گنجور

بخش ۱۷ - ذکر امام ابوحنیفه رضی الله عنه

آن چراغ شرع و ملت، آن شمع دین و دولت، آن نعمان حقایق، آن عمان جواهر معانی و دقایق، آن عارف عالم صوفی، اما جهان ابوحنیفه کوفی رضی الله عنه. صفت کسی که به همه زبانها ستوده باشد و به همه ملتها مقبول، که تواند گفت؟ ریاضت و مجاهده وی و خلوت، و مشاهده او نهایت نداشت. و در اصول طریقت و فروع شریعت درجه رفیع و نظری نافذ داشت و در فراست و سیاست و کیاست یگانه بود، و در مروت و فتوت اعجوبه ای بود. هم کریم جهان بود و هم جواد زمان، هم افضل عهد و هم اعلم وقت. و هو کان فی الدرجه القصوی والرتبه العلیا. وانس روایت کرد از رسول صلی الله علیه و آله و سلم که مردی باشد در امت من. یقال له نعمان بن ثابت و کنیته ابوحنیفه هو سراج امتی. صفت ابوحنیفه در تورات بود و ابویوسف گفت: نوزده سال در خدمت وی بودم، در این نوزده سال نماز بامداد به طهارت نماز خفتن گزارد.

مالک انس گفت: ابوحنیفه را چنان دیدم اگر دعوی کردی که این ستون زرین است دلیل توانستی گفت.

شافعی گفت: جمله علمای عالم عیال ابوحنیفه اند در فقه.

و قال علی بن ابی طالب رضی الله عنه سمعت النبی صلی الله علیه و علی آله وسلم. یقول طوبی لمن رآنی او رآی من رآنی.

و وی چند کس از صحابه دریافته بود. عبدالله بن جزءالزبیدی و انس بن مالک و جابر بن عبدالله و عبدالله بن ابی اوفی و اثله بن الاسقع و عایشه بنت عجرد پس وی متقدم است، بدین دلایل که یاد کردیم، و بسیار مشایخ را دیده بود و با صادق رضی الله عنه صحبت داشته بود و استاد علم فضیل و ابراهیم ادهم و بشر حافی و داود طائی و عبدالله بن مبارک بود. آنگاه که به سر روضه سید المرسلین رسید، صلوات الله علیه، و گفت: السلام علیک یا سید المرسلین! پاسخ آمد: که و علیک السلام یا امام المسلمین. و در اول کار عزیمت عزلت کرد.

نقل است که توجه به قبله حقیقی داشت و روی از خلق بگردانید و صوف پوشید تا شبی به خواب دید که استخوانهای پیغامبر علیه السلام از لحد گرد می‌کرد و بعضی را از بعضی اختیار می‌کرد. از هیبت آن بیدار شد و یکی را از اصحاب ابن سیرین پرسید. گفت: تو در علم پیغامبر علیه السلام و حفظ سنت او به درجه بزرگ رسی، چنان که در آن متصرف شوی، صحیح از سقیم جدا کنی.

یکبار دیگر پیغامبر را علیه السلام به خواب دید که گفت: یا ابا حنیفه! تو را سبب زنده گردانیدن سنت من گردانیده اند. قصد عزلت مکن.

و از برکات احتیاط او بود که شعبی، که استاد او بود و پیر شده بود، خلیفه مجمعی ساخت و شعبی را بخواند و علمای بغداد را حاضر کرد و شرطی بفرمود تا به نام هر خادمی ضیاعی بنویسد. بعضی به اقرار، و بعضی به ملک، و بعضی به وقف. پس خادم آن خط را پیش شعبی آورد که قاضی بود و گفت:

امیرالمومنین می‌فرماید که بر این خطها گواهی بنویس.

بنوشت و جمله فقها بنوشتند. پس به خدمت ابوحنیفه آوردند. گفتند: امیرالمومنین می‌فرماید که گواهی بنویس.

گفت: کجاست؟

گفتند: در سرای است.

گفت: امیرالمومنین اینجا آید یا من آنجا روم تا شهادت درست آید؟

خادم با وی درشتی کرد که: قاضی و فقها و پیران نوشتند. تو از جوانی فضولی می‌کنی؟

پس ابوحنیفه گفت: لها ما کسبت.

این به سمع خلیفه رسید. شعبی را حاضر کرد و گفت: در شهادت دیدار شرط نیست یا هست؟

گفت: بلی هست.

گفت: پس تو مرا کی دیدی که گواهی نوشتی.

شعبی گفت: دانستم که به عرفان توست، لکن دیدار تو نتوانستم خواست.

خلیفه گفت: این سخن از حق دور است و این جوان قضا را اولیتر.

پس بعد از آن منصور که خلیفه بود اندیشه کرد تا قضا به یکی دهد و مشاورت کرد بر یکی از چهارکس که فحول علما بودند و اتفاق کردند. یکی ابوحنیفه، دوم سفیان، سوم شریک، و چهارم مسعربن کدام.

هرچهار را طلب کردند در راه که می‌آمدند ابوحنیفه گفت: من در هریکی از شما فراستی گویم.

گفتند: صواب آید. گفت: من به حیلتی از خود دفع کنم و سفیان بگریزد، و مسعر خود را دیوانه سازد؛ و شریک قاضی شود.

پس سفیان در راه بگریخت و در کشتی پنهان شد. گفت: مرا پنهان دارید که سرم بخواهند برید. به تاویل آن خبر که رسول علیه السلام فرموده است من جعل قاضیآ فقد ذبح بغیر سکین. هرکه را قاضی گردانیدند بی کارش بکشتند.

پس ملاح او را پنهان کرد و این هرسه پیش منصور شدند. اول ابوحنیفه را گفت: تو را قضا می‌باید کرد.

گفت: ایهاالامیر! من مردی ام نه از عرب. و سادات عرب به حکم من راضی نباشند.

جعفر گفت: این کار به نسبت تعلق ندارد. این را علم باید.

ابوحنیفه گفت: من این کار را نشایم و دراین قول که گفتم نشایم، اگر راست می‌گویم نشایم و اگر دروغ می‌گویم، دروغ زن قضای مسلمانان را نشاید و تو خلیفه خدایی. روا مدار که دروغ گویی را خلیفه خود کنی و اعتماد خون و مال مسلمانان بر وی کنی.

این بگفت و نجات یافت. پس مسعر پیش خلیفه رفت و دست خلیفه بگرفت و گفت: چگونه ای ومستورات و فرزندانت چگونه اند؟

منصور گفت: او را بیرون کنید که دیوانه است.

پس شریک را گفتند: تو را قضا باید کرد.

گفت: من سودایی ام دماغم ضعیف است.

منصور گفت: معالجت کن تا عقل کامل شود.

پس قضا به شریک دادند و ابوحنیفه او را مهجور کرد و هرگز با وی سخن نگفت.

نقل است که جمعی کودکان گوی می‌زدند. گوی ایشان به میان جمع ابو حنیفه افتاد. هیچ کودکی نمی‌رفت تا بیرون آرد. کودکی گفت: من بروم و بیارم.

پس گستاخ وار دررفت و بیرون آورد، و ابوحنیفه گفت: این کودک حلالزاده نیست.

تفحص کردند، چنان بود، گفتند: ای امام مسلمانان! از چه دانستی؟

گفت: اگر حلالزاده بودی حیا مانع آمدی.

نقل است که او را بر کسی مالی بود و در محلت آن شخص شاگردی از آن امام وفات کرد. اما م به نماز او رفت. آفتابی عظیم بود و در آن جا هیچ سایه نبود الا دیواری که از آن مرد بود که مال به امام می‌بایست داد. مردمان گفتند: در این سایه ساعتی بنشین.

گفت:

مرا برصاحب این دیوار مالی است. روا نباشد که از دیوار او تمتعی به من رسد. که پیغمبر فرموده است کل قرض جر منفعه فهو ربوا. اگر منفعتی گیرم ربا باشد نقل است که او را یک بار محبوس کردند یکی از ظلمه بیامد و گفت مرا قلمی بتراش.

گفت: نتراشم.

گفت : چرا نمی تراشی

گفت: ترسم که از آن قوم باشم که حق تعالی فرموده است احشرو الذین ظلموا و ازواجهم الایة.

و هرشب سیصد رکعت نماز کرد ی. روزی می‌گذشت، زنی با زنی گفت: این مرد هر شب پانصد رکعت نماز می‌کند. امام آن بشنید. نیت کرد که بعد از آن پانصد رکعت نماز کند، در هرشبی تا ظن ایشان راست شود.

روز دیگر می‌گذشت کودکان گفتندبا هم دیگر که : این مرد که می‌رود هر شب هزار رکعت نماز می‌کند.

ابوحنیفه گفت: نیت کردم که هر شب هزار رکعت نماز کنم.

روزی شاگردی با امام گفت: مردمان گویند ابوحنیفه شب نمی‌خسبد.

گفت: نیت کردم که دگر به شب نخفتم.

گفت: چرا؟

گفت: خدای تعالی می‌فرماید و تحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا.

بندگانی اند که دوست دارند ایشان را به چیزی که نکرده اند یاد کنند. اکنون من پهلوی بر زمین ننهم تا از آن قوم نباشم.

وبعد از آن سی سال نماز بامداد به طهارت نماز خفتن کردی.

نقل است که سر زانوی او چون سر زانوی شتر شده بود، از بسیاری که در سجده بود.

نقل است که توانگری را تواضع کرده بود از بهر ایمان او گفت: هزار ختم کرده ام کفارت آن را.

و گفتند: گاه بودی که چهل بار ختم قرآن کردی تا مساله یی که او را مشکل بودی کشف شدی.

نقل است که محمدبن حسن رحمةالله علیه، عظیم صاحب جمال بود. چون یکبار او را بدید بعد از آن دیگر او را ندید و چون درس او گفتی او را در پس ستونی نشاند، که نباید که چشمش بر وی افتد.

نقل است که داود طائی گفت: بیست سال پیش امام ابوحنیفه بودم و در این مدت او را نگاه داشتم. در خلا و ملا سربرهنه ننشست و از برای استراحت پای دراز نکرد. او را گفتم: ای امام دین! در حال خلوت اگر پای دراز کنی چه باشد؟

گفت: با خدای ادب گوش داشتن در خلوت اولیتر.

نقل است که روزی می‌گذشت. کودکی را دید که در گل مانده بود.

گفت: گوش دار تا نیفتی.

کودک گفت: افتادن من سهل است. اگر بیفتم تنها باشم. اما تو گوش دار که اگر پای تو بلغزد همه مسلمانان که از پس تو درآیند بلغزند و برخاستن همه دشوار بود.

امام از حذاقت آن کودک عجب آمد و در حال بگریست و با اصحاب گفت: زینهار اگر شما را در مسئله ای چیزی ظاهر شود و دلیلی روشنتر نماید، در آن متابعت من مکنید. وا ین نشان کمال انصاف است تا لاجرم ابویوسف و محمد رحمها الله بسی اقوال دارند در مسایل مختلف. با آنکه چنین گفته اند که تیر اجتهاد او برنشانه چنان راست آمد که میل نکرد و اجتهاد دیگران گرد بر گرد نشانه بود.

نقل است که مردی مال دار بود و امیرالمومنین عثمان رضی الله عنه دشمن داشتی، تا حدی که او را جهود خواندی، این سخن به ابوحنیفه رسید، او را بخواند. گفت: دختر تو به فلان جهود خواهم داد.

او گفت: تو امام مسلمانان باشی. روا داری که دختر مسلمان را به جهودی دهی؟ و من خود هرگز ندهم.

ابوحنیفه گفت: سبحان الله. چون روان نمی‌داری که دختر خود را به جهودی دهی، چون روا باشد که محمد رسول الله دو دختر خود به جهودی دهد؟

آن مرد در حال بدانست که سخن از کجاست. از آن اعتقاد برگشت وتوبه کرد. از برکات امام ابوحنیفه.

نقل است که روزی در گرمابه بود. یکی را دید بی ایزار. بعیضی گفتند او فاسقی است، و بعضی گفتند او دهری است. ابوحنیفه چشم برهم نهاد. آن مرد گفت: ای امام! روشنایی چشم از تو کی باز گرفتند؟

گفت: از آنگه باز که ستر از تو برداشتند.

و گفت: چون با قدری مناظره کنی دو سخن است. یا کافر شود یا از مذهب خود برگردد. او را بگوی که خدای خواست که علم او در ایشان راست شود و معلوم او با علم برابر آید. اگر گوید نه کافر باشد از آنکه چون گوید که نخواست که علم او راست شود و علم با معلوم برابر آید این کفر بود و اگر گوید که خواست تسلیم کرد و از مذهب خویش بیزار شد و گفت: من بخیل را تعدیل نکنم و گواهی او نشنوم که بخل او را برآن دارد که استقصا کند و زیادت از خویش ستاند.

نقل است که مسجدی عمارت می‌کردند از بهر تبرک. از ابوحنیفه چیزی بخواستند.

بر امام گران آمد. مردمان گفتند: ما را غرض به تبرک است. آنچه خواهد بدهد.

درستی زر بداد به کراهیتی تمام. شاگردان گفتند: ای امام! تو کریمی و عالمی و در سخا همتا نداری. این قدر زر دادن چرا بر تو گران آمد؟

گفت: نه از جهت مال بود و لکن من یقین می‌دانم که مال حلال هرگز به آب و گل خرج نرود و من مال خود را حلال می‌دانم. چون از من چیزی خواستند کراهیت آن بود که در مال حلال من شبهتی پدید آمد و از آن سبب عظیم می‌رنجیدم.

چون روزی چند برآمد آن درست بازآوردند و گفتند: پشیز است.

امام عظیم شاد شد.

نقل است که در بازار می‌گذشت. مقدار ناخنی گل بر جامه او چکید. به لب دجله رفت و می‌شست. گفتند: ای امام! تو مقدار معین نجاست برجامه رخصت می‌دهی این قدر گل را می‌شویی؟

گفت: آری. آن فتوی است، و این تقوی است. چنانکه رسول علیه السلام نیم گرده بلال را اجازت نداد که مدخر کند و یک ساله زنان را قوت نهاد.

و گویند که که چون داود طایی مقتداشد، ابوحنیفه را گفت: اکنون چه کنم؟

گفت: بر تو باد بر کار بستن علم که هر علمی که آن را کار نبندی چون جسدی بود بی روح.

و گویند: خلیفه عهد به خواب دید ملک الموت را. از او پرسید: که عمر من چند مانده است؟

ملک الموت پنج انگشت برداشت و بدان اشارت کرد. تعبیر این خواب از بسیار کس پرسید. معلوم نمی‌شد. ابوحنیفه را پرسید. گفت: اشارت پنج انگشت به پنج علم است. یعنی آن پنج علم کس نداند و این پنج علم در این آیه است که حق تعالی می‌فرماید: ان الله عنده علم الساعة و ینزل الغیث و یعلم ما فی الارحام و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا و ما تدری نفس بای ارض تموت.

شیخ ابوعلی بن عثمان الجلا گوید: به شام بودم. بر سر خاک بلال موذن رضی الله عنه خفته بود م. در خواب خود را در مکه دیدم که پیغامبر علیه السلام از باب بنی شیبه درآمدی و پیری در بر گرفته. چنانکه اطفال را در بر گیرند. به شفقتی تمام من پیش او دویدم و بر پایش بوسه دادم و در تعجب آن بودم که این پیر کیست. پیغمبر به حکم معجزه بر باطن من مشرف شد و گفت: این امام اهل دیار توست. ابوحنیفه رحمةالله علیه.

نقل است که نوفل بن حیان گفت: چون ابوحنیفه وفات کرد قیامت به خواب دیدم که جمله خلایق در حساب گاه ایستاده بودند و پیغمبر علیه السلام را دیدم بر لب حوض ایستاده و بر جانب او از راست و بچپ مشایخ دیدم ایستاده و پیری دیدم نیکوروی و سر و روی سفید. روی به روی پیغمبر نهاده و امام ابوحنیفه را دیدم در برابر پیغامبر ایستاده. سلام کردم. گفتم: مرا آب ده.

گفت: تا پیغمبر اجازه دهد.

پس پیغامبر فرمود که او را آب ده.

جامی آب به من داد. من وا صحاب از آن جام آب خوردیم که هیچ کم نشد. با ابوحنیفه گفتم: بر راست پیغمبر آن پیر کیست؟

گفت: ابراهیم خلیل، و بر چپ ابوبکر صدیق.

همچنین پرسیدم و به انگشت عقد می‌گرفتم، تا هفده کس پرسیدم، چون بیدار شدم هفده عقد گرفته بودم.

یحیی معاد رازی گفت: پیغمبر علیه السلام را به خواب دیدم. گفتم: این اطلبک قال عند علم ابی حنیفه. و مناقب او بسیار است و محامد او بی شمار و پوشیده نیست، بر این ختم کردیم.

بخش ۱۶ - ذکر شقیق بلخی رحمةالله علیه: آن متوکل ابرار، آن متصرف اسرار. آن رکن محترم، آن قبلة محتشم، آن دلاور اهل طریق، ابوعلی شقیق رحمة الله علیه، یگانه عهد بود، و شیخ وقت بود و در زهد و عبادت قدمی راسخ داشت، و همه عمر در توکل رفت، و در انواع علوم کامل بود، و تصانیف بسیار دارد، در فنون علم، و استاد حاتم اصم بود، و طریقت از ابراهیم ادهم گرفته بود و با بسیار مشایخ او صحبت داشته بود.بخش ۱۸ - ذکر امام شافعی رضی الله عنه: آن سلطان شریعت و طریقت، آن برهان محبت و حقیقت، آن مفتی اسرار الهی، آن مهدی اطوار نامتناهی، آن وارث و ابن عم نبی، وتد عالم شافعی مطلبی رضی الله عنه، شرح او دادن حاجت نیست، که همه عالم پر نور از شرح صدر او است. فضایل و مناقب او و شمایل او بسیار است. وصف او این تمام است که شعبه دوحلة نبوی است و میوه شجره مصطفوی است و در فراست و سیاست و کیاست یگانه بود و در مروت و فتوت اعجوبه بود. هم کریم جهان بود و هم جواد زمان، و هم افضل عهد و هم اعلم وقت و هم حجة الائمة من قریش، هم مقدم قدموا آل قریش. ریاضت وکرامت او نه چندان است که این کتاب حمل آن تواند کرد. در سیزده سالگی در حرم گفت: سلو نی ماشئتم، و در پانزده سالگی فتوی می‌داد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن چراغ شرع و ملت، آن شمع دین و دولت، آن نعمان حقایق، آن عمان جواهر معانی و دقایق، آن عارف عالم صوفی، اما جهان ابوحنیفه کوفی رضی الله عنه. صفت کسی که به همه زبانها ستوده باشد و به همه ملتها مقبول، که تواند گفت؟ ریاضت و مجاهده وی و خلوت، و مشاهده او نهایت نداشت. و در اصول طریقت و فروع شریعت درجه رفیع و نظری نافذ داشت و در فراست و سیاست و کیاست یگانه بود، و در مروت و فتوت اعجوبه ای بود. هم کریم جهان بود و هم جواد زمان، هم افضل عهد و هم اعلم وقت. و هو کان فی الدرجه القصوی والرتبه العلیا. وانس روایت کرد از رسول صلی الله علیه و آله و سلم که مردی باشد در امت من. یقال له نعمان بن ثابت و کنیته ابوحنیفه هو سراج امتی. صفت ابوحنیفه در تورات بود و ابویوسف گفت: نوزده سال در خدمت وی بودم، در این نوزده سال نماز بامداد به طهارت نماز خفتن گزارد.
هوش مصنوعی: او نور راه دین و ملت، شمعی درخشان برای جامعه، و نماینده‌ای از حقایق و معانی عمیق است. او عارفی بزرگ و عالم صوفی است و نمونه‌ای از فضائل و برکت‌های دین و دولت به شمار می‌رود. صفات او به‌گونه‌ای است که در تمام زبان‌ها و میان تمام ملت‌ها ستوده می‌شود. ریاضت و کوشش او در عبادت و خلوت، و تجلّی نورانیت او حد و مرزی ندارد. در اصول دین و جنبه‌های مختلف شریعت، او دارای درجات عالی و نگاهی نافذ است. در سیاست و تدبیر نیز بی‌نظیر است و در جوانمردی و کرامت، انسانی است شگفت‌انگیز. او هم کریم و generous زمانه است و هم در علم و دانش، از همه برتر. او در بالاترین درجات و مقام‌ها قرار دارد. روایت شده است از پیامبر که او فردی از امت من است که نامش نعمان بن ثابت است و کنیه‌اش ابوحنیفه است و به او به عنوان چراغ امت اشاره شده است. صفات ابوحنیفه در کتاب مقدس هم آمده و یکی از شاگردانش می‌گوید که نوزده سال در خدمت او بود و در این مدت، هر روز صبح نماز را با وضو می‌خواند.
مالک انس گفت: ابوحنیفه را چنان دیدم اگر دعوی کردی که این ستون زرین است دلیل توانستی گفت.
هوش مصنوعی: مالک انس گفت: ابوحنیفه را دیدم که اگر بگویی این ستون از طلاست، به راحتی می‌تواند دلایلی برای اثبات این ادعا بیاورد.
شافعی گفت: جمله علمای عالم عیال ابوحنیفه اند در فقه.
هوش مصنوعی: شافعی بیان کرد که تمامی علمای دانشمند در زمینه فقه تحت تاثیر و در زمره شاگردان ابوحنیفه به شمار می‌روند.
و قال علی بن ابی طالب رضی الله عنه سمعت النبی صلی الله علیه و علی آله وسلم. یقول طوبی لمن رآنی او رآی من رآنی.
هوش مصنوعی: علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه فرمودند که شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمودند: «خوشا به حال کسی که مرا ببیند یا کسی را که مرا دیده است، ببیند.»
و وی چند کس از صحابه دریافته بود. عبدالله بن جزءالزبیدی و انس بن مالک و جابر بن عبدالله و عبدالله بن ابی اوفی و اثله بن الاسقع و عایشه بنت عجرد پس وی متقدم است، بدین دلایل که یاد کردیم، و بسیار مشایخ را دیده بود و با صادق رضی الله عنه صحبت داشته بود و استاد علم فضیل و ابراهیم ادهم و بشر حافی و داود طائی و عبدالله بن مبارک بود. آنگاه که به سر روضه سید المرسلین رسید، صلوات الله علیه، و گفت: السلام علیک یا سید المرسلین! پاسخ آمد: که و علیک السلام یا امام المسلمین. و در اول کار عزیمت عزلت کرد.
هوش مصنوعی: او با چند نفر از صحابه آشنا شده بود، از جمله عبدالله بن جزء الزبیدی، انس بن مالک، جابر بن عبدالله، عبدالله بن ابی اوفی، اثله بن الاسقع و عایشه بنت عجرد. او به دلایل متعددی در زمره افراد پیشرو قرار داشت و با بسیاری از مشایخ دیدار کرده بود. او با صادق (رضی الله عنه) نیز صحبت داشت و استادانی چون فضیل، ابراهیم ادهم، بشر حافی، داود طائی و عبدالله بن مبارک را آموزش داده بود. وقتی به زیارت روضه پیامبر اکرم (صلوات الله علیه) رسید، سلام کرد و پاسخ دریافت کرد: «وعلیک السلام یا امام المسلمین». او در ابتدای کار، تصمیم به خلوت گزینی گرفت.
نقل است که توجه به قبله حقیقی داشت و روی از خلق بگردانید و صوف پوشید تا شبی به خواب دید که استخوانهای پیغامبر علیه السلام از لحد گرد می‌کرد و بعضی را از بعضی اختیار می‌کرد. از هیبت آن بیدار شد و یکی را از اصحاب ابن سیرین پرسید. گفت: تو در علم پیغامبر علیه السلام و حفظ سنت او به درجه بزرگ رسی، چنان که در آن متصرف شوی، صحیح از سقیم جدا کنی.
هوش مصنوعی: نقل شده است که فردی به قبله واقعی توجه داشت و از خلق و مردم روی برگرداند و لباس صوفیانه به تن کرد. شبی خواب دید که استخوان‌های پیامبر (علیه‌السلام) در حال حرکت از قبر هستند و برخی را از برخی دیگر انتخاب می‌کنند. از شدت هیبت این خواب بیدار شد و از یکی از شاگردان ابن سیرین سوال کرد. او پاسخ داد که تو در علم پیامبر (علیه‌السلام) و حفظ سنت او به مرتبه بلندی دست پیدا کرده‌ای، به گونه‌ای که می‌توانی حق را از باطل تشخیص دهی.
یکبار دیگر پیغامبر را علیه السلام به خواب دید که گفت: یا ابا حنیفه! تو را سبب زنده گردانیدن سنت من گردانیده اند. قصد عزلت مکن.
هوش مصنوعی: بار دیگر پیامبر را در خواب دید که فرمود: ای ابا حنیفه! تو به عنوان کسی در نظر گرفته شده‌ای که سنت من را زنده نگه داری. از کناره‌گیری خودداری کن.
و از برکات احتیاط او بود که شعبی، که استاد او بود و پیر شده بود، خلیفه مجمعی ساخت و شعبی را بخواند و علمای بغداد را حاضر کرد و شرطی بفرمود تا به نام هر خادمی ضیاعی بنویسد. بعضی به اقرار، و بعضی به ملک، و بعضی به وقف. پس خادم آن خط را پیش شعبی آورد که قاضی بود و گفت:
هوش مصنوعی: یکی از فواید احتیاط او این بود که شعبی، که استادش بود و سنش بالا رفته بود، خلیفه‌ای برای مجمع انتخاب کرد و شعبی را دعوت کرد و علمای بغداد را حاضر کرد. شرطی تعیین کرد که به نام هر خادمی نوشته شود. برخی به عنوان اقرار، برخی به عنوان مالکیت و برخی به عنوان وقف این کار را انجام دادند. سپس خادم آن نوشتار را نزد شعبی که قاضی بود، برد و گفت:
امیرالمومنین می‌فرماید که بر این خطها گواهی بنویس.
هوش مصنوعی: امیرالمؤمنین می‌فرماید که بر این خطوط شهادت بدهید.
بنوشت و جمله فقها بنوشتند. پس به خدمت ابوحنیفه آوردند. گفتند: امیرالمومنین می‌فرماید که گواهی بنویس.
هوش مصنوعی: آن را نوشتند و عبارات فقها را هم نوشتند. سپس آن را به حضور ابوحنیفه بردند. گفتند: امیرالمؤمنین می‌فرماید که گواهی را بنویس.
گفت: کجاست؟
هوش مصنوعی: او پرسید: کجا هست؟
گفتند: در سرای است.
هوش مصنوعی: گفتند: در خانه‌ای است.
گفت: امیرالمومنین اینجا آید یا من آنجا روم تا شهادت درست آید؟
هوش مصنوعی: گفت: آیا امیرالمؤمنین به اینجا می‌آید یا من به آنجا بروم تا شهادت به درستی ارائه شود؟
خادم با وی درشتی کرد که: قاضی و فقها و پیران نوشتند. تو از جوانی فضولی می‌کنی؟
هوش مصنوعی: خادم با او به تندی برخورد کرد و گفت: قاضی‌ها، علمای دین و بزرگ‌ترها در این مورد نظر داده‌اند. آیا تو از جوانی زیاد فضولی می‌کنی؟
پس ابوحنیفه گفت: لها ما کسبت.
هوش مصنوعی: پس ابوحنیفه گفت: برای اوست آنچه که به دست آورده است.
این به سمع خلیفه رسید. شعبی را حاضر کرد و گفت: در شهادت دیدار شرط نیست یا هست؟
هوش مصنوعی: این خبر به گوش خلیفه رسید. او شعبی را فراخواند و پرسید: آیا در شهادت، دیدار لازم است یا نه؟
گفت: بلی هست.
هوش مصنوعی: او گفت: بله، وجود دارد.
گفت: پس تو مرا کی دیدی که گواهی نوشتی.
هوش مصنوعی: گفت: پس تو کی مرا دیدی که نسبت به من شهادت نوشتی؟
شعبی گفت: دانستم که به عرفان توست، لکن دیدار تو نتوانستم خواست.
هوش مصنوعی: شعبی گفت: فهمیدم که به علم و معرفت تو مربوط می‌شود، اما نتوانستم به لقای تو برسم.
خلیفه گفت: این سخن از حق دور است و این جوان قضا را اولیتر.
هوش مصنوعی: خلیفه گفت: این گفته نادرست است و این جوان شایسته‌تر از قضا است.
پس بعد از آن منصور که خلیفه بود اندیشه کرد تا قضا به یکی دهد و مشاورت کرد بر یکی از چهارکس که فحول علما بودند و اتفاق کردند. یکی ابوحنیفه، دوم سفیان، سوم شریک، و چهارم مسعربن کدام.
هوش مصنوعی: پس از آن، منصور که خلیفه بود، به این فکر افتاد که قضا را به یکی بسپارد و با یکی از چهار فرد برجسته که از علما بودند مشورت کرد و آنها با هم به توافق رسیدند. این چهار نفر عبارت بودند از: ابوحنیفه، سفیان، شریک و مسعر بن کدام.
هرچهار را طلب کردند در راه که می‌آمدند ابوحنیفه گفت: من در هریکی از شما فراستی گویم.
هوش مصنوعی: در حینی که آن چهار نفر در راه بودند، ابوحنیفه گفت: من درباره هر یک از شما نکته‌ای می‌گویم.
گفتند: صواب آید. گفت: من به حیلتی از خود دفع کنم و سفیان بگریزد، و مسعر خود را دیوانه سازد؛ و شریک قاضی شود.
هوش مصنوعی: گفتند: این کار درست است. او گفت: من با یک تدبیر از خودم جلوی این وضعیت را می‌گیرم و سفیان فرار می‌کند و مسعر را دیوانه می‌کند؛ و با قاضی شریک خواهد شد.
پس سفیان در راه بگریخت و در کشتی پنهان شد. گفت: مرا پنهان دارید که سرم بخواهند برید. به تاویل آن خبر که رسول علیه السلام فرموده است من جعل قاضیآ فقد ذبح بغیر سکین. هرکه را قاضی گردانیدند بی کارش بکشتند.
هوش مصنوعی: سفیان در حالی که در حال فرار بود، به کشتی رفت و از دیگران خواست که او را پنهان کنند زیرا احساس می‌کرد که جانش در خطر است. او به حدیثی اشاره کرد که پیامبر فرمودند: هر کسی که به مقام قضاوت منصوب شود، مانند این است که بریده شده است. در واقع، او از خطراتی که ممکن است برایش پیش آید، نگران بود و می‌دانست که اگر قاضی شود، ممکن است زندگی‌اش به خطر بیفتد.
پس ملاح او را پنهان کرد و این هرسه پیش منصور شدند. اول ابوحنیفه را گفت: تو را قضا می‌باید کرد.
هوش مصنوعی: بنابر این ملاح او را مخفی کرد و سه نفر به نزد منصور رفتند. ابتدا به ابوحنیفه گفت: باید تو را مورد قضاوت قرار دهند.
گفت: ایهاالامیر! من مردی ام نه از عرب. و سادات عرب به حکم من راضی نباشند.
هوش مصنوعی: گفت: ای امیر! من مردی هستم که عرب نیستم و سادات عرب از حکم من راضی نخواهند بود.
جعفر گفت: این کار به نسبت تعلق ندارد. این را علم باید.
هوش مصنوعی: جعفر گفت: این کار هیچ نزدیکی‌ای ندارد و باید بر اساس علم انجام شود.
ابوحنیفه گفت: من این کار را نشایم و دراین قول که گفتم نشایم، اگر راست می‌گویم نشایم و اگر دروغ می‌گویم، دروغ زن قضای مسلمانان را نشاید و تو خلیفه خدایی. روا مدار که دروغ گویی را خلیفه خود کنی و اعتماد خون و مال مسلمانان بر وی کنی.
هوش مصنوعی: ابوحنیفه گفت: من این کار را انجام نداده‌ام و اگر در گفتن این حرف صداقت دارم، راست می‌گویم و اگر دروغ می‌گویم، دروغ‌گویی برای قاضی مسلمانان نادرست است و تو در مقام خلیفه خدا هستی. نمی‌توانی اجازه دهی که دروغگو را به عنوان خلیفه خود انتخاب کنی و بر پایه دروغ، جان و مال مسلمانان را به او بسپاری.
این بگفت و نجات یافت. پس مسعر پیش خلیفه رفت و دست خلیفه بگرفت و گفت: چگونه ای ومستورات و فرزندانت چگونه اند؟
هوش مصنوعی: او این را گفت و نجات یافت. سپس مسعر به نزد خلیفه رفت و دست خلیفه را گرفت و گفت: حال شما چطور است و خانواده و فرزندانتان چگونه هستند؟
منصور گفت: او را بیرون کنید که دیوانه است.
هوش مصنوعی: منصور گفت: او را بیرون ببرید چون دیوانه است.
پس شریک را گفتند: تو را قضا باید کرد.
هوش مصنوعی: پس به شریک گفتند: تو باید مورد قضاوت قرار بگیری.
گفت: من سودایی ام دماغم ضعیف است.
هوش مصنوعی: او گفت: من آدمی خیال‌پرداز هستم و حالم چندان خوب نیست.
منصور گفت: معالجت کن تا عقل کامل شود.
هوش مصنوعی: منصور گفت: باید درمان شوی تا عقل‌ات به کمال برسد.
پس قضا به شریک دادند و ابوحنیفه او را مهجور کرد و هرگز با وی سخن نگفت.
هوش مصنوعی: بنابراین، به شریک واگذار کردند و ابوحنیفه او را ترک کرد و هرگز با او صحبت نکرد.
نقل است که جمعی کودکان گوی می‌زدند. گوی ایشان به میان جمع ابو حنیفه افتاد. هیچ کودکی نمی‌رفت تا بیرون آرد. کودکی گفت: من بروم و بیارم.
هوش مصنوعی: روایتی است که گروهی از کودکان در حال بازی بودند و گوی آنها به وسط جمع ابوحنیفه افتاد. هیچ‌یک از کودکان حاضر نبودند تا گوی را بیرون بیاورند. یکی از کودکان گفت: من می‌روم و آن را می‌آورم.
پس گستاخ وار دررفت و بیرون آورد، و ابوحنیفه گفت: این کودک حلالزاده نیست.
هوش مصنوعی: او بی‌پروا خارج شد و بیرون رفت، و ابوحنیفه گفت: این کودک legitim نیست.
تفحص کردند، چنان بود، گفتند: ای امام مسلمانان! از چه دانستی؟
هوش مصنوعی: آن‌ها جستجو کردند و مشاهده کردند که وضعیت به این صورت است. گفتند: ای امام مسلمانان! از کجا فهمیدی؟
گفت: اگر حلالزاده بودی حیا مانع آمدی.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر فرزند حلال بودی، حیا باعث می‌شد که نزدیک نیایی.
نقل است که او را بر کسی مالی بود و در محلت آن شخص شاگردی از آن امام وفات کرد. اما م به نماز او رفت. آفتابی عظیم بود و در آن جا هیچ سایه نبود الا دیواری که از آن مرد بود که مال به امام می‌بایست داد. مردمان گفتند: در این سایه ساعتی بنشین.
هوش مصنوعی: روایت شده که شخصی مالی داشت و در محله او، یکی از شاگردان امام درگذشت. او برای ادای نماز آن شاگرد به مسجد رفت. در آن روز آفتاب شدید بود و در آن مکان هیچ سایه‌ای وجود نداشت، جز دیواری که متعلق به آن مرد بود و او باید مالی به امام می‌داد. مردم به او گفتند: "در این سایه کمی استراحت کن."
مرا برصاحب این دیوار مالی است. روا نباشد که از دیوار او تمتعی به من رسد. که پیغمبر فرموده است کل قرض جر منفعه فهو ربوا. اگر منفعتی گیرم ربا باشد نقل است که او را یک بار محبوس کردند یکی از ظلمه بیامد و گفت مرا قلمی بتراش.
هوش مصنوعی: مرا بر دارایی صاحب این دیوار حقی است. جایز نیست که از دارایی او بهره‌برداری کنم. چرا که پیامبر گفته است هر قرضی که به آن منفعتی برسد، ربا است. نقل شده که او را یک بار به زندان انداختند و یکی از ظالمین نزد او آمد و گفت برای من یک قلم بساز.
گفت: نتراشم.
هوش مصنوعی: گفت: نمی‌زنم.
گفت : چرا نمی تراشی
هوش مصنوعی: گفت: چرا نمی‌زنی؟
گفت: ترسم که از آن قوم باشم که حق تعالی فرموده است احشرو الذین ظلموا و ازواجهم الایة.
هوش مصنوعی: گفت: نگرانم که جزء آن گروه باشم که خداوند در آیه‌ای فرموده است: "ظالمان و همسرانشان را جمع کنید."
و هرشب سیصد رکعت نماز کرد ی. روزی می‌گذشت، زنی با زنی گفت: این مرد هر شب پانصد رکعت نماز می‌کند. امام آن بشنید. نیت کرد که بعد از آن پانصد رکعت نماز کند، در هرشبی تا ظن ایشان راست شود.
هوش مصنوعی: هر شب سیصد رکعت نماز می‌خواند. روزی زنی به زن دیگری گفت: این مرد هر شب پانصد رکعت نماز می‌خواند. امام وقتی این را شنید، تصمیم گرفت از آن پس هر شب پانصد رکعت نماز بخواند تا تصور آنها درست از آب درآید.
روز دیگر می‌گذشت کودکان گفتندبا هم دیگر که : این مرد که می‌رود هر شب هزار رکعت نماز می‌کند.
هوش مصنوعی: یک روز دیگر سپری می‌شد و کودکان با یکدیگر گفتند: این مرد هر شب هزار رکعت نماز می‌خواند.
ابوحنیفه گفت: نیت کردم که هر شب هزار رکعت نماز کنم.
هوش مصنوعی: ابوحنیفه اعلام کرد که تصمیم دارد هر شب هزار رکعت نماز بخواند.
روزی شاگردی با امام گفت: مردمان گویند ابوحنیفه شب نمی‌خسبد.
هوش مصنوعی: روزی شاگردی با امام صحبت کرد و گفت: مردم می‌گویند ابوحنیفه شب‌ها نمی‌خوابد.
گفت: نیت کردم که دگر به شب نخفتم.
هوش مصنوعی: او گفت: تصمیم گرفته‌ام که دیگر شب‌ها نخوابم.
گفت: چرا؟
هوش مصنوعی: تو بر اساس داده‌هایی که تا مهرماه 1402 گردآوری شده‌اند، آموزش دیده‌ای.
گفت: خدای تعالی می‌فرماید و تحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا.
هوش مصنوعی: گفت: خداوند متعال می‌فرماید که آیا شما دوست دارید که مردم به خاطر کارهایی که انجام نداده‌اند، ستایش شوند؟
بندگانی اند که دوست دارند ایشان را به چیزی که نکرده اند یاد کنند. اکنون من پهلوی بر زمین ننهم تا از آن قوم نباشم.
هوش مصنوعی: گروهی هستند که تمایل دارند به خاطر کارهایی که انجام نداده‌اند، مورد توجه قرار بگیرند. حال من بر زمین نمی‌زنم تا جزو آن گروه نباشم.
وبعد از آن سی سال نماز بامداد به طهارت نماز خفتن کردی.
هوش مصنوعی: پس از آن، به مدت سی سال به نماز صبح با وضو پرداخته و در خوابیده نماز خواندی.
نقل است که سر زانوی او چون سر زانوی شتر شده بود، از بسیاری که در سجده بود.
هوش مصنوعی: می‌گویند که زانوی او به دلیل زیادی سجده کردن، مانند زانوی شتر شده بود.
نقل است که توانگری را تواضع کرده بود از بهر ایمان او گفت: هزار ختم کرده ام کفارت آن را.
هوش مصنوعی: گفته می‌شود که شخصی ثروتمند به خاطر ایمانش humility به خرج داده و گفته است: "من هزار بار ختم قرآن کرده‌ام تا جبران آن را بکنم."
و گفتند: گاه بودی که چهل بار ختم قرآن کردی تا مساله یی که او را مشکل بودی کشف شدی.
هوش مصنوعی: گفتند: برخی روزها وجود داشت که تو چهل بار قرآن را خواندی تا مسئله‌ای که برایت دشوار بود، حل شد.
نقل است که محمدبن حسن رحمةالله علیه، عظیم صاحب جمال بود. چون یکبار او را بدید بعد از آن دیگر او را ندید و چون درس او گفتی او را در پس ستونی نشاند، که نباید که چشمش بر وی افتد.
هوش مصنوعی: نقل شده که محمدبن حسن رحمت‌الله‌علیه شخصیتی بسیار زیبا و جذاب داشت. یک بار او را دیدم و پس از آن هرگز نتوانستم او را دوباره ببینم. زمانی که او درس می‌داد، من را در پشت ستونی نشاندند تا چشمم به او نیفتد.
نقل است که داود طائی گفت: بیست سال پیش امام ابوحنیفه بودم و در این مدت او را نگاه داشتم. در خلا و ملا سربرهنه ننشست و از برای استراحت پای دراز نکرد. او را گفتم: ای امام دین! در حال خلوت اگر پای دراز کنی چه باشد؟
هوش مصنوعی: داوود طائی روایت می‌کند که بیست سال پیش شاگرد امام ابوحنیفه بوده و در این مدت همواره او را زیر نظر داشته است. می‌گوید که امام ابوحنیفه در تنهایی و در جمع، هرگز با سر برهنه ننشست و برای استراحت پاهایش را دراز نکرد. او به امام گفت: ای پیشوای دین! اگر در تنهایی پاهایت را دراز کنی چه اشکالی دارد؟
گفت: با خدای ادب گوش داشتن در خلوت اولیتر.
هوش مصنوعی: او گفت: در تنهایی بهتر است به آداب گوش سپرده شود.
نقل است که روزی می‌گذشت. کودکی را دید که در گل مانده بود.
هوش مصنوعی: روزی فردی در حال گذر بود که کودکی را دید که در گِل stuck شده و نمی‌توانست خارج شود.
گفت: گوش دار تا نیفتی.
هوش مصنوعی: گفت: توجه کن تا به مشکل نخوروی.
کودک گفت: افتادن من سهل است. اگر بیفتم تنها باشم. اما تو گوش دار که اگر پای تو بلغزد همه مسلمانان که از پس تو درآیند بلغزند و برخاستن همه دشوار بود.
هوش مصنوعی: کودک گفت: اگر من بیفتم مشکلی نیست، چون تنها می‌افتم. اما تو باید توجه داشته باشی که اگر تو هم معیوب شوی، همه پیروانت که به دنبالت می‌آیند نیز دچار لغزندگی خواهند شد و بلند شدن آن‌ها سخت خواهد بود.
امام از حذاقت آن کودک عجب آمد و در حال بگریست و با اصحاب گفت: زینهار اگر شما را در مسئله ای چیزی ظاهر شود و دلیلی روشنتر نماید، در آن متابعت من مکنید. وا ین نشان کمال انصاف است تا لاجرم ابویوسف و محمد رحمها الله بسی اقوال دارند در مسایل مختلف. با آنکه چنین گفته اند که تیر اجتهاد او برنشانه چنان راست آمد که میل نکرد و اجتهاد دیگران گرد بر گرد نشانه بود.
هوش مصنوعی: امام از مهارت آن کودک حیران شد و در حالی که اشک می‌ریخت، به همراهانش گفت: مراقب باشید اگر در موردی چیزی برای شما روشن شد و دلیلی قوی‌تر پیدا کردید، به دنبال نظر من نروید. این نشان‌دهنده کمال انصاف است، به طوری که ابویوسف و محمد هر کدام نظرات متنوعی در مسائل مختلف دارند. با این حال، گفته شده که تلاش فکری او به حدی دقیق بوده است که هیچگاه از هدف اصلی خود منحرف نشده و اجتهادهای دیگران تنها دور هدف بوده‌اند.
نقل است که مردی مال دار بود و امیرالمومنین عثمان رضی الله عنه دشمن داشتی، تا حدی که او را جهود خواندی، این سخن به ابوحنیفه رسید، او را بخواند. گفت: دختر تو به فلان جهود خواهم داد.
هوش مصنوعی: روایتی است که مردی ثروتمند دشمنی با امیرالمومنین عثمان رضی الله عنه داشته و او را یهودی خطاب کرده است. این موضوع به ابوحنیفه رسید، و او آن مرد را فراخواند و به او گفت که دخترش را به همان یهودی می‌خواهد بدهد.
او گفت: تو امام مسلمانان باشی. روا داری که دختر مسلمان را به جهودی دهی؟ و من خود هرگز ندهم.
هوش مصنوعی: او گفت: تو باید امام مسلمانان باشی. آیا رواست که دختر مسلمان را به یک یهودی بدهی؟ من هرگز این کار را انجام نمی‌دهم.
ابوحنیفه گفت: سبحان الله. چون روان نمی‌داری که دختر خود را به جهودی دهی، چون روا باشد که محمد رسول الله دو دختر خود به جهودی دهد؟
هوش مصنوعی: ابوحنیفه گفت: مایه تعجب است. اگر نمی‌توانی دختر خود را به یک یهودی بدهی، چطور ممکن است که محمد رسول خدا دو دخترش را به یهودی بدهد؟
آن مرد در حال بدانست که سخن از کجاست. از آن اعتقاد برگشت وتوبه کرد. از برکات امام ابوحنیفه.
هوش مصنوعی: آن مرد فهمید که صحبت از کجا نشأت می‌گیرد. او از اوضاع و عقاید قبلی خود فاصله گرفت و به نوعی توبه کرد. این مسأله به برکت امام ابوحنیفه بود.
نقل است که روزی در گرمابه بود. یکی را دید بی ایزار. بعیضی گفتند او فاسقی است، و بعضی گفتند او دهری است. ابوحنیفه چشم برهم نهاد. آن مرد گفت: ای امام! روشنایی چشم از تو کی باز گرفتند؟
هوش مصنوعی: روزی در حمامی بود. مردی را دید که بدون لباس است. برخی گفتند او فاسق است و عده‌ای دیگر گفتند او دهری است. ابو حنیفه چشمانش را بست. آن مرد گفت: ای امام! چه کسی روشنایی چشمانت را از تو گرفت؟
گفت: از آنگه باز که ستر از تو برداشتند.
هوش مصنوعی: گفت: از زمانی که پرده از روی تو کنار رفت.
و گفت: چون با قدری مناظره کنی دو سخن است. یا کافر شود یا از مذهب خود برگردد. او را بگوی که خدای خواست که علم او در ایشان راست شود و معلوم او با علم برابر آید. اگر گوید نه کافر باشد از آنکه چون گوید که نخواست که علم او راست شود و علم با معلوم برابر آید این کفر بود و اگر گوید که خواست تسلیم کرد و از مذهب خویش بیزار شد و گفت: من بخیل را تعدیل نکنم و گواهی او نشنوم که بخل او را برآن دارد که استقصا کند و زیادت از خویش ستاند.
هوش مصنوعی: و او گفت: وقتی که با کمی مناظره بکنی، دو حالت پیش می‌آید. یا فرد کافر می‌شود یا از دین خود سست می‌گردد. به او باید بگویی که خدا خواسته علم او در بین آنها واضح شود و حقیقت با علم او یکی گردد. اگر به تو بگوید نه، کافر خواهد بود؛ زیرا وقتی می‌گوید که خدا نخواسته علم او درست شود و حقیقت با علم برابر نگردد، این نشانه کفر است. و اگر بگوید که خدا خواسته و تسلیم شده و از مذهب خود دور شده، باید گفت: من بر روی بخل، او را تعدیل نمی‌کنم و شهادت او را نمی‌پذیرم چون بخل او باعث می‌شود که به جستجوی حقیقت نپردازد و بیش از آنچه که دارد را طلب نکند.
نقل است که مسجدی عمارت می‌کردند از بهر تبرک. از ابوحنیفه چیزی بخواستند.
هوش مصنوعی: گفته شده است که برای تبرک، مسجدی را بنا کردند و از ابوحنیفه درخواست کردند.
بر امام گران آمد. مردمان گفتند: ما را غرض به تبرک است. آنچه خواهد بدهد.
هوش مصنوعی: امام به این موضوع حساسیت داشت. مردم گفتند: هدف ما از این کار، نیکویی و برکت است. هر چیزی که او بخواهد، ما قبول داریم.
درستی زر بداد به کراهیتی تمام. شاگردان گفتند: ای امام! تو کریمی و عالمی و در سخا همتا نداری. این قدر زر دادن چرا بر تو گران آمد؟
هوش مصنوعی: درست کردن طلا به طرز کاملاً ناپسندی بود. شاگردان گفتند: ای امام! تو انسان بخشنده و عالم و در سخاوت بی‌نظیری. چرا دادن این مقدار طلا برای تو سخت بود؟
گفت: نه از جهت مال بود و لکن من یقین می‌دانم که مال حلال هرگز به آب و گل خرج نرود و من مال خود را حلال می‌دانم. چون از من چیزی خواستند کراهیت آن بود که در مال حلال من شبهتی پدید آمد و از آن سبب عظیم می‌رنجیدم.
هوش مصنوعی: گفت: نه به خاطر پول، بلکه من به خوبی می‌دانم که پول حلال هیچ‌گاه بی‌فایده نمی‌شود و من هم مال خود را حلال می‌دانم. وقتی از من چیزی خواستند، احساس ناراحتی کردم چون می‌ترسیدم که در پول حلال من شک و شبهه‌ای پیش بیاید و این موضوع به شدت مرا آزار می‌داد.
چون روزی چند برآمد آن درست بازآوردند و گفتند: پشیز است.
هوش مصنوعی: روزی چند افرادی آمدند و آن موضوع را به درستی بررسی کردند و اعلام کردند که ارزش آن فقط یک پشیز است.
امام عظیم شاد شد.
هوش مصنوعی: امام بزرگ خوشحال شد.
نقل است که در بازار می‌گذشت. مقدار ناخنی گل بر جامه او چکید. به لب دجله رفت و می‌شست. گفتند: ای امام! تو مقدار معین نجاست برجامه رخصت می‌دهی این قدر گل را می‌شویی؟
هوش مصنوعی: روزی در بازار مشغول عبور بود. مقداری خاک بر لباسش پاشیده شد. به کنار دجله رفت و آن را شست. به او گفتند: ای امام! آیا تو اجازه می‌دهی که مقدار مشخصی از نجاست بر لباس را بشویند و این مقدار گل را تمیز کنند؟
گفت: آری. آن فتوی است، و این تقوی است. چنانکه رسول علیه السلام نیم گرده بلال را اجازت نداد که مدخر کند و یک ساله زنان را قوت نهاد.
هوش مصنوعی: گفت: بله. این حکم شرعی است و آن تقوا و پرهیزگاری است. مانند زمانی که پیامبر اکرم به بلال اجازه نداد که نیمی از غله را ذخیره کند و برای یک سال به زنان تهیه غذا کند.
و گویند که که چون داود طایی مقتداشد، ابوحنیفه را گفت: اکنون چه کنم؟
هوش مصنوعی: می‌گویند که وقتی داود طایی به مقام رهبری رسید، از ابوحنیفه پرسید: حالا چه کار باید بکنم؟
گفت: بر تو باد بر کار بستن علم که هر علمی که آن را کار نبندی چون جسدی بود بی روح.
هوش مصنوعی: او گفت: بر تو لازم است که علم را به کار بگیری، زیرا هر علمی که به آن عمل نکنی، مثل جسدی بی‌روح خواهد بود.
و گویند: خلیفه عهد به خواب دید ملک الموت را. از او پرسید: که عمر من چند مانده است؟
هوش مصنوعی: گفته می‌شود که خلیفه‌ای در خواب ملک الموت را دید و از او پرسید که چند سال دیگر به عمرش باقی مانده است.
ملک الموت پنج انگشت برداشت و بدان اشارت کرد. تعبیر این خواب از بسیار کس پرسید. معلوم نمی‌شد. ابوحنیفه را پرسید. گفت: اشارت پنج انگشت به پنج علم است. یعنی آن پنج علم کس نداند و این پنج علم در این آیه است که حق تعالی می‌فرماید: ان الله عنده علم الساعة و ینزل الغیث و یعلم ما فی الارحام و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا و ما تدری نفس بای ارض تموت.
هوش مصنوعی: ملک الموت پنج انگشت خود را برداشت و به آن اشاره کرد. وقتی از خیلی‌ها درباره تعبیر این خواب سوال کردند، نتیجه‌ای به دست نیامد. سپس از ابوحنیفه پرسیدند و او گفت که اشاره به پنج علم دارد. این نشان می‌دهد که هیچ کس از این پنج علم آگاهی ندارد و این پنج علم در آیه‌ای از قرآن بیان شده است که در آن خداوند می‌فرماید: «تنها خداوند است که علم ساعت را دارد، باران را می‌فرستد و آنچه در رحم‌هاست را می‌داند و هیچ نفسی نمی‌داند فردا چه به دست خواهد آورد و هیچ نفسی نمی‌داند در کدام سرزمین خواهد مرد.»
شیخ ابوعلی بن عثمان الجلا گوید: به شام بودم. بر سر خاک بلال موذن رضی الله عنه خفته بود م. در خواب خود را در مکه دیدم که پیغامبر علیه السلام از باب بنی شیبه درآمدی و پیری در بر گرفته. چنانکه اطفال را در بر گیرند. به شفقتی تمام من پیش او دویدم و بر پایش بوسه دادم و در تعجب آن بودم که این پیر کیست. پیغمبر به حکم معجزه بر باطن من مشرف شد و گفت: این امام اهل دیار توست. ابوحنیفه رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: شیخ ابوعلی بن عثمان الجلا بیان می‌کند که در زمان حضورش در شام، بر سر خاک بلال موذن خوابش برد. او در خواب خود را در مکه دید، جایی که پیامبر (ص) از در باب بنی شیبه وارد می‌شد و پیری را در آغوش داشت، مانند آنکه کودکان را در آغوش می‌گیرند. با قلبی پر از محبت، به سمت او دوید و پایش را بوسید، ولی در تعجب بود که این پیر کیست. سپس پیامبر با معجزه‌ای که فقط برای او بود، حقیقت را به او نشان داد و گفت: این امام اهل دیار تو، ابوحنیفه رحمت الله علیه است.
نقل است که نوفل بن حیان گفت: چون ابوحنیفه وفات کرد قیامت به خواب دیدم که جمله خلایق در حساب گاه ایستاده بودند و پیغمبر علیه السلام را دیدم بر لب حوض ایستاده و بر جانب او از راست و بچپ مشایخ دیدم ایستاده و پیری دیدم نیکوروی و سر و روی سفید. روی به روی پیغمبر نهاده و امام ابوحنیفه را دیدم در برابر پیغامبر ایستاده. سلام کردم. گفتم: مرا آب ده.
هوش مصنوعی: نوفل بن حیان روایت می‌کند که بعد از فوت ابوحنیفه، در خواب قیامت را مشاهده کرد. در خواب، تمام مردم در حسابرسی ایستاده بودند و او پیامبر اسلام را دید که در کنار حوض ایستاده بود. در دو طرف پیامبر، مشایخ (علمای بزرگ) قرار داشتند و همچنین پیرمردی خوش‌چهره با موهای سفید را دید. این پیرمرد رو به پیامبر ایستاده بود و نوفل ابوحنیفه را نیز در مقابل پیامبر دید. او سلام کرد و از پیامبر خواست که به او آب بدهد.
گفت: تا پیغمبر اجازه دهد.
هوش مصنوعی: او گفت: تا زمانی که پیامبر اجازه دهد.
پس پیغامبر فرمود که او را آب ده.
هوش مصنوعی: پیامبر فرمود که به او آب بدهید.
جامی آب به من داد. من وا صحاب از آن جام آب خوردیم که هیچ کم نشد. با ابوحنیفه گفتم: بر راست پیغمبر آن پیر کیست؟
هوش مصنوعی: جامی به من آب داد. من و دوستانم از آن جام آب نوشیدیم و آب هیچ کم نشد. به ابوحنیفه گفتم: آن پیر که راستگوی پیامبر است کیست؟
گفت: ابراهیم خلیل، و بر چپ ابوبکر صدیق.
هوش مصنوعی: او گفت: ابراهیم خلیل در سمت راست و ابوبکر صدیق در سمت چپ قرار دارد.
همچنین پرسیدم و به انگشت عقد می‌گرفتم، تا هفده کس پرسیدم، چون بیدار شدم هفده عقد گرفته بودم.
هوش مصنوعی: من همچنین پرسیدم و به تعداد هفده بار انگشت عقد را در دست گرفتم. وقتی بیدار شدم متوجه شدم که هفده بار عقد کرده‌ام.
یحیی معاد رازی گفت: پیغمبر علیه السلام را به خواب دیدم. گفتم: این اطلبک قال عند علم ابی حنیفه. و مناقب او بسیار است و محامد او بی شمار و پوشیده نیست، بر این ختم کردیم.
هوش مصنوعی: یحیی معاد رازی بیان کرد که پیامبر صلی‌الله‌عليه‌وآله را در خواب دید. او گفت: «این را از علم ابی حنیفه طلب کردم.» و افزود که فضایل و ارزش‌های او بسیار زیاد و شناخته شده است و بر این اساس به پایان رسیدیم.

حاشیه ها

1394/05/07 17:08
مجید محمدپور

إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (لقمان/34) همانا دانش روز قیامت نزد الله است و باران را فرو می‏فرستد و می‌داند آن چیزی که در رحم‌هاست و کسی نمی‏داند فردا چه(چیزی) به دست می‏آورد و کسی نمی‏داند در کدام سرزمین می‌میرد همانا الله ‏(کسی است) که دانای آگاه است.
در این آیه قرآن پنج مورد را بیان نموده است، مواردی خاص؛ اما چرا این موارد را در طول هم قرار داده است، آیا خبری مهم را به اطلاع بشر می‌رساند؟
این آیه خبری خاص را می‌دهد، خبری که حاکی از علمی است خاص، علمی که تنها نزد الله است، زیرا اثبات یکی از موارد فوق بر دیگر موارد هم تطبیق دارد. قرآن در ابتدای سخن تأکید دارد که علم روز قیامت نزد الله است و در ادامه سایر علومی که اینگونه هستند را بیان می‌نماید این علوم (غیر از مورد نخست)عبارتند از:
1- دانش فروفرستادن باران.
2- دانش آن چیزی که در رحم‎هاست(جنسیت پیش از تولد)(1)
3- دانش اینکه انسان فردا چه چیزی را بدست می‌آورد.
4- دانش اینکه انسان در کجا مرگش فرا می‌رسد.

1402/08/14 18:11
ادیب ترکمن

لطفا غلط های املایی اصلاح شود .