گنجور

بخش ۷۶ - ذکر شیخ ابوالعباس قصاب رحمةالله علیه

آن گستاخ درگاه آن مقبول الله آن کامل معرفت آن عامل مملکت آن قطب اصحاب شیخ وقت ابوالعباس قصاب رحمةالله علیه شیخ عالم و محترم مشایخ بود و صدیق وقت بود و در فتوت و مروت پادشاه و در آفات عیوب نفس دیدن اعجوبه بود و در ریاضت و کرامت و فراست و معرفت شانی عظیم داشت او را عامل مملکت گفته‌اند و پیر و سلطان عهد بود و شیخ میهنه را گفت: که اشارت و عبارت نصیب تست.

نقلست که شیخ ابوسعید را گفت: اگر ترا پرسند که خدای تعالی شناسی مگو که شناسم که آن شرکست و مگو که نشناسم که آن کفر است و لیکن چنین گوی که عَرَّفنَاالله ذاتَه بِفَضلِه یعنی خدای تعالی ما را آشنای ذات خود گرداناد بفضل خویش.

و گفت: اگر خواهد و اگر نه با خدای خوی می‌باید و اگرنه در رنج باشد.

وگفت: اگر با تو خیر خواهد علم را در جوارح تو نگاه دارد و اندامهای تو یک بیک از تو بستاند و با خویشتن گیرد و نیستی تو بتو نماید تا به نیستی تو هستی او آشکارا شود به صفات خویش در خلق نگری خلق را چون گوی بینی در میدان قدرت پس گردانیدن گوی را خداوند گوی را بود.

و گفت: هر کسی از وی آزادی طلبند و من ازو بندگی که بندهٔ او در بند او به سلامت بود و آزاد در معرض هلاکت.

و گفت: فرق میان من و شما یک چیز بیش نیست و آن آنست که شما فراما گوئید و ما فرا او گوئیم شما از ما شنوید و ما ازو شنویم و شما ما را بینید و ما او را بینیم والا ما نیز چون شما مردمیم.

و گفت: پیران آینه تواند چنان بینی ایشان را که توئی.

و گفت: مریدی اگر بیک خدمت درویش قیام نماید آن وی را بهتر بود از صدرکعت نماز افزونی و اگر یک لقمه از طعام کم خورد وی را بهتر از آنکه همه شب نماز کند.

و گفت: بسیار چیزها را دوست داریم که یک ذره آنجا نباشیم.

و گفت: صوفیان می‌آمدندی هر کسی به چیزی و به جائی بایستی و مرا پای نبایستی و هر کسی را منی بایستی و مرا من نبایستی مرا بایستی که من باشم.

و گفت: طاعت و معصیت من در دو چیز بسته‌اند چون بخورم مایه همه معصیت در خود بیابم و چوندست باز کنم اصل همه طاعت ازخود بیابم.

ووقتی علم ظاهر را یاد کرد و گفت: آن جوهریست که دعوت صد و بیست واند هزار پیغامبر در آن نهاده‌اند اگر از آن جوهر ذره پدید آید از پردهٔ توحید زود از هستی خویش این همه در فنارود.

و گفت: نه معروفست ونه بصیرت ونه نور ونه ظلمت نه فنا آن هستی هست است.

و گفت: مصطفی نه مرده است نصیب چشم تو از مصطفی مرده است.

و گفت: پادشاه عالم را بندگانی‌اند که دنیا و زینت دنیا به خلق رها کرده‌اند و سرای آخرت و بهشت به مطیعان گذاشته و ایشان با خداوند قرار گرفته گویند ما را خود این نه بس که رقم عبودیت از درگاه ربوبیت بر جان ما کشیده‌اند که ما چیزی دیگر طلبیم.

و گفت: خنک آن بنده که او را یاد نمودند.

و گفت: جوانمردان راحت خلقند نه وحشت خلق که ایشان را صحبت با خدای بود از خلق و از خدای به خلق نگرند.

وگفت: صحبت نیکان و بقعهای گرامی بنده را بخدای نزدیک نکند بنده به خدایی خدای نزدیک کند صحبت با آن دار که باطن و ظاهر به صحبت او روشن شود.

و گفت: حق تعالی از صد هزار فرزند آدم یکی را بردارد برای خویش.

و گفت: دنیا گنده است و گنده‌تر از دنیا دلیست که خدای تعالی آن دل به عشق دنیا مبتلا گردانیده است.

و گفت: هرچند که خلق به خالق نزدیکتر است نزدیک خلق عاجزتر است.

وگفت: همه اسیر وقتند و وقت اوست وهمه اسیر خاطراند و خاطر اوست.

و گفت: دعوت صد و بیست و اند هزار پیغامبر علیه السلام همه حقست لیکن صفت خلق است چون حقیقت نشان کند نه حق ماند ونه باطل.

و گفت من و تو بود اشارت باشد و عبارت وچون من و تو برخاست نه اشارت ماند و نه عبارت.

و گفت: اگر ترا ازو آگهی بودی نیارستی گفت: که ازو آگهی است.

و گفت: شب و روز و چهار ساعت است هیچ ساعتی نیست تا او را برتو آمدنی نیست.

و گفت: امر خویش برتو نگاه دارددست بردهٔ واگر ندارد آدم باید با همه فرزندانش تا با تو بگریند.

و گفت: اگر کسی بودی که خدای را طلب کردی جز خدای خدای دو بودی.

و گفت: خدای را خدا جوید خدای یابد خدای را خدای داند و گفت: اگر خدای یک ذره بعرش نزدیکتر بودی از آنکه بثری خدای را نشایستی.

و گفت: من با اهل سعادت برسول صحبت کنم و با اهل شقاوت به خدا.

و گفت: از شما در نخواهم ادب بیهوده، مادری بود که از فرزند شیر خواره ادب در خواهد؟ از شما ادب آن در خواهد که با شما به نصیب خویش زندگانی کند.

و گفت: ابلیس کشتهٔ خداوند است جوانمردی نبود کشته خداوند خویش را سنگ انداختن.

و گفت: فردا حساب قیامت کند در دست من کند بیند که چه کند همه را در پیش کنم و ابلیس را مقام سازم و لیکن نکند.

و گفت: هرگز کس مرا ندیده و هرکه مرا بینداز من صفت خویش بیند.

و گفت: یک سجده که بر من براند بهستی خویش و نیستی من بر من گرامی‌تر از هرچه آفرید و آفریند.

و گفت: من فخر آدم وقرةالعین مصطفی ام آدم فخر کند که گوید این ذریت منست پیغامبر را چشم روشن گردد که گوید این از امت منست.

و گفت: وطای من بزرگست ازو باز نگردم تا از محمد تا در تحت وطای من نیارد این آن معنی است که شیخ بایزید گفته است لوائی اعظم من لواء محمد و شرح این در پیش داده‌ایم.

از او پرسیدند که زهد چیست گفت: بر لب دریاه غیب ایستاده بودم بیلی در دست یک بیل فرو بردم از عرش تاثری بدان یک بیل برآوردم چنانکه دوم بیل را هیچ نمانده بود و این کمترین درجهٔ زهدست یعنی هرچه صورت بود در قدم اول از پیشم برخاست.

و گفت: حق تعالی قومی را به بهشت فروآورد و قومی را بدوزخ پس مهار بهشت ودوزخ بگیرد و در دریای غیب اندازد.

و گفت: آنجا که خدای بود روح بود و بس.

و گفت: اهل بهشت به بهشت فرود آیند و اهل دوزخ به دوزخ پس جای جوانمردان کجا بود که او را جای نبود نه در دنیا و نه در آخرت.

نقلست که یکی قیامت بخواب دید و شیخ را طلب می‌کرد در جمله عرصات شیخ را هیچ جای نیافت دیگر روز بیامد وشیخ را آن خواب بگفت: شیخ گفت: آنگاه چنین خوابت را رایگان نگویند چون ما نبودیم اصلا ما را چون بازنتوان یافت واعوذبالله از آن که ما را فردابازتوان یافت.

نقلست که یکی به نزدیک او آمد و گفت: یا شیخ می‌خواهم که به حج روم گفت: مادر و پدر داری گفت: دارم گفت: برو رضای ایشان نگاهدار برفت و بار دیگر بازآمد وگفت: اندیشه حج سخت شد گفت: دوست پدر قدم درین راه بصدق بنهادهٔ اگر بصدق نهاده بودیش نامه از کوفه باز رسیدی.

نقلست که یک روز در خلوت بود مؤذن گفت: قدقامت الصلوة گفت: چون سخت است از صدر و از درگاه می‌باید آمد برخاست و عزم نماز کرد.

نقلست که کسی از او پرسید که شیخا کرامت تو چیست گفت: من کرامات نمی‌دانم اما آن می‌دانم که در ابتدا هر روز گوسفندی بکشتمی و تا شب برسر نهاده می‌گردانیدمی در جمله شهر تا تسوی سود کردمی یا نه امروز چنان می‌بینم که مردان عالم برمی‌خیزند و از مشرق تا به مغرب به زیارت ما پای افزار درپا می‌کنند چه کرامت خواهید زیادت ازین. رحمةالله علیه و الله اعلم بالصواب.

بخش ۷۵ - ذکر ابونصر سراج رحمةالله علیه: آن عالم عارف آن حاکم خایف آن امین زمرهٔ کبرا آن نگین حلقهٔ فقرا آن زبدهٔ امشاج شیخ وقت ابونصر سراج رحمةالله علیه امامی به حق بود و یگانهٔ مطلق و متعین و متمکن و او را طاوس الفقرا گفتندی و صفت و نعت او نه چندانست که در قلم و بیان آید و یا در عبارت و زبان گنجد و در فنون علم کامل بود و در ریاضت و معاملات شأنی عظیم داشت و در حال و قال و شرح دادن به کلمات مشایخ آیتی بود و کتاب لمع او ساخته است و اگر کسی خواهد بنگرد و از آنجا او را معلوم کند و من نیز کلمهٔ چند بگویم سری و سهل را و بسی مشایخ کبار را دیده بود و از طوس بود ماه رمضان به بغداد بود ودرمسجد شونیزیه خلوت خانهٔ بدو دادند و امامت درویشان بدومسلم داشتند تا عید جمع اصحاب را امامت کرد و اندر تراویح پنج بار قرآن ختم کرد هر شب خادم قرصی بدر خلوت خانهٔ او بردی و بدو دادی تا روز عید شد و او برفت خادم نگاه کرد آن قرصکها بر جای بود. بخش ۷۷ - ذکر شیخ ابوعلی دقاق رحمةالله علیه: آن استاد علم و بیان آن بنیاد کشف و عیان آن گمشده عشق و مودت آن سوخته شوق و محبت آن مخلص درد و اشتیاق شیخ وقت ابوعلی دقاق رحمةالله علیه و قدس الله سره العزیز امام وقت بود و شیخ عهد و سلطان طریقت و پادشاه حقیقت و زبان حق بود در احادیث و تفسیر و بیان و تقریر و وعظ و تذکیر شانی عظیم داشت و در ریاضت و کرامت آیتی بود و در لطایف و حقایق ومقام و حال متعین مرید نصرآبادی بود و بسی مشایخ کبار را دیده بود و خدمت کرده بزرگان گفته‌اند در هر عهدی نوحه‌گری بوده است و نوحه‌گر آن وقت بوعلی دقاقست آن درد شوق و سوز و ذوق که او را بوده است کس را نشان ندهند وهرگز درعمر خویش پشت بازننهاده بود و ابتدا در مرو بود که واقعهٔ بدو فرود آمد چنانکه به یکی از کبار مشایخ گفت: در مرو ابلیس رادیدم که خاک بر سر می‌کرد گفتم ای لعین چه بوده است گفت: خلعتی که هفتصد هزار سالست با منتظر آن بودم و در آرزوی آن می‌سوختم در بر بسر آرد فروشی انداخت.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن گستاخ درگاه آن مقبول الله آن کامل معرفت آن عامل مملکت آن قطب اصحاب شیخ وقت ابوالعباس قصاب رحمةالله علیه شیخ عالم و محترم مشایخ بود و صدیق وقت بود و در فتوت و مروت پادشاه و در آفات عیوب نفس دیدن اعجوبه بود و در ریاضت و کرامت و فراست و معرفت شانی عظیم داشت او را عامل مملکت گفته‌اند و پیر و سلطان عهد بود و شیخ میهنه را گفت: که اشارت و عبارت نصیب تست.
هوش مصنوعی: آن فرد شجاع و باطنی، مورد قبول خداوند و دارای دانش کامل، مدیری برای کشور و نقطه مرکزی گروه‌های مذهبی در زمان خود بود. او شیخی محترم و مورد احترام در میان اساتید بود و دوست و همراه واقعی در آن زمان به شمار می‌رفت. در زمینه اخلاق و شجاعت، او همانند یک پادشاه شناخته می‌شد و در شناسایی عیوب نفس، از استعداد خاصی برخوردار بود. او در زمینه ریاضت، کرامت، و شناخت، مقام بالایی داشت و به عنوان مدیری برای کشور شناخته می‌شد. همچنین او رئیس و بزرگ آن دوران بود و به شیخ میهنه گفت که این اشاره و پیام خاص به تو تعلق دارد.
نقلست که شیخ ابوسعید را گفت: اگر ترا پرسند که خدای تعالی شناسی مگو که شناسم که آن شرکست و مگو که نشناسم که آن کفر است و لیکن چنین گوی که عَرَّفنَاالله ذاتَه بِفَضلِه یعنی خدای تعالی ما را آشنای ذات خود گرداناد بفضل خویش.
هوش مصنوعی: روایت شده که شیخ ابوسعید فرمود: اگر از تو بخواهند که خداوند را بشناسی، نگو که می‌شناسم چون این به معنای شرک است و نگو که نمی‌شناسم چون این به معنای کفر است. بلکه بگو: ما خداوند را به واسطه فضل و بخشش او در ذات خود شناخته‌ایم.
و گفت: اگر خواهد و اگر نه با خدای خوی می‌باید و اگرنه در رنج باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر بخواهد یا نخواهد، باید با خدای خود باشد و اگر نه، در سختی و رنج خواهد بود.
وگفت: اگر با تو خیر خواهد علم را در جوارح تو نگاه دارد و اندامهای تو یک بیک از تو بستاند و با خویشتن گیرد و نیستی تو بتو نماید تا به نیستی تو هستی او آشکارا شود به صفات خویش در خلق نگری خلق را چون گوی بینی در میدان قدرت پس گردانیدن گوی را خداوند گوی را بود.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر خدا بخواهد برای تو خیری فراهم کند، علم را در وجود تو قرار می‌دهد و اعضای بدنت را یکی یکی از تو می‌گیرد و با خود درمی‌آمیزد. این گونه نیستی تو را به تو نشان می‌دهد تا از طریق نیستی تو، هستی خدا با صفاتش در خلق نمایان شود. آنگاه خلق را مانند گوی در میدان قدرت می‌بینی و خداوند ‌همان گوی را به حرکت درمی‌آورد.
و گفت: هر کسی از وی آزادی طلبند و من ازو بندگی که بندهٔ او در بند او به سلامت بود و آزاد در معرض هلاکت.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس به دنبال آزادی باشد، ولی من به بندگی او راضی‌ام؛ چرا که بندهٔ او در امنیت است و در آغوش او از خطرها در امان می‌باشد.
و گفت: فرق میان من و شما یک چیز بیش نیست و آن آنست که شما فراما گوئید و ما فرا او گوئیم شما از ما شنوید و ما ازو شنویم و شما ما را بینید و ما او را بینیم والا ما نیز چون شما مردمیم.
هوش مصنوعی: او گفت: تنها یک چیز بین من و شما تفاوت دارد؛ و آن این است که شما به مقام بالاتر اشاره می‌کنید و ما به مقام ماورایی اشاره می‌کنیم. شما از ما می‌شنوید و ما از او می‌شنویم، شما ما را می‌بینید و ما او را می‌بینیم. در غیر این صورت، ما نیز مانند شما انسان هستیم.
و گفت: پیران آینه تواند چنان بینی ایشان را که توئی.
هوش مصنوعی: او گفت: پیران را می‌توانی مانند آیینه ببینی که در آن خودت را می‌بینی.
و گفت: مریدی اگر بیک خدمت درویش قیام نماید آن وی را بهتر بود از صدرکعت نماز افزونی و اگر یک لقمه از طعام کم خورد وی را بهتر از آنکه همه شب نماز کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به درویش خدمت کند، این کار برای او بهتر است از اینکه نماز بیشتری بخواند. و اگر یک لقمه از غذا را کم بخورد، این برای او بهتر از این است که تمام شب را به نماز بپردازد.
و گفت: بسیار چیزها را دوست داریم که یک ذره آنجا نباشیم.
هوش مصنوعی: او گفت: چیزهای زیادی هستند که ما بسیار دوستشان داریم، اما گاهی اوقات نمی‌خواهیم حتی کمی در آنجا حاضر باشیم.
و گفت: صوفیان می‌آمدندی هر کسی به چیزی و به جائی بایستی و مرا پای نبایستی و هر کسی را منی بایستی و مرا من نبایستی مرا بایستی که من باشم.
هوش مصنوعی: او گفت: صوفیان هر کدام به دلیلی می‌آمدند و هر کسی باید به جایی می‌رفت و من نباید پایبند چیزی می‌شدم. هر فردی باید هویتی داشته باشد، اما من نباید به هیچ هویتی محدود شوم، بلکه باید به خودم برسم و وجود خودم را شناسایی کنم.
و گفت: طاعت و معصیت من در دو چیز بسته‌اند چون بخورم مایه همه معصیت در خود بیابم و چوندست باز کنم اصل همه طاعت ازخود بیابم.
هوش مصنوعی: او گفت: اطاعت و نافرمانی من به دو چیز وابسته است؛ وقتی که بخورم، در خود نشانه‌های همه نافرمانی‌ها را می‌یابم، و وقتی که دست خود را باز کنم، ریشه همه اطاعت‌ها را در خود پیدا می‌کنم.
ووقتی علم ظاهر را یاد کرد و گفت: آن جوهریست که دعوت صد و بیست واند هزار پیغامبر در آن نهاده‌اند اگر از آن جوهر ذره پدید آید از پردهٔ توحید زود از هستی خویش این همه در فنارود.
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از علم ظاهری به میان آمد و به این نکته اشاره شد که این علم، جوهری است که نبیان زیادی در آن تلاش کرده‌اند، اگر حتی ذره‌ای از این جوهر به وجود بیاید، به سرعت می‌تواند از پردهٔ توحید خارج شود و همه چیز را از هستی خود محو کند.
و گفت: نه معروفست ونه بصیرت ونه نور ونه ظلمت نه فنا آن هستی هست است.
هوش مصنوعی: او گفت: نه چیزی مشهور است و نه بینایی، نه نور وجود دارد و نه تاریکی، نه فنا، بلکه آنچه هست، وجود دارد.
و گفت: مصطفی نه مرده است نصیب چشم تو از مصطفی مرده است.
هوش مصنوعی: و گفت: مصطفی نمرده است، این تو هستی که از او بی‌خبر مانده‌ای.
و گفت: پادشاه عالم را بندگانی‌اند که دنیا و زینت دنیا به خلق رها کرده‌اند و سرای آخرت و بهشت به مطیعان گذاشته و ایشان با خداوند قرار گرفته گویند ما را خود این نه بس که رقم عبودیت از درگاه ربوبیت بر جان ما کشیده‌اند که ما چیزی دیگر طلبیم.
هوش مصنوعی: او گفت: پادشاه جهان افرادی دارد که به خاطر خداوند از دنیا و زینت‌های آن گذشته‌اند و به بهشت و سرای آخرت برای فرمانبرداران خود توجه کرده‌اند. این بندگان با پروردگارشان توافق کرده‌اند و می‌گویند ما راضی به این نیستیم که فقط به عنوان بندگان خداوند شناخته شویم، بلکه خواسته دیگری داریم.
و گفت: خنک آن بنده که او را یاد نمودند.
هوش مصنوعی: او گفت: خوشا به حال آن بنده‌ای که به او یادآوری شد.
و گفت: جوانمردان راحت خلقند نه وحشت خلق که ایشان را صحبت با خدای بود از خلق و از خدای به خلق نگرند.
هوش مصنوعی: وی گفت: جوانمردان راحتهستند و به آرامش زندگی می‌کنند، نه اینکه از دیگران وحشت داشته باشند، زیرا آنها با خدا صحبت می‌کنند و از خلق به خدا و از خدا به خلق توجه دارند.
وگفت: صحبت نیکان و بقعهای گرامی بنده را بخدای نزدیک نکند بنده به خدایی خدای نزدیک کند صحبت با آن دار که باطن و ظاهر به صحبت او روشن شود.
هوش مصنوعی: و گفت: صحبت کردن با انسان‌های نیک و مکان‌های محترم نمی‌تواند مرا به خداوند نزدیک کند، بلکه این خداوند است که انسان را به سوی خود نزدیک می‌سازد. صحبت با کسی که باطن و ظاهرش در روشنایی سخن او نمایان می‌شود، ارزشمندتر است.
و گفت: حق تعالی از صد هزار فرزند آدم یکی را بردارد برای خویش.
هوش مصنوعی: و گفت: خداوند از میان صد هزار فرزند آدم، تنها یکی را برای خود انتخاب می‌کند.
و گفت: دنیا گنده است و گنده‌تر از دنیا دلیست که خدای تعالی آن دل به عشق دنیا مبتلا گردانیده است.
هوش مصنوعی: او گفت: دنیا بزرگ است و بزرگ‌تر از آن، دلی است که خداوند آن را به عشق دنیا گرفتار کرده است.
و گفت: هرچند که خلق به خالق نزدیکتر است نزدیک خلق عاجزتر است.
هوش مصنوعی: او گفت: هرچند که موجودات به خداوند نزدیک‌ترند، اما در برابر آن موجودات ناتوان‌ترند.
وگفت: همه اسیر وقتند و وقت اوست وهمه اسیر خاطراند و خاطر اوست.
هوش مصنوعی: او گفت: همه مردم درگیر زمان هستند و زمان متعلق به اوست و همه تحت تأثیر احساساتشان هستند و احساسات هم به او مربوط می‌شود.
و گفت: دعوت صد و بیست و اند هزار پیغامبر علیه السلام همه حقست لیکن صفت خلق است چون حقیقت نشان کند نه حق ماند ونه باطل.
هوش مصنوعی: می‌گفت: دعوت صد و بیست و چند هزار پیامبر، همگی حقیقت دارند. اما این امر به ویژگی‌های آفرینش مربوط می‌شود؛ وقتی حقیقت خود را نشان می‌دهد، نه چیزی به نام حق باقی می‌ماند و نه باطل.
و گفت من و تو بود اشارت باشد و عبارت وچون من و تو برخاست نه اشارت ماند و نه عبارت.
هوش مصنوعی: او گفت من و تو فقط اشاره‌ای بودیم و به بیان کلامی ختم شد، اما وقتی من و تو به وجود آمدیم، نه اشاره‌ای باقی ماند و نه بیانی وجود داشت.
و گفت: اگر ترا ازو آگهی بودی نیارستی گفت: که ازو آگهی است.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر از آن موضوع اطلاعی داشتی، نمی‌توانستی بگویی که از آن خبر داری.
و گفت: شب و روز و چهار ساعت است هیچ ساعتی نیست تا او را برتو آمدنی نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: شب و روز و چهار ساعت هیچ زمانی نیست که او به تو نیاید.
و گفت: امر خویش برتو نگاه دارددست بردهٔ واگر ندارد آدم باید با همه فرزندانش تا با تو بگریند.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند امور خود را به تو واگذار کرده است و اگر فرزندی نداشته باشد، آدم باید با همه فرزندانش تا زمانی که تو در کنار او نیستی، گریه کند.
و گفت: اگر کسی بودی که خدای را طلب کردی جز خدای خدای دو بودی.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر کسی بود که به جستجوی خدا می‌پرداخت، غیر از خدا هیچ معبودی نبود.
و گفت: خدای را خدا جوید خدای یابد خدای را خدای داند و گفت: اگر خدای یک ذره بعرش نزدیکتر بودی از آنکه بثری خدای را نشایستی.
هوش مصنوعی: او گفت: خدا را تنها کسی می‌تواند پیدا کند که به دنبال او باشد و کسی که خدا را می‌شناسد، می‌تواند به او نزدیک شود. سپس افزود: اگر خدا حتی یک ذره به عرش نزدیکتر باشد، از آنجا که ممکن است کسی خدا را بشناسد، دور است.
و گفت: من با اهل سعادت برسول صحبت کنم و با اهل شقاوت به خدا.
هوش مصنوعی: او گفت: من با خوشبختان درباره رسول صحبت می‌کنم و با ناخوشبختان با خدا.
و گفت: از شما در نخواهم ادب بیهوده، مادری بود که از فرزند شیر خواره ادب در خواهد؟ از شما ادب آن در خواهد که با شما به نصیب خویش زندگانی کند.
هوش مصنوعی: او گفت: من از شما انتظار اطلاعات بیهوده ندارم. آیا مادر از یک کودک شیرده ادب و تربیت می‌خواهد؟ شما باید به اندازه سهم خود از زندگی مشترک با من رفتار کنید و ادب نشان دهید.
و گفت: ابلیس کشتهٔ خداوند است جوانمردی نبود کشته خداوند خویش را سنگ انداختن.
هوش مصنوعی: او گفت: ابلیس دشمن خداوند است. او جوانمردی نیست که بخواهد به سوی خداوند خود سنگ پرتاب کند.
و گفت: فردا حساب قیامت کند در دست من کند بیند که چه کند همه را در پیش کنم و ابلیس را مقام سازم و لیکن نکند.
هوش مصنوعی: او گفت: فردا روز قیامت مسئولیت همه چیز بر عهده من خواهد بود، و من باید ببینم چه کار کنم. همه‌ی اعمال را در برابر هم قرار می‌دهم و ابلیس را در موقعیت خاصی قرار می‌دهم، اما او این کار را نمی‌کند.
و گفت: هرگز کس مرا ندیده و هرکه مرا بینداز من صفت خویش بیند.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ‌کس مرا ندیده و هرکسی که مرا ببیند، ویژگی‌های خود را در من می‌بیند.
و گفت: یک سجده که بر من براند بهستی خویش و نیستی من بر من گرامی‌تر از هرچه آفرید و آفریند.
هوش مصنوعی: او گفت: یک سجده‌ای که برای من می‌کنند، برای من از هر چیزی که آفریده شده و خواهد شد، عزیزتر و ارزشمندتر است.
و گفت: من فخر آدم وقرةالعین مصطفی ام آدم فخر کند که گوید این ذریت منست پیغامبر را چشم روشن گردد که گوید این از امت منست.
هوش مصنوعی: او گفت: من افتخار آدم و عزیزِ چشمِ پیامبر خدا هستم. آدم خوشحال می‌شود وقتی بگوید این نسل من است و پیامبر نیز خوشحال می‌شود که بگوید این فرد از امت من است.
و گفت: وطای من بزرگست ازو باز نگردم تا از محمد تا در تحت وطای من نیارد این آن معنی است که شیخ بایزید گفته است لوائی اعظم من لواء محمد و شرح این در پیش داده‌ایم.
هوش مصنوعی: او گفت: حق ولایت من بسیار بزرگ است و من هرگز از آن بازنمی‌گردم تا زمانی که محمد تحت ولایت من نیاید. این همان معنایی است که شیخ بایزید بیان کرده است که پرچم من بزرگ‌تر از پرچم محمد است و ما در مقدمات به این موضوع پرداخته‌ایم.
از او پرسیدند که زهد چیست گفت: بر لب دریاه غیب ایستاده بودم بیلی در دست یک بیل فرو بردم از عرش تاثری بدان یک بیل برآوردم چنانکه دوم بیل را هیچ نمانده بود و این کمترین درجهٔ زهدست یعنی هرچه صورت بود در قدم اول از پیشم برخاست.
هوش مصنوعی: از او سؤال کردند که زهد چیست. او پاسخ داد: من بر لب دریای غیب ایستاده بودم و بیلی در دست داشتم. با آن بیل به درون آب زدم و از عرش تأثیری بر آن بیل گرفتم. وقتی بیل را از آب بیرون آوردم، هیچ چیزی بر روی بیل نمانده بود. این بیانگر پایین‌ترین درجه زهد است، یعنی تمام ظواهر دنیوی در مرحله اول از پیش من کنار رفتند.
و گفت: حق تعالی قومی را به بهشت فروآورد و قومی را بدوزخ پس مهار بهشت ودوزخ بگیرد و در دریای غیب اندازد.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند گروهی را به بهشت می‌برد و گروهی را به جهنم، سپس بهشت و جهنم را در دست خواهد گرفت و در دریای ناشناخته خواهد انداخت.
و گفت: آنجا که خدای بود روح بود و بس.
هوش مصنوعی: او گفت: در جایی که خداوند حضور دارد، فقط روح وجود دارد و هیچ چیز دیگری نیست.
و گفت: اهل بهشت به بهشت فرود آیند و اهل دوزخ به دوزخ پس جای جوانمردان کجا بود که او را جای نبود نه در دنیا و نه در آخرت.
هوش مصنوعی: او گفت: افرادی که به بهشت تعلق دارند، به بهشت می‌روند و کسانی که به دوزخ تعلق دارند، به دوزخ. اما جای جوانمردان کجا است که نه در دنیا و نه در آخرت جایی برایشان وجود ندارد؟
نقلست که یکی قیامت بخواب دید و شیخ را طلب می‌کرد در جمله عرصات شیخ را هیچ جای نیافت دیگر روز بیامد وشیخ را آن خواب بگفت: شیخ گفت: آنگاه چنین خوابت را رایگان نگویند چون ما نبودیم اصلا ما را چون بازنتوان یافت واعوذبالله از آن که ما را فردابازتوان یافت.
هوش مصنوعی: روزی فردی خواب دید که در قیامت به دنبال شیخی می‌گردد، اما در هیچ یک از عرصات آنجا نتوانست شیخ را پیدا کند. روز بعد دوباره به شیخ مراجعه کرد و خوابش را برای او توضیح داد. شیخ گفت: چنین خوابی را مجانی نمی‌گویند، زیرا ما در آنجا نبودیم و اصلاً امکان ندارد که ما را پیدا کنند. همچنین، از این می‌ترسم که فردا دوباره بتوانند ما را پیدا کنند.
نقلست که یکی به نزدیک او آمد و گفت: یا شیخ می‌خواهم که به حج روم گفت: مادر و پدر داری گفت: دارم گفت: برو رضای ایشان نگاهدار برفت و بار دیگر بازآمد وگفت: اندیشه حج سخت شد گفت: دوست پدر قدم درین راه بصدق بنهادهٔ اگر بصدق نهاده بودیش نامه از کوفه باز رسیدی.
هوش مصنوعی: روزی کسی به نزد شیخی رفت و از او خواست که برای رفتن به حج اجازه بگیرد. شیخ از او پرسید که آیا پدر و مادر دارد؟ او پاسخ داد که بله. شیخ گفت که باید رضایت آن‌ها را جلب کند. آن شخص به خانه برگشت و دوباره پیش شیخ آمد و گفت که فکر رفتن به حج برایش سخت شده است. شیخ به او پاسخ داد که اگر واقعاً در مسیر راستین قدم گذاشته باشد، باید نامه‌ای از کوفه به دستش می‌رسید.
نقلست که یک روز در خلوت بود مؤذن گفت: قدقامت الصلوة گفت: چون سخت است از صدر و از درگاه می‌باید آمد برخاست و عزم نماز کرد.
هوش مصنوعی: روزی در جایی تنها نشسته بود که مؤذن اعلام کرد نماز آماده است. او گفت: وقتی نماز واجب است، باید از جای خود بلند شد و وارد نماز شد. بنابراین، برخاست و تصمیم به نماز خواندن گرفت.
نقلست که کسی از او پرسید که شیخا کرامت تو چیست گفت: من کرامات نمی‌دانم اما آن می‌دانم که در ابتدا هر روز گوسفندی بکشتمی و تا شب برسر نهاده می‌گردانیدمی در جمله شهر تا تسوی سود کردمی یا نه امروز چنان می‌بینم که مردان عالم برمی‌خیزند و از مشرق تا به مغرب به زیارت ما پای افزار درپا می‌کنند چه کرامت خواهید زیادت ازین. رحمةالله علیه و الله اعلم بالصواب.
هوش مصنوعی: روایتی هست که شخصی از او پرسید: "ای شیخ، کرامت تو چیست؟" او در پاسخ گفت: "من زیاد در مورد کرامات چیزی نمی‌دانم، اما می‌دانم که قبلاً هر روز گوسفندی را ذبح می‌کردم و تا شب آن را در شهر به نمایش می‌گذاشتم تا ببینم آیا سودی به دست می‌آورم یا نه. حالا می‌بینم که مردان عالم از همه جا برای دیدن من می‌آیند. چه چیزی می‌تواند بزرگ‌تر از این باشد؟ رحمت خدا بر او باد و خدا داناتر است."