت بگذاری و زبانت به ذکر مشغول باشد، اما قلبت درگیر نشود و سخاوت نکنی، فایده‌ای ندارد. من این چهار چیز را دارم و از او چهار چیز خواسته‌ام: عظمت، محبت، زندگی در کنار او و راهی به یگانگی. پس به او گفتم که نه به بهشت امید داشته باشم و نه از دوزخ بترسم، زیرا تو مالک این دو دنیا هستی.
و گفت: مردمان سه گروهند یکی ناآزرده با تو آزار دارد و یکی بیازاری بیازارد و یکی که بیازاری نیازارد.
هوش مصنوعی: او گفت: مردم به سه دسته تقسیم می‌شوند: یکی کسانی که به تو آزار می‌رسانند در حالی که خودشان بی‌دغدغه‌اند، دسته دیگر کسانی هستند که به رغم اینکه به آن‌ها آسیبی نمی‌زنی، باز هم به تو آزار می‌زنند، و دسته سوم کسانی هستند که حتی اگر به آن‌ها آسیب هم برسانی، آزار نمی‌دهند.
و گفت: این غفلت در حق خلق رحمت است که اگرچند ذره آگاه شوند بسوزند.
هوش مصنوعی: او گفت: این بی‌توجهی به انسان‌ها نوعی رحمت است، زیرا اگر آن‌ها حتی کمی آگاه شوند، به شدت دچار درد و رنج خواهند شد.
وگفت: خدای تعالی خون همه پیغمبران بریخت و باک نداشت خدا این شمشیر بهمه پیغمبران درافشاند و این تازیانه بهمه دوستان زد و خویشتن را بهیچ کس فرا نداد عیارست برو تو نیز عیار باش دست بدون او فرامده.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند خون همه پیامبران را ریخت و هیچ ترسی نداشت. خدا این شمشیر را به سوی همه پیامبران فرود آورد و با این چوب به همه دوستانش زد. او خود را به هیچ کس نداد. تو نیز باید عیار باشی و بدون او به کسی اعتماد نکن.
و گفت: خدای تعالی هرکس را به چیزی از خویشتن بازکرده سات و خویشتن را بهیچ فرا ندهد این جوانمردان بروید و با خدا مرد باشید که شما را به چیزی از خویشتن باز نکند.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند هر فردی را با ویژگی‌هایی خاصی از خود معرفی کرده و هیچ‌کس را به هیچ چیز جز خودش مشغول نمی‌کند. این جوانمردان باید بروند و با خداوند مردانه برخورد کنند تا چیزی از خودشان آن‌ها را مشغول نکند.
و گفت: ای بسا کسان که بر پشت زمین می‌روند ایشان مردگانند و ای بسا کسانی که در شکم خاک خفته‌اند و ایشان زندگانند.
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که در حال حرکت بر روی زمین هستند، ممکن است در حقیقت مرده باشند و برخی دیگر که در زیر خاک خوابیده‌اند، ممکن است هنوز زنده باشند.
و گفت: دانشمندان گویند پیغمبر علیه السلام نه زن داشت و یکساله قوت ننهادی و فرزندانش بودند گوییم بلی آنهمه بود ولیکن شصت و سه سال درین جهان بود که دل او ازین خبر نداشت آنهمه بروی می‌رفت و او که خبر داشت از خدا داشت.
هوش مصنوعی: او گفت: دانشمندان می‌گویند که پیامبر (ص) نه همسری داشت و یک سال هم غذا نیاورد و فرزندانش بودند. ما می‌گوییم بله، این‌ها درست است؛ اما او شصت و سه سال در این دنیا زندگی کرد که دلش از این موضوع بی‌خبر بود. او در این مدت به کارهایی می‌پرداخت و تنها کسی که از این موضوع خبر داشت، خدا بود.
و گفت: از هر جانب که نگری خداست و اگر زبر نگری و اگر زیر نگری و اگر راست نگری و اگر چپ نگری و اگر پیش نگری و اگر از پس نگری.
هوش مصنوعی: هر طرفی که نگاه کنی، خدا آنجا هست. اگر از بالا نگاه کنی یا از پایین، از راست یا چپ، از جلو یا عقب، او همه جا حاضر است.
و گفت: هرچه در هفت آسمان و زمین هست بتن تو درست کسی می‌باید که بیند.
هوش مصنوعی: او گفت: هر چیزی که در هفت آسمان و زمین وجود دارد، تنها به تو بستگی دارد که آن را ببینی.
وگفت: هرکه دل بشوق او سوخته باشد و خاکستر شده باد محبت درآیدو آن خاکستر را برگیرد و آسمان وزمین از وی پر کند اگر خواهی که بیننده باشی آنجا توان دید واگر خواهی که شنونده باشی آنجا توان شنید واگر خواهی که چشنده باشی آنجا توان چشید مجردی و جوانمردی از آنجا می‌باید.
هوش مصنوعی: سخن از این است که هر فردی که دلش به شوق معشوقی شعله‌ور شده و عشق او در وجودش مانند خاکستر گدازان است، می‌تواند از آن خاکستر برگیرد و آسمان و زمین را با آن پر کند. اگر بخواهی بیننده باشی، در آنجا می‌توانی ببینی؛ اگر بخواهی شنونده باشی، می‌توانی بشنوی؛ و اگر بخواهی طعم را تجربه کنی، می‌توانی بچشی. در این مقام، باید مجرد و جوانمرد باشی.
و گفت: اگر جایگاهی بودی که آن جایگاه نه او را بودی و یا اگر کسی که آن کس نه او را بودی ما آنگه بر آن جایگاه و با آنکس نکردمی.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر جایی بود که آنجا متعلق به او نبود و یا اگر کسی بود که آن فرد آنجا نبود، ما هرگز در آن مکان و با آن شخص عمل نمی‌کردیم.
وگفت: قدم اول آنست که گوید خدا و چیزی دیگر نه و قدم دوم انسست و قدم سیم سوختن است.
هوش مصنوعی: او گفت: قدم اول این است که بگوید فقط خدا هست و هیچ چیز دیگری نیست، قدم دوم انس و آرامش یافتن است و قدم سوم سوختن و از خودگذشتگی است.
و گفت: هر ساعتی می‌آیی و پشتهٔ گناه درکرده و گاه میآیی پشتهٔ طاعت درکرده تا کی گناه تا کی طاعت گناه رادست به پشت باز نه و سر بدریای رحمت فرو برده و طاعت را دست به پشت پا زن دو سر به دریای بی نیازی فرو برده و سر به نیستی خویش فرو بر و بهستی او برآور.
هوش مصنوعی: او گفت: هر بار که می‌آیی، بار سنگین گناهانت را با خود می‌آوری و گاهی هم بار طاعات و اعمال خوبت. تا کی می‌خواهی به گناه ادامه دهی و تا کی به طاعت بپردازی؟ گناه را از پشت خود دور کن و سر را به دریای رحمت خدا فرو ببر. طاعت را هم از خود دور کن و به دریای بی‌نیازی و فضاهای عمیق وجودت نفوذ کن. به نیستی خویش بنگر و به بهشت الهی راه یاب.
و گفت: در شب باید که نخسبم و در روز باید که نخورم و نخرامم پس به منزل کی رسم.
هوش مصنوعی: او گفت: در شب باید که نخوابم و در روز باید که نخورم و نخرامم، پس چه زمانی به خانه می‌رسم؟
و گفت: اگر جبریل در آسمان بانگ کند که چون شما نبوده و نباشد شما او را بقول صادق دارید و لیکن از مکر خدا ایمن می‌باشید و از آفت نفس خویش و از عمل شیطان.
هوش مصنوعی: و گفت: اگر جبریل در آسمان فریاد بزند که هیچ‌کس مانند شما نبوده و نخواهد بود، شما به گفته او ایمان خواهید آورد. اما در این حال، باید از فریب خدا و از خطر نفس خود و همچنین از دام‌های شیطان در امان باشید.
وگفت: تا دیو فریب نماند خداوند ننماید چون دیو نتواند فریفت خداوند به کرامت فریبد و اگر به کرامت نفریبد به لطف خویشتن بفریبد پس آنکس که بدیها نفریبد جوانمرد است.
هوش مصنوعی: او گفت: تا زمانی که دیو فریبنده حضور داشته باشد، خداوند آن را نشان نمی‌دهد. اگر دیو نتواند فریب دهد، خداوند با کرامت خود فریب می‌دهد و اگر با کرامت هم نتواند فریب دهد، با لطف خویش فریب می‌دهد. پس کسی که بدی‌ها را فریب نمی‌دهد، انسان با جوانمردی است.
و گفت: در غیب دریائیست که ایمان همه خلائق همچو کاهی است بر سر دریا بادهمی آید و موج همی زند ازین کنار تا بدان کنار و گاه و گاه از آن کنار با این کنار گاه بسر دریا.
هوش مصنوعی: او گفت: در عالم غیب دریایی وجود دارد که ایمان تمام موجودات مانند دانه‌ای کاه بر سطح آن است. باد می‌وزد و موج‌هایی ایجاد می‌کند که از یک سمت دریا به سمت دیگر می‌آید و گاهی از آن سمت به این سمت حرکت می‌کند.
وگفت: جوانمردی زبانیست بی‌گفتار و بینائیست بی‌دیدار تنی است بی‌کردار دلیلی است بی‌اندیشه و چشمه‌ای است از دریا و سرهای دریا.
هوش مصنوعی: جوانمردی به معنای این است که فردی باید بدون اینکه نیاز به گفتن داشته باشد، خود را نشان دهد. او باید به گونه‌ای باشد که بدون دیدن، بتواند حقیقت را درک کند. جوانمردی همچنین به این معناست که فرد از رفتارهای ناپسند دوری کند و فقط به دل خود تکیه کند، حتی اگر اندیشه‌ای نداشته باشد. در واقع، جوانمردی مثل چشمه‌ای است که از دریا می‌جوشد و به نوعی نمایان‌گر عمق و وسعت دریا نیز هست.
و گفت: عالم علم بگرفت وزاهد زهد بگرفت و عابد عبادت و با این فرا پیش او شدند تو پاکی برگیر و ناپاک فرا پیش او شود که او پاکست.
هوش مصنوعی: او گفت: عالم علم را دریافت و زاهد زهد را گرفت و عابد عبادت کرد. با این حال، ناپاکان در برابر او قرار می‌گیرند و تو باید پاکی را برگزینی، زیرا او پاک است.
و گفت: هر کرا زندگانی با خدا بود برنفس دل و جان خویش قادر نبود وقت او خادم او بود و بینائی و شنوائی او حق بود و هرچه در میان بینائی و شنوایی او بود سوخته شود و به جز حق هیچ چیز نماند قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون و گفت: اگر کسی از تو پرسد که فانی باقی را بیند بگو که امروزدر این سرای فنا بندهٔ فانی باقی رامی‌شناسد فردا آن شناخت نور گردد تا در سرای بقا به نور بقا باقی را بیند.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس که زندگی‌اش با خداوند باشد، نمی‌تواند به نفس دل و جان خود تسلط پیدا کند. در او، وقت خدمت به خداست و بینش و شنوایی‌اش حق است و هر چیزی که در میان این بینش و شنوایی او وجود دارد، زائل خواهد شد و جز حق چیزی باقی نخواهد ماند. او هم‌چنین اضافه کرد: اگر کسی از تو بپرسد که چگونه موجود فانی می‌تواند باقی را ببیند، بگو که امروز در این دنیای فانی، بندهٔ فانی باقی را می‌شناسد و فردا آن شناخت به نور تبدیل می‌شود تا در سرای جاودان، باقی را به نور ببیند.
و گفت: اولیای خدای را نتوان دید مگر کسی که محرم بود چنانکه اهل ترا نتوانددید مگرکسی که محرم بود مرید هر چند که پیر را حرمت بیش دارد دیدش در پیر بیش دهد.
هوش مصنوعی: گفت: فقط کسانی که محرم هستند می‌توانند اولیای خدا را ببینند، همان‌طور که تنها افرادی که به اهل طریقت نزدیک‌اند می‌توانند آن‌ها را ببینند. مرید، هرچند که احترام بیشتری برای پیر قائل است، اما دیدن او در محضر پیر برایش بیشتر خواهد بود.
وگفت: هر کسی هر کسی ماهی در دریا گیرد این جوانمردان بر خشک گیرند و دیگران کشت بر خشک کنند این طایفه بر دریا کنند.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که ماهی‌ای از دریا بگیرد، این جوانمردان آن را بر روی خشکی می‌آورند و دیگران بر روی خشکی زراعت می‌کنند، اما این گروه کارشان در دریا است.
و گفت: اگر آسمان و زمین پر از اطاعت بود آنرا قدری نبود اگردر دل انکار جوانمردان دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر آسمان و زمین از اطاعت پر باشند، باز هم مقدار و ارزشی نخواهند داشت اگر در دل جوانمردان انکار وجود داشته باشد.
و گفت: هزار مرد این جهان را ترا ترک باید کرد تا بیک مرد از آن جهان برسی و هزار شربت زهر باید خورد تا بیک شربت حلاوت بچشی.
هوش مصنوعی: و گفت: باید هزار مرد این دنیا را رها کنی تا به یک مرد از آن جهان برسی و هزار بار زهر بنوشی تا یک شربت شیرین را تجربه کنی.
و گفت: دریغا هزار بار دریغا که چندین هزار سرهنگ و عیار و مهتر و سالار و خواجه و برنا که درکفن غفلت به خاک حسرت فرو می‌شوند که یکی از ایشان سرهنگی دین را نمی‌شاید.
هوش مصنوعی: او گفت: افسوس که هزاران سرهنگ، جوانمرد، فرمانده، بزرگ و خدمتگزار در غفلت به خاک حسرت می‌افتند و هیچ‌کدام از آن‌ها شایسته رهبری دین نیستند.
و گفت: زندگانی درون مرگست مشاهده درون مرگست پای درون مرگست فنا و بقا درون مرگست و چون حق پدید آمد جز از حق هیچ چیز بنماند.
هوش مصنوعی: او گفت که زندگی در حقیقت درون مرگ نهفته است و مشاهده کردن نیز در همین مرگ است. پا گذاشتن به زندگی نیز متضمن مرگ است و وجود و نابودی به هم تنیده شده‌اند. وقتی حق آشکار شد، هیچ چیزی جز حقیقت باقی نخواهد ماند.
و گفت: با خلق باشی ترشی و تلخی دانی و چون خلقیت از تو جدا شود زندگانی باخدا بود.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر با مردم باشید، طعم تلخی و ترشی را خواهید شناخت، و زمانی که شخصیت شما از دیگران جدا شود، زندگی واقعی با خدا خواهد بود.
و گفت: زندگانی باید میان کاف و نون که هیچ بنمیرد.
هوش مصنوعی: او گفت: زندگی باید در میان دو حرف "کاف" و "نون" که هیچ چیزی نمی‌میرد، ادامه پیدا کند.
و گفت: آنکسی که نماز کند و روزه دارد به خلق نزدیک بود وآنکسی که فکرت کند به خدا.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که نماز می‌خواند و روزه می‌گیرد، به مردم نزدیک‌تر است و کسی که در فکر و اندیشه است، به خداوند نزدیک‌تر می‌شود.
وگفت: هفت هزار درجه است از شریعت تا معرفت وهفتصد هزار درجه است از معرفت تا به حقیقت و هزار هزار درجه است از حقیقت تا بارگاه باز بود هر یکی را به مثل عمری باید که چون عمر نوح و صفائی چون صفای محمد علیه السلام.
هوش مصنوعی: او گفت: برای رسیدن از شریعت به معرفت هفت هزار درجه وجود دارد، و از معرفت به حقیقت هفتصد هزار درجه، و از حقیقت تا بارگاه (الهی) هزار هزار درجه. هر یک از این مراحل به اندازه یک عمر طول می‌کشد، به طوری که عمر نوح را باید تحمل کرد و صفایی مانند صفای محمد (ص) را داشت.
و گفت: معنی دل سه است یکی فانیست و دوم نعمت است و سیم باقیست آنکه فانی است مأوی گاه درویشی است آنکه نعمت است مأوی توانگریست و آنکه باقیست مأوی خداست.
هوش مصنوعی: او گفت: معنی دل سه نوع است. اولی فانی است، دومی نعمت است و سومی باقی است. دل فانی، جایگاه درویش است؛ دل نعمت، جایگاه توانگر است و دل باقی، جایگاه خداوند است.
وگفت: مرا نه تن است ونه دل و نه زبان پس مأوی این هر سه مرا خداست.
هوش مصنوعی: او گفت: من نه بدن دارم، نه قلب و نه زبان، بنابراین پناهگاه من تنها خداست.
و گفت: مرا نه دنیا و نه آخرتی مأوی این هر دو مرا خداست.
هوش مصنوعی: گفت: نه دنیا برای من مکانی است و نه آخرتی، زیرا هر دو را در خدا می‌یابم.
و گفت: بس خوش بود ولکن بیمار که از آسمان و زمین گرد آیند تا او را شفا دهندبهتر نشود.
هوش مصنوعی: او گفت: این خیلی خوب است، اما بیمارانی که از آسمان و زمین می‌آیند تا او را درمان کنند، بهتر نمی‌شوند.
و گفت: کار کننده بسیارست و لکن برنده نیست و برنده بسیار است سپارنده نیست و آن یکی بود که کند و برد و سپارد.
هوش مصنوعی: او گفت: فعالیت و تلاش بسیار وجود دارد، اما کسانی که موفق هستند کم‌اند و برعکس، افرادی که استعداد و موفقیت دارند، تمایل به سپردن و واگذاری کارها ندارند. فقط یک نفر است که هم کار می‌کند، هم موفق می‌شود و هم توانایی سپردن کارها را دارد.
و گفت: عشق بهره‌ایست از آن دریا که خلق را در آن گذر نیست آتشیست که جان را در او گذر نیست آورد بردیست که بنده را خبر نیست در آن و آنچه بدین دریاها نهند باز نشود مگر دو چیز یکی اندوه و یکی نیاز.
هوش مصنوعی: او گفت: عشق، سرمایه‌ای است از دریا که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را درک کند. این آتش است که جان را در خود نمی‌سوزاند. این یک حالت خاص است که بنده از آن بی‌خبر است. و آنچه در این دریاها ریخته شود، جز با دو چیز باز نمی‌شود: یکی اندوه و دیگری نیاز.
و گفت: برخندند قرایان و گویند که خدای را به دلیل شاید دانستن بلکه خدای را به خدا شاید دانست به مخلوق چون دانی .
هوش مصنوعی: او گفت: مردم خندیدند و گفتند که شاید خدا را به دلیل معرفت بشناسند، اما باید به مخلوقی که می‌شناسند، توجه کنند.
و گفت: هر که عاشق شد خدای را به خدا شاید دانست به مخلوق چون دانی.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که عاشق شده است، ممکن است خداوند را بشناسد، چرا که شناخت مخلوق به شناخت خدا وابسته است.
و گفت: هر که آنجا نشیند که خلق ننشیند با خدا نشسته بود و هر که با خدا نشیند عارفست.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس در جایی بنشیند که مردم آنجا نمی‌نشینند، در واقع با خدا نشسته است و هر کسی که با خدا بنشیند، عارف و آگاه است.
و گفت: هرچه در لوح محفوظست نصیب لوح و خلقست نصیب جوانمردان نه آنست که بلوح درست وخدای تعالی همه در لوح بگفت: با جوانمردان چیزی گویند که در لوح نبود وکوهی آن نشاید بردن.
هوش مصنوعی: او گفت: هر چیزی که در لوح محفوظ نوشته شده است، برای قسمت خاصی است و آنچه برای جوانمردان است، باید جداگانه مطرح شود. این بدان معنا نیست که هر آنچه در لوح است، پیشکشی به جوانمردان باشد، بلکه خداوند متعال به آنها چیزی می‌گوید که در لوح وجود ندارد و این بزرگ‌تر از آن است که بتوان آن را به سادگی بیان کرد.
و گفت: این نه آن طریقست که زمانی بر او اقرار آورد یا بینایی بود که او را بیند یا شناختی که او را شناسد یا هفت اندام را نیز آنجا راه هست همه از آن اوست و جان در فرمان او اینجا خداییست و بس.
هوش مصنوعی: او گفت: این راهی نیست که کسی بتواند به آن اقرار کند، یا بینایی که او را ببیند، یا شناختی که او را بشناسد. همه چیز از آن اوست و روح نیز در تسلط اوست. در اینجا فقط خداوند حضور دارد.
و گفت: کسانی دیده‌ام که به تفسیر قرآن مشغول بوده‌اند.
هوش مصنوعی: او گفت: افرادی را دیده‌ام که در حال تفسیر قرآن هستند.
و گفت: عالم آن عالم بود که به خویشتن عالم بود عالم نبود آنکه به علم خود عالم بود.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که به حقیقت خود آگاه است، واقعاً عالم است. دانشمندی که فقط به دانش خود می‌بالد ولی به درون خود آگاهی ندارد، عالم به حساب نمی‌آید.
و گفت: خدای تعالی قسمت خویش پیش خلقان کرد هرکسی نصیب خویش برگرفتند نصیب جوانمردان اندوه بود.
هوش مصنوعی: و گفت: خداوند متعال سرنوشت هرکس را مشخص کرده و هر شخص نصیب خود را برداشت. نصیبی که نصیب جوانمردان شده، پر از اندوه است.
و گفت: درخت اندوه بکارید تا باشد که ببر آید و تو بنشینی و می‌گریی که عاقبت بدان دولت برسی که گویندت چرا می‌گریی.
هوش مصنوعی: او گفت: درختی از اندوه بکارید تا روزی برسد که ببر بیاید و شما بنشینید و گریه کنید، چرا که در نهایت به مقام و وضعیتی دست می‌یابید که دیگران از شما می‌پرسند چرا گریه می‌کنید.
گفتند اندوه بچه بدست آید گفت: بدانکه همه جهد آن کنی که درکار او پاک روی و چندانکه بنگری دانی که پاک نهٔ و نتوانی بود که اندوره او فرود آید که صد و بیست و چهار هزار پیغامبر بدین جهان درآمدند و بیرون شدند و خواستند که او را بدانند سزای او و همه پیران همچنان نتوانستند.
هوش مصنوعی: گفتند که چگونه می‌توان اندوه بچه را به دست آورد. پاسخ داد که باید تمام تلاش خود را بکنید تا در کار او به درستی عمل کنید و هر چه بیشتر به او نگاه کنید، متوجه خواهید شد که او پاک و معصوم نیست و نمی‌توانید درک کنید که چرا این گونه است. صد و بیست و چهار هزار پیامبر به این دنیا آمده و رفته‌اند و خواسته‌اند که او را بشناسند، اما هیچ‌یک از آنان نتوانسته‌اند به معنای واقعی او پی ببرند.
و گفت: درد جوانمردان اندوهست که بدو عالم در نگنجد.
هوش مصنوعی: او گفت: درد مردان بزرگ و جوانمرد، اندوهی است که نمی‌تواند در هیچ جهانی گنجانده شود.
وگفت: اگر عمر من چندان بود که عمر نوح من ازین تن راستی نبینم و آنکه من ازین دانم اگرخداوند این تن را به آتش فرو نیارد داد من ازین تن بنه داده باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر عمرم به اندازه عمر نوح باشد و این بدن را به‌راستی نبینم، می‌دانم که اگر خداوند این بدن را به آتش نیفکند، پس من از این بدن راضی هستم.
پرسیدند ازنام بزرگ گفتن نامهای همه خود بزرگست بزرگست بزرگتر در وی نیستی بنده است چون بنده نیست گردید از خلق بشد در هیبت یک بود.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که چرا نام بزرگ را ذکر نمی‌کند. او پاسخ داد که نام‌های همه‌ی خود بزرگ هستند و او بزرگ‌تر از همه آن‌ها نیست. او به این نکته اشاره کرد که بنده‌ای است و چون بنده است، از خلق جدا شده و در هیبت وحدت قرار گرفته است.
پرسیدند از مکر گفت: آن لطف اوست لیکن مکر نام کرده است که کرده با اولیا مکر نبود.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند درباره مکر، او گفت: این از لطف خداوند است، اما مکر نامیده شده است به خاطر آنچه با اولیا انجام داده، در واقع مکر نیست.
پرسیدند از محبت گفت نهایتش آن بود که هر نیکوئی که او با جمله بندگان کرده است اگر با او بکند بدان نیارامد و اگر بعدد دریاها شراب به حلق او فرو کند سیر نشود و می‌گوید زیادت هست.
هوش مصنوعی: در مورد محبت سؤال کردند، او پاسخ داد که نهایت محبت این است که اگر خدا همه نیکی‌ها را با بندگانش انجام دهد، هیچ‌گاه آن بندگان از محبت او راضی نخواهند شد. حتی اگر دریایی از شراب هم برایشان بیاورند، باز هم سیر نخواهند شد و همواره احساس می‌کنند که کمبود وجود دارد.
پرسیدند از اخلاص گفت: هرچه بر دیدار خدا کنی اخلاص بود و هرچه بر دیدار خلق کنی ریا بود خلق در میانه چه می‌باید جای اخلاص خدا دارد.
هوش مصنوعی: سوال کردند که اخلاص چیست. او پاسخ داد: هر کاری که برای دیدار با خدا انجام دهی، اخلاص است و هر کاری که برای جلب توجه دیگران انجام دهی، ریاکاری است. در این میان، انسان باید بداند که جای اخلاص فقط در ارتباط با خداست.
پرسیدند که جوانمرد بچه داند که جوانمرد است گفت: بدانکه اگر خداوند هزار کرامت با برادر او کند و با او یکی کرده بود آن یکی نیز ببرد و بر سر آن نهد تا آن نیز برادر او بود.
هوش مصنوعی: پرسیدند که آیا جوانمرد می‌تواند فرزند داشته باشد و در پاسخ گفت: بدان که حتی اگر خداوند هزار هنر و فضیلت به برادرش عطا کند و آن دو را برابر قرار دهد، باز هم آن دیگری (برادر) این ویژگی‌ها را بر دوش می‌کشد و به آن افتخار می‌کند، زیرا او نیز برادرش است.
پرسیدند که ترا ازمرگ خوف هست گفت: مرده را خوف مرگ نبود و هروعیدی که او این خلق را کرده است از دوزخ در آنچه من چشیدم ذرهٔ نبود و هروعده که خلق را کرده است از راحت ذرهٔ نبود در آنچه که من چشم می‌دارم.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند آیا از مرگ ترسی داری؟ او پاسخ داد: مرده از مرگ نمی‌ترسد و هر وعده‌ای که خداوند درباره دوزخ به بندگانش داده، از آنچه که من تجربه کرده‌ام چیزی نیست. همچنین هر وعده‌ای که درباره راحتی و آسایش به انسان‌ها داده، برای من در آنچه که من دیده‌ام، هیچ ارزشی ندارد.
و گفت: اگر خدای تعالی گوید بدین صحبت جوانمردان چه خواهی من گویم هم اینان را خواهم.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر خداوند بفرماید که با این جوانمردان چه می‌خواهی؟ من پاسخ می‌دهم که همین‌ها را می‌خواهم.
نقلست که دانشمندی را گفت: تو خدای را دوست داری یا خدا ترا گفت: من خدای رادوست دارم گفت: پس برو گرد او گرد که کسی را دوست دارد پی او گردد.
هوش مصنوعی: روزی دانشمندی از کسی پرسید آیا خدا را دوست داری؟ آن شخص پاسخ داد: خدا به من گفته است که او تو را دوست دارد. دانشمند گفت: پس برو دور خدا بچرخ، زیرا کسی که کسی را دوست دارد باید در پی او باشد.
روزی شاگردی را گفت: چه بهتر بودی شاگرد گفت: ندانم گفت: جهان پر از مرد همه همچون بایزید.
هوش مصنوعی: روزی معلمی از شاگردش پرسید که چقدر بهتر شده است. شاگرد پاسخ داد که نمی‌داند. معلم ادامه داد که در دنیا مردانی وجود دارند که همه مانند بایزید هستند.
و گفت: بهترین چیزها دلی است که در وی هیچ بدی نباشد.
هوش مصنوعی: او گفت: بهترین چیزها قلبی است که در آن هیچ شرارتی وجود نداشته باشد.
روزی یکی را گفتند ریسمانت بگسلد چکنی گفت: ندانم گفت: بدست او ده تا دربندد.
هوش مصنوعی: روزی به کسی گفتند که اگر ریسمانت را بگسلی، چه کار می‌کنی؟ او پاسخ داد که نمی‌دانم. آن شخص گفت: اگر او این کار را بکند، به دستش ده رشته دیگر می‌بندد.
و پرسیدند که فاوحی الی عبده ما اوحی چه بود گفت: دانستم آنچه گفت: خدای گفت: ای محمد من از آن بزرگترم که تو را گفتم مرا بشناس و تو از آن بزرگترین که گفتم خلق را به من دعوت کن.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که وحی به بنده‌اش چه بود. او گفت: فهمیدم که خداوند فرمود: ای محمد، من از آنچه به تو گفتم، بزرگترم؛ تو باید مرا بشناسی و به دیگران دعوت کنی که به من بپیوندند.
پرسیدند که نام او بچه برند گفت: بعضی به فرمان برندو بعضی به نفس و بعضی بدوستی بعضی به خوف گه سلطان است.
هوش مصنوعی: پرسیدند که نام او چه کسی است، او جواب داد: بعضی‌ها به خاطر اطاعت از فرمان، بعضی به خاطر نفس خود، برخی به خاطر دوستی و برخی به خاطر ترس از سلطانی که وجود دارد، به من می‌پیوندند.
گفتند جنید که هشیار درآمد وهشیار بیرون رفت وشبلی مست درآمد و مست برفت گفت: اگر جنید و شبلی را سئوال کنند و از ایشان پرسندکه شما در دنیا چگونه درآمدید و چگونه بیرون شدید ایشان نه از بیرون شدن خبر دارند ونه از آمدن هم در حال بسر شیخ ندا کردند که صدقت راست گفتی که از هردو پرسند همین گویند که خدای را دانند و از چیزهای دیگر خبر ندارند.
هوش مصنوعی: جنید به حالت هشیاری وارد شد و با همین حالت خارج شد، در حالی که شبلی در حالت مستی وارد شد و در همان حال نیز خارج شد. اگر از جنید و شبلی سوال شود که چگونه به این دنیا آمدند و چگونه از آن خارج شدند، آنها نه به ورودشان خبری دارند و نه به خروجشان. در این میان، شیخی ندا کرد که صداقت فرمودی، زیرا اگر از هر دوی آنها سوال شود، تنها می‌گویند که خدا را می‌شناسند و از دیگر چیزها هیچ اطلاعی ندارند.
گفتند شبلی گفته است الهی همه خلق را بینا کن که ترا بینند گفتند دعوی بدتر است یا گناه گفت دعوی خودگناه است گفتند بندگی چیست گفت: عمر در ناکامی گذاشتن.
هوش مصنوعی: می‌گویند شبلی به خداوند گفته است: "خدایا، همه مخلوقات را بینا کن تا تو را ببینند." سپس سؤال کردند که آیا این ادعا بدتر است یا گناه؟ او پاسخ داد که این ادعا خود گناه است. سپس از او پرسیدند بندگی چیست؟ او جواب داد: "کوشش و عمر را در بی‌نتیجه‌گی سپری کردن."
گفتند چکنیم تا بیدارگردیم گفت: عمر بیک نفس بازآورد و از یک نفس چنان دان که میان لب ودندان رسیده است.
هوش مصنوعی: گفتند چه کنیم تا بیدار شویم؟ او پاسخ داد که عمر تنها در یک نفس به دست می‌آید و باید فهمید که این فرصت میان لب و دندان قرار دارد.
گفتند نشان بندگی چیست گفت: آنجا که منم نشان خداوندی است هیچ نشان بندگی نیست گفتند نشان فقر چیست گفت: آنکه سیاه دل بود گفتند معنی این چگونه باشد گفت: یعنی از پس رنگ سیاه رنگی دیگر نبود گفتند نشان توکل چیست گفت: آنکه شیر و اژدها و آتش و دریا و بالش هر پنج ترا یکی بود که در عالم توحید همه یکی بود در توحید کوش چندانکه توانی که اگر در راه فرو شوی تو پرسود باشی و باکی نبود گفتند کار تو چیست گفت: همه روز نشسته‌ام و بردار برد، می‌زنم گفتند این چگونه بود گفت: آنکه هر اندیشه که بدون خدا در دل آید آنرا از دل می‌رانم که من درمقامی‌ام که بر من پوشیده نیست سرمگسی در مملکت برای چه آفریده است و ازو چه خواسته است یعنی بوالحسن نمانده است خبردار حق است من در میان نیم لاجرم هر چه در دست گیرم گویم خداوندا این را نهاد تن من مکن.
هوش مصنوعی: سوال کردند نشانه بندگی چیست؟ پاسخ داد: جایی که من هستم نشانه پروردگاری است و هیچ نشانه‌ای از بندگی وجود ندارد. سپس از او پرسیدند نشانه فقر چیست؟ گفت: آنکه دلش سیاه باشد. سوال کردند معنی این چیست؟ پاسخ داد: یعنی پس از سیاهی هیچ رنگ دیگری وجود ندارد. آن‌گاه پرسیدند نشانه توکل چیست؟ گفت: آنکه شیر، اژدها، آتش، دریا و بال شما هر پنج یکی باشد؛ زیرا در عالم توحید همه چیز یکی است. در توحید کوشید، هر اندازه که استطاعت داری، چراکه اگر در راه بیفتی، تو سود برنده‌ای و هیچ ترسی نیست. بعد از آن سوال کردند کار تو چیست؟ گفت: من هر روز نشسته‌ام و بار می‌زنم. پرسیدند این چه معنایی دارد؟ گفت: یعنی هر اندیشه‌ای که بدون یاد خدا به ذهنم آید، آن را از دل دور می‌کنم، چرا که من در مرتبه‌ای هستم که بر من روشن نیست علت آفرینش سرمگس در این ملک چیست و او از من چه خواسته است. این یعنی بوالحسن نمانده است و من از حق خبردار هستم. در میان نیم قرار دارم، بنابر این هر چیزی که در دست گیرم، می‌گویم: خدایا، این را به تن من واگذار نکن.
وگفت: پنجاه سال با خداوند صحبت داشتم با خلاص که هیچ آفریده را بدان راه نبود نماز خفتن بکردمی و این نفس را بر پای داشتمی و همچنین روز تا شب در طاعتش می‌داشتم و درین مدت که نشستمی بدو پای نشستمی نه متمکن تا آن وقت که شایستگی پدید آمد که ظاهرم اینجا در خواب می‌شدو بوالحسن به بهشت تماشا می‌کرد و به دوزخ درمی‌گردید و هر دو سرای مرا یکی شد با حق همی بودم تا وقتی که دوزخ را دیدم از حق ندا آمد این آنجاییست که خوف همه خلق پدید است از آنجای بجستم ودر قعر دوزخ شدم گفتم اینجای من است دوزخ با اهلش بهزیمت شد نتوان گفتن که چه دیدم ولیکن مصطفی را علیه السلام عتاب کند که امت را فتنه کردی.
هوش مصنوعی: او گفت: پنجاه سال با خدا صحبت کردم و هیچ آفریده‌ای را در این مسیر نیافتم. وقتی نماز می‌خواندم، نفس خود را در حالت احترام نگه می‌داشتم و روز و شب در طاعت خدا بودم. در این مدت که در حال نشستن بودم، همچنان در حضور او می‌نشستم تا زمانی که شایستگی پیدا کردم و در خواب به بهشت و دوزخ نگریستم. هر دو مکان به یکدیگر مرتبط شدند و من با حق بودم تا زمانی که دوزخ را دیدم. از حق ندا آمد که این همان جایی است که همه مخلوقات از آن می‌ترسند. بنابراین، از آنجا دور شدم و به قعر دوزخ رسیدم و گفتم اینجا جایی است که متعلق به من است. دوزخ به همراه اهلش به سراغم آمد و نمی‌توانم بگویم چه دیدم، اما به مصطفی سلام الله علیه گفتم که تو باعث فتنه در امت خود شدی.
وگفت: این طریق خدا نخست نیاز بود پس خلوت پس اندوه پس بیداری و میان نماز پیشین و نماز دیگر پنجاه رکعت نماز ورد داشتی که خلق آسمان و زمین در آن برخی نبودی چون بیداری پدید آمد آن همه را قضا کردن حاجت آمد.
هوش مصنوعی: او گفت: ابتدا نیاز به خدای تعالی بود و سپس خلوت و اندوه و بیداری. در فاصله بین نماز صبح و نماز بعدی، پنجاه رکعت نماز باید می‌خواندی که در آن زمان هیچ موجودی از خلق آسمان و زمین وجود نداشت. وقتی بیداری به وجود آمد، نیاز به قضا کردن همه آن نمازهام حس شد.
گفت: چهل سالست تا نان نپختم و هیچ چیز نساختم مگر برای مهمان و مادر آن طعام طفیل بودیم چنین باشد که اگر جمله جهان لقمه کنند و در دهانی نهند از آن مهمانی هنوز حق اونگذارده باشند و ازمشرق تا به مغرب بروند تا یکی را براه خدا زیارت کنند هنوز بسیار نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: چهل سال است که هیچ نانی نپختم و هیچ غذایی نساختم جز برای مهمان. ما فقط به عنوان طفیلی و تابع آن غذا بودیم. اگر تمام جهان را لقمه کنند و در دهان کسی بگذارند، هنوز حق آن مهمانی را ادا نکرده‌اند. اگر از مشرق تا مغرب بروند تا فقط یک نفر را به خاطر خدا زیارت کنند، هنوز این کار کم است.
و گفت: چهل سالست تا نفس من شربتی آب سرد یا شربتی دوغ ترش می‌خواهد وی را نداده‌ام.
هوش مصنوعی: او گفت: چهل سال است که نفس من به نوشیدن آب سرد یا دوغ ترش احتیاج دارد و من هیچ‌کدام را به او نداده‌ام.
نقلست که چهل سال بود تا بادنجانش آرزو بود و نخورده بود یک روز مادرش پستان درو مالید وخواهش کرد تا شیخ نیم بادنجانی بخورد همان شب بود که سر پسرش بریدند و بر آستان نهادند و شیخ دیگر روز آن بدید و می‌گفت: آری که آن دیگ که ما بر نهاده‌ایم در آن دیگ گرم کم ازین سر نباید.
هوش مصنوعی: روزی بود که مدت چهل سال، بادنجان آرزوی دل یکی از مردان بود، اما او هرگز نتوانسته بود آن را بخورد. یک شب، مادرش از شوق و عشقش به او، پستان خود را می‌مالید و از او خواست که فقط نیم بادنجان بخورد. اما همان شب، سر پسر او را بریدند و بر آستان در خانه گذاشتند. روز بعد، آن مرد دید که سر پسرش را گذاشته‌اند و او گفت که سر این پسر بر روی دیگی که ما گذاشته‌ایم، کم از این سر نخواهد بود.
و گفت: با شما می‌گویم که کار من با او آسان نیست و شما می‌گویید که بادنجان بخور.
هوش مصنوعی: او گفت: من به شما می‌گویم که کار کردن با او برای من ساده نیست، و شما فقط می‌گویید که بادنجان بخورید.
و گفت: هفتاد سالست تا با حق زندگانی کرده‌ام که نقطهٔ بر مراد نفس نرفته‌ام.
هوش مصنوعی: او گفت: هفتاد سال است که با حق زندگی کرده‌ام و هرگز اجازه نداده‌ام که به خواسته‌های نفس‌ام برسم.
ونقلست که شیخ را پرسیدند که ازمسجد تو تا مسجدهای دیگر چند در میان است گفت: اگر بشریعت گیرید همه راست است و اگر به معرفت گیرید سخن آن شرح‌ها دارد و من دیدم که ازمسجدهای دیگر نور برآمد و به آسمان شد و برین مسجد قبهٔ از نور فرو برده‌اند و بعنان آسمان در می‌شد و آن روز که این مسجد بکردند من درآمدم و بنشستم جبرئیل بیامد و علمی سبز بزرد تا بعرش خدای و همچنین زده باشد تا به قیامت.
هوش مصنوعی: شیخ در پاسخ به این سؤال که فاصله مسجد او تا مساجد دیگر چقدر است، گفت: اگر به شریعت نگاه کنید، همه چیز روشن و درست است، اما اگر به معرفت بنگرید، حرف‌های بیشتری برای گفتن وجود دارد. او اشاره کرد که از مساجد دیگر نوری به آسمان بالا رفته و بر این مسجد نوری مانند قبه‌ای تابیده شده است که تا آسمان می‌رسد. او یادآوری کرد که زمانی که این مسجد ساخته شد، خودش آنجا حضور داشت و نشسته بود که جبرئیل به او آمد و علمی سبز با زرد به عرش خدا برد. این حالت همچنان ادامه خواهد داشت تا روز قیامت.
و گفت: یک روز خدا به من ندا کرد که هر آن بنده که به مسجد تو درآید گوشت و پوست وی بر آتش حرام گردد و هر آن بنده که درمسجد تو دو رکعت نماز کند به زندگانی تو و پس مرگ تو روز قیامت از عبادات خیزد.
هوش مصنوعی: او گفت: یک روز خدا به من پیام داد که هر کسی که به مسجد تو وارد شود، گوشت و پوست او بر آتش جهنم حرام خواهد بود و هر کسی که در مسجد تو دو رکعت نماز بگذارد، در زندگی‌اش و بعد از مرگش در روز قیامت از ثواب عبادت‌هایش بهره‌مند خواهد شد.
وگفت: مؤمن را همه جایگاهها مسجد بود و روزها همه آدینه و ماهها همه رمضان.
هوش مصنوعی: او گفت: برای مؤمن، همه جا مانند مسجد است و تمام روزها مانند روز جمعه و همه ماه‌ها مانند ماه رمضان می‌باشد.
و گفت: اگردنیا همه زر کند و مؤمن را سر آنجا دهد همه در رضاء او صرف کند و اگر یک دینار در دست کم خوردی کنی چاهی بکند و درآنجا کند و از آنجا بر نگیرد تا پس ازمرگ او میراث خوران برگیرند و سویق کنند وخشتی چند بر سر و روی یکدیگر زنند.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر دنیا تمام ثروت خود را صرف کند و در مقابل، مؤمن را تا آنجا بالا ببرد که همه چیز را در رضایت او صرف کند، باز هم اگر یک دینار از دست او کم شود، چنان است که گویی یک چاه کنده و آن دینار را در آن گذاشته و از آنجا برنمی‌دارد تا بعد از مرگش، وراثش آن را بردارند و با آن به هم بزنند و با یکدیگر کاشی بزنند.
و گفت: از این جهان بیرون می‌شوم وچهارصد درم وام دارم هیچ بازنداده باشم وخصمان در قیامت از دامن من درآویخته باشند دوستر از آن که یکی سئوال کند و حاجت او رانکرده باشم.
هوش مصنوعی: وی گفت: از این دنیا می‌روم و چهارصد درم به دیگران بدهکارم که هیچ‌کس را پس نداده‌ام. در روز قیامت دشمنانم به دامن من چسبیده خواهند بود، و این برای من سخت‌تر از این است که کسی از من سوال کند و من نتوانم نیاز او را برآورده کنم.
و گفت: گاه گاه می‌گریم از بسیار جهد و اندوه و غم که به من رسد از برای لقمهٔ نان قوم که خورم و اگر خواهی باتو بگذارم.
هوش مصنوعی: او گفت: گاهی از شدت تلاش و ناراحتی و غم که به خاطر لقمه نانی که می‌خورم به من می‌رسد، می‌گریم و اگر بخواهی می‌توانم با تو صحبت کنم.
و گفت: فردا در قیامت با من گویند چه آوردی گویم سگی با من دادی در دنیا که من خود درمانده شده بودم تا درمن و بندگان تودرنیفتد و نهادی پرنجاست بمن داده بودی من در جمله عمر در پاک کردن او بودم.
هوش مصنوعی: و او گفت: فردا در قیامت از من خواهند پرسید که چه آوردی، در پاسخ می‌گویم: در دنیا سگی به من داده بودی که من برای جلوگیری از افتادن آن در گمراهی و ناپاکی، تمام عمرم را صرف پاک کردن او کردم.
و گفت: از آن ترسم که فردا در قیامت مرا بینند بیارند و به گناه همه خراسانیان عذابم کنند.
هوش مصنوعی: او گفت: می‌ترسم که فردا در روز قیامت مرا بیاورند و به خاطر گناه تمام مردم خراسان مجازات کنند.
وگفت: بیامدمی و به کنار گورستان فرو نشستمی گفتمی تا این غریب با این زندانیان دمی فرو نشیند.
هوش مصنوعی: او گفت: من آمدم و به کنار قبرستان نشستم و گفتم که این غریب باید به مدت کوتاهی در کنار این زندانیان قرار بگیرد.
و گفت: علی گفت: رضی الله عنه الهی اگر یک روز بود پیش از مرگ مرا توبه ده.
هوش مصنوعی: او گفت: علی (علیه‌السلام) می‌گوید: بار خدایا، اگر یک روز قبل از مرگم توبه‌ام را نصیبم کن.
و گفت: مردمان دعا کنند و گویند خداوندا ما را بسه موضع فریاد رس یکی در وقت جان کندن دوم در گور سیم در قیامت من گویم الهی مرا بهمه وقتی فریادرس.
هوش مصنوعی: ایشان فرمودند: مردم دعا کنند و بگویند: خدایا، در سه موقع به فریاد ما برس؛ یکی هنگام جان دادن، دوم در قبر و سوم در قیامت. من بگویم: ای خدای من، همیشه در هر زمانی فریادرس من باش.
نقلست که گفت: یک شب حق تعالی را به خواب دیدم گفتم شصت سال است تا در امید دوستی تو می‌گذارم و در شوق تو باشم حق تعالی گفت: به سالی شصت طلب کرده و مادر ازل آلازال در قدم دوستی تو کرده‌ایم.
هوش مصنوعی: نقل شده که شخصی می‌گوید: یک شب خدای بزرگ را در خواب دیدم و گفتم، من شصت سال است که در انتظار دوستی تو هستم و همیشه به شوق تو به سر می‌برم. خداوند پاسخ داد: به مدت شصت سال تو در جستجوی من بودی، اما ما از آغاز آفرینش، عشق و دوستی را برای تو فراهم کرده‌ایم.
و گفت: یکبار دیگر حق تعالی را دیگر بخواب دیدم که گفت: یا بوالحسن خواهی که ترا باشم گفتم نه گفت: خواهی که مرا باشی گفتم نه گفت: یا ابالاحسن خلق اولین و آخرین در اشتیاق این بسوختند تا من کسی را باشم تو مرا این چرا گفتی گفتم بار خدایا این اختیار که تو به من کردی از مکر تو ایمن کی نتوانم بود که تو باختیار هیچکس کار نکنی و گفت: شبی به خواب دیدم که مرا به آسمان بردند جماعتی را دیدم که زار زار می‌گریستند ازملایکه گفتم شما کیستید گفتند ما عاشقان حضرتیم گفتم ما این حالت را در زمین تب و لرز گوییم و فسره شمانه عاشقانید و چون از آنجا بگذشتم ملایکه مقرب پیش آمدند و گفتند نیک ادبی کردی آن قوم را که ایشان عاشقان حضرت نبودند به حقیقت عاشقان کسی می‌باید که از پای سر کند و از سر پای و از پیش پس کند و از پس پیش و از یمین یسار کند و از یسار یمین که هر که یک ذره خویش را باز می‌یابد یک ذره از آن حضرت خبر ندارد پس از آنجا بقعر دوزخ فرو شدم گفتم تو می‌دم تا من می‌دمم تا از ما کدام غالب آید.
هوش مصنوعی: او گفت: یکبار دیگر در خواب خداوند را مشاهده کردم که فرمود: ای بوالحسن، آیا می‌خواهی من در کنارت باشم؟ گفتم نه. سپس گفت: آیا می‌خواهی تو در کنار من باشی؟ باز هم گفتم نه. بعد افزود: ای ابالحسن، آفرینش اول و آخر در اشتیاق من سوختند تا من بتوانم در کنار کسی باشم. گفتم: بار خدا، این اختیاری که به من دادی، از مکر تو ایمن نیستم؛ چون تو با اختیار هیچ کس کاری نمی‌کنی. او گفت: شبی مرا به آسمان بردند و گروهی را دیدم که به شدت می‌گریستند. از آنها پرسیدم: شما کیستید؟ گفتند: ما عاشقان آن حضرت هستیم. گفتم ما این حالت را در زمین با تب و لرز توصیف می‌کنیم و از شما به عنوان عاشق یاد نمی‌کنیم. سپس از آنجا گذشتم و فرشتگان مقرب جلو آمدند و گفتند: تو نیکو عمل کردی. آن گروه حقیقتاً عاشق نبودند، زیرا عاشق کسی است که باید از خود، جانشینی کند و در حرکاتش همچون یکدیگر عمل کند. هر کسی که کمی از خود را بیابد، از آن حضرت خبر ندارد. سپس از آنجا به قعر دوزخ سقوط کردم و گفتم: تو می‌دانی و من نیز می‌دانم که از ما کدام یک غالب خواهد آمد.
وگفت: درخواستم از حق تعالی که مرا بمن نمائی چنانکه هستم مرا بمن نمود با پلاسی شوخگن و من همی درنگرستم و می‌گفتم من اینم ندا آمد آری گفتم آنهمه ارادات و خلق و شوق و تضرع و زاری چیست ندا آمد که آنهمه ماییم تو اینی.
هوش مصنوعی: او گفت: از خداوند خواستم که خودم را به من نشان بدهد، و او با نگاهی شوخ به من نمایانید. من هم به دقت نگاه می‌کردم و می‌گفتم که من این‌ام. ناگهان ندا آمد که بله، گفتم پس تمام این فراخوانی‌ها، عشق و اشتیاق و تضرع و زاری که داری چیست؟ ندا آمد که تمامی این‌ها ما هستیم، و تو فقط این‌جا هستی.
و گفت: چون بهستی او درنگریستمی نیستی من ازهستی خود سربرآورد چون به نیستی خود نگریستم هستی خود را نیستی من برآورد پس ماندم در پس زانوی خود بنشستم تا دمی بود گفتم این نه کار من است.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی به وجود خود نگریستم، عدم را دیدم و از وجود خود فاصله گرفتم. وقتی به عدم خود نگاه کردم، وجودم به عدم من تبدیل شد. پس نشستم و در حالی که در تفکر بودم، گفتم این کار من نیست.
نقلست که چون شیخ را وفات نزدیک رسید گفت: کاشکی دل پر خونم بشکافتندی و به خلق نمودندی تا بدانندی که با این خدای بت پرستی راست نخواهد آمدن پس گفت: سی گز خاکم فروتر برید که این زمین زیر بسطام است روا نبود و ادب نباشد که خاک من بالای خاک بایزید بود وآنگاه وفات کرد بس چون دفنش کردند شب را برفی عظیم آمد دیگر روز سنگی بزرگ سپید بر خاک او نهاده دیدم و نشان قدم شیر یافتند دانستند که آن سنگ را شیر آورده است و بعضی گویند شیر را دیدند بر سر خاک او طواف می‌کرد و در افواهست که شیخ گفته است که هر که دست بر سنگ خاک ما نهد و حاجت خواهد روا شود و مجرب است از بعد آن شیخ را دیدند در خواب پرسیدند که حق تعالی با تو چه کرد گفت: نامهٔ بدست من داد گفتم مرا بنامه چه مشغول می‌کنی تو خود بیش از آن که بکردم دانستهٔ که از من چه آید من خود می‌دانستم که از من چه آیدنامهٔ به کرام الکاتبین رها کن که چون ایشان نبشته‌اند ایشان می‌خوانند و مرا بگذار که نفسی با تو باشم.
هوش مصنوعی: هنگامی که زمان فوت شیخ نزدیک شد، گفت: ای کاش دل پرخون من شکافته می‌شود و به مردم نشان داده می‌شد تا بدانند که با این خدای بت‌پرستی نمی‌توان زندگی کرد. سپس گفت: سی گز از خاکم را پایین‌تر بگیرید، زیرا این زمین در زیر بسطام قرار دارد و درست نیست که خاک من بالاتر از خاک بایزید باشد. پس از آن درگذشت. وقتی او را دفن کردند، شب برف زیادی بارید و روز بعد، سنگی بزرگ و سفید بر خاک او دیدم و آثار پاهای شیر بر روی آن یافت شد. آنها فهمیدند که آن سنگ را شیر آورده است. بعضی می‌گویند که شیر را در کنار قبر او می‌دیدند و در بین مردم گفته می‌شود که شیخ گفته است هر کس دست بر آن سنگ خاک ما بگذارد، حاجت او برآورده می‌شود و این موضوع تأیید شده است. بعد از آن، شیخ را در خواب دیدند و از او پرسیدند که چه بر او گذشته است. او گفت: نامه‌ای به من داده‌اند و گفتم: چرا مرا با نامه ورق می‌زنی؟ تو خود بیش از آنچه که می‌دانستم، می‌دانی که از من چه می‌آید. من خود می‌دانستم که چه چیزی از من بروز خواهد کرد. نامه‌های کرام الکاتبین را رها کن، زیرا آنان نوشته‌اند و می‌خوانند و مرا برای خودت نگه‌دار تا نفسی با تو باشم.
نقلست که محمدبن الحسین گفت: من بیمار بودم و دل اندوهگین از نفس آخر شیخ مرا گفت: هیچ مترس در آخر کار از رفتن جانست که گویی همی ترسم گفتم آری گفت: اگر من بمیرم پیش از تو آن ساعت حاضر آیم نزدیک تو دروقت مردن تو او اگر همه سی سال بود پس شیخ فرمان یافت ومن بهتر شدم.
هوش مصنوعی: محمد بن حسین می‌گوید: زمانی که بیمار بودم و قلبم از مرگ شیخ غمگین بود، او به من گفت: هیچ نترس از مرگ در آخر کار، چون به نظر می‌رسد که من از مرگ می‌ترسم. من پاسخ دادم که بله، او گفت: اگر من پیش از تو بمیرم، در آن لحظه نزدیک تو خواهم بود وقتی که تو می‌میری. حتی اگر این زمان سی سال طول بکشد. پس شیخ به من گفت و من هم بهتر شدم.
نقلست که پسرش گفت: در وقت نزع پدرم راست بایستاد و گفت: درآیی و علیک السلام گفت: یا پدر کرا بینی گفت: شیخ بوالحسن خرفاتی که وعده کرده است از بعد چندین گاه و اینجا حاضر است تا من نترسم و جماعتی جوانمردان نیز با او بهم این بگفت: و جان بداد رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: گفته شده که پسرش تعریف کرده: در لحظه‌ی آخر عمر پدرش ایستاده و گفت: «به ما خوش آمدید و سلام بر شما! پدر، چه کسی را می‌بینی؟» پدر پاسخ داد: «شیخ بوالحسن خرفاتی را می‌بینم که وعده داده بعد از مدتی به اینجا بیاید و من را دچار ترس نکند.» او همچنین اشاره کرد که گروهی از جوانمردان نیز با او هستند. سپس پدر جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

حاشیه ها

1393/04/29 15:06
م.خ.

در خط اول
«آن بحر اندوه آن را سختر از کوه»
با حذف space
را سختر به راسختر تبدیل شود

1393/11/07 10:02
سوخته دلان... حبیب

بنازم این ادب را... امر میکنه چندین متر زیر خاک دفنم کنید تا مبادا قبرم از قبر شیخ بایزید بلندتر باشد... این یعنی عشق و ادب

1396/03/25 18:05

برای تفسیر و ارئه مطالب عرفانی بر روی لینک و کانال تلگرامی کلیک کنید
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/09/01 00:12
بایا

سلام و عرض ادب. پاراگراف آخر، در نام شیخ نقطه ها جابجا شده اند لطفا تصحیح بفرمایید. متشکرم

1403/06/05 22:09
محمدرضا مدد

سلام.منظور از اگر از ترکستان تا بدر شام کسی را خاری در انگشت شود....چیست؟منظور عرفانی چیست؟