آن متوکل ابرار، آن متصرف اسرار. آن رکن محترم، آن قبلة محتشم، آن دلاور اهل طریق، ابوعلی شقیق رحمة الله علیه، یگانه عهد بود، و شیخ وقت بود و در زهد و عبادت قدمی راسخ داشت، و همه عمر در توکل رفت، و در انواع علوم کامل بود، و تصانیف بسیار دارد، در فنون علم، و استاد حاتم اصم بود، و طریقت از ابراهیم ادهم گرفته بود و با بسیار مشایخ او صحبت داشته بود.
و گفت: هزار و هفتصد استاد را شاگردی کردم و چند اشتروار کتاب حاصل کردم.
و گفت: راه خدای در چهارچیز است: یکی امن در روزی، و دوم اخلاص در کار، و سوم عداوت با شیطان، و چهارم ساختن مرگ.
و سبب توبه او آن بود که به ترکستان شد به تجارت و به نظاره بتخانه رفت. بت پرستی را دید که بتی را میپرستید و زاری میکرد. شقیق گفت: تو را آفریدگاری هست زنده و قادر و عالم او را پرست و شرم دار و بت مپرست که از او هیچ خیر و شر نیاید.
گفت: اگر چنین است که تو میگویی قادر نیست که تو را در شهر تو روزی دهد که تو را بدین جانب باید آمد. شقیق از این سخن بیدار شد و روی به بلخ نهاد. گبری همراه او افتاد. با شقیق گفت: در چه کاری؟
گفت: در بازرگانی.
گفت: اگر در پی روزی میروی که تو را تقدیر نکرده اند، تا قیامت اگر روی بدان نرسی، اگر از پس روزی میروی که تو را تقدیر کرده اند، مرو که خود به تو رسد.
شقیق چون این سخن بشنید بیدار شد و دنیا بر دلش سرد شد. پس به بلخ آمد. جماعتی دوستان بر وی جمع شدند که او به غایت جوانمرد بود و علی بن عیسی بن ماهان امیر بلخ بود و سگان شکاری داشتی. او را سگی گم شده بود. گفتند: بنزد همسایه شقیق است و آنکس را بگرفتند که تو گرفته ای.
پس آن همسایه را میرنجاندند. او التجا به شقیق کرد. شقیق پیش امیر شد و گفت: تا سه روز دیگر سگ به تو رسانم. او را خلاصی بده.
او را خلاصی داد. بعد از سه روز دیگر مگر شخصی آن سگ را یافته بود، و گرفته. اندیشه کرد که این سگ را پیش شقیق باید برد که او جوانمرد است، تا مرا چیزی دهد، پس او را پیش شقیق آورد. شقیق پیش امیر برد و از ضمان بیرون آمد. اینجا عزم کرد و به کلی از دنیا اعراض کرد.
نقل است که در بلخ قحطی عظیم بود، چنانکه یکدیگر میخوردند، غلامی دید در بازار شادمان و خندان. گفت: ای غلام، چه جای خرمی است؟ نبینی که خلق از گرسنگی چون اند؟
غلام گفت: مرا چه باک که من بنده کسی ام که وی را دهی است خاصه و چندین غله دارد. مرا گرسنه نگذارد.
شقیق آن جایگاه از دست برفت. گفت: الهی این غلام به خواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد. تو مالک الملوکی و روزی پذیرفته ما چرا اندوه خوریم؟
درحال از شغل دنیا رجوع کرد و توبة نصوح کرد و روی به راه حق نهاد و در توکل به حد کمال رسید. پیوسته گفتی: من شاگرد غلامی ام.
نقل است که حاتم اصم گفت: با شقیق به غزا رفتم روزی صعب بود. مصاف میکردند. چنانکه به جز سرنیزه نمیتوانست دید، و تیر از هوا میآمد. شقیق مرا گفت: یا حاتم! خود را چون مییابی؟ مگر پنداری که دوش است که با زن خود در جامه خواب خفته بودی؟
گفتم: نه.
گفت: به خدای که من تن خود را همچنان مییابم که تو دوش در جامه خواب بودی.
پس شب درآمد. بخفت و خرقه بالین کرد و در خواب شد و از اعتمادی که برخدای داشت در آن میان چنان دشمنان در خواب شد.
نقل است که روزی مجلس میداشت . آوازه در شهر افتاد که کافر آمد. شقیق بیرون دوید کافران را هزیمت کرد و باز آمد. مریدی گلی چند نزد سجاده شیخ نهاد. آن را میبوئید. جاهلی آن بدید و گفت: لشکر بر در شهر، و امام مسلمانان پیش خود گل نهاده و میبوید؟
شیخ گفت: منافق همه گل بوییدن بیند هیچ لشکر شکستن نبیند.
نقل است که روزی میرفت. بیگانه ای او را دید. گفت: ای شقیق! شرم نداری که دعوی خاصگی کنی و چنین سخن گویی؟ این سخن بدان ماند که هرکه او را میپرستد و ایمان دارد از بهر روزی دادن او نعمت پرست است.
شقیق یاران را گفت: این سخن بنویسید که او میگوید بیگانه گفت: چون تو مردی سخن چون منی نویسد؟
گفت: آری! ما چون جوهر یابیم، اگر چه در نجاست افتاده باشد، برگیریم و باک نداریم.
بیگانه گفت: اسلام عرضه کن که دین تواضع است و حق پذیرفتن.
گفت: آری! رسول علیه السلام فرموده است: الحکمة ضاله المومن فاطلبها و لو کان عند الکافر.
نقل است که شقیق در سمرقند مجلس میگفت. روی به قوم کرد و گفت: ای قوم! اگر مرده اید به گورستان، اگر کودک اید به دبیرستان، و اگر دیوانه اید بیمارستان و اگر کافرید کافرستان، و اگر بنده اید داد مسلمانی از خود بستانید ای مخلوق پرستان.
یکی شقیق را گفت: مردمان ملامت میکنند تو را و میگویند: از دسترنج مردمان نان میخورد. بیا تا من تو را اجری کنم.
گفت: اگر تو را پنج عیب نبودی چنین کردمی. یکی آنکه خزانه تو کم شود، دوم آنکه دزد ببرد، سوم آنکه پشیمان شوی، چهارم آنکه دور نبود اگر از من عیبی بینی و اجری از من بازگیری، پنجم روا بود که اجل در رسد و بی برگ مانم. اما مرا خداوندی هست از همه عیبها پاک و منزه است.
نقل است که یکی پیش او آمد و گفت: خواهم که به حج روم.
گفت: توشه راه چیست؟
گفت: چهار چیز.
گفت: کدامست.
گفت: یکی آنکه هیچ کس مرا به روزی خویش نزدیکتر از خود نمیبینم و هیچ کس را از روزی خود دورتر از غیر خود نمیبینم و قضای خدای میبینم که با من میآید. هرجا که باشم و چنان دانم که در هر حال که باشم میدانم که خدای داناتر است به حال من از من.
شقیق گفت: احسنت! نیکوزادی است. مبارکت باد.
نقل است که چون شقیق قصد کرد و به بغداد رسید هارون الرشید او را بخواند. چون شقیق به نزدیک هارون رفت و هارون گفت: تویی شقیق زاهد؟
گفت: شقیق منم، اما زاهد نیم.
هارون گفت: مرا پندی ده.
گفت: هشدار که حق تعالی تو را به جای صدیق نشانده است. از تو صدق خواهد چنانکه از وی؛ و به جای فاروق نشانده است، از تو فرق خواهد، میان حق و باطل، چنانکه از وی؛ و به جای ذوالنورین نشانده است، از تو حیا و کرم خواهد چنانکه از وی، و به جای مرتضی نشانده است، از تو علم و عدل خواهد چنانکه از وی.
گفت: زیادت کن.
گفت: خدای را سرایی است که آن را دوزخ خوانند تو را دربان آن ساخته و سه چیز به تو داده، مال و شمشیر و تازیانه، و گفته است که خلق را بدین سه چیز از دوزخ بازدار، هر حاجتمند که پیش تو آید مال از وی دریغ مدار، و هرکه فرمان حق را خلاف کند بدین تازیانه او را ادب کن، و هرکه یکی را بکشد بدین شمشیر قصاص خواه به دستوری، و اگر این نکنی پیشرو دوزخیان تو باشی.
هارون گفت: زیادت کن.
گفت: تو چشمه ای و عمال جویها. اگر چشمه روشن بود، به تیرگی جویها زیان ندارد. اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی ها هیچ امید نباشد.
گفت: زیادت کن.
گفت: اگر در بیابان تشنه شوی، چنانکه به هلاکت نزدیک باشی، اگر آن ساعت شربتی آب یابی به چند بخری؟
گفت: به هرچه خواهد.
گفت: اگر نفروشد الا به نیمه ی ملک تو؟
گفت: بدهم.
گفت: اگر آن آب بخوری از تو بیرون نیاید چنانکه بیم هلاکت بود، یکی گوید من تو را علاج کنم اما نیمه ای از ملک تو بستانم چه کنی؟
گفت: بدهم.
گفت: پس به چه نازی؟ به ملکی که قیمتش یک شربت آب بود که بخوری و از تو بیرون آید؟
هارون بگریست و او را به اعزازی تمام بازگردانید.
پس شقیق به مکه شد و آنجا مردمان بر وی جمع شدند و گفت: اینجا جستن روزی جهل است و کار کردن از بهر روزی حرام.
و ابراهیم ادهم به وی افتاد. شقیق گفت: ای ابراهیم! چون میکنی در کار معاش؟
گفت: اگر چیزی رسد شکر کنم و اگر نرسد صبر کنم.
شقیق گفت: سگان بلخ همین کنند که چون چیزی باشد مراعات کنند و دم جنبانند واگر نباشد صبر کنند.
ابراهیم گفت: شما چگونه کنید؟
گفت: اگر ما را چیزی رسد ایثار کنیم و اگر نرسد شکر کنیم.
ابراهیم برخاست و سر او در کنار گرفت و ببوسید.
وقال انت الاستاد و الله.
چون از مکه به بغداد آمد مجلس گفت و سخن او بیشتر در توکل بود و در اثنای سخن گفت: در بادیه فرو شدم، چهار دانگ سیم داشتم در جیب و همچنان دارم.
جوانی برخاست و گفت: آنجا که آن چهار دانگ در جیب مینهادی خدای تعالی حاضر نبود و آن ساعت اعتماد بر خدای نبوده بود.
شقیق متغیر شد و بدان اقرار کرد و گفت: راست میگویی. و از منبر فرود آمد.
نقل است که پیری پیش او آمد و گفت: گناه کرده ام بسیار و میخواهم که توبه کنم.
گفت: دیر آمدی.
پیر گفت: زود آمدم.
گفت: چون؟
گفت: هرکه پیش از مرگ آمده زود آمده باشد.
شقیق گفت: نیک آمدی و نیک گفتی.
و گفت: به خواب دیدم که گفتند: هرکه به خدای اعتماد کند به روزی خویش خوی نیک او زیادت شود، و او سخی گردد و در طاعتش وسواس نبود.
و گفت: هرکه در مصیبت جزع کرد همچنان است که نیزه برگرفته است و با خدای جنگ میکند.
و گفت: اصل طاعت خوف است و رجا و محبت.
و گفت: علامت خوف ترک محارم است، و علامت رجا طاعت دایم است، و علامت محبت شوق و انابت لازم است.
و گفت: هرکه با او سه چیز نبود از دوزخ نجات یابد. امن و خوف و اضطرار.
و گفت: بنده خائف آن است که او را خوفی است در آنچه گذشت از حیات تا چون گذشت و خوفی است که نمیداند تا بعداز این چه خواهد بود؟
و گفت: عبادت ده جزو است. نه جزو گریختن از خلق، و یک جزو خاموشی.
و گفت: هلاک مرد در سه چیز است. گناه میکند به امید توبه، و توبه نکند به امید زندگانی، و توبه ناکرده میماند به امید رحمت، پس چنین کس هرگز توبه نکند.
و گفت: حق تعالی اهل طاعت خود را در حال مرگ زنده گرداند و اهل معصیت را در حال زندگانی مرده گرداند.
و گفت: سه چیز قرین فقرا است. فراغت دل، و سبکی حساب، و راحت نفس. و سه چیز لازم توانگران است. رنج تن، و شغل دل، و سختی حساب.
و گفت: مرگ را ساخته باید بود که چون مرگ بیاید بازنگردد.
و گفت: هرکه را چیز دهی، اگر او را دوست تر داری از آنکه او تورا چیزی دهد، تو دوست آخرتی اگر نه دوست دنیایی.
و گفت: من هیچ چیز دوست تر از مهمان ندارم. از بهر آنکه روزی و مؤنت او بر خدای است و من در میان هیچ کس نیم، و مزد و ثواب مرا.
و گفت: هرکه از میان نعمت در تنگدستی افتد، و تنگدستی نزدیک او بزرگتر از نعمت بسیار نبود او در دو غم بزرگ افتاده است: یک غم در دنیا، و یک غم در آخرت، و هرکه از میان نعمت در تنگی افتد، و آن تنگی نزدیک او بزرگتر از نعمت بسیار بود در دو شادی افتاد: یک شادی در دنیا، و یک شادی در آخرت.
گفتند : بچه شناسند که بنده واثق است بخدای و اعتماد او بخدای است
گفت : بدانکه چون او را چیزی از دنیا فوت شود غنیمت شمرد
و گفت: اگر میخواهی که مرد را بشناسی در نگر تا به وعده خدای ایمنتر است یا به وعده مردمان.
و گفت: تقوی را به سه چیز توان دانست. به فرستادن، ومنع کردن، و سخن گفتن. فرستادن دین بود، یعنی آنچه فرستادی دین است. و منع کردن دنیا بود، یعنی مالی که به تو دهند نستانی که دنیا بود. و سخن گفتن در دین و دنیا بود، یعنی از هر دو سرای سخن توان گفت که سخن دینی بود و دنیاوی بود. و دیگر معنی آن است که آنچه فرستادی دین است. یعنی اوامر به جای آوردن و منع کردن دنیا است. یعنی از نواهی دور بودن. و سخن گفتن به هر دو محیط است که به سخن معلوم توان کرد که مرد در این است یا در دنیا.
و گفت: هفتصد مرد عالم را پرسیدم از پنج چیز - که خردمند کیست و توانگر کیست و زیرک کیست و درویش کیست و بخیل کیست؟ هر هفتصد یک جواب دادند. همه گفتند: خردمند آن است که دنیا را دوست ندارد؛ و زیرک آن است که دنیا او را نفریبد و توانگر آن است که به قسمت خدای راضی بود، و درویش ان است که در دلش طلب زیادتی نباشد، و بخیل آن است که حق مال خدای از خدای بازدارد.
حاتم اصم گفت: از وی وصیت خواستم به چیزی که نافع بود. گفت: اگر وصیت عام خواهی زبان نگاه دار و هرگز سخن مگوی تا ثواب آن گفتار در ترازوی خود بینی، و اگر وصیت خاص خواهی نگر تا سخن نگویی مگر خود را چنان بینی که اگر نگویی بسوزی. والله اعلم.
برگردان به زبان ساده
آن متوکل ابرار، آن متصرف اسرار. آن رکن محترم، آن قبلة محتشم، آن دلاور اهل طریق، ابوعلی شقیق رحمة الله علیه، یگانه عهد بود، و شیخ وقت بود و در زهد و عبادت قدمی راسخ داشت، و همه عمر در توکل رفت، و در انواع علوم کامل بود، و تصانیف بسیار دارد، در فنون علم، و استاد حاتم اصم بود، و طریقت از ابراهیم ادهم گرفته بود و با بسیار مشایخ او صحبت داشته بود.
هوش مصنوعی: ابوعلی شقیق رحمة الله علیه، شخصیتی برجسته و محترم بود که در علوم مختلف دانش فراوان داشت و در زهد و عبادت از تمامی اشخاص زمانهاش متمایز بود. او به توکل و اعتماد به خدا بسیار پرداخت و در طول زندگیاش همواره در این مسیر گام برداشت. شقیق در فنون علمی تألیفات زیادی داشت و در طریقت از ابراهیم ادهم پیروی میکرد و با بسیاری از معلمان و مشایخ وقت ارتباط داشت.
و گفت: هزار و هفتصد استاد را شاگردی کردم و چند اشتروار کتاب حاصل کردم.
هوش مصنوعی: او گفت: من از هزار و هفتصد استاد آموزش دیدهام و چندین کتاب تألیف کردهام.
و گفت: راه خدای در چهارچیز است: یکی امن در روزی، و دوم اخلاص در کار، و سوم عداوت با شیطان، و چهارم ساختن مرگ.
هوش مصنوعی: او گفت: راه خداوند در چهار چیز است: اول ایمنی در روزی، دوم اخلاص در عمل، سوم دشمنی با شیطان، و چهارم آمادهسازی برای مرگ.
و سبب توبه او آن بود که به ترکستان شد به تجارت و به نظاره بتخانه رفت. بت پرستی را دید که بتی را میپرستید و زاری میکرد. شقیق گفت: تو را آفریدگاری هست زنده و قادر و عالم او را پرست و شرم دار و بت مپرست که از او هیچ خیر و شر نیاید.
هوش مصنوعی: شقیق در سفر به ترکستان به تجارت و دیدن معابد بتپرستی رفت. او شاهد فردی شد که در حال پرستش بتی و گریه کردن بود. شقیق به او گفت: تو باید خدای زنده، توانا و عالم را پرستش کنی و از پرستش بتها خجالت بکشی، چرا که هیچ خیرو شرای از آنها نمیآید.
گفت: اگر چنین است که تو میگویی قادر نیست که تو را در شهر تو روزی دهد که تو را بدین جانب باید آمد. شقیق از این سخن بیدار شد و روی به بلخ نهاد. گبری همراه او افتاد. با شقیق گفت: در چه کاری؟
هوش مصنوعی: او گفت: اگر واقعاً اینطور باشد که تو میگویی، نمیتواند در شهری که هستی، روزی تو را تأمین کند و تو باید به این سمت بیایی. شقیق تحت تأثیر این حرف قرار گرفت و به سمت بلخ رفت. یک گبر هم او را همراهی کرد و از او پرسید: در چه کاری به اینجا آمدهای؟
گفت: در بازرگانی.
هوش مصنوعی: او گفت: در عرصه تجارت.
گفت: اگر در پی روزی میروی که تو را تقدیر نکرده اند، تا قیامت اگر روی بدان نرسی، اگر از پس روزی میروی که تو را تقدیر کرده اند، مرو که خود به تو رسد.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر در جستجوی روزی هستی که برای تو مقدر نشده، هر چقدر هم تلاش کنی به آن نمیرسی؛ اما اگر به دنبال روزی هستی که برایت مقدر شده، نیازی به رفتن نیست زیرا آن روز خودش به تو خواهد رسید.
شقیق چون این سخن بشنید بیدار شد و دنیا بر دلش سرد شد. پس به بلخ آمد. جماعتی دوستان بر وی جمع شدند که او به غایت جوانمرد بود و علی بن عیسی بن ماهان امیر بلخ بود و سگان شکاری داشتی. او را سگی گم شده بود. گفتند: بنزد همسایه شقیق است و آنکس را بگرفتند که تو گرفته ای.
هوش مصنوعی: شقیق وقتی این حرف را شنید، بیدار شد و احساس سردی به دلش دست داد. سپس به بلخ رفت و جمعی از دوستانش دور او جمع شدند زیرا او شخصیتی بسیار دلیر و جوانمرد بود. در آن زمان علی بن عیسی بن ماهان، امیر بلخ بود و او سگان شکاری داشت. یکی از سگهای او گم شده بود و به او گفتند که سگی که گم شده، نزد همسایه شقیق است و آن شخصی که تو دنبالش هستی را پیدا کردهاند.
پس آن همسایه را میرنجاندند. او التجا به شقیق کرد. شقیق پیش امیر شد و گفت: تا سه روز دیگر سگ به تو رسانم. او را خلاصی بده.
هوش مصنوعی: آنها همسایه را آزار میکردند. او به شقیق پناه برد. شقیق به امیر رفت و گفت: تا سه روز دیگر میتوانم سگ را به تو برسانم. لطفاً او را آزاد کن.
او را خلاصی داد. بعد از سه روز دیگر مگر شخصی آن سگ را یافته بود، و گرفته. اندیشه کرد که این سگ را پیش شقیق باید برد که او جوانمرد است، تا مرا چیزی دهد، پس او را پیش شقیق آورد. شقیق پیش امیر برد و از ضمان بیرون آمد. اینجا عزم کرد و به کلی از دنیا اعراض کرد.
هوش مصنوعی: او را نجات داد. سه روز بعد، کسی آن سگ را پیدا کرد و گرفت. او تصمیم گرفت که این سگ را پیش شقیق ببرد، چون او فردی جوانمرد است و ممکن است از او کمک بگیرد. بنابراین، او سگ را پیش شقیق برد. شقیق سگ را پیش امیر برد و از مسئولیتش رها شد. در اینجا، تصمیم گرفت که به طور کامل از دنیا کنارهگیری کند.
نقل است که در بلخ قحطی عظیم بود، چنانکه یکدیگر میخوردند، غلامی دید در بازار شادمان و خندان. گفت: ای غلام، چه جای خرمی است؟ نبینی که خلق از گرسنگی چون اند؟
هوش مصنوعی: داستانی نقل شده که در بلخ قحطی سختی رخ داده بود و مردم در حالت ناراحتی و گرسنگی به سر میبردند. در این میان، غلامی در بازار مشاهده شد که بسیار شاد و خندان بود. شخصی به او گفت: ای غلام، در این وضعیت چه دلیلی برای شادیات داری؟ آیا نمیبینی که مردم از گرسنگی به چه حالتی افتادهاند؟
غلام گفت: مرا چه باک که من بنده کسی ام که وی را دهی است خاصه و چندین غله دارد. مرا گرسنه نگذارد.
هوش مصنوعی: غلام گفت: به من چه اهمیتی دارد که بنده کسی هستم که دهی خاص دارد و محصولات زیادی تولید میکند. او هرگز مرا گرسنه نخواهد گذاشت.
شقیق آن جایگاه از دست برفت. گفت: الهی این غلام به خواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد. تو مالک الملوکی و روزی پذیرفته ما چرا اندوه خوریم؟
هوش مصنوعی: شقیق به این فکر افتاد که جایگاهش از دست رفته است. سپس گفت: خداوندا، چه خوب است که این بنده در خدمت آقایی باشد که انباری داشته باشد و اینگونه شاد باشد. تو مالک همه ملوک هستی و رزق و روزی ما را میپذیری، پس چرا باید غمگین باشیم؟
درحال از شغل دنیا رجوع کرد و توبة نصوح کرد و روی به راه حق نهاد و در توکل به حد کمال رسید. پیوسته گفتی: من شاگرد غلامی ام.
هوش مصنوعی: او از شغل دنیوی خود کنارهگیری کرد و با صداقت کامل به سوی توبه رفت و به مسیر درست زندگی توجه کرد. او به بالاترین حد از اعتماد به خدا رسید و همواره میگفت: من شاگرد یک خدمتگزار هستم.
نقل است که حاتم اصم گفت: با شقیق به غزا رفتم روزی صعب بود. مصاف میکردند. چنانکه به جز سرنیزه نمیتوانست دید، و تیر از هوا میآمد. شقیق مرا گفت: یا حاتم! خود را چون مییابی؟ مگر پنداری که دوش است که با زن خود در جامه خواب خفته بودی؟
هوش مصنوعی: حکایت شده که حاتم اصم گفته است: یک روز به همراه شقیق به جنگ رفته بودیم و روزی سخت و دشوار بود. جنگی در میگرفت که جز نوک نیزه هیچ چیز دیده نمیشد و تیرها از آسمان به سوی ما میریخت. شقیق به من گفت: ای حاتم! حال تو چگونه است؟ آیا فکر میکنی همچنان در خوابگاه خود با همسر خود در لباس خواب هستی؟
گفتم: نه.
هوش مصنوعی: گفتم: نه.
گفت: به خدای که من تن خود را همچنان مییابم که تو دوش در جامه خواب بودی.
هوش مصنوعی: گفت: به خدا قسم که من همچنان بدن خود را حس میکنم مانند زمانی که تو دیشب در خواب بودی.
پس شب درآمد. بخفت و خرقه بالین کرد و در خواب شد و از اعتمادی که برخدای داشت در آن میان چنان دشمنان در خواب شد.
هوش مصنوعی: سپس شب فرا رسید. او به خواب رفت و لباسش را زیر سر گذاشت و خوابش برد. به خاطر اعتمادی که به خدا داشت، در آن وضعیت به طرز خاصی آرامش پیدا کرد و دشمنانش هم در خواب شدند.
نقل است که روزی مجلس میداشت . آوازه در شهر افتاد که کافر آمد. شقیق بیرون دوید کافران را هزیمت کرد و باز آمد. مریدی گلی چند نزد سجاده شیخ نهاد. آن را میبوئید. جاهلی آن بدید و گفت: لشکر بر در شهر، و امام مسلمانان پیش خود گل نهاده و میبوید؟
هوش مصنوعی: روزی مجلس بزرگی برپا بود و خبر آن در شهر پخش شد که فردی کافر به محل آمده است. شقیق فوراً بیرون رفت و با کافران مقابله کرد و آنها را شکست داد. سپس به مجلس برگشت. یکی از مریدان چند گل نزد سجاده شیخ گذاشت و شروع به بوییدن آن کرد. یک جاهل این صحنه را دید و با تعجب گفت: در حالی که لشکری از کافران در دروازه شهر است، امام مسلمانان گل در دست دارد و بوی آن را استشمام میکند؟
شیخ گفت: منافق همه گل بوییدن بیند هیچ لشکر شکستن نبیند.
هوش مصنوعی: شیخ گفت: آدمهای دو رو فقط بوی گل را استشمام میکنند، اما هرگز با واقعیت سختیها و شکستها روبهرو نمیشوند.
نقل است که روزی میرفت. بیگانه ای او را دید. گفت: ای شقیق! شرم نداری که دعوی خاصگی کنی و چنین سخن گویی؟ این سخن بدان ماند که هرکه او را میپرستد و ایمان دارد از بهر روزی دادن او نعمت پرست است.
هوش مصنوعی: روزی کسی در حال عبور بود که فردی غریبه او را دید و گفت: ای شقیق! شرم نمیکنی که خود را در مقام خاصی قرار دهی و چنین سخنانی بگویی؟ این سخنان شبیه به این است که کسی که او را میپرستد و به او ایمان دارد، در واقع به خاطر نعمتهایی که به او میدهد، او را پرستش میکند.
شقیق یاران را گفت: این سخن بنویسید که او میگوید بیگانه گفت: چون تو مردی سخن چون منی نویسد؟
هوش مصنوعی: شقیق به دوستانش گفت: این حرف را بنویسید، چرا که او میگوید بیگانه گفت: وقتی تو مردی، چگونه میتوانی مانند من سخن بنویسی؟
گفت: آری! ما چون جوهر یابیم، اگر چه در نجاست افتاده باشد، برگیریم و باک نداریم.
هوش مصنوعی: او گفت: بله! ما اگر چه در آلودگی به سر ببریم، اما وقتی جوهر را پیدا کردیم، آن را برمیداریم و نگران نیستیم.
بیگانه گفت: اسلام عرضه کن که دین تواضع است و حق پذیرفتن.
هوش مصنوعی: بیگانه گفت: اسلام را ارائه بده که دینی است با تواضع و پذیرش حق.
گفت: آری! رسول علیه السلام فرموده است: الحکمة ضاله المومن فاطلبها و لو کان عند الکافر.
هوش مصنوعی: گفت: بله! پیامبر اسلام فرموده است: حکمت گمشده مومن است، پس حتی اگر در دست کافر باشد، آن را جستجو کن.
نقل است که شقیق در سمرقند مجلس میگفت. روی به قوم کرد و گفت: ای قوم! اگر مرده اید به گورستان، اگر کودک اید به دبیرستان، و اگر دیوانه اید بیمارستان و اگر کافرید کافرستان، و اگر بنده اید داد مسلمانی از خود بستانید ای مخلوق پرستان.
هوش مصنوعی: شقیق در سمرقند سخنرانی میکرد و به مردم گفت: ای مردم! اگر مردهاید به گورستان بروید، اگر کودک هستید به دبیرستان بروید، و اگر دیوانهاید به بیمارستان بروید. اگر کافر هستید به کافرستان بروید، و اگر بندهاید به خودتان مسلمانی بیاموزید، ای پرستندگان مخلوق.
یکی شقیق را گفت: مردمان ملامت میکنند تو را و میگویند: از دسترنج مردمان نان میخورد. بیا تا من تو را اجری کنم.
هوش مصنوعی: یکی به شقیق گفت: مردم تو را سرزنش میکنند و میگویند: تو از زحمات دیگران نان میخوری. بیا تا من به تو دستمزد دهم.
گفت: اگر تو را پنج عیب نبودی چنین کردمی. یکی آنکه خزانه تو کم شود، دوم آنکه دزد ببرد، سوم آنکه پشیمان شوی، چهارم آنکه دور نبود اگر از من عیبی بینی و اجری از من بازگیری، پنجم روا بود که اجل در رسد و بی برگ مانم. اما مرا خداوندی هست از همه عیبها پاک و منزه است.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر تو پنج عیب نداشتی، به این صورت رفتار نمیکردم. اول اینکه ممکن بود داراییات کاهش یابد، دوم اینکه ممکن بود دزد چیزی از تو بدزدد، سوم اینکه ممکن بود پس از آن پشیمان شوی، چهارم اینکه اگر از من عیبی ببینی و مجازاتی از من بگیری، دور نیست که این اتفاق بیفتد و پنجم اینکه ممکن است مرگ به سراغم بیاید و بدون عذر بمانم. اما من کسی را دارم که از تمام عیوب پاک و منزه است.
نقل است که یکی پیش او آمد و گفت: خواهم که به حج روم.
هوش مصنوعی: داستانی نقل شده که یک نفر به نزد او آمد و گفت: میخواهم به حج بروم.
گفت: توشه راه چیست؟
هوش مصنوعی: او پرسید: وسایل سفر چیست؟
گفت: چهار چیز.
هوش مصنوعی: او گفت: چهار چیز وجود دارد.
گفت: کدامست.
هوش مصنوعی: او پرسید: کدام یک است؟
گفت: یکی آنکه هیچ کس مرا به روزی خویش نزدیکتر از خود نمیبینم و هیچ کس را از روزی خود دورتر از غیر خود نمیبینم و قضای خدای میبینم که با من میآید. هرجا که باشم و چنان دانم که در هر حال که باشم میدانم که خدای داناتر است به حال من از من.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچکس را نزدیکتر به روزی خود از خودم نمیبینم و هیچکس را دورتر از غیر خود نمیدانم. من این را قضا و قدر خدا میدانم که پیوسته با من است. هرجا که باشم و در هر شرایطی که باشم، میدانم که خداوند بهتر از خودم به حال من آشنایی دارد.
شقیق گفت: احسنت! نیکوزادی است. مبارکت باد.
هوش مصنوعی: شقیق گفت: خوب است! این فرد به خوبی تولید شده است. تبریک میگویم.
نقل است که چون شقیق قصد کرد و به بغداد رسید هارون الرشید او را بخواند. چون شقیق به نزدیک هارون رفت و هارون گفت: تویی شقیق زاهد؟
هوش مصنوعی: روایت شده که وقتی شقیق به بغداد آمد، هارون الرشید خواست او را بخواند. وقتی شقیق نزد هارون رفت، هارون به او گفت: آیا تو شقیق زاهد هستی؟
گفت: شقیق منم، اما زاهد نیم.
هوش مصنوعی: او گفت: من شقیق هستم، اما زاهد نیستم.
هارون گفت: مرا پندی ده.
هوش مصنوعی: هارون گفت: به من نصیحتی بکن.
گفت: هشدار که حق تعالی تو را به جای صدیق نشانده است. از تو صدق خواهد چنانکه از وی؛ و به جای فاروق نشانده است، از تو فرق خواهد، میان حق و باطل، چنانکه از وی؛ و به جای ذوالنورین نشانده است، از تو حیا و کرم خواهد چنانکه از وی، و به جای مرتضی نشانده است، از تو علم و عدل خواهد چنانکه از وی.
هوش مصنوعی: او گفت: بیدار باش که خداوند تو را به مقام صدیقین منصوب کرده است. از تو انتظار میرود که راستگویی کنی همانطور که او اینگونه است؛ و به مقام فارقین قرار داده است، از تو نیز انتظار میرود که حق را از باطل تشخیص دهی همانطور که او این کار را انجام میدهد؛ و به جای ذوالنورین، از تو انتظار حیا و بخشندگی میرود همانطور که او دارد؛ و به جای مرتضی، از تو علم و عدالت خواسته شده است همانطور که او در این زمینهها عمل میکند.
گفت: زیادت کن.
هوش مصنوعی: او گفت: بیشتر کن.
گفت: خدای را سرایی است که آن را دوزخ خوانند تو را دربان آن ساخته و سه چیز به تو داده، مال و شمشیر و تازیانه، و گفته است که خلق را بدین سه چیز از دوزخ بازدار، هر حاجتمند که پیش تو آید مال از وی دریغ مدار، و هرکه فرمان حق را خلاف کند بدین تازیانه او را ادب کن، و هرکه یکی را بکشد بدین شمشیر قصاص خواه به دستوری، و اگر این نکنی پیشرو دوزخیان تو باشی.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند خانهای دارد که آن را دوزخ مینامند و تو به عنوان نگهبان آن تعیین شدهای. به تو سه ابزار داده است: مال، شمشیر و تازیانه، و گفته شده است که با این سه چیز باید مردم را از دوزخ دور کنی. هر کسی که به درگاه تو بیاید، باید به او مال بدهی و آن را از او دریغ نکنی. اگر کسی فرمان خدا را زیر پا گذاشت، باید با تازیانه او را تنبیه کنی، و اگر فردی انسانی را بکشد، باید با شمشیر قصاصش کنی طبق دستور. اگر این کارها را انجام ندهی، خودت جزو دوزخیان خواهی بود.
هارون گفت: زیادت کن.
هوش مصنوعی: هارون گفت: بیشترش کن.
گفت: تو چشمه ای و عمال جویها. اگر چشمه روشن بود، به تیرگی جویها زیان ندارد. اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی ها هیچ امید نباشد.
هوش مصنوعی: او گفت: تو مانند یک چشمه هستی و دیگران مثل جویهایی که از آن منشأ میگیرند. اگر چشمه خود روشن و زلال باشد، هیچگونه آسیب و تاثیری از تاریکی جویها نمیبیند. اما اگر چشمه تیره و کدر باشد، به روشنایی جویها امیدی نیست.
گفت: زیادت کن.
هوش مصنوعی: او گفت: بیشتر کن.
گفت: اگر در بیابان تشنه شوی، چنانکه به هلاکت نزدیک باشی، اگر آن ساعت شربتی آب یابی به چند بخری؟
هوش مصنوعی: او گفت: اگر در بیابان تشنه بمانی و به مرگ نزدیک شوی، اگر در آن لحظه آبی پیدا کنی، چقدر حاضری برای آن بپردازی؟
گفت: به هرچه خواهد.
هوش مصنوعی: او گفت: به هر چیزی که بخواهد.
گفت: اگر نفروشد الا به نیمه ی ملک تو؟
هوش مصنوعی: او گفت: اگر جز به نیمی از ملک تو نفروشد چه؟
گفت: بدهم.
هوش مصنوعی: او گفت: بگذارید من بدهم.
گفت: اگر آن آب بخوری از تو بیرون نیاید چنانکه بیم هلاکت بود، یکی گوید من تو را علاج کنم اما نیمه ای از ملک تو بستانم چه کنی؟
هوش مصنوعی: گفت: اگر آن آب را بنوشی، احتمال دارد که هرگز از تو خارج نشود و این ممکن است باعث خطر مرگ تو شود. کسی میگوید من میتوانم تو را درمان کنم، اما در عوض نیمی از داراییات را میخواهم. تو چه کار میکنی؟
گفت: بدهم.
هوش مصنوعی: او گفت: "بدم."
گفت: پس به چه نازی؟ به ملکی که قیمتش یک شربت آب بود که بخوری و از تو بیرون آید؟
هوش مصنوعی: گفت: خیلی جالب است! به چیزی اشاره میکنی که ارزشش به اندازه یک لیوان آب است که بخوری و بعد دیگر از بدنت خارج شود؟
هارون بگریست و او را به اعزازی تمام بازگردانید.
هوش مصنوعی: هارون به گریه افتاد و با تمام احترامات او را به خانه برگشتاند.
پس شقیق به مکه شد و آنجا مردمان بر وی جمع شدند و گفت: اینجا جستن روزی جهل است و کار کردن از بهر روزی حرام.
هوش مصنوعی: شقیق به مکه رفت و مردم آنجا دور او جمع شدند و گفتند: در اینجا دنبال روزی و معاش گشتن نادانی است و کار کردن برای به دست آوردن روزی جایز نیست.
و ابراهیم ادهم به وی افتاد. شقیق گفت: ای ابراهیم! چون میکنی در کار معاش؟
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم به شقیق نزدیک شد. شقیق از او پرسید: ای ابراهیم! در مورد تامین معیشت چه میکنی؟
گفت: اگر چیزی رسد شکر کنم و اگر نرسد صبر کنم.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر چیزی به دستم برسد، شکرگزاری میکنم و اگر نرسد، صبر میکنم.
شقیق گفت: سگان بلخ همین کنند که چون چیزی باشد مراعات کنند و دم جنبانند واگر نباشد صبر کنند.
هوش مصنوعی: شقیق اظهار کرد: سگان بلخ همین کار را انجام میدهند که وقتی چیزی در دسترس باشد، مراقب هستند و دم خود را تکان میدهند و اگر چیزی نباشد، صبر میکنند.
ابراهیم گفت: شما چگونه کنید؟
هوش مصنوعی: ابراهیم پرسید: شما چه کار میکنید؟
گفت: اگر ما را چیزی رسد ایثار کنیم و اگر نرسد شکر کنیم.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر چیزی به ما برسد، ایثار خواهیم کرد و اگر چیزی به ما نرسد، شکرگذاری خواهیم داشت.
ابراهیم برخاست و سر او در کنار گرفت و ببوسید.
هوش مصنوعی: ابراهیم ایستاد و سر او را در آغوش گرفت و بوسید.
وقال انت الاستاد و الله.
هوش مصنوعی: او گفت: «شما استاد هستید، به خدا قسم!»
چون از مکه به بغداد آمد مجلس گفت و سخن او بیشتر در توکل بود و در اثنای سخن گفت: در بادیه فرو شدم، چهار دانگ سیم داشتم در جیب و همچنان دارم.
هوش مصنوعی: وقتی از مکه به بغداد رسید، صحبتهایی را آغاز کرد و بیشتر بر روی مفهوم توکل تأکید داشت. در حین صحبتهایش بیان کرد که در بیابان رفته بوده و در آن زمان چهار دانگ سکه نقره در جیبش داشته و هنوز هم همان مقدار را دارد.
جوانی برخاست و گفت: آنجا که آن چهار دانگ در جیب مینهادی خدای تعالی حاضر نبود و آن ساعت اعتماد بر خدای نبوده بود.
هوش مصنوعی: جوانی برخاست و گفت: وقتی که آن چهار دانگ را در جیبت میگذاشتی، خداوند متعال در آنجا حضور نداشت و در آن لحظه به خداوند اعتماد نداشتی.
شقیق متغیر شد و بدان اقرار کرد و گفت: راست میگویی. و از منبر فرود آمد.
هوش مصنوعی: شقیق تغییر کرد و به این موضوع اعتراف کرد و گفت: تو درست میگویی. سپس از منبر پایین آمد.
نقل است که پیری پیش او آمد و گفت: گناه کرده ام بسیار و میخواهم که توبه کنم.
هوش مصنوعی: نقل شده است که مردی سالخورده به او نزدیک شد و گفت: گناهان زیادی مرتکب شدهام و اکنون میخواهم توبه کنم.
گفت: دیر آمدی.
هوش مصنوعی: او گفت: تو دیر رسیدی.
پیر گفت: زود آمدم.
هوش مصنوعی: پیر مرد گفت: زود رسیدم.
گفت: چون؟
هوش مصنوعی: گفت: چرا؟
گفت: هرکه پیش از مرگ آمده زود آمده باشد.
هوش مصنوعی: گفت: هر کس که قبل از مرگ به اینجا آمده، باید خیلی زود آمده باشد.
شقیق گفت: نیک آمدی و نیک گفتی.
هوش مصنوعی: شقیق گفت: خوب آمدی و خوب گفتی.
و گفت: به خواب دیدم که گفتند: هرکه به خدای اعتماد کند به روزی خویش خوی نیک او زیادت شود، و او سخی گردد و در طاعتش وسواس نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: در خواب دیدم که به من گفتند: هر کسی که به خدا اعتماد کند، رزق و روزی خوبش افزایش مییابد و او سخاوتمند میشود و در انجام عبادتهایش تردید نخواهد داشت.
و گفت: هرکه در مصیبت جزع کرد همچنان است که نیزه برگرفته است و با خدای جنگ میکند.
هوش مصنوعی: او گفت: هرکسی که در برابر مشکلات و مصیبتها ناله و فریاد کند، درست مانند این است که شمشیری به دست گرفته و با خدا به جنگ میرود.
و گفت: اصل طاعت خوف است و رجا و محبت.
هوش مصنوعی: او گفت: اساس اطاعت ترس، امید و محبت است.
و گفت: علامت خوف ترک محارم است، و علامت رجا طاعت دایم است، و علامت محبت شوق و انابت لازم است.
هوش مصنوعی: او گفت: نشانه ترس این است که از محرمات دوری کنیم، نشانه امید این است که همیشه به اطاعت خدا بپردازیم و نشانه عشق این است که شوق و بازگشت به سمت او ضروری است.
و گفت: هرکه با او سه چیز نبود از دوزخ نجات یابد. امن و خوف و اضطرار.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که از سه چیز برخوردار نباشد، نجاتی از آتش دوزخ نخواهد یافت. این سه چیز امنیت، ترس و ناامیدی هستند.
و گفت: بنده خائف آن است که او را خوفی است در آنچه گذشت از حیات تا چون گذشت و خوفی است که نمیداند تا بعداز این چه خواهد بود؟
هوش مصنوعی: او گفت: من نگرانم که او از گذشتههایش ترسی دارد و همچنین از آیندهاش نمیداند چه خواهد شد.
و گفت: عبادت ده جزو است. نه جزو گریختن از خلق، و یک جزو خاموشی.
هوش مصنوعی: او گفت: عبادت شامل ده بخش است. یکی از این بخشها دوری از خلق است و یکی دیگر ساکت بودن.
و گفت: هلاک مرد در سه چیز است. گناه میکند به امید توبه، و توبه نکند به امید زندگانی، و توبه ناکرده میماند به امید رحمت، پس چنین کس هرگز توبه نکند.
هوش مصنوعی: او گفت: نابودی انسان ناشی از سه چیز است. اول اینکه مرتکب گناه میشود و به امید توبه به ادامه کارش ادامه میدهد، سپس توبه نمیکند و به امید زندگی بیشتر میماند، و در نهایت، بدون اینکه توبه کرده باشد، به امید رحمت ادامه میدهد. بنابراین، چنین فردی هرگز توبه نخواهد کرد.
و گفت: حق تعالی اهل طاعت خود را در حال مرگ زنده گرداند و اهل معصیت را در حال زندگانی مرده گرداند.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند بندگان مطیع خود را در لحظه مرگ زنده میکند و بندگان گنهکار را در حال زندگی مرده میسازد.
و گفت: سه چیز قرین فقرا است. فراغت دل، و سبکی حساب، و راحت نفس. و سه چیز لازم توانگران است. رنج تن، و شغل دل، و سختی حساب.
هوش مصنوعی: او گفت: سه ویژگی منحصر به فقرایند: آرامش درونی، آسانی در محاسبات، و آسودگی خاطر. و سه ویژگی برای ثروتمندان ضروری است: زحمت بدنی، تلاش ذهنی، و دشواری در محاسبات.
و گفت: مرگ را ساخته باید بود که چون مرگ بیاید بازنگردد.
هوش مصنوعی: گفت: باید با مرگ کنار آمد، زیرا وقتی که مرگ بیاید، دیگر بازنمیگردد.
و گفت: هرکه را چیز دهی، اگر او را دوست تر داری از آنکه او تورا چیزی دهد، تو دوست آخرتی اگر نه دوست دنیایی.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر به کسی چیزی بدهی و اگر او را بیشتر از کسی که به تو چیزی میدهد دوست داشته باشی، به راستی که تو دوست واقعی او هستی، وگرنه تنها دوست دنیاییاش خواهی بود.
و گفت: من هیچ چیز دوست تر از مهمان ندارم. از بهر آنکه روزی و مؤنت او بر خدای است و من در میان هیچ کس نیم، و مزد و ثواب مرا.
هوش مصنوعی: او گفت: من هیچ چیزی را بیشتر از مهمان دوست ندارم. چون روزی و برکت او به دست خداست و من در میان هیچ کس نیستم، و پاداش و اجر من در این کار است.
و گفت: هرکه از میان نعمت در تنگدستی افتد، و تنگدستی نزدیک او بزرگتر از نعمت بسیار نبود او در دو غم بزرگ افتاده است: یک غم در دنیا، و یک غم در آخرت، و هرکه از میان نعمت در تنگی افتد، و آن تنگی نزدیک او بزرگتر از نعمت بسیار بود در دو شادی افتاد: یک شادی در دنیا، و یک شادی در آخرت.
هوش مصنوعی: هر کسی که در شرایطی که از نعمت برخوردار است به تنگدستی بیفتد و این تنگدستی برای او بزرگتر از نعماتی که دارد به نظر برسد، در دو غم بزرگ گرفتار شده است: یکی در زندگی دنیا و دیگری در زندگی آخرت. اما اگر کسی از میان نعمتها به تنگدستی بیفتد و این تنگدستی برای او نسبت به نعمتهایش کوچکتر به شمار آید، او در دو شادی قرار میگیرد: یکی در این دنیا و دیگری در آخرت.
گفتند : بچه شناسند که بنده واثق است بخدای و اعتماد او بخدای است
هوش مصنوعی: گفتند: فرزندی را میشناسند که به خدا اعتماد دارد و به او یقین دارد.
گفت : بدانکه چون او را چیزی از دنیا فوت شود غنیمت شمرد
هوش مصنوعی: او گفت: بدان که زمانی که چیزی از دنیا از او برود، آن را فرصت و پاداشی ارزشمند بدان.
و گفت: اگر میخواهی که مرد را بشناسی در نگر تا به وعده خدای ایمنتر است یا به وعده مردمان.
هوش مصنوعی: گفت: اگر میخواهی مردی را بشناسی، نگاه کن که آیا به وعدههای خدا بیشتر اعتماد دارد یا به وعدههای انسانها.
و گفت: تقوی را به سه چیز توان دانست. به فرستادن، ومنع کردن، و سخن گفتن. فرستادن دین بود، یعنی آنچه فرستادی دین است. و منع کردن دنیا بود، یعنی مالی که به تو دهند نستانی که دنیا بود. و سخن گفتن در دین و دنیا بود، یعنی از هر دو سرای سخن توان گفت که سخن دینی بود و دنیاوی بود. و دیگر معنی آن است که آنچه فرستادی دین است. یعنی اوامر به جای آوردن و منع کردن دنیا است. یعنی از نواهی دور بودن. و سخن گفتن به هر دو محیط است که به سخن معلوم توان کرد که مرد در این است یا در دنیا.
هوش مصنوعی: تقوی به سه جنبه قابل شناخت است: اول ارسال، که به معنای عمل به دستورات دینی است؛ یعنی هر چیزی که انجام دهی به عنوان عمل دینی محسوب میشود. دوم منع کردن، که مربوط به دنیا است و به این معناست که باید از مال و ثروتی که به تو داده میشود، طمع نکنی. سوم سخن گفتن، که شامل صحبت در مورد مسائل دینی و دنیوی میشود؛ یعنی میتوان از هر دو حوزه کلامی داشت. در واقع، عمل به اوامر دینی و دوری از نواهی دنیایی تقوی را به خوبی نشان میدهد. به طور کلی، از طریق کلام میتوان به این نتیجه رسید که فرد در کدام مسیر قرار دارد، چه در مسیر دین و چه در مسیر دنیا.
و گفت: هفتصد مرد عالم را پرسیدم از پنج چیز - که خردمند کیست و توانگر کیست و زیرک کیست و درویش کیست و بخیل کیست؟ هر هفتصد یک جواب دادند. همه گفتند: خردمند آن است که دنیا را دوست ندارد؛ و زیرک آن است که دنیا او را نفریبد و توانگر آن است که به قسمت خدای راضی بود، و درویش ان است که در دلش طلب زیادتی نباشد، و بخیل آن است که حق مال خدای از خدای بازدارد.
هوش مصنوعی: او گفت: از هفتصد مرد دانشمند درباره پنج موضوع پرسیدم: خردمند کیست، توانگر کیست، زیرک کیست، درویش کیست و بخیل کیست؟ هر هفتصد نفر به یک جواب رسیدند. همه آنها گفتند که خردمند فردی است که به دنیا علاقهای ندارد؛ زیرک کسی است که دنیا او را فریب نمیدهد؛ توانگر کسی است که به قسمت و تقدیر خداوند راضی است؛ درویش کسی است که در دلش آرزوی زیادی ندارد؛ و بخیل کسی است که حق مال خدا را از خدا دریغ میکند.
حاتم اصم گفت: از وی وصیت خواستم به چیزی که نافع بود. گفت: اگر وصیت عام خواهی زبان نگاه دار و هرگز سخن مگوی تا ثواب آن گفتار در ترازوی خود بینی، و اگر وصیت خاص خواهی نگر تا سخن نگویی مگر خود را چنان بینی که اگر نگویی بسوزی. والله اعلم.
هوش مصنوعی: حاتم اصم میگوید: از او خواستم که به چیزی وصیت کند که مفید باشد. او گفت: اگر میخواهی وصیتی عام داشته باشی، زبانت را حفظ کن و هرگز سخن مگو تا پاداش آن گفتار را در ترازوی خود ببینی. و اگر وصیت خاص میخواهی، مراقب باش تا فقط زمانی سخن بگویی که خود را طوری احساس کنی که اگر نگویی، عذاب میکشی. خداوند بهتر میداند.