آن زاهد زمانه، آن عابد یگانه، آن معرض دنیا، آن مقبل عقبی، آن حاکم کرم، شیخ حاتم اصم رحمه الله علیه؛ از بزرگان مشایخ بلخ بود و در خراسان بر سر آمده بود. مرید شقیق بلخی بود و نیز خضرویه را دیده و در زهد و ریاضت و ورع و ادب و صدق و احتیاط بی بدل بود. توان گفت که بعد از بلوغ یک نفس بی مراقبت و بی محاسبت از وی بر نیامده بود و یک قدم بی صدق و اخلاص برنگرفته بود تابه حدی که جنید گفت: صدیق زماننا حاتم الاصم.
و او را در سخت گرفتن نفس و دقایق مکر نفس و معرفت رعونات نفس کلماتی عجیب است و تصانیفی معتبر و نکت و حکومت او نظیر ندارد.
چنانکه یکی روز یاران را گفت: اگر مردمان شما را پرسند که از حاتم چه آموزید چه گوید؟ گفتند: گوییم علم.
گفت: اگر گویند حاتم را علم نیست؟ گفتند: بگوییم حکمت.
گفت: اگر گویند حکمت نیست چه گویید؟
گفتند: بگوییم دو چیز. یکی خرسندی بدانچه در دست است؛ دوم نومیدی از آنچه در دست مردم است.
یک روز اصحاب را پرسید: که عمری است تامن رنج شما میکشم. باری، هیچ کس چنانکه میباید نشده است؟
یکی گفت: فلان کس چندین غزا کرده است.
گفت: مردی غازی بود، مرا شایسته میباید.
گفتند: فلان کسی بسی مال بذ ل کرده است.
گفت: مردی سخی بود، مرا شایسته میباید.
گفتند: فلان کس بسی حج کرده است.
گفت: مردی حاجی بود، مرا شایسته میباید.
گفتند: ما ندانیم. تو بیان کن که شایسته کیست؟
گفت: آنکه از خدای نترسد و جز به خدای امید ندارد.
و کرم او را تا به حدی که روزی زنی به نزد او آمد و مساله ای پرسید. مگر بادی از او رها شد. حاتم گفت: آواز بلند تر کن که مرا گوش گران است.
تا پیرزن را خجالت نیاید. پیرزن آواز بلند کرد تا او آن مساله را جواب داد. بعد از آن تا آن پیرزن زنده بود قریب پانزده سال خویشتن کر ساخت تا کسی با آن پیرزن نگوید که او آنچنان است. چون پیرزن وفات کرد آنگاه سخن آهسته را جواب داد که پیش از آن هر که با او سخن گفتی، گفتی بلند ترگوی. بدین سبب اصمش نام نهادند.
نقل است روزی در بلخ مجلس میداشت. می گفت: الهی هر که امروز در این مجلس گناهکار تر است و دیوان سیاه تر است و بر گناه دلیرتر است تو او را بیامرز.
مردی بود که نباشی کردی، و بسیار گورها را باز کرده بود، و کفن برداشته -در آن مجلس حاضر بود -چون شب در آمد به عادت خویش به نباشی رفت. چون خاک از سر گور برداشت از لحد آوازی شنود که شرم نداری که در مجلس اصم دی روز آمرزیده گشتی، دیگر امشب به کار خود مشغول شوی؟
نباش از خاک برآمد و درحاتم رفت و قصه باز گفت و توبه کرد.
سعد بن محمد الرازی گوید: چند سال حاتم را شاگردی کردم. هرگز ندیدم که او در خشم شد، مگر وقتی به بازار آمده بود، یکی ردید را که شاگردی را از آن او گرفته بود و بانگ میکرد که چندین گاه است که کالای من گرفته است و خورده و بهای آن نمیدهد. شیخ گفت: ای جوانمرد!مواساتی بکن. مرد گفت: مواسات ندارم. سیم خواهم. هر چند گفت: سود نداشت. در خشم شد و ردا از کتف برگرفت و برزمین زد. در میان بازار پر زر شد همه.
درست گفت: هلا برگیر حق خویش را و زیارت برمگیر که دستت خشک شود. مرد زر برچیدن گرفت تا حق خویش برگرفت، نیزصبر نتوانست کرد، دست دراز کرد تا دیگر بردارد دستش در ساعت خشک شد.
نقل است که یکی حاتم یکی را به دعوت خواند. گفت: مرا عادت نیست به مهمانی رفتن.
مرد الحاح کرد. گفت: اگر لابد است اجابت کردم. سه کار تو را باید کرد. گفت: بکنم.
گفت: آنجا نشینم که من خواهم، و آن کنی که من خواهم، و آن خورم که من خواهم. گفت: نیک آید. پس رفت و در آمد و به صف نعال بنشست گفتند : اینجا نه جای تست گفت شرط کرده ام که آنجا نشینم که من خواهم
چون سفره بنهادند حاتم قرص جوین از آستین بیرون کرد و خوردن گرفت. گفت: یا شیخ از طعام ما چیزی بخور.
گفت: شرط کرده ام که آن خورم که من خواهم.
چون فارغ شدند گفت: آن سه پایه را در آتش بنه تا سرخ شود.
مرد چنان کرد. گفت: اکنون بدین راه گذر بنه.
مرد چنان کرد. برخاست و پای بر سه پایه نهاد و گفت: قرصی خوردم. و بگذشت.
و گفت: اگر شما میدانید که صراط حق است و دوزخ حق است و از هر چه کرده باشید بر آن صراط پرسند انگارید که این سه پایه آن صراط است، پای بر آنجا نهید و هر چه امروز در این دعوت بخوردید حساب به من بدهید.
گفتند: یا حاتم!ما را طاقت آن نباشد.
حاتم گفت: پس فردا چون طاقت خواهید داشتن که از هر چه کرده باشید در دنیا و خورده از همه باز پرسند قال الله تعالی و لتسئلن یومئذ عن النعیم. آن دعوت بر همه ماتم شد.
نقل است که یک روز کسی بر او آمد. گفت: مال بسیار دارم و میخواهم که از این مال تو را و یاران تو را بدهم. می گیری؟
گفت: از آن میترسم که تو میری. مرا باید گفت که روزی دهنده آسمان، روزی دهنده زمین بمرد.
مردی حاتم را گفت: از کجا میخوری؟
گفت: از خرمنگاه خدای که آن نه زیادت و نه نقصان پذیرد.
آن مرد گفت: مال مردمان به فسوس میخوری. حاتم گفت: از مال تو هیچ میخورم؟گفت: نی. گفت: کاشکی تو از مسلمانان بودتی. گفت: حجت میگویی؟گفت: خدای تعالی روز قیامت از بنده حجت خواهد. گفت: این همه سخن است.
گفت: خدای تعالی سخن فرستاده است ومادر بر پدر تو به سخن حلال شده است. گفت: روزی همه شما از آسمان آید؟
گفت: روزی همه از آسمان آید وفی السماء رزقکم و ما توعدون. گفت: مگر از روزن خانه شما فرو میآید؟
گفت: در شکم مادر بودم، آن روز نه روزی میآمد؟
گفت: بستان بخسب تا روزی به دهان تو آید.
حاتم گفت: دو سال در گهواره استان خفته بودم و روزی به دهان من در میآمد.
گفت: هیچ کس را دیدی که میدرود ناکشته؟
گفت: موی سرت که میدروی ناکشته است.
گفت: درهوا رو تا به تو روزی رسد.
گفت: چون مرغ شوم برسد.
گفت: به زمین فرو رو تا برسد.
گفت: اگر مور شوم برسد. گفت: بزیرآب شو و روزی بطلب.
گفت: ماهی را روزی در زیر آب میدهد اگر به من نیز رسد، عجب نبود.
آن مرد خاموش گشت و توبه کرد. گفت: مرا پندی ده.
گفت: طمع از خلق ببر تا ایشان بخیلی ازتو ببرند، و نهانی میان خویش با خدای نیکو کن تا خدای آشکارای تو را نیز نیکو گرداند، و هرکجا باشی خالق را خدمت کن تا خلق تو را خدمت کنند، و هم او را.
مرد ی گفت: از کجا میخوری؟گفت: ولله خزائن السموات و الارض.
نقل است که حاتم پرسید، مر احمد حنبل را که: روزی را میجویی؟
گفت: جوییم.
گفت: پیش از وقت میجویی، یا پس از وقت، یا در وقت میجویی؟
احمد اندیشیدکه: اگر گویم پیش از وقت، گوید چرا روزگار خود ضایع میکنی؟و اگر گویم پس از وقت، گوید چه جوئی چیزی که از تو درگذشت و اگر گویم در وقت گوید چرا مشغول شدی به چیزی که حاضر خواهد بود؟فروماند در این مساله.
بزرگی گفت: جواب چنین میبایست نبشت که جستن بر ما نه فریضه است و نه واجب و نه سنت. چه جویم چیزی را که از این هر سه نیست و طلب کردن چیزی که وی خود تو را میجوید. به قول رسول علیه السلام او خود برتو آید. و جواب حاتم این است: علینا ان نعبده کما امرنا و علیه ان یرزقنا کما وعدنا.
نقل است که حامد لفاف گفت که حاتم گفت: هر روزی بامداد ابلیس وسوسه کند که امروز چه خوری؟گویم مرگ. گوید: چه پوشی؟گویم: کفن. گوید: کجا باشی؟گویم: بگور. گوید: ناخوش مردی. مرا ماند و رفت.
نقل است که زن وی چنان بود که گفت: من به غزو میروم. زن را گفت: تو را چندی نفقه ماند. گفت: چندانکه زندگانی بخواهی ماند. گفت: زندگانی به دست من نیست. گفت: روزی هم به دست تو نیست.
چون حاتم رفت پیرزنی مر زن حاتم را گفت: حاتم روزی تو چه مانده است؟گفت: حاتم روزی خواره بود، روزی ده اینجاست نرفته است.
نقل است که حاتم گفت: چون به غزا بودم ترکی مرا بگرفت و بیفگند تا بکشد. دلم هیچ مشغول نشد و نترسید. منتظر می بودم تا چه خواهد کرد. کاردی میجست. ناگاه تیری بر وی آمد و از من بیفتاد. گفتم: تو مرا کشتی یا من تو را.
نقل است که کسی سفری خواست رفت. حاتم را گفت: مرا وصیتی کن. گفت: اگر یارخواهی تو را خدای بس، و اگر همراه خواهی کرام الکاتبین بس، اگر عبرت خواهی تو را دنیا بس، و اگر مونس خواهی قرآن بس، و اگر کار خواهی عبادت خدای تو را بس، و اگر وعظ خواهی تو را مر گ بس، و اگر این که یاد کردم تو را بسنده نیست دوزخ تو را بس.
نقل است که حاتم روزی حامد لفاف را گفت چگونه ای؟گفت: به سلامت و عافیت.
باو گفت: سلامت بعداز گذشتن صراط است و عافیت آن است که در بهشت باشی.
گفتند: تو را چه آرزو کند؟
گفت: عافیت.
گفتند: همه روز در عافیت نه یی؟
گفت: عافیت من آن روز است که آن روز عاصی نباشم.
نقل است که حاتم را گفتند: فلان مال بسیار جمع کرده است.
گفت: زندگانی به آن جمع کرده است؟گفتند: نه.
گفت: مرده را مال به چه کار آید؟
یکی حاتم را گفت: حاجتی هست؟گفت: هست. گفت: بخواه.
گفت: حاجتم آن است که نه تو مرا بینی و نه من تو را.
و یکی از مشایخ حاتم را پرسید: نماز چگونه کنی؟
گفت: چون وقت در آید وضوی ظاهر کنم و وضوی باطن کنم. گفت: ظاهر را به آب پاک کنم و باطن را به توبه، و آنگاه به مسجد درآیم و مسجد حرام را مشاهده کنم، و مقام ابراهیم را درمیان دو ابروی خود بنهم، و بهشت را بر راست خود و دوزخ را بر چپ خود، و صراط زیر قدم خود دارم، و ملک الموت را پس پشت خود انگارم، و دل را به خدای سپارم. آنگاه تکبیر بگویم با تعظیم و قیامی به حرمت و قرائتی با هیبت و سجودی با تضرع و رکوعی با تواضع و جلوسی به حلم و سلامی به شکر بگویم. نماز من این چنین بود.
نقل است که یک روز به جمعی از اهل علم بگذشت و گفت: اگر سه چیزدرشماست و اگر نه دوزخ را واجب است. گفتند: آن سه چیز چیست؟
گفت: حسرت دینه که از شما گذشت و نتوانید در آن طاعت زیادت کردن و نه گناهان را عذرخواستن، و اگر امروز به عذردینه مشغول شوی حق امروز کی گزاری؟دیگر امروز را غنیمت شمردن و در صلاح کار خویش کوشیدن به طاعت و خشنود کردن خصمان؛سوم ترس و بیم آنکه فردا به تو چه خواهد رسید. نجات بود یا هلاک؟
و گفت: خدای تعالی سه چیز در سه چیز نهاده است. فراغت عبادت پس از امن مونت نهاده است و اخلاص درکار در نومیدی از خلق نهاده است و نجات از عذاب به آوردن طاعت نهاده است تا مطیع اویی. امید نجات است.
و گفت: حذر کن از مرگ به سه حال که تو را بگیرد؛ کبر و حرص و خرامیدن. اما متکبر را خدای از این جهان بیرون نبرد تا نچشاند خواریی از کمترین کس از اهل وی. و اما حریص را بیرون نبرد از این جهان مگر گرسنه و تشنه، گلویش را بگیرد و گذر ندهد تا چیزی بخورد. اما خرامنده را بیرون نبرد تا او را نغلطاند در بول و حدث.
و گفت: اگر وزن کنید کبر زاهدان روزگار ما را وعلما و قراء ایشان را بسی زیادت آید از کبر امرا و ملوک.
و گفت: به خانه و باغ آراسته غره مشو که هیچ جای بهتر از بهشت نیست. آدم دید آنچه دید دیگر به بسیاری کرامت و عبادت غره مشو که بلعم با چندان کرامت و با نام بزرگ خدای که او را داده بود. دید آنچه دید خدای تعالی گفت: فمثله کمثل الکلب. دیگر به بسیاری عمل غره مشو، که ابلیس با آن همه طاعت دید. آنچه دید دیگر به دیدن پارسایان و عالمان غره مشو که هیچ کس بزرگتر از مصطفی نبود صلی الله و علی آله و سلم، ثعلبه در خدمت وی بود و خویشان وی وی را میدیدند و خدمت میکردند و هیچ سود نداشت.
و گفت: هر که در این مذهب آید سه مرگش بباید چشید: موت الابیض و آن گرسنگی است؛و مودت الاسود و آن احتمال است؛و موت الاحمر؛و آن موقع داشتن است.
وگفت: هرکه به مقدار یک سبع از قرآن و حکایات پارسایان در شبانه روزی برخود عرضه نکند دین خویش به سلامت نتواند نگاه داشت.
و گفت: دل پنج نوع است: دلی است مرده؛ودلی است بیمار؛و دلی است غافل؛ودلی است منتبه، و دلی است صحیح. دل مرده
دل کافران است. دل بیمار، دل گناهکاران است. دل غافل، دل برخوردار است. دل منتبه، دل جهود بدکار است، قالوا قلوبنا غلف. ودل صحیح، دل هوشیار است که در کار است و با طاعت بسیار است وبا خوف از ملک ذوالجلال است.
و گفت: در سه وقت تعهد نفس کن: چون عمل کنی یاد دار که خدای ناظر است به تو؛ و چون گویی یاد دار که خدای میشنود آنچه میگویی؛ و چون خاموش باشی یاد دار که خدای میداند که چگونه خاموشی.
و گفت: شهوت سه قسم است: شهوتی در خوردن؛شهوتی است در گفتن؛ و شهوتی است در نگریستن. درخوردن اعتماد بر خدای نگاه دار؛و در گفتن راستی نگاه دار؛و در نگریستن عبرت نگاه دار.
و گفت: در چهار موضع نفس خود را باز جوی: در عمل صالح بی ریا؛ و در گرفتن بی طمع؛ و در دادن بی منت؛ و درنگاه داشتن بی بخل.
و گفت: منافق آن است که آنچه در دنیا بگیرد به حرص گیرد و اگر منع کند به شک منع کند و اگر نفقه کند در معصیت نفقه کند و مومن آنچه گیرد به کم رغبتی و خوف گیرد و اگر نگاه دارد به سختی نگاه دارد. یعنی سخت بود بر ا و نگاه داشتن و اگر نفقه کند در طاعت بود صالحا لوجه الله تعالی.
و گفت: جهاد سه است؛ جهادی درسر با شیطان تا وقتی که شکسته شود؛ و جهادی است در علانیه در ادای فرایض تا وقتی که گزارده شود. چنانکه فرموده اند نماز فرض به جماعت آشکار و زکوه آشکارا و جهادی است با اعداء دین در غزوه اسلام تا کشته شود یا بکشد.
و گفت: مردم را از همه احتمال باید کرد، مگر از نفس خویش.
و گفت: اول زهد اعتماد است برخدای، ومیانه آن صبراست؛ و آخر آن اخلاص است.
و گفت: هر چیزی را زینتی است. زینت عبادت خوف است و علامت خوف کوتاهی امل است؛ و این آیت خواند لا تخافوا ولا تحزنوا.
و گفت: اگر خواهی که دوست خدا باشی، راضی باش به هر چه خدای کند، و اگر خواهی که تو را در آسمانها بشناسند بر توباد به صدق وعده.
و گفت: شتابزدگی از شیطان است، مگر در پنج چیز: طعام پیش مهمان نهادن؛ و تجهیزمردگان؛و نکاح دختران بالغه؛و گزاردن وام؛ و توبه گناهان.
نقل است که حاتم را چیزی فرستادندی؛ قبول نکردی. گفتند: چرا نمیگیری؟
گفت: اندر پذیرفتن ذل خویش دیدم و اندر نا گرفتن عز خویش دیدم.
یکبار قبول کرد. گفتند: چه حکمت است؟ گفت: عز او بر عز خویش اختیار کردم، و ذل خویش برذل او برگزیدم.
نقل است چون حاتم به بغداد آمد خلیفه را خبر دادند که زاهد خراسان آمده است. او را طلب کرد. چون حاتم ازدر در آمد خلیفه را گفت: یا زاهد!
خلیفه گفت: من زاهد نیم که همه دنیا زیرفرمان من است. زاهدتویی. حاتم گفت: نی، که تو زاهدی، که خدای تعالی میفرماید قل متاع الدنیا قلیل. و تو به اندکی قناعت کرده ای زاهد تو باشی نه من، که به دنیا و عقبی سر فرود نمیآورم، چگونه زاهد باشم؟
برگردان به زبان ساده
آن زاهد زمانه، آن عابد یگانه، آن معرض دنیا، آن مقبل عقبی، آن حاکم کرم، شیخ حاتم اصم رحمه الله علیه؛ از بزرگان مشایخ بلخ بود و در خراسان بر سر آمده بود. مرید شقیق بلخی بود و نیز خضرویه را دیده و در زهد و ریاضت و ورع و ادب و صدق و احتیاط بی بدل بود. توان گفت که بعد از بلوغ یک نفس بی مراقبت و بی محاسبت از وی بر نیامده بود و یک قدم بی صدق و اخلاص برنگرفته بود تابه حدی که جنید گفت: صدیق زماننا حاتم الاصم.
هوش مصنوعی: شیخ حاتم اصم، یکی از بزرگترین زاهدان و عابدان زمان خود بود که در بلخ به دنیا آمده و در خراسان زندگی میکرد. او مرید شقیق بلخی بود و همچنین با خضرویه دیدار داشت. در زمینههای زهد، ریاضت، ورع، ادب، صدق و احتیاط بسیار برجسته و منحصر به فرد بود. گفته میشود که پس از رسیدن به سن بلوغ، هیچگاه بدون مراقبت و محاسبه عمل نمیکرد و همواره با صدق و اخلاص قدم برمیداشت. بهطوری که جنید گفته بود: «حاتم الاصم، صدیق زمان ماست».
و او را در سخت گرفتن نفس و دقایق مکر نفس و معرفت رعونات نفس کلماتی عجیب است و تصانیفی معتبر و نکت و حکومت او نظیر ندارد.
هوش مصنوعی: او در بررسی نفس و دقایق و جزئیات آن، کلمات عجیبی به کار میبرد و تصانیف معتبری دارد که درک و شناخت خصوصیات نفس را فراهم میکند. همچنین، نگاه و تسلط او بر این مباحث، نظیر ندارد.
چنانکه یکی روز یاران را گفت: اگر مردمان شما را پرسند که از حاتم چه آموزید چه گوید؟ گفتند: گوییم علم.
هوش مصنوعی: روزی یکی از دوستان گفت: اگر مردم از شما بپرسند که از حاتم چه آموختهاید، چه خواهید گفت؟ آنها پاسخ دادند: ما میگوییم علم.
گفت: اگر گویند حاتم را علم نیست؟ گفتند: بگوییم حکمت.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر بگویند حاتم چیزی نمیداند، ما پاسخ میدهیم که او حکمت دارد.
گفت: اگر گویند حکمت نیست چه گویید؟
هوش مصنوعی: او گفت: اگر بگویند که حکمت وجود ندارد، چه پاسخی خواهید داد؟
گفتند: بگوییم دو چیز. یکی خرسندی بدانچه در دست است؛ دوم نومیدی از آنچه در دست مردم است.
هوش مصنوعی: گفتند: بیایید دو نکته را مطرح کنیم. یکی این که از آنچه که داریم خرسند باشیم و دیگری این که از آنچه دیگران دارند ناامید نباشیم.
یک روز اصحاب را پرسید: که عمری است تامن رنج شما میکشم. باری، هیچ کس چنانکه میباید نشده است؟
هوش مصنوعی: روزی از یارانش پرسید: من سالهاست که با مشکلات شما دست و پنجه نرم میکنم. آیا هیچکس به اندازهای که باید، به این مسائل توجه کرده است؟
یکی گفت: فلان کس چندین غزا کرده است.
هوش مصنوعی: یکی گفت: فلانی در چندین جنگ شرکت کرده است.
گفت: مردی غازی بود، مرا شایسته میباید.
هوش مصنوعی: او گفت: مردی دلاور و شجاع است و من باید شایسته او باشم.
گفتند: فلان کسی بسی مال بذ ل کرده است.
هوش مصنوعی: گفتند: فلانی مقدار زیادی از داراییاش را خرج کرده است.
گفت: مردی سخی بود، مرا شایسته میباید.
هوش مصنوعی: او گفت: مردی بخشنده بود و من شایسته او هستم.
گفتند: فلان کس بسی حج کرده است.
هوش مصنوعی: گفتند: فرد مورد نظر چندین بار به سفر حج رفته است.
گفت: مردی حاجی بود، مرا شایسته میباید.
هوش مصنوعی: او گفت: مردی حاجی بود و باید به من احترام میگذاشت.
گفتند: ما ندانیم. تو بیان کن که شایسته کیست؟
هوش مصنوعی: گفتند: ما نمیدانیم. تو بگو که چه کسانی شایسته هستند؟
گفت: آنکه از خدای نترسد و جز به خدای امید ندارد.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که از خدا نمیترسد و تنها به خدا امید دارد.
و کرم او را تا به حدی که روزی زنی به نزد او آمد و مساله ای پرسید. مگر بادی از او رها شد. حاتم گفت: آواز بلند تر کن که مرا گوش گران است.
هوش مصنوعی: کرم و generosity او به قدری مشهور بود که روزی زنی به نزدش آمد و سؤالی مطرح کرد. در آن لحظه، به نظر میرسید که نسیمی از وجودش رها شده است. حاتم به او گفت: صدایت را بلندتر کن، چون من شنوایی ضعیفی دارم.
تا پیرزن را خجالت نیاید. پیرزن آواز بلند کرد تا او آن مساله را جواب داد. بعد از آن تا آن پیرزن زنده بود قریب پانزده سال خویشتن کر ساخت تا کسی با آن پیرزن نگوید که او آنچنان است. چون پیرزن وفات کرد آنگاه سخن آهسته را جواب داد که پیش از آن هر که با او سخن گفتی، گفتی بلند ترگوی. بدین سبب اصمش نام نهادند.
هوش مصنوعی: پیرزن به خاطر اینکه خجالت نکشد، صدایش را بالا برد تا آن شخص به سوالش پاسخ دهد. بعد از آن، به مدت تقریباً پانزده سال، خود را کر جلوه داد تا دیگران نتوانند به او بگویند که صدای او چگونه است. هنگامی که پیرزن فوت کرد، او بعد از آن به آرامی جواب سوالات را داد، در حالی که قبل از آن هر کسی که با او صحبت میکرد، به او میگفت که صدایش را بلندتر کند. به همین دلیل بود که به او نام "اصم" داده شد.
نقل است روزی در بلخ مجلس میداشت. می گفت: الهی هر که امروز در این مجلس گناهکار تر است و دیوان سیاه تر است و بر گناه دلیرتر است تو او را بیامرز.
هوش مصنوعی: روزی در بلخ مجلسی برگزار بود. در آن مجلس شخصی میگفت: خدایا، هر کسی که امروز در این جمع بیشتر مرتکب گناه شده و در دلش سیاهی بیشتری دارد و بر گناهش جسورتر است، تو او را ببخش.
مردی بود که نباشی کردی، و بسیار گورها را باز کرده بود، و کفن برداشته -در آن مجلس حاضر بود -چون شب در آمد به عادت خویش به نباشی رفت. چون خاک از سر گور برداشت از لحد آوازی شنود که شرم نداری که در مجلس اصم دی روز آمرزیده گشتی، دیگر امشب به کار خود مشغول شوی؟
هوش مصنوعی: مردی بود که به روش عجیبی زندگی میکرد و به گورستانها سر میزد و گورهایی را حفاری کرده و کفنها را برمیداشت. او در مراسمی حضور داشت و وقتی شب فرارسید، به کار همیشگیاش رفت. هنگامی که خاک را از روی یکی از گورها برداشت، صدایی شنید که به او میگفت: "شرم نمیکنی که در جمع کسانی که دیروز مورد بخشش قرار گرفتند، حاضر هستی؟ آیا باز هم میخواهی به کارهای خود ادامه دهی؟"
نباش از خاک برآمد و درحاتم رفت و قصه باز گفت و توبه کرد.
هوش مصنوعی: از خاک برخاست و به سرزمین حاتم رفت، داستانی را دوباره روایت کرد و از کردار خود پشیمان شد.
سعد بن محمد الرازی گوید: چند سال حاتم را شاگردی کردم. هرگز ندیدم که او در خشم شد، مگر وقتی به بازار آمده بود، یکی ردید را که شاگردی را از آن او گرفته بود و بانگ میکرد که چندین گاه است که کالای من گرفته است و خورده و بهای آن نمیدهد. شیخ گفت: ای جوانمرد!مواساتی بکن. مرد گفت: مواسات ندارم. سیم خواهم. هر چند گفت: سود نداشت. در خشم شد و ردا از کتف برگرفت و برزمین زد. در میان بازار پر زر شد همه.
هوش مصنوعی: سعد بن محمد الرازی میگوید: چند سال شاگرد حاتم بودم و هرگز ندیدم که او عصبانی شود، مگر زمانی که به بازار رفته بود. در آنجا مردی را دید که کالای او را بدون پرداخت بهایش برده و فریاد میزد. حاتم به او گفت: ای جوانمرد! باید در این مورد مروت نشان دهی. اما آن مرد پاسخ داد که من کاری به مروت ندارم و فقط به دنبال مال هستم. حاتم هر چه گفت، بیفایده بود و ناگهان عصبانی شد و ردای خود را از دوش برداشته و بر زمین انداخت. در نتیجه بازار پر از طلا شد.
درست گفت: هلا برگیر حق خویش را و زیارت برمگیر که دستت خشک شود. مرد زر برچیدن گرفت تا حق خویش برگرفت، نیزصبر نتوانست کرد، دست دراز کرد تا دیگر بردارد دستش در ساعت خشک شد.
هوش مصنوعی: او به درستی گفت: «حالا حق خودت را بگیر و از زیارت دست برنکن، چون ممکن است دستت بیحس شود.» مردی که در حال جمعآوری طلا بود، تصمیم گرفت حق خود را بگیرد، اما نتوانست صبر کند و دستش را دراز کرد تا چیزی دیگر بردارد که ناگهان دستش بیحس شد.
نقل است که یکی حاتم یکی را به دعوت خواند. گفت: مرا عادت نیست به مهمانی رفتن.
هوش مصنوعی: روزی یکی از بزرگان به دیگری دعوت داد تا به خانهاش بیاید. اما او در پاسخ گفت که به مهمانی رفتن عادت ندارد.
مرد الحاح کرد. گفت: اگر لابد است اجابت کردم. سه کار تو را باید کرد. گفت: بکنم.
هوش مصنوعی: مرد درخواست کرد و گفت: اگر ضرورت دارد، قبول میکنم. باید سه کار را انجام بدهم. گفت: انجام بده.
گفت: آنجا نشینم که من خواهم، و آن کنی که من خواهم، و آن خورم که من خواهم. گفت: نیک آید. پس رفت و در آمد و به صف نعال بنشست گفتند : اینجا نه جای تست گفت شرط کرده ام که آنجا نشینم که من خواهم
هوش مصنوعی: گفت: من در جایی که میخواهم مینشینم، و کاری را که میخواهم انجام میدهم، و غذایی را که میخواهم میخورم. پاسخی دادند: خوب است. سپس رفت و برگشت و در صف نشسته، گفتند: اینجا جایت نیست. او پاسخ داد: من شرط کردهام که در جایی که میخواهم مینشینم.
چون سفره بنهادند حاتم قرص جوین از آستین بیرون کرد و خوردن گرفت. گفت: یا شیخ از طعام ما چیزی بخور.
هوش مصنوعی: وقتی سفره را آماده کردند، حاتم نان جوینی را از آستینش بیرون آورد و شروع به خوردن کرد. سپس گفت: ای شیخ، از غذای ما چیزی بخور.
گفت: شرط کرده ام که آن خورم که من خواهم.
هوش مصنوعی: او گفت: من شرط گذاشتهام که تنها آن چیزی را بخورم که خودم میخواهم.
چون فارغ شدند گفت: آن سه پایه را در آتش بنه تا سرخ شود.
هوش مصنوعی: پس از اینکه کارشان تمام شد، گفت: آن سه پایه را در آتش بگذار تا داغ شود.
مرد چنان کرد. گفت: اکنون بدین راه گذر بنه.
هوش مصنوعی: مرد این کار را انجام داد و گفت: حالا از این راه عبور کن.
مرد چنان کرد. برخاست و پای بر سه پایه نهاد و گفت: قرصی خوردم. و بگذشت.
هوش مصنوعی: مرد این کار را انجام داد. از جایش بلند شد، بر سه پایه ایستاد و گفت: یک قرص خوردم. و رفت.
و گفت: اگر شما میدانید که صراط حق است و دوزخ حق است و از هر چه کرده باشید بر آن صراط پرسند انگارید که این سه پایه آن صراط است، پای بر آنجا نهید و هر چه امروز در این دعوت بخوردید حساب به من بدهید.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر شما میدانید که راه حق وجود دارد و جهنم حقیقی است و از هر کاری که کردهاید در آن راه از شما سؤال خواهد شد، تصور کنید که این سه موضوع پایههای آن راه هستند. پای خود را بر آن بگذارید و هر چیزی که امروز در این دعوت به دست میآورید، باید به من پاسخ دهید.
گفتند: یا حاتم!ما را طاقت آن نباشد.
هوش مصنوعی: گفتند: ای حاتم! ما اینقدر قدرت نداریم.
حاتم گفت: پس فردا چون طاقت خواهید داشتن که از هر چه کرده باشید در دنیا و خورده از همه باز پرسند قال الله تعالی و لتسئلن یومئذ عن النعیم. آن دعوت بر همه ماتم شد.
هوش مصنوعی: حاتم گفت: پس فردا زمانی خواهد آمد که از تمامی اعمالی که در دنیا انجام دادهاید و از نعمتهایی که بهرهمند شدهاید، از شما سؤال خواهند کرد. این موضوع باعث اندوه و ناراحتی همگان خواهد شد.
نقل است که یک روز کسی بر او آمد. گفت: مال بسیار دارم و میخواهم که از این مال تو را و یاران تو را بدهم. می گیری؟
هوش مصنوعی: روزی شخصی نزد او آمد و گفت: من ثروت زیادی دارم و میخواهم از این ثروت به تو و دوستانت بدهم. آیا این پیشنهاد را قبول میکنی؟
گفت: از آن میترسم که تو میری. مرا باید گفت که روزی دهنده آسمان، روزی دهنده زمین بمرد.
هوش مصنوعی: او گفت: از اینکه تو بروی میترسم. باید به من گفته شود که روزیدهنده آسمان و روزیدهنده زمین از بین خواهد رفت.
مردی حاتم را گفت: از کجا میخوری؟
هوش مصنوعی: مردی از حاتم پرسید: از کجا نان میخوری؟
گفت: از خرمنگاه خدای که آن نه زیادت و نه نقصان پذیرد.
هوش مصنوعی: او گفت: از خزانهداری خداوند هیچگونه کم و کاستی وجود ندارد.
آن مرد گفت: مال مردمان به فسوس میخوری. حاتم گفت: از مال تو هیچ میخورم؟گفت: نی. گفت: کاشکی تو از مسلمانان بودتی. گفت: حجت میگویی؟گفت: خدای تعالی روز قیامت از بنده حجت خواهد. گفت: این همه سخن است.
هوش مصنوعی: آن مرد گفت: تو مال مردم را در فسوس میخوری. حاتم پاسخ داد: آیا من از مال تو چیزی میخورم؟ او گفت: نه. حاتم ادامه داد: ای کاش تو از مسلمانان بودی. مرد پرسید: آیا این دلیل موجهی است؟ حاتم گفت: خدا در روز قیامت از بندگانش پرسش خواهد کرد. مرد گفت: این همه حرف است.
گفت: خدای تعالی سخن فرستاده است ومادر بر پدر تو به سخن حلال شده است. گفت: روزی همه شما از آسمان آید؟
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند کلامی فرستاده است و مادر نسبت به پدر تو به گفتار مجاز است. سپس پرسید: آیا روزی همه شما از آسمان نازل خواهید شد؟
گفت: روزی همه از آسمان آید وفی السماء رزقکم و ما توعدون. گفت: مگر از روزن خانه شما فرو میآید؟
هوش مصنوعی: گفت: روزی خواهد آمد که همه چیز از آسمان نازل شود و در آسمان روزی شما و آنچه وعده دادهاید وجود دارد. سپس پرسید: آیا این روزی از پنجره خانه شما میافتد؟
گفت: در شکم مادر بودم، آن روز نه روزی میآمد؟
هوش مصنوعی: گفت: وقتی در شکم مادرم بودم، آیا آن روز هر روزی بود؟
گفت: بستان بخسب تا روزی به دهان تو آید.
هوش مصنوعی: گفت: برو بخواب، تا روزی به تو خوشی و سعادت برسد.
حاتم گفت: دو سال در گهواره استان خفته بودم و روزی به دهان من در میآمد.
هوش مصنوعی: حاتم گفت: دو سال در گهواره خوابیده بودم و روزی دهانم باز میشد.
گفت: هیچ کس را دیدی که میدرود ناکشته؟
هوش مصنوعی: گفت: آیا کسی را دیدی که بدون اینکه کشته شود فرار کند؟
گفت: موی سرت که میدروی ناکشته است.
هوش مصنوعی: او گفت: موهای سرت به خاطر اینکه آنها را کوتاه نکردهای، بیجان هستند.
گفت: درهوا رو تا به تو روزی رسد.
هوش مصنوعی: گفت: در زندگی به نحوید تا زمانی به تو برسد که روزی به هدفهایت دست یابی.
گفت: چون مرغ شوم برسد.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که مرغ به من برسد.
گفت: به زمین فرو رو تا برسد.
هوش مصنوعی: گفت: به عمق زمین برو تا به آنچه میخواهی برسی.
گفت: اگر مور شوم برسد. گفت: بزیرآب شو و روزی بطلب.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر به مقام بالا برسی. پاسخ داد: خودت را به زیر آب بینداز و روزی را طلب کن.
گفت: ماهی را روزی در زیر آب میدهد اگر به من نیز رسد، عجب نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر روزی ماهی زیر آب به من برسد، چیز عجیبی نیست.
آن مرد خاموش گشت و توبه کرد. گفت: مرا پندی ده.
هوش مصنوعی: آن مرد ساکت شد و تصمیم به توبه گرفت. گفت: یک نصیحتی به من کن.
گفت: طمع از خلق ببر تا ایشان بخیلی ازتو ببرند، و نهانی میان خویش با خدای نیکو کن تا خدای آشکارای تو را نیز نیکو گرداند، و هرکجا باشی خالق را خدمت کن تا خلق تو را خدمت کنند، و هم او را.
هوش مصنوعی: به او گفت: از دیگران طمع نداشته باش تا آنها نیز از تو خسیس نباشند. در درون خود با خداوند خوب رفتار کن تا خداوند نیز با تو خوب رفتار کند. هر جا که باشی به خدا خدمت کن تا دیگران نیز به تو خدمت کنند و همچنین به خداوند توجه داشته باش.
مرد ی گفت: از کجا میخوری؟گفت: ولله خزائن السموات و الارض.
هوش مصنوعی: مردی پرسید: از کجا روزیات را تأمین میکنی؟ آن شخص جواب داد: به خدا قسم، گنجینههای آسمانها و زمین در دست خداست.
نقل است که حاتم پرسید، مر احمد حنبل را که: روزی را میجویی؟
هوش مصنوعی: حاتم از احمد حنبل پرسید که آیا دنبال روزی میگردی؟
گفت: جوییم.
هوش مصنوعی: او گفت: بیایید بگردیم.
گفت: پیش از وقت میجویی، یا پس از وقت، یا در وقت میجویی؟
هوش مصنوعی: سوال کرد: آیا قبل از موعد دنبال چیزی میگردی، یا بعد از موعد، یا در همان زمان؟
احمد اندیشیدکه: اگر گویم پیش از وقت، گوید چرا روزگار خود ضایع میکنی؟و اگر گویم پس از وقت، گوید چه جوئی چیزی که از تو درگذشت و اگر گویم در وقت گوید چرا مشغول شدی به چیزی که حاضر خواهد بود؟فروماند در این مساله.
هوش مصنوعی: احمد به این فکر کرد که اگر بگوید زودتر از موعد، ممکن است بگویند چرا وقتت را تلف میکنی. اگر بگوید بعداً، ممکن است بگویند چرا چیزی را دنبال میکنی که از دست رفته است. و اگر بگوید در زمان مناسب، ممکن است بگویند چرا به چیزی که هنوز نیامده مشغول شدی. در این موضوع دچار سردرگمی شد.
بزرگی گفت: جواب چنین میبایست نبشت که جستن بر ما نه فریضه است و نه واجب و نه سنت. چه جویم چیزی را که از این هر سه نیست و طلب کردن چیزی که وی خود تو را میجوید. به قول رسول علیه السلام او خود برتو آید. و جواب حاتم این است: علینا ان نعبده کما امرنا و علیه ان یرزقنا کما وعدنا.
هوش مصنوعی: بزرگی بیان میکند که نیازی به جستجو و طلب چیزی که نه واجب است و نه سنت و نه فریضه وجود ندارد. او اشاره میکند که چرا باید به دنبال چیزی باشیم که خود آن چیز به دنبال ماست. به گفته پیامبر (ص)، آن چیز خود به سمت ما خواهد آمد. همچنین پاسخ حاتم این است که وظیفه ما عبادت خداوند طبق دستورات اوست و بر عهده اوست که ما را روزی دهد، همانطور که وعده داده است.
نقل است که حامد لفاف گفت که حاتم گفت: هر روزی بامداد ابلیس وسوسه کند که امروز چه خوری؟گویم مرگ. گوید: چه پوشی؟گویم: کفن. گوید: کجا باشی؟گویم: بگور. گوید: ناخوش مردی. مرا ماند و رفت.
هوش مصنوعی: حامد لفاف روایت کرده که حاتم این طور میگفته است: هر صبح ابلیس من را وسوسه میکند و میپرسد که امروز چه چیزی میخواهی بخوری؟ من پاسخ میدهم: مرگ. او میپرسد: چه چیزی میخواهی بپوشی؟ و من میگویم: کفن. سپس میپرسد: کجا میخواهی باشی؟ و من جواب میدهم: در گور. او با تعجب میگوید: چه زندگی ناخوشی! و بعد از آن میرود.
نقل است که زن وی چنان بود که گفت: من به غزو میروم. زن را گفت: تو را چندی نفقه ماند. گفت: چندانکه زندگانی بخواهی ماند. گفت: زندگانی به دست من نیست. گفت: روزی هم به دست تو نیست.
هوش مصنوعی: گفته شده که زن او چنین گفت: من به جنگ میروم. شوهرش به او گفت: تو چند مدت مالی که خرج کنی، داری؟ او پاسخ داد: به اندازهای که برای ادامه زندگی نیاز دارم. او گفت: اما زندگی در دست تو نیست. زن پاسخ داد: حتی یک روز هم در دست تو نیست.
چون حاتم رفت پیرزنی مر زن حاتم را گفت: حاتم روزی تو چه مانده است؟گفت: حاتم روزی خواره بود، روزی ده اینجاست نرفته است.
هوش مصنوعی: پیرزنی به زنی که متعلق به حاتم بود گفت: حاتم امروز چه چیزی برای تو باقی مانده است؟ زن پاسخ داد: حاتم همیشه از روزی خوشحال بود و امروز هم روزی بسیار خوب در اینجا در دسترس است و نرفته است.
نقل است که حاتم گفت: چون به غزا بودم ترکی مرا بگرفت و بیفگند تا بکشد. دلم هیچ مشغول نشد و نترسید. منتظر می بودم تا چه خواهد کرد. کاردی میجست. ناگاه تیری بر وی آمد و از من بیفتاد. گفتم: تو مرا کشتی یا من تو را.
هوش مصنوعی: حاتم نقل کرده است که زمانی که در جنگ بود، دشمنی او را گرفت و خواست او را به قتل برساند. اما او حتی یک لحظه هم ترسی به دلش راه نداد و فقط منتظر ماند که چه اتفاقی خواهد افتاد. در این میان، آن فرد به دنبال کاردی میگشت. ناگهان تیرکی به او برخورد کرد و او از کنار حاتم سقوط کرد. حاتم در این لحظه گفت: آیا تو مرا کشتی یا من تو را؟
نقل است که کسی سفری خواست رفت. حاتم را گفت: مرا وصیتی کن. گفت: اگر یارخواهی تو را خدای بس، و اگر همراه خواهی کرام الکاتبین بس، اگر عبرت خواهی تو را دنیا بس، و اگر مونس خواهی قرآن بس، و اگر کار خواهی عبادت خدای تو را بس، و اگر وعظ خواهی تو را مر گ بس، و اگر این که یاد کردم تو را بسنده نیست دوزخ تو را بس.
هوش مصنوعی: روایت شده که شخصی قصد سفر کرد و از حاتم خواست تا برایش وصیتی کند. حاتم به او گفت: اگر به دنبال یار هستی، خدا برایت کافی است؛ و اگر به همراه نیاز داری، فرشتگان نویسنده (کرام الکاتبین) برایت کافیاند. اگر به عبرت نیاز داری، دنیا برایت کافی است؛ و اگر به مونس و همدم احتیاج داری، قرآن برایت کافی است. اگر کار میخواهی، عبادت خداوند برایت کافی است؛ و اگر موعظه میخواهی، مرگ برایت کافی است. و اگر همه اینها برای تو کافی نیست، عذاب جهنم برایت بسنده است.
نقل است که حاتم روزی حامد لفاف را گفت چگونه ای؟گفت: به سلامت و عافیت.
هوش مصنوعی: حاتم روزی از حامد لفاف پرسید که حالت چطور است؟ حامد پاسخ داد: خوبم و در سلامت و عافیت به سر میبرم.
باو گفت: سلامت بعداز گذشتن صراط است و عافیت آن است که در بهشت باشی.
هوش مصنوعی: باو گفت: سلامتی بعد از عبور از پل صراط به دست میآید و آسایش واقعی زمانی است که در بهشت قرار داشته باشی.
گفتند: تو را چه آرزو کند؟
هوش مصنوعی: پرسیدند: آرزوی تو چیست؟
گفت: عافیت.
هوش مصنوعی: او گفت: سلامتی.
گفتند: همه روز در عافیت نه یی؟
هوش مصنوعی: گفتند: آیا هر روز در آسایش و آرامش نیستی؟
گفت: عافیت من آن روز است که آن روز عاصی نباشم.
هوش مصنوعی: او گفت: روزی که من در آن روز خطا نکنم، همان روز روز خوشبختی من است.
نقل است که حاتم را گفتند: فلان مال بسیار جمع کرده است.
هوش مصنوعی: نقل شده که از حاتم پرسیدند: فلانی ثروت زیادی جمع کرده است.
گفت: زندگانی به آن جمع کرده است؟گفتند: نه.
هوش مصنوعی: او پرسید: زندگی در چه چیز خلاصه میشود؟ و آنها پاسخ دادند: نه.
گفت: مرده را مال به چه کار آید؟
هوش مصنوعی: گفت: اموال و داراییها برای مرده چه فایدهای دارند؟
یکی حاتم را گفت: حاجتی هست؟گفت: هست. گفت: بخواه.
هوش مصنوعی: یک نفر به حاتم گفت: آیا نیازی داری؟ حاتم پاسخ داد: بله، نیاز دارم. او گفت: پس بگو چه چیزی میخواهی.
گفت: حاجتم آن است که نه تو مرا بینی و نه من تو را.
هوش مصنوعی: گفت: خواستهام این است که نه تو من را ببینی و نه من تو را ببینم.
و یکی از مشایخ حاتم را پرسید: نماز چگونه کنی؟
هوش مصنوعی: یکی از اهل معرفت از حاتم پرسید: نماز را چگونه میخوانی؟
گفت: چون وقت در آید وضوی ظاهر کنم و وضوی باطن کنم. گفت: ظاهر را به آب پاک کنم و باطن را به توبه، و آنگاه به مسجد درآیم و مسجد حرام را مشاهده کنم، و مقام ابراهیم را درمیان دو ابروی خود بنهم، و بهشت را بر راست خود و دوزخ را بر چپ خود، و صراط زیر قدم خود دارم، و ملک الموت را پس پشت خود انگارم، و دل را به خدای سپارم. آنگاه تکبیر بگویم با تعظیم و قیامی به حرمت و قرائتی با هیبت و سجودی با تضرع و رکوعی با تواضع و جلوسی به حلم و سلامی به شکر بگویم. نماز من این چنین بود.
هوش مصنوعی: او گفت: زمانی که وقت فرا برسد، وضویی ظاهری میسازم و وضویی باطنی برقرار میکنم. یعنی با آب، بدنم را پاک میکنم و با توبه، درونم را تصفیه مینمایم. سپس به مسجد میروم و کعبه را مینگرم و مقام ابراهیم را در میان چشمانم قرار میدهم. بهشت را در سمت راست و جهنم را در سمت چپ خود تصور میکنم و راه راست زیر پاهایم میباشد. فرشته مرگ را هم پشت سرم قرار میدهم و قلبم را به خداوند واگذار میکنم. سپس با احترام و ایستاده، الله اکبر میگویم و با وقار و هیبت قرائت میکنم و در سجده با تضرع و در رکوع با تواضع خم میشوم و در نشستن با حلم رفتار میکنم و در پایان به شکرگزاری سلام میدهم. اینگونه نماز من است.
نقل است که یک روز به جمعی از اهل علم بگذشت و گفت: اگر سه چیزدرشماست و اگر نه دوزخ را واجب است. گفتند: آن سه چیز چیست؟
هوش مصنوعی: روزی به جمعی از دانشمندان برخورد و گفت: اگر سه ویژگی در شما وجود داشته باشد، در غیر اینصورت ورود به دوزخ بر شما واجب است. آنها پرسیدند: آن سه ویژگی چیست؟
گفت: حسرت دینه که از شما گذشت و نتوانید در آن طاعت زیادت کردن و نه گناهان را عذرخواستن، و اگر امروز به عذردینه مشغول شوی حق امروز کی گزاری؟دیگر امروز را غنیمت شمردن و در صلاح کار خویش کوشیدن به طاعت و خشنود کردن خصمان؛سوم ترس و بیم آنکه فردا به تو چه خواهد رسید. نجات بود یا هلاک؟
هوش مصنوعی: او گفت: افسوس بر این که روزهای گذشته را از دست دادید و نتوانستید در آن زمان به عبادت و شادی بپردازید و گناهانتان را به درستی جبران کنید. اگر امروز در گرفتاریهای گذشته مشغول شوید، حق امروز را چه طور ادا خواهید کرد؟ باید امروز را غنیمت بشمارید و در اصلاح کارهای خود تلاش کنید تا خدا را خشنود کنید و از دشمنان دوری کنید. همچنین باید از این بترسید که فردا چه بر سرتان خواهد آمد؛ آیا نجات خواهید یافت یا به هلاکت دچار خواهید شد؟
و گفت: خدای تعالی سه چیز در سه چیز نهاده است. فراغت عبادت پس از امن مونت نهاده است و اخلاص درکار در نومیدی از خلق نهاده است و نجات از عذاب به آوردن طاعت نهاده است تا مطیع اویی. امید نجات است.
هوش مصنوعی: و گفت: خداوند بزرگ سه چیز را در سه مورد قرار داده است. آرامش عبادت را پس از امنیت قرار داده، اخلاص در کار را در زمانی که از مردم ناامید هستیم، گذاشته و نجات از عذاب را به انجام اطاعت واگذار کرده است تا بندهاش مطیع او باشد. امید به نجات از این طریق به وجود میآید.
و گفت: حذر کن از مرگ به سه حال که تو را بگیرد؛ کبر و حرص و خرامیدن. اما متکبر را خدای از این جهان بیرون نبرد تا نچشاند خواریی از کمترین کس از اهل وی. و اما حریص را بیرون نبرد از این جهان مگر گرسنه و تشنه، گلویش را بگیرد و گذر ندهد تا چیزی بخورد. اما خرامنده را بیرون نبرد تا او را نغلطاند در بول و حدث.
هوش مصنوعی: احتیاط کن از مرگ در سه حالت که تو را در بر بگیرد: تکبر، حرص و خودپسندی. اما خداوند متکبر را از این دنیا نمیبرد تا طعم خفت و ذلت را از کمترین افراد اطرافش بچشد. همچنین حریص را جز با گرسنگی و تشنگی از دنیا نمیبرد، تا گلویدش را بفشارد و اجازه ندهد چیزی بخورد. در مورد خودپسند نیز، خدا او را نمیبرد تا اینکه در شرمساری و زشتی بیفتد.
و گفت: اگر وزن کنید کبر زاهدان روزگار ما را وعلما و قراء ایشان را بسی زیادت آید از کبر امرا و ملوک.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر فخر و خودپسندی زاهدان زمانه ما و دانشمندان و قاریان آنها را بسنجید، به مراتب بیشتر از خودپسندی فرمانروایان و پادشاهان خواهد بود.
و گفت: به خانه و باغ آراسته غره مشو که هیچ جای بهتر از بهشت نیست. آدم دید آنچه دید دیگر به بسیاری کرامت و عبادت غره مشو که بلعم با چندان کرامت و با نام بزرگ خدای که او را داده بود. دید آنچه دید خدای تعالی گفت: فمثله کمثل الکلب. دیگر به بسیاری عمل غره مشو، که ابلیس با آن همه طاعت دید. آنچه دید دیگر به دیدن پارسایان و عالمان غره مشو که هیچ کس بزرگتر از مصطفی نبود صلی الله و علی آله و سلم، ثعلبه در خدمت وی بود و خویشان وی وی را میدیدند و خدمت میکردند و هیچ سود نداشت.
هوش مصنوعی: سخنان او چنین است: به زیباییهای خانه و باغ مغرور نشوید، زیرا هیچ جایی بهتر از بهشت نیست. آدم وقتی آنچه را که دید، دیگر به اعتبار کرامت و عبادت هم مغرور نشد، چرا که بلعم با آن همه کرامت و نام بزرگی که خدا به او داده بود، باز هم به همان عاقبت دچار شد. خداوند میفرماید: «حال او مانند سگ است». بنابراین، به انجام اعمال زیاد هم مغرور نشوید، چرا که ابلیس با همه طاعتها و بندگیها نیز به فنا رفت. همچنین، به دیدن پارسایان و دانشمندان هم مغرور نشوید، زیرا هیچ کس بزرگتر از پیامبر اسلام نبوده است. ثعلبه در خدمت آن حضرت بود و خانوادهاش او را میدیدند و خدمت میکردند و این هم هیچ سودی برای او نداشت.
و گفت: هر که در این مذهب آید سه مرگش بباید چشید: موت الابیض و آن گرسنگی است؛و مودت الاسود و آن احتمال است؛و موت الاحمر؛و آن موقع داشتن است.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که به این مذهب وارد شود، باید سه نوع مرگ را تجربه کند: مرگ سفید که به معنی گرسنگی است؛ مرگ سیاه که به معنای تحمل سختیهاست؛ و مرگ قرمز که به معنای لحظههای آمادهباش و آمادگی است.
وگفت: هرکه به مقدار یک سبع از قرآن و حکایات پارسایان در شبانه روزی برخود عرضه نکند دین خویش به سلامت نتواند نگاه داشت.
هوش مصنوعی: او گفت: هرکسی که به اندازه یک هفتم از قرآن و داستانهای پارسایان را در طول یک روز برای خود نگذارد، نمیتواند دین خود را به خوبی حفظ کند.
و گفت: دل پنج نوع است: دلی است مرده؛ودلی است بیمار؛و دلی است غافل؛ودلی است منتبه، و دلی است صحیح. دل مرده
هوش مصنوعی: دل دارای پنج نوع است: نوعی که مرده است، نوعی که بیمار است، نوعی که غافل است، نوعی که متوجه و بیدار است، و نوعی که سالم و درست است. دل مرده...
دل کافران است. دل بیمار، دل گناهکاران است. دل غافل، دل برخوردار است. دل منتبه، دل جهود بدکار است، قالوا قلوبنا غلف. ودل صحیح، دل هوشیار است که در کار است و با طاعت بسیار است وبا خوف از ملک ذوالجلال است.
هوش مصنوعی: دل کافران و گناهکاران بیمار است. دل افرادی که غافل هستند، ظاهراً آرامش دارد. اما دل کسانی که بیدارند و به فکر خود هستند، دل درستی است که در حال فعالیت و انجام کارهای نیک است و از خداوند بزرگ ترس دارد و به عبادت مشغول است.
و گفت: در سه وقت تعهد نفس کن: چون عمل کنی یاد دار که خدای ناظر است به تو؛ و چون گویی یاد دار که خدای میشنود آنچه میگویی؛ و چون خاموش باشی یاد دار که خدای میداند که چگونه خاموشی.
هوش مصنوعی: او گفت: در سه حالت توجه داشته باش: وقتی که چیزی را انجام میدهی به یاد داشته باش که خدا را در نظارت بر خود داری؛ وقتی که صحبت میکنی، به یاد داشته باش که خدا میشنود آنچه را که میگویی؛ و وقتی که سکوت کردهای، به خاطر داشته باش که خدا میداند چگونه سکوت کنی.
و گفت: شهوت سه قسم است: شهوتی در خوردن؛شهوتی است در گفتن؛ و شهوتی است در نگریستن. درخوردن اعتماد بر خدای نگاه دار؛و در گفتن راستی نگاه دار؛و در نگریستن عبرت نگاه دار.
هوش مصنوعی: او گفت: شهوت به سه دسته تقسیم میشود: یکی در خوردن، دیگری در گفتن و سومی در نگریستن. در مورد خوردن، بر خداوند توکل کن؛ در گفتن، صداقت را رعایت کن؛ و در نگریستن، با عبرت و عبرتآموزی نگاه کن.
و گفت: در چهار موضع نفس خود را باز جوی: در عمل صالح بی ریا؛ و در گرفتن بی طمع؛ و در دادن بی منت؛ و درنگاه داشتن بی بخل.
هوش مصنوعی: و فرمود: در چهار مورد خود را بررسی کن: اول در اعمال نیکو که بدون ریا باشد؛ دوم در دریافت چیزی به طور بیطمع؛ سوم در بخشش بدون انتظار پاداش؛ و چهارم در نگهداری و صرف نکردن به طور بخیلانه.
و گفت: منافق آن است که آنچه در دنیا بگیرد به حرص گیرد و اگر منع کند به شک منع کند و اگر نفقه کند در معصیت نفقه کند و مومن آنچه گیرد به کم رغبتی و خوف گیرد و اگر نگاه دارد به سختی نگاه دارد. یعنی سخت بود بر ا و نگاه داشتن و اگر نفقه کند در طاعت بود صالحا لوجه الله تعالی.
هوش مصنوعی: و گفت: فرد منافق کسی است که برای به دست آوردن چیزهای دنیوی با حرص و طمع عمل میکند و اگر چیزی از او گرفته شود، به سختی این موضوع را قبول میکند. همچنین اگر خرج کند، این خرج در مسیر گناه خواهد بود. اما مومن کسی است که در دست آوردن چیزها با بیمیلی و ترس عمل میکند و اگر چیزی را نگه دارد، این کار برای او سخت و دشوار است. همچنین اگر خرج کند، این کار را در راه طاعت و رضایت خدا انجام میدهد.
و گفت: جهاد سه است؛ جهادی درسر با شیطان تا وقتی که شکسته شود؛ و جهادی است در علانیه در ادای فرایض تا وقتی که گزارده شود. چنانکه فرموده اند نماز فرض به جماعت آشکار و زکوه آشکارا و جهادی است با اعداء دین در غزوه اسلام تا کشته شود یا بکشد.
هوش مصنوعی: جهاد به سه نوع تقسیم میشود: اول جهاد با نفس و شیطان که تا زمانی که انسان بر آنها پیروز نشود ادامه دارد؛ دوم جهاد در انجام واجبات بهطور علنی که تا زمانی که این واجبات به جا آورده شوند، ادامه مییابد، مانند نماز جماعت و زکات که باید به صورت آشکار ادا شوند؛ و سوم جهاد در برابر دشمنان دین در میدانهای نبرد که به دو شکل ممکن است پایان یابد: یا شخص کشته میشود یا دشمن را میکشد.
و گفت: مردم را از همه احتمال باید کرد، مگر از نفس خویش.
هوش مصنوعی: او گفت: باید از همه چیز در مورد مردم انتظار داشت، جز از نفس خود.
و گفت: اول زهد اعتماد است برخدای، ومیانه آن صبراست؛ و آخر آن اخلاص است.
هوش مصنوعی: او گفت: ابتدا زهد به معنای اعتماد به خداست، در میانه آن صبر است و در انتها نیز اخلاص وجود دارد.
و گفت: هر چیزی را زینتی است. زینت عبادت خوف است و علامت خوف کوتاهی امل است؛ و این آیت خواند لا تخافوا ولا تحزنوا.
هوش مصنوعی: او گفت: هر چیزی زیبایی خاصی دارد. زیبایی عبادت، ترس از خداست و نشانهای از این ترس، کوتاه بودن آرزوها است؛ و سپس آیهای را خواند که میگوید: نه بترسید و نه اندوهگین باشید.
و گفت: اگر خواهی که دوست خدا باشی، راضی باش به هر چه خدای کند، و اگر خواهی که تو را در آسمانها بشناسند بر توباد به صدق وعده.
هوش مصنوعی: گفت: اگر میخواهی دوست خدا باشی، باید به تمامی کارهایی که خدا انجام میدهد رضایت داشته باشی. همچنین اگر میخواهی در آسمانها شناخته شوی، باید در صداقت و وفای به وعدههای خود کوشا باشی.
و گفت: شتابزدگی از شیطان است، مگر در پنج چیز: طعام پیش مهمان نهادن؛ و تجهیزمردگان؛و نکاح دختران بالغه؛و گزاردن وام؛ و توبه گناهان.
هوش مصنوعی: او گفت که شتابزدگی از شیطان است، مگر در پنج مورد: گذاشتن غذا برای مهمان، آماده کردن مردگان، ازدواج دختران بالغ، پرداخت بدهی و توبه از گناهان.
نقل است که حاتم را چیزی فرستادندی؛ قبول نکردی. گفتند: چرا نمیگیری؟
هوش مصنوعی: حاتم چیزی را که به او فرستاده بودند، قبول نکرد. وقتی از او پرسیدند که چرا نمیگیرد، پاسخ نداد.
گفت: اندر پذیرفتن ذل خویش دیدم و اندر نا گرفتن عز خویش دیدم.
هوش مصنوعی: او گفت: در قبول کردن ذلت خود، آن را دیدم و در نپذیرفتن عزت خود، نیز آن را مشاهده کردم.
یکبار قبول کرد. گفتند: چه حکمت است؟ گفت: عز او بر عز خویش اختیار کردم، و ذل خویش برذل او برگزیدم.
هوش مصنوعی: یک بار انتخاب کرد. از او پرسیدند: دلیل این انتخاب چیست؟ او پاسخ داد: من عزت خود را بر عزت او ترجیح دادم و ذلت خود را بر ذلت او گزیدم.
نقل است چون حاتم به بغداد آمد خلیفه را خبر دادند که زاهد خراسان آمده است. او را طلب کرد. چون حاتم ازدر در آمد خلیفه را گفت: یا زاهد!
هوش مصنوعی: روزی حاتم طائی به بغداد آمد و خبر ورود او به خلیفه رسید. خلیفه دستور داد تا او را به حضور بخواهند. وقتی حاتم وارد شد، خلیفه به او گفت: ای زاهد!
خلیفه گفت: من زاهد نیم که همه دنیا زیرفرمان من است. زاهدتویی. حاتم گفت: نی، که تو زاهدی، که خدای تعالی میفرماید قل متاع الدنیا قلیل. و تو به اندکی قناعت کرده ای زاهد تو باشی نه من، که به دنیا و عقبی سر فرود نمیآورم، چگونه زاهد باشم؟
هوش مصنوعی: خلیفه گفت: من زاهد نیستم چون همه دنیا زیر دست من است. اما حاتم پاسخ داد: نه، تو زاهد نیستی، زیرا خداوند میفرماید که متاع دنیا کم است. تو به چیزهای کم قناعت کردهای و زاهد به حساب میآیی، نه من که به دنیا و آخرت اهمیتی نمیدهم. چگونه میتوانم زاهد باشم؟