گنجور

بخش ۵۳ - ذکر سمنون محب قدس الله روحه العزیز

آن بی‌خوف همه حب آن بی‌عقل همه لب آن پروانه شمع جمال آن آشفتهٔ صبح وصال آن ساکن مضطرب محبوب حق سمنون محب رحمة الله علیه در شان خویش یگانه بود و مقبول اهل زمانه بود والطف المشایخ و اشارات غریب و رموزی عجیب داشت و در محبت آیتی بود و جمله اکابر به بزرگی او اقرار داشتند و او را از فتوت و مروت سمنون المحب خواندندی و او را سمنون الکذاب خواندی صحبت سری یافته بود و از اقران جنید بود و او را در محبت مذهبی خاص است و او تقدیم محبت کرده است بر معرفت و بیشتر مشایخ معرفت را بر محبت تقدیم داشته‌اند و می‌گوید که محبت اصل و قاعدهٔ راه است بخدای و احوال و مقامات همه به نسبت به محبت بازی‌اند و در محلی که طالب را شناسند زوال بدان روا باشد در محل محبت بهیچ حال روا نباشد مادام که ذات او موجود بود.

نقلست که چون به حجاز رفت اهل فید او را گفتند ما را سخن گوی بر منبر شد و سخن می‌گفت. مستمع نیافت روی به قنادیل کرد که با شما می‌گویم سخن محبت درحال آن قنادیل بر یکدیگر می‌آمدند و پاره می‌شدند.

نقلست که یک روز در محبت سخن می‌گفت. مرغی از هوا فرو آمد و بر سر او نشست پس بر دست او نشست پس بر کنار او نشست پس از کنار بر زمین نشست پس چندان منقار بر زمین زد که خون از منقار او روان شد پس بیفتاد و بمرد.

نقلست که در آخر عمر برای هر سنت زنی خواست دختری در وجود آمد چون سه ساله شد سمنون را باوی پیوندی پدید آمد همان شب قیامت را به خواب دید و دید که علمی نصب می‌کردند برای هر قومی وعلمی نصب می‌کردند که نور او عرصات فرو گرفت سمنون گفت: این علم از آنکدام قوم است گفتند از آن قوم که یحبهم و یحبونه در شأن ایشان است یعنی علم محبان است سمنون خود را در آن میان انداخت یکی بیامد او را از میان ایشان برون کرد سمنون فریاد برآورد که چرا برون می‌کنی گفت: از آنکه این علم محبان است و تو از ایشان نیستی گفت: آخر مرا سمنون محب خوانند وحق تعالی از دل من می‌داند هاتفی آواز داد که ای سمنون تو از محبان بودی اما چون دل تو بدان کودک میل کرد نام تو از جریدهٔ محبان محو کردند سمنون هم در خواب زاری کرد که خداونداگر این طفل قاطع راه من خواهد بود اورا از راه من بردار چون از خواب بیدار شد فریادی برآورد که دختر از بام درافتاد و بمرد.

نقلست که یکبار در مناجات گفت: الهی در هر چه مرا بیازمائی در آن راستم یابی و در ان تسلیم کنم و دم نزنم در حال دردی بروی مستولی شد که جانش برخاست آمد و او دم نمی‌زد بامدادان همسایگان گفتند ای شیخ دوش تو را چه بود که از فریاد تو ما را خواب نیامد و او هیچ دم نزده بود اما صورت جان او بر صورت او آمده بود و بگوش مستمعان رسیده تا حق تعالی بدو باز نمود که خاموشی خاموشی باطن است اگر به حقیقت خاموش بودنی همسایگان را خبر نبودی چیزی که نتوانی مگوی.

نقلست که یکبار این بیت می‌گفت:

لیس لی فیماسواک حظ
فکیف ما شئت فاختبرنی

یعنی مرا جز در تو نصیب نیست دلم بغیر تو مایل نیست مرا بهرچه خواهی امتحان کن در حال بولش بسته شد به دبیرستانها می‌رفت و کودکان را می‌گفت: عم دروغ زن را دعا کنید تا حق تعالی شفا دهد ابومحمد مغازلی گوید با سمنون در بغداد بودم چهل هزار درم بر درویشان نفقه کردند و هیچ بما ندادند بعد از آن سمنون گفت: بیا تا جائی رویم و بهر درمی که ایشان دادند رکعتی نماز کنیم پس به مداین رفتیم و چهل هزار رکعت نماز کردیم.

نقلست که غلام خلیل خود را پیش خلیفه به تصوف معروف کرده بود و دین به دنیا فروخته ودایم عیب مشایخ پیش خلیفه گفتی و مرادش آن بود تا همه مهجور باشند و کس بدیشان تبرک نکند تا جاه او بر جای ماند و فضیحت نشود چون سمنون بلند شد وصیت او منتشر شد غلام خلیل رنج بسیار بدو رسانید و فرصت می‌جست تا چگونه او را فضیحت کند تا زنی منعمه خود را بر سمنون عرضه کرد که مرا بخواه سمنون قبول نکرد پیش جنید رفت تا شفاعت کند به سمنون تا اورا بخواهدجنید او را زجر کرد و براند زن پیش غلام خلیل رفت وسمنون راتهمتی نهاد غلام خلیل شاد شد و خلیفه را بر وی متغیر کرد پس خلیفه فرمود که سمنون را بکشند چون سیاف را حاضر کردند خلیفه خواست که بگوید گردن بزن گنگ شد نتوانست زبانش بگرفت و هیچ نتوانست گفت: شبانه در خواب دید که گفتند زوال ملک تو درحیوة سمنون بسته است بامداد سمنون را بخواند و بنواخت و با کرامی تمام بازگردانید پس غلام خلیل را درحق اودشمنی زیادت شد و تا به آخر عمر مجذوم گشت یکی سمنون را حکایت کرد که غلام خلیل مجذوم شد گفت: همانا که یکی از نارسیدگان متصوفه همت دروی بسته است و نیک نکرده است که او منازع مشایخ بود گاهگاه مشایخ را با اعمال او راه می‌گرفت خدایش شفا دهاد این سخن با غلام خلیل گفتند از آنجمله توبه کرد و هرچه داشت از متاع پیش متصوفه فرستاد ایشان هیچ قبول نکردند بنگر که انگار این طایفه تا چه حد است که آخر آن مرد را به مقام توبه می‌رساند خود کسی که اقرار دارد تا چه بود لاجرم گفته‌اند هیچکس برایشان زیان نکند و نکنند.

سؤال کردند از محبت گفت: صفاء دوستی است با ذکر دایم چنانکه حق تعالی فرموده است اذکرو الله ذکراً کثیرا.

و گفت: محبان خدا شرف دنیا و آخرت بردند لان النبی صلی الله علیه و علی آله و سلم قال: المرء من احب.

و گفت: مرد با آن بود که دوستدارد پس ایشان در دنیا و آخرت با خدای باشند.

و گفت: عبارت نتوان کرد و از چیزی مگر به چیزی که از آن چیز رقیق‌تر و لطیف‌تر بود و هیچ چیز دقی‌تر و لطیف‌تر نباشد از محبت پس بچه از محبت عبارت توان کرد؟ یعنی از محبت عبارت نتوان کرد.

گفتند چرا محبت را به بلا مقرون کردند گفت: تا هر سفله دعوی محبت نکند چون بدبیند بهزیمت شود.

پرسیدند از فقر گفت: فقیر آنست که بفقدانش گیرد چنانکه جاهل بنقد و فقیر را از نقد چنان وحشت بود که جاهل را از فقد.

و گفت: تصوف آنست که هیچ چیز ملک تو نباشد و تو ملک هیچ چیز نباشی رحمة الله علیه.

بخش ۵۲ - ذکر ابویعقوب النهرجوری قدس الله روحه العزیز: آن مشرف رقم فضیلت آن مقرب حرم وسیلت آن منور جمال آن معطر وصال آن شاهد مقامات مشهوری ابویعقوب اسحاق النهرجوری رحمةالله علیه از کبار مشایخ بود و لطفی عظیم داشت و به خدمت و ادب مخصوص بود و مقبول اصحاب و سوزی بغایت داشت و مجاهده سخت و مراقبتی بر کمال و کلماتی پسندیده و گفته‌اند که هیچ پیر از مشایخ ازو نورانی تر نبود و صحبت عمر بن عثمان مکی و جنید یافته و مجاور حرم بود و آنجا وفات یافت. بخش ۵۴ - ذکر ابومحمد مرتعش قدس الله روحه العزیز: آن به جان سابق معنی آن بتن لایق تقوی آن سالک بساط وجدان پرورش شیخ ابومحمد مرتعش رحمةالله علیه از بزرگان مشایخ و معتبران اهل تصوف بود و مقبول اکابر و سفرها بتجرید کرده و بخدمتهاء شایسته معروف و مشهور طوایف بود و بریاضات و مجاهدات مخصوص و از حیرهٔ نیشابور بود ابوحفص را دیده بود و با ابوعثمان و جنید صحبت داشته و مقام اودر شونیزیه بود و در بغداد وفات کرد.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن بی‌خوف همه حب آن بی‌عقل همه لب آن پروانه شمع جمال آن آشفتهٔ صبح وصال آن ساکن مضطرب محبوب حق سمنون محب رحمة الله علیه در شان خویش یگانه بود و مقبول اهل زمانه بود والطف المشایخ و اشارات غریب و رموزی عجیب داشت و در محبت آیتی بود و جمله اکابر به بزرگی او اقرار داشتند و او را از فتوت و مروت سمنون المحب خواندندی و او را سمنون الکذاب خواندی صحبت سری یافته بود و از اقران جنید بود و او را در محبت مذهبی خاص است و او تقدیم محبت کرده است بر معرفت و بیشتر مشایخ معرفت را بر محبت تقدیم داشته‌اند و می‌گوید که محبت اصل و قاعدهٔ راه است بخدای و احوال و مقامات همه به نسبت به محبت بازی‌اند و در محلی که طالب را شناسند زوال بدان روا باشد در محل محبت بهیچ حال روا نباشد مادام که ذات او موجود بود.
هوش مصنوعی: آن کسی که از عشق بی‌پرهیز است و از عقل خود استفاده نمی‌کند، شبیه پروانه‌ای است که به شمع زیبایی معشوق خود می‌پیوندد. او مانند صبحی آشفته به وصال محبوبش می‌رسد؛ محبوبی که در عین سکون، در دلش اضطراب دارد. سمنون محب، رحمت خدا بر او، در زمان خود بی‌نظیر و مورد قبول همگان بود. او لطافت و اشارات خاص و رازهای عجیبی داشت و در عشقش نشانه‌ای ویژه بود. تمامی بزرگان بر مقام او شهادت می‌دادند و او را به عنوان فردی دارای جوانمردی و دل‌سوزی شناخته می‌شد. او از یاران جنید بود و محبت را بر دانایی مقدم می‌دانست و اکثر مشایخ نیز محبت را بر معرفت مقدم می‌شمردند. او معتقد بود که محبت اصل و قاعده راهی است که به سوی خداوند می‌برد و حالات و مقامات دیگر هم به محبت بستگی دارد. در جایی که یک طالب از معرفت بهره‌مند می‌شود، ممکن است زوال آن را بپذیرند، اما در جایی که عشق وجود دارد، هرگز نباید زوال پذیرفت تا زمانی که ذات الهی وجود دارد.
نقلست که چون به حجاز رفت اهل فید او را گفتند ما را سخن گوی بر منبر شد و سخن می‌گفت. مستمع نیافت روی به قنادیل کرد که با شما می‌گویم سخن محبت درحال آن قنادیل بر یکدیگر می‌آمدند و پاره می‌شدند.
هوش مصنوعی: روایت شده است که وقتی او به حجاز رفت، اهل فید به او گفتند که باید در منبر صحبت کند. او نیز شروع به سخن‌گفتن کرد. اما وقتی مستمعی نیافت، به سمت چراغ‌ها نگاه کرد و گفت که با شما سخن می‌گویم. در این حین چراغ‌ها بر یکدیگر می‌افتادند و می‌شکستند.
نقلست که یک روز در محبت سخن می‌گفت. مرغی از هوا فرو آمد و بر سر او نشست پس بر دست او نشست پس بر کنار او نشست پس از کنار بر زمین نشست پس چندان منقار بر زمین زد که خون از منقار او روان شد پس بیفتاد و بمرد.
هوش مصنوعی: روزی در مورد عشق صحبت می‌کرد. پرنده‌ای از آسمان پایین آمد و ابتدا بر سر او نشسته، سپس بر دستش فرود آمد و بعد بر کنار او نشسته و در نهایت بر زمین نشسته و به قدری منقار خود را به زمین زد که از آن خون جاری شد و سپس پرنده مرد.
نقلست که در آخر عمر برای هر سنت زنی خواست دختری در وجود آمد چون سه ساله شد سمنون را باوی پیوندی پدید آمد همان شب قیامت را به خواب دید و دید که علمی نصب می‌کردند برای هر قومی وعلمی نصب می‌کردند که نور او عرصات فرو گرفت سمنون گفت: این علم از آنکدام قوم است گفتند از آن قوم که یحبهم و یحبونه در شأن ایشان است یعنی علم محبان است سمنون خود را در آن میان انداخت یکی بیامد او را از میان ایشان برون کرد سمنون فریاد برآورد که چرا برون می‌کنی گفت: از آنکه این علم محبان است و تو از ایشان نیستی گفت: آخر مرا سمنون محب خوانند وحق تعالی از دل من می‌داند هاتفی آواز داد که ای سمنون تو از محبان بودی اما چون دل تو بدان کودک میل کرد نام تو از جریدهٔ محبان محو کردند سمنون هم در خواب زاری کرد که خداونداگر این طفل قاطع راه من خواهد بود اورا از راه من بردار چون از خواب بیدار شد فریادی برآورد که دختر از بام درافتاد و بمرد.
هوش مصنوعی: در پایان عمرش، برای هر سنت زنی دختری به دنیا آمد. زمانی که دختر سه ساله شد، رابطه‌ای میان سمنون و او شکل گرفت. همان شب، سمنون خواب قیامت را دید؛ در خواب مشاهده کرد که پرچم‌هایی برای هر قوم نصب می‌کنند و نور این پرچم‌ها زمین را فرا گرفته است. سمنون پرسید که این پرچم متعلق به کدام قوم است و پاسخ شنید که این پرچم برای قومی است که خدا آن‌ها را دوست دارد و آن‌ها نیز او را دوست دارند، یعنی پرچم محبان. سمنون خود را در میان آنان انداخت، ولی فردی آمد و او را بیرون کشید. سمنون فریاد زد که چرا او را بیرون می‌کند و شخص پاسخ داد که این پرچم مربوط به محبان است و او از آن‌ها نیست. سمنون گفت که او را محب می‌خوانند و خداوند به دل او آگاه است. ناگهان صدایی از آسمان شنید که به او گفت: «ای سمنون، تو از محبان بودی اما چون دل تو به آن کودک میل کرد، نام تو از فهرست محبان حذف شد». سمنون در خواب ناله کرد که خداوند، اگر این کودک مانع راه او خواهد شد، او را از زندگی‌اش دور کن. بعد از بیداری، فریاد زد که دختر از بام افتاد و فوت کرد.
نقلست که یکبار در مناجات گفت: الهی در هر چه مرا بیازمائی در آن راستم یابی و در ان تسلیم کنم و دم نزنم در حال دردی بروی مستولی شد که جانش برخاست آمد و او دم نمی‌زد بامدادان همسایگان گفتند ای شیخ دوش تو را چه بود که از فریاد تو ما را خواب نیامد و او هیچ دم نزده بود اما صورت جان او بر صورت او آمده بود و بگوش مستمعان رسیده تا حق تعالی بدو باز نمود که خاموشی خاموشی باطن است اگر به حقیقت خاموش بودنی همسایگان را خبر نبودی چیزی که نتوانی مگوی.
هوش مصنوعی: نقل می‌کنند که روزی در حال مناجات گفت: خدایا، در هر امتحانی که مرا قرار دهی، تو مرا راستگو می‌یابی و من تسلیم آن می‌شوم و حرفی نمی‌زنم. در آن حال، دردی بر او عارض شد که جانش در حال Departure بود و او هرگز زبان به اعتراف نیاورد. صبح که شد، همسایگان گفتند: ای شیخ، دیشب چه بر تو گذشت که صدای تو مانع خواب ما شد. او هیچ صحبت نکرده بود، اما حال او به وضوح نمایان بود و به گوش دیگران رسید. این به او الهام شد که سکوت، سکوت باطن است؛ اگر او واقعا خاموش بود، همسایگان خبر نمی‌یافتند از چیزی که نتوانی بگویی.
نقلست که یکبار این بیت می‌گفت:
هوش مصنوعی: گفته می‌شود که یک بار این شعر را بیان می‌کرد.
لیس لی فیماسواک حظ
فکیف ما شئت فاختبرنی
هوش مصنوعی: در مورد من در این قضیه چیزی نیست، پس هر طور که می‌خواهی آزمایش کن.
یعنی مرا جز در تو نصیب نیست دلم بغیر تو مایل نیست مرا بهرچه خواهی امتحان کن در حال بولش بسته شد به دبیرستانها می‌رفت و کودکان را می‌گفت: عم دروغ زن را دعا کنید تا حق تعالی شفا دهد ابومحمد مغازلی گوید با سمنون در بغداد بودم چهل هزار درم بر درویشان نفقه کردند و هیچ بما ندادند بعد از آن سمنون گفت: بیا تا جائی رویم و بهر درمی که ایشان دادند رکعتی نماز کنیم پس به مداین رفتیم و چهل هزار رکعت نماز کردیم.
هوش مصنوعی: من جز تو به کسی توجه ندارم و دلم فقط برای تو می‌تپد. هر طور که می‌خواهی آزمایش کن. در آن زمان، وقتی به دبیرستان‌ها می‌رفت، به بچه‌ها می‌گفت: "برای آن زن دروغگو دعا کنید تا خدا او را شفا دهد." ابومحمد مغازلی می‌گوید که با سمنون در بغداد بودیم و چهل هزار درم برای درویشان خرج شد و هیچ‌یک به ما نرسید. بعد سمنون گفت: "بیایید به جایی برویم و به ازای هر درمی که داده‌اند، یک رکعت نماز بخوانیم." پس به مداین رفتیم و چهل هزار رکعت نماز خواندیم.
نقلست که غلام خلیل خود را پیش خلیفه به تصوف معروف کرده بود و دین به دنیا فروخته ودایم عیب مشایخ پیش خلیفه گفتی و مرادش آن بود تا همه مهجور باشند و کس بدیشان تبرک نکند تا جاه او بر جای ماند و فضیحت نشود چون سمنون بلند شد وصیت او منتشر شد غلام خلیل رنج بسیار بدو رسانید و فرصت می‌جست تا چگونه او را فضیحت کند تا زنی منعمه خود را بر سمنون عرضه کرد که مرا بخواه سمنون قبول نکرد پیش جنید رفت تا شفاعت کند به سمنون تا اورا بخواهدجنید او را زجر کرد و براند زن پیش غلام خلیل رفت وسمنون راتهمتی نهاد غلام خلیل شاد شد و خلیفه را بر وی متغیر کرد پس خلیفه فرمود که سمنون را بکشند چون سیاف را حاضر کردند خلیفه خواست که بگوید گردن بزن گنگ شد نتوانست زبانش بگرفت و هیچ نتوانست گفت: شبانه در خواب دید که گفتند زوال ملک تو درحیوة سمنون بسته است بامداد سمنون را بخواند و بنواخت و با کرامی تمام بازگردانید پس غلام خلیل را درحق اودشمنی زیادت شد و تا به آخر عمر مجذوم گشت یکی سمنون را حکایت کرد که غلام خلیل مجذوم شد گفت: همانا که یکی از نارسیدگان متصوفه همت دروی بسته است و نیک نکرده است که او منازع مشایخ بود گاهگاه مشایخ را با اعمال او راه می‌گرفت خدایش شفا دهاد این سخن با غلام خلیل گفتند از آنجمله توبه کرد و هرچه داشت از متاع پیش متصوفه فرستاد ایشان هیچ قبول نکردند بنگر که انگار این طایفه تا چه حد است که آخر آن مرد را به مقام توبه می‌رساند خود کسی که اقرار دارد تا چه بود لاجرم گفته‌اند هیچکس برایشان زیان نکند و نکنند.
هوش مصنوعی: غلام خلیل به خاطر دستاویزهایش در پیش خلیفه، خود را مشهور به تصوف کرده بود و دین را به دنیایش فروخته بود. او دائم به عیب‌جویی از مشایخ می‌پرداخت تا کسانی از آنها تبعیت نکنند و موقعیتش از بین نرود. زمانی که سمنون به مقام والایی رسید و وصیتش منتشر شد، غلام خلیل بسیار تلاش کرد تا او را دچار مشکلات کند و در این مسیر، زنی را که از نعمت مالی برخوردار بود به سمنون عرضه کرد. ولی سمنون این درخواست را نپذیرفت و به جنید رفت تا از او شفاعت کند. جنید او را رد کرد و به زن گفت که به غلام خلیل برگردد. غلام خلیل بعد از این که به او آسیب رسید، شادی کرد و تلاش کرد تا خلیفه را نسبت به سمنون بدبین کند. در نتیجه، خلیفه دستور داد که سمنون را به قتل برسانند، اما وقتی قاتل را فرستادند، او به شدت دچار لکنت زبان شد و نتوانست فرمانی بدهد. شب بعد، او خواب‌ آشفته‌ای دید که در آن گفته شد سرنوشت سلطنتش به سمنون وابسته است. فردا صبح، خلیفه سمنون را احضار کرد و با احترام به او بازگرداند. این موضوع خشم غلام خلیل را بیشتر کرد و او به طوری دیوانه‌وار به زندگی ادامه داد. کسی به سمنون گفت که غلام خلیل دیوانه شده اما سمنون پاسخ داد که او از درویشان نامسلمان است و با مشایخ درگیر بوده و دعا کرد که خدای او را شفا دهد. بعد از این سخن، به غلام خلیل گفتند و او از کارهایی که کرده بود توبه کرد و دارایی‌هایش را به مشایخ تقدیم کرد، ولی آنها هیچ‌یک را نپذیرفتند. این داستان نشان می‌دهد که این گروه تا چه حد به حقیقت نزدیکند و حتی شخصی که توبه می‌کند، به چه چیزی می‌رسد.
سؤال کردند از محبت گفت: صفاء دوستی است با ذکر دایم چنانکه حق تعالی فرموده است اذکرو الله ذکراً کثیرا.
هوش مصنوعی: از محبت پرسیدند: محبت یعنی دوستی خالص که با یاد دائمی از خداوند همراه است، همانطور که خداوند فرموده است: به یاد خدا باشید و ذکری فراوان کنید.
و گفت: محبان خدا شرف دنیا و آخرت بردند لان النبی صلی الله علیه و علی آله و سلم قال: المرء من احب.
هوش مصنوعی: او گفت: دوستداران خدا در دنیا و آخرت مقام و اعتبار ویژه‌ای دارند، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: انسان به آنچه دوست دارد، شناخته می‌شود.
و گفت: مرد با آن بود که دوستدارد پس ایشان در دنیا و آخرت با خدای باشند.
هوش مصنوعی: او گفت: مردی که با محبت و عشق به خدا زندگی کند، در دنیا و آخرت در کنار خدا خواهد بود.
و گفت: عبارت نتوان کرد و از چیزی مگر به چیزی که از آن چیز رقیق‌تر و لطیف‌تر بود و هیچ چیز دقی‌تر و لطیف‌تر نباشد از محبت پس بچه از محبت عبارت توان کرد؟ یعنی از محبت عبارت نتوان کرد.
هوش مصنوعی: و گفت: نمی‌توان چیزی را به واژه درآورد مگر اینکه از چیزی که خود آن چیز نرم‌تر و لطیف‌تر است استفاده کنیم و هیچ چیزی لطیف‌تر و دقیق‌تر از محبت نیست. پس آیا می‌توان از محبت واژه‌ای ساخت؟ یعنی نمی‌توان از محبت واژه‌ای به وجود آورد.
گفتند چرا محبت را به بلا مقرون کردند گفت: تا هر سفله دعوی محبت نکند چون بدبیند بهزیمت شود.
هوش مصنوعی: گفتند چرا عشق و محبت را با مشکلات و سختی‌ها همراه کرده‌اند. پاسخ داد: این کار باعث می‌شود که افراد نااهل نتوانند در ادعای محبتشان راستگو باشند، زیرا وقتی در شرایط سخت قرار می‌گیرند، به راحتی از آن کنار می‌روند.
پرسیدند از فقر گفت: فقیر آنست که بفقدانش گیرد چنانکه جاهل بنقد و فقیر را از نقد چنان وحشت بود که جاهل را از فقد.
هوش مصنوعی: از او درباره فقر پرسیدند. پاسخ داد: فقیر کسی است که احساس فقر می‌کند، به‌گونه‌ای که جاهل از نداشتن علم می‌ترسد و فقیر هم از نداشتن مال به همان اندازه وحشت دارد که جاهل از نداشتن دانش.
و گفت: تصوف آنست که هیچ چیز ملک تو نباشد و تو ملک هیچ چیز نباشی رحمة الله علیه.
هوش مصنوعی: تصوف به این معنی است که هیچ چیزی متعلق به تو نباشد و تو نیز متعلق به هیچ چیز نباشی.

حاشیه ها

1398/11/16 13:02
M

سلام
عبارت پرسیدند از فقر
به فقد اُنس گیرد صحیح است نه فقدانش گیرد لطفا اصلاح شود

1400/08/18 17:11
شریف

در حکایت چهارم آیا منظور رابطه جنسی با یک کودک سه ساله بوده؟

1400/08/19 11:11
همیرضا

خیر، منظور دل بستن بیش از اندازه به فرزند و وابسته شدن به اوست که تعلق دنیوی محسوب می‌شود.