آن قبلۀ تابعین، آن قدوۀ اربعین، آن آفتاب پنهان، آن هم نفس رحمان، آن سهیل یمنی، اُوَیس قَرَنی رضی الله عنه.
قال النبی صلی الله علیه و سلم: اُوَیسُ القَرَنیُّ خَیرُالتابِعینَ بإحسانٍ و عطفٍ [اویس قرنی در بخشش و مهربانی، نیکترین تابعان است]. ستایش کسی که ستاینده او رحمهً للعالمین بود. و نفَس او نفَس رب العالمین بود، به زبان من کجا راست آید؟ گاه گاه خواجه انبیا علیهم السلام روی سوی یمن کردی و گفتی إنّی لَأَجِدُ نَفَسَ الرحمنِ مِن ِقبَلِ الیَمَن [یعنی نسیم رحمت از جانب یمن مییابم]
و باز خواجه انبیا گفت علیهم السلام که: فردای قیامت حق تعالی هفتاد هزار فرشته بیافریند در صورت اویس تا اویس را در میان ایشان به عرصات برآورند و به بهشت روَد تا هیچ آفریده، الا ماشاء الله واقف نگردد که در آن میان اویس کدام است، که چون در سرای دنیا حق را در زیر قبّۀ تواری عبادت میکرد و خویش را از خلق دور میداشت تا در آخرت نیز از چشم اغیار محفوظ مانَد که: أولیائی تَحتَ قِبابی لایَعرفُهُم غیری [اولیای من در بارگاهم هستند و جز من کسی آنها را نمیشناسد].
و در اخبار غریب آمده است که فردا خواجۀ انبیا علیهم السلام در بهشت از حجرۀ خود بیرون آید چنانکه کسی مر کسی را طلب کند. خطاب آید که که را طلب میکنی؟ گوید: اویس را. آواز آید که رنج مبَر که چنانکه در دارِ دنیا وی را ندیدی اینجا نیز هم نبینی.
گوید: الهی کجاست؟ فرمان رسد که: فی مَقعَدِ صِدقٍ. [در جایگاهی پسندیده / قمر،55]
گوید مرا نبیند؟ فرمان رسد که کسی که ما را میبیند، تو را چرا بیند؟
باز خواجۀ انبیا گفت علیهم السلام که: در امّتِ من مردی است که به عددِ موی گوسفندان ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود.
و چنین گویند که در عرب هیچ قبیله را چندان گوسفند نبود که این دو قبیله را.
صحابه گفتند: این که باشد؟
گفت: عَبدٌ مِن عَبیدِ الله [بنده ای از بندگان خدای].
گفتند: ما همه بندگانیم، نامش چیست؟
گفت: اویس.
گفتند: او کجا بوَد؟
گفت: به قَرَن.
گفتند: او تو را دیده است؟
گفت: به دیده ظاهر ندیده است.
گفتند: عجب، چنین عاشق تو و او به خدمت تو نشتافته است.
گفت: از دو سبب: یکی از غلبه حال؛ دوم از تعظیم شریعت من. که پیرمادری دارد عاجزه ای است ایمان آورده، به چشم به خلل و دست و پای سست شده. به روز اُویس اشتروانی کند و مزد آن بر نفقاتِ خود و مادر خود خرج کند.
گفتند: ما او را ببینیم؟
صدیق را گفت تو او را در عهد خود نبینی. اما فاروق و مرتضی را گفت رضی الله عنهما، که شما او را ببینید و وی مردی شعرانی است و بر پهلوی چپ وی و برکف دست وی چندانکه یک درم سفید است و آن نه سفیدیِ بَرص است. چون او را دریابید از من سلامش رسانید و بگویید تا امّت مرا دعا گوید.
باز خواجه انبیا گفت علیهم السلام: اَحَبُّ العِبادِ اِلیَ الله الأَتقِیاءُ الأَخفِیاءُ [پرهیزکارانِ گمنام، محبوبترین بندگان خداوندند].
بعضی گفتند: یا رسول الله، ما این در خویشتن مییابیم.
سید علیه السلام گفت: شتروانی است به یمن، او را اویس گویند، قدم بر قدم او نهید.
نقل است که چون خواجۀ انبیا را علیهم السلام وفات نزدیک رسید، گفتند یا رسول الله مرقّع تو به که دهیم؟
گفت: به اویس قرنی.
چون فاروق و مرتضی از بعدِ وفات مصطفی علیه السلام به کوفه آمدند، فاروق در میان خطبه گفت: یا أهلَ نَجدٍ قوموا. [ای اهل نجد، برخیزید]
برخاستند. گفت از قَرَن کسی در میان شما هست؟
گفتند: بلی.
قومی را بدو فرستادند. فاروق رضی الله عنه خبر اویس ازیشان پرسید.
گفتند نمیدانیم.
گفت: صاحب شرع مرا خبر داده است و او گزاف نگوید. مگر شما او را نمیدانید؟
یکی گفت: هُوَ اَحقَرُ شأناً مِن أن یَطلُبَهُ امیرالمومنین [او از آن حقیرتر است که امیرالمومنین او را طلب کند].
دیوانه ای احمق و از خُلق، وحشی باشد.
گفت او را طلب میکنیم. کجاست؟
گفتند: در وادیِ عُرَنَة یحمی الإبِلَ. در آن وادی اشتر نگاه میدارد تا شبانگاه نانش دهیم. شوریده ای است. در آبادانیها نیاید، و با کسی صحبت ندارد، و آنچه مردمان خورند او نخورد، غم و شادی نداند. چون مردمان بخندند او بگرید، و چون بگریند او بخندد.
گفت: او را میطلبیم.
پس فاروق و مرتضی رضی الله عنهما آنجا شدند، او را بدیدند در نماز و حق تعالی مَلَکی را بدو گماشته تا اشتران او را نگاه میداشت. چون بانگ حرکت آدمی بیافت، نماز کوتاه کرد. چون سلام باز داد فاروق برخاست و سلام کرد. او جواب داد. فاروق گفت: مااسمُکَ [چیست نام تو؟]
قال: عَبدالله [گفت بندۀ خدای].
قال عُمَرُ کُلُّنا عَبیدُ الله [گفت همه بندگان خداییم]. تو را خاص نام چیست؟
گفت: اُوَیس.
قال اَرِنی یَدَکَ الیُمنی [گفت: بنمای دست راست]
بنمود. آن سپیدی که رسول علیه السلام نشان کرده بود بدید. فقَبَّل یَدَهُ [بوسه داد دست او را] گفت که رسول علیه السلام تو را سلام رسانیده است، گفته است که امّتان مرا دعا کن.
قال أنتَ أولی بالدُّعاء لِجَمیعِ المؤمنینَ [گفت: تو اولی تری به دعا گفتن مسلمانان] که بر روی زمین از تو عزیزتر کسی نیست. فاروق گفت: من خود این کار میکنم. تو وصیت رسول علیه السلام به جای آور.
گفت یا عُمَر لعَلَّهُ غَیری [بنگر نباید که آن دیگری بوَد]
گفت: پیغمبر تو را نشان کرده است.
پس اویس گفت مرقّع پیغمبر به من دهید تا دعا کنم.
ایشان مرقع بدو دادند. پس گفتند بپوش و دعا کن.
گفت صبر کنید تا حاجت بخواهم.
در نپوشید. از بر ایشان دورِ دور برفت و آن مرقع فرو کرد و روی بر خاک نهاد و می گفت الهی این مرقع در نپوشم تا همه امت محمد را به من نبخشی. پیغامبرت حواله اینجا کرده است و رسول فاروق و مرتضی است. الهی همه کار خویش کردند، کنون کار تو مانده است.
خطاب آمد که: چندینی به تو بخشیدم، مرقع درپوش. میگفت: نه! همه را خواهم.
خطاب آمد که چندینی به تو بخشیدم، مرقع درپوش. میگفت: نه، همه را خواهم.
باز خطاب آمد که چندین هزارِ دیگر به تو بخشم، مرقع بپوش.
میگفت نه همه خواهم. باز خطاب میآمد که چندین هزار هزارِ دیگر به تو بخشم مرقع بپوش. می گفت همه را خواهم. همچنان در مناجات میگفت و میشنود تا صحابه را صبر نبود. برفتند تا او را در چه کار است؟ بدو رسیدند. تا اویس ایشان را بدید گفت: آه، چرا آمدید؟ اگر این آمدن شما نبودی مرقع در نپوشیدمی تا همه امت محمّد را بِنَخواستمی. صبر بایست کرد.
فاروق او را دید. گلیمی اشتریِ خود فراگرفته و سر و پای برهنه، توانگری هژده هزار عالم در تحت آن گلیم دید. فاروق از خویشتن و از خلافت خود دلش بگرفت. گفت کیست که این خلافت از ما بخرد به گِرده ای؟
اویس گفت کسی که عقل ندارد. چه میفروشی؟ بینداز تا هرکه را ببابد برگیرد؛ خرید و فروخت در میان چه کار دارد؟
تا صحابه فریاد برآوردند که چیزی که از صدیق قبول کرده ای کار چندین هزار مسلمان ضایع نتوان گذاشت که یک روز عدل تو بر هزار ساله عبادت شرف دارد.
پس اویس مرقع در پوشید و گفت به عددِ موی شتر وگاو و گوسفند ربیعه و مضر از امّت محمّد علیه السلام بخشیدند از برکات این مرقع.
اینجا تواند بود که کسی گمان بَرد که اویس از فاروق در بیش بود و نه چنین است، اما خاصیت اویس تجرید بود، فاروق آن همه داشت، تجرید نیز میخواست، چنانکه خواجۀ انبیا علیه السلام درِ پیرزنان میزد که: محمّد را به دعا یاد دارید.
پس مرتضی خاموش بنشست. فاروق گفت: یا اویس چرا نیامدی تا مهتر را بدیدی؟
گفت آنگاه شما دیدیت؟
گفتند بلی.
گفت مگر جبّۀ او را دیدید؛ اگر شما او را دیدیت بگویید تا ابروی او پیوسته بود یا گشاده؟
ای عجب، چندان او را دیده بودند، اما از هیبت که او را بود نشان بازنتوانستند داد. گفت: شما دوست محمّد هستید؟
گفتند: هستیم.
گفت: اگر در دوستی درست بودیت چرا آن روز که دندان مبارک او شکستند به حکم موافقت دندان خود نشکستید که شرط دوستی موافقت است؟
پس دندان خود بنمود، یک دندان در دهان نداشت. گفت من او را به صورت نادیده موافقت کردم که موافقت از دین است.
پس هر دو را رقت جوش آورد، بدانستند که منصب موافقت و ادب منصبی دیگر است که رسول را ندیده بود و از وی میبایست آموخت.
پس فاروق گفت: یا اویس مرا دعایی بکن.
گفت: در ایمان میل نبوَد، دعا کرده ام و در هر نماز تشهد میگویم: أللّهُمَّ اغفِرلِلمومنین و المؤمنات [خداوندا، مردان و زنان مؤمن را ببخش]، اگر شما ایمان به سلامت به گور برید خود شما را دعا دریابد و اگر نه من دعا ضایع نکنم. پس فاروق گفت: مرا وصیّتی کن. گفت: یا عمر، خدای را شناسی؟ گفت شناسم. گفت اگر به جز از خدای هیچ کس دیگر نشناسی تو را به. گفت زیادت کن. گفت یا عمر خدای تو را میداند؟ گفت داند. گفت اگر به جز خدای کس دیگر تو را نداند تو را به.
پس فاروق گفت: باش تا چیزی بیاورم برای تو. اویس دست در گریبان کرد و دو درم برآورد. گفت من این را از اشتربانی کسب کرده ام. اگر تو ضمان میکنی که من چندان بزیم که این بخورم، آنگاه دیگر بستانم.
زمانی بود. پس گفت رنجه گشتید، بازگردید که قیامت نزدیک است. آنگاه آنجا ما را دیدار بوَد که بازگشتی نبوَد، که من اکنون به ساختن زاد راه قیامت مشغولم.
چون اهل قَرَن از کوفه بازگشتند اویس را حرمتی و جاهی پدید آمد در میان ایشان. سرِ آن نمیداشت، از آنجا بگریخت و به کوفه شد و بعد از آن کسی او را ندید الا هَرِم بن حیّان رضی الله عنه. هرم گفت: چون آن حدیث بشنودم که درجۀ شفاعت اویس تا چه حدّ است آرزوی وی بر من غالب شد. به کوفه رفتم و او را طلب کردم تا وی را بازیافتم. برکنار فرات وضو میکرد و جامه میشست وی را بشناختم که صفتِ او شنیده بودم. سلام کردم و جواب داد و در من نگریست. خواستم تا دستش فراگیرم، دست نداد. گفتم: رَحِمَکَ الله یا اُوَیسُ و غَفَرلک [ای اویس، خدا بر تو ببخشاید و تو را بیامرزد]، چگونه ای؟
گریستن بر من افتاد از دوستی وی و از رحمت که مرا بر وی آمد از ضعیفی حال وی. اویس نیز بگریست. گفت وَ حیّاکَ الله یا هَرِمَ بن حَیّانَ [خداوند عمرت دراز گرداند ای هرم]، چگونه ای یا برادر من و تو را که راه نمود به من؟
گفتم نام من و پدر من چون دانستی؟ و مرا به چه شناختی هرگز نادیده؟
گفت: نَبَّأَنِی العَلیمُ الخَبیرُ [آنکه هیچ چیز از علم و خبر وی بیرون نیست مرا خبر داد] و روح من روح تو را بشناخت که روح مومنان با یکدیگر آشنا باشد، اگر چه یکدیگر را ندیده باشند.
گفتم مرا چیزی روایت کن از رسول علیه السلام. گفت من وی را درنیافته ام، اخبار وی از دیگران شنیده ام و نخواهم که راه حدیث بر خویش گشاده کنم و نخواهم که محدث و مفتی و مذکِّر باشم که مرا خود شغل هست که بدین نمیپردازم.
گفتم آیتی بر من خوان تا از تو بشنوم.
پس دست من بگرفت و گفت:
أعوذُ بالله مِن الشَّیطان الرَّجیم و زار بگریست. پس گفت چنین میگوید خدای جل جلاله: وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ و الإِنسَ الّا لِیَعبدونِ [پریان و آدمیان را نیافریدم مگر تا مرا بپرستند / ذاریات، 56] وَ ما خَلَقنا السَّموات و الأَرضَ و ما بَینَهُما لاعِبینَ ما خَلَقناهُما إلّا بالحَقّ ولکِنَّ أکثَرَهُم لایَعلَمون [ما آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست به بازی نیافریدیم؛ ولی بیشترشان نمیدانند]، تا اینجا که: إنَّهُ هُوَ العَزیزُ الرّحیم، برخواند. آنگاه یک بانگ بکرد. پنداشتم که عقل ازو زایل شد.
پس گفت: ای بُسر حیّان، چه آورد ترا اینجا؟
گفتم تا با توانس گیرم و به تو بیاسایم. گفت من هرگز ندانستم که کسی خدای را بشناخت و به هیچ چیز دیگر انس تواند گرفت و به کسی دیگر بیاسود. هَرِم گفت مرا وصیتی کن. اویس گفت مرگ را زیر بالین دار، چون که بخفتی و پیش چشم دار، که برخیزی؛ و در خُردیِ گناه منگر، در بزرگی آن نگر که در وی عاصی شوی که اگر گناه خرد داری، خداوند را خرد داشته باشی و اگر بزرگ داری خداوند را بزرگ داشته باشی.
هَرِم گفت کجا فرمایی که مقام کنم.
گفت به شام.
گفتم آنجا معیشت چگونه بوَد؟
اویس گفت: أُفٍّ لِهذِهِ القلوب قَدخالَطَها الشّکُ و لاتَنفَعها الموعظه [اف از این دلها که شک برو غالب شده است پند نپذیرد].
گفتم مرا وصیتی دیگر کن.
گفت یا بُسر حیان، پدرت بمرد، آدم و حوا بمرد، نوح و ابراهیم خلیل بمرد، موسی عمران بمرد، داود خلیل خدای بمرد، محمّد رسول الله بمرد، ابوبکر خلیفه وی بمرد،عمر برادرم بمرد و دوستم بمرد واعُمَراه، واعُمَراه.
گفتم رَحِمَک الله، عمر نمرده است.
گفت حق تعالی مرا خبر داد از مرگ وی.
پس گفت: من و تو از جملۀ مردگانیم
و صلوات داد و دعایی سبک بگفت و گفت وصیّت این است که کتاب خدای و راه اهل صلاح فراپیش گیری، یک ساعت از یاد مرگ غافل نباشی و چون با نزدیک قوم و خویش رسی ایشان را پند ده و نصیحت از خلق خدای باز مگیر، یک قدم پای از موافقتِ جماعت کشیده مدار که آنگاه بی دین شوی و ندانی و در دوزخ افتی.
و دعایی چند بگفت و گفت رفتی یا هَرِم بن حیّان، نیز نه تو مرا بینی و نه من تو را و مرا به دعا یاد دار که من نیز تو را یاد دارم و تو از این جانب برو تا من از آن جانب بروم.
گفت خواستم تا یک ساعتی با وی بروم، نگذاشت و بگذشت و میگریست و مرا به گریستن آورد. من از قفای او مینگریستم تا به کوی فروشد و نیزش از آن پس خبری نیافتم و گفت بیشتر سخن که با من گفت، از امیرین بود فاروق و مرتضی رضی الله عنهما.
و ربیع خثیم گوید برفتم تا اویس را بینم. در نماز بامداد بود. چون فارغ شد گفتم صبر کنم تا از تسبیح بازپردازد. درنگی کردم، همچنان از جای برنخاست تا نماز پیشین بگزارد و نماز دیگر بکرد. حاصل سه شبانه روز از نماز نپرداخت و هیچ نخورد و نخفت. شب چهارم او را گوش میداشتم خواب در چشمش آمد در حال با حق به مناجات آمد، گفت خداوندا به تو پناه میگیرم از چشم بسیار خواب و از شکمِ بسیار خوار.
گفتم مرا این بسنده است، او را تشویش ندادم و بازگردیدم.
اویس را میآرند که در همه عمر خویش هرگز شب نخفت. یک شبی گفتی: هذه لَیلَةُ القیام [امشب شب برپایی (نماز و عبادت) است]، و دیگر شب گفتی: هذه لَیلَةُ الرَّکوع [امشب شب دست به زانو بودن است]، و دیگر شب گفتی: هذه لَیلَةُ السُّجود [امشب شب بر روی درافتادن است]؛
یک شب به قیامی بسر بردی و یک شب به رکوعی و یک شب به سجودی.
گفتند یا اویس چون طاقت میداری شبی بدین درازی بر یک حال؟ گفت ما خود هنوز یکبار سبحانَ رَبّی الأعلی نگفته باشیم در سجودی، که روز آید؛ خود سه بار تسبیح گفتن سنّت است. این از آن میکنم که میخواهم که مثل عبادت آسمانیان کنم.
از وی پرسیدند که خشوع در نماز چیست؟
گفت آنکه اگر نیزه بر پهلوش زنند در نماز خبرش نبود.
گفتند چونی؟
گفت چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد و نداند که شبانگاه خواهد زیست یا نه؟
گفتند کار چگونه است؟
گفت: وا قِلةَ زادٍ وا طولَ طریقاه. [آه از بی زادی و درازی راه].
و گفت اگر تو خدای را تعالی پرستش کنی به عبادت آسمانها و زمینها از تو به بنپذیرد تا باورش نداری. گفتند چگونه باورش داریم؟ گفت ایمن نباشی بدانچه تو را فرا پذیرفته است و فارغ نبینی خویش را تا در پرستش او به چیزی دیگرت مشغول نباید بود.
گفت هر که سه چیز را دوست دارد دوزخ بدو از رگ گردنش نزدیکتر بوَد؛ طعام خوش خوردن و لباس نیکو پوشیدن و با توانگران نشستن.
اویس را گفتند رضی الله عنه که دراین نزدیکی تو مردی است، سی سال است که گوری فرو کرده است و کفنی درآویخته و بر سر آن نشسته است و میگرید و نه به شب قرار گیرد و نه به روز.
اویس گفت: مرا آنجا برید تا او را ببینم.
اُویس را نزدیک او بردند. او را دید زرد گشته و نحیف شده و چشم از گریه در مُغاک افتاده. بدو گفت: یا فُلانُ شَغَلَکَ القَبرُ عَنِ الله [ای مرد سی سال است تا گور و کفن تو را از خدای مشغول کرده است] و بدین هر دو باز ماندهای و این هر دو بت راه تو آمده است. آن مرد به نور او آن آفت در خویش بدید، حال بَرو کشف شد، نعره ای بزد و در آن گور افتاد و جان بداد. اگر گور و کفن حجاب خواهد بود حجاب دیگران بنگر که چیست و چندست.
نقل است که اویس یکبار سه شبانه روز هیچ نخورده بود. روز چهارم بامداد بیرون آمد. بر راه یک دینار زر افگنده بود. گفت از آن کسی افتاده باشد. روی بگردانید تا گیاه از زمین برچیند و بخورد. نگاه کرد، گوسفندی میآمد. گِردهای گرم در دهان گرفته پیش وی بنهاد. گفت مگر از کسی ربوده باشد. روی بگردانید. گوسفند به سخن آمد. گفت: من بنده آن کسم که تو بنده اویی. بستان روزی خدای از بنده خدای.
گفت دست دراز کردم تا گرده برگیرم، گرده در دست خویش دیدم گوسفند ناپدید شد.
محامد او بسیار است و فضایل وی بی شمار. در ابتدا شیخ ابوالقاسم گرگانی را رضی الله عنه ذکر آن بوده ست مدتی که میگفته است اُویس، اُویس، اُویس. ایشان دانند قدر ایشان. وسخن اوست که گفت: مَن عَرَفَ الله لایُخفی عَلَیهِ شَیءٌ [هرکه خدای را شناخت هیچ چیز بر او پوشیده نماند].
دیگر معنی آن است که هر که بشناخت تا شناسنده کیست.
دیگر معنی آن است که هر که اصل بدانست فروع دانستن آسان بوَدش که به چشم اصل در فروع نگرد.
دیگر معنی آن است که خدای را به خدای بتوان شناخت که: عَرِفتُ رَبّی بِرَبّی؛ پس هرکه خدای را به خدای داند همه چیزی میداند.
و سخن اوست که: السلامَةُ فِی الوَحدَة [سلامت در تنهایی است] و تنها آن بوَد که فرد بوَد در وحدت و وحدت آن بوَد که خیال غیر درنگنجد تا سلامت بوَد؛ اگر تنها به صورت گیری درست نبوَد که الشَیطانُ أبعَدُ مِنَ الاثنَین [شیطان دورتر است از دو تن]، حدیث است.
و سخن اوست که: عَلَیکَ بِقلبک [بر تو باد به دل تو]. یعنی برتو باد که دایم دل حاضر داری تا غیر در او راه نیابد.
و سخن اوست که: طلبتُ الرّفعةَ فوجدتُهُ فی التّواضع و طلبتُ الرّیاسة فوجدتُه فی نصیحة الخلق و طلبتُ المروة فوجدتُه فی الصّدق وطلبتُ الفخر فوجدتُه فی الفقر و طلبت النسبة فوجدتُه فی التقوی و طلبتُ الشّرف فوجدتُه فی القناعة و طلبتُ الرّاحة فوجدتُه فی الزهد [برتری خواستم و آن را در فروتنی یافتم، جویندۀ سروری شدم و آن را در نیکخواهی مردمان یافتم، خواستار جوانمردی شدم و آن را در راستی یافتم، کسب فخر کردم و آن را در فقر یافتم، خویشی و پیوستگی جستم آن را در پرهیزکاری یافتم، شرف خواستم و آن را در بسندگی و خرسندی یافتم، آسودگی طلبیدم و آن را در پارسایی یافتم]، معانی این سخنها معلوم است و مشهور.
نقل است که همسایگان او گفتند ما او را از دیوانگان شمردیمی. آخر از وی درخواست کردیم تا او را خانه ای ساختیم بر در سرای خویش و یک سال و دو سال به سرآمدی که او را وجهی نبودی که بدان روزه گشادی. طعام او آن بودی که گاه گاه اَستۀ خرما برچیدی و شبانگاه بفروختی و در وجه قوت صرف کردی و بدان افطار کردی و اگر خرمای خشک یافتی نگاه داشتی تا روزه بدان گشادی و اگر خرمای خشک بیشتر یافتی استۀ خرما بفروختی و به صدقه بدادی. و جامۀ وی خرقهای کهنه بود که از مزبلهها برچیدی و پاک بشستی و برهم دوختی و با آن میساختی. عجبا کارا، نَفَسِ خدایی از میان چنین جای برآید. وقت نماز اوّل بیرون شدی و پس از نماز خفتن بازآمدی و به هر محلّتی که فروشدی کودکان وی را سنگ زدندی. گفتی ساقهای من باریک است خُردتر بردارید تا پای من شکسته و خون آلوده نشود تا از نماز بازنمانم که مرا غم نماز است، نه غم پای.
در آخر عمر چنین گفتند که سفیدی بَرو پدید آمد و آن وقت برموافقت امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه در صفّین حرب میکرد تا کشته شد. عاشَ وحیداً وماتَ شهیداً [تنها زیست و در راه خدا مرد] رضی الله عنه.
بدانکه قومی باشند که ایشان را اُویسیان گویند. ایشان را به پیر حاجت نَبوَد که ایشان را نبوّت در حجر خود پرورش دهد بی واسطه غیری چنانکه اویس را داد. اگرچه به ظاهر خواجۀ انبیا را ندید اما پرورش ازو مییافت، نبوت میپرورد و حقیقت هم نفَس میبود. و این عظیم عالی مقامی است تا که را آنجا رسانند واین دولت روی به که نماید. ذلِک فَضلُ الله یُؤتیهِ مَن یَشاءُ وَ اللهُ ذوالفضلِ العظیم [تین بخشایشی است از جانب خدا که به هر که میخواهد ارزانیش میدارد، که خدا صاحب بخشایشی بزرگ است / حدید، 21].
برگردان به زبان ساده
آن قبلۀ تابعین، آن قدوۀ اربعین، آن آفتاب پنهان، آن هم نفس رحمان، آن سهیل یمنی، اُوَیس قَرَنی رضی الله عنه.
هوش مصنوعی: او، پیشوای پیروان، الگوی چهل ساله، آفتاب مخفی، همدم خداوند، ستاره درخشان یمن، اویس قرنی، مورد رحمت خداوند است.
قال النبی صلی الله علیه و سلم: اُوَیسُ القَرَنیُّ خَیرُالتابِعینَ بإحسانٍ و عطفٍ [اویس قرنی در بخشش و مهربانی، نیکترین تابعان است]. ستایش کسی که ستاینده او رحمهً للعالمین بود. و نفَس او نفَس رب العالمین بود، به زبان من کجا راست آید؟ گاه گاه خواجه انبیا علیهم السلام روی سوی یمن کردی و گفتی إنّی لَأَجِدُ نَفَسَ الرحمنِ مِن ِقبَلِ الیَمَن [یعنی نسیم رحمت از جانب یمن مییابم]
هوش مصنوعی: پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمودند: اویس قرنی در بخشش و مهربانی از بهترین تابعان است. او کسی است که ستایشش میتواند فقط به خاطر رحمت گسترده خداوند باشد. او را با نفس رب العالمین مقایسه میکنیم، اما چگونه میتوانم این موضوع را به خوبی بیان کنم؟ گاهی پیامبر بزرگ خدا علیهم السلام به سوی یمن نگاه میکرد و میفرمود: من بوی رحمت خداوند را از طرف یمن احساس میکنم.
و باز خواجه انبیا گفت علیهم السلام که: فردای قیامت حق تعالی هفتاد هزار فرشته بیافریند در صورت اویس تا اویس را در میان ایشان به عرصات برآورند و به بهشت روَد تا هیچ آفریده، الا ماشاء الله واقف نگردد که در آن میان اویس کدام است، که چون در سرای دنیا حق را در زیر قبّۀ تواری عبادت میکرد و خویش را از خلق دور میداشت تا در آخرت نیز از چشم اغیار محفوظ مانَد که: أولیائی تَحتَ قِبابی لایَعرفُهُم غیری [اولیای من در بارگاهم هستند و جز من کسی آنها را نمیشناسد].
هوش مصنوعی: حضرت محمد (ص) میفرمایند که در روز قیامت، خداوند هفتاد هزار فرشته را به شکل اویس خلق میکند تا اویس را در میان آنها به میدان محشر بیاورند و به بهشت ببرند. در آن روز هیچ کسی جز خداوند نمیتواند تشخیص دهد که اویس کدام یک از آنهاست، چرا که او در دنیای مادی برای خداوند عبادت میکرد و خود را از نظر دیگران دور نگه داشته بود تا در آخرت نیز از چشم مردم پنهان بماند.
و در اخبار غریب آمده است که فردا خواجۀ انبیا علیهم السلام در بهشت از حجرۀ خود بیرون آید چنانکه کسی مر کسی را طلب کند. خطاب آید که که را طلب میکنی؟ گوید: اویس را. آواز آید که رنج مبَر که چنانکه در دارِ دنیا وی را ندیدی اینجا نیز هم نبینی.
هوش مصنوعی: در خبرها آمده است که فردا پیامبر بزرگوار در بهشت از اتاقش خارج میشود، به گونهای که کسی کسی دیگر را جستجو کند. خطاب میشود که چه کسی را جستجو میکنی؟ پاسخ میدهد: اویس را. ندا میآید که نگران نباش، زیرا همانطور که در دنیا نتوانستی او را ببینی، در اینجا هم نخواهی دید.
گوید: الهی کجاست؟ فرمان رسد که: فی مَقعَدِ صِدقٍ. [در جایگاهی پسندیده / قمر،55]
هوش مصنوعی: میگوید: خدا کجاست؟ به او پاسخ داده میشود که: در جایگاه راست و صحیحی است.
گوید مرا نبیند؟ فرمان رسد که کسی که ما را میبیند، تو را چرا بیند؟
هوش مصنوعی: میگوید آیا او مرا نمیبیند؟ فرمان میآید که اگر کسی ما را میبیند، پس تو چرا او را نمیبینی؟
باز خواجۀ انبیا گفت علیهم السلام که: در امّتِ من مردی است که به عددِ موی گوسفندان ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود.
هوش مصنوعی: باز خواجه انبیا، علیهم السلام، فرمودند که در میان امت من مردی وجود دارد که در قیامت به تعداد موی گوسفندان قبیلههای ربیعه و مضر، برای او شفاعت خواهد شد.
و چنین گویند که در عرب هیچ قبیله را چندان گوسفند نبود که این دو قبیله را.
هوش مصنوعی: گفته میشود که در میان عربها هیچ قبیلهای به اندازه این دو قبیله، گوسفند نداشته است.
صحابه گفتند: این که باشد؟
هوش مصنوعی: صحابه پرسیدند: آیا این موضوع وجود دارد؟
گفت: عَبدٌ مِن عَبیدِ الله [بنده ای از بندگان خدای].
هوش مصنوعی: گفت: یک بنده از بندگان خدا.
گفتند: ما همه بندگانیم، نامش چیست؟
هوش مصنوعی: گفتند: ما همه خدمتگزاران هستیم، نام او چیست؟
گفت: اویس.
هوش مصنوعی: او گفت: اویس.
گفتند: او کجا بوَد؟
هوش مصنوعی: گفتند: او کجا است؟
گفت: به قَرَن.
هوش مصنوعی: گفت: به زودی.
گفتند: او تو را دیده است؟
هوش مصنوعی: آنها گفتند: آیا او تو را دیده است؟
گفت: به دیده ظاهر ندیده است.
هوش مصنوعی: او گفت: به چشم ظاهر چیزی را ندیده است.
گفتند: عجب، چنین عاشق تو و او به خدمت تو نشتافته است.
هوش مصنوعی: گفتند: وای، چه عجب! چنین کسی که به تو و او عاشق است، هنوز به خدمت تو نیامده است.
گفت: از دو سبب: یکی از غلبه حال؛ دوم از تعظیم شریعت من. که پیرمادری دارد عاجزه ای است ایمان آورده، به چشم به خلل و دست و پای سست شده. به روز اُویس اشتروانی کند و مزد آن بر نفقاتِ خود و مادر خود خرج کند.
هوش مصنوعی: او گفت: به دو دلیل این کار را انجام میدهد؛ یکی به خاطر تسلط حال او و دیگری به جهت احترام به شریعت من. او مادربزرگی ناتوان دارد که به ایمان آورده و حالش از لحاظ جسمی ضعیف است. او در روزی مانند روز اُویس اشتروانی از نفقات و درآمد خود هزینه میکند و به مادرش کمک میکند.
گفتند: ما او را ببینیم؟
هوش مصنوعی: آیا میتوانیم او را ببینیم؟
صدیق را گفت تو او را در عهد خود نبینی. اما فاروق و مرتضی را گفت رضی الله عنهما، که شما او را ببینید و وی مردی شعرانی است و بر پهلوی چپ وی و برکف دست وی چندانکه یک درم سفید است و آن نه سفیدیِ بَرص است. چون او را دریابید از من سلامش رسانید و بگویید تا امّت مرا دعا گوید.
هوش مصنوعی: صدیق به او گفت که تو در زمان خود او را نخواهی دید. اما در مورد فاروق و مرتضی، گفت که شما میتوانید او را ببینید و او مردی شاعر است. در کنار پهلوی چپ او و بر روی کف دستش، نشانی است که به اندازه یک درم سفید دیده میشود، اما این سفیدی مانند بیماری برص نیست. زمانی که او را دیدید، از طرف من سلامش را برسانید و به او بگویید که برای امت من دعا کند.
باز خواجه انبیا گفت علیهم السلام: اَحَبُّ العِبادِ اِلیَ الله الأَتقِیاءُ الأَخفِیاءُ [پرهیزکارانِ گمنام، محبوبترین بندگان خداوندند].
هوش مصنوعی: حضرت علیهم السلام بیان کردند: پرهیزکاران گمنام، محبوبترین بندگان خداوند هستند.
بعضی گفتند: یا رسول الله، ما این در خویشتن مییابیم.
هوش مصنوعی: برخی گفتند: ای پیامبر خدا، ما این را در درون خود حس میکنیم.
سید علیه السلام گفت: شتروانی است به یمن، او را اویس گویند، قدم بر قدم او نهید.
هوش مصنوعی: سید علیه السلام فرمود: در یمن شخصی به نام اویس زندگی میکند که شترانی دارد. به او احترام بگذارید و از او یاد کنید.
نقل است که چون خواجۀ انبیا را علیهم السلام وفات نزدیک رسید، گفتند یا رسول الله مرقّع تو به که دهیم؟
هوش مصنوعی: نقل شده است که زمانی که سرور پیامبران علیهم السلام به پایان عمر خود نزدیک شد، از او پرسیدند، ای رسول الله، این پوشش کهنهات را به چه کسی بسپاریم؟
گفت: به اویس قرنی.
هوش مصنوعی: او به اویس قرنی اشاره کرد.
چون فاروق و مرتضی از بعدِ وفات مصطفی علیه السلام به کوفه آمدند، فاروق در میان خطبه گفت: یا أهلَ نَجدٍ قوموا. [ای اهل نجد، برخیزید]
هوش مصنوعی: بعد از فوت مصطفی علیهالسلام، فاروق و مرتضی به کوفه آمدند. در حین سخنرانیاش، فاروق گفت: ای اهل نجد، برخیزید.
برخاستند. گفت از قَرَن کسی در میان شما هست؟
هوش مصنوعی: بلند شدند. گفت آیا در میان شما کسی از قَرَن هست؟
گفتند: بلی.
هوش مصنوعی: آنها گفتند: بله.
قومی را بدو فرستادند. فاروق رضی الله عنه خبر اویس ازیشان پرسید.
هوش مصنوعی: گروهی را به سمت او فرستادند. فاروق (رضی الله عنه) در مورد اویس از آنها سوال کرد.
گفتند نمیدانیم.
هوش مصنوعی: آنها گفتند که اطلاعی ندارند.
گفت: صاحب شرع مرا خبر داده است و او گزاف نگوید. مگر شما او را نمیدانید؟
هوش مصنوعی: گفت: کسی که به من احکام شرع را گفته، منبع معتبری است و هرگز بیدلیل سخن نمیگوید. آیا شما او را نمیشناسید؟
یکی گفت: هُوَ اَحقَرُ شأناً مِن أن یَطلُبَهُ امیرالمومنین [او از آن حقیرتر است که امیرالمومنین او را طلب کند].
هوش مصنوعی: یکی گفت: او از آنقدر بیارزش است که امیرالمؤمنین حتی سراغش را هم نخواهد گرفت.
دیوانه ای احمق و از خُلق، وحشی باشد.
هوش مصنوعی: کسی که دیوانه و احمق است و به طرز وحشیانهای برخورد میکند.
گفت او را طلب میکنیم. کجاست؟
هوش مصنوعی: او را صدا میزنیم. او کجاست؟
گفتند: در وادیِ عُرَنَة یحمی الإبِلَ. در آن وادی اشتر نگاه میدارد تا شبانگاه نانش دهیم. شوریده ای است. در آبادانیها نیاید، و با کسی صحبت ندارد، و آنچه مردمان خورند او نخورد، غم و شادی نداند. چون مردمان بخندند او بگرید، و چون بگریند او بخندد.
هوش مصنوعی: در منطقهای به نام عُرَنَة، شتری وجود دارد که شبها به آنجا میرود تا از آن نگهداری کنیم. این شتر فردی عجیب و غریب است که هیچوقت در جمعها نمیرود و با کسی هم صحبت نمیکند. او به هیچ چیز از زندگی مردم توجهی ندارد؛ نه از خوشحالیشان ناراحت میشود و نه از غمشان خوشحال میشود. وقتی دیگران میخندند، او گریه میکند و وقتی که دیگران گریه میکنند، او میخندد.
گفت: او را میطلبیم.
هوش مصنوعی: او را صدا میزنیم.
پس فاروق و مرتضی رضی الله عنهما آنجا شدند، او را بدیدند در نماز و حق تعالی مَلَکی را بدو گماشته تا اشتران او را نگاه میداشت. چون بانگ حرکت آدمی بیافت، نماز کوتاه کرد. چون سلام باز داد فاروق برخاست و سلام کرد. او جواب داد. فاروق گفت: مااسمُکَ [چیست نام تو؟]
هوش مصنوعی: فاروق و مرتضی در آن مکان حاضر شدند و شخصی را در حال نماز دیدند که خداوند فرشتهای را برای نگهداری از شترهای او گمارده بود. وقتی صدای حرکت کسی را شنید، نمازش را کوتاه کرد. پس از سلام، فاروق برخاست و به او سلام کرد که او هم جواب داد. فاروق پرسید: نام تو چیست؟
قال: عَبدالله [گفت بندۀ خدای].
هوش مصنوعی: عبدالله گفت: "بنده خدا".
قال عُمَرُ کُلُّنا عَبیدُ الله [گفت همه بندگان خداییم]. تو را خاص نام چیست؟
هوش مصنوعی: عمر گفت: "ما همه بندگان خدا هستیم." تو نام خاصی داری؟
گفت: اُوَیس.
هوش مصنوعی: او گفت: اویس.
قال اَرِنی یَدَکَ الیُمنی [گفت: بنمای دست راست]
هوش مصنوعی: گفت: دست راستت را به من نشان بده.
بنمود. آن سپیدی که رسول علیه السلام نشان کرده بود بدید. فقَبَّل یَدَهُ [بوسه داد دست او را] گفت که رسول علیه السلام تو را سلام رسانیده است، گفته است که امّتان مرا دعا کن.
هوش مصنوعی: او دید که آن سپیدی که پیامبر اسلام نشان داده بود، نمایان شد. سپس دست او را بوسید و گفت که پیامبر اسلام به تو سلام رسانده و خواسته است که امتها برای او دعا کنند.
قال أنتَ أولی بالدُّعاء لِجَمیعِ المؤمنینَ [گفت: تو اولی تری به دعا گفتن مسلمانان] که بر روی زمین از تو عزیزتر کسی نیست. فاروق گفت: من خود این کار میکنم. تو وصیت رسول علیه السلام به جای آور.
هوش مصنوعی: او گفت: تو بیشتر از هر کسی شایستهی دعا برای همه مؤمنان هستی، زیرا بر روی زمین هیچکس عزیزتر از تو نیست. فاروق پاسخ داد: من خودم این کار را انجام میدهم. تو وصیت پیامبر رحمت را برآورده کن.
گفت یا عُمَر لعَلَّهُ غَیری [بنگر نباید که آن دیگری بوَد]
هوش مصنوعی: گفت یا عمر، شاید او شخص دیگری باشد. بنابراین نباید فرض کنیم که آن فرد، همان شخصی است که به ذهن ما میآید.
گفت: پیغمبر تو را نشان کرده است.
هوش مصنوعی: او گفت که پیامبر تو را انتخاب کرده است.
پس اویس گفت مرقّع پیغمبر به من دهید تا دعا کنم.
هوش مصنوعی: پس اویس گفت: «مرقع (پارچهای که بر روی آن نوشتهها و دعاها وجود دارد) پیامبر را به من بدهید تا دعا کنم.»
ایشان مرقع بدو دادند. پس گفتند بپوش و دعا کن.
هوش مصنوعی: به او لباس خاصی دادند. سپس گفتند که آن را بپوشد و دعا کند.
گفت صبر کنید تا حاجت بخواهم.
هوش مصنوعی: گفت صبر کنید تا نیاز خود را مطرح کنم.
در نپوشید. از بر ایشان دورِ دور برفت و آن مرقع فرو کرد و روی بر خاک نهاد و می گفت الهی این مرقع در نپوشم تا همه امت محمد را به من نبخشی. پیغامبرت حواله اینجا کرده است و رسول فاروق و مرتضی است. الهی همه کار خویش کردند، کنون کار تو مانده است.
هوش مصنوعی: در آنجا دور شد و لباسش را روی زمین گذاشت و صورتش را به خاک نهاد و گفت: ای خدا، نمیخواهم این لباس را بر تن کنم، تا زمانی که تمام مسلمانان را از گناهانشان بخشیده باشی. پیامبرت اینجا را برای من فرستاده و رسول خدا و علی هم همینطور. خداوند، آنها همه کار خود را انجام دادند، اکنون نوبت توست که اقدام کنی.
خطاب آمد که: چندینی به تو بخشیدم، مرقع درپوش. میگفت: نه! همه را خواهم.
هوش مصنوعی: پیام آمد که: من به تو مقدار زیادی دادهام، ولی تو خواستهای که همه را بگیری. میگفت: نه! من همه آنها را میخواهم.
خطاب آمد که چندینی به تو بخشیدم، مرقع درپوش. میگفت: نه، همه را خواهم.
هوش مصنوعی: شخصی به او گفت که من به تو بخششهایی دادهام، مثل یک لباس یا پوشش خاص. اما او پاسخ داد که نه، من همه چیز را میخواهم.
باز خطاب آمد که چندین هزارِ دیگر به تو بخشم، مرقع بپوش.
هوش مصنوعی: به من گفته شد که همچنان هزاران چیز دیگر به تو میدهم، اما باید لباس خاصی بپوشی.
میگفت نه همه خواهم. باز خطاب میآمد که چندین هزار هزارِ دیگر به تو بخشم مرقع بپوش. می گفت همه را خواهم. همچنان در مناجات میگفت و میشنود تا صحابه را صبر نبود. برفتند تا او را در چه کار است؟ بدو رسیدند. تا اویس ایشان را بدید گفت: آه، چرا آمدید؟ اگر این آمدن شما نبودی مرقع در نپوشیدمی تا همه امت محمّد را بِنَخواستمی. صبر بایست کرد.
هوش مصنوعی: او میگفت که من همه چیز را خواهانم. دوباره به او گفته میشد که هزاران چیز دیگر را به تو میدهم، تا مرقع بپوشی. او همچنان میگفت که همه چیز را میخواهم. در مناجاتش این را میگفت و میشنید تا اینکه صحابه صبرشان تمام شد و به دنبال او رفتند تا بدانند در چه حال است. وقتی به او رسیدند، اویس که آنان را دید، گفت: آه، چرا آمدهاید؟ اگر آمدن شما نبود، من مرقع را نمیپوشیدم و آرزو میکردم که همه امت محمد را به دعا در میآوردم. صبر باید کرد.
فاروق او را دید. گلیمی اشتریِ خود فراگرفته و سر و پای برهنه، توانگری هژده هزار عالم در تحت آن گلیم دید. فاروق از خویشتن و از خلافت خود دلش بگرفت. گفت کیست که این خلافت از ما بخرد به گِرده ای؟
هوش مصنوعی: فاروق او را مشاهده کرد که با گلیم خود را پوشانده و بدون کفش و سر، در حالی که قدرت تمام جهان در زیر این گلیم او نهفته بود، به نظر میرسید. فاروق از وضعیت خود و مقام خلافتش ناراحت شد و با تأمل گفت: چه کسی حاضر است این خلافت را از ما بگیرد و به گردن دیگران بیندازد؟
اویس گفت کسی که عقل ندارد. چه میفروشی؟ بینداز تا هرکه را ببابد برگیرد؛ خرید و فروخت در میان چه کار دارد؟
هوش مصنوعی: اویس گفت کسی که عقل ندارد، چه چیزی را میفروشد؟ بگذار هر کسی که دوست دارد، آن را بردارد؛ خرید و فروش چه ربطی به این موضوع دارد؟
تا صحابه فریاد برآوردند که چیزی که از صدیق قبول کرده ای کار چندین هزار مسلمان ضایع نتوان گذاشت که یک روز عدل تو بر هزار ساله عبادت شرف دارد.
هوش مصنوعی: سخنانی مطرح شد که نمیتوان کار کسی را که از صدیق پذیرفتهای، به خاطر اینکه موجب ضایع شدن کار چندین هزار مسلمان شده است، نادیده گرفت. زیرا یک روز از عدالت تو ارزشی به مراتب بالاتر از هزار سال عبادت دارد.
پس اویس مرقع در پوشید و گفت به عددِ موی شتر وگاو و گوسفند ربیعه و مضر از امّت محمّد علیه السلام بخشیدند از برکات این مرقع.
هوش مصنوعی: پس اویس مرقع لباس خاصی به تن کرد و گفت که به اندازه موهای شتر، گاو و گوسفند قبیله ربیعه و مضر، از برکات این لباس به پیروان پیامبر محمد (ص) بخشیده شده است.
اینجا تواند بود که کسی گمان بَرد که اویس از فاروق در بیش بود و نه چنین است، اما خاصیت اویس تجرید بود، فاروق آن همه داشت، تجرید نیز میخواست، چنانکه خواجۀ انبیا علیه السلام درِ پیرزنان میزد که: محمّد را به دعا یاد دارید.
هوش مصنوعی: ممکن است کسی فکر کند که اویس از فاروق بهتر است، اما اینطور نیست. اویس ویژگی خاصی به نام تجرید دارد، در حالی که فاروق دارای بسیاری از فضائل است و او هم به تجرید نیاز دارد. به همین خاطر، خواجه انبیا (پیامبر محمد) به در خانه پیرزنان میرفت و از آنها میخواست که او را در دعاهایشان یاد کنند.
پس مرتضی خاموش بنشست. فاروق گفت: یا اویس چرا نیامدی تا مهتر را بدیدی؟
هوش مصنوعی: مرتضی خاموش نشست. فاروق گفت: ای اویس، چرا نیامدی تا رئیست را ببینی؟
گفت آنگاه شما دیدیت؟
هوش مصنوعی: آیا شما بعد از آن تاریخ اطلاعاتی دارید؟
گفتند بلی.
هوش مصنوعی: آنها گفتند بله.
گفت مگر جبّۀ او را دیدید؛ اگر شما او را دیدیت بگویید تا ابروی او پیوسته بود یا گشاده؟
هوش مصنوعی: سؤال کرد آیا شما جبّهاش را دیدهاید؟ اگر او را دیدهاید، بفرمایید که آیا ابروهایش به هم پیوسته بود یا جدا از هم؟
ای عجب، چندان او را دیده بودند، اما از هیبت که او را بود نشان بازنتوانستند داد. گفت: شما دوست محمّد هستید؟
هوش مصنوعی: عجیب است، که با این حال او را بارها دیده بودند، اما نتوانستند هیچ نشانهای از بزرگی و هیبتش را نشان دهند. او پرسید: شما دوست محمد هستید؟
گفتند: هستیم.
هوش مصنوعی: آنها گفتند: ما وجود داریم.
گفت: اگر در دوستی درست بودیت چرا آن روز که دندان مبارک او شکستند به حکم موافقت دندان خود نشکستید که شرط دوستی موافقت است؟
هوش مصنوعی: او گفت: اگر در دوستی واقعی و صادقانه هستید، چرا در روزی که دندان او را شکستند، شما هم متناسب با او دندانتان را نشکستید؟ چون یکی از شرایط دوستی، همدلی و همسویی است.
پس دندان خود بنمود، یک دندان در دهان نداشت. گفت من او را به صورت نادیده موافقت کردم که موافقت از دین است.
هوش مصنوعی: پس دندانش را نشان داد، اما در دهانش دندان نداشت. گفت که من با او به صورت نادیده توافق کردم و این توافق با دین سازگار است.
پس هر دو را رقت جوش آورد، بدانستند که منصب موافقت و ادب منصبی دیگر است که رسول را ندیده بود و از وی میبایست آموخت.
هوش مصنوعی: بنابراین هر دوی آنها دچار احساساتی شدند و متوجه شدند که مقام هماهنگی و ادب یک مقام دیگر است که کسی چون پیامبر را ندیده بودند و از او باید یاد میگرفتند.
پس فاروق گفت: یا اویس مرا دعایی بکن.
هوش مصنوعی: سپس فاروق گفت: ای اویس، برای من دعا کن.
گفت: در ایمان میل نبوَد، دعا کرده ام و در هر نماز تشهد میگویم: أللّهُمَّ اغفِرلِلمومنین و المؤمنات [خداوندا، مردان و زنان مؤمن را ببخش]، اگر شما ایمان به سلامت به گور برید خود شما را دعا دریابد و اگر نه من دعا ضایع نکنم. پس فاروق گفت: مرا وصیّتی کن. گفت: یا عمر، خدای را شناسی؟ گفت شناسم. گفت اگر به جز از خدای هیچ کس دیگر نشناسی تو را به. گفت زیادت کن. گفت یا عمر خدای تو را میداند؟ گفت داند. گفت اگر به جز خدای کس دیگر تو را نداند تو را به.
هوش مصنوعی: او گفت: در ایمان هیچ گونه تمایل و شوقی ندارم، دعا کردهام و در هر نماز هنگام تشهد میگویم: «خداوندا، مردان و زنان مؤمن را ببخش.» اگر شما با ایمان از این دنیا بروید، دعای من شامل حال شما خواهد شد و اگر نه، من دعاهایم هدر نخواهد رفت. سپس فاروق گفت: مرا وصیتی بکن. او گفت: ای عمر، آیا خدا را میشناسی؟ عمر پاسخ داد: بله، میشناسم. او ادامه داد: اگر جز خدا هیچ کس دیگری را نشناسی، تو را به خوبی خواهد شناخت. عمر گفت: پس بیشتر توضیح بده. او گفت: ای عمر، آیا خدا تو را میداند؟ عمر پاسخ داد: بله، میداند. او گفت: اگر جز خدا، هیچ کس دیگری تو را نشناسد، تو را به حال خود رها خواهد کرد.
پس فاروق گفت: باش تا چیزی بیاورم برای تو. اویس دست در گریبان کرد و دو درم برآورد. گفت من این را از اشتربانی کسب کرده ام. اگر تو ضمان میکنی که من چندان بزیم که این بخورم، آنگاه دیگر بستانم.
هوش مصنوعی: فاروق گفت: صبر کن تا چیزی برایت بیاورم. اویس چیزی از جیبش بیرون آورد و دو درهم نشان داد و گفت: من این پول را از یک دکانه به دست آوردهام. اگر تو تضمین کنی که من به اندازه کافی توانایی دارم که این پول را خرج کنم، دیگر نیاز نیست که چیزی بگیرم.
زمانی بود. پس گفت رنجه گشتید، بازگردید که قیامت نزدیک است. آنگاه آنجا ما را دیدار بوَد که بازگشتی نبوَد، که من اکنون به ساختن زاد راه قیامت مشغولم.
هوش مصنوعی: روزی بود که گفتند: "شما زحمت کشیدید، حالا برگردید زیرا روز قیامت نزدیک است." سپس گفتند که در آنجا به ما امکان دیدار داده میشود که دیگر هیچ برگشتی وجود ندارد، زیرا من اکنون مشغول آمادهسازی راهی برای قیامت هستم.
چون اهل قَرَن از کوفه بازگشتند اویس را حرمتی و جاهی پدید آمد در میان ایشان. سرِ آن نمیداشت، از آنجا بگریخت و به کوفه شد و بعد از آن کسی او را ندید الا هَرِم بن حیّان رضی الله عنه. هرم گفت: چون آن حدیث بشنودم که درجۀ شفاعت اویس تا چه حدّ است آرزوی وی بر من غالب شد. به کوفه رفتم و او را طلب کردم تا وی را بازیافتم. برکنار فرات وضو میکرد و جامه میشست وی را بشناختم که صفتِ او شنیده بودم. سلام کردم و جواب داد و در من نگریست. خواستم تا دستش فراگیرم، دست نداد. گفتم: رَحِمَکَ الله یا اُوَیسُ و غَفَرلک [ای اویس، خدا بر تو ببخشاید و تو را بیامرزد]، چگونه ای؟
هوش مصنوعی: وقتی اهل قَرَن از کوفه بازگشتند، اویس در میان آنها مورد احترام و جایگاهی خاص پیدا کرد. او اما به خاطر این موقعیت احساس راحتی نمیکرد و از آن جمع فراری شد و به کوفه رفت. از آن پس کسی او را ندید جز هَرِم بن حیّان. هَرِم گفت: وقتی که شنیدم اویس چه مقام بلندی در شفاعت دارد، آرزو کردم او را ملاقات کنم. به کوفه رفتم و به دنبالش گشتم تا اینکه او را پیدا کردم. او در کنار فرات وضو میگرفت و لباسهایش را میشست. او را شناختم چون وصفش را شنیده بودم. سلام کردم و او پاسخ داد و به من نگریست. خواستم دستش را بگیرم، اما او دست نداد. گفتم: خدا بر تو رحم کند ای اویس و تو را بیامرزد، حال و روزت چطور است؟
گریستن بر من افتاد از دوستی وی و از رحمت که مرا بر وی آمد از ضعیفی حال وی. اویس نیز بگریست. گفت وَ حیّاکَ الله یا هَرِمَ بن حَیّانَ [خداوند عمرت دراز گرداند ای هرم]، چگونه ای یا برادر من و تو را که راه نمود به من؟
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی که با او داشتم و احساسی که به خاطر وضعیت ضعیفش برایش داشتم، نتوانستم خودم را کنترل کنم و گریه کردم. اویس هم گریه کرد و گفت: ای هرم، خداوند عمرت را طولانی کند، حال تو چگونه است، برادر من که تو به من راهنمایی کردی؟
گفتم نام من و پدر من چون دانستی؟ و مرا به چه شناختی هرگز نادیده؟
هوش مصنوعی: گفتم نام من و پدرم را چگونه میدانی؟ و بر اساس چه چیزی مرا میشناسی که هرگز فراموش نکردهای؟
گفت: نَبَّأَنِی العَلیمُ الخَبیرُ [آنکه هیچ چیز از علم و خبر وی بیرون نیست مرا خبر داد] و روح من روح تو را بشناخت که روح مومنان با یکدیگر آشنا باشد، اگر چه یکدیگر را ندیده باشند.
هوش مصنوعی: گفت: دانای آگاه به من خبر داد و روح من روح تو را شناخت، زیرا روح مؤمنان با یکدیگر ارتباط دارد، حتی اگر هرگز یکدیگر را ندیده باشند.
گفتم مرا چیزی روایت کن از رسول علیه السلام. گفت من وی را درنیافته ام، اخبار وی از دیگران شنیده ام و نخواهم که راه حدیث بر خویش گشاده کنم و نخواهم که محدث و مفتی و مذکِّر باشم که مرا خود شغل هست که بدین نمیپردازم.
هوش مصنوعی: گفتم که چیزی از پیامبر صلیاللهعليهوآله برایم بگو. او گفت که من خود پیامبر را ندیدهام و فقط از دیگران دربارهاش شنیدهام. نمیخواهم که در بحث حدیث، برای خودم راهی باز کنم و همچنین نمیخواهم محدث، فقیه یا یادآور باشم چون خودم در کار دیگری مشغول هستم که به این مسائل نمیپردازم.
گفتم آیتی بر من خوان تا از تو بشنوم.
هوش مصنوعی: گفتم علامتی برای من بخوان تا از تو بشنوم.
پس دست من بگرفت و گفت:
هوش مصنوعی: سپس دست من را گرفت و گفت: شما روی دادههایی تا مهر 2023 آموزش دیدهاید.
أعوذُ بالله مِن الشَّیطان الرَّجیم و زار بگریست. پس گفت چنین میگوید خدای جل جلاله: وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ و الإِنسَ الّا لِیَعبدونِ [پریان و آدمیان را نیافریدم مگر تا مرا بپرستند / ذاریات، 56] وَ ما خَلَقنا السَّموات و الأَرضَ و ما بَینَهُما لاعِبینَ ما خَلَقناهُما إلّا بالحَقّ ولکِنَّ أکثَرَهُم لایَعلَمون [ما آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست به بازی نیافریدیم؛ ولی بیشترشان نمیدانند]، تا اینجا که: إنَّهُ هُوَ العَزیزُ الرّحیم، برخواند. آنگاه یک بانگ بکرد. پنداشتم که عقل ازو زایل شد.
هوش مصنوعی: پناه میبرم به خداوند از شیطان رجیم و شروع به گریه کردن کرد. سپس گفت: خداوند، با شکوه و عظمت، چنین میفرماید: «من جن و انس را تنها برای عبادت خود آفریدم»، و همچنین «آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست را به بازی نیافریدم؛ اما بیشتر مردم نمیدانند». تا اینکه به اینجا رسید که: «اوست قادر و مهربان». سپس یک صدای بلندی زد و من فکر کردم که عقل از او رفت.
پس گفت: ای بُسر حیّان، چه آورد ترا اینجا؟
هوش مصنوعی: پس گفت: ای پسر حیّان، چه چیزی تو را به اینجا کشانده است؟
گفتم تا با توانس گیرم و به تو بیاسایم. گفت من هرگز ندانستم که کسی خدای را بشناخت و به هیچ چیز دیگر انس تواند گرفت و به کسی دیگر بیاسود. هَرِم گفت مرا وصیتی کن. اویس گفت مرگ را زیر بالین دار، چون که بخفتی و پیش چشم دار، که برخیزی؛ و در خُردیِ گناه منگر، در بزرگی آن نگر که در وی عاصی شوی که اگر گناه خرد داری، خداوند را خرد داشته باشی و اگر بزرگ داری خداوند را بزرگ داشته باشی.
هوش مصنوعی: گفتم تا با قدرت وجودی خودم تو را آرام کنم و شادی به تو ببخشم. او پاسخ داد که هیچ وقت نشنیدهام کسی خدا را بشناسد و در عین حال به چیز دیگری دل ببندد و به کسی دیگر آرامش یابد. هرم از او خواست که وصیتی به او کند. اویس گفت: مرگ را همیشه در کنار خود داشته باش، وقتی میخوابی آن را جلوی خود بگذار تا وقتی بیدار شدی به یاد بیاوری؛ و به کوچک بودن گناهانت توجه نکن، بلکه به بزرگی آن فکر کن که ممکن است موجب نافرمانیات از خدا شود. اگر گناهی کوچک داری، خداوند را کوچک نشمار و اگر گناهی بزرگ داری، خداوند را بزرگ بشمار.
هَرِم گفت کجا فرمایی که مقام کنم.
هوش مصنوعی: هرم گفت: کجا بفرمایید که من جایگزین شوم؟
گفت به شام.
هوش مصنوعی: او گفت که به شام میرود.
گفتم آنجا معیشت چگونه بوَد؟
هوش مصنوعی: پرسیدم زندگی در آنجا چگونه است؟
اویس گفت: أُفٍّ لِهذِهِ القلوب قَدخالَطَها الشّکُ و لاتَنفَعها الموعظه [اف از این دلها که شک برو غالب شده است پند نپذیرد].
هوش مصنوعی: اویس گفت: افسوس بر این دلها که پر از شک شدهاند و پند و نصیحت به آنها هیچ سودی نمیبخشد.
گفتم مرا وصیتی دیگر کن.
هوش مصنوعی: به من بگو که چگونه میتوانی به من نصیحتی دیگر بدهی.
گفت یا بُسر حیان، پدرت بمرد، آدم و حوا بمرد، نوح و ابراهیم خلیل بمرد، موسی عمران بمرد، داود خلیل خدای بمرد، محمّد رسول الله بمرد، ابوبکر خلیفه وی بمرد،عمر برادرم بمرد و دوستم بمرد واعُمَراه، واعُمَراه.
هوش مصنوعی: گفت: پدر تو مرد، آدم و حوا نیز مردند، نوح و ابراهیم خلیل هم از دنیا رفتند، موسی پسر عمران نیز فوت کرد، داود خلیل خدا هم مرد، محمد پیامبر نیز از دنیا رفت، ابوبکر خلیفه او از دنیا رفت، عمر برادر من مرد و دوستم هم مرد، و همچنین دیگران هم فوت کردند.
گفتم رَحِمَک الله، عمر نمرده است.
هوش مصنوعی: گفتم خداوند تو را رحمت کند، عمر هنوز زنده است.
گفت حق تعالی مرا خبر داد از مرگ وی.
هوش مصنوعی: خداوند به من اطلاع داد که او در حال مرگ است.
پس گفت: من و تو از جملۀ مردگانیم
هوش مصنوعی: پس او گفت: من و تو جزو مردگان هستیم.
و صلوات داد و دعایی سبک بگفت و گفت وصیّت این است که کتاب خدای و راه اهل صلاح فراپیش گیری، یک ساعت از یاد مرگ غافل نباشی و چون با نزدیک قوم و خویش رسی ایشان را پند ده و نصیحت از خلق خدای باز مگیر، یک قدم پای از موافقتِ جماعت کشیده مدار که آنگاه بی دین شوی و ندانی و در دوزخ افتی.
هوش مصنوعی: دعای کوتاهی کرد و گفت وصیت من این است که کتاب خدا را بخوانی و راه اهل صالح را در پیش بگیری. هرگز یک ساعت هم از یاد مرگ غافل نشو و زمانی که با خانواده و نزدیکان خود هستی، آنها را نصیحت کن و از پند دادن به مردم غافل نشو. هرگز پا را از جمعیت اهل ایمان بیرون نگذار، زیرا ممکن است به تدریج دچار انحراف شوی و از دین دور شوی و در نتیجه به عذاب گرفتار کنی.
و دعایی چند بگفت و گفت رفتی یا هَرِم بن حیّان، نیز نه تو مرا بینی و نه من تو را و مرا به دعا یاد دار که من نیز تو را یاد دارم و تو از این جانب برو تا من از آن جانب بروم.
هوش مصنوعی: او دعایی چند خواند و گفت: «رفتی یا هَرِم بن حیّان، نه تو مرا خواهی دید و نه من تو را. مرا به یاد دعا کن، چون من نیز تو را به یاد دارم. حالا تو از این طرف برو و من از آن طرف میروم.»
گفت خواستم تا یک ساعتی با وی بروم، نگذاشت و بگذشت و میگریست و مرا به گریستن آورد. من از قفای او مینگریستم تا به کوی فروشد و نیزش از آن پس خبری نیافتم و گفت بیشتر سخن که با من گفت، از امیرین بود فاروق و مرتضی رضی الله عنهما.
هوش مصنوعی: خواستم به مدت یک ساعت با او همراه شوم، اما او اجازه نداد و رفت و در حال گریه بود و من هم به گریه افتادم. من به پشت سر او نگاه میکردم تا اینکه به کوی فروشد رسید و پس از آن دیگر خبری از او نداشتم. او گفت بیشتر صحبتهایی که با من داشت مربوط به امیران فاروق و مرتضی، رضی الله عنهما، بود.
و ربیع خثیم گوید برفتم تا اویس را بینم. در نماز بامداد بود. چون فارغ شد گفتم صبر کنم تا از تسبیح بازپردازد. درنگی کردم، همچنان از جای برنخاست تا نماز پیشین بگزارد و نماز دیگر بکرد. حاصل سه شبانه روز از نماز نپرداخت و هیچ نخورد و نخفت. شب چهارم او را گوش میداشتم خواب در چشمش آمد در حال با حق به مناجات آمد، گفت خداوندا به تو پناه میگیرم از چشم بسیار خواب و از شکمِ بسیار خوار.
هوش مصنوعی: ربیع خثیم میگوید که تصمیم گرفتم اویس را ملاقات کنم. در هنگام نماز صبح بود. وقتی که او از نماز فارغ شد، گفتم صبر میکنم تا از تسبیحش فارغ شود. کمی منتظر ماندم، اما او همچنان در جایش نماند و نماز قبلی را بجای آورد و بعد نماز دیگری انجام داد. او سه شبانهروز تمام نماز را ترک نکرد و هیچ غذایی نخورد و نخفت. در شب چهارم، من به او گوش میدادم و خواب بر چشمانش غلبه کرده بود. در حال مناجات با خدا بود و گفت: "خدایا، به تو پناه میآورم از خواب زیاد و از شکم پر."
گفتم مرا این بسنده است، او را تشویش ندادم و بازگردیدم.
هوش مصنوعی: گفتم همین برای من کافی است، او را نگران نکردم و به سمت خودم برگشتم.
اویس را میآرند که در همه عمر خویش هرگز شب نخفت. یک شبی گفتی: هذه لَیلَةُ القیام [امشب شب برپایی (نماز و عبادت) است]، و دیگر شب گفتی: هذه لَیلَةُ الرَّکوع [امشب شب دست به زانو بودن است]، و دیگر شب گفتی: هذه لَیلَةُ السُّجود [امشب شب بر روی درافتادن است]؛
هوش مصنوعی: اویس همیشه در تمام عمرش هرگز خوابش نبرده بود. یک شب گفت: امشب شب قیام است، شبی دیگر گفت: امشب شب رونده دست به زانو است و در شبی دیگر گفت: امشب شب سجده است.
یک شب به قیامی بسر بردی و یک شب به رکوعی و یک شب به سجودی.
هوش مصنوعی: شبی را در حال قیام عبادت کردی و شبی دیگر در حالت رکوع و شبی نیز در حال سجده به سر بردی.
گفتند یا اویس چون طاقت میداری شبی بدین درازی بر یک حال؟ گفت ما خود هنوز یکبار سبحانَ رَبّی الأعلی نگفته باشیم در سجودی، که روز آید؛ خود سه بار تسبیح گفتن سنّت است. این از آن میکنم که میخواهم که مثل عبادت آسمانیان کنم.
هوش مصنوعی: گفتند آیا تو میتوانی شبی به این دراز را به یک حالت سپری کنی؟ او پاسخ داد که هنوز یک بار هم نتوانستهایم در سجدهام بگوییم: "سبحانَ رَبّی الأعلی"، اما روزی خواهد آمد که چنین خواهیم کرد. او میخواهد سه بار تسبیح بگوید، زیرا معتقد است که این کار شبیه عبادت فرشتگان آسمانی است.
از وی پرسیدند که خشوع در نماز چیست؟
هوش مصنوعی: از او سوال کردند که خشوع در نماز به چه معناست؟
گفت آنکه اگر نیزه بر پهلوش زنند در نماز خبرش نبود.
هوش مصنوعی: اگر نیزهای به پهلویش بزند، متوجه نمیشود چون در حال نماز است.
گفتند چونی؟
هوش مصنوعی: گفتند حالت چطور است؟
گفت چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد و نداند که شبانگاه خواهد زیست یا نه؟
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است کسی صبح از خواب بیدار شود و نداند که آیا تا شب زنده خواهد ماند یا نه؟
گفتند کار چگونه است؟
هوش مصنوعی: از شما پرسیدند که وضعیت کار چطور است؟
گفت: وا قِلةَ زادٍ وا طولَ طریقاه. [آه از بی زادی و درازی راه].
هوش مصنوعی: او گفت: "ای کاش کمبود توشه و طولانی شدن مسیر نبود."
و گفت اگر تو خدای را تعالی پرستش کنی به عبادت آسمانها و زمینها از تو به بنپذیرد تا باورش نداری. گفتند چگونه باورش داریم؟ گفت ایمن نباشی بدانچه تو را فرا پذیرفته است و فارغ نبینی خویش را تا در پرستش او به چیزی دیگرت مشغول نباید بود.
هوش مصنوعی: او گفت اگر خداوند را پرستش کنی، عبادت آسمانها و زمینها از تو پذیرفته میشود، تا هنگامی که به این ایمان نیاوری. از او پرسیدند که چگونه میتوانیم به این ایمان داشته باشیم؟ او پاسخ داد که نباید از آنچه به تو رسیده است احساس امنیت کنی و نباید خود را در حالی ببینی که در پرستش او به چیز دیگری مشغول هستی.
گفت هر که سه چیز را دوست دارد دوزخ بدو از رگ گردنش نزدیکتر بوَد؛ طعام خوش خوردن و لباس نیکو پوشیدن و با توانگران نشستن.
هوش مصنوعی: هر کسی که به سه چیز علاقهمند باشد، دوزخ به او نزدیکتر از رگ گردنش خواهد بود: لذت بردن از غذاهای خوشمزه، پوشیدن لباسهای زیبا و نشستن با ثروتمندان.
اویس را گفتند رضی الله عنه که دراین نزدیکی تو مردی است، سی سال است که گوری فرو کرده است و کفنی درآویخته و بر سر آن نشسته است و میگرید و نه به شب قرار گیرد و نه به روز.
هوش مصنوعی: گفتهاند که اویس در این نزدیکی مردی وجود دارد که سی سال است که برای خود گوری حفر کرده و کفنی را آویخته و بر روی آن نشسته و همواره در حال گریه است. او نه در شب آرامش دارد و نه در روز.
اویس گفت: مرا آنجا برید تا او را ببینم.
هوش مصنوعی: اویس گفت: مرا به آنجا ببر تا او را ببینم.
اُویس را نزدیک او بردند. او را دید زرد گشته و نحیف شده و چشم از گریه در مُغاک افتاده. بدو گفت: یا فُلانُ شَغَلَکَ القَبرُ عَنِ الله [ای مرد سی سال است تا گور و کفن تو را از خدای مشغول کرده است] و بدین هر دو باز ماندهای و این هر دو بت راه تو آمده است. آن مرد به نور او آن آفت در خویش بدید، حال بَرو کشف شد، نعره ای بزد و در آن گور افتاد و جان بداد. اگر گور و کفن حجاب خواهد بود حجاب دیگران بنگر که چیست و چندست.
هوش مصنوعی: اُویس را به نزد خود آوردند و او را دیدند که زرد و نحیف شده و چشمانش از گریه مثل گودالی فرورفته است. به او گفتند: ای مرد، سی سال است که قبر و کفن تو را از خدا مشغول کردهاند. این چیزها باعث شده که از اصل خود دور بمانی و به بتهایی تبدیل شدهاند که راهت را بستهاند. آن مرد با دیدن نور او، متوجه آفت درون خود شد، به ناگاه فریاد زد و به سمت قبر افتاد و جانش را از دست داد. اگر قبر و کفن میخواهند حجابی باشند، نگاهی به حجابهای دیگران بینداز که چیست و چه مقدار است.
نقل است که اویس یکبار سه شبانه روز هیچ نخورده بود. روز چهارم بامداد بیرون آمد. بر راه یک دینار زر افگنده بود. گفت از آن کسی افتاده باشد. روی بگردانید تا گیاه از زمین برچیند و بخورد. نگاه کرد، گوسفندی میآمد. گِردهای گرم در دهان گرفته پیش وی بنهاد. گفت مگر از کسی ربوده باشد. روی بگردانید. گوسفند به سخن آمد. گفت: من بنده آن کسم که تو بنده اویی. بستان روزی خدای از بنده خدای.
هوش مصنوعی: نقل شده که اویس به مدت سه شبانه روز چیزی نخورده بود. در روز چهارم، صبح زود بیرون آمد و در راه یک دینار طلا پیدا کرد. او فکر کرد شاید از کسی افتاده باشد. سپس روی خود را برگرداند تا از زمین گیاهی بردارد و بخورد. ناگهان گوسفندی به سمت او میآمد و گِردهای گرم را در دهانش گذاشت. او گفت شاید این گوسفند از کسی دزدیده شده باشد. دوباره رویش را برگرداند. اما گوسفند به صحبت درآمد و گفت: من بنده کسی هستم که تو نیز بنده اویی. روزی که خدا به بندهاش میدهد.
گفت دست دراز کردم تا گرده برگیرم، گرده در دست خویش دیدم گوسفند ناپدید شد.
هوش مصنوعی: دست دراز کردم تا گوسفند را ببرم، اما وقتی نگاه کردم، دیدم گوسفند دیگر آنجا نیست.
محامد او بسیار است و فضایل وی بی شمار. در ابتدا شیخ ابوالقاسم گرگانی را رضی الله عنه ذکر آن بوده ست مدتی که میگفته است اُویس، اُویس، اُویس. ایشان دانند قدر ایشان. وسخن اوست که گفت: مَن عَرَفَ الله لایُخفی عَلَیهِ شَیءٌ [هرکه خدای را شناخت هیچ چیز بر او پوشیده نماند].
هوش مصنوعی: محامد و فضایل او بسیارند. در ابتدا شیخ ابوالقاسم گرگانی به آنان اشاره کرده و میگفته است: «اُویس، اُویس، اُویس». ایشان قدر و مقام او را میشناسند. او گفته است که هرکسی خدا را بشناسد، هیچ چیز بر او پنهان نمیماند.
دیگر معنی آن است که هر که بشناخت تا شناسنده کیست.
هوش مصنوعی: این به این معناست که هر کسی که شناخت پیدا کند، باید بداند که شناسا چه کسی است.
دیگر معنی آن است که هر که اصل بدانست فروع دانستن آسان بوَدش که به چشم اصل در فروع نگرد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی به درک عمیق و صحیحی از اصول دست یابد، یادگیری جزئیات و فروع برای او آسان خواهد بود، زیرا فروع را از منظر اصول میبیند و برایش قابل فهمتر میشود.
دیگر معنی آن است که خدای را به خدای بتوان شناخت که: عَرِفتُ رَبّی بِرَبّی؛ پس هرکه خدای را به خدای داند همه چیزی میداند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنا است که کسی میتواند خدا را بشناسد که معرفت کامل نسبت به او داشته باشد. بنابراین، هر کسی که این شناخت را نسبت به خدا پیدا کند، در واقع به بسیاری از داناییها و حقیقتها دست یافته است.
و سخن اوست که: السلامَةُ فِی الوَحدَة [سلامت در تنهایی است] و تنها آن بوَد که فرد بوَد در وحدت و وحدت آن بوَد که خیال غیر درنگنجد تا سلامت بوَد؛ اگر تنها به صورت گیری درست نبوَد که الشَیطانُ أبعَدُ مِنَ الاثنَین [شیطان دورتر است از دو تن]، حدیث است.
هوش مصنوعی: سلامتی در تنهایی است و تنها در این حالت میتوان به وحدت رسید. وحدت زمانی محقق میشود که در ذهن فرد هیچ خیالی از دیگران وجود نداشته باشد تا بتواند به سلامت دست یابد. اگر فقط به ظاهر درست بودن بپردازیم، همانطور که گفته شده، شیطان از دو نفر فاصله بیشتری دارد.
و سخن اوست که: عَلَیکَ بِقلبک [بر تو باد به دل تو]. یعنی برتو باد که دایم دل حاضر داری تا غیر در او راه نیابد.
هوش مصنوعی: و سخن او این است که: بر تو باد به دل خود. یعنی تو باید همیشه دلات را در دست داشته باشی تا هیچ چیزی غیر از خدا در آن راه نیابد.
و سخن اوست که: طلبتُ الرّفعةَ فوجدتُهُ فی التّواضع و طلبتُ الرّیاسة فوجدتُه فی نصیحة الخلق و طلبتُ المروة فوجدتُه فی الصّدق وطلبتُ الفخر فوجدتُه فی الفقر و طلبت النسبة فوجدتُه فی التقوی و طلبتُ الشّرف فوجدتُه فی القناعة و طلبتُ الرّاحة فوجدتُه فی الزهد [برتری خواستم و آن را در فروتنی یافتم، جویندۀ سروری شدم و آن را در نیکخواهی مردمان یافتم، خواستار جوانمردی شدم و آن را در راستی یافتم، کسب فخر کردم و آن را در فقر یافتم، خویشی و پیوستگی جستم آن را در پرهیزکاری یافتم، شرف خواستم و آن را در بسندگی و خرسندی یافتم، آسودگی طلبیدم و آن را در پارسایی یافتم]، معانی این سخنها معلوم است و مشهور.
هوش مصنوعی: او میگوید: برتری خواستم و آن را در تواضع یافتم. جویای مقام و سروری شدم و آن را در نیکخواهی به دیگران یافتم. خواستار جوانمردی شدم و آن را در صداقت یافتم. فخر و افتخار خواستم و آن را در فقیر بودن یافتم. پیوستگی و نسبت خانوادگی طلبیدم و آن را در تقوی یافتم. به دنبال شرافت بودم و آن را در قناعت و راضی بودن یافتم. آرامش را جستجو کردم و آن را در زهد و دوری از دنیا یافتم. این مفاهیم به وضوح و به طور گستردهای شناخته شدهاند.
نقل است که همسایگان او گفتند ما او را از دیوانگان شمردیمی. آخر از وی درخواست کردیم تا او را خانه ای ساختیم بر در سرای خویش و یک سال و دو سال به سرآمدی که او را وجهی نبودی که بدان روزه گشادی. طعام او آن بودی که گاه گاه اَستۀ خرما برچیدی و شبانگاه بفروختی و در وجه قوت صرف کردی و بدان افطار کردی و اگر خرمای خشک یافتی نگاه داشتی تا روزه بدان گشادی و اگر خرمای خشک بیشتر یافتی استۀ خرما بفروختی و به صدقه بدادی. و جامۀ وی خرقهای کهنه بود که از مزبلهها برچیدی و پاک بشستی و برهم دوختی و با آن میساختی. عجبا کارا، نَفَسِ خدایی از میان چنین جای برآید. وقت نماز اوّل بیرون شدی و پس از نماز خفتن بازآمدی و به هر محلّتی که فروشدی کودکان وی را سنگ زدندی. گفتی ساقهای من باریک است خُردتر بردارید تا پای من شکسته و خون آلوده نشود تا از نماز بازنمانم که مرا غم نماز است، نه غم پای.
هوش مصنوعی: همسایگان او میگفتند که ما او را دیوانه میدانستیم. اما از او خواستند که برایش خانهای در کنار خانه خود بسازند. یک سال و دو سال گذشت و او هیچ پولی نداشت که با آن روزهاش را افطار کند. غذایی که داشت، گاهی خرماهایی بود که جمعآوری میکرد و شبها میفروخت و با پول آن، مایحتاجش را تأمین میکرد و با خرما افطار میکرد. اگر خرمای خشک پیدا میکرد، آن را برای افطار و روزهاش نگه میداشت و اگر خرماهای بیشتری در دسترسش بود، آنها را میفروخت و به نیازمندان صدقه میداد. لباس او هم پارچهای کهنه بود که از زبالهها پیدا کرده و بعد از شستن، دوباره دوخته بود و با آن زندگی میکرد. تعجببرانگیز بود که روح خدایی از میان چنین وضعیت و شرایطی برمیخاست. او در وقت نماز صبح بیرون میرفت و بعد از نماز به خانه برمیگشت. به محض اینکه در جایی استراحت میکرد، بچهها به او سنگ میزدند. او میگفت: «ساقهایم لاغر است، آرامتر بزنید تا پایم نشکند و خون آلود نشود و از نماز بازنمانم، زیرا نگران نماز هستم نه پایم.»
در آخر عمر چنین گفتند که سفیدی بَرو پدید آمد و آن وقت برموافقت امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه در صفّین حرب میکرد تا کشته شد. عاشَ وحیداً وماتَ شهیداً [تنها زیست و در راه خدا مرد] رضی الله عنه.
هوش مصنوعی: در پایان عمر، گفته شد که موهایش سفید شده بود و در آن زمان، در جنگ صفین به حمایت از امیرالمؤمنین علی علیهالسلام شرکت داشت تا این که به شهادت رسید. او به تنهایی زندگی کرد و در راه خدا جان سپرد.
بدانکه قومی باشند که ایشان را اُویسیان گویند. ایشان را به پیر حاجت نَبوَد که ایشان را نبوّت در حجر خود پرورش دهد بی واسطه غیری چنانکه اویس را داد. اگرچه به ظاهر خواجۀ انبیا را ندید اما پرورش ازو مییافت، نبوت میپرورد و حقیقت هم نفَس میبود. و این عظیم عالی مقامی است تا که را آنجا رسانند واین دولت روی به که نماید. ذلِک فَضلُ الله یُؤتیهِ مَن یَشاءُ وَ اللهُ ذوالفضلِ العظیم [تین بخشایشی است از جانب خدا که به هر که میخواهد ارزانیش میدارد، که خدا صاحب بخشایشی بزرگ است / حدید، 21].
هوش مصنوعی: باید بدانی که گروه خاصی وجود دارند که به آنها اویسیان میگویند. این افراد نیازی به راهنمایی مستقیم از یک مربی یا استاد ندارند، زیرا خود بهتنهایی از نیروی نبوت بهرهمند هستند. مانند اویس که هرچند پیامبر را بهطور مستقیم ندید، اما از نور و guidance او بهرهور شد. این یک مقام بسیار بلند و ارزشمند است و فقط افرادی خاص به آن دست مییابند. این فیض و کرم خداوند است که به هرکس بخواهد عطا میکند و او صاحب فضل بزرگ است.