گنجور

بخش ۲۷ - ذکر سهل بن التستری قدس الله روحه العزیز

آن سیاح بیداء طریقت، آن غواص دریای حقیقت، آن شرف اکابر آن مشرف خاطر، آن مهدی راه و رهبری، سهل بن عبدالله التستری، رحمة الله علیه از محتشمان اهل تصوف بود و از کبار این طایفه بود و درین شیوه مجتهد بود و در وقت خود سلطان طریقت بود و برهان حقیقت بود و براهین او بسیار است و در جوع و سهر شانی عالی داشت و از علماء مشایخ بود و امام عهد و معتبر جمله بود و در ریاضات و کرامات بی نظیر بود و در معاملات و اشارات بی بدل بود و در حقایق و دقایق بی همتا بود و علما ظاهر چنان گویند که میان شریعت و حقیقت او جمع کرده است و این عجب خود هر دو یکی است که حقیقت روغن شریعت است و شریعت مغز آن، پیر او ذوالنون مصری بود در آن سال که به حج رفته بود او را دریافت و هیچ شیخی را از طفلی باز، این واقعه ظاهر نبوده است چنانکه او را پیش از طفلی، باز چنانکه ازو نقل کنند که گفته است که یاد دارم که حق تعالی می‌گفت الست بربکم و من گفتم بلی و جواب دادم و در شکم مادر خویشتن را یاد دارم و گفت سه ساله بودم که مرا قیام شب بودی و اندر نماز خالم محمد بن سوار همی گریستی که او را قیام است. گفتی یا سهل بخسب که دلم مشغول همی داری و من پنهان و آشکار نظاره او می‌کردم تا چنان شدم که خالم را گفتم مرا حالتی می‌باشد صعب چنانکه می‌بینم که سر من بسجود است پیش عرش.

گفت: یآ کودک نهان دار این حالت و با کس مگوی.

پس گفت: بدل یاد کن آنگه که در جامه خواب ازین پهلو به آن پهلو بگردی و زبانت بجنبد بگوی، الله معی الله ناظری الله. شاهدی گفت: این را می‌گفتم او را خبر دادم گفت:

هر شب هفت بار بگوی.

گفت: پس او را خبر دادم.

گفت: پانزده بار بگوی. گفتم.

پس از این حلاوتی در دلم پدید می آمد.

چون یک سال برآمد خالم گفت نگاه دار آنچه ترا آموختم و دایم بر آن باش تا در گور شوی که در دنیا و آخرت ترا ثمره آن خواهد بود پس گفت:

سالها بگذشت همان می‌گفتم تا حلاوت آن در سر من پدید آمد. پس خالم گفت یا سهل هر که را خدای با او بود و ویرا می‌بیند چگونه معصیت کند خدای را. بر تو باد که معصیت نکنی. پس من در خلوت شدم آنگاه مرا بدبیرستان فرستادند. گفتم من می‌ترسم که همت من پراکنده شود.

با معلم شرط کنید که ساعتی بنزدیک وی باشم و چیزی بیاموزم و بکار خود بازگردم، بدین شرط بدبیرستان شدم و قرآن بیاموختم.

هفت ساله بودم که روزه داشتمی. پیوسته قوت من نان جوین بودی. به دوزاده سالگی مرا مسئله ای افتاد که کس حل نمی‌توانست کرد. درخواستم تا مرا ببصره فرستادند تا آن مسئله را بپرسم بیآمدم و از علمای بصره بپرسیدم. هیچ کس مرا جواب نداد به عبادان آمدم بنزدیک مردی که او را حبیب بن حمزه گفتندی ویرا پرسیدم، جواب داد. بنزدیک وی یک چندی ببودم و مرا از وی بسی فواید بود. پس بتستر آمدم و قوت خود بآن آوردم که مرا بیک درم جو خریدندی و آس کردندی و نان پختندی.

هر شبی بوقت سحر بیک وقیه روزه گشادمی بی نان، خورش و بی نمک این درم مرا یک سال بسنده بودی. پس عزم کردم که هر سه شبانروزی یکبار روزه گشایم. پس به پنج روز رسانیدم. پس بهفت روز بردم پس به بیست روز رسانیدم. نقلست که گفت بهفتاد روز رسانیده بودم و گفت گاه بودی که در چهل شبانروز مغزی بادام خوردمی و گفت چندین سال بیازمودم و در سیری و گرسنگی در ابتدا ء ضعف من از گرسنگی بود و قوت من از سیری، چون روزگار برآمد قوت من از گرسنگی بود و ضعف من از سیری،

آنگاه گفتم: خداوندا، سهل را دیده از هر دو بردوز تا سیری در گرسنگی و گرسنگی در سیری از تو بیند و بیشتر روزه در شعبان داشته است که بیشتر اخبار در شعبان است و چون رمضان درآمدی یکبار چیزی خوردی و شب و روز در قیام بودی. روزی گفت توبه فریضه است بربنده بهر نفسی خواه خاص، خواه عام، خواه مطیع باشی، خواه عاصی.

مردی بود در تستر که نسبت بزهد و علم کردی بر وی خروج کرد بدین سخن که وی می‌گوید که از معصیت عاصی را توبه بایدکرد، و مطیع را از طاعت توبه باید کرد و روزگار او در چشم عامه بد گردانید و احوالش را بمخالفت منسوب کردند و تکفیر کردندش بنزدیک عوام و بزرگان و او سرآن نداشت که با ایشان مناظره کند. تفرقه می‌دادندش، سوز دین دامنش بگرفت و هرچه داشت از ضیاع و عقار و اسباب و فرش و اوانی و زر و سیم برکاغذ نوشت و خلق را گرد کرد و آن کاغذ پاره ها بر سر ایشان افشاند. هر کس کاغذ پاره ای برداشتند هرچه در آن کاغذ نوشته بود بایشان می‌داد شکر آنرا که دنیا ازو قبول کردند چون همه بداد سفر حجاز پیش گرفت و با نفس گفت ای نفس، مفلس گشتم بیش از من هیچ آرزو مخواه که نیابی نفس. با او شرط کرد که نخواهم. چون به کوفه رسید نفسش گفت تا اینجا از توچیزی نخواستم اکنون پاره ای نان و ماهی آرزو کردم. نفس گفت این مقدار مرا ده تا بخورم و ترا بیش تا به مکه نرنجانم به کوفه درآمد. خراسی دید که اشتر را بسته بودند گفت: این اشتر را روزی چند کرا دهید؟ گفتند: دو درم. شیخ گفت: اشتر را بگشائید و مرا در بندید و تا نماز شام یکی درم دهید اشتر را بگشادند و شیخ را در خرآس بستند شبانگاه یک درم بدادند نان وماهی خرید و در پیش نهاد و گفت: ای نفس! هرگاه که ازین آرزوئی خواهی با خود قرار ده که بامداد تا شبانگاه کار ستوران کنی تا بآرزو برسی. پس بکعبه رفت و آنجا بسیار مشایخ را دریافت آنگاه به تستر آمد و ذوالنون را آنجا دریافته بود. هرگز پشت بدیوار بازننهاد و پای گرد نکرد و هیچ سوال را جواب نداد و بر منبر نیامد و چهارماه انگشتان پای را بسته داشت. درویشی از وی پرسید که انگشت ترا چه رسیده است؟ گفت: هیچ نرسیده است. آنگاه آن درویش به مصر رفت بنزدیک ذوالنون، او را دید انگشت پای بسته.

گفت: چه افتاده است؟

گفت: درد خاسته است.

گفت: از کی؟

گفت: از چهار ماه.

باز گفت: حساب کردم دانستم که سهل موافقت شیخ ذوالنون کرده است یعنی موافقت شرط است. واقعه بازگفتم. ذوالنون گفت: کسی است که او را از درد ما آگاهی است و موافقت ما می‌کند.

نقلست که روزی سهل در تستر پای گرد کرد و پشت بدیوار باز نهاد و گفت: سلونی عما بدالکم.

گفتند: پیش ازین ازینها نکردی.

گفت: تا استاد زنده بود شاگرد را بادب باید بود. تاریخ نوشتند همان وقت ذوالنون در گذشته بود. نقلست که عمرو لیث بیمار شد چنانکه همه اطبا، از معالجت او عاجز شدند. گفتند: این کار کسی است که دعا کند.

گفتند: سهل مستجاب الدعوه است. او را طلب کردند و بحکم فرمان اولوالامر اجابت کرد. چون در پیش او بنشست، گفت دعا در حق کسی مستجاب شود که توبه کند و ترا در زندان مظلومان باشند همه رها کرد و توبه کرد. سهل گفت: خداوندا! چنانکه ذل معصیت او باو نمودی عز طاعت من بدو نمای چنانکه باطنش را لباس انابت پوشاندی ظاهرش را لباس عافیت پوشان. چون این مناجات کرد عمرو لیث بنشست و صحت یافت، مال بسیار برو عرضه کرد هیچ قبول نکرد و از آنجا بیرون آمد مریدی گفت اگر چیزی قبول کردی تا در وجه اوامکه کردی بودیم بگذاز دیمی به نبودی مرید را گفت ترا درمی باید؟ بنگر. آن مرید بنگرید. همه دشت و صحرا دید جمله زر گشته و لعل شده. گفت کسی را که با خدای چنین حالی بود از مخلوق چرا چیزی بگیرد؟ نقلست که چون سهل سماعی شنیدی او را وجدی پدید آمدی بیست و پنج روز در آن وجد ماندی و طعام نخوردی و اگر زمستان بودی عرق می‌کردی که پیراهنش تر شدی چون در آن حالت، علما، ازو سئوال کردندی گفتی از من مپرسید که شما را از من و از کلام من درین وقت هیچ منفعت نباشد. نقلست که بر آب برفتی که قدمش تر نشدی. یکی گفت قومی گویند تو بر سر آب می‌روی!

گفت: موذن این مسجد را بپرس که او مردی راست گوی است.

گفت: پرسیدم، مؤذن گفت من آن ندیدم لکن درین روزها در حوضی درآمد تا غسل سازد در حوض افتاد که اگر من نبودمی در آنجا بمردی. شیخ بوعلی دقاق چون این بشنید، گفت: او را کرامات بسیارست لیکن خواست تا کرامات خود را بپوشاند. نقلست که یک روز در مسجد نشسته بود کبوتری بیفتاد از گرما و رنج. سهل گفت: شاه کرمانی بمرد. چون نگاه کردند همچنان بود. نقلست که یکی از بزرگان گفت: که روز آدینه پیش از نماز نزدیک سهل شدم ماری دیدم در آن خانه. من ترسیدم.

گفت: درآی. گفتم: می‌ترسم. گفت: کسی بحقیقت ایمان نرسد تا از چیزی دیگر جز خدای بترسد. مرا گفت: در نماز آدینه چه گوئی؟ گفتم میان ما و مسجد یک شبانروز است دست من بگرفت پس نگاه کردم و خود را در مسجد آدینه دیدم. نماز کردیم و بیرون آمدیم و من در آن مردمان می‌نگریستم. گفت: اهل لا اله الا الله بسیارند و مخلصان اندکی. نقلست که شیران و سباع بسیاربه نزدیک او آمدندو مرا ایشانرا غذا داد و مراعات کردی و امروز در تستر خانه سهل را بیت السباع گویند و از بس که قیام کرده و در ریاضت درد کشیده برجای خود نماند و حرقت بول آورد چنانکه در ساعتی چند بار حاجت آمدی و پیوسته جامی با خود داشتی از بهر آنکه نتوانستی نگاه داشت اما چون وقت نماز درآمدی انقطاع پذیرفتی و طهارت کردی و نماز کردی و آنگاه باز برجای خود بماندی و چون بر منبر آمدی همة حرفتش برفتی و منقطع شدی و همه درد پا زایل شدی و چون فرود آمدی باز علتش پدید می‌آمدی. اما یک ذره از شریعت بر وی فوت نشدی. نقلست که مریدی را گفت جهد کن تا همه روز گوئی الله الله. آن مرد می‌گفت تا بر آن خوی کرد گفت اکنون شبها بر آن پیوند کن چنان کرد، تا چنان شد که اگر خود را در خواب دیدی همان الله می‌گفتی در خواب تا او را گفتند ازین بازگردد و بیاد داشت مشغول شد تا چنان شد که همه روزگارش مستغرق آن شد. وقتی در خانه ای بود چوبی از بالا بیفتاد و بر سر او آمد و بشکست و قطرات خون از سرش بر زمین آمد و همه نقش الله الله پدید آمد. نقلست که مریدی را کاری فرمود گفت: نتوانم از بیم زبان مردمان. سهل روی باصحاب کرد و گفت بحقیقت این کار نرسد تا از دو صفت یکی بحاصل نکند یا خلق از چشم وی بیفتد که جز خالق نبیند و یا نفس وی از چشم وی بیفتد و بهر صفت که خلق او را بینند باک ندارد یعنی همه حق بیند. نقلست که در پیش مریدی حکایت می‌کرد که در بصره نان پزی است که درجه ولایت دارد. مرید برخاست و به بصره رفت آن نان پز را دید خریطه ای در محاسن کرده چنانکه عادت نانوایان باشد چون چشم مرید بر وی افتاد بر خاطر او بگذشت که اگر اورا درجه ولایت بودی از آتش احتراز نکردی پس سلام گفت و سئوالی کرد. نانوا گفت: چون بابتدا بچشم حقارت در من نگریستی ترا سخن من فایده نبود. نقلست که شیخ گفت وقتی در بادیه می‌رفتم مجرد پیرزنی دیدم که می‌آمد عصابه ای بر سر بسته و عصایی در دست گرفته، گفتم مگر از قافله باز مانده است! دست به جیب بردم و چیزی بوی دادم که ساختگی کن تا از مقصود بازنمانی، پیرزن انگشت تعجب در دندان گرفت و دست در هوا کرد و مشتی زر بگرفت و گفت تو از جیب می‌گیری من از غیب می‌گیرم این بگفت و ناپدید شد من در حیرت آن می‌رفتم تا بعرفات رسید م. چون بطواف گاه شدم، کعبه را دیدم گرد یکی طواف می‌کرد. آنجا رفتم آن پیرزن را دیدم.

گفت: یا سهل! هر که قدم برگیرد تا جمال کعبه را بیند لابد او را طواف باید کرد، اما هرکه قدم از خودی خود برگیرد تا جمال حق بیند، کعبه گرد او طواف باید کرد. و گفت: مردی از ابدال بر من رسید و با او صحبت کردم و از من مسائل می‌پرسید از حقیقت و من جواب می‌گفتم تا وقتی که نماز بامداد بگزارد و بزیر آب فرو شدی و بزیر آب نشستی تا وقت زوال چون اخی ابراهیم بانگ نماز کردی او از زیر آب بیرون آمدی یک سر موی بر وی تر نشده بودی و نماز پیشین گزاردی، پس بزیر آب در شدی و از آن آب جز بوقت نماز بیرون نیامدی مدتی با من بود هم بدین صفت که البته هیچ نخورد و با هیچ کس ننشست تا وقتی که برفت و گفت: شبی در خواب قیامت را دیدم که در میان موقف ایستاده بودم ناگاه مرغی سپید دیدم که از میان موقف از هر جا یکی یکی می‌گرفت و در بهشت می‌برد. گفتم: آیا این چه مرغیست که حق تعالی بربندگان خود منت نهاده است ناگاه کاغذی از هوا پدید آمد باز کردم برآنجا نوشته بود که این مرغیست که او را ورع گویند هرکه در دنیا با ورع بود حال وی در قیامت چنین بود و گفت بخواب دیدم که مرا در بهشت بردند سیصد تن را دیدم.

گفتم: السلام علیکم.

پس پرسیدم: خوفناکترین چیزی که خوف شما از آن بیشتر شد چه بود؟ گفتند: خوف خاتمت و گفت: حق تعالی خواست که روح در آدم دمد و روح را بنام محمد درومی دمد.

و گفت: کنیت او ابومحمد کرد و در جمله بهشت یک برگ نیست که نام محمد بر وی نوشته نیست و درختی نیست در جمله بهشت الا بنام او کشته اند و ابتداء جمله اشیاء بنام او کرده اند و ختم جمله انبیاء بدو خواهد بود لاجرم نام او خاتم النبیین آمدو گفت ابلیس را بخواب دیدمبر تو چه سخت تر گفت اشارت دلهای بندگان بخداوند جهان و گفت: ابلیس را دیدم در میان قومی.

بهمتش بند کردم چون آن قوم برفتند. گفتم: رها نکنم بیا در توحید سخن بگوی. گفت: ابلیس در میان آمد و فصلی بگفت: در توحید . که اگر عارفان وقت حاضر بودندی همه انگشت بدندان گرفتندی و گفت: من کسی را دیدم در شبی که عظیم گرسنه بود لقمه پیش او آوردند مگر شبهت آلوده بود ترک کرد و نخورد و آن شب از گرسنگی طاعت نتوانست کرد و سه سال بود تا بشب در طاعت بود. آن شب مزد آن یک گرسنگی و دست از طعام شبهت کشیدن را با آن سه ساله عبادت برابر کردند این زیادت آمد و گفت شکم من پرخمر شود دوستتر دارم که پر از طعام حلام. گفتند: چرا؟

گفت: از آنکه چون شکم من پر خمر شود عقل بیارامد و آتش شهوت بمیرد و خلق از دست و زبان من ایمن شوند و اما چون از طعام حلال پر شود فضولی آرزو کند و شهوت قوی گردد و نفس بطلب آرزوهای خود سربرآورد و گفت خلوت درست نیاید مگر بحلال خوردن و حلال درست نیاید مگر بحق و خدای دادن و گفت: در شبانروزی هرکه یکبار خورد این خورد صدیقان است و گفت: درست نبود عبادت هیچ کس را و خالص نبود عملی که می‌کند تا مرد گرسنه نبودو گفت باید که از چهار چیز نگریزد تا در عبادت درست آید گرسنگی و درویشی و دیگر خواری و دیگر قناعت

و گفت: هرکه گرسنگی کشید شیطان گرد او نگردد بفرمان خدای چون سیر بخوردید، طلب از حد در گذرید و طاغی شوید.

و گفت: سرهمه آفتها سیر خوردن است.

و گفت: هرکه حرام خورد هفت اندام وی در معصیت افتد اگر خواهد وگرنه ناچار معصیت کند و هرکه حلال خورد، هفت اندام وی در طاعت بود و توفیق خیر بدو پیوسته بود.

و گفت: حلال صافی آن بود که اندر وی خدای را فراموش نکند.

نقلست که شاگری را گرسنگی بغایت رسید و چند روز برآمد.

گفت: یا استاد ما القوت قالی ذکر الحی الذی لایموت.

و گفت: خلق برسه قسمند و گروهی با خود بجنگ برای خدای تعالی و گروهی اند با خلق بجنگ برای خدای و گروهی با حق بجنگ برای خود. که چرا قضای تو برضای ما نیست؟

چرا مشیت تو بمشاورت ما نیست؟

و گفت: هر که خواهد که تقوای وی درست آید؛ گو از همه گناهان دست بدار.

و گفت: هر عملی که کنید نه باقتدای مقتدا کنید جمله عذاب نفس خود دانید.

و گفت: بنده را تعبد درست نیاید تا آنگاه که در عدم بر خویشتن اثر دوستی نبیند و در فنا اثر وجود.

و گفت: بیرون رفتند علما، و عباد و زهاد از دنیا و دلهای ایشان هنوز در غلاف بودو گشاده نشد مگر دلهای صدیقان و شهیدان وگفت ایمان مرد کامل نشود تا وقتیکه عمل او بورع نبود و ورع او باخلاص نبود و اخلاص او بمشاهده و اخلاص تبرا کردن بود. از هرچه دون خدای بود.

و گفت: بهترین خایفان مخلصان اند و بهترین مخلصان آن قومند که اخلاص ایشان تابمرگ برساند.

و گفت: جز مخلص واقف ریا نبود.

و گفت: آن قوم که بدین مقام پدید آمدند ایشانرا ببلا حرکت دادند اگر بجنبند جدا مانند و اگر بیارامند پیوستند.

و گفت: هرکه خدای را نپرستد باختیار خلقش باید پرستیدن باضطرار.

و گفت: حرامست بر دلی که بغیر خدای آرام تواند گرفت که هرگز بوی یقین بوی رسد.

و گفت: حرامست بر دلی که درو چیزی بود که خدای بدان راضی نباشد که در آن دل نوری راه یابد.

و گفت: هر وجدی که کتاب و سنت گواه آن نبود باطل بود.

و گفت: فاضلترین اعمال آن بود که بنده پاک گردد از خبث پاکی خویش.

و گفت: هرکه نقل کند از نفسی بنفسی گه گه ذکر خالق خود ضایع کرد.

و گفت: همت آنست که زیادت طلبد چون تمام شود و بمقصود برسد یامنقطع گردد.

و گفت: اگر بلا نبودی بحق راه نبودی.

و گفت: هرکه چهل روز باخلاص بود در دنیا زاهد گردد و او را کرامت پدید آید و اگر پدید نیاید خلل از وی افتاده باشد اندر زهد.

گفتند: چگونه پدید آید او را کرامت؟

گفت: بگیرد آنچه خواهد چنانکه خواهد.

و گفت: هر دل که با علم سخت گردد از همه دلها سخت تر گردد و علامت آن دل که با علم سخت گردد آن بود که دل وی بتدبیرها و حیلتها بسته شود و تدبیر خویش بخداوند تسلیم نتواند کرد و هرکه را حق تعالی بتدبیر او باز گذارد هم بدین جهان و هم بدان جهان او را بدوزخ اندازد.

و گفت: علما بسه قسمند، عالم است بعلم ظاهر علم خویش را با اهل ظاهر می‌گوید و عالم است بعلم باطن که علم خویش را با اهل او می‌گوید و عالمی است که علم او میان او و میان خدای است آنرا با هیچ کس نتواند گفت.

و گفت: آفتاب برنیامد و فرو نشد برهیچ کس نیکوتر از آنکه خدای را برگزیند برتن و مال و دنیا و جان و آخرت.

و گفت: هیچ معصیت عظیم تر از جهل نیست.

و گفت: بدین مجنونها بچشم حقارت منگرید که ایشانرا خلیفتان انبیاء گفتند.

کسی گفت: علم شما چیست گفت: این علم ما بتصرف نیاید ولیکن آن علم را بتکلف رها نتوان کرد. چون این حدیث بیاید خود آن همه از تو بستانند.

و گفت: اصول ما شش چیز است، تمسک به کتاب خدای و اقتدا بسنت رسول صلی الله علیه و علی آله و سلم و حلال خوردن و باز داشتن دست از رنجاندن خلق و اگر چه ترا برنجانند و دور بودن از مناهی و تعجیل کردن بگزارد حقوق.

و گفت: اصول مذهب ما سه چیز است: اقتدا به رسول در اخلاق و اقوال و افعال و خوردن حلال و اخلاص در جمله اعمال.

و گفت: اول چیزی که مقتدی را لازم آید، توبه است و آن ندامت است و شهوات از دل برکندن و از حرکات مذمومه به حرکات محموده نقل کردن و دست ندهد بنده را توبه تا خاموشی لازم خود نگرداند و خاموشی لازم او نگردد تا خلوت نگیرد و خلوت لازم او نشود تا حلال نخورد وخوردن حلال دست ندهد تا حق خدای نگزارد و حق خدای گزاردن حاصل نگردد مگر بحفظ جوارح و ازین همه که برشمردیم هیچ میسر نشود تا یاری نخواهد از خدای برین جمله.

و گفت: اول مقام عبودیت برخاستن از اختیار است و بیزار شدن از حول و قوت خویش و گفت: بزرگترین مقامات آنست که خوی بد خویش بخوی نیک بدل کند.

و گفت: آدمیانرا دو چیز هلاک گرداند. طلب عز و خوف درویشی.

و گفت: هرکه دل وی خاشع تر بود دیو گرد وی نگردد.

و گفت: پنج چیز از گوهر نفس است. درویشی که توانگری نماید و گرسنة که سیری نماید و اندوهگینی که شادی نماید و مردی که ویرا با کسی دشمنی باشد و دوستی نماید و مردی که به شب نماز کند و بروز، روزه دارد و قوت نماید از خود.

و گفت: میان خدای و بنده هیچ حجاب غلیظتر از حجاب دعوی نیست و هیچ راه نیست بخدای نزدیک تر از افتقار بخدای.

و گفت: هرکه مدعی بود خایف نبود و هرکه خایف نبود امین نبود و هرکه امین نبود او را بر خزاین پادشاه اطلاع نبود.

و گفت: بوی صدق نیاید هرکه مداهنت کند غیر خود را و مداهنت با خود ریا بود.

و گفت: هرکه با مبتدع مداهنت کند حق تعالی سنت ازو ببرد و هرکه در روی مبتدعی بخندد حق تعالی نور ایمان ازو ببرد.

و گفت: هر حلال که از اهل معاصی خواهند که برگیرند آن بر ایشان حرام شود.

و گفت: مثل سنت در دنیا چون بهشتست در عقبی هرکه در بهشت شد ایمن شد از خوف بلا همچنین نیز هر که بر جاده سنت در عمل شد ایمن شد از بدعت و هوا.

و گفت: هرکه طعن کند در کسب در سنت طعن کرده است و هرکه در توکل طعن کند در ایمان طعن کرده است و درست نیاید کسب اهل توکل را مگر بر جاده سنت و هرکه نه اهل توکل است درست نیست کسب او مگر بر نیت تعاون یعنی معاونت کند تا دل خلق از وی فارغ بود.

و گفت: اگر توانی که بر صبر نشینی چنان کن و از آن قوم مباش که صبر برتو نشیند.

و گفت: اصل جمله آفتها اندکی صبر است برچیزها و غایت شکر عارف آنست که بداند که عاجز است از آنکه شکر او تواند گزارد یا بحد شکر تواند رسید.

و گفت: خدای را در هر روزی و هر ساعتی و هر شبی عطاهاست و بزرگترین عطا آنست که ذکر خویش ترا الهام کند.

و گفت: هیچ معصیت نیست بتر از فراموشی حق.

و گفت: هرکه بخواباند چشم خویش از حرام کرده خدای یک چشم زخم هرگز در جمله عمر بدو راه نیابد.

و گفت: حق تعالی هیچ مکانی نیافرید از دل مومن عزیزتر از بهر آنکه هیچ عطایی نداد خلق را از معرفت عزیزتر و عزیزترین عطاها بعزیزترین مکانها بنهند و اگر در عالم مکانی بودی از دل مومن عزیزتر معرفت خود را آنجا نهادی.

و گفت: عارف آنست که هرگز طعم وی نگردد هر دم خوش بوی تر بود.

و گفت: هیچ یاری ده نیست، الا خدای و هیچ دلیل نیست، الا رسول خدای و هیچ زاد نیست الا تقوی و هیچ عمل نیست مگر صبر برین پنج چیز که گفتیم.

و گفت: هیچ روز نگذرد که نه حق تعالی ندا کند که بنده من انصاف نمی‌دهی ترا یاد می‌کنم و تو مرا فراموش می‌کنی ترا بخود می‌خوانم و تو بدرگاه کسی دیگر می روی و من بلاها را از تو باز می‌دارم و تو بر گناه معتکف می‌باشی یا فرزند آدم فردا که بقیامت حاضر آئی چه عذر خواهی گفت؟

و گفت: حق تعالی خلق را بیافرید، گفت با من راز گویید اگر راز نگویید بمن نگرید و اگر این نکنید حاجت خواهید.

و گفت: دل هرگز زنده نشود تا نفس نمیرد.

و گفت: هرکه بر نفس خویش مالک شد عزیز شد و بر دیگران نیز مالک شد، چنانکه گفته اند پادشاه تن خود پادشاه هر تنی خصم تو با تو بر نیاید چو تو با خود برآمدی و هرکه را نفس او برو مالک شد ذلیل شد و اول جنایت صدیقان ساختن ایشان بود با نفس خویش.

و گفت: خدای را هیچ عبادت نکنند. فاضلتر از مخالفت هوا و نفس.

و گفت: هرکه نفس خود را نشاسد برای خداوند خویش را نشناسد برای نفس خویش.

و گفت: هرکه خدای را شناخت غرقه گشت در دریای اندوه و شادی.

و گفت: غایت معرفت حیرت است و دهشت.

و گفت: اول مقام معرفت آنست که بنده را یقین دهد در سر وی و جمله جوارح وی بدان یقین آرام گیرد، یعنی خاطره های بد از ضعف یقین بود.

و گفت: اهل معرفت خدای اصحاب اعرافند همه را بنشان او شناسند.

و گفت: صادق آن بود که خدای تعالی فریشتة بر وی گمارد که چون وقت نماز درآید بنده ای برگمارد تا نماز کند و اگر خفته شد بیدار کند.

و گفت: از توبه ؟ نومیدی بیش از آن بود که از توبة کفار و اهل معاصی.

و گفت: لااله الاالله لازم است خلق را اعتقاد بدان، بدل و اعتراف بدان، بزبان و وفا بدان بفعل.

و گفت: اول توبه اجابت است پس اقابت است پس توبه است پس استغفار اجابت بفعل بود و انابت بدل و توبه به نیت و استغفار از تقصیر.

و گفت: صوفی آن بود که صافی شود از کدر و پر شود از فکر و در قرب خدای منقطع شود از بشر و یکسان شود در چشم او خاک و زر.

و گفت: تصوف اندک خوردن است و با خدای آرام گرفتن و از خلق گریختن.

و گفت: توکل حال پیغمبرانست هر که در توکل حال پیغمبر دارد؛ گو سنت او فرومگذار.

و گفت: اول مقامی در توکل آنست که پیش خدای چنان باشی که مرده پیش مرده شوی تا چنانکه خواهد او را می‌گرداند و او را با هیچ ارادت نبود و حرکت نباشد.

و گفت: توکل درست نیاید الا به بذل روح و بذل روح نتواند کرد الا بترک تدبیر.

و گفت: نشان توکل سه چیز است: یکی آنکه سوال نکند و چون پدید آید نپذیرد و چون نپذیرفت بگذارد.

و گفت: اهل توکل را سه چیز دهند؛ حقیقت، یقین و مکاشفه غیبی و مشاهده قرب حق تعالی.

و گفت: توکل آنست که خدای را متهم نداری یعنی آنچه گفته است بتو رساند.

و گفت: توکل آنست که اگر چیزی بود و اگر نبود؛ در هر دو حال ساکن بود.

و گفت: توکل دل را بود که با خدای زندگانی کند بی علاقتی.

و گفت: جمله احوال را روئی است و قفایی مگر توکل را که همه روی است بی قفا.

معنی آنست که زهد و تقوی ازاجتناب دنیا بود مجاهده در مخالفت نفس و هوا بود علم و معرفت در دید و دانش اشیا بود، خوف و رجاء از لطف و کبریا بود تفویض و تسلیم در رنج و عنا بود. رضا بقضا بود و شکر بر نعما بود و صبر بر بلا بود و توکل بر خدا بود لاجرم توکل همه روی بی قفا بود اگر کسی گوید دوستی نیز همچین است که توکل بر خدای است گوییم، دوستی بر خدای نبود با خدای بود.

و گفت: دوستی دست بگردن طاعت کردن بود و از مخالفت دور بودن.

و گفت: هرکه خدای را دوست دارد عیش اورا دارد.

و گفت: حیا بلندتر است از خوف که حیا خاصگیانرا بود خوف علما را.

و گفت: عبودیت رضا دادن است به فعل خدای.

و گفت: مراقبت آنست که که از فوت دنیا نترسی و از فوت آخرت ترسی.

و گفت: خوف نر است و رجا ماده، و فرزند هردو ایمانست.

و گفت: در هر دل که کبر بود. خوف و رجا در آن قرار نگیرد.

و گفت: خوف دور بودن است از نواهی و رجا شتافتن است بادای اوامر وعلم رجا درست نیاید الا خایف را.

و گفت: بلندترین مقام خوف آنست که بنده خایف بود تا در علم خدای تقدیر او بر چه رفته است مردی دعوی خوف می‌کرد. گفت: در سر تو بیرون از خوف قطعیت هیچ خوف هست؟ گفت: هست. گفت: تو خدای را نشناخته ای و از قطعیت او نترسیده ای.

و گفت: صبر انتظار فرج است از خدای تعالی.

و گفت: مکاشفه آنست که گفته اند لو کشف الغطا ما از ددت یقینا.

و گفت: فتوت متابعت سنت است.

و گفت: زهد در سه چیز است؛ یکی در ملبوس که آخر آن در مزبلها خواهد رسید و زهد در برادران که آن فراق خواهد بود و زهد د ر دنیا که آخر آن فنا خواهد شد.

و گفت: ورع ترک دنیا است و دنیا نفس است هرکه نفس خود را گرفت دشمن خدای گرفته است.

و گفت: سفر کردن از نفس بخدای صبر است.

و گفت: نفس از سه صفت خالی نیست یا کافر است یا منافق یا مرائی.

و گفت: نفس را شرهای بسیار است یکی از آن شرها آنست که بر فرعون آشکار کرد و جز بفرعونی آشکارا نکند و آن دعوی خدائیست.

و گفت: انس بکسی گیر که بنزدیک اوست هرچه ترا می‌باید.

و گفت: حق تعالی قرب نداد ابرار را بخیرات و قرب داد بیقین.

و گفت: روغن نگاه دارید تا عقلتان زیادت شود که هرگز خدای را هیچ دلی ناقص عقل درنیافته است.

و گفت: تجلی بر سه حال است؛ تجلی ذات و آن مکاشفه است و تجلی صفات و آن موضع نور است و تجلی حکم ذات و آن آخرت است و ما فیها.

پرسیدند از انس. گفت: انس آن است که اندامها انس گیرد به عقل و عقل انس گیرد به علم و علم انس گیرد به بنده و بنده انس گیرد به خدای.

و پرسیدند از ابتداء احوال و نهایت آن، گفت: ورع اول زهد است و زهد اول توکل وتوکل اول درجه عارف و معرفت اول قناعت است و قناعت ترک شهوات و ترک شهوات اول رضاست و رضا اول موافقت است.

پرسیدند چه چیز سخت تر بود بر نفس؟ گفت: اخلاص، زیرا که نفس را در اخلاص هیچ نصیبی نیست.

و گفت: اخلاص اجابت است هر که را اجابت نیست اخلاص نیستپرسیدند از اخلاص گفت اخلاص آنستکه چنانکه دین را از خدای گرفته به هیچ کس دیگر ندهی جز بخداوند.

گفتند: ما را وصف صادقان کن.

گفت: شما اسرار صادقان بیارید تا من شما را خبر دهم از وصف صادقان.

گفتند: مشاهدت چیست؟

گفت: عبودیت.

گفتند: عاصیانرا انس بود.

گفت: نه و نه هرکه اندیشه معصیت کند.

گفتند: به چه چیز بدان ثواب رسد؟

گفت: که نماز شب کند بدانکه روز جنایت نکند.

گفتند: مردی می‌گوید که من همچون درم حرکت نکنم تا وقت که مرا حرکت بدهند.

گفت: این سخن نگوید مگر دو تن یا صدیقی یا زندیقی.

گفتند: در شبانروزی یکبار طعام خوردن چگویی؟

گفت: خوردن صدیقان بود.

گفتند: دوبار؟

گفت: خوردن مومنان بود.

گفتند: سه بار؟

گفت بگو تا آخری بکند تا چون ستور می‌خوری.

پرسیدند از خوی نیک.

گفت: کمترین حالش بارکشی و مکافات بدی ناکردن واو را آمرزش خواستن و بر او بخشودن و گفت: روی آوردن بندگان به خدای زهد است.

پرسیدند: به چه چیز اثر لطف خود به بنده آورد؟

گفت: چون در گرسنگی و بیماری و بلا صبر کند الا ماشاالله.

پرسیدند: از کسی که روزهای بسیار هیچ نمی‌خورد کجا می‌شود آن آتش گرسنگی او؟

گفت: آن نار را نور بنشاند و گفت: گرسنگی را سه منزل است یکی جوع طبع و این موضع عقل است و جوع موت است و این موضع فساد است و جوع شهوت است و این موضع اسراف است.

پرسیدند: که تو به چیست؟

گفت: آنکه گناه فراموش کنی.

مرد گفت توبه آنست که گناه فراموش نکنی.

سهل گفت: چنین نیست که تو دانسته ای که ذکر جفا در ایام وفا جفا بود. یکی گفت: مرا وصیتی کن.

گفت: رستگاری تو در چهارچیز است. ناخورانی و بی خوابی و تنهایی و خاموشی.

گفت: خواهم که با تو صحبت دارم.

گفت: چون از ما یکی میرد با که صحبت داری؟

اکنون خود با او دار. و گفت: اگر تو از سباع می‌ترسی با من صحبت مدار.

گفتند: می‌گویند شیر بزیارت تو می‌آید.

گفت: آری سگ بر سگ آید.

گفتند: درویش کی برآساید؟

گفت: آنگاه که خود را جز آن وقت نبیند که در وی بود.

گفتند: از جمله خلایق با کدام قوم صحبت داری؟

گفت: با عارفان از جهت آنکه ایشان هیچ چیز را بسیار نشمرند و هر فعلی که رود آن بنزدیک ایشان تاویلی بود. لاجرم ترا در کل احوال معذور دارند. مناجات اوست که گفت الهی مرا یاد کردی و من کس نه و اگر من ترا یاد کنم چون من کس نه مرا این شادی بس نه و از من ناکس تر نه و سهل بن عبدالله واعظی حقیقی بود و خلقی بسبب او براه بازآمدند و آن روز که وفات او نزدیک رسید چهارصد مرد مرید داشت آن مردان مرد بر سر بالین او بودند.

گفتند: بر جای تو، که نشیند و بر منبر تو که سخن گوید؟

گبری بود که او را شاددل گبر گفتند ی، پیر، چشم باز کرد و گفت بر جای من شاددل نشیند.

خلق گفتند: مگر این پیر را عقل تفاوت کرده است، کسی را که چهارصد مرد عالم دین دار شاگرد دارد او گبری را بر جای خود نصب کند؟

او گفت: شور در باقی کنید بروید و آن شاددل را بنزد من آرید.

بیاوردند چون نظر شیخ بر شاددل افتاد گفت: چون روز سوم از وفات من بگذرد بعد از نماز دیگر بر منبر رو و بجای من بنشین و خلق را سخن بگوی و وعظ کن.

شیخ این بگفت و درگذشت.

روز سوم بعد از نماز دیگر چندان مردم جمع شدند، شاددل بیامد و بر منبر شد و خلق نظاره می‌کردند تا خود این چیست؟ گبری و کلاه گبری بر سر و زناری بر میان بسته. گفت: مهتر شما، مرا بشما رسول کرده است و مرا گفت یا شاددل گاه آن بیامد که زنار گبر ببری؟

گفت: اکنون بریدم و کارد بر نهاد و زنار را ببرید و گفته است که گاه آن نیامد که کلاه گبری از سر بنهی؟

گفت اینک نهادم و گفت: اشهد ان لا الاالله و اشهد ان محمدا رسول الله. پس گفت شیخ گفته است که بگوی که این پیر شما بود و استاد شما بود نصیحت کرد و نصیحت استاد خود پذیرفتن شرط هست. اینک شاددل زنار ظاهر ببرید اگر خواهید که ما را بقیامت ببینید بجوانمردی بر شما که همه زنارهای باطن راببرید. این بگفت قیامتی از آن قوم برآمد و حالاتی عجب ظاهر شد. نقلست که آن روز که جنازه شیخ برداشتند خلق بسیار زحمت می‌کردند. جهودی بود هفتاد ساله چون بانگ و جلبه شنود، بیرون آمد تا چیست؟ چون جنازه برسید، آواز برآورد که ای مردمان آنچه من می‌بینم شما می‌بینید. فرشتگان از آسمان فرو می‌آیند و خویشتن بر جنازه او می‌مالند در حال کلمه شهادت گفت و مسلمان شد. ابوطلحه بن مالک گفت که سهل آن روز که در وجود آمد روزه دار بود و آن روز که برفت هم روزه دار بود و بحق رسید روزه ناگشوده. نقلست که سهل روزی نشسته بود با یاران مردی آنجا بگذشت سهل گفت این مرد سری دارد تا بنگریستند مرد رفته بود.

چون سهل وفات کرد مریدی برسر گور وی نشسته بود. آن مرد بگذشت مرید گفت: خواجه این پیر که درین خاکست گفته است که تو سری داری بحق. آن خداوند که ترا این سر داده است که چیزی بما نمایی. آن مرد بگورستان سهل اشارت کرد که ای سهل بگوی. سهل در گور بآواز بلند بگفت: لااله الا الله وحده لا شریک له. گفت: می‌گویند که هرکه اهل لااله الاالله بود او را تاریکی گور نبود، راست است یا نه؟

سهل از گور آواز داد و گفت راست است. رحمةالله علیه.

بخش ۲۶ - ذکر حاتم اصم قدس الله روحه: آن زاهد زمانه، آن عابد یگانه، آن معرض دنیا، آن مقبل عقبی، آن حاکم کرم، شیخ حاتم اصم رحمه الله علیه؛ از بزرگان مشایخ بلخ بود و در خراسان بر سر آمده بود. مرید شقیق بلخی بود و نیز خضرویه را دیده و در زهد و ریاضت و ورع و ادب و صدق و احتیاط بی بدل بود. توان گفت که بعد از بلوغ یک نفس بی مراقبت و بی محاسبت از وی بر نیامده بود و یک قدم بی صدق و اخلاص برنگرفته بود تابه حدی که جنید گفت: صدیق زماننا حاتم الاصم. بخش ۲۸ - ذکر معروف کرخی رحمةالله علیه: آن همدم نسیم وصال، آن محرم حریم جمال، آن مقتدای صدر طریقت، آن رهنمای راه حقیقت، آن عارف اسرار شیخی، قطب وقت، معروف کرخی رحمةالله علیه، مقدم طریقت بود و مقدم طوایف بود و مخصوص بانواع لطایف بود و سید محبان وقت بود و خلاصه عارفان عهد بود بلکه اگر عارف نبودی معروف نگشتی کرامت و ریاضت او بسیار و در فتوت و تقوی آیتی بود و عظیم لطفی و قربی تمام داشته است و در مقام انس و شوق بغایت بوده است و مادر و پدرش ترسا بودند وی را بر معلم فرستادند استادش گفت: بگوی خدا ثالث و ثلاثه گفت نی، بل هو الله الواحد هرچند که می‌گفت که بگوی خدای سه است او می‌گفت یکی هرچند استاد بزدش سود نداشت یکبار سخت زدش، معروف بگریخت و بیش نیافتندش مادر و پدرش گفتندی کاشکی بیامدی و هردینی که او بخواستی ما موافقت او کردمانی. وی برفت و بردست علی بن موسی الرضا مسلمان شد. بعد از چند گاه، روزی بدر خانه پدر رفت. در خانه بکوفت گفتند کیست؟ گفت: معروف. گفتند بر کدام دینی؟ گفت بر دین محمد رسول الله. مادر و پدرش در حال مسلمان شدند آنگاه بداود طائی افتاد و بسیار ریاضت کشید و بسی عبادت و مجاهده بجای آورد و چندان در صدق قدم زد که مشارالیه گشت. محمد بن منصور الطوسی گوید بنزدیک معروف بودم در بغداد اثری بر روی او دیدم. گفتم دی بنزدیک تو بودم این نشان نبود، این چیست؟

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن سیاح بیداء طریقت، آن غواص دریای حقیقت، آن شرف اکابر آن مشرف خاطر، آن مهدی راه و رهبری، سهل بن عبدالله التستری، رحمة الله علیه از محتشمان اهل تصوف بود و از کبار این طایفه بود و درین شیوه مجتهد بود و در وقت خود سلطان طریقت بود و برهان حقیقت بود و براهین او بسیار است و در جوع و سهر شانی عالی داشت و از علماء مشایخ بود و امام عهد و معتبر جمله بود و در ریاضات و کرامات بی نظیر بود و در معاملات و اشارات بی بدل بود و در حقایق و دقایق بی همتا بود و علما ظاهر چنان گویند که میان شریعت و حقیقت او جمع کرده است و این عجب خود هر دو یکی است که حقیقت روغن شریعت است و شریعت مغز آن، پیر او ذوالنون مصری بود در آن سال که به حج رفته بود او را دریافت و هیچ شیخی را از طفلی باز، این واقعه ظاهر نبوده است چنانکه او را پیش از طفلی، باز چنانکه ازو نقل کنند که گفته است که یاد دارم که حق تعالی می‌گفت الست بربکم و من گفتم بلی و جواب دادم و در شکم مادر خویشتن را یاد دارم و گفت سه ساله بودم که مرا قیام شب بودی و اندر نماز خالم محمد بن سوار همی گریستی که او را قیام است. گفتی یا سهل بخسب که دلم مشغول همی داری و من پنهان و آشکار نظاره او می‌کردم تا چنان شدم که خالم را گفتم مرا حالتی می‌باشد صعب چنانکه می‌بینم که سر من بسجود است پیش عرش.
هوش مصنوعی: سهل بن عبدالله تستری یکی از شخصیت‌های بزرگ و محترم در عالم تصوف و تصوف اسلامی بود. او در زمان خود به عنوان یکی از بزرگترین رهبران معنوی شناخته می‌شد و در زمینه حقیقت و معرفت عرفانی کارهای برجسته‌ای انجام داده بود. او در علوم روحانی و معنوی مهارت‌های بی‌نظیری داشت و توانسته بود به عمق مسائل و حقایق دست یابد. سهل در ترکیب شریعت و حقیقت به نوعی بی‌نظیر بود و سعی می‌کرد تا ارتباط میان این دو را برقرار کند. او تجربه‌های عمیق روحانی از کودکی داشت و بر این باور بود که در سنین پایین‌تری، حتی در دوران جنینی، با حقایق بزرگ آشنا شده است. او همچنین در عواطف و تجربیات عرفانی خویش از خالمش نیز الهام می‌گرفت و به شدت به جستجوی معنای عمیق زندگی و ارتباط با خداوند توجه می‌کرد.
گفت: یآ کودک نهان دار این حالت و با کس مگوی.
هوش مصنوعی: گفت: ای کودک، این احساس را پنهان کن و به هیچ‌کس نگویید.
پس گفت: بدل یاد کن آنگه که در جامه خواب ازین پهلو به آن پهلو بگردی و زبانت بجنبد بگوی، الله معی الله ناظری الله. شاهدی گفت: این را می‌گفتم او را خبر دادم گفت:
هوش مصنوعی: سپس گفت: در هنگام خواب وقتی که از یک طرف به طرف دیگر می‌چرخید و زبانتان حرکت می‌کند، بگوید: خدا با من است، خدا مرا می‌بیند. شهادتی گفت: من این را به او می‌گفتم و او را آگاه کردم که او پاسخ داد.
هر شب هفت بار بگوی.
هوش مصنوعی: هر شب این را هفت بار تکرار کنید.
گفت: پس او را خبر دادم.
هوش مصنوعی: او گفت: پس من او را مطلع کردم.
گفت: پانزده بار بگوی. گفتم.
هوش مصنوعی: گفت: پانزده بار بگو. من گفتم.
پس از این حلاوتی در دلم پدید می آمد.
هوش مصنوعی: پس از آن، احساسی خوشایند و لذت‌بخش در قلبم به وجود می‌آمد.
چون یک سال برآمد خالم گفت نگاه دار آنچه ترا آموختم و دایم بر آن باش تا در گور شوی که در دنیا و آخرت ترا ثمره آن خواهد بود پس گفت:
هوش مصنوعی: یک سال که گذشت، خالم به من گفت: آنچه را که به تو آموختم در خاطر نگه‌دار و همیشه به آن پایبند باش، زیرا این امر در زندگی‌ات و در آخرت میوه‌ای خواهد داشت. سپس ادامه داد:
سالها بگذشت همان می‌گفتم تا حلاوت آن در سر من پدید آمد. پس خالم گفت یا سهل هر که را خدای با او بود و ویرا می‌بیند چگونه معصیت کند خدای را. بر تو باد که معصیت نکنی. پس من در خلوت شدم آنگاه مرا بدبیرستان فرستادند. گفتم من می‌ترسم که همت من پراکنده شود.
هوش مصنوعی: سال‌ها سپری شد و من همچنان به گفته‌هایم فکر می‌کردم تا اینکه تأثیر آن بر من نمایان شد. سپس عمه‌ام گفت: ای سهل، هر کسی که خدا با اوست و او را می‌بیند، چگونه می‌تواند خدا را نافرمانی کند؟ بر تو واجب است که گناه نکنی. بعد از آن، من زمانی در تنهایی بودم و مرا به مدرسه بدبیرستان فرستادند. من نگران بودم که مبادا تمرکز من از بین برود.
با معلم شرط کنید که ساعتی بنزدیک وی باشم و چیزی بیاموزم و بکار خود بازگردم، بدین شرط بدبیرستان شدم و قرآن بیاموختم.
هوش مصنوعی: با معلم توافق کردم که مدت زمانی نزد او باشم، چیزی یاد بگیرم و سپس به کار خود برگردم. به همین دلیل به دبیرستان رفتم و قرآن را یاد گرفتم.
هفت ساله بودم که روزه داشتمی. پیوسته قوت من نان جوین بودی. به دوزاده سالگی مرا مسئله ای افتاد که کس حل نمی‌توانست کرد. درخواستم تا مرا ببصره فرستادند تا آن مسئله را بپرسم بیآمدم و از علمای بصره بپرسیدم. هیچ کس مرا جواب نداد به عبادان آمدم بنزدیک مردی که او را حبیب بن حمزه گفتندی ویرا پرسیدم، جواب داد. بنزدیک وی یک چندی ببودم و مرا از وی بسی فواید بود. پس بتستر آمدم و قوت خود بآن آوردم که مرا بیک درم جو خریدندی و آس کردندی و نان پختندی.
هوش مصنوعی: وقتی هفت ساله بودم، روزه می‌گرفتم و غذای من همیشه نان جو بود. در سن دوازده سالگی با یک مسئله‌ای روبرو شدم که هیچ‌کس نمی‌توانست آن را حل کند. از من خواسته شد که به بصره بروم تا درباره آن مسئله بپرسم. وقتی به بصره رسیدم و از علما سوال کردم، هیچ‌کس جوابی نداد. پس به عبادان رفتم و پیش مردی به نام حبیب بن حمزه رفتم و از او پرسیدم. او جواب داد و من مدتی در کنار او بوده و چیزهای زیادی از او یاد گرفتم. سپس به تستر برگشتم و برای تهیه نان از یک درهم که داشتم، اقدام کردم و غذا تهیه کردم.
هر شبی بوقت سحر بیک وقیه روزه گشادمی بی نان، خورش و بی نمک این درم مرا یک سال بسنده بودی. پس عزم کردم که هر سه شبانروزی یکبار روزه گشایم. پس به پنج روز رسانیدم. پس بهفت روز بردم پس به بیست روز رسانیدم. نقلست که گفت بهفتاد روز رسانیده بودم و گفت گاه بودی که در چهل شبانروز مغزی بادام خوردمی و گفت چندین سال بیازمودم و در سیری و گرسنگی در ابتدا ء ضعف من از گرسنگی بود و قوت من از سیری، چون روزگار برآمد قوت من از گرسنگی بود و ضعف من از سیری،
هوش مصنوعی: هر شب وقتی سحر می‌شد، روزه‌ای می‌گشتم که بدون نان و خورش و نمک بود و این وضعیت برای یک سال برایم کافی بود. سپس تصمیم گرفتم که هر سه روز یکبار روزه‌ام را باز کنم. بعد توانستم آن را به پنج روز برسانم و سپس به هفت روز و بعد به بیست روز. نقل شده که به هفتاد روز نیز رسیدم و در برخی از چهل شب، مغز بادام می‌خوردم. به مدت چندین سال این تمرین را ادامه دادم و در آغاز، ضعف من ناشی از گرسنگی بود و قوت من از سیری. اما وقتی زمان گذشت، قوت من از گرسنگی شد و ضعف من از سیری.
آنگاه گفتم: خداوندا، سهل را دیده از هر دو بردوز تا سیری در گرسنگی و گرسنگی در سیری از تو بیند و بیشتر روزه در شعبان داشته است که بیشتر اخبار در شعبان است و چون رمضان درآمدی یکبار چیزی خوردی و شب و روز در قیام بودی. روزی گفت توبه فریضه است بربنده بهر نفسی خواه خاص، خواه عام، خواه مطیع باشی، خواه عاصی.
هوش مصنوعی: سپس گفتم: خدایا، آسانی را از هر دو طرف بپوشان تا کسی در گرسنگی سیری و در سیری گرسنگی تو را ببیند و او در ماه شعبان روزه بیشتری گرفته باشد چون اخبار بیشتری در این ماه است. و هنگامی که رمضان آغاز شد، فقط یک بار چیزی خوردی و شب و روز به عبادت مشغول بودی. روزی فرمودی که توبه برای هر بنده‌ای واجب است، خواه خاص باشد، خواه عام، خواه مطیع باشد یا عاصی.
مردی بود در تستر که نسبت بزهد و علم کردی بر وی خروج کرد بدین سخن که وی می‌گوید که از معصیت عاصی را توبه بایدکرد، و مطیع را از طاعت توبه باید کرد و روزگار او در چشم عامه بد گردانید و احوالش را بمخالفت منسوب کردند و تکفیر کردندش بنزدیک عوام و بزرگان و او سرآن نداشت که با ایشان مناظره کند. تفرقه می‌دادندش، سوز دین دامنش بگرفت و هرچه داشت از ضیاع و عقار و اسباب و فرش و اوانی و زر و سیم برکاغذ نوشت و خلق را گرد کرد و آن کاغذ پاره ها بر سر ایشان افشاند. هر کس کاغذ پاره ای برداشتند هرچه در آن کاغذ نوشته بود بایشان می‌داد شکر آنرا که دنیا ازو قبول کردند چون همه بداد سفر حجاز پیش گرفت و با نفس گفت ای نفس، مفلس گشتم بیش از من هیچ آرزو مخواه که نیابی نفس. با او شرط کرد که نخواهم. چون به کوفه رسید نفسش گفت تا اینجا از توچیزی نخواستم اکنون پاره ای نان و ماهی آرزو کردم. نفس گفت این مقدار مرا ده تا بخورم و ترا بیش تا به مکه نرنجانم به کوفه درآمد. خراسی دید که اشتر را بسته بودند گفت: این اشتر را روزی چند کرا دهید؟ گفتند: دو درم. شیخ گفت: اشتر را بگشائید و مرا در بندید و تا نماز شام یکی درم دهید اشتر را بگشادند و شیخ را در خرآس بستند شبانگاه یک درم بدادند نان وماهی خرید و در پیش نهاد و گفت: ای نفس! هرگاه که ازین آرزوئی خواهی با خود قرار ده که بامداد تا شبانگاه کار ستوران کنی تا بآرزو برسی. پس بکعبه رفت و آنجا بسیار مشایخ را دریافت آنگاه به تستر آمد و ذوالنون را آنجا دریافته بود. هرگز پشت بدیوار بازننهاد و پای گرد نکرد و هیچ سوال را جواب نداد و بر منبر نیامد و چهارماه انگشتان پای را بسته داشت. درویشی از وی پرسید که انگشت ترا چه رسیده است؟ گفت: هیچ نرسیده است. آنگاه آن درویش به مصر رفت بنزدیک ذوالنون، او را دید انگشت پای بسته.
هوش مصنوعی: مردی در تستر زندگی می‌کرد که به خاطر اعتقاداتش مورد هجمه قرار گرفت. او بر این باور بود که حتی گناهکاران باید توبه کنند و در واقع، مطیعین نیز باید از طاعت خود توبه کنند. این سخنان موجب شد که مردم او را به بدی بنگرند و درباره‌اش شایعاتی بسازند. او سنت‌های دینی را نشانه گرفت و تمام دارایی‌هایش را فروخت و یک کاغذ نوشته درست کرد تا نظراتش را با دیگران درمیان بگذارد. او از مردم خواست تا آن کاغذها را بگیرند و به دیگران نشان دهند. بعد از آن، به سفر حج رفت و به نفس خود گفت که دیگر آرزویی نکند چون در حال حاضر بیکار و بی‌پول است. هنگام رسیدن به کوفه، نفسش از او خواست که یک تکه نان و ماهی بخواهد. وی با کمال میل به نفسش گفت که برای دستیابی به آرزوهایش، باید مشقت بکشد. در این سفر با واقعه‌ای جالب رو به رو شد، وقتی دید کاری از او ساخته نیست و در برابر یک چوپان، موقعیت خود را تغییر داد. بعد از مدتی به شهر خود بازگشت و به جمع مشایخ و بزرگان پیوست. او هرگز در میان جمع حاضر نشد و حتی به سوالات دیگران جواب نداد. در یکی از این نشست‌ها، درویشی از او پرسید که چرا انگشتان پایش بسته است و او پاسخ داد که هیچ مشکلی برایش پیش نیامده است. این درویش سپس به مصر رفت و به ملاقات ذوالنون رفت و او را در وضعیت مشابهی دید.
گفت: چه افتاده است؟
هوش مصنوعی: او گفت: چه اتفاقی افتاده است؟
گفت: درد خاسته است.
هوش مصنوعی: او گفت: درد به وجود آمده است.
گفت: از کی؟
هوش مصنوعی: گفت: از کی؟
گفت: از چهار ماه.
هوش مصنوعی: او گفت: از چهار ماه پیش.
باز گفت: حساب کردم دانستم که سهل موافقت شیخ ذوالنون کرده است یعنی موافقت شرط است. واقعه بازگفتم. ذوالنون گفت: کسی است که او را از درد ما آگاهی است و موافقت ما می‌کند.
هوش مصنوعی: باز گفت: حساب کردم و فهمیدم که توافق شیخ ذوالنون آسان است، یعنی توافق باید بر اساس شرایط باشد. این موضوع را دوباره توضیح دادم. ذوالنون پاسخ داد: کسی وجود دارد که از درد ما آگاه است و با ما هم‌نظر می‌شود.
نقلست که روزی سهل در تستر پای گرد کرد و پشت بدیوار باز نهاد و گفت: سلونی عما بدالکم.
هوش مصنوعی: روزی سهل در منطقه تستر ایستاده بود و به دیواری تکیه داده بود. او گفت: «هر چه می‌خواهید از من بپرسید.»
گفتند: پیش ازین ازینها نکردی.
هوش مصنوعی: گفتند: قبلاً از این کارها نکردی.
گفت: تا استاد زنده بود شاگرد را بادب باید بود. تاریخ نوشتند همان وقت ذوالنون در گذشته بود. نقلست که عمرو لیث بیمار شد چنانکه همه اطبا، از معالجت او عاجز شدند. گفتند: این کار کسی است که دعا کند.
هوش مصنوعی: او گفت: تا زمانی که استاد زنده است، شاگرد باید با ادب باشد. تاریخ نگارش شده نشان می‌دهد که در آن زمان، ذوالنون فوت کرده بود. نقل شده که عمرو لیث بیمار شد به گونه‌ای که تمام پزشکان از درمان او ناامید شدند. آنها گفتند: این کار نیاز به دعای کسی دارد.
گفتند: سهل مستجاب الدعوه است. او را طلب کردند و بحکم فرمان اولوالامر اجابت کرد. چون در پیش او بنشست، گفت دعا در حق کسی مستجاب شود که توبه کند و ترا در زندان مظلومان باشند همه رها کرد و توبه کرد. سهل گفت: خداوندا! چنانکه ذل معصیت او باو نمودی عز طاعت من بدو نمای چنانکه باطنش را لباس انابت پوشاندی ظاهرش را لباس عافیت پوشان. چون این مناجات کرد عمرو لیث بنشست و صحت یافت، مال بسیار برو عرضه کرد هیچ قبول نکرد و از آنجا بیرون آمد مریدی گفت اگر چیزی قبول کردی تا در وجه اوامکه کردی بودیم بگذاز دیمی به نبودی مرید را گفت ترا درمی باید؟ بنگر. آن مرید بنگرید. همه دشت و صحرا دید جمله زر گشته و لعل شده. گفت کسی را که با خدای چنین حالی بود از مخلوق چرا چیزی بگیرد؟ نقلست که چون سهل سماعی شنیدی او را وجدی پدید آمدی بیست و پنج روز در آن وجد ماندی و طعام نخوردی و اگر زمستان بودی عرق می‌کردی که پیراهنش تر شدی چون در آن حالت، علما، ازو سئوال کردندی گفتی از من مپرسید که شما را از من و از کلام من درین وقت هیچ منفعت نباشد. نقلست که بر آب برفتی که قدمش تر نشدی. یکی گفت قومی گویند تو بر سر آب می‌روی!
هوش مصنوعی: گفتند سهل خیلی سریع دعاهایش مستجاب می‌شود. او را خواستند و به فرمان صاحب‌اختیار، دعوتش را پذیرفت. وقتی در مقابل او نشسته بود، گفت دعا برای کسی مستجاب است که توبه کند و حالا که تو در زندان مظلومان هستی همه آزاد می‌شوند و تو توبه می‌کنی. سهل گفت: خدایا! همان‌طور که معصیت و گناه او را نشان دادی، عزت طاعت من را هم به او نمایش بده، همان‌طور که باطنش را با لباس توبه پوشاندی، ظاهرش را با لباس سلامت بپوشان. وقتی این دعا را کرد، عمرو لیث بهبود یافت و ثروت زیادی به او پیشنهاد شد که هیچ‌کدام را پذیرفت و از آنجا خارج شد. یکی از مریدان گفت: اگر چیزی قبول کنی، تا به خاطر تو و آن دعا چیز کمی بگذاریم مفید خواهد بود، سهل به او گفت: آیا به تو پولی نیاز است؟ نگاه کن. آن مرید نگاه کرد و همه دشت و صحرا را دید که تبدیل به طلا و لؤلؤ شده است. گفت: کسی که با خدا این حال را دارد، چرا از مخلوق چیزی بگیرد؟ نقل است که وقتی سهل به صدای موسیقی گوش داد، حالتی از وجد بر او عارض شد و بیست و پنج روز در آن حالت باقی ماند و طعام نخورد، حتی اگر در زمستان هم بود، عرق می‌کرد و لباسش خیس می‌شد. در آن حال، علما از او سؤال کردند و او گفت: از من سؤال نکنید، که کلام من در این حالت هیچ نفعی برای شما نخواهد داشت. نقل است که او بر روی آب می‌رفت و پایش تر نمی‌شد. یکی گفت: برخی می‌گویند تو بر روی آب قدم می‌زنی!
گفت: موذن این مسجد را بپرس که او مردی راست گوی است.
هوش مصنوعی: او گفت: از موذن این مسجد بپرس که او فردی راستگو است.
گفت: پرسیدم، مؤذن گفت من آن ندیدم لکن درین روزها در حوضی درآمد تا غسل سازد در حوض افتاد که اگر من نبودمی در آنجا بمردی. شیخ بوعلی دقاق چون این بشنید، گفت: او را کرامات بسیارست لیکن خواست تا کرامات خود را بپوشاند. نقلست که یک روز در مسجد نشسته بود کبوتری بیفتاد از گرما و رنج. سهل گفت: شاه کرمانی بمرد. چون نگاه کردند همچنان بود. نقلست که یکی از بزرگان گفت: که روز آدینه پیش از نماز نزدیک سهل شدم ماری دیدم در آن خانه. من ترسیدم.
هوش مصنوعی: گفت: من از مؤذن پرسیدم و او گفت که روزها در حوضی رفته بود تا غسل کند و به داخل حوض افتاد، و اگر من آنجا نبودم، او می‌مرد. شیخ بوعلی دقاق وقتی این را شنید، گفت: او کرامات زیادی دارد، اما می‌خواهد آن‌ها را پنهان کند. نقل شده که یک روز در مسجد نشسته بود و یک کبوتر به خاطر گرما و خستگی زمین افتاد. سهل گفت: شاه کرمانی مرد. وقتی نگاه کردند، او همچنان زنده بود. نقل شده که یکی از بزرگان گفت: روز جمعه قبل از نماز، نزدیک سهل شدم و ماری در آن خانه دیدم، که باعث ترسم شد.
گفت: درآی. گفتم: می‌ترسم. گفت: کسی بحقیقت ایمان نرسد تا از چیزی دیگر جز خدای بترسد. مرا گفت: در نماز آدینه چه گوئی؟ گفتم میان ما و مسجد یک شبانروز است دست من بگرفت پس نگاه کردم و خود را در مسجد آدینه دیدم. نماز کردیم و بیرون آمدیم و من در آن مردمان می‌نگریستم. گفت: اهل لا اله الا الله بسیارند و مخلصان اندکی. نقلست که شیران و سباع بسیاربه نزدیک او آمدندو مرا ایشانرا غذا داد و مراعات کردی و امروز در تستر خانه سهل را بیت السباع گویند و از بس که قیام کرده و در ریاضت درد کشیده برجای خود نماند و حرقت بول آورد چنانکه در ساعتی چند بار حاجت آمدی و پیوسته جامی با خود داشتی از بهر آنکه نتوانستی نگاه داشت اما چون وقت نماز درآمدی انقطاع پذیرفتی و طهارت کردی و نماز کردی و آنگاه باز برجای خود بماندی و چون بر منبر آمدی همة حرفتش برفتی و منقطع شدی و همه درد پا زایل شدی و چون فرود آمدی باز علتش پدید می‌آمدی. اما یک ذره از شریعت بر وی فوت نشدی. نقلست که مریدی را گفت جهد کن تا همه روز گوئی الله الله. آن مرد می‌گفت تا بر آن خوی کرد گفت اکنون شبها بر آن پیوند کن چنان کرد، تا چنان شد که اگر خود را در خواب دیدی همان الله می‌گفتی در خواب تا او را گفتند ازین بازگردد و بیاد داشت مشغول شد تا چنان شد که همه روزگارش مستغرق آن شد. وقتی در خانه ای بود چوبی از بالا بیفتاد و بر سر او آمد و بشکست و قطرات خون از سرش بر زمین آمد و همه نقش الله الله پدید آمد. نقلست که مریدی را کاری فرمود گفت: نتوانم از بیم زبان مردمان. سهل روی باصحاب کرد و گفت بحقیقت این کار نرسد تا از دو صفت یکی بحاصل نکند یا خلق از چشم وی بیفتد که جز خالق نبیند و یا نفس وی از چشم وی بیفتد و بهر صفت که خلق او را بینند باک ندارد یعنی همه حق بیند. نقلست که در پیش مریدی حکایت می‌کرد که در بصره نان پزی است که درجه ولایت دارد. مرید برخاست و به بصره رفت آن نان پز را دید خریطه ای در محاسن کرده چنانکه عادت نانوایان باشد چون چشم مرید بر وی افتاد بر خاطر او بگذشت که اگر اورا درجه ولایت بودی از آتش احتراز نکردی پس سلام گفت و سئوالی کرد. نانوا گفت: چون بابتدا بچشم حقارت در من نگریستی ترا سخن من فایده نبود. نقلست که شیخ گفت وقتی در بادیه می‌رفتم مجرد پیرزنی دیدم که می‌آمد عصابه ای بر سر بسته و عصایی در دست گرفته، گفتم مگر از قافله باز مانده است! دست به جیب بردم و چیزی بوی دادم که ساختگی کن تا از مقصود بازنمانی، پیرزن انگشت تعجب در دندان گرفت و دست در هوا کرد و مشتی زر بگرفت و گفت تو از جیب می‌گیری من از غیب می‌گیرم این بگفت و ناپدید شد من در حیرت آن می‌رفتم تا بعرفات رسید م. چون بطواف گاه شدم، کعبه را دیدم گرد یکی طواف می‌کرد. آنجا رفتم آن پیرزن را دیدم.
هوش مصنوعی: یک مرد گفت: بیا داخل. من پاسخ دادم: می‌ترسم. او گفت: کسی به حقیقت ایمان نخواهد آورد تا زمانی که از چیزی غیر از خدا نترسد. سپس از من پرسید: در نماز جمعه چه می‌گویی؟ گفتم: بین ما و مسجد یک شبانه‌روز فاصله است. او دستم را گرفت و وقتی نگاه کردم، خود را در مسجد جمعه دیدم. نماز خواندیم و بیرون آمدیم و من به مردم نگاه می‌کردم. او گفت: اهل لا اله الا الله بسیارند، اما مخلصان اندک. نقل شده که شیران و حیوانات درنده بسیاری به او نزدیک شدند و او به آنها غذا داد و مراقبت کرد. امروز آن مکان در تستر، بیت السباع نامیده می‌شود. به خاطر اینکه او خیلی عبادت کرده و رنج‌های زیادی کشیده بود، به شدت نیاز پیدا می‌کرد و در مدت کوتاهی نیازش چندین بار به وجود می‌آمد. او همیشه جامی با خود داشت تا از این مشکلات کاسته شود. اما وقتی وقت نماز می‌شد، از کارهایش دست می‌کشید، وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند و سپس به جای خود برمی‌گشت. وقتی بر منبر می‌رفت، تمام دردها از او برطرف می‌شد، اما وقتی پایین می‌آمد، دوباره دردها برمی‌گشت. اما هیچ یک از واجبات دین بر او فوت نمی‌شد. نقل شده که او به یکی از مریدانش گفت تلاش کن تا تمام روز بگویی "الله الله". آن مرد گفت که پس از مدتی به این کار عادت کرد. او به طوری عمیق به گفتن "الله" مشغول شد که حتی در خواب نیز همان را می‌گفت تا اینکه به او گفتند از این کار بازگردد و یادش باشد. یک روز در خانه‌ای بود که یک چوب از بالا به سر او افتاد و او را جراحت کرد و قطرات خون او بر زمین ریخت و در آنجا عبارت "الله الله" نمایان شد. همچنین نقل شده که مریدی به او گفت: نمی‌توانم از خوف زبان مردم کاری انجام دهم. سهل به رفقایش گفت: حقیقت این است که این کار محقق نمی‌شود، مگر اینکه یکی از دو حالت در شخص حاصل شود: یا اینکه مردم او را نادیده بگیرند و فقط خدا را ببینند، یا اینکه خودش را نادیده بگیرد و نسبت به آنچه مردم درباره‌اش می‌گویند بی‌توجه باشد. او می‌بینید که در آن زمان مریدی را در بصره به نانوایی رسید که مقام بلندی دارد. مرید به بصره رفت و آن نانوا را دید که چادرش را مانند نانوایان بسته بود. وقتی مرید به او نگاه کرد، به خاطرش آمد که اگر او مقام بلندی داشت، باید از آتش دوری می‌کرد. سپس سلام کرد و سوالی پرسید. نانوا گفت: چون با نگاه حقارت به من نگریستی، کلام من نخواهد داشت. همچنین شیخ گفت که وقتی در بیابان بودم، پیرزنی را دیدم که عصایی به دوش داشت و به سمت من می‌آمد. به او گفتم آیا از قافله جا مانده‌ای؟ دست در جیبم بردم و چیزی به او دادم تا از هدفش بازنماند. آن پیرزن به شکفتگی انگشت در دندان گذاشت و دستی به هوا کرد و مقداری طلا گرفت و گفت: تو از جیب می‌گیری، من از غیب می‌گیرم؛ و با این گفتار ناپدید شد. من در حیرت به راه رفتم تا به عرفات رسیدم. وقتی به طواف خانه کعبه رسیدم، دیدم که آن پیرزن گرد کعبه طواف می‌کند.
گفت: یا سهل! هر که قدم برگیرد تا جمال کعبه را بیند لابد او را طواف باید کرد، اما هرکه قدم از خودی خود برگیرد تا جمال حق بیند، کعبه گرد او طواف باید کرد. و گفت: مردی از ابدال بر من رسید و با او صحبت کردم و از من مسائل می‌پرسید از حقیقت و من جواب می‌گفتم تا وقتی که نماز بامداد بگزارد و بزیر آب فرو شدی و بزیر آب نشستی تا وقت زوال چون اخی ابراهیم بانگ نماز کردی او از زیر آب بیرون آمدی یک سر موی بر وی تر نشده بودی و نماز پیشین گزاردی، پس بزیر آب در شدی و از آن آب جز بوقت نماز بیرون نیامدی مدتی با من بود هم بدین صفت که البته هیچ نخورد و با هیچ کس ننشست تا وقتی که برفت و گفت: شبی در خواب قیامت را دیدم که در میان موقف ایستاده بودم ناگاه مرغی سپید دیدم که از میان موقف از هر جا یکی یکی می‌گرفت و در بهشت می‌برد. گفتم: آیا این چه مرغیست که حق تعالی بربندگان خود منت نهاده است ناگاه کاغذی از هوا پدید آمد باز کردم برآنجا نوشته بود که این مرغیست که او را ورع گویند هرکه در دنیا با ورع بود حال وی در قیامت چنین بود و گفت بخواب دیدم که مرا در بهشت بردند سیصد تن را دیدم.
هوش مصنوعی: او گفت: ای سهل! هر کس بخواهد و قدمی بردارد تا زیبایی کعبه را ببیند، باید او هم طواف شود، اما هر کس بخواهد به دیدار زیبایی حق برسد، کعبه باید به دور او بچرخد. او ادامه داد که مردی از گروه ابدال به ملاقاتم آمد و با او صحبت کردم. او از من درباره حقیقت می‌پرسید و من جواب می‌دادم، تا زمانی که نماز صبح را خواند و به زیر آب رفت. او زیر آب نشسته بود تا وقت زوال، و وقتی که ابراهیم برای نماز بانگ زد، او از زیر آب بیرون آمد و هیچ موئی از او خیس نشده بود. او نماز پیشین را خواند و دوباره به زیر آب رفت و فقط هنگام نماز بیرون می‌آمد. او مدت زمانی با من بود و به همین شیوه زندگی کرد، بدون اینکه چیزی بخورد و با کسی نشیند تا اینکه رفت. او گفت: شبی در خواب قیامت را دیدم و در وسط میدان ایستاده بودم. ناگهان پرنده‌ای سفید را دیدم که از میان میدان می‌گرفت و یکی یکی به بهشت می‌برد. پرسیدم: آیا این پرنده چیست که خداوند بر بندگانش منت گذاشته؟ ناگهان کاغذی از هوا ظاهر شد و باز کردم، نوشته بود که این پرنده نشانه ورع است. هرکس در دنیا با ورع زندگی کند، حال او در قیامت این‌گونه خواهد بود. او همچنین گفت که در خواب دیدم که مرا به بهشت بردند و سیصد نفر را دیدم.
گفتم: السلام علیکم.
هوش مصنوعی: گفتم: سلام بر شما.
پس پرسیدم: خوفناکترین چیزی که خوف شما از آن بیشتر شد چه بود؟ گفتند: خوف خاتمت و گفت: حق تعالی خواست که روح در آدم دمد و روح را بنام محمد درومی دمد.
هوش مصنوعی: سپس از آنها پرسیدم: ترسناک‌ترین چیزی که باعث افزایش ترس شما شد چه بود؟ آنها پاسخ دادند: ترس از سرنوشت نهایی. سپس گفت: خداوند اراده کرد که روح را در وجود آدم بدمد و آن روح را به نام محمد دمید.
و گفت: کنیت او ابومحمد کرد و در جمله بهشت یک برگ نیست که نام محمد بر وی نوشته نیست و درختی نیست در جمله بهشت الا بنام او کشته اند و ابتداء جمله اشیاء بنام او کرده اند و ختم جمله انبیاء بدو خواهد بود لاجرم نام او خاتم النبیین آمدو گفت ابلیس را بخواب دیدمبر تو چه سخت تر گفت اشارت دلهای بندگان بخداوند جهان و گفت: ابلیس را دیدم در میان قومی.
هوش مصنوعی: و او گفت که نامش ابومحمد است و در کل بهشت هیچ برگی نیست که نام محمد بر آن نوشته نشده باشد و هیچ درختی در بهشت وجود ندارد که با نام او کاشته نشده باشد. همچنین، آغاز هر چیزی به نام اوست و خاتمه همه پیامبران به او خواهد رسید، به همین دلیل نامش خاتم النبیین است. او همچنین گفت که ابلیس را در خواب دید و بیان کرد که ابلیس را در میان گروهی مشاهده کرده است و این نشان‌دهنده حال دل‌های بندگان خداوند است.
بهمتش بند کردم چون آن قوم برفتند. گفتم: رها نکنم بیا در توحید سخن بگوی. گفت: ابلیس در میان آمد و فصلی بگفت: در توحید . که اگر عارفان وقت حاضر بودندی همه انگشت بدندان گرفتندی و گفت: من کسی را دیدم در شبی که عظیم گرسنه بود لقمه پیش او آوردند مگر شبهت آلوده بود ترک کرد و نخورد و آن شب از گرسنگی طاعت نتوانست کرد و سه سال بود تا بشب در طاعت بود. آن شب مزد آن یک گرسنگی و دست از طعام شبهت کشیدن را با آن سه ساله عبادت برابر کردند این زیادت آمد و گفت شکم من پرخمر شود دوستتر دارم که پر از طعام حلام. گفتند: چرا؟
هوش مصنوعی: بند را به هم زدم زیرا آن قوم رفتند. گفتم: رها نکن، بیا درباره توحید صحبت کنیم. او گفت: ابلیس در میان آمد و موضوعی را مطرح کرد: درباره توحید. اگر عارفان آنجا بودند، همه انگشت به دندان می‌گذاشتند و می گفتند: من کسی را دیدم که در شبی بسیار گرسنه بود و لقمه‌ای به او دادند، اما چون آن لقمه مشکوک بود، آن را ترک کرد و نخورد. آن شب نمی‌توانست به عبادت بپردازد و برای مدت سه سال هر شب در عبادت بود. آن شب، اجر آن یک گرسنگی و ترک طعام شبهه‌دار، برابر با آن سه سال عبادت قرار داده شد. سپس او گفت: شکم پر از شراب برای من بهتر است از شکم پر از غذای حلال. از او پرسیدند: چرا؟
گفت: از آنکه چون شکم من پر خمر شود عقل بیارامد و آتش شهوت بمیرد و خلق از دست و زبان من ایمن شوند و اما چون از طعام حلال پر شود فضولی آرزو کند و شهوت قوی گردد و نفس بطلب آرزوهای خود سربرآورد و گفت خلوت درست نیاید مگر بحلال خوردن و حلال درست نیاید مگر بحق و خدای دادن و گفت: در شبانروزی هرکه یکبار خورد این خورد صدیقان است و گفت: درست نبود عبادت هیچ کس را و خالص نبود عملی که می‌کند تا مرد گرسنه نبودو گفت باید که از چهار چیز نگریزد تا در عبادت درست آید گرسنگی و درویشی و دیگر خواری و دیگر قناعت
هوش مصنوعی: او بیان کرد که وقتی شکم او پر از شراب می‌شود، عقلش آرام می‌گیرد و آتش شهوات خاموش می‌شود و مردم از زبان و دستش در امان می‌مانند. اما زمانی که شکم از غذای حلال پر می‌شود، آرزوهای بیهوده به سراغش می‌آید و شهواتش تقویت می‌شود و نفس به دنبال برآورده کردن خواسته‌هایش برمی‌خیزد. او افزود که خلوت تنها با خوردن حلال ممکن می‌شود و خوردن حلال نیز نیازمند حق‌طلبی و اعطای به خدا است. او گفت که هر کسی در یک شبانه‌روز یک بار بخورد، از صدیقان است و همچنین تأکید کرد که عبادت هیچ‌کس خالص نیست و عمل او درست نیست تا زمانی که او گرسنه نباشد. او اشاره کرد که برای درست بودن عبادت باید از چهار چیز دوری کرد: گرسنگی، فقر، خواری و قناعت.
و گفت: هرکه گرسنگی کشید شیطان گرد او نگردد بفرمان خدای چون سیر بخوردید، طلب از حد در گذرید و طاغی شوید.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس که گرسنگی بکشد، شیطان به او نزدیک نخواهد شد به فرمان خدا. اما وقتی که سیر شوید، از حد خود vượt نروید و سرکش نشوید.
و گفت: سرهمه آفتها سیر خوردن است.
هوش مصنوعی: او گفت: مهمترین مشکل همه چیز پرخوری است.
و گفت: هرکه حرام خورد هفت اندام وی در معصیت افتد اگر خواهد وگرنه ناچار معصیت کند و هرکه حلال خورد، هفت اندام وی در طاعت بود و توفیق خیر بدو پیوسته بود.
هوش مصنوعی: هر کسی که از حرام بخورد، هفت عضو بدنش در گناه غرق می‌شود، خواه بخواهد یا نخواهد، و در نتیجه ناچار به ارتکاب معصیت می‌شود. اما هر کس که از حلال بخورد، هفت عضو بدنش در عبادت و اطاعت قرار می‌گیرد و توفیق انجام کارهای نیک همیشه به او خواهد رسید.
و گفت: حلال صافی آن بود که اندر وی خدای را فراموش نکند.
هوش مصنوعی: و او گفت: حلال و پاک آن است که در آن هیچ گاه خداوند را فراموش نکند.
نقلست که شاگری را گرسنگی بغایت رسید و چند روز برآمد.
هوش مصنوعی: داستان می‌گوید که یک شاگرد به شدت گرسنه شد و چند روز در این وضعیت به سر برد.
گفت: یا استاد ما القوت قالی ذکر الحی الذی لایموت.
هوش مصنوعی: او گفت: ای استاد، ما قوت و نیروی خود را از یاد خداوندی می‌گیریم که هرگز نمی‌میرد.
و گفت: خلق برسه قسمند و گروهی با خود بجنگ برای خدای تعالی و گروهی اند با خلق بجنگ برای خدای و گروهی با حق بجنگ برای خود. که چرا قضای تو برضای ما نیست؟
هوش مصنوعی: او گفت: مردم به سه دسته تقسیم می‌شوند؛ یک دسته برای خدای بزرگ با خودشان می‌جنگند، دسته‌ای دیگر برای خدا با مردم می‌جنگند و دسته سوم برای خودشان با حق می‌جنگند، به این دلیل که چرا سرنوشت تو با خواسته ما تطابق ندارد؟
چرا مشیت تو بمشاورت ما نیست؟
هوش مصنوعی: چرا اراده تو با ما مشورت نمی‌شود؟
و گفت: هر که خواهد که تقوای وی درست آید؛ گو از همه گناهان دست بدار.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که می‌خواهد تقوای او درست باشد، باید از تمام گناهان دست بردارد.
و گفت: هر عملی که کنید نه باقتدای مقتدا کنید جمله عذاب نفس خود دانید.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کاری که انجام می‌دهید، نه به تقلید از دیگران، بلکه باید بدانید که نتیجه‌اش به عذاب خودتان برمی‌گردد.
و گفت: بنده را تعبد درست نیاید تا آنگاه که در عدم بر خویشتن اثر دوستی نبیند و در فنا اثر وجود.
هوش مصنوعی: او گفت: من به عبادت و بندگی نمی‌توانم بپردازم تا زمانی که در حالت عدم، نشانی از محبت را در خود احساس نکنم و در حالت فنا، تأثیری از وجود را مشاهده نکنم.
و گفت: بیرون رفتند علما، و عباد و زهاد از دنیا و دلهای ایشان هنوز در غلاف بودو گشاده نشد مگر دلهای صدیقان و شهیدان وگفت ایمان مرد کامل نشود تا وقتیکه عمل او بورع نبود و ورع او باخلاص نبود و اخلاص او بمشاهده و اخلاص تبرا کردن بود. از هرچه دون خدای بود.
هوش مصنوعی: او گفت: دانشمندان، عبادت‌کنندگان و زاهدان از دنیا خارج شدند، اما دل‌هایشان هنوز در قید و بند بود و تنها دل‌های صادقان و شهیدان باز شد. او همچنین افزود که ایمان یک مرد کامل نمی‌شود تا زمانی که عمل او از پرهیزکاری و ورع برخوردار نباشد و ورع او با اخلاص همراه نباشد و اخلاص او نیز از طریق مشاهده و برائت از هرچیزی که به غیر خدا مرتبط است، حاصل نشود.
و گفت: بهترین خایفان مخلصان اند و بهترین مخلصان آن قومند که اخلاص ایشان تابمرگ برساند.
هوش مصنوعی: او گفت: بهترین ترسناک‌ها، مخلصان واقعی هستند و بهترین مخلصان، آن گروهی هستند که اخلاصشان تا آخرین لحظه زندگی‌شان ادامه دارد.
و گفت: جز مخلص واقف ریا نبود.
هوش مصنوعی: و گفت: جز فردی صادق که از ریاکاری بی‌خبر است، وجود ندارد.
و گفت: آن قوم که بدین مقام پدید آمدند ایشانرا ببلا حرکت دادند اگر بجنبند جدا مانند و اگر بیارامند پیوستند.
هوش مصنوعی: و گفت: آن مردمی که به این مقام رسیدند، به خاطر بلا و مشکلاتی که بر آن‌ها وارد شد، به حرکت درآمدند. اگر حرکتی کنند، از هم جدا می‌شوند و اگر ساکن شوند، به هم می‌پیوندند.
و گفت: هرکه خدای را نپرستد باختیار خلقش باید پرستیدن باضطرار.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که خدا را نپرستد، باید به اجبار به پرستش خلقش بپردازد.
و گفت: حرامست بر دلی که بغیر خدای آرام تواند گرفت که هرگز بوی یقین بوی رسد.
هوش مصنوعی: او گفت: دل هیچ‌گاه نمی‌تواند بدون خدا آرام بگیرد و چنین دلی هرگز به بوی یقین نخواهد رسید.
و گفت: حرامست بر دلی که درو چیزی بود که خدای بدان راضی نباشد که در آن دل نوری راه یابد.
هوش مصنوعی: او گفت: قلبی که در آن چیزی باشد که خدا از آن راضی نیست، محرم است و هیچ نوری نمی‌تواند به آن وارد شود.
و گفت: هر وجدی که کتاب و سنت گواه آن نبود باطل بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر احساسی که با کتاب و سنت سازگار نباشد، بی‌اساس و نادرست است.
و گفت: فاضلترین اعمال آن بود که بنده پاک گردد از خبث پاکی خویش.
هوش مصنوعی: او گفت: برترین اعمال این است که انسان از آلودگی‌ها و ناپاکی‌های درون خود پاک شود.
و گفت: هرکه نقل کند از نفسی بنفسی گه گه ذکر خالق خود ضایع کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس درباره خود صحبت کند، گاهی ذکر خالق خود را فراموش می‌کند.
و گفت: همت آنست که زیادت طلبد چون تمام شود و بمقصود برسد یامنقطع گردد.
هوش مصنوعی: او گفت: تلاش باید به گونه‌ای باشد که همواره بیشتر و بیشتر خواسته شود؛ وقتی که هدف به دست آمد، یا اینکه کار متوقف شود.
و گفت: اگر بلا نبودی بحق راه نبودی.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر مشکل و آزاری وجود نداشت، حقیقتاً هیچ مسیر و راهی نبود.
و گفت: هرکه چهل روز باخلاص بود در دنیا زاهد گردد و او را کرامت پدید آید و اگر پدید نیاید خلل از وی افتاده باشد اندر زهد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که چهل روز با دل پاک و خالصانه زندگی کند، زاهد می‌شود و ویژگی‌های خاص و کرامتی به او عطا می‌شود. اما اگر چنین ویژگی‌هایی از او ظاهر نشود، نشانه‌ای است از اینکه در زهد او اشکالی وجود دارد.
گفتند: چگونه پدید آید او را کرامت؟
هوش مصنوعی: پرسیدند: چطور او صاحب ویژگی‌های برجسته و شایسته می‌شود؟
گفت: بگیرد آنچه خواهد چنانکه خواهد.
هوش مصنوعی: گفت: هر چیزی را که می‌خواهد، به هر شکلی که بخواهد، بگیرد.
و گفت: هر دل که با علم سخت گردد از همه دلها سخت تر گردد و علامت آن دل که با علم سخت گردد آن بود که دل وی بتدبیرها و حیلتها بسته شود و تدبیر خویش بخداوند تسلیم نتواند کرد و هرکه را حق تعالی بتدبیر او باز گذارد هم بدین جهان و هم بدان جهان او را بدوزخ اندازد.
هوش مصنوعی: هر دلی که بر اثر علم و دانش سخت شود، از تمامی دل‌ها سخت‌تر خواهد بود. نشانه این دل‌های سخت، این است که تحت تأثیر تدبیرها و فریب‌ها قرار می‌گیرند و نمی‌توانند تدبیر خود را به خداوند واگذار کنند. اگر خداوند به کسی اجازه دهد که فقط به تدبیر خود تکیه کند، او را هم در این دنیا و هم در آن دنیا به عذاب و عواقب بد دچار خواهد ساخت.
و گفت: علما بسه قسمند، عالم است بعلم ظاهر علم خویش را با اهل ظاهر می‌گوید و عالم است بعلم باطن که علم خویش را با اهل او می‌گوید و عالمی است که علم او میان او و میان خدای است آنرا با هیچ کس نتواند گفت.
هوش مصنوعی: علما به سه دسته تقسیم می‌شوند: دسته‌ای هستند که دانسته‌های خود را به اهل ظاهر می‌گویند و به علم ظاهری مشغولند؛ دسته‌ی دیگری هستند که به علم باطن پرداخته و دانسته‌های خود را با اهل باطن در میان می‌گذارند؛ و دسته‌ی سومی هستند که علم آن‌ها بین خود و خداوند است و نمی‌توانند آن را با هیچ کس در میان بگذارند.
و گفت: آفتاب برنیامد و فرو نشد برهیچ کس نیکوتر از آنکه خدای را برگزیند برتن و مال و دنیا و جان و آخرت.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ چیزی در زندگی بالاتر از انتخاب خداوند به عنوان خدا و سرپرست نیست، چه در امور جسمی، دارایی، زندگی دنیوی و چه در مسائل آخرت.
و گفت: هیچ معصیت عظیم تر از جهل نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ گناهی بزرگ‌تر از نادانی نیست.
و گفت: بدین مجنونها بچشم حقارت منگرید که ایشانرا خلیفتان انبیاء گفتند.
هوش مصنوعی: او گفت: به این دیوانه‌ها با نگاه تحقیرآمیز ننگرید، زیرا آنها را جانشینان پیامبران نامیده‌اند.
کسی گفت: علم شما چیست گفت: این علم ما بتصرف نیاید ولیکن آن علم را بتکلف رها نتوان کرد. چون این حدیث بیاید خود آن همه از تو بستانند.
هوش مصنوعی: کسی از او پرسید علم شما چیست. او پاسخ داد: این علم در اختیار ما نیست، اما نمی‌توانیم نسبت به آن علم، بی‌تفاوت باشیم. زیرا وقتی این حدیث بیاید، تمامی آن را از تو خواهند گرفت.
و گفت: اصول ما شش چیز است، تمسک به کتاب خدای و اقتدا بسنت رسول صلی الله علیه و علی آله و سلم و حلال خوردن و باز داشتن دست از رنجاندن خلق و اگر چه ترا برنجانند و دور بودن از مناهی و تعجیل کردن بگزارد حقوق.
هوش مصنوعی: او گفت: اصول ما شامل شش مورد است: نخست، پایبندی به کتاب خدا؛ دوم، پیروی از سنت پیامبر اسلام؛ سوم، حلال خوردن؛ چهارم، خودداری از آزار رساندن به دیگران، حتی اگر دیگران به ما آسیب برسانند؛ پنجم، دوری از کارهای ممنوع؛ و ششم، شتاب کردن در انجام حقوق و وظایف.
و گفت: اصول مذهب ما سه چیز است: اقتدا به رسول در اخلاق و اقوال و افعال و خوردن حلال و اخلاص در جمله اعمال.
هوش مصنوعی: او فرمود: اصول مذهب ما شامل سه مورد است: پیروی از پیامبر در رفتار، گفتار و کردار، مصرف حلال و داشتن خلوص در تمام اعمال.
و گفت: اول چیزی که مقتدی را لازم آید، توبه است و آن ندامت است و شهوات از دل برکندن و از حرکات مذمومه به حرکات محموده نقل کردن و دست ندهد بنده را توبه تا خاموشی لازم خود نگرداند و خاموشی لازم او نگردد تا خلوت نگیرد و خلوت لازم او نشود تا حلال نخورد وخوردن حلال دست ندهد تا حق خدای نگزارد و حق خدای گزاردن حاصل نگردد مگر بحفظ جوارح و ازین همه که برشمردیم هیچ میسر نشود تا یاری نخواهد از خدای برین جمله.
هوش مصنوعی: مقتدی برای شروع نیاز به توبه دارد. توبه به معنای پشیمانی است، که فرد باید شهوات را از دل خود بیرون کند و از اعمال ناپسند به رفتارهای پسندیده روی آورد. این توبه زمانی به وقوع می‌پیوندد که شخص به سکوت و آرامش نیازمند شود، و این آرامش به‌دست نمی‌آید مگر اینکه در خلوت باشد. در خلوت، شخص باید فقط از حلال استفاده کند و وقتی که خوردن حلال را ترک نمی‌کند، به حق خدا توجه نخواهد کرد. برقراری این حق به این بستگی دارد که شخص مراقب اعضای بدن خود باشد. اما هیچ‌کدام از این مراحل ممکن نخواهد بود مگر اینکه او از خداوند درخواست یاری کند.
و گفت: اول مقام عبودیت برخاستن از اختیار است و بیزار شدن از حول و قوت خویش و گفت: بزرگترین مقامات آنست که خوی بد خویش بخوی نیک بدل کند.
هوش مصنوعی: او گفت: نخستین مرحله در عبودیت، رها کردن اختیار و دوری جستن از قدرت و توانایی‌های خود است. همچنین بیان کرد: بالاترین مقام این است که انسان ویژگی‌های بد خود را به ویژگی‌های نیک تبدیل کند.
و گفت: آدمیانرا دو چیز هلاک گرداند. طلب عز و خوف درویشی.
هوش مصنوعی: ایشان فرمودند: دو چیز باعث نابودی انسان‌ها می‌شود. یکی جستجوی مقام و عزت و دیگری ترس از فقر و بی‌نیازی.
و گفت: هرکه دل وی خاشع تر بود دیو گرد وی نگردد.
هوش مصنوعی: او گفت: هرکس که دلش خاشع‌تر باشد، دیو به دور او نخواهد چرخید.
و گفت: پنج چیز از گوهر نفس است. درویشی که توانگری نماید و گرسنة که سیری نماید و اندوهگینی که شادی نماید و مردی که ویرا با کسی دشمنی باشد و دوستی نماید و مردی که به شب نماز کند و بروز، روزه دارد و قوت نماید از خود.
هوش مصنوعی: او گفت که پنج ویژگی از جوهر وجود انسان است: کسی که در وی درویشی وجود دارد ولی خود را ثروتمند نشان می‌دهد، فردی که در حال گرسنگی است اما خود را سیر نشان می‌دهد، کسی که در حزن و اندوه به سر می‌برد اما شادی را ابراز می‌کند، مردی که با کسی دشمنی دارد اما در ظاهر دوستی می‌کند، و کسی که در شب نماز می‌خواند و در روز روزه می‌گیرد و از خود توانایی و قدرت نشان می‌دهد.
و گفت: میان خدای و بنده هیچ حجاب غلیظتر از حجاب دعوی نیست و هیچ راه نیست بخدای نزدیک تر از افتقار بخدای.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ چیز بیشتر از دعاوی و ادعاها میان خدا و بندگان جدایی نمی‌اندازد و هیچ راهی برای نزدیک‌تر شدن به خداوند بهتر از نیازمند بودن به او نیست.
و گفت: هرکه مدعی بود خایف نبود و هرکه خایف نبود امین نبود و هرکه امین نبود او را بر خزاین پادشاه اطلاع نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که ادعای بی‌خوفی دارد، در واقع ترسویی است و هر کس که ترس ندارد، قابل اعتماد نیست و هر کسی هم که قابل اعتماد نیست، چیزی از خزائن پادشاه نمی‌داند.
و گفت: بوی صدق نیاید هرکه مداهنت کند غیر خود را و مداهنت با خود ریا بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر که با دیگران تزویر کند و خود را فریب دهد، بوی صداقت نمی‌دهد و فریب خود به خود نفاق است.
و گفت: هرکه با مبتدع مداهنت کند حق تعالی سنت ازو ببرد و هرکه در روی مبتدعی بخندد حق تعالی نور ایمان ازو ببرد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که با مبتدعان (بدعت‌گذاران) مدارا کند و با آنها مهربان باشد، خداوند سنت (روش صحیح دین) را از او می‌گیرد و هر کس در مقابل مبتدعان بخندد، خداوند نور ایمان را از دل او برمی‌دارد.
و گفت: هر حلال که از اهل معاصی خواهند که برگیرند آن بر ایشان حرام شود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر چیز حلالی که اهل معصیت بخواهند برداشت کنند، برای آن‌ها حرام خواهد شد.
و گفت: مثل سنت در دنیا چون بهشتست در عقبی هرکه در بهشت شد ایمن شد از خوف بلا همچنین نیز هر که بر جاده سنت در عمل شد ایمن شد از بدعت و هوا.
هوش مصنوعی: او گفت: همان‌طور که بهشت در آخرت امن و آسوده است، در دنیا نیز پیروی از سنت‌ها به منزله‌‎ی بهشت است. هر کس که به بهشت وارد شود، از ترس بلا در امان خواهد بود. به همین ترتیب، هر کس که بر مبنای سنت‌ها عمل کند، از بدعت و هواهای نفسانی در امان خواهد ماند.
و گفت: هرکه طعن کند در کسب در سنت طعن کرده است و هرکه در توکل طعن کند در ایمان طعن کرده است و درست نیاید کسب اهل توکل را مگر بر جاده سنت و هرکه نه اهل توکل است درست نیست کسب او مگر بر نیت تعاون یعنی معاونت کند تا دل خلق از وی فارغ بود.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که به کسب (کسب و کار) در سنت (روش ها و الگوهای صحیح) انتقاد کند، در واقع به سنت انتقاد کرده است. و هر کس به توکل (تکیه بر خدا) انتقاد کند، در واقع به ایمان انتقاد کرده است. کسب و کار افرادی که به توکل عمل می‌کنند، تنها در مسیر سنت درست انجام می‌شود. و اگر کسی اهل توکل نباشد، کسب او صحیح نخواهد بود مگر اینکه هدفش همکاری و کمک به دیگران باشد، به طوری که دل مردم از او رنجیده نشود.
و گفت: اگر توانی که بر صبر نشینی چنان کن و از آن قوم مباش که صبر برتو نشیند.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر می‌توانی صبر کنی، این کار را بکن و از افرادی نباش که صبر نتوانند کرد.
و گفت: اصل جمله آفتها اندکی صبر است برچیزها و غایت شکر عارف آنست که بداند که عاجز است از آنکه شکر او تواند گزارد یا بحد شکر تواند رسید.
هوش مصنوعی: او گفت: اصل جمله این است که انسان باید در برابر مشکلات کمی صبر کند و نهایت شکرگزاری عارف این است که بداند نمی‌تواند به اندازه شایسته‌ای برای نعمت‌ها شکرگزاری کند یا به حد کمال شکر برسد.
و گفت: خدای را در هر روزی و هر ساعتی و هر شبی عطاهاست و بزرگترین عطا آنست که ذکر خویش ترا الهام کند.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند در هر روز، هر ساعت و هر شب نعمت‌هایی ارزانی می‌دارد و بزرگ‌ترین نعمت این است که به یاد او بیفتی و ذکرش را بر زبان جاری کنی.
و گفت: هیچ معصیت نیست بتر از فراموشی حق.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ گناهی بدتر از فراموش کردن حق نیست.
و گفت: هرکه بخواباند چشم خویش از حرام کرده خدای یک چشم زخم هرگز در جمله عمر بدو راه نیابد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که چشمش را از نگاهی به حرام ببندد، خداوند چشمی به او نمی‌دهد که در طول عمرش به او آسیبی برساند.
و گفت: حق تعالی هیچ مکانی نیافرید از دل مومن عزیزتر از بهر آنکه هیچ عطایی نداد خلق را از معرفت عزیزتر و عزیزترین عطاها بعزیزترین مکانها بنهند و اگر در عالم مکانی بودی از دل مومن عزیزتر معرفت خود را آنجا نهادی.
هوش مصنوعی: خداوند هیچ مکانی را از دل مؤمن با ارزش‌تر نیافرید، زیرا هیچ عطایی به مخلوقات از معرفت مهم‌تر نیست و بهترین نعمت‌ها را در باارزش‌ترین مکان‌ها قرار داده است. اگر در عالم، جایی بود که معرفت خود را در آن قرار دهد، آن مکان دل مؤمن بود.
و گفت: عارف آنست که هرگز طعم وی نگردد هر دم خوش بوی تر بود.
هوش مصنوعی: او گفت: عارف کسی است که هرگز طعم وی را نمی‌چشد، اما هر لحظه بوی خوش‌تری دارد.
و گفت: هیچ یاری ده نیست، الا خدای و هیچ دلیل نیست، الا رسول خدای و هیچ زاد نیست الا تقوی و هیچ عمل نیست مگر صبر برین پنج چیز که گفتیم.
هوش مصنوعی: و گفت: هیچ یار و یاور دیگری نیست جز خداوند و هیچ راهنمایی نیست جز پیامبر خدا و هیچ ذخیره‌ای نداریم جز پرهیزگاری و هیچ عملی وجود ندارد مگر صبر بر این پنج موردی که اشاره کردیم.
و گفت: هیچ روز نگذرد که نه حق تعالی ندا کند که بنده من انصاف نمی‌دهی ترا یاد می‌کنم و تو مرا فراموش می‌کنی ترا بخود می‌خوانم و تو بدرگاه کسی دیگر می روی و من بلاها را از تو باز می‌دارم و تو بر گناه معتکف می‌باشی یا فرزند آدم فردا که بقیامت حاضر آئی چه عذر خواهی گفت؟
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ روزی نیست که خداوند مهربان ندا نکند که ای بنده من، تو انصاف نمی‌دهی. من تو را یاد می‌کنم و تو مرا فراموش می‌کنی. من تو را به سوی خود می‌خوانم و تو به درگاه دیگری می‌روی. من بلاها را از تو دور می‌کنم و تو همچنان در گناهت باقی می‌مانی. ای فرزند آدم، وقتی که فردا در قیامت حاضر شوی، چه عذری برای خود خواهی داشت؟
و گفت: حق تعالی خلق را بیافرید، گفت با من راز گویید اگر راز نگویید بمن نگرید و اگر این نکنید حاجت خواهید.
هوش مصنوعی: و گفت: خداوند بندگان را آفرید و فرمود: اگر می‌خواهید با من صحبت کنید، باید رازهایتان را با من در میان بگذارید. اگر این کار را نکنید، به من نگاه نکنید و اگر این کار را انجام ندهید، نیازهایتان برآورده نخواهد شد.
و گفت: دل هرگز زنده نشود تا نفس نمیرد.
هوش مصنوعی: او گفت: دل هرگز جوان و شاداب نخواهد شد تا زمانی که نفس حیات پایان نیابد.
و گفت: هرکه بر نفس خویش مالک شد عزیز شد و بر دیگران نیز مالک شد، چنانکه گفته اند پادشاه تن خود پادشاه هر تنی خصم تو با تو بر نیاید چو تو با خود برآمدی و هرکه را نفس او برو مالک شد ذلیل شد و اول جنایت صدیقان ساختن ایشان بود با نفس خویش.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که بر نفس خود تسلط پیدا کند، شخصی محترم و عزیز می‌شود و به همین ترتیب بر دیگران نیز تسلط خواهد داشت. به این معنا که اگر انسان نتواند بر خود کنترل داشته باشد، هیچ‌کس نمی‌تواند با او مبارزه کند. به همین دلیل، هر کسی که تحت تسلط نفس خود قرار بگیرد، ذلیل می‌شود. نخستین گناه کسانی که راستگو و صادق هستند، این است که نتوانند بر نفس خود تسلط یابند.
و گفت: خدای را هیچ عبادت نکنند. فاضلتر از مخالفت هوا و نفس.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ‌کس نباید خدای را عبادت کند، مگر این که از پیروی خویشتن و تمایلات آن فراتر برود.
و گفت: هرکه نفس خود را نشاسد برای خداوند خویش را نشناسد برای نفس خویش.
هوش مصنوعی: او گفت: هرکسی که خود را برای خداوند نشناسد، در حقیقت خود را برای نفس خود نیز نمی‌شناسد.
و گفت: هرکه خدای را شناخت غرقه گشت در دریای اندوه و شادی.
هوش مصنوعی: و گفت: هرکس که به شناخت خدا نائل شود، در دریاهایی از اندوه و شادی غرق می‌شود.
و گفت: غایت معرفت حیرت است و دهشت.
هوش مصنوعی: او اظهار داشت که نهایت شناخت و فهم، شگفتی و حیرت است.
و گفت: اول مقام معرفت آنست که بنده را یقین دهد در سر وی و جمله جوارح وی بدان یقین آرام گیرد، یعنی خاطره های بد از ضعف یقین بود.
هوش مصنوعی: او گفت: نخستین جایگاه شناخت این است که بنده را در دل و تمام اعضای بدنش به یقین برساند تا روحش آرام بگیرد. به عبارتی، یادآوری‌های بد ناشی از ضعف یقین است.
و گفت: اهل معرفت خدای اصحاب اعرافند همه را بنشان او شناسند.
هوش مصنوعی: او گفت: افرادی که به شناخت و معرفت دست یافته‌اند، همانند کسانی هستند که در آیات اعراف حضور دارند و می‌توانند همه را شناسایی کنند.
و گفت: صادق آن بود که خدای تعالی فریشتة بر وی گمارد که چون وقت نماز درآید بنده ای برگمارد تا نماز کند و اگر خفته شد بیدار کند.
هوش مصنوعی: او گفت: راست آن است که خداوند فرشته‌ای را مقرر کرده که وقتی وقت نماز فرا برسد، بنده‌ای را انتخاب کند تا نماز بخواند و اگر او خواب باشد، او را بیدار کند.
و گفت: از توبه ؟ نومیدی بیش از آن بود که از توبة کفار و اهل معاصی.
هوش مصنوعی: او گفت: از توبه بیش از آنچه باید افسرده و ناامید بود، همانند توبه افرادی که کافر یا گناهکار هستند.
و گفت: لااله الاالله لازم است خلق را اعتقاد بدان، بدل و اعتراف بدان، بزبان و وفا بدان بفعل.
هوش مصنوعی: او گفت: باور به اینکه هیچ خدایی جز الله نیست، ضروری است. این اعتقاد باید در دل وجود داشته باشد، باید به آن اعتراف کرد و آن را با زبان بیان نمود و با عمل به آن وفادار بود.
و گفت: اول توبه اجابت است پس اقابت است پس توبه است پس استغفار اجابت بفعل بود و انابت بدل و توبه به نیت و استغفار از تقصیر.
هوش مصنوعی: او گفت: ابتدا توبه پذیرفته می‌شود و سپس بازگشت به سوی خدا صورت می‌گیرد. پس از آن، توبه و در نهایت استغفار انجام می‌شود. اجابت به خاطر عمل است، انابت جایگزین و توبه به نیت مربوط می‌شود و استغفار به خاطر کوتاهی‌ها و لغزش‌هاست.
و گفت: صوفی آن بود که صافی شود از کدر و پر شود از فکر و در قرب خدای منقطع شود از بشر و یکسان شود در چشم او خاک و زر.
هوش مصنوعی: او گفت: صوفی کسی است که از آلودگی‌ها پاک شود و ذهنش پر از تفکر گردد. در نزدیکی خداوند، از انسان‌ها جدا می‌شود و در نظر او، خاک و طلا یکسان به نظر می‌رسد.
و گفت: تصوف اندک خوردن است و با خدای آرام گرفتن و از خلق گریختن.
هوش مصنوعی: او گفت: تصوف به معنای کم خوردن، آرامش گرفتن با خدا و دوری از مردم است.
و گفت: توکل حال پیغمبرانست هر که در توکل حال پیغمبر دارد؛ گو سنت او فرومگذار.
هوش مصنوعی: و گفت: توکل حالتی است که مخصوص پیامبران است. هر کس این حالت توکل را در خود داشته باشد، نباید از سنت او غافل شود.
و گفت: اول مقامی در توکل آنست که پیش خدای چنان باشی که مرده پیش مرده شوی تا چنانکه خواهد او را می‌گرداند و او را با هیچ ارادت نبود و حرکت نباشد.
هوش مصنوعی: و گفت: نخستین مرحله در توکل این است که در حضور خدا به گونه‌ای باشی که همچون مرده‌ای در برابر مرده بایستی؛ به این معنا که به هیچ خواسته‌ای از خود نپردازی و هیچ حرکتی نداشته باشی، تا به خواسته او به طور کامل تسلیم شوی.
و گفت: توکل درست نیاید الا به بذل روح و بذل روح نتواند کرد الا بترک تدبیر.
هوش مصنوعی: او گفت: توکل واقعی زمانی به وقوع می‌پیوندد که انسان جانش را فدای هدف کند و برای فدای جان، باید از برنامه‌ریزی‌های خود دست بردارد.
و گفت: نشان توکل سه چیز است: یکی آنکه سوال نکند و چون پدید آید نپذیرد و چون نپذیرفت بگذارد.
هوش مصنوعی: او گفت: نشانه توکل بر خدا سه چیز است: اول این که فرد سوالی نپرسد، دوم وقتی چیزی برایش مشخص شد، آن را قبول نکند و سوم وقتی آن را قبول نکرد، آن را رها کند.
و گفت: اهل توکل را سه چیز دهند؛ حقیقت، یقین و مکاشفه غیبی و مشاهده قرب حق تعالی.
هوش مصنوعی: و گفت: به افرادی که به توکل روی خداوند ایمان دارند، سه چیز اعطا می‌شود؛ راستگویی، باور قوی و تجربه‌های معنوی که موجب نزدیک شدن به حق تعالی می‌شود.
و گفت: توکل آنست که خدای را متهم نداری یعنی آنچه گفته است بتو رساند.
هوش مصنوعی: توکل یعنی این که به خداوند بی‌اعتماد نباشی و به او شک نداشته باشی، بدین معنا که هر چیزی که او وعده داده، به تو خواهد رسید.
و گفت: توکل آنست که اگر چیزی بود و اگر نبود؛ در هر دو حال ساکن بود.
هوش مصنوعی: و گفت: توکل یعنی اینکه اگر چیزی وجود داشته باشد یا نداشته باشد، در هر دو حالت باید آرامش داشته باشی.
و گفت: توکل دل را بود که با خدای زندگانی کند بی علاقتی.
هوش مصنوعی: او گفت: اعتماد به دل این است که با خداوند زندگی کند بدون وابستگی به دنیا.
و گفت: جمله احوال را روئی است و قفایی مگر توکل را که همه روی است بی قفا.
هوش مصنوعی: او گفت: هر وضعیتی دارای چهره و پشت است، مگر توکل که تنها جلوه‌ای دارد و بدون پشت است.
معنی آنست که زهد و تقوی ازاجتناب دنیا بود مجاهده در مخالفت نفس و هوا بود علم و معرفت در دید و دانش اشیا بود، خوف و رجاء از لطف و کبریا بود تفویض و تسلیم در رنج و عنا بود. رضا بقضا بود و شکر بر نعما بود و صبر بر بلا بود و توکل بر خدا بود لاجرم توکل همه روی بی قفا بود اگر کسی گوید دوستی نیز همچین است که توکل بر خدای است گوییم، دوستی بر خدای نبود با خدای بود.
هوش مصنوعی: زهد و تقوا به معنای دوری از دنیای مادی و مبارزه با نفس و خواهش‌های آن است. دانش و معرفت، درک و شناخت اشیاء را شامل می‌شود. ترس و امید ناشی از لطف و عظمت خداوند است. تسلیم شدن و واگذاری امور به خدا در زمان سختی و مشقت معنا دارد. رضایت به سرنوشت، شکرگذاری بر نعمت‌ها و صبر در مواجهه با مشکلات از ویژگی‌های دیگر است. توکل به خدا، به معنای اعتماد و تکیه بر اوست. لازم به ذکر است که کسی اگر بگوید که دوستی نیز به نوعی شبیه توکل بر خدا است، باید گفت که دوستی با خدا نیست، بلکه دوستی در کنار خداست.
و گفت: دوستی دست بگردن طاعت کردن بود و از مخالفت دور بودن.
هوش مصنوعی: او گفت: دوستی به معنای اطاعت و دوری از مخالفت است.
و گفت: هرکه خدای را دوست دارد عیش اورا دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که خدا را دوست داشته باشد، خوشحالی و شادی را تجربه خواهد کرد.
و گفت: حیا بلندتر است از خوف که حیا خاصگیانرا بود خوف علما را.
هوش مصنوعی: او گفت: حیا از ترس بلندتر و بالاتر است، زیرا حیا مخصوص اشخاص خاصی است، در حالی که ترس متعلق به دانشمندان می‌باشد.
و گفت: عبودیت رضا دادن است به فعل خدای.
هوش مصنوعی: او گفت: عبودیت به معنای رضایت دادن به اعمال خداوند است.
و گفت: مراقبت آنست که که از فوت دنیا نترسی و از فوت آخرت ترسی.
هوش مصنوعی: او گفت: مراقبت این است که از از دست دادن دنیا نترسی و از دست دادن آخرت بترسی.
و گفت: خوف نر است و رجا ماده، و فرزند هردو ایمانست.
هوش مصنوعی: او گفت: ترس نر است و امید ماده، و فرزند هر دوی آن‌ها ایمان است.
و گفت: در هر دل که کبر بود. خوف و رجا در آن قرار نگیرد.
هوش مصنوعی: و گفت: در هر دلی که تکبر وجود داشته باشد، نه ترس جای می‌گیرد و نه امید.
و گفت: خوف دور بودن است از نواهی و رجا شتافتن است بادای اوامر وعلم رجا درست نیاید الا خایف را.
هوش مصنوعی: او گفت: ترس از دوری از ممنوعات و امید به عمل کردن به دستورات، در حقیقت، تنها برای کسی که می‌ترسد، درست می‌شود.
و گفت: بلندترین مقام خوف آنست که بنده خایف بود تا در علم خدای تقدیر او بر چه رفته است مردی دعوی خوف می‌کرد. گفت: در سر تو بیرون از خوف قطعیت هیچ خوف هست؟ گفت: هست. گفت: تو خدای را نشناخته ای و از قطعیت او نترسیده ای.
هوش مصنوعی: او گفت: بالاترین حالت ترس این است که بنده از آنچه که خداوند برای او مقرر کرده، بترسد. شخصی ادعای ترس می‌کرد و گفت: آیا در وجود تو هیچ ترسی از قطعیت وجود ندارد؟ او جواب داد: بله، ترس دارم. آن شخص گفت: تو خدایی را که قطعیت دارد، به درستی نشناخته‌ای و از قطعیت او نمی‌ترسی.
و گفت: صبر انتظار فرج است از خدای تعالی.
هوش مصنوعی: او گفت: صبر و انتظار برای ظهور و نجات، از سوی خداوند متعال است.
و گفت: مکاشفه آنست که گفته اند لو کشف الغطا ما از ددت یقینا.
هوش مصنوعی: و گفت: وحی و الهام به معنای این است که اگر حجاب‌ها کنار بروند، انسان به حقیقت و واقعیت‌ها پی می‌برد و به طور قطع می‌فهمد.
و گفت: فتوت متابعت سنت است.
هوش مصنوعی: و او گفت: جوانمردی پیروی از سنت است.
و گفت: زهد در سه چیز است؛ یکی در ملبوس که آخر آن در مزبلها خواهد رسید و زهد در برادران که آن فراق خواهد بود و زهد د ر دنیا که آخر آن فنا خواهد شد.
هوش مصنوعی: زهد به معنای پرهیز و دوری از دنیای مادی است و در اینجا به سه چیز اشاره شده است: نخست، زهد در لباس‌ها که سرانجام به زباله‌دان‌ها ختم می‌شود؛ دوم، زهد در برادران که به جدایی و فراق منتهی می‌شود؛ و سوم، زهد در دنیا که در نهایت به زوال و نابودی انجامیده می‌شود.
و گفت: ورع ترک دنیا است و دنیا نفس است هرکه نفس خود را گرفت دشمن خدای گرفته است.
هوش مصنوعی: او گفت: ورع یعنی پرهیزگاری و دوری از دنیا. دنیا به معنای نفس و خواسته‌های نفسانی است. هرکس که نفس خود را مهار کند، در واقع دشمن خدا را شکست داده است.
و گفت: سفر کردن از نفس بخدای صبر است.
هوش مصنوعی: او بیان کرد که سفر کردن نشانه‌ای از صبر خداوند است.
و گفت: نفس از سه صفت خالی نیست یا کافر است یا منافق یا مرائی.
هوش مصنوعی: او گفت: نفس هیچگاه از سه ویژگی خالی نیست؛ یا کافر است، یا منافق، یا ریاکار.
و گفت: نفس را شرهای بسیار است یکی از آن شرها آنست که بر فرعون آشکار کرد و جز بفرعونی آشکارا نکند و آن دعوی خدائیست.
هوش مصنوعی: او گفت: نفس انسان دارای بسیاری از شرارت‌هاست که یکی از آن‌ها این است که به فرعون نادان نشان داده شد و فقط به فرعون نادان نشان داده نمی‌شود، بلکه آن ادعای خدایی است.
و گفت: انس بکسی گیر که بنزدیک اوست هرچه ترا می‌باید.
هوش مصنوعی: او گفت: با کسی دوست شو که نزدیک توست و هر چیزی که به آن نیاز داری را به تو می‌دهد.
و گفت: حق تعالی قرب نداد ابرار را بخیرات و قرب داد بیقین.
هوش مصنوعی: و گفت: خداوند بندگان نیکوکار را به خوبی‌ها نزدیک نکرد، بلکه به یقین نزدیک کرد.
و گفت: روغن نگاه دارید تا عقلتان زیادت شود که هرگز خدای را هیچ دلی ناقص عقل درنیافته است.
هوش مصنوعی: و گفت: از روغن استفاده کنید تا هدایت و درک شما بیشتر شود، زیرا هیچ قلبی که ناقص عقل باشد، هرگز خداوند را درک نکرده است.
و گفت: تجلی بر سه حال است؛ تجلی ذات و آن مکاشفه است و تجلی صفات و آن موضع نور است و تجلی حکم ذات و آن آخرت است و ما فیها.
هوش مصنوعی: او گفت: تجلی به سه حالت وجود دارد: تجلی ذات که همان مکاشفه است، تجلی صفات که به منزله نور می‌باشد و تجلی حکم ذات که مربوط به آخرت و مسائل آن است.
پرسیدند از انس. گفت: انس آن است که اندامها انس گیرد به عقل و عقل انس گیرد به علم و علم انس گیرد به بنده و بنده انس گیرد به خدای.
هوش مصنوعی: از انس پرسیدند و او پاسخ داد که انس به این معنا است که اعضای بدن با عقل مرتبط شوند، و عقل با دانش درآمیزد، و دانش به بنده نزدیک شود، و در نهایت بنده به خداوند انس بگیرد.
و پرسیدند از ابتداء احوال و نهایت آن، گفت: ورع اول زهد است و زهد اول توکل وتوکل اول درجه عارف و معرفت اول قناعت است و قناعت ترک شهوات و ترک شهوات اول رضاست و رضا اول موافقت است.
هوش مصنوعی: پرسیدند که وضعیت آغازین و پایانی چیست. او گفت: پرهیز از دنیا، شروع زهد است و زهد، آغاز توکل بر خداست. توکل اولین مرتبه در عرفان است و شناخت حقیقی شروع قناعت است. قناعت به معنای ترک خواسته‌های نفسانی است و ترک این خواسته‌ها، مقدمه رضایت است و رضایت، نخستین مرحله هماهنگی با اراده الهی است.
پرسیدند چه چیز سخت تر بود بر نفس؟ گفت: اخلاص، زیرا که نفس را در اخلاص هیچ نصیبی نیست.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند چه چیزی برای نفس سخت‌تر است؟ او پاسخ داد: اخلاص، چرا که نفس در اخلاص هیچ سهمی ندارد.
و گفت: اخلاص اجابت است هر که را اجابت نیست اخلاص نیستپرسیدند از اخلاص گفت اخلاص آنستکه چنانکه دین را از خدای گرفته به هیچ کس دیگر ندهی جز بخداوند.
هوش مصنوعی: او گفت: اخلاص به معنای پاسخگویی به خواسته‌ها است، و اگر کسی پاسخگو نباشد، اخلاص هم در او وجود ندارد. زمانی که از او درباره اخلاص پرسیدند، پاسخ داد که اخلاص به این معناست که همان‌طور که دین را از خداوند گرفته‌ای، آن را به هیچ کس دیگری جز خدا ندهی.
گفتند: ما را وصف صادقان کن.
هوش مصنوعی: گفتند: ما را توصیف کن که صادقان چه کسانی هستند.
گفت: شما اسرار صادقان بیارید تا من شما را خبر دهم از وصف صادقان.
هوش مصنوعی: او گفت: شما اسرار راستگویان را بیاورید تا من شما را از ویژگی‌های راستگویان آگاه کنم.
گفتند: مشاهدت چیست؟
هوش مصنوعی: گفتند: مشاهدت چیست؟
گفت: عبودیت.
هوش مصنوعی: عبودیت به معنای بندگی و servitude است. این واژه به رابطه‌ای اشاره دارد که در آن فرد خود را در خدمت و اطاعت از دیگری قرار می‌دهد، به ویژه در زمینه‌های مذهبی یا معنوی. عبودیت به نوعی تعهد و وفاداری به خالق یا مقام بالاتر را نشان می‌دهد.
گفتند: عاصیانرا انس بود.
هوش مصنوعی: گفتند: عاصیان با یکدیگر انس و دوستی دارند.
گفت: نه و نه هرکه اندیشه معصیت کند.
هوش مصنوعی: او گفت: نه و نه، هر کسی که به انجام کارهای ناپسند فکر کند.
گفتند: به چه چیز بدان ثواب رسد؟
هوش مصنوعی: گفتند: به چه چیزی می‌توان ثواب و پاداش به دست آورد؟
گفت: که نماز شب کند بدانکه روز جنایت نکند.
هوش مصنوعی: گفت: کسی که شب نماز بگزارد، در روز مرتکب گناه نمی‌شود.
گفتند: مردی می‌گوید که من همچون درم حرکت نکنم تا وقت که مرا حرکت بدهند.
هوش مصنوعی: گفتند: مردی می‌گوید که من مانند درختی نیستم که خودم حرکت کنم، بلکه باید کسی مرا به حرکت درآورد.
گفت: این سخن نگوید مگر دو تن یا صدیقی یا زندیقی.
هوش مصنوعی: گفت: این حرف فقط از زبان دو نفر خارج می‌شود، یا از کسی که درستکار و صادق است، یا از کسی که کافر و بی‌ایمان است.
گفتند: در شبانروزی یکبار طعام خوردن چگویی؟
هوش مصنوعی: پرسیدند: در طول روز یک بار غذا خوردن چگونه است؟
گفت: خوردن صدیقان بود.
هوش مصنوعی: او گفت: این غذا مخصوص افراد با ایمان است.
گفتند: دوبار؟
هوش مصنوعی: گفتند: دو بار؟
گفت: خوردن مومنان بود.
هوش مصنوعی: او گفت: این برای مومنان است که بخورند.
گفتند: سه بار؟
هوش مصنوعی: آنها گفتند: سه بار؟
گفت بگو تا آخری بکند تا چون ستور می‌خوری.
هوش مصنوعی: گفت که به او بگو تا آخرین بار بخورد، تا مانند یک حیوان بارکش شود.
پرسیدند از خوی نیک.
هوش مصنوعی: از ویژگی‌ها و خصلت‌های خوب پرسیدند.
گفت: کمترین حالش بارکشی و مکافات بدی ناکردن واو را آمرزش خواستن و بر او بخشودن و گفت: روی آوردن بندگان به خدای زهد است.
هوش مصنوعی: او گفت: کمترین حالت این است که بار گناه دیگری را به دوش بکشید و به خاطر بدی‌هایی که انجام داده، از او عذرخواهی کنید و او را ببخشید. همچنین بیان کرد که روی آوردن بندگان به خداوند در زهد نهفته است.
پرسیدند: به چه چیز اثر لطف خود به بنده آورد؟
هوش مصنوعی: از او پرسیدند: علت این که به من لطف کردید، چه بود؟
گفت: چون در گرسنگی و بیماری و بلا صبر کند الا ماشاالله.
هوش مصنوعی: گفت: وقتی انسان در شرایط گرسنگی، بیماری و مشکلات طاقت‌فرسا صبر کند، تنها به مدد خداوند است که قادر به تحمل آن‌ها می‌شود.
پرسیدند: از کسی که روزهای بسیار هیچ نمی‌خورد کجا می‌شود آن آتش گرسنگی او؟
هوش مصنوعی: پرسیدند: کسی که روزها خیلی کم غذا می‌خورد، آن آتش گرسنگی او به کجا می‌رود؟
گفت: آن نار را نور بنشاند و گفت: گرسنگی را سه منزل است یکی جوع طبع و این موضع عقل است و جوع موت است و این موضع فساد است و جوع شهوت است و این موضع اسراف است.
هوش مصنوعی: او گفت: آن نار (آتش) را نور نشاند و اضافه کرد: گرسنگی سه مرحله دارد. اولین مرحله، جوع طبع است که مربوط به عقل می‌شود. دومین مرحله، جوع موت است که با فساد ارتباط دارد. سومین مرحله، جوع شهوت است که به اسراف مربوط می‌شود.
پرسیدند: که تو به چیست؟
هوش مصنوعی: از او پرسیدند: به چه چیزی مشغولی؟
گفت: آنکه گناه فراموش کنی.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که از گناه خود غافل شود.
مرد گفت توبه آنست که گناه فراموش نکنی.
هوش مصنوعی: مرد گفت که توبه زمانی واقعی است که انسان گناه‌های خود را فراموش نکند.
سهل گفت: چنین نیست که تو دانسته ای که ذکر جفا در ایام وفا جفا بود. یکی گفت: مرا وصیتی کن.
هوش مصنوعی: سهل گفت: این درست نیست که تو فکر می‌کنی که یادآوری آزار در زمان وفا، خود آزار است. یکی از حاضران گفت: لطفاً به من وصیت کن.
گفت: رستگاری تو در چهارچیز است. ناخورانی و بی خوابی و تنهایی و خاموشی.
هوش مصنوعی: او گفت: نجات تو در چهار چیز است: نخوردن، بی‌خوابی، تنهایی و سکوت.
گفت: خواهم که با تو صحبت دارم.
هوش مصنوعی: گفت: می‌خواهم با تو صحبت کنم.
گفت: چون از ما یکی میرد با که صحبت داری؟
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی یکی از ما بمیرد، با که صحبت خواهی کرد؟
اکنون خود با او دار. و گفت: اگر تو از سباع می‌ترسی با من صحبت مدار.
هوش مصنوعی: اکنون به او بگو. و گفت: اگر از حیوانات درنده می‌ترسی، با من صحبت نکن.
گفتند: می‌گویند شیر بزیارت تو می‌آید.
هوش مصنوعی: گفتند: گفته می‌شود که شیر به دیدارت می‌آید.
گفت: آری سگ بر سگ آید.
هوش مصنوعی: او گفت: بله، دشمنی بین سگ‌ها وجود دارد.
گفتند: درویش کی برآساید؟
هوش مصنوعی: گفتند: درویش کی آرام خواهد گرفت؟
گفت: آنگاه که خود را جز آن وقت نبیند که در وی بود.
هوش مصنوعی: گفت: هنگامی که خود را تنها در لحظه‌ای که در آن هست احساس نکند.
گفتند: از جمله خلایق با کدام قوم صحبت داری؟
هوش مصنوعی: گفتند: تو با کدام گروه از مردم صحبت می‌کنی؟
گفت: با عارفان از جهت آنکه ایشان هیچ چیز را بسیار نشمرند و هر فعلی که رود آن بنزدیک ایشان تاویلی بود. لاجرم ترا در کل احوال معذور دارند. مناجات اوست که گفت الهی مرا یاد کردی و من کس نه و اگر من ترا یاد کنم چون من کس نه مرا این شادی بس نه و از من ناکس تر نه و سهل بن عبدالله واعظی حقیقی بود و خلقی بسبب او براه بازآمدند و آن روز که وفات او نزدیک رسید چهارصد مرد مرید داشت آن مردان مرد بر سر بالین او بودند.
هوش مصنوعی: او گفت: عارفان به این دلیل که هیچ چیز را زیاد نمی‌شمارند و هر اتفاقی که برای آن‌ها بیفتد، تأویلی دارد و از این رو در تمام حالات، تو را معذور می‌دانند. او در مناجاتش می‌گوید: "خدایا، مرا یاد کردی و من چیزی نیستم. اگر من تو را یاد کنم، چون چیزی نیستم این شادی برای من کافی نیست و من از همه کس بی‌ارزش‌تر هستم." سهل بن عبدالله، واعظی واقعی بود و بخشی از مردم به واسطه او به راه حق هدایت شدند. روزی که وفات او نزدیک شد، چهارصد مرد مرید در کنار بستر او بودند.
گفتند: بر جای تو، که نشیند و بر منبر تو که سخن گوید؟
هوش مصنوعی: آنها گفتند: چه کسی می‌تواند جای تو بنشیند و بر منبر تو سخن بگوید؟
گبری بود که او را شاددل گبر گفتند ی، پیر، چشم باز کرد و گفت بر جای من شاددل نشیند.
هوش مصنوعی: در یک زمان، مردی به نام شاددل گبر وجود داشت. او پیر بود و وقتی چشمانش را باز کرد، گفت که کسی دیگر نباید جای او بنشیند.
خلق گفتند: مگر این پیر را عقل تفاوت کرده است، کسی را که چهارصد مرد عالم دین دار شاگرد دارد او گبری را بر جای خود نصب کند؟
هوش مصنوعی: خلق گفتند: آیا این پیر عقلش دچار تغییر شده است؟ کسی که چهارصد مرد عالم دین دار شاگرد دارد، چطور می‌تواند یک گبر را به جای خود نصب کند؟
او گفت: شور در باقی کنید بروید و آن شاددل را بنزد من آرید.
هوش مصنوعی: او گفت: شور و حال را حفظ کنید و آن شخص شاد را به نزد من بیاورید.
بیاوردند چون نظر شیخ بر شاددل افتاد گفت: چون روز سوم از وفات من بگذرد بعد از نماز دیگر بر منبر رو و بجای من بنشین و خلق را سخن بگوی و وعظ کن.
هوش مصنوعی: وقتی که شاددل به نزد شیخ آمد، شیخ به او گفت: پس از گذشت سه روز از فوت من، بعد از نماز، بر منبر برو و به جای من بنشین و با مردم سخن بگو و نصیحت کن.
شیخ این بگفت و درگذشت.
هوش مصنوعی: شیخ این سخن را گفت و سپس از دنیا رفت.
روز سوم بعد از نماز دیگر چندان مردم جمع شدند، شاددل بیامد و بر منبر شد و خلق نظاره می‌کردند تا خود این چیست؟ گبری و کلاه گبری بر سر و زناری بر میان بسته. گفت: مهتر شما، مرا بشما رسول کرده است و مرا گفت یا شاددل گاه آن بیامد که زنار گبر ببری؟
هوش مصنوعی: در روز سوم پس از نماز، تعداد زیادی مردم گرد هم آمدند. شاددل به منبر رفت و مردم به تماشای او ایستادند تا بدانند چه تصمیمی دارد. او با کلاه مخصوص گبری و نوار زناری به دور کمرش، گفت: «من پیشوای شما هستم، و برای شما فرستاده شده‌ام. به من گفتند: ای شاددل، زمانی خواهد رسید که باید نوار گبر را از دور کمرت برداری.»
گفت: اکنون بریدم و کارد بر نهاد و زنار را ببرید و گفته است که گاه آن نیامد که کلاه گبری از سر بنهی؟
هوش مصنوعی: گفت: حالا از دستم بریده شده و کارد را روی پوست گذاشته و بند را جدا کرد. همچنین گفته است که ممکن است وقتی بیفتد که کلاه گبری را از سر برداشته باشی؟
گفت اینک نهادم و گفت: اشهد ان لا الاالله و اشهد ان محمدا رسول الله. پس گفت شیخ گفته است که بگوی که این پیر شما بود و استاد شما بود نصیحت کرد و نصیحت استاد خود پذیرفتن شرط هست. اینک شاددل زنار ظاهر ببرید اگر خواهید که ما را بقیامت ببینید بجوانمردی بر شما که همه زنارهای باطن راببرید. این بگفت قیامتی از آن قوم برآمد و حالاتی عجب ظاهر شد. نقلست که آن روز که جنازه شیخ برداشتند خلق بسیار زحمت می‌کردند. جهودی بود هفتاد ساله چون بانگ و جلبه شنود، بیرون آمد تا چیست؟ چون جنازه برسید، آواز برآورد که ای مردمان آنچه من می‌بینم شما می‌بینید. فرشتگان از آسمان فرو می‌آیند و خویشتن بر جنازه او می‌مالند در حال کلمه شهادت گفت و مسلمان شد. ابوطلحه بن مالک گفت که سهل آن روز که در وجود آمد روزه دار بود و آن روز که برفت هم روزه دار بود و بحق رسید روزه ناگشوده. نقلست که سهل روزی نشسته بود با یاران مردی آنجا بگذشت سهل گفت این مرد سری دارد تا بنگریستند مرد رفته بود.
هوش مصنوعی: گفت که اکنون این را دارم و گفتم: گواهی می‌دهم که هیچ معبودی جز خدا نیست و محمد پیامبر اوست. سپس گفت شیخ گفته است که بگویید این پیر شما و استاد شما بود و نصیحت کرد و پذیرش نصیحت استاد از شروط است. اکنون با دل شاد زنار ظاهری را بکشید اگر می‌خواهید ما را در قیامت ببینید با جوانمردی زنارهای باطن را ببرید. پس از این صحبت، قیامتی از آن قوم به وجود آمد و حالات عجیب ظاهر شد. نقل شده که روزی که جنازه شیخ را برداشتند، مردم بسیار زحمت می‌کشیدند. یک یهودی هفتاد ساله چون صدای جلبه را شنید به بیرون آمد و پرسید چه خبر است؟ وقتی جنازه رسید، فریاد زد ای مردم آنچه من می‌بینم شما می‌بینید. فرشتگان از آسمان فرود می‌آیند و خود را بر جنازه او می‌مالند و در همان حال کلمه شهادت را گفت و مسلمان شد. ابوطلحه بن مالک گفت سهل آن روز که به دنیا آمد روزه‌دار بود و آن روز که رفت هم روزه‌دار بود و با حق روزه‌ای را که نگشود به پایان رساند. نقل شده سهل روزی نشسته بود و با یارانش بود که مردی از آنجا گذشت، سهل گفت این مرد سری دارد و وقتی نگاه کردند مرد رفته بود.
چون سهل وفات کرد مریدی برسر گور وی نشسته بود. آن مرد بگذشت مرید گفت: خواجه این پیر که درین خاکست گفته است که تو سری داری بحق. آن خداوند که ترا این سر داده است که چیزی بما نمایی. آن مرد بگورستان سهل اشارت کرد که ای سهل بگوی. سهل در گور بآواز بلند بگفت: لااله الا الله وحده لا شریک له. گفت: می‌گویند که هرکه اهل لااله الاالله بود او را تاریکی گور نبود، راست است یا نه؟
هوش مصنوعی: پس از فوت سهل، یکی از پیروانش بر سر مزار او نشسته بود. مردی از آنجا عبور کرد و پیرو گفت: ای خواجه، این پیر در این خاک آرمیده، گفته که تو صاحب مقامی هستی. خداوندی که به تو این مقام را بخشیده، به ما چیزی نشان بده. آن مرد به سمت قبر سهل اشاره کرد و گفت: ای سهل، پاسخ بده. سهل از درون قبر با صدای بلند گفت: «لا اله الا الله وحده لا شریک له» (هیچ معبودی جز خدا نیست و او شریکی ندارد). پیرو پرسید: می‌گویند هر کس که اهل این کلمه باشد، در قبرش تاریکی نخواهد بود، آیا این واقعیت دارد یا نه؟
سهل از گور آواز داد و گفت راست است. رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: سهل از قبر صدایی زد و گفت: درست است. رحمت خدا بر او باد.