گنجور

بخش ۴۶ - ذکر بوعثمان حیری قدس الله روحه العزیز

آن حاضر اسرار طریقت آن ناظر انوار حقیقت آن ادب یافته عتبه عبودیت آن جگر سوخته جذبه ربوبیت آن سبق برده در مریدی و پیری قطب وقت عثمان حیری رحمة الله علیه از اکابر این طایفه و از معتبران اهل تصوف بود و رفیع قدر بود و عالی همت و مقبول اصحاب و مخصوص بانواع کرامات و ریاضات و وعظی شافی داشت و اشارتی بلند و در فنون علوم و طریقت و شریعت کامل بود و سخنی موزون و مؤثر داشت و هیچکس را در بزرگی او سخن نیست چنانکه اهل طریقت در عهداو چنین گفتند که در دنیا سه مردند که ایشان را چهارم نیست عثمان در نیشابور و جنید در بغداد و بوعبدالله الجلا بشام و عبدالله محمدرازی گفت: جنید و رویم و یوسف حسین و محمد فضل و ابوعلی جوزجانی و غیر ایشان را از مشایخ بسی دیدم هیچکس از این قوم شناساتر بخدای از ابوعثمان حیری ندیدم و اظهار تصوف در خراسان ازو بود و او با جنید و روبم و یوسف حسین و محمدفضل صحبت داشته بود و او را سه پیر بزرگوار بود اول یحیی معاد و دوم شاه شجاع کرمانی و سوم ابوحفص حداد و هیچکس از مشایخ ازدل پیران چندان بهره نیافت که او یافت و در نیشابور او را منبر نهادند تا سخن اهل تصوف بیان کرد و ابتداء او آن بود که گفت: پیوسته دلم چیزی از حقیقت می‌طلبید در حال طفولیت و از اهل ظاهر نفرتی داشتم و پیوسته بدان می‌بودم که جز این که عامه بر آنند چیزی دیگر هست و شریعت را اسراریست جز این ظاهر.

نقلست که روزی به دبیرستان می‌رفت با چهار غلام یکی حبشی و یکی رومی و یکی کشمیری و یکی ترک و دواتی زرین در دست و دستاری قصب بر سر و خزی پوشیده بکاروانسرائی کهنه رسید و در نگریست خری دید پشت ریش کلاغ از جراحت او می‌کند و اور ا قوت آن نه که براند رحم آمدش غلام را گفت: تو چرا با منی گفت: تا هر اندیشه که بر خاطر تو بگذرد با آن یار تو باشیم در حال جبه خز بیرون کرد و بر دراز گوش پوشید و دستاری قصب بوی فرو بست در حال آن خر به زبان حال در حضرت عزت مناجاتی کرد بوعثمان هنوز به خانه نرسیده بود که واقعه مردان بوی فرو آمد چون شوریدهٔ به مجلس یحیی افتاد از سخن یحیی معاذ کار بروی گشاده شد از مادر و پدر ببرید و چندگاه درخدمت یحیی ریاضت کشید تا جمعی از پیش شاه شجاع کرمانی برسیدند و حکایت شاه بازگفتند او را میلی عظیم بدیدن شاه کرمانی پدید آمد دستوری خواست و به کرمان شد به خدمت شاه شاه او را بار نداد گفت: تو بارجاخو کرده و مقام یحیی رجاست کسی که پرورده رجا بود از وی سلوک نباید که بر جا تقلید کردن کاهلی بار آورد و رجا یحیی را تحقیق است و ترا تقلید بسیار تضرع نمود و بیست روز بر آستانه او معتکف شد تا بار دادند در صحبت او بماندو فوائد بسیاری گرفت تا شاه عزم نیشابور کرد به زیارت بوحفص عثمان با وی بیامد و شاه قبا می‌پوشید بوحفص شاه را استقبال کرد و ثنا گفت: پس بوعثمان را همه همت صحبت بوحفص بود اما حشمت شاه او را از آن منع می‌کرد که چیزی گوید که شاه غیور بود بوعثمان ازخدای می‌خواست تا سببی سازد که بی‌آزار شاه پیش بوحفص بماند از آنکه کار بوحفص عظیم بلند می‌دید چون شاه عزم بازگشتن کرد بوعثمان هم برگ راه بساخت تاروزی بوحفص گفت: با شاه به حکم انبساط این جوان را اینجا بمان که ما را با وی خوش است شاه روی به عثمان کرد و گفت: اجابت کن شیخ را پس شاه برفت و بوعثمان آنجا بماند و دید آنچه دید تا ابوحفص در حق ابوعثمان.

گفت: که آن واعظ یعنی یحیی معاذ را او را به زیان آورد تا که به صلاح باز آید یعنی نخست آتشی بوده است کسی می‌بایست تا آن را زیادت کند و نبود.

نقلست که بوعثمان گفت: هنوز جوان بودم که بوحفص مرا از پیش خود براند.

و گفت: نخواهم که دگر نزدیک من آئی هیچ نگفتم و دلم نداد که پشت بر وی کنم همچنان روی سوی او بازپس می‌رفتم گریان تا از چشم او غایب شدم ودر برابر او جائی ساختم و سوراخی بریدم و از آنجا او را می‌دیدم و عزم کردم که از آنجا بیرون نیایم مگر به فرمان شیخ چون شیخ مرا چنان دید و آن حال مشاهده کرد مرا بخواند و مقرب گردانید ودختر بمن داد.

و سخن اوست که چهل سال است تا خداوند مرا در هر حال که داشته است کاره نبوده‌ام و مرا از هیچ حال به حالی دیگر نقل نکرده است که من در آن حال ساخط بوده‌ام و دلیل برین سخن آنست که منکری بود او را به دعوت خواند بوعثمان برفت تا بدرسرای او گفت: ای شکم خوار چیزی نیست بازگرد بوعثمان بازگشت چون باره بازآمد آوزا داد که ای شیخ یا پس بازگشت گفت: نیکو جدی داری در چیزی خوردن کمتر است برو شیخ برفت دیگر بار بخواند باز آمد گفت: سنگ بخور و الا بازگرد شیخ برفت دیگر همچنین تاسی بار او را می‌خواند و می‌راند شیخ می‌آمد و می‌رفت که تغیری در وی پدید نمی‌آمد بعد از آن مرد در پای شیخ افتاد و بگریست و توبه کرد و مرید او شد و گفت: تو چه مردی که سی بار ترا بخواری براندم یک ذره تغیر در تو پدید نیامد بوعثمان گفت: این سهل کاریست کار سگان چنین باشد که چون برانی بروند و چون بخوانی بیایند و هیچ تغیر در ایشان پدید نیاید این پس کاری نبود که سگان با ما برابرند کار مردان کار دیگر است.

نقلست که روزی می‌رفت یکی از بام طشتی خاکستر بر سر او ریخت اصحاب در خشم شدند خواستند که آنکس را جفا گویند بوعثمان گفت: هزار بار شکر می‌باید کرد که کسی که سزای آتش بود به خاکستر با او صلح کردند.

بوعمرو گفت: در ابتدا توبه کردم در مجلس بوعثمان و مدتی بر آن بودم باز در معصیت افتادم و از خدمت او اعراض کردم و هر جائی که او را می‌دیدم می‌گریختم روزی ناگه بدو رسیدم مر او گفت: ای پسر با دشمنان منشین مگر که معصوم باشی از آنکه دشمن عیب تو بیند چون معیوب باشی دشمن شاد گردد و چون معصوم باشی اندوهگین شود اگر ترا باید که معصیتی کنی پیش ما آی تا ما بلاء ترا به جان بکشیم و تو دشمن کام نگردی چون شیخ این بگفت: دلم از گناه سیر شد و توبه نصوح کردم.

نقلست که جوانی قلاش می‌رفت ربابی در دست و سرمست ناگاه بوعثمان رادید موی در زیر کلاه پنهان کرد و رباب در آستین کشید پنداشت که احتساب خواهد کرد بوعثمان از سر شفقت نزدیک او شد و گفت: مترس که برادران همه یکی‌اند جوان چون آن بدید توبه کرد و مرید شیخ شد و عسلش فرمود و خرقه در وی پوشید و سربرآورد و گفت: الهی من از آن خود کردم باقی ترا می‌باید کرد در ساعت واقعه مردان بوی فرو آمد چنانکه بوعثمان در آن واقعه متحیر شد نماز دیگر را ابوعثمان مغربی برسید بوعثمان حیری گفت: ای شیخ در رشک می‌سوزم که هرچه ما بعمری دراز طمع می‌داشتیم رایگان بسر این جوان درافکندند که از معده‌اش بوی خمر می‌آید تا بدانی که کار خدای دارد نه خلق.

نقلست که یکی از او پرسید که به زبان ذکر می‌گویم دل با آن یار نمی‌گردد گفت: شکر کن که یک عضو باری مطیع شد و یک جزو را از تو راه دادند باشد که دل نیز موافقت کند.

نقلست که مریدی پرسید که چگوئی در حق کسی که جمعی برای او برخیزند خوش آید و اگر نخیزند ناخوش آید شیخ هیچ نگفت: تا روزی در میان جمعی گفت: از من مسئله چنین و چنین پرسیدند چه گویم چنین کسی را که اگر در همین بماند گو خواه ترسا میرخواه جهود.

نقلست که مریدی ده سال خدمت او کرد و از آداب و حرمت هیچ بازنگرفت و با شیخ به سفر حجاز شد و ریاضت کشید و در این مدت می‌گفت: که سری از اسرار با من بگوی تا بعد از ده سال شیخ گفت: چون بمبرز روی ایزار پای بکش که این سخن دراز است فهم من فهم این سخن بدان ماند که از ابوسعید ابوالخیر پرسیدند رحمةالله علیه که معرفت چیست گفت: آنکه کودکان را گویند که بینی پاک کن آنگه حدیث ما گفت.

و گفت: صحبت با خدای به حسن ادب باید کرد و دوام هیبت و صحبت با رسول صلی الله و علیه و سلم به متابعت سنت و لزوم ظاهر علم و صحبت با اولیا به حرمت داشتن و خدمت کردن و صحبت با برادران بتازه روئی اگر در گناه نباشند و صحبت با جهال بدعا و رحمت کردن بر ایشان و گفت: چون مریدی چیزی شنود از علم این قوم و آن را کار فرماید نور آن به آخر عمر در دل او پدید آید ونفع آن بدو رسد و هرکه ازو آن سخن بشنود او را سود دارد و هر که چیزی شنود از علم ایشان و بدان کار نکند حکایتی بود که یاد گرفت روزی چند برآید فراموش شود.

و گفت: هر که را در ابتداء ارادت درست نبود بنده اور ا به روزگار نیفزاید الا ادبار.

و گفت: هرکه سنت را بر خود امیر کند حکمت گوید و هر که هوا را بر خود امیر کند بدعت گوید.

و گفت: هیچ کس عیب خود نه‌بیند تا هیچ ازو نیک و بیند که عیب نفس کسی بیند که در همه حالها خود رانکوهیده دارد.

و گفت: مرد تمام نشود تا در دل او چهار چیز برابر نگردد منع و عطا و ذل و عز.

وگفت: که عزیزترین چیزی بروی زمین سه چیز است عالمی که سخن او از علم خودبود و مریدی که او را طمع نبود و عارفی که صفت حق کند بی‌کیفیت.

و گفت: اصل ما درین طریق خاموشی است و بسنده کردن به علم خدای.

و گفت: خلاف سنتدر ظاهر علامت ریاء باطن بود.

و گفت: سزاوار است آنرا که خدای تعالی به معرفت عزیز کرد که او خود را به معصیت ذلیل نکند.

و گفت: صلاح دل در چهار چیز است در فقر به خدای و استغنا از غیر خدای و تواضع و مراقبت و گفت: هر کرا اندیشه او در جمله معانی خدای نبود نصیب او در جمله معانی ازخدای ناقص بود.

و گفت: هر که تفکر کند در آخرت و پایداری آن رغبت در آخرتش پدید آید.

و گفت: هر که زاهد شود در نصیب خویش از راحت و عز و ریاست دلی فارغش پدید آید و رحمت بر بندگان خدای.

و گفت: زهد دست داشتن دنیاست و پاک ناداشتن اندر دست هر که بود.

و گفت: اندوهگین آن بود که پروای آتش نبود که از اندوه برسد.

و گفت: اندوه بهمه وجه فضیلت مؤمن است اگر به سبب معصیت نبود.

و گفت: خوف از عدل اوست و رجا از فضل او.

و گفت: صدق خوف پرهیز کردن است از روزگار بظاهر و باطن.

و گفت: خوف خاص در وقت بود و خوف عام در مستقبل.

و گفت: خوف ترا به خدای رساند و عجب دور گرداند.

و گفت: صابر آن بود که خوی کرده بود به مکاره کشیدن.

و گفت: شکر عام بر طعام بود و بر لباس و شکر خاص بر آنچه در دل ایشان آید از معانی.

و گفت: اصل تواضع از سه چیز است از آنکه بنده از جهل خویش به خدای تعالی یاد کندو از آنکه از گناه خویش یاد کند و آنچه احتیاج خویش به خدای تعالی یاد کندوگفت: توکل بسنده کردن است به خدای از آنکه اعتماد بروی دارد.

و گفت: هر که از حیا سخن گوید و شرم ندارد از خدای در آنچه گوید او مستدرج بود.

و گفت: یقین آن بود که اندیشه و قصد کار فردا او را اندک بود.

و گفت: شوق ثمره محبت بود هر که خدای را دوست دارد آرزومند خدای و لقاء خدای بود.

و گفت: بقدر آنکه بدل بنده از خدای تعالی سروری رسد بنده را اشتیاق پدید آید بدو و بقدر آنکه بنده از دور ماندن او و از راندن او می‌ترسد بدو نزدیک شود.

و گفت: بخوف محبت درست گردد و ملازمت ادب بر دوست مؤکد گردد. و گفت محبت را از آن نام محبت کردند که هر چه در دل بود جز محبوب محو گرداند.

و گفت: هر که وحشت غفلت نچشیده باشد حلاوت انس نیابد.

و گفت: تفویض آن بود که علمی که ندانی به عالم آن علم بگذاری و تفویض مقدمه رضا است و الرضا باب الله الاعظم.

و گفت: زهد در حرام فریضه است و در مباح وسیلت و در حلال قربت.

و گفت: علامت سعادت آنست که مطیع می‌باشی و می‌ترسی که نباید که مردود باشی.

و گفت: علامت شقاوت آن است که معصیت می‌کنی و امید داری که مقبول باشی.

و گتف عاقل آنست که از هرچه ترسد پیش از آنکه در اوفتد کار آن بسازد و گفت تو در زندانی ازمتابعت کردن شهوات خویش چون کار به خدای بازگذاری سلامت یابی و براحت برسی.

و گفت: صبر کردن بر طاعت تا قوت نشود از تو طاعت بود و صبر کردن از معصیت تا نجات یابی از اصرار بر معصیت هم طاعت بود.

و گفت: صحبت دار با اغنیا بتعزز و بافقرا به تذلل که تعزز بر اغنیا تواضع بود و تذلل اهل فقر را شریفتر.

و گفت: شاد بودن تو به دنیا شاد بودن به خدای از دلت ببرد و ترس تو از غیر خدای ترس خدای از دلت پاک ببرد و امید داشتن بغیر خدای امید داشتن به خدای از دلت دور کند.

و گفت: موفق آنست که از غیر خدای نترسد و بغیر او امید ندارد و رضاء او بر هوای نفس خویش برگزیند.

و گفت: خوف از خدای ترا به خدای رساند و کبر و عجب نفس ترا از خدای منقطع گرداند وحقیر داشتن خلق را بیماری است که هرگز دوا نپذیرد.

و گفت: آدمیان بر اخلاق خویش‌اند تا مادام که خلاف هواء ایشان کرده نیاید و چون خلاف هواء ایشان کنند جمله خداوندان اخلاق کریم خداوندان اخلاق لئیم باشند.

و گفت: اصل عداوت از سه چیز است طمع در مال و طمع در گرامی داشتن مردمان و طمع در قبول کردن خلق.

و گفت: هر قطع که افتد مرید رااز دنیا غنیمت بود.

و گفت: ادب اعتماد گاه فقر است و آرایش اغنیا.

و گفت: خدای تعالی واجب کرده است بر کرم خویش عفو کردن بندگان که تقصیر کرده‌اند در عبادت که فرموده است کتب ربکم علی نفسه الرحمة و گفت: اخلاص آن بود که نفس را در آن حفظ نبود در هیچ حال و این اخلاص عوام باشد و اخلاص خاص آن بود که برایشان رودنه بایشان بود طاعتها که می‌آرندشان و ایشان از آن.

بیرون و ایشان را در آن طاعت پندار نیفتد وآنرا به چیزی نشمرند.

و گفت: اخلاص صدق نیت است با حق تعالی.

و گفت: اخلاص نسیان رؤیت خلق بود بدایم نظر با خالق.

نقلست که یکی از فرغانه عزم حج کرد گذر بر نیشابور کرد و به خدمت بوعثمان شد سلام کرد و جواب نداد فرغانی با خود گفت: مسلمانی مسلمانی را سلام کند جواب ندهد بوعثمان گفت: که حج چنین کند که مادر را در بیماری بگذارند و بی‌رضاء او بروند گفت: بازگشتم تا مادر زنده بود توقف کردم بعد از آن عزم حج کردم و به خدمت شیخ ابوعثمان رسیدم و مرا با اعزازی و اکرامی تمام به نشاند همگی من در خدمت او فرو گرفت جهدی بسیار کردم تا ستوربانی بمن داد و بر آن می‌بودم تا وفات کرد در حال مرض موت پسرش جامه بدرید و فریاد کرد بوعثمان گفت: ای پسر خلاف سنت کردی و خلاف سنت ظاهر کردن نشان نفاق بود کمال قال کل اناء یترشح بما فیه حضور تمام جان تسلیم کرد رحمةالله علیه.

بخش ۴۵ - ذکر ابوالحسین نوری قدس الله روحه العزیز: آن مجذوب وحدت آن مسلوب عزت آن قبله انوار آن نقطه اسرار آن خویشتن کشته در درد دوری لطیف عالم ابوالحسین نوری رحمة الله علیه یگانه عهد و قدوه وقت و ظریف اهل محبت تصوف و شریف اهل محبت بود و ریاضاتی شگرفت و معاملاتی پسندیده و نکتی عالی و رموزی عجب و نظری صحیح و فراستی صادق وعشقی به کمال و شوقی بی‌نهایت داشت و مشایخ بر تقدیم او متفق بودند و او را امیرالقلوب گفتندی و قمرالصوفیه مرید سری سقطی بود صحبت احمد حواری یافته و از اقران جنید بود و در طریقت مجتهد بود و صاحب مذهب و از صدور علماء مشایخ بود و او را در طریقت بر اهمیتی قاطعه است و حجتی لامعه و قاعده مذهبش آنست که تصوف را بر فقر تفضل نهد ومعاملتش موافق جنید است و از نوادر طریقت او یکی آنست که صحبت ایثار حرام داند ودر صحبت ایثار حق صاحب فرماید بر حق خویش و گوید صحبت با درویشان فریضه است وعزلت ناپسندیده و ایثار صاحب بر صاحب فریضه و او را نوری از آن گفتند که چون در شب تاریک سخن گفتی نور از دهان او بیرون آمدی چنانکه خانه روشن شدی و نیز از آن نوری گفتند که به نور فراست از اسرار باطن خبردادی ونیز گفتند که او را صومعه بود در صحرا که همه شب آنجا عبادت کردی و خلق آنجا به نظاره شدندی به شب نوری دیدند که می‌درخشیدی و از صومعه او به بالا برمی‌شدی و ابومحمد مغازلی گفت: هیچکس ندیدم به عبادت نوری و در ابتدا چنان بود که هر روز بامداد از خانه بیرون آمدی که بدکان می‌روم و نانی چند برداشتی و درراه صدقه کردی و در مسجد شدی و نماز کردی تا نماز پیشین پس بدکان آمدی اهل خانه پنداشتندی که به دکان چیزی خورده است و اهل دکان گمان بردندی که به خانه چیزی خورده است همچنین بیست سال بدین نوع معاملت کردی که کس بر احوال اومطلع نشد. بخش ۴۷ - ذکر ابوعبدالله بن الجلاقدس الله روحه العزیز: آن سفینه بحر دیانت آن سکینه اهل متانت آن بدرقه مقامات آن آینهٔ کرامات آن آفتاب فلک رضا ابوعبدالله بن الجلا رحمة الله علیه از مشایخ کبار شام بود و محمود و مقبول این طایفه بود و مخصوص به کلمات رفیع و اشارات بدیع ودر حقایق و معارف و دقایق و لطایف بی‌نظیر بود ابوتراب و ذوالنون مصری را دیده بود و با جنید و نوری صحبت داشته بود ابوعمر و دمشقی گفت: ازو شنیدم که گفت: در ابتدا مادر و پدر را گفتم مرا در کار خدای کنید گفتند کردیم پس از پیش ایشان برفتم مدتی چون بازآمدم بدرخانه رفتم و در بزدم پدرم گفت: کیستی گفتم فرزند تو گفت: مرا فرزندی بود به خدای بخشیدم و آنچه بخشیده بازنستانم در به من نگشاد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن حاضر اسرار طریقت آن ناظر انوار حقیقت آن ادب یافته عتبه عبودیت آن جگر سوخته جذبه ربوبیت آن سبق برده در مریدی و پیری قطب وقت عثمان حیری رحمة الله علیه از اکابر این طایفه و از معتبران اهل تصوف بود و رفیع قدر بود و عالی همت و مقبول اصحاب و مخصوص بانواع کرامات و ریاضات و وعظی شافی داشت و اشارتی بلند و در فنون علوم و طریقت و شریعت کامل بود و سخنی موزون و مؤثر داشت و هیچکس را در بزرگی او سخن نیست چنانکه اهل طریقت در عهداو چنین گفتند که در دنیا سه مردند که ایشان را چهارم نیست عثمان در نیشابور و جنید در بغداد و بوعبدالله الجلا بشام و عبدالله محمدرازی گفت: جنید و رویم و یوسف حسین و محمد فضل و ابوعلی جوزجانی و غیر ایشان را از مشایخ بسی دیدم هیچکس از این قوم شناساتر بخدای از ابوعثمان حیری ندیدم و اظهار تصوف در خراسان ازو بود و او با جنید و روبم و یوسف حسین و محمدفضل صحبت داشته بود و او را سه پیر بزرگوار بود اول یحیی معاد و دوم شاه شجاع کرمانی و سوم ابوحفص حداد و هیچکس از مشایخ ازدل پیران چندان بهره نیافت که او یافت و در نیشابور او را منبر نهادند تا سخن اهل تصوف بیان کرد و ابتداء او آن بود که گفت: پیوسته دلم چیزی از حقیقت می‌طلبید در حال طفولیت و از اهل ظاهر نفرتی داشتم و پیوسته بدان می‌بودم که جز این که عامه بر آنند چیزی دیگر هست و شریعت را اسراریست جز این ظاهر.
هوش مصنوعی: آن شخص که دارای اسرار و راه و روش خاصی بود و به نور حقیقت توجه داشت، ادب و تواضع را در درگاه خدا آموخته بود. او که دلش به عشق خدا سوخته بود، در سیر و سلوک با اقبال و توجه به ربوبیت رو به رو بود. بی‌تردید، او در مسیر پیروی و ارشاد، از بزرگان این طایفه و اهل تصوف به شمار می‌رفت. شخصیت او با مقام بلند و همت عالی و مقبولیتی در میان یاران و دوستانش شناخته می‌شد. او دارای کرامات و روش‌های معنوی بسیاری بود و وعظ‌هایش همیشه شفا و اثر داشت. در فنون علوم دینی و طریقت و شریعت، او فردی کامل و سخنوری تاثیرگذار بود. در زمان او، اهل طریقت او را از بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین شخصیت‌ها دانسته و می‌گفتند که در دنیا سه نفر وجود دارند که هیچ کس با آنها قابل مقایسه نیست: عثمان در نیشابور، جنید در بغداد و بوعبدالله جلا در شام. عبدالله محمدرازی نیز تأکید کرده است که در میان مشایخ دیگر، کسی به اندازه ابوعثمان حیری به خدا نزدیک‌تر نبوده است. او در خراسان مبانی تصوف را معرفی کرده و با بزرگانی چون جنید، روبن، یوسف حسین و محمدفضل در ارتباط بوده است. او سه استاد بزرگ داشت: یحیی معاد، شاه شجاع کرمانی و ابوحفص حداد و هیچ یک از دیگر مشایخ به اندازه او از معارف پیران بهره‌مند نشدند. در نیشابور، او به منبر رفت تا سخنان اهل تصوف را بیان کند و در شروع کلامش گفت که از سنین کودکی به دنبال حقیقتی بود و از ظواهر نفرت داشت و همواره احساس می‌کرد که حقیقتی فراتر از آنچه عموم مردم می‌دانند وجود دارد و شریعت دارای اسراری است که فراتر از ظاهر آن است.
نقلست که روزی به دبیرستان می‌رفت با چهار غلام یکی حبشی و یکی رومی و یکی کشمیری و یکی ترک و دواتی زرین در دست و دستاری قصب بر سر و خزی پوشیده بکاروانسرائی کهنه رسید و در نگریست خری دید پشت ریش کلاغ از جراحت او می‌کند و اور ا قوت آن نه که براند رحم آمدش غلام را گفت: تو چرا با منی گفت: تا هر اندیشه که بر خاطر تو بگذرد با آن یار تو باشیم در حال جبه خز بیرون کرد و بر دراز گوش پوشید و دستاری قصب بوی فرو بست در حال آن خر به زبان حال در حضرت عزت مناجاتی کرد بوعثمان هنوز به خانه نرسیده بود که واقعه مردان بوی فرو آمد چون شوریدهٔ به مجلس یحیی افتاد از سخن یحیی معاذ کار بروی گشاده شد از مادر و پدر ببرید و چندگاه درخدمت یحیی ریاضت کشید تا جمعی از پیش شاه شجاع کرمانی برسیدند و حکایت شاه بازگفتند او را میلی عظیم بدیدن شاه کرمانی پدید آمد دستوری خواست و به کرمان شد به خدمت شاه شاه او را بار نداد گفت: تو بارجاخو کرده و مقام یحیی رجاست کسی که پرورده رجا بود از وی سلوک نباید که بر جا تقلید کردن کاهلی بار آورد و رجا یحیی را تحقیق است و ترا تقلید بسیار تضرع نمود و بیست روز بر آستانه او معتکف شد تا بار دادند در صحبت او بماندو فوائد بسیاری گرفت تا شاه عزم نیشابور کرد به زیارت بوحفص عثمان با وی بیامد و شاه قبا می‌پوشید بوحفص شاه را استقبال کرد و ثنا گفت: پس بوعثمان را همه همت صحبت بوحفص بود اما حشمت شاه او را از آن منع می‌کرد که چیزی گوید که شاه غیور بود بوعثمان ازخدای می‌خواست تا سببی سازد که بی‌آزار شاه پیش بوحفص بماند از آنکه کار بوحفص عظیم بلند می‌دید چون شاه عزم بازگشتن کرد بوعثمان هم برگ راه بساخت تاروزی بوحفص گفت: با شاه به حکم انبساط این جوان را اینجا بمان که ما را با وی خوش است شاه روی به عثمان کرد و گفت: اجابت کن شیخ را پس شاه برفت و بوعثمان آنجا بماند و دید آنچه دید تا ابوحفص در حق ابوعثمان.
هوش مصنوعی: روزی فردی با چهار غلام که هر یک متعلق به نقاط مختلفی بودند، به دبیرستان می‌رفت. در راه به یک کاروانسرا رسید و وقتی داخل آن شد، خر نگریست که در حال آسیب دیدن بود. او به غلامش گفت چرا چنین رفتار می‌کنی و غلام پاسخ داد که چون می‌خواهیم هر فکری که به ذهنت می‌رسد را همراهت باشیم. در همین حال، آن خر به نوعی درخواست کمک می‌کند و مردی به نام بوعثمان به آنجا می‌رسد. پس از مدتی، او با مردی به نام یحیی آشنا می‌شود و زیر نظر او به ریاضت می‌پردازد. بوعثمان تصمیم می‌گیرد به ملاقات شاه کرمان برود ولی شاه او را به دلیل بینش خاص خود در مقایسه با یحیی مورد پذیرش قرار نمی‌دهد. بوعثمان پس از مدتی تلاش و اعتکاف نزد یحیی، سرانجام اجازه ملاقات با شاه را پیدا می‌کند. او با وجود اینکه می‌خواست از فرصت استفاده کند و چیزی بگوید، ترس از رویکرد حساس شاه او را مجبور به سکوت می‌کند. در ادامه، بوحفص عثمان، شخصیتی مهم، به یحیی توصیه می‌کند که بوعثمان را نزد خود نگه دارد و بین آن‌ها رابطه‌ای شکل می‌گیرد که نشان‌دهنده احترام و جایگاه بوعثمان است.
گفت: که آن واعظ یعنی یحیی معاذ را او را به زیان آورد تا که به صلاح باز آید یعنی نخست آتشی بوده است کسی می‌بایست تا آن را زیادت کند و نبود.
هوش مصنوعی: او گفت که واعظی به نام یحیی معاذ وجود دارد که او را نصیحت کرد تا به راه درست برگردد. در حقیقت، او در ابتدا مانند آتش بوده است که کسی باید آن را شعله‌ورتر کند، اما هیچ کسی این کار را نکرده است.
نقلست که بوعثمان گفت: هنوز جوان بودم که بوحفص مرا از پیش خود براند.
هوش مصنوعی: بوعثمان گفت: زمانی که هنوز جوان بودم، بوحفص مرا از نزد خود رانده و دور کرد.
و گفت: نخواهم که دگر نزدیک من آئی هیچ نگفتم و دلم نداد که پشت بر وی کنم همچنان روی سوی او بازپس می‌رفتم گریان تا از چشم او غایب شدم ودر برابر او جائی ساختم و سوراخی بریدم و از آنجا او را می‌دیدم و عزم کردم که از آنجا بیرون نیایم مگر به فرمان شیخ چون شیخ مرا چنان دید و آن حال مشاهده کرد مرا بخواند و مقرب گردانید ودختر بمن داد.
هوش مصنوعی: او گفت: نمی‌خواهم که دیگر نزد من بیایی. هیچ چیز نگفتم و نتوانستم به او پشت کنم. همچنان به سوی او برمی‌گشتم و در حالی که گریه می‌کردم، وقتی که از چشم او دور شدم، جایی درست کردم و سوراخی بریدم تا او را از آنجا ببینم. تصمیم گرفتم که از آن مکان بیرون نیایم مگر به دستور شیخ. وقتی شیخ این حال مرا دید، مرا فراخواند و به نزدیکان خود آورد و دخترش را به من داد.
و سخن اوست که چهل سال است تا خداوند مرا در هر حال که داشته است کاره نبوده‌ام و مرا از هیچ حال به حالی دیگر نقل نکرده است که من در آن حال ساخط بوده‌ام و دلیل برین سخن آنست که منکری بود او را به دعوت خواند بوعثمان برفت تا بدرسرای او گفت: ای شکم خوار چیزی نیست بازگرد بوعثمان بازگشت چون باره بازآمد آوزا داد که ای شیخ یا پس بازگشت گفت: نیکو جدی داری در چیزی خوردن کمتر است برو شیخ برفت دیگر بار بخواند باز آمد گفت: سنگ بخور و الا بازگرد شیخ برفت دیگر همچنین تاسی بار او را می‌خواند و می‌راند شیخ می‌آمد و می‌رفت که تغیری در وی پدید نمی‌آمد بعد از آن مرد در پای شیخ افتاد و بگریست و توبه کرد و مرید او شد و گفت: تو چه مردی که سی بار ترا بخواری براندم یک ذره تغیر در تو پدید نیامد بوعثمان گفت: این سهل کاریست کار سگان چنین باشد که چون برانی بروند و چون بخوانی بیایند و هیچ تغیر در ایشان پدید نیاید این پس کاری نبود که سگان با ما برابرند کار مردان کار دیگر است.
هوش مصنوعی: سخن او این است که چهل سال است که در هیچ حالتی از جانب خداوند کاری نکرده‌ام و هیچ تغییر حالتی در من پیش نیامده که در آن حالت ناراضی بوده باشم. دلیلی بر این سخن آن است که شخصی به دعوت بوعثمان پاسخ نداد و پیش او آمد و گفت: ای شکم‌پرست، چیزی نیست. بوعثمان بازگشت، اما دوباره برگشت و با صدای بلند گفت: ای شیخ، یا برگرد. او گفت: تو در چیزی که می‌خوری، جدی‌تر شو و برو. شیخ به مسیرش ادامه داد. بوعثمان بار دیگر او را بخواند و او بازگشت. بوعثمان به او گفت: سنگ بخور وگرنه برگرد. شیخ دوباره رفت و بوعثمان چندین بار او را می‌خواند و او هم می‌رفت و می‌آمد بدون اینکه تغییری در او به وجود بیاید. سرانجام آن شخص در پای شیخ افتاد و گریست و توبه کرد و مرید او شد و گفت: تو چه مردی هستی که سی بار مرا از خود راندی و هیچ تغییری در تو نمی‌بینم؟ بوعثمان پاسخ داد: این کار ساده‌ای است، سگان هم چنین هستند که وقتی رانده می‌شوند می‌روند و وقتی دعوت شوند بر می‌گردند و هیچ تغییری در آنها پیش نمی‌آید. بنابراین، این کار، کار سگان است و کار مردان چیز دیگری است.
نقلست که روزی می‌رفت یکی از بام طشتی خاکستر بر سر او ریخت اصحاب در خشم شدند خواستند که آنکس را جفا گویند بوعثمان گفت: هزار بار شکر می‌باید کرد که کسی که سزای آتش بود به خاکستر با او صلح کردند.
هوش مصنوعی: روزی یکی از افراد از بالای بام خاکستر بر سر شخصی ریخت. دوستان او به شدت خشمگین شدند و تصمیم داشتند که انتقام بگیرند. اما یکی از بزرگترها به نام بوعثمان گفت: باید هزار بار شکرگزاری کرد که کسی که باید مجازات آتش را می‌دید، حالا با خاکستر با او مسالمت‌آمیز رفتار شده است.
بوعمرو گفت: در ابتدا توبه کردم در مجلس بوعثمان و مدتی بر آن بودم باز در معصیت افتادم و از خدمت او اعراض کردم و هر جائی که او را می‌دیدم می‌گریختم روزی ناگه بدو رسیدم مر او گفت: ای پسر با دشمنان منشین مگر که معصوم باشی از آنکه دشمن عیب تو بیند چون معیوب باشی دشمن شاد گردد و چون معصوم باشی اندوهگین شود اگر ترا باید که معصیتی کنی پیش ما آی تا ما بلاء ترا به جان بکشیم و تو دشمن کام نگردی چون شیخ این بگفت: دلم از گناه سیر شد و توبه نصوح کردم.
هوش مصنوعی: بوعمرو بیان کرد که در ابتدا در مجلس بوعثمان توبه کرد و مدتی بر این عزم بود، اما سپس دوباره به گناه افتاد و از خدمت او دوری کرد. هر جا که او را می‌دید، فرار می‌کرد. روزی به طور ناگهانی به او رسید و بوعثمان گفت: "ای پسر، با دشمنان نشین، مگر آنکه از گناهان معصوم باشی. اگر عیب‌های تو را خلافکاران ببینند، خوشحال می‌شوند و اگر تو گناهی نکنی، غمگین خواهند شد. اگر قرار است گناهی بکنی، پیش ما بیا تا ما بار گناهت را بر دوش بکشیم و تو به دست دشمنان نیفتی." پس از شنیدن این سخنان، بوعمرو احساس کرد که از گناه خسته شده و تصمیم به توبه واقعی گرفت.
نقلست که جوانی قلاش می‌رفت ربابی در دست و سرمست ناگاه بوعثمان رادید موی در زیر کلاه پنهان کرد و رباب در آستین کشید پنداشت که احتساب خواهد کرد بوعثمان از سر شفقت نزدیک او شد و گفت: مترس که برادران همه یکی‌اند جوان چون آن بدید توبه کرد و مرید شیخ شد و عسلش فرمود و خرقه در وی پوشید و سربرآورد و گفت: الهی من از آن خود کردم باقی ترا می‌باید کرد در ساعت واقعه مردان بوی فرو آمد چنانکه بوعثمان در آن واقعه متحیر شد نماز دیگر را ابوعثمان مغربی برسید بوعثمان حیری گفت: ای شیخ در رشک می‌سوزم که هرچه ما بعمری دراز طمع می‌داشتیم رایگان بسر این جوان درافکندند که از معده‌اش بوی خمر می‌آید تا بدانی که کار خدای دارد نه خلق.
هوش مصنوعی: روایت شده است که جوانی بیوزن (قلاش) در حینی که ربابی در دست داشت و مست بود، ناگهان با بوعثمان روبرو شد. او به سرعت موهایش را زیر کلاه پنهان کرد و رباب را در آستین خود گذاشت. بوعثمان به او نزدیک شد و با دلسوزی گفت نترس، چون برادران همه یکی هستند. جوان که این سخن را شنید، توبه کرد و به مریدی شیخ درآمد. شیخ او را با عسل پذیرایی کرد و خرقه‌ای به او پوشاند. سپس جوان سر خود را بالا آورد و گفت: خدایا، من از خودم کاری نکردم و اکنون نیاز به تو دارم. در آن لحظه، روحانیان به او نزدیک شدند و بوعثمان در آن ماجرا متحیر ماند. سپس نماز دیگری را ابوعثمان مغربی اقامه کرد و بوعثمان با تعجب گفت: ای شیخ، من در حسرت می‌سوزم، زیرا هرچه ما در عمر طولانی‌مان آرزو داشتیم، این جوان بدون هیچ زحمتی به آن دست یافت، در حالی که بوی شراب از معده‌اش به مشام می‌رسد. این نشان می‌دهد که کار خداوند است و نه خلق.
نقلست که یکی از او پرسید که به زبان ذکر می‌گویم دل با آن یار نمی‌گردد گفت: شکر کن که یک عضو باری مطیع شد و یک جزو را از تو راه دادند باشد که دل نیز موافقت کند.
هوش مصنوعی: روایتی هست که شخصی از یکی از بزرگان پرسید که اگر زبانم ذکر می‌گوید، اما دلم با آن محبوب نمی‌چرخد چه باید کرد. او پاسخ داد: شکرگزار باش که یکی از اعضای بدنت مطیع شده و یکی از اجزای وجودت به راه راست هدایت شده است. امید داشته باش که دل تو هم روزی با این روند همراهی کند.
نقلست که مریدی پرسید که چگوئی در حق کسی که جمعی برای او برخیزند خوش آید و اگر نخیزند ناخوش آید شیخ هیچ نگفت: تا روزی در میان جمعی گفت: از من مسئله چنین و چنین پرسیدند چه گویم چنین کسی را که اگر در همین بماند گو خواه ترسا میرخواه جهود.
هوش مصنوعی: روزی یک مرید از شیخی پرسید که نظر شما درباره کسی که اگر مردم برای او احترام قائل شوند خوشحال می‌شود و اگر نکنند ناراحت می‌شود چیست؟ شیخ در آن زمان چیزی نگفت. اما روزی در جمعی دیگر به موضوعی اشاره کرد و گفت که از او سوالاتی با این مضمون پرسیدند و به نظر او کسی که به چنین حالتی دچار باشد، به راحتی می‌تواند از مسیر خود منحرف شده و به سمت دیگر عقاید برود.
نقلست که مریدی ده سال خدمت او کرد و از آداب و حرمت هیچ بازنگرفت و با شیخ به سفر حجاز شد و ریاضت کشید و در این مدت می‌گفت: که سری از اسرار با من بگوی تا بعد از ده سال شیخ گفت: چون بمبرز روی ایزار پای بکش که این سخن دراز است فهم من فهم این سخن بدان ماند که از ابوسعید ابوالخیر پرسیدند رحمةالله علیه که معرفت چیست گفت: آنکه کودکان را گویند که بینی پاک کن آنگه حدیث ما گفت.
هوش مصنوعی: روایتی هست که یک مرید به مدت ده سال خدمت استادش پرداخت و از هیچ گونه آداب و احترامی فروگذار نکرد. او به همراه شیخ به سفر حجاز رفت و سختی‌های راه را تحمل کرد. در این مدت، همواره از استادش می‌خواست که از اسرار با او بگوید. پس از گذشت ده سال، شیخ به او گفت: «زمانی که به چیزی می‌رسید، روی ایزار خود پای بگذارید؛ چرا که این سخن طولانی است». در اینجا، فهم او به گونه‌ای بود که شبیه به زمانی است که از ابوسعید ابوالخیر پرسیدند که معرفت چیست و او پاسخ داد: «همان است که به کودکان می‌گویند بینی‌تان را پاک کنید، سپس حدیث ما را نقل کنید».
و گفت: صحبت با خدای به حسن ادب باید کرد و دوام هیبت و صحبت با رسول صلی الله و علیه و سلم به متابعت سنت و لزوم ظاهر علم و صحبت با اولیا به حرمت داشتن و خدمت کردن و صحبت با برادران بتازه روئی اگر در گناه نباشند و صحبت با جهال بدعا و رحمت کردن بر ایشان و گفت: چون مریدی چیزی شنود از علم این قوم و آن را کار فرماید نور آن به آخر عمر در دل او پدید آید ونفع آن بدو رسد و هرکه ازو آن سخن بشنود او را سود دارد و هر که چیزی شنود از علم ایشان و بدان کار نکند حکایتی بود که یاد گرفت روزی چند برآید فراموش شود.
هوش مصنوعی: وی بیان کرد که باید با خداوند با ادب و احترام صحبت کرد و در ارتباط با پیامبر اسلام باید به سنت او پایبند بود و علم را به وضوح نشان داد. همچنین در رابطه با اولیاء الله باید با حرمت و خدمت به آنان رفتار کرد. ارتباط با برادران دین باید تازه و اگر در گناه نباشند، صورت گیرد. نسبت به نادانان باید با دعا و رحمت برخورد کرد. او همچنین گفت که وقتی یک مرید چیزی از علم این افراد بیاموزد و به آن عمل کند، نور آن در دل او در پایان عمر نمایان خواهد شد و نفع آن به او خواهد رسید. همچنین هر کس آن سخن را بشنود، از آن بهره‌مند خواهد شد. اما اگر کسی چیزی از علم ایشان بیاموزد و به آن عمل نکند، به مانند داستانی خواهد بود که پس از چند روز فراموش می‌شود.
و گفت: هر که را در ابتداء ارادت درست نبود بنده اور ا به روزگار نیفزاید الا ادبار.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که در آغاز محبت و علاقه‌اش خالص نباشد، در طول زمان برای او چیزی جز دوری و جدایی به ارمغان نخواهد آورد.
و گفت: هرکه سنت را بر خود امیر کند حکمت گوید و هر که هوا را بر خود امیر کند بدعت گوید.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس سنت را به عنوان راهنمای خود قرار دهد، به حقیقت و حکمت می‌رسد، و هر کس تمایلات و خواسته‌های خودش را برتر بداند، به راهی خلاف سنت می‌رود.
و گفت: هیچ کس عیب خود نه‌بیند تا هیچ ازو نیک و بیند که عیب نفس کسی بیند که در همه حالها خود رانکوهیده دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ‌کس نمی‌تواند عیب‌های خود را ببیند و فقط عیوب دیگران را می‌بیند، در حالی که خود را همیشه سرزنش می‌کند.
و گفت: مرد تمام نشود تا در دل او چهار چیز برابر نگردد منع و عطا و ذل و عز.
هوش مصنوعی: او گفت: مرد تا زمانی کامل نمی‌شود که در دلش چهار چیز به تعادل نرسد: منع، بخشش، ذلت و عزیز بودن.
وگفت: که عزیزترین چیزی بروی زمین سه چیز است عالمی که سخن او از علم خودبود و مریدی که او را طمع نبود و عارفی که صفت حق کند بی‌کیفیت.
هوش مصنوعی: او گفت که باارزش‌ترین چیزها در این دنیا سه مورد است: یک عالم که سخنانش ناشی از علم و دانش خود او باشد، یک مرید که به او طمع نداشته باشد و یک عارف که صفات خداوند را بدون هیچ قید و شرطی بیان کند.
و گفت: اصل ما درین طریق خاموشی است و بسنده کردن به علم خدای.
هوش مصنوعی: او گفت: اصل و اساس ما در این مسیر، سکوت است و قناعت کردن به علم خداوند.
و گفت: خلاف سنتدر ظاهر علامت ریاء باطن بود.
هوش مصنوعی: او گفت: در ظاهر، نشانه‌ای از ریاکاری در باطن وجود داشت که با سنت‌ها مغایر بود.
و گفت: سزاوار است آنرا که خدای تعالی به معرفت عزیز کرد که او خود را به معصیت ذلیل نکند.
هوش مصنوعی: و گفت: شایسته است کسی که خداوند به شناخت و معرفت بزرگ رسانده، خود را به گناه و معصیت تحقیر نکند.
و گفت: صلاح دل در چهار چیز است در فقر به خدای و استغنا از غیر خدای و تواضع و مراقبت و گفت: هر کرا اندیشه او در جمله معانی خدای نبود نصیب او در جمله معانی ازخدای ناقص بود.
هوش مصنوعی: او گفت که راه درست زندگی در چهار چیز خلاصه می‌شود: در فقر به خداوند و بی‌نیازی از غیر خدا، و همچنین تواضع و مراقبت کردن. او همچنین بیان کرد که هر کسی که فکرش مشغول همه معانی الهی نباشد، در حقیقت بهره‌اش از آموزه‌های الهی کامل نیست.
و گفت: هر که تفکر کند در آخرت و پایداری آن رغبت در آخرتش پدید آید.
هوش مصنوعی: و گفت: هر کس در مورد آخرت و دائمی بودن آن فکر کند، تمایل بیشتری به آن پیدا خواهد کرد.
و گفت: هر که زاهد شود در نصیب خویش از راحت و عز و ریاست دلی فارغش پدید آید و رحمت بر بندگان خدای.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که در سهم خود از آرامش و عزت و ریاست بی‌اعتنا باشد، دلش آزاد و سبک خواهد شد و رحمت خدا بر بندگانش نازل می‌شود.
و گفت: زهد دست داشتن دنیاست و پاک ناداشتن اندر دست هر که بود.
هوش مصنوعی: او گفت که زهد به معنای بی‌اعتنایی به دنیا و عدم وابستگی به آن است، و این ویژگی تنها به افرادی اختصاص دارد که واقعاً پاک و پاک‌نیت هستند.
و گفت: اندوهگین آن بود که پروای آتش نبود که از اندوه برسد.
هوش مصنوعی: و گفت: او ناراحت بود که نگران آتش نیست و از غم به سوی آن نمی‌رود.
و گفت: اندوه بهمه وجه فضیلت مؤمن است اگر به سبب معصیت نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: غم و اندوه همیشه نشانه‌ی فضیلت یک مؤمن است، مگر اینکه این اندوه به خاطر انجام گناه باشد.
و گفت: خوف از عدل اوست و رجا از فضل او.
هوش مصنوعی: او گفت: از عدالت او ترس دارم و از لطف و بخشش او امید دارم.
و گفت: صدق خوف پرهیز کردن است از روزگار بظاهر و باطن.
هوش مصنوعی: او گفت: صداقت در ترس، به معنای دوری جستن از وضعیت‌های ظاهری و باطنی است.
و گفت: خوف خاص در وقت بود و خوف عام در مستقبل.
هوش مصنوعی: او گفت: ترس خاص در زمان حال وجود دارد و ترس عمومی در آینده است.
و گفت: خوف ترا به خدای رساند و عجب دور گرداند.
هوش مصنوعی: او گفت: ترس تو را به خدا نزدیک کرد و خودپسندی را از تو دور ساخت.
و گفت: صابر آن بود که خوی کرده بود به مکاره کشیدن.
هوش مصنوعی: او گفت: صبر نتیجه‌ای بود که به خاطر تدبیرهای زیرکانه‌اش به دست آورده بود.
و گفت: شکر عام بر طعام بود و بر لباس و شکر خاص بر آنچه در دل ایشان آید از معانی.
هوش مصنوعی: او گفت: شکر عمومی به خاطر خوراک و لباس است و شکر ویژه به خاطر آنچه در دل آنها از معانی مختلف شکل می‌گیرد.
و گفت: اصل تواضع از سه چیز است از آنکه بنده از جهل خویش به خدای تعالی یاد کندو از آنکه از گناه خویش یاد کند و آنچه احتیاج خویش به خدای تعالی یاد کندوگفت: توکل بسنده کردن است به خدای از آنکه اعتماد بروی دارد.
هوش مصنوعی: او گفت تواضع از سه چیز نشأت می‌گیرد: اول اینکه انسان از نادانی خود در برابر خداوند آگاه باشد، دوم اینکه به گناهانش توجه کند و سوم اینکه نیاز خود به خدا را به یاد داشته باشد. همچنین افزود که توکل به معنی اتکا و اعتماد به خداوند است.
و گفت: هر که از حیا سخن گوید و شرم ندارد از خدای در آنچه گوید او مستدرج بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که از حیا صحبت کند و در آنچه می‌گوید از خدا شرم ندارد، او در حال سقوط و پستی است.
و گفت: یقین آن بود که اندیشه و قصد کار فردا او را اندک بود.
هوش مصنوعی: او گفت که مطمئن است که فکر و هدفش برای کار فردا کم و اندک است.
و گفت: شوق ثمره محبت بود هر که خدای را دوست دارد آرزومند خدای و لقاء خدای بود.
هوش مصنوعی: او گفت: شوق و اشتیاق نتیجه عشق است. هر کسی که خدا را دوست دارد، خواهان دیدار و نزدیکی به خدا نیز هست.
و گفت: بقدر آنکه بدل بنده از خدای تعالی سروری رسد بنده را اشتیاق پدید آید بدو و بقدر آنکه بنده از دور ماندن او و از راندن او می‌ترسد بدو نزدیک شود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر چه بنده به مقام والاتری از خداوند برسد، بیشتر به او رغبت پیدا می‌کند و هر چه بیشتر از او دور بماند و از طرد شدن او بترسد، به او نزدیک‌تر می‌شود.
و گفت: بخوف محبت درست گردد و ملازمت ادب بر دوست مؤکد گردد. و گفت محبت را از آن نام محبت کردند که هر چه در دل بود جز محبوب محو گرداند.
هوش مصنوعی: او گفت: محبت به گونه‌ای درست می‌شود که احترام و ادب در روابط دوستانه حفظ گردد. همچنین توضیح داد که نام "محبت" از آنجا آمده است که این احساس، هر چیزی را که در دل وجود دارد جز محبوب از بین می‌برد.
و گفت: هر که وحشت غفلت نچشیده باشد حلاوت انس نیابد.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که طعم وحشت ناشی از غفلت را نچشیده باشد، نمی‌تواند طعم شیرینی نزدیکی و هم‌نشینی را تجربه کند.
و گفت: تفویض آن بود که علمی که ندانی به عالم آن علم بگذاری و تفویض مقدمه رضا است و الرضا باب الله الاعظم.
هوش مصنوعی: او گفت: تفویض به این معناست که آنچه را نمی‌دانی به کسی که در آن علم آگاه است بسپاری و تفویض مقدمه‌ای است برای رضایت و رضایت، در واقع دروازه‌ای به سوی خداوند بزرگ است.
و گفت: زهد در حرام فریضه است و در مباح وسیلت و در حلال قربت.
هوش مصنوعی: او بیان کرد که ترک کردن چیزهای حرام واجب است، در مورد چیزهای مجاز می‌توان به عنوان وسیله‌ای استفاده کرد، و درباره چیزهای حلال بهتر است نیت نزدیکی به خدا داشته باشیم.
و گفت: علامت سعادت آنست که مطیع می‌باشی و می‌ترسی که نباید که مردود باشی.
هوش مصنوعی: او گفت: نشانه خوشبختی این است که به اطاعت خداوند مشغول هستی و از این می‌ترسی که شاید مورد قبول قرار نگیری.
و گفت: علامت شقاوت آن است که معصیت می‌کنی و امید داری که مقبول باشی.
هوش مصنوعی: او گفت: نشانه بدبختی این است که گناه می‌کنی اما همچنان امیدوار هستی که مورد قبول واقع شوی.
و گتف عاقل آنست که از هرچه ترسد پیش از آنکه در اوفتد کار آن بسازد و گفت تو در زندانی ازمتابعت کردن شهوات خویش چون کار به خدای بازگذاری سلامت یابی و براحت برسی.
هوش مصنوعی: عاقل کسی است که قبل از اینکه به مشکلات مبتلا شود، اقدام به حل آنها می‌کند و به خود می‌گوید که با رها کردن تمایلات و خواسته‌های نفسانی‌اش، می‌تواند به خداوند پناه ببرد و از سلامت و آرامش برخوردار شود.
و گفت: صبر کردن بر طاعت تا قوت نشود از تو طاعت بود و صبر کردن از معصیت تا نجات یابی از اصرار بر معصیت هم طاعت بود.
هوش مصنوعی: و گفت: وقتی که قدرت بر انجام عبادت نداشته باشی، صبر بر عبادت جزو طاعت محسوب می‌شود. و همچنین صبر بر انجام معصیت تا زمانی که از اصرار بر آن رهایی یابی نیز به نوعی طاعت است.
و گفت: صحبت دار با اغنیا بتعزز و بافقرا به تذلل که تعزز بر اغنیا تواضع بود و تذلل اهل فقر را شریفتر.
هوش مصنوعی: او گفت: با ثروتمندان با احترام و بزرگواری صحبت کن و با فقرا با فروتنی و نرمی. زیرا احترام به ثروتمندان به معنی تواضع است و فروتنی در برابر فقرا آنها را محترم‌تر می‌سازد.
و گفت: شاد بودن تو به دنیا شاد بودن به خدای از دلت ببرد و ترس تو از غیر خدای ترس خدای از دلت پاک ببرد و امید داشتن بغیر خدای امید داشتن به خدای از دلت دور کند.
هوش مصنوعی: او گفت: خوشحال بودن تو باعث می‌شود که خوشحالی‌ات به خدا هم برسد و ترس از غیر خدا، ترس از خدا را از دلت بیرون می‌برد. همچنین، امید به غیر خدا، امید به خدا را از دلت دور می‌کند.
و گفت: موفق آنست که از غیر خدای نترسد و بغیر او امید ندارد و رضاء او بر هوای نفس خویش برگزیند.
هوش مصنوعی: او می‌گوید: کسی موفق است که از هیچ‌کس جز خدا نترسد و به جز او به هیچ‌کس امید نداشته باشد و خواسته‌های خود را بر رضایت خداوند ترجیح دهد.
و گفت: خوف از خدای ترا به خدای رساند و کبر و عجب نفس ترا از خدای منقطع گرداند وحقیر داشتن خلق را بیماری است که هرگز دوا نپذیرد.
هوش مصنوعی: او گفت: ترس از خدا تو را به او نزدیک می‌کند و غرور و خودبینی تو را از ارتباط با خدا دور می‌سازد، و کوچک شمردن دیگران بیماری‌ای است که هیچ گاه درمان نمی‌شود.
و گفت: آدمیان بر اخلاق خویش‌اند تا مادام که خلاف هواء ایشان کرده نیاید و چون خلاف هواء ایشان کنند جمله خداوندان اخلاق کریم خداوندان اخلاق لئیم باشند.
هوش مصنوعی: او گفت: انسان‌ها براساس اخلاق خود رفتار می‌کنند تا زمانی که چیزی بر خلاف میل آن‌ها پیش نیاید. اما زمانی که اتفاقی خلاف میلشان بیفتد، همه به نوعی از اخلاق نیک یا بد روی می‌برند.
و گفت: اصل عداوت از سه چیز است طمع در مال و طمع در گرامی داشتن مردمان و طمع در قبول کردن خلق.
هوش مصنوعی: او گفت: ریشهٔ دشمنی از سه چیز ناشی می‌شود: طمع به دارایی، طمع در احترام به افراد، و طمع در مورد پذیرش از سوی دیگران.
و گفت: هر قطع که افتد مرید رااز دنیا غنیمت بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر چیزی که برای مرید اتفاق بیفتد، برای او یک نعمت از دنیا محسوب می‌شود.
و گفت: ادب اعتماد گاه فقر است و آرایش اغنیا.
هوش مصنوعی: او گفت: ادب ممکن است گاهی به معنای فقر باشد و آرایش و تزئینات به معنای ثروت.
و گفت: خدای تعالی واجب کرده است بر کرم خویش عفو کردن بندگان که تقصیر کرده‌اند در عبادت که فرموده است کتب ربکم علی نفسه الرحمة و گفت: اخلاص آن بود که نفس را در آن حفظ نبود در هیچ حال و این اخلاص عوام باشد و اخلاص خاص آن بود که برایشان رودنه بایشان بود طاعتها که می‌آرندشان و ایشان از آن.
هوش مصنوعی: خداوند متعال بر خود واجب کرده است که بندگان را ببخشد، حتی اگر در عبادت کوتاهی کنند، چرا که رحمت را بر خود نوشته است. همچنین، اخلاص به این معناست که آدمی در هیچ حالتی تحت تأثیر نفس خود نباشد. اخلاص عام به طور معمول مربوط به عموم مردم است، در حالی که اخلاص خاص به حالتی اشاره دارد که عبادات به صورت پاک و بدون هیچ غرضی انجام شود.
بیرون و ایشان را در آن طاعت پندار نیفتد وآنرا به چیزی نشمرند.
هوش مصنوعی: در خارج به خود سختی می‌دهند و به آن اعمال عبادت به چشم بی‌ارزشی نگاه نمی‌کنند.
و گفت: اخلاص صدق نیت است با حق تعالی.
هوش مصنوعی: او گفت: اخلاص یعنی داشتن نیت پاک و صادقانه نسبت به خداوند متعال.
و گفت: اخلاص نسیان رؤیت خلق بود بدایم نظر با خالق.
هوش مصنوعی: او گفت: پاکی و خلوص به معنای فراموشی دیدن مخلوق است و باید توجه را به خالق معطوف کرد.
نقلست که یکی از فرغانه عزم حج کرد گذر بر نیشابور کرد و به خدمت بوعثمان شد سلام کرد و جواب نداد فرغانی با خود گفت: مسلمانی مسلمانی را سلام کند جواب ندهد بوعثمان گفت: که حج چنین کند که مادر را در بیماری بگذارند و بی‌رضاء او بروند گفت: بازگشتم تا مادر زنده بود توقف کردم بعد از آن عزم حج کردم و به خدمت شیخ ابوعثمان رسیدم و مرا با اعزازی و اکرامی تمام به نشاند همگی من در خدمت او فرو گرفت جهدی بسیار کردم تا ستوربانی بمن داد و بر آن می‌بودم تا وفات کرد در حال مرض موت پسرش جامه بدرید و فریاد کرد بوعثمان گفت: ای پسر خلاف سنت کردی و خلاف سنت ظاهر کردن نشان نفاق بود کمال قال کل اناء یترشح بما فیه حضور تمام جان تسلیم کرد رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: روایت شده که یکی از اهالی فرغانه تصمیم به سفر حج می‌گیرد و در مسیر به نیشابور می‌رسد و به دیدار بوعثمان می‌رود. او سلام می‌دهد اما بوعثمان پاسخ نمی‌دهد. فرغانی در دل می‌گوید که مسلمان باید به سلام مسلمانی دیگر پاسخ دهد. بوعثمان به او می‌گوید که کسی که حج می‌کند، مادرش را در حال بیماری رها کرده و بدون اجازه او می‌رود. فرغانی تصمیم می‌گیرد تا مادالش زنده است در کنار او بماند و بعد از آن عزم حج مجدد می‌کند. وقتی به خدمت بوعثمان می‌رسد، با احترام و بزرگ‌داشت کامل از او پذیرایی می‌شود. او تلاش زیادی می‌کند و بوعثمان به او مسئولیت نگهداری از حیوانات را می‌سپارد، که مدت‌ها به آن مشغول است. پس از مدتی، در حال بیماری پسر بوعثمان، او لباس خود را می‌درد و فریاد می‌زند. بوعثمان به او می‌گوید که این کار بر خلاف سنت است و نشان‌دهنده نفاق است. سپس، بوعثمان با آرامش کامل جان خود را تسلیم کرد.

خوانش ها

بخش ۴۶ - ذکر بوعثمان حیری قدس الله روحه العزیز به خوانش الهامه مدبر

حاشیه ها

1396/12/08 10:03
بنده خدا

و گفت: علامت سعادت ...
و گفت: علامت شقاوت ...
و گتف عاقل آنست
گتف به گفت اصلاح شود، سپاس