گنجور

بخش ۲۸ - ذکر معروف کرخی رحمةالله علیه

آن همدم نسیم وصال، آن محرم حریم جمال، آن مقتدای صدر طریقت، آن رهنمای راه حقیقت، آن عارف اسرار شیخی، قطب وقت، معروف کرخی رحمةالله علیه، مقدم طریقت بود و مقدم طوایف بود و مخصوص بانواع لطایف بود و سید محبان وقت بود و خلاصه عارفان عهد بود بلکه اگر عارف نبودی معروف نگشتی کرامت و ریاضت او بسیار و در فتوت و تقوی آیتی بود و عظیم لطفی و قربی تمام داشته است و در مقام انس و شوق بغایت بوده است و مادر و پدرش ترسا بودند وی را بر معلم فرستادند استادش گفت: بگوی خدا ثالث و ثلاثه گفت نی، بل هو الله الواحد هرچند که می‌گفت که بگوی خدای سه است او می‌گفت یکی هرچند استاد بزدش سود نداشت یکبار سخت زدش، معروف بگریخت و بیش نیافتندش مادر و پدرش گفتندی کاشکی بیامدی و هردینی که او بخواستی ما موافقت او کردمانی. وی برفت و بردست علی بن موسی الرضا مسلمان شد. بعد از چند گاه، روزی بدر خانه پدر رفت. در خانه بکوفت گفتند کیست؟ گفت: معروف. گفتند بر کدام دینی؟ گفت بر دین محمد رسول الله. مادر و پدرش در حال مسلمان شدند آنگاه بداود طائی افتاد و بسیار ریاضت کشید و بسی عبادت و مجاهده بجای آورد و چندان در صدق قدم زد که مشارالیه گشت. محمد بن منصور الطوسی گوید بنزدیک معروف بودم در بغداد اثری بر روی او دیدم. گفتم دی بنزدیک تو بودم این نشان نبود، این چیست؟

گفت: چیزی که ترا چاره است مپرس و پرس از چیزی که ترا بکار آید؟

گفتم: بحق معبود که بگوی.

گفت: دوش نماز می‌کردم و خواستم که به مکه روم و طوافی کنم بسوی زمزم رفتم تا آب خورم پای من بلغزید و روی بدان درآمد. این نشان آنست. نقلست که بدجله رفته بود بطهارت و مصحف و مصلا در مسجد بنهاد پیرزنی درآمد و برگرفت و می‌رفت معروف از پی او می‌رفت تا بدو رسید با وی سخن گفت سر در پیش افکند تا چشم بر وی نیفتد، گفت هیچ پسرک قرآن خوان داری گفت نی، گفت مصحف بمن ده، مصلی ترا. آن زن از حلم او بشگفت ماند و هردو آنجا بنهاد. معروف گفت مصلی ترا حلال بگیر. آن زن از شرم و خجالت آن بشتافت برفت.

نقلست که یک روز با جمعی می‌رفت جماعتی جوانان می‌آمدند و فساد می‌کردند تا بلب دجله رسیدند یاران گفتند یا شیخ دعا کن تا حق تعالی این جمله را غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود.

معروف گفت: دستها بردارید.

پس گفت الهی چنانکه درین جهان عیش شان خوش داری در آن جهان شان عیش خوش ده. اصحاب بتعجب بماندند. گفتند: خواجه ما سر این دعا نمی دانیم! گفت: آنکس که با او می‌گویم می‌داند. توقف کنید که هم اکنون سر این پیدا آید آن جمع چون شیخ بدیدند رباب بشکستند و خمر بریختند و لرزه بر ایشان افتاد و در دست و پای شیخ افتادند و توبه کردند.

شسیخ گفت دیدید که مراد جمله حاصل شد، بی غرق و بی آنکه رنجی بکسی رسید.

نقلست که سری سقطی گفت: روز عید معروف را دیدم گه دانه خرما برچید گفتم این را چه می کنی گفت این کودک را دیدم که می‌گریست.

گفتم: چرا می‌گریی؟

گفت: من یتیمم نه پدر دارم و نه مادر، کودکان دیگر را جامه هاست و من ندارم و ایشان جوز دارند و من ندارم. این دانه ها از بهر آن می‌چینم تا بفروشم و ویرا جوز خرم تا برود و بازی می کند.

سری گفت این کار من کفایت کنم و دل ترا فارغ کنم کودک را بردم و جامه درو پوشیدم و جوز خریدم و دل وی شاد کردم در حال نوری دیدم که در دلم پدید آمد و حالم از لونی دیگر شد.

نقلست که روزی معروف را مسافری رسید در خانقاه و قبله را نمی‌دانست روی بسوئی دیگر کرد و نماز کرد. چون وقت نماز درآمد، اصحاب روی سوی قبله کردند و نماز کردند آن مسافر خجل شد. گفت: آخر مرا چرا خبر نکردید؟ شیخ گفت: ما درویشیم و درویش را با تصوف چه کار؟

آن مسافر را چندان مراعات کرد که صفت نتوان کرد.

نقلست که معروف را خالی بود که والی شهر بود. روزی بجایی خراب می‌گذشت. معروف را دید آنجا نشسته و نان می‌خورد و سگی در پیش وی، و او یک لقمه در دهان خود می‌نهاد و یک لقمه در دهان سگ.

خال گفت: شرم نمی‌داری که با سگ نان می‌خوری؟

گفت: از شرم نان می‌دهم بدرویش.

پس سر برآورد و مرغی را از هوا بخواند مرغ فرود آمد و بر دست وی نشست وبه پر خود سر و چشم او را می‌پوشید. معروف گفت: هرکه از خدا شرم دارد همه چیز ازو شرم دارد در حال، خال خجل شد.

نقلست که یکی روز طهارت بشکست در حال تیمم کرد گفتند اینک دجله، تیمم چرا می‌کنی؟

گفت: تواند بود که تا آنجا برسم نمانده باشم. نقلست که یکبار شوق بر وی غالب شد ستونی بود برخاست و آن ستون را در کنار گرفت وچندان بفشرد که بیم آن بود که آن ستون پاره شود و او را کلماتی است عالی. گفت علامت جوانمرد سه چیز است یکی وفا بی خلاف. دوم ستایش بی خود. سوم عطائی بی سوال.

گفت: علامت دوستی خدای آن بود که او را مشغول دارد به کاری که سعادت وی در آن بودو نگاه دارد از مشغولئی که او را بکار نیاید و گفت: علامت گرفت خدای در حق کسی آن بود که او را مشغول کند بکار نفس خویش بچیزی که او را بکار نیاید و گفت علامت اولیای خدای سه چیز است، اندیشه ایشان از خدای بود و قرار ایشان با خدای بود و شغل ایشان در خدای بود.

و گفت: چون حق تعالی به بنده ای خیری خواهد داد در عمل خیر بر وی بگشاید و در سخن بر وی ببندد و سخن گفتن مرد در چیزی که بکار نیاید علامت خذلان است و چون بکسی شری خواهد برعکس این بود.

و گفت: حقیقت وفا بهوش آمدن سر است و از خواب غفلت و فارغ شدن اندیشه است از فضول آفت.

و گفت: چون خدای تعالی بکسی خیری خواهد داد برو بگشاید در عمل و در بندد بر وی در کسل.

و گفت: طلب بهشت بی عمل گناه است و انتظار شفاعت بی نگاه داشت سنت نوعی است از غرور و امید داشتن رحمت در نافرمان برداری جهلست و حماقت و گفتند: تصوف چیست؟

گفت: گرفتن حقایق و گفتن بدقایق و نومید شدن ا زآنچه هست در دست خلایق و گفت هرکه عاشق ریاست است هرگز فلاح نیابد.

و گفت: من راهی می‌دانم به خدای آنکه از کسی چیزی نخواهی و هیچت نبود که کسی از تو چیزی خواهد.

و گفت: چشم فرو خوابانید. اگر همه از نری بود و ماده ای.

و گفت: زبان از مدح نگاه دارید چنانکه از ذم نگاه دارید و سوال کردند که به چه چیز دست یابیم بر طاعت؟ گفت: بدانکه دنیا از دل خود بیرون کنید که اگر اندک چیزی از دنیا در دل شما آید هر سجده که کنید آن چیز را کنید و سوال کردند از محبت.

گفت: محبت نه از تعلیم خلق است که محبت از موهبت حق است و از فضل او و گفت: عارف را اگر هیچ نعمتی نبود او خود در همه نعمتی بود.

نقلست که یک روز طعامی خوش می‌خورد او را گفتند چه می‌خوری؟ گفت: من مهمانم آنچه مرا دهند آن خورم با این همه یک روز نفس را می‌گفت ای نفس خلاص ده مرا تا تو نیز خلاص یابی و ابراهیم یکبار او را وصیتی خواست.

گفت: توکل کن تا خدای با تو بهم بود و انیس تو بود و بازگشت بود که از همه برو شکایت کنی که جمله خلق نه ترا منفعت تواند رسانیدو نه مضرت دفع توانند کرد و گفت:

التماسی که کنی از آنجا کن که جمله درمانها نزدیک اوست و بدانکه هرچه بتو فرومی آید رنجی یا بلائی یا فاقة، یقین می‌دان که فرج یافتن از آن در نهان داشتن است و کسی دیگر گفت مرا وصیتی کن.

گفت: حذر کن از آنکه خدای ترا می‌بیند و تو در شیوه مساکین نباشی.

سری گفت: معروف مرا گفت: چون ترا بخدای حاجتی بود سوگندش بده بگوی یارب بحق معروف کرخی که حاجت من روا کنی تا حالی اجابت افتد.

نقلست که شیعه یک روز بر در رضا رضی الله عنه مزاحمت کردند و پهلوی معروف کرخی را بشکستند بیمار شد، سری سقطی گفت: مرا وصیتی کن.

گفت: چون من بمیرم پیراهن مرا بصدقه ده که من می‌خواهم که از دنیا بیرون روم برهنه باشم چنانکه از مادر برهنه آمده ام لاجرم در تجرید همتا نداشت و از قوت تجرید او بود که بعد از وفات او خاک او را تریاک مجرب می‌گویند بهر حاجت که بخاک او روند حق تعالی روا گرداند. پس چون وفات کرد از غایت خلق و تواضع او بود که همه ادیان در وی دعوی کردند جهودان و ترسایان و مومنان هر یک گروه گفتند که وی از ما است خادم گفت:

که او گفته است که هرکه جنازه مرا از زمین تواند داشت من از آن قومم. ترسایان نتوانستند، جهودان نتوانستند برداشت، اهل اسلام بیامدند برداشتند و نماز کردند و باز هم آنجا او را بخاک کردند.

نقلست که یک روز روزه دار بود و روزه بنماز دیگر رسیده بود در بازار می‌رفت سقائی می‌گفت که رحم الله من شرب. خدای بر آنکس رحمت کند که ازین آب بخورد بگرفت و بخورد.

گفتند نه که روزه دار بودی؟

گفت: آری لکن بدعا رغبت کردم. چون وفات کرد او را بخواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد؟

گفت: مرا در کار دعای، سقا کرد و بیامرزید محمد بن الحسین رحمةالله علیه گفت: معروف را بخواب دیدم گفتم خدای با تو چه کرد؟

گفت: بیامرزید.

گفتم: بزهد و ورع؟ گفت نی، بقبول یک سخن که از پسر سماک شنیدم بکوفه گفت هر که بجملگی بازگردد خدای برحمت بدو باز گردد و همه خلق را بدو باز گرداند سخن او در دل من افتاد بخدای بازگشتم و ازجمله شغلها دست بداشتم مگر خدمت علی بن موسی الرضا و این سخن او را گفتم گفت:

اگر پند پذیری این ترا کفایت است. سری گفت:

معروف را بخواب دیدم در زیر عرش ایستاده چشم فراخ و پهن باز کرده چون والهی مدهوش و از حق تعالی ندا می‌رسید به فرشتگان که این کیست؟

گفتند بارخدایا تو داناتری؟

فرمان آمد که معروفست که از دوستی ما مست و واله گشته است و جز بدیدار ما بهوش بازنیاید و جز بلقاء ما از خود خبر نیابد.

رحمةالله علیه.

بخش ۲۷ - ذکر سهل بن التستری قدس الله روحه العزیز: آن سیاح بیداء طریقت، آن غواص دریای حقیقت، آن شرف اکابر آن مشرف خاطر، آن مهدی راه و رهبری، سهل بن عبدالله التستری، رحمة الله علیه از محتشمان اهل تصوف بود و از کبار این طایفه بود و درین شیوه مجتهد بود و در وقت خود سلطان طریقت بود و برهان حقیقت بود و براهین او بسیار است و در جوع و سهر شانی عالی داشت و از علماء مشایخ بود و امام عهد و معتبر جمله بود و در ریاضات و کرامات بی نظیر بود و در معاملات و اشارات بی بدل بود و در حقایق و دقایق بی همتا بود و علما ظاهر چنان گویند که میان شریعت و حقیقت او جمع کرده است و این عجب خود هر دو یکی است که حقیقت روغن شریعت است و شریعت مغز آن، پیر او ذوالنون مصری بود در آن سال که به حج رفته بود او را دریافت و هیچ شیخی را از طفلی باز، این واقعه ظاهر نبوده است چنانکه او را پیش از طفلی، باز چنانکه ازو نقل کنند که گفته است که یاد دارم که حق تعالی می‌گفت الست بربکم و من گفتم بلی و جواب دادم و در شکم مادر خویشتن را یاد دارم و گفت سه ساله بودم که مرا قیام شب بودی و اندر نماز خالم محمد بن سوار همی گریستی که او را قیام است. گفتی یا سهل بخسب که دلم مشغول همی داری و من پنهان و آشکار نظاره او می‌کردم تا چنان شدم که خالم را گفتم مرا حالتی می‌باشد صعب چنانکه می‌بینم که سر من بسجود است پیش عرش. بخش ۲۹ - ذکر سری سقطی قدس الله روحه: آن نفس کشته مجاهده، آن دل زنده مشاهده، آن سالک حضرت ملکوت، آن شاهد عزت جبروت، آن نقطه دایره لانقطی، شیخ وقت، سری سقطی رحمةالله علیه، امام اهل تصوف بود و در اصناف علم بکمال بود و دریای اندوه و درد بود و کوه حلم و ثبات بود و خزانه مروت و شفقت بود و در رموز و شارات اعجوبه بود و اول کسی که در بغداد سخن حقایق و توحید گفت او بود و بیشتر از مشایخ عراق مرید وی بودند و خال جنید بود و مرید معروف کرخی بود و حبیب راعی را دیده بود و در ابتدا در بغداد نشستی دکانی داشت و پرده از در دکان درآویخته بود و نماز کردی هر روز چندین رکعت.نماز کردی یکی از کوه لکام بیامد به زیارت وی و پرده از آن در برداشت و سلام گفت و سری را گفت فلان پیر از کوه لکام ترا سلام گفت.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن همدم نسیم وصال، آن محرم حریم جمال، آن مقتدای صدر طریقت، آن رهنمای راه حقیقت، آن عارف اسرار شیخی، قطب وقت، معروف کرخی رحمةالله علیه، مقدم طریقت بود و مقدم طوایف بود و مخصوص بانواع لطایف بود و سید محبان وقت بود و خلاصه عارفان عهد بود بلکه اگر عارف نبودی معروف نگشتی کرامت و ریاضت او بسیار و در فتوت و تقوی آیتی بود و عظیم لطفی و قربی تمام داشته است و در مقام انس و شوق بغایت بوده است و مادر و پدرش ترسا بودند وی را بر معلم فرستادند استادش گفت: بگوی خدا ثالث و ثلاثه گفت نی، بل هو الله الواحد هرچند که می‌گفت که بگوی خدای سه است او می‌گفت یکی هرچند استاد بزدش سود نداشت یکبار سخت زدش، معروف بگریخت و بیش نیافتندش مادر و پدرش گفتندی کاشکی بیامدی و هردینی که او بخواستی ما موافقت او کردمانی. وی برفت و بردست علی بن موسی الرضا مسلمان شد. بعد از چند گاه، روزی بدر خانه پدر رفت. در خانه بکوفت گفتند کیست؟ گفت: معروف. گفتند بر کدام دینی؟ گفت بر دین محمد رسول الله. مادر و پدرش در حال مسلمان شدند آنگاه بداود طائی افتاد و بسیار ریاضت کشید و بسی عبادت و مجاهده بجای آورد و چندان در صدق قدم زد که مشارالیه گشت. محمد بن منصور الطوسی گوید بنزدیک معروف بودم در بغداد اثری بر روی او دیدم. گفتم دی بنزدیک تو بودم این نشان نبود، این چیست؟
هوش مصنوعی: معروف کرخی، شخصیت برجسته‌ای در تاریخ تصوف و عرفان اسلامی است که به عنوان یکی از بزرگترین عارفان زمان خود شناخته می‌شود. او در خانواده‌ای غیرمسلمان متولد شد، اما با تلاش‌های مداوم و جستجوی حقیقت به دین اسلام گرایش پیدا کرد. معلم او به او یاد می‌دهد تا درباره خداوند بحث کند، اما معروف به شدت بر باور خود اصرار می‌ورزد که خدا واحد است. پس از مواجهه با چندین چالش و مخالفت از سوی والدینش، او تصمیم می‌گیرد که به دین اسلام روی بیاورد و در نهایت با ایمان به پیامبر اسلام، محمد (ص)، مسلمان می‌شود. پس از مسلمان شدن، معروف راهی پرمشقت و پر زحمت را در مسیر عرفان و عبادت طی می‌کند و در این راه به اوج صدق و حقیقت می‌رسد. او به عنوان یکی از بزرگ‌ترین عارفان زمان خود مورد احترام و محبت مردم قرار گرفت و یاد و خاطره‌اش همچنان در تاریخ باقی مانده است.
گفت: چیزی که ترا چاره است مپرس و پرس از چیزی که ترا بکار آید؟
هوش مصنوعی: او گفت: از چیزهایی که به تو کمک نمی‌کند نپرس و از چیزهایی بپرس که برایت مفید است.
گفتم: بحق معبود که بگوی.
هوش مصنوعی: گفتم: به خداوند راست بگو.
گفت: دوش نماز می‌کردم و خواستم که به مکه روم و طوافی کنم بسوی زمزم رفتم تا آب خورم پای من بلغزید و روی بدان درآمد. این نشان آنست. نقلست که بدجله رفته بود بطهارت و مصحف و مصلا در مسجد بنهاد پیرزنی درآمد و برگرفت و می‌رفت معروف از پی او می‌رفت تا بدو رسید با وی سخن گفت سر در پیش افکند تا چشم بر وی نیفتد، گفت هیچ پسرک قرآن خوان داری گفت نی، گفت مصحف بمن ده، مصلی ترا. آن زن از حلم او بشگفت ماند و هردو آنجا بنهاد. معروف گفت مصلی ترا حلال بگیر. آن زن از شرم و خجالت آن بشتافت برفت.
هوش مصنوعی: گفت: دیشب مشغول نماز بودم و خواستم به مکه بروم و طواف کنم. به سمت آب زمزم رفتم تا آب بنوشم، اما پایم بلغزید و به زمین افتادم. این نشانه‌ای است. نقل شده که معروف به جای وضو رفت و قرآن و سجاده‌اش را در مسجد گذاشت. یک زن پیر آمد و آنها را برداشت و می‌خواست برود. معروف در پی او رفت تا به او رسید و با او سخن گفت و سرش را پایین انداخت تا او را نبیند. از او پرسید آیا پسری دارد که قرآن می‌خواند؟ او پاسخ داد که نه. زن از او خواست که مصحف و سجاده‌اش را بدهد. آن زن از صبر و حلم معروف شگفت‌زده شد و هر دو آنجا ماندند. معروف گفت سجاده‌ات را حلال بگیر. آن زن از خجالت شتاب‌زده رفت.
نقلست که یک روز با جمعی می‌رفت جماعتی جوانان می‌آمدند و فساد می‌کردند تا بلب دجله رسیدند یاران گفتند یا شیخ دعا کن تا حق تعالی این جمله را غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود.
هوش مصنوعی: روزی گروهی در حال حرکت بودند و جوانانی را دیدند که فساد می‌کردند. وقتی به بلب دجله رسیدند، یاران از شیخ خواستند که دعا کند تا خداوند این جوانان را غرق کند تا شرّ آنها از مردم قطع شود.
معروف گفت: دستها بردارید.
هوش مصنوعی: معروف گفت: دست‌ها را پایین بگذارید.
پس گفت الهی چنانکه درین جهان عیش شان خوش داری در آن جهان شان عیش خوش ده. اصحاب بتعجب بماندند. گفتند: خواجه ما سر این دعا نمی دانیم! گفت: آنکس که با او می‌گویم می‌داند. توقف کنید که هم اکنون سر این پیدا آید آن جمع چون شیخ بدیدند رباب بشکستند و خمر بریختند و لرزه بر ایشان افتاد و در دست و پای شیخ افتادند و توبه کردند.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوندا، چنانکه در این دنیا به بندگانت خوشی عطا می‌کنی، در آن جهان نیز به آن‌ها خوشی بده. یاران او از تعجب ماندند و گفتند: پیشوای ما، دلیل این دعا چیست؟ او پاسخ داد: کسی که با او صحبت می‌کنم، می‌داند. مکث کنید که به زودی دلیل این موضوع روشن خواهد شد. وقتی آن گروه شیخ را دیدند، سازهایشان را شکستند و شراب‌ها را ریختند و دچار لرز و اضطراب شدند و به پای شیخ افتاده و توبه کردند.
شسیخ گفت دیدید که مراد جمله حاصل شد، بی غرق و بی آنکه رنجی بکسی رسید.
هوش مصنوعی: شیخ گفت: دیدید که هدف کلی به دست آمد، بدون اینکه کسی غرق شود یا رنجی به کسی برسد.
نقلست که سری سقطی گفت: روز عید معروف را دیدم گه دانه خرما برچید گفتم این را چه می کنی گفت این کودک را دیدم که می‌گریست.
هوش مصنوعی: روزی شخصی به نام سری سقطی در روز عید معروف، دانه‌های خرما را چیده بود. من از او پرسیدم که چه کار می‌کند و او پاسخ داد: «دیدم که این کودک در حال گریه است.»
گفتم: چرا می‌گریی؟
هوش مصنوعی: گفتم: چرا اشک می‌ریزی؟
گفت: من یتیمم نه پدر دارم و نه مادر، کودکان دیگر را جامه هاست و من ندارم و ایشان جوز دارند و من ندارم. این دانه ها از بهر آن می‌چینم تا بفروشم و ویرا جوز خرم تا برود و بازی می کند.
هوش مصنوعی: او گفت: من یتیم هستم و نه پدر دارم و نه مادر. دیگر کودکان لباس دارند و من ندارم. آن‌ها آجیل دارند و من ندارم. این دانه‌ها را جمع می‌کنم تا بفروشم و با پول آن آجیل بخرم تا او خوشحال باشد و بتواند بازی کند.
سری گفت این کار من کفایت کنم و دل ترا فارغ کنم کودک را بردم و جامه درو پوشیدم و جوز خریدم و دل وی شاد کردم در حال نوری دیدم که در دلم پدید آمد و حالم از لونی دیگر شد.
هوش مصنوعی: سری گفت که من این کار را انجام می‌دهم تا بتوانی نگرانی‌ات را کنار بگذاری. من کودک را بردم و لباسش را عوض کردم و چیزهایی برایش خریدم تا دلش شاد شود. در آن لحظه، نوری در دلم حس کردم و احساسم تغییر کرد.
نقلست که روزی معروف را مسافری رسید در خانقاه و قبله را نمی‌دانست روی بسوئی دیگر کرد و نماز کرد. چون وقت نماز درآمد، اصحاب روی سوی قبله کردند و نماز کردند آن مسافر خجل شد. گفت: آخر مرا چرا خبر نکردید؟ شیخ گفت: ما درویشیم و درویش را با تصوف چه کار؟
هوش مصنوعی: روزی مسافری به خانقاه معروفی رسید و از سمت قبله بی‌خبر بود و به سمتی دیگر نماز خواند. وقتی زمان نماز فرا رسید، دیگران رو به قبله کردند و نماز خواندند و آن مسافر خجالت کشید. او گفت: چرا به من خبر ندادید؟ شیخ پاسخ داد: ما درویش هستیم و درویش را با تصوف چه کار؟
آن مسافر را چندان مراعات کرد که صفت نتوان کرد.
هوش مصنوعی: او آن مسافر را به قدری مورد احترام و توجه قرار داد که هیچگونه نقصی نمی‌توان در رفتار او پیدا کرد.
نقلست که معروف را خالی بود که والی شهر بود. روزی بجایی خراب می‌گذشت. معروف را دید آنجا نشسته و نان می‌خورد و سگی در پیش وی، و او یک لقمه در دهان خود می‌نهاد و یک لقمه در دهان سگ.
هوش مصنوعی: روزی والی شهر در حال عبور از مکانی خراب بود. در آنجا معروف را دید که نشسته و نان می‌خورد و در جلوی او سگی بود. معروف یک لقمه از نان را به دهان خود می‌گذاشت و یک لقمه دیگر را به دهان سگ می‌داد.
خال گفت: شرم نمی‌داری که با سگ نان می‌خوری؟
هوش مصنوعی: خال گفت: آیا از این که با سگ نان می‌خوری شرم نمی‌کنی؟
گفت: از شرم نان می‌دهم بدرویش.
هوش مصنوعی: گفت: به خاطر شرم و حیای خود، نان را به درویش می‌دهم.
پس سر برآورد و مرغی را از هوا بخواند مرغ فرود آمد و بر دست وی نشست وبه پر خود سر و چشم او را می‌پوشید. معروف گفت: هرکه از خدا شرم دارد همه چیز ازو شرم دارد در حال، خال خجل شد.
هوش مصنوعی: سپس سر بلند کرد و مرغی را از آسمان فراخواند. مرغ فرود آمد و بر دست او نشست و با پرهایش سر و چشم او را پوشاند. معروف گفت: هرکسی که از خدا شرم کند، همه چیز از او شرم خواهد کرد. در آن لحظه، او به شدت خجالت‌زده شد.
نقلست که یکی روز طهارت بشکست در حال تیمم کرد گفتند اینک دجله، تیمم چرا می‌کنی؟
هوش مصنوعی: روزی طهارت شخصی از بین رفت و او در همان لحظه تیمم کرد. دیگران به او گفتند: «این که دجله در دسترس است، چرا تیمم می‌کنی؟»
گفت: تواند بود که تا آنجا برسم نمانده باشم. نقلست که یکبار شوق بر وی غالب شد ستونی بود برخاست و آن ستون را در کنار گرفت وچندان بفشرد که بیم آن بود که آن ستون پاره شود و او را کلماتی است عالی. گفت علامت جوانمرد سه چیز است یکی وفا بی خلاف. دوم ستایش بی خود. سوم عطائی بی سوال.
هوش مصنوعی: گفت که ممکن است زمانی نداشته باشم تا به آنجا برسم. نقل شده که یک بار شوق زیادی به او دست داد و به سمت ستونی رفت و آن را محکم در آغوش گرفت، به طوری که احتمال می‌رفت آن ستون شکسته شود. او کلماتی عمیق و قابل تأمل دارد. او می‌گوید نشانه‌های جوانمردی سه چیز است: اول وفاداری بدون خیانت. دوم، ستایش بدون خودپسندی. سوم، بخشش بدون اینکه بخواهی چیزی در ازای آن.
گفت: علامت دوستی خدای آن بود که او را مشغول دارد به کاری که سعادت وی در آن بودو نگاه دارد از مشغولئی که او را بکار نیاید و گفت: علامت گرفت خدای در حق کسی آن بود که او را مشغول کند بکار نفس خویش بچیزی که او را بکار نیاید و گفت علامت اولیای خدای سه چیز است، اندیشه ایشان از خدای بود و قرار ایشان با خدای بود و شغل ایشان در خدای بود.
هوش مصنوعی: او گفت که نشانه دوستی خدا این است که فرد را به کاری مشغول کند که در آن سعادت او نهفته باشد و از کارهایی که به او سودی نمی‌رساند، دور نگه دارد. همچنین اشاره کرد که نشانه این است که اگر خداوند کسی را به کاری مشغول کند که به نفع او نیست، آن فرد از محبت خداوند دور است. او درباره اولیای خدا گفت که سه مشخصه دارند: اول این که افکارشان مربوط به خداست، دوم این که ارتباطشان با خدا استوار است و سوم این که در همه کارهایشان خدا را مد نظر دارند.
و گفت: چون حق تعالی به بنده ای خیری خواهد داد در عمل خیر بر وی بگشاید و در سخن بر وی ببندد و سخن گفتن مرد در چیزی که بکار نیاید علامت خذلان است و چون بکسی شری خواهد برعکس این بود.
هوش مصنوعی: وقتی خداوند بخواهد به کسی خیری عطا کند، او را در انجام کارهای خیر توفیق می‌دهد و در عوض، زبانش را از حرف زدن در موضوعات بی‌مورد می‌بندد. صحبت کردن کسی درباره مسائلی که به او نمی‌خورد، نشانه‌ای از بی‌لطفی و غفلت است. اما اگر خواسته خدا برعکس باشد و بدی به کسی پیش آید، این روند وارونه خواهد بود.
و گفت: حقیقت وفا بهوش آمدن سر است و از خواب غفلت و فارغ شدن اندیشه است از فضول آفت.
هوش مصنوعی: او گفت: حقیقت این است که وفا به معنای بیدار شدن از خواب غفلت و دور شدن از افکار بیهوده است.
و گفت: چون خدای تعالی بکسی خیری خواهد داد برو بگشاید در عمل و در بندد بر وی در کسل.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی خداوند بخواهد خیری به کسی عطا کند، کار و فعالیت او را آسان می‌کند و از کسالت و بی‌حالی دورش می‌سازد.
و گفت: طلب بهشت بی عمل گناه است و انتظار شفاعت بی نگاه داشت سنت نوعی است از غرور و امید داشتن رحمت در نافرمان برداری جهلست و حماقت و گفتند: تصوف چیست؟
هوش مصنوعی: او بیان کرد که خواستن بهشت بدون عمل نیک، خطا است و انتظار شفاعت در حالی که به سنن دین عمل نمی‌کنیم، نوعی کبر و خودبزرگ‌بینی است. همچنین امید به رحمت خداوند در حالی که نافرمانی می‌کنیم، ناشی از نادانی و بی‌خردی است. سپس از او پرسیدند تصوف چیست؟
گفت: گرفتن حقایق و گفتن بدقایق و نومید شدن ا زآنچه هست در دست خلایق و گفت هرکه عاشق ریاست است هرگز فلاح نیابد.
هوش مصنوعی: او گفت: به دست آوردن حقیقت‌ها و بیان جزئیات آن‌ها و ناامید شدن از وضعیت موجود در دستان مردم، نشان می‌دهد که هر کسی که عاشق قدرت و رهبری است، هرگز به موفقیت نخواهد رسید.
و گفت: من راهی می‌دانم به خدای آنکه از کسی چیزی نخواهی و هیچت نبود که کسی از تو چیزی خواهد.
هوش مصنوعی: او گفت: من راهی را می‌شناسم که به خدایی برسی که هیچ کس از تو چیزی نمی‌خواهد و تو هیچ نیازی نداری که از کسی چیزی بخواهی.
و گفت: چشم فرو خوابانید. اگر همه از نری بود و ماده ای.
هوش مصنوعی: او گفت: چشمانت را ببند. اگر همه چیز از نر و ماده تشکیل شده باشد.
و گفت: زبان از مدح نگاه دارید چنانکه از ذم نگاه دارید و سوال کردند که به چه چیز دست یابیم بر طاعت؟ گفت: بدانکه دنیا از دل خود بیرون کنید که اگر اندک چیزی از دنیا در دل شما آید هر سجده که کنید آن چیز را کنید و سوال کردند از محبت.
هوش مصنوعی: او گفت: زبان خود را در مدح و ستایش نیز همانند ذم و نکوهش نگه دارید. وقتی از او پرسیدند که چگونه می‌توانیم به طاعت و فرمانبری دست یابیم، پاسخ داد: باید دنیا را از دل خود بیرون کنید؛ زیرا اگر حتی اندکی از دنیا در دل شما وارد شود، هر سجده‌ای که کنید، آن چیز را می‌پرستید. سپس از او درباره محبت سوال کردند.
گفت: محبت نه از تعلیم خلق است که محبت از موهبت حق است و از فضل او و گفت: عارف را اگر هیچ نعمتی نبود او خود در همه نعمتی بود.
هوش مصنوعی: گفت: عشق و محبت چیزی نیست که بتوان آن را با آموزش و تربیت به دست آورد، بلکه این یک نعمت الهی و از فضل خداوند است. همچنین اشاره کرد که اگر عارفی هیچ نعمتی نداشته باشد، باز هم او در حقیقت در همه نعمت‌ها وجود دارد و بهره‌مند است.
نقلست که یک روز طعامی خوش می‌خورد او را گفتند چه می‌خوری؟ گفت: من مهمانم آنچه مرا دهند آن خورم با این همه یک روز نفس را می‌گفت ای نفس خلاص ده مرا تا تو نیز خلاص یابی و ابراهیم یکبار او را وصیتی خواست.
هوش مصنوعی: روزی او غذایی خوشمزه تناول می‌کرد و از او پرسیدند چه می‌خوری؟ او پاسخ داد: من مهمان هستم و هرچه به من بدهند می‌خورم. با این حال، یک روز به نفسش گفت: ای نفس، مرا رها کن تا تو هم رهایی یابی. همچنین، ابراهیم یک بار از او خواست که وصیتی به او بدهد.
گفت: توکل کن تا خدای با تو بهم بود و انیس تو بود و بازگشت بود که از همه برو شکایت کنی که جمله خلق نه ترا منفعت تواند رسانیدو نه مضرت دفع توانند کرد و گفت:
هوش مصنوعی: گفت: به خدا توکل کن تا او با تو باشد و همراهی‌ات کند. وقتی به او اعتماد کنی، دیگر نیازی نیست از کسی شکایت کنی، چون هیچکس نمی‌تواند به تو نفعی برساند یا ضرری از تو دور کند.
التماسی که کنی از آنجا کن که جمله درمانها نزدیک اوست و بدانکه هرچه بتو فرومی آید رنجی یا بلائی یا فاقة، یقین می‌دان که فرج یافتن از آن در نهان داشتن است و کسی دیگر گفت مرا وصیتی کن.
هوش مصنوعی: هر زمان که دچار مشکلات یا سختی‌هایی شوی، بدان که درمان و راه نجات نزدیک است. اگر با صبر و تحمل به آن‌ها نگاه کنی، می‌توانی به حل مشکل برسید. همچنین، شخصی دیگر خواسته است که به او نصیحتی شود.
گفت: حذر کن از آنکه خدای ترا می‌بیند و تو در شیوه مساکین نباشی.
هوش مصنوعی: او گفت: مواظب باش که خدا تو را می‌بیند و نباید در رفتار خود مانند افراد بی‌پول و بیچاره باشی.
سری گفت: معروف مرا گفت: چون ترا بخدای حاجتی بود سوگندش بده بگوی یارب بحق معروف کرخی که حاجت من روا کنی تا حالی اجابت افتد.
هوش مصنوعی: سری گفت: معروف به من گفت: اگر به خدای عزیزی حاجتی داری، او را سوگند بده و بگو که با حق معروف کرخی، حاجت من را برآورده کند تا به این ترتیب، اجابتش نزدیک شود.
نقلست که شیعه یک روز بر در رضا رضی الله عنه مزاحمت کردند و پهلوی معروف کرخی را بشکستند بیمار شد، سری سقطی گفت: مرا وصیتی کن.
هوش مصنوعی: روایت شده است که یک روز، شیعه‌ها به در خانه امام رضا (علیه‌السلام) رفتند و در آنجا مزاحمتی ایجاد کردند که موجب شکست پهلوهای معروف کرخی شد و او بیمار شد. در آن حال، شخصی به نام سری سقطی از او خواست که برایش وصیتی کند.
گفت: چون من بمیرم پیراهن مرا بصدقه ده که من می‌خواهم که از دنیا بیرون روم برهنه باشم چنانکه از مادر برهنه آمده ام لاجرم در تجرید همتا نداشت و از قوت تجرید او بود که بعد از وفات او خاک او را تریاک مجرب می‌گویند بهر حاجت که بخاک او روند حق تعالی روا گرداند. پس چون وفات کرد از غایت خلق و تواضع او بود که همه ادیان در وی دعوی کردند جهودان و ترسایان و مومنان هر یک گروه گفتند که وی از ما است خادم گفت:
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که من بمیرم، پیراهنم را صدقه بدهید؛ زیرا می‌خواهم از دنیا برهنه بیرون بروم، همان‌طور که از مادر به دنیا آمده‌ام. بنابراین، در حالت تجرد هیچ همتا و مشابهی نداشت و بر اثر همین تجرد، پس از وفاتش، خاکش را ماده‌ای مجرب می‌دانند که هر کسی به خاک او دسترسی پیدا کند، خداوند برایش برآورده می‌کند. پس از وفات او، به خاطر شدت محبت و تواضعش، همه ادیان به او نسبت دادند؛ یهودیان، مسیحیان و مؤمنان هر کدام ادعا کردند که او از آن‌هاست.
که او گفته است که هرکه جنازه مرا از زمین تواند داشت من از آن قومم. ترسایان نتوانستند، جهودان نتوانستند برداشت، اهل اسلام بیامدند برداشتند و نماز کردند و باز هم آنجا او را بخاک کردند.
هوش مصنوعی: او گفته است که هر کسی که بتواند جنازه من را از زمین بردارد، من از آن قوم هستم. مسیحیان نتوانستند این کار را انجام دهند، یهودیان هم نتوانستند، اما مسلمانان آمدند و جنازه‌ام را برداشتند و نماز خواندند و دوباره او را در آنجا به خاک سپردند.
نقلست که یک روز روزه دار بود و روزه بنماز دیگر رسیده بود در بازار می‌رفت سقائی می‌گفت که رحم الله من شرب. خدای بر آنکس رحمت کند که ازین آب بخورد بگرفت و بخورد.
هوش مصنوعی: روزی شخصی روزه‌دار بود و وقتی زمان نماز دیگر نزدیک شده بود، در بازار حرکت می‌کرد. در این هنگام، آب‌فروشی گفت: خدای رحمت کند بر کسی که از این آب بنوشد. او آن آب را گرفت و نوشید.
گفتند نه که روزه دار بودی؟
هوش مصنوعی: سوال کردند که آیا روزه می‌گرفتی؟
گفت: آری لکن بدعا رغبت کردم. چون وفات کرد او را بخواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد؟
هوش مصنوعی: او گفت: بله، اما من به دعا کردن علاقه‌مند شدم. وقتی او فوت کرد، در خواب او را دیدند و پرسیدند خدای با تو چه کرد؟
گفت: مرا در کار دعای، سقا کرد و بیامرزید محمد بن الحسین رحمةالله علیه گفت: معروف را بخواب دیدم گفتم خدای با تو چه کرد؟
هوش مصنوعی: او گفت: در کار دعا مرا به سقا بودن برگزید و محمد بن الحسین رحمت‌الله علیه به من گفت: معروف را در خواب دیدم و از او پرسیدم خداوند با تو چه کرد؟
گفت: بیامرزید.
هوش مصنوعی: گفت: ببخشید.
گفتم: بزهد و ورع؟ گفت نی، بقبول یک سخن که از پسر سماک شنیدم بکوفه گفت هر که بجملگی بازگردد خدای برحمت بدو باز گردد و همه خلق را بدو باز گرداند سخن او در دل من افتاد بخدای بازگشتم و ازجمله شغلها دست بداشتم مگر خدمت علی بن موسی الرضا و این سخن او را گفتم گفت:
هوش مصنوعی: گفتم: آیا درستکاری و پرهیزگاری؟ او جواب داد: نه، به یک سخن که از پسر سماک شنیدم اشاره می‌کنم. در کوفه گفته بود که هر کس به سوی خدا برگردد، خدا نیز با رحمتش به سوی او برمی‌گردد و همه خلق را به سمت او می‌آورد. این حرف در درون من تاثیر گذاشت و به سوی خدا بازگشتم. در تمام کارهایم کناره‌گیری کردم به جز خدمت به علی بن موسی الرضا. وقتی این حرف را به او گفتم، واکنش نشان داد.
اگر پند پذیری این ترا کفایت است. سری گفت:
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی یاد بگیری، این نکته کافی است.
معروف را بخواب دیدم در زیر عرش ایستاده چشم فراخ و پهن باز کرده چون والهی مدهوش و از حق تعالی ندا می‌رسید به فرشتگان که این کیست؟
هوش مصنوعی: معروفی را در خواب دیدم که در زیر عرش الهی ایستاده بود و چشمانش را با هیجان و شگفتی باز کرده بود. او مانند شخصی دیوانه به نظر می‌رسید و از جانب خداوند صدایی به فرشتگان می‌رسید که می‌پرسید: «این کیست؟»
گفتند بارخدایا تو داناتری؟
هوش مصنوعی: گفتند: ای خداوند، تو از همه داناتر هستی.
فرمان آمد که معروفست که از دوستی ما مست و واله گشته است و جز بدیدار ما بهوش بازنیاید و جز بلقاء ما از خود خبر نیابد.
هوش مصنوعی: فرمان آمده است که به خاطر دوستی ما، دلبسته و شیدا شده و تنها با دیدن ما به حال طبیعی بازخواهد گشت و جز با ملاقات ما هیچ چیز از حال خود نخواهد دانست.
رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: رحمت خدا بر او باد.

حاشیه ها

1396/07/23 13:09
امید

درود
اینکه معروف کرخی در بغداد فوت کرده و گویند هیچگاه از بغداد خارج نشده.و اینکه حضرت رضا هم هیچگاه به بغداد سفر نکرده
ایا این نقل درست است؟؟؟

1396/07/24 00:09
حسین ۱

نثری زیبا و قوی
خرافاتی ورای هپروت