گنجور

بخش ۱۸ - ذکر امام شافعی رضی الله عنه

آن سلطان شریعت و طریقت، آن برهان محبت و حقیقت، آن مفتی اسرار الهی، آن مهدی اطوار نامتناهی، آن وارث و ابن عم نبی، وتد عالم شافعی مطلبی رضی الله عنه، شرح او دادن حاجت نیست، که همه عالم پر نور از شرح صدر او است. فضایل و مناقب او و شمایل او بسیار است. وصف او این تمام است که شعبه دوحلة نبوی است و میوه شجره مصطفوی است و در فراست و سیاست و کیاست یگانه بود و در مروت و فتوت اعجوبه بود. هم کریم جهان بود و هم جواد زمان، و هم افضل عهد و هم اعلم وقت و هم حجة الائمة من قریش، هم مقدم قدموا آل قریش. ریاضت وکرامت او نه چندان است که این کتاب حمل آن تواند کرد. در سیزده سالگی در حرم گفت: سلو نی ماشئتم، و در پانزده سالگی فتوی می‌داد.

احمد حنبل که امام جهان بود و سیصد هزار حدیث حفظ داشت، به شاگردی او آمد و در غاشیه داری سربرهنه کرد. قومی بر وی اعتراض کردند که: مردی بدین درجه، در پیش بیست و پنج ساله یی می‌نشیند و صحبت مشایخ و استادان عالی را ترک می‌کند؟

احمد حنبل گفت: هرچه ما یاد داریم معانی آن می‌داند که اگر او به ما نیافتادی ما بر در خواستیم ماند، که از حقایق واخبار و آیات آنچه فهم کرده است، ما حدیث بیش ندانستیم. اما او چون آفتابی است جهان را و چون عافیتی است خلق را:

و هم احمد گفت: در فقه بر خلق بسته بود. حق تعالی آن در به سبب او گشاده کرد.

و هم احمد گفت: نمی‌دانم کسی را که منت او بزرگتر است بر اسلام در عهد شافعی الا شافعی را.

و هم احمد گفت: شافعی فیلسوف است در چهار علم، در لغت؛ و اختلاف الناس، و علم فقه، و علم معانی.

وهم احمد گفت: در معنی این حدیث که مصطفی علیه السلام فرمود که برسرهر صدسال مردی را برانگیزانند تا دین من در خلق آموزاند، و آن شافعی است.

و ثوری گفت: اگر عقل شافعی را وزن کردندی با عقل یک نیمه خلق عقل او را جح آمدی.

و بلال خواص گویدکه : از خضر پرسیدم در حق شافعی چه گویی؟ گفت: از اوتاد است.

و در ابتدا در هیچ عروسی و دعوت نرفتی و پیوسته گریان و سوزان بودی هنوز طفل بود که خلعت هزارسال در سر او افگندند. پس به سلیم راعی افتاد، و در صحبت او بسی بود تا در تصرف بر همه سابق شد. چنانکه عبدالله انصاری گویدکه : من مذهب او ندارم امام شافعی را دوست می‌دارم. از آنکه در هر مقامی که می‌نگرم او را در پیش می‌بینم.

شافعی گویدکه : رسول را علیه السلام، به خواب دیدم. مرا گفت: ای پسر تو کیستی؟ گفتم: یا رسول الله یکی از گروه تو. گفت: نزدیک بیا! نزدیک شدم. آب دهن خود بگرفت تا به دهن من کند. من دهن بازکردم، چنانکه به لب و دهان و زبان من رسید، پس گفت: اکنون برو که خدای یار تو باد. و هم در آن ساعت علی مرتضی را به خواب دیدم که انگشتری خود بیرون کرد و در انگشت من کرد، تا علی و نبی بر من سرایت کند.

چنانکه شافعی شش ساله بود که به دبیرستان می‌رفت و مادرش زاهده بود از بنی هاشم و مردم امانت بدو می‌سپردندی. روزی دو کس بیامدند و جامه دانی بدو سپردند بعد از آن یکی از آن دو بیامد و جامه دان خواست. به خوی خوش بدو داد. بعد ازآن یک چندی، آن دیگر بیامد و جامه دان طلبید. گفت: به یار تو دادم.

گفت: مگر نه قرار کردیم که تا هر دو حاضر نباشیم بازندهی؟

گفت: بلی!

گفت: اکنون چرا دادی؟

مادر شافعی ملول شد. شافعی درآمد. و گفت: ای مادر! چرا ملول شده ای؟

حال باز گفت: شافعی گفت: هیچ باک نیست. مدعی کجاست تا جواب گویم.

مدعی گفت: منم!

شافعی گفت: جامه دان تو برجاست. برو و یار خود بیاور و بستان.

آن مرد را عجب آمد وموکل قاضی، که آورده بود، متحیر شد از سخن او و برفتند. بعد از آن به شاگردی مالک افتاد و مالک هفتاد و اند ساله بود. بر در سرای مالک بنشست و هر فتوی که بیرون آمدی بدیدی و مستفتی را گفتی: باز گرد وبگوی که بهتر از این احتیاط کن.

چون بدیدی حق به دست شافعی بودی و مالک بدو می‌نازیدی و در آن وقت خلیفه هارون الرشید بود.

نقل است که هارون شبی با زبیده مناظره‌کرد. زبیده هارون را گفت: ای دوزخی!

هارون گفت: اگر من دوزخی ام فانت طالق.

از یکدیگر جدا شدند. و هارون زبیده را عظیم دوست می‌داشت. نفیر از جان او برآمد. منادی فرمود و علمای بغداد را حاضر کرد و این مساله را فتوی کردند. هیچ کس جواب ننوشت.

گفتند: خدای داند که هارون دوزخی است یا بهشتی است؟

کودکی از میان جمع برخاست و گفت: من جواب دهم!

خلق تعجب کردند. گفتند: مگر دیوانه است؟ جایی که چندین علمای فحول عاجزند او را چه مجال سخن بود؟

هارون او را بخواند و گفت: جواب گوی!

گفت: حاجت توراست به من یا مرا به تو؟

گفت: مرا به تو.

شافعی گفت: پس از تخت فرود آی که جای علما بلند است.

خلیفه او را برتخت نشاند. پس شافعی گفت: اول تو مساله مرا جواب ده تا آنگاه من مساله تو را جوابدهم.

هارون گفت: سوال چیست؟

گفت: آنگه هرگز بر هیچ معصیتی قادر شده ای و از بیم خدای بازایستاده ای؟

گفت: بلی! به خدای که چنین است.

گفت: من حکم کردم که تو اهل بهشتی.

علما آواز برآوردند، به چه دلیل و حجت.

گفت: به قرآن که حق تعالی می‌فرماید: و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی المأوی و هرکه او قصد معصیت کند و بیم خدای او را از آن بازداشت، بهشت جای اوست.

همه فریاد برآوردند و گفتند: در حال طفولیت چنین بود، در شباب چون بود؟

نقل است که یکبار در میان درس ده بار برخاست و بنشست. گفتند: چه حال است؟

گفت: علوی زاده ای بر در بازی می‌کند. هربار که در برابر من آید، حرمت او را بر می‌خیزم که روا نبود فرزند رسول فراز آید و برنخیزی.

نقل است که وقتی کسی مالی فرستاد تا بر مجاوران مکه صرف کنند و شافعی آنجا بود. بعضی از آن مال نزدیک او بردند.

گفت: خداوند مال چه گفته است؟

گفت او وصیت کرده است که این مال بر درویشان متقی دهید.

شافعی گفت: مرا از این مال نشاید گرفت. من نه متقی ام.

و نگرفت.

نقل است که وقتی از صنعا به مکه آمد و ده هزار دینار با وی، گفتند: ضیاعی باید خرید یا گوسفند.

بیرون مکه خیمه بزد و آن زر فروریخت. هرکه می‌آمد مشتی به وی می‌داد. هنگام نماز پیشین هیچ نماند.

نقل است که از بلاد روم هرسال مال بسیار می‌فرستادند، به هارون الرشید یک سال رهبانی چند بفرستادند تا با دانشمندان بحث کنند. اگر ایشان به دانند و الا از ما دگر مال مطلبید. چهار صد مرد ترسا بیامدند.

خلیفه فرمود تا منادی کردند و جمله علمای بغداد بر لب دجله حاضر شدند. پس هارون شافعی را طلبید و گفت: جواب ایشان تو را می‌باید کرد.

چون همه برلب دجله حاضر شدند شافعی سجاده بر دوش انداخت و برفت، و بر سر آب انداخت و گفت: هرکه باما بحث می‌کند اینجا آید.

ترسایان چون بدیدند جمله مسلمان شدند و خبر به قیصر روم رسید که ایشان مسلمان شدند، بر دست شافعی، قیصر گفت: الحمدلله که آن مرد اینجا نیامد که اگر اینجا آمدی در همه روم زنار داری نماندی.

نقل است که جماعتی با هارون گفتند: شافعی قرآن حفظ ندارد، وچنان بود لیکن قوت حافظه او چنان بود که هارون خواست که امتحان کند ماه رمضان بود لیکن قوت حافظه او چنان بود که هارون می‌خواست که امتحان کند. ماه رمضان امامیش فرمود. شافعی هر روز جزوی قرآن مطالعه می‌کرد و هر شب در تراویح بر می‌خواند تا در ماه رمضان همه قرآن حفظ کرد.

و در عهد او زنی بود که دوروی بود. شافعی خواست که او را بیند. به صد دینار او را عقد کرد و بدید. پس طلاق داد.

و به مذهب احمد حنبل هرکه یک نماز عمدا رها کند کافر شود و به مذهب شافعی نشود، او را عذابی کنند که کفار را نکنند. شاعفی احمد را گفت: چون یکی ترک نماز کند و کافر شود چه کند تا مسلمان شود؟ گفت: نماز کند.

شافعی احمد را گفت: نماز چون درست بود از کافر؟

احمد خاموش شد. از این سخن که اسرار فقه است و سوال و جواب بسیار است امااین کتاب جای این سخن نیست.

و گفت: اگر عالمی را بینی که به رخص و تاویلات مشغول گردد بدانکه از او هیچ نباید.

و گفت: من بنده کسی ام که مرا یک حرف از آداب تعلیم کرده است.

و گفت: هرکه علم در جهان آموزد حق علم ضایع کرده باشد، و هرکه علم از کسی که شایسته باشد بازدارد ظلم کرده است.

و گفت: اگر دنیا را به گرده نان به من فروشند نخرم.

و گفت: هرکه را همت آن بود که چیزی در شکم او شود قیمت او آن بود که از شکم او بیرون آید.

وقتی یکی او را گفت مرا پندی ده گفت: چندان غبطت بر، بر زندگان که برمردگان می‌بری. یعنی هرگز نگویی دریغا که من نیز چندان سیم جمع نکردم که او کرد و بگذاشت به حسرت. بل که غبطت برآن بری که چندان طاعت که او کرد باری من کردمی. دیگر هیچ کس بر مرده حسد نبرد، بر زنده باید که نبرد که این زنده نیز زود، خواهد مرد.

نقل است که شافعی روزی وقت خود گم کرد. به همه مقامها بگردید و به خرابات برگذشت و به مسجد و مدرسه و بازار بگذشت، نیافت. و به خانقاهی برگذشت. جمعی صوفیان دید که نشسته بودند. یکی گفت: وقت را عزیز دارید که وقت بیاید. شافعی روی به خادم کرد و گفت: اینک وقت بازیافتم. بشنوکه چه می‌گویند.

ابوسعید رحمةالله علیه، نقل می‌کند که شافعی گفت: علم همه عالم در علم من نرسید، و علم من در علم صوفیان نرسد، و علم ایشان در علم یک سخن پیر ایشان نرسید که گفت: الوقت سیف قاطع.

و ربیع گفت: در خواب دیدم پیش از مرگ شافعی که آدمی علیه السلام وفات کرده بودی و خلق می‌خواستند که جنازه بیرون آرند. چون بیدار شدم از معبری پرسید م. گفت: کسی که عالمترین زمانه بود وفات کند که علم خاصیت آدم است که وعلم آدم الاسماء کلها.

پس در آن نزدیکی شافعی وفات کرد.

نقل است که وقت وفات وصیت کرد که فلان شخص را بگویید تا مرا بشوید، و آن شخص به مصر بود. چون بازآمد با وی گفتندکه: شافعی چنین وصیتی کرد که فلان بگویید تا مرا بشوید. گفت: تذکره او بیارید.

پس تذکره بیاوردند به پیش آن شخص که شافعی وصیت کرده بود. بعد از آن مرد در تذکره نگاه کرد و در آنجا نوشته بود که هزار درم وام دارم. پس آن مرد وام او بگزارد و گفت شستن او را این بود.

و ربیع بن سلیمان گفت: شافعی را به خواب دیدم. گفتم: خدای با تو چه کرد؟

گفت: مرا بر کرسی نشاند، زر و مروارید بر من نثار کرد و هفتصد بار چند دینار به من داد. رحمةالله علیه.

بخش ۱۷ - ذکر امام ابوحنیفه رضی الله عنه: آن چراغ شرع و ملت، آن شمع دین و دولت، آن نعمان حقایق، آن عمان جواهر معانی و دقایق، آن عارف عالم صوفی، اما جهان ابوحنیفه کوفی رضی الله عنه. صفت کسی که به همه زبانها ستوده باشد و به همه ملتها مقبول، که تواند گفت؟ ریاضت و مجاهده وی و خلوت، و مشاهده او نهایت نداشت. و در اصول طریقت و فروع شریعت درجه رفیع و نظری نافذ داشت و در فراست و سیاست و کیاست یگانه بود، و در مروت و فتوت اعجوبه ای بود. هم کریم جهان بود و هم جواد زمان، هم افضل عهد و هم اعلم وقت. و هو کان فی الدرجه القصوی والرتبه العلیا. وانس روایت کرد از رسول صلی الله علیه و آله و سلم که مردی باشد در امت من. یقال له نعمان بن ثابت و کنیته ابوحنیفه هو سراج امتی. صفت ابوحنیفه در تورات بود و ابویوسف گفت: نوزده سال در خدمت وی بودم، در این نوزده سال نماز بامداد به طهارت نماز خفتن گزارد. بخش ۱۹ - ذکر امام احمد حنبل قدس الله روحه: آن امام دین و سنت، آن مقتدای مذهب و ملت، آن جهان درایت و عمل، آن مکان کفایت بدل، آن صاحب تبع زمانه، آن صاحب ورع یگانه، آن سنی آخر و اول، امام به حق احمد حنبل رضی الله عنه، شیخ سنت و جماعت بود و امام دین و دولت و هیچ کس را در علم احادیث آن حق نیست که او را؛ و در ورع و تقوی و ریاضت وکرامت شأنی عظیم داشت و صاحب فراست و مستجاب الدعوه بود و جمله فرق او را مبارک داشته اند از غایت انصاف، و از آنچه بر او اقرار کردم مقدس و مبراست، تا حدی که پسرش یک روز معنی این حدیث می‌گفت که خمر طیبه آدم بیده. و در این معنی گفتند دست از آستین بیرون کرده بود. احمد گفت: چون سخن یدالله گویی به دست اشارت مکن.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن سلطان شریعت و طریقت، آن برهان محبت و حقیقت، آن مفتی اسرار الهی، آن مهدی اطوار نامتناهی، آن وارث و ابن عم نبی، وتد عالم شافعی مطلبی رضی الله عنه، شرح او دادن حاجت نیست، که همه عالم پر نور از شرح صدر او است. فضایل و مناقب او و شمایل او بسیار است. وصف او این تمام است که شعبه دوحلة نبوی است و میوه شجره مصطفوی است و در فراست و سیاست و کیاست یگانه بود و در مروت و فتوت اعجوبه بود. هم کریم جهان بود و هم جواد زمان، و هم افضل عهد و هم اعلم وقت و هم حجة الائمة من قریش، هم مقدم قدموا آل قریش. ریاضت وکرامت او نه چندان است که این کتاب حمل آن تواند کرد. در سیزده سالگی در حرم گفت: سلو نی ماشئتم، و در پانزده سالگی فتوی می‌داد.
هوش مصنوعی: آن سلطان در زمینه شریعت و روش‌های عرفانی، برهان عشق و حقیقت، و دانای اسرار الهی است. او مهدی نامتناهی، وارث و پسرعمو نبی و اساسی برای علم شافعی است. نیازی به توضیح درباره او نیست، زیرا جهان پر از نور وجودش است. فضایل و ویژگی‌های او بسیارند. او نوه درخت نبوی و میوه شجره‌ مصطفوی است و در درک و تدبیر بی‌نظیر بوده و همچنین در جوانمردی و فضیلت استثنایی است. او کریم جهان و سخاوتمند زمان، برترین در عصر خود و عالم‌ترین در زمانه‌اش است و از خاندان قریش به عنوان حجت امامان شناخته می‌شود. آثار معنوی و کرامت‌های او بسی فراتر از ظرفیت این کتاب است. در سیزده سالگی در حرم گفت: هر چه بخواهید بپرسید و در پانزده سالگی فتوا می‌داد.
احمد حنبل که امام جهان بود و سیصد هزار حدیث حفظ داشت، به شاگردی او آمد و در غاشیه داری سربرهنه کرد. قومی بر وی اعتراض کردند که: مردی بدین درجه، در پیش بیست و پنج ساله یی می‌نشیند و صحبت مشایخ و استادان عالی را ترک می‌کند؟
هوش مصنوعی: احمد حنبل که از بزرگ‌ترین مراجع دینی محسوب می‌شد و سیصد هزار حدیث را حفظ کرده بود، به نزد یکی از شاگردانش رفت و در حالی که سرش را برهنه کرده بود، نشسته بود. عده‌ای به او انتقاد کردند که چگونه شخصی در این سطح از دانش و مرتبت، در مقابل فردی که فقط بیست و پنج سال سن دارد می‌نشیند و از گفتگو با اساتید و بزرگ‌ترها چشم‌پوشی می‌کند؟
احمد حنبل گفت: هرچه ما یاد داریم معانی آن می‌داند که اگر او به ما نیافتادی ما بر در خواستیم ماند، که از حقایق واخبار و آیات آنچه فهم کرده است، ما حدیث بیش ندانستیم. اما او چون آفتابی است جهان را و چون عافیتی است خلق را:
هوش مصنوعی: احمد حنبل اظهار کرده است که همه ما آنچه را یاد گرفته‌ایم از دانشی است که اگر او ما را هدایت نمی‌کرد، ما در طلب آن می‌ماندیم. او به حقایق، اخبار و آیات آگاهی داشته است و ما در موضوع حدیث‌ها آگاهی کمتری داریم. اما او مانند خورشیدی است که جهان را روشن می‌کند و مانند آرامشی است برای خلق.
و هم احمد گفت: در فقه بر خلق بسته بود. حق تعالی آن در به سبب او گشاده کرد.
هوش مصنوعی: احمد گفت که در فقه، امور به دست خلق بسته بود، اما خداوند به واسطه او، در را باز کرد.
و هم احمد گفت: نمی‌دانم کسی را که منت او بزرگتر است بر اسلام در عهد شافعی الا شافعی را.
هوش مصنوعی: احمد گفت: نمی‌دانم کسی که نسبت به اسلام در زمان شافعی از او بهره‌مندتر باشد، جز خود شافعی.
و هم احمد گفت: شافعی فیلسوف است در چهار علم، در لغت؛ و اختلاف الناس، و علم فقه، و علم معانی.
هوش مصنوعی: احمد گفت که شافعی در چهار رشته علمی، فیلسوف است: در زبان‌شناسی، اختلاف نظرات مردم، فقه و علم معانی.
وهم احمد گفت: در معنی این حدیث که مصطفی علیه السلام فرمود که برسرهر صدسال مردی را برانگیزانند تا دین من در خلق آموزاند، و آن شافعی است.
هوش مصنوعی: احمد گفت: در تفسیر این حدیث که پیامبر اسلام فرمود هر صد سال یک نفر برای آموزش دین من به مردم انتخاب می‌شود، آن شخص شافعی است.
و ثوری گفت: اگر عقل شافعی را وزن کردندی با عقل یک نیمه خلق عقل او را جح آمدی.
هوش مصنوعی: ثوری گفت: اگر عقل شافعی را با عقل نیمی از مردم بسنجیم، عقل او سبکتر از عقل دیگران خواهد بود.
و بلال خواص گویدکه : از خضر پرسیدم در حق شافعی چه گویی؟ گفت: از اوتاد است.
هوش مصنوعی: بلال خواص نقل می‌کند که از خضر سوال کردم درباره شافعی چه نظری داری؟ خضر پاسخ داد که او از اوتاد است.
و در ابتدا در هیچ عروسی و دعوت نرفتی و پیوسته گریان و سوزان بودی هنوز طفل بود که خلعت هزارسال در سر او افگندند. پس به سلیم راعی افتاد، و در صحبت او بسی بود تا در تصرف بر همه سابق شد. چنانکه عبدالله انصاری گویدکه : من مذهب او ندارم امام شافعی را دوست می‌دارم. از آنکه در هر مقامی که می‌نگرم او را در پیش می‌بینم.
هوش مصنوعی: در آغاز هیچ عروسی یا مهمانی شرکت نکردی و همواره در حال گريه و اندوه بودی. هنوز کودک بودی که لباس عزاداری هزار ساله بر تن کردی. سپس به سلیم راعی پیوستی و مدت زیادی در کنار او بودی تا به مقام‌های بالایی دست یافتی. چنان‌که عبدالله انصاری می‌گوید: «من مذهب او را نمی‌پسندم و امام شافعی را دوست دارم، زیرا در هر جا که نگاه می‌کنم، او را در پیش خود می‌بینم.»
شافعی گویدکه : رسول را علیه السلام، به خواب دیدم. مرا گفت: ای پسر تو کیستی؟ گفتم: یا رسول الله یکی از گروه تو. گفت: نزدیک بیا! نزدیک شدم. آب دهن خود بگرفت تا به دهن من کند. من دهن بازکردم، چنانکه به لب و دهان و زبان من رسید، پس گفت: اکنون برو که خدای یار تو باد. و هم در آن ساعت علی مرتضی را به خواب دیدم که انگشتری خود بیرون کرد و در انگشت من کرد، تا علی و نبی بر من سرایت کند.
هوش مصنوعی: شافعی می‌گوید: رسول الله را در خواب دیدم. به من گفت: ای پسر، تو کیستی؟ گفتم: یا رسول الله، من یکی از پیروان تو هستم. گفت: نزدیک بیا! وقتی نزدیک شدم، آب دهنش را گرفت تا به دهان من بگذارد. من دهانم را باز کردم و آن آب به لب‌ها و زبان من رسید. سپس گفت: حالا برو که خدا همراه تو باشد. در همان لحظه، علی مرتضی را نیز در خواب دیدم که انگشترش را بیرون آورد و در انگشت من کرد تا برکت علی و پیامبر بر من نازل شود.
چنانکه شافعی شش ساله بود که به دبیرستان می‌رفت و مادرش زاهده بود از بنی هاشم و مردم امانت بدو می‌سپردندی. روزی دو کس بیامدند و جامه دانی بدو سپردند بعد از آن یکی از آن دو بیامد و جامه دان خواست. به خوی خوش بدو داد. بعد ازآن یک چندی، آن دیگر بیامد و جامه دان طلبید. گفت: به یار تو دادم.
هوش مصنوعی: شافعی در شش سالگی به دبیرستان می‌رفت و مادرش از خانواده‌ای مشهور و محترم بود و مردم به او اعتماد داشتند. روزی دو نفر به او مراجعه کردند و یک چمدان را به او سپردند. مدتی بعد، یکی از آن دو نفر آمد و خواست که چمدان را بدهد. شافعی به خوبی و با احترام چمدان را به او داد. پس از مدتی، نفر دیگری آمد و درخواست چمدان کرد. شافعی به او گفت که چمدان را به دوستش داده است.
گفت: مگر نه قرار کردیم که تا هر دو حاضر نباشیم بازندهی؟
هوش مصنوعی: گفت: مگر نه اینکه توافق کردیم تا وقتی هر دو اینجا نباشیم، هیچ‌کس بازنده نیست؟
گفت: بلی!
هوش مصنوعی: او گفت: بله!
گفت: اکنون چرا دادی؟
هوش مصنوعی: گفت: حالا چرا این کار را کردی؟
مادر شافعی ملول شد. شافعی درآمد. و گفت: ای مادر! چرا ملول شده ای؟
هوش مصنوعی: مادر شافعی احساس ناراحتی کرده بود. شافعی آمد و از او پرسید: ای مادر! چرا ناراحت هستی؟
حال باز گفت: شافعی گفت: هیچ باک نیست. مدعی کجاست تا جواب گویم.
هوش مصنوعی: او دوباره گفت: شافعی گفت: هیچ مشکلی نیست. مدعی کجاست تا من پاسخ دهم؟
مدعی گفت: منم!
هوش مصنوعی: مدعی گفت: من هستم!
شافعی گفت: جامه دان تو برجاست. برو و یار خود بیاور و بستان.
هوش مصنوعی: شافعی گفت: چمدان تو آماده است. برو و دوست خود را بیاور و جایزه را بگیر.
آن مرد را عجب آمد وموکل قاضی، که آورده بود، متحیر شد از سخن او و برفتند. بعد از آن به شاگردی مالک افتاد و مالک هفتاد و اند ساله بود. بر در سرای مالک بنشست و هر فتوی که بیرون آمدی بدیدی و مستفتی را گفتی: باز گرد وبگوی که بهتر از این احتیاط کن.
هوش مصنوعی: آن مرد غافلگیر شد و وکیل قاضی که او را به آنجا آورده بود، از حرف‌هایش متعجب ماند و هر دو رفتند. سپس او به شاگردی مالک، که بیش از هفتاد سال سن داشت، روی آورد. او جلوی خانه مالک نشسته بود و هر حکمی که صادر می‌شد را می‌دید، سپس به مراجعان می‌گفت: برگردید و بگویید که بهتر از این احتیاط کنید.
چون بدیدی حق به دست شافعی بودی و مالک بدو می‌نازیدی و در آن وقت خلیفه هارون الرشید بود.
هوش مصنوعی: وقتی دیدی که حق به دست شافعی است و مالک به او افتخار می‌کند، در آن زمان خلیفه هارون الرشید حکومت می‌کرد.
نقل است که هارون شبی با زبیده مناظره‌کرد. زبیده هارون را گفت: ای دوزخی!
هوش مصنوعی: نقل کرده‌اند که هارون شب هنگام با زبیده صحبت و مناظره‌ای داشت. در این گفتگو، زبیده به هارون خطاب کرد و او را دوزخی نامید.
هارون گفت: اگر من دوزخی ام فانت طالق.
هوش مصنوعی: هارون گفت: اگر من در جهنم باشم، پس تو هم آزاد هستی.
از یکدیگر جدا شدند. و هارون زبیده را عظیم دوست می‌داشت. نفیر از جان او برآمد. منادی فرمود و علمای بغداد را حاضر کرد و این مساله را فتوی کردند. هیچ کس جواب ننوشت.
هوش مصنوعی: آن‌ها از هم جدا شدند و هارون زبیده را بسیار دوست داشت. این احساس او عمیق و شدید بود. او افراد خبره را فراخواند و از علمای بغداد خواست تا در این مورد فتوا بدهند. اما کسی پاسخی ننوشت.
گفتند: خدای داند که هارون دوزخی است یا بهشتی است؟
هوش مصنوعی: گفتند: فقط خدا می‌داند که هارون در دوزخ است یا در بهشت.
کودکی از میان جمع برخاست و گفت: من جواب دهم!
هوش مصنوعی: کودکی از بین جمعیت بلند شد و گفت: من پاسخ می‌دهم!
خلق تعجب کردند. گفتند: مگر دیوانه است؟ جایی که چندین علمای فحول عاجزند او را چه مجال سخن بود؟
هوش مصنوعی: همه به حیرت آمدند و گفتند: آیا او دیوانه است؟ در جایی که چندین عالم بزرگ و برجسته ناتوان هستند، او چگونه می‌تواند صحبت کند؟
هارون او را بخواند و گفت: جواب گوی!
هوش مصنوعی: هارون او را فراخواند و گفت: پاسخ بده!
گفت: حاجت توراست به من یا مرا به تو؟
هوش مصنوعی: گفت: آیا نیاز تو به من است یا اینکه من به تو نیاز دارم؟
گفت: مرا به تو.
هوش مصنوعی: گفت: من را به تو بسپار.
شافعی گفت: پس از تخت فرود آی که جای علما بلند است.
هوش مصنوعی: شافعی گفت: پس از اینکه از تخت خود پایین بیایی، بدان که مقام علم و دانش بسیار عالی و محترم است.
خلیفه او را برتخت نشاند. پس شافعی گفت: اول تو مساله مرا جواب ده تا آنگاه من مساله تو را جوابدهم.
هوش مصنوعی: خلیفه او را روی تخت نشاند. سپس شافعی گفت: ابتدا تو به سوال من پاسخ بده، بعد من به سوال تو پاسخ می‌دهم.
هارون گفت: سوال چیست؟
هوش مصنوعی: هارون پرسید: سوال چیست؟
گفت: آنگه هرگز بر هیچ معصیتی قادر شده ای و از بیم خدای بازایستاده ای؟
هوش مصنوعی: او گفت: پس آیا هیچ وقت بر انجام هیچ گناهی توانسته‌ای و به خاطر ترس از خدا، از آن بازایستاده‌ای؟
گفت: بلی! به خدای که چنین است.
هوش مصنوعی: گفت: بله! به خدایی که چنین است.
گفت: من حکم کردم که تو اهل بهشتی.
هوش مصنوعی: او گفت: من تصمیم گرفتم که تو از مردم بهشت هستی.
علما آواز برآوردند، به چه دلیل و حجت.
هوش مصنوعی: علما اعلام کردند که دلیل و سندی برای این مسئله وجود دارد.
گفت: به قرآن که حق تعالی می‌فرماید: و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی المأوی و هرکه او قصد معصیت کند و بیم خدای او را از آن بازداشت، بهشت جای اوست.
هوش مصنوعی: او گفت: به قرآن قسم که خداوند می‌فرماید: هر کس از مقام پروردگارش بترسد و نفسش را از خواسته‌های نفسانی‌اش منع کند، بهشت جایگاه او خواهد بود. همچنین، هرکس قصد ارتکاب گناه کند و ترس از خداوند او را از آن کار بازدارد، بهشت سرانجام او خواهد بود.
همه فریاد برآوردند و گفتند: در حال طفولیت چنین بود، در شباب چون بود؟
هوش مصنوعی: همه به صدا درآمدند و گفتند: در دوران کودکی چه وضعی داشت، در جوانی چطور بود؟
نقل است که یکبار در میان درس ده بار برخاست و بنشست. گفتند: چه حال است؟
هوش مصنوعی: گفته می‌شود که یک بار در حین تدریس، ده بار از جای خود بلند شد و دوباره نشسته است. از او پرسیدند: چه اتفاقی افتاده است؟
گفت: علوی زاده ای بر در بازی می‌کند. هربار که در برابر من آید، حرمت او را بر می‌خیزم که روا نبود فرزند رسول فراز آید و برنخیزی.
هوش مصنوعی: گفت: شخصی از نسل علوی در دروازه بازی می‌کند. هر بار که او به من نزدیک می‌شود، احترام او را پاس می‌دارم و برمی‌خیزم، زیرا نادرست است که فرزند پیامبر نزدیک شود و من برنخیزم.
نقل است که وقتی کسی مالی فرستاد تا بر مجاوران مکه صرف کنند و شافعی آنجا بود. بعضی از آن مال نزدیک او بردند.
هوش مصنوعی: روایت شده که زمانی شخصی مالی را ارسال کرد تا در میان ساکنان نزدیک مکه توزیع شود و در آن زمان شافعی نیز در آنجا حضور داشت. برخی از آن پول را به نزد او آوردند.
گفت: خداوند مال چه گفته است؟
هوش مصنوعی: سؤال کرد: خداوند در مورد مال چه گفته است؟
گفت او وصیت کرده است که این مال بر درویشان متقی دهید.
هوش مصنوعی: او وصیت کرده است که این اموال را به افراد متقی و بی‌پول ببخشید.
شافعی گفت: مرا از این مال نشاید گرفت. من نه متقی ام.
هوش مصنوعی: شافعی گفت: من لایق گرفتن این مال نیستم. من آدم با تقوایی نیستم.
و نگرفت.
هوش مصنوعی: و این موضوع از دست رفته است.
نقل است که وقتی از صنعا به مکه آمد و ده هزار دینار با وی، گفتند: ضیاعی باید خرید یا گوسفند.
هوش مصنوعی: نقل شده است که وقتی شخصی از شهر صنعا به مکه سفر کرد و ده هزار دینار همراه داشت، به او گفتند که باید زمینی بخرد یا گوسفند.
بیرون مکه خیمه بزد و آن زر فروریخت. هرکه می‌آمد مشتی به وی می‌داد. هنگام نماز پیشین هیچ نماند.
هوش مصنوعی: بیرون از مکه خیمه‌ای برپا کرد و طلاهایی را که همراه داشت ریخت. هر کسی که می‌رسید، مقداری از آن پول را به او می‌داد. در وقت نماز صبح، دیگر چیزی از آن طلاها باقی نمانده بود.
نقل است که از بلاد روم هرسال مال بسیار می‌فرستادند، به هارون الرشید یک سال رهبانی چند بفرستادند تا با دانشمندان بحث کنند. اگر ایشان به دانند و الا از ما دگر مال مطلبید. چهار صد مرد ترسا بیامدند.
هوش مصنوعی: گفته می‌شود که از سرزمین روم هر سال مقدار زیادی مال به هارون الرشید ارسال می‌کردند. یک سال تعدادی راهب فرستادند تا با دانشمندان اسلامی بحث کنند. اگر آنها نتوانند چیزی یاد بگیرند، دیگر از ما مالی نخواهند خواست. در این راستا، چهارصد مرد مسیحی آمدند.
خلیفه فرمود تا منادی کردند و جمله علمای بغداد بر لب دجله حاضر شدند. پس هارون شافعی را طلبید و گفت: جواب ایشان تو را می‌باید کرد.
هوش مصنوعی: خلیفه دستور داد که منادی خبر دهد و همه علمای بغداد بر کناره دجله جمع شوند. سپس هارون شافعی را فراخواند و گفت: تو باید به سؤالات آن‌ها پاسخ بدهی.
چون همه برلب دجله حاضر شدند شافعی سجاده بر دوش انداخت و برفت، و بر سر آب انداخت و گفت: هرکه باما بحث می‌کند اینجا آید.
هوش مصنوعی: زمانی که همه در کنار رود دجله جمع شدند، شافعی سجاده‌اش را بر دوش انداخت و به سمت آب رفت. او اعلام کرد که هر کسی که می‌خواهد با او بحث کند باید در آنجا حضور پیدا کند.
ترسایان چون بدیدند جمله مسلمان شدند و خبر به قیصر روم رسید که ایشان مسلمان شدند، بر دست شافعی، قیصر گفت: الحمدلله که آن مرد اینجا نیامد که اگر اینجا آمدی در همه روم زنار داری نماندی.
هوش مصنوعی: وقتی مسیحیان دیدند که همه مسلمان شده‌اند، این خبر به قیصر روم رسید. قیصر که بر دست امام شافعی بود، گفت: "خداوند را شکر که آن مرد (پیامبر اسلام) به این جا نیامد، زیرا اگر می‌آمد، در سراسر روم حتی یک فرد مسیحی باقی نمی‌ماند."
نقل است که جماعتی با هارون گفتند: شافعی قرآن حفظ ندارد، وچنان بود لیکن قوت حافظه او چنان بود که هارون خواست که امتحان کند ماه رمضان بود لیکن قوت حافظه او چنان بود که هارون می‌خواست که امتحان کند. ماه رمضان امامیش فرمود. شافعی هر روز جزوی قرآن مطالعه می‌کرد و هر شب در تراویح بر می‌خواند تا در ماه رمضان همه قرآن حفظ کرد.
هوش مصنوعی: گفته شده که گروهی به هارون گفتند شافعی قرآن را حفظ نکرده است. با این حال، توانایی حافظه او به قدری قوی بود که هارون تصمیم گرفت او را امتحان کند. در ماه رمضان، شافعی هر روز یک جز از قرآن را مطالعه می‌کرد و هر شب در نماز تراویح آن را می‌خواند. به همین ترتیب، او در پایان ماه رمضان توانست تمام قرآن را حفظ کند.
و در عهد او زنی بود که دوروی بود. شافعی خواست که او را بیند. به صد دینار او را عقد کرد و بدید. پس طلاق داد.
هوش مصنوعی: در زمان او زنی بود که رفتار دوگانه‌ای داشت. شافعی خواست او را ببیند. او را با صد دینار عقد کرد و سپس او را دید و بعد از آن طلاقش داد.
و به مذهب احمد حنبل هرکه یک نماز عمدا رها کند کافر شود و به مذهب شافعی نشود، او را عذابی کنند که کفار را نکنند. شاعفی احمد را گفت: چون یکی ترک نماز کند و کافر شود چه کند تا مسلمان شود؟ گفت: نماز کند.
هوش مصنوعی: بر اساس مذهب احمد حنبل، هر کسی که به عمد یک نماز را ترک کند، کافر محسوب می‌شود. در مذهب شافعی نیز، اگر کسی چنین کند، عذابی برای او تعیین می‌شود که با عذاب کفار متفاوت است. از شافعی احمد پرسیده شد: اگر کسی نماز را ترک کند و کافر شود، چگونه می‌تواند دوباره مسلمان شود؟ او پاسخ داد: باید نماز بخواند.
شافعی احمد را گفت: نماز چون درست بود از کافر؟
هوش مصنوعی: شافعی احمد گفت: آیا نماز از کافر صحیح است؟
احمد خاموش شد. از این سخن که اسرار فقه است و سوال و جواب بسیار است امااین کتاب جای این سخن نیست.
هوش مصنوعی: احمد سکوت کرد. زیرا موضوع بحث درباره اسرار فقه زیادی است و سوالات و جواب‌های متعددی وجود دارد، اما این کتاب محلی برای طرح این مباحث نیست.
و گفت: اگر عالمی را بینی که به رخص و تاویلات مشغول گردد بدانکه از او هیچ نباید.
هوش مصنوعی: اگر عالمی را دیدی که در تفسیر و تعبیرهای مختلف مشغول است، بدان که از او هیچ چیزی نمی‌توان گرفت.
و گفت: من بنده کسی ام که مرا یک حرف از آداب تعلیم کرده است.
هوش مصنوعی: او گفت: من تابع کسی هستم که به من یک نکته از آداب را آموزش داده است.
و گفت: هرکه علم در جهان آموزد حق علم ضایع کرده باشد، و هرکه علم از کسی که شایسته باشد بازدارد ظلم کرده است.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که دانش را در دنیا بیاموزد و آن را از اهمیت واقعی‌اش بیندازد، در واقع حق این علم را ضایع کرده است. همچنین، اگر کسی دانش را از کسی که شایسته یاد دادن آن است بازدارد، به او ظلم کرده است.
و گفت: اگر دنیا را به گرده نان به من فروشند نخرم.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر تمام دنیا را به قیمت یک نان به من بفروشند، آن را خریداری نخواهم کرد.
و گفت: هرکه را همت آن بود که چیزی در شکم او شود قیمت او آن بود که از شکم او بیرون آید.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که اراده کند چیزی را در درون خود داشته باشد، ارزش او به چیزی است که بتواند از درونش خارج کند.
وقتی یکی او را گفت مرا پندی ده گفت: چندان غبطت بر، بر زندگان که برمردگان می‌بری. یعنی هرگز نگویی دریغا که من نیز چندان سیم جمع نکردم که او کرد و بگذاشت به حسرت. بل که غبطت برآن بری که چندان طاعت که او کرد باری من کردمی. دیگر هیچ کس بر مرده حسد نبرد، بر زنده باید که نبرد که این زنده نیز زود، خواهد مرد.
هوش مصنوعی: روزگاری کسی از او خواست که نصیحتی بکند. او در پاسخ گفت: وقتی به زندگی دیگران نگاه می‌کنی، نباید به آنچه مردگان به دست آورده‌اند حسرت بخوری، بلکه باید به اعمال نیکو و طاعات آنان غبطه بخوری و تلاش کنی که خودت نیز کارهای خوب انجام بدهی. همچنین، حسد نسبت به مردگان بی‌فایده است، زیرا آنها دیگر در میان ما نیستند و این حسد باید متوجه زندگان باشد، چرا که آن‌ها نیز روزی خواهند مرد.
نقل است که شافعی روزی وقت خود گم کرد. به همه مقامها بگردید و به خرابات برگذشت و به مسجد و مدرسه و بازار بگذشت، نیافت. و به خانقاهی برگذشت. جمعی صوفیان دید که نشسته بودند. یکی گفت: وقت را عزیز دارید که وقت بیاید. شافعی روی به خادم کرد و گفت: اینک وقت بازیافتم. بشنوکه چه می‌گویند.
هوش مصنوعی: نقل شده که شافعی روزی وقت خود را گم کرد و به همه جاها سر زد؛ به خرابات، مسجد، مدرسه و بازار رفت، اما نتوانست وقتش را پیدا کند. سپس به یک خانقاه رفت و گروهی از صوفیان را دید که نشسته بودند. یکی از آن‌ها گفت: وقت را گرامی بدارید، چون وقتی می‌آید که نمی‌توان آن را بازگرداند. شافعی به خادم نگاه کرد و گفت: همین حالا وقت را پیدا کردم، به حرف‌هایشان گوش دهید.
ابوسعید رحمةالله علیه، نقل می‌کند که شافعی گفت: علم همه عالم در علم من نرسید، و علم من در علم صوفیان نرسد، و علم ایشان در علم یک سخن پیر ایشان نرسید که گفت: الوقت سیف قاطع.
هوش مصنوعی: ابوسعید رحمت الله علیه نقل می‌کند که شافعی گفت: علم تمام دانشمندان به علم من نمی‌رسد، و علم من نیز به علم صوفیان نمی‌رسد، در حالی که علم آنان هم به یک جمله از پیرشان نمی‌رسد که فرمود: "زمان، چاقوی برنده‌ای است."
و ربیع گفت: در خواب دیدم پیش از مرگ شافعی که آدمی علیه السلام وفات کرده بودی و خلق می‌خواستند که جنازه بیرون آرند. چون بیدار شدم از معبری پرسید م. گفت: کسی که عالمترین زمانه بود وفات کند که علم خاصیت آدم است که وعلم آدم الاسماء کلها.
هوش مصنوعی: ربیع گفت: در خواب دیدم که قبل از مرگ شافعی، حضرت آدم (علیه‌السلام) فوت کرده بود و مردم می‌خواستند جنازه‌اش را بیرون بیاورند. وقتی بیدار شدم، از یک معبر پرسیدم. او گفت: کسی که عالم‌ترین فرد زمانه‌اش باشد، از دنیا می‌رود، چون علم ویژگی انسان است و خدا به آدم نام‌های همه چیز را آموخت.
پس در آن نزدیکی شافعی وفات کرد.
هوش مصنوعی: در همان نزدیکی، شافعی درگذشت.
نقل است که وقت وفات وصیت کرد که فلان شخص را بگویید تا مرا بشوید، و آن شخص به مصر بود. چون بازآمد با وی گفتندکه: شافعی چنین وصیتی کرد که فلان بگویید تا مرا بشوید. گفت: تذکره او بیارید.
هوش مصنوعی: نقل شده است که در زمان مرگ، وصیتی کرد که بگویند فلان شخص بیاید و او را بشوید، در حالی که آن فرد در مصر بود. وقتی آن فرد برگشت و به او گفتند که شافعی چنین وصیتی کرده، او پاسخ داد: «یادداشت او را بیاورید.»
پس تذکره بیاوردند به پیش آن شخص که شافعی وصیت کرده بود. بعد از آن مرد در تذکره نگاه کرد و در آنجا نوشته بود که هزار درم وام دارم. پس آن مرد وام او بگزارد و گفت شستن او را این بود.
هوش مصنوعی: پس یادداشت را به شخصی که شافعی وصیت کرده بود، آوردند. آن مرد پس از اینکه به یادداشت نگاهی انداخت، متوجه شد که نوشته شده که او هزار درم بدهکار است. سپس آن مرد بدهی او را پرداخت کرد و گفت که این کار برای او کافی است.
و ربیع بن سلیمان گفت: شافعی را به خواب دیدم. گفتم: خدای با تو چه کرد؟
هوش مصنوعی: ربیع بن سلیمان بیان کرد که شافعی را در خواب مشاهده کرده و از او پرسیده است: خداوند با تو چه کرد؟
گفت: مرا بر کرسی نشاند، زر و مروارید بر من نثار کرد و هفتصد بار چند دینار به من داد. رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: او گفت: مرا بر جایگاه نشاند، طلا و مروارید بر من نثار کرد و هفتصد بار چند دینار به من داد. خداوند رحمتش کند.

حاشیه ها

1395/10/03 17:01
مجتبی

در پاراگرافی که با "نقل است که جماعتی با هارون گفتند... " شروع میشود، یک جمله دو بار تکرار شده. لطفا اصلاح کنید.