گنجور

بخش ۴۳ - ذکر عمرو بن عثمان مکی قدس الله روحه العزیز

آن شیخ الشیوخ طریقت آن اصل اصول به حقیقت آن شمع عالم آن چراغ حرم آن انسان ملکی عمروبن عثمان مکی رحمةالله و علیه از بزرگان طریقت و سادات این قوم بود و از محتشمان و معتبران این طایفه بود همه منقاد او بودند و سخن او بیش از همه مقبول بود بریاضت و ورع مخصوص و به حقایق و لطایف موصوف و روزگاری ستوده داشت و هرگز سکر را بر خود دست نداد و در صحو رفت و تصانیف لطیف دارد درین طریق و کلماتی عالی و ارادت او به جنید بود بعد از آنکه ابوسعید خراز را دیده بود و پیر حرم بود و سالهاء دراز در آنجا معتکف بود.

نقلست که حسین منصور حلاج را دید که چیزی می‌نوشت گفت: چه می‌نویسی گفت: که چیزی می‌نویسم که با قرآن مقابله کنم عمروبن عثمان او را دعابد کرد و از پیش خود مهجور کرد پیران گفتند هرچه بر حسن آمد از آن بلاها به سبب دعاء او بود.

نقلست که روزی ترجمه گنج نامه بر کاغذی نوشته بود و در زیر سجاده نهاده بود و به طهارت رفته بود در متوضا خبر شد خادم را گفت: تا آن جزء را بردارد چون خادم بیامد نیافت با شیخ گفت: شیخ گفت: بردند و رفت پس گفت: آنکس که آن گنج‌نامه برد زود باشد که دستهایش ببرند و پایهایش ببرند و بردارش کنند و بسوزند و خاکسترش بر باد دهند او را بسر گنج می‌باید رسید او گنج‌نامه می‌دزدد و آن گنج‌نامه این بود که گفت: آن وقت که جان در قالب آدم علیه السلام آمد جملهٔ فرشتگان را سجود فرمود همه سر برخاک نهادند ابلیس گفت: که من سجده نکنم و جان ببازم و سر ببینم که شاید که لعنت کنند و طاغی و فاسق و مرائی خوانند سجده نکرد تا سر آدمی را بدید و بدانست لاجرم به جز ابلیس هیچکس را بر سر آدمی وقوف نیست و کسی سر ابلیس ندانست مگر آدمی پس ابلیس بر سر آدمی وقوف یافت از آنکه سجده نکرد تا بدید که به سر دیدن مشغول بود و ابلیس از همه مردود بود که بر دیده او گنج نهاده بودند گفتند ما گنجی در خاک نهادیم و شرط گنج آن است که یک تن بیند اما سرش ببرند تا غمازی نکند پس ابلیس فریاد برآورد که اندرین مهلتم ده و مرا مکش و لیکن من مرد گنجم گنج بر دیده من نهاند و این دیده به سلامت نرود صمصام لا ابالی فرمود که انک من المنظرین و ترا مهلت دادیم و لیکن متهمت گردانیدیم تا اگر هلاک نکنیم متهم و دروغ زن باشی و هیچکس راست گوی نداند تاگویند کان من الجن فسق عن امر ربه او شیطان است راست از کجا گوید لاجرم ملعون است و مطرود و مخذولست و مجهول و ترجمه گنج نامه عمرو بن عثمان این بود و هم او در کتاب محبت گفته است که حق تعالی دلها را بیافرید بیش از جانها بهفت هزار سال و در روضه انس بداشت و سرها را پیش از دلها بیافرید بهفت هزار سال و در درجه وصل بداشت و هر روز سیصد و شصت نظر کرامت و کلمه محبت جانها را می‌شنوانید و سیصد و شصت لطیفه انس بر دلها ظاهر کرد و سیصد و شصت بار کشف جمال بر سر تجلی کرد تا جمله در کون نگاه کردند و از خود گرامین‌تر کس ندیدند زهوی و فخری در میان ایشان پدید آمد حق تعالی بدان بر ایشان امتحان کرد سر را در جان به زندان کرد و جان را در دل محبوس گردانید و دل را در تن بازداشت آنگاه عقل را در ایشان مرکب گردانید و انبیاء را فرستاد و فرمانها را بداد آنگاه هر کسی از اهل آن مر مقام خود را جویای شدند حق تعالی نمازشان فرمود تا تن در نماز شد دل در محبت پیوست جان به قربت رسید سر به وصلت قرار گرفت.

نقلست که از حرم به عراق نامه نوشت به جنید و جریری و شبلی که بدانید شما که عزیزان و پیران عراقید هر که را زمین حجاز و جمال کعبه باید گوئید لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس و هر که را بساط قرب و درگاه عزت باید گوئید لم تکونوا بالغیه الا بشق الارواح و در آخر رنامه نوشت که این خطی است از عمروبن عثمان مکی و این پیران حجاز که همه با خوداند و در خوداند و برخوداند و اگر از شما کسی هست که همت بلند دارد گو درآی درین راه که در وی دو هزار کوه آتشین است و دوهزار دریا مغرق مهلک و اگر این پایگاه ندارید دعوی می‌کنید که به دعوی هیچ نمی‌دهند چون نامه به جنید رسید پیران عراق را جمع کرد و نامه بر ایشان خواند آنگاه جنید گفت: بیائید و بگوئید که از این کوهها چه خواسته است تا گفتند که از این کوهها مراد نیستی مرد است که تا مرد هزار بار نیست نشود و هزار بار هست نگردد بدرگاه عزت نرسد پس جنید گفت: من از این دو هزار کوه آتشین یکی بیش بسر نبرده‌ام جریری گفت: دولت ترا که آخر یکی بریدی که من هنوز سه قدم بیش نبریده‌ام شبلی بهای‌ های بگریست و گفت: خنک ترا ای جنید که یک کوه آتشین بریدی و خنک ترا که سه قدم بریدی که من هنوز گرد آن از دور ندیده‌ام.

نقلست که چون عمروبن عثمان به صفاهان آمد جوانی به صحبت او پیوست پس آنجوان بیمار شد و مدتی رنج بکشید روزی جمعی به عیادت آمدند شیخ را اشارت کرد که قوال را بگوی تابیتی برگوید عمرو باقوال گفت: این بیت برگوی

مالی مرضت فلم یعدنی عاید
منکم و یمرض عبدکم فاعود

بیمار چون این بشنید در حال صحت یافت و یکی از بزرگان طریقت شد.

پرسیدند از معنی افمن شرح الله صدره لاسلام گفت: معنی آنست که چون نظر بنده برعظمت علم وحدانیت و جلال ربوبیت افتاد نابینا شود بعد از آن از هر چه نظر برو افتد.

و گفت: بر تو باد که پرهیز کنی از تفکر کردن در چیزی از عظمت خدای یادر چیزی از صفات خدای که تفکر در خدای معصیت است و کفر.

و گفت: جمع آنست که حق تعالی خطاب کرد بندگان را در میثاق و تفرقه آنست که عبارت می‌کند ازو باوجود بهم و گفت: عبارت بر کیفیت وجد دوستان نیفتد از آنکه او سر حق است نزدیک مؤمنان.

و گفت: اول مشاهده قربت است و معرفت بعلم الیقین و حقایق آن.

و گفت: اول مشاهده زواید یقین است و اول یقین آخر حقیقت است.

و گفت: محبت داخل است در رضا و رضا نیز درمحبت از جهت آنکه دوست نداری مگر آنکه بدان راضی باشی و راضی نباشی مگر بدانچه دوست داری.

و گفت: تصوف آنست که بنده در هر وقتی مشغول به چیزی بود که در آن وقت آن اولیتر.

و گفت: صبر ایستادن بود با خدای و گرفتن بلا بخوشی و آسان والله اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب.

بخش ۴۲ - ذکر جنید بغدادی قدس اللّه روحه العزیز: آن شیخ علی الاطلاق آن قطب باستحقاق آن منبع اسرار آن مرتع انوار آن سبق برده باستادی سلطان طریقت جنید بغدادی رحمة الله علیه شیخ المشایخ عالم بود و امام الائمه جهان و در فنون علم کامل و در اصول و فروع مفتی و در معاملات و ریاضات و کرامات و کلمات لطیف و اشارات عالی بر جمله سبقت داشت و از اول حال تا آخر روزگار پسندیده بود و قبول و محمود همه فرقت بود و جمله بر امامت او متفق بودند و سخن او در طریقت حجت است و به همه زبانها ستوده و هیچکس بر ظاهر و باطن او انگشت نتوانست نهادن به خلاف سنت و اعتراض نتوانست کرد مگر کسی کور بود و مقتدای اهل تصوف بود و اور ا سید الطایفه گفته‌اند و لسان القوم خوانده‌اند و اعبدالمشایخ نوشته‌اند و طاوس العلماء و سلطان المحققین در شریعت و حقیقت باقصی الغایه بود و در زهد و عشق بی‌نظیر و در طریقت مجتهد و بیشتر ازمشایخ بغداد در عصر او و بعد از وی مذهب او داشته‌اند و طریق او طریق صحو است بخلاف طیفوریان که اصحاب بایزید اند و معروف‌ترین طریقی که در طریقت و مشهورترین مذهبی مذهب جنید است و در وقت او مرجع مشایخ او بود و او را تصانیف عالی است در اشارات و حقایق و معانی و اول کسی که علم اشارت منتشر کرد او بود و با چنین روزگار بارها دشمنان و حاسدان به کفر و زندقه او گواهی دادند و صحبت محاسبی یافته بود و خواهرزاده سری بود و مرید او روزی از سری پرسیدند که هیچ مرید را درجه ازدرجهٔ پیر بلندتر باشد گفت: باشد و برهان آن ظاهر است جنید را درجه بالای درجه من است و جنید همه درد و شوق بود و در شیوه معرفت و کشف توحید شأن رفیع داشته است و در مجاهده و مشاهده و فقر آیتی بود تا از او می‌آرند که با آن عظمت که سهل تستری داشت جنید گفت: که سهل صاحب آیات و سباق غایات بود و لکن دل نداشته است یعنی ملک صفت بوده است ملک صفت نبوده است چنانکه آدم علیه السلام همه در دو عبادت بود یعنی در دو گیتی کاری دیگرست و ایشان دانند که چه می‌گویند ما را به نقل کار است و ما را نرسد کسی را بر کسی از ایشان فضل نهادن و ابتداء حال او آن بود که از کودکی باو دزد زده بود و طلب گار و با ادب فراست و فکرت بود و تیز فهمی عجب بود یک روز از دبیرستان بخانه آمد پدر را دید گریان گفت: چه بوده است گفت: امروز چیزی از زکوه بیش خال تو برده‌ام سری قبول نکرد می‌گریم که عمر خود در این پنج درم بسر برده‌ام و این خود هیچ دوستی را از دوستان خدا نمی‌شاید جنید گفت: بمن ده تا بدو دهم و بستاند باو داد جنید روان شد و در خانه خال برد و در بکوفت گفتند کیست گفت: جنید در بگشائید و این فریضهٔ زکوه بستان سری گفت: نمی‌ستانم گفت: بدان خدای که با تو این فضل و با پدرم آن عدل کرد که بستانی سری گفت: ای جنید با من چه فضل کرده است و با و چه عدل جنید گفت: باتو آن فضل کرده است که ترا درویشی داد و با پدرم آن عدل کرده است که او را به دنیا مشغول گردانید تو اگر خواهی قبول کنی و اگر خواهی رد کنی او اگر خواهد و اگر نخواهد زکوه مال بمستحق باید رسانید سری را این سخن خوش آمد گفت: ای پسر پیش از آنکه این زکوه قبول کنم ترا قبول کردم در بگشاد و آن زکوه بستد و او را در دل خود جای داد. بخش ۴۴ - ذکر ابوسعید خراز قدس الله روحه العزیز: آن پخته جهان قدس آن سوخته مقام انس آن قدوه طارم طریقت آن غرقه قلزم حقیقت آن معظم عالم اعزاز قطب وقت ابوسعید خراز رحمةالله علیه از مشایخ کبار و از قدماء ایشان بود و اشرافی عظیم داشت در ورع و ریاضت بغایت بود و به کرامت مخصوص و در حقایق و دقایق به کمال و در همه فن بر سر آمده بود و در مرید پروردن آیتی بود و او را لسان التصوف گفتند و این لقب از بهر آن دادند که درین امت کس را زبان حقیقت چنان نبود که او را در این علم او را چهارصد کتاب تصنیف است و در تجرید و انقطاع بی‌همتا بود و اصل او از بغداد بود و ذوالنون مصری را دیده بود و با بشروسری سقطی صحبت داشته بود و در طریقت مجتهد بود و ابتدائ عبارت از حالت بقاء و فنائ او کرد و طریقت خود را درین دو عبارت متضمن گردانید و در دقایق علوم بعضی از علماء ظاهر بروی انکار کردند و او را به کفر منسوب کردند به بعضی الفاظ که در تصانیف او دیدند و آن کتاب کتاب السرنام کرده بود معنی آن فهم نکردند یکی این بود که گفته بود ان عبداً رجع الی الله و تعلق بالله و سکن فی قرب الله قدنسی نفسه و ماسوی الله فلو قلت له من این أنت و این ترید لم یکن له جواب غیرالله گفت: چون بنده به خدای رجوع کند و تعلق به خدا گیرد و در قرب خدای ساکن شود هم نفس خویش را هم ما سوی الله را فراموش کند اگر او را گویند تو از کجائی و چه خواهی او را هیچ جواب خوب‌تر از آن نباشد که گوید الله و در صفت این قوم که او می‌گوید که بعضی را از این قوم گویند که تو چه می‌خواهی گوید الله اگر چنان بود که اندامهاء اودر تن او به سخن آید همه گویند الله که اعضاء و مفاصل او برابر آمده بود از نورالله که مجذوبست دروی پس در قرب بغایتی رسد که هیچکس نتواند که در پیش او گوید الله از جهت آنکه آنجا هرچه رود از حقیقت رود بر حقیقت و از خدای رود بر خدای چون اینجا هیچ از الله بسر نیامده باشد چگونه کسی گوید الله جمله عقل عقلا اینجا رسد و در حیرت بماند تمام شد این سخن.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن شیخ الشیوخ طریقت آن اصل اصول به حقیقت آن شمع عالم آن چراغ حرم آن انسان ملکی عمروبن عثمان مکی رحمةالله و علیه از بزرگان طریقت و سادات این قوم بود و از محتشمان و معتبران این طایفه بود همه منقاد او بودند و سخن او بیش از همه مقبول بود بریاضت و ورع مخصوص و به حقایق و لطایف موصوف و روزگاری ستوده داشت و هرگز سکر را بر خود دست نداد و در صحو رفت و تصانیف لطیف دارد درین طریق و کلماتی عالی و ارادت او به جنید بود بعد از آنکه ابوسعید خراز را دیده بود و پیر حرم بود و سالهاء دراز در آنجا معتکف بود.
هوش مصنوعی: آن شیخ بزرگ و مهم در طریقت، که به‌عنوان نماد و نورانی‌ترین چهره عالم شناخته می‌شود، شخصیتی برجسته و معتبر در میان سادات و بزرگان این قوم بود. او مورد احترام و پیروی همگان قرار داشت و سخنانش بیشتر از همه پذیرفته می‌شد. او به ریاضت و احتیاط معروف بود و به حقایق و نکات ظریف آگاهی داشت. در طول عمرش، همواره از غفلت و سرمستی دور بود و به حالت بیداری و هوشیاری زندگی می‌کرد. آثار و تألیفات ارزشمندی در این زمینه دارد و کلماتش همواره پرمعنا و عمیق است. علاقه او به جنید سرچشمه می‌گیرد و همچنین از دیدار ابو سعید خراز بهره‌مند شده بود و سال‌ها در آن مکان معتکف بوده است.
نقلست که حسین منصور حلاج را دید که چیزی می‌نوشت گفت: چه می‌نویسی گفت: که چیزی می‌نویسم که با قرآن مقابله کنم عمروبن عثمان او را دعابد کرد و از پیش خود مهجور کرد پیران گفتند هرچه بر حسن آمد از آن بلاها به سبب دعاء او بود.
هوش مصنوعی: حسین منصور حلاج را دید که در حال نوشتن چیزی است. از او پرسید که چه می‌نویسید و او پاسخ داد که قصد دارد مطلبی بنویسد که با قرآن مقابله کند. عمرو بن عثمان به او حمله کرد و او را از خود دور کرد. بزرگ‌ترها گفتند که هر بلا و مصیبتی که بر حسن نازل شد، به خاطر دعاهای او بود.
نقلست که روزی ترجمه گنج نامه بر کاغذی نوشته بود و در زیر سجاده نهاده بود و به طهارت رفته بود در متوضا خبر شد خادم را گفت: تا آن جزء را بردارد چون خادم بیامد نیافت با شیخ گفت: شیخ گفت: بردند و رفت پس گفت: آنکس که آن گنج‌نامه برد زود باشد که دستهایش ببرند و پایهایش ببرند و بردارش کنند و بسوزند و خاکسترش بر باد دهند او را بسر گنج می‌باید رسید او گنج‌نامه می‌دزدد و آن گنج‌نامه این بود که گفت: آن وقت که جان در قالب آدم علیه السلام آمد جملهٔ فرشتگان را سجود فرمود همه سر برخاک نهادند ابلیس گفت: که من سجده نکنم و جان ببازم و سر ببینم که شاید که لعنت کنند و طاغی و فاسق و مرائی خوانند سجده نکرد تا سر آدمی را بدید و بدانست لاجرم به جز ابلیس هیچکس را بر سر آدمی وقوف نیست و کسی سر ابلیس ندانست مگر آدمی پس ابلیس بر سر آدمی وقوف یافت از آنکه سجده نکرد تا بدید که به سر دیدن مشغول بود و ابلیس از همه مردود بود که بر دیده او گنج نهاده بودند گفتند ما گنجی در خاک نهادیم و شرط گنج آن است که یک تن بیند اما سرش ببرند تا غمازی نکند پس ابلیس فریاد برآورد که اندرین مهلتم ده و مرا مکش و لیکن من مرد گنجم گنج بر دیده من نهاند و این دیده به سلامت نرود صمصام لا ابالی فرمود که انک من المنظرین و ترا مهلت دادیم و لیکن متهمت گردانیدیم تا اگر هلاک نکنیم متهم و دروغ زن باشی و هیچکس راست گوی نداند تاگویند کان من الجن فسق عن امر ربه او شیطان است راست از کجا گوید لاجرم ملعون است و مطرود و مخذولست و مجهول و ترجمه گنج نامه عمرو بن عثمان این بود و هم او در کتاب محبت گفته است که حق تعالی دلها را بیافرید بیش از جانها بهفت هزار سال و در روضه انس بداشت و سرها را پیش از دلها بیافرید بهفت هزار سال و در درجه وصل بداشت و هر روز سیصد و شصت نظر کرامت و کلمه محبت جانها را می‌شنوانید و سیصد و شصت لطیفه انس بر دلها ظاهر کرد و سیصد و شصت بار کشف جمال بر سر تجلی کرد تا جمله در کون نگاه کردند و از خود گرامین‌تر کس ندیدند زهوی و فخری در میان ایشان پدید آمد حق تعالی بدان بر ایشان امتحان کرد سر را در جان به زندان کرد و جان را در دل محبوس گردانید و دل را در تن بازداشت آنگاه عقل را در ایشان مرکب گردانید و انبیاء را فرستاد و فرمانها را بداد آنگاه هر کسی از اهل آن مر مقام خود را جویای شدند حق تعالی نمازشان فرمود تا تن در نماز شد دل در محبت پیوست جان به قربت رسید سر به وصلت قرار گرفت.
هوش مصنوعی: روزی شنیده بودم که شخصی ترجمه‌ای از گنج‌نامه را بر روی کاغذی نوشته و آن را زیر سجاده‌اش گذاشته و به طهارت رفته بود. هنگامی که در حال وضو رفتن بود، به خادمش گفت که آن نوشته را بردارد. اما وقتی خادم آمد، آن نوشته را نیافت و به شیخ گفت. شیخ پاسخ داد که آن نوشته دزدیده شده و دیگر خواهد رفت. پس افزود که کسی که آن گنج‌نامه را برده، به زودی دستانش قطع خواهد شد و پایش نیز به همین سرنوشت دچار خواهد گشت و او را خواهند سوزاند و خاکسترش را به باد خواهند داد. او به گنج باید برسد اما در نهایت، آنچه دزدیده شده، چیزی جز گنج‌نامه نیست. این گنج‌نامه در واقع اشاره به آن زمانی داشت که جان در بدن آدم علیه‌السلام دمیده شد و همه فرشتگان در برابر او سجده کردند و فقط ابلیس بود که سجده نکرد و گفت که نمی‌خواهد سجده کند تا بداند ممکن است به لعنت دچار شود و سرش به حالت سرکشی و نافرمانی خوانده شود. ابلیس متوجه شد که سجده نکردن او موجب می‌شود تا او تنها کسی باشد که بر سر آدم واقف است. به همین خاطر، او در برابر آدم متوقف شد و با اینکه از سجده کردن امتناع ورزید، در نهایت به گنجی که بر دیدگانش نهان است، اشاره کرد و فریاد زد که در این مهلت به من اجازه بدهید و مرا نکشید، چرا که من گنج را می‌بینم و نمی‌خواهم این دیده به خطر بیفتد. سپس خداوند به او مهلتی داد و در عین حال او را متهم کرد تا اگر هلاک نشود، متهم و دروغ‌گو باشد. بعد از آن، در متن ذکر شده است که خداوند دل‌ها را به مدت طولانی بیش از جان‌ها آفرید و همچنین عمق وجود آدم‌ها را در نظر گرفت و آزمون‌ها و نعمت‌های عظیم را بر آنها نازل کرد. در نهایت، خداوند انبیاء را فرستاد و احکام را اعلام کرد و هر کسی از خلقت، مقامات خود را جستجو نمود.
نقلست که از حرم به عراق نامه نوشت به جنید و جریری و شبلی که بدانید شما که عزیزان و پیران عراقید هر که را زمین حجاز و جمال کعبه باید گوئید لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس و هر که را بساط قرب و درگاه عزت باید گوئید لم تکونوا بالغیه الا بشق الارواح و در آخر رنامه نوشت که این خطی است از عمروبن عثمان مکی و این پیران حجاز که همه با خوداند و در خوداند و برخوداند و اگر از شما کسی هست که همت بلند دارد گو درآی درین راه که در وی دو هزار کوه آتشین است و دوهزار دریا مغرق مهلک و اگر این پایگاه ندارید دعوی می‌کنید که به دعوی هیچ نمی‌دهند چون نامه به جنید رسید پیران عراق را جمع کرد و نامه بر ایشان خواند آنگاه جنید گفت: بیائید و بگوئید که از این کوهها چه خواسته است تا گفتند که از این کوهها مراد نیستی مرد است که تا مرد هزار بار نیست نشود و هزار بار هست نگردد بدرگاه عزت نرسد پس جنید گفت: من از این دو هزار کوه آتشین یکی بیش بسر نبرده‌ام جریری گفت: دولت ترا که آخر یکی بریدی که من هنوز سه قدم بیش نبریده‌ام شبلی بهای‌ های بگریست و گفت: خنک ترا ای جنید که یک کوه آتشین بریدی و خنک ترا که سه قدم بریدی که من هنوز گرد آن از دور ندیده‌ام.
هوش مصنوعی: از حرم به عراق نامه‌ای به جنید، جریری و شبلی نوشته شده که به آن‌ها یادآوری می‌کند که شما عزیزان و بزرگان عراق هستید. به هر کسی که در جستجوی حجاز و زیبایی کعبه است، باید گفت که به سادگی به آنجا نخواهند رسید، مگر با مجاهدت و تلاش بسیار. و به هر کسی که در پی نزدیکی به مقام قُرب و عزت است، باید گفت که این کار نیز نیاز به جدیت و روح بزرگ دارد. در پایان، نویسنده نامه اشاره کرده که این نوشته از عمرو بن عثمان مکی است و بیان می‌کند که این بزرگان همگی در خود و برای خود تلاش می‌کنند. اگر کسی از آن‌ها اراده‌ای قوی دارد، باید در این راه قدم بگذارد، چرا که در این مسیر دو هزار کوه آتشین و دو هزار دریا مهلک وجود دارد. اگر کسی توانایی این کار را ندارد، تنها ادعا کردن کفایت نمی‌کند. وقتی نامه به جنید رسید، او جمعیت بزرگان عراق را دعوت کرد و نامه را برایشان خواند. سپس جنید گفت: بیایید و بگویید که از این کوه‌ها چه می‌خواهید؟ آن‌ها پاسخ دادند که هدف از این کوه‌ها، انسان است، چرا که تا زمانی که انسان به کمال نرسد، نمی‌تواند به مقامات بالا دست یابد. جنید گفت: من تنها یک کوه آتشین را پشت سر گذاشته‌ام، جریری گفت: تو توانستی یکی را عبور کنی، من هنوز سه قدم بیشتر برنداشته‌ام. شبلی با گریه گفت: خوش به حال تو ای جنید که یک کوه آتشین را رد کردی و خوش به حال تو که سه قدم برداشتی، در حالی که من هنوز از دور هم نتوانسته‌ام به آن نزدیک شوم.
نقلست که چون عمروبن عثمان به صفاهان آمد جوانی به صحبت او پیوست پس آنجوان بیمار شد و مدتی رنج بکشید روزی جمعی به عیادت آمدند شیخ را اشارت کرد که قوال را بگوی تابیتی برگوید عمرو باقوال گفت: این بیت برگوی
هوش مصنوعی: روایت شده است که هنگامی که عمرو بن عثمان به صفاهان رسید، جوانی به او ملحق شد. بعد از مدتی، آن جوان بیمار شد و مدت زیادی درد کشید. روزی تعدادی از افراد برای عیادت او آمدند. عمرو به شیخ اشاره کرد که رقاص (قوال) را بگوید تا بیتی بخواند. عمرو نیز به قوال گفت: این بیت را بخوان.
مالی مرضت فلم یعدنی عاید
منکم و یمرض عبدکم فاعود
هوش مصنوعی: مال من به بیماری‌ام نرسید و کسی از شما به من کمک نکرد، اما وقتی بنده‌تان بیمار شد، من به عیادتش می‌روم.
بیمار چون این بشنید در حال صحت یافت و یکی از بزرگان طریقت شد.
هوش مصنوعی: بیمار با شنیدن این حرف، بهبود یافت و به یکی از بزرگان راه و روش عرفانی تبدیل شد.
پرسیدند از معنی افمن شرح الله صدره لاسلام گفت: معنی آنست که چون نظر بنده برعظمت علم وحدانیت و جلال ربوبیت افتاد نابینا شود بعد از آن از هر چه نظر برو افتد.
هوش مصنوعی: سؤال کردند معنی آیه "پس کسی که خداوند سینه‌اش را برای اسلام گشوده است" چیست. پاسخ دادند: معنی آن این است که وقتی بنده به عظمت علم یکتایی خدا و جلال ربوبیت او نظر کند، چشمانش از دیدن غیر خدا کور می‌شود و بعد از آن هیچ چیزی دیگری را نمی‌بیند.
و گفت: بر تو باد که پرهیز کنی از تفکر کردن در چیزی از عظمت خدای یادر چیزی از صفات خدای که تفکر در خدای معصیت است و کفر.
هوش مصنوعی: او گفت: بر تو واجب است که از فکر کردن در مورد عظمت خداوند و صفات او پرهیز کنی، زیرا تأمل در خداوند نوعی گناه و کفر به شمار می‌رود.
و گفت: جمع آنست که حق تعالی خطاب کرد بندگان را در میثاق و تفرقه آنست که عبارت می‌کند ازو باوجود بهم و گفت: عبارت بر کیفیت وجد دوستان نیفتد از آنکه او سر حق است نزدیک مؤمنان.
هوش مصنوعی: او گفت: به طور کلی، خداوند بندگانش را در پیمان و جدایی خطاب کرده است و این به این معنی است که با وجود فاصله، ارتباطی بین دوستان برقرار است. او افزود که این ارتباط به گونه‌ای است که کیفیت رابطه دوستانه از میان نمی‌رود، زیرا او سرّ حق است و نزد مؤمنان محفوظ است.
و گفت: اول مشاهده قربت است و معرفت بعلم الیقین و حقایق آن.
هوش مصنوعی: او گفت: نخستین مرحله نزدیک شدن به خداوند، شناخت است که از طریق علم واقعی به دست می‌آید و به درک حقایق منجر می‌شود.
و گفت: اول مشاهده زواید یقین است و اول یقین آخر حقیقت است.
هوش مصنوعی: او گفت: نخستین چیزی که مشخص می‌شود، زوایای یقین است و در نهایت، یقین به حقیقت واقعی منجر می‌شود.
و گفت: محبت داخل است در رضا و رضا نیز درمحبت از جهت آنکه دوست نداری مگر آنکه بدان راضی باشی و راضی نباشی مگر بدانچه دوست داری.
هوش مصنوعی: او گفت: محبت و رضا به یکدیگر وابسته‌اند؛ چراکه تو نمی‌توانی چیزی را دوست داشته باشی مگر اینکه به آن راضی باشی و نمی‌توانی راضی باشی مگر اینکه به آنچه دوست داری، اعتماد کنی.
و گفت: تصوف آنست که بنده در هر وقتی مشغول به چیزی بود که در آن وقت آن اولیتر.
هوش مصنوعی: او گفت: تصوف این است که انسان در هر زمانی به چیزی مشغول باشد که در آن لحظه اولویت دارد.
و گفت: صبر ایستادن بود با خدای و گرفتن بلا بخوشی و آسان والله اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب.
هوش مصنوعی: و گفت: صبر به معنای ایستادگی در برابر خداوند است و تحمل سختی‌ها باید با خوشنودی و آسانی همراه باشد. و خداوند بهتر می‌داند که چیست درست و بازگشت به سوی اوست.

حاشیه ها

1398/11/05 17:02
M

سلام
معنی این عبارت چیست؟
همه با خوداند و در خوداند و برخوداند