گنجور

بخش ۳ - ذکر حسن بصری رحمة الله علیه

آن پرورده نبوت، آن خو کرده فتوت، آن کعبه عمل و علم، آن خلاصه ورع و حلم، آن سبق برده به صاحب صدری، صدر سنت، حسن بصری رضی الله عنه، مناقب او بسیار است و محامد او بی شمار است. صاحب علم و معامله بود، و دایم خوف و حزن حق او را فراگرفته بود و مادر او از موالی ام سلمه بود. چون مادرش به کاری مشغول شدی حسن در گریه آمدی. ام سلمه رضی الله عنها پستان در دهانش نهادی تا او بمکیدی. قطره ای چند شیر پدید آمدی. چندان هزار برکات که حق ازو پدید آورد، همه از اثر شیر ام سلمه بود.

نقل است که حسن طفل بود، یک روز از کوزه پیغامبر علیه السلام آب خورد، در خانه ام سلمه. پیغامبر گفت: این آب که خورد؟

گفتند: حسن. گفت: چندان که از این آب خورد علم من به او سرایت کند.

نقل است که روزی پیغامبر علیه السلام به خانه ام سلمه درآمد، حسن را در کنار وی نهادند. پیغامبر علیه السلام بدو دعا کرد. هرچه یافت از برکات دعای او یافت.

نقل است که چون حسن در وجود آمد او را پیش عمر آوردند. گفت: سموه حسنا فانه حسن الوجه. او را نام «حسن »کنید که نیکوروی است.

ام سلمه رضی الله عنها پرورش و تعهد او قبول کرد، به حکم شفقتی که بر وی برد شیرش پدید آمد تا پیوسته می‌گفتی: اللهم اجعله اماما یقتدی به. خداوندا! او را مقتدای خلق گردان. تا چنان شد که صد و سی تن را از صحابه دریافته بود و هفتاد بدری را یافته، و ارادات او به علی بوده است رضی الله عنهما، و در علوم رجوع باز او کرده است و طریقت ازو گرفت، و ابتدای توبه او آن بود که او گوهر فروش بود. او را الحسن اللولوئی گفتندی، تجارت روم کردی، و با امیران و وزیران قیصد ستد و داد کردی رضی الله عنه. وقتی به روم شد و نزدیک وزیر رفت و ساعتی سخن گفت وزیر گفت: ما به جایی خواهیم شد اگر موافقت کنی.

گفت: حکم تراست، موافقت می‌کنم.

بفرمود تا اسبی برای حسن بیاوردند تا با وزیر بنشست وبرفتند. چون به صحرا رسیدند حسن خیمه ای دید از دیبای رومی زده با طناب ابریشم و میخهای زرین در زمین محکم کرده. حسن به یکسو بایستاد و آنگاه سپاهی چند گران بیرون آمدند. همه آلت حرب پوشیده، گرد آن خیمه درگشتند و چیزی بگفتند و برفتند. آنگاه فیلسوفان و دبیران - قرب چهارصد - در رسیدند. گرد آن خیمه درگشتند و چیزی بگفتند و برفتند. بعد از آن سیصد از پیران نورانی با محاسنهای سفید روی به خیمه نهادند و گرد آن خیمه درگشتند و چیزی بگفتند و برفتند. پس از آن کنیزکان ماهروی - زیادت از دویست - هر یکی طبقی از زر و سیم و جواهر برگرفته گرد خیمه بگشتند و چیزی بگفتند و برفتند. آنگاه قیصر و وزیر جنگ در خیمه شدند و بیرون آمدند و برفتند.

حسن گفت: من متحیر و عجب بماندم. با خود گفتم این چه حالست، چون فرود آمدیم من از او پرسیدم. گفت قیصر روم را پسری بود که ممکن نبود به جمال او آدمیی، و در انواع علوم کامل و در میدان مردانگی بی نظیر. و پدر عاشق او، به صدهزار دل، ناگاه بیمار شد و جمله اطبای حاذق در معالجه او عاجز آمدند. عاقبت وفات کرد. درآن خیمه به گور کردند. هر سال یکبار به زیارت او بیرون شوند. اول سپاهی بی قیاس گرداگرد خیمه در گردند و گویند: ای ملک زاده! ما از این حال که تو را پیش آمدست اگر به جنگ راست شدی ما همه جانها فدا کردیمی تا تورا باز ستدمانی. اما این حال که تو را پیش آمدست از دست کسی است که با او به هیچ روی کارزار نمی‌توانیم کرد، و مبارزت نتوان کرد.

این گویند و بازگردند. آنگاه فیلسوفان و دبیران پیش روند و گویند: این حال کسی کرده است که به دانش و فیلسوفی و علم و خرده شناسی بااو هیچ نتوان کرد که همه حکمای عالم در پیش او عاجزاند و همه عالمان در جنب علم او جاهل، و اگر نه تدبیرها کردیمی و سخنها گفتیمی که در آفرینش همه عاجز از آن شدندی.

این گویند و بازگردند. آنگاه پیران به حرمت به شکوه پیش روند و گویند: ای پادشاه زاده! این حال که تو را پیش آمده است اگر به شفات پیران راست آمدی ما همه شفاعت و زاری کردیمی وتو را آنجا نگذاشتیمی. اما این حال تو را از کسی پیش آمده است که شفاعت هیچ بنده سود ندارد.

این بگویند و بروند. آنگاه آن کنیزکان ماهروی با طبقهای زر و جواهر پیش روند و گرد خیمه بگردند و گویند: ای قیصر زاده! این حال که تو را پیش آمده است اگر به مال و جمال راست آمدی ما همه خود را فدا کردیمی و مالهای عظیم بدادیمی و تو را نگذاشتیمی اما این حال تو را از کسی پیش آمده است که آنجا مال و جمال را اثری نیست.

این گویند و بازگردند. پس قیصر با وزیر بزرگ در خیمه رود و گوید:

بدان ای چشم و چراغ پدر، و ای میوه دل پدر، و ای جگرگوشه پدر به دست پدر چیست؟ پدر برای تو لشکر گران آورد و فیلسوفان و پیران و شفیعان و رای زنان آورد و صاحب جمالان و مال و نعمتهای الوان آورد و خود بیامد. اگر بدین همه کاری برآمدی پدر هر چه بتوانستی کرد بجای آوردی اما این حال از کسی پیش آمده است که پدر با این همه کار و بار و لشکر و حشم و نعمت و مال و خزینه در پیش او عاجز است. سلام بر تو باد تا سال دیگر.

این بگوید و باز گردد. این سخن بر دل حسن چنان کار کرد که دلش از کار برفت. در حال تدبیر بازگشتن کرد و سوی بصره آمد و سوگند خورد که نیز در دنیا نخندد تا عاقبت کارش معلوم نشود و چنان خویشتن را در انواع مجاهده و عبادت افگند که در عهد او کس را ممکن بالای آن ریاضت کشیدن نبود. تا ریاضت به جایی رسید که گفتند هفتاد سال طهارت او در طهارت جای باطل می‌شد و در عزلت چنان شد که امید از جمله خلق بریده کرد تا لاجرم از جمله با سرآمد چنانکه یک روز یکی در جمعی برپای خاست و گفت:

حسن مهتر وبهتر ما چراست؟

بزرگی حاضر بود. گفت: از جهت آنکه امروز جمله خلایق را به علم او حاجت است و او به یک جوبه خلق محتاج نیست. همه در دین بدو حاجتمندند و او در دنیا از همه فارغ است. مهتری و بهتری اینجا بود.

درهفته یکبار مجلس وعظ گفتی و هرباری که به منبر برآمدی چو رابعه را ندیدی مجلس به ترک گرفتی و فرود آمدی. گفتند: ای خواجه! چندین محتشمان و خواجگان و بزرگان آمدند اگر پیرزنی مقنعه داری نیاید چه باشد؟

او گفتی: آری شربتی که ما از برای حوصله پیران ساخته باشیم در سینه موران نتوانیم ریخت.

و هر گاه که مجلس گرم شدی روی به رابعه کردی که ای در گلیم پوشیده. هذا من جمرات قلبک یا سیده. این همه گرمی از یک اخگر دل توست. او را سوال کردند که: جمعی بدین انبوهی که در پای منبر تو می‌نشینند دانیم که شاد شوی.

گفت: ما به کثرت جمع شاد نشویم ولکین اگر یک درویش حاضر بود دل ما شاد شود.

باز پرسیدند: مسلمانی چیست و مسلمان کیست؟ گفت: مسلمانی در کتابهاست و مسلمانان در زیر خاک اند.

از او پرسیدند: اصل دین چیست؟

فقال الورع.

گفتند: آن چیست که ورع را تباه کند؟

فقال الطمع.

و پرسیدند جنات عدن چیست؟

گفت: کوشکی است از زر. در او نیاید الا پیغامبری یا صدیقی یا شهیدی یا سلطانی عادل.

و پرسیدند: طبیبی که بیمار بود دیگران را معالجه چون کند؟

گفت: تو نخست خود را علاج کن، آنگاه دیگران را.

گفت: سخن من بشنوید که علم من شما را سود دارد، و عمل من شما را زیان ندارد.

و پرسیدند: یا شیخ! دلهای ما خفته است که سخن تو در دلهای ما اثر نمی‌کند. چه کنیم؟

گفت: کاشکی خفته بودی که خفته را بجنبانی بیدار گردد. دلهای شما مرده است که هرچند می‌جنبانی بیدار نمی‌گردد.

پرسیدند: قومی اند که در سخن ما را چندان می‌ترسانند که دل ما از خوف پاره شود. این روا بود؟

گفت: امروز با قومی صحبت دارید که شما را بترسانند و فردا ایمن باشید بهتر که صحبت با قومی دارید که شما را ایمن کنند وفردا به خوف اندر رسید.

گفتند: قومی به مجلس تو می‌آیند و سخنهای تو یاد می‌گیرند تا برآن اعتراض کنند و عیب آن می‌جویند.

گفت: من خویشتن را دیده ام که طمع فردوس اعلی و مجاورة حق تعالی می‌کند و هرگز طمع سلامت از مردمان نکند که آفریدگار ایشان از زبان ایشان سلامت نمی‌یابد.

گفتند: کسی می‌گوید که خلق را دعوت مکنید تا پیش خود را پاک نکنید.

گفت: شیطان در آرزوی هیچ نیست مگر در آنکه این کلمه در دل ما آراسته کند تا در امربه معروف و نهی منکر بسته آید.

گفتند: مومن حسد کند.

گفت: برادران یوسف را علیه السلام فراموش کردید، ولکن چو رنجی از سینه بیرون نیفکند زیان ندارد.

حسن مریدی داشت که هرگاه آیتی از قرآن بشنودی خویشتن را بر زمین زدی. یکبار بدو گفت: ای مرد اگر اینچه می‌کنی توانی که نکنی، پس آتش نیستی درمعامله جمله عمر خود زدی. و اگر نتوانی که نکنی ما را به ده منزل از پس پشت بگذاشتی.

پس گفت: الصعقه من الشیطان. هر که بانگی از او برآید آن نیست الا از شیطان و اینجا حاکم غالب کرده است که نه همه جایی چنین بود و شرح این خود او گفته است. یعنی اگر که تواند آن باطل کند و آن صعقه از او پدید آید از شیطان است.

یک روز مجلس می‌داشت. حجاج درآمد با لشکریان بسیار و تیغهای کشیده. بزرگی حاضر بود گفت: امروز حسن را بیازماییم که هنگام آزمایش است.

حجاج بنشست. حسن یک ذره بدو ننگرید و از آن سخن که می‌گفت بنگردید، تا مجلس تمام کرد. آن بزرگ دین گفت: حسن حسن است آخر.

حجاج خویشتن آنجا افگند که حسن بود و بازوش بگرفت و گفت: انظروا الی الرجل. اگر می‌خواهید که مردی را ببینید در حسن نگرید.

حجاج را به خواب دیدند، در عرصات قیامت افتاده گفتند: چه می‌طلبی؟

گفت: آن می‌طلبم که موحدان طلبند.

و این از آن بود که در حالت نزع می‌گفته بود خداوندا بدین مشتی تنگ حوصله نمای ‌که غفارم و اکرم الاکرمین ام. که همه یک دل و یک زبان اند که مرا فروخواهی برد، مرا به ستیزه ایشان برآور و بدیشان نمای که فعال لما یرید منم.

این سخن حسن را برگفتند. گفت: بدان ماند که این خبیث به طراری، آخرت نیز بخواهد برد.

نقل است که مرتضی رضی الله عنه به بصره درآمد - مهار اشتر بر میان بسته - و سه روز بیش درنگ نکرد. جمله منبرها بفرمود تا بشکستند و مذکران را منع کردند. به مجلس حسن درآمد. حسن مجلس می‌گفت. پرسید: تو عالمی یا متعلم.

گفت: هیچ کدام. سخنی از پیغامبر به من رسیده است. باز می‌گویم. مرتضی رضوان الله علیه او را منع نکرد و گفت: این جوان شایسته سخن است.

پس برفت. حسن به فراست بدانست که او کیست. از منبر فرود آمد. از پی او دوان شد تا در او رسید. دامنش بگرفت. گفت: ا زبهر الله وضو ساختن در من آموز.

جایی است که آن را باب الطشت گویند. طشت آوردند تا وضو در حسن آموخت و برفت.

یکبار در بصره خشکسالی افتاد. دویست هزار خلق برفتند و منبری بنهادند و حسن را بر منبر فرستادند تا دعایی گوید. حسن گفت: می‌خواهید تا باران بارد.

گفتند: بلی! برای این آمده ایم.

گفت: حسن را از بصره بیرون کنید.

و چندان خوف بر او غالب بوده است که چنان نقل کرده اند که چون نشسته بودی، گفتی در پیش جلاد نشسته است و هرگز کس لب او خندان ندیدی و دردی عظیم داشته است.

نقل است که روزی یکی را دید که می‌گریست. گفت: چرا می‌گریی؟ گفت به مجلس محمد بن کعب قرظی بودم او نقل کرد که مرد باشد از مومنان که به شومی گناهان چندین سال در دوزخ بماند. گفت: ای کاش که حسن از آنها بودی که پس از چندین سال از دوزخ بیرون آوردندی.

نقل است که یک روز این حدیث می‌خواند: آخر من یخرج من النار رجل یقال له هناد. آخر کسی که از دوزخ بیرون آید مردی بود نام او هناد.

حسن گفت: کاش من آن مرد بودمی.

یکی از یاران گفت: شبی حسن در خانه من می‌نالید. گفتم این ناله تو از چیست با چنین روزگاری که تو داری بدین آراستگی؟ گفت: از آن می‌نالم و می‌گریم که نباید که بی علم و قصد حسن کاری رفته باشد یا قدمی به خطا برداشته یا سخنی به زبان آمده باشد که آن بر درگاه حق تعالی پسندیده نبود، پس حسن را گفته باشد برو که اکنون ترا بر درگاه ما قدری نماند. پس از این هیچ چیز از تو نخواهیم پذیرفت.

نقل است که روزی بر در صومعه او کسی نشسته بود. حسن بر بام صومعه نماز می‌کرد. در سجده چندان بگریست که آب از ناودان فروچکیدن گرفت وبر جامه این مرد افتاد. آن مرد در بزد. گفت: این آب پاک هست یا نه تا بشویم؟

حسن گفت: بشوی که با آن نماز روا نبود که آب چشم عاصیان است.

نقل است که یکبار به جنازه ای رفت. چون مرده را در گور نهادند و خاک فرو کرده بودند، حسن بر سر آن خاک بنشست و چندانی بدان خاک فرو گریست که خاک گل شد. پس گفت: ای مردمان! اول و آخر لحد است. آخر دنیا گور است و اول آخرت نگری گور است که القبر اول منزل من منازل الاخرة. چه می‌نازید به عالمی که آخرش این است. یعنی گور! و چون نمی‌ترسید از عالمی که اولش این است یعنی گور! اول و آخر شما این است اهل غفلت! کار اول و آخر بسازید. تا جماعتی که حاضر بودند چندان بگریستند که همه یک رنگ شدند.

نقل است که روزی به گورستان می‌گذشت - با جماعتی درویشان - بدیشان گفت: در این گورستان مردان اند که سر همت ایشان به بهشت فرو نمی‌آمده است، لکن چندان حسرت با خاک ایشان تعبیه است که اگر ذره ای از آن حسرت بر اهل آسمان و زمین عرضه کنند همه از بیم فرو ریزند.

نقل است که در حال کودکی معصیتی بر حسن رفته بود هرگاه پیراهنی نو بدوختی آن گناه بر گریبان پیراهن نوشتی. پس چندان بگریستی که هوش از وی برفتی.

وقتی عمر عبدالعزیز رضی الله عنه به نزدیک حسن نامه ای نوشت و در آن نامه گفت: مرا نصیحتی کن کوتاه چنانکه یاد دارم و این امام خویش سازم.

حسن بر ظهر نامه نوشت: یا امیرالمومنین!چون خدای با تو است بیم از که داری و اگر خدای با تو نیست امید به که داری.

وقتی دیگر حسن بدو نامه نوشت که: آن روز آمده گیر که بازپسین کسی که مرگ بر وی نوشته اند بمیرد و السلام.

او جوابداد: روزی آمده گیر که دنیا و آخرت هرگز خود نبود.

وقتی ثابت بنانی رحمةالله علیه، به حسن نامه ای نوشت که: می‌شنوم به حج خواهی رفت. می‌خواهم که در صحبت تو باشم.

جوابگفت: بگذار تا در ستر خدای زندگانی کنیم که با یکدیگر بودن عیب یگدیگر را ظاهر کند و یکدیگر را دشمن گیریم.

نقل است که سعید جبیر را در نصیحت گفت: سه کار مکن، یکی قدم بر بساط سلاطین منه، اگر همه محض شفقت بود بر خلق؛ و دوم با هیچ سر پوشیده در خلوت منشین، و اگر چه رابعه بود و تو او را کتاب خدای آموزی؛ و سوم هرگز گوش خود عاریت مده امیر را اگر چه در جه مردان مرد داری که از آفت خالی نبود آخر الامر زخم خویش بزند.

مالک دینار گفت: از حسن پرسیدم: که عقوبت عالم چه باشد؟

گفت: مردن دل.

گفتم: مرگ دل چیست؟

گفت: حب دنیا.

بزرگی گفت: سحرگاهی به در مسجد حسن رفتم. به نماز. در مسجد بسته بود و حسن در درون مسجد دعا می‌کرد و قومی آمین می‌گفتند. صبر کردم تا روشنتر شد. دست بر در نهادم، گشاده شد. در شدم، حسن را دیدم - تنها - متحیر شدم. چون نماز بگزاردیم، قصه با وی بگفتم و گفتم: خدایرا مرا از این کار آگاه کن.

گفت: با کسی مگوی، هر شب آدینه پریان نزد من می آیند و من با ایشان علم می‌گویم و دعا می‌کنم. ایشان آمین می‌گویند.

نقل است که چون حسن دعا کردی حبیب عجمی دامن برداشتی و گفتی: اجابت می‌بینم.

نقل است که بزرگی گفت: با حسن و جماعتی به حج می‌رفتم. در بادیه تشنه شدیم. به سر چاهی رسیدیم، دلو و رسن ندیدیم. حسن گفت: چون من در شروع نماز شوم، شما آب خورید. پس در نماز شد تا به سر آب شدیم. آب برسر چاه آمده بود. باز خوردیم. یکی از اصحاب رکوه ای آب برداشت. آب به چاه فروشد.

چون حسن از نماز فارغ شد گفت: خدایرا استوار نداشتید تا آب به چاه فرورفت.

پس از آنجا برفتیم. حسن در راه خرمایی بیافت، به ما داد، بخوردیم. دانه ای زرین داشت. به مدینه بردیم و از آن طعام خریدیم و به صدقه دادیم.

نقل است که ابو عمرو -امام القرا - قرآن تعلیم کردی. ناگاه کودکی صاحب جمال بیامد که قرآن آموزد. ابو عمرو به نظر خیانت در وی نگریست. قرآن تمام از الف الحمد تا سین من الجنة والناس فراموش کرد. آتشی در وی افتاد و بی قرار شد و به نزدیک حسن بصری رفت و حال با زگفت و زار بگریست. گفت: ای خواجه! چنین کار پیش آمد، و همه قرآن فراموش کردم.

حسن از آن کار اندوهگین شدو گفت: اکنون وقت حج است، برو و حج بگزار. چون فارغ شوی به مسجد خیف رو که پیری بینی در محراب نشسته. وقت بر وی تباه مکن، بگذار تا خالی شود. پس با او بگوی تا دعا کند.

بو عمرو همچنان کرد و در گوشه مسجد بنشست. پیری با هیبت دید خلقی بگرد او نشسته چون زمانی برآمد مردی درآمد با جامه سفید پاکیزه. خلق پیش او باز شدند، و سلام کردند، و سخن گفتند با یکدیگر. چون وقت نماز شد آن مرد برفت و خلقی با وی برفتند. آن پیر خالی ماند. ابو عمرو گفت: من پیش او رفتم و سلام کردم. گفتم: الله الله، مرا فریاد رس! و حال بازگفتم. پیر غمناک شد و به دنبال چشم در آسمان نگاه کرد. هنوز سر در پیش نیاورده بود که قرآن بر من گشاده شد. بوعمرو گفت: من از شادی در پیش در پایش افتادم. پس گفت: تو را به من که نشان داد. گفتم: حسن بصری . گفت کسی را که امامی چون حسن باشد به کسی دیگر چه حاجت باشد. پس گفت: حسن مارا رسوا کرد، ما نیز او را رسوا کنیم. او پرده ما بدرید، ما نیزپرده او بدریم. پس گفت: آن پیر که دیدی با جامه سفید که پس از نماز پیشین آمد و پیش از همه برفت و همه او را تعظیم کردند آن حسن بود. هر روز نماز پیشین به بصره کند، و اینجا آید، و با ما سخن گوید، ونماز دیگر به بصره رود. آنگاه گفت: هر که چون حسن امامی دارد دعا از ما چرا خواهد کرد؟

نقل است که در عهد حسن مردی را اسبی به زیان آمد و آن مرد فروماند. حال خود با حسن بگفت. حسن آن اسب را از بهر جهاد به چهارصد درم از وی بخرید و سیم بداد. شبانه آن مرد مرغزاری در بهشت بخواب دید و اسبی در آن مرغزار و چهارصد کره، همه خنگ: پرسید این اسبان از آن کیست؟

گفتند: به نام تو بود، اکنون به نام حسن کردند.

چون بیدار شد پیش حسن آمد و گفت: ای امام! بیع اقالت پدید کن که پشیمانم.

حسن گفت: برو که آن خواب که تو دیده ای من پیش از تو دیدم.

آن مرد، غمگین بازگشت. شب دیگر حسن کوشکها دید و منظرها به خواب. پرسید: از آن کیست؟

گفت: آن کسی را که بیع اقالت کند.

حسن بامداد آن مرد را طلب کرد و بیع اقالت کرد.

نقل است که همسایه ای داشت، آتش پرست، شمعون نام. بیمار شد و کارش به نزاع رسید. حسن را گفتند: همسایه را دریاب.

حسن به بالین او شد، او را بدید، از آتش و دود سیاه شده گفت: بترس از خدای که همه عمر در میان آتش و دود بسر برده ای. اسلام آر، تا باشد که خدای بر تو رحمت کند.

شمعون گفت: مرا سه چیز از اسلام باز می‌دارد: یکی آنکه شما دنیا می‌نکوهید وشب و روز دنیا می‌طلبید، دوم آنکه می‌گویید مرگ حق است و هیچ ساختگی مرگ نمی‌کنید؛ سوم آنکه می‌گویید دیدار حق دیدنی است، و امروز همه آن می‌کنید که خلاف رضای اوست.

حسن گفت: این نشان آشنایان است. پس اگر مومنان چنین می‌کنند تو چه می‌گویی؟ ایشان به یگانگی مقرند وتو عمر خود در آتش پرستی صرف کردی تو که هفتاد سال آتش پرستیده ای و من که نپرستیده ام، هر دو را به دوزخ درآورند. تو را و مرا بسوزند و حق تو نگاه ندارد. اما خداوند من اگر خواهد آتش را زهره نبود که مویی بر تن من بسوزد، زیرا که آتش مخلوق خدای است و مخلوق، مامور باشد. اکنون تو هفتاد سال او را پرستیده ای بیا تا هر دو دست بر آتش نهیم تا ضعف آتش و قدرت خدای تعالی مشاهده کنی.

این بگفت و دست در آتش نهاد و می‌داشت که یک ذره از وجود وی متغیر نشد و نسوخت. شمعون چون چنین دید متحیر شد، و صبح آشنایی دمیدن گرفت. حسن را گفت: مدت هفتاد سال است تا آتش را پرستیده ام. اکنون نفسی چند مانده است. تدبیر من چیست؟

گفت: آنکه مسلمان شوی.

شمعون گفت: اگر خطی بدهی که حق تعالی مرا عقوبت نکند ایمان آورم، ولیکن تا خط ندهی ایمان نیاورم.

حسن خطی بنوشت. شمعون گفت: بفرمای تا عدول بصره گواهی نویسند بعد از آن بنوشتند. پس شمعون بسیار بگریست و اسلام آورد و حسن را وصیت کرد: که چون وفات کنم بفرمای تا بشویند، و مرا به دست خود در خاک نه و این خط در دست من نه که حجت من این خط خواهد کرد.

این وصیت کرد و کلمه شهادت بگفت و وفات کرد. او را بشستند و نماز کردند ودفن کردند و آن خط در دست او نهادند.

حسن آن شب از اندیشه درخواب برفت که این چه بود که من کردم. من خود غرقه ام، غرقه ای دیگر را چون دستگیرم؟ مرا خود بر ملک خود هیچ دستی نیست، بر ملک خدای چرا سجل کردم؟

در این اندیشه در خواب رفت. شمعون را دید -چون شمعی تابان - تاجی بر سر، و حله ای در بر، خندان در مرغزار بهشت خرامان.

حسن گفت: ای شمعون چگونه ای؟

گفت: چه می‌پرسی؟ چنین که می‌بینی. حق تعالی مرا در جوار خود فرود آورد به فضل خود ودیدار خود نمود به کرم خود و آنچه از لطف در حق من فرمود، در صفت و عبارت نیاید. اکنون تو باری از ضمان خود برون آمدی. بستان این خط خود که مرا پیش بدین حاجت نماند. چون حسن بیدار شد آن کاغذ را در دست دید.گفت: خداوندا! معلوم است که کار تو به علت نیست جز به محض فضل. بر در تو که زیان کند؟ گبر هفتاد ساله را به یک کلمه به قرب خود راه دهی، مومن هفتاد ساله را کی محروم کنی؟

نقل است که چنان شکستگی داشت که در هر که نگریستی او را از خود بهتر داسنتی. روزی به کنار دجله می‌گذشت. سیاهی دید با قرابه ای، و زنی پیش او نشسته و از آن قرابه می‌آشامید. به خاطر حسن بگذشت که این مرد از من بهترا ست. با زشرع حمله آورد که آخر از من بهتر نبود که بازنی نامحرم نشسته و از قرابه می‌آشامد؟ او در این خاطر بود که ناگاه کشتی ای گرانبار برسید و هفت مرد در آن بودند، و ناگاه درگشت و غرقه شد. آن سیاه در رفت و شش تن را خلاص داد. پس روی به حسن کرد و گفت: برخیز اگر از من بهتری. من شش تن را نجات دادم. تو این یک تن را خلاص ده، ای امام مسلمانان! در آن قرابه آب است و آن زن مادر من است. خواستم تا تو را بیازمایم تا تو به چشم ظاهر می‌بینی یا به چشم باطن. اکنون معلوم شد که به چشم ظاهر دید ی.

حسن در پای او افتاد و عذر خواست و دانست که آن گماشته حق است پس گفت: ای سیاه! چنانکه ایشان را از دریا خلاص کردی مرا از دریای پندار خلاص ده.

سیاه گفت: چشمت روشن باد!

بعد از آن چنان شد که البته خود را به از کسی دیگر ندانستی، تا وقتی سگی دید و گفت: الهی مرا بدین سگ برگیر.

پرسیدند: تو بهتری یا سگ؟

گفت: اگر از عذاب خدا خلاص یابم من بهتر باشم والا به عزت و جلال خدای که او از صد چون من به.

نقل است که به سمع حسن برسانیدند که فلان کس ترا غیبت کرده است طبقی رطب بنزدیک آنمرد تحفه فرستاد وبر سبیل عذر گفت : به من رسید که حسنات خویش را به جریده اعمال من نقل کرده ای خواستم که مکافاتی نمایم معذور دار که مکافات چنین مبرتی بر سبیل کمال اقامت نتوان کرد.

نقل است که حسن گفت: از سخن چهار کس عجب داشتم: کودکی و مستی و مخنثی و زنی. گفتند: چگونه؟

گفت: روزی جامه از مخنثی که برو می‌گذشتم درکشیدم. گفت: خواجه حال ما هنوز پیدا نشده است. تو جامه از من برمدار که کارها در ثانی الحال خدای داند که چون شود؛ و مستی را دیدم که در میان وحل می‌رفت، افتان و خیزان. فقلت له ثبت قدمک یا مسکین حتی لاتزل. گفتم قدم ثابت دار تا نیفتی. گفت: تو قدم ثابت کرده ای با این همه دعوی؟ اگر من بیفتم مستی باشم به گل آلوده؛ برخیزم و بشویم. این سهل باشد. اما از افتادن خود بترس. این سخن در دلم عظیم اثر کرد و کودکی وقتی چراغی می‌برد و گفتم: از کجا آورده ای این روشنایی؟ بادی در چراغ دمید و گفت: بگوی تا به کجا می رفت این روشنایی تا من بگویم از کجا آورده ام؟ و عورتی روی برهنه و هر دو دست گشاده و خشم آلوده با جمالی عظیم از شوهر خود با من شکایت می‌کرد. گفتم: اول روی پوش. گفت: من از دوستی مخلوق چنانم که عقل از من زایل شده است و اگر مرا خبر نمی‌کردی همچنین به بازار خواستم شد. تو بااین همه دعوی دردوستی او چه بودی اگر تو ناپوشیدگی روی من ندیدی؟ مرا از این عجب آمد.

نقل است که چون از منبر فرو آمدی تنی چند را از این طایفه باز گرفتی و گفتی النور. بیاید تا نور نشر رکنیم. روزی یکی نه از اهل این حدیث با ایشان همراه شد. حسن او را گفت: تا تو بازگردی.

نقل است که روزی یاران خود را گفت: شما ماننده اید به اصحاب رسول علیه السلام.

ایشان شادی نمودند. حسن گفت: به روی و به ریش، نه به چیزی دیگر که اگر شما را بر آ ن قوم چشم افتادی همه در چشم شما دیوانه نمودندی واگر ایشان را بر سرایر شما اطلاع افتادی یکی را از شما مسلمان نگفتندی، که ایشان مقدمان بودند. بر اسبان رهوار رفتند چون مرغ پرنده و باد وزنده، و ما بر خران پشت ریش مانده ایم.

نقل است که اعرابی پیش حسن آمد و از صبر سوال کرد. گفت: صبر بر دو گونه است. یکی بر بلا و مصیبت و یکی بر چیزها که حق تعالی ما را از آن نهی کرده است. و چنانکه حق صبر بود اعرابی را بیان کرد. اعرابی گفت: ما رایت ازهدمنک.

من زاهدتر از تو ندیدم و صابرتر از تو نشنیدم.

حسن گفت: ای اعرابی! زهد من به جمله از جهت میل است و صبر من از جهت جزع.

اعرابی گفت: معنی این سخن بگوی که اعتقاد من مشوش کردی.

گفت: صبر من در بلایا در طاعت ناطق است بر ترس من از آتش دوزخ و این عین جزع بود و زهد من در دنیا رغبت است در آخرت و این عین نصیبه طلبی است.

پس گفت: صبر آنکس قوی است که نصیبه خود از میان برگیرد تا صبرش حق را بود نه ایمنی تن خود را از دوزخ و زهدش حق را بود نه وصول خود را به بهشت. و این علامت اخلاص بود.

و گفت: مرد را علمی باید نافع و عملی کامل و اخلاصی با وی و قناعتی باید مشبع و صبری با وی. چون این هر سه آمد از آن پس ندانم تا با وی چه کنند.

و گفت: گوسفند از آدمی آگاهتر است از آنکه بانگ شبان او را از چرا کردن باز دارد و آدمی را سخن خدای از مراد خویش باز نمی‌دارد.

وگفت هم نشینی با بدان کردن مردم را بد گمان کند در نیکان.

و گفت: اگر کسی مرا به خمر خوردن خواند دوستر از آن دارم که به طلب کردن دنیا خواند.

و گفت: معرفت آن است که در خود یک ذره خصومت نیابی.

و گفت: بهشت جاودانی بدین عمل روزی چند اندک نیست. به نیت نیکو است.

و گفت: اول که اهل بهشت به بهشت نگرند هفتصد هزار سال بیخود شوند. از بهر آنکه حق تعالی بر ایشان تجلی کند. اگر در جلالش نگرند مست هیبت شوند و اگر در جمالش نگرند غرق وحدت شوند.

و گفت: فکر آینه ای است که حسنات و سیئات تو بدو به تو نمایند.

و گفت: هرکه را سخن نه از سر حکمت است عین آفت است. و هر که را خاموشی نه از سرفکرت است آن برشهوت و غفلت است، و هر نظر که نه از سر عبرت است آن همه لهو و زلت است.

و گفت: در تورات است که هر آدمی که قناعت کرد بی نیاز شد، و چون از خلق عزلت گرفت سلامت یافت، و چون شهوت را زیر پای آورد آزاد گشت، و چون از حسد دست بداشت مودت ظاهر شد، و چون روزی چند صبرکرد بر خورداری جاوید یافت.

و گفت: پیوسته اهل دل به خاموشی معاودت می‌کنند تا وقتیکه دلهای ایشان در نطق آید پس از آن بر زبان سرایت کند.

و گفت: ورع سه مقام است یکی آنکه بنده سخن نگوید مگر به حق، خواه در خشم باش خواه راضی، دوم آنکه اعضای خود را نگاه دارد از هر خشم خدای، سوم آنکه قصد او در چیزی بود که خدای تعالی بدان راضی باشد.

و گفت: مثقال ذره ای از ورع بهتر از هزار سال نماز و روزه.

و گفت: فاضلترین همه اعمال فکرت است و ورع.

و گفت: اگر بدانمی که در من نفاقی نیست از هرچه در روی زمین است دوست تر داشتمی.

و گفت: اختلاف ظاهر و باطن و دل و زبان از جمله نفاق است.

و گفت: هیچ مومن نبوده است از گذشتگان و نخواهد بود از آیندگان الا که برخود می‌لرزند که نباید منافق باشیم.

و گفت: هر که گوید مومنم حقا که مومن نیست به یقین، ولاتزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقی.

و گفت: مومن آن است که آهسته بود و چون حاطب اللیل نبود، یعنی چون کسی نبود که هرچه تواند کرد بکند، هر چه به زبان آید بگوید.

و گفت: سه کس را غیبت نیست: صاحب هوا را، فاسق را، و امام ظالم را.

و گفت: در کفارت غیبت استغفار بسنده است، اگرچه بحلی نخواهی.

و گفت: مسکین، فرزند آدم. راضی شده به سرایی که حلال آن را حساب است و حرام آن را عذاب.

و گفت: جان فرزند آدم ازدنیا مفارقت نکند الا به سه حسرت: یکی آنکه سیر نشد از آنکه جمع کرده بود، دوم آنکه در نیافته بود آنکه امید داشته بود؛ سوم آنکه زادی نیکو نساخت برای چنان راهی که پیش او آمد.

یکی گفت: فلان کس جان می‌کند.

گفت: چنین مگوی که او هفتاد سال بود تا جان می‌کند اکنون از جان کند ن بازخواهد رست تا به کجا خواهد رسید.

و گفت: نجات یافتند سبکباران، هلاک شدند گرانباران.

و گفت: بیامرزاد خدای عزوجل قومی را که دنیا ایشان را ودیعت بود، ودیعت را بازدادند و سبکبار برفتند.

و گفت: به نزدیک من زیرک و دانا آن است که خراب کند دنیا را، و بدان خرابی دنیا آخرت را بنیاد کند، و خراب نکند آخرت را، بدان خرابی آخرت و دنیا را بنیاد نهد.

و گفت: هر که خدایرا شناخت او را دوست دارد، و هرکه دنیا را شناخت او را دشمن دارد.

و گفت: هیچ ستوری به لگام سخت اولیتر از نفس تو نیست در دنیا.

و گفت: اگر خواهی که دنیا را بینی که پس از تو چون خواهد بود بنگر که بعد از مرگ دیگران چونست.

و گفت: به خدای که نپرستیدند بتان راالا به دوستی دنیا.

و گفت: کسانی که بیش از شما بوده اند قدر آن نامه دانسته اند که از حق به ایشان رسید. به شب تامل کردندی، و به روز کار بدان کردند ی. و شما درس کردید و بدان عمل نکردیت. اعراب و حروف درست کردید و بدان بارنامه دنیا می‌سازیت.

و گفت: به خدای که زر و سیم را هیچ کس عزیز ندارد که نه خدای او را خوار گرداند.

و گفت: هر احمقی که قومی را بیند که از پس او روان شوند، به هیچ حال دل بر جای نماند.

و گفت: هرچه کسی را خواهی فرمود باید که اول فرمانبردار باشی.

و گفت: هر که سخن مردمان پیش تو آرد سخن تو پیش دیگرن برد، او را نه لایق صحبت باشد.

و گفت: برادران پیش ما عزیزاند که ایشان یار دین اند واهل و فرزند، یار دنیا و خصم دین.

و گفت: هرچه بنده بر خود و مادر و پدر نفقه کند آن را حساب بود مگر طعامی که پیش دوستان و مهمانان نهد.

و گفت: هر نمازی که دل در وی حاضر نبود به عقوبت نزدیکتر بود.

و گفتند: خشوع چیست؟

گفت: بیمی که در دل ایستاده بود و دل آن را ملازم گرفته.

گفتند: مردی بیست سال است تا به نماز جماعت نیامده است، و با کسی اختلاط نکرده، و در گوشه ای نشسته است.

حسن پیش او رفت و گفت: چرا به نماز جماعت نیایی و اختلاط نکنی.

گفت: مرا معذور دارد که مشغولم.

گفت: به چه مشغولی؟ گفت: هیچ نفس از من برنمی آید که نه نعمتی از حق به من رسد و نه معصیتی از من بدو.و به شکر آن نعمت و به عذر آن معصیت مشغولم.

حسن گفت: همچنین باش که تو بهترا زمنی.

پرسیدند: تو را هرگز وقت خوش بوده است؟

گفت: روزی بر بام بودم. زن همسایه با شوهر می‌گفت که قرب پنجاه سال است که در خانه توام. اگر بود و اگر نبود. صبر کردم. در سرما و گرما و زیادتی نطلبیدم و نام و ننگ تو نگاه داشتم و از تو به کس گله نکردم. اما بدین یک چیز تن در ندهم که بر سر من دیگری گزینی. این همه برای آن کردم تاتو مرا ببینی همه، نه آن که تو دیگری را ببینی. امروز به دیگری التفات می‌کنی. اینک به تشنیع دامن امام مسلمانان گیرم.

حسن گفت: مرا وقت خوش گشت و آب از چشمم روانه گشت. طلب کردم تا آن را در قرآن نظیر یابم. این آیت یافتم: ان الله لایغفر ان یشرک به و یغفرما دو ن ذلک لمن یشاء. همه گناهت عفو گردانم اما اگر به گوشه خاطر به دیگری میلی کنی و با خدای شریک کنی هرگزت نیامرزم.

نقل است که یکی از او پرسید: که چگونه ای؟ گفت: چگونه بود حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هرکسی به تخته ای بمانند.

گفت: صعب باشد.

گفت: حال من همچنان باشد.

نقل است که روز عید بر جماعتی بگذشت که می‌خندیدند و بازی می‌کردند. گفت: عجب از کسانی دارم که بخندند واز حقیقت حال خود ایشان را خبر نه.

نقل است که یکی را دید که در گورستان نان می‌خورد. گفت: او منافق است.

گفتند: چرا.

گفت: کسی را که در پیش این مردگان شهوت بجنبد گویی که به آخرت و مرگ ایمان ندارد. این نشان منافق بود.

نقل است که در مناجات گفتی: الهی مرا نعمت دادی، شکر نکردم، بدانکه شکر نکردم نعمت از من بازنگرفتی. بلا بر من گماشتی، صبر نکردم، بلا دایم نگردانیدی بدانکه صبر نکردم. الهی! از تو چه آید جز کرم؟

و چون وقت وفاتش نزدیک آمد بخندید و هرگز کس او را خندان ندیده بود؛ و می‌گفت: کدام گناه؟ کدام گناه؟ و جان بداد. پیری او را به خواب دید و گفت: در حال حیات هرگز نخندیدی، در نزع آن چه حال بود؟

گفت: آوازی شنیدم که یا ملک الموت!سخت بگیرش که هنوزش یک گناه مانده است. مرا از آن شادی خنده آمد. گفتم: کدام گناه؟ و جان بدادم.

بزرگی آن شب که او وفات کرد به خواب دید که درهای آسمان گشاده بودی و منادی می‌کردند که حسن بصری به خدای رسید و خدای از او خوشنود است، روح الله روحه.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن پرورده نبوت، آن خو کرده فتوت، آن کعبه عمل و علم، آن خلاصه ورع و حلم، آن سبق برده به صاحب صدری، صدر سنت، حسن بصری رضی الله عنه، مناقب او بسیار است و محامد او بی شمار است. صاحب علم و معامله بود، و دایم خوف و حزن حق او را فراگرفته بود و مادر او از موالی ام سلمه بود. چون مادرش به کاری مشغول شدی حسن در گریه آمدی. ام سلمه رضی الله عنها پستان در دهانش نهادی تا او بمکیدی. قطره ای چند شیر پدید آمدی. چندان هزار برکات که حق ازو پدید آورد، همه از اثر شیر ام سلمه بود.
هوش مصنوعی: او که فرزند نبوت است و به ارزش‌های اخلاقی خو گرفته، کعبه‌ای برای عمل و دانش محسوب می‌شود. او نمونه‌ای از ورع و حلم است و در صدر سنت قرار دارد. حسن بصری، شخصیت برجسته‌ای است که در علم و عبادت مشهور است و همواره با ترس و اندوه نسبت به خداوند زندگی کرده است. مادر او، از خادمان ام سلمه بوده است. وقتی مادرش به کاری مشغول می‌شد، حسن شروع به گریه می‌کرد و ام سلمه پستانش را به دهان او می‌گذارد تا او مکیده و آرام شود. از چند قطره شیری که از سینه‌اش بیرون آمد، هزاران برکت به وجود آمد که همگی نتیجه شیر ام سلمه بود.
نقل است که حسن طفل بود، یک روز از کوزه پیغامبر علیه السلام آب خورد، در خانه ام سلمه. پیغامبر گفت: این آب که خورد؟
هوش مصنوعی: روایت شده که حسن، فرزند پیامبر، روزی در خانه ام سلمه از کوزه آب نوشید. پیامبر از او پرسید: این آبی که نوشیدی، چیست؟
گفتند: حسن. گفت: چندان که از این آب خورد علم من به او سرایت کند.
هوش مصنوعی: گفتند: حسن. او پاسخ داد: هر اندازه که از این آب بنوشم، علم من به او منتقل خواهد شد.
نقل است که روزی پیغامبر علیه السلام به خانه ام سلمه درآمد، حسن را در کنار وی نهادند. پیغامبر علیه السلام بدو دعا کرد. هرچه یافت از برکات دعای او یافت.
هوش مصنوعی: روزی پیامبر اسلام به خانه ام سلمه رفت و حسن را در کنار او قرار دادند. پیامبر برای او دعا کرد و هرچه از برکات دعا یافت، به حسن رسید.
نقل است که چون حسن در وجود آمد او را پیش عمر آوردند. گفت: سموه حسنا فانه حسن الوجه. او را نام «حسن »کنید که نیکوروی است.
هوش مصنوعی: هنگامی که حسن متولد شد، او را پیش عمر بردند. عمر گفت: او را «حسن» بنامید، زیرا صورت زیبایی دارد.
ام سلمه رضی الله عنها پرورش و تعهد او قبول کرد، به حکم شفقتی که بر وی برد شیرش پدید آمد تا پیوسته می‌گفتی: اللهم اجعله اماما یقتدی به. خداوندا! او را مقتدای خلق گردان. تا چنان شد که صد و سی تن را از صحابه دریافته بود و هفتاد بدری را یافته، و ارادات او به علی بوده است رضی الله عنهما، و در علوم رجوع باز او کرده است و طریقت ازو گرفت، و ابتدای توبه او آن بود که او گوهر فروش بود. او را الحسن اللولوئی گفتندی، تجارت روم کردی، و با امیران و وزیران قیصد ستد و داد کردی رضی الله عنه. وقتی به روم شد و نزدیک وزیر رفت و ساعتی سخن گفت وزیر گفت: ما به جایی خواهیم شد اگر موافقت کنی.
هوش مصنوعی: ام سلمه رضی الله عنها به تربیت و نگهداری او پرداخت و به خاطر محبتش، در دلش آرزوی رهبری او را داشت و همواره می‌گفت: «خدایا! او را مقتدای مردم قرار بده.» به طوری که او تا صد و سی نفر از صحابه را شناسایی کرده بود و هفتاد نفر از شرکت‌کنندگان در غزوه بدر را می‌شناخت. او به علی رضی الله عنه علاقه‌مند بود و در علم نیز به او مراجعه می‌کرد و روش و طریق را از او فرا گرفت. او در آغاز کار خود به عنوان یک فروشنده مروارید فعالیت می‌کرد و به خاطر تجارتش به روم می‌رفت و با امیران و وزیران آنجا تجارت می‌کرد. زمانی که به روم رفت و نزد وزیر آنجا قرار گرفت، پس از مدتی صحبت، وزیر به او گفت که اگر موافقت کنی، به جای خوبی خواهیم رسید.
گفت: حکم تراست، موافقت می‌کنم.
هوش مصنوعی: او گفت: این حکم توست و من با آن موافقم.
بفرمود تا اسبی برای حسن بیاوردند تا با وزیر بنشست وبرفتند. چون به صحرا رسیدند حسن خیمه ای دید از دیبای رومی زده با طناب ابریشم و میخهای زرین در زمین محکم کرده. حسن به یکسو بایستاد و آنگاه سپاهی چند گران بیرون آمدند. همه آلت حرب پوشیده، گرد آن خیمه درگشتند و چیزی بگفتند و برفتند. آنگاه فیلسوفان و دبیران - قرب چهارصد - در رسیدند. گرد آن خیمه درگشتند و چیزی بگفتند و برفتند. بعد از آن سیصد از پیران نورانی با محاسنهای سفید روی به خیمه نهادند و گرد آن خیمه درگشتند و چیزی بگفتند و برفتند. پس از آن کنیزکان ماهروی - زیادت از دویست - هر یکی طبقی از زر و سیم و جواهر برگرفته گرد خیمه بگشتند و چیزی بگفتند و برفتند. آنگاه قیصر و وزیر جنگ در خیمه شدند و بیرون آمدند و برفتند.
هوش مصنوعی: حسن سوار بر اسب، به همراه وزیر به صحرا رفت. در آنجا خیمه‌ای زیبا که از پارچه‌ای رومی و با طناب ابریشمی برپا شده بود، دید. حسن در کنار خیمه ایستاد و بلافاصله گروهی از سربازان مسلح نمایان شدند که دور خیمه چرخیدند و سپس رفتند. پس از آنها، گروهی از فیلسوفان و دبیران به تعداد تقریباً چهارصد نفر به آنجا رسیدند، دور خیمه گشتند و سخنانی گفتند و بعد رفتند. سپس سیصد نفر از پیرمردان با محاسن سفید به خیمه نزدیک شدند، دور آن چرخیدند، چیزی گفتند و سپس رفتند. بعد از آن، بیش از دویست کنیز زیبا هر یک با ظرفی از طلا، نقره و جواهر دور خیمه گشتند و سخنانی بیان کردند و رفتند. در نهایت، قیصر و وزیر جنگ به خیمه آمدند و پس از چندی خارج شدند و رفتند.
حسن گفت: من متحیر و عجب بماندم. با خود گفتم این چه حالست، چون فرود آمدیم من از او پرسیدم. گفت قیصر روم را پسری بود که ممکن نبود به جمال او آدمیی، و در انواع علوم کامل و در میدان مردانگی بی نظیر. و پدر عاشق او، به صدهزار دل، ناگاه بیمار شد و جمله اطبای حاذق در معالجه او عاجز آمدند. عاقبت وفات کرد. درآن خیمه به گور کردند. هر سال یکبار به زیارت او بیرون شوند. اول سپاهی بی قیاس گرداگرد خیمه در گردند و گویند: ای ملک زاده! ما از این حال که تو را پیش آمدست اگر به جنگ راست شدی ما همه جانها فدا کردیمی تا تورا باز ستدمانی. اما این حال که تو را پیش آمدست از دست کسی است که با او به هیچ روی کارزار نمی‌توانیم کرد، و مبارزت نتوان کرد.
هوش مصنوعی: حسن گفت: من واقعاً متعجب ماندم. با خودم فکر کردم این چه وضعیتی است. وقتی به زمین آمدیم، از او سوال کردم. او پاسخ داد که قیصر روم پسری داشت که زیبایی او را هیچ‌کس نمی‌توانست انکار کند و در علوم مختلف نیز بسیار ماهر بود و در میدان جنگ بی‌نظیر بود. پدرش به شدت عاشق او بود و ناگهان بیمار شد و همه پزشکان معروف در درمان او ناتوان ماندند. سرانجام او درگذشت و در همان خیمه به خاک سپرده شد. هر سال یک بار برای زیارت او به آنجا می‌روند. ابتدا سپاهیان بزرگی دور خیمه جمع می‌شوند و می‌گویند: ای پسر شاه! اگر تو در جنگ با ما روبه‌رو شده بودی، ما جان‌های خود را برای نجات تو فدای تو می‌کردیم. اما این اتفاقی که برای تو افتاده از دست کسی است که ما نمی‌توانیم با او مبارزه کنیم.
این گویند و بازگردند. آنگاه فیلسوفان و دبیران پیش روند و گویند: این حال کسی کرده است که به دانش و فیلسوفی و علم و خرده شناسی بااو هیچ نتوان کرد که همه حکمای عالم در پیش او عاجزاند و همه عالمان در جنب علم او جاهل، و اگر نه تدبیرها کردیمی و سخنها گفتیمی که در آفرینش همه عاجز از آن شدندی.
هوش مصنوعی: آنها این را می‌گویند و سپس از آنجا دور می‌شوند. سپس فیلسوفان و نویسندگان به جلو می‌آیند و می‌گویند: حالتی که کسی به آن رسیده است، به قدری بزرگ است که هیچ دانش و فلسفه و علم و شناختی نمی‌تواند به آن نزدیک شود. همه حکما و عالمان جهان در برابر او ناتوانند و از علم او بی‌اطلاع‌اند، و اگر تدبیرها و سخنان ما نبود، همه در آفرینش به همان اندازه ناتوان می‌ماندند.
این گویند و بازگردند. آنگاه پیران به حرمت به شکوه پیش روند و گویند: ای پادشاه زاده! این حال که تو را پیش آمده است اگر به شفات پیران راست آمدی ما همه شفاعت و زاری کردیمی وتو را آنجا نگذاشتیمی. اما این حال تو را از کسی پیش آمده است که شفاعت هیچ بنده سود ندارد.
هوش مصنوعی: افراد بزرگ‌تر با احترام پیش می‌آیند و می‌گویند: ای فرزند پادشاه! اگر این وضعیتی که برای تو پیش آمده به خاطر خواسته و نیت ما باشد، ما همه تلاش کرده و برای تو دعا کردیم تا در این موقعیت نمانی. اما این وضعیت به دلیل شخصی است که دعا و شفاعت هیچ کسی در آنجا به او کمکی نمی‌کند.
این بگویند و بروند. آنگاه آن کنیزکان ماهروی با طبقهای زر و جواهر پیش روند و گرد خیمه بگردند و گویند: ای قیصر زاده! این حال که تو را پیش آمده است اگر به مال و جمال راست آمدی ما همه خود را فدا کردیمی و مالهای عظیم بدادیمی و تو را نگذاشتیمی اما این حال تو را از کسی پیش آمده است که آنجا مال و جمال را اثری نیست.
هوش مصنوعی: این را می‌گویند و می‌روند. سپس کنیزان زیبا با سینی‌های پر از طلا و جواهر نزدیک می‌آیند و دور خیمه گردش می‌کنند و می‌گویند: ای پسر قیصر! اگر وضعیتی که تو در آن هستی به خاطر مال و زیبایی بود، ما همه خود را فدای تو می‌کردیم و ثروت‌های فراوانی می‌دادیم و تو را رها نمی‌کردیم. اما این وضعیتی که برای تو پیش آمده، از کسی است که در آنجا هیچ اثری از مال و زیبایی نیست.
این گویند و بازگردند. پس قیصر با وزیر بزرگ در خیمه رود و گوید:
هوش مصنوعی: آنها این را می‌گویند و به جای خود برمی‌گردند. سپس قیصر همراه با وزیر بزرگ وارد خیمه می‌شود و این جمله را بیان می‌کند:
بدان ای چشم و چراغ پدر، و ای میوه دل پدر، و ای جگرگوشه پدر به دست پدر چیست؟ پدر برای تو لشکر گران آورد و فیلسوفان و پیران و شفیعان و رای زنان آورد و صاحب جمالان و مال و نعمتهای الوان آورد و خود بیامد. اگر بدین همه کاری برآمدی پدر هر چه بتوانستی کرد بجای آوردی اما این حال از کسی پیش آمده است که پدر با این همه کار و بار و لشکر و حشم و نعمت و مال و خزینه در پیش او عاجز است. سلام بر تو باد تا سال دیگر.
هوش مصنوعی: ای نور چشم پدر و میوه دل او، و ای عزیزترین فرزند! پدر برای تو تلاش زیادی کرده و لشکریان و حکیمان و مشاوران و شخصیت‌های بزرگ را گرد آورده است. او تمام امکانات و ثروت‌ها را به دست آورده و خود به نزد تو آمده است. با این همه تلاش و دستاورد، او در برابر یک وضعیتی ناتوان است که نمی‌تواند آن را تغییر دهد. امیدوارم سال آینده نیز سلامتی و موفقیت‌های بیشتری به تو تقدیم شود.
این بگوید و باز گردد. این سخن بر دل حسن چنان کار کرد که دلش از کار برفت. در حال تدبیر بازگشتن کرد و سوی بصره آمد و سوگند خورد که نیز در دنیا نخندد تا عاقبت کارش معلوم نشود و چنان خویشتن را در انواع مجاهده و عبادت افگند که در عهد او کس را ممکن بالای آن ریاضت کشیدن نبود. تا ریاضت به جایی رسید که گفتند هفتاد سال طهارت او در طهارت جای باطل می‌شد و در عزلت چنان شد که امید از جمله خلق بریده کرد تا لاجرم از جمله با سرآمد چنانکه یک روز یکی در جمعی برپای خاست و گفت:
هوش مصنوعی: این موضوع به حسن گفت و او بازگشت. این سخن چنان بر دل او تأثیر گذاشت که حسرت در دلش شکل گرفت. او تصمیم به بازگشت گرفت و راهی بصره شد و سوگند یاد کرد که هرگز در این دنیا نخندد تا مشخص شود سرنوشتش به کجا می‌انجامد. او خود را در انواع مجاهدت و عبادت غرق کرد به‌گونه‌ای که هیچ‌کس در آن زمان نمی‌توانست به آن شدت ریاضت بکشد. این تلاش‌ها به حدی رسید که گفته می‌شد مدت هفتاد سال طهارت او باطل می‌شد و در تنهایی چنان شد که از تمامی مردم ناامید گردید. در نهایت، او دیگر از جمعیت جدا شد و به تنهایی گذراند.
حسن مهتر وبهتر ما چراست؟
هوش مصنوعی: حسن، خوب‌ترین و بهترین ما چیست؟
بزرگی حاضر بود. گفت: از جهت آنکه امروز جمله خلایق را به علم او حاجت است و او به یک جوبه خلق محتاج نیست. همه در دین بدو حاجتمندند و او در دنیا از همه فارغ است. مهتری و بهتری اینجا بود.
هوش مصنوعی: بزرگی در آنجا حضور داشت و گفت: از این جهت که امروز همه مردم به علم او نیاز دارند و او به هیچ یک از آنها نیازی ندارد. همه در امور دینی به او وابسته‌اند و او در دنیا از همه چیز بی‌نیاز است. شخصی با مقام و جایگاه عالی نیز در آنجا بود.
درهفته یکبار مجلس وعظ گفتی و هرباری که به منبر برآمدی چو رابعه را ندیدی مجلس به ترک گرفتی و فرود آمدی. گفتند: ای خواجه! چندین محتشمان و خواجگان و بزرگان آمدند اگر پیرزنی مقنعه داری نیاید چه باشد؟
هوش مصنوعی: هر هفته یک بار در جلسه‌ی وعظ حاضر می‌شدی و هر بار که بر منبر می‌رفتی، به محض اینکه رابعه را نمی‌دیدی، مجلس را ترک می‌کردی و پایین می‌آمدی. به تو گفتند: ای آقا! تعدادی از افراد مهم و بزرگ به این جلسه آمده‌اند، اگر یک پیرزن مقنعه‌دار هم نیاید، چه ایرادی دارد؟
او گفتی: آری شربتی که ما از برای حوصله پیران ساخته باشیم در سینه موران نتوانیم ریخت.
هوش مصنوعی: او گفت: بله، نوشیدنی که ما برای دل خوش کردن بزرگ‌ترها تهیه کرده‌ایم، نمی‌توانیم در سینه مورچه‌ها بریزیم.
و هر گاه که مجلس گرم شدی روی به رابعه کردی که ای در گلیم پوشیده. هذا من جمرات قلبک یا سیده. این همه گرمی از یک اخگر دل توست. او را سوال کردند که: جمعی بدین انبوهی که در پای منبر تو می‌نشینند دانیم که شاد شوی.
هوش مصنوعی: وقتی که مجلس گرم و شلوغ می‌شود، به رابعه نگاه می‌کنی و می‌گویی: «ای کسی که در گلیم خود پنهان شده‌ای، این گرما از شعله قلب توست، بانوی من.» سپس از او می‌پرسند: «ما می‌دانیم که تو از دیدن تعداد زیادی که پای منبر تو نشسته‌اند، خوشحال می‌شوی.»
گفت: ما به کثرت جمع شاد نشویم ولکین اگر یک درویش حاضر بود دل ما شاد شود.
هوش مصنوعی: گفت: ما به خاطر اینکه جمعیت زیادی هستیم خوشحال نمی‌شویم، اما اگر یک درویش در میان ما باشد، دل‌مان شاد می‌شود.
باز پرسیدند: مسلمانی چیست و مسلمان کیست؟ گفت: مسلمانی در کتابهاست و مسلمانان در زیر خاک اند.
هوش مصنوعی: از دیگری پرسیدند که مسلمانی چه معنایی دارد و مسلمان کیست؟ پاسخ داد: مفهوم مسلمانی در کتاب‌ها نوشته شده است، اما مسلمانان در زیر خاک قرار دارند.
از او پرسیدند: اصل دین چیست؟
هوش مصنوعی: از او سوال کردند: مفهوم اصلی دین چیست؟
فقال الورع.
هوش مصنوعی: فقال الورع به معنای "درویش گفت" است. این عبارت ممکن است به سخن یک شخصیت معنوی یا مذهبی اشاره کند که در مورد اصول اخلاقی یا رفتارهای پسندیده صحبت می‌کند. در این زمینه، ورع به معنای پرهیزکاری و دوری از گناهان و کارهای ناپسند است. بنابراین این عبارت می‌تواند به تذکر یا نصیحتی در مورد رعایت اصول اخلاقی و تقوا اشاره کند.
گفتند: آن چیست که ورع را تباه کند؟
هوش مصنوعی: پرسیدند: آن چه چیزی است که تقوا را نابود می‌کند؟
فقال الطمع.
هوش مصنوعی: طمع می‌گوید.
و پرسیدند جنات عدن چیست؟
هوش مصنوعی: پرسیدند که جنات عدن چه چیزی است؟
گفت: کوشکی است از زر. در او نیاید الا پیغامبری یا صدیقی یا شهیدی یا سلطانی عادل.
هوش مصنوعی: گفت: قصر کوچکی از طلاست. در آنجا هیچ کس جز پیامبری، صدیق، شهید یا فردی عادل نمی‌تواند وارد شود.
و پرسیدند: طبیبی که بیمار بود دیگران را معالجه چون کند؟
هوش مصنوعی: سوال کردند: یک دکتری که خودش بیمار است، چگونه می‌تواند دیگران را درمان کند؟
گفت: تو نخست خود را علاج کن، آنگاه دیگران را.
هوش مصنوعی: او گفت: ابتدا خودت را درمان کن، سپس به فکر کمک به دیگران باش.
گفت: سخن من بشنوید که علم من شما را سود دارد، و عمل من شما را زیان ندارد.
هوش مصنوعی: گفت: به سخنان من گوش فرا دهید، زیرا دانسته‌های من به شما نفع می‌رساند و کارهای من به شما ضرری نخواهند زد.
و پرسیدند: یا شیخ! دلهای ما خفته است که سخن تو در دلهای ما اثر نمی‌کند. چه کنیم؟
هوش مصنوعی: از شیخ پرسیدند: ای شیخ! دل‌های ما خواب‌آلود است و سخنان تو در دل‌های ما تاثیری ندارد. چه باید بکنیم؟
گفت: کاشکی خفته بودی که خفته را بجنبانی بیدار گردد. دلهای شما مرده است که هرچند می‌جنبانی بیدار نمی‌گردد.
هوش مصنوعی: او گفت: ای کاش خوابیده بودی، زیرا خوابیده را می‌توان با کمی تکان بیدار کرد. اما دل‌های شما به اندازه‌ای مرده‌اند که حتی اگر آنها را تکان بدهی، بیدار نمی‌شوند.
پرسیدند: قومی اند که در سخن ما را چندان می‌ترسانند که دل ما از خوف پاره شود. این روا بود؟
هوش مصنوعی: سوالی مطرح شد: آیا گروهی وجود دارد که با سخنانشان چنان ما را بترسانند که قلب‌مان از ترس به تپش بیفتد؟ آیا این رفتار درست است؟
گفت: امروز با قومی صحبت دارید که شما را بترسانند و فردا ایمن باشید بهتر که صحبت با قومی دارید که شما را ایمن کنند وفردا به خوف اندر رسید.
هوش مصنوعی: ایشان گفتند: امروز با گروهی صحبت می‌کنید که ممکن است شما را بترسانند و فردا در خطر باشید. بهتر است با گروهی صحبت کنید که شما را ایمن نگه دارند و فردا احساس ترس نکنید.
گفتند: قومی به مجلس تو می‌آیند و سخنهای تو یاد می‌گیرند تا برآن اعتراض کنند و عیب آن می‌جویند.
هوش مصنوعی: گفتند: گروهی به محفل تو می‌آیند و صحبت‌های تو را یاد می‌گیرند تا به آن ایراد بگیرند و نواقصش را پیدا کنند.
گفت: من خویشتن را دیده ام که طمع فردوس اعلی و مجاورة حق تعالی می‌کند و هرگز طمع سلامت از مردمان نکند که آفریدگار ایشان از زبان ایشان سلامت نمی‌یابد.
هوش مصنوعی: او گفت: من خود را دیده‌ام که به طمع بهشت و نزدیکی با خداوند هستم، اما هرگز آرزوی امنیت و آرامش را از انسان‌ها نداشتم؛ چون خالق آن‌ها از زبان خودشان آرامش نمی‌گیرد.
گفتند: کسی می‌گوید که خلق را دعوت مکنید تا پیش خود را پاک نکنید.
هوش مصنوعی: گفتند: بعضی‌ها می‌گویند که نباید مردم را به خودتان دعوت کنید تا زمانی که دل و نیت خود را پاک نکرده‌اید.
گفت: شیطان در آرزوی هیچ نیست مگر در آنکه این کلمه در دل ما آراسته کند تا در امربه معروف و نهی منکر بسته آید.
هوش مصنوعی: شیطان تنها در این خیال است که بتواند در دل ما کلماتی بیفزاید که باعث شود ما در انجام کارهای نیک و جلوگیری از نادرستی‌ها ساکت بمانیم.
گفتند: مومن حسد کند.
هوش مصنوعی: گفتند: مؤمن حسد نمی‌ورزد.
گفت: برادران یوسف را علیه السلام فراموش کردید، ولکن چو رنجی از سینه بیرون نیفکند زیان ندارد.
هوش مصنوعی: او گفت: شما برادران یوسف را فراموش کرده‌اید، اما اگر درد و رنجی از دل بیرون نیاید، ضرری ندارد.
حسن مریدی داشت که هرگاه آیتی از قرآن بشنودی خویشتن را بر زمین زدی. یکبار بدو گفت: ای مرد اگر اینچه می‌کنی توانی که نکنی، پس آتش نیستی درمعامله جمله عمر خود زدی. و اگر نتوانی که نکنی ما را به ده منزل از پس پشت بگذاشتی.
هوش مصنوعی: حسن مریدی داشت که هر بار یک آیه از قرآن را می‌شنید، خود را به زمین می‌زد. یک بار به او گفت: ای مرد، اگر می‌توانی این کار را نکن، پس در واقع به تمام عمرت آسیب رسانده‌ای. و اگر نمی‌توانی که این کار را نکنی، ما را به اندازه ده منزل از خود دور کرده‌ای.
پس گفت: الصعقه من الشیطان. هر که بانگی از او برآید آن نیست الا از شیطان و اینجا حاکم غالب کرده است که نه همه جایی چنین بود و شرح این خود او گفته است. یعنی اگر که تواند آن باطل کند و آن صعقه از او پدید آید از شیطان است.
هوش مصنوعی: او گفت: "صدای عجیب از شیطان است." هر کسی که صدایی از او برآورد، آن صدا چیزی جز صدای شیطان نیست و در اینجا حاکم بر این اصل حاکم شده که در همه جا چنین نیست و خود او توضیح داده است. یعنی اگر کسی بتواند آن صدا را باطل کند و آن حالت عجیب از او ناشی شود، آن نیز از شیطان است.
یک روز مجلس می‌داشت. حجاج درآمد با لشکریان بسیار و تیغهای کشیده. بزرگی حاضر بود گفت: امروز حسن را بیازماییم که هنگام آزمایش است.
هوش مصنوعی: روزي مجلسی برگزار شد. حجاج با تعداد زیادی سپاه و شمشیرهای کشیده وارد شد. یکی از حضار گفت: امروز باید حسن را آزمایش کنیم، چون زمان آزمون فرا رسیده است.
حجاج بنشست. حسن یک ذره بدو ننگرید و از آن سخن که می‌گفت بنگردید، تا مجلس تمام کرد. آن بزرگ دین گفت: حسن حسن است آخر.
هوش مصنوعی: حجاج نشسته بود و حسن لحظه‌ای به او نگاه نکرد و به سخنانی که می‌گفت توجه کرد تا زمانی که جلسه به پایان رسید. در نهایت آن مرد بزرگ دین گفت: حسن واقعاً انسان خوبی است.
حجاج خویشتن آنجا افگند که حسن بود و بازوش بگرفت و گفت: انظروا الی الرجل. اگر می‌خواهید که مردی را ببینید در حسن نگرید.
هوش مصنوعی: حجاج خود را در جایی قرار داد که حسن بود و دستش را گرفت و گفت: به این مرد نگاه کنید. اگر می‌خواهید مردی را ببینید، به حسن او توجه کنید.
حجاج را به خواب دیدند، در عرصات قیامت افتاده گفتند: چه می‌طلبی؟
هوش مصنوعی: حجاج را در قیامت در حالتی از ضعف و درماندگی مشاهده کردند و از او پرسیدند: چه خواسته‌ای داری؟
گفت: آن می‌طلبم که موحدان طلبند.
هوش مصنوعی: او گفت: من آن چیزی را می‌خواهم که مؤمنان به دنبال آن هستند.
و این از آن بود که در حالت نزع می‌گفته بود خداوندا بدین مشتی تنگ حوصله نمای ‌که غفارم و اکرم الاکرمین ام. که همه یک دل و یک زبان اند که مرا فروخواهی برد، مرا به ستیزه ایشان برآور و بدیشان نمای که فعال لما یرید منم.
هوش مصنوعی: او در لحظهٔ مرگ می‌گفت: "خداوندا، من خدای بخشنده و بزرگ‌ترین بخشنده هستم." او احساس می‌کرد که همه به یک زبان و یک دل هستند و می‌خواهد که در برابر آنها قرار گیرد و نشان دهد که من همان کسی هستم که هر چه بخواهد، انجام می‌دهد.
این سخن حسن را برگفتند. گفت: بدان ماند که این خبیث به طراری، آخرت نیز بخواهد برد.
هوش مصنوعی: این سخن حسن را نقل کردند. او گفت: این شرایط مشابه این است که این فرد بدکار، به شیوه‌ای فریبکارانه، در تلاش است تا آخرت را نیز از آن خود کند.
نقل است که مرتضی رضی الله عنه به بصره درآمد - مهار اشتر بر میان بسته - و سه روز بیش درنگ نکرد. جمله منبرها بفرمود تا بشکستند و مذکران را منع کردند. به مجلس حسن درآمد. حسن مجلس می‌گفت. پرسید: تو عالمی یا متعلم.
هوش مصنوعی: نقل شده که مرتضی رضی الله عنه به بصره وارد شد و گوشه‌ای از علف شترش را بسته بود. او فقط سه روز در آنجا ماند و دستور داد تا تمام منبرها را بشکنند و از مردان عالم خواست که سخنرانی نکنند. سپس به مجلس حسن رفت که در آنجا حسن مشغول گفت‌وگو بود. او از حسن پرسید: آیا تو عالم هستی یا دانش‌آموز؟
گفت: هیچ کدام. سخنی از پیغامبر به من رسیده است. باز می‌گویم. مرتضی رضوان الله علیه او را منع نکرد و گفت: این جوان شایسته سخن است.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ کدام. هیچ پیامی از پیامبر به من نرسیده است. دوباره تأکید می‌کنم. مرتضی (علیه‌السلام) او را منع نکرد و فرمود: این جوان لایق گفتگو است.
پس برفت. حسن به فراست بدانست که او کیست. از منبر فرود آمد. از پی او دوان شد تا در او رسید. دامنش بگرفت. گفت: ا زبهر الله وضو ساختن در من آموز.
هوش مصنوعی: پس او رفت. حسن با هوش خود فهمید که آن شخص کیست. از منبر پایین آمد و به دنبالش دوید تا به او رسید. دامنش را گرفت و گفت: برای خدا به من یاد بده که چگونه وضو بگیرم.
جایی است که آن را باب الطشت گویند. طشت آوردند تا وضو در حسن آموخت و برفت.
هوش مصنوعی: محلی وجود دارد که به آن باب الطشت می‌گویند. در آنجا طشتی آوردند تا حسن وضو بیاموزد و سپس رفت.
یکبار در بصره خشکسالی افتاد. دویست هزار خلق برفتند و منبری بنهادند و حسن را بر منبر فرستادند تا دعایی گوید. حسن گفت: می‌خواهید تا باران بارد.
هوش مصنوعی: زمانی در بصره خشکسالی به وجود آمد. دویست هزار نفر جمع شدند و منبری درست کردند و حسن را بر روی منبر فرستادند تا دعا کند. حسن گفت: آیا می‌خواهید باران ببارد؟
گفتند: بلی! برای این آمده ایم.
هوش مصنوعی: آنها پاسخ دادند: بله! ما برای همین جا آمده‌ایم.
گفت: حسن را از بصره بیرون کنید.
هوش مصنوعی: او گفت: حسن را از بصره خارج کنید.
و چندان خوف بر او غالب بوده است که چنان نقل کرده اند که چون نشسته بودی، گفتی در پیش جلاد نشسته است و هرگز کس لب او خندان ندیدی و دردی عظیم داشته است.
هوش مصنوعی: او به قدری ترس داشته که اگر نشسته بودی، حس می‌کردی در برابر جلاد نشسته است. هرگز نتوانستی او را با لبخند ببینی و همواره دردی بزرگ بر او حاکم بود.
نقل است که روزی یکی را دید که می‌گریست. گفت: چرا می‌گریی؟ گفت به مجلس محمد بن کعب قرظی بودم او نقل کرد که مرد باشد از مومنان که به شومی گناهان چندین سال در دوزخ بماند. گفت: ای کاش که حسن از آنها بودی که پس از چندین سال از دوزخ بیرون آوردندی.
هوش مصنوعی: روزی فردی را دیدم که در حال گریه بود. از او پرسیدم که چرا اشک می‌ریزد. او گفت که در مجلس محمد بن کعب قرظی حضور داشتم و او سخن می‌گفت درباره مردانی از مؤمنان که به علت گناهانشان سال‌ها در دوزخ عذاب می‌کشند. او ادامه داد که ای کاش من از آن افرادی بودم که پس از سال‌ها از دوزخ نجات پیدا می‌کنند.
نقل است که یک روز این حدیث می‌خواند: آخر من یخرج من النار رجل یقال له هناد. آخر کسی که از دوزخ بیرون آید مردی بود نام او هناد.
هوش مصنوعی: روزی نقل شده است که فردی این حدیث را قرائت کرد: "آخرین کسی که از آتش جهنم خارج می‌شود، مردی است که نامش هناد است."
حسن گفت: کاش من آن مرد بودمی.
هوش مصنوعی: حسن گفت: کاش من آن مرد بودم.
یکی از یاران گفت: شبی حسن در خانه من می‌نالید. گفتم این ناله تو از چیست با چنین روزگاری که تو داری بدین آراستگی؟ گفت: از آن می‌نالم و می‌گریم که نباید که بی علم و قصد حسن کاری رفته باشد یا قدمی به خطا برداشته یا سخنی به زبان آمده باشد که آن بر درگاه حق تعالی پسندیده نبود، پس حسن را گفته باشد برو که اکنون ترا بر درگاه ما قدری نماند. پس از این هیچ چیز از تو نخواهیم پذیرفت.
هوش مصنوعی: یکی از دوستان گفت: شبی حسن در خانه‌ام داشت گریه می‌کرد. پرسیدم دلیل این ناله‌ات چیست در حالی که تو این‌چنین زندگی خوبی داری؟ او گفت: من به خاطر این می‌گریم و ناله می‌کنم که نبایستی بدون علم و نیت خوبی، کاری کرده باشم یا قدمی به خطا برداشته باشم یا سخنی گفته باشم که نمی‌بایست در حضور خداوند گفته شود. در این صورت ممکن است به من بگویند که حالا زمان تو در درگاه ما کم است و دیگر هیچ چیزی از تو نخواهیم پذیرفت.
نقل است که روزی بر در صومعه او کسی نشسته بود. حسن بر بام صومعه نماز می‌کرد. در سجده چندان بگریست که آب از ناودان فروچکیدن گرفت وبر جامه این مرد افتاد. آن مرد در بزد. گفت: این آب پاک هست یا نه تا بشویم؟
هوش مصنوعی: روزی شخصی در کنار صومعه نشسته بود و حسن در بالای صومعه مشغول نماز خواندن بود. او در سجده آن‌قدر گریه کرد که آب گریه‌اش از ناودان پایین آمد و بر روی لباس آن مرد افتاد. آن مرد از جا بلند شد و پرسید: آیا این آب پاک است یا نه تا من با آن خود را بشویید؟
حسن گفت: بشوی که با آن نماز روا نبود که آب چشم عاصیان است.
هوش مصنوعی: حسن گفت: آن را بشوی چون با آن نماز قبول نیست، زیرا آب آن از چشم‌های گناهکاران است.
نقل است که یکبار به جنازه ای رفت. چون مرده را در گور نهادند و خاک فرو کرده بودند، حسن بر سر آن خاک بنشست و چندانی بدان خاک فرو گریست که خاک گل شد. پس گفت: ای مردمان! اول و آخر لحد است. آخر دنیا گور است و اول آخرت نگری گور است که القبر اول منزل من منازل الاخرة. چه می‌نازید به عالمی که آخرش این است. یعنی گور! و چون نمی‌ترسید از عالمی که اولش این است یعنی گور! اول و آخر شما این است اهل غفلت! کار اول و آخر بسازید. تا جماعتی که حاضر بودند چندان بگریستند که همه یک رنگ شدند.
هوش مصنوعی: روزی حسن به مراسم تشییع جنازه‌ای رفت. پس از اینکه مرده را در قبر گذاشتند و خاک روی آن ریختند، حسن بر روی آن خاک نشسته و آنقدر گریه کرد که خاک گل شد. سپس به مردم گفت: "ای مردم! قبر نه تنها پایان این دنیا بلکه آغاز زندگی دیگر است. قبر اولین منزل از منازلی است که پس از این دنیا داریم. چرا به دنیایی که سرانجامش این است، می‌نازید؟ اگر اول این دنیا قبر است و شما از آن نمی‌ترسید، پس باید بیشتر به خود آیید و برای ابتدا و انتهای خود تلاش کنید." حرف‌هایش تأثیری عمیق بر حاضرین گذاشت و همه آنها به شدت گریستند.
نقل است که روزی به گورستان می‌گذشت - با جماعتی درویشان - بدیشان گفت: در این گورستان مردان اند که سر همت ایشان به بهشت فرو نمی‌آمده است، لکن چندان حسرت با خاک ایشان تعبیه است که اگر ذره ای از آن حسرت بر اهل آسمان و زمین عرضه کنند همه از بیم فرو ریزند.
هوش مصنوعی: روزی گروهی از درویشان در گورستانی گذر می‌کردند. یکی از آنها به دوستانش گفت: در اینجا افرادی دفن شده‌اند که آرزوها و آرمان‌هایشان به قدری بلند بوده که به بهشت نمی‌رسیده‌اند. اما حسرت و اندوه آنان به قدری عمیق است که اگر تنها یک ذره از این حسرت را به آسمان و زمین منتقل کنند، همه از ترس و اضطراب فرو می‌ریزند.
نقل است که در حال کودکی معصیتی بر حسن رفته بود هرگاه پیراهنی نو بدوختی آن گناه بر گریبان پیراهن نوشتی. پس چندان بگریستی که هوش از وی برفتی.
هوش مصنوعی: نقل شده که در دوران کودکی حسن، اشتباهی رخ داده بود. هر بار که پیراهن نو می‌دوخت، آن گناه را بر روی پیراهن می‌نوشت. سپس چنان گریه می‌کرد که هوش و حواسش را از دست می‌داد.
وقتی عمر عبدالعزیز رضی الله عنه به نزدیک حسن نامه ای نوشت و در آن نامه گفت: مرا نصیحتی کن کوتاه چنانکه یاد دارم و این امام خویش سازم.
هوش مصنوعی: عمر عبدالعزیز رضی الله عنه نامه‌ای به حسن نوشت و در آن درخواست کرد که نصیحتی کوتاه به او ارائه دهد تا بتواند آن را به یاد بسپارد و به عنوان راهنمایی برای خود مورد استفاده قرار دهد.
حسن بر ظهر نامه نوشت: یا امیرالمومنین!چون خدای با تو است بیم از که داری و اگر خدای با تو نیست امید به که داری.
هوش مصنوعی: حسن در بالای نامه نوشت: ای امیر مؤمنان! وقتی خداوند با توست از چه چیزی می‌ترسی و اگر خداوند با تو نیست به چه کسی می‌توانی امیدوار باشی؟
وقتی دیگر حسن بدو نامه نوشت که: آن روز آمده گیر که بازپسین کسی که مرگ بر وی نوشته اند بمیرد و السلام.
هوش مصنوعی: حسن به او نامه‌ای نوشت که: آن روز بیامده‌ام تا منتظر باشم که آخرین کسی که برایش مرگ مقدر شده، بمیرد و کار تمام شود. با تشکر.
او جوابداد: روزی آمده گیر که دنیا و آخرت هرگز خود نبود.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد: روزی فرا می‌رسد که در آن نه دنیا وجود خواهد داشت و نه آخرت.
وقتی ثابت بنانی رحمةالله علیه، به حسن نامه ای نوشت که: می‌شنوم به حج خواهی رفت. می‌خواهم که در صحبت تو باشم.
هوش مصنوعی: ثابت بنانی رحمةالله علیه به حسن نامه‌ای نوشت و در آن گفت: شنیده‌ام که قصد رفتن به حج داری و می‌خواهم در همراهی تو باشم.
جوابگفت: بگذار تا در ستر خدای زندگانی کنیم که با یکدیگر بودن عیب یگدیگر را ظاهر کند و یکدیگر را دشمن گیریم.
هوش مصنوعی: جواب داد: بگذار تمام وجودمان را در پناه خدا زندگی کنیم تا وقتی با هم هستیم، عیب‌های یکدیگر را نشان ندهیم و به دشمنی نکشیم.
نقل است که سعید جبیر را در نصیحت گفت: سه کار مکن، یکی قدم بر بساط سلاطین منه، اگر همه محض شفقت بود بر خلق؛ و دوم با هیچ سر پوشیده در خلوت منشین، و اگر چه رابعه بود و تو او را کتاب خدای آموزی؛ و سوم هرگز گوش خود عاریت مده امیر را اگر چه در جه مردان مرد داری که از آفت خالی نبود آخر الامر زخم خویش بزند.
هوش مصنوعی: سعید جبیر به کسی نصیحت کرده که سه کار را هیچ‌گاه انجام ندهد: اول اینکه تحت هیچ شرایطی به دربار سلاطین نرود، حتی اگر دلایل آن‌ها به خاطر محبت به مردم باشد. دوم اینکه هیچ‌گاه با شخصی که شناخته شده نیست، حتی اگر بسیار بافضیلت باشد، در خلوت نماند و به او علم دینی نیاموزد. سوم اینکه هرگز نباید گوش خود را به کسی که مقامش بالا است، به امانت بدهی، گرچه اگر در میان مردان بزرگ هم باشد، زیرا در نهایت ممکن است دچار آسیب شود.
مالک دینار گفت: از حسن پرسیدم: که عقوبت عالم چه باشد؟
هوش مصنوعی: مالک دینار گفت: از حسن پرسیدم که punishment of a scholar چیست؟
گفت: مردن دل.
هوش مصنوعی: او گفت: دل می‌میرد.
گفتم: مرگ دل چیست؟
هوش مصنوعی: گفتم: دل مردگی یعنی چه؟
گفت: حب دنیا.
هوش مصنوعی: گفت: عشق به دنیا.
بزرگی گفت: سحرگاهی به در مسجد حسن رفتم. به نماز. در مسجد بسته بود و حسن در درون مسجد دعا می‌کرد و قومی آمین می‌گفتند. صبر کردم تا روشنتر شد. دست بر در نهادم، گشاده شد. در شدم، حسن را دیدم - تنها - متحیر شدم. چون نماز بگزاردیم، قصه با وی بگفتم و گفتم: خدایرا مرا از این کار آگاه کن.
هوش مصنوعی: یک روز صبح زود به مسجد حسن رفتم تا نماز بخوانم. در مسجد بسته بود و حسن در داخل مشغول دعا بود و جمعی آمین می‌گفتند. صبر کردم تا روز روشن‌تر شود. دستم را به در گذاشتم و در باز شد. وارد شدم و تنها حسن را دیدم که متعجب بود. بعد از اینکه نماز را خواندیم، داستانی را برای او تعریف کردم و از او خواستم که خداوند را از این موضوع مطلع کند.
گفت: با کسی مگوی، هر شب آدینه پریان نزد من می آیند و من با ایشان علم می‌گویم و دعا می‌کنم. ایشان آمین می‌گویند.
هوش مصنوعی: او گفت: با هیچ‌کس چیزی نگو، هر شب جمعه پریان پیش من می‌آیند و من با آن‌ها صحبت می‌کنم و دعا می‌کنم. آن‌ها نیز آمین می‌گویند.
نقل است که چون حسن دعا کردی حبیب عجمی دامن برداشتی و گفتی: اجابت می‌بینم.
هوش مصنوعی: داستانی نقل شده است که زمانی که حسن دعا می‌کرد، حبیب عجمی دامن خود را بالا زد و گفت: «من نشانه‌های پذیرش دعا را می‌بینم.»
نقل است که بزرگی گفت: با حسن و جماعتی به حج می‌رفتم. در بادیه تشنه شدیم. به سر چاهی رسیدیم، دلو و رسن ندیدیم. حسن گفت: چون من در شروع نماز شوم، شما آب خورید. پس در نماز شد تا به سر آب شدیم. آب برسر چاه آمده بود. باز خوردیم. یکی از اصحاب رکوه ای آب برداشت. آب به چاه فروشد.
هوش مصنوعی: روایتی هست که یکی از بزرگان می‌گوید: زمانی که به همراه حسن و برخی دیگر به سفر حج می‌رفتیم، در بیابان تشنه شدیم. به چاهی رسیدیم اما دلو و ریسمانی برای کشیدن آب نداشتیم. حسن پیشنهاد داد که من نماز بخوانم و در این مدت شما آب بنوشید. بنابراین او شروع به نماز کرد و در همین حین آب به سطح چاه رسید. پس از پایان نماز، آب نوشیدیم. یکی از همراهان هم مقداری آب برداشت، اما آب دوباره به داخل چاه رفت.
چون حسن از نماز فارغ شد گفت: خدایرا استوار نداشتید تا آب به چاه فرورفت.
هوش مصنوعی: حسن پس از اینکه از نماز فارغ شد، گفت: شما حواستان به خدا نبود و آب به چاه افتاد.
پس از آنجا برفتیم. حسن در راه خرمایی بیافت، به ما داد، بخوردیم. دانه ای زرین داشت. به مدینه بردیم و از آن طعام خریدیم و به صدقه دادیم.
هوش مصنوعی: بعد از آنجا حرکت کردیم. حسن در راه یک خرما پیدا کرد و به ما داد تا بخوریم. او دانه‌ای زرین داشت که آن را به مدینه بردیم و با آن غذا خریدیم و به صدقه دادیم.
نقل است که ابو عمرو -امام القرا - قرآن تعلیم کردی. ناگاه کودکی صاحب جمال بیامد که قرآن آموزد. ابو عمرو به نظر خیانت در وی نگریست. قرآن تمام از الف الحمد تا سین من الجنة والناس فراموش کرد. آتشی در وی افتاد و بی قرار شد و به نزدیک حسن بصری رفت و حال با زگفت و زار بگریست. گفت: ای خواجه! چنین کار پیش آمد، و همه قرآن فراموش کردم.
هوش مصنوعی: روایتی است که ابو عمرو، که امام القرا نامیده می‌شود، در حال آموزش قرآن بود. ناگهان پسری زیبا به او نزدیک شد تا قرآن بیاموزد. ابو عمرو به او نگاهی کرد و در دلش خیانتی احساس کرد. به یکباره، همه قرآن را از ابتدای «الحمد» تا انتهای «من الجنه والناس» فراموش کرد. این موضوع او را بسیار ناراحت کرد و بی‌تاب شد. بنابراین، به نزد حسن بصری رفت و وضعیتش را برای او شرح داد و به شدت گریه کرد و گفت: «ای آقا! چنین اتفاقی افتاد و من همه قرآن را فراموش کردم.»
حسن از آن کار اندوهگین شدو گفت: اکنون وقت حج است، برو و حج بگزار. چون فارغ شوی به مسجد خیف رو که پیری بینی در محراب نشسته. وقت بر وی تباه مکن، بگذار تا خالی شود. پس با او بگوی تا دعا کند.
هوش مصنوعی: حسن ناراحت شد و گفت: الان زمان حج است. برو و مناسک حج را انجام بده. وقتی کارهایت تمام شد، به مسجد خیف برو. در آنجا پیرمردی را می‌بینی که در محراب نشسته است. وقت او را هدر نده و اجازه بده تا او خالی شود. بعد با او صحبت کن تا برای تو دعا کند.
بو عمرو همچنان کرد و در گوشه مسجد بنشست. پیری با هیبت دید خلقی بگرد او نشسته چون زمانی برآمد مردی درآمد با جامه سفید پاکیزه. خلق پیش او باز شدند، و سلام کردند، و سخن گفتند با یکدیگر. چون وقت نماز شد آن مرد برفت و خلقی با وی برفتند. آن پیر خالی ماند. ابو عمرو گفت: من پیش او رفتم و سلام کردم. گفتم: الله الله، مرا فریاد رس! و حال بازگفتم. پیر غمناک شد و به دنبال چشم در آسمان نگاه کرد. هنوز سر در پیش نیاورده بود که قرآن بر من گشاده شد. بوعمرو گفت: من از شادی در پیش در پایش افتادم. پس گفت: تو را به من که نشان داد. گفتم: حسن بصری . گفت کسی را که امامی چون حسن باشد به کسی دیگر چه حاجت باشد. پس گفت: حسن مارا رسوا کرد، ما نیز او را رسوا کنیم. او پرده ما بدرید، ما نیزپرده او بدریم. پس گفت: آن پیر که دیدی با جامه سفید که پس از نماز پیشین آمد و پیش از همه برفت و همه او را تعظیم کردند آن حسن بود. هر روز نماز پیشین به بصره کند، و اینجا آید، و با ما سخن گوید، ونماز دیگر به بصره رود. آنگاه گفت: هر که چون حسن امامی دارد دعا از ما چرا خواهد کرد؟
هوش مصنوعی: ابوعمرو در گوشه‌ای از مسجد نشسته بود، در حالی که جمعیتی دور پیرمردی با وقار جمع شده بودند. ناگهان مردی با لباس سفید و تمیز وارد شد، و مردم برای او جا باز کرده و سلام کردند و میان خود سخن گفتند. وقتی وقت نماز فرارسید، آن مرد رفت و گروهی هم با او رفتند، و آن پیرمرد تنها ماند. ابوعمرو به او نزدیک شد و سلامش کرد و گفت: ای خدا، به کمک من بیا! و وضعیتش را شرح داد. پیرمرد غمگین شد و به آسمان نگاه کرد. هنوز سرش را بالا نیاورده بود که قرآن بر او گشوده شد. ابوعمرو گفت: از شادی به پای او افتادم. سپس گفت: تو را به من نشان داد. ابوعمرو گفت: حسن بصری. او پاسخ داد که کسی مانند حسن برایش چه نیازی به دیگران دارد. پیرمرد افزود که حسن ما را رسوا کرده و ما هم او را رسوا می‌کنیم. او پرده ما را دریده و ما هم پرده او را می‌دریم. سپس اشاره کرد که آن مرد با لباس سفید که بعد از نماز پیشین آمد و مورد احترام همه قرار گرفت، حسن بود. او هر روز نماز ظهر را در بصره برگزار می‌کرد و بعد به اینجا می‌آمد تا با آنها صحبت کند و سپس نماز عصر را در بصره می‌خواند. در نهایت گفت: هر کسی که امامی مانند حسن داشته باشد، چرا باید از ما دعا بخواهد؟
نقل است که در عهد حسن مردی را اسبی به زیان آمد و آن مرد فروماند. حال خود با حسن بگفت. حسن آن اسب را از بهر جهاد به چهارصد درم از وی بخرید و سیم بداد. شبانه آن مرد مرغزاری در بهشت بخواب دید و اسبی در آن مرغزار و چهارصد کره، همه خنگ: پرسید این اسبان از آن کیست؟
هوش مصنوعی: در زمان حکومت حسن، مردی اسبش را گم کرد و بسیار ناراحت شد. او به حسن شکایت کرد و حسن برای کمک به او، اسب را به مبلغ چهارصد درهم خرید و به او سه درهم داد. آن مرد در شب خواب خوشی دید که در یک مرتع بهشتی است و اسب و چهارصد کره اسب، همه در آنجا مشغول هستند. او از خود پرسید که این اسب‌ها از آن کیستند؟
گفتند: به نام تو بود، اکنون به نام حسن کردند.
هوش مصنوعی: گفتند: این کار به نام تو آغاز شد، حالا به نام حسن ادامه پیدا کرده است.
چون بیدار شد پیش حسن آمد و گفت: ای امام! بیع اقالت پدید کن که پشیمانم.
هوش مصنوعی: وقتی بیدار شد، به نزد حسن رفت و گفت: ای امام! لطفاً اجازه بده که معامله‌ام را برگردانم، زیرا از تصمیمم پشیمان هستم.
حسن گفت: برو که آن خواب که تو دیده ای من پیش از تو دیدم.
هوش مصنوعی: حسن گفت: برو، چون من آن خوابی را که تو دیده‌ای، قبلاً از تو دیده بودم.
آن مرد، غمگین بازگشت. شب دیگر حسن کوشکها دید و منظرها به خواب. پرسید: از آن کیست؟
هوش مصنوعی: آن مرد با احساس غم به خانه برگشت. شب بعد، حسن به تماشای بناها و مناظر زیبایی پرداخت که در خواب دیده بود. از خودش پرسید: اینها برای چه کسی است؟
گفت: آن کسی را که بیع اقالت کند.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که معامله را فسخ کند.
حسن بامداد آن مرد را طلب کرد و بیع اقالت کرد.
هوش مصنوعی: حسن بامداد آن مرد را فراخواند و معامله را باطل کرد.
نقل است که همسایه ای داشت، آتش پرست، شمعون نام. بیمار شد و کارش به نزاع رسید. حسن را گفتند: همسایه را دریاب.
هوش مصنوعی: نقل شده که همسایه‌ای به نام شمعون وجود داشت که آتش پرست بود. او بیمار شد و وضعیتش به جایی رسید که دچار نزاع شد. به حسن گفتند که به کمک همسایه برود.
حسن به بالین او شد، او را بدید، از آتش و دود سیاه شده گفت: بترس از خدای که همه عمر در میان آتش و دود بسر برده ای. اسلام آر، تا باشد که خدای بر تو رحمت کند.
هوش مصنوعی: حسن به نزد او رفت و او را دید که از آتش و دود سیاه شده بود. گفت: از خدایی که تو تمام عمرت را در آتش و دود گذرانده‌ای بترس. اسلام را بپذیر تا خدا به تو رحم کند.
شمعون گفت: مرا سه چیز از اسلام باز می‌دارد: یکی آنکه شما دنیا می‌نکوهید وشب و روز دنیا می‌طلبید، دوم آنکه می‌گویید مرگ حق است و هیچ ساختگی مرگ نمی‌کنید؛ سوم آنکه می‌گویید دیدار حق دیدنی است، و امروز همه آن می‌کنید که خلاف رضای اوست.
هوش مصنوعی: شمعون مطرح کرد که سه دلیل باعث می‌شود تا به اسلام وارد نشود: اول، این که شما دنیا را نهی کرده‌اید ولی خودتان به طور مداوم به دنبال آن هستید؛ دوم، این که می‌گویید مرگ حقیقی است اما هیچ تلاشی برای نپذیرفتن آن نمی‌کنید؛ و سوم، این که می‌گویید ملاقات با خداوند حقیقی ممکن است، اما در حال حاضر تمام کارهایی که می‌کنید برخلاف رضایت اوست.
حسن گفت: این نشان آشنایان است. پس اگر مومنان چنین می‌کنند تو چه می‌گویی؟ ایشان به یگانگی مقرند وتو عمر خود در آتش پرستی صرف کردی تو که هفتاد سال آتش پرستیده ای و من که نپرستیده ام، هر دو را به دوزخ درآورند. تو را و مرا بسوزند و حق تو نگاه ندارد. اما خداوند من اگر خواهد آتش را زهره نبود که مویی بر تن من بسوزد، زیرا که آتش مخلوق خدای است و مخلوق، مامور باشد. اکنون تو هفتاد سال او را پرستیده ای بیا تا هر دو دست بر آتش نهیم تا ضعف آتش و قدرت خدای تعالی مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: حسن گفت: این نشانه‌ای از آشنایی و دوستی است. حال اگر مومنان چنین رفتار می‌کنند، تو چه نظری داری؟ آن‌ها به یگانگی خدا ایمان دارند، اما تو عمری را در پرستش آتش گذرانده‌ای. تو که هفتاد سال آتش را پرستیده‌ای و من که هرگز پرستش نکرده‌ام، هر دو ممکن است به دوزخ بروند. ما را خواهند سوزاند و حق تو را نادیده خواهند گرفت. اما خداوند، اگر بخواهد، آتش توانایی ندارد که مویی از بدن من بسوزاند؛ چون آتش ساخته خداست و مخلوق باید مطابق حکم پروردگار عمل کند. حالا تو که هفتاد سال از آتش پرستیده‌ای، بیا با هم دست‌هایمان را در آتش بگذاریم تا ضعف آتش و قدرت خدا را مشاهده کنیم.
این بگفت و دست در آتش نهاد و می‌داشت که یک ذره از وجود وی متغیر نشد و نسوخت. شمعون چون چنین دید متحیر شد، و صبح آشنایی دمیدن گرفت. حسن را گفت: مدت هفتاد سال است تا آتش را پرستیده ام. اکنون نفسی چند مانده است. تدبیر من چیست؟
هوش مصنوعی: شمعون به آتش دست زد و متوجه شد که هیچ‌یک از ویژگی‌هایش تغییر نکرد و نسوخت. وقتی حسن این موضوع را دید، حیرت‌زده شد و صبح آگاهی برایش آغاز شد. او به حسن گفت: "من به مدت هفتاد سال آتش را پرستیده‌ام. اکنون که زمان زیادی نمانده، باید چه تدبیری بیندیشم؟"
گفت: آنکه مسلمان شوی.
هوش مصنوعی: او گفت: باید مسلمان شوی.
شمعون گفت: اگر خطی بدهی که حق تعالی مرا عقوبت نکند ایمان آورم، ولیکن تا خط ندهی ایمان نیاورم.
هوش مصنوعی: شمعون گفت: اگر تضمینی به من بدهی که خداوند مرا مجازات نکند، به تو ایمان می‌آورم، اما تا وقتی که چنین تضمینی نداشته باشم، به تو ایمان نخواهم آورد.
حسن خطی بنوشت. شمعون گفت: بفرمای تا عدول بصره گواهی نویسند بعد از آن بنوشتند. پس شمعون بسیار بگریست و اسلام آورد و حسن را وصیت کرد: که چون وفات کنم بفرمای تا بشویند، و مرا به دست خود در خاک نه و این خط در دست من نه که حجت من این خط خواهد کرد.
هوش مصنوعی: حسن به زیبایی نوشت. شمعون گفت: بفرmaید تا عادل بصره گواهی بنویسد و بعد از آن نوشتند. سپس شمعون به شدت گریست و به اسلام روی آورد و از حسن خواست که وقتی او درگذشت، دستور بدهد تا او را غسل دهند و خودش او را در خاک بگذارد، زیرا این نوشته در دست او خواهد بود و به عنوان دلیل و حجت او محسوب می‌شود.
این وصیت کرد و کلمه شهادت بگفت و وفات کرد. او را بشستند و نماز کردند ودفن کردند و آن خط در دست او نهادند.
هوش مصنوعی: او وصیت کرد و شهادتین را گفت و سپس درگذشت. او را غسل دادند، نماز بر او خواندند و دفن کردند و آن نوشته را در دستش قرار دادند.
حسن آن شب از اندیشه درخواب برفت که این چه بود که من کردم. من خود غرقه ام، غرقه ای دیگر را چون دستگیرم؟ مرا خود بر ملک خود هیچ دستی نیست، بر ملک خدای چرا سجل کردم؟
هوش مصنوعی: حسن آن شب از تفکر به خواب رفت و از خود پرسید که چه کار کرده است. او خود در مشکلات غرق است و نمی‌داند چطور می‌تواند به دیگری کمک کند. او احساس می‌کند که بر زندگی خود تسلطی ندارد، پس چگونه می‌تواند در کار خدای بزرگ دخالت کند؟
در این اندیشه در خواب رفت. شمعون را دید -چون شمعی تابان - تاجی بر سر، و حله ای در بر، خندان در مرغزار بهشت خرامان.
هوش مصنوعی: در این تفکر، او به خواب رفت و شمعون را دید. شمعون مانند شمعی درخشان ظاهر شده بود، تاجی بر سر داشت و لباسی زیبا بر تن. او در حال قدم زدن در چمن‌زاری بهشتی و خندان بود.
حسن گفت: ای شمعون چگونه ای؟
هوش مصنوعی: حسن گفت: ای شمعون، حالت چطور است؟
گفت: چه می‌پرسی؟ چنین که می‌بینی. حق تعالی مرا در جوار خود فرود آورد به فضل خود ودیدار خود نمود به کرم خود و آنچه از لطف در حق من فرمود، در صفت و عبارت نیاید. اکنون تو باری از ضمان خود برون آمدی. بستان این خط خود که مرا پیش بدین حاجت نماند. چون حسن بیدار شد آن کاغذ را در دست دید.گفت: خداوندا! معلوم است که کار تو به علت نیست جز به محض فضل. بر در تو که زیان کند؟ گبر هفتاد ساله را به یک کلمه به قرب خود راه دهی، مومن هفتاد ساله را کی محروم کنی؟
هوش مصنوعی: سخن گفت و پرسید: چه می‌پرسید؟ همان‌طور که می‌بینی، خداوند به لطف خود مرا در کنار خود فرود آورد و به کرم خود مرا در دیدار خویش پذیرفت. آنچه از رحمتش در حق من نازل شده، در وصف نمی‌گنجد. اکنون تو از بار ضمانت خود رهایی یافتی. این نوشته را بگیر که دیگر نیازی به آن ندارم. وقتی حسن بیدار شد، کاغذ را در دستش دید و گفت: ای خدا! روشن است که کار تو بی‌دلیل بوده و تنها با لطف تو امکان‌پذیر است. چه کسی می‌تواند در درگاه تو زیان کند؟ اگر کسی که هفتاد سال بی‌دین بوده با یک کلمه به قرب تو نزدیک شود، آیا ممکن است مومنی که هفتاد سال عبادت کرده از رحمت تو محروم گردد؟
نقل است که چنان شکستگی داشت که در هر که نگریستی او را از خود بهتر داسنتی. روزی به کنار دجله می‌گذشت. سیاهی دید با قرابه ای، و زنی پیش او نشسته و از آن قرابه می‌آشامید. به خاطر حسن بگذشت که این مرد از من بهترا ست. با زشرع حمله آورد که آخر از من بهتر نبود که بازنی نامحرم نشسته و از قرابه می‌آشامد؟ او در این خاطر بود که ناگاه کشتی ای گرانبار برسید و هفت مرد در آن بودند، و ناگاه درگشت و غرقه شد. آن سیاه در رفت و شش تن را خلاص داد. پس روی به حسن کرد و گفت: برخیز اگر از من بهتری. من شش تن را نجات دادم. تو این یک تن را خلاص ده، ای امام مسلمانان! در آن قرابه آب است و آن زن مادر من است. خواستم تا تو را بیازمایم تا تو به چشم ظاهر می‌بینی یا به چشم باطن. اکنون معلوم شد که به چشم ظاهر دید ی.
هوش مصنوعی: نقل شده است که شخصی به نام حسن در نظر دیگران به طرز عجیبی شکست خورده و هر کسی را از خود بهتر می‌دانست. روزی هنگام عبور از کنار رود دجله، مرد سیاه‌پوستی را دید که با یک قرابه نشسته و زنی نیز کنار او مشغول نوشیدن از آن بود. حسن فکر کرد که این مرد از او بهتر است. به همین دلیل به او حمله‌ور شد و گفت که چگونه ممکن است کسی از او بهتر باشد در حالی که او با یک زن نامحرم نشسته و از قرابه می‌آشامد. در همین حین، کشتی پر از بار و هفت مرد به آنجا رسید که ناگهان واژگون شد و غرق گردید. مرد سیاه‌پوست موفق شد شش نفر را نجات دهد و سپس به حسن رو کرد و گفت: برخیز، اگر از من بهتر هستی. من شش نفر را نجات دادم، حالا تو یک نفر را نجات ده، ای پیشوای مسلمانان! در آن قرابه آب است و آن زن، مادر من است. می‌خواستم تو را آزمایش کنم که آیا به ظاهر نگاه می‌کنی یا به باطن. حالا مشخص شد که تو فقط به ظاهر نگاه می‌کردی.
حسن در پای او افتاد و عذر خواست و دانست که آن گماشته حق است پس گفت: ای سیاه! چنانکه ایشان را از دریا خلاص کردی مرا از دریای پندار خلاص ده.
هوش مصنوعی: حسن به پای او افتاد و از او عذرخواهی کرد و متوجه شد که آن شخص، حق دارد. سپس گفت: ای سیاه! همان‌طور که تو آن‌ها را از دریا نجات دادی، مرا هم از دریای افکار و پندارهای خود نجات بده.
سیاه گفت: چشمت روشن باد!
هوش مصنوعی: سیاه گفت: خداوند چشمت روشن کند!
بعد از آن چنان شد که البته خود را به از کسی دیگر ندانستی، تا وقتی سگی دید و گفت: الهی مرا بدین سگ برگیر.
هوش مصنوعی: پس از آن، به گونه‌ای شد که خود را بهتر از دیگران ندانستی، تا اینکه سگی را دید و گفت: خدایا، مرا مانند این سگ بپذیر.
پرسیدند: تو بهتری یا سگ؟
هوش مصنوعی: از او پرسیدند: تو بهتر هستی یا یک سگ؟
گفت: اگر از عذاب خدا خلاص یابم من بهتر باشم والا به عزت و جلال خدای که او از صد چون من به.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر از عذاب خدا نجات پیدا کنم، برای من بهتر خواهد بود، وگرنه به عزت و جلال خدا سوگند که او به هزار نفر مثل من نیاز ندارد.
نقل است که به سمع حسن برسانیدند که فلان کس ترا غیبت کرده است طبقی رطب بنزدیک آنمرد تحفه فرستاد وبر سبیل عذر گفت : به من رسید که حسنات خویش را به جریده اعمال من نقل کرده ای خواستم که مکافاتی نمایم معذور دار که مکافات چنین مبرتی بر سبیل کمال اقامت نتوان کرد.
هوش مصنوعی: نقل شده که به حسن خبر داده‌اند که شخصی درباره او غیبت کرده است. حسن طبق معمول یک ظرف خرما برای آن فرد فرستاد و به عنوان عذر خواست گفت: به من رسید که نیکی‌های خود را به مخارج من منتقل کرده‌ای. خواستم تا جبران کنم، اما معذور بدار که برای جبران خیری که در حق من شده، نمی‌توانم به طور کامل اقدام کنم.
نقل است که حسن گفت: از سخن چهار کس عجب داشتم: کودکی و مستی و مخنثی و زنی. گفتند: چگونه؟
هوش مصنوعی: حسن می‌گوید که از گفتار چهار نوع افراد تعجب کرده است: یک کودک، یک فرد مست، یک مرد نرمالی که رفتاری زنانه دارد و یک زن. سپس از او می‌پرسند که چطور چنین چیزی ممکن است؟
گفت: روزی جامه از مخنثی که برو می‌گذشتم درکشیدم. گفت: خواجه حال ما هنوز پیدا نشده است. تو جامه از من برمدار که کارها در ثانی الحال خدای داند که چون شود؛ و مستی را دیدم که در میان وحل می‌رفت، افتان و خیزان. فقلت له ثبت قدمک یا مسکین حتی لاتزل. گفتم قدم ثابت دار تا نیفتی. گفت: تو قدم ثابت کرده ای با این همه دعوی؟ اگر من بیفتم مستی باشم به گل آلوده؛ برخیزم و بشویم. این سهل باشد. اما از افتادن خود بترس. این سخن در دلم عظیم اثر کرد و کودکی وقتی چراغی می‌برد و گفتم: از کجا آورده ای این روشنایی؟ بادی در چراغ دمید و گفت: بگوی تا به کجا می رفت این روشنایی تا من بگویم از کجا آورده ام؟ و عورتی روی برهنه و هر دو دست گشاده و خشم آلوده با جمالی عظیم از شوهر خود با من شکایت می‌کرد. گفتم: اول روی پوش. گفت: من از دوستی مخلوق چنانم که عقل از من زایل شده است و اگر مرا خبر نمی‌کردی همچنین به بازار خواستم شد. تو بااین همه دعوی دردوستی او چه بودی اگر تو ناپوشیدگی روی من ندیدی؟ مرا از این عجب آمد.
هوش مصنوعی: روزی در حین عبور از کنار یک مخنث، جامه‌اش را کشیدم. او گفت: "آقا، حال ما هنوز معلوم نیست. لطفاً جامه‌ام را نبر، زیرا کارها در لحظه‌ای که خدا می‌داند چگونه پیش خواهد رفت." سپس مستی را دیدم که در میان مردم می‌رفت و به سختی تعادلش را حفظ می‌کرد. به او گفتم: "قدمت را ثابت نگه‌دار ای مسکین تا نیفتی." او پاسخ داد: "تو با این همه ادعا، چطور قدمت را ثابت نگه‌داشتی؟ اگر به زمین بیفتم که مست شده‌ام، به راحتی برمی‌خیزم و خودم را پاک می‌کنم. این کار آسان است. اما باید از افتادن خودت بترسی." این حرفش عمیقاً در دلم اثر گذاشت. سپس دیدم که کودکی چراغی را در دست دارد و پرسیدم: "این روشنایی را از کجا آورده‌ای؟" او بادی در چراغ دمید و گفت: "بگو ببینم، این روشنایی به کجا می‌رود تا من بگویم از کجا آورده‌ام." همچنین دختری با چهره‌ای عریان و دست‌های گشوده و حالات خشمناک به من شکایت می‌کرد. من گفتم: "اول صورتت را بپوش." او پاسخ داد: "من از دوستی مخلوق این‌طور شده‌ام که عقل از من رفته است و اگر تو به من نمی‌گفتی، شاید همین‌طور به بازار می‌رفتم. با این همه ادعایت در دوستی او، اگر چهره‌ی نپوشیده‌ام را نمی‌دیدی، تو چه خیالی داشتی؟" این موضوع برایم عجیب بود.
نقل است که چون از منبر فرو آمدی تنی چند را از این طایفه باز گرفتی و گفتی النور. بیاید تا نور نشر رکنیم. روزی یکی نه از اهل این حدیث با ایشان همراه شد. حسن او را گفت: تا تو بازگردی.
هوش مصنوعی: نقل شده است که وقتی از منبر پایین آمدی، چند نفر از این گروه را متوقف کردی و گفتی: «نور» بیایید تا نور را منتشر کنیم. روزی یکی از کسانی که به این موضوع اعتقادی نداشت، با آنها همراه شد. حسن به او گفت: «تا تو برگردی.»
نقل است که روزی یاران خود را گفت: شما ماننده اید به اصحاب رسول علیه السلام.
هوش مصنوعی: روزی گفت: شما مانند یاران پیامبر هستید.
ایشان شادی نمودند. حسن گفت: به روی و به ریش، نه به چیزی دیگر که اگر شما را بر آ ن قوم چشم افتادی همه در چشم شما دیوانه نمودندی واگر ایشان را بر سرایر شما اطلاع افتادی یکی را از شما مسلمان نگفتندی، که ایشان مقدمان بودند. بر اسبان رهوار رفتند چون مرغ پرنده و باد وزنده، و ما بر خران پشت ریش مانده ایم.
هوش مصنوعی: ایشان خوشحال بودند. حسن گفت: نه به روی و نه به ریش، بلکه به چیز دیگری، چون اگر شما به آن قوم نگاه می‌کردید، همه به نظر شما دیوانه می‌آمدند و اگر آن‌ها به شما خبر می‌رسیدند، هیچ‌کدام از شما را مسلمان نمی‌شمردند، زیرا آن‌ها پیش‌قدم بودند. آن‌ها با اسب‌های تندرو مانند پرندگان در حال پرواز و باد در حال وزیدن حرکت کردند، اما ما بر الاغ‌ها با موهای ریش‌دار مانده‌ایم.
نقل است که اعرابی پیش حسن آمد و از صبر سوال کرد. گفت: صبر بر دو گونه است. یکی بر بلا و مصیبت و یکی بر چیزها که حق تعالی ما را از آن نهی کرده است. و چنانکه حق صبر بود اعرابی را بیان کرد. اعرابی گفت: ما رایت ازهدمنک.
هوش مصنوعی: روایت شده که یک اعرابی به حسن مراجعه کرد و از مفهوم صبر پرسید. او توضیح داد که صبر به دو نوع تقسیم می‌شود: یکی صبر در برابر بلا و مصیبت و دیگری صبر بر کارهایی که خداوند ما را از آن نهی کرده است. او به خوبی مفهوم واقعی صبر را برای اعرابی تبیین کرد. اعرابی در پاسخ گفت: من از کسی زاهدتر از تو ندیدم.
من زاهدتر از تو ندیدم و صابرتر از تو نشنیدم.
هوش مصنوعی: من کسی زاهدتر از تو ندیدم و صبورتر از تو نشنیده‌ام.
حسن گفت: ای اعرابی! زهد من به جمله از جهت میل است و صبر من از جهت جزع.
هوش مصنوعی: حسن گفت: ای عرب! علت زهد من این است که به چیزهایی میل ندارم و صبر من به این خاطر است که از مشکلات ناراحت نمی‌شوم.
اعرابی گفت: معنی این سخن بگوی که اعتقاد من مشوش کردی.
هوش مصنوعی: اعرابی گفت: این حرف را توضیح بده که من را به شک انداختی.
گفت: صبر من در بلایا در طاعت ناطق است بر ترس من از آتش دوزخ و این عین جزع بود و زهد من در دنیا رغبت است در آخرت و این عین نصیبه طلبی است.
هوش مصنوعی: او گفت: صبوری من در شرایط سخت به دلیل اطاعت از سخنان ناطق (امام یا پیشوای معصوم) است و این نشانه‌ای از ترس من از آتش جهنم است که خود به نوعی نشانه زاری و ناله است. همچنین، زهد من در دنیا به خاطر علاقه‌ام به آخرت است و این نشان‌دهنده تلاش من برای به دست آوردن نصیبی در آنجا است.
پس گفت: صبر آنکس قوی است که نصیبه خود از میان برگیرد تا صبرش حق را بود نه ایمنی تن خود را از دوزخ و زهدش حق را بود نه وصول خود را به بهشت. و این علامت اخلاص بود.
هوش مصنوعی: پس او گفت: صبر واقعی از آن کسی است که سهم خود را از مسائل زندگی بپذیرد و صبرش به خاطر حقیقت باشد نه فقط برای نجات خود از عذاب. و زهد او نیز باید به خاطر حقیقت باشد، نه به امید رسیدن به بهشت. این نشان‌دهنده اخلاص اوست.
و گفت: مرد را علمی باید نافع و عملی کامل و اخلاصی با وی و قناعتی باید مشبع و صبری با وی. چون این هر سه آمد از آن پس ندانم تا با وی چه کنند.
هوش مصنوعی: او گفت: مرد باید دانش مفید، عملی کامل، دیانت و صداقت داشته باشد و همچنین باید قناعت و صبر داشته باشد. وقتی این سه ویژگی در او موجود باشد، نمی‌دانم بعد از آن با او چه باید کرد.
و گفت: گوسفند از آدمی آگاهتر است از آنکه بانگ شبان او را از چرا کردن باز دارد و آدمی را سخن خدای از مراد خویش باز نمی‌دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: گوسفند از انسان بیشتر می‌داند، زیرا صدای شبان نتوانسته آن را از چرا کردن باز دارد، در حالی که انسان سخن خداوند نمی‌تواند او را از رسیدن به خواسته‌هایش بازدارد.
وگفت هم نشینی با بدان کردن مردم را بد گمان کند در نیکان.
هوش مصنوعی: دوست‌نشینی با انسان‌های بد می‌تواند باعث شود که مردم نسبت به نیکوکاران بدگمان شوند.
و گفت: اگر کسی مرا به خمر خوردن خواند دوستر از آن دارم که به طلب کردن دنیا خواند.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر کسی مرا به نوشیدن شراب دعوت کند، بهتر از این است که مرا به دنبال دنیا و مال و مکنت بخواند.
و گفت: معرفت آن است که در خود یک ذره خصومت نیابی.
هوش مصنوعی: معرفت به این معناست که در درون خود هیچ گونه دشمنی یا خصومتی احساس نکنید.
و گفت: بهشت جاودانی بدین عمل روزی چند اندک نیست. به نیت نیکو است.
هوش مصنوعی: او گفت: بهشت ابدی به خاطر این عمل، به مقدار کمی روزی نمی‌دهد. این عمل با نیت خوب است.
و گفت: اول که اهل بهشت به بهشت نگرند هفتصد هزار سال بیخود شوند. از بهر آنکه حق تعالی بر ایشان تجلی کند. اگر در جلالش نگرند مست هیبت شوند و اگر در جمالش نگرند غرق وحدت شوند.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی اهل بهشت به بهشت نگاه می‌کنند، برای هفتصد هزار سال در حیرت و شگفتی خواهند بود. دلیل این حیرت این است که خداوند بر آنها تجلی می‌کند. اگر به عظمت و جلال او بنگرند، تحت تأثیر هیبت او قرار می‌گیرند و اگر به زیبایی و جمال او توجه کنند، در وحدت و یکتایی غرق می‌شوند.
و گفت: فکر آینه ای است که حسنات و سیئات تو بدو به تو نمایند.
هوش مصنوعی: او گفت: فکر مانند آینه‌ای است که خوبی‌ها و بدی‌های تو را به تو نشان می‌دهد.
و گفت: هرکه را سخن نه از سر حکمت است عین آفت است. و هر که را خاموشی نه از سرفکرت است آن برشهوت و غفلت است، و هر نظر که نه از سر عبرت است آن همه لهو و زلت است.
هوش مصنوعی: ایشان فرمودند: هرکس که سخنش بر پایه حکمت نباشد، ضرر و آسیب به دنبال دارد. همچنین، اگر کسی به خاطر جهالت و نادانی خاموش بماند، این خاموشی به خاطر شهوت و بی‌توجهی اوست. هر نگاهی که بدون بصیرت و عبرت باشد، تنها به تفریح و لغزش می‌انجامد.
و گفت: در تورات است که هر آدمی که قناعت کرد بی نیاز شد، و چون از خلق عزلت گرفت سلامت یافت، و چون شهوت را زیر پای آورد آزاد گشت، و چون از حسد دست بداشت مودت ظاهر شد، و چون روزی چند صبرکرد بر خورداری جاوید یافت.
هوش مصنوعی: او گفت: در تورات آمده است که هر کسی که راضی باشد، بی نیاز می‌شود. وقتی که از مردم کناره‌گیری کند، به آرامش می‌رسد. وقتی که شهوت‌های خود را کنترل کند، آزاد می‌شود. همچنین، وقتی که از حسد دوری کند، محبتی واقعی در او شکل می‌گیرد. و وقتی که مدتی صبر کند، به برخورداری دائم دست می‌یابد.
و گفت: پیوسته اهل دل به خاموشی معاودت می‌کنند تا وقتیکه دلهای ایشان در نطق آید پس از آن بر زبان سرایت کند.
هوش مصنوعی: او گفت که افرادی که به مسائل روحانی و عمیق توجه دارند، همیشه به سکوت و آرامش برمی‌گردند تا زمانی که احساسات و فکرهایشان به وضوح در درونشان شکل بگیرد، و سپس این احساسات و افکار به زبانشان منتقل شود.
و گفت: ورع سه مقام است یکی آنکه بنده سخن نگوید مگر به حق، خواه در خشم باش خواه راضی، دوم آنکه اعضای خود را نگاه دارد از هر خشم خدای، سوم آنکه قصد او در چیزی بود که خدای تعالی بدان راضی باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: ورع (پرهیزگاری) دارای سه مرتبه است: اول اینکه انسان فقط به حق سخن بگوید، چه در حال خشم باشد چه در حال رضایت. دوم اینکه انسان از هر چیزی که خشم خداوند را برانگیزد، خود را محافظت کند. سوم اینکه نیّت او در هر کاری چیزی باشد که خداوند متعال از آن راضی باشد.
و گفت: مثقال ذره ای از ورع بهتر از هزار سال نماز و روزه.
هوش مصنوعی: او گفت: یک مثقال از پرهیزکاری و دوری از گناه، بهتر از هزار سال نماز و روزه است.
و گفت: فاضلترین همه اعمال فکرت است و ورع.
هوش مصنوعی: او گفت: بهترین و برترین کارها، فکر و احتیاط است.
و گفت: اگر بدانمی که در من نفاقی نیست از هرچه در روی زمین است دوست تر داشتمی.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر می‌دانستم که در وجودم هیچ نفاقی نیست، از هر چیزی که در زمین وجود دارد، بیشتر دوستش داشتم.
و گفت: اختلاف ظاهر و باطن و دل و زبان از جمله نفاق است.
هوش مصنوعی: او بیان کرد که تفاوت میان ظاهر و باطن، همچنین آنچه در دل می‌گذرد و آنچه به زبان می‌آید، از نشانه‌های نفاق محسوب می‌شود.
و گفت: هیچ مومن نبوده است از گذشتگان و نخواهد بود از آیندگان الا که برخود می‌لرزند که نباید منافق باشیم.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ مومنی از گذشته تا به حال و در آینده وجود نخواهد داشت که در دلش لرزشی نداشته باشد و نگوید که باید از نفاق پرهیز کند.
و گفت: هر که گوید مومنم حقا که مومن نیست به یقین، ولاتزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقی.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که بگوید من مومن هستم، به حقیقت مومن نیست و به یقین، خود را ستایش نکنید، زیرا او داناتر است به کسانی که تقوا دارند.
و گفت: مومن آن است که آهسته بود و چون حاطب اللیل نبود، یعنی چون کسی نبود که هرچه تواند کرد بکند، هر چه به زبان آید بگوید.
هوش مصنوعی: او گفت: مومن باید آرام و خویشتندار باشد و نمی‌تواند مانند حاطب اللیل عمل کند، یعنی نباید هر کاری که ممکن است انجام دهد یا هر چیزی که به ذهنش می‌رسد را بگوید.
و گفت: سه کس را غیبت نیست: صاحب هوا را، فاسق را، و امام ظالم را.
هوش مصنوعی: او گفت: غیبت درباره سه نفر جایز است: کسی که هوا و هوس دارد، کسی که فاسق است و کسی که امام ظالمی است.
و گفت: در کفارت غیبت استغفار بسنده است، اگرچه بحلی نخواهی.
هوش مصنوعی: و گفت: در جبران غیبت، توبه کافی است، هرچند که بخواهی جبران بیشتری کنی.
و گفت: مسکین، فرزند آدم. راضی شده به سرایی که حلال آن را حساب است و حرام آن را عذاب.
هوش مصنوعی: او گفت: بیچاره، فرزند آدم. راضی شده به زندگی‌ای که در آن حساب حلال و حرام مشخص است و چیزهای حرام مجازات دارد.
و گفت: جان فرزند آدم ازدنیا مفارقت نکند الا به سه حسرت: یکی آنکه سیر نشد از آنکه جمع کرده بود، دوم آنکه در نیافته بود آنکه امید داشته بود؛ سوم آنکه زادی نیکو نساخت برای چنان راهی که پیش او آمد.
هوش مصنوعی: او گفت: روح فرزند آدم از دنیا جدا نمی‌شود مگر به سه حسرت: اول اینکه از آنچه جمع کرده بود، هرگز سیر نشده است؛ دوم اینکه به آنچه انتظار داشت، نرسیده است؛ و سوم اینکه برای سفری که پیش رویش بود، توشه‌ای نیکو تهیه نکرده است.
یکی گفت: فلان کس جان می‌کند.
هوش مصنوعی: یکی گفت: فلانی خیلی تلاش می‌کند و برای چیزهایی که می‌خواهد، زحمت می‌کشد.
گفت: چنین مگوی که او هفتاد سال بود تا جان می‌کند اکنون از جان کند ن بازخواهد رست تا به کجا خواهد رسید.
هوش مصنوعی: گفت: چنین نگو که او هفتاد سال در تلاش بوده و حالا که جان می‌کند، باز نخواهد توانست از آن جدا شود. ببینید به کجا خواهد رسید.
و گفت: نجات یافتند سبکباران، هلاک شدند گرانباران.
هوش مصنوعی: او گفت: کسانی که بی‌بار بودند نجات یافتند، اما کسانی که بار سنگین داشتند هلاک شدند.
و گفت: بیامرزاد خدای عزوجل قومی را که دنیا ایشان را ودیعت بود، ودیعت را بازدادند و سبکبار برفتند.
هوش مصنوعی: و گفت: خداوند رحمت کند قومی را که دنیا به عنوان امانت در اختیارشان بود، امانت را به درستی پس دادند و با کمال آرامش و راحتی از این دنیا Depart کردند.
و گفت: به نزدیک من زیرک و دانا آن است که خراب کند دنیا را، و بدان خرابی دنیا آخرت را بنیاد کند، و خراب نکند آخرت را، بدان خرابی آخرت و دنیا را بنیاد نهد.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که واقعاً زیرک و دانا است، باید دنیا را خراب کند تا بتواند بنای آخرت را بر اساس آن ویرانی بگذارد و به آخرت آسیبی نرساند. به عبارت دیگر، این شخص با ویران کردن دنیا، اساس خوشبختی و سعادت در آخرت را فراهم می‌کند.
و گفت: هر که خدایرا شناخت او را دوست دارد، و هرکه دنیا را شناخت او را دشمن دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که خدا را بشناسد، او را دوست خواهد داشت و هر کسی که دنیا را بشناسد، از او بیزار خواهد بود.
و گفت: هیچ ستوری به لگام سخت اولیتر از نفس تو نیست در دنیا.
هوش مصنوعی: او گفت: در دنیا هیچ چیزی به اندازه نفس تو بر کنترل و زحمتی که بر خود می‌کشی، سخت‌تر نیست.
و گفت: اگر خواهی که دنیا را بینی که پس از تو چون خواهد بود بنگر که بعد از مرگ دیگران چونست.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر می‌خواهی ببینی که دنیا بعد از تو چگونه خواهد بود، به حال و وضعیت دیگران بعد از مرگشان نگاه کن.
و گفت: به خدای که نپرستیدند بتان راالا به دوستی دنیا.
هوش مصنوعی: و گفت: به خدایی که آن را نمی‌پرستند، بت‌ها فقط برای دوستی با دنیا هستند.
و گفت: کسانی که بیش از شما بوده اند قدر آن نامه دانسته اند که از حق به ایشان رسید. به شب تامل کردندی، و به روز کار بدان کردند ی. و شما درس کردید و بدان عمل نکردیت. اعراب و حروف درست کردید و بدان بارنامه دنیا می‌سازیت.
هوش مصنوعی: او گفت: افرادی که قبل از شما بوده‌اند، ارزش آن نامه‌ای را که به حق به آن‌ها رسید، درک کرده‌اند. آن‌ها شب‌ها درنگ کرده و روزها به آن عمل نمودند. اما شما فقط درس خوانده‌اید و به آن عمل نکرده‌اید. شما حروف و کلمات را درست کرده‌اید و با این کار فقط بارنامه‌های دنیوی می‌سازید.
و گفت: به خدای که زر و سیم را هیچ کس عزیز ندارد که نه خدای او را خوار گرداند.
هوش مصنوعی: او گفت: به خدایی که هیچ کس طلا و نقره را ارزشمند نمی‌داند، این خدا کسی را که به او وابسته باشد خوار نمی‌سازد.
و گفت: هر احمقی که قومی را بیند که از پس او روان شوند، به هیچ حال دل بر جای نماند.
هوش مصنوعی: او گفت: هر فرد نادانی که گروهی را ببیند که به دنبالش می‌آیند، هرگز نمی‌تواند آرامش ذهنی داشته باشد.
و گفت: هرچه کسی را خواهی فرمود باید که اول فرمانبردار باشی.
هوش مصنوعی: او گفت: هرکسی را که بخواهی راهنمایی کنی، باید ابتدا خودت فرمانبردار باشی.
و گفت: هر که سخن مردمان پیش تو آرد سخن تو پیش دیگرن برد، او را نه لایق صحبت باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که سخن دیگران را پیش تو بیاورد، سخن تو را نیز پیش دیگران می‌برد، پس او شایسته صحبت با تو نیست.
و گفت: برادران پیش ما عزیزاند که ایشان یار دین اند واهل و فرزند، یار دنیا و خصم دین.
هوش مصنوعی: او گفت: برادران نزد ما ارزشمند هستند چون آنها همراهان دین هستند، در حالی که خانواده و فرزندان، همراه دنیا و دشمن دین به شمار می‌آیند.
و گفت: هرچه بنده بر خود و مادر و پدر نفقه کند آن را حساب بود مگر طعامی که پیش دوستان و مهمانان نهد.
هوش مصنوعی: او گفت: هرچیزی که شخص برای خود و والدینش هزینه کند، حساب می‌شود؛ به جز غذایی که برای دوستان و مهمانانش فراهم می‌کند.
و گفت: هر نمازی که دل در وی حاضر نبود به عقوبت نزدیکتر بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر نمازی که انسان با دل و توجه در آن حاضر نباشد، بیشتر به عذاب نزدیک است.
و گفتند: خشوع چیست؟
هوش مصنوعی: آنها پرسیدند: خشوع به چه معناست؟
گفت: بیمی که در دل ایستاده بود و دل آن را ملازم گرفته.
هوش مصنوعی: او گفت: ترسی که در دل او نشسته بود و همراه دلش شده بود.
گفتند: مردی بیست سال است تا به نماز جماعت نیامده است، و با کسی اختلاط نکرده، و در گوشه ای نشسته است.
هوش مصنوعی: گفتند: مردی است که بیست سال است به نماز جماعت نرفته و با کسی ارتباط نداشته و در گوشه‌ای نشسته است.
حسن پیش او رفت و گفت: چرا به نماز جماعت نیایی و اختلاط نکنی.
هوش مصنوعی: حسن به او نزدیک شد و گفت: چرا به نماز جماعت نمی‌روی و در جمع‌آوری مردم شرکت نمی‌کنی؟
گفت: مرا معذور دارد که مشغولم.
هوش مصنوعی: او گفت: لطفاً مرا ببخشید چون مشغول هستم.
گفت: به چه مشغولی؟ گفت: هیچ نفس از من برنمی آید که نه نعمتی از حق به من رسد و نه معصیتی از من بدو.و به شکر آن نعمت و به عذر آن معصیت مشغولم.
هوش مصنوعی: او گفت: مشغول چه چیزی هستی؟ او پاسخ داد: هیچ کاری از من ساخته نیست؛ نه نعمتی از جانب خدا به من می‌رسد و نه گناهی از من به او می‌رسد. من در شکرگزاری به خاطر آن نعمت و در بیان عذر به خاطر آن گناه مشغول هستم.
حسن گفت: همچنین باش که تو بهترا زمنی.
هوش مصنوعی: حسن گفت: بنابراین بگذار که تو بهتر از من باشی.
پرسیدند: تو را هرگز وقت خوش بوده است؟
هوش مصنوعی: از او سوال کردند: آیا تا به حال لحظه‌ای شاد و خوش داشته‌ای؟
گفت: روزی بر بام بودم. زن همسایه با شوهر می‌گفت که قرب پنجاه سال است که در خانه توام. اگر بود و اگر نبود. صبر کردم. در سرما و گرما و زیادتی نطلبیدم و نام و ننگ تو نگاه داشتم و از تو به کس گله نکردم. اما بدین یک چیز تن در ندهم که بر سر من دیگری گزینی. این همه برای آن کردم تاتو مرا ببینی همه، نه آن که تو دیگری را ببینی. امروز به دیگری التفات می‌کنی. اینک به تشنیع دامن امام مسلمانان گیرم.
هوش مصنوعی: روزی بر بام خانه‌ام نشسته بودم. همسایه‌ام با شوهرش صحبت می‌کرد و می‌گفت که به مدت پنجاه سال در کنار من بوده است. او اشاره کرد که صبر کرده و در گرما و سرما ماندگار بوده و هیچ وقت از من شکایت نکرده است. اما او به یک نکته اشاره کرد که برایش غیرقابل قبول است: اینکه من به کسی دیگر توجه کنم. او گفت که همه تلا‌ش‌هایش برای این بوده که من او را ببینم و نه اینکه به شخص دیگری نگاه کنم. حالا که من توجه‌ام به دیگری معطوف شده، به شدت ناراحت شده است.
حسن گفت: مرا وقت خوش گشت و آب از چشمم روانه گشت. طلب کردم تا آن را در قرآن نظیر یابم. این آیت یافتم: ان الله لایغفر ان یشرک به و یغفرما دو ن ذلک لمن یشاء. همه گناهت عفو گردانم اما اگر به گوشه خاطر به دیگری میلی کنی و با خدای شریک کنی هرگزت نیامرزم.
هوش مصنوعی: حسن گفت: من احساس شادی کردم و اشک از چشمانم سرازیر شد. خواستم در قرآن چیزی مشابه پیدا کنم. این آیه را یافتم: خدا هرگز شرک را نمی‌بخشد، اما غیر از آن را برای هر کس که بخواهد، می‌دهد. همه گناهانت را می‌آمرزم، ولی اگر فقط به خاطر اندکی تمایل به دیگری داشته باشی و خدا را شریک خود قرار دهی، هرگز نمی‌توانم تو را ببخشم.
نقل است که یکی از او پرسید: که چگونه ای؟ گفت: چگونه بود حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هرکسی به تخته ای بمانند.
هوش مصنوعی: نقل شده است که کسی از او پرسید: حالتان چطور است؟ او پاسخ داد: حال قومی که در دریا هستند و کشتی‌شان خراب شده و هر کدام به تخته‌ای چنگ زده‌اند، چگونه است؟
گفت: صعب باشد.
هوش مصنوعی: گفت: این کار دشوار خواهد بود.
گفت: حال من همچنان باشد.
هوش مصنوعی: او گفت: حال من همین‌طور بماند.
نقل است که روز عید بر جماعتی بگذشت که می‌خندیدند و بازی می‌کردند. گفت: عجب از کسانی دارم که بخندند واز حقیقت حال خود ایشان را خبر نه.
هوش مصنوعی: روزی در عید، گروهی را دیدم که در حال خندیدن و بازی کردن بودند. فکر کردم چقدر عجیب است که برخی از افراد بدون اینکه از وضعیت واقعی خود آگاه باشند، می‌خندند.
نقل است که یکی را دید که در گورستان نان می‌خورد. گفت: او منافق است.
هوش مصنوعی: روزی شخصی را در گورستان دیدند که در حال خوردن نان بود. برخی گفتند که او فردی نفاق‌کار است.
گفتند: چرا.
هوش مصنوعی: آنها سوال کردند: چرا؟
گفت: کسی را که در پیش این مردگان شهوت بجنبد گویی که به آخرت و مرگ ایمان ندارد. این نشان منافق بود.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر کسی در مقابل این مردگان تحت تأثیر شهوت قرار گیرد، انگار که به بقای آخرت و مرگ ایمان ندارد. این نشان‌دهنده نفاق اوست.
نقل است که در مناجات گفتی: الهی مرا نعمت دادی، شکر نکردم، بدانکه شکر نکردم نعمت از من بازنگرفتی. بلا بر من گماشتی، صبر نکردم، بلا دایم نگردانیدی بدانکه صبر نکردم. الهی! از تو چه آید جز کرم؟
هوش مصنوعی: در مناجات گفته شده که فرد می‌گوید: "خداوندا، تو به من نعمتی عطا کردی و من شکر آن را به جا نیاوردم، اما تو نعمت را از من نگرفتی. همچنین، تو بلا و سختی‌ای بر من فرستادی و من در برابر آن صبر نکردم، ولی باز هم بلا را دائمی نکردی. خدایا! از تو جز لطف و کرم چه چیزی بر می‌آید؟"
و چون وقت وفاتش نزدیک آمد بخندید و هرگز کس او را خندان ندیده بود؛ و می‌گفت: کدام گناه؟ کدام گناه؟ و جان بداد. پیری او را به خواب دید و گفت: در حال حیات هرگز نخندیدی، در نزع آن چه حال بود؟
هوش مصنوعی: چندماه پیش از فوتش، ناگهان لبخند زد و هیچ‌کس تا آن زمان او را خندان ندیده بود. او در لحظه‌های آخر زندگی‌اش سوال می‌کرد: "کدام گناه؟ کدام گناه؟" و پس از آن جان سپرد. سپس یک پیرمرد او را در خواب دید و به او گفت: "در تمام دوران زندگی‌ات هرگز نخندیدی. در لحظات پایانی زندگی‌ات چه احساسی داشتی?"
گفت: آوازی شنیدم که یا ملک الموت!سخت بگیرش که هنوزش یک گناه مانده است. مرا از آن شادی خنده آمد. گفتم: کدام گناه؟ و جان بدادم.
هوش مصنوعی: او گفت: صدایی شنیدم که ملک الموت گفت باید سخت با او برخورد کند، چون هنوز یک گناه دیگر باقی مانده است. از این موضوع خوشحال و خندان شدم. پرسیدم: آن گناه چیست؟ و در نهایت جانم را تسلیم کردم.
بزرگی آن شب که او وفات کرد به خواب دید که درهای آسمان گشاده بودی و منادی می‌کردند که حسن بصری به خدای رسید و خدای از او خوشنود است، روح الله روحه.
هوش مصنوعی: شبی که او درگذشت، به خواب دید که درهای آسمان باز شده و کسی اعلام می‌کند که حسن بصری به پیشگاه خدا رسیده و خدا از او راضی است.

حاشیه ها

1394/09/18 17:12
مصطفی

سلام، ببخشید ی جا میگه از شیر ام سلمه خورده وو از کوزه پیامبر نیز اون وقت یه جای دیگه میگه وقتی به دنیا اومد اون رو بردند پیش عمر تو کدوم کتاب تاریخی نوته شده حین بصری در زمان پیامبر به دنیا اومده تو کتابای نوشته شده از اهل تصوف هم نیومده بلکه تو کتب تاریخی اومده در زمان عمر به دنیا اومده پس چجوری از کوزه پیامبر خورده؟؟؟؟؟؟؟؟؟

1395/01/28 22:03
...

باری بس سپند یابند این گرانمایه ارجمند را(رضی الله عنه)

1395/03/10 23:06
حسام

باسلام
در مورد هناد که اشاره شده حتما حتما حتما این متن که مربوط به کشف الاسرار و عده الابرار اثر رشیدالدین میبدی رو بخونید
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَارِ الآیة آتشیان دو قسم اند: قسمی ایشان که هرگز از آتش بیرون نیایند، و درشدن ایشان بآتش تعذیب راست نه تطهیر را، و این آیت در شأن ایشان است. قسم دیگر آنست که در شدن ایشان بآتش تطهیر راست نه تعذیب را، و حال ایشان بر تفاوت است: قومی زودتر بیرون آیند، و قومی دیرتر، بر حسب حال، و بر اندازه کردار، و باز پسین کسی که بیرون آید، هنّاد است، و قصه وی معروف، و فی ذلک ما روی ان النبی (ص) قال : آخر من یخرج من النار رجل اسمه هنّاد، و هو ینادی من قعر جهنم یا (( حنان یا منان هناد ))
گفت باز پسین کسی که از دوزخ بیرون آید، مردی بود نام وی ،». گویند پس از همه خلق به پنج هزار سال بیرون آید، و بروایتی به پانصد سال.
حسن بصری گفت کاشک من او بودمی در آن قعر دوزخ.
هناد میگوید: یا حنان یا منان، معنی منان آنست که ای خداوند منت بسیار، ترا بر من منت فراوان است، و مهربانی تمام. عجبا کارا! مردی که چندین هزار سال در دوزخ است گویی از نعمت مواصلات در آن درکات بجان او چه می پیوست که این تسبیح میگفت: یا حنان یا منان.
اسرار این لطائف بمثالی بیرون توان داد. آن طباخه که تو او را بخانه بری، تا از بهر تو نان پزد، آن خمیر خام در تنور گرم کند، و در آن استوار نگیرد، اما دل وی همه بآن قرصکها بود، هر ساعتی رود، و در آن نگرد، که نباید که بسوزد. گوید این پختن را در تنور آوردم نه سوختن را، که خام شایسته خوردن نیست، و سوخته سزای خوان نیست. پس چون روی آن قرصها سرخ گردد، و باطن آن پخته شود، زود فرو گیرد، و بر دست عزیز نهد، و تا خوان ملوک می برد، و تحت هذا لطیفة حسنة. پس جمله امم که اهل سعادت باشند در سرای سعادت حلقه بندند، و انبیا و اولیا همه آرزوی دیدار کنند، و جمله ملائکه در نظاره، و میگویند: بار خدایا! کریما! مهربانا! وعده دیدار کی است؟
صد هزاران با نثار جان و دل در انتظار
و ان جمال اندر حجاب و وعده دیدار نیست.
و جلال لم یزل و لا یزال گوید: از امت محمد یک گدا در قعر حبس مالک مانده، تا وی نیاید رؤیت شرط نیست، تا آن گدا هنّاد نیاید دیدار ننمایم. حسن بصری که گفت: کاشک من او بودمی، علما در آن مختلف اند که حسن چرا گفت؟ قومی گفتند که: هناد را بیرون آمدن یقین است، و حسن میگوید: آن من یقین نیست. قومی گفتند: حسن بصری در نگرست، انبیا و اولیاء و صدیقان را دید، دست بر مائده عزّت دراز کرده، و در انتظار بداشته، و انتظار هنّاد میکنند، گفت: باری بایستی که من او بودمی تا انتظار من کردندی.
پس فرمان آید از جناب جبروت که یا جبرئیل! رو در میان آتش، و هنّاد را بجوی.
گفته اند که: جبرئیل چهل سال در میان آتش وی را میجوید، و نیابد. مالک گوید: کرا میجویی؟ گوید: هنّاد را. گوید: یا جبرئیل هو هاهنا کالحممة، او اینجایست همچون آلاس سیاه. بیا تا او را در آن زاویه با تو نمایم. جبرئیل آید، و وی را بیند، سر بزانوی حسرت نهاده.
اگر بدوزخ آتش چو عشق بودی تیز
گرفته بودی آتش ز تف خویش گریز.
جبرئیل یک دو بار گوید: یا هنّاد! جوابش ندهد، و با خود میگوید: اهل غرفه ها را گوئید که با حور و قصور ممتع باشید، که ما را در این زاویه اندوه با نام دوست خوش است. جبرئیل گوید: یا هنّاد سر از زانو برگیر، و از من بشنو که من پیک ملک ام. آخر سر برگیرد و سلام را علیک گوید. آن گه گوید: یا جبرئیل! دیدار نمودند؟ جبرئیل گوید: نه، هنوز دیدار ننمودند. گوید: رو بسلامت. و سر وا زانو نهد، گوید: ما را درین گوشه سرای اندوه با نام او خوش است، و همی گوید: یا حنان یا منان! و هر بار که از سر سوز خویش این کلمت گوید، آتش دویست ساله راه ازو بگریزد، و اللَه المنجی من عذاب الجحیم

1402/07/02 07:10
یزدانپناه عسکری

133- و گفت: فکر آینه ای است که حسنات و سیئات تو بدو به تو نمایند.

***

[یزدانپناه عسکری]

کفران نعمت آگاهی، تداخلِ و پوشیدگی ذهنِ در سایه است (1) با سَیِّئَات‏ (2) و هَرَس می کند حَسَنَه تابش و پرتو آگاهی در سینه و بر روی و بیرون پوسته انسان را (3). رشد پرتو آگاهی (4) به قصد قربت و آهنگ  سیر الی الله و تکفیر است (5) با مغلوب نمودن و گریز ذهنِ در نوسان سایه.

_____

1- (فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطان‏ - طه : 120)

2- سیّئات: هر آن چه در زندگی بشر وارد می شود و به او طمع، ولع و بزدلی و حماقت می دهد و در امور دنیوی و اخروی  اندوهگین می سازد.

3- (فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَة - الأعراف : 131)

4- (فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا - یونس : 76 ، جاء ربَّک)

5- (فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ - یس 83)