گنجور

بخش ۴۲ - ذکر جنید بغدادی قدس اللّه روحه العزیز

آن شیخ علی الاطلاق آن قطب باستحقاق آن منبع اسرار آن مرتع انوار آن سبق برده باستادی سلطان طریقت جنید بغدادی رحمة الله علیه شیخ المشایخ عالم بود و امام الائمه جهان و در فنون علم کامل و در اصول و فروع مفتی و در معاملات و ریاضات و کرامات و کلمات لطیف و اشارات عالی بر جمله سبقت داشت و از اول حال تا آخر روزگار پسندیده بود و قبول و محمود همه فرقت بود و جمله بر امامت او متفق بودند و سخن او در طریقت حجت است و به همه زبانها ستوده و هیچکس بر ظاهر و باطن او انگشت نتوانست نهادن به خلاف سنت و اعتراض نتوانست کرد مگر کسی کور بود و مقتدای اهل تصوف بود و اور ا سید الطایفه گفته‌اند و لسان القوم خوانده‌اند و اعبدالمشایخ نوشته‌اند و طاوس العلماء و سلطان المحققین در شریعت و حقیقت باقصی الغایه بود و در زهد و عشق بی‌نظیر و در طریقت مجتهد و بیشتر ازمشایخ بغداد در عصر او و بعد از وی مذهب او داشته‌اند و طریق او طریق صحو است بخلاف طیفوریان که اصحاب بایزید اند و معروف‌ترین طریقی که در طریقت و مشهورترین مذهبی مذهب جنید است و در وقت او مرجع مشایخ او بود و او را تصانیف عالی است در اشارات و حقایق و معانی و اول کسی که علم اشارت منتشر کرد او بود و با چنین روزگار بارها دشمنان و حاسدان به کفر و زندقه او گواهی دادند و صحبت محاسبی یافته بود و خواهرزاده سری بود و مرید او روزی از سری پرسیدند که هیچ مرید را درجه ازدرجهٔ پیر بلندتر باشد گفت: باشد و برهان آن ظاهر است جنید را درجه بالای درجه من است و جنید همه درد و شوق بود و در شیوه معرفت و کشف توحید شأن رفیع داشته است و در مجاهده و مشاهده و فقر آیتی بود تا از او می‌آرند که با آن عظمت که سهل تستری داشت جنید گفت: که سهل صاحب آیات و سباق غایات بود و لکن دل نداشته است یعنی ملک صفت بوده است ملک صفت نبوده است چنانکه آدم علیه السلام همه در دو عبادت بود یعنی در دو گیتی کاری دیگرست و ایشان دانند که چه می‌گویند ما را به نقل کار است و ما را نرسد کسی را بر کسی از ایشان فضل نهادن و ابتداء حال او آن بود که از کودکی باو دزد زده بود و طلب گار و با ادب فراست و فکرت بود و تیز فهمی عجب بود یک روز از دبیرستان بخانه آمد پدر را دید گریان گفت: چه بوده است گفت: امروز چیزی از زکوه بیش خال تو برده‌ام سری قبول نکرد می‌گریم که عمر خود در این پنج درم بسر برده‌ام و این خود هیچ دوستی را از دوستان خدا نمی‌شاید جنید گفت: بمن ده تا بدو دهم و بستاند باو داد جنید روان شد و در خانه خال برد و در بکوفت گفتند کیست گفت: جنید در بگشائید و این فریضهٔ زکوه بستان سری گفت: نمی‌ستانم گفت: بدان خدای که با تو این فضل و با پدرم آن عدل کرد که بستانی سری گفت: ای جنید با من چه فضل کرده است و با و چه عدل جنید گفت: باتو آن فضل کرده است که ترا درویشی داد و با پدرم آن عدل کرده است که او را به دنیا مشغول گردانید تو اگر خواهی قبول کنی و اگر خواهی رد کنی او اگر خواهد و اگر نخواهد زکوه مال بمستحق باید رسانید سری را این سخن خوش آمد گفت: ای پسر پیش از آنکه این زکوه قبول کنم ترا قبول کردم در بگشاد و آن زکوه بستد و او را در دل خود جای داد.

و جنید هفت ساله بود که سری او را به حج برد و در مسجد حرام مسئله شکر می‌رفت در میان چهارصد پیر چهارصد قول بگفتند در شرح بیان شکر هر کسی قولی سری با جنید گفت: تونیز چیزی گوی گفت: شکر آنست که نعمتی که خدای ترا داده باشد بدان نعمت دروی عاصی نشوی و نعمت او را سرمایه معصیت نسازی چون جنید این بگفت: هر چهارصد پیر گفتند احسنت یاقره عین الصدقین و همه اتفاق کردند که بهتر از این نتوان گفت: تا سری گفت: یا غلام زود باشد که حظ تو از خدای زبان تو بود جنید گفت: من بدین می‌گریستم که سری گفت: بس سری گفت: این از کجا آوردی گفتم از مجالست تو پس به بغداد آمد وآبگینه فروشی کردی هر روز بدکان شدی و پردهٔ فروگذاشتی و چهارصد رکعت نماز کردی مدتی برآمد و دکان رها کرد و خانه بود در دهلیز خانه سری در آنجا نشست و به پاسبانی دل مشغول شد و سجاده در عین مراقبت باز کشید تا هیچ چیز دون حق بر خاطر او گذر نکرد و چهل سال همچنین بنشست چنانکه سی سال نماز خفتن بگذاردی و بر پای بایستادی و تا صبح الله الله می‌گفتی وهم بدان وضو نماز صبح بگزاردی گفت: چون چهل سال برآمد مرا گمان افتاد که به مقصود رسیدم در ساعت هاتفی را آواز داد که یا جنید گاه آن آمد که زنار گوشه تو بتو نمایم چون این بشنیدم گفتم خداوندا جنید را چه گناه ندا آمد که گناهی بیش از این می‌خواهی که تو هستی جنید آه کرد و سر درکشید و گفت: من لم یکن للوصال اهلافکل احسانه ذنوب پس جنید در آن خانه بنشست وهمه شب الله الله می‌گفت. زبان در کار او دراز کردند و حکایت او با خلیفه گفتند خلیفه گفت: او را بی‌حجتی منع نتوان کرد گفتند خلق بسخن او در فتنه می‌افتند خلیفه کنیزکی داشت بسه هزار دینار خریده و به جمال او کس نبود و خلیفه عاشق او بود بفرمود تا اورا به لباس فاخر و جواهر نفیس بیاراستند و او راگفتند به فلان جای پیش جنید رو و روی بگشای و خود را وجواهر و جامه بروی عرضه کن وبگوی که من مال بسیار دارم و دلم از کار جهان گرفته است آمده‌ام تا مرا بخواهی تا در صحبت توروی در طاعت آرم که دلم بر هیچکس قرار نمی‌گیرد الا بتو و خود را بروی عرضه کن و حجاب بردار و در این باب جدی بلیغ نمای پس خادم با وی روان کردند کنیزک با خادم پیش شیخ آمد و آنچه تقریر کرده بودند باضعاف آن به جای آورد جنید را بی‌اختیار چشم بر وی افتاد و خاموش شد و هیچ جواب نداد و کنیزک آن حکایت مکرر می‌کرد جنید سر در پیش افکند پس سر برآورد وگفت: آه و در کنیزک دمید در حال بیفتاد و بمرد خادم برفت و با خلیفه بگفت: که حال چنین بود خلیفه را آتش در جان افتاد و پشیمان شد و گفت: هر که با مردان آن کند که نباید کرد آن بیند که نباید دید برخاست و پیش جنید رفت و گفت: چنین کس را پیش خود نتواند خواند پس جنید را گفت: ای شیخ آخردلت بار داد که چنان صورتی را بسوختی جنید گفت: ای امیرالمؤمنین ترا شفقت بر مومنان چنین است که خواستی تا ریاضت و بی‌خوابی و جان کندن چهل ساله مرا به باد بردهی من خود در میانه کنم مکن تا نکنند بعد از آن کار جنید بالا گرفت و آوازه او به همه عالم رسید و درهرچه او را امتحان کردند هزار چندان بود و در سخن آمد.

وقتی با مردمان گفت: که با مردمان سخن نگفتم تا سی کس از ابدال اشارت نکردند که بشاید که تو خلق را به خدای خوانی و گفت: دویست پیر را خدمت کردم که پیش از هفت از ایشان اقتدار نشایست.

و گفت: ما این تصوف به قیل و قال نگرفتیم و به جنگ و کارزار بدست نیاورده‌ایم اما از سر گرسنگی و بی‌خوابی یافته‌ایم و دست داشتن از دنیا و بریدن از آنچه دوست داشته‌ایم و در چشم ما آراسته بود.

و گفت: این راه را کسی باید که کتاب خدای بر دست راست گرفته باشد و سنت مصطفی صلی الله علیه و سلم بر دست چپ و در روشنائی این دو شمع می‌رود تا نه در مغاک شبهت افتد و نه در ظلمت بدعت.

و گفت: شیخ مادر اصول و فروع و بلاکشیدن علی مرتضی است رضی الله عنه که مرتضی به پرداختن حربها ازو چیزها حکایت کردندی که هیچ کس طاقت شنیدن آن ندارد که خداوند تعالی او را چندان علم و حکمت کرامت کرده بود.

و گفت: اگر مرتضی این یک سخن به کرامت نگفتی اصحاب طریقت چه کردندی و آن سخن آنست که از مرتضی سئوال کردند که خدای را به چه شناختی گفت: بدانکه شناساگر دانید مرا بخود که او خداوندی است که شبه اونتواند بود هیچ صورتی او را در نتوان یافت و هیچ وجهی او را قیاس نتوان کرد بهیچ خلقی که او نزدیکی است در دوری خویش و دوری است در نزدیکی خویش بالای همه چیزها است و نتوان گفت: که تحت او چیزیست و او نیست چون چیزی و نیست از چیزی و نیست در چیزی و نیست به چیزی سبحان آن خدائی که او این چنین است و چنین نیست هیچ چیز غیر او و اگر کسی شرح این سخن دهد مجلدی برآید فهم من فهم و گفت: ده هزار مرید صادق را با جنید در نهج صدق کشیدند و بر معرفت همه را به دریای قهر فرو بردند تا ابوالقاسم جنید را برسر آوردند و از ماه و خورشید فلک ارادت ساختند.

و گفت: اگر من هزار سال بزیم اعمال یک ذره کم نکنم مگر که مرا از آن باز دارند.

و گفت: به گناه اولین و آخرین من ماخوذم که ابوالقاسم را از عهده نقیر و قطمیر همه بیرون می‌باید آمد و این نشان کلیت بود چون کسی خود را کل بیند و خلایق به مثابت اعضا خود بیند و به مقام المؤمنون کنفس واحدة برسد سخنش این بود که ما اوذی نبی مثل مااوذیت.

و گفت: روزگار چنان گذاشتم که اهل آسمان و زمین بر من گریستند باز چنان شدم که من برغیبت ایشان می‌گریستم اکنون چنان شدم که من نه از ایشان خبر دارم و نه از خود.

و گفت: سی سال بر در دل نشستم به پاسبانی و دل را نگاه داشتم تا ده سال دل من مرا نگاه داشت اکنون بیست سال است که من نه از دل خبر دارم و نه از من دل خبر دارد.

و گفت: خدای تعالی سی سال به زبان جنید با جنید سخن گفت: و جنید در میان نه و خلق را خبرنه.

و گفت: بیست سال بر حواشی آن علم سخن گفتم اما آنچه غوامض آن بود نگفتم که زبانها را از گفتن منع کرده‌اند و دل را از ادراک محروم گردانیده و گفت: خوف مرا منقبض می‌گرداند و رجاء مرا منسبط می‌کند پس هرگاه که منقبض شوم به خوف آن جا فناء من بود و هرگاه که منسبط شوم برجاء مرا بمن بازدهند.

و گفت: اگر فردا مرا خدای گوید که مرا ببین نه بینم گویم چشم در دوستی غیر بود و بیگانه و غیریت مرا از دیدار باز می‌دارد که در دنیا بی‌واسطه می‌دیدم.

و گفت: تا بدانستم که الکلام لفی الفواد سی ساله نماز قضا کردم.

و گفت: بیست سال تکبیر اول از من فوت نشد، چنانکه اگر در نمازی مرا اندیشه دنیاوی درآمدی آن نماز را قضا کردمی و اگر بهشت و آخرت درآمدی سجده سهو کردمی.

یک روز اصحاب را گفت: اگر دانمی که نمازی بیرون فریضه دو رکعت فاضل تراز نشستن با شما بودی هرگز با شما ننشستمی.

نقلست که جنید پیوسته روزه داشتی چون یاران درآمدندی با ایشان روزه گشادی و گفتی فضل مساعدت با برادران کم از فضل روزه نبود.

نقلست که میان جنید و ابوبکر کسائی هزار مسئله مراسلت بود چون کسائی وفات کرد فرمود که این مسائل بدست کس مدهید و با من در خاک نهید جنید گفت: من چنان دوست می‌دارم که آن مسائل بدست خلق نیفتد.

نقلست که جنید جامه برسم علما پوشیدی اصحاب گفتند ای پیر طریقت چه باشد اگر برای خاطر اصحاب مرقع درپوشی گفت: اگر بدانمی که به مرقع کاری برآمدی از آهن و آتش لباسی سازمی و درپوشمی و لکن بهر ساعت در باطن ماندا می‌کنند که لیس الاعتبار بالخرقه انما الاعتبار بالحرقه چون سخن جنید عظیم شد سری سقطی گفت: ترا وعظ باید گفت: جنید متردد شد و رغبت نمی‌کرد و می‌گفت: با وجود شیخ ادب نباشد سخن گفتن تا شبی مصطفی را صلی الله علیه و آله و سلم بخواب دید که گفت: سخن گوی بامداد برخاست تا پاسی می‌گوید سری را دیدم بر در ایستاده گفت: در بند آن بودی که دیگران بگویند که سخن گوی اکنون باید گفت: که سخن ترا سبب نجات عالمی گردانیده‌اند چون به گفتار مریدان نگفتی و به شفاعت مشایخ بغداد نگفتی و من بگفتم و نگفتی اکنون چون پیغمبر علیه السلام فرمود بباید گفت: جنید اجابت کرد و استغفار کرد سری را گفت: تو چه دانستی که من پیغمبر را به خواب دیدم سری گفت: من خدای را به خواب دیدم فرمود که رسول را فرستادم تا جنید را بگوید تا بر منبر سخن گوید جنید گفت: بگویم به شرط آنکه از چهل تن زیادت نبود روزی مجلس گفت: چهل تن حاضر بودند هژده تن جان بدادند و بیست و دو بیهوش شدند و ایشان را بر گردن نهادند و بخانه‌ها بردند و روزی در جامع مجلس می‌گفت: و غلامی ترسا درآمد چنانکه کس ندانست که او ترسا است و گفت: ایها الشیخ قول پیغامبر است اتقو فراسه المومن فانه ینظر بنور الله بپرهیزید از فراست مومن که او به نور خدای می‌نگرد جنید گفت: قول آنست که مسلمان شوی و زنار ببری که وقت مسلمانی است و در حال مسلمان شد خلق غلو کردند چون مجلسی چند گفت: ترک کرد و در خانه متواری شد هرچند درخواست کردند اجابت نکرد گفت: مرا خوش میاید خود را هلاک نتوانم کرد بعد از آن به مدتی بر منبر شد و سخن آغاز کرد بی‌آنکه گفتند پس سوال کردند که در این چه حکمت بود گفت: در حدیث یافتم که رسول علیه السلام فرموده است که در آخرالزمان زعیم قوم آنکس بود که بترین ایشان بود و ایشان را وعظ گوید و من خود را بترین خلق می‌دانم برای سخن پیغامبر علیه السلام می‌گویم تا سخن او را خلاف نکرده باشم.

و یکی ازو پرسید که بدین درجه بچه رسیدی گفت: بدانکه چهل سال در آن درجه به شب بر یک قدم مجاهده ایستاده بودم یعنی بر آستانه سری سقطی.

نقلست که گفت: یک روز دلم گم شده بود گفتم الهی دل من باز ده ندائی شنیدم که یا جنید ما دل بدان ربوده‌ایم تا با ما بمانی تو بازمی‌خواهی که با غیر مابمانی.

نقلست که چون حسین منصور حلاج در غلبه حالت از عمروبن عثمان مکی تبراکرد پیش جنید آمد جنید گفت: بچه آمدهٔ چنان نباید که با سهل تستری و عمروبن عثمان مکی کردی حسین گفت: صحو و سکر دو صفت‌اند بنده را پیوسته بنده و از خداوند خود باوصاف وی فانی نشود جنید گفت: ای ابن منصور خطا کردی در صحو و سکر از آن خلاف نیست که صحو عبارت است از صحت حال با حق و این در تحت صفت و اکتساب خلق نیاید و من ای پسر منصور در کلام تو فضولی بسیار می‌بینم و عبارات بی‌معنی.

نقلست که جنید گفت: جوانی را دیدم در بادیه زیر درخت مغیلان گفتم چه نشانده است ترا گفت: حالی داشتم اینجا کم شد ملازمت کرده‌ام تا باز یابم گفت: به حج رفتم چون بازگشتم همچنان نشسته بود گفتم سبب ملازمت چیست گفت: آنچه می‌جستم اینجا بازیافتم لاجرم این جا را ملازمت کردم جنید گفت: ندانم که کدام حال شریفترا از آن دو حال ملازمت کردن در طلب حال یا ملازمت دریافت حال.

نقلست که شبلی گفت: اگر حق تعالی مرا در قیامت مخیر کند میان بهشت و دوزخ من دوزخ اختیار کنم از آنکه بهشت مراد منست و دوزخ مراد دوست هر که اختیار خود بر اختیار دوست گزیند نشان محبت نباشد جنید را از این سخن خبر دادند گفت: شبلی کودکی می‌کند که اگر مرا مخیر کنند من اختیار نکنم گویم بنده را باختیار چه کار هرجا که فرستی بروم و هرجا که بداری بباشم مرا اختیار آن باشد که تو خواهی.

نقلست که یک روز کسی پیش جنید آمد و گفت: ساعتی حاضر باش تا سخنی گویم جنید گفت: ای عزیز تو از من چیزی می‌طلبی که مدتی است تا من می‌طلبم و می‌خواهم که باحق تعالی یک نفس حاضر شوم نیافتم این ساعت بتو حاضر چون توانم شد.

نقلست که در پیش رویم گفت: در بادیه می‌رفتم عجوزهٔ را دیدم عصا در دست و میان بسته گفت: چون به بغدادرسی جنید را بگوی که شرم نداری که حدیث او کنی در پیش عوام چون رسالت گزاردم جنید گفت: که معاذالله کی ما حدیث او می‌گوئیم در پیش خلق اما حدیث خلق می‌گوئیم در پیش او که ازو حدیث نتوان کرد.

نقلست که یکی از بزرگان رسول صلی الله علیه و آله و سلم به خواب دید نشسته و جنید حاضر یکی فتوی درآورد پیغامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که به جنید ده تا جواب گوید گفت: یا رسول الله در حضور تو چون به دیگری دهند گفت: چندانکه انبیا را بهمهٔ امت خود مباهات بود مرا به جنید مباهات است.

جعفر بن نصیر گوید جنید درمی بمن داد که انجیر وزیری بستان خریدم نماز شام چون روزه گشاد یک انجیر در دهن نهاد و بگریست و مرا گفت: بردار گفتم چه بود گفت: که هاتفی آواز داد که شرم نداری که چیزی را که برای ما بر خود حرام کردهٔ بازگرد آن می‌گردی و این بیت بگفت

شعر
نون الهوان من الهوی مسروقه
و صریع کل هوی صریع هوان

نقلست که یکبار رنجور شد گفت: اللهم اشفنی هاتفی آواز داد که ای جنید میان بنده و خدای چه کار داری تو در میان میای و بدانچه فرموده‌اند مشغول باش و بر آنچه مبتلا کرده‌اند صبر کن ترا با ختیار چه کار.

نقلست که یکبار بعیادت درویشی رفت درویش می‌نالید گفت: از که می‌نالی درویش دم درکشید گفت: این صبربا که می‌کنی درویش فریاد برآورد و گفت: نه سامان نالیدن است و نه قوت صبر کردن.

نقلست که یکبار جنید را پای درد کرد فاتحه خواند و بر پای دمید هاتفی آواز داد که شرم نداری که کلام مادر حق نفس خود صرف کنی.

نقلست که یکبار چشمش درد کرد طبیب گفت: اگر چشمت بکار است آب مرسان چون برفت وضو ساخت و نماز کرد و بخواب فرو شد چون بیدار شد چشمش نیک شده بود آوازی شنید که جنید در رضاء ما ترک چشم کرد اگر بدان عزم دوزخیانرا از ما بخواستی اجابت یافتی چون طبیب باز آمد چشم اونیک دید و گفت: چه کردی گفت: وضوء نماز طبیب ترسا بود در حال ایمان آورد گفت: این علاج خالق است نه مخلوق و درد چشم مرا بود نه ترا طبیب تو بودی نه من.

نقلست که بزرگی پیش جنید می آمد ابلیس را دید که از پیش او می گریخت چون در پیش جنید آمد او را دید گرم شده و خشم بروی پدید آمده و یکی را می‌رنجانید گفت: یا شیخ من شنیده‌ام که ابلیس را بیشتر آن وقت دست بود بر فرزند آدم که در خشم شود تو این ساعت در خشمی و ابلیس رادیدم که از تو می‌گریخت جنید گفت: نشنیده و ندانی که ما بخود در خشم نشویم بلکه بحق درخشم شویم لاجرم ابلیس هیچ‌وقت از ما چنان نگریزد که آن وقت خشم دیگران بحظ نفس خود بود واگرنه آن بودی که حق تعالی فرموده است که اعوذبالله من الشیطان الرجیم گویند من هرگز استعاذت نخواستمی.

نقلست که خواستم تا ابلیس را به‌بینم بر در مسجد ایستاده بودم پیری دیدم که از دور می‌آمد چون او را بدیدم وحشتی در من پدید آمد گفتم تو کیستی گفت: آرزوی تو گفتم یا ملعون چه چیز تو را از سجده آدم بازداشت گفت: یا جنید ترا چه صورت می‌بندد که من غیر او را سجده کنم جنید گفت: من متحیر شدم در سخن او بسرم ندا آمد که بگوی که دروغ می‌گوئی که اگرتو بنده بودتی امر او را منقاد بودی و از امر او بیرون نیامدتی و بنهی تقرب نکردی ابلیس چون این بشنید بانگی کرد و گفت: ای جنید بالله که مرا سوختی و ناپدید شد.

نقلست که شبلی روزی گفت: لاحول ولاقوة الابالله جنید گفت: این گفتار تنگ دلان است و تنگ دلی از دست داشتن رضا بود بقضا.

یکی پیش جنید گفت: که برادران دین در این روزگار عزیز شده‌اند و نا یافت جنید گفت: اگر کسی می‌طلبی که مونت او کشد عزیز است و اگر کسی می‌خواهی که تو مونت او کشی این جنس برادران بسیاراند پیش من.

نقلست که شبی بامریدی در راه می‌رفت سگی بانگ کرد جنید گفت: لبیک لبیک مرید گفت: این چه حال است گفت: قوه و دمدمه سگ از قهر حق تعالی دیدم و آواز از قدرت حق تعالی شنیدم و سگ را در میان ندیدم لاجرم لبیک جواب دادم.

نقلست که یک روز زار می‌گریست سئوال کردند که سبب گریه چیست گفت: اگر بلای او اژدهائی گردد اول کس من باشم که خود را لقمه او سازم و با این همه عمری گذاشتم در طلب بلا و هنوز با من می‌گویند که ترا چندان بندگی نیست که به بلای ما ارزد.

گفتند ابوسعید خراز را بوقت نزاع تواجد بسیار بود جنید گفت: عجب نبود اگر از شوق او جان ببریدی گفتند این چه مقام بود گفت: غایت محبت و این مقامی عزیز است که جمله عقول را مستغرق گرداند و جمله نفوس را فراموش کند و این عالی‌ترین مقامی است علم معرفت را در این وقت مقامی نبود که بنده به جائی برسد که داند که خدای او را دوست می‌دارد لاجرم این بنده گوید که به حق من بر تو و بجاه من نزد تو و نیز گوید که بدوستی تو مرا بس گفت: این قومی باشند که بر خدای ناز کنند و انس بدو گیرند و میان ایشان و خدای حشمت برخاسته بود و ایشان سخن‌هائی گویند که نزدیک عامه شنیع باشد.

و جنید گفت: شبی بخواب دیدم که به حضرت خداوند ایستاده بودم مرا فرمود که این سخنان تو از کجا می‌گوئی گفتم آنچه می‌گویم حق می‌گویم فرمود که صدقت راست می‌گوئی.

نقل است که ابن شریح به مجلس جنید بگذشت گفتند آنچه جنید می‌گوید به علم باز می‌خواند گفت: آن نمی‌دانم ولیکن این می‌دانم که سخن او را صوتی است که گوئی حق می‌راند بر زبان او چنانکه.

نقلست که جنید چون در توحید سخن گفتی هر بار بعبارت دیگر آغاز کردی که کس را فهم بدان فهم نرسید روزی شبلی در مجلس جنید گفت: الله جنید گفت: اگر خدای غایب است ذکر غایب غیبت است و غیبت حرام است واگر حاضر است در مشاهده حاضر نام او بردن ترک حرمت است.

و روزی سخن می‌گفت: یکی برخاست وگفت: در سخن تو نمی‌رسم گفت: طاقت هفتاد ساله زیر پای نه گفت: نهادم و نمی‌رسم گفت: سر زیر پای آرم اگر نرسی جرم از من دان.

و یکی در مجلس جنید را بسی مدح گفت: جنید گفت: این که تو می‌گوئی مرا هیچ نسیب تو ذکر خدای را می‌کنی و ثناء او را می‌گوئی.

نقلست که یکی در مجلس او برخاست و گفت: دل کدام وقت خوش بود گفت: آن وقت که اودل بود و یکی پانصد دینار پیش جنید آورد جنید گفت: بغیر از این چیزی دیگر داری گفت: بسیار گفت: دیگرت می‌باید گفت: باید گفت: بردار تو بدین اولیتری که من هیچ ندارم و مرا نمی‌باید.

نقلست که جنید از جامع بیرون آمد بعد از نماز خلق بسیار دید جنید روی باصحاب کرد و گفت: این همه حشوبهشت‌اند اما همنشینی را قومی دیگرند.

نقلست که مردی در مجلس جنید برخاست و سئوال کرد جنید را در خاطر آمد که این مرد تن درست است کسب تواند کرد سئوال چرا می‌کند و این مذلت بر خود چرا می‌نهد آن شب در خواب دید که طبقی سرپوشیده پیش اونهادند و او را گفتند بخور چون سرپوش برداشت سائل را دید مرده بر آن طبق نهاده گفت: من گوشت مرده نخورم گفتند پس چرا دی می‌خوردی در مسجد جنید دانست که غیبت کرده است بدل و او را بخاطری بگیرند گفت: از هیبت آن بیدار شدم و طهارت کردم و دو رکعت نماز کردم و به طلب آن درویش بیرون رفتم او را دیدم بر لب دجله و از آن تره‌ریزه‌ها که شسته بودندی از آب می‌گرفت و می‌خورد سر بر کرد مرا دید که پیش وی می‌رفتم گفت: ای جنید توبه بکردی از آن چه در حق ما اندیشیدی گفتم کردم گفت: برو اکنون وهوالذی یقبل التوبه من عبادة و این نوبت خاطر نگهدار.

نقلست که گفت: اخلاص از حجامی آموختم وقتی به مکه بودم حجامی موی خواجه راست می‌کرد گفتم از برای خدای موی من توانی ستردن گفت: توانم و چشم بر آب کرد و خواجه را رها کرد تمام ناشده و گفت: برخیز که چون حدیث خدای آمد همه در باقی شد مرا بنشاند و بوسه بر سرم داد و مویم باز کرد پس کاغذی بمن داد در آنجا قراضهٔ چندو گفت: این را بحاجت خود صرف کن. با خود نیت کردم که اول فتوحی که مرا باشد بجای او مروت کنم بسی برنیآمد که از بصره سرة زر برسید پیش او بردم گفت: چیست گفت: نیت کرده بودم که هر فتوحی را که اول بتو دهم این آمده است گفت: ای مرد از خدای شرم نداری که مرا گفتی از برای خدای موی من باز کن پس مرا چیزی دهی کرا دیدی که از برای خدای کاری کرد و بر آن مزدی گرفت.

و گفت: وقتی در شبی به نماز مشغول بودم هرچند جهد کردم نفس من در یک سجده با من موافقت نکرد هیچ تفکر نیز نتوانستم کرد دلتنگ شدم و خواستم که از خانه بیرون آیم چون دربگشادم جوانی دیدم گلیمی پوشیده و بر در سرای سر درکشیده چون مرا دید گفت: تا این ساعت در انتظار تو بودم گفتم پس تو بودهٔ که مرا بی‌قرار کردی گفت: آری مسئله مرا جواب ده چگوئی در نفس که هرگز درد او داروی او گردد یا نه گفتم گردد چون مخالفت هواء خودکند چون این بگفتم به گریبان خود فرو نگریست و گفت: ای نفس چندین بار از من همین جواب شنیدی اکنون از جنید بشنو برخاست و برفت و ندانستم که از کجا آمده بود و کجا شد.

جنید گفت: یونس چندان بگریست که نابینا شد و چندان در نماز باز ایستاد که پشتش دوتا شد.

و گفت: بعزت تو که اگر میان من و خدمت تو دریائی از آتش بود و راه برآنجا باشد من درآیم از غایت اشتیاق که به حضرت تودارم.

نقلست که علی سهل نامه نوشت جنید که خواب غفلت است و قرار چنان باید که محب را خواب و قرار نباشد که اگر بخسبد از مقصود بازماند و از خود و وقت خود غافل بود چنانکه حق تعالی بداوود پیامبر علیه السلام وحی فرستاد که دروغ گفت: آنکه دعوی محبت ما کرد چون شب در آمد بخفت و از دوستی من پرداخت جنید جواب نوشت که بیداری ما معامله است در راه حق و خواب ما فعل حق است بر ما پس آنچه بی‌اختیار ما بود از حق بما بهتر از آن بود که باختیار ما بود ازما بحق والنوم موهبة من الله علی المحبین آن عطائی بود از حق تعالی بر دوستان و عجب از جنید آنست که او صاحب صحو بود و در این نامه تربیت اهل سکر می‌کند تواند بود که آنجا آن حدیث خواهد که نوم العالمین عبادة یا آن می‌خواهد که تناموعینای ولاینام قلبی.

نقلست که در بغداد دزدی را آویخته بودند جنید برفت و پای او بوسه داد ازو سؤال کردند گفت: هزار رحمت بروی باد که در کار خود مرد بوده است و چنان این کار را به کمال رسانیده است که سر در سر آن کار کرده است.

نقلست که شبی دزدی به خانه جنید رفت جز پیراهنی نیافت برداشت و برفت روز دیگر شیخ در بازار می‌گذشت پیراهن خود دید بدست دلالی که می‌فروخت خریدار می‌گفت: آشنائی خواهم تا گواهی دهد که از آن تست تا بخرم جنید برفت و گفت: من گواهی دهم که از آن اوست تا بخرید.

نقلست که پیرزنی پیش جنید آمد و گفت: پسرم غایب است دعائی کن تا بازآید گفت: صبر کن پیرزن برفت و روزی چند صبر کرد و بازآمد شیخ گفت: صبر کن تا چند نوبت صبر فرمود روزی پیرزن بیامد و گفت: هیچ صبرم نمانده است خدای را دعا کن جنید گفت: اگر راست می‌گوئی پسرت بازآمده است که حق تعالی فرموده است امن یجیب المضطر اذا دعا پس دعا کرد پیرزن چون بازخانه شد پسر آمده بود.

نقلست که یکی پیش جنید شکایت کرد از گرسنگی و برهنگی جنید گفت: برو ایمن باش که او گرسنگی و برهنگی بکس ندهد که تشنیع زندو جهانرا پر از شکایت کند بصدیقان و دوستان خود دهد تو شکایت مکن.

نقلست که جنید با اصحاب نشسته بود دنیاداری درآمد و درویشی را بخواند و با خود ببرد بعد از ساعتی بیامد زنبیلی بر سر درویشی نهاده دروی طعام جنید چون آن بدید دروی غیرت کار کرد فرمود تا آن زنبیل برروی آن دنیادار باز زدند گفت: درویشی می‌بایست تا حمالی کند آنگاه گفت: اگر درویشان‌ را نعمت نیست همت است و اگر دنیا نیست آخرت است.

نقلست که یکی از توانگران صدقه خود جز به صوفیان ندادی گفتی ایشان قومی‌اند که ایشان را چون حاجتی باشد همت ایشان پراکنده شود و از حق تعالی باز مانند و من یک دل را که به حضرت خدای برم دوستر دارم از هزار دل که همت اودنیا بود این سخن با جنید گفتند گفت: این سخن دوستی است از دوستان خدای پس چنان افتاد که آن مرد مفلس شد بجهت آنکه هرچه درویشان خریدندی بهانگرفتی جنید مالی بدو داد وگفت: تو مرد را تجارت زیان ندارد.

نقل است که جنید مریدی داشت که مالی بسیار در راه شیخ ساخته بود و او را هیچ نمانده بود الا خانه گفت: یا شیخ چه کنم گفت: بفروش و زر بیار تا کارت انجام دهد برفت و بفروخت شیخ گفت: آن زر در دجله انداز و برفت و در دجله انداخت و به خدمت شیخ شد او را براند و خود را بیگانه ساخت و گفت: از من بازگرد هر چند می‌آمد میراند یعنی تا خودبینی نکند که من چندین زر در باخته‌ام تا آنگاه که راهش انجام گرفت.

نقلست که جوانی را در مجلس جنید حالتی ظاهر شد توبه کرد و هرچه داشت بغارت داد و حق دیگران بداد و هزار دینار برداشت تا پیش جنید برد گفتند حضرت او حضرت دنیا نیست آن حضرت را آلوده نتوانی کرد بر لب دجله نشست و یک یک دینار آب در دجله میانداخت تا هیچ نماند برخاست و بخانقاه شد جنید چون او را بدید گفت: قدمی که یکبار باید نهاد به هزار بار نهی برو که ما را نشائی ازدلت بر نیامد که به یکبار در آب انداختی در این راه نیز اگر همچنین آنچه کنی بحساب خواهی کرد بهیچ جای نرسی بازگرد و به بازار شو که حساب و صرفه دیدن در بازار راست آید.

نقلست که مریدی را صورت بست که بدرجه کمال رسیدم و تنها بودن مرا بهتر بود در گوشهٔ رفت و مدتی بنشست تا چنان شد که هر شب شتری بیاوردندی و گفتندی که ترا به بهشت می‌بریم و او بر آن شتر نشستی و می‌رفتی تا جائی رسیدی خوش و خرم و قومی با صورت زیبا و طعامها پاکیزه و آب روان و تا سحر آنجا بودی آنگاه به خواب درشدی خود را در صومعه خود یافتی تارعونت دروی ظاهر شد و پنداری عظیم در وی سر برزد و بدعوی پدید آمد و گفت: مرا هر شبی به بهشت می‌برند این سخن بجنید رسید برخاست و به صومعه او شد او را دید باتکبری تمام حال پرسید همه با شیخ بگفت: شیخ گفت: امشب چون ترا آنجا برند سه بار بگوی لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم چون شب درآمد او را می‌بردند او بدل انکار شیخ می‌کرد چون بدان موضع رسید تجربه را گفت: لاحول ولاقوة آن قوم به جملگی بخود شنیدند و برفتند و او خود را در مزبلهٔ یافت استخوان در پیش نهاده بر خطا خود واقف شد و توبه کرد و به صحبت شیخ پیوست و بدانست که مرید را تنها بودن زهر است.

نقلست که جنید سخن می‌گفت: مریدی نعره بزد شیخ او را از آن منع کرد و گفت: اگر یک بار دیگر نعره زنی ترا مهجور گردانم پس شیخ باز سرسخن شد آن مرید خود را نگاه می‌داشت تا حال بجائی رسید که طاقتش نماند وهلاک شد برفتند او را دیدند میان دلق خاکستر شده.

نقلست که از مریدی ترک ادبی مکر در وجود آمد سفر کرد و به مجلس شو نیزیه بنشست جنید را روزی گذر بانجا افتاد در وی نگریست آن مرید در حال از هیبت شیخ بیفتاد و سرش بشکست وخون روان شد از هر قطرهٔ نقش الله پدید می‌آمد جنید گفت: جلوه‌گری می‌کنی یعنی به مقام ذکر رسیدم که همه کودکان با تو در ذکر برابرند مردمی باید که به مذکور رسد این سخن بر جان او آمد در حال وفات کرد دفن کردند بعد از مدتی که به خواب دیدند پرسیدند که چون یافتی خود را گفت: سالهاء دراز است تامی‌روم اکنون بسر کفر خود رسیدم و کفر خود را می‌بینم و دین دور دور است این همه پنداشتها مکر بوده است.

نقل است که جنید را در بصره مریدی بود در خلوت مگر روزی اندیشه گناهی کرد و در آینهٔ نگاه کرد و روی خود سیاه دید متحیر شد و هر حیلت که کرد سود نداشت از شرم روی به کس ننمود تا سه روز برآمد باره باره آن سیاهی کم می‌شد ناگاه یکی در بزد گفت: کیست گفت: نامه آورده‌ام از جنید نامه برخواند نوشته بود که چرا در حضرت عزت با ادب نباشی سه شبانه روز است تا مرا گازری می‌باید کرد تا سیاهی رویت به سپیدی بدل شود.

نقلست که جنید را مریدی بود مگر روزی نکتهٔ بروی گرفتند از خجالت برفت و بخانقاه نیامد تا یک روز جنید با اصحاب در بازار می‌گذشت نظرش بدان مرید افتاد مرید از شرم بگریخت جنید اصحاب را بازگردانید و گفت: ما را مرغی از دام نفور شده است و بر عقب او برفت مرید بازنگریست شیخ را دید که می‌آمد گام گرم کرد و می‌رفت تا بجائی رسید که راه نبود روی بر دیوار نهاد از شرم ناگاه شیخ بدو رسید مرید گفت: کجا میائی شیخ گفت: جائی که مرید را پیشانی در دیوار آید شیخ آنجا بکار آید پس او را با خانقاه برد مرید بقدمهاء شیخ افتاد و استغفار کرد چون خلق آن حال بدیدند رقتی در خلق پدید آمد و بسیار کس توبه کردند.

نقلست که جنید با مریدی به بادیه فروشد و گوشه جیب مرید پاره بود آفتاب بر گردن او می‌تافت تا بسوخت وخون از وی روان شد بر زبان مرید برفت که امروز روزی گرمست شیخ بهیبت دروی نگریست و گفت: برو که تو اهل صحبت نیستی و او را مهجور گردانید.

نقلست که مریدی داشت که او را از همه عزیزتر می‌داشت دیگران را غیرت آمد شیخ بفراست بدانست گفت: ادب و فهم او از همه زیادت است ما را نظر بر آنست امتحان کنیم تا شما را معلوم شود فرمود تا بیست مرغ آوردند و گفت: هر مرید یکی را بردارید و جائی که کجا شما را نه‌بیند بکشید و بیارید همه برفتند و بکشتند و بازآمدند الا آن مرید مرغ زنده باز آورد شیخ پرسید که چرانکشتی گفت: از آنکه شیخ فرموده بود که جائی باید که کس نبیند و من هرجا که می‌رفتم حق تعالی می‌دید شیخ گفت: دیدید که فهم او چگونه است و از آن دیگران چگونه استغفار کردند.

نقلست او را هشت مرید بود که از خواص او بودند که هر اندیشه که بودی ایشان را کفایت کردندی ایشان را در خاطر آمد که ما را بجهاد می‌باید رفتن دیگر روز جنید خادم را فرمود که ساختگی جهاد کن پس شیخ با آن هشت مرید به جهاد رفتند چون صف برکشیدند مبارزی از کفار در آمد و هر هشت را شهید کرد جنید گفت: نگاه کردم در هوا نه هودج دیدم ایستاده روح هر یکی را که شهید می‌شد از مریدان در آن هودج می‌نهادند پس یک هودج تهی بماند من گفتم شاید که آن از آن من باشد در صف کارزار شدم آنمبارز که اصحاب را کشته بود در آمد و گفت: ای ابوالقاسم آن هودج نهم از آن منست تو به بغداد بازرو و پیر قوم باش و ایمان بر من عرضه کن پس ملسمان شد و بهمان تیغ که ایشان را کشته بود هشت کافر دیگر را بکشت پس شهادت یافت جنید گفت: جان او را نیز در آن هودج نهادند و ناپدید شدند.

نقلست که جنید را گفتند سی سال است تا فلان کس سر از زانو برنگرفته است و طعام و شراب نخورده و جهندگان در وی افتاده و او را از آن خبر نه چگوئی در چنین مرد که او در جمع جمع باشد یا نه گفت: بشود انشاء الله تعالی.

نقلست که سیدی بود که او را ناصری گفتندی قصد حج کرد چون به بغداد رسید به زیارت جنید رفت و سلام کرد جنید پرسید که سید از کجاست گفت: از گیلان گفت: از فرزندان کیستی گفت: از فرزندان امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه گفت: پدر تو دو شمشیر می‌زد یکی با کافران و یکی با نفس ای سید که فرزند اوئی از این دو کدام کارفرمائی سید چون این بشنید بسیار بگریست و پیش جنید غلطید گفت: ای شیخ حج من اینجا بود مر بخدای راهنمای گفت: این سینه تو حرم خاص خدای است تا توانی هیچ نامحرم در حرم خاص راه مده گفت: تمام شد.

و جنید را کلماتی عالی است گفت: فتوت بشام است و فصاحت به عراق و صدق به خراسان و گفت: در این راه قاطعان بسیارند و انواع بر راه سه گونه دام می‌اندازند دام مکر و استدراج و دام قهر ودام لطف و این رانهایت نیست اکنون مردی باید تا فرق کند میان دامها و گفت: نفس رحمانی از سر پدید آید نفس سینه ودل بمیرد و بر هیچ چیز نگذرد الا که آن چیز را بسوزد و اگر همه عرش بود.

و گفت: چون قدرت معاینه گردد صاحب اونفس به کراهیت تواند زد و چون عظمت معاینه شود از نفس زدن منع کنند و چون هیبت معاینه شود آنجا کسی نفس زدن کافر شود و گفت: نفسی که باضطرار از مرد برآید جمله حجابها و گناها که میان بنده و خدای است بسوزد و گفت: صاحب تعظیم را نفس زدن تواند بود و آن نفس زدن از ره گناه بود و نتواند که از او بازایستد و صاحب هیبت صاحب حمد است و این نزدیک او گناه بود و نتواند که اینجا نفس زند.

و گفت: خنک آنکس که او را در همه عمر یک ساعت حضور بوده است.

و گفت: لحظت کفران است و خطرات ایمان و اشارت غفران یعنی لحظت اختیار.

و گفت: بندگان دو قسم‌اند بندگان حق‌اند و بندگان حقیقت اما بندگان آنجااند که اعوذ برضاک من سخطک و اما بندگان حقیقت آنجااند که اعوذبک منک والله اعلم و گفت: خدای از بندگان دو علم می‌خواهد یکی شناخت عبودیت دوم شناخت علم ربوبیت هرچه جز این است حظ نفس است.

و گفت: شریف‌ترین نشستها و بلندترین نشستی اینست که با فکرت بود در میدان توحید.

و گفت: همه راهها بر خلق بسته است مگر بر راه محمد علیه السلام رود که هر که حافظ قرآن نباشد و حدیث پیغامبر ننوشته باشد بوی اقتدا مکنید زیرا که علم به کتاب و سنت باز بسته است.

و گفت: میان بنده و حق چهار دریا است تا بنده آنرا قطع نکند بحق نرسد یکی دنیا و کشتی او زهر است یکی آدمیان و کشتی او دور بودن و یکی ابلیس است و کشتی او بغض است و یکی هوا و کشتی او مخالفت است.

و گفت: میان هواجس نفسانی و وساوس شیطانی فرق آنست که نفس به چیزی الحاح کند و تو منع می‌کنی و او معاودت می‌کند اگرچه بعد از مدتی بود تا وقتی که به مراد خود رسد اما شیطان چون دعوت کند به خلافی اگر تو خلاف آن کنی او ترک آن دعوت کند.

و گفت: این نفس بدی فرماینده است به هلاک خواند و یاری دشمنان کند و متابع هوا بود و به همه بدیها متهم بود.

و گفت: ابلیس مشاهده نیافت در طاعتش و آدم مشاهده گم نکرد و در زلتش.

و گفت: طاعت علت نیست بر آنچه در ازل رفته است و لیکن بشارت می‌دهد بر آنکه در ازل کار که رفته است در حق طاعت کننده نیکو رفته است.

و گفت: مرد بسیرت مرد آید نه بصورت.

و گفت: دل دوستان خدای جای سرخدای است و خدای سر خود در دلی نهند که دروی دوستی دنیا بود.

و گفت: اساس آنست که قیام نکنی به مراد نفس.

و گفت: غافل بودن از خدای سخت‌تر از آنکه در آتش شدن.

و گفت: به حقیقت آزادی نرسی تا از عبودیت بر تو هیچ باقی مانده بود و گفت: نفس هرگز با حق الفت نیگرد.

و گفت: هر که نفس خود را بشناخت عبودیت بر وی آسان بود.

و گفت: هر که نیکو بود رعایت او دایم بود و ولایت اوهمیشه بود.

و گفت: هر که را معاملت برخلاف اشارت بود او مدعی است و کذابست.

و گفت: هر که بگوید الله بی‌مشاهده اینکس دروغ زن است.

و گفت: هر که نشناخت خدای را هرگز شاد نبود.

و گفت: هر که خواهد که تادین او به سلامت باشد و تن او آسوده ودل او به عافیت گو از مردمان جدا باش که این زمانه وحشت است و خردمند آنست که تنهائی اختیار کند.

و گفت هر کرا علم به یقین نرسیده است و یقین به خوف و خوف به عمل و عمل به ورع و ورع باخلاص و اخلاص به مشاهده او از هالکین است.

و گفت: مردانی بوده‌اند که به یقین بر آب می‌رفتند و آن مردان ازتشنگی می‌مردند یقین ایشان فاضلتر و گفت: برعایت حقوق نتوان رسید مگر بحر است قلوب.

و گفت: اگر جمله دنیا یک کس را بود زیانش را ندارد و اگر سرش شره یک دانه خرما کند زیانش دارد.

و گفت: اگر توانی که اوانی خانه تو جز سفال نباشد بکن و گفت: بنده آنست که با هیچ کس شکایت نکند و ترک تقصیر کند در خدمت و تقصیر در تدبیر است و گفت: هر گاه که برادران و یاران حاضر شوند نافله بیفتد.

و گفت: مرید صادق بی‌نیاز بود از علم عالمان.

و گفت: بدرستی که حق تعالی معامله که با بندگان در آخرت خواهد کرد بر اندازهٔ آن بود که بندگان در اول با او کرده باشند.

و گفت: بدرستی که خدای تعالی به دل بندگان نزدیک شود بر اندازهٔ آنکه بنده را به خویش قرب بیند.

و گفت: اگر ترا به حقیقت دانند راه بر تو آسان گردانند و اگر مردانه باشی در اول مصائب بر تو روشن شود بسی چیز از عجایب و لطایف و الصبر عند الصدمة الاولی وگفت: در جمله دلیل بذل مجهود است و نبود کسی خدای را طلب کند ببذل مجهود چو کسی که اورا طلب کند از طریق خود و گفت: جمله علم علما بدو حروف باز رسیده است تصحیح ملت و تجرید خدمت و گفت: حیوة هر که بنفس بود و موت او برفتن جان بود و حیوة هر که بخدای بود او نقل کند و از حیوة طبع بحیوة اصل و حیوة بر حقیقت اینست که هر چشمی که به عبرت حق تعالی مشغول نبود نابینا به و هر زبان که به ذکر او مستغرق نیست گنگ به و هر گوش که بحق شنیدن مترصد نیست کر به و هر تنی که به خدمت خدای در کار نیست یا نبود مرده به و گفت: هر که دست در عمل خود زند قدمش از جای برود و هر که دست در مال زند در اندکی افتد و هر که دست در خدای زند جلیل و بزرگوار شود.

و گفت: چون حق تعالی بمریدی نیکی خواهد او را پیش صوفیان افکند و از قرایان بازدارد.

نقلست که گفت: نشاید که مریدان را چیزی آموزند مگر آنچه در نماز بدان محتاج باشند و فاتحه و قل هو الله احد تمامست و هر مریدی که زن کند و علم نویسد از وی هیچ نباید.

گفت: هر که میان خود وحضرت خدای توبره طعام نهاده است آنگاه خواهد که لذت مناجات یابد این هرگز نبود.

و گفت: دنیا در دل مریدان تلخ‌تر از صبر است چون معرفت بدل ایشان رسد آن صبر شیرین‌تر از عسل گردد.

و گفت: زمین درخشان است از مرقعیان چنانکه آسمان درخشان است ازستارگان.

و گفت: شما را که درویشان‌اید بخدای شناسند و از برای خدای اکرام کنند بنگرید نادرخلاباوی چگونه‌اید و گفت: فاضلترین اعمال علم اوقات آموختن است وآن علم آنست که نگاه دارنده نفس باشی و نگاه دارنده دل و نگاه دارنده دین و گفت: خواطر چهارست خاطری است از حق که بنده را دعوت کند بانتباه و خاطری از فرشته که بنده را دعوت کند به طاعت و خاطری از نفس که دعوت کند که دعوت کند به آرایش نفس و تنعم به دنیا و خاطری از شیطان که دعوت کند به حقد و حسد و عداوت.

و گفت: بلاچراغ عارفان است و بیدارکننده مریدان و هلاک کننده غافلان.

و گفت: همت اشارت خدای است ارادت اشارات فریشته و خاطر اشارات معرفت و زینت تن اشارت شیطان و شهوات اشارت نفس و لهو اشارت کفر. وگفت خدای تعالی هرگز صاحب همّت را عقوبت نکند اگر چه معصیت رور بر وی .

و گفت: هر کرا همّت است او بینا است و هر کرا ارادت است او نابینا است.

و گفت هیچ شخصی بر هیچ شخصی سبقت نگیرد و هیچ عمل بر هیچ عمل پیشی نیابد و لکن آن بود که همت صاحب همت بر همّت‌ها سبقت گیرد و همتها از اعمال غیری در پیش شود.

و گفت: اجماع چهار هزار پیر طریقت است که نهایت ریاضت اینست که هرگاه دل خود طلبی ملازم حق بینی.

و گفت: هر که در موافقت به حقیقت رسیده باشد از آن ترسد که حظ او از خدای فوت شود به چیزی دیگر.

و گفت: مقامات به شواهد است هر کرا مشاهدت احوال است او رفیق است و هر کرا مشاهده صفات است او اسیر است که رنج اینجا رسد که خودی برجای بود در شبانروزی هزار بارش بباید مرد چون او فانی شد و شهود حق تعالی حاصل گشت امیر شد.

و گفت: سخن انبیاء خبر باشد از حضور و کلام صدیقان اشارت است از مشاهده.

و گفت: اول چیزی که ظاهر شود از احوال اهل احوال خالص شدن افعال ایشان بود هر که را سر خالص نبود هیچ فعل او صافی نبود.

و گفت: صوفی چون زمین باشد که همه پلیدی دروی افکنند و همه نیکوئی از وی بیرون آید.

و گفت: تصوف ذکر است باجتماع و وجدی است باستماع و عملی است باتباع.

و گفت: تصوف اصطفاست هرکه گزیده شده ازماسوی الله اوصوفی است.

و گفت: صوفی آنست که دل او چون دل ابراهیم سلامت یافته بود از دوستی دنیا و بجای آرنده فرمان خدای بود و تسلیم او تسلیم اسمعیل و اندوه او اندوه داود و فقر او فقر عیسی و صبر او صبر ایوب و شوق او شوق موسی در وقت مناجات و اخلاص او اخلاص محمد صلی الله علیه و علی و سلم.

و گفت: تصوف نعتی است که اقامت بنده در آنست گفتند نعت حق است یا نعت خلق گفت: حقیقتش نعت حق است و اسمش نعت خلق.

و گفت: تصوف آن بود که ترا خداوند از تو بمیراند و بخود زنده کند.

و گفت: تصوف آن بود که با خدای باشی بی‌علاقه.

و گفت: تصوف ذکری است پس وجدی است پس نه اینست و نه آن تا نماند چنانکه نبود.

پرسیدند از ذات تصوف گفت: بر تو باد که ظاهرش بگیری و سر از ذاتش نپرسی که ستم کردن بر وی بود.

و گفت: صوفیان آنانند که قیام ایشان بخداوند است از آنجا که نداند الا او چنانکه نقلست که جوانی در میان اصحاب جنید افتاد و چند روز سر فرو کشید و سر بر نیاورد مگر به نماز پس برفت جنید مریدی را بر عقب او بفرستاد که از او سئوال کن صوفی به صفا موصوف است چگونه باید چیزی را که او را وصف نیست مرید برفت و پرسید جواب داد که کن بلا وصف تدرک مالا وصف له بی‌وصف باش تا بی‌وصف را دریابی جنید چون این بشنید چند روز در عظمت این سخن فروشد گفت: دریغا که مرغی عظیم بود و ما قدر او ندانستیم.

نقلست که گفت: عارف را هفتاد و دو مقام است یکی از آن نایافت مراد است از مرادات این جهان و گفت: عارف را حالی از حالی باز ندارد و منزلتی از منزلتی بازندارد.

و گفت: عارف آنست که حق تعالی از سر او سخن گوید و او خاموش.

و گفت: عارف آنست که حق تعالی اورا آریت دهد که از سر او سخن گوید و او خاموش.

و گفت: عارف آنست که در درجات می‌گردد چنانکه هیچ چیز اور ا حجاب نکند و باز ندارند.

و گفت: معرفت دو قسم است معرفت تعرف است و معرفت تعریف معرفت تعرف آنست که خود را بایشان آشنا گرداند و معرفت تعریف آنست که ایشان را شناسا گرداند.

و گفت: معرفت مشغولی است به خدای تعالی.

و گفت: معرفت مکر خدای است یعنی هر که پندارد که عارف است ممکورست.

و گفت: معرفت وجود جهل است در وقت حصول علم تو گفتند زیادت کن گفت: عارف معروف است.

و گفت: علم چیزی است محیط و معرفت چیزی است محیط پس خدای کجاست و بنده کجاست یعنی علم خدای راست و معرفت بنده را و هر دو محیط است و این محیط از آنست که عکس آنست چون این محیط در آن محیط فرو شود شرک نماند و تا خدای بنده می‌گوئی شرک می‌نشیند بلکه عارف و معروف یکی است چنانکه گفته‌اند در حقیقت اوست اینجا خدای و بنده کجاست یعنی همه خدای است.

و گفت: اول علم است پس معرفت است بانکار پس جهود است بانکار پس نفسی است پس غرق است پس هلاک و چون پرده برخیزد همه خداوند حجاب‌اند.

و گفت: علم آنست که قدر خویش بدانی.

و گفت: اثبات مکر است و علم باثبات مکر و حرکات غدر است و آنچه موجود است در داخل مکر غدر است.

و گفت: علم توحید جدا است ازو جود او و موجود او مفارق علم است بدو.

و گفت: بیست سال تا علم توحید بر نوشته‌اند و مردمان درحواشی او سخن می‌گویند.

و گفت: توحید خدای و دانستن قدم او بود از حدث یعنی دانی که اگر سیل در دریا باشد امانه دریا باشد.

و گفت: غایت توحید انکار توحید است یعنی توحید که بدانی انکار کنی که این به توحدیست.

و گفت: محبت امانت خدای است.

و گفت: هر محبت که بعوض بود چون عوض برخیزد محبت برخیزد.

و گفت: محبت درست نشود مگر در میان دو تن که یکی دیگری را گوید ای من.

و گفت: چون محبت درست گردد شرط ادب بیفتد و گفت: حق تعالی حرام گردانیده است محبت بر صاحب علاقت و گفت: محبت افراط میل است بی‌میل و گفت: به محبت خدای به خدای نتوان رسید تا به جان خویش در راه او سخاوت نکنی و گفت: انس یافتن بوعده‌ها و اعتماد کردن بر آن خلل است در سخاوت.

و گفت: اهل انس در خلوت ومناجات چیزها گویند که نزدیک عام کفر نماید اگر عام آن را بشنوند ایشان را تکفیر کنند و ایشان در احوال خویش بر آن مزید یابند و هرچه گویند ایشان را احتمال کنند و لایق ایشان این بود.

و گفت: مشاهده غرق است و وجد هلاک.

و گفت: وجد زنده کننده همه است و مشاهده میراننده همه.

و گفت: مشاهده اقامت ربوبیت است و ازالت عبودیت بشرط آنکه تو در میان هیچ نبینی و گفت: معاینه شدن چیزی با یافت ذات آن چیز مشاهده است.

و گفت: وجد هلاک و جداست و گفت: وجد انقطاع اوصاف است درظهور ذات در سرور یعنی آنچه اوصاف توئی تست منقطع گردد و آنچه ذات تست در عین پیروزی روی نماید.

و گفت: قرب بوجد جمع است و غیبت او در بشریت تفرقه.

و گفت: مراقبت آن بود که ترسنده باشد بر فوت شدن نصیبی که ایشان را از خدای هست و پرسیدند که فرق چیست میان مراقبت و حیا گفت: مراقبت انتظار غایب است و حیا خجلت از حاضر مشاهده و گفت: وقت چون فوت شود هرگز نتوان یافت و هیچ چیز عزیزتر از وقت نیست.

و گفت: اگر صادقی هزارسال روی بحق آرد پس یک لحظه از حق اعراض کند آنچه در آن لحظه ازو فوت شده باشد بیش از آن بود که در آن هزار سال حاصل کرده بود یعنی در آن یک لحظه حاصل توانستی کرد آنچه در آن هزار سال حاصل نکردی و دیگر معنی آنست که ماتم مضرت ضایع شدن حضور آن یک لحظه که از خدای اعراض کرده باشد به هزار سال طاعت و حضور جزاء آن بی‌ادبی نتوان کرد.

و گفت: هیچ چیز بر اولیاء سخت‌تر ازنگاهداشت انفاس در اوقات نیست و گفت: عبودیت دو خصلت است صدق افتقار بخدای در نهان و آشکار و به نیکی اقتدا کردن برسول خدای تعالی.

و گفت: عبودیت ترک مشغلهاست و مشغول بودن بدانچه اصل فراغت است.

و گفت: عبودیت ترک کردن این دو نسبت است یکی ساکن شدن در لذت و دوم اعتماد کردن بر حرکت چون این هر دو گم شد اینجا حق عبودیت گزارده آمد.

و گفت: شکر آنست که نفس خود را از اهل نعمت نشمرد .

و گفت: شکر را علتی است و آن آنست که نفس خود را مزید بدان مطالبت کند و با خدای ایستاده باشد بحظ نفس.

و گفت: حد زهد تهی دست بودن است و خالی بودن از مشغله آن.

و گفت: حقیقت صدق آنست که راست گوئی درمهمترین کاری که از او نجات نیابی مگر به دروغ.

و گفت: هیچکس نیست که طلب صدق کند که نیابد و اگر همه نیابد بعضی بیابد.

و گفت: صادق روزی چهل بار از حالی به حالی بگردد و مرائی چهل سال بر یک حال بماند.

و گفت: علامت فقراء صادق آنست که سؤال نکنند و معارضه نکنند و اگر کسی با ایشان معارضه کند خاموش شوند.

و گفت: تصدیق زیادت شود و نقصان نگیرد و اقرار زبان به زیادت شود و نه نقصان پذیرد و عمل ارکان زیادت شود و نقصان پذیرد.

و گفت: صبر بازداشتن است نفس را باخدای بی‌آنکه جزع کند.

و گفت: غایت صبر توکل است قال الله تعالی الذین صبروا و علی ربهم یتوکلون.

و گفت: صبر فرو خوردن تلخیهاست وروی ترش ناکردن.

و گفت: توکل آنست که خوردن بی‌طعام است یعنی طعام در میان نبیند.

و گفت: توکل آنست که خدای را باشی چنانکه پیش از این که نبودی خدای را بودی.

و گفت: پیش از این توکل حقیقت بود امروز علم است.

و گفت: توکل نه کسب کردن و نه ناکردن لکن سکون دلست بوعده حق تعالی که داده است و گفت: یقین قرار گرفتن علمی بود در دل که بهیچ حال نگردد و از دل خالی نبود.

و گفت: یقین آنست که عزم رزق نکنی و اندوه رزق نخوری و آن از تو کفایت آید و آن است که به علمی که بر گردن تو کرده‌اند مشغول باشی و به یقین او رزق تو بتو رساند.

و گفت: فتوت آنست که با درویشان نقار نکنی و با توانگران معارضه نکنی.

وگفت: جوانمردی آنست که بار خود بر خلق ننهی و آنچه داری بذل کنی.

و گفت: تواضع آن است که تکبر نکنی بر اهل هر دو سرای که مستغنی باشی بحق.

و گفت: خلق چهار چیز است سخاوت و الفت و نصیحت و شفقت.

وگفت: صحبت با فاسقان نیکو خو دوستر دارم از آنکه باقرای بدخو.

و گفت: حیا دیدن آلاست و دیدن تقصیر پس از این هر دو حالتی زاید که آن را حیا گویند.

و گفت: عنایت بیش از آب و گل بوده است.

و گفت: حال چیزی است که بدل فرو آید اما دایم نبود.

و گفت: رضا رفع اختیار است.

و گفت: رضا آنست که بلا را نعمتی شمری.

و گفت: فقر دریاء بلاست.

وگفت: فقر خالی شدن دل است از اشکال.

و گفت: خوف آنست که بیرون کنی حرام از جوف و ترک عمل گیری بعسی وسوق.

و گفت: صوم نصفی است از طریقت.

و گفت: توبه را سه معنی است اول ندامت دوم عزم برترک معاودت سوم خود را پاک کردن از مظالم و خصومت.

و گفت: حقیقت ذکر فانی شدن ذاکر است در ذکر و ذکر در مشاهده مذکور.

و گفت: مکر آنست که بر آب می‌رود و بر هوا می‌رود و همه او را در این تصدیق می‌کنند و اشارات او را در این تصحیح می‌کنند این همه مکر بود کسی را داند.

و گفت: ایمن بودن مرید از مکر از کبایر بود و ایمن بودن و اصل از مکر کفر بود.

پرسیدند که چه حالت است که مرد آرمیده باشد چون سماع شنود اضطراب در وی پدید آید گفت: حق تعالی ذریت آدم را در میثاق خطاب کرده که الست بربکم همه ارواح مستغرق لذت آنخطاب شدند چون در این عالم سماع شنوند در حرکت و اضطراب آیند.

و گفت: تصوف صافی کردن دلست از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میرانیدن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلندشدن به علوم حقیقی و بکار داشتن آنچه اولیتر است الی الابد و نصیحت کردن جمله امت و وفا بجای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت.

و باز پرسیدند از تصوف گفت: عنوتی است که در وی هیچ صلح نبود و رویم پرسید از ذات تصوف گفت: بر تو باد که دور باشی از این سخن تصوف به ظاهر می‌گیرد و از ذات وی سؤال مکن پس رویم الحاح کرد گفت: صوفیان قومی‌اند قائم با خداوند چنانکه ایشان را نداند الاخدای.

پرسیدند که از همه زشتیها چه زشت‌تر گفت: صوفی را بخل از توحید سؤال کردند گفت: معنی آنست که ناچیز شود در وی رسوم و ناپیدا گردد در وی علوم و خدای بود چنانکه بود همیشه و باشد فنا ونقص گردد اوراه نیابد.

و بازگفتند توحید چیست گفت: صفت بندگی همه ذل است و عجز و ضعف و استکانت و صفت خداوند همه عز و قدرت هر که این جدا تواند کرد با آنکه گم شده است موحد است.

باز پرسیدند از توحید گفت: یقین است گفتند چگونه گفت: آنکه بشناسی که حرکات و سکنات خلق فعل خدای است که کسی را با او شرکت نیست چون این بجای آوردی شرط توحید بجای آوردی.

سؤال کردند از فنا و بقا گفت: بقا حق راست و فنا مادون او را.

گفتند تجرید چیست گفت: آنکه ظاهر او مجرد بود از اعراض و باطن او از اغراض.

سؤال کردند از محبت گفت: آنکه صفات محبوب بدل صفات محب بنشیند قال رسول الله صلی الله علیه و علی آله و سلم فاذا احببته کنت له سمعا و بصراً.

سؤال کردند از انس گفت: آن بود که حشمت برخیزد.

سؤال کردند از تفکر گفت: در این چند وجه است تفکری است در آیات خدای و علامتش آن بود که ازو معرفت زاید و تفکری است در آلاء و نعما خدای که ازو محبت زاید و تفکری است در وعده خدای و عذاب او ازو هیبت زاید و تفکری است در صفات نفس و در احسان کردن خدای با نفس ازو حبا زاید از خدای تعالی و اگر کسی گوید چرا از فکرت دروعده هیبت زاید گویم از اعتماد بر کرم خدای از خدای بگریزد و بمعصیت مشغول شود.

سؤال کردند از تحقیق بنده درعبودیت گفت: چون بنده جمله اشیاء را ملک خدای بیند و پدید آمدن جمله از خدای بیند و قیام جمله به خدای بیند و مرجع جمله بخدای بیند چنانکه خدای تبارک و تعالی فرموده است

فسبحان الذی بیده ملکوت کل شئی والیه ترجعون و این همه اورا محقق بود بصفوت عبودیت رسیده بود.

سؤال کردند از حقیقت مراقبت گفت: حالتی است که مراقبت انتظار می‌کند آنچه از وقوع او ترسد لاجرم خلقی بود چنانکه کسی از شبیخون ترسد نخسبد قال الله تعالی فار تقب یعنی فانتظر.

سؤال کردند از صادق و صدیق و صدق گفت: صدق صفت صادق است و صادق آنست که چون او را بینی چنان بینی که شنوده باشی خبر او و چون معاینه بود بل که خبر او اگر یکبار بتو رسیده بود همهٔ عمرش همچنان یابی و صدیق آنست که پیوسته بود صدق او در افعال و اقوال و احوال پرسیدند از اخلاص گفت: فرض فی فرض و نقل فی نقل گفت: اخلاص فریضه است در هرچه فریضه بود چون نماز و غیر آن و نماز که فریضه است فرض است در سنت باخلاص بودن و اخلاص بودن مغز نماز بود و نماز مغز سنت.

و هم از اخلاص پرسیدند گفت: فنا است از فعل خویش و برداشتن فعل خویش دیدن از بیش و گفت: اخلاص آنست که بیرون آری خلق را از معامله خدای و نفس یعنی دعوی ربوبیت می‌کند.

سؤال کردند از خوف گفت: چشم داشتن عقوبت است در هر نفسی.

گفتند بلای او چکار کند گفت: بوتهٔ است که مرد را بالاید هر که درین بوته بالوده گشت هرگز او را بلا ننماید.

سئوال کردند از شفقت بر خلق گفت: شفقت بر آنست که بطوع بایشان دهی آنچه طلب می‌کنند و باری بر ایشان ننهی که طاقت آن ندارند و سخنی نگوئی که ندانند.

گفتند تنها بودن کی درست آید گفت: وقتی که از نفس خویش عزلت گیری و آنچه ترادی نوشته‌اند امروز درس تو شود.

گفتند عزیزترین خلق کیست گفت: درویش راضی.

گفتند صحبت با که داریم گفت: با کسی که هر نیکی که باتو کرده باشد بروی فراموش بود و آنچه بروی بود می‌گذارد.

گفتند هیچ چیز فاضلتر از گریستن هست گفت: گریستن بر گریستن.

گفتند بنده کیست گفت: آنکه از بندگی کسان دیگر آزاد بود.

گفتند مرید و مراد کیست گفت: مرید در سیاست بود از علم و مراد در رعایت حق بود زیرا که مرید دونده بود و مراد برنده دونده در برندگی رسد.

گفتند راه به خدای چگونه است گفت: دنیا را ترک گیری یافتی و بر خلاف هواکردی به حق پیوستی.

گفتند تواضع چیست گفت: فرو داشتن سر و پهلو بزیر داشتن.

گفتند که می‌گوئی حجاب سه است نفس و خلق و دنیا گفت: این سه حجاب عام است حجاب خاص سه است دید طاعت و دید ثواب و دید کرامت.

و گفت: زلت عالم میل است از حلال به حرام و زلت زاهد میل است از بقا به فنا و زلت عارف میل است از کریم به کرامت.

گفتند فرق میان دل مومن و منافع چیست گفت: دل مومن در ساعتی هفتاد بار بگردد و دل منافع هفتاد سال بر یک حال بماند.

نقلست که جنید را دیدند که می‌گفت: یارب فرداء قیامت مرا نابینا انگیز گفتند این چه ادعاست گفت: از آنکه تا کسی راکه ترا بیند او را نباید دید چون وفاتش نزدیک آمد گفت: خوانرا بکشید و سفر بنهید تا به جمجمه دهن خوردن اصحاب جان بدهم چون کار تنگ در آمد گفت: مرا وضو دهید مگر در وضو تخلیل فراموش کردند فرمود تا تخلیل بجای آوردند پس در سجود افتاد و می‌گریست گفتند ای سید طریقت با این طاعت و عبادت که از پیش فرستاده چه وقت سجوداست گفت: هیچ وقت جنید محتاج‌تر ازین ساعت نیست و حالی قرآن خواندن آغاز کرد و می‌خواند مریدی گفت: قرآن می‌خوانی گفت: اولیتر از من بدین که خواهد بود که این ساعت صحیفه عمر من در خواهند نوردید و هفتاد ساله طاعت و عبادت خود را می‌بینم در هوا بیک موی آویخته و بادی برآمده و آنرا می‌جنباید نمی‌دانم که باد قطیعت است یا باد وصلت و بریک جانب صراط و بر یک جانب ملک الموت و قاضی که عدل صفت اوست میل نکند و راهی پیش من نهاده‌اند و نمی‌دانم که مرا به کدام راه خواهند برد پس قرآن ختم کرد و از سورة البقره و هفتاد آیت برخواند و کار تنگ درآمد و گفتند بگوی الله گفت: فراموش نکرده‌ام پس در تسبیح انگشت عقد می‌کرد تا چهار انگشت عقد گرفت و انگشت مسبحه راگذاشت و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و دید فراز کرد و جان بداد غسال بوقت غسل خواست تا آبی به چشم وی رساند هاتفی آواز داد که دست از دیده دوست ما بدار که چشمی که بنام ما بسته شد جز به لقاء ما باز نگردد پس خواست تا انگشت که عقد کرده بود باز کند آواز آمد که انگشتی که بنام عقد شد جز به قرمان ما بازگشاده نگردد و چون جنازه برداشتند کبوتری سفید بر گوشه جنازه نشست هر چند که می‌راندند نمی‌رفت تا آواز داد که خود را و مرا رنجه مدارید که چنگ من بمسمار عشق بر گوشهٔ جنازه دوخته‌اند من از بهر آن نشسته‌ام شمارنج مبرید که امروز قالب او نصیب کروبیان است که اگر غوغاء شما نبودی کالبد او چون باز سفید در هوا با ما پریدی یکی او را بخواب دید گفت: جواب منکر ونکیر چون دادی گفت: چون آن دومقرب از درگاه عزت یا آن هیبت بیامدند و گفتند من ربک من در ایشان نگریستم و خندیدم و گفتم آن روز که پرسنده او بود از من که الست بربکم بودم که جواب دادم که بلی اکنون شما آمده‌اید که خدای تو کیست کسی که جواب سلطان داده باشد از غلام کی اندیشد هم امروز به زبان او می‌گویم الذی خلقنی فهو یهدین به حرمت از پیش من برفتند و گفتند او هنوز در سکر محبت است دیگری به خواب دید گفت: کار خود را چون دیدی گفت: کار غیر از آن بود که ما دانستیم که صد و اند هزار نقطهٔ نبوت سرافکنده و خاموش‌اند ما نیز خاموش شدیم تا کار چگونه شود.

جریری گفت: جنید را به خواب دیدم و گفتم خدای با توچه کرد گفت: رحمت کرد و آن همه اشارات و عبارات باد برد مگر آن دو رکعت نماز که در نیم شب کردم.

نقلست که یک روز شبلی بر سر خاک جنید ایستاده بود یکی از وی مسئله پرسید جواب نداد و گفت: انی لاستحیبه و التراب بیننا کما کنت استحیبه و هویرانی.

بزرگان را حال حیوة و ممات یکی است من شرم دارم که پیش خاک او جواب مسئله دهم همچنانکه درحال حیوة شرم داشتم رحمة الله علیه.

بخش ۴۱ - ذکر عبدالله خبیق قدس الله روحه العزیز: آن غواص دریاء دین و آن دریاء در یقین آن قطب مکنت و آن رکن سنت آن امام اهل جندبه و سبیق عبدالله خبیق رحمة الله علیه از زهاد و عباد متصوفه بود و از متورعان ومتوکلان بود و درحلال خوردن مبالغتی تمام داشت و با یوسف اسباط صحبت داشته بود و در اصل کوفی بود و بانطاکیه نشستی و مذهب سفیان بن سعید الثوری داشت و در فقه و معاملت و حقیقت و اصحاب او را دیده بود و کلمات رفیع دارد. بخش ۴۳ - ذکر عمرو بن عثمان مکی قدس الله روحه العزیز: آن شیخ الشیوخ طریقت آن اصل اصول به حقیقت آن شمع عالم آن چراغ حرم آن انسان ملکی عمروبن عثمان مکی رحمةالله و علیه از بزرگان طریقت و سادات این قوم بود و از محتشمان و معتبران این طایفه بود همه منقاد او بودند و سخن او بیش از همه مقبول بود بریاضت و ورع مخصوص و به حقایق و لطایف موصوف و روزگاری ستوده داشت و هرگز سکر را بر خود دست نداد و در صحو رفت و تصانیف لطیف دارد درین طریق و کلماتی عالی و ارادت او به جنید بود بعد از آنکه ابوسعید خراز را دیده بود و پیر حرم بود و سالهاء دراز در آنجا معتکف بود.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن شیخ علی الاطلاق آن قطب باستحقاق آن منبع اسرار آن مرتع انوار آن سبق برده باستادی سلطان طریقت جنید بغدادی رحمة الله علیه شیخ المشایخ عالم بود و امام الائمه جهان و در فنون علم کامل و در اصول و فروع مفتی و در معاملات و ریاضات و کرامات و کلمات لطیف و اشارات عالی بر جمله سبقت داشت و از اول حال تا آخر روزگار پسندیده بود و قبول و محمود همه فرقت بود و جمله بر امامت او متفق بودند و سخن او در طریقت حجت است و به همه زبانها ستوده و هیچکس بر ظاهر و باطن او انگشت نتوانست نهادن به خلاف سنت و اعتراض نتوانست کرد مگر کسی کور بود و مقتدای اهل تصوف بود و اور ا سید الطایفه گفته‌اند و لسان القوم خوانده‌اند و اعبدالمشایخ نوشته‌اند و طاوس العلماء و سلطان المحققین در شریعت و حقیقت باقصی الغایه بود و در زهد و عشق بی‌نظیر و در طریقت مجتهد و بیشتر ازمشایخ بغداد در عصر او و بعد از وی مذهب او داشته‌اند و طریق او طریق صحو است بخلاف طیفوریان که اصحاب بایزید اند و معروف‌ترین طریقی که در طریقت و مشهورترین مذهبی مذهب جنید است و در وقت او مرجع مشایخ او بود و او را تصانیف عالی است در اشارات و حقایق و معانی و اول کسی که علم اشارت منتشر کرد او بود و با چنین روزگار بارها دشمنان و حاسدان به کفر و زندقه او گواهی دادند و صحبت محاسبی یافته بود و خواهرزاده سری بود و مرید او روزی از سری پرسیدند که هیچ مرید را درجه ازدرجهٔ پیر بلندتر باشد گفت: باشد و برهان آن ظاهر است جنید را درجه بالای درجه من است و جنید همه درد و شوق بود و در شیوه معرفت و کشف توحید شأن رفیع داشته است و در مجاهده و مشاهده و فقر آیتی بود تا از او می‌آرند که با آن عظمت که سهل تستری داشت جنید گفت: که سهل صاحب آیات و سباق غایات بود و لکن دل نداشته است یعنی ملک صفت بوده است ملک صفت نبوده است چنانکه آدم علیه السلام همه در دو عبادت بود یعنی در دو گیتی کاری دیگرست و ایشان دانند که چه می‌گویند ما را به نقل کار است و ما را نرسد کسی را بر کسی از ایشان فضل نهادن و ابتداء حال او آن بود که از کودکی باو دزد زده بود و طلب گار و با ادب فراست و فکرت بود و تیز فهمی عجب بود یک روز از دبیرستان بخانه آمد پدر را دید گریان گفت: چه بوده است گفت: امروز چیزی از زکوه بیش خال تو برده‌ام سری قبول نکرد می‌گریم که عمر خود در این پنج درم بسر برده‌ام و این خود هیچ دوستی را از دوستان خدا نمی‌شاید جنید گفت: بمن ده تا بدو دهم و بستاند باو داد جنید روان شد و در خانه خال برد و در بکوفت گفتند کیست گفت: جنید در بگشائید و این فریضهٔ زکوه بستان سری گفت: نمی‌ستانم گفت: بدان خدای که با تو این فضل و با پدرم آن عدل کرد که بستانی سری گفت: ای جنید با من چه فضل کرده است و با و چه عدل جنید گفت: باتو آن فضل کرده است که ترا درویشی داد و با پدرم آن عدل کرده است که او را به دنیا مشغول گردانید تو اگر خواهی قبول کنی و اگر خواهی رد کنی او اگر خواهد و اگر نخواهد زکوه مال بمستحق باید رسانید سری را این سخن خوش آمد گفت: ای پسر پیش از آنکه این زکوه قبول کنم ترا قبول کردم در بگشاد و آن زکوه بستد و او را در دل خود جای داد.
هوش مصنوعی: آن عالم بزرگ و مشهور که همگان او را به عنوان پیشوای طریقت و راهنمای دینی می‌شناسند، در علم و کمالات معنوی به حد معقولی رسیده بود. او در تمامی علوم و فروع دینی دارای تخصص بود و در زمینه زهد و عشق به خداوند بی‌نظیر به شمار می‌رفت. تألیفات او در راستای معانی و حقایق عرفانی بسیار معتبر بود و او اولین کسی بود که علم اشارت را میان اهل معرفت منتشر کرد. از این رو، همگان به او احترام گذاشته و بر شایستگی‌های او اذعان داشتند. زندگی اولیه‌اش با تجربیات خاصی همراه بود و نشان می‌دهد که از همان کودکی به دنبال کسب معرفت و یادگیری بوده است. او در جمع مشایخ و اهل علم، به عنوان الگویی برای دیگران شناخته می‌شد و حتی در تعاملات خود با خواص نیز به حقیقت و عدالت پایبند بود. یکی از خاطرات او با یکی از نزدیکانش، نشان می‌دهد که چگونه به روح زکات و عدالت اعتقاد داشت و تلاش می‌کرد تا به دیگران نیز این اصول را منتقل کند.
و جنید هفت ساله بود که سری او را به حج برد و در مسجد حرام مسئله شکر می‌رفت در میان چهارصد پیر چهارصد قول بگفتند در شرح بیان شکر هر کسی قولی سری با جنید گفت: تونیز چیزی گوی گفت: شکر آنست که نعمتی که خدای ترا داده باشد بدان نعمت دروی عاصی نشوی و نعمت او را سرمایه معصیت نسازی چون جنید این بگفت: هر چهارصد پیر گفتند احسنت یاقره عین الصدقین و همه اتفاق کردند که بهتر از این نتوان گفت: تا سری گفت: یا غلام زود باشد که حظ تو از خدای زبان تو بود جنید گفت: من بدین می‌گریستم که سری گفت: بس سری گفت: این از کجا آوردی گفتم از مجالست تو پس به بغداد آمد وآبگینه فروشی کردی هر روز بدکان شدی و پردهٔ فروگذاشتی و چهارصد رکعت نماز کردی مدتی برآمد و دکان رها کرد و خانه بود در دهلیز خانه سری در آنجا نشست و به پاسبانی دل مشغول شد و سجاده در عین مراقبت باز کشید تا هیچ چیز دون حق بر خاطر او گذر نکرد و چهل سال همچنین بنشست چنانکه سی سال نماز خفتن بگذاردی و بر پای بایستادی و تا صبح الله الله می‌گفتی وهم بدان وضو نماز صبح بگزاردی گفت: چون چهل سال برآمد مرا گمان افتاد که به مقصود رسیدم در ساعت هاتفی را آواز داد که یا جنید گاه آن آمد که زنار گوشه تو بتو نمایم چون این بشنیدم گفتم خداوندا جنید را چه گناه ندا آمد که گناهی بیش از این می‌خواهی که تو هستی جنید آه کرد و سر درکشید و گفت: من لم یکن للوصال اهلافکل احسانه ذنوب پس جنید در آن خانه بنشست وهمه شب الله الله می‌گفت. زبان در کار او دراز کردند و حکایت او با خلیفه گفتند خلیفه گفت: او را بی‌حجتی منع نتوان کرد گفتند خلق بسخن او در فتنه می‌افتند خلیفه کنیزکی داشت بسه هزار دینار خریده و به جمال او کس نبود و خلیفه عاشق او بود بفرمود تا اورا به لباس فاخر و جواهر نفیس بیاراستند و او راگفتند به فلان جای پیش جنید رو و روی بگشای و خود را وجواهر و جامه بروی عرضه کن وبگوی که من مال بسیار دارم و دلم از کار جهان گرفته است آمده‌ام تا مرا بخواهی تا در صحبت توروی در طاعت آرم که دلم بر هیچکس قرار نمی‌گیرد الا بتو و خود را بروی عرضه کن و حجاب بردار و در این باب جدی بلیغ نمای پس خادم با وی روان کردند کنیزک با خادم پیش شیخ آمد و آنچه تقریر کرده بودند باضعاف آن به جای آورد جنید را بی‌اختیار چشم بر وی افتاد و خاموش شد و هیچ جواب نداد و کنیزک آن حکایت مکرر می‌کرد جنید سر در پیش افکند پس سر برآورد وگفت: آه و در کنیزک دمید در حال بیفتاد و بمرد خادم برفت و با خلیفه بگفت: که حال چنین بود خلیفه را آتش در جان افتاد و پشیمان شد و گفت: هر که با مردان آن کند که نباید کرد آن بیند که نباید دید برخاست و پیش جنید رفت و گفت: چنین کس را پیش خود نتواند خواند پس جنید را گفت: ای شیخ آخردلت بار داد که چنان صورتی را بسوختی جنید گفت: ای امیرالمؤمنین ترا شفقت بر مومنان چنین است که خواستی تا ریاضت و بی‌خوابی و جان کندن چهل ساله مرا به باد بردهی من خود در میانه کنم مکن تا نکنند بعد از آن کار جنید بالا گرفت و آوازه او به همه عالم رسید و درهرچه او را امتحان کردند هزار چندان بود و در سخن آمد.
هوش مصنوعی: جنید در هفت سالگی به حج رفت و در مسجد الحرام در بین چهارصد عالم درباره شکر سوال کرد. هرکدام از آن‌ها نظر خاصی داشتند، اما جنید گفت که شکر به معنای آن است که به خاطر نعمتی که خدا به تو داده، نباید مرتکب گناه شوی و از آن نعمات به عنوان وسیله‌ای برای معصیت استفاده کنی. وقتی جنید این را گفت، همه چهارصد پیر او را تحسین کردند و حتی گفتند که بهتر از این نمی‌شود بیان کرد. سپس جنید به یادآوری فوت سری پرداخت و از او شنید که باید مراقب زبانم باشم. بعد از آن، جنید به بغداد بازگشت و برای مدتی به فروش آبگینه مشغول شد، اما مدتی نگذشت که دکان را ترک کرد و به عبادت مشغول شد. جنید در یک گوشه خانه‌اش نشست و بیست سال از عمرش را به یاد خدا گذراند و هیچ چیز حرامی به ذهنش نیامد. بعد از چهل سال، او احساس کرد به هدفش نزدیک شده و ناگهان صدایی او را فراخواند که وقت آن رسیده است تا به او نشان دهد. جنید در پاسخ گفت که او هیچ گناهی ندارد و از خدا خواست که بر او رحم کند. او شب‌ها به ذکر خدا مشغول بود و در این میان اخبار او به خلافت رسید. خلیفه، عاشق یکی از کنیزانش بود و به او امر کرد تا پیش جنید برود و خود را معرفی کند. کنیز پیش جنید آمد و هرچه به او گفته بودند، انجام داد. اما جنید بی‌حالی به او نگاه کرد و در نهایت کنیزک از حال رفت و فوت کرد. خلیفه، از وقوع این حادثه دچار پشیمانی شد و به جنید گفت که نمی‌توان با کسانی که در مقام الوهیت هستند این‌گونه رفتار کرد. جنید به او پاسخ داد که خداوند در دل‌ها رحمتش را قرار دهد و او نگران نباشد، زیرا سال‌ها عبادت و زحمتش را نباید به باد دهد. از آن پس، آوازه جنید به همه جا رسید و در امتحانات مختلف، درخشید.
وقتی با مردمان گفت: که با مردمان سخن نگفتم تا سی کس از ابدال اشارت نکردند که بشاید که تو خلق را به خدای خوانی و گفت: دویست پیر را خدمت کردم که پیش از هفت از ایشان اقتدار نشایست.
هوش مصنوعی: وقتی به مردم صحبت کرد، گفت که با آن‌ها سخن نگفته است تا زمانیکه سی نفر از بندگان خاص خدا اشاره کردند که تو می‌توانی مردم را به سمت خدا دعوت کنی. او همچنین گفت که دویست پیرمرد را ملاقات کرده که از میان آن‌ها بیش از هفت نفر شایستگی لازم را نداشتند.
و گفت: ما این تصوف به قیل و قال نگرفتیم و به جنگ و کارزار بدست نیاورده‌ایم اما از سر گرسنگی و بی‌خوابی یافته‌ایم و دست داشتن از دنیا و بریدن از آنچه دوست داشته‌ایم و در چشم ما آراسته بود.
هوش مصنوعی: او گفت: ما این عرفان و تصوف را از طریق بحث و جدل کسب نکرده‌ایم و به وسیله جنگ و نزاع به دست نیاورده‌ایم، بلکه از روی گرسنگی و بی‌خوابی به آن رسیده‌ایم. ما از دنیا فاصله گرفته‌ایم و از آنچه که دوست داشته‌ایم و برایمان زیبا جلوه می‌کرد، بریدیم.
و گفت: این راه را کسی باید که کتاب خدای بر دست راست گرفته باشد و سنت مصطفی صلی الله علیه و سلم بر دست چپ و در روشنائی این دو شمع می‌رود تا نه در مغاک شبهت افتد و نه در ظلمت بدعت.
هوش مصنوعی: و گفت: کسی باید این مسیر را طی کند که یک دستش کتاب خدا و دست دیگرش سنت پیامبر اسلام را داشته باشد. او با نور این دو منبع حرکت می‌کند تا نه در گمراهی شک و شبهه بیفتد و نه در تاریکی بدعت.
و گفت: شیخ مادر اصول و فروع و بلاکشیدن علی مرتضی است رضی الله عنه که مرتضی به پرداختن حربها ازو چیزها حکایت کردندی که هیچ کس طاقت شنیدن آن ندارد که خداوند تعالی او را چندان علم و حکمت کرامت کرده بود.
هوش مصنوعی: و گفت: شیخ در اصول و فروع دین و همچنین در بلاها و مشکلات، به علی مرتضی (علیه‌السلام) وابسته است. او به شیوه‌ای از جنگ‌ها اشاره کرد که هیچ کس تاب و تحمل شنیدن آن را نداشت، چرا که خداوند به او (علی) علم و حکمت فوق‌العاده‌ای عطا کرده بود.
و گفت: اگر مرتضی این یک سخن به کرامت نگفتی اصحاب طریقت چه کردندی و آن سخن آنست که از مرتضی سئوال کردند که خدای را به چه شناختی گفت: بدانکه شناساگر دانید مرا بخود که او خداوندی است که شبه اونتواند بود هیچ صورتی او را در نتوان یافت و هیچ وجهی او را قیاس نتوان کرد بهیچ خلقی که او نزدیکی است در دوری خویش و دوری است در نزدیکی خویش بالای همه چیزها است و نتوان گفت: که تحت او چیزیست و او نیست چون چیزی و نیست از چیزی و نیست در چیزی و نیست به چیزی سبحان آن خدائی که او این چنین است و چنین نیست هیچ چیز غیر او و اگر کسی شرح این سخن دهد مجلدی برآید فهم من فهم و گفت: ده هزار مرید صادق را با جنید در نهج صدق کشیدند و بر معرفت همه را به دریای قهر فرو بردند تا ابوالقاسم جنید را برسر آوردند و از ماه و خورشید فلک ارادت ساختند.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر مرتضی این سخن را با کرامت بیان نمی‌کرد، اصحاب طریقت چه می‌کردند؟ و آن سخن این است که از مرتضی پرسیدند خدا را چگونه شناخته‌ای؟ او پاسخ داد: بدان که شناساگر می‌داند مرا به خود که او خداوندی است که هیچ شبیه و همتایی ندارد و نمی‌توان هیچ تصویری از او یافت و هیچ امری را نمی‌توان به او تشبیه کرد. او در نزدیکی و دوری خود به گونه‌ای است که برترین چیزهاست و نمی‌توان گفت که چیزی زیر او وجود دارد و او وجود ندارد، زیرا هیچ چیزی نیست که از او جدا باشد و او از هیچ چیزی نیست و در هیچ چیزی نیست. سبحان خدایی که چنین است و هیچ چیز غیر از او وجود ندارد. اگر کسی بخواهد این سخن را شرح دهد، به یک کتاب بزرگ نیاز خواهد داشت، زیرا فهم من محدود است. همچنین گفت: ده هزار مرید صادق را با جنید در مسیر راست هدایت کردند و همه را در دریای قهر غرق کردند تا ابوالقاسم جنید را بر سر آوردند و از ماه و خورشید برای او ارادت ورزیدند.
و گفت: اگر من هزار سال بزیم اعمال یک ذره کم نکنم مگر که مرا از آن باز دارند.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر هزار سال هم به انجام کارهای خوب بپردازم، هیچ کار خوبی از من کم نمی‌شود، مگر اینکه کسی مانع من شود.
و گفت: به گناه اولین و آخرین من ماخوذم که ابوالقاسم را از عهده نقیر و قطمیر همه بیرون می‌باید آمد و این نشان کلیت بود چون کسی خود را کل بیند و خلایق به مثابت اعضا خود بیند و به مقام المؤمنون کنفس واحدة برسد سخنش این بود که ما اوذی نبی مثل مااوذیت.
هوش مصنوعی: او گفت: به خاطر گناهانی که از زمان آدم تا پایان جهان انجام داده‌ام، مسؤول هستم و باید ابوالقاسم را از هر گونه زحمتی آزاد کنم. این نشان‌دهنده جامعیت و کلیت است، زیرا وقتی کسی خود را به عنوان یک کل می‌بیند، مردم را نیز به عنوان اعضای خود تصور می‌کند و به مقام مؤمنان که همانند یک نفر هستند، می‌رسد. سخن او این بود که من مانند آنچه بر پیامبر رفته است، آزار ندیدم.
و گفت: روزگار چنان گذاشتم که اهل آسمان و زمین بر من گریستند باز چنان شدم که من برغیبت ایشان می‌گریستم اکنون چنان شدم که من نه از ایشان خبر دارم و نه از خود.
هوش مصنوعی: او گفت: روزگار را به گونه‌ای گذراندم که هم ساکنان آسمان و هم ساکنان زمین برای من گریه کردند. سپس به حالتی رسیدم که خودم برای غیبت آن‌ها گریه می‌کردم. اکنون در وضعیتی هستم که نه از حال آن‌ها باخبرم و نه از حال خودم.
و گفت: سی سال بر در دل نشستم به پاسبانی و دل را نگاه داشتم تا ده سال دل من مرا نگاه داشت اکنون بیست سال است که من نه از دل خبر دارم و نه از من دل خبر دارد.
هوش مصنوعی: و گفت: سی سال به انتظار نشستم و از دل خود مراقبت کردم، تا اینکه ده سال دل من از من مراقبت کرد. حالا بیست سال است که نه از حال دل خود خبر دارم و نه دل از حال من باخبر است.
و گفت: خدای تعالی سی سال به زبان جنید با جنید سخن گفت: و جنید در میان نه و خلق را خبرنه.
هوش مصنوعی: خداوند متعال به مدت سی سال با جنید به زبان او صحبت کرد و جنید هیچ‌گاه به دیگران خبر نداد.
و گفت: بیست سال بر حواشی آن علم سخن گفتم اما آنچه غوامض آن بود نگفتم که زبانها را از گفتن منع کرده‌اند و دل را از ادراک محروم گردانیده و گفت: خوف مرا منقبض می‌گرداند و رجاء مرا منسبط می‌کند پس هرگاه که منقبض شوم به خوف آن جا فناء من بود و هرگاه که منسبط شوم برجاء مرا بمن بازدهند.
هوش مصنوعی: او گفت: بیست سال درباره حواشی آن علم صحبت کرده‌ام، اما آنچه را که عمیق و دشوار بود نگفتم، زیرا زبان‌ها را از بیان بازداشته‌اند و دل را از درک محروم کرده‌اند. همچنین اشاره کرد که ترس او را متزلزل می‌کند و امید او را تقویت می‌کند. پس هر زمان که دچار ترس شوم، در آن حالت، وجودم ناپدید می‌شود و هر وقت که به امید برسم، دوباره به من برمی‌گردد.
و گفت: اگر فردا مرا خدای گوید که مرا ببین نه بینم گویم چشم در دوستی غیر بود و بیگانه و غیریت مرا از دیدار باز می‌دارد که در دنیا بی‌واسطه می‌دیدم.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر فردا خدا به من بگوید که مرا ببین، اما من نتوانم او را ببینم، به او می‌گویم که نگاه کردن به غیر او در دوستی‌ام نیست و این فاصله و بیگانگی مانع دیدار من می‌شود، در حالی که در دنیا به‌طور مستقیم او را می‌دیدم.
و گفت: تا بدانستم که الکلام لفی الفواد سی ساله نماز قضا کردم.
هوش مصنوعی: او گفت: تا زمانی که فهمیدم کلام در دل است، سی سال نماز قضا کردم.
و گفت: بیست سال تکبیر اول از من فوت نشد، چنانکه اگر در نمازی مرا اندیشه دنیاوی درآمدی آن نماز را قضا کردمی و اگر بهشت و آخرت درآمدی سجده سهو کردمی.
هوش مصنوعی: او گفت: در طول بیست سال، هیچ وقت اولین تکبیر نماز را از دست ندادم. اگر در حین نماز فکر دنیوی به سرم می‌آمد، آن نماز را قضا می‌کردم و اگر بهشت و آخرت به ذهنم می‌رسید، سجده سهو انجام می‌دادم.
یک روز اصحاب را گفت: اگر دانمی که نمازی بیرون فریضه دو رکعت فاضل تراز نشستن با شما بودی هرگز با شما ننشستمی.
هوش مصنوعی: یک روز به دوستانش گفت: اگر می‌دانستم که نمازی به جز نمازهای واجب، دو رکعت اضافی‌تر از نشستن با شما دارد، هرگز با شما نمی‌نشستم.
نقلست که جنید پیوسته روزه داشتی چون یاران درآمدندی با ایشان روزه گشادی و گفتی فضل مساعدت با برادران کم از فضل روزه نبود.
هوش مصنوعی: جنید همیشه در حال روزه داری بود. اما وقتی دوستانش به او ملحق می‌شدند، روزه‌اش را می‌شکست و می‌گفت که کمک به برادرانش از ارزش روزه کمتر نیست.
نقلست که میان جنید و ابوبکر کسائی هزار مسئله مراسلت بود چون کسائی وفات کرد فرمود که این مسائل بدست کس مدهید و با من در خاک نهید جنید گفت: من چنان دوست می‌دارم که آن مسائل بدست خلق نیفتد.
هوش مصنوعی: نقل شده است که جنید و ابوبکر کسائی هزار مسئله علمی با هم داشتند. وقتی کسائی درگذشت، جنید گفت که این مسائل را به کسی ندهید و باید با او در خاک دفن شود. جنید افزود که او نمی‌خواست این مسائل به دست دیگران بیفتد.
نقلست که جنید جامه برسم علما پوشیدی اصحاب گفتند ای پیر طریقت چه باشد اگر برای خاطر اصحاب مرقع درپوشی گفت: اگر بدانمی که به مرقع کاری برآمدی از آهن و آتش لباسی سازمی و درپوشمی و لکن بهر ساعت در باطن ماندا می‌کنند که لیس الاعتبار بالخرقه انما الاعتبار بالحرقه چون سخن جنید عظیم شد سری سقطی گفت: ترا وعظ باید گفت: جنید متردد شد و رغبت نمی‌کرد و می‌گفت: با وجود شیخ ادب نباشد سخن گفتن تا شبی مصطفی را صلی الله علیه و آله و سلم بخواب دید که گفت: سخن گوی بامداد برخاست تا پاسی می‌گوید سری را دیدم بر در ایستاده گفت: در بند آن بودی که دیگران بگویند که سخن گوی اکنون باید گفت: که سخن ترا سبب نجات عالمی گردانیده‌اند چون به گفتار مریدان نگفتی و به شفاعت مشایخ بغداد نگفتی و من بگفتم و نگفتی اکنون چون پیغمبر علیه السلام فرمود بباید گفت: جنید اجابت کرد و استغفار کرد سری را گفت: تو چه دانستی که من پیغمبر را به خواب دیدم سری گفت: من خدای را به خواب دیدم فرمود که رسول را فرستادم تا جنید را بگوید تا بر منبر سخن گوید جنید گفت: بگویم به شرط آنکه از چهل تن زیادت نبود روزی مجلس گفت: چهل تن حاضر بودند هژده تن جان بدادند و بیست و دو بیهوش شدند و ایشان را بر گردن نهادند و بخانه‌ها بردند و روزی در جامع مجلس می‌گفت: و غلامی ترسا درآمد چنانکه کس ندانست که او ترسا است و گفت: ایها الشیخ قول پیغامبر است اتقو فراسه المومن فانه ینظر بنور الله بپرهیزید از فراست مومن که او به نور خدای می‌نگرد جنید گفت: قول آنست که مسلمان شوی و زنار ببری که وقت مسلمانی است و در حال مسلمان شد خلق غلو کردند چون مجلسی چند گفت: ترک کرد و در خانه متواری شد هرچند درخواست کردند اجابت نکرد گفت: مرا خوش میاید خود را هلاک نتوانم کرد بعد از آن به مدتی بر منبر شد و سخن آغاز کرد بی‌آنکه گفتند پس سوال کردند که در این چه حکمت بود گفت: در حدیث یافتم که رسول علیه السلام فرموده است که در آخرالزمان زعیم قوم آنکس بود که بترین ایشان بود و ایشان را وعظ گوید و من خود را بترین خلق می‌دانم برای سخن پیغامبر علیه السلام می‌گویم تا سخن او را خلاف نکرده باشم.
هوش مصنوعی: روایتی نقل شده که جنید لباس علما بر تن کرد و اصحاب از او پرسیدند که ای پیر طریقت، اگر به خاطر ما از مرقع استفاده کنی چه می‌شود؟ جنید پاسخ داد که اگر می‌دانستم با مرقع کار مهمی انجام می‌دهم، از آهن و آتش لباسی می‌ساختم و می‌پوشیدم، اما در حقیقت در باطن انسان‌ها باید باقی ماند، زیرا اهمیت در ظاهر نیست بلکه در باطن است. یکی از افراد گفت که جنید باید موعظه‌ای بشنود. جنید از این موضوع تردید داشت و نمی‌خواست صحبت کند، زیرا با وجود شیخ، او خود را شایسته گفتن نمی‌دانست. شبی جنید در خواب پیامبر را دید که به او گفت: صبحگاهان سخن بگو. جنید بیدار شد و دید که تردیدش به خاطر این است که دیگران چه خواهند گفت. پیامبر او را به گفتن تشویق کرده بود و جنید با شرط اینکه تعداد افرادی که حاضرند از چهل نفر بیشتر نباشد، قبول کرد. در حالی که چهل نفر در مجلس بودند، هجده نفر جان سپردند و بیست و دو نفر بیهوش شدند و آنها را به خانه‌ها بردند. روزی در مجلس جامع سخن می‌گفت که ناگهان غلامی نصرانی وارد شد و بدون اینکه کسی متوجه شود، گفت: ای شیخ، از پیشگوی‌های پیامبر بپرهیزید زیرا مومن به نور خدا می‌نگرد. جنید گفت: اگر مسلمان شوی و زنار را دور بیندازی، وقت مسلمان شدن است. در این حال، افراد دیگر شروع به غلو کردند و جنید تصمیم گرفت در خانه بماند و از سخن گفتن دوری کند. او به مدت مدیدی بر منبر رفت و سخن آغاز کرد بی آنکه کسی از او سوال کند. زمانی که در مورد رفتار او سوال کردند، گفت که در حدیثی خوانده که در آخرالزمان، رهبری از بهترین افراد قوم خود انتخاب می‌شود و او وظیفه دارد که آنها را نصیحت کند و او خود را بهترین می‌شمارد تا سخن پیامبر را بی‌خلاف گفته باشد.
و یکی ازو پرسید که بدین درجه بچه رسیدی گفت: بدانکه چهل سال در آن درجه به شب بر یک قدم مجاهده ایستاده بودم یعنی بر آستانه سری سقطی.
هوش مصنوعی: یکی از آنها از او پرسید که چطور به این مقام رسیدی. او پاسخ داد که به مدت چهل سال به شب‌ها در این مقام، بر روی یک قدم مجاهده می‌کردم، یعنی بر در آستانه سرسقطی.
نقلست که گفت: یک روز دلم گم شده بود گفتم الهی دل من باز ده ندائی شنیدم که یا جنید ما دل بدان ربوده‌ایم تا با ما بمانی تو بازمی‌خواهی که با غیر مابمانی.
هوش مصنوعی: روزی دل من گم شده بود و از خداوند خواستم که آن را به من بازگرداند. در پاسخ صدایی به من رسید که گفت: ای جنید، ما دل تو را به خود جذب کرده‌ایم تا تو با ما باشی و آیا می‌خواهی که با غیر ما بمانی؟
نقلست که چون حسین منصور حلاج در غلبه حالت از عمروبن عثمان مکی تبراکرد پیش جنید آمد جنید گفت: بچه آمدهٔ چنان نباید که با سهل تستری و عمروبن عثمان مکی کردی حسین گفت: صحو و سکر دو صفت‌اند بنده را پیوسته بنده و از خداوند خود باوصاف وی فانی نشود جنید گفت: ای ابن منصور خطا کردی در صحو و سکر از آن خلاف نیست که صحو عبارت است از صحت حال با حق و این در تحت صفت و اکتساب خلق نیاید و من ای پسر منصور در کلام تو فضولی بسیار می‌بینم و عبارات بی‌معنی.
هوش مصنوعی: حسین منصور حلاج زمانی که تحت تأثیر حالت خاصی قرار گرفت، از عمرو بن عثمان مکی تبرّا کرد و به جنید مراجعه کرد. جنید به او گفت: تو به عنوان کسی که چنین تجربه‌ای را داشته‌ای نباید با سهل تستری و عمرو بن عثمان مکی چنین برخورد می‌کردی. حسین پاسخ داد که حالتی که دارد، دارای دو صفت است: "سحو" و "سکر". او ادامه داد که بنده همواره بنده است و صفات خداوند برای او نابود نمی‌شود. جنید به او گفت: ای پسر منصور، در درک صحیح حالات به خطا رفته‌ای. او توضیح داد که "سحو" به معنای صحت حال در ارتباط با حق است و این موضوع خارج از صفات و ویژگی‌های خلقی است. جنید همچنین به حسین گفت که در بیاناتش نکات بی‌معنایی مشاهده می‌کند.
نقلست که جنید گفت: جوانی را دیدم در بادیه زیر درخت مغیلان گفتم چه نشانده است ترا گفت: حالی داشتم اینجا کم شد ملازمت کرده‌ام تا باز یابم گفت: به حج رفتم چون بازگشتم همچنان نشسته بود گفتم سبب ملازمت چیست گفت: آنچه می‌جستم اینجا بازیافتم لاجرم این جا را ملازمت کردم جنید گفت: ندانم که کدام حال شریفترا از آن دو حال ملازمت کردن در طلب حال یا ملازمت دریافت حال.
هوش مصنوعی: جنید نقل می‌کند که جوانی را در بیابان زیر درخت مغیلان دید و از او پرسید که چه چیز او را به آنجا کشانده است. جوان پاسخ داد که در حالتی بوده که اینجا کم شده و مشغول به کار بوده تا دوباره آن حالت را به دست آورد. جنید ادامه داد که جوان به حج رفته و هنگامی که برگشته، همچنان در همان مکان نشسته بوده است. جنید از او دلیل ماندنش را پرسید و جوان گفت که آن چیزی که دنبالش بوده، همین‌جا پیدا کرده است و به همین خاطر در اینجا باقی مانده است. جنید در پایان گفت نمی‌داند کدام یک از دو حالت جوان شرافت‌مندتر است: داشتن یک حالت خاص و تلاش برای پیدا کردن آن، یا یافتن آن حالت و نشستن در جایی که به آن دست یافته است.
نقلست که شبلی گفت: اگر حق تعالی مرا در قیامت مخیر کند میان بهشت و دوزخ من دوزخ اختیار کنم از آنکه بهشت مراد منست و دوزخ مراد دوست هر که اختیار خود بر اختیار دوست گزیند نشان محبت نباشد جنید را از این سخن خبر دادند گفت: شبلی کودکی می‌کند که اگر مرا مخیر کنند من اختیار نکنم گویم بنده را باختیار چه کار هرجا که فرستی بروم و هرجا که بداری بباشم مرا اختیار آن باشد که تو خواهی.
هوش مصنوعی: شبلی بیان کرده که اگر خداوند در روز قیامت به او اجازه انتخاب بین بهشت و دوزخ را بدهد، او دوزخ را انتخاب می‌کند چون بهشت خواسته اوست اما دوزخ خواسته دوستش است. او می‌گوید اگر کسی انتخاب خود را به خاطر دوستی‌اش نادیده بگیرد، نشان از محبت اوست. جنید به سخن او پاسخ داده و می‌گوید در این موضوع، شبلی مانند یک کودک رفتار کرده؛ اگر به او اجازه انتخاب بدهند، او هیچ اختیاری برای خود قائل نیست. او می‌گوید که برای بنده‌ای که در اختیار خداوند است، فرقی ندارد که کجا برود یا بماند، زیرا هر جا که خدا بخواهد، او خواهد رفت.
نقلست که یک روز کسی پیش جنید آمد و گفت: ساعتی حاضر باش تا سخنی گویم جنید گفت: ای عزیز تو از من چیزی می‌طلبی که مدتی است تا من می‌طلبم و می‌خواهم که باحق تعالی یک نفس حاضر شوم نیافتم این ساعت بتو حاضر چون توانم شد.
هوش مصنوعی: روزی شخصی به جنید نزدیک شد و از او خواست که برای مدتی حاضر باشد تا صحبت کند. جنید در جواب گفت: ای عزیز، تو از من چیزی می‌خواهی که مدتی است من نیز به دنبالش هستم و آرزو دارم در یک لحظه با خداوند متعال حاضر شوم، اما نتوانستم. پس چگونه می‌توانم اکنون برای تو حاضر باشم؟
نقلست که در پیش رویم گفت: در بادیه می‌رفتم عجوزهٔ را دیدم عصا در دست و میان بسته گفت: چون به بغدادرسی جنید را بگوی که شرم نداری که حدیث او کنی در پیش عوام چون رسالت گزاردم جنید گفت: که معاذالله کی ما حدیث او می‌گوئیم در پیش خلق اما حدیث خلق می‌گوئیم در پیش او که ازو حدیث نتوان کرد.
هوش مصنوعی: روزی شخصی در بیابان در حال عبور بود که زنی مسن را دید که عصایی در دست داشت و لباس‌هایش را به کمر بسته بود. آن زن به او گفت: وقتی به بغداد رسیدی، به جنید بگو که آیا از صحبت درباره او در جمع مردم شرم نمی‌کند؟ جنید در پاسخ گفت: ای بسا که ما درباره او در حضور مردم سخن بگوییم، بلکه ما درباره مردم در حضور او صحبت می‌کنیم؛ زیرا نمی‌توانیم از او چیزی بگوییم.
نقلست که یکی از بزرگان رسول صلی الله علیه و آله و سلم به خواب دید نشسته و جنید حاضر یکی فتوی درآورد پیغامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که به جنید ده تا جواب گوید گفت: یا رسول الله در حضور تو چون به دیگری دهند گفت: چندانکه انبیا را بهمهٔ امت خود مباهات بود مرا به جنید مباهات است.
هوش مصنوعی: نقل شده است که یکی از شخصیت‌های برجسته اسلام، خواب دید که نشسته است و جنید در کنار او حضور دارد. جنید سوالی مطرح کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که به جنید ده پاسخ بدهد. جنید در پاسخ گفت: ای رسول خدا، اگر به کسی دیگر داده شود، چه می‌شود؟ پیامبر فرمودند: به اندازه‌ای که انبیاء بر تمامی امت‌هایشان افتخار می‌کنند، من به جنید افتخار می‌کنم.
جعفر بن نصیر گوید جنید درمی بمن داد که انجیر وزیری بستان خریدم نماز شام چون روزه گشاد یک انجیر در دهن نهاد و بگریست و مرا گفت: بردار گفتم چه بود گفت: که هاتفی آواز داد که شرم نداری که چیزی را که برای ما بر خود حرام کردهٔ بازگرد آن می‌گردی و این بیت بگفت
هوش مصنوعی: جعفر بن نصیر می‌گوید که جنید در حین دادن یک درهم به او، از خرید انجیری به عنوان وزیر در باغ صحبت کرد. وقتی نماز شام را خواند و روزه‌اش را افطار کرد، یک انجیر در دهان گذاشت و گریه کرد. سپس به او گفت: "این را بردار." او از او پرسید چه اتفاقی افتاده است و جنید توضیح داد که صدایی به او گفته است: "شرم نمی‌کنی که چیزی را که بر خود حرام کرده‌ای، دوباره به آن برگردی." و سپس شعری را نقل کرد.
شعر
هوش مصنوعی: این بیت نشان می‌دهد که زندگی می‌تواند با چالش‌ها و مشکلات همراه باشد، اما در کنار آن، عشق و زیبایی نیز وجود دارد که می‌تواند روح را تقویت کند و امید را در دل زنده نگه دارد.
نون الهوان من الهوی مسروقه
و صریع کل هوی صریع هوان
هوش مصنوعی: نان نیازم از عشق دزدیده شده است و هر تمایلی که به آن دارم، به من آسیب می‌زند.
نقلست که یکبار رنجور شد گفت: اللهم اشفنی هاتفی آواز داد که ای جنید میان بنده و خدای چه کار داری تو در میان میای و بدانچه فرموده‌اند مشغول باش و بر آنچه مبتلا کرده‌اند صبر کن ترا با ختیار چه کار.
هوش مصنوعی: روزی یک فرد بیمار شد و دعا کرد که خدا او را شفا دهد. در این حین، صدایی به او گفت: ای جنید، تو چه کار به میان بنده و خداوند داری؟ به آنچه که گفته شده مشغول باش و نسبت به آزمایش‌هایی که به تو رسیده صبر کن. تو چه اختیاری در این موضوع داری؟
نقلست که یکبار بعیادت درویشی رفت درویش می‌نالید گفت: از که می‌نالی درویش دم درکشید گفت: این صبربا که می‌کنی درویش فریاد برآورد و گفت: نه سامان نالیدن است و نه قوت صبر کردن.
هوش مصنوعی: روزی فردی به عیادت یک درویش رفت و دید که او در حال نالیدن و شکایت است. پرسید: "از چه چیزی شکایت می‌کنی؟" درویش در حالی که نفس عمیقی کشید، پاسخ داد: "این صبر که تو از آن صحبت می‌کنی، هیچ فایده‌ای ندارد." درویش ناگهان فریاد زد: "نه برای ناله کردن چاره‌ای وجود دارد و نه قدرتی برای صبر کردن."
نقلست که یکبار جنید را پای درد کرد فاتحه خواند و بر پای دمید هاتفی آواز داد که شرم نداری که کلام مادر حق نفس خود صرف کنی.
هوش مصنوعی: روزی جنید دچار درد پای شد و برای تسکین خود فاتحه‌ای خواند. در این حین، صدای هائفی به او گفت که آیا شرم نمی‌کنی که کلام مادر حق را صرف خودت می‌کنی؟
نقلست که یکبار چشمش درد کرد طبیب گفت: اگر چشمت بکار است آب مرسان چون برفت وضو ساخت و نماز کرد و بخواب فرو شد چون بیدار شد چشمش نیک شده بود آوازی شنید که جنید در رضاء ما ترک چشم کرد اگر بدان عزم دوزخیانرا از ما بخواستی اجابت یافتی چون طبیب باز آمد چشم اونیک دید و گفت: چه کردی گفت: وضوء نماز طبیب ترسا بود در حال ایمان آورد گفت: این علاج خالق است نه مخلوق و درد چشم مرا بود نه ترا طبیب تو بودی نه من.
هوش مصنوعی: روزی شخصی به دلیل درد چشمش به پزشک مراجعه کرد. پزشک به او گفت اگر می‌خواهی چشمت خوب شود، آب مرسان. بیمار بعد از این توصیه وضو گرفت و نماز خواند و سپس به خواب رفت. وقتی بیدار شد، متوجه شد که چشمانش بهبود یافته است. در این زمان صدایی شنید که می‌گفت جنید به خاطر رضایت ما از نگاه به دنیای مادی چشم پوشیده است. اگر این عزم را از ما می‌طلبیدی، به خواسته‌ات می‌رسیدی. وقتی پزشک دوباره به او سر زد و دید که حالش بهتر شده، پرسید چه کار کردی. او پاسخ داد: وضو و نماز. پزشک که یک مسیحی بود تحت تأثیر قرار گرفت و ایمان آورد و گفت: این درمانی است از جانب خداوند، نه از سوی تو. در حقیقت، درد چشم متعلق به من بود و تو تنها پزشک بودی، نه بیشتر.
نقلست که بزرگی پیش جنید می آمد ابلیس را دید که از پیش او می گریخت چون در پیش جنید آمد او را دید گرم شده و خشم بروی پدید آمده و یکی را می‌رنجانید گفت: یا شیخ من شنیده‌ام که ابلیس را بیشتر آن وقت دست بود بر فرزند آدم که در خشم شود تو این ساعت در خشمی و ابلیس رادیدم که از تو می‌گریخت جنید گفت: نشنیده و ندانی که ما بخود در خشم نشویم بلکه بحق درخشم شویم لاجرم ابلیس هیچ‌وقت از ما چنان نگریزد که آن وقت خشم دیگران بحظ نفس خود بود واگرنه آن بودی که حق تعالی فرموده است که اعوذبالله من الشیطان الرجیم گویند من هرگز استعاذت نخواستمی.
هوش مصنوعی: روزی فردی به جنید نزدیک شد و ابلیس را دید که از او فرار می‌کند. وقتی به جنید رسید، متوجه شد که او در خشم است و ابلیس را می‌آزارد. آن فرد گفت: "ای شیخ، شنیده‌ام که ابلیس در وقت خشم آدمیان بیشتر قدرت دارد. حال که تو در خشم هستی، چرا ابلیس از تو فرار می‌کند؟" جنید پاسخ داد: "تو نشنیده‌ای که ما به خودی خود خشمگین نمی‌شویم، بلکه فقط در برابر حق خشم می‌گیریم. به همین دلیل، ابلیس هیچ‌گاه نمی‌تواند از ما بگریزد؛ چرا که خشم او و دیگران ناشی از نفس خودشان است. اگر این‌چنین بود، آنچه خداوند فرموده است که به او پناه می‌بریم، هرگز نیازی به پناه بردن نداشتم."
نقلست که خواستم تا ابلیس را به‌بینم بر در مسجد ایستاده بودم پیری دیدم که از دور می‌آمد چون او را بدیدم وحشتی در من پدید آمد گفتم تو کیستی گفت: آرزوی تو گفتم یا ملعون چه چیز تو را از سجده آدم بازداشت گفت: یا جنید ترا چه صورت می‌بندد که من غیر او را سجده کنم جنید گفت: من متحیر شدم در سخن او بسرم ندا آمد که بگوی که دروغ می‌گوئی که اگرتو بنده بودتی امر او را منقاد بودی و از امر او بیرون نیامدتی و بنهی تقرب نکردی ابلیس چون این بشنید بانگی کرد و گفت: ای جنید بالله که مرا سوختی و ناپدید شد.
هوش مصنوعی: نقل شده است که شخصی خواسته تا ابلیس را ببیند و در درب مسجد ایستاده بوده است. در همین حین، پیری را از دور می‌بیند و وقتی او را می‌بیند، ترس و هراسی در دلش ایجاد می‌شود. از او می‌پرسد که تو چه کسی هستی و پیر پاسخ می‌دهد: "آرزوی تو". او با تعجب می‌گوید: "ایا ملعون، چه چیزی تو را از سجده به آدم بازداشت؟" پیر در جواب می‌گوید: "ای جنید، چه چیزی باعث می‌شود که من غیر از او را سجده کنم؟" جنید، از سخن او حیرت‌زده می‌شود و ندایی به او می‌گوید که بگوید: "تو دروغ می‌گویی، اگر تو بنده بودی، باید از او پیروی می‌کردی و از فرامین او تخطی نمی‌نمودی." وقتی ابلیس این را می‌شنود، فریادی می‌کشد و می‌گوید: "ای جنید، به خدا که من را سوزاندی" و سپس ناپدید می‌شود.
نقلست که شبلی روزی گفت: لاحول ولاقوة الابالله جنید گفت: این گفتار تنگ دلان است و تنگ دلی از دست داشتن رضا بود بقضا.
هوش مصنوعی: شبلی روزی گفت: "هیچ قدرت و نیرویی جز از طرف خدا نیست." جنید پاسخ داد: "این سخن از افراد تنگ‌نظر و دل‌تنگ است، زیرا تنگی دل ناشی از نداشتن رضایت به تقدیر و قضا است."
یکی پیش جنید گفت: که برادران دین در این روزگار عزیز شده‌اند و نا یافت جنید گفت: اگر کسی می‌طلبی که مونت او کشد عزیز است و اگر کسی می‌خواهی که تو مونت او کشی این جنس برادران بسیاراند پیش من.
هوش مصنوعی: یکی به جنید گفت: در این زمان برادران دین ارزش و مقام پیدا کرده‌اند. جنید پاسخ داد: اگر کسی را می‌خواهی که بر تو مهر بورزد و مورد محبت تو باشد، او ارزشمند است. اما اگر کسی را می‌خواهی که تو بر او محبت کنی، این‌گونه برادران بسیارند در نزد من.
نقلست که شبی بامریدی در راه می‌رفت سگی بانگ کرد جنید گفت: لبیک لبیک مرید گفت: این چه حال است گفت: قوه و دمدمه سگ از قهر حق تعالی دیدم و آواز از قدرت حق تعالی شنیدم و سگ را در میان ندیدم لاجرم لبیک جواب دادم.
هوش مصنوعی: روزی، مریدی در حال رفتن بود که ناگهان صدای سگی را شنید. جنید گفت: "لبیک، لبیک!" مرید تعجب کرد و پرسید: "این چه حالتی است؟" جنید پاسخ داد: "من از شدت قهر خدا صدای سگ را شنیدم و قدرت خدا را در این صدا حس کردم، اما خود سگ را ندیدم، به همین دلیل لبیک گفتم."
نقلست که یک روز زار می‌گریست سئوال کردند که سبب گریه چیست گفت: اگر بلای او اژدهائی گردد اول کس من باشم که خود را لقمه او سازم و با این همه عمری گذاشتم در طلب بلا و هنوز با من می‌گویند که ترا چندان بندگی نیست که به بلای ما ارزد.
هوش مصنوعی: روزی شخصی به شدت گریه می‌کرد و وقتی از او پرسیدند چرا این‌قدر غمگین است، پاسخ داد: اگر بلای خدا به شکل یک اژدها هم درآید، من اولین کسی هستم که آماده‌ام خودم را به او تقدیم کنم. اما با این حال، تمام عمرم را صرف طلب بلایی کرده‌ام و هنوز هم به من می‌گویند که نشان بندگی من به اندازه‌ای نیست که شایسته بلای او باشد.
گفتند ابوسعید خراز را بوقت نزاع تواجد بسیار بود جنید گفت: عجب نبود اگر از شوق او جان ببریدی گفتند این چه مقام بود گفت: غایت محبت و این مقامی عزیز است که جمله عقول را مستغرق گرداند و جمله نفوس را فراموش کند و این عالی‌ترین مقامی است علم معرفت را در این وقت مقامی نبود که بنده به جائی برسد که داند که خدای او را دوست می‌دارد لاجرم این بنده گوید که به حق من بر تو و بجاه من نزد تو و نیز گوید که بدوستی تو مرا بس گفت: این قومی باشند که بر خدای ناز کنند و انس بدو گیرند و میان ایشان و خدای حشمت برخاسته بود و ایشان سخن‌هائی گویند که نزدیک عامه شنیع باشد.
هوش مصنوعی: ابوسعید خراز در زمان اوج مشاجره و کشمکش، بسیار با نشاط و سرزنده بود. جنید گفت: "تعجبی ندارد اگر به خاطر عشق او جانت را بدهی." دیگران پرسیدند: "این چه مقام و موقعیتی است؟" او پاسخ داد: "این اوج محبت است و مقامی ارزشمند که تمامی عقل‌ها را مشغول می‌کند و تمام روح‌ها را فراموش می‌سازد." این مقام، بالاترین مرتبه‌ای است که در علم معرفت وجود دارد. در آن لحظه، موقعیتی نیست که بنده بداند که خدا او را دوست دارد. بنابراین، آن بنده می‌گوید: "به حق خودم در نزد تو و به شرف خودم پیش تو." او همچنین می‌گوید: "دوستی تو برای من کافی است." جنید بیان کرد که این افراد، نزد خدا حالت ناز دارند و با او انس می‌گیرند، و میان آن‌ها و خدا عظمت و جلالی برقرار است. آن‌ها سخنانی می‌گویند که برای عموم، ناپسند و زشت به نظر می‌رسد.
و جنید گفت: شبی بخواب دیدم که به حضرت خداوند ایستاده بودم مرا فرمود که این سخنان تو از کجا می‌گوئی گفتم آنچه می‌گویم حق می‌گویم فرمود که صدقت راست می‌گوئی.
هوش مصنوعی: جنید گفت: شبی خواب دیدم که در حضور خداوند ایستاده‌ام. او از من پرسید که این سخنانی که می‌گویی از کجا می‌آید. من جواب دادم که آنچه می‌گویم حقیقت است. او گفت که راست می‌گویی.
نقل است که ابن شریح به مجلس جنید بگذشت گفتند آنچه جنید می‌گوید به علم باز می‌خواند گفت: آن نمی‌دانم ولیکن این می‌دانم که سخن او را صوتی است که گوئی حق می‌راند بر زبان او چنانکه.
هوش مصنوعی: نقل شده که ابن شریح در مجلسی که جنید حضور داشت، گذر کرد. برخی گفتند آنچه جنید می‌گوید مبتنی بر علم است. ابن شریح پاسخ داد که نمی‌داند، اما می‌داند که صدای جنید گویی حقیقتی را بر زبان می‌آورد.
نقلست که جنید چون در توحید سخن گفتی هر بار بعبارت دیگر آغاز کردی که کس را فهم بدان فهم نرسید روزی شبلی در مجلس جنید گفت: الله جنید گفت: اگر خدای غایب است ذکر غایب غیبت است و غیبت حرام است واگر حاضر است در مشاهده حاضر نام او بردن ترک حرمت است.
هوش مصنوعی: نقل شده که جنید هر بار که در مورد توحید صحبت می‌کرد، با عبارتی متفاوت شروع می‌کرد و به همین دلیل هیچ‌کس نتوانست درک کند. روزی شبلی در جمع جنید گفت: "خدا". جنید پاسخ داد: اگر خدا غایب باشد، ذکر او هم غیبت محسوب می‌شود و غیبت حرام است؛ و اگر خدا حاضر است، بردن نام او در زمانی که در مشاهده‌اش هستیم، به معنای ترک حرمت است.
و روزی سخن می‌گفت: یکی برخاست وگفت: در سخن تو نمی‌رسم گفت: طاقت هفتاد ساله زیر پای نه گفت: نهادم و نمی‌رسم گفت: سر زیر پای آرم اگر نرسی جرم از من دان.
هوش مصنوعی: روزی صحبت می‌کرد و یکی از جمع برخاست و گفت: من به صحبت‌های تو نمی‌توانم برسد. او پاسخ داد: من هفتاد سال تحمل کرده‌ام، اما تو می‌گویی که نمی‌توانی. آن شخص گفت: اگر سرم را زیر پا بگذارم، اما تو به هدف نرسی، تقصیر از من است.
و یکی در مجلس جنید را بسی مدح گفت: جنید گفت: این که تو می‌گوئی مرا هیچ نسیب تو ذکر خدای را می‌کنی و ثناء او را می‌گوئی.
هوش مصنوعی: کسی در جمع جنید را بسیار ستایش کرد. جنید در پاسخ گفت: تو که این سخنان را می‌گویی، هیچ توجهی به خودت نداری و فقط نام خدا و ستایش‌های او را بر زبان می‌رسی.
نقلست که یکی در مجلس او برخاست و گفت: دل کدام وقت خوش بود گفت: آن وقت که اودل بود و یکی پانصد دینار پیش جنید آورد جنید گفت: بغیر از این چیزی دیگر داری گفت: بسیار گفت: دیگرت می‌باید گفت: باید گفت: بردار تو بدین اولیتری که من هیچ ندارم و مرا نمی‌باید.
هوش مصنوعی: یک نفر در مجلس جنید برخاست و از او پرسید: دل کی خوش است؟ جنید پاسخ داد: وقتی که دل شاد باشد. سپس کسی پانصد دینار به جنید داد و او پرسید: آیا چیز دیگری هم داری؟ او گفت: چیزهای زیادی دارم. جنید دوباره سؤال کرد: چیز دیگری که مهم‌تر باشد؟ و آن شخص گفت: باید آن را بگویم، اما تو کافی است که این پول را بگیری چون من هیچ چیز دیگری ندارم و نیازی به چیز دیگری نیست.
نقلست که جنید از جامع بیرون آمد بعد از نماز خلق بسیار دید جنید روی باصحاب کرد و گفت: این همه حشوبهشت‌اند اما همنشینی را قومی دیگرند.
هوش مصنوعی: معروف است که جنید بعد از نماز از مسجد خارج شد و به جمعیتی که بسیار زیاد بودند، نگاه کرد. سپس به همراهان خود گفت: این افراد همه در حال خوشی و شادمانی هستند، اما هم‌نشینی و رابطه‌هایشان با یکدیگر متفاوت است.
نقلست که مردی در مجلس جنید برخاست و سئوال کرد جنید را در خاطر آمد که این مرد تن درست است کسب تواند کرد سئوال چرا می‌کند و این مذلت بر خود چرا می‌نهد آن شب در خواب دید که طبقی سرپوشیده پیش اونهادند و او را گفتند بخور چون سرپوش برداشت سائل را دید مرده بر آن طبق نهاده گفت: من گوشت مرده نخورم گفتند پس چرا دی می‌خوردی در مسجد جنید دانست که غیبت کرده است بدل و او را بخاطری بگیرند گفت: از هیبت آن بیدار شدم و طهارت کردم و دو رکعت نماز کردم و به طلب آن درویش بیرون رفتم او را دیدم بر لب دجله و از آن تره‌ریزه‌ها که شسته بودندی از آب می‌گرفت و می‌خورد سر بر کرد مرا دید که پیش وی می‌رفتم گفت: ای جنید توبه بکردی از آن چه در حق ما اندیشیدی گفتم کردم گفت: برو اکنون وهوالذی یقبل التوبه من عبادة و این نوبت خاطر نگهدار.
هوش مصنوعی: روزی مردی در مجلس جنید از او پرسشی کرد. جنید متوجه شد که این مرد انسان سالم و توانمندی است و می‌تواند کسب و کار راه بیندازد، بنابراین از خود پرسید چرا باید چنین سؤالی بکند و چرا باید خود را در چنین ذلتی قرار دهد. آن شب در خواب دید که ظرفی سرپوشیده به او ارائه شد و وقتی سرپوش را برداشت، مرده‌ای را بر روی آن ظرف مشاهده کرد. او گفت: "من گوشت مرده نمی‌خورم." به او گفتند: "پس چرا در مسجد غیبت می‌کردی؟" جنید در اینجا متوجه شد که در حق آن شخص غیبت کرده است. در دلش به خود گفت که به خاطر هیبت آن خواب بیدار شد، پاکیزه شد و دو رکعت نماز خواند و به دنبال آن درویش بیرون رفت. او را در کنار دجله دید که از گیاهان شسته شده آب می‌خورد. وقتی او را دید، درویش گفت: "ای جنید، آیا توبه کردی از آنچه درباره ما اندیشیدی؟" جنید پاسخ داد: "بله، توبه کردم." درویش گفت: "برو، زیرا او است که توبه را از بندگان می‌پذیرد و این بار باید به فکر خود باشی."
نقلست که گفت: اخلاص از حجامی آموختم وقتی به مکه بودم حجامی موی خواجه راست می‌کرد گفتم از برای خدای موی من توانی ستردن گفت: توانم و چشم بر آب کرد و خواجه را رها کرد تمام ناشده و گفت: برخیز که چون حدیث خدای آمد همه در باقی شد مرا بنشاند و بوسه بر سرم داد و مویم باز کرد پس کاغذی بمن داد در آنجا قراضهٔ چندو گفت: این را بحاجت خود صرف کن. با خود نیت کردم که اول فتوحی که مرا باشد بجای او مروت کنم بسی برنیآمد که از بصره سرة زر برسید پیش او بردم گفت: چیست گفت: نیت کرده بودم که هر فتوحی را که اول بتو دهم این آمده است گفت: ای مرد از خدای شرم نداری که مرا گفتی از برای خدای موی من باز کن پس مرا چیزی دهی کرا دیدی که از برای خدای کاری کرد و بر آن مزدی گرفت.
هوش مصنوعی: نقل شده است که فردی می‌گوید: صداقت را از حجام یاد گرفتم. در زمان حضورم در مکه، حجام در حال اصلاح موی یک شخص مهم بود. به او گفتم: آیا می‌توانی موی من را هم به خاطر خدا اصلاح کنی؟ او پاسخ داد: می‌توانم، اما ناگهان چشمش به آب افتاد و همان شخص مهم را رها کرد. سپس گفت: برخیز، چون حرف خدا پیش آمد، همه چیز در نظر خواهد آمد. او مرا نشاند و بر سرم بوسه زد و مویم را باز کرد. سپس کاغذی به من داد که شامل چند تکه پول بود و گفت: این را برای نیاز خود استفاده کن. من با خود نیت کردم که هر موفقیتی که پیش می‌آید، اول به او بدهم. مدت کوتاهی بعد، باری از زر از بصره به دستم رسید و آن را پیش او بردم. او پرسید: این چیست؟ گفتم: نیت کرده بودم که هر موفقیتی را اول به تو بدهم و این آمده است. او گفت: ای مرد، از خدا شرم نداری؟ از من خواستی که موی تو را به خاطر خدا باز کنم و حالا چیزی می‌خواهی بدهم. نگفته‌ام که برای خدا کاری کردم و بر آن مزد خواسته‌ای.
و گفت: وقتی در شبی به نماز مشغول بودم هرچند جهد کردم نفس من در یک سجده با من موافقت نکرد هیچ تفکر نیز نتوانستم کرد دلتنگ شدم و خواستم که از خانه بیرون آیم چون دربگشادم جوانی دیدم گلیمی پوشیده و بر در سرای سر درکشیده چون مرا دید گفت: تا این ساعت در انتظار تو بودم گفتم پس تو بودهٔ که مرا بی‌قرار کردی گفت: آری مسئله مرا جواب ده چگوئی در نفس که هرگز درد او داروی او گردد یا نه گفتم گردد چون مخالفت هواء خودکند چون این بگفتم به گریبان خود فرو نگریست و گفت: ای نفس چندین بار از من همین جواب شنیدی اکنون از جنید بشنو برخاست و برفت و ندانستم که از کجا آمده بود و کجا شد.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی در شبی مشغول نماز بودم، هرچقدر تلاش کردم، نفس من در یک سجده با من همکاری نکرد و نتوانستم به هیچ تفکری بپردازم. دلتنگ شدم و تصمیم گرفتم از خانه بیرون بیایم. وقتی در را باز کردم، جوانی را دیدم که گفت: "تا این لحظه در انتظار تو بودم." گفتم: "پس تو کسی هستی که مرا بی‌قرار کرده‌ای." او پاسخ داد: "بله، مسئله‌ای دارم که باید به آن پاسخ دهی: آیا ممکن است درد نفس درمان پیدا کند یا نه؟" گفتم: "بله، اگر با خود مخالفت کند، درمان خواهد شد." بعد از این پاسخ، او به گریبان خود نگاه کرد و گفت: "ای نفس، چندین بار همین جواب را از من شنیده‌ای. حالا از جنید بشنو." سپس برخاست و رفت و من نفهمیدم که از کجا آمده و کجا رفته است.
جنید گفت: یونس چندان بگریست که نابینا شد و چندان در نماز باز ایستاد که پشتش دوتا شد.
هوش مصنوعی: جنید گفت: یونس آن‌قدر哭ید که بینایش را از دست داد و آن‌قدر در نماز ایستاد که کمرش خم شد.
و گفت: بعزت تو که اگر میان من و خدمت تو دریائی از آتش بود و راه برآنجا باشد من درآیم از غایت اشتیاق که به حضرت تودارم.
هوش مصنوعی: او گفت: به عزت تو قسم، حتی اگر بین من و خدمت به تو دریایی از آتش باشد و راهی به آنجا وجود داشته باشد، من با تمام شوق و اشتیاقی که به تو دارم، خود را به آنجا می‌رسانم.
نقلست که علی سهل نامه نوشت جنید که خواب غفلت است و قرار چنان باید که محب را خواب و قرار نباشد که اگر بخسبد از مقصود بازماند و از خود و وقت خود غافل بود چنانکه حق تعالی بداوود پیامبر علیه السلام وحی فرستاد که دروغ گفت: آنکه دعوی محبت ما کرد چون شب در آمد بخفت و از دوستی من پرداخت جنید جواب نوشت که بیداری ما معامله است در راه حق و خواب ما فعل حق است بر ما پس آنچه بی‌اختیار ما بود از حق بما بهتر از آن بود که باختیار ما بود ازما بحق والنوم موهبة من الله علی المحبین آن عطائی بود از حق تعالی بر دوستان و عجب از جنید آنست که او صاحب صحو بود و در این نامه تربیت اهل سکر می‌کند تواند بود که آنجا آن حدیث خواهد که نوم العالمین عبادة یا آن می‌خواهد که تناموعینای ولاینام قلبی.
هوش مصنوعی: روایتی است که علی سهل نامه‌ای برای جنید نوشت و در آن اشاره کرد که خواب غفلت است و برای عاشق باید قرار باشد که خواب و آرامش نداشته باشد، چرا که خوابیدن او را از مقصد دور می‌کند و از خود و وقتش غافل می‌سازد. به عنوان مثال، خداوند به پیامبر داوود وحی فرستاد که کسی که ادعای محبت ما را دارد، هنگامی که شب فرا می‌رسد، می‌خوابد و از دوستی ما باز می‌ماند. جنید در پاسخ نوشت که بیداری ما هدیۀ ما در مسیر حق است و خواب ما نیز عملی است که بر ما از جانب حق صورت می‌گیرد. بنابراین، آنچه که بدون اختیار ما از حق می‌آید بهتر از آن است که با اختیار ما باشد. خواب، عطایی از سوی خداوند به محبین است و شگفتی از جنید آن است که او صاحب بیداری است و در این نامه به تربیت کسانی که در حال سکر هستند، می‌پردازد. این امکان وجود دارد که در آنجا حدیثی ذکر شود که خواب جهانیان، عبادت است یا آنکه خواسته باشد که بگوید خواب بدن و بیداری قلبی.
نقلست که در بغداد دزدی را آویخته بودند جنید برفت و پای او بوسه داد ازو سؤال کردند گفت: هزار رحمت بروی باد که در کار خود مرد بوده است و چنان این کار را به کمال رسانیده است که سر در سر آن کار کرده است.
هوش مصنوعی: داستانی وجود دارد که در بغداد دزدی را دار زده بودند. جنید به نزد او رفت و پای او را بوسه زد. وقتی از او سوال کردند چرا این کار را کرده، پاسخ داد: هزار رحمت بر او باد که در کار خود جدی بوده و آنقدر به خوبی این کار را انجام داده که همه چیز را به کمال رسانده است.
نقلست که شبی دزدی به خانه جنید رفت جز پیراهنی نیافت برداشت و برفت روز دیگر شیخ در بازار می‌گذشت پیراهن خود دید بدست دلالی که می‌فروخت خریدار می‌گفت: آشنائی خواهم تا گواهی دهد که از آن تست تا بخرم جنید برفت و گفت: من گواهی دهم که از آن اوست تا بخرید.
هوش مصنوعی: روزی دزدی به خانه جنید رفت و فقط پیراهنی پیدا کرد که آن را برداشت و رفت. روز بعد، جنید در بازار راه می‌رفت که پیراهن خود را در دست دلالی دید که آن را می‌فروخت. خریدار به دلال می‌گفت که باید کسی را ببیند تا شهادت دهد که این پیراهن متعلق به اوست تا بتواند آن را بخرد. جنید به دلال نزدیک شد و گفت: "من شهادت می‌دهم که این پیراهن متعلق به اوست تا بتوانید آن را بخرید."
نقلست که پیرزنی پیش جنید آمد و گفت: پسرم غایب است دعائی کن تا بازآید گفت: صبر کن پیرزن برفت و روزی چند صبر کرد و بازآمد شیخ گفت: صبر کن تا چند نوبت صبر فرمود روزی پیرزن بیامد و گفت: هیچ صبرم نمانده است خدای را دعا کن جنید گفت: اگر راست می‌گوئی پسرت بازآمده است که حق تعالی فرموده است امن یجیب المضطر اذا دعا پس دعا کرد پیرزن چون بازخانه شد پسر آمده بود.
هوش مصنوعی: داستانی نقل شده است درباره یک پیرزن که پیش جنید می‌رود و از او می‌خواهد برای بازگشت پسرش دعا کند، زیرا او غایب است. جنید به او توصیه می‌کند که صبر کند، و پیرزن چند روز صبر می‌کند و دوباره به جنید مراجعه می‌کند. او چند بار به پیرزن می‌گوید که صبر کند. سرانجام، پیرزن در حالی که می‌گوید دیگر طاقت صبر ندارد، از جنید درخواست دعا می‌کند. جنید به او پاسخ می‌دهد که اگر راست می‌گوید، پسربه‌خانه آمده است، زیرا خداوند فرموده که دعا کننده‌ای که در اضطرار است را پاسخ می‌دهد. وقتی پیرزن به خانه بازمی‌گردد، متوجه می‌شود که پسرش به خانه برگشته است.
نقلست که یکی پیش جنید شکایت کرد از گرسنگی و برهنگی جنید گفت: برو ایمن باش که او گرسنگی و برهنگی بکس ندهد که تشنیع زندو جهانرا پر از شکایت کند بصدیقان و دوستان خود دهد تو شکایت مکن.
هوش مصنوعی: روزی فردی نزد جنید آمد و از گرسنگی و برهنگی خود شکایت کرد. جنید به او گفت: برو و ایمن باش، چرا که او (خدا) به کسی گرسنگی و برهنگی نخواهد داد که به دیگران شکایت کند و دنیا را پر از ناله و شکايت نماید. تو نیازی به شکایت نکردن داری.
نقلست که جنید با اصحاب نشسته بود دنیاداری درآمد و درویشی را بخواند و با خود ببرد بعد از ساعتی بیامد زنبیلی بر سر درویشی نهاده دروی طعام جنید چون آن بدید دروی غیرت کار کرد فرمود تا آن زنبیل برروی آن دنیادار باز زدند گفت: درویشی می‌بایست تا حمالی کند آنگاه گفت: اگر درویشان‌ را نعمت نیست همت است و اگر دنیا نیست آخرت است.
هوش مصنوعی: قصه‌ای نقل شده که جنید با یارانش نشسته بود که درباره دنیاداری سخن گفتند و درویشی را برای بی‌نیاز شدن از دنیا مورد ستایش قرار دادند. مدتی بعد، درویشی با زنبیلی بر سر خود آمد که حامل غذایی برای جنید بود. وقتی جنید آن را دید، احساس غیرت درویشی در او برانگیخته شد و دستور داد که زنبیل را بر روی آن دنیادار بشکند. او افزود که درویشی باید زحمت کشیده و کار کند، و اگر درویشان از نعمت‌های دنیوی بهره‌ای ندارند، باید همت و اراده بالایی داشته باشند. و اگر دنیایی وجود نداشته باشد، آخرت در انتظار است.
نقلست که یکی از توانگران صدقه خود جز به صوفیان ندادی گفتی ایشان قومی‌اند که ایشان را چون حاجتی باشد همت ایشان پراکنده شود و از حق تعالی باز مانند و من یک دل را که به حضرت خدای برم دوستر دارم از هزار دل که همت اودنیا بود این سخن با جنید گفتند گفت: این سخن دوستی است از دوستان خدای پس چنان افتاد که آن مرد مفلس شد بجهت آنکه هرچه درویشان خریدندی بهانگرفتی جنید مالی بدو داد وگفت: تو مرد را تجارت زیان ندارد.
هوش مصنوعی: روایت شده است که یکی از ثروتمندان، صدقه‌اش را فقط به صوفیان می‌داد. او می‌گفت این افراد وقتی به نیازی برخورد می‌کنند، توجهشان از خداوند پراکنده می‌شود و از او دور می‌گردند. اما من یک دل را که در نزد خدای متعال قرار دارد، از هزار دلی که به دنیای فانی مشغول می‌شود، بیشتر دوست دارم. این سخن را به جنید گفتند. جنید پاسخ داد که این سخن، محبت یکی از دوستان خداوند است. پس چنین اتفاقی افتاد که آن مرد فقیر شد، زیرا هرچه درویشان می‌خریدند، او بهانه‌ای برای به دست آوردن آنها می‌گرفت. جنید مالی به او داد و گفت: تجارت برای مردان حقیقی زیان ندارد.
نقل است که جنید مریدی داشت که مالی بسیار در راه شیخ ساخته بود و او را هیچ نمانده بود الا خانه گفت: یا شیخ چه کنم گفت: بفروش و زر بیار تا کارت انجام دهد برفت و بفروخت شیخ گفت: آن زر در دجله انداز و برفت و در دجله انداخت و به خدمت شیخ شد او را براند و خود را بیگانه ساخت و گفت: از من بازگرد هر چند می‌آمد میراند یعنی تا خودبینی نکند که من چندین زر در باخته‌ام تا آنگاه که راهش انجام گرفت.
هوش مصنوعی: یک زمانی گفته شده که جنید یک شاگردی داشت که برای او مال زیادی صرف کرده بود و هیچ چیز برایش باقی نمانده بود به جز خانه‌اش. او از جنید پرسید که چه کند و جنید به او گفت: خانه‌ات را بفروش و پولی ببر تا کارت راه بیفتد. شاگرد خانه‌اش را فروخت و پول را آورد. جنید گفت: این پول را در دجله بینداز. او هم رفت و پول را در دجله انداخت و دوباره به خدمت جنید آمد. جنید او را به سمت خود نراند و او را از خود دور کرد و گفت: از من دور شو، تا زمانی که خود را بزرگ نبینی و به یاد نداشته باشی که من چه مقدار پول را از دست داده‌ام، تا زمانی که راهت به پایان برسد.
نقلست که جوانی را در مجلس جنید حالتی ظاهر شد توبه کرد و هرچه داشت بغارت داد و حق دیگران بداد و هزار دینار برداشت تا پیش جنید برد گفتند حضرت او حضرت دنیا نیست آن حضرت را آلوده نتوانی کرد بر لب دجله نشست و یک یک دینار آب در دجله میانداخت تا هیچ نماند برخاست و بخانقاه شد جنید چون او را بدید گفت: قدمی که یکبار باید نهاد به هزار بار نهی برو که ما را نشائی ازدلت بر نیامد که به یکبار در آب انداختی در این راه نیز اگر همچنین آنچه کنی بحساب خواهی کرد بهیچ جای نرسی بازگرد و به بازار شو که حساب و صرفه دیدن در بازار راست آید.
هوش مصنوعی: روایتی وجود دارد که جوانی در مجلس جنید حالتی به او دست داد و توبه کرد. او هرچه داشت را به تاراج داد و حقوق دیگران را پرداخت کرد و هزار دینار جمع کرد تا به جنید عرضه کند. دیگران به او گفتند که این مقام، مقام دنیایی نیست و نمی‌توان او را آلوده کرد. او کنار دجله نشسته و یکی‌یکی دینارها را به داخل آب می‌انداخت تا هیچ دینی باقی نماند. سپس برخاست و به خانقاه رفت. وقتی جنید او را دید، گفت: قدمی که یک‌بار باید برداشته شود، با هزار بار نهی نیست. بروید، زیرا ما نشانی از دل شما ندیدیم وقتی که یک‌بار دینارها را به آب انداختید. در این مسیر نیز اگر همین‌طور ادامه دهید، هرانچه کنید، حساب خواهد شد و به جایی نخواهید رسید. بنابراین، بازگردید و به بازار بروید، زیرا دیدن حساب و صرفه در بازار بهتر است.
نقلست که مریدی را صورت بست که بدرجه کمال رسیدم و تنها بودن مرا بهتر بود در گوشهٔ رفت و مدتی بنشست تا چنان شد که هر شب شتری بیاوردندی و گفتندی که ترا به بهشت می‌بریم و او بر آن شتر نشستی و می‌رفتی تا جائی رسیدی خوش و خرم و قومی با صورت زیبا و طعامها پاکیزه و آب روان و تا سحر آنجا بودی آنگاه به خواب درشدی خود را در صومعه خود یافتی تارعونت دروی ظاهر شد و پنداری عظیم در وی سر برزد و بدعوی پدید آمد و گفت: مرا هر شبی به بهشت می‌برند این سخن بجنید رسید برخاست و به صومعه او شد او را دید باتکبری تمام حال پرسید همه با شیخ بگفت: شیخ گفت: امشب چون ترا آنجا برند سه بار بگوی لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم چون شب درآمد او را می‌بردند او بدل انکار شیخ می‌کرد چون بدان موضع رسید تجربه را گفت: لاحول ولاقوة آن قوم به جملگی بخود شنیدند و برفتند و او خود را در مزبلهٔ یافت استخوان در پیش نهاده بر خطا خود واقف شد و توبه کرد و به صحبت شیخ پیوست و بدانست که مرید را تنها بودن زهر است.
هوش مصنوعی: روزی مریدی به مراحل کمال رسید و احساس کرد که بهتر است که در تنهایی به عبادت و تفکر بپردازد. او در گوشه‌ای نشسته بود تا این که به حالتی رسید که هر شب شتری به او می‌آوردند و می‌گفتند که او را به بهشت می‌برند. مرید بر شتر سوار می‌شد و به جایی خوش و خرم می‌رفت، جایی که افرادی زیبا و غذاهای پاکیزه و آبی روان وجود داشت. او تا سحر آنجا می‌ماند و سپس خوابش می‌برد و دوباره در صومعه خودش بیدار می‌شد. شبی، یک شخص درویش ظاهر شد و ادعا کرد که هر شب او را به بهشت می‌برند. این سخن به گوش مرید رسید و او به صومعه درویش رفت و از او پرسید. درویش با تکبر پاسخ داد و به مرید گفت که امشب وقتی او را به آنجا ببرند، سه بار بگوید «لا حول ولاقوة الا بالله العلی العظیم». شب که فرا رسید، مرید به نشانه انکار حرف درویش عمل کرد. وقتی به آن مکان رسید، مرید گفت: «لا حول ولاقوة» و تمام افراد آنجا صدای او را شنیدند و رفتند. مرید به خود آمد و خود را در جایی کثیف و پر از زباله یافت. او متوجه خطای خود شد و توبه کرد و به صحبت درویش پیوست و فهمید که بودن در تنهایی برای او زهرآلود است.
نقلست که جنید سخن می‌گفت: مریدی نعره بزد شیخ او را از آن منع کرد و گفت: اگر یک بار دیگر نعره زنی ترا مهجور گردانم پس شیخ باز سرسخن شد آن مرید خود را نگاه می‌داشت تا حال بجائی رسید که طاقتش نماند وهلاک شد برفتند او را دیدند میان دلق خاکستر شده.
هوش مصنوعی: روایتی هست که جنید در حال صحبت کردن بود. یکی از مریدان ناگهان صدای بلندی از خود درآورد، ولی شیخ او را از این کار نهی کرد و گفت: اگر دوباره چنین صدایی از تو بیاید، تو را کنار می‌زنم. پس شیخ دوباره شروع به صحبت کرد و مرید، خود را کنترل می‌کرد تا اینکه به حالتی رسید که دیگر تاب نیاورد و جانش را از دست داد. وقتی به سراغش رفتند، او را در حالتی دیدند که مانند خاکستر در میان لباسش افتاده بود.
نقلست که از مریدی ترک ادبی مکر در وجود آمد سفر کرد و به مجلس شو نیزیه بنشست جنید را روزی گذر بانجا افتاد در وی نگریست آن مرید در حال از هیبت شیخ بیفتاد و سرش بشکست وخون روان شد از هر قطرهٔ نقش الله پدید می‌آمد جنید گفت: جلوه‌گری می‌کنی یعنی به مقام ذکر رسیدم که همه کودکان با تو در ذکر برابرند مردمی باید که به مذکور رسد این سخن بر جان او آمد در حال وفات کرد دفن کردند بعد از مدتی که به خواب دیدند پرسیدند که چون یافتی خود را گفت: سالهاء دراز است تامی‌روم اکنون بسر کفر خود رسیدم و کفر خود را می‌بینم و دین دور دور است این همه پنداشتها مکر بوده است.
هوش مصنوعی: روایتی نقل شده که فردی از مریدان به دلیل بی‌ادبی به مقام بالایی دست نیافت و سفر کرد. در حین حضور در مجلس شخصی به نام شو نیزیه، جنید به آن مکان گذر کرد. وقتی نگاهی به آن مرید انداخت، او از ترس و هیبت جنید به زمین افتاد و سرش شکست. از هر قطره خونی که از سرش جاری شد، نشانه‌ای از خدا پدیدار شد. جنید گفت: "تو در حال نمایش خود هستی." و این نشان می‌دهد که به مقام ذکر رسیده‌ای، جایی که همه کودکان با تو در یاد خدا برابرند. فقط انسان‌های خاصی می‌توانند به حقیقت مورد یاد خدا برسند. این سخن بر جان مرید تاثیر گذاشت و در آن لحظه درگذشت. بعد از مدتی، در خواب دیدند و از او پرسیدند حالش چگونه است. او پاسخ داد: "سال‌ها دراز است که می‌گذرد، اما اکنون به کفر خود پی بردم و می‌بینم که دین از من فاصله دارد. تمام این اوهام مکر بوده است."
نقل است که جنید را در بصره مریدی بود در خلوت مگر روزی اندیشه گناهی کرد و در آینهٔ نگاه کرد و روی خود سیاه دید متحیر شد و هر حیلت که کرد سود نداشت از شرم روی به کس ننمود تا سه روز برآمد باره باره آن سیاهی کم می‌شد ناگاه یکی در بزد گفت: کیست گفت: نامه آورده‌ام از جنید نامه برخواند نوشته بود که چرا در حضرت عزت با ادب نباشی سه شبانه روز است تا مرا گازری می‌باید کرد تا سیاهی رویت به سپیدی بدل شود.
هوش مصنوعی: قصه‌ای وجود دارد که در شهر بصره، جنید مریدی داشت که در تنهایی به فکر گناهی افتاد. او به آینه نگاه کرد و صورت خود را سیاه دید. حیرت‌زده شد و هر تلاشی که کرد برایش سودی نداشت. به خاطر شرم، به کسی نگاه نکرد تا سه روز گذشت. کم‌کم آن سیاهی کمتر شد. ناگهان یکی در زد و پرسید کیست. آن فرد گفت: نامه‌ای از جنید آورده‌ام. بعد نامه را خواند و دید که نوشته بود: چرا در پیشگاه خداوند با ادب نیستی؟ سه شبانه‌روز است که باید در غم تو بمانم تا سیاهی صورتت به سفیدی تبدیل شود.
نقلست که جنید را مریدی بود مگر روزی نکتهٔ بروی گرفتند از خجالت برفت و بخانقاه نیامد تا یک روز جنید با اصحاب در بازار می‌گذشت نظرش بدان مرید افتاد مرید از شرم بگریخت جنید اصحاب را بازگردانید و گفت: ما را مرغی از دام نفور شده است و بر عقب او برفت مرید بازنگریست شیخ را دید که می‌آمد گام گرم کرد و می‌رفت تا بجائی رسید که راه نبود روی بر دیوار نهاد از شرم ناگاه شیخ بدو رسید مرید گفت: کجا میائی شیخ گفت: جائی که مرید را پیشانی در دیوار آید شیخ آنجا بکار آید پس او را با خانقاه برد مرید بقدمهاء شیخ افتاد و استغفار کرد چون خلق آن حال بدیدند رقتی در خلق پدید آمد و بسیار کس توبه کردند.
هوش مصنوعی: روایت شده است که جنید یک مرید داشت که روزی از خجالت، نکته‌ای بر او گفته شد و به خانقاه نیامد. جنید یک روز در بازار با یارانش قدم می‌زد که چشمش به مریدش افتاد. مرید از شرم فرار کرد. جنید به یارانش گفت که ما دمی از پرنده‌ای که پرواز کرده، دور افتاده‌ایم و به دنبال او رفت. مرید نگاهی به عقب انداخت و دید که شیخ به او نزدیک می‌شود، بنابراین دوباره راهش را تندتر کرد. تا اینکه به جایی رسید که راهی نبود و بر دیوار تکیه داد. شیخ ناگهان به او رسید و مرید سوال کرد: "کجا می‌آیی؟" شیخ پاسخ داد: "به جایی که مرید پیشانی‌اش به دیوار بیفتد." سپس شیخ او را به خانقاه برد. مرید به پای شیخ افتاد و از خدا آمرزش خواست. وقتی دیگران این وضعیت را مشاهده کردند، بسیار تحت تأثیر قرار گرفتند و تعدادی از آن‌ها نیز توبه کردند.
نقلست که جنید با مریدی به بادیه فروشد و گوشه جیب مرید پاره بود آفتاب بر گردن او می‌تافت تا بسوخت وخون از وی روان شد بر زبان مرید برفت که امروز روزی گرمست شیخ بهیبت دروی نگریست و گفت: برو که تو اهل صحبت نیستی و او را مهجور گردانید.
هوش مصنوعی: نقل شده که جنید با یکی از مریدانش به صحرا می‌رفت و جیب مرید پاره شده بود. آفتاب بر گردن او می‌تابید و باعث سوختن او شد، به گونه‌ای که خون از او جاری شد. مرید گفت که امروز هوای گرم و داغی است. شیخ با نگاهی پرابهت به او نگریست و گفت: برو که تو اهل تلاش و همراهی نیستی و او را به حال خود رها کرد.
نقلست که مریدی داشت که او را از همه عزیزتر می‌داشت دیگران را غیرت آمد شیخ بفراست بدانست گفت: ادب و فهم او از همه زیادت است ما را نظر بر آنست امتحان کنیم تا شما را معلوم شود فرمود تا بیست مرغ آوردند و گفت: هر مرید یکی را بردارید و جائی که کجا شما را نه‌بیند بکشید و بیارید همه برفتند و بکشتند و بازآمدند الا آن مرید مرغ زنده باز آورد شیخ پرسید که چرانکشتی گفت: از آنکه شیخ فرموده بود که جائی باید که کس نبیند و من هرجا که می‌رفتم حق تعالی می‌دید شیخ گفت: دیدید که فهم او چگونه است و از آن دیگران چگونه استغفار کردند.
هوش مصنوعی: نقل شده که یک شیخ مریدی داشت که او را بیشتر از همه دوست می‌داشت. برخی از دیگر مریدان به این موضوع غیرت ورزیدند. شیخ با درک این موضوع گفت: «فهم و ادب او از همه بیشتر است، بنابراین بیایید او را امتحان کنیم تا معلوم شود.» او دستور داد تا بیست مرغ بیاورند و گفت: «هر مرید یکی از این مرغ‌ها را بگیرد و در جایی که کسی شما را نبیند، آن را بکشد و بیاورد.» همه رفتند و مرغ‌ها را کشتند، به جز آن مرید که مرغ زنده را آورد. وقتی شیخ از او پرسید چرا مرغ را نکشته، گفت: «چون شما فرموده بودید که باید در جایی باشد که کسی نبیند، اما من هر جا که می‌رفتم، خدا هم مرا می‌دید.» شیخ با شنیدن این حرف فهمید که آن مرید چقدر درک بالایی دارد و دیگران نیز از این موضوع متوجه خود شدند و استغفار کردند.
نقلست او را هشت مرید بود که از خواص او بودند که هر اندیشه که بودی ایشان را کفایت کردندی ایشان را در خاطر آمد که ما را بجهاد می‌باید رفتن دیگر روز جنید خادم را فرمود که ساختگی جهاد کن پس شیخ با آن هشت مرید به جهاد رفتند چون صف برکشیدند مبارزی از کفار در آمد و هر هشت را شهید کرد جنید گفت: نگاه کردم در هوا نه هودج دیدم ایستاده روح هر یکی را که شهید می‌شد از مریدان در آن هودج می‌نهادند پس یک هودج تهی بماند من گفتم شاید که آن از آن من باشد در صف کارزار شدم آنمبارز که اصحاب را کشته بود در آمد و گفت: ای ابوالقاسم آن هودج نهم از آن منست تو به بغداد بازرو و پیر قوم باش و ایمان بر من عرضه کن پس ملسمان شد و بهمان تیغ که ایشان را کشته بود هشت کافر دیگر را بکشت پس شهادت یافت جنید گفت: جان او را نیز در آن هودج نهادند و ناپدید شدند.
هوش مصنوعی: شیخی هشت یار خاص داشت که هر کدام در فکر و اندیشه‌ای می‌توانستند توجه او را جلب کنند. روزی به آن‌ها گفت که باید برای جهاد آماده شوند. جنید، خادم شیخ، مأمور شد تا برای جهاد تجهیز کند. شیخ و هشت یارش به میدان جنگ رفتند و وقتی صف آرایی کردند، یک مبارز از دشمن وارد شد و همه هشت نفر را شهید کرد. جنید گفت که دید در آسمان هودجی وجود دارد که روح هر شهید در آن قرار می‌گیرد. سپس یک هودج خالی ماند و او تصور کرد که آن برای خودش است. در میانه جنگ، آن مبارز که یاران را کشته بود نزدیک شد و گفت: "ای ابوالقاسم، هودج نهم متعلق به من است، تو به بغداد برگرد و رهبر قوم باش و ایمان را به من ارائه کن." سپس او مسلمان شد و با همان شمشیری که یاران را کشته بود، هشت کافر دیگر را نیز به قتل رساند و خود نیز به شهادت رسید. جنید گفت که روح او هم در آن هودج قرار گرفت و بعد ناپدید شدند.
نقلست که جنید را گفتند سی سال است تا فلان کس سر از زانو برنگرفته است و طعام و شراب نخورده و جهندگان در وی افتاده و او را از آن خبر نه چگوئی در چنین مرد که او در جمع جمع باشد یا نه گفت: بشود انشاء الله تعالی.
هوش مصنوعی: نقل است که به جنید گفته‌اند فلانی سی سال است که سرش را از زانو بلند نکرده و نه غذا خورده و نه شراب. در این مدت، برخی از افراد به او توجه کرده‌اند و جنید در پاسخ به این سوال که آیا این مرد در جمع دیگران حضور دارد یا نه، گفت: ان شاء الله تعالی.
نقلست که سیدی بود که او را ناصری گفتندی قصد حج کرد چون به بغداد رسید به زیارت جنید رفت و سلام کرد جنید پرسید که سید از کجاست گفت: از گیلان گفت: از فرزندان کیستی گفت: از فرزندان امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه گفت: پدر تو دو شمشیر می‌زد یکی با کافران و یکی با نفس ای سید که فرزند اوئی از این دو کدام کارفرمائی سید چون این بشنید بسیار بگریست و پیش جنید غلطید گفت: ای شیخ حج من اینجا بود مر بخدای راهنمای گفت: این سینه تو حرم خاص خدای است تا توانی هیچ نامحرم در حرم خاص راه مده گفت: تمام شد.
هوش مصنوعی: روزی شخصی به نام ناصری تصمیم به رفتن به حج گرفت. زمانی که به بغداد رسید، به زیارت جنید رفت و سلام کرد. جنید از او پرسید که از کجا آمده است و او پاسخ داد که از گیلان آمده است. جنید از او خواست که بگوید از کدام خانواده است و او گفت که از فرزندان امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب است. جنید با اشاره به پدرش گفت که او دو نوع جنگ می‌کرده است: یکی با کافران و دیگری با نفس خود. سپس از او پرسید که تو، به عنوان فرزند امیرالمؤمنین، کدام‌یک از این دو کار را انجام می‌دهی. این سخنان باعث شد که آن سید به شدت اشک بریزد و در برابر جنید به خاک بیفتد. او به جنید گفت که هدفش از حج در همین جا بوده است. جنید پاسخ داد که دل تو حرم خاص خداوند است و باید مراقب باشی که هیچ ناپاکی در این حرم وارد نشود. در پایان، این گفت‌وگوی عمیق تمام شد.
و جنید را کلماتی عالی است گفت: فتوت بشام است و فصاحت به عراق و صدق به خراسان و گفت: در این راه قاطعان بسیارند و انواع بر راه سه گونه دام می‌اندازند دام مکر و استدراج و دام قهر ودام لطف و این رانهایت نیست اکنون مردی باید تا فرق کند میان دامها و گفت: نفس رحمانی از سر پدید آید نفس سینه ودل بمیرد و بر هیچ چیز نگذرد الا که آن چیز را بسوزد و اگر همه عرش بود.
هوش مصنوعی: جنید سخنانی حکمت‌آمیز دارد: شجاعت در شام است، فصاحت در عراق و صداقت در خراسان. او می‌گوید که در این مسیر، افرادی قاطع و مصمم وجود دارند و انواع دام‌ها به سه شکل بر سر راه می‌افکنند: دام مکر و فریب، دام استدراج و دام قهر و لطف. این‌ها تنها بخش کوچکی از مشکلات هستند. برای عبور از این موانع، مردی باید باشد که بتواند بین این دام‌ها تمایز قائل شود. او توضیح می‌دهد که نفس رحمانی از بالا ظهور می‌کند، در حالی که نفس سینه و دل، می‌میرد و حتی اگر همه عرش هم باشد، بر هیچ چیز تأثیری نمی‌گذارد، جز اینکه آن چیز را بسوزاند.
و گفت: چون قدرت معاینه گردد صاحب اونفس به کراهیت تواند زد و چون عظمت معاینه شود از نفس زدن منع کنند و چون هیبت معاینه شود آنجا کسی نفس زدن کافر شود و گفت: نفسی که باضطرار از مرد برآید جمله حجابها و گناها که میان بنده و خدای است بسوزد و گفت: صاحب تعظیم را نفس زدن تواند بود و آن نفس زدن از ره گناه بود و نتواند که از او بازایستد و صاحب هیبت صاحب حمد است و این نزدیک او گناه بود و نتواند که اینجا نفس زند.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که قدرت مشاهده ظاهر شود، شخصی که دارای نفس است می‌تواند از کراهت نفس زدن بپرهیزد و زمانی که عظمت مشاهده شود، از نفس زدن جلوگیری می‌شود. اما وقتی که هیبت مشاهده شود، در آنجا ممکن است کسی که نفس می‌کشد به‌عنوان کافر شناخته شود. او ادامه داد که نفسی که از روی اضطرار از انسان خارج می‌شود، همه حجاب‌ها و گناهان که میان بنده و خدا وجود دارد را از بین می‌برد. او همچنین بیان کرد که کسی که دارای مقام تعظیم است، ممکن است از روی گناه نفس بکشد و از این کار نتواند خود را بازدارد، در حالی که صاحب هیبت باید مورد ستایش قرار گیرد و این در نزد او کار خطایی است و نمی‌تواند در آن مکان نفس بکشد.
و گفت: خنک آنکس که او را در همه عمر یک ساعت حضور بوده است.
هوش مصنوعی: او گفت: خوش به حال کسی که در تمام عمرش حتی یک ساعت هم در کنار او بوده است.
و گفت: لحظت کفران است و خطرات ایمان و اشارت غفران یعنی لحظت اختیار.
هوش مصنوعی: و فرمود: این لحظه، لحظه‌ای است از ناپسند کردن (کفر) و مخاطرات ایمان، و اشاره به بخشایش (غفران) یعنی لحظه‌ای از انتخاب و تصمیم‌گیری.
و گفت: بندگان دو قسم‌اند بندگان حق‌اند و بندگان حقیقت اما بندگان آنجااند که اعوذ برضاک من سخطک و اما بندگان حقیقت آنجااند که اعوذبک منک والله اعلم و گفت: خدای از بندگان دو علم می‌خواهد یکی شناخت عبودیت دوم شناخت علم ربوبیت هرچه جز این است حظ نفس است.
هوش مصنوعی: او گفت: بندگان به دو دسته تقسیم می‌شوند: بندگان حق و بندگان حقیقت. بندگان حق در جایی هستند که می‌گویند "پناه می‌برم به رضایت تو از خشم تو"، در حالی که بندگان حقیقت در جایی هستند که می‌گویند "پناه می‌برم به خود تو". و خدا بهتر می‌داند. او همچنین بیان کرد که خدا از بندگان دو نوع شناخت را می‌طلبد: یکی شناخت عبودیت و دیگری شناخت ربوبیت. هر چیزی که غیر از این باشد، تنها برای نفس است و حظی از امور معنوی ندارد.
و گفت: شریف‌ترین نشستها و بلندترین نشستی اینست که با فکرت بود در میدان توحید.
هوش مصنوعی: او گفت: بهترین و والاترین نشست‌ها آنهایی هستند که در آنها با تفکر در محور توحید حضور داشته باشیم.
و گفت: همه راهها بر خلق بسته است مگر بر راه محمد علیه السلام رود که هر که حافظ قرآن نباشد و حدیث پیغامبر ننوشته باشد بوی اقتدا مکنید زیرا که علم به کتاب و سنت باز بسته است.
هوش مصنوعی: او گفت: همه راه‌ها برای مردم بسته است، مگر راه محمد (ص) که باید دنبال شود. هر کسی که حافظ قرآن نباشد و احادیث پیامبر را ندانسته باشد، نباید از او پیروی کنید، زیرا که علم به قرآن و سنت در دسترس نیست.
و گفت: میان بنده و حق چهار دریا است تا بنده آنرا قطع نکند بحق نرسد یکی دنیا و کشتی او زهر است یکی آدمیان و کشتی او دور بودن و یکی ابلیس است و کشتی او بغض است و یکی هوا و کشتی او مخالفت است.
هوش مصنوعی: او گفت: بین بنده و خدا چهار دریا وجود دارد که تا بنده آن‌ها را نادیده نگیرد، به حقیقت نخواهد رسید. یکی از این دریاها دنیا است و کشتی آن زهر است. دیگری آدمیان هستند و کشتی آن‌ها دوری از خداست. سوم، ابلیس است و کشتی او کینه و دشمنی است. و چهارمین، هوای نفس است و کشتی آن مخالفت با حق.
و گفت: میان هواجس نفسانی و وساوس شیطانی فرق آنست که نفس به چیزی الحاح کند و تو منع می‌کنی و او معاودت می‌کند اگرچه بعد از مدتی بود تا وقتی که به مراد خود رسد اما شیطان چون دعوت کند به خلافی اگر تو خلاف آن کنی او ترک آن دعوت کند.
هوش مصنوعی: او گفت: تفاوتی که بین وسوسه‌های نفس و وسوسه‌های شیطان وجود دارد، این است که نفس به چیزی اصرار می‌ورزد و تو در مقابل آن مقاومت می‌کنی، ولی او دوباره و دوباره به سراغت می‌آید تا بالاخره به هدفش برسد. اما شیطان وقتی که انسان را به کاری نادرست دعوت کند، اگر تو بخواهی برعکس آن عمل کنی، دیگر آن دعوت را رها می‌کند.
و گفت: این نفس بدی فرماینده است به هلاک خواند و یاری دشمنان کند و متابع هوا بود و به همه بدیها متهم بود.
هوش مصنوعی: و او گفت: این نفس بد، انسان را به هلاکت می‌کشاند و به دشمنان کمک می‌کند و تحت تأثیر خواسته‌های نفسانی است و به همه بدی‌ها متهم است.
و گفت: ابلیس مشاهده نیافت در طاعتش و آدم مشاهده گم نکرد و در زلتش.
هوش مصنوعی: او گفت: ابلیس در طاعتی که داشت، چشم‌پوشی نکرد و آدم هم در اشتباهی که مرتکب شد، دچار بی‌توجهی نشد.
و گفت: طاعت علت نیست بر آنچه در ازل رفته است و لیکن بشارت می‌دهد بر آنکه در ازل کار که رفته است در حق طاعت کننده نیکو رفته است.
هوش مصنوعی: و گفت: اطاعت دلیلی بر آنچه که در ازل به وقوع پیوسته نیست، اما این بشارت را می‌دهد که آنچه در ازل برای اطاعت‌کننده به وقوع پیوسته، کار خوبی بوده است.
و گفت: مرد بسیرت مرد آید نه بصورت.
هوش مصنوعی: او گفت: مرد واقعی با بصیرت و فهم می‌آید، نه فقط با ظاهر و چهره.
و گفت: دل دوستان خدای جای سرخدای است و خدای سر خود در دلی نهند که دروی دوستی دنیا بود.
هوش مصنوعی: او گفت: دل دوستان، مکان خداوندی است و خدایی که در دل خود نهفته است، دوستی دنیا را در دل یک درویش قرار می‌دهد.
و گفت: اساس آنست که قیام نکنی به مراد نفس.
هوش مصنوعی: او گفت: اصل قضیه این است که بر اساس خواسته‌های نفس خود اقدام نکنی.
و گفت: غافل بودن از خدای سخت‌تر از آنکه در آتش شدن.
هوش مصنوعی: او گفت: فراموش کردن خدا، از سوختن در آتش دشوارتر است.
و گفت: به حقیقت آزادی نرسی تا از عبودیت بر تو هیچ باقی مانده بود و گفت: نفس هرگز با حق الفت نیگرد.
هوش مصنوعی: او گفت: حقیقت این است که تو هرگز به آزادی واقعی دست نخواهی یافت تا زمانی که از بندگی به طور کامل آزاد نشده باشی و اضافه کرد که نفس هرگز نمی‌تواند با حقیقت ارتباط برقرار کند.
و گفت: هر که نفس خود را بشناخت عبودیت بر وی آسان بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که نفس خودش را بشناسد، تسلیم و بندگی برای او راحت خواهد بود.
و گفت: هر که نیکو بود رعایت او دایم بود و ولایت اوهمیشه بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس خوب و درستکار باشد، همواره مورد احترام و توجه قرار می‌گیرد و سرپرستی‌اش همیشه برقرار است.
و گفت: هر که را معاملت برخلاف اشارت بود او مدعی است و کذابست.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس که در معامله بر خلاف نشانه‌ها عمل کند، مدعی است و دروغ می‌گوید.
و گفت: هر که بگوید الله بی‌مشاهده اینکس دروغ زن است.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که بدون دیدن خدا بگوید "الله" دروغ می‌گوید.
و گفت: هر که نشناخت خدای را هرگز شاد نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که خدا را نشناسد، هرگز شاد نخواهد بود.
و گفت: هر که خواهد که تادین او به سلامت باشد و تن او آسوده ودل او به عافیت گو از مردمان جدا باش که این زمانه وحشت است و خردمند آنست که تنهائی اختیار کند.
هوش مصنوعی: گفت: هر کس می‌خواهد دینش سالم بماند، تنش آسوده باشد و دلش به آرامش برسد، باید از مردم فاصله بگیرد. این دوران پر از خطر است و انسان‌های باهوش باید تنهایی را انتخاب کنند.
و گفت هر کرا علم به یقین نرسیده است و یقین به خوف و خوف به عمل و عمل به ورع و ورع باخلاص و اخلاص به مشاهده او از هالکین است.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که به علم و یقین دست نیافته باشد، باید به ترس از عواقب کارهایش بپردازد. این ترس او را به عمل و اقدامات درست وادار می‌کند. عمل صحیح باید با پرهیز از گناهان همراه باشد و این پرهیز در صورتی واقعی است که با اخلاص در راه خدا انجام شود. در نهایت، با اخلاص، انسان به مشاهده و درک حقیقت و وجود خدا می‌رسد.
و گفت: مردانی بوده‌اند که به یقین بر آب می‌رفتند و آن مردان ازتشنگی می‌مردند یقین ایشان فاضلتر و گفت: برعایت حقوق نتوان رسید مگر بحر است قلوب.
هوش مصنوعی: او گفت: مردانی بوده‌اند که با اعتماد به نفس بر روی آب قدم می‌زدند و همین مردان به خاطر تشنگی جان می‌سپردند. او همچنین بیان کرد که نمی‌توان به رعایت حقوق انسانی دست پیدا کرد مگر اینکه دل‌ها مانند دریا وسعت داشته باشند.
و گفت: اگر جمله دنیا یک کس را بود زیانش را ندارد و اگر سرش شره یک دانه خرما کند زیانش دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر تمام دنیا فقط متعلق به یک نفر باشد، ضرری نخواهد داشت، اما اگر سر یک خرما به او برسد، ضرر خواهد کرد.
و گفت: اگر توانی که اوانی خانه تو جز سفال نباشد بکن و گفت: بنده آنست که با هیچ کس شکایت نکند و ترک تقصیر کند در خدمت و تقصیر در تدبیر است و گفت: هر گاه که برادران و یاران حاضر شوند نافله بیفتد.
هوش مصنوعی: و گفت: اگر می‌توانی، خانه‌ات را طوری بساز که جز از سفال نباشد. همچنین گفت: بنده کسی است که با هیچ‌کس شکایت نکند و در خدمت مخلص باشد و در کارها سهل‌انگاری نکند. و گفت: هر زمان که برادران و دوستانت جمع شوند، نمازی که مستحب است معمولاً فراموش می‌شود.
و گفت: مرید صادق بی‌نیاز بود از علم عالمان.
هوش مصنوعی: او گفت: مرید واقعی نیازی به دانش عالمان ندارد.
و گفت: بدرستی که حق تعالی معامله که با بندگان در آخرت خواهد کرد بر اندازهٔ آن بود که بندگان در اول با او کرده باشند.
هوش مصنوعی: او گفت: به راستی که خداوند در آخرت با بندگان خود بر اساس عملی که آن‌ها در ابتدا با او انجام داده‌اند، رفتار خواهد کرد.
و گفت: بدرستی که خدای تعالی به دل بندگان نزدیک شود بر اندازهٔ آنکه بنده را به خویش قرب بیند.
هوش مصنوعی: و گفت: خداوند به دل بندگانش به اندازه نزدیک می‌شود که بنده خود را به او نزدیک بداند.
و گفت: اگر ترا به حقیقت دانند راه بر تو آسان گردانند و اگر مردانه باشی در اول مصائب بر تو روشن شود بسی چیز از عجایب و لطایف و الصبر عند الصدمة الاولی وگفت: در جمله دلیل بذل مجهود است و نبود کسی خدای را طلب کند ببذل مجهود چو کسی که اورا طلب کند از طریق خود و گفت: جمله علم علما بدو حروف باز رسیده است تصحیح ملت و تجرید خدمت و گفت: حیوة هر که بنفس بود و موت او برفتن جان بود و حیوة هر که بخدای بود او نقل کند و از حیوة طبع بحیوة اصل و حیوة بر حقیقت اینست که هر چشمی که به عبرت حق تعالی مشغول نبود نابینا به و هر زبان که به ذکر او مستغرق نیست گنگ به و هر گوش که بحق شنیدن مترصد نیست کر به و هر تنی که به خدمت خدای در کار نیست یا نبود مرده به و گفت: هر که دست در عمل خود زند قدمش از جای برود و هر که دست در مال زند در اندکی افتد و هر که دست در خدای زند جلیل و بزرگوار شود.
هوش مصنوعی: و گفت: اگر تو را به حقیقت بشناسند، راه برایت آسان خواهد شد و اگر با شجاعت باشی، در ابتدای مشکلات برایت بسیاری از عجایب و لطایف روشن خواهد شد و صبر در برابر اولین ضربه از آن جمله است. همچنین گفت: تلاش برای خدا نشان‌دهنده این است که هیچ‌کس نمی‌تواند خدا را بجوید بدون زحمت و کوشش، مثل کسی که به روش خاص خود او را می‌جوید. او همچنین اشاره کرد که تمامی علم علمای الهی به حروفی مربوط می‌شود که به تصحیح دین و خالص کردن خدمت پرداخته است. او گفت: زندگی هر کسی که به نفس خود وابسته است، با مرگ او به معنای رفتن جانش خاتمه می‌یابد، اما زندگی کسی که به خدا وابسته است، ادامه دارد و از حیات طبیعی به حیات واقعی منتقل می‌شود. او تأکید کرد که هر کسی که به نشانه‌های حق تعالی توجه نکند، مثل فردی نابینا است و هر زبانی که به یاد او غرق نشده باشد، همچون زبانی گنگ است. همچنین هر گوشی که منتظر شنیدن حق نباشد، کر است و هر بدنی که به خدمت خدا نپردازد، مرده است. او گفت: هر کسی که در کار خود تلاش کند، قدمش پیش می‌رود و هر کس که در مال خود تلاش کند، کمی به دست می‌آورد، اما کسی که در راه خدا کوشش کند، عزیز و بزرگوار می‌شود.
و گفت: چون حق تعالی بمریدی نیکی خواهد او را پیش صوفیان افکند و از قرایان بازدارد.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که خداوند متعال بخواهد به کسی نیکی کند، او را به جمع صوفیان می‌برد و از جمع قاریان دور می‌سازد.
نقلست که گفت: نشاید که مریدان را چیزی آموزند مگر آنچه در نماز بدان محتاج باشند و فاتحه و قل هو الله احد تمامست و هر مریدی که زن کند و علم نویسد از وی هیچ نباید.
هوش مصنوعی: گفته شده است که آموزش مریدان باید محدود به مسائل ضروری نماز باشد. سوره فاتحه و سوره "قل هو الله احد" کافی است و هیچ مریدی نباید همسر بگیرد یا به نوشتن علم بپردازد.
گفت: هر که میان خود وحضرت خدای توبره طعام نهاده است آنگاه خواهد که لذت مناجات یابد این هرگز نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که در دل خود با دست خداوند توشه‌ای برای خوراک قرار داده باشد، آنگاه می‌تواند از لذت مناجات بهره‌مند شود و این هرگز ممکن نخواهد بود.
و گفت: دنیا در دل مریدان تلخ‌تر از صبر است چون معرفت بدل ایشان رسد آن صبر شیرین‌تر از عسل گردد.
هوش مصنوعی: او گفت: دنیا برای شاگردان سخت‌تر از تحمل است، اما زمانی که آگاهی به دل آن‌ها برسد، آن تحمل به شیرینی عسل تبدیل می‌شود.
و گفت: زمین درخشان است از مرقعیان چنانکه آسمان درخشان است ازستارگان.
هوش مصنوعی: او گفت: زمین به درخشش مرقع‌هاست، همان‌طور که آسمان به درخشش ستاره‌هاست.
و گفت: شما را که درویشان‌اید بخدای شناسند و از برای خدای اکرام کنند بنگرید نادرخلاباوی چگونه‌اید و گفت: فاضلترین اعمال علم اوقات آموختن است وآن علم آنست که نگاه دارنده نفس باشی و نگاه دارنده دل و نگاه دارنده دین و گفت: خواطر چهارست خاطری است از حق که بنده را دعوت کند بانتباه و خاطری از فرشته که بنده را دعوت کند به طاعت و خاطری از نفس که دعوت کند که دعوت کند به آرایش نفس و تنعم به دنیا و خاطری از شیطان که دعوت کند به حقد و حسد و عداوت.
هوش مصنوعی: او گفت: شما درویشان را می‌شناسند و به خاطر خدا مورد احترام قرار می‌دهند، به این توجه داشته باشید که نادرخلاباوی چگونه است. او ادامه داد که بهترین عمل، یادگیری علم اوقات است و این علم به معنای نگهداری از نفس و دل و دین است. او گفت: چهار نوع خاطر وجود دارد که انسان را تحریک می‌کند: یکی خاطر از حق که انسان را به توجه به خدا دعوت می‌کند، دیگری خاطر از فرشته که به اطاعت دعوت می‌کند، سوم خاطر از نفس که فرد را به زیبایی‌های نفس و لذت‌جویی از دنیاست، و چهارم خاطر از شیطان که به حسادت، کینه و دشمنی دعوت می‌کند.
و گفت: بلاچراغ عارفان است و بیدارکننده مریدان و هلاک کننده غافلان.
هوش مصنوعی: او گفت: بلا همچون چراغی برای عارفان است، بیداری‌بخش برای مریدان و نابودکننده غافلان.
و گفت: همت اشارت خدای است ارادت اشارات فریشته و خاطر اشارات معرفت و زینت تن اشارت شیطان و شهوات اشارت نفس و لهو اشارت کفر. وگفت خدای تعالی هرگز صاحب همّت را عقوبت نکند اگر چه معصیت رور بر وی .
هوش مصنوعی: او گفت: عزم و اراده‌ای که داریم، نشانه‌ای از خداوند است و نشانه‌های فرشتگان به اراده ما اشاره می‌کنند. تفکر و معرفت ما نیز نشانه‌هایی به حساب می‌آید، در حالی که زینت بدن نشانه‌های شیطان و خواسته‌های نفسانی را نمایان می‌سازد و سرگرمی‌ها هم به کفر اشاره دارند. او همچنین افزود که خداوند هرگز فردی که دارای اراده واقعی باشد را عذاب نمی‌کند، حتی اگر در برخی از موارد مرتکب گناه شود.
و گفت: هر کرا همّت است او بینا است و هر کرا ارادت است او نابینا است.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که اراده و تلاش داشته باشد، بینا و روشنفکر است و هر کسی که فقط به خواسته‌ها و تمایلات خود بی‌اعتنا باشد، نابینا و ناتوان است.
و گفت هیچ شخصی بر هیچ شخصی سبقت نگیرد و هیچ عمل بر هیچ عمل پیشی نیابد و لکن آن بود که همت صاحب همت بر همّت‌ها سبقت گیرد و همتها از اعمال غیری در پیش شود.
هوش مصنوعی: او گفت هیچ‌کس نباید بر دیگری برتری پیدا کند و هیچ عملی بهتر از عمل دیگر نباشد. اما این حقیقت وجود دارد که اراده و همت افراد با همدیگر رقابت می‌کند و همت‌ها از اعمال دیگران پیشی می‌گیرند.
و گفت: اجماع چهار هزار پیر طریقت است که نهایت ریاضت اینست که هرگاه دل خود طلبی ملازم حق بینی.
هوش مصنوعی: او گفت: توافق چهار هزار استاد صوفی این است که بالاترین درجه زحمت و تلاش در این راه، این است که هر زمان که دل خود را جستجو کردی، حضور حق را در کنار خود بیابی.
و گفت: هر که در موافقت به حقیقت رسیده باشد از آن ترسد که حظ او از خدای فوت شود به چیزی دیگر.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که به حقیقت دست یافته باشد، نگران این است که سهم او از خداوند به چیزی دیگر از دست برود.
و گفت: مقامات به شواهد است هر کرا مشاهدت احوال است او رفیق است و هر کرا مشاهده صفات است او اسیر است که رنج اینجا رسد که خودی برجای بود در شبانروزی هزار بارش بباید مرد چون او فانی شد و شهود حق تعالی حاصل گشت امیر شد.
هوش مصنوعی: او گفت: مقامات بر اساس شواهد است. هر کسی که احوال را مشاهده کند، دوست است و هر کسی که صفات را ببیند، گرفتار است. زیرا رنج از اینجا ناشی می‌شود که شخصیت خود باید در هر روز هزار بار از بین برود. وقتی فرد فانی شد و به مشاهده حق تعالی دست یافت، به مقام عالی دست پیدا می‌کند.
و گفت: سخن انبیاء خبر باشد از حضور و کلام صدیقان اشارت است از مشاهده.
هوش مصنوعی: ایشان گفتند: سخنان انبیا گزارشی از تجربه‌های معنوی است و کلام صدیقین نشانه‌هایی از مشاهدات عمیق آنهاست.
و گفت: اول چیزی که ظاهر شود از احوال اهل احوال خالص شدن افعال ایشان بود هر که را سر خالص نبود هیچ فعل او صافی نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: اولین چیزی که از وضعیت انسان‌ها نمایان می‌شود، خالص بودن اعمال آن‌هاست. هر کسی که نیت خالصی نداشته باشد، هیچ‌کدام از کارهایش خالص و پاک نخواهد بود.
و گفت: صوفی چون زمین باشد که همه پلیدی دروی افکنند و همه نیکوئی از وی بیرون آید.
هوش مصنوعی: او گفت: صوفی مانند زمینی است که همه ناپاکی‌ها را به خود جذب می‌کند، اما از او فقط خوبی‌ها بیرون می‌آید.
و گفت: تصوف ذکر است باجتماع و وجدی است باستماع و عملی است باتباع.
هوش مصنوعی: او گفت: تصوف به معنای یاد خدا در جمع است و حالت وجد و شور و شوقی است که با شنیدن ایجاد می‌شود و همچنین عملی است که با پیروی از آموزه‌ها به دست می‌آید.
و گفت: تصوف اصطفاست هرکه گزیده شده ازماسوی الله اوصوفی است.
هوش مصنوعی: او گفت: تصوف به معنای انتخاب و برگزیدگی است و هر کسی که از غیر خداوند برگزیده شده باشد، صوفی محسوب می‌شود.
و گفت: صوفی آنست که دل او چون دل ابراهیم سلامت یافته بود از دوستی دنیا و بجای آرنده فرمان خدای بود و تسلیم او تسلیم اسمعیل و اندوه او اندوه داود و فقر او فقر عیسی و صبر او صبر ایوب و شوق او شوق موسی در وقت مناجات و اخلاص او اخلاص محمد صلی الله علیه و علی و سلم.
هوش مصنوعی: او گفت: صوفی کسی است که دلش مانند دل ابراهیم از وابستگی به دنیا پاک شده و به فرمان خداوند تسلیم است. او همچون اسماعیل تسلیم‌پذیر، مانند داود اندوهگین، در فقر مانند عیسی و در صبر مانند ایوب است. شوق او در هنگام مناجات شبیه شوق موسی و اخلاصش همانند اخلاص محمد (ص) است.
و گفت: تصوف نعتی است که اقامت بنده در آنست گفتند نعت حق است یا نعت خلق گفت: حقیقتش نعت حق است و اسمش نعت خلق.
هوش مصنوعی: او گفت: تصوف توصیفی است که در آن بنده نشسته است. در پاسخ به این سوال که آیا این توصیف مربوط به حق است یا به مخلوق، گفت: درواقع این توصیف مربوط به حق است، اما نامش توصیف مخلوق است.
و گفت: تصوف آن بود که ترا خداوند از تو بمیراند و بخود زنده کند.
هوش مصنوعی: و گفت: تصوف یعنی اینکه خداوند تو را از خودت بزداید و به خود زنده کند.
و گفت: تصوف آن بود که با خدای باشی بی‌علاقه.
هوش مصنوعی: او گفت: تصوف یعنی اینکه با خداوند باشید بدون اینکه به چیزی دیگر علاقه‌مند باشید.
و گفت: تصوف ذکری است پس وجدی است پس نه اینست و نه آن تا نماند چنانکه نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: تصوف نوعی یادآوری است و بعد از آن حالتی درونی به وجود می‌آید، اما این نه به شکل خاصی است و نه به شکل خاص دیگری، تا اینکه چیزی باقی نماند که قبلاً وجود داشت.
پرسیدند از ذات تصوف گفت: بر تو باد که ظاهرش بگیری و سر از ذاتش نپرسی که ستم کردن بر وی بود.
هوش مصنوعی: سئوال کردند درباره ماهیت تصوف، او پاسخ داد: بر تو الزام است که جنبه ظاهری آن را بپذیری و سوالی درباره حقیقت آن نپرسیدی، زیرا این کار ناپسند است.
و گفت: صوفیان آنانند که قیام ایشان بخداوند است از آنجا که نداند الا او چنانکه نقلست که جوانی در میان اصحاب جنید افتاد و چند روز سر فرو کشید و سر بر نیاورد مگر به نماز پس برفت جنید مریدی را بر عقب او بفرستاد که از او سئوال کن صوفی به صفا موصوف است چگونه باید چیزی را که او را وصف نیست مرید برفت و پرسید جواب داد که کن بلا وصف تدرک مالا وصف له بی‌وصف باش تا بی‌وصف را دریابی جنید چون این بشنید چند روز در عظمت این سخن فروشد گفت: دریغا که مرغی عظیم بود و ما قدر او ندانستیم.
هوش مصنوعی: گفت: صوفیان کسانی هستند که قیام و حرکتشان تنها به خاطر خداوند است. ماجرایی نقل شده که جوانی در بین پیروان جنید قرار گرفت و چند روز سرش را پایین انداخت و جز برای نماز هیچ وقت سر بر نیاورد. جنید یکی از مریدانش را به دنبال او فرستاد تا از او بپرسد که یک صوفی چطور باید وصف شود. مرید رفت و سؤال کرد، و او پاسخ داد که باید بی‌هیچ وصفی، چیزی را درک کنی. جنید پس از شنیدن این جواب، چند روز در عظمت این کلام اندیشید و گفت: افسوس که این سخن بزرگ و شگفت‌آور بود و ما آن را نشناختیم.
نقلست که گفت: عارف را هفتاد و دو مقام است یکی از آن نایافت مراد است از مرادات این جهان و گفت: عارف را حالی از حالی باز ندارد و منزلتی از منزلتی بازندارد.
هوش مصنوعی: گفته شده است که عارف دارای هفتاد و دو مقام است و یکی از این مقامات، آنچه که در این دنیا به دنبال آن است، به دست نمی‌آید. همچنین بیان شده که عارف به هیچ‌وجه از حالتی به حالت دیگر منتقل نمی‌شود و هیچ‌گاه از یک منزلت به منزلت دیگری نمی‌رسد.
و گفت: عارف آنست که حق تعالی از سر او سخن گوید و او خاموش.
هوش مصنوعی: او گفت: عارف کسی است که خداوند از دل او صحبت کند و او ساکت بماند.
و گفت: عارف آنست که حق تعالی اورا آریت دهد که از سر او سخن گوید و او خاموش.
هوش مصنوعی: و گفت: عارف کسی است که خداوند به او توفیق می‌دهد تا درباره‌اش صحبت کند در حالی که خود او ساکت است.
و گفت: عارف آنست که در درجات می‌گردد چنانکه هیچ چیز اور ا حجاب نکند و باز ندارند.
هوش مصنوعی: او گفت: عارف کسی است که در مراحل مختلف رشد و ترقی می‌کند به گونه‌ای که هیچ چیز نمی‌تواند او را از مسیرش باز دارد یا مانع پیشرفت او شود.
و گفت: معرفت دو قسم است معرفت تعرف است و معرفت تعریف معرفت تعرف آنست که خود را بایشان آشنا گرداند و معرفت تعریف آنست که ایشان را شناسا گرداند.
هوش مصنوعی: معرفت به دو نوع تقسیم می‌شود: یکی معرفت از نوع آشنایی و دیگری معرفت از نوع تعریف. معرفت آشنایی به این معنی است که انسان خود را با دیگران آشنا کند، در حالی که معرفت تعریف به این معنا است که انسان دیگران را بشناساند.
و گفت: معرفت مشغولی است به خدای تعالی.
هوش مصنوعی: وی گفت: شناخت و آگاهی درباره خداوند متعال، خود یک اشتغال و فعالیت معنوی است.
و گفت: معرفت مکر خدای است یعنی هر که پندارد که عارف است ممکورست.
هوش مصنوعی: او گفت: شناختن خدا مانند نیرنگی است که او ایجاد می‌کند، یعنی هر کس فکر کند که عارف و عالم است، در واقع فریب خورده است.
و گفت: معرفت وجود جهل است در وقت حصول علم تو گفتند زیادت کن گفت: عارف معروف است.
هوش مصنوعی: او گفت: شناخت به معنای نادانی است زمانی که دانش به دست می‌آید. سپس گفتند که علم را بیشتر کن. او پاسخ داد: عارف به چیزی شناخته می‌شود که می‌داند.
و گفت: علم چیزی است محیط و معرفت چیزی است محیط پس خدای کجاست و بنده کجاست یعنی علم خدای راست و معرفت بنده را و هر دو محیط است و این محیط از آنست که عکس آنست چون این محیط در آن محیط فرو شود شرک نماند و تا خدای بنده می‌گوئی شرک می‌نشیند بلکه عارف و معروف یکی است چنانکه گفته‌اند در حقیقت اوست اینجا خدای و بنده کجاست یعنی همه خدای است.
هوش مصنوعی: او گفت که علم و معرفت هر دو شامل و فراگیر هستند. بنابراین، سوال این است که خدا کجا قرار دارد و بنده کجا است؟ به این معنا که علم، خدا را می‌شناسد و معرفت، بنده را. هر دوی این‌ها شامل هم هستند و وقتی این علم در معرفت غوطه‌ور شود، دیگر نشانی از شرک باقی نمی‌ماند. در واقع، وقتی از خدای بنده سخن می‌گوییم، این یک نوع شرک به حساب می‌آید؛ اما در حقیقت، عارف و معروف یکی هستند. به عبارتی دیگر، واقعیت این است که در اینجا همه چیز خداست و هیچ جدایی بین خدا و بنده وجود ندارد.
و گفت: اول علم است پس معرفت است بانکار پس جهود است بانکار پس نفسی است پس غرق است پس هلاک و چون پرده برخیزد همه خداوند حجاب‌اند.
هوش مصنوعی: او گفت: اول دانش وجود دارد، سپس آگاهی است، بعد انکار به وجود می‌آید و پس از آن نفسی به میان می‌آید که در نهایت غرق می‌شود و هلاک می‌گردد. زمانی که پرده کنار برود، همه چیز به خداوند مرتبط است و او همان حجاب است.
و گفت: علم آنست که قدر خویش بدانی.
هوش مصنوعی: وی گفت: دانش به این معنی است که ارزش و جایگاه خود را بشناسی.
و گفت: اثبات مکر است و علم باثبات مکر و حرکات غدر است و آنچه موجود است در داخل مکر غدر است.
هوش مصنوعی: و گفت: فریب و نیرنگ همیشگی است و آگاهی بر فریب و نیرنگ و حرکات خیانت‌آمیز وجود دارد و هر چیزی که وجود دارد، در دل این فریب و خیانت نهفته است.
و گفت: علم توحید جدا است ازو جود او و موجود او مفارق علم است بدو.
هوش مصنوعی: او گفت: علم به وحدت خدا جدا از وجود و موجودیت اوست و این علم از او متمایز است.
و گفت: بیست سال تا علم توحید بر نوشته‌اند و مردمان درحواشی او سخن می‌گویند.
هوش مصنوعی: او گفت: بیست سال است که درباره علم توحید نوشته‌اند و مردم در مورد آن صحبت می‌کنند.
و گفت: توحید خدای و دانستن قدم او بود از حدث یعنی دانی که اگر سیل در دریا باشد امانه دریا باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: توحید خدا و درک قدرت او این است که بفهمی اگر سیل در دریا وجود داشته باشد، این به معنای ناپدید شدن دریا نیست.
و گفت: غایت توحید انکار توحید است یعنی توحید که بدانی انکار کنی که این به توحدیست.
هوش مصنوعی: او گفت: نهایت درک توحید این است که به مرحله‌ای برسی که بتوانی آن را انکار کنی، یعنی وقتی به اصل توحید پی‌بردی، باید از آن فراتر بروی و وجود آن را انکار کنی.
و گفت: محبت امانت خدای است.
هوش مصنوعی: او گفت: عشق و محبت همانند امانتی از جانب خداوند است.
و گفت: هر محبت که بعوض بود چون عوض برخیزد محبت برخیزد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر محبتی که به خاطر یک عوض و پاداش باشد، زمانی که آن عوض از میان برود، محبت نیز از بین می‌رود.
و گفت: محبت درست نشود مگر در میان دو تن که یکی دیگری را گوید ای من.
هوش مصنوعی: و گفت: عشق واقعی فقط در میان دو نفر به وجود می‌آید که یکی به دیگری بگوید ای من.
و گفت: چون محبت درست گردد شرط ادب بیفتد و گفت: حق تعالی حرام گردانیده است محبت بر صاحب علاقت و گفت: محبت افراط میل است بی‌میل و گفت: به محبت خدای به خدای نتوان رسید تا به جان خویش در راه او سخاوت نکنی و گفت: انس یافتن بوعده‌ها و اعتماد کردن بر آن خلل است در سخاوت.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی عشق واقعی شکل بگیرد، ادب و احترام کنار می‌روند. همچنین اشاره کرد که خداوند عشق را نسبت به کسانی که به آنها وابسته هستیم، ممنوع کرده است. او افزود که عشق افراطی، موجب تمایل به چیزهای غیرواقعی می‌شود. و همچنین بیان کرد که نمی‌توان به عشق خدا رسید، مگر اینکه برای او جان خود را فدای چنین عشقی کنیم. او گفت که عادت کردن به وعده‌ها و اعتماد به آنها، مانع سخاوت و بخشش واقعی است.
و گفت: اهل انس در خلوت ومناجات چیزها گویند که نزدیک عام کفر نماید اگر عام آن را بشنوند ایشان را تکفیر کنند و ایشان در احوال خویش بر آن مزید یابند و هرچه گویند ایشان را احتمال کنند و لایق ایشان این بود.
هوش مصنوعی: او گفت: افرادی که در خلوت و دعا و نیایش خود هستند، مسائلی را مطرح می‌کنند که اگر افراد عادی بشنوند، ممکن است آن را کفر به حساب بیاورند و آن‌ها را کافر بدانند. اما این افراد در شرایط خاص خود به این مسائل عمیق‌تر توجه می‌کنند و می‌دانند که آنچه می‌گویند با وضعیتی که در آن قرار دارند، متناسب و قابل درک است.
و گفت: مشاهده غرق است و وجد هلاک.
هوش مصنوعی: او گفت که دیدن غرق شدن است و حالتی از نابودی را به همراه دارد.
و گفت: وجد زنده کننده همه است و مشاهده میراننده همه.
هوش مصنوعی: و گفت: وجودی که همه چیز را زنده می‌کند و دیدن، همه چیز را نابود می‌سازد.
و گفت: مشاهده اقامت ربوبیت است و ازالت عبودیت بشرط آنکه تو در میان هیچ نبینی و گفت: معاینه شدن چیزی با یافت ذات آن چیز مشاهده است.
هوش مصنوعی: او گفت: مشاهده، نشانه‌ای از وجود پروردگاری است و برطرف شدن بندگی بشر به شرطی است که در میان هیچ چیز دیگری قرار نگیری. همچنین گفت: وقتی چیزی را از نزدیک می‌بینی و ذات آن را درک می‌کنی، به واقع مشاهده کرده‌ای.
و گفت: وجد هلاک و جداست و گفت: وجد انقطاع اوصاف است درظهور ذات در سرور یعنی آنچه اوصاف توئی تست منقطع گردد و آنچه ذات تست در عین پیروزی روی نماید.
هوش مصنوعی: او گفت: وجود هلاک و جدایی دارد و بیان کرد که وجود انقطاع اوصاف است در ظهور ذات در خوشحالی، به این معنا که آنچه اوصاف تو هست، از بین می‌رود و آنچه ذات تو است، در لحظه پیروزی نمایان می‌شود.
و گفت: قرب بوجد جمع است و غیبت او در بشریت تفرقه.
هوش مصنوعی: او گفت که قرب به خداوند از جمعیت انسان‌ها به دست می‌آید و غیبت او موجب تفرقه و اختلاف در میان بشر می‌شود.
و گفت: مراقبت آن بود که ترسنده باشد بر فوت شدن نصیبی که ایشان را از خدای هست و پرسیدند که فرق چیست میان مراقبت و حیا گفت: مراقبت انتظار غایب است و حیا خجلت از حاضر مشاهده و گفت: وقت چون فوت شود هرگز نتوان یافت و هیچ چیز عزیزتر از وقت نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: مراقبت به معنای توجه و نگهداری است تا انسان از نعمتی که از سوی خدا به او داده شده، غافل نشود. وقتی از او پرسیدند تفاوت میان مراقبت و حیا چیست، توضیح داد که مراقبت به معنای انتظار چیزی است که در دسترس نیست، در حالی که حیا به معنای احساس شرم در مقابل چیزی است که در حال حاضر در دسترس و قابل مشاهده است. او افزود که وقتی زمان از دست برود، دیگر هیچ راهی برای بازپس‌گیری آن وجود ندارد و هیچ چیزی به اندازه وقت ارزشمند نیست.
و گفت: اگر صادقی هزارسال روی بحق آرد پس یک لحظه از حق اعراض کند آنچه در آن لحظه ازو فوت شده باشد بیش از آن بود که در آن هزار سال حاصل کرده بود یعنی در آن یک لحظه حاصل توانستی کرد آنچه در آن هزار سال حاصل نکردی و دیگر معنی آنست که ماتم مضرت ضایع شدن حضور آن یک لحظه که از خدای اعراض کرده باشد به هزار سال طاعت و حضور جزاء آن بی‌ادبی نتوان کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر شخصی به مدت هزار سال بر روی حق ثابت قدم باشد، اما در یک لحظه از آن حق رو برگرداند، آنچه در آن لحظه از دست داده بیشتر از تمام دستاوردهایی است که در آن هزار سال به دست آورده است. به این معنا که در آن یک لحظه می‌توانست چیزی کسب کند که در آن هزار سال نتوانسته بود. همچنین، این به این معناست که آسیب و ضرر ناشی از از دست دادن آن یک لحظه، که سبب غفلت از خداوند شده، به هیچ طاعت و عبادتی که در طول هزار سال انجام داده قابل مقایسه نیست و نمی‌توان جبران کرد.
و گفت: هیچ چیز بر اولیاء سخت‌تر ازنگاهداشت انفاس در اوقات نیست و گفت: عبودیت دو خصلت است صدق افتقار بخدای در نهان و آشکار و به نیکی اقتدا کردن برسول خدای تعالی.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ چیز برای اولیاء سخت‌تر از حفظ نفس در لحظات مختلف نیست. همچنین بیان کرد که عبودیت دارای دو ویژگی است: یکی صداقت در تقاضای کمک از خدا، چه در دل و چه در ظاهر، و دیگری پیروی نیکو از پیامبر خداوند.
و گفت: عبودیت ترک مشغلهاست و مشغول بودن بدانچه اصل فراغت است.
هوش مصنوعی: او گفت: بندگی یعنی رها کردن مشغله‌ها و درگیر شدن با آنچه که واقعاً انسان را آزاد می‌کند.
و گفت: عبودیت ترک کردن این دو نسبت است یکی ساکن شدن در لذت و دوم اعتماد کردن بر حرکت چون این هر دو گم شد اینجا حق عبودیت گزارده آمد.
هوش مصنوعی: او گفت: بندگی به معنای رها کردن دو چیز است: یکی سکون در لذت و دیگری تکیه بر حرکت. هنگامی که هر دو این حالات از بین بروند، در اینجا حقیقت بندگی ظهور می‌کند.
و گفت: شکر آنست که نفس خود را از اهل نعمت نشمرد .
هوش مصنوعی: او گفت: شکرگزاری این است که خود را از دسته برخورداران و خوشبختان نپنداری.
و گفت: شکر را علتی است و آن آنست که نفس خود را مزید بدان مطالبت کند و با خدای ایستاده باشد بحظ نفس.
هوش مصنوعی: ایشان فرمودند: شکر کردن دلیلی دارد و آن این است که انسان باید نفس خود را به طرف این احساسات سوق دهد و در ارتباط با خداوند قرار گیرد تا لذت ببرد.
و گفت: حد زهد تهی دست بودن است و خالی بودن از مشغله آن.
هوش مصنوعی: او گفت: زهد واقعی به معنای بی‌بهره بودن از دارایی‌ها و آزاد بودن از دغدغه‌های دنیوی است.
و گفت: حقیقت صدق آنست که راست گوئی درمهمترین کاری که از او نجات نیابی مگر به دروغ.
هوش مصنوعی: او گفت: حقیقت این است که راستگویی در مهم‌ترین مساله‌ای که نمی‌توانی بدون دروغ از آن نجات پیدا کنی، صدق ندارد.
و گفت: هیچکس نیست که طلب صدق کند که نیابد و اگر همه نیابد بعضی بیابد.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ‌کس نیست که در جستجوی حقیقت باشد و آن را نیابد، و حتی اگر همه نتوانند آن را پیدا کنند، برخی هنوز موفق خواهند شد.
و گفت: صادق روزی چهل بار از حالی به حالی بگردد و مرائی چهل سال بر یک حال بماند.
هوش مصنوعی: گفت: صادق در هر روز چهل بار تغییر حالت می‌دهد، در حالی که مرائی به مدت چهل سال در یک حالت باقی می‌ماند.
و گفت: علامت فقراء صادق آنست که سؤال نکنند و معارضه نکنند و اگر کسی با ایشان معارضه کند خاموش شوند.
هوش مصنوعی: او گفت: نشانه‌ی فقرای واقعی این است که از دیگران چیزی نخواهند و با کسی مقابله نکنند. اگر کسی با آنها مخالفت کند، سکوت می‌کنند.
و گفت: تصدیق زیادت شود و نقصان نگیرد و اقرار زبان به زیادت شود و نه نقصان پذیرد و عمل ارکان زیادت شود و نقصان پذیرد.
هوش مصنوعی: او گفت: تصدیق و تأیید افزایش یابد و کم نشود، همچنین بیان زبان افزایش یابد و کاسته نشود و ارکان و اعمال نیز افزایش پیدا کند و کم نشود.
و گفت: صبر بازداشتن است نفس را باخدای بی‌آنکه جزع کند.
هوش مصنوعی: او گفت: صبر به معنای کنترل نفس است در برابر خداوند، بدون آنکه ناله و شکایتی داشته باشد.
و گفت: غایت صبر توکل است قال الله تعالی الذین صبروا و علی ربهم یتوکلون.
هوش مصنوعی: او گفت: نهایت صبر، توکل بر خداست. خداوند در قرآن می‌فرماید: «کسانی که صبر کردند و بر پروردگارشان توکل می‌کنند.»
و گفت: صبر فرو خوردن تلخیهاست وروی ترش ناکردن.
هوش مصنوعی: و گفت: صبر یعنی تحمل کردن تلخی‌ها و اینکه چهره‌ات را در هم نکشی.
و گفت: توکل آنست که خوردن بی‌طعام است یعنی طعام در میان نبیند.
هوش مصنوعی: او گفت: توکل به این معناست که انسان بدون چلوار زندگی کند، به این معنا که در هیچ چیز به خوراک و نیازهای مادی وابسته نباشد.
و گفت: توکل آنست که خدای را باشی چنانکه پیش از این که نبودی خدای را بودی.
هوش مصنوعی: و گفت: توکل به خدا یعنی اینکه به او اعتماد کنی و در دل خود را به گونه‌ای ببینی که گویا قبل از وجودت هم با خدا بوده‌ای.
و گفت: پیش از این توکل حقیقت بود امروز علم است.
هوش مصنوعی: او گفت: قبلاً توکل به خدا حقیقت محسوب می‌شد، اما امروز علم و دانش اهمیت بیشتری پیدا کرده است.
و گفت: توکل نه کسب کردن و نه ناکردن لکن سکون دلست بوعده حق تعالی که داده است و گفت: یقین قرار گرفتن علمی بود در دل که بهیچ حال نگردد و از دل خالی نبود.
هوش مصنوعی: گفت: توکل به معنای تلاش و کوشش نکردن نیست، بلکه آرامش دل است به وعده‌ای که خداوند داده است. همچنین گفت: یقین به معنای قرار گرفتن دانش در دل است که هیچ‌گاه تغییر نمی‌کند و دل از آن خالی نمی‌ماند.
و گفت: یقین آنست که عزم رزق نکنی و اندوه رزق نخوری و آن از تو کفایت آید و آن است که به علمی که بر گردن تو کرده‌اند مشغول باشی و به یقین او رزق تو بتو رساند.
هوش مصنوعی: او گفت: بدون شک اگر به فکر تأمین روزی نباشی و نگران کمبود آن نباشی، خود آن به تو خواهد رسید. لازم است که بر روی دانشی که بر دوش تو قرار دارد، تمرکز کنی و به یقین، آن علم به تو کمک خواهد کرد تا روزی‌ات را تامین کنی.
و گفت: فتوت آنست که با درویشان نقار نکنی و با توانگران معارضه نکنی.
هوش مصنوعی: گفت: جوانمردی آن است که با درویشان درگیر نشوی و با افراد ثروتمند مقابله نکنی.
وگفت: جوانمردی آنست که بار خود بر خلق ننهی و آنچه داری بذل کنی.
هوش مصنوعی: جوانمردی یعنی اینکه بار و سختی‌های خود را بر دوش دیگران نگذاری و آنچه که در اختیارت هست را با سخاوت به دیگران ببخشی.
و گفت: تواضع آن است که تکبر نکنی بر اهل هر دو سرای که مستغنی باشی بحق.
هوش مصنوعی: افراد باید با تواضع رفتار کنند و بر هیچ‌کس از دو دنیای مادی و معنوی خود برتری نجوید، حتی اگر به حق و به معنای واقعی از نظر مالی یا اجتماعی در موقعیت برتری باشند.
و گفت: خلق چهار چیز است سخاوت و الفت و نصیحت و شفقت.
هوش مصنوعی: او بیان کرد که انسان‌ها دارای چهار ویژگی اصلی هستند: بخشندگی، دوستی، نصیحت و مهربانی.
وگفت: صحبت با فاسقان نیکو خو دوستر دارم از آنکه باقرای بدخو.
هوش مصنوعی: او گفت: دوست دارم با افرادی که رفتار خوب دارند صحبت کنم تا اینکه با کسانی که خلق و خوی بد دارند صحبت کنم.
و گفت: حیا دیدن آلاست و دیدن تقصیر پس از این هر دو حالتی زاید که آن را حیا گویند.
هوش مصنوعی: او گفت: حیا به معنای دیدن زشتی‌ها و اشتباهات خود است و این دو حالت اضافی که به آن حیا می‌گویند.
و گفت: عنایت بیش از آب و گل بوده است.
هوش مصنوعی: او گفت: لطف و محبت بیش از آنچه که در طبیعت وجود دارد، بوده است.
و گفت: حال چیزی است که بدل فرو آید اما دایم نبود.
هوش مصنوعی: و گفت: اکنون چیزی وجود دارد که به صورت موقتی جایگزین می‌شود، اما همیشه باقی نمی‌ماند.
و گفت: رضا رفع اختیار است.
هوش مصنوعی: و گفت: رضا به معنای از بین بردن اختیار است.
و گفت: رضا آنست که بلا را نعمتی شمری.
هوش مصنوعی: و گفت: رضا این است که مصیبت را به عنوان یک نعمت در نظر بگیری.
و گفت: فقر دریاء بلاست.
هوش مصنوعی: او گفت: فقر مثل دریایی از بلا و مشکلات است.
وگفت: فقر خالی شدن دل است از اشکال.
هوش مصنوعی: او گفت: فقر به معنای خالی شدن دل از هر نوع شکل و ساختاری است.
و گفت: خوف آنست که بیرون کنی حرام از جوف و ترک عمل گیری بعسی وسوق.
هوش مصنوعی: او گفت: ترس آن است که چیزی ناپسند را از دل خود بیرون کنی و از انجام کار به خاطر آن خودداری کنی.
و گفت: صوم نصفی است از طریقت.
هوش مصنوعی: او گفت: روزه نیمی از روش و طریقت است.
و گفت: توبه را سه معنی است اول ندامت دوم عزم برترک معاودت سوم خود را پاک کردن از مظالم و خصومت.
هوش مصنوعی: توبه دارای سه معنی است: اول، پشیمانی از کارهای نادرست؛ دوم، تصمیم قطعی برای ترک دوباره آن کارها؛ و سوم، پاکسازی خود از ظلم‌ها و دشمنی‌ها.
و گفت: حقیقت ذکر فانی شدن ذاکر است در ذکر و ذکر در مشاهده مذکور.
هوش مصنوعی: او گفت: حقیقت این است که وقتی ذاکر (یعنی کسی که ذکر می‌گوید) در ذکر غرق شود، خود را فراموش می‌کند و در عین حال به مشاهدهٔ چیزی که در حال ذکر آن است می‌پردازد.
و گفت: مکر آنست که بر آب می‌رود و بر هوا می‌رود و همه او را در این تصدیق می‌کنند و اشارات او را در این تصحیح می‌کنند این همه مکر بود کسی را داند.
هوش مصنوعی: او گفت: مکر به معنای نیرنگی است که زود تغییر می‌کند و به راحتی در فضا ناپدید می‌شود. همه افراد به آن اعتقاد دارند و نشانه‌های آن را تصدیق می‌کنند. این تمام مکر است و تنها کسی می‌تواند آن را درک کند که آگاه باشد.
و گفت: ایمن بودن مرید از مکر از کبایر بود و ایمن بودن و اصل از مکر کفر بود.
هوش مصنوعی: او گفت: اینکه مرید از فریب و نقشه‌های بد دور باشد، از گناهان بزرگ است و اینکه اصل و ریشه‌اش از فریب و دروغ باشد، نوعی بی‌ایمانی به حساب می‌آید.
پرسیدند که چه حالت است که مرد آرمیده باشد چون سماع شنود اضطراب در وی پدید آید گفت: حق تعالی ذریت آدم را در میثاق خطاب کرده که الست بربکم همه ارواح مستغرق لذت آنخطاب شدند چون در این عالم سماع شنوند در حرکت و اضطراب آیند.
هوش مصنوعی: پرسیدند که چرا کسی که آرام است، وقتی آهنگ را می‌شنود، دچار هیجان و اضطراب می‌شود. پاسخ داد: خداوند در عالم پیش از دنیا با ارواح انسان‌ها پیمانی بسته که همگی گفتند "آیا من پروردگار شما نیستم؟" و این احساس لذت از آن خطاب در وجود آن‌ها باقی مانده است. به همین خاطر، وقتی در این دنیا به موسیقی گوش می‌دهند، دچار حرکت و اضطراب می‌شوند.
و گفت: تصوف صافی کردن دلست از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میرانیدن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلندشدن به علوم حقیقی و بکار داشتن آنچه اولیتر است الی الابد و نصیحت کردن جمله امت و وفا بجای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت.
هوش مصنوعی: ایشان فرمودند: تصوف به معنای خالص‌سازی دل از بازگشت به خصوصیات طبیعی و جدا شدن از ویژگی‌های بشری است. این فرآیند شامل کمرنگ کردن صفات انسانی و دوری از خواسته‌های نفس و در عوض، نزدیک شدن به خصوصیات روحانی و ارتقاء به علوم حقیقی می‌باشد. همچنین شامل به کارگیری آنچه که از نظر معنوی برتر است در طول زمان و نصیحت به کل امت و پایبندی به حقیقت و پیروی از پیامبر در قوانین مذهبی است.
و باز پرسیدند از تصوف گفت: عنوتی است که در وی هیچ صلح نبود و رویم پرسید از ذات تصوف گفت: بر تو باد که دور باشی از این سخن تصوف به ظاهر می‌گیرد و از ذات وی سؤال مکن پس رویم الحاح کرد گفت: صوفیان قومی‌اند قائم با خداوند چنانکه ایشان را نداند الاخدای.
هوش مصنوعی: پرسش‌هایی درباره تصوف مطرح شد. او گفت تصوف عنوانی است که در آن هیچ صلحی وجود ندارد. سپس از او درباره حقیقت تصوف سؤال کردند، و او توصیه کرد که نباید به ظاهر تصوف توجه کرد و نباید درباره ذات آن سوال کرد. در ادامه، او تأکید کرد که صوفیان قومی هستند که در ارتباط با خداوند قرار دارند، به گونه‌ای که هیچ کس جز خداوند نمی‌تواند آن‌ها را درک کند.
پرسیدند که از همه زشتیها چه زشت‌تر گفت: صوفی را بخل از توحید سؤال کردند گفت: معنی آنست که ناچیز شود در وی رسوم و ناپیدا گردد در وی علوم و خدای بود چنانکه بود همیشه و باشد فنا ونقص گردد اوراه نیابد.
هوش مصنوعی: پرسش کردند که از میان تمام زشتی‌ها، چه چیزی زشت‌تر است. او پاسخ داد: وقتی از صوفی درباره بخل در توحید سوال کردند، گفت که معنای آن این است که رسوم و ادیان در او از بین برود و علم‌هایش ناپدید شود. خدا همیشه به همان شکلی که بوده، باقی است و به طور کلی فنا و نقص ندارد و راهی برای او پیدا نمی‌شود.
و بازگفتند توحید چیست گفت: صفت بندگی همه ذل است و عجز و ضعف و استکانت و صفت خداوند همه عز و قدرت هر که این جدا تواند کرد با آنکه گم شده است موحد است.
هوش مصنوعی: سوال کردند که توحید چیست؟ او پاسخ داد: صفت بندگی نشان‌دهنده ذلت، ناتوانی و تواضع است، اما صفات خداوند نشانه عزت و قدرت هستند. هر کس بتواند این دو دسته را از یکدیگر تفکیک کند، موحد واقعی است.
باز پرسیدند از توحید گفت: یقین است گفتند چگونه گفت: آنکه بشناسی که حرکات و سکنات خلق فعل خدای است که کسی را با او شرکت نیست چون این بجای آوردی شرط توحید بجای آوردی.
هوش مصنوعی: سوال دیگری درباره توحید پرسیدند. او پاسخ داد که توحید یقینی است. پرسیدند چگونه؟ او توضیح داد که اگر بفهمی حرکات و سکنات مخلوقات در واقع افعالی از خدایند که هیچ کس در آن با او شریک نیست، در این صورت تو شرط‌های توحید را رعایت کرده‌ای.
سؤال کردند از فنا و بقا گفت: بقا حق راست و فنا مادون او را.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند درباره فنا و بقا، او پاسخ داد: بقا حقیقتی است که جاودان است و فنا چیزی است که در مرتبه‌ای پایین‌تر از آن قرار دارد.
گفتند تجرید چیست گفت: آنکه ظاهر او مجرد بود از اعراض و باطن او از اغراض.
هوش مصنوعی: گفتند تجرید چیست؟ او پاسخ داد: تجرید به معنای این است که ظاهر آن از ویژگی‌های فرعی و اضافی خالی باشد و باطن آن نیز از نیت‌ها و مقاصد خاص فارغ باشد.
سؤال کردند از محبت گفت: آنکه صفات محبوب بدل صفات محب بنشیند قال رسول الله صلی الله علیه و علی آله و سلم فاذا احببته کنت له سمعا و بصراً.
هوش مصنوعی: سؤال کردند درباره محبت و او پاسخ داد که محبت واقعی زمانی است که ویژگی‌های محبوب در وجود محب نشسته باشد. پیامبر اسلام فرمودند: "اگر کسی را دوست داشته باشی، گوش و چشمان او خواهی شد."
سؤال کردند از انس گفت: آن بود که حشمت برخیزد.
هوش مصنوعی: از انس پرسیدند که چه چیزی باعث برانگیختن قدرت و عظمت می‌شود، او پاسخ داد: همان چیزی است که باعث می‌شود حشمت و بزرگی به وجود آید.
سؤال کردند از تفکر گفت: در این چند وجه است تفکری است در آیات خدای و علامتش آن بود که ازو معرفت زاید و تفکری است در آلاء و نعما خدای که ازو محبت زاید و تفکری است در وعده خدای و عذاب او ازو هیبت زاید و تفکری است در صفات نفس و در احسان کردن خدای با نفس ازو حبا زاید از خدای تعالی و اگر کسی گوید چرا از فکرت دروعده هیبت زاید گویم از اعتماد بر کرم خدای از خدای بگریزد و بمعصیت مشغول شود.
هوش مصنوعی: در مورد تفکر پرسش کردند و او پاسخ داد که تفکر چند جنبه دارد. یک نوع تفکر در آیات خداوند است که نتیجه‌اش افزایش معرفت و شناخت از خدا می‌باشد. نوع دیگر تفکر در نعمت‌ها و آثار خداوند است که منجر به محبت و عشق به او می‌شود. همچنین تفکری وجود دارد در مورد وعده‌های خدا و عذاب‌های او که از آن، احساس هیبت و ترس ناشی می‌شود. تفکر دیگری نیز در مورد صفات نفس و احسان خدا به انسان است که به بروز عشق به خدا منجر می‌شود. او اضافه کرد اگر کسی بگوید چرا از تفکر در وعده خدا ترس و هیبت به وجود می‌آید، باید گفت این ناشی از اعتماد به لطف و کرم خداوند است؛ چرا که اگر کسی از خدا دور شود و در معصیت غرق شود، به همین دلیل است.
سؤال کردند از تحقیق بنده درعبودیت گفت: چون بنده جمله اشیاء را ملک خدای بیند و پدید آمدن جمله از خدای بیند و قیام جمله به خدای بیند و مرجع جمله بخدای بیند چنانکه خدای تبارک و تعالی فرموده است
هوش مصنوعی: سوال کردند که تحقیق من درباره بندگی چیست. گفتم: وقتی که بنده همه اشیاء را ملک خدا ببیند و ظهور همه چیز را از خدایی بداند و ادامه وجود هر چیزی را به خدا نسبت دهد و بازگشت تمام چیزها را به سوی خدا ببیند، همان‌طور که خداوند متعال فرموده است.
فسبحان الذی بیده ملکوت کل شئی والیه ترجعون و این همه اورا محقق بود بصفوت عبودیت رسیده بود.
هوش مصنوعی: پس پاک و منزه است آن کسی که مالکیت تمامی جهان به دست اوست و به سوی او بازمی‌گردید و همه این‌ها برای او محقق شده است زیرا به مقام خلوص در بندگی رسیده است.
سؤال کردند از حقیقت مراقبت گفت: حالتی است که مراقبت انتظار می‌کند آنچه از وقوع او ترسد لاجرم خلقی بود چنانکه کسی از شبیخون ترسد نخسبد قال الله تعالی فار تقب یعنی فانتظر.
هوش مصنوعی: سؤال کردند که مراقبت چیست، پاسخ داد: مراقبت حالتی است که انسان منتظر وقوع چیزی است که از آن می‌ترسد. به همین ترتیب است که مثل کسی که از حمله غافلگیرانه می‌ترسد، نمی‌تواند آرام بخوابد. قرآن کریم نیز اشاره دارد که باید منتظر بود.
سؤال کردند از صادق و صدیق و صدق گفت: صدق صفت صادق است و صادق آنست که چون او را بینی چنان بینی که شنوده باشی خبر او و چون معاینه بود بل که خبر او اگر یکبار بتو رسیده بود همهٔ عمرش همچنان یابی و صدیق آنست که پیوسته بود صدق او در افعال و اقوال و احوال پرسیدند از اخلاص گفت: فرض فی فرض و نقل فی نقل گفت: اخلاص فریضه است در هرچه فریضه بود چون نماز و غیر آن و نماز که فریضه است فرض است در سنت باخلاص بودن و اخلاص بودن مغز نماز بود و نماز مغز سنت.
هوش مصنوعی: از صادق و صدیق و صدق پرسیدند. او توضیح داد که صادق به کسی گفته می‌شود که وقتی او را ببینی، احساس می‌کنی که خبرش را قبلاً شنیده‌ای و آنچه درباره‌اش می‌گویی را کاملاً درک کرده‌ای. اگر او را به‌طور مستقیم ببیند، احساس می‌کنی که تمام عمرش همانگونه بوده است. صدیق نیز به کسی اشاره دارد که همیشه در افعال، اقوال و حالات خود راست‌گویی و درستی را حفظ می‌کند. درباره اخلاص نیز گفتند که این یک فریضه است که در هر عملی که فرض شده، باید رعایت شود، مانند نماز و سایر عبادات. در واقع، نماز که یک فریضه است، لازم است با اخلاص انجام شود و اخلاص در نماز، روح و مغز آن به شمار می‌رود، در حالی که نماز خود مغز سنت اسلام است.
و هم از اخلاص پرسیدند گفت: فنا است از فعل خویش و برداشتن فعل خویش دیدن از بیش و گفت: اخلاص آنست که بیرون آری خلق را از معامله خدای و نفس یعنی دعوی ربوبیت می‌کند.
هوش مصنوعی: در مورد اخلاص از او پرسیدند و او توضیح داد که اخلاص به معنای از بین بردن اعمال خود و دیدن وجود خداوند است. او اضافه کرد که اخلاص به این معناست که انسان باید دیگران را از کار و معامله با خدا و نفسش جدا کند، یعنی خود را از ادعای ربوبیت دور سازد.
سؤال کردند از خوف گفت: چشم داشتن عقوبت است در هر نفسی.
هوش مصنوعی: سؤال کردند از ترس، و او گفت: دیدن عذاب در هر نفسی، موجب ترس است.
گفتند بلای او چکار کند گفت: بوتهٔ است که مرد را بالاید هر که درین بوته بالوده گشت هرگز او را بلا ننماید.
هوش مصنوعی: گفتند بلای او چه کار می‌کند؟ او پاسخ داد: این مانند یک بوته است که در آن مرد پرورش می‌یابد. هر کسی که در این بوته رشد کند، هرگز دچار بلا و مشکل نخواهد شد.
سئوال کردند از شفقت بر خلق گفت: شفقت بر آنست که بطوع بایشان دهی آنچه طلب می‌کنند و باری بر ایشان ننهی که طاقت آن ندارند و سخنی نگوئی که ندانند.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که شفقت بر دیگران یعنی چه. او در پاسخ گفت: شفقت به این معناست که به طور داوطلبانه به آنها آنچه را که می‌خواهند بدهی و بر دوش آنها باری نگذاری که نتوانند تحمل کنند و سخنی نگویی که برایشان قابل درک نباشد.
گفتند تنها بودن کی درست آید گفت: وقتی که از نفس خویش عزلت گیری و آنچه ترادی نوشته‌اند امروز درس تو شود.
هوش مصنوعی: گفتند که تنها بودن چه زمانی خوب است، او پاسخ داد: زمانی که از نفس خود کناره‌گیری کنی و آنچه را که دیگران نوشته‌اند، امروز برای تو تبدیل به درس شود.
گفتند عزیزترین خلق کیست گفت: درویش راضی.
هوش مصنوعی: گفتند عزیزترین انسان چه کسی است؟ او پاسخ داد: درویش خوشحال.
گفتند صحبت با که داریم گفت: با کسی که هر نیکی که باتو کرده باشد بروی فراموش بود و آنچه بروی بود می‌گذارد.
هوش مصنوعی: گفتند با چه کسی صحبت داریم و او پاسخ داد: با کسی که هر خوبی که با تو کرده فراموش شده است و تنها به آنچه به تو مربوط است توجه می‌کند.
گفتند هیچ چیز فاضلتر از گریستن هست گفت: گریستن بر گریستن.
هوش مصنوعی: گفتند هیچ چیز بالاتر از گریه وجود ندارد. او پاسخ داد: گریه بر روی گریه.
گفتند بنده کیست گفت: آنکه از بندگی کسان دیگر آزاد بود.
هوش مصنوعی: پرسیدند که بنده چه کسی است، پاسخ داد: کسی که از بندگی دیگران آزاد باشد.
گفتند مرید و مراد کیست گفت: مرید در سیاست بود از علم و مراد در رعایت حق بود زیرا که مرید دونده بود و مراد برنده دونده در برندگی رسد.
هوش مصنوعی: گفتند مرید و مراد چه کسانی هستند. پاسخ داد: مرید، در سیاست فعال و از لحاظ علم هم پیشرفته است، اما مراد به رعایت حقوق و اصول اهمیت می‌دهد. زیرا مرید فردی است که در تلاش است و به سختی کار می‌کند، اما مراد به گونه‌ای عمل می‌کند که در نهایت به پیروزی و موفقیت می‌رسد.
گفتند راه به خدای چگونه است گفت: دنیا را ترک گیری یافتی و بر خلاف هواکردی به حق پیوستی.
هوش مصنوعی: گفتند چگونه می‌توان به خدا رسید. پاسخ داد: اگر دنیا را رها کنی و از خواسته‌های نفسانی خود دور شوی، به حقیقت نزدیک‌تر می‌شوی.
گفتند تواضع چیست گفت: فرو داشتن سر و پهلو بزیر داشتن.
هوش مصنوعی: گفتند تواضع چیست؟ او پاسخ داد: فروتنی یعنی سر و پهلو را پایین نگه داشتن.
گفتند که می‌گوئی حجاب سه است نفس و خلق و دنیا گفت: این سه حجاب عام است حجاب خاص سه است دید طاعت و دید ثواب و دید کرامت.
هوش مصنوعی: گفتند که حجاب‌ها سه نوع است: نفس، خلق و دنیا. او پاسخ داد که این سه حجاب عمومی هستند، اما حجاب‌های خاص شامل سه نوع هستند: دیدن طاعت، دیدن ثواب و دیدن کرامت.
و گفت: زلت عالم میل است از حلال به حرام و زلت زاهد میل است از بقا به فنا و زلت عارف میل است از کریم به کرامت.
هوش مصنوعی: و گفت: خطای عالم این است که از چیزهای حلال به سمت حرام می‌رود و خطای زاهد این است که از جاودانگی به فنا گرایش پیدا می‌کند و خطای عارف این است که از رحمت خداوند به سمت مقام و مرتبه بزرگ‌تر می‌رود.
گفتند فرق میان دل مومن و منافع چیست گفت: دل مومن در ساعتی هفتاد بار بگردد و دل منافع هفتاد سال بر یک حال بماند.
هوش مصنوعی: گفتند که چه تفاوتی بین دل مومن و منافع وجود دارد. پاسخ داد: دل مومن در هر ساعت هفتاد بار تغییر می‌کند، اما دل منافع برای هفتاد سال به یک حالت باقی می‌ماند.
نقلست که جنید را دیدند که می‌گفت: یارب فرداء قیامت مرا نابینا انگیز گفتند این چه ادعاست گفت: از آنکه تا کسی راکه ترا بیند او را نباید دید چون وفاتش نزدیک آمد گفت: خوانرا بکشید و سفر بنهید تا به جمجمه دهن خوردن اصحاب جان بدهم چون کار تنگ در آمد گفت: مرا وضو دهید مگر در وضو تخلیل فراموش کردند فرمود تا تخلیل بجای آوردند پس در سجود افتاد و می‌گریست گفتند ای سید طریقت با این طاعت و عبادت که از پیش فرستاده چه وقت سجوداست گفت: هیچ وقت جنید محتاج‌تر ازین ساعت نیست و حالی قرآن خواندن آغاز کرد و می‌خواند مریدی گفت: قرآن می‌خوانی گفت: اولیتر از من بدین که خواهد بود که این ساعت صحیفه عمر من در خواهند نوردید و هفتاد ساله طاعت و عبادت خود را می‌بینم در هوا بیک موی آویخته و بادی برآمده و آنرا می‌جنباید نمی‌دانم که باد قطیعت است یا باد وصلت و بریک جانب صراط و بر یک جانب ملک الموت و قاضی که عدل صفت اوست میل نکند و راهی پیش من نهاده‌اند و نمی‌دانم که مرا به کدام راه خواهند برد پس قرآن ختم کرد و از سورة البقره و هفتاد آیت برخواند و کار تنگ درآمد و گفتند بگوی الله گفت: فراموش نکرده‌ام پس در تسبیح انگشت عقد می‌کرد تا چهار انگشت عقد گرفت و انگشت مسبحه راگذاشت و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و دید فراز کرد و جان بداد غسال بوقت غسل خواست تا آبی به چشم وی رساند هاتفی آواز داد که دست از دیده دوست ما بدار که چشمی که بنام ما بسته شد جز به لقاء ما باز نگردد پس خواست تا انگشت که عقد کرده بود باز کند آواز آمد که انگشتی که بنام عقد شد جز به قرمان ما بازگشاده نگردد و چون جنازه برداشتند کبوتری سفید بر گوشه جنازه نشست هر چند که می‌راندند نمی‌رفت تا آواز داد که خود را و مرا رنجه مدارید که چنگ من بمسمار عشق بر گوشهٔ جنازه دوخته‌اند من از بهر آن نشسته‌ام شمارنج مبرید که امروز قالب او نصیب کروبیان است که اگر غوغاء شما نبودی کالبد او چون باز سفید در هوا با ما پریدی یکی او را بخواب دید گفت: جواب منکر ونکیر چون دادی گفت: چون آن دومقرب از درگاه عزت یا آن هیبت بیامدند و گفتند من ربک من در ایشان نگریستم و خندیدم و گفتم آن روز که پرسنده او بود از من که الست بربکم بودم که جواب دادم که بلی اکنون شما آمده‌اید که خدای تو کیست کسی که جواب سلطان داده باشد از غلام کی اندیشد هم امروز به زبان او می‌گویم الذی خلقنی فهو یهدین به حرمت از پیش من برفتند و گفتند او هنوز در سکر محبت است دیگری به خواب دید گفت: کار خود را چون دیدی گفت: کار غیر از آن بود که ما دانستیم که صد و اند هزار نقطهٔ نبوت سرافکنده و خاموش‌اند ما نیز خاموش شدیم تا کار چگونه شود.
هوش مصنوعی: جنید را دیدند که می‌گفت: ای خدا، در روز قیامت مرا کور برانگیزید. از او پرسیدند چه دلیلی بر این درخواست داری و او پاسخ داد: چون کسی را که تو را ببیند، نباید دید. هنگامی که به پایان زندگی‌اش نزدیک شد، گفت: سفره را بردارید و آماده شوید تا جانم را مانند لقمه‌ای در جمجمه‌ام بربایند. در لحظه‌های سخت، از او خواستند وضو بگیرد و او گفت که چیزهایی در وضو فراموش شده، پس تأکید کرد که آنها را به جا بیاورند. سپس در حالت سجده افتاد و گریه کرد. به او گفتند: ای سید طریقت، با این عبادات و طاعت‌ها که انجام داده‌ای، در این لحظه چه احساس می‌کنی؟ او پاسخ داد: در این لحظه، جنید بیشتر از همیشه به یاری نیاز دارد. سپس شروع به تلاوت قرآن کرد و مریدش از او پرسید: آیا مشغول خواندن قرآن هستی؟ او گفت: من اکنون مهم‌ترین لحظه زندگی‌ام را می‌گذرانم و در مقابل خودم، تمام عباداتم را می‌بینم که به مانند یک تار معلق در هواست و نفسی می‌وزد که نمی‌دانم هوای چیست، آیا هوای خدایی‌ام است یا آنچه که مرا به وصال وصل می‌کند. در یک سو صراط است و در سوی دیگر فرشتۀ مرگ و قاضی که او را به عدل سنجیده است. پس از اتمام خواندن قرآن و رسیدن به آیات پایانی، او در تنگنا قرار گرفت و به او گفتند: بگو الله. او پاسخ داد: فراموش نکرده‌ام. سپس با انگشت‌هایش در تسبیح مشغول شد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و جانش را داد. هنگام غسل، گوینده‌ای صدا کرد که از دیدن دوست ما بپرهیزید زیرا چشمی که به نام ما بسته شده باشد، به جز در دیدار ما باز نخواهد شد. وقتی خواست تا انگشتش را که بسته بود باز کند، صدایی آمد که انگشتی که به نام عقد شده، جز به فرمان ما باز نخواهد گشت. هنگامی که جسدش را برداشتند، کبوتر سفیدی در کنار جنازه‌اش نشسته بود و به هر تلاشی برای دور کردنش جواب نمی‌داد. او گفت: مرا و خود را آزار ندهید که من به خاطر عشق بر کنار جنازه نشسته‌ام. امروز قالب او به فرشتگان خواهد رسید. اگر شما این غوغا را نمی‌کردید، او مانند پرنده‌ای سفید با ما پرواز می‌کرد. یکی از افراد به خواب دید که در پاسخ منکر و نکیری چه گفتی و او گفت: وقتی مقربان درگاه الهی آمدند و پرسیدند: پروردگارت کیست، من به آنها نگاه کردم و خندیدم و گفتم: روزی که پرسنده از من پرسید: آیا من پروردگارت نیستم، من پاسخ دادم بله. اکنون شما آمده‌اید که بپرسید خدای تو کیست؟ کسی که به سلطان پاسخ درست داده، چگونه می‌تواند از جیره‌خواران نگران باشد؟ من امروز هم به زبان او می‌گویم: او کسی است که مرا آفرید و به راهنمایی من می‌پردازد. پس آنها از پیش او رفتند و گفتند او هنوز در حال مستی محبت است. فرد دیگری در خواب دید که از کار خود چگونه است و او گفت: مسأله غیر از آنچه بود که ما می‌دانستیم، خاموشی و سستی نبوت در حالت سکوت است و ما نیز در این سکوت خواهیم ماند تا ببینیم که کار چه خواهد شد.
جریری گفت: جنید را به خواب دیدم و گفتم خدای با توچه کرد گفت: رحمت کرد و آن همه اشارات و عبارات باد برد مگر آن دو رکعت نماز که در نیم شب کردم.
هوش مصنوعی: جریری بیان کرد که جنید را در خواب دیده و از او پرسیده است که خداوند چگونه با او رفتار کرده است. جنید پاسخ داده که خداوند به او رحمت کرده و تمام آن نشانه‌ها و صحبت‌ها را که حس کرده بود، گرفته شده است، به جز دو رکعت نمازی که در نیمه شب خوانده است.
نقلست که یک روز شبلی بر سر خاک جنید ایستاده بود یکی از وی مسئله پرسید جواب نداد و گفت: انی لاستحیبه و التراب بیننا کما کنت استحیبه و هویرانی.
هوش مصنوعی: روزی شبلی در کنار قبر جنید ایستاده بود و فردی از او سوالی پرسید. او به سوال پاسخ نداد و گفت: "من از پاسخ دادن شرم دارم، زیرا خاک بین ماست، همان‌طور که از قبل هم شرم داشتم و او مرا می‌بیند."
بزرگان را حال حیوة و ممات یکی است من شرم دارم که پیش خاک او جواب مسئله دهم همچنانکه درحال حیوة شرم داشتم رحمة الله علیه.
هوش مصنوعی: بزرگان در زندگی و مرگشان یکی هستند و من خجالت می‌کشم که در حضور خاک آن بزرگوار به سوالی پاسخ دهم؛ همان‌طور که در دوران حیاتش نیز شرم داشتم.

حاشیه ها

1400/08/17 03:11
السید امیررضا الموسوی فر

بسم الله

شعر (من لم یکن للوصال اهلا  فکل احسانه ذنوب ) که در اسطار اولیه آمده بنظر می رسد ابداع شخص جنید رحمه الله نباشد .

قدیمی ترین منبعی که به این شعر اشاره کرده کتاب قوه القلوب فی معامله المحبوب ج 2 ص 117 است البته نویسنده را مجهول گذاشته و فرموده (قال بعض الادباء) و بعد از آن کتاب معجز احمد در ج 1 ص 311 ذکر کرده که او نیز به منشی این شعر اشاره نکرده ولکن دو بیت بر آن افزوده : ( ولکن تفوق الناس رایا و حکمه  کما فقتهم حالا و نفسا) که آنچنان شباهتی به پیام شعر قبل خود ندارد و راغب اصفهانی در قرن 6 یعنی هم عصر با جناب عطار این شعر را از شبلی دانسته و شبلی این شعر را در جواب کسی گفته که از او پرسیده انسان بچه چیز از رب خویش فاصله می گیرد در کتاب محاضرات الادباء و در کتابی دیگر بنام طیوریات ج 3 ص 1159 هم شاعر این شعر را شبلی دانسته اند و بنابر برخی اقوال شخصی ابلیس را در خواب می بیند و به او اعتراض می کند که چرا سجده نکردی و ابلیس در جواب این شعر را می گوید و این گزارش اخیر در کتاب المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم آمده که نوشته ابن الجوزی معاصر عطار است علی ای حال شاعر اصلی این شعر بر ما معلوم نشد با جوس خلال کتب ، لا حول و لا قوه الا بالله 

1402/02/22 23:04
سفید

 

و گفت: محبت درست نشود مگر در میان دو تن که یکی دیگری را گوید ای من...

 

1402/10/30 09:12
محمد یوسفی

با سلام و احترام

در مورد ۱۹۴ منافع درست نگاشته شده؟

 

گفتند فرق میان دل مومن و منافع چیست گفت: دل مومن در ساعتی هفتاد بار بگردد و دل منافع هفتاد سال بر یک حال بماند

به نظر منافق به جای منافع صحیح تر باشد