گنجور

بخش ۳۳ - ذکر ابوتراب نخشبی قدس الله روحه

آن مبارز صف بلا، آن عارف صدق و صفا، آن مرد میدان معنی، آن فرد ایوان تقوی، آن محقق حق و نبی، قطب وقت ابوتراب نخشبی رحمةالله علیه، از عیار پیشگان طریقت بود، و از مجردان راه بلا بود و از سیاحان بادیه فقر بود، و از سیدان این طایفه بود، و از اکابر مشایخ خراسان بود، و درمجاهده و تقوی قدمی راسخ داشت، و در اشارات و کلمات نفسی عالی داشت. چهل موقف ایستاده بود و در چندین سال هرگز سر بر بالین ننهاده بود، مگر در حرم.

یکبار در سحرگاه به خواب شد. قومی از حوران خواستند که خویشتن بر او عرضه کنند. شیخ گفت: ما را چندان پروایی هست به غفور که پروای حور ندارم. حوران گفتند: ای بزرگ! هرچند چنین است اما یاران ما را شماتت کنند که بشنوند که ما را پیش تو قبولی نبود.

تا رضوان جواب داد که: ممکن نیست این عزیزان پروای شما بود. بروید تا فردا که در بهشت قرار گیرد و بر سریر مملکت نشیند آنگاه بیایید و تقصیری که در خدمت رفته است به جای آرید.

بوتراب گفت که : ای رضوان! اگر خود به بهشت فرو آیم گو خدمت کنید.

ابن جلا گوید: بوتراب در مکه آمد. تازه روی بود. گفتم: طعام کجا خورده ای؟

گفت: به بصره، و دیگر به بغداد، و دیگر اینجا.

و ابن جلا گوید: سیصد پیر را دیدم. در میان ایشان هیچ کس بزرگتر از چهارتن نبود. اول ایشان بوتراب بود.

نقل است که چون از اصحاب خویش چیزی دیدی که کراهیت داشتی خود توبه کردی و در مجاهده بیفزودی و گفتی: این بیچاره به شومی من در این بلا افتاده است.

و اصحاب را گفتی: هرکه از شما مرقعی پوشید سوال کرد، وهرکه اندر خانقاه نشست سوال کرد، و هرکه از مصحف قرآن خواند سوال کرد.

یک روز یکی از اصحاب وی دست به پوست خربزه ای دراز کرد و سه روز بود تا چیزی نخورده بود. گفت: تو برو که تصوف را نشایی. تو را به بازار باید شد.

و گفت: میان من و خدای عهدی است که چون دست به حرام دراز کنم مرا از آن بازدارد.

و گفت: هیچ آرزو بر دل من دست نبوده است، مگر وقتی در بادیه می‌آمدم. آرزوی نان گرم و خایه مرغ بر دلم گذر کرد. اتفاق افتاد که راه گم کردم. به قبیله ای افتادم. جمعی ایستاده بودند و مشغله می‌کردند. چون مرا بدیدند در من آویختند و گفتند: کالای ما برده ای.

و کسی آمده بود و کالای ایشان برده بود. شیخ را بگرفتند و دویست چوب بزدند. در میان چوب زدن پیری از آن موضع بگذشت. دید یکی را می‌زدند. به نزدیک او شد. بدانست که او کیست. مرقع بدرید و فریاد برداشت و گفت: شیخ الشیوخ طریقت است. این چه بی حرمتی است؟ این چه بی ادبی است که با سید همه صدیقان طریقت کردید؟

آن مردمان فریاد کردند و پشیمانی خوردند و عذر خواستند. شیخ گفت: ای برادران! به حق وفای اسلام که هرگز وقتی بر من گذر نکرد خوشتر از این وقت، سالها بود تا می‌خواستم که این نفس به کام خویش ببینم. بدان آرزو اکنون رسیدم.

پس پیر صوفی دست او بگرفت و او را به خانقاه بردو دستوری خواست تا طعامی بیاورد. برفت و نان گرم و خایه مرغ بیاورد.شیخ گفت: ای نفس! هر آرزویی که بر دل تو خواهد گذشت بی دویست تازیانه نخواهد بود.

نقل است که بوتراب را چند پسر بود؛ و در عهد او گرگ مردم خوار پدید آمده بود. چند پسرش را بدرید. یک روز به سجاده نشسته بود. گرگ قصد او کرد. او را خبر کردند. همچنان می بود. گرگ چون او را بدید بازگشت.

نقل است که یکبار با مریدان در بادیه می‌رفت. اصحاب تشنه شدند. خواستند که وضو سازند. به شیخ مراجعه کردند. شیخ خطی بکشید، آب برجوشید و وضو ساختند.

ابوالعباس سیرمی گوید: با بوتراب در بادیه بودم. یکی از یاران گفت مرا تشنه است.

پای بر زمین زد. چشمه ای آب پدید آمد. مرد گفت: مرا چنان آرزوست که به قدح بخورم.

دست بر زمین زد قدحی برآمد از آبگینه سپید که از آن نیکوتر نباشد. وی از آن آب بخورد و یاران را آب داد و آن قدح تا به مکه با ما بود.

بوتراب ابوالعباس را گفت: اصحاب تو چه می‌گویند در این کارها که حق تعالی با اولیای خویش می‌کند از کرامات؟

گفت: هیچکس ندیدم که به دین ایمان آورد الا اندکی.

گفت: هرکه ایمان نیاورد به دین کافر بود.

و یک بار مریدان گفتند: گزیر نیست از قوت شیخ.

گفت: گزیر نیست از آنکه از او گزیر نیست.

بوتراب گفت: شبی در بادیه می‌رفتم - تنها - شبی تاریک بود. ناگاه سیاهی پیش من آمد. چندانکه مناره ای ترسیدم. چون او را بدیدم گفتم: تو پری یا آدمی؟

گفت: تو مسلمان یا کافری؟

گفتم: مسلمان.

گفت: مسلمان جز خدای از چیزدیگر مترسد.

شیخ گفت: دل من به من بازآمد. دانستم که فرستاده غیب است. تسلیم کردم و خوف از من برفت.

و گفت: غلامی دیدم در بادیه بی زاد و راحله. گفتم: اگر یقین نیستی با او هلاک شود. پس گفتم: یا غلام به چنین جای می‌روی بی زاد؟

گفت: ای پیر! سربردار تا جز خدای هیچ کس را بینی.

گفتم: اکنون هرکجا خواهی برو.

و گفت: مدت بیست سال نه از کسی چیزی گرفتم و نه کسی را چیزی دادم. گفتند: چگونه؟ گفت: اگر می‌گرفتم از وی گرفتم و اگر می‌دادم بدو می‌دادم.

و گفت: روزی طعامی برمن عرضه کردند، منع کردم. چهارده روز گرسنه ماندم، از شومی آنکه منع کردم.

و گفت: هیچ نمی‌دانم مرید را مضرتر از سفرکردن بر متابعت نفس و هیچ فساد به مرید راه نیافت الا به سبب سفرهای باطل.

و گفت: حق تعالی فرموده است که دور باشید از کبایر، و کبایر نیست الا دعوی فاسد و اشارت باطل و اطلاق کردن عبارات و الفاظ میان تهی بی حقیقت. ثم قال قال الله تعالی و ان الشیاطین لیوحون الی اولیاءهم لیجادلوکم.

و گفت: هرگز هیچکس به رضای خدای نرسد اگر یک ذره دنیا را در دل او مقدار بود.

و گفت: چون بنده صادق بود در عمل حلاوت یابد، پیش از آنکه عمل کند و اگر اخلاص به جای آورد در آن حلاوت یابد، در آن وقت که آن عمل کند.

و گفت: شما سه چیز دوست می‌دارید و از آن شما نیست نفس را دوست می‌دارید و نفس از آن خدای است، و روح را دوست می‌دارید و روح از آن خدای است، و مال را دوست می‌دارید و مال از آن خدای است. و دو چیز طلب می‌کنید و نمی‌یابید: شادی و راحت. و این هردو در بهشت خواهد بود.

و گفت: سبب وصول به حق هفده درجه است. ادنای آن اجابت است و اعلای آن توکل کردن به خدای تعالی به حقیقت.

و گفت: توکل آن است که خویشتن را در دریای عبودیت افگنی، دل در خدای بسته داری. اگر دهد شکر گویی و اگر بازگیرد صبر کنی.

وگفت: هیچ چیز عارف را تیره نکند و همه تیرگیها با او روشن بود.

و گفت: از دلها دلی است که زنده به نور فهم از خدای .

و گفت: قناعت گرفتن قوت از خدای .

و گفت: هیچ چیز نیست از عبادات نافعتر از اصلاح خواطر.

و گفت: اندیشه خویش را نگاه دار زیرا که مقدمه همه چیزها است که هرکه را اندیشه درست شد بعد از آن هرچه بر وی برود از افعال و احوال همه درست بود.

و گفت: حق تعالی گویا گرداند علما را در هر روزگاری مناسب اعمال اهل روزگار.

و گفت: حقیقت غناآن است که مستغنی باشی از هرکه مثل توست، و حقیقت فقر آن است که محتاج باشی به هرکه مثل توست.

نقل است که کسی گفتش: تو را هیچ حاجت هست به من؟ بردار.

شیخ گفت: مرا چون به تو و مثل تو حاجت بود که مرا به خدای حاجت نیست. یعنی در مقام رضایم؛ راضی را با حاجت چه کار.

و گفت: فقیر آن است که قوت او آن بود که بیابد و لباس او آن بود که عورتی بپوشد و مسکن او آن بود که در آنجا باشد.

نقل است که وفات او در بادیه بصره بود و از پس او به چندین سال جماعتی بدو رسیدند او را دیدند بر پای ایستاده و روی به قبله کرده و خشک شده و رکوه ای پیش نهاده و عصا در دست گرفته و هیچ سباعی گرد او نگشتی؛ رحمةالله علیه.

بخش ۳۲ - ذکر احمد خضرویه قدس الله روحه العزیز: آن جوانمرد راه، آن پاکباز درگاه آن متصرف طریقت، آن متوکل بحقیقت، آن صاحب فتوت شیخی احمد خضرویه بلخی، رحمةالله علیه، از معتبران مشایخ خراسان بود و از کاملان طریقت بود و از مشهوران فتوت بود و از سلطانان ولایت و از مقبولان جمله فرقت بود و در ریاضت مشهور بود و در کلمات عالی مذکور بود و صاحب تصنیف بود وهزار مرید داشت که هر هزار بر آب می‌رفتند و بر هوا می‌پریدند و در ابتدا مرید حاتم اصم بود و با ابو تراب صحبت داشته بود و برحفص را دیده بود. بخش ۳۴ - ذکر یحیی معاذ رازی قدس الله روحه العزیز: آن چشمه روضه رضا، آن نقطه کعبه رجا، آن ناطق حقایق، آن واعظ خلایق، آن مرد مراد؛یحیی معاذ رحمة الله علیه، لطیف روزگار بود و خلقی عجب داشت و بسطی با قبض آمیخته و رجائی غالب. کار خایفان پیش گرفته و زبان طریقت و محبت بود، و همتی عالی داشت و گستاخ درگاه بود، و وعظی شافی داشت - چنانکه او را یحیی واعظ گفتندی - و در علم و عمل قدمی راسخ او را بود، و به لطایف و حقایق مخصوص بود و به مجاهده و مشاهده موصوف و صاحب تصنیف بود، و سخنی موزون و نفسی گیرا داشت تا به حدی که مشایخ گفته اند: خداوند را دو یحیی بود، یکی از انبیا و یکی از اولیا. یحیی زکریا صلوات الله علیهما طریق خوف را چنان سپرد که همه صدیقان به خوف او از فلاح خود نومید شدند؛ و یحیی معاذ طریق رجا را چنان سلوک کرد که دست همه مدعیان رجا را در خاک مالید.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن مبارز صف بلا، آن عارف صدق و صفا، آن مرد میدان معنی، آن فرد ایوان تقوی، آن محقق حق و نبی، قطب وقت ابوتراب نخشبی رحمةالله علیه، از عیار پیشگان طریقت بود، و از مجردان راه بلا بود و از سیاحان بادیه فقر بود، و از سیدان این طایفه بود، و از اکابر مشایخ خراسان بود، و درمجاهده و تقوی قدمی راسخ داشت، و در اشارات و کلمات نفسی عالی داشت. چهل موقف ایستاده بود و در چندین سال هرگز سر بر بالین ننهاده بود، مگر در حرم.
هوش مصنوعی: او مبارزی در میدان بلا و عارفی پر از صداقت و پاکی بود. مردی در عرصه معانی و فردی در ایوان تقوی، که حقیقت را محقق می‌کرد و در زمان خود قطب بود. ابوتراب نخشبی رحمت‌الله‌علیه از بهترین رهروان طریقت و از زاهدان راه فقر به شمار می‌آمد. او از بزرگ‌ترین مشایخ خراسان بود و در مجاهده و تقوی استواری خاصی داشت. کلمات و بیاناتش عمق و ارزش زیادی داشت. او سال‌ها در چهل موقف ایستاده بود و هرگز سر بر بالین ننهاده بود، جز در حرم.
یکبار در سحرگاه به خواب شد. قومی از حوران خواستند که خویشتن بر او عرضه کنند. شیخ گفت: ما را چندان پروایی هست به غفور که پروای حور ندارم. حوران گفتند: ای بزرگ! هرچند چنین است اما یاران ما را شماتت کنند که بشنوند که ما را پیش تو قبولی نبود.
هوش مصنوعی: یک بار در صبح زود، فردی خوابش برد. گروهی از حوران تصمیم گرفتند خود را به او نشان دهند. شیخ به آن‌ها گفت: ما آن‌قدر نگران رحمت خداوند هستیم که به حوران فکر نمی‌کنیم. حوران در پاسخ گفتند: ای بزرگ! هرچند که اینگونه است، اما دوستان ما ما را سرزنش می‌کنند که نخواهند دانست که ما پیش تو مورد پذیرش نبوده‌ایم.
تا رضوان جواب داد که: ممکن نیست این عزیزان پروای شما بود. بروید تا فردا که در بهشت قرار گیرد و بر سریر مملکت نشیند آنگاه بیایید و تقصیری که در خدمت رفته است به جای آرید.
هوش مصنوعی: رضوان پاسخ داد که: این عزیزان نمی‌توانند نگران شما باشند. بروید تا فردا که در بهشت فرود آید و بر تخت سلطنت نشیند. آن‌گاه بیایید و نقص‌هایی که در خدمت انجام داده‌اید را جبران کنید.
بوتراب گفت که : ای رضوان! اگر خود به بهشت فرو آیم گو خدمت کنید.
هوش مصنوعی: بوتراب گفت: ای رضوان! اگر خودم به بهشت بیایم، تو به من خدمت کن.
ابن جلا گوید: بوتراب در مکه آمد. تازه روی بود. گفتم: طعام کجا خورده ای؟
هوش مصنوعی: ابن جلا می‌گوید که بوتراب به مکه آمده بود و جوان و تازه‌رو به نظر می‌رسید. از او پرسیدم که کجا غذا خورده است؟
گفت: به بصره، و دیگر به بغداد، و دیگر اینجا.
هوش مصنوعی: او گفت: به بصره، سپس به بغداد، و بعد هم به اینجا.
و ابن جلا گوید: سیصد پیر را دیدم. در میان ایشان هیچ کس بزرگتر از چهارتن نبود. اول ایشان بوتراب بود.
هوش مصنوعی: ابن جلا می‌گوید: من سیصد نفر از اهل علم و زهد را دیدم و در میان آنها هیچ‌کس به اندازه چهار نفر بزرگ نبود. اولین آنها بوتراب بود.
نقل است که چون از اصحاب خویش چیزی دیدی که کراهیت داشتی خود توبه کردی و در مجاهده بیفزودی و گفتی: این بیچاره به شومی من در این بلا افتاده است.
هوش مصنوعی: گفته شده است که وقتی یکی از دوستان خود را در حال ارتکاب کاری دیدی که از آن خوشنت نمی‌آمد، خود را به توبه واداشتی و تلاش بیشتری در مسیر مجاهدت کردی و گفتی: این فرد بیچاره به خاطر بدی من به چنین مصیبتی دچار شده است.
و اصحاب را گفتی: هرکه از شما مرقعی پوشید سوال کرد، وهرکه اندر خانقاه نشست سوال کرد، و هرکه از مصحف قرآن خواند سوال کرد.
هوش مصنوعی: و به یاران خود گفتی: هر کس که پوششی بر تن کرد، پرسش کرد. هر کس که در خانقاه نشست، پرسش کرد. و هر کس که قرآن را تلاوت کرد، نیز پرسش کرد.
یک روز یکی از اصحاب وی دست به پوست خربزه ای دراز کرد و سه روز بود تا چیزی نخورده بود. گفت: تو برو که تصوف را نشایی. تو را به بازار باید شد.
هوش مصنوعی: روزی یکی از یاران او به سمت پوست خربزه‌ای رفت، در حالی که سه روز بود که چیزی نخورده بود. او گفت: تو برو، زیرا تو هنوز مفهوم تصوف را درک نکرده‌ای. تو باید به بازار بروی.
و گفت: میان من و خدای عهدی است که چون دست به حرام دراز کنم مرا از آن بازدارد.
هوش مصنوعی: او گفت: بین من و خداوند قراردادی وجود دارد که اگر بخواهم به کار حرامی دست بزنم، مرا از این کار باز می‌دارد.
و گفت: هیچ آرزو بر دل من دست نبوده است، مگر وقتی در بادیه می‌آمدم. آرزوی نان گرم و خایه مرغ بر دلم گذر کرد. اتفاق افتاد که راه گم کردم. به قبیله ای افتادم. جمعی ایستاده بودند و مشغله می‌کردند. چون مرا بدیدند در من آویختند و گفتند: کالای ما برده ای.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ آرزویی در دل من نبوده است، جز زمانی که در صحرا گام می‌زدم. در آن لحظه، آرزوی نان گرم و تخم‌مرغ به ذهنم خطور کرد. ناگهان راه را گم کردم و به قبیله‌ای رسیدم. گروهی آنجا ایستاده بودند و به کار خود مشغول بودند. وقتی مرا دیدند، به من حمله کردند و گفتند: تو کالای ما را دزدیده‌ای.
و کسی آمده بود و کالای ایشان برده بود. شیخ را بگرفتند و دویست چوب بزدند. در میان چوب زدن پیری از آن موضع بگذشت. دید یکی را می‌زدند. به نزدیک او شد. بدانست که او کیست. مرقع بدرید و فریاد برداشت و گفت: شیخ الشیوخ طریقت است. این چه بی حرمتی است؟ این چه بی ادبی است که با سید همه صدیقان طریقت کردید؟
هوش مصنوعی: کسی به آنجا آمده بود و مال آنها را دزدیده بود. شیخ را دستگیر کردند و دویست ضربه چوب به او زدند. در حین ضرب و شتم، پیرمردی از آن محل عبور کرد. او دید که به کسی ضربه می‌زنند و نزدیک‌تر رفت. متوجه شد که آن شخص کیست. او لباسش را پاره کرد و فریاد زد که این شخص شیخ بزرگ طریقت است. این چه بی‌احترامی و این چه بی‌ادبی است که با پیشوای تمام صدیقان طریقت کرده‌اید؟
آن مردمان فریاد کردند و پشیمانی خوردند و عذر خواستند. شیخ گفت: ای برادران! به حق وفای اسلام که هرگز وقتی بر من گذر نکرد خوشتر از این وقت، سالها بود تا می‌خواستم که این نفس به کام خویش ببینم. بدان آرزو اکنون رسیدم.
هوش مصنوعی: آن مردم فریاد کردند و از کار خود پشیمان شدند و عذرخواهی کردند. شیخ گفت: ای برادران! به حقیقت اسلام، هیچ وقت برای من خوش‌تر از این لحظه نبوده است. سال‌ها بود که می‌خواستم این نفس را (نفس خود را) به کامی که می‌خواهم ببینم. اکنون به آن آرزویم رسیدم.
پس پیر صوفی دست او بگرفت و او را به خانقاه بردو دستوری خواست تا طعامی بیاورد. برفت و نان گرم و خایه مرغ بیاورد.شیخ گفت: ای نفس! هر آرزویی که بر دل تو خواهد گذشت بی دویست تازیانه نخواهد بود.
هوش مصنوعی: پیر صوفی دست فرد را گرفت و او را به خانقاه برد و از او خواست تا غذایی بیاورد. او رفت و نان گرمی و تخم مرغی آورد. شیخ گفت: ای نفس! هر آرزویی که در دل تو بگذرد، بدون دوصد ضربه‌ی تازیانه نخواهد بود.
نقل است که بوتراب را چند پسر بود؛ و در عهد او گرگ مردم خوار پدید آمده بود. چند پسرش را بدرید. یک روز به سجاده نشسته بود. گرگ قصد او کرد. او را خبر کردند. همچنان می بود. گرگ چون او را بدید بازگشت.
هوش مصنوعی: روایت شده است که بوتراب چندین پسر داشت و در زمان او، گرگی که به مردم آسیب می‌رساند، ظاهر شده بود. آن گرگ چند تا از پسرهایش را درید. یک روز بوتراب در حال نماز بر سجاده نشسته بود. گرگ به او نزدیک شد و کسی این موضوع را به او اطلاع داد، اما او همچنان در حال عبادت باقی ماند. وقتی گرگ او را مشاهده کرد، از آنجا برگشت.
نقل است که یکبار با مریدان در بادیه می‌رفت. اصحاب تشنه شدند. خواستند که وضو سازند. به شیخ مراجعه کردند. شیخ خطی بکشید، آب برجوشید و وضو ساختند.
هوش مصنوعی: روایت است که روزی شیخی با پیروانش در بیابان در حال حرکت بود. آنها تشنه شدند و خواستند وضو بگیرند. به شیخ مراجعه کردند و او با کشیدن خطی، آب را به جوش آورد تا آنها بتوانند وضوی خود را بگیرند.
ابوالعباس سیرمی گوید: با بوتراب در بادیه بودم. یکی از یاران گفت مرا تشنه است.
هوش مصنوعی: ابوالعباس سیرمی می‌گوید: من در بیابان با بوتراب بودم. یکی از همراهان گفت که تشنه است.
پای بر زمین زد. چشمه ای آب پدید آمد. مرد گفت: مرا چنان آرزوست که به قدح بخورم.
هوش مصنوعی: پا را به زمین کوبید و چشمه ای از آب ظاهر شد. مرد گفت: آرزو دارم که از این آب بنوشم.
دست بر زمین زد قدحی برآمد از آبگینه سپید که از آن نیکوتر نباشد. وی از آن آب بخورد و یاران را آب داد و آن قدح تا به مکه با ما بود.
هوش مصنوعی: دستش را به زمین برداشت و از آن، جامی از شیشه سفید بیرون آمد که از هیچ چیز دیگری بهتر نبود. او از آن آب نوشید و به دوستانش نیز آب داد و آن جام تا زمانی که به مکه رسیدیم، همراه ما بود.
بوتراب ابوالعباس را گفت: اصحاب تو چه می‌گویند در این کارها که حق تعالی با اولیای خویش می‌کند از کرامات؟
هوش مصنوعی: بوتراب ابوالعباس از او پرسید: اصحاب تو درباره کارهایی که خداوند با اولیای خود انجام می‌دهد و کرامات آن‌ها چه نظری دارند؟
گفت: هیچکس ندیدم که به دین ایمان آورد الا اندکی.
هوش مصنوعی: گفت: هیچ‌کس را ندیدم که به دین ایمان داشته باشد، جز تعداد کمی.
گفت: هرکه ایمان نیاورد به دین کافر بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که به دین ایمان نیاورد، کافر است.
و یک بار مریدان گفتند: گزیر نیست از قوت شیخ.
هوش مصنوعی: در یک بار، پیروان گفتند: نمی‌توان از نیروی شیخ فرار کرد.
گفت: گزیر نیست از آنکه از او گزیر نیست.
هوش مصنوعی: گفت: نمی‌توان از او فرار کرد، زیرا هیچ راه فراری از او وجود ندارد.
بوتراب گفت: شبی در بادیه می‌رفتم - تنها - شبی تاریک بود. ناگاه سیاهی پیش من آمد. چندانکه مناره ای ترسیدم. چون او را بدیدم گفتم: تو پری یا آدمی؟
هوش مصنوعی: بوتراب گفت: شبی در صحرا به تنهایی می‌رفتم و شب تاریکی بود. ناگهان چیزی سیاه به سمت من آمد که باعث ترس من شد. وقتی او را دیدم، از هنگام ترس از خودم پرسیدم: آیا تو پری هستی یا یک انسان؟
گفت: تو مسلمان یا کافری؟
هوش مصنوعی: او پرسید: آیا تو مسلمان هستی یا کافر؟
گفتم: مسلمان.
هوش مصنوعی: من گفتم: مسلمان.
گفت: مسلمان جز خدای از چیزدیگر مترسد.
هوش مصنوعی: او گفت: مسلمان فقط از خدا می‌ترسد و از چیز دیگری نمی‌ترسد.
شیخ گفت: دل من به من بازآمد. دانستم که فرستاده غیب است. تسلیم کردم و خوف از من برفت.
هوش مصنوعی: شیخ گفت: قلب من به آرامش رسید. متوجه شدم که اینجا پیامی از عالم غیب وجود دارد. تسلیم شدم و اضطراب از من دور شد.
و گفت: غلامی دیدم در بادیه بی زاد و راحله. گفتم: اگر یقین نیستی با او هلاک شود. پس گفتم: یا غلام به چنین جای می‌روی بی زاد؟
هوش مصنوعی: او گفت: در بیابان غلامی را دیدم که بدون وسایل سفر و بار و بنه بود. به او گفتم: اگر به این وضعیت ادامه دهی، حتماً به هلاکت می‌رسی. سپس از او پرسیدم: ای غلام، چگونه به چنین جایی می‌روی بدون هیچ وسیله‌ای؟
گفت: ای پیر! سربردار تا جز خدای هیچ کس را بینی.
هوش مصنوعی: گفت: ای سالخورده! سر را بلند کن تا هیچ کس جز خدا را نبینی.
گفتم: اکنون هرکجا خواهی برو.
هوش مصنوعی: گفتم: حالا هر کجا که می‌خواهی برو.
و گفت: مدت بیست سال نه از کسی چیزی گرفتم و نه کسی را چیزی دادم. گفتند: چگونه؟ گفت: اگر می‌گرفتم از وی گرفتم و اگر می‌دادم بدو می‌دادم.
هوش مصنوعی: او گفت: به مدت بیست سال نه از کسی چیزی دریافت کردم و نه به کسی چیزی دادم. وقتی از او پرسیدند چطور ممکن است، پاسخ داد: اگر چیزی می‌گرفتم، آن را تنها از کسی می‌گرفتم که خودش خواسته باشد، و اگر هم چیزی می‌دادم، به کسی می‌دادم که خودش نیاز داشته باشد.
و گفت: روزی طعامی برمن عرضه کردند، منع کردم. چهارده روز گرسنه ماندم، از شومی آنکه منع کردم.
هوش مصنوعی: او گفت: روزی غذایی به من پیشنهاد کردند که از خوردن آن خودداری کردم. به مدت چهارده روز گرسنه ماندم و از این که آن غذا را نپذیرفتم، بسیار پشیمان شدم.
و گفت: هیچ نمی‌دانم مرید را مضرتر از سفرکردن بر متابعت نفس و هیچ فساد به مرید راه نیافت الا به سبب سفرهای باطل.
هوش مصنوعی: وی گفت: هیچ چیزی برای مرید ضرر بیشتری نسبت به سفر کردن وجود ندارد که بر پیروی از نفس او تأثیر منفی بگذارد و هیچ فسادی برای مرید پیش نمی‌آید مگر اینکه به خاطر سفرهای بیهوده باشد.
و گفت: حق تعالی فرموده است که دور باشید از کبایر، و کبایر نیست الا دعوی فاسد و اشارت باطل و اطلاق کردن عبارات و الفاظ میان تهی بی حقیقت. ثم قال قال الله تعالی و ان الشیاطین لیوحون الی اولیاءهم لیجادلوکم.
هوش مصنوعی: و او گفت: خداوند فرموده است که از گناهان بزرگ دوری کنید و گناهان بزرگ جز ادعاهای نادرست و نشانه‌های باطل و به کار بردن عبارات و کلمات بی‌معنا نیستند. سپس اضافه کرد: خداوند فرموده است که شیطان‌ها به دوستان خود القا می‌کنند تا با شما مباحثه کنند.
و گفت: هرگز هیچکس به رضای خدای نرسد اگر یک ذره دنیا را در دل او مقدار بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ‌کس هرگز به رضایت خداوند نمی‌رسد اگر حتی یک ذره از دنیا در دلش باشد.
و گفت: چون بنده صادق بود در عمل حلاوت یابد، پیش از آنکه عمل کند و اگر اخلاص به جای آورد در آن حلاوت یابد، در آن وقت که آن عمل کند.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که فردی در کارهایش صداقت داشته باشد، قبل از انجام آن کار احساس شیرینی و خوشایندی خواهد کرد. همچنین، اگر با نیت خالصانه کاری را انجام دهد، در حین انجام آن کار نیز احساس خوشایندی خواهد داشت.
و گفت: شما سه چیز دوست می‌دارید و از آن شما نیست نفس را دوست می‌دارید و نفس از آن خدای است، و روح را دوست می‌دارید و روح از آن خدای است، و مال را دوست می‌دارید و مال از آن خدای است. و دو چیز طلب می‌کنید و نمی‌یابید: شادی و راحت. و این هردو در بهشت خواهد بود.
هوش مصنوعی: او بیان کرد که شما به سه چیز علاقه دارید: اول، به نفس که متعلق به خداست؛ دوم، به روح که آن نیز از آن خداست؛ و سوم، به مال که آن هم متعلق به خداست. همچنین، شما به دو چیز دیگر اشتیاق دارید: شادی و آرامش، که هر دوی این‌ها تنها در بهشت یافت خواهند شد.
و گفت: سبب وصول به حق هفده درجه است. ادنای آن اجابت است و اعلای آن توکل کردن به خدای تعالی به حقیقت.
هوش مصنوعی: او گفت: برای رسیدن به حقیقت، هفده مرحله وجود دارد. پایین‌ترین این مراحل، درخواست و اجابت است و بالاترین آن، اعتماد واقعی به خداوند متعال می‌باشد.
و گفت: توکل آن است که خویشتن را در دریای عبودیت افگنی، دل در خدای بسته داری. اگر دهد شکر گویی و اگر بازگیرد صبر کنی.
هوش مصنوعی: توکل یعنی آن که خود را در دریا و عرصه بندگی خدا قرار دهی و قلبت را به خدا بسپاری. اگر نعمتی به تو داد، شکرگزار باش و اگر چیزی از تو گرفت، صبر پیشه کن.
وگفت: هیچ چیز عارف را تیره نکند و همه تیرگیها با او روشن بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ چیزی نمی‌تواند عارف را تاریک کند و همه تاریکی‌ها در کنار او روشن است.
و گفت: از دلها دلی است که زنده به نور فهم از خدای .
هوش مصنوعی: او گفت: در دل‌ها دلی وجود دارد که به واسطه نور فهم از جانب خدا زنده است.
و گفت: قناعت گرفتن قوت از خدای .
هوش مصنوعی: و گفت: به довольت از خداوند قوت گرفتن.
و گفت: هیچ چیز نیست از عبادات نافعتر از اصلاح خواطر.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ چیزی از عبادات مفیدتر نیست به اندازه اصلاح نیت‌ها و افکار.
و گفت: اندیشه خویش را نگاه دار زیرا که مقدمه همه چیزها است که هرکه را اندیشه درست شد بعد از آن هرچه بر وی برود از افعال و احوال همه درست بود.
هوش مصنوعی: او گفت: فکر خود را حفظ کن، زیرا که این فکر پایه و اساس همه چیز است. کسی که اندیشه‌اش درست باشد، بعد از آن هر کاری که انجام دهد و هر حالتی که برای او پیش آید، همه صحیح و درست خواهد بود.
و گفت: حق تعالی گویا گرداند علما را در هر روزگاری مناسب اعمال اهل روزگار.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند علمای هر دوره را به گونه‌ای الهام می‌کند که با کردار و اعمال مردم آن زمان همخوانی داشته باشد.
و گفت: حقیقت غناآن است که مستغنی باشی از هرکه مثل توست، و حقیقت فقر آن است که محتاج باشی به هرکه مثل توست.
هوش مصنوعی: او اشاره کرد که حقیقت غنی بودن این است که نیازی به کسی مانند خود نداشته باشی، و حقیقت فقر آن است که به کسی مانند خود نیازمند باشی.
نقل است که کسی گفتش: تو را هیچ حاجت هست به من؟ بردار.
هوش مصنوعی: نقل قولی هست که کسی از دیگری پرسید: آیا به من نیازی داری؟ بردار.
شیخ گفت: مرا چون به تو و مثل تو حاجت بود که مرا به خدای حاجت نیست. یعنی در مقام رضایم؛ راضی را با حاجت چه کار.
هوش مصنوعی: شیخ گفت: من چون به تو و امثال تو نیاز دارم، دیگر نیازی به خدا ندارم. به عبارت دیگر، من در مقام رضایت هستم و کسی که راضی است، چه نیازی به خواسته‌ها دارد؟
و گفت: فقیر آن است که قوت او آن بود که بیابد و لباس او آن بود که عورتی بپوشد و مسکن او آن بود که در آنجا باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: فقیر کسی است که تنها به وسیله‌ای که به دست می‌آورد زنده می‌ماند، لباسی که می‌پوشد برای پوشاندن بدنش است و جایی که زندگی می‌کند، جایی است که فقط در آنجا حضور دارد.
نقل است که وفات او در بادیه بصره بود و از پس او به چندین سال جماعتی بدو رسیدند او را دیدند بر پای ایستاده و روی به قبله کرده و خشک شده و رکوه ای پیش نهاده و عصا در دست گرفته و هیچ سباعی گرد او نگشتی؛ رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: گفته شده که او در بیابان بصره فوت کرده و سال‌ها بعد، گروهی به او رسیدند و او را در حالی یافتند که به حالت ایستاده، رو به قبله است و بدن او خشک شده است. در کنار او نیز یک تکه سنگ و یک عصا وجود دارد و هیچ جانوری در اطراف او جمع نشده است؛ رحمت خدا بر او باد.

حاشیه ها

1392/05/01 02:08
امین کیخا

مراجعه کننده به دری افغانستان می شود پایواز و اتاق انتظار پایوازخانه