گنجور

بخش ۷۷ - ذکر شیخ ابوعلی دقاق رحمةالله علیه

آن استاد علم و بیان آن بنیاد کشف و عیان آن گمشده عشق و مودت آن سوخته شوق و محبت آن مخلص درد و اشتیاق شیخ وقت ابوعلی دقاق رحمةالله علیه و قدس الله سره العزیز امام وقت بود و شیخ عهد و سلطان طریقت و پادشاه حقیقت و زبان حق بود در احادیث و تفسیر و بیان و تقریر و وعظ و تذکیر شانی عظیم داشت و در ریاضت و کرامت آیتی بود و در لطایف و حقایق ومقام و حال متعین مرید نصرآبادی بود و بسی مشایخ کبار را دیده بود و خدمت کرده بزرگان گفته‌اند در هر عهدی نوحه‌گری بوده است و نوحه‌گر آن وقت بوعلی دقاقست آن درد شوق و سوز و ذوق که او را بوده است کس را نشان ندهند وهرگز درعمر خویش پشت بازننهاده بود و ابتدا در مرو بود که واقعهٔ بدو فرود آمد چنانکه به یکی از کبار مشایخ گفت: در مرو ابلیس رادیدم که خاک بر سر می‌کرد گفتم ای لعین چه بوده است گفت: خلعتی که هفتصد هزار سالست با منتظر آن بودم و در آرزوی آن می‌سوختم در بر بسر آرد فروشی انداخت.

شیخ بوعلی فارمدی با کمال عظمت خویش می‌گوید مرا هیچ حجت فردا نخواهد بود الا آنکه گویم بوعلی دقاقم.

و استاد بوعلی می‌گوید درخت خودروست که کسی او را نپرورده باشد برگ بیارد و لیکن بار نیارد و اگر برگ بیارد بی‌مزه آرد مرد نیز همچنین باشد چون او را استاد نبوده باشد ازو هیچ چیز نیاید.

پس گفت: من این طرق از نصرآبادی گرفتم و او از شبلی و او از جنید و او از سری و او از داود و او ازمعروف و او ازتابعین.

و گفت: هرگز نزدیک استاد ابوالقاسم نصرآبادی نرفتم تا غسل نکردم و بابتدا که او را در مرو مجلسی نهادند به سبب آن بود که بوعلی شنوی پیری بوده به شکوه گفت: ما را از این سخن نفسی زن استاد گفت: ما را آن نیست گفت: روا باشد که ما نیاز خویش بتو دهیم ترا بر نیاز ما سخن گشاده گردد استاد سخن گفت: تا از آنجا کار را درپیوست.

نقلست که بعد از آنکه سالها غایب بود سفر حجاز و سفرهای دیگر کرده بودو ریاضتها کشیده روزی برهنه بری رسید و بخانقاه عبدالله عمر رضی الله عنهما فرود آمد کسی او را بازشناخت و گفت: استاد است پس خلق برو رحمت کردند بزرگان گرد آمدند تا درس گوید و مناظره کند گفت: این خود صورت نبندد و لکن انشاءالله که سخن چند گفته شود پس منبر نهادند وهنوز حکایت مجلس او کنند که آن روز چون بر منبر شد اشارت به جانب راست کرد و گفت: الله اکبر پس روی به مقابله کرد و گفت: رضوان من الله اکبر پس اشارت به جانب چپ کرد و گفت: والله خیروابقلله خلق بیکبار بهم برآمدند و غریو برخاست تا چندین جنازه برگرفتند استاد در میان آن مشغلها از منبر فرود آمده بود بعد از آن او را طلب کردند نیافتند به شهر مرو رفت تا آنگاه به نشابور افتاد.

درویشی گفت: روزی به مجلس او درآمدم به نیت آنکه بپرسم از متوکلان و او دستاری طبری بر سر داشت دلم بدان میل کرد گفتم ایهاالاستاد توکل چه باشد گفت: آنکه طمع از دستار مردمان کوتاه کنی ودستار در من انداخت.

و گفت: وقتی بیمار بودم مرا آرزوی نشابور بگرفت بخواب دیدم که قایلی گفت: که تو ازین شهر نتوانی رفت که جماعتی از پریان را سخن توخوش آمده است و مجلس تو هر روز حاضر باشند تو از بهر ایشان باز داشتهٔ درین شهر.

نقلست که در میان مردم چون چیزی افتادی که دل مردمان بدان مشغول شدی استاد گفت: این از غیرت حق است می‌خواهد که آنچه می‌رود نرود.

نقلست که یک روز بر سر منبر ملامت آدمی می‌کرد که چه سودست گه حسود و معجب و متکبر و آنچه بدین ماند سایلی گفت: با این همه صفات ذمیمه که آدمی دارد اما جاء دوستی دارد استاد گفت: از خدا بترسید که می‌گوید یحبهم و یحبونه.

نقلست که روزی بر سر منبر می‌گفت: خدا و خدا و خدا کسی گفت: خواجه خدا چه بود گفت: نمی‌دانم گفت: چون نمی‌دانی چرامی‌گوئی گفت: این نگویم چکنم.

نقلست که درویشی در مجلس او برخاست و گفت: درویشم و سه روز است تا چیزی نخورده‌ام و جماعتی از مشایخ حاضر بودند او بانگ بروزد که دروغ می‌گوئی که فقر سر پادشاهست و پادشاه سرخویش بجائی ننهد که او با کسی گوید و عرضه کند بعمرو و بزید.

نقلست که مردی فقاعی بود بر در خانقاه استاده بوقت سفره بیامدی و چیزی از آن فقاع بیاوردی و بر سفره نشستی و فقاع بصوفیان دادی و چون سیر بخوردند آنچه فاضل آمدی ببردی روزی بر لفظ استاد برفت که این جوانمرد وقتی صافی دارد شبانه استاد بخوابش دید گفت: جای بالا دیدم جمله ارکان دین و دنیا جمع شده و میان من و ایشان بالائی بودی و من بدان بالا باز شدم مانعی پیشم آمد تا هرچند خواستم که بر آنجا روم نتوانستم شد ناگاه فقاعی بیامدی و گفتی بوعلی دست بمن ده که درین راه شیران بس روباهانند پس دیگر روز استاد بر منبر بود فقاعی از در درآمد استاد گفت: او را راه دهید که اگر او دوش دستگیر ما نبودی ما از بازماندگان بودیم فقاعی گفت: ای استاد هر شب ما آنجا آئیم بیک شب که تو آمدی ما را غمزی کردی.

نقلست که روزی یکی درآمد که از جای دور آمده‌ام نزدیک توای استاد گفت: این حدیث بقطع مسافت نیست از نفس خویش گامی فراتر نه که همه مقصودها ترا بحاصلست.

نقلست که یکی درآمد و شکایت کرد از دست شیطان استاد گفت: درخت از میان برکن تا گنجشک بران ننشیند که تا آشیان دیو درو بود مرغان شیطان برو می‌نشینند.

نقلست که بازرگانی بود خشگو نام مگر رنجور شد شیخ به عیادت او آمد گفت: ای فلان چه افتاده است گفت: نیم شبی برخاستم تا وضو سازم و نماز شب کنم تابی در پشتم افتاد ودردی سخت پدید آمد و تب در پیوست استاد گفت: ترا با فضول چه کار تا نماز شب کنی تا لاجرم بدرد پشت مبتلا گردی ترامردار دنیا از خود دور باید کرد کسی که سرش درد کند او را طلایی بر پای نهند هرگز به نشود و چون دست نجس بود او آستین شوید هرگز پاک نگردد.

نقلست که یک روز بخانه مریدی شد و آن مرد دیرگاه بود تا در انتظار او بود چون شیخ درامد گفت: ای شیخ یک سخن بگویم گفت: بگوی گفت: کی خواهی رفت گفت: ای بیچاره هنوز وصال نایافته آواز فراق بلند کردی.

نقلست که روزی صوفی پیش استاد نشسته بود عطسه داد گفت: یرحمتک ربک صوفی در حال پای افزار در پا کردن گرفت بر عزم رفتن گفتند حال چیست گفت: چون زبان شیخ بر ما برحمت گشاده شد کاری که بایست برآمد چه خواهد بود بیش از این نگفت: و برفت.

نقلست که روزی استاد نشسته بود و مرقعی نو و زیبا درپوشیده و در عهد شیخ ابوالحسن برنودی یکی بود از عقلاء مجانین از خانقاه درآمد پوستینی کهنه آلوده پوشیده استاد بطیبت می‌گفت و در مرقع خویش می‌نگریست که بوالحسن بچند خریدهٔ این پوستین شیخ نعره بزد و گفت: بوعلی رعنائی مکن که این پوستین بهمه دنیا خریده‌ام و بهمه بهشت باز نفروشم استاد سر در پیش افکند و زار بگریست و چنین گفتند که دیگر هرگز با هیچکس طیبت نکرد.

نقلست که استاد گفت: روزی درویشی در خانقاه درآمد که گوشه با من پردازید تا بمیرم او را خانه پرداختیم در آنجا شد و چشم در گوشهٔ گذاشت و می‌گفت: الله الله و من پنهان گوش می‌داشتم گفت: ای ابوعلی مرا مبشول برفتم و بازآمدم او همان می‌گفت تا جان بداد کسی بطلب غسال و کرباس فرستادیم تا نگاه کردیم او را هیچ جای ندیدیم حیران فرو ماندیم گفتم این بمن نمودی خداوندا بزندگی بدیدمش و بمردگی ناپدید شد و کجا شد هاتفی آوازداد که چه جوئی کسی را که ملک الموت جست نیافت حور و قصور جستند نیافتند گفتم خداوندا او کجا رفت آواز آمد فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر.

استاد گفت: وقتی پیری را دیدم در مسجدی خراب خون می‌گریست چنانکه زمین مسجد رنگ گرفته بود گفتم ای پیر با خویشتن رفقی بکن ترا چه افتاده است گفت: ای جوانمرد طاقتم برسید در آرزوی لقای او.

و گفت: خداوندی بر بندهٔ خود خشم گرفت شفیعان فراکرد تا او را عفو کرد و بنده همچنان می‌گریست شفیع گفت: اکنون این گریستن بر چیست او ترا عفو کرد خداوند گفت: او رضای من می‌جوید و او را اندر آن راه نیست بدان همی گرید.

نقلست که یک روز جوانی از در خانقاه در آمد و بنشست گفت: اگر کسی را اندیشهٔ معصیتی بخاطر درآید طهارت را هیچ زیان دارد استاد بگریست و گفت: سؤال این جوانمرد را جواب بگوئید زین الاسلام گفت: مرا خاطری درآمد لکن از استاد شرم داشتم که بگویم طهارت ظاهر راخلل نکند اما طهارت باطن را بشکند.

نقلست که گفت: درد چشم پدید آمد چنانکه از درد مدتی بی‌قرار شدم و خوابم نیامد ناگاه لحظهٔ درخواب شدم آوازی شنیدم که الیس الله بکاف عبده پس بیدار شدم دردم برفت و دیگر هرگز درد چشم نبود.

یک روز استاد بوسعید خرگوشی و استاد بوعلی را از حمام باز آورده بودند و هر دو بیمار بودند استاد بوعلی بدو گفت: چه بود اگر همچنین هر دو بسلامت نشسته باشیم تا وقت نمازدرآید و به تعجب بماندم که چندین بار طهارت می‌باید کرد و ایشان هر دو را یک علت بود بوسعید دهان بر گوش استاد نهاد و گفت: راست بدان ماند که ستیزه همی کند لیکن هر چه ازو بود خوش بود.

نقلست که گفت: وقتی در بیابانی پانزده شبانه روز گم شدم چون راه بازیافتم لشکری دیدم که مرا شربتی آب داد زیان کاری آن شربت آب سی سالست که هنوز در دل من مانده است.

نقلست که بعضی را از مریدان سختر بودندی ایشان رادر زمستان با آب سرد غسل فرمودی و بعضی را که نازکتر بودندی با ایشان رفق کردی و گفتی با هر کسی کار بقدر وسع او توان کرد.

وگفتی کسی که بقالی خواهد کرد او را بخروار اشنان باید اما اگر جامه خواهد شست او را ده ستیراشنان تمام بود یعنی علم آنقدر تمام است که بدان کار کنی اما اگر برای فروختن آموزی هرگزت کار برنیاید که مقصود از علم عملست و تواضع چنانکه نقلست که روزی بمرو بدعوتش خواندند در راه که می‌رفت از خانه نالهٔ پیرزنی می‌آمد که می‌گفت: بارخدایا مرا چنین گرسنه بگذاشتهٔ و چندین طفل بر من گماشتهٔ آخر این چه چیز است که تو با من می‌کنی شیخ برگذشت و چون بدعوت رسید بفرمود تا طبقی بیاراستند خداوند دعوت شادمان شد که امروز شیخ زله خواهد کرد تا به خانه برد و او را نه خانه بود ونه اهل چون بیاراستند برخاست و بر سر نهاد و بر در سرای آن پیرزن نهاد و ببرد و بدیشان داد ببین تا این چه شکستن و نیاز بوده باشد.

و یک روز می‌گفته است اگر فردا مرا به دوزخ فرستند کفارم سرزنش کنند که ای شیخ چه فرقست میان ما و تو من گویم جوانمردی باید آخر مرا روز بازاری بوده باشد و لکن سنت خدا اینست

فلما اضاء الصبح فرق بیننا
وای نعیم لایکدره الدهر

عجب اینست با سخنی چنین هم او می‌گوید که بدانمی که روز قیامت قدمی ورای من خواهد بود از هر چه کرده‌ام روی بگردانمی اما شاید که در آن وقت که این گفته باشد او را با او داده باشند تا همه محومحض عبودیت بود و در این وقت او را از میان برداشته باشند و بر زبان او سخن می‌رانده تا محو محض ربوبیت بوده باشد.

چنانکه نقلست که یک روز عید به مصلی خلقی انبوه حاضر بودند او را خوش آمد گفت: بعزت تو اگر مرا خبر باشد که از ایشان کسی پیش از من ترا بیند برفور بی‌هیچ توقعی جان از من برآید ودیگر شاید که چون آنجا زمان نباشد از پیش و از پس دیدن نباشد شرح این سخن دراز است لیس عندالله صباح و لامساء و او را کلماتی عالی است.

و گفت: نگر تا از بهر او با هیچ آفریده خصومت نکنی که آنگاه دعوی کرده باشی کو تو آن توی و تو آن خود نیستی ترا خداوندی است شغل خویش بدو بازگذار تا خود خصمی ملک خویش او کند.

وگفت: چنان باش که مرده باشی و سه روز برآمده.

و گفت: هر که جان خود را جاروب در معشوق نمی‌کند او عاشق نیست.

و گفت: هر که را بدون حق انس باشد در حال خود ضعیف باشد و هر که جز از وی گوید در مقال خود کاذب باشد.

و گفت: هر که نیت مخالفت پیر کند بر طریقت بنماند و علاقه ایشان بریده گردد هر چند در یک بقعه باشند و هر که صحبت پیری کند آن گاه بدل اعتراض کند عهد صحبت بشکست و توبه بروی واجب شد با آنکه گفته‌اند حقوق استاد را توبه نباشد.

و گفت: ترک ادب درختی است که راندن بارآرد هر که بی‌ادبی کند بر بساط پادشاهان بدرگاه فرستند و هر که بی‌ادبی کند بر درگاه باستوربانی فرستند.

و گفت: هرکه با او صحبت کند بی‌ادب جهل او او را بکشتن سپارد زود.

و گفت: هرگز ایستادگی نبود با خدای در بدایت نتواند نشست یا او در نهایت و در نهایت ایستادگی از راه مجاهده ننشستنی دست دهد از راه مشاهده.

و گفت: خدمت که بود بر درگاه بود بر بساط مشاهده مشاهده بود بنعت هیبت بعد از آن فسردگی بود از استیلاء قربت بعد از آن فنا بود از خود در تمامی غیبت و از بهر اینست که احوال مشایخ در نهایت ازمجاهده به سکون باز می‌گردد و او را ظاهر ایشان برقرار نمی‌ماند.

وگفت: چون مرید مجرد بود در بدایت از وهمی و در نهایت از همتی او معطل بود و وهم آنست که مشغول گرداند ظاهر او را به عبادت و همت آنست که جمع گرداند باطن او را به مراقبت.

و گفت: شادی طلب تمامتر از شادی وجدان از بهر آنکه- شادی وجدان را خطر زوالست و در طلب امید وصال.

و گفت: این حدیث نه بعلت است و نه ازجهد ولیکن طینت است کما قال الله یحبهم و یحبونه گفت: ایشان را دوست داریم و ایشان ما را دوست دارند و در میان ذکر طاعت و عبادت نکرد و محبت مجرد یاد کرد ازعلت.

و گفت: مصیبت ما امروز بیش ازمصیبت اهل دوزخ خواهدبود فردا از بهر آن که اهل دوزخ را فردا ثواب فوت خواهد شد و ما را امروز بنقد وقت مشاهدهٔ خدمت حق فوت می‌شود و تو فرق میکن میان این دو مصیبت.

وگفت: هر که ترک حرام کند از دوزخ نجات یابد و هر که ترک شبهت کند به بهشت رسد و هر که ترک زیادتی کند به خدای رسد.

وگفت: بدین حدیث نتوان رسید به مردی هر که درین حدیث رسید ازینجا خلاص نتوان یافت به مردی.

وگفت: آن آرایش که گاه گاه به مردم درآید بی‌سببی از اطلاع حق بود که متجلی شود روح را.

و گفت: گوینده مطیع خداوندبود در جمله عمر مگر نفسی و او را درحظیرةالقدس فرود آرند چون حسرات آن نفس بروکشف کنند آن بهشت بروی دوزخ گردد واگر درجمله عمر طاعت نچشیده بود مگر نفسی اگر او را در دوزخ کنند و کشف گردانند بر او این یک نفس آتش فرو می‌برد و دوزخ بر او بهشت شود.

وگفت: هر که حاضر است اگر سر خویش اختیار کند بدان مطالبت کنند و اگر غایب است که اختیار کند نپرسند.

و گفت: اگر عقوبت کند اظهار قدرت بود و اگر بیامرزد اظهار رحمت بود و همه کس بیش نرسد.

و گفت: غربت آن نیست که برادر یوسف را بدرمی چند بفروختند غریب آن مُدبِر است که آخرت را بدنیا فروشد.

و گفت: باید که هرکه این آیت بشنود ولاتحسبن الذین قتلوافی سبیل الله الی آیه بجان درباختن بخیلی نکند.

و گفت: ایاک نعبد ترا نگاهداشتن شریعت است و ایاک نستعین امر بحقیقت است.

و گفت: چون حق تعالی تن‌های شما را بخریده است به بهشت بدیگری مفروشید که بیع درست نباشد و اگر باشد سودنکند.

و گفت: سه رتبت است سؤال و دعا و ثنا سؤال آنرا که دنیا خواهد دعا آنرا که عقبی خواهد ثناء آنرا که مولی خواهد.

و گفت: مراتب سخاوت سه قسمست سخاوت وجود و ایثار هر که حق را بر نفس خود بر گزیند صاحب جود است و هرکه حق را بر جان خود برگزیند صاحب ایثار است.

و گفت: هر که از حق خاموش گردد دیوی بود گنگ.

و گفت: بر شما باد که حذر کنید از صحبت سلاطین که ایشان را رأی چون رأی کودکان بود و صولت چون صولت شیران.

و گفت: شیوهٔ سلاطین آنست که ازیشان صبر و با ایشان طاقت نیست.

و گفت: معنی لَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا به پناه خواست از فراق.

و گفت: تواضع توانگران درویشان را دیانت است و تواضع درویشان توانگران را خیانت.

وگفت: اگر ملایکه طالب علم را پر نگسترانند آنکه طالب معلوم بود خود چگونه بود.

و گفت: اگر طلب علم فریضه است طلب معلوم فریضه‌تر.

و گفت: مرید آنست که در عمر خویش نخسبد و مردان که یک ساعت نخسبند و پیغامبر چنین بود علیه السلام چون ازمعراج بازآمد هرگز دیگر نخفت زیرا که همه دل شده بود.

و گفت: ابراهیم علیه السلام اسماعیل را گفت: ای پسر در خواب دیدم که ترا قربان همی باید کرد گفت: ای پدر اگر نخفتئی آن خواب ندیدی.

و گفت: دیدار در دنیا باسرار بود و در آخرت بابصار.

و گفت: ارادت و همت امانت حق است پیش ارباب بدایات و اصحاب نهایت ارباب بدایت بارادت طاعت مجاهده توانند کرد و اصحاب نهایت بهمت بمکاشفه و مشاهده توانند رسید و همت چون کیمیاست طالب مال را و همت قراریست بی‌آرام که هرگز ساکن نشود نه در دنیا و نه در آخرت.

و گفت: جهد توانگران بمالست و جهد درویشان بجان.

و گفت: صحبت کردن با اژدها آسانتر که با درویشی که همه بخیلست.

و گفت: بزرگترین همه چیزها نشستن بر بساط فقر است و ترک گرفتن آفاق به کلی چنانکه او را نه معلومی بود نه جاهی نه مالی نه چیزی گفتند هر کسی که بدین صفت بود او را هیچ ثواب بود گفت: آنچه مردمان می‌پوشند او می‌پوشد و آنچه می‌خورند او می‌خورد و لیکن بسرّ از ایشان جدا بود.

و گفت: وقت تو آنست که آنجائی اگر وقت تو دنیاست بدنیائی و اگر عقباست بعقبائی و اگر شادیست در شادئی و اگر اندوهست در اندوهی.

و گفت: چنانکه ترا از شکم مادر بیرون آورد از میان نجاست و شیر پاک خالص غذای تو گردانید وترا به پاکی پرورش داد همچنان از دنیا بیرون بردت از میان گناه و معاصی و شراب رحمت و مغفرت و عزت چشاند و پاک گرداند و در بهشت فرود آرد پاک از همه آفتی.

وگفت: خدای تعالی عاصیان را دوست می‌دارد خطاب می‌کند سیدالمرسلین را صلوات الله و سلامه علیه که نماز شب کن تا مقام شفاعت یابی به نیتی که مادران شب دایه را بیدار کنند تا شیر به فرزند دهند.

گفتند فتوت چیست گفت: حرکت کردن از برای دیگران و از پیغمبر بود علیه السلام که فردا همه خواهند گفت: نفسی نفسی او خواهد گفت: امتی امتی.

و گفت: جمع اثباتیست بی‌نفی و تفرقه نفی تست بی‌اثبات و تفرقه آن بود که به تو منسوب بود و جمع آنکه از تو برده باشد.

وگفت: فقر عطای حق است هر که به حق آن قیام نکند به سبب آنکه ازو شکایت کند آن سبب عقوبت او گردد.

وگفت: اگر توبه از بیم دوزخ یا امید بهشت می‌کنی بی‌همتی است توبه بر آن کنخدایت دوست دارد إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ.

و گفت: توکل صفت انبیا بود و تسلیم صفت ابراهیم وتفویض صفت پیغمبر ما صلی الله علیه و سلم صاحب توکل بوعده آرام گیرد و صاحب تسلیم به علم و صاحب تفویض به حکم و توکل بدایت باشد و تسلیم وسط و تفویض نهایت.

وگفت: صاحب معرفت باش به خدای تا همیشه شاد باشی.

وگفت: عالم را روا نبود که خبر دهد مگر آنچه خوانده باشد و عارف را روا نبود که خبر دهد مگر یافته باشد.

وگفت: چنانکه ربوبیت از حق زایل نشود باید که عبودیت که صفت بنده است از بنده زایل نشود.

وگفت: اول مقام بنده علم است به خدای و غایتش معرفت خدای و فایدهٔ آن مشاهده است و بنده باز نه بایستد ازمعصیت مگر به تهدید و وعید بانواع عقاب و آزاد آنست که او را از کرم کشف چیزی کند بسنده بود او را از زجر ونهی.

و گفت: عقل را دلالت و حکمت را اشارت و معرفت را شهادت.

وگفت: توحید نظر کردن است در اشیاء بعین عدم.

وگفت: بصفای عبادت نتوان رسید الا به چهار چیز اول معرفت خدای دوم معرفت نفس سوم معرفت موت چهارم معرفت ما بعدالموت هر که خدای را بشناخت بحق او قیام کرد به صدق و اخلاص و صفا وعبودیت وهر که نفس را بشناخت بشریعت و حقیقت روی به مخالفت او نهاد ومخالفت او طاعت است مدام و هر که موت را بشناخت شایستگی آن ساخته گردانید و آمدن آنرا مستعد شد و هر که ما بعد الموت بشناخت ازوعد و وعید در خوف و رجا بماند فَلَا يَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ.

و گفت: نقد در فعل است تا صفت وفکرت در صفت تاموصوف و عبارت نقداست باشارة و فکرت آنست که اشارت و عبارت بدو نرسد.

وگفت: مادام که بنده صاحب توحید است حال او نیکوست از جهت آنکه شفیع اعظم توحید است و هرکه توحید ندارد کسی شفاعت او نکند و آنکه صاحب توحید نبود لامَحاله که روزی آمرزیده شود.

وگفت: عارف باشی تا متحمل باش و گفت: قومی را در قبض افکند از برای آن منکر شدند و جمعی را در بسط بداشت از این جهت بوحدانیت مقر آمدند.

و گفت: فراغت مُلک است که آنرا غایب نیست.

و گفت: غریب نه آنست که کسی ندارد غریب آن مدبِری بود که آخرت بفروشد.

و گفت: قبض اوایل فناست و بسط اوایل بقا هر که را در قبض انداخت باقی گردانید.

و گفت: از آب و گل چه آید جز خطا و از خدا چه آید جز عطا.

و گفت: عارف همچون مردیست که بر شیر نشیند همه کس ازو ترسند و او از همه کس بیش ترسد.

نقل است که یک روز در استدراج سخن می‌گفت. سایل گفت: استدراج کدام بود گفت: آن نشنیدهٔ که فلانکس به مدینه کلو باز می‌برد.

نقلست که آخر چندان درد درو پدید آمده بود که هر شب گاهی بر بام خانه شدی آن خانه که اکنون در برابر تربت اوست و آنرا بیت الفتوح گفتندی چون بر بام شدی روی به آفتاب کردی و گفتی ای سرگردان مملکت امروز چون بودی و چون گذشتی هیچ جا از اندوهگینی ازین حدیث و هیچ جا از زیر و زبر شدگان این واقعه خبر یافتی همه ازین جنس می‌گفتی تا که آفتاب فروشدی پس از بام فرودآمدی.

وسخن او در آخر چنان شد که کسی فهم نمی‌کرد و طاقت نمی‌داشت لاجرم به مجلس مردم اندک آمدندی چنانکه هفده هجده کس زیادت نبودندی چنانکه پیر هری می‌گوید که چون بوعلی دقاق را سخن عالی شد مجلس او از خلق خالی شد.

نقلست که در ابتداء حال غلبات وجدی داشت که هیچکس را ازین حدیث مسلم نمی‌داشت تا چنان شده بود که پیوسته می‌گفتی بارخدایا مرا بکاه برگی بخش و مرا در کار موری کن و در مناجات می‌گفتی که مرا رسوا مکن که بسی لافها زده‌‌ام تو بر سر منبر با این چنین گناه کار تو و اگر رسوام خواهی کرد باری در پیش این مجلسیان رسوام مکن مرا همچنان در مرقع صوفیان رها کن و رَکوه و عصایی بدستم ده که من شیوه صوفیان دوست می‌دارم آنگاه مرا با عصا و رَکوه و مرقع بوادیی از وادیهای دوزخ در ده که تا من ابدالابد خونابهٔ فراق تو می‌خورم و در آن وادی نوحه تو می‌کنم و بر سر نگونساری خویش می‌گریم و ماتم بازماندگی خویش می‌دارم تا باری اگر قرب توم نبود نوحهٔ توم بود.

و می‌گفت: بار خداوندا ما دیوان خویش به گناه سیاه کردیم و تو موی ما را به روزگار سپید کردی ای خالق سیاه و سفید فضل کن و سیاه کرده ما را در کار سپید کرده خویش کن و باز می‌گفت: ای خداوند آنکه ترا به تحقیق بداند طلب تو همیشه کند و اگرچه داند که هرگزت نیاید.

و گفت: گرفتم که در فردوسم فرود آوردی و به مقام عالیم رسانیدی آنرا چکنم که بهتر ازین توانستمی بود و نبودم.

بعد ازوفات استاد را به خواب دیدند و پرسیدند که خدای تعالی با تو چه کردگفت: مرا به پای بداشت و هر گناه که بدان اقرار آوردم بیآمرزید مگر یک گناه که از آن شرم داشتم که یاد کردمی مرا در عرق بازداشت تا آنگاه که همه گوشت ازرویم فرو افتاد گفتند آن چه بود گفت درکودکی بامردی نگرسته بودم مرا نیکو آمده بود و یکبار دیگرش به خواب دیدند که عظیم بی‌قراری می‌کرد و می‌گریست گفتند ای استاد چه بوده است مگر دنیا می‌بایدت گفت: بلی ولکن نه برای دنیا با مجلس که گویم بلکه برای آن تا میان دربندم و عصا برگیرم و همه روز یک بیک در همی شوم و خلق را وعظ همی کنم که مکنید که نمی‌دانید که از که باز می‌مانید.

و دیگری بخواب دید گفت: خدای با تو چه کرد گفت: هر چه کرده بودم از بد و نیک جمله گرد کرد بر من بذرّه ذرّه پس به کوه درگذاشت و یکی دیگرش به خواب دید که بر صراط می‌گذشت پهنای آن پانصد ساله راه بود گفت: این چیست که ما را خبر دادند که صراط از موی باریکتر است و از تیغ تیزتر گفت: این سخن راست است لیکن برونده بگردد روندهٔ که آنجا فراختر رفته باشد اینجا باریکش باید رفت و اگر تنگتر رفته باشد اینجا فراختر باید رفت.

نقلست که استاد را شاگردی بود نام او ابوبکر صیرفی بر سر تربت استاد نشسته بود گفت: بخواب دیدم که تربت از هم بازشدی و استاد برآمدی و خواستی که بهوا بر پرد گفتمی کجا می‌روی گفتی همچنین گویان می‌روم که ما را درملکوت اعلی منبرها نهاده‌اند.

و چنین نقل کرده‌اند که به مدت یکسال این ابوبکر بعد از نماز دیگر روز آدینه بر سر تربت استاد نشستی یعنی که به مجلس آمده‌ام و همین ابوبکر را می‌آرند که گفت: چون قاضی بوعمر وفات کرد و او از اقران استاد بود به خواب دیدم که همی رفتم تا به مجلس استاد روم گفتندی کجا می‌روی گفتمی به ملکوت آسمان اعلا به مجلس استاد گفتندی امروز مجلس نیست که قاضی بوعمر درگذشته است.

شیخ ابوالقاسم قشیری حکایت کرد که جوانی به نزدیک من آمد و همی گریست گفتم چه بوده است گفت: دوش بخواب دیدم که قیامت بودی و مرا به دوزخ فرستادندی من گفتمی که مرا به دوزخ مفرستید که به مجلس بوعلی دقاق رسیده‌ام مرا گفتندی به مجلس او رسیدهٔ گفتم آری گفتند او را به بهشت برید، رحمةالله علیه.

بخش ۷۶ - ذکر شیخ ابوالعباس قصاب رحمةالله علیه: آن گستاخ درگاه آن مقبول الله آن کامل معرفت آن عامل مملکت آن قطب اصحاب شیخ وقت ابوالعباس قصاب رحمةالله علیه شیخ عالم و محترم مشایخ بود و صدیق وقت بود و در فتوت و مروت پادشاه و در آفات عیوب نفس دیدن اعجوبه بود و در ریاضت و کرامت و فراست و معرفت شانی عظیم داشت او را عامل مملکت گفته‌اند و پیر و سلطان عهد بود و شیخ میهنه را گفت: که اشارت و عبارت نصیب تست. بخش ۷۸ - ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی: آن بحر اندوه آن راسختر از کوه آن آفتاب الهی آن آسمان نامتناهی آن اعجوبه ربانی آن قطب وقت ابوالحسن خرقانی رحمةالله علیه سلطان سلاطین مشایخ بود و قطب اوتاد و ابدال عالم و پادشاه اهل طریقت و حقیقت و متمکن کوه صفت و متعین معرفت دایم به دل در حضور و مشاهده و به تن در خضوع ریاضت و مجاهده بود و صاحب اسرار حقایق و عالی همت و بزرگ مرتبه و در حضرت آشنایی عظیم داشت و در گستاخی کروفری داشت که صفت نتوان کرد. نقل است که شیخ بایزید هر سال یک نوبت به زیارت دهستان شدی به سرریگ که آنجا قبور شهداست چون بر خرقان گذر کردی باستادی و نفس برکشیدی مریدان از وی سؤال کردند که شیخا ما هیچ بوی نمی‌شنویم گفت: آری که از این دیه دزدان بوی مردی می‌شنوم مردی بود نام او علی و کنیت او ابوالحسن به سه درجه از من پیش بود بار عیال کشد و کشت کند و درخت نشاند.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن استاد علم و بیان آن بنیاد کشف و عیان آن گمشده عشق و مودت آن سوخته شوق و محبت آن مخلص درد و اشتیاق شیخ وقت ابوعلی دقاق رحمةالله علیه و قدس الله سره العزیز امام وقت بود و شیخ عهد و سلطان طریقت و پادشاه حقیقت و زبان حق بود در احادیث و تفسیر و بیان و تقریر و وعظ و تذکیر شانی عظیم داشت و در ریاضت و کرامت آیتی بود و در لطایف و حقایق ومقام و حال متعین مرید نصرآبادی بود و بسی مشایخ کبار را دیده بود و خدمت کرده بزرگان گفته‌اند در هر عهدی نوحه‌گری بوده است و نوحه‌گر آن وقت بوعلی دقاقست آن درد شوق و سوز و ذوق که او را بوده است کس را نشان ندهند وهرگز درعمر خویش پشت بازننهاده بود و ابتدا در مرو بود که واقعهٔ بدو فرود آمد چنانکه به یکی از کبار مشایخ گفت: در مرو ابلیس رادیدم که خاک بر سر می‌کرد گفتم ای لعین چه بوده است گفت: خلعتی که هفتصد هزار سالست با منتظر آن بودم و در آرزوی آن می‌سوختم در بر بسر آرد فروشی انداخت.
هوش مصنوعی: آن استاد بزرگ علم و بیان، پایه‌گذار کشف و شهود عشق و محبت، و مظهر عمیق شوق و اشتیاق بود. او ابوعلی دقاق، رحمت خدا بر او، امام زمان خویش و استاد و سلطان طریقت بود. در بیان احادیث، تفسیر، وعظ و یادآوری، مقام والایی داشت. او در ریاضت و کرامت، نشانه‌ای از آیات الهی بود و در لطایف و حقایق، به مقام و حال ویژه‌ای دست یافته بود و شاگرد نصرآبادی محسوب می‌شد. بسیاری از مشایخ بزرگ را دیده و خدمت کرده بود. گفته می‌شود که در هر زمان نوحه‌گری وجود داشته و نوحه‌گر آن زمان، بوعلی دقاق بود. درد و شوق عمیق او را هیچ کس نمی‌شناخت و وی هرگز در زندگی‌اش به عقب نگاه نکرد. او ابتدا در مرو بود، جایی که واقعه‌ای به او رخ داد. او به یکی از مشایخ بزرگ گفت که ابلیس را در مرو دیده و او در حال خاک بر سر کردن بود. به ابلیس گفت: ای لعین، چه چیزی تو را به این حال وا داشته است؟ ابلیس پاسخ داد: "خلعتی که هفتصدهزار سال منتظر آن بودم و در آرزوی آن می‌سوختم، در جایی بر روی زمین افتاد."
شیخ بوعلی فارمدی با کمال عظمت خویش می‌گوید مرا هیچ حجت فردا نخواهد بود الا آنکه گویم بوعلی دقاقم.
هوش مصنوعی: شیخ بوعلی فارمدی با تمام مقام و عظمت خود می‌گوید که در روز قیامت هیچ دلیلی نمی‌تواند برای من باشد جز این که بگویم من بوعلی دقاق هستم.
و استاد بوعلی می‌گوید درخت خودروست که کسی او را نپرورده باشد برگ بیارد و لیکن بار نیارد و اگر برگ بیارد بی‌مزه آرد مرد نیز همچنین باشد چون او را استاد نبوده باشد ازو هیچ چیز نیاید.
هوش مصنوعی: استاد بوعلی می‌فرماید، درختی که به صورت طبیعی رشد کرده و کسی به پرورش آن نپرداخته، فقط برگ تولید می‌کند ولی میوه نخواهد داشت. حتی اگر برگ هم بیاورد، این برگ‌ها بی‌مزه خواهند بود. انسان نیز اگر معلم و راهنمایی نداشته باشد، نمی‌تواند چیزی از خود ارائه دهد.
پس گفت: من این طرق از نصرآبادی گرفتم و او از شبلی و او از جنید و او از سری و او از داود و او ازمعروف و او ازتابعین.
هوش مصنوعی: او گفت که این روش‌ها را از نصرآبادی آموخته و نصرآبادی هم آنها را از شبلی یاد گرفته و شبلی از جنید گرفته و جنید از سری و سری نیز از داود و داود این دانش را از معروف و معروف از تابعین دریافت کرده است.
و گفت: هرگز نزدیک استاد ابوالقاسم نصرآبادی نرفتم تا غسل نکردم و بابتدا که او را در مرو مجلسی نهادند به سبب آن بود که بوعلی شنوی پیری بوده به شکوه گفت: ما را از این سخن نفسی زن استاد گفت: ما را آن نیست گفت: روا باشد که ما نیاز خویش بتو دهیم ترا بر نیاز ما سخن گشاده گردد استاد سخن گفت: تا از آنجا کار را درپیوست.
هوش مصنوعی: او گفت: هرگز به نزد استاد ابوالقاسم نصرآبادی نرفتم مگر اینکه غسل کرده باشم. هنگامی که او را به سبب مجلسی در مرو قرار دادند، بوعلی شنوی که پیر و با احترام بود، با ناراحتی گفت: ما را از این صحبت‌ها بی‌نیاز کنید. استاد پاسخ داد: ما به آن نیازی نداریم. او گفت: آیا درست است که نیازهای خود را به تو بگوییم و تو برای نیازهای ما صحبت کنی؟ سپس استاد سخن گفت و از آنجا کار را ادامه داد.
نقلست که بعد از آنکه سالها غایب بود سفر حجاز و سفرهای دیگر کرده بودو ریاضتها کشیده روزی برهنه بری رسید و بخانقاه عبدالله عمر رضی الله عنهما فرود آمد کسی او را بازشناخت و گفت: استاد است پس خلق برو رحمت کردند بزرگان گرد آمدند تا درس گوید و مناظره کند گفت: این خود صورت نبندد و لکن انشاءالله که سخن چند گفته شود پس منبر نهادند وهنوز حکایت مجلس او کنند که آن روز چون بر منبر شد اشارت به جانب راست کرد و گفت: الله اکبر پس روی به مقابله کرد و گفت: رضوان من الله اکبر پس اشارت به جانب چپ کرد و گفت: والله خیروابقلله خلق بیکبار بهم برآمدند و غریو برخاست تا چندین جنازه برگرفتند استاد در میان آن مشغلها از منبر فرود آمده بود بعد از آن او را طلب کردند نیافتند به شهر مرو رفت تا آنگاه به نشابور افتاد.
هوش مصنوعی: بنا بر نقل‌هایی، فردی که سال‌ها غایب بود و سفرهایی به حجاز و دیگر مناطق انجام داده و تمرینات روحی زیادی را گذرانده بود، روزی به حالت عریانی به محلی رسید و به خانقاه عبدالله عمر (رضی الله عنهما) وارد شد. کسی او را شناخت و گفت: "او استاد است." مردم به او احترام گذاشتند و بزرگان جمع شدند تا از او درس بگیرند و مناظره‌ای برگزار کنند. او گفت که امکان برگزاری چنین جلسه‌ای نیست، اما انشاءالله چند سخن خواهد گفت. بنابراین، منبری برای او آماده کردند و هنوز هم حکایت آن مجلس در یادها باقی مانده است. روزی که او بر منبر رفت، به سمت راست اشاره کرد و گفت: "الله اکبر"، سپس به سمت مقابل روی کرد و گفت: "رضوان من الله اکبر"، بعد به سمت چپ اشاره کرد و گفت: "والله خیر و ابقی." پس از این، مردم به یکباره به پا خواستند و صدای بلندی ایجاد کردند تا چندین جنازه را حمل کردند. استاد در میان این شلوغی از منبر پایین آمد و بعد از آن، جستجو کردند اما او را نیافتند تا اینکه به شهر مرو رفت و سپس به نشابور رسید.
درویشی گفت: روزی به مجلس او درآمدم به نیت آنکه بپرسم از متوکلان و او دستاری طبری بر سر داشت دلم بدان میل کرد گفتم ایهاالاستاد توکل چه باشد گفت: آنکه طمع از دستار مردمان کوتاه کنی ودستار در من انداخت.
هوش مصنوعی: یک درویش گفت: روزی به مجلس او رفتم با این نیت که از توکل بپرسم. او دفتری بر سر داشت که مرا به سمت خود جلب کرد. بنابراین گفتم: استاد، توکل چیست؟ او پاسخ داد: توکل یعنی آنکه طمع و امید به دستار و مقام مردم را از خود دور کنی و سپس دستار را بر سر من انداخت.
و گفت: وقتی بیمار بودم مرا آرزوی نشابور بگرفت بخواب دیدم که قایلی گفت: که تو ازین شهر نتوانی رفت که جماعتی از پریان را سخن توخوش آمده است و مجلس تو هر روز حاضر باشند تو از بهر ایشان باز داشتهٔ درین شهر.
هوش مصنوعی: او گفت: زمانی که بیمار بودم، آرزوی سفر به نشابور در دل من شکل گرفت. در خواب دیدم که کسی به من گفت: تو نمی‌توانی از این شهر بروی، زیرا گروهی از پریان به سخنان تو علاقه‌مند شده‌اند و هر روز در مجلس تو حاضر هستند. به همین خاطر تو به خاطر آنها در این شهر نگه داشته شده‌ای.
نقلست که در میان مردم چون چیزی افتادی که دل مردمان بدان مشغول شدی استاد گفت: این از غیرت حق است می‌خواهد که آنچه می‌رود نرود.
هوش مصنوعی: نقل شده است که وقتی چیزی در میان مردم پیش می‌آید و دل‌ها را مشغول می‌کند، استاد می‌گوید: این نشان از غیرت حق است و می‌خواهد که آنچه در حال رفتن است، نرود.
نقلست که یک روز بر سر منبر ملامت آدمی می‌کرد که چه سودست گه حسود و معجب و متکبر و آنچه بدین ماند سایلی گفت: با این همه صفات ذمیمه که آدمی دارد اما جاء دوستی دارد استاد گفت: از خدا بترسید که می‌گوید یحبهم و یحبونه.
هوش مصنوعی: روزی کسی بر روی منبر شخصی را مورد سرزنش قرار می‌داد و می‌گفت که داشتن صفاتی مثل حسادت، خودپسندی و دیگر خصلت‌های زشت چه فایده‌ای دارد. در همین حین، استاد پاسخ داد که با وجود تمام این صفات بد، انسان هنوز محبتی دارد. او افزود که باید از خدا بترسید، چرا که خداوند می‌فرماید: «خدا آنها را دوست دارد و آنها نیز او را دوست دارند.»
نقلست که روزی بر سر منبر می‌گفت: خدا و خدا و خدا کسی گفت: خواجه خدا چه بود گفت: نمی‌دانم گفت: چون نمی‌دانی چرامی‌گوئی گفت: این نگویم چکنم.
هوش مصنوعی: روزی یک واعظ در بالای منبر به بیان حقایق الهی می‌پرداخت و گفت: "خدا، خدا، خدا." کسی از او پرسید: "خواجه خدا چه بود؟" واعظ پاسخ داد: "نمی‌دانم." پرسشگر ادامه داد: "اگر نمی‌دانی، چرا این‌طور صحبت می‌کنی؟" واعظ جواب داد: "اگر این‌را نگویم، پس چه بگویم؟"
نقلست که درویشی در مجلس او برخاست و گفت: درویشم و سه روز است تا چیزی نخورده‌ام و جماعتی از مشایخ حاضر بودند او بانگ بروزد که دروغ می‌گوئی که فقر سر پادشاهست و پادشاه سرخویش بجائی ننهد که او با کسی گوید و عرضه کند بعمرو و بزید.
هوش مصنوعی: روزی در مجلسی، درویشی بلند شد و گفت: من درویش هستم و سه روز است که چیزی نخورده‌ام. در این مجلس تعدادی از مشایخ هم حضور داشتند. این درویش با صدای بلند بیان کرد که تو داری دروغ می‌گویی، زیرا فقر به پادشاه تعلق دارد و پادشاه هرگز نمی‌تواند خود را در وضعیت نازلی قرار دهد تا با کسی صحبت کند و شکایت کند.
نقلست که مردی فقاعی بود بر در خانقاه استاده بوقت سفره بیامدی و چیزی از آن فقاع بیاوردی و بر سفره نشستی و فقاع بصوفیان دادی و چون سیر بخوردند آنچه فاضل آمدی ببردی روزی بر لفظ استاد برفت که این جوانمرد وقتی صافی دارد شبانه استاد بخوابش دید گفت: جای بالا دیدم جمله ارکان دین و دنیا جمع شده و میان من و ایشان بالائی بودی و من بدان بالا باز شدم مانعی پیشم آمد تا هرچند خواستم که بر آنجا روم نتوانستم شد ناگاه فقاعی بیامدی و گفتی بوعلی دست بمن ده که درین راه شیران بس روباهانند پس دیگر روز استاد بر منبر بود فقاعی از در درآمد استاد گفت: او را راه دهید که اگر او دوش دستگیر ما نبودی ما از بازماندگان بودیم فقاعی گفت: ای استاد هر شب ما آنجا آئیم بیک شب که تو آمدی ما را غمزی کردی.
هوش مصنوعی: روزی مردی فقاعی در نزد خانقاه ایستاده بود و در هنگام صرف غذا آمد و مقداری فقاع (نوشیدنی) برای خود آورد و بر سفره نشسته و به صوفیان فقاع داد. وقتی آن‌ها سیر شدند، مقداری از باقی‌مانده را برداشت. روزی یکی از صوفیان خواب استاد را دید که در حال صافی بودن بود. او گفت: "در جای بالا، تمام ارکان دین و دنیا جمع بودند و بین من و آن‌ها موانعی وجود داشت. هرچند که تلاش کردم تا به آنجا بروم، موفق نشدم." ناگهان فقاعی آمد و گفت: "ای بوعلی، دست مرا بگیر، چون در این راه شیران بسیاری به مانند روباهان هستند." روز بعد استاد در منبر بود که فقاعی وارد شد و استاد او را صدا زد و گفت: "او را راه دهید، زیرا اگر او را در شب گذشته دستگیر نکرده بودیم، ما از بازماندگان بودیم." فقاعی در پاسخ گفت: "ای استاد، ما هر شب به آنجا می‌رویم و تنها در شبی که تو آمدی، ما را نادیده گرفتی."
نقلست که روزی یکی درآمد که از جای دور آمده‌ام نزدیک توای استاد گفت: این حدیث بقطع مسافت نیست از نفس خویش گامی فراتر نه که همه مقصودها ترا بحاصلست.
هوش مصنوعی: روزی شخصی وارد شد و گفت: "من از جایی دور آمده‌ام و اکنون نزد تو هستم، ای استاد." استاد پاسخ داد: "این سفر به معنای پیمودن مسافت نیست، بلکه به معنای این است که تو باید از خودت یک قدم فراتر بروی. تمام مقاصد و اهداف تو در درونت موجود است."
نقلست که یکی درآمد و شکایت کرد از دست شیطان استاد گفت: درخت از میان برکن تا گنجشک بران ننشیند که تا آشیان دیو درو بود مرغان شیطان برو می‌نشینند.
هوش مصنوعی: روزی فردی وارد شد و از دست شیطان شکایت کرد. استاد گفت: درخت را قطع کن تا گنجشکی بر روی آن ننشیند؛ زیرا هر زمانی که آشیانه دیو روی آن باشد، پرندگان شیطانی بر آن خواهند نشیند.
نقلست که بازرگانی بود خشگو نام مگر رنجور شد شیخ به عیادت او آمد گفت: ای فلان چه افتاده است گفت: نیم شبی برخاستم تا وضو سازم و نماز شب کنم تابی در پشتم افتاد ودردی سخت پدید آمد و تب در پیوست استاد گفت: ترا با فضول چه کار تا نماز شب کنی تا لاجرم بدرد پشت مبتلا گردی ترامردار دنیا از خود دور باید کرد کسی که سرش درد کند او را طلایی بر پای نهند هرگز به نشود و چون دست نجس بود او آستین شوید هرگز پاک نگردد.
هوش مصنوعی: روایت شده که بازرگانی به نام خشگو بیمار شد. شیخ به عیادت او رفت و از او پرسید: چه بر سر تو آمده است؟ او پاسخ داد: نیمه شب از خواب بیدار شدم تا وضو بگیرم و نماز شب بخوانم، اما ناگهان دچار درد شدیدی در پشت شدم و حالا هم تب دارم. شیخ گفت: تو که به کارهای بی‌فایده مشغول هستی، چرا خودت را به زحمت می‌اندازی تا نماز شب بخوانی و به این درد مبتلا شوی؟ برای کسی که در دنیا دچار مشکلاتی است، باید از تعلقات دنیوی دوری کند. اگر کسی سرش درد کند، هر چقدر هم که طلا بر پایش بگذارد، مشکلی از او برطرف نمی‌شود. و اگر دستش نجس باشد، با شستن آستین هم هرگز پاک نخواهد شد.
نقلست که یک روز بخانه مریدی شد و آن مرد دیرگاه بود تا در انتظار او بود چون شیخ درامد گفت: ای شیخ یک سخن بگویم گفت: بگوی گفت: کی خواهی رفت گفت: ای بیچاره هنوز وصال نایافته آواز فراق بلند کردی.
هوش مصنوعی: روزی شیخ به خانه یکی از مریدانش رفت. آن مرد مدت زیادی منتظر او بود. وقتی شیخ وارد شد، مرید گفت: ای شیخ، یک چیز بگویم. شیخ پاسخ داد: بگو. مرید ادامه داد: کی می‌خواهی بروی؟ شیخ گفت: ای نادان، هنوز که در وصال نیستی، صدای فراق را بلند می‌کنی؟
نقلست که روزی صوفی پیش استاد نشسته بود عطسه داد گفت: یرحمتک ربک صوفی در حال پای افزار در پا کردن گرفت بر عزم رفتن گفتند حال چیست گفت: چون زبان شیخ بر ما برحمت گشاده شد کاری که بایست برآمد چه خواهد بود بیش از این نگفت: و برفت.
هوش مصنوعی: روزی صوفی در کنار استاد نشسته بود و وقتی عطسه کرد، گفت: "خدا رحمتت کند". در همین حال، صوفی تصمیم به رفتن گرفت. از او پرسیدند که حالش چطور است و او پاسخ داد: "از آنجایی که زبان شیخ بر ما رحمت گشوده شد، کارهایی که باید انجام شود، انجام می‌گیرد." سپس بیش از این چیزی نگفت و رفت.
نقلست که روزی استاد نشسته بود و مرقعی نو و زیبا درپوشیده و در عهد شیخ ابوالحسن برنودی یکی بود از عقلاء مجانین از خانقاه درآمد پوستینی کهنه آلوده پوشیده استاد بطیبت می‌گفت و در مرقع خویش می‌نگریست که بوالحسن بچند خریدهٔ این پوستین شیخ نعره بزد و گفت: بوعلی رعنائی مکن که این پوستین بهمه دنیا خریده‌ام و بهمه بهشت باز نفروشم استاد سر در پیش افکند و زار بگریست و چنین گفتند که دیگر هرگز با هیچکس طیبت نکرد.
هوش مصنوعی: روزی استاد نشسته بود و لباس نو و زیبایی به تن داشت. در آن زمان، شیخ ابوالحسن برنودی به خانقاه آمده بود. یکی از عقلای مجانین، پوستین کهنه و کثیفی به دوش انداخته بود و استاد با خوشحالی در مرقع خود می‌نگریست. شیخ ناگهان فریاد زد که به خاطر این پوستین، هر چه در دنیا دارم خریده‌ام و حتی بهشت را هم نمی‌فروشم. استاد سرش را پایین انداخت و به شدت گریه کرد و گفته‌اند که دیگر هرگز با کسی حال و احوال نکرد.
نقلست که استاد گفت: روزی درویشی در خانقاه درآمد که گوشه با من پردازید تا بمیرم او را خانه پرداختیم در آنجا شد و چشم در گوشهٔ گذاشت و می‌گفت: الله الله و من پنهان گوش می‌داشتم گفت: ای ابوعلی مرا مبشول برفتم و بازآمدم او همان می‌گفت تا جان بداد کسی بطلب غسال و کرباس فرستادیم تا نگاه کردیم او را هیچ جای ندیدیم حیران فرو ماندیم گفتم این بمن نمودی خداوندا بزندگی بدیدمش و بمردگی ناپدید شد و کجا شد هاتفی آوازداد که چه جوئی کسی را که ملک الموت جست نیافت حور و قصور جستند نیافتند گفتم خداوندا او کجا رفت آواز آمد فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
هوش مصنوعی: روزی درویشی به خانقاه آمد و در گوشه‌ای نشسته بود و با حالتی خاص ذکر «الله» می‌گفت. من در پنهانی به او گوش می‌دادم و او مدام می‌گفت که خداوند او را می‌بیند و او دوباره بازخواهد گشت. ناگهان در حالی که همچنان ذکر می‌گفت، جان خود را از دست داد. ما به جستجوی یک غسل‌دهنده و پارچه‌ای برای پوشاندن او پرداختیم، اما هیچ نشانه‌ای از او پیدا نکردیم و بسیار متعجب و حیران ماندیم. من خطاب به خدا گفتم، «این چه معجزه‌ای بود؟» چرا که او در حیات در برابر چشمان ما بود و حالا در مرگ ناپدید شده بود. در این حال، صدایی به من رسید که می‌گفت، چرا کسی را جستجو می‌کنی که فرشته مرگ او را نیافته؟ فرشته‌های بهشت و قصر را نیز به دنبال او فرستادند و او پیدا نشد. من در دل به خدا گفتم، «خدای من، او کجا رفته است؟» و دوباره صدای آمد که او در جایگاهی شایسته و نزد پادشاه مقتدر است.
استاد گفت: وقتی پیری را دیدم در مسجدی خراب خون می‌گریست چنانکه زمین مسجد رنگ گرفته بود گفتم ای پیر با خویشتن رفقی بکن ترا چه افتاده است گفت: ای جوانمرد طاقتم برسید در آرزوی لقای او.
هوش مصنوعی: استاد می‌گوید: وقتی یک پیرمرد را دیدم که در مسجدی ویران اشک می‌ریخت و زمین مسجد از گریه‌اش تغییر رنگ داده بود، به او گفتم: ای پیر، با خودت مهربان باش! چه بر سرت آمده است؟ او جواب داد: ای جوانمرد، طاقت من تمام شده و در آرزوی دیدار او هستم.
و گفت: خداوندی بر بندهٔ خود خشم گرفت شفیعان فراکرد تا او را عفو کرد و بنده همچنان می‌گریست شفیع گفت: اکنون این گریستن بر چیست او ترا عفو کرد خداوند گفت: او رضای من می‌جوید و او را اندر آن راه نیست بدان همی گرید.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوندی بر بنده‌اش خشمگین شد و شفیعان را فرامی‌خواند تا او را ببخشند، اما بنده همچنان در حال گریه بود. شفیع پرسید: حالا چرا گریه می‌کنی؟ خدا تو را بخشیده است. خداوند گفت: او در پی رضا و خشنودی من است و احساس می‌کند که در این مسیر ناتوان است، به همین دلیل همچنان گریه می‌کند.
نقلست که یک روز جوانی از در خانقاه در آمد و بنشست گفت: اگر کسی را اندیشهٔ معصیتی بخاطر درآید طهارت را هیچ زیان دارد استاد بگریست و گفت: سؤال این جوانمرد را جواب بگوئید زین الاسلام گفت: مرا خاطری درآمد لکن از استاد شرم داشتم که بگویم طهارت ظاهر راخلل نکند اما طهارت باطن را بشکند.
هوش مصنوعی: روزی جوانی وارد خانقاه شد و نشسته گفت: اگر کسی به گناهی فکر کند، آیا این بر طهارت او تأثیر منفی دارد؟ استاد با شنیدن این سؤال گریست و خواست که به این جوان پاسخ داده شود. یکی از اهل علم گفت: من هم چنین اندیشه‌ای داشتم، اما از استاد شرم داشتم که بیان کنم؛ زیرا طهارت ظاهری شاید لطمه نخورد، اما طهارت باطنی را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
نقلست که گفت: درد چشم پدید آمد چنانکه از درد مدتی بی‌قرار شدم و خوابم نیامد ناگاه لحظهٔ درخواب شدم آوازی شنیدم که الیس الله بکاف عبده پس بیدار شدم دردم برفت و دیگر هرگز درد چشم نبود.
هوش مصنوعی: راوی می‌گوید که دچار درد شدید چشم شده بود و این درد به قدری آزاردهنده بود که او نتوانست آرامش پیدا کند و خوابش نبرد. ناگهان در خواب صدایی شنید که می‌گفت: آیا خداوند، یاور بنده‌اش نیست؟ بلافاصله بعد از شنیدن این صدا، از خواب بیدار شد و متوجه شد که دردش رفته و دیگر هیچ‌وقت دچار درد چشم نشد.
یک روز استاد بوسعید خرگوشی و استاد بوعلی را از حمام باز آورده بودند و هر دو بیمار بودند استاد بوعلی بدو گفت: چه بود اگر همچنین هر دو بسلامت نشسته باشیم تا وقت نمازدرآید و به تعجب بماندم که چندین بار طهارت می‌باید کرد و ایشان هر دو را یک علت بود بوسعید دهان بر گوش استاد نهاد و گفت: راست بدان ماند که ستیزه همی کند لیکن هر چه ازو بود خوش بود.
هوش مصنوعی: روزی استاد بوسعید و استاد بوعلی را از حمام به بیرون آوردند و هر دو بیمار بودند. استاد بوعلی به استاد بوسعید گفت: چه خوب بود اگر ما هر دو سالم می‌بودیم تا زمان نماز فرابرسد. او با تعجب فکر کرد که چقدر باید وضو گرفت و مشاهده کرد که هر دو به یک دلیل بیمار بودند. بوسعید به آرامی به گوش استاد بوعلی گفت: این درست است که درگیری‌هایی وجود دارد، اما هر چیزی که از آن برمی‌آید خوشایند است.
نقلست که گفت: وقتی در بیابانی پانزده شبانه روز گم شدم چون راه بازیافتم لشکری دیدم که مرا شربتی آب داد زیان کاری آن شربت آب سی سالست که هنوز در دل من مانده است.
هوش مصنوعی: روایتی هست که شخصی می‌گوید: وقتی پانزده روز در بیابان گم شده بودم و سپس راه را پیدا کردم، گروهی را دیدم که به من شربتی آب دادند. طعم تلخ آن آب سی سال است که هنوز در یاد و دل من مانده است.
نقلست که بعضی را از مریدان سختر بودندی ایشان رادر زمستان با آب سرد غسل فرمودی و بعضی را که نازکتر بودندی با ایشان رفق کردی و گفتی با هر کسی کار بقدر وسع او توان کرد.
هوش مصنوعی: گفته‌اند که برخی از مریدان را سخت‌گیرانه مورد آزمایش قرار می‌دادی و در زمستان آنها را با آب سرد غسل می‌کردی، اما برای برخی که حساس‌تر بودند، با محبت و لطافت رفتار می‌کردی و می‌گفتی که باید با هر کس بر اساس توانایی او رفتار کرد.
وگفتی کسی که بقالی خواهد کرد او را بخروار اشنان باید اما اگر جامه خواهد شست او را ده ستیراشنان تمام بود یعنی علم آنقدر تمام است که بدان کار کنی اما اگر برای فروختن آموزی هرگزت کار برنیاید که مقصود از علم عملست و تواضع چنانکه نقلست که روزی بمرو بدعوتش خواندند در راه که می‌رفت از خانه نالهٔ پیرزنی می‌آمد که می‌گفت: بارخدایا مرا چنین گرسنه بگذاشتهٔ و چندین طفل بر من گماشتهٔ آخر این چه چیز است که تو با من می‌کنی شیخ برگذشت و چون بدعوت رسید بفرمود تا طبقی بیاراستند خداوند دعوت شادمان شد که امروز شیخ زله خواهد کرد تا به خانه برد و او را نه خانه بود ونه اهل چون بیاراستند برخاست و بر سر نهاد و بر در سرای آن پیرزن نهاد و ببرد و بدیشان داد ببین تا این چه شکستن و نیاز بوده باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد برای خود مغازه بزند، باید مهارت کافی در این زمینه داشته باشد، اما اگر هدفش شستن لباس‌هاست، تنها به چند وسیله نیاز دارد. یعنی دانش به اندازه‌ای کافی است که بتوانی کار خود را شروع کنی. اما اگر به دنبال فروش علم و دانش خود باشی، هرگز موفق نمی‌شوی، زیرا هدف اصلی از یادگیری، عمل و فعالیت است. روزی شیخی به مهمانی دعوت شد و در راه، صدای ناله پیرزنی را شنید که می‌گفت: «خداوندا، چرا مرا بی‌غذا گذاشته‌ای، در حالی که بچه‌های زیادی دارم؟» شیخ به راه خود ادامه داد و وقتی به مهمانی رسید، دستور داد تا میزی آماده کنند. صاحب مهمانی خوشحال بود که شیخ در مهمانی حضور دارد، اما خود شیخ چیزی برای خود نداشت و نه خانه‌ای داشت و نه خانواده‌ای. او غذا را روی سر نهاد و به در خانه آن پیرزن برد و به او داد. این عمل نشان‌دهنده نوعی شکستن و نیازمندی است که باید درک شود.
و یک روز می‌گفته است اگر فردا مرا به دوزخ فرستند کفارم سرزنش کنند که ای شیخ چه فرقست میان ما و تو من گویم جوانمردی باید آخر مرا روز بازاری بوده باشد و لکن سنت خدا اینست
هوش مصنوعی: روزی گفته است که اگر فردا مرا به دوزخ بفرستند، کافران به من انتقاد خواهند کرد و خواهند گفت: «ای شیخ، چه تفاوتی بین ما و تو وجود دارد؟» من در پاسخ خواهم گفت: «باید که جوانمردی باشد که مرا در این روز به این وضعیت دچار کرده است»، اما این از سنت خداوند است.
فلما اضاء الصبح فرق بیننا
وای نعیم لایکدره الدهر
هوش مصنوعی: زمانی که صبح روشن شد، ما از هم جدا شدیم و نعمتهایی که داشتیم، تحت تأثیر زمان قرار نگرفت.
عجب اینست با سخنی چنین هم او می‌گوید که بدانمی که روز قیامت قدمی ورای من خواهد بود از هر چه کرده‌ام روی بگردانمی اما شاید که در آن وقت که این گفته باشد او را با او داده باشند تا همه محومحض عبودیت بود و در این وقت او را از میان برداشته باشند و بر زبان او سخن می‌رانده تا محو محض ربوبیت بوده باشد.
هوش مصنوعی: چه شگفت‌انگیز است که با این حرف، او می‌گوید که در روز قیامت، از هر کارهایی که انجام داده‌ام، می‌خواهم دور شوم. اما ممکن است در آن زمان به او الهام شده باشد که تنها به عبادت خدا بپردازد و به همین خاطر، تمام آنچه را که در زندگی‌اش انجام داده است، فراموش کند و فرار کند. شاید در آن موقع، او تنها وسیله‌ای بوده باشد که اراده خدا را بیان کند و تمام توجهش به ربوبیت خداوند معطوف بوده است.
چنانکه نقلست که یک روز عید به مصلی خلقی انبوه حاضر بودند او را خوش آمد گفت: بعزت تو اگر مرا خبر باشد که از ایشان کسی پیش از من ترا بیند برفور بی‌هیچ توقعی جان از من برآید ودیگر شاید که چون آنجا زمان نباشد از پیش و از پس دیدن نباشد شرح این سخن دراز است لیس عندالله صباح و لامساء و او را کلماتی عالی است.
هوش مصنوعی: روزی در عید، جمعیت زیادی در مصلی حاضر بودند. او با خوشحالی به آنها اظهار داشت: به عزت تو، اگر خبر داشتم که کسی از میان این مردم قبل از من تو را ببیند، بی‌هیچ تردیدی جانم را فدای تو می‌کردم. و شاید هم آنجا وقتی نباشد که کسی بتواند تو را پیش یا پس ببیند. توضیح این موضوع بسیار طولانی است و در نزد خدا نه صبحی وجود دارد و نه شامگاهی، و او دارای کلماتی بسیار عالی است.
و گفت: نگر تا از بهر او با هیچ آفریده خصومت نکنی که آنگاه دعوی کرده باشی کو تو آن توی و تو آن خود نیستی ترا خداوندی است شغل خویش بدو بازگذار تا خود خصمی ملک خویش او کند.
هوش مصنوعی: او گفت: مراقب باش که به خاطر او با هیچ موجودی دعوا نکنی، زیرا در این صورت ادعایی کرده‌ای که تو او هستی و او تو نیست. خداوندی داری که کارهای خود را به او بسپار، تا خود او با دشمنی ملک خود را اداره کند.
وگفت: چنان باش که مرده باشی و سه روز برآمده.
هوش مصنوعی: و گفت: طوری زندگی کن که انگار مرده‌ای و سه روز از مرگت گذشته است.
و گفت: هر که جان خود را جاروب در معشوق نمی‌کند او عاشق نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که جانش را برای معشوق پاک نمی‌کند، عاشق نیست.
و گفت: هر که را بدون حق انس باشد در حال خود ضعیف باشد و هر که جز از وی گوید در مقال خود کاذب باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس که بدون حق به کسی وابسته باشد، در وضعیت خود ضعیف است و هر کسی که غیر از او سخن بگوید، در سخنانش دروغین است.
و گفت: هر که نیت مخالفت پیر کند بر طریقت بنماند و علاقه ایشان بریده گردد هر چند در یک بقعه باشند و هر که صحبت پیری کند آن گاه بدل اعتراض کند عهد صحبت بشکست و توبه بروی واجب شد با آنکه گفته‌اند حقوق استاد را توبه نباشد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که بخواهد در مسیر سلوک با پیر مخالفت کند، نمی‌تواند در آن راه بماند و ارتباط او با آنها قطع خواهد شد، حتی اگر در یک مکان باشند. و هر کسی که با پیر صحبت کند و بعد به طور ناگهانی اعتراض کند، پیمان صحبت را شکسته و بر او واجب است که توبه کند، هرچند گفته‌اند که حقوق استاد توبه لازم ندارد.
و گفت: ترک ادب درختی است که راندن بارآرد هر که بی‌ادبی کند بر بساط پادشاهان بدرگاه فرستند و هر که بی‌ادبی کند بر درگاه باستوربانی فرستند.
هوش مصنوعی: او گفت: بی‌ادبی مانند درختی است که میوه‌ای تلخ می‌دهد؛ هر کسی که بی‌ادب باشد به حضور پادشاهان راه نخواهد یافت و به جای آن به دست نگهبانان دروازه سپرده می‌شود.
و گفت: هرکه با او صحبت کند بی‌ادب جهل او او را بکشتن سپارد زود.
هوش مصنوعی: و گفت: هر کسی که با او صحبت کند، به خاطر بی‌ادبی‌اش، او را به کشتن خواهد فرستاد.
و گفت: هرگز ایستادگی نبود با خدای در بدایت نتواند نشست یا او در نهایت و در نهایت ایستادگی از راه مجاهده ننشستنی دست دهد از راه مشاهده.
هوش مصنوعی: او گفت: هرگز نمی‌توان جلوی خدا ایستاد، نه در آغاز کار و نه در پایان. اگر کسی بخواهد در نهایت از طریق تلاش و زحمت به خدا نزدیک شود، باید به طریق مشاهده و بینش این کار را انجام دهد.
و گفت: خدمت که بود بر درگاه بود بر بساط مشاهده مشاهده بود بنعت هیبت بعد از آن فسردگی بود از استیلاء قربت بعد از آن فنا بود از خود در تمامی غیبت و از بهر اینست که احوال مشایخ در نهایت ازمجاهده به سکون باز می‌گردد و او را ظاهر ایشان برقرار نمی‌ماند.
هوش مصنوعی: او گفت: خدمت درگاه الهی به معنای مشاهده و دیدن است که به شدت متاثر از هیبت و بزرگی خداوند است. بعد از این مراحل، انسان دچار نوعی سردرگمی می‌شود که ناشی از نزدیکی به خداست و در نهایت به فنا در خود می‌انجامد. به همین دلیل است که حالات پیران و مشایخ پس از تلاش و مجاهدت به آرامش می‌رسد و وضعیت ظاهری آنها باقی نمی‌ماند.
وگفت: چون مرید مجرد بود در بدایت از وهمی و در نهایت از همتی او معطل بود و وهم آنست که مشغول گرداند ظاهر او را به عبادت و همت آنست که جمع گرداند باطن او را به مراقبت.
هوش مصنوعی: او گفت: چون مرید در آغاز مجرد بود، در ابتدا تحت تاثیر تخیلاتش قرار داشت و در نهایت به خاطر اراده‌اش معطل مانده بود. تخیل، ظاهر او را به عبادت مشغول می‌ساخت، در حالی که اراده، باطن او را به مراقبت و تمرکز می‌کشید.
و گفت: شادی طلب تمامتر از شادی وجدان از بهر آنکه- شادی وجدان را خطر زوالست و در طلب امید وصال.
هوش مصنوعی: او گفت: شادی‌ای که به دنبال آن هستیم کامل‌تر از شادابی وجدان است، زیرا شادی وجدان ممکن است زائل شود و انسان در جستجوی امید برای پیوستن به آن است.
و گفت: این حدیث نه بعلت است و نه ازجهد ولیکن طینت است کما قال الله یحبهم و یحبونه گفت: ایشان را دوست داریم و ایشان ما را دوست دارند و در میان ذکر طاعت و عبادت نکرد و محبت مجرد یاد کرد ازعلت.
هوش مصنوعی: او گفت: این حدیث نه به خاطر دلیل و نه به خاطر زحمت است، بلکه ماهیت و ذات است. همان‌طور که خداوند فرمود: «اینان را دوست داریم و آنان نیز ما را دوست دارند.» او اشاره کرد که در اینجا از طاعت و عبادت سخنی به میان نیامده و فقط محبت خالصانه ذکر شده است بدون اینکه به علتی اشاره شود.
و گفت: مصیبت ما امروز بیش ازمصیبت اهل دوزخ خواهدبود فردا از بهر آن که اهل دوزخ را فردا ثواب فوت خواهد شد و ما را امروز بنقد وقت مشاهدهٔ خدمت حق فوت می‌شود و تو فرق میکن میان این دو مصیبت.
هوش مصنوعی: ایشان فرمودند: امروز مصیبت ما بیشتر از مصیبت اهل دوزخ است، زیرا فردا به اهل دوزخ پاداشی خواهد رسید، اما ما امروز فرصت دیدن و خدمت به خدای حقیقی را از دست می‌دهیم. آیا تو نمی‌توانی این دو مصیبت را از هم تفکیک کنی؟
وگفت: هر که ترک حرام کند از دوزخ نجات یابد و هر که ترک شبهت کند به بهشت رسد و هر که ترک زیادتی کند به خدای رسد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس از گناه بپرهیزد، از عذاب جهنم نجات پیدا می‌کند و هر که از چیزهای مشکوک دوری کند، به بهشت خواهد رسید و هر کس از اضافات و زیاده‌روی‌ها دوری کند، به خدا نزدیک می‌شود.
وگفت: بدین حدیث نتوان رسید به مردی هر که درین حدیث رسید ازینجا خلاص نتوان یافت به مردی.
هوش مصنوعی: و گفت: با این حدیث نمی‌توان به انسانی دست یافت؛ هر کس که به این حدیث برسد، نمی‌تواند از اینجا رهایی یابد.
وگفت: آن آرایش که گاه گاه به مردم درآید بی‌سببی از اطلاع حق بود که متجلی شود روح را.
هوش مصنوعی: او گفت: زمانی که آرایشی بدون دلیل و به طور ناگهانی بر مردم ظاهر می‌شود، این نشان از ظهور روح حق است.
و گفت: گوینده مطیع خداوندبود در جمله عمر مگر نفسی و او را درحظیرةالقدس فرود آرند چون حسرات آن نفس بروکشف کنند آن بهشت بروی دوزخ گردد واگر درجمله عمر طاعت نچشیده بود مگر نفسی اگر او را در دوزخ کنند و کشف گردانند بر او این یک نفس آتش فرو می‌برد و دوزخ بر او بهشت شود.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند در مورد انسان‌ها و عمر آن‌ها سخن می‌گوید. اگر روحی که در بدن است، در مسیر اطاعت از خداوند قرار گیرد، به مقام والایی می‌رسد و به بهشت نزدیک می‌شود، اما اگر این روح از اطاعت دور باشد و در سوء استفاده و معصیت قرار گیرد، به آتش دوزخ دچار می‌شود. در حقیقت، تنها یک نفس می‌تواند انسان را به جایی برساند که بهشت برای او تبدیل به دوزخ شود و برعکس، اگر در عمر خود به اطاعت رو آورده باشد، حتی اگر در آتش باشد، آن آتش می‌تواند بهشتی برای او باشد.
وگفت: هر که حاضر است اگر سر خویش اختیار کند بدان مطالبت کنند و اگر غایب است که اختیار کند نپرسند.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که حاضر است و می‌خواهد، می‌تواند به خواسته‌هایش پاسخ دهد و اگر حضور ندارد، نباید از او پرسیده شود که چه می‌خواهد.
و گفت: اگر عقوبت کند اظهار قدرت بود و اگر بیامرزد اظهار رحمت بود و همه کس بیش نرسد.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر عذاب کند، نشان‌دهنده قدرتش است و اگر ببخشد، نماد رحمتش است و هیچ‌کس نمی‌تواند به این موضوع نزدیک شود.
و گفت: غربت آن نیست که برادر یوسف را بدرمی چند بفروختند غریب آن مُدبِر است که آخرت را بدنیا فروشد.
هوش مصنوعی: او گفت: غربت به این معنی نیست که برادر یوسف را به قیمت کمی فروختند، بلکه غربت واقعی در این است که انسان عقل و ایمان خود را برای دستاوردهای دنیوی به بهای آخرت بفروشد.
و گفت: باید که هرکه این آیت بشنود ولاتحسبن الذین قتلوافی سبیل الله الی آیه بجان درباختن بخیلی نکند.
هوش مصنوعی: او گفت: باید بدانید که هر کسی این آیه را بشنود، نباید فکر کند که کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند، مرده‌اند و به بیهودگی جان خود را از دست داده‌اند.
و گفت: ایاک نعبد ترا نگاهداشتن شریعت است و ایاک نستعین امر بحقیقت است.
هوش مصنوعی: و گفت: پروردگارا، فقط تو را می‌پرستیم و از تو یاری می‌جوییم؛ این نکته‌ای حقیقی و شایسته است.
و گفت: چون حق تعالی تن‌های شما را بخریده است به بهشت بدیگری مفروشید که بیع درست نباشد و اگر باشد سودنکند.
هوش مصنوعی: او گفت: چون خداوند بدن‌های شما را خریده است، نباید آن‌ها را به بهای بهشت به دیگری بفروشید، زیرا این معامله صحیح نیست و اگر هم باشد، سودی نخواهد داشت.
و گفت: سه رتبت است سؤال و دعا و ثنا سؤال آنرا که دنیا خواهد دعا آنرا که عقبی خواهد ثناء آنرا که مولی خواهد.
هوش مصنوعی: او گفت: سه نوع وجود دارد: سؤال، دعا و ثنا. سؤال مربوط به دنیای انسان‌هاست، دعا به آنچه در آخرت مطلوب است و ثنا به آن چیزی اشاره دارد که مورد رضایت خداوند است.
و گفت: مراتب سخاوت سه قسمست سخاوت وجود و ایثار هر که حق را بر نفس خود بر گزیند صاحب جود است و هرکه حق را بر جان خود برگزیند صاحب ایثار است.
هوش مصنوعی: او فرمود: مراتب سخاوت به سه دسته تقسیم می‌شود. سخاوتی که ناشی از وجود است و ایثاری که از خود گذشتگی سرچشمه می‌گیرد. کسی که حق را بر خواسته‌های خود ترجیح دهد، اهل جود است و کسی که حق را بر جان خود مقدم کند، اهل ایثار خواهد بود.
و گفت: هر که از حق خاموش گردد دیوی بود گنگ.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که در برابر حق سکوت کند، مانند دیو بی‌صدا است.
و گفت: بر شما باد که حذر کنید از صحبت سلاطین که ایشان را رأی چون رأی کودکان بود و صولت چون صولت شیران.
هوش مصنوعی: او گفت: باید مراقب باشید که از صحبت با پادشاهان پرهیز کنید، زیرا نظر آنها مانند نظر کودکان است و قدرتشان شبیه به قدرت شیران.
و گفت: شیوهٔ سلاطین آنست که ازیشان صبر و با ایشان طاقت نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: روش پادشاهان این است که نمی‌توانند صبر کنند و با مردم خویشتنداری داشته باشند.
و گفت: معنی لَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا به پناه خواست از فراق.
هوش مصنوعی: او گفت: معنی این جمله این است که از ما خواسته شده تا بار سنگینی را تحمل نکنیم که برایمان مقدور نیست و در اینجا به کمک و پناه‌خواهی از جدایی اشاره دارد.
و گفت: تواضع توانگران درویشان را دیانت است و تواضع درویشان توانگران را خیانت.
هوش مصنوعی: او گفت: تواضع و فروتنی افراد ثروتمند نسبت به بی‌خانمان‌ها نشانه دیانت و ایمان است، اما تواضع و فروتنی بی‌خانمان‌ها نسبت به ثروتمندان خیانت به خودشان و اصول انسانی است.
وگفت: اگر ملایکه طالب علم را پر نگسترانند آنکه طالب معلوم بود خود چگونه بود.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر فرشتگان به دنبال کسانی باشند که علم را جستجو می‌کنند، آن کسی که به دنبال دانش است، چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟
و گفت: اگر طلب علم فریضه است طلب معلوم فریضه‌تر.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر جستجوی علم یک تکلیف است، جستجوی اطلاعات حتی از آن هم واجب‌تر است.
و گفت: مرید آنست که در عمر خویش نخسبد و مردان که یک ساعت نخسبند و پیغامبر چنین بود علیه السلام چون ازمعراج بازآمد هرگز دیگر نخفت زیرا که همه دل شده بود.
هوش مصنوعی: او گفت: مرید کسی است که در طول عمر خود به خواب نرود و مردان بزرگ هم تنها یک ساعت نمی‌خوابند. پیامبر نیز چنین بود، زمانی که از معراج بازگشت، هرگز دیگر نخوابید، زیرا تمام دل او بیدار شده بود.
و گفت: ابراهیم علیه السلام اسماعیل را گفت: ای پسر در خواب دیدم که ترا قربان همی باید کرد گفت: ای پدر اگر نخفتئی آن خواب ندیدی.
هوش مصنوعی: ابراهیم علیه السلام به اسماعیل گفت: ای پسر، در خواب دیدم که باید تو را قربانی کنم. اسماعیل پاسخ داد: ای پدر، اگر تو نمی‌خوابیدی، آن خواب را نمی‌دیدی.
و گفت: دیدار در دنیا باسرار بود و در آخرت بابصار.
هوش مصنوعی: او گفت: ملاقات در این دنیا با رمز و رازهایی همراه است، اما در آخرت با دیدنی‌ها و واقعیت‌ها.
و گفت: ارادت و همت امانت حق است پیش ارباب بدایات و اصحاب نهایت ارباب بدایت بارادت طاعت مجاهده توانند کرد و اصحاب نهایت بهمت بمکاشفه و مشاهده توانند رسید و همت چون کیمیاست طالب مال را و همت قراریست بی‌آرام که هرگز ساکن نشود نه در دنیا و نه در آخرت.
هوش مصنوعی: او گفت: ارادت و همت، امانتی از جانب حق است که به پیشگاه کسانی که در آغاز راه هستند و کسانی که به انتها رسیده‌اند، ارائه می‌شود. کسانی که در آغاز راه هستند می‌توانند با ارادت و اطاعت، مجاهده کنند، در حالی که کسانی که به پایان راه رسیده‌اند، با تلاش و بینش می‌توانند به درک و مشاهده حقایق دست یابند. همت مانند یک فلز گرانبهاست که طالب مال و ثروت را جذب می‌کند و روز به روز در جستجوی آن است؛ همت، قرار و آرامشی ندارد و هیچگاه در دنیا و آخرت ساکن نمی‌شود.
و گفت: جهد توانگران بمالست و جهد درویشان بجان.
هوش مصنوعی: او گفت: تلاش ثروتمندان در دلائل مادی است و تلاش فقرا به خاطر جان و زندگی خودشان می‌باشد.
و گفت: صحبت کردن با اژدها آسانتر که با درویشی که همه بخیلست.
هوش مصنوعی: او گفت: صحبت کردن با اژدها راحت‌تر از صحبت کردن با درویشی است که همه چیز را از خود دریغ می‌کند.
و گفت: بزرگترین همه چیزها نشستن بر بساط فقر است و ترک گرفتن آفاق به کلی چنانکه او را نه معلومی بود نه جاهی نه مالی نه چیزی گفتند هر کسی که بدین صفت بود او را هیچ ثواب بود گفت: آنچه مردمان می‌پوشند او می‌پوشد و آنچه می‌خورند او می‌خورد و لیکن بسرّ از ایشان جدا بود.
هوش مصنوعی: او گفت: بزرگ‌ترین چیزها نشستن در وضعیت فقر است و رها کردن تمام امکانات و دنیا به گونه‌ای که نه نامی داشته باشد، نه جایگاهی، نه مالی و نه هیچ چیز دیگری. گفتند هر کسی که به این صفات باشد، هیچ پاداشی برای او نیست. او ادامه داد: آنچه مردم می‌پوشند او نیز می‌پوشد و آنچه می‌خورند او هم می‌خورد، اما از آن‌ها جدا و مستقل بود.
و گفت: وقت تو آنست که آنجائی اگر وقت تو دنیاست بدنیائی و اگر عقباست بعقبائی و اگر شادیست در شادئی و اگر اندوهست در اندوهی.
هوش مصنوعی: او گفت: زمان تو در جایی است که اگر در زمان دنیا هستی، در دنیایی و اگر در زمان آخرت هستی، در آخرتی و اگر در شادمانی هستی، در شادی و اگر در اندوه هستی، در اندوه.
و گفت: چنانکه ترا از شکم مادر بیرون آورد از میان نجاست و شیر پاک خالص غذای تو گردانید وترا به پاکی پرورش داد همچنان از دنیا بیرون بردت از میان گناه و معاصی و شراب رحمت و مغفرت و عزت چشاند و پاک گرداند و در بهشت فرود آرد پاک از همه آفتی.
هوش مصنوعی: و گفت: همان‌طور که تو را از رحم مادر به دنیا آورد، از میان ناپاکی‌ها و آلودگی‌ها، غذای حلال و خالص به تو داد و تو را با پاکی بزرگ کرد، او تو را از دنیا بیرون می‌آورد، از میان گناهان و معاصی، و به تو از رحمت و بخشش و عزت می‌دهد و تو را پاک می‌کند و در بهشت می‌برد، پاک و بدون هیچ آفتی.
وگفت: خدای تعالی عاصیان را دوست می‌دارد خطاب می‌کند سیدالمرسلین را صلوات الله و سلامه علیه که نماز شب کن تا مقام شفاعت یابی به نیتی که مادران شب دایه را بیدار کنند تا شیر به فرزند دهند.
هوش مصنوعی: او گفت که خداوند افرادی را که معصیت می‌کنند، دوست دارد و به پیامبر اکرم، سلام و درود می‌فرستد و توصیه می‌کند که نماز شب بخواند تا بتواند مقام شفاعت را به دست آورد، به نیتی که مادران شب‌ها بیدار می‌مانند تا فرزندان خود را از شیر بهره‌مند سازند.
گفتند فتوت چیست گفت: حرکت کردن از برای دیگران و از پیغمبر بود علیه السلام که فردا همه خواهند گفت: نفسی نفسی او خواهد گفت: امتی امتی.
هوش مصنوعی: فتوت به معنای تلاش و حرکت برای دیگران است. پیامبر (ص) در روز قیامت در حالی که همه مردم تنها از خودشان دفاع می‌کنند، او خواهد گفت: «امت من، امت من» و به فکر پیروانش خواهد بود.
و گفت: جمع اثباتیست بی‌نفی و تفرقه نفی تست بی‌اثبات و تفرقه آن بود که به تو منسوب بود و جمع آنکه از تو برده باشد.
هوش مصنوعی: و گفت: جمع به معنای تأیید بدون نفی است و تقسیم به معنای نفی بدون تأیید می‌باشد و تفرقه‌ای که به تو نسبت داده شده، همان تقسیم است و جمع آن چیزی است که از تو گرفته شده است.
وگفت: فقر عطای حق است هر که به حق آن قیام نکند به سبب آنکه ازو شکایت کند آن سبب عقوبت او گردد.
هوش مصنوعی: او گفت: فقر یک نعمت الهی است و هر کسی که به خاطر این فقر انتقاد کند و واکنشی به آن از خود نشان ندهد، به خاطر همین شکایتش مجازات خواهد شد.
وگفت: اگر توبه از بیم دوزخ یا امید بهشت می‌کنی بی‌همتی است توبه بر آن کنخدایت دوست دارد إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ.
هوش مصنوعی: و گفت: اگر توبه‌ات به خاطر ترس از جهنم یا امید به بهشت است، این نشان‌دهنده بی‌نهایتی است. پس باید با انگیزه واقعی و خالصانه توبه کنی، زیرا خداوند توبه‌کنندگان را دوست دارد.
و گفت: توکل صفت انبیا بود و تسلیم صفت ابراهیم وتفویض صفت پیغمبر ما صلی الله علیه و سلم صاحب توکل بوعده آرام گیرد و صاحب تسلیم به علم و صاحب تفویض به حکم و توکل بدایت باشد و تسلیم وسط و تفویض نهایت.
هوش مصنوعی: و گفت: توکل ویژگی انبیا است و تسلیم خاص ابراهیم، و تفویض ویژگی پیامبر ما، صلی الله علیه و سلم. صاحب توکل به وعده آرامش می‌یابد، و صاحب تسلیم به علم و صاحب تفویض به حکم می‌باشد. توکل در آغاز قرار دارد، تسلیم در وسط و تفویض در نهایت.
وگفت: صاحب معرفت باش به خدای تا همیشه شاد باشی.
هوش مصنوعی: او گفت: با شناخت و آگاهی از خداوند، همیشه می‌توانی خوشحال و شاد باشی.
وگفت: عالم را روا نبود که خبر دهد مگر آنچه خوانده باشد و عارف را روا نبود که خبر دهد مگر یافته باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: دانشمند نباید چیزی را بیان کند مگر اینکه آن را خوانده باشد و عارف نیز نباید چیزی را بگوید مگر اینکه آن را تجربه کرده باشد.
وگفت: چنانکه ربوبیت از حق زایل نشود باید که عبودیت که صفت بنده است از بنده زایل نشود.
هوش مصنوعی: او گفت: همانطور که ربوبیت (خالقیت و سرپرستی خداوند) هیچگاه از حق (خدا) دور نمی‌شود، باید بدانیم که عبودیت (بندگی) که صفت بنده است نیز هرگز نباید از او زایل شود.
وگفت: اول مقام بنده علم است به خدای و غایتش معرفت خدای و فایدهٔ آن مشاهده است و بنده باز نه بایستد ازمعصیت مگر به تهدید و وعید بانواع عقاب و آزاد آنست که او را از کرم کشف چیزی کند بسنده بود او را از زجر ونهی.
هوش مصنوعی: او گفت: در ابتدا، مقام بنده در علم به خداوند است و هدف این علم، شناخت خداوند است. فایده این شناخت، مشاهده خداوند است. همچنین، بنده نباید از معصیت دوری کند مگر با تهدید و وعده عذاب‌های مختلف. آزادی واقعی این است که خداوند با لطف و کرمش چیزی را به بنده نشان دهد که او را از توبیخ و نهی بازدارد.
و گفت: عقل را دلالت و حکمت را اشارت و معرفت را شهادت.
هوش مصنوعی: او گفت: عقل نشان‌دهنده و حکمت راهنما و معرفت گواهی‌دهنده است.
وگفت: توحید نظر کردن است در اشیاء بعین عدم.
هوش مصنوعی: توحید یعنی اینکه در مشاهده اشیاء به گونه‌ای نگاه کنی که انگار وجود واقعی ندارند.
وگفت: بصفای عبادت نتوان رسید الا به چهار چیز اول معرفت خدای دوم معرفت نفس سوم معرفت موت چهارم معرفت ما بعدالموت هر که خدای را بشناخت بحق او قیام کرد به صدق و اخلاص و صفا وعبودیت وهر که نفس را بشناخت بشریعت و حقیقت روی به مخالفت او نهاد ومخالفت او طاعت است مدام و هر که موت را بشناخت شایستگی آن ساخته گردانید و آمدن آنرا مستعد شد و هر که ما بعد الموت بشناخت ازوعد و وعید در خوف و رجا بماند فَلَا يَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خلوص در عبادت، باید چهار چیز را بشناسیم: اول شناخت خداوند، دوم شناخت نفس، سوم شناخت مرگ و چهارم شناخت آنچه بعد از مرگ می‌آید. هر کس خدا را به درستی بشناسد، با صداقت، اخلاص و خلوص به عبادت برمی‌خیزد. کسی که نفس خود را بشناسد، به مخالفت با آن رو می‌آورد و این مخالفت در واقع طاعت همیشگی است. همچنین، هر کسی که مرگ را بشناسد، برای آن آماده می‌شود و خود را برای آمدن آن مهیا می‌سازد. در نهایت، کسی که از ما بعد از مرگ آگاهی داشته باشد، همواره در ترس و امید از وعده‌ها و وعیدها خواهد بود؛ زیرا هیچ‌کس جز زیان‌کاران از مکر خدا در امان نیست.
و گفت: نقد در فعل است تا صفت وفکرت در صفت تاموصوف و عبارت نقداست باشارة و فکرت آنست که اشارت و عبارت بدو نرسد.
هوش مصنوعی: او بیان کرد که نقد در عمل است و به صفات مربوط می‌شود، اما فکر و اندیشه به ذات خود نیاز دارد و نمی‌توان آن را به راحتی با اشاره یا بیان توضیح داد.
وگفت: مادام که بنده صاحب توحید است حال او نیکوست از جهت آنکه شفیع اعظم توحید است و هرکه توحید ندارد کسی شفاعت او نکند و آنکه صاحب توحید نبود لامَحاله که روزی آمرزیده شود.
هوش مصنوعی: و گفت: تا زمانی که بنده به توحید باور دارد، حال او خوب است، زیرا او شفیع بزرگ توحید است و هر کس که به توحید ایمان نداشته باشد، هیچ‌کس نمی‌تواند برای او شفاعت کند. و کسانی که به توحید معتقد نیستند، به ناچار در روزی آمرزیده خواهند شد.
وگفت: عارف باشی تا متحمل باش و گفت: قومی را در قبض افکند از برای آن منکر شدند و جمعی را در بسط بداشت از این جهت بوحدانیت مقر آمدند.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر عارف باشی، می‌توانی تحمل کنی و افزود: گروهی به خاطر انکار حقایق در تنگنا قرار گرفتند، در حالی که گروهی دیگر به دلیل درک حقیقت واحدیت در فراخی قرار گرفتند.
و گفت: فراغت مُلک است که آنرا غایب نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: آرامش و آسایش، چیزی است که هیچ‌گاه غایب نیست.
و گفت: غریب نه آنست که کسی ندارد غریب آن مدبِری بود که آخرت بفروشد.
هوش مصنوعی: او گفت: غریب کسی نیست که هیچ‌کس را ندارد، بلکه غریب آن فردی است که آخرت خود را به خاطر دنیا می‌فروشد.
و گفت: قبض اوایل فناست و بسط اوایل بقا هر که را در قبض انداخت باقی گردانید.
هوش مصنوعی: او گفت: قبض به معنی جمع‌آوری یا محدود کردن است و بسط به معنی گسترش یا افزایش. او اشاره کرد که در مراحل اولیه فنا، یعنی نابودی یا زوال، جمع‌آوری وجود دارد و در مراحل اولیه بقای جاه، یعنی ماندگاری، گسترش وجود دارد.
و گفت: از آب و گل چه آید جز خطا و از خدا چه آید جز عطا.
هوش مصنوعی: او گفت: از مواد اولیه انسانی چه چیزی جز اشتباه برمی‌آید و از خداوند چه چیز جز نعمت و بخشش به انسان داده می‌شود؟
و گفت: عارف همچون مردیست که بر شیر نشیند همه کس ازو ترسند و او از همه کس بیش ترسد.
هوش مصنوعی: او گفت: عارف مانند مردی است که بر روی شیر نشسته است. همه از او می‌ترسند و او بیشتر از همه‌ها می‌ترسد.
نقل است که یک روز در استدراج سخن می‌گفت. سایل گفت: استدراج کدام بود گفت: آن نشنیدهٔ که فلانکس به مدینه کلو باز می‌برد.
هوش مصنوعی: روزی در مورد استدراج صحبت می‌کردند. یکی از حاضران پرسید: منظور از استدراج چیست؟ او پاسخ داد: همان داستانی که فلان شخص به مدینه می‌برد.
نقلست که آخر چندان درد درو پدید آمده بود که هر شب گاهی بر بام خانه شدی آن خانه که اکنون در برابر تربت اوست و آنرا بیت الفتوح گفتندی چون بر بام شدی روی به آفتاب کردی و گفتی ای سرگردان مملکت امروز چون بودی و چون گذشتی هیچ جا از اندوهگینی ازین حدیث و هیچ جا از زیر و زبر شدگان این واقعه خبر یافتی همه ازین جنس می‌گفتی تا که آفتاب فروشدی پس از بام فرودآمدی.
هوش مصنوعی: در گزارشی آمده است که در نهایت، درد و رنجی فراوان در دل شخص پدید آمد. او هر شب بر روی بام خانه‌ای که اکنون نزدیک به آرامگاه او قرار دارد، می‌رفت. مردم آن مکان را "بیت الفتوح" می‌نامیدند. هنگامی که بر بام می‌رفت، به سمت خورشید نگاه می‌کرد و به آن می‌گفت: ای سرگردان مملکت امروز، حال و روز تو چگونه است و گذر زمان را چطور می‌گذرانید؟ او هیچ جا از اندوه و غم این ماجرا خبر نمی‌گرفت و همه شکایت‌ها و مشکلات از این دست را می‌شنید تا اینکه خورشید غروب کرد و او از بام پایین آمد.
وسخن او در آخر چنان شد که کسی فهم نمی‌کرد و طاقت نمی‌داشت لاجرم به مجلس مردم اندک آمدندی چنانکه هفده هجده کس زیادت نبودندی چنانکه پیر هری می‌گوید که چون بوعلی دقاق را سخن عالی شد مجلس او از خلق خالی شد.
هوش مصنوعی: سخنان او در نهایت به گونه‌ای بود که هیچ‌کس نتوانست آن را درک کند و از شنیدن آن خسته شدند. به همین دلیل، تعداد حضور مردم در مجلس به شدت کاهش پیدا کرد و به زحمت به هفده یا هجده نفر رسید. این موضوع مشابه گفته‌ای از پیرهری است که می‌گوید وقتی بوعلی دقاق سخنانی عمیق و پیچیده می‌گفت، مجلس او از جمعیت خالی می‌شد.
نقلست که در ابتداء حال غلبات وجدی داشت که هیچکس را ازین حدیث مسلم نمی‌داشت تا چنان شده بود که پیوسته می‌گفتی بارخدایا مرا بکاه برگی بخش و مرا در کار موری کن و در مناجات می‌گفتی که مرا رسوا مکن که بسی لافها زده‌‌ام تو بر سر منبر با این چنین گناه کار تو و اگر رسوام خواهی کرد باری در پیش این مجلسیان رسوام مکن مرا همچنان در مرقع صوفیان رها کن و رَکوه و عصایی بدستم ده که من شیوه صوفیان دوست می‌دارم آنگاه مرا با عصا و رَکوه و مرقع بوادیی از وادیهای دوزخ در ده که تا من ابدالابد خونابهٔ فراق تو می‌خورم و در آن وادی نوحه تو می‌کنم و بر سر نگونساری خویش می‌گریم و ماتم بازماندگی خویش می‌دارم تا باری اگر قرب توم نبود نوحهٔ توم بود.
هوش مصنوعی: در ابتدای کار، حالت عجیبی داشت و هیچ‌کس نمی‌توانست او را از این حال بری کند. او به طور مکرر دعا می‌کرد که خداوند به او حواس خوشی عطا کند و در کار بندگان توفیق دهد. همچنین در مناجاتش می‌گفت که خدایا، مرا شرمسار نکن، زیرا بسیار سخن‌ها گفته‌ام و در مجلس درس می‌گویم با این همه گناه. اگر می‌خواهی مرا رسوا کنی، حداقل جلوی این جمعیت من را رسوا نکن و بگذار مرا با لباس صوفیان رها کنی. عصا و کلاه مخصوص به من بده که من زندگی صوفیانه را دوست دارم. سپس می‌خواستم با این عصا و لباس به وادی‌ای از دوزخ بروم و تا ابد از جدایی تو ناله کنم و بر غم خود بگریم و به سوگ دوری‌ام بنشینم، تا شاید اگر به تو نزدیک نشدم، حداقل ناله‌ای برای تو کرده باشم.
و می‌گفت: بار خداوندا ما دیوان خویش به گناه سیاه کردیم و تو موی ما را به روزگار سپید کردی ای خالق سیاه و سفید فضل کن و سیاه کرده ما را در کار سپید کرده خویش کن و باز می‌گفت: ای خداوند آنکه ترا به تحقیق بداند طلب تو همیشه کند و اگرچه داند که هرگزت نیاید.
هوش مصنوعی: او می‌گفت: ای خداوند، ما به خاطر گناهان‌مان در تاریکی فرورفته‌ایم و تو موی ما را به سفیدی تبدیل کرده‌ای. ای آفریدگار سیاه و سفید، لطف کن و گناهان ما را به کارهای نیک تبدیل کن. همچنین می‌گفت: ای پروردگار، کسی که حقیقتاً تو را بشناسد، همیشه در پی تو خواهد بود، هرچند بداند که هرگز به او نخواهد رسید.
و گفت: گرفتم که در فردوسم فرود آوردی و به مقام عالیم رسانیدی آنرا چکنم که بهتر ازین توانستمی بود و نبودم.
هوش مصنوعی: او گفت: فهمیدم که مرا به بهشت خود آوردی و به مقام عالی رساندی. حالا می‌گویم که چه کار کنم که بهتر از این برایم ممکن بود و چه کار کردم که نشد.
بعد ازوفات استاد را به خواب دیدند و پرسیدند که خدای تعالی با تو چه کردگفت: مرا به پای بداشت و هر گناه که بدان اقرار آوردم بیآمرزید مگر یک گناه که از آن شرم داشتم که یاد کردمی مرا در عرق بازداشت تا آنگاه که همه گوشت ازرویم فرو افتاد گفتند آن چه بود گفت درکودکی بامردی نگرسته بودم مرا نیکو آمده بود و یکبار دیگرش به خواب دیدند که عظیم بی‌قراری می‌کرد و می‌گریست گفتند ای استاد چه بوده است مگر دنیا می‌بایدت گفت: بلی ولکن نه برای دنیا با مجلس که گویم بلکه برای آن تا میان دربندم و عصا برگیرم و همه روز یک بیک در همی شوم و خلق را وعظ همی کنم که مکنید که نمی‌دانید که از که باز می‌مانید.
هوش مصنوعی: بعد از فوت استاد، او را در خواب دیدند و از او پرسیدند که خدا با تو چه کرد. او گفت: مرا به پا ایستاد و هر گناهی که اقرار کردم، بخشید؛ جز یک گناه که از آن شرم داشتم و به یادش افتادم. او به من گفت که تا زمانی که تمام گوشتم از تنم بیفتد، در عرق من را نگه داشت. پرسیدند آن گناه چه بود؟ گفت: در کودکی به مردی نگاه کرده بودم و او برایم خوشایند بود. بعد از مدتی دوباره او را در خواب دیدند و او به شدت بی‌تابی می‌کرد و گریه می‌کرد. از او پرسیدند: ای استاد، چه شده است؟ آیا دنیا تو را می‌خواهد؟ او پاسخ داد: بله، اما نه به خاطر دنیا، بلکه به خاطر اینکه می‌خواهم دربندم و عصا بگیرم و هر روز یک درهم بخورم و به مردم نصیحت کنم که مراقب باشند، چون نمی‌دانند که چه چیزهایی را از دست می‌دهند.
و دیگری بخواب دید گفت: خدای با تو چه کرد گفت: هر چه کرده بودم از بد و نیک جمله گرد کرد بر من بذرّه ذرّه پس به کوه درگذاشت و یکی دیگرش به خواب دید که بر صراط می‌گذشت پهنای آن پانصد ساله راه بود گفت: این چیست که ما را خبر دادند که صراط از موی باریکتر است و از تیغ تیزتر گفت: این سخن راست است لیکن برونده بگردد روندهٔ که آنجا فراختر رفته باشد اینجا باریکش باید رفت و اگر تنگتر رفته باشد اینجا فراختر باید رفت.
هوش مصنوعی: یکی در خواب دید که از خدا چه بر او گذشته است. گفت: هر چه کرده بودم، چه خوب و چه بد، به تدریج بر من نمایان شد و سپس به کوه منتقل گشت. دیگری هم در خواب دید که بر صراط می‌گذرد که عرض آن به اندازه پانصد سال راه بود. او سوال کرد که این چه خبر است که به ما گفته‌اند صراط از موی باریک‌تر و از تیغ تیزتر است؟ پاسخ داد: این سخن درست است، اما اگر کسی در گذشته راهی را که اینجا تنگ‌تر است رفته باشد، باید در اینجا راهی را که عریض‌تر است برود و برعکس، اگر در جاهای دیگر گام‌هایی تنگ‌تر برداشته باشد، در اینجا باید راهی عریض‌تر را برود.
نقلست که استاد را شاگردی بود نام او ابوبکر صیرفی بر سر تربت استاد نشسته بود گفت: بخواب دیدم که تربت از هم بازشدی و استاد برآمدی و خواستی که بهوا بر پرد گفتمی کجا می‌روی گفتی همچنین گویان می‌روم که ما را درملکوت اعلی منبرها نهاده‌اند.
هوش مصنوعی: روایت شده است که یک استاد، شاگردی به نام ابوبکر صیرفی داشت. روزی ابوبکر در کنار قبر استاد نشسته بود و خواب دید که قبر استاد شکافته شده و او از آن بیرون می‌آید. ابوبکر از او پرسید که کجا می‌روی و استاد پاسخ داد که می‌خواهم بر افراز پرده آسمان بروم، زیرا ما را در ملکوت اعلی، روی منبرهایی قرار داده‌اند.
و چنین نقل کرده‌اند که به مدت یکسال این ابوبکر بعد از نماز دیگر روز آدینه بر سر تربت استاد نشستی یعنی که به مجلس آمده‌ام و همین ابوبکر را می‌آرند که گفت: چون قاضی بوعمر وفات کرد و او از اقران استاد بود به خواب دیدم که همی رفتم تا به مجلس استاد روم گفتندی کجا می‌روی گفتمی به ملکوت آسمان اعلا به مجلس استاد گفتندی امروز مجلس نیست که قاضی بوعمر درگذشته است.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه قاضی بوعمر فوت کرد، ابوبکر به مدت یک سال بعد از نماز جمعه بر سر مزار استادش نشست. او در این مدت به جمعی می‌گفت که من به مجلس استاد می‌روم. در یکی از خواب‌هایش دید که به سمت مجلس استاد می‌رود، ولی به او گفته شد که امروز مجلس برگزار نمی‌شود چون قاضی بوعمر فوت کرده است.
شیخ ابوالقاسم قشیری حکایت کرد که جوانی به نزدیک من آمد و همی گریست گفتم چه بوده است گفت: دوش بخواب دیدم که قیامت بودی و مرا به دوزخ فرستادندی من گفتمی که مرا به دوزخ مفرستید که به مجلس بوعلی دقاق رسیده‌ام مرا گفتندی به مجلس او رسیدهٔ گفتم آری گفتند او را به بهشت برید، رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: شیخ ابوالقاسم قشیری نقل می‌کند که جوانی به نزد او آمد و در حال گریه بود. شیخ از او پرسید مشکلش چیست و جوان گفت که دیشب خوابی دیده که روز قیامت است و او را به جهنم می‌فرستند. جوان در خواب می‌گفته که او به مجلس بوعلی دقاق رسیده است و در پاسخ به او می‌گویند که چون به مجلس او رسیده، باید به بهشت برود. خداوند رحمتش کند.