گنجور

بخش ۴۷ - ذکر ابوعبدالله بن الجلاقدس الله روحه العزیز

آن سفینه بحر دیانت آن سکینه اهل متانت آن بدرقه مقامات آن آینهٔ کرامات آن آفتاب فلک رضا ابوعبدالله بن الجلا رحمة الله علیه از مشایخ کبار شام بود و محمود و مقبول این طایفه بود و مخصوص به کلمات رفیع و اشارات بدیع ودر حقایق و معارف و دقایق و لطایف بی‌نظیر بود ابوتراب و ذوالنون مصری را دیده بود و با جنید و نوری صحبت داشته بود ابوعمر و دمشقی گفت: ازو شنیدم که گفت: در ابتدا مادر و پدر را گفتم مرا در کار خدای کنید گفتند کردیم پس از پیش ایشان برفتم مدتی چون بازآمدم بدرخانه رفتم و در بزدم پدرم گفت: کیستی گفتم فرزند تو گفت: مرا فرزندی بود به خدای بخشیدم و آنچه بخشیده بازنستانم در به من نگشاد.

و گفت: روزی جوانی دیدم ترسا صاحب جمال در مشاهده او متحیر شدم و در مقابله او بایستادم جنید می‌گذشت گفتم یا استاد این چنین روئی به آتش دوزخ بخواهند سوخت گفت: این بازارچه نفس است ودام شیطان که ترا برین می‌دارد نه نظاره عبرت که اگر نظر عبرت بودی در هژده هزار عالم اعجوبه موجود است اما زود باشد که تو بدین بی‌حرمتی و نظر دروی معذب شوی گفت: چون جنید برفت مرا قرآن فراموش شد تا سالها استغائت خواستم از حق تعالی وزاری و توبه کردم تا حق تعالی به فضل خویش قرآن باز عطا کرد اکنون چندگاه است که زهره ندارم که بهیچ چیز از موجودات التفات کنم تا وقت خود را به نظر کردن در اشیاء ضایع گردانم.

نقلست که سئوال کردند از فقر خاموش شد پس بیرون رفت و بازآمد گفتند چه حال بود گفت: چهار دانگ سیم داشتم شرمم آمد که در فقر سخن گویم آن را صدقه کردم.

و گفت: به مدینه رسیدم رنجدیده و فاقه کشیده تا به نزدیک تربت مصطفی صلی الله علیه و علی آله و سلم رسیدم گفتم یا رسول الله به مهمان تو آمدم پس در خواب شدم پیغمبر را دیدم علیه السلام که گردهٔ به من داد نیمه بخوردم چون بیدار شدم نیمه دیگر در دست من بود.

پرسیدند که مردکی مستحق اسم فقر گردد گفت: آنگاه که از او هیچ باقی نماند.

گفتند چگونه تائب گردد گفت: آنگاه که فریشته دست چپ بیست روز بر وی هیچ ننویسد.

و گفت: هر که مدح وذم پیش او یکسان باشد او زاهد بود و هر که بر فرایض قیام نماید باول وقت عابد بود و هر که افعال همه از خدای بیند موحد بود.

و گفت: همت عارف حق باشد و ازحق بهیچ چیز بازنگردد.

و گفت: زاهد آن بود که به دنیا بچشم زوال نگرد تا در چشم او حقیر شود تا دل به آسانی ازوی بر تواند داشت.

و گفت: هر که تقوی باوی صحبت نکند در درویشی حرام محض خورد.

و گفت: صوفی فقیری است مجرد از اسباب.

و گفت: اگر نه شرف تواضع استی حکم فقیر آنستی که بزودی میلنجیدی.

و گفت: تقوی شکر معرفت است و تواضع شکر عزو صبر شکر هر که مصیبت.

و گفت: خایف آن بود که از غمها او را ایمن کنند.

و گفت: هر که به نفس به مرتبه رسد زود از آنجا بیفتد و هر که را برسانند به مرتبه بر آن مقام ثابت تواند بود.

و گفت: هر حق که با او باطلی شریک تواند بود از قسم حق به قسم باطل آمد به جهت آنکه حق غیور است.

و گفت: قصد کردن تو برزق تو را از حق دور کند و محتاج خلق گرداند.

و نقلست که چون وفاتش نزدیک آمد می‌خندید و چون بمرد همچنان می‌خندید گفتند مگر زنده است چون نگاه کردند مرده بود رحمةالله علیه.

بخش ۴۶ - ذکر بوعثمان حیری قدس الله روحه العزیز: آن حاضر اسرار طریقت آن ناظر انوار حقیقت آن ادب یافته عتبه عبودیت آن جگر سوخته جذبه ربوبیت آن سبق برده در مریدی و پیری قطب وقت عثمان حیری رحمة الله علیه از اکابر این طایفه و از معتبران اهل تصوف بود و رفیع قدر بود و عالی همت و مقبول اصحاب و مخصوص بانواع کرامات و ریاضات و وعظی شافی داشت و اشارتی بلند و در فنون علوم و طریقت و شریعت کامل بود و سخنی موزون و مؤثر داشت و هیچکس را در بزرگی او سخن نیست چنانکه اهل طریقت در عهداو چنین گفتند که در دنیا سه مردند که ایشان را چهارم نیست عثمان در نیشابور و جنید در بغداد و بوعبدالله الجلا بشام و عبدالله محمدرازی گفت: جنید و رویم و یوسف حسین و محمد فضل و ابوعلی جوزجانی و غیر ایشان را از مشایخ بسی دیدم هیچکس از این قوم شناساتر بخدای از ابوعثمان حیری ندیدم و اظهار تصوف در خراسان ازو بود و او با جنید و روبم و یوسف حسین و محمدفضل صحبت داشته بود و او را سه پیر بزرگوار بود اول یحیی معاد و دوم شاه شجاع کرمانی و سوم ابوحفص حداد و هیچکس از مشایخ ازدل پیران چندان بهره نیافت که او یافت و در نیشابور او را منبر نهادند تا سخن اهل تصوف بیان کرد و ابتداء او آن بود که گفت: پیوسته دلم چیزی از حقیقت می‌طلبید در حال طفولیت و از اهل ظاهر نفرتی داشتم و پیوسته بدان می‌بودم که جز این که عامه بر آنند چیزی دیگر هست و شریعت را اسراریست جز این ظاهر. بخش ۴۸ - ذکر ابومحمد رویم قدس الله روحه العزیز: آن صفی پرده شناخت آن ولی قبهٔ نواخت آن زنده بی‌زلل آن باذل بی‌بدل آن آفتاب بی‌غیم امام عهد ابومحمد رویم رحمةالله علیه ازجمله مشایخ کبار بود و ممدوح همه و بامانت و بزرگی او همه متفق بودند و از صاحب سران جنید بود و در مذهب داود فقیه الفقها و در علم تفسیر نصیبی تمام داشت و در فنون علم حظی به کمال و مشارالیه قوم بود و صاحب همت و صاحب فراست بود ودر تجرید قدمی راسخ داشت و ریاضت بلیغ کشیده بود و سفرها بر توکل کرده و تصانیف بسیار دارد در طریقت.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن سفینه بحر دیانت آن سکینه اهل متانت آن بدرقه مقامات آن آینهٔ کرامات آن آفتاب فلک رضا ابوعبدالله بن الجلا رحمة الله علیه از مشایخ کبار شام بود و محمود و مقبول این طایفه بود و مخصوص به کلمات رفیع و اشارات بدیع ودر حقایق و معارف و دقایق و لطایف بی‌نظیر بود ابوتراب و ذوالنون مصری را دیده بود و با جنید و نوری صحبت داشته بود ابوعمر و دمشقی گفت: ازو شنیدم که گفت: در ابتدا مادر و پدر را گفتم مرا در کار خدای کنید گفتند کردیم پس از پیش ایشان برفتم مدتی چون بازآمدم بدرخانه رفتم و در بزدم پدرم گفت: کیستی گفتم فرزند تو گفت: مرا فرزندی بود به خدای بخشیدم و آنچه بخشیده بازنستانم در به من نگشاد.
هوش مصنوعی: این متن به معرفی شخصیتی به نام ابوعبدالله بن الجلا اشاره دارد که از بزرگان شهر شام بوده و به خاطر شخصیت‌های برجسته و آموزه‌های عمیقش مورد احترام قرار گرفته است. او به عنوان فردی پرهیزگار و عالم شناخته می‌شود که با بزرگان دیگری مانند ابوتراب و ذوالنون مصری ارتباط داشته و با جنید و نوری نیز صحبت کرده است. روایت می‌گوید که او از پدر و مادرش خواسته بود که او را در راه خدا تربیت کنند و وقتی بازگشته، پاسخ پدرش به او نشان دهنده عمیق بودن رابطه‌اش با خداوند و علم والدینش به اهمیت این موضوع بوده است. پدرش بیان می‌کند که او فرزندی را به خداوند بخشیده و به همین خاطر در را به روی او نمی‌گشاید.
و گفت: روزی جوانی دیدم ترسا صاحب جمال در مشاهده او متحیر شدم و در مقابله او بایستادم جنید می‌گذشت گفتم یا استاد این چنین روئی به آتش دوزخ بخواهند سوخت گفت: این بازارچه نفس است ودام شیطان که ترا برین می‌دارد نه نظاره عبرت که اگر نظر عبرت بودی در هژده هزار عالم اعجوبه موجود است اما زود باشد که تو بدین بی‌حرمتی و نظر دروی معذب شوی گفت: چون جنید برفت مرا قرآن فراموش شد تا سالها استغائت خواستم از حق تعالی وزاری و توبه کردم تا حق تعالی به فضل خویش قرآن باز عطا کرد اکنون چندگاه است که زهره ندارم که بهیچ چیز از موجودات التفات کنم تا وقت خود را به نظر کردن در اشیاء ضایع گردانم.
هوش مصنوعی: روزی جوانی زیبا را دیدم که آنقدر جذاب بود که حیرت‌زده شدم و در مقابل او ایستادم. جنید در حال عبور بود و من به او گفتم: "ای استاد، آیا چنین چهره‌ای سزاوار آتش دوزخ نیست؟" او پاسخ داد: "این وضعیت، دام شیطان است که تو را به این کار وامی‌دارد. اگر می‌خواستی عبرتی بیاموزی، می‌توانستی در هژده هزار عالم چیزهای شگفت‌انگیز ببینی. اما احتیاط کن، زیرا با این بی‌احتمالی و نگاه کردن به چنین چیزهایی خود را عذاب می‌دهی." بعد از رفتن جنید، قرآن را فراموش کردم و سال‌ها از خدا خواستم که مرا از چنین احوالاتی رها کند. من زاری و توبه کردم و خداوند به من توفیق داد تا دوباره قرآن را بیابم. اکنون مدتی است که شجاعت نگاه کردن به هیچ چیز را ندارم و نمی‌خواهم وقت خود را با بی‌حواسی در مورد اشیاء هدر دهم.
نقلست که سئوال کردند از فقر خاموش شد پس بیرون رفت و بازآمد گفتند چه حال بود گفت: چهار دانگ سیم داشتم شرمم آمد که در فقر سخن گویم آن را صدقه کردم.
هوش مصنوعی: می‌گویند که از او درباره فقر پرسیدند و او سکوت کرد. سپس خارج شد و دوباره برگشت. از او پرسیدند چه بر سرش آمد، گفت: چهار دانگ سکه داشتم و از این که بخواهم درباره فقر صحبت کنم خجالت کشیدم، بنابراین آن را صدقه دادم.
و گفت: به مدینه رسیدم رنجدیده و فاقه کشیده تا به نزدیک تربت مصطفی صلی الله علیه و علی آله و سلم رسیدم گفتم یا رسول الله به مهمان تو آمدم پس در خواب شدم پیغمبر را دیدم علیه السلام که گردهٔ به من داد نیمه بخوردم چون بیدار شدم نیمه دیگر در دست من بود.
هوش مصنوعی: او گفت: به مدینه رسیدم و از درد و گرسنگی رنج می‌بردم. وقتی به نزدیک قبر نبی‌اکرم، حضرت محمد (ص)، رسیدم، گفتم: «ای رسول خدا، من به مهمانی تو آمده‌ام.» سپس خوابم برد و در خواب، پیامبر (ص) را دیدم که یک تکه نان به من داد. نیمه‌ای از آن را خوردم و وقتی بیدار شدم، نصف دیگر نان هنوز در دست من بود.
پرسیدند که مردکی مستحق اسم فقر گردد گفت: آنگاه که از او هیچ باقی نماند.
هوش مصنوعی: پرسیدند که چه زمانی فردی می‌تواند فقیر نامیده شود. او پاسخ داد: زمانی که هیچ چیزی از او باقی نمانده باشد.
گفتند چگونه تائب گردد گفت: آنگاه که فریشته دست چپ بیست روز بر وی هیچ ننویسد.
هوش مصنوعی: گفتند چگونه کسی می‌تواند توبه کند. او پاسخ داد: زمانی که فرشته دست چپ به مدت بیست روز هیچ خطایی برای او ننویسد.
و گفت: هر که مدح وذم پیش او یکسان باشد او زاهد بود و هر که بر فرایض قیام نماید باول وقت عابد بود و هر که افعال همه از خدای بیند موحد بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس که در برابر ستایش و انتقاد یکسان رفتار کند، زاهد است و کسی که به انجام واجبات پایبند باشد، در ابتدا عابد محسوب می‌شود. همچنین، هر کس که تمام اعمال خود را از خداوند می‌بیند، موحد است.
و گفت: همت عارف حق باشد و ازحق بهیچ چیز بازنگردد.
هوش مصنوعی: او گفت که اراده و تلاش عارف واقعی باید فقط به سمت حق باشد و هیچگاه از آن انحراف نداشته باشد.
و گفت: زاهد آن بود که به دنیا بچشم زوال نگرد تا در چشم او حقیر شود تا دل به آسانی ازوی بر تواند داشت.
هوش مصنوعی: او گفت: عارف کسی است که دنیا را به عنوان چیزی ناپایدار و گذرا ببیند تا در نظرش بی‌ارزش شود و به این ترتیب بتواند به راحتی دلش را از آن جدا کند.
و گفت: هر که تقوی باوی صحبت نکند در درویشی حرام محض خورد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که با پرهیزگاری سخن نگوید، در راه درویش‌وار خود به گناه مبتلا می‌شود.
و گفت: صوفی فقیری است مجرد از اسباب.
هوش مصنوعی: او گفت: صوفی فقیری است که از تمام وسایل و ابزارها بی‌نیاز است.
و گفت: اگر نه شرف تواضع استی حکم فقیر آنستی که بزودی میلنجیدی.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر تو متواضع نباشی، وضعیت تو شبیه به فقیرانی خواهد بود که به زودی فرومایه می‌شوند.
و گفت: تقوی شکر معرفت است و تواضع شکر عزو صبر شکر هر که مصیبت.
هوش مصنوعی: تقوی به عنوان شکری برای معرفت محسوب می‌شود و تواضع به عنوان شکری برای عزت و صبر به عنوان شکری برای تحمل مصیبت‌ها تلقی می‌شود.
و گفت: خایف آن بود که از غمها او را ایمن کنند.
هوش مصنوعی: و گفت: نگران بود که او را از غم‌ها محافظت کنند.
و گفت: هر که به نفس به مرتبه رسد زود از آنجا بیفتد و هر که را برسانند به مرتبه بر آن مقام ثابت تواند بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس که به مرحله‌ای از خودشناسی و کمال دست یابد، سریعاً از آن مرحله خارج می‌شود و هر کسی که به این مرحله راه یابد، می‌تواند در آن مقام ثابت بماند.
و گفت: هر حق که با او باطلی شریک تواند بود از قسم حق به قسم باطل آمد به جهت آنکه حق غیور است.
هوش مصنوعی: او گفت: هر حقی که امکان دارد با باطل آمیخته شود، به سبب آنکه حق همیشه بر حق بودن خود حساس است، در معرض باطل قرار می‌گیرد.
و گفت: قصد کردن تو برزق تو را از حق دور کند و محتاج خلق گرداند.
هوش مصنوعی: و گفت: تصمیم گرفتن تو ممکن است باعث شود که از حقیقت دور شوی و به دیگران نیازمند گردی.
و نقلست که چون وفاتش نزدیک آمد می‌خندید و چون بمرد همچنان می‌خندید گفتند مگر زنده است چون نگاه کردند مرده بود رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: روزی که مرگش نزدیک بود، او می‌خندید و بعد از اینکه فوت کرد، همچنان در حال خندیدن به نظر می‌رسید. وقتی به او نگاه کردند، متوجه شدند که او مرده است. رحمت خدا بر او باد.

خوانش ها

بخش ۴۷ - ذکر ابوعبدالله بن الجلاقدس الله روحه العزیز به خوانش الهامه مدبر