گنجور

بخش ۱۲ - ذکر بشر حافی رحمة الله علیه

آن مبارز میدان مجاهده، آن مجاهز ایوان مشاهده، آن عامل کارگاه هدایت، آن کامل بارگاه عنایت، آن صوفی صافی، بشر حافی رحمة الله علیه، مجاهدة عظیم داشته است و شانی رفیع، و مشار الیه قوم بود. فضیل عیاض دریافته بود، و مرید خال خود بود، علی بن حشرم، و در علم اصول و فروع عالم بود. مولد او از مرو بود. به بغداد نشستی و ابتدای توبه او آن بود که شوریدة روزگار بود. یک روز مست می‌رفت. کاغذی یافت بر آنجا نوشته بسم الله الرحمن الرحیم. عطری خرید و آن کاغذ را معطر کرد و به تعظیم آن کاغذ را در خانه نهاد. بزرگی آن شب به خواب دید که گفتند: بشر را بگوی طیبت اسمنا فطیبناک و بجلت اسمنا فبجلناک و طهرت اسمنا فطهرناک فبعزتی لاطیبن اسمک فی الدنیا و الاخرة. آن بزرگ گفت: مردی فاسق است. مگر به غلط بینم می‌بینم.

طهارت کرد و نماز بگزارد و بخواب رفت، همین خواب دید. همچنین تا بار سوم بامداد برخاست، وی را طلب کرد. گفتند به مجلس خمر است.

رفته خانه ای که در آنجا بود. گفت: بشر آنجا می‌بود؟

گفتند: بود. ولکن مست است و بی خبر.

گفت: بگوئید که به تو پیغامی دارم.

گفت: بگوئید که پیغام که داری

گفت: پیغام خدای.

گریان شد. گفت: آه! عتاب دارد یا عقابی کند.

گفت: باش تا یاران را بگویم.

با یاران گفت: ای یاران! مرا خواندند. رفتم و شما را بدرود کردم که بیش هرگز مرا در این کار نمی بینید.

پس چنان شد که هیچ کس نام وی نشنودی، الاّ که راحتی به دل وی برسیدی.

و طریق زهد پیش گرفت، و از شدت غلبه مشاهده حق تعالی هرگز کفش در پای نکردی، حافی از آن گفتند. با او گفتند: چرا کفش در پای نکنی؟

گفت: آن روز که آشتی کردند، پای برهنه بودم. باز شرم دارم که کفش در پای کنم. و نیز حق تعالی می‌گوید: زمین را بساط شما گرداندم. بر بساط پادشاهان ادب نبود با کفش رفتن.

جمعی از اصحاب خلوت چنان شدند که بکلوخ استنجا نکردند و آب از دهن بر زمین نینداختند که جمله در او نور الله دیدند. بشر را نیز همین افتاد. بل که نور الله چشم رونده گردد - بی یبصر - جز خدای خود را نبیند، هر که را خدای چشم او شد، جز خدای نتواند دید. چنانکه خواجه انبیا علیهم السلام در پس جنازة ثعلبه به سر انگشت پای می‌رفت. فرمود: ترسم که پای بر سر ملائکه نهم. و آن ملایکه چیست؟نور الله المومن ینظر به نور الله.

نقل است که احمد حنبل بسیار بر او رفتی و در حق او ارادت تمام داشت. تا به حدی که شاگردانش گفتند: این ساعت تو عالمی در احادیث و فقه و اجتهاد و در انواع علوم نظیر نداری. هر ساعت از پس شوریده ای می‌روی. چه لایق بود؟

احمد گفت: آری! از این همه علوم که بر شمردید، من این همه به از او دانم، اما او خداوند را به از من داند.

پس بر او رفتی و گفتی: حدثنی عن ربی. مرا از خدای من سخنی بگوی.

نقل است که بشر خواست که شبی به خانه درآید. یک پای در آستانه نهاد و یک پای بیرون خانه نهاد، و تا روز همچنان ایستاده بود و متحیر و شوریده؛ و گویند نیز که در دل خواهرش افتاد که امشب بشر مهمان تو خواهد بود. در خانه برفت و آبی بزد و منتظر آمدن بود. ناگاه بشر بیامد. چون شوریده ای گفت: ای خواهرم! بر بام می‌شوم.

قدم بنهاد وپایه ای چند برآمد و تا روز همچنان ایستاده بود. چون روز شد فرود آمد و به نماز جماعت شد. بامداد بازآمد، خواهرش گفت: ایستادن را سبب چه بود؟

گفت: در خاطرم آمد که در بغداد چندین کس اند که نام ایشان بشر است. یکی جهود، و یکی ترسا، و یکی مغ، و مرا نام بشر است. و به چنین دولتی رسیده، و اسلام یافته. ایشان چه کردند که از بیرون نهادندشان، و من چه کردم که به چنین دولتی رسیدم. در حیرت این مانده بودم.

نقل است که بلال خواص گفت: در تیه بنی اسرائیل می‌رفتم. مردی با من می‌رفت. الهامی به دل من آمد که او خضر است. گفتم: به حق حق که بگوی که تو را نام چیست؟

گفت: برادر تو، خضر است.

گفتم: در شافعی چه گویی؟

گفت: از اوتاد است.

گفتم: در احمد حنبل چه گویی؟

گفت: از صدیقان است.

گفتم: در بشر چه گویی؟

گفت: از پس او چون او نبود.

نقل است که عبدالله جلا گوید: ذوالنون را دیدم، او را عبادت بود؛ و سهل را دیدم او را اشارت بود؛ و بشر را دیدم او را ورع بود. مرا گفتند تو به کدام مایلتری؟

گفتم به بشربن الحارث که استاد ماست.

نقل است که هفت قمطره از کتب حدیث داشت، در زیر خاک دفن کرد. روایت نکرد. گفت: از آن روایت نمی‌کنم که در خود شهوت می‌بینم. اگر شهوت دل خاموشی بینم روایت کنم.

نقل است که بشر را گفتند بغداد مختلط شده است. بل که بیشتر حرام است. تو چه می‌خوری؟

گفت: از این می‌خورم که شما می‌خورید، و از این می‌آشامم که شما می‌آشامید.

گفتند: پس به چه رسیدی بدین منزلت؟

گفت: به لقمه ای کم از لقمه ای و به دستی کوتاهتر از دستی و کسی که می‌خورد و می‌گرید با کسی که می‌خورد و می‌خندد برابر نبود.

پس گفت: حلال اسراف نپذیرد.

یکی از او پرسید: چه چیز نان خورش کنم؟

گفت: عافیت نان خورش کن.

نقل است که مدت چهل سال او را بریان آرزو می‌کرد و بهاء آن او را به دست نیامده بود، و گویند سالها بود تا دلش باقلا می‌خواست و نخورده بود.

نقل است که هرگز آب از جویی که سلطانیان کنده بودندی نخوردی.

یکی از بزرگان گفت: به نزد بشر بودم، سرمایی بود سخت. او را دیدم برهنه، می‌لرزید. گفتم: یا با نصر!در چنین وقت جامه زیادت کنند، تو بیرون کرده ای؟

گفت: درویشان را یاد کردم و مال نداشتم که به ایشان مواسات کنم. خواستم که به تن موافقت کنم.

از او پرسیدند بدین منزلت از بچه رسیدی؟

گفت: بدانکه حال خویش از غیر خدای پنهان داشتم، جمله عمر.

گفتند: چرا سلطان را وعظ نکنی که ظلم بر ما می‌رود؟

گفت: خدای را از آن بزرگتر دانم که من او را پیش کسی یاد کنم که او را داند. تا بدان چه رسد که او را نداند.

احمد بن ابراهیم المطلب گفت: بشر مرا گفت که معروف را بگوی که چون نماز کنم به نزدیک تو آیم. من پیغام بدادم. منتظر می‌بودیم، نماز پیشین بکردیم، نیامد. نماز دیگر بگزاردیم، نیامد. نماز خفتن بگزاردیم، با خویشتن گفتم سبحان الله، چون بشر مردی، خلاف کند؟ واین عجب است. و چشم همی داشتم و بر در مسجد همی بودیم تا بشر بیامد. سجاده خویش برگرفت و روان شد. چون به دجله رسید بر آب برفت و بیامد، و حدیث کردند تا وقت سحر بازگشت، و همچنان برآب برفت. من خویشتن از بام بینداختم و آمدم و دست و پای او را بوسه دادم، گفتم: مرا دعایی بکن، دعا کرد و گفت: آشکارا مکن تا زنده بود. با هیچ کس نگفتم.

نقل است که جماعتی بر او بودند و او در رضا سخن می‌گفت. یکی از ایشان گفت: یا ابا نصر! هیچ چیز از خلق قبول نمی‌کنی بر ای جاه را. اگر محققی در زهد، و روی از دنیا بگردانیدی از خلق چیزی می‌ستان تا جاهت نماند در چشم خلق و آنچه از ایشان. می‌ستانی در خفیه به درویشان می‌ده و بر توکل می‌نشین و قوت خویش از غیب می‌ستان.

این سخن عظیم سخت می‌آمد بر اصحاب بشر. گفت: جواب بشنوید. آنگه گفت: فقرا سه قسم اند: یک قسم آنند که هرگز سوال نکنند و اگر بدهندشان نیز نگیرند، این قوم روحانیان اند که چون خداوند را سوال کنند هرچه خواهند خدا بدهد، و اگر سوگند به خدای دهند در حال حاجت ایشان روا شود. یک قسم دیگر آنانند که سوال نکنند و اگر بدهند قبول کنند و این قوم از اوسط اند، و ایشان بر توکل ساکن باشند برخدای تعالی، و این قوم آنها اند که بر مائده ای خلد نشینند. و یک قسم آنند که به صبر نشینند و چندانکه توانند وقت نگاه دارند، و دقع دواعی می‌کنند.

آن صوفی چون جواب بشنود گفت: راضی گشتم بدین سخن. خداوند از تو راضی باد!

و بشر گفت: به علی جرجانی رسیدم. بر چشمة آبی بود. چون مرا بدید گفت: آیا امروز چه گناه کردم که آدمی را می‌بینم؟

گفت: از پس او بدویدم، گفتم: مرا وصیتی کن. گفت فقرا را در برگیر، و زیستن با صبر کن. و هوا را دشمن گیر، و مخالفت شهوات کن، و خانه خود ا امروز خالی تر از لحد گردان. چنانکه خانه تو چنان بود که آن روز که در لحدت بخوابانند مرفه و خوش به خدای توانی رسید.

نقل است که گروهی بر بشر آمدند که از شام آمده ایم و، به حج رویم. رغبت کنی با ما؟

گفت: به سه شرط: یکی آنکه هیچ برنگیریم، و هیچ نخواهیم، و اگر چیزی مان دهند نپذیریم.

گفتند: ناخواستن و برنا گرفتن توانیم اما اگر فتوحی پدید آید نتوانیم که نگیریم.

گفت: شما توکل برزاد حاجیان کرده اید و این بیان آن سخن است که در جواب آن صوفی گفته است که اگر در دل کرده بودی که هرگز از خلق چیزی قبول نخواهم کرد، این توکل بر خدای بودی.

«نقلست که بشر گفت روزی بخانة درآمدم مردی را دیدم گفتم تو کیستی که بی دستوری درآمدی گفت برادر تو خضرم گفتم رعا کن مرا گفت خدای گزاردن طاعت خود بر تو آسان گرداناد و گفت طاعت تو بر تو پوشیده گرداناد»

نقل است که یکی با بشر مشورت کرد که دوهزار درم دارم. حلال می‌خواهم که به حج شوم.

گفت: توبه تماشا می‌روی. اگر برای رضای خدای می‌روی برو وام کسی بگزار، یا بده به یتیم و به مردی مقل حال، که آن راحت که به دل مسلمانی رسد از صد حج اسلام پسندیده تر.

گفت: رغبت حج بیشتر می‌بینم.

گفت: از آنکه مالها نه از وجه نیکو به دست آورده ای، تا بناوجوه خرج نکنی قرار نگیری.

نقل است که بشر بر گورستان گذر کرد. گفت: همه اهل گورستان را دیدم، بر سر کوه آمد و شغبی در ایشان افتاده و با یکدگر منازعه می‌کردند، چنانکه کسی قسمت کند چیزی.

گفتم: بار خدایا! مرا شناسا گردان تا این چه حال است؟ مرا گفتند آنجا برو و بپرس. رفتم و پرسیدم. گفتند: یک هفته است که مردی از مردان دین بر ما گذر کرد و به سه بار قل هو الله احد برخواند، و ثواب به ما داد. یک هفته است تا ما ثواب آن را قسمت می‌کنیم. هنوز فارغ نگشته ایم.

نقل است که بشر گفت: مصطفی را صلی الله علیه و سلم به خواب دیدم. مرا گفت: ای بشر! هیچ می‌دانی که چرا خدای تعالی برگزید تو را از میان اقران تو؟ و بلند گردانید درجه تو؟

گفتم: نی رسول الله!

گفت: به سبب آنکه متابعت سنت من کردی و صالحان را حرمت نگاه داشتی، و برادران نصیحت کردی و اصحاب مرا و اهل بیت مرا دوست داشتی، خدای تعالی تو را از این جهت به مقام ابرار رسانید.

نقل است که بشر گفت: یک شب مرتضی را به خواب دیدم. گفتم: مرا پندی ده! گفت: چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان برای طلب ثواب رحمان، و از آن نیکوتر تکبر درویشان بر توانگران، از اعتماد بر کرم آفریدگار جهان.

نقل است که اصحاب را گفت: سیاحت کنید که چون آب روان بود خوش گردد، و چون ساکن شود متغیر و زرد شود.

و گفت هر که خواهد که در دنیا عزیز باشد، و در آخرت شریف، گو از سه چیز دور باش: از مخلوقان حاجت مخواه؛ و کس را بدمگوی و به مهمانی کس مرو.

و گفت: حلاوت آخرت نیابد آنکه دوست دارد که مردمان وی را بدانند.

و گفت: اگر در قناعت هیچ سود نیست جز به عزت زندگانی کردن کفایت است.

و گفت: اگر دوست داری که خلق تو را بدانند این دوستی سر محبت دنیا بود.

و گفت: هرگز حلاوت عبادت نیابی تا نگردانی میان خود و میان شهوات دیوار آهنین.

و گفت: سخت ترین کارها سه است: به وقت دست تنگی سخاوت، و ورع در خلوت و سخن گفتن پیش کسی که از او بترسی.

و گفت: ورع آن بود که از شبهات پاک بیرون آیی. و محاسبه نفس در هر طرفة العینی پیش گیری.

و گفت: زهد ملکی است که قرار نگیرد، مگر در دلی خالی.

و گفت: اندوه ملکی است که چون جایی قرار گرفت رضا ندهد که هیچ چیز با او قرار گیرد.

و گفت: فاضلترین چیزی که بنده ای را داده اند معرفت است. و الصبر فی الفقر.

و گفت: اگر خدای را خاصگان اند عارفان اند.

و گفت: صوفی آن است که دل صافی دارد با خدای.

و گفت: عارفان قومی اند که نشناسند، مگر خدای؛ و ایشان را گرامی ندارند مگر برای خدای.

و گفت: هرکه خواهد که طعم آزادی بچشد گو سر را پاک گردان.

و گفت: هرکه عمل کند خدای را به صدق، وحشتی عظیم با خلقش پیش آید.

و گفت: سلامی بر ابنای دنیا کنید، به دست داشتن سلام بر ایشان

و گفت: نگریستن بر بخیل دل را سخت گرداند.

و گفت: ادب دست به داشتن میان برادران، ادب است.

و گفت: با هیچ کس ننشستم و هیچکس با من ننشست که چون از هم جدا شدیم مرا یقین نشدکه اگر به هم ننشستیمی هر دو را به بودی.

و گفت: من کاره مرگم و کاره مرگ نبود مگر کسی که در شک بود.

و گفت: کامل نباشی تا دشمن تو ایمن نبود.

و گفت: اگر خدای را طاعت نمی‌داری، باری معصیتش مکن.

یکی در پیش او گفت: توکلت علی الله.

بشر گفت: بر خدای دروغ می‌گویی. اگر بر او توکل کرده بودی، بدانچه او کند راضی بودی.

و گفت: اگر تو را چیزی عجب آید از سخن گفتن خاموش باش و چون از خاموشی عجب آید سخن گوی.

و گفت: اگر همه عمر در دنیا به سجده شکر مشغول گردی، شکر آن نگزارده باشی که او در ازل حدیث دوستان کرد. جهد کن تا از دوستان باشی.

چون وقت مرگش درآمد در اضطرابی عظیم بود و در حالتی عجب. گفنتند: مگر زندگانی را دوست می‌داری؟

گفت: نی!ولیکن به حضرت پادشاه پادشاهان شدن صعب است.

نقل است که در مرض موت بودی و یکی درآمد و از دست تنگی روزگار شکایت کرد. پیراهن بدو داد و پیراهنی به عاریت بستد و بدان پیرهن به دار آخرت خرامید.

نقل است که تا بشر زنده بود هرگز در بغداد هیچ ستور روث نینداخته بود، درراه - حرمت او را که پای برهنه رفتی- یک شب مردی ستوری داشت. ستور را دید که در راه روث افگند. فریاد برآورد: که بشر حافی نماند.

نگرستند، چنان بود. گفند: به چه دانستی؟

گفت: بدانکه تا او زنده بود در جمله راه بغداد روث ستوری دیده نبود. این برخلاف عادت دیدم، دانستم که بشرنمانده است.

بعد از مرگ او را به خواب دیدند. گفتند: خدای با تو چه کرد؟

گفت: با من عتاب کرد. گفت: در دنیا ا زمن چرا چندین ترسید ی؟ اما علمت ان الکرم صفتی. ندانستی که کرم صفت من است؟

دیگری به خواب دید پرسید که: حق با تو چه کرد؟

و گفت: مرا آمرزید و فرمود کل یا من لم یاکل و اشرب یا من لم یشرب لاجلی. بخور ای آنکه از برای ما نخوردی و بیاشام ای آنکه از برای ما نیاشامیدی.

دیگری به خوابش دید. و گفت: خدای با تو چه کرد؟

گفت: مرا بیامرزید و یک نیمه از بهشت مرا مباح گردانید، و مرا گفت یا بشر! تا بودی اگر مرا در آتش سجده کردی، شکر آن نگزاردی که تو را در دل بندگان خود جای دادم.

دیگری به خوابش دید. گفت: خدای با تو چه کرد؟

گفت: فرمان آمد که مرحبا ای بشر! آن ساعتی که تو را جان بر می‌داشتند هیچ نبود در روی زمین از تو دوست تر.

نقل است که یک روز ضعیفه ای بر امام احمد حنبل آمد و گفت: بر بام، دوک می‌ریسم و مشعله ای ظاهر گردد از آن خلیفه که می‌گذرد. به روشنایی آن مشعله، گاه هست که چند پاره دوک می‌ریسم. روا بود یا نه؟

احمد گفت: تو باری که یی که این دامنت گرفته است، که این عجب است؟

گفت: من خواهر بشر حافی ام.

احمد زار بگریست و گفت: این چنین تقوی جز از خاندان بشر حافی بیرون نیاید، و و گفت: تو را روا نبود، زینهار، گوش دار تا آب صافی تیره نشود، و اقتدا بدان مقتدای پاک کن - برادر خویش - تا چنان شوی که اگر خواهی تا در مشعلة ایشان دوک ریسی دست تو، تو را طاعت ندارد. برادرت چنان بود که هرگاه - که دست به طعامی دراز کردی، که شبهت بودی - دست او طاعت نداشتی.

گفتی: مرا سلطانی است که دل گویند. او را رغبت تقوی است. من یارای آن ندارم که بی دستور او سفر کنم.

بخش ۱۱ - ذکر ابراهیم بن ادهم رحمة الله علیه: آن سلطان دنیا و دین، آن سیمرغ قاف یقین، آن گنج عالم عزلت، آن خزینه سرای دولت، آن شاه اقلیم اعظم، آن پرورده لطف و کرم، پیر وقت ابراهیم بن ادهم رحمة الله علیه، متقی وقت بود، و صدیق دولت بود، و حجت و برهان روزگار بود، و در انواع معاملات ملت و اصناف حقایق حظی تمام داشت، و مقبول همه بود و بسی مشایخ را دیده بود و با امام ابوحنیفه صحبت داشته بود، و جنید گفت: رضی الله عنه مفاتیح العلوم ابراهیم. کلید علم‌های این طریقت ابراهیم است. بخش ۱۳ - ذکر ذالنون مصری رحمة الله علیه: آن پیشوای اهل ملامت، آن شمع جمع قیامت، آن برهان مرتبت و تجرید، آن سلطان معرفت و توحید، آن حجةالفقر فخری - قطب وقت - ذوالنون مصری رحمة الله علیه، از ملوکان طریقت بود، و سالک راه بلا و ملامت بود. در اسرار و توحید نظر عظیم دقیق داشت، و روشی کامل و ریاضات و کرامات وافر. بیشتر اهل مصر او را زندیق خواندندی، باز بعضی در کار او متحیر بودندی. تازنده بود همه منکر او بودند و تا بمرد کس واقف نشد بر حال او، از بس که خود را پوشِیده نمود. و سبب توبه او آن بود که او را نشان دادند که به فلان جای زاهدی است. گفت: قصد زیارت او کردم. او را دیدم، خویشتن را از درختی آویخته و می‌گفت: ای تن! مساعدت کن با من به طاعت، و اگر نه همچنین بدارمت تا از گرسنگی بمیری.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن مبارز میدان مجاهده، آن مجاهز ایوان مشاهده، آن عامل کارگاه هدایت، آن کامل بارگاه عنایت، آن صوفی صافی، بشر حافی رحمة الله علیه، مجاهدة عظیم داشته است و شانی رفیع، و مشار الیه قوم بود. فضیل عیاض دریافته بود، و مرید خال خود بود، علی بن حشرم، و در علم اصول و فروع عالم بود. مولد او از مرو بود. به بغداد نشستی و ابتدای توبه او آن بود که شوریدة روزگار بود. یک روز مست می‌رفت. کاغذی یافت بر آنجا نوشته بسم الله الرحمن الرحیم. عطری خرید و آن کاغذ را معطر کرد و به تعظیم آن کاغذ را در خانه نهاد. بزرگی آن شب به خواب دید که گفتند: بشر را بگوی طیبت اسمنا فطیبناک و بجلت اسمنا فبجلناک و طهرت اسمنا فطهرناک فبعزتی لاطیبن اسمک فی الدنیا و الاخرة. آن بزرگ گفت: مردی فاسق است. مگر به غلط بینم می‌بینم.
هوش مصنوعی: بشر حافی، مردی از مجاهدان بزرگ و اهل تصوف بود که مقام بالایی داشت و به عنوان الگو و رهبر در میان قوم خود شناخته می‌شد. او علم و دانش زیادی داشت و در علم اصول و فروع متخصص بود. زادگاه او مرو بود، اما بعدها به بغداد رفت. شروع توبه‌اش از زمانی بود که روزی مست به راه می‌رفت و کاغذی پیدا کرد که روی آن نوشته شده بود «بسم الله الرحمن الرحيم». او عطری خرید و آن کاغذ را معطر کرد و به نشانه احترام آن را در خانه‌اش نگه داشت. شب بعد، در خواب چنین پیغامی برای او داده شد که گفتند: «بشر! ما نام تو را در دنیا و آخرت پاک خواهیم کرد.» اما او در پاسخ به این خواب، خود را مردی فاسق توصیف کرد و در ابتدا نمی‌توانست باور کند که چنین چیزی ممکن باشد.
طهارت کرد و نماز بگزارد و بخواب رفت، همین خواب دید. همچنین تا بار سوم بامداد برخاست، وی را طلب کرد. گفتند به مجلس خمر است.
هوش مصنوعی: او وضو گرفت، نماز خواند و سپس خوابش برد. او همین خواب را دید. بعد از اینکه برای بار سوم بامداد برخاست، او را طلب کردند. گفتند در مجلس شراب است.
رفته خانه ای که در آنجا بود. گفت: بشر آنجا می‌بود؟
هوش مصنوعی: او به خانه‌ای رفت که در آنجا قرار داشت و سوال کرد: آیا آنجا کسی بود؟
گفتند: بود. ولکن مست است و بی خبر.
هوش مصنوعی: گفتند: بود، اما او مست است و خبر ندارد.
گفت: بگوئید که به تو پیغامی دارم.
هوش مصنوعی: گفت: به آن‌ها بگو که پیغامی برایت دارم.
گفت: بگوئید که پیغام که داری
هوش مصنوعی: گفت: بگویید پیامی که دارید چیست.
گفت: پیغام خدای.
هوش مصنوعی: گفت: پیام خداوند.
گریان شد. گفت: آه! عتاب دارد یا عقابی کند.
هوش مصنوعی: او گریه کرد و گفت: آه! یا مرا سرزنش می‌کند یا به من حمله می‌کند.
گفت: باش تا یاران را بگویم.
هوش مصنوعی: گفت: بگذار تا به دوستان بگویم.
با یاران گفت: ای یاران! مرا خواندند. رفتم و شما را بدرود کردم که بیش هرگز مرا در این کار نمی بینید.
هوش مصنوعی: با دوستانش گفت: ای دوستان! مرا دعوت کردند. رفتم و از شما خداحافظی کردم که دیگر هرگز در این کار مرا نخواهید دید.
پس چنان شد که هیچ کس نام وی نشنودی، الاّ که راحتی به دل وی برسیدی.
هوش مصنوعی: پس به گونه‌ای شد که هیچ کس نام او را نشنید، مگر اینکه شادی و آرامش در دل او جاری شد.
و طریق زهد پیش گرفت، و از شدت غلبه مشاهده حق تعالی هرگز کفش در پای نکردی، حافی از آن گفتند. با او گفتند: چرا کفش در پای نکنی؟
هوش مصنوعی: او راه زهد را در پیش گرفت و به خاطر شدت مشاهده خداوند، هرگز کفش در پا نکرد و برهنه قدم می‌زدند. از او پرسیدند: چرا کفش به پا نمی‌کنی؟
گفت: آن روز که آشتی کردند، پای برهنه بودم. باز شرم دارم که کفش در پای کنم. و نیز حق تعالی می‌گوید: زمین را بساط شما گرداندم. بر بساط پادشاهان ادب نبود با کفش رفتن.
هوش مصنوعی: او گفت: روزی که آشتی کردند، من پای برهنه بودم. اکنون نیز احساس شرم می‌کنم که کفش به پا کنم. همچنین خداوند می‌فرماید: من زمین را برای شما آماده کردم. در عرش و مقام پادشاهی، ادب ایجاب می‌کند که با کفش وارد نشویم.
جمعی از اصحاب خلوت چنان شدند که بکلوخ استنجا نکردند و آب از دهن بر زمین نینداختند که جمله در او نور الله دیدند. بشر را نیز همین افتاد. بل که نور الله چشم رونده گردد - بی یبصر - جز خدای خود را نبیند، هر که را خدای چشم او شد، جز خدای نتواند دید. چنانکه خواجه انبیا علیهم السلام در پس جنازة ثعلبه به سر انگشت پای می‌رفت. فرمود: ترسم که پای بر سر ملائکه نهم. و آن ملایکه چیست؟نور الله المومن ینظر به نور الله.
هوش مصنوعی: گروهی از افرادی که به تفکر و contemplation مشغول بودند، به قدری غرق در نور الهی شدند که هیچ گونه بی‌احترامی مثل استفاده از کلوخ یا ریختن آب از دهان نکردند. انسان‌ها هم همین حال را دارند و وقتی نور الهی را می‌بیند، نمی‌توانند چیزی غیر از خدا را ببینند. به طوری که پیامبران در زمان مرگ یکی از افراد، به قدری مراقب بودند که مبادا پایشان بر سر ملائکه بیفتد. ملائکه هم در واقع، نور الهی هستند که مؤمنان به واسطه آن، نور خدا را می‌بینند.
نقل است که احمد حنبل بسیار بر او رفتی و در حق او ارادت تمام داشت. تا به حدی که شاگردانش گفتند: این ساعت تو عالمی در احادیث و فقه و اجتهاد و در انواع علوم نظیر نداری. هر ساعت از پس شوریده ای می‌روی. چه لایق بود؟
هوش مصنوعی: احمد حنبل نسبت به او احساس ویژه‌ای داشت و به او ارادت کامل نشان می‌داد. به گونه‌ای که شاگردانش اعلام کردند: در این زمان کسی در زمینه‌های حدیث، فقه و اجتهاد و سایر علوم به پای او نمی‌رسد. او همیشه با شور و شوق به دنبال علم و دانش می‌رفت که این رفتار او بسیار شایسته بود.
احمد گفت: آری! از این همه علوم که بر شمردید، من این همه به از او دانم، اما او خداوند را به از من داند.
هوش مصنوعی: احمد گفت: بله! از تمام این دانسته‌هایی که اشاره کردید، من بیشتر می‌دانم، اما او در دانستن خداوند از من داناتر است.
پس بر او رفتی و گفتی: حدثنی عن ربی. مرا از خدای من سخنی بگوی.
هوش مصنوعی: پس به او نزدیک شدی و گفتی: از پروردگارم برایم بگو.
نقل است که بشر خواست که شبی به خانه درآید. یک پای در آستانه نهاد و یک پای بیرون خانه نهاد، و تا روز همچنان ایستاده بود و متحیر و شوریده؛ و گویند نیز که در دل خواهرش افتاد که امشب بشر مهمان تو خواهد بود. در خانه برفت و آبی بزد و منتظر آمدن بود. ناگاه بشر بیامد. چون شوریده ای گفت: ای خواهرم! بر بام می‌شوم.
هوش مصنوعی: روایت است که انسانی تصمیم می‌گیرد شبی به خانه برود. یکی از پاهایش را در آستانه در می‌گذارد و پای دیگرش را هنوز بیرون نگه می‌دارد و تا صبح در این حالت باقی می‌ماند و حیران و ناراحت است. گفته می‌شود که در دل خواهرش به این فکر افتاده بود که شاید امشب مهمان او باشد. او به خانه می‌رود، کمی آب می‌خورد و منتظر ورود او می‌ماند. ناگهان آن انسان می‌آید و مانند کسی که در بهت و حیرت است، می‌گوید: ای خواهرم! دارم به بام می‌روم.
قدم بنهاد وپایه ای چند برآمد و تا روز همچنان ایستاده بود. چون روز شد فرود آمد و به نماز جماعت شد. بامداد بازآمد، خواهرش گفت: ایستادن را سبب چه بود؟
هوش مصنوعی: او قدم برداشت و چند مرحله جلو رفت و تا صبح همچنان ایستاد. وقتی صبح شد، پایین آمد و به نماز جماعت پیوست. صبح دوباره برگشت و خواهرش از او پرسید: چرا ایستاده بودی؟
گفت: در خاطرم آمد که در بغداد چندین کس اند که نام ایشان بشر است. یکی جهود، و یکی ترسا، و یکی مغ، و مرا نام بشر است. و به چنین دولتی رسیده، و اسلام یافته. ایشان چه کردند که از بیرون نهادندشان، و من چه کردم که به چنین دولتی رسیدم. در حیرت این مانده بودم.
هوش مصنوعی: او گفت: به یادم آمد که در بغداد افرادی هستند که نامشان بشر است. یکی از آنها یهودی، دیگری مسیحی و یکی دیگر زرتشتی است و نام من هم بشر است. حالا من به چنین مقام و موقعیتی رسیده‌ام و به دین اسلام گرویده‌ام. آنها چه کرده‌اند که از این مقام خارج شده‌اند و من چه کرده‌ام که به این مقام رسیده‌ام؟ در این موضوع دچار حیرت و تفکر شده بودم.
نقل است که بلال خواص گفت: در تیه بنی اسرائیل می‌رفتم. مردی با من می‌رفت. الهامی به دل من آمد که او خضر است. گفتم: به حق حق که بگوی که تو را نام چیست؟
هوش مصنوعی: بلال خواص نقل می‌کند که در بیابان بنی‌اسرائیل در حال حرکت بودم و مردی همراهم بود. حسی به من دست داد که این فرد، خضر است. به او گفتم: به حق خدا قسم، بگو نامت چیست؟
گفت: برادر تو، خضر است.
هوش مصنوعی: او گفت: برادر تو، خضر نام دارد.
گفتم: در شافعی چه گویی؟
هوش مصنوعی: پرسیدم: نظر تو درباره شافعی چیست؟
گفت: از اوتاد است.
هوش مصنوعی: گفت: او از گروهی مهم و برجسته است.
گفتم: در احمد حنبل چه گویی؟
هوش مصنوعی: گفتم: درباره احمد حنبل چه نظری داری؟
گفت: از صدیقان است.
هوش مصنوعی: او گفت: او از راستگویان است.
گفتم: در بشر چه گویی؟
هوش مصنوعی: گفتم: نظر تو درباره انسان چیست؟
گفت: از پس او چون او نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: از او کسی به جای او پیدا نشد.
نقل است که عبدالله جلا گوید: ذوالنون را دیدم، او را عبادت بود؛ و سهل را دیدم او را اشارت بود؛ و بشر را دیدم او را ورع بود. مرا گفتند تو به کدام مایلتری؟
هوش مصنوعی: عبدالله جلا می‌گوید: ذوالنون را دیدم که مشغول عبادت بود، سهل را دیدم که در حال تذکر و اشاره بود و بشر را دیدم که به پرهیزکاری مشغول بود. از من پرسیدند که تو به کدام یک از این ویژگی‌ها بیشتر گرایش داری؟
گفتم به بشربن الحارث که استاد ماست.
هوش مصنوعی: به بشربن حارث گفتم که او معلم ماست.
نقل است که هفت قمطره از کتب حدیث داشت، در زیر خاک دفن کرد. روایت نکرد. گفت: از آن روایت نمی‌کنم که در خود شهوت می‌بینم. اگر شهوت دل خاموشی بینم روایت کنم.
هوش مصنوعی: گفته شده که او هفت جلد از کتاب‌های حدیث را زیر خاک دفن کرد و دیگر آنها را روایت نکرد. او بیان کرد که نمی‌تواند از این کتاب‌ها حدیثی نقل کند چون در دلش شهوت و تمایلاتی را احساس می‌کند. ولی اگر احساس کند که دلش آرام شده و شهوتی ندارد، آن‌گاه روایت خواهد کرد.
نقل است که بشر را گفتند بغداد مختلط شده است. بل که بیشتر حرام است. تو چه می‌خوری؟
هوش مصنوعی: گفته شده که به مردم گفته‌اند بغداد مکان بسیطی است و بیشتر چیزهایی که در آنجا وجود دارد، حرام است. حالا تو چه غذایی می‌خوری؟
گفت: از این می‌خورم که شما می‌خورید، و از این می‌آشامم که شما می‌آشامید.
هوش مصنوعی: او گفت: من از آنچه شما می‌خورید می‌خورم و از آنچه شما می‌آشامید می‌آشامم.
گفتند: پس به چه رسیدی بدین منزلت؟
هوش مصنوعی: از تو پرسیدند: پس به چه نتیجه‌ای در این مقام رسیدی؟
گفت: به لقمه ای کم از لقمه ای و به دستی کوتاهتر از دستی و کسی که می‌خورد و می‌گرید با کسی که می‌خورد و می‌خندد برابر نبود.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که لقمه‌ای کم می‌خورد و دستی کوتاه‌تر دارد، با کسی که لقمه‌ای بزرگتر می‌خورد و دستش بلندتر است، برابر نیست. همچنین، کسی که در حال خوردن است و اشک می‌ریزد، با کسی که می‌خورد و می‌خندد، یکی نیست.
پس گفت: حلال اسراف نپذیرد.
هوش مصنوعی: پس گفت: اسراف را حلال نمی‌داند.
یکی از او پرسید: چه چیز نان خورش کنم؟
هوش مصنوعی: یکی از آنها از دیگری پرسید: چه چیزی را با نان بخورم؟
گفت: عافیت نان خورش کن.
هوش مصنوعی: او گفت: برای خودت آرامش را در خوراکت ایجاد کن.
نقل است که مدت چهل سال او را بریان آرزو می‌کرد و بهاء آن او را به دست نیامده بود، و گویند سالها بود تا دلش باقلا می‌خواست و نخورده بود.
هوش مصنوعی: نقل شده که او به مدت چهل سال آرزو داشت که بریان بخورد، اما هرگز نتوانست آن را به دست آورد. همچنین می‌گویند سال‌ها بود که دلش می‌خواست باقلا بخورد، اما هرگز آن را نخورده بود.
نقل است که هرگز آب از جویی که سلطانیان کنده بودندی نخوردی.
هوش مصنوعی: گفته می‌شود که هرگز از آبی که پادشاهان حفر کرده بودند، نوشیدی.
یکی از بزرگان گفت: به نزد بشر بودم، سرمایی بود سخت. او را دیدم برهنه، می‌لرزید. گفتم: یا با نصر!در چنین وقت جامه زیادت کنند، تو بیرون کرده ای؟
هوش مصنوعی: یکی از افراد بزرگ می‌گوید: به نزد انسانی رفتم که بسیار سردش بود. او را دیدم که بدون لباس می‌لرزد. به او گفتم: ای نصر! در چنین زمانی باید لباس بیشتری بپوشند، چرا تو لباس‌ات را درآورده‌ای؟
گفت: درویشان را یاد کردم و مال نداشتم که به ایشان مواسات کنم. خواستم که به تن موافقت کنم.
هوش مصنوعی: گفت: به درویشان فکر کردم و چون مال نداشتم که به آن‌ها کمک کنم، تصمیم گرفتم حداقل با آنان همدردی کنم.
از او پرسیدند بدین منزلت از بچه رسیدی؟
هوش مصنوعی: از او سوال کردند که چگونه به این مقام و جایگاه رسیده‌ای؟
گفت: بدانکه حال خویش از غیر خدای پنهان داشتم، جمله عمر.
هوش مصنوعی: گفت: بدان که تمام عمرم را از غیر خدا پنهان نگه داشتم.
گفتند: چرا سلطان را وعظ نکنی که ظلم بر ما می‌رود؟
هوش مصنوعی: گفتند: چرا به سلطان نصیحت نمی‌کنی که ظلمی بر ما روا می‌دارد؟
گفت: خدای را از آن بزرگتر دانم که من او را پیش کسی یاد کنم که او را داند. تا بدان چه رسد که او را نداند.
هوش مصنوعی: او گفت: من خدا را از آنچه که بتوانم او را در کنار شخص دیگری یاد کنم، بزرگتر می‌دانم، زیرا کسی که خدا را می‌شناسد نیازی به یادآوری او ندارد و کسانی که او را نمی‌شناسند هم نمی‌توانند او را درک کنند.
احمد بن ابراهیم المطلب گفت: بشر مرا گفت که معروف را بگوی که چون نماز کنم به نزدیک تو آیم. من پیغام بدادم. منتظر می‌بودیم، نماز پیشین بکردیم، نیامد. نماز دیگر بگزاردیم، نیامد. نماز خفتن بگزاردیم، با خویشتن گفتم سبحان الله، چون بشر مردی، خلاف کند؟ واین عجب است. و چشم همی داشتم و بر در مسجد همی بودیم تا بشر بیامد. سجاده خویش برگرفت و روان شد. چون به دجله رسید بر آب برفت و بیامد، و حدیث کردند تا وقت سحر بازگشت، و همچنان برآب برفت. من خویشتن از بام بینداختم و آمدم و دست و پای او را بوسه دادم، گفتم: مرا دعایی بکن، دعا کرد و گفت: آشکارا مکن تا زنده بود. با هیچ کس نگفتم.
هوش مصنوعی: احمد بن ابراهیم المطلب می‌گوید که بشری به او گفت که معروف را پیدا کند و از او بخواهد که وقتی نماز می‌خواند، به نزد او بیاید. او پیغام داد و منتظر ماندند. نماز اول را خواندند، اما بشر نیامد. نماز بعدی را هم خواندند و باز هم خبری نشد. بعد از نماز خفتن، با خود گفت سبحان الله، چطور ممکن است بشری که مرد خوبی است، خلاف کند؟ این واقعاً عجیب بود. او همچنان در انتظار بود و بر در مسجد ایستاده بود تا اینکه در نهایت بشر آمد. بعد از آن، سجاده‌اش را برداشت و به سمت دجله حرکت کرد. وقتی به دجله رسید، روی آب راه رفت و دوستی با او برقرار کردند تا وقتی که به وقت سحر برگشت. او همچنان روی آب می‌رفت. احمد تصمیم گرفت و از بام پایین آمد و به او رسید و دست و پایش را بوسید. از او خواست که برایش دعا کند. بشر دعا کرد و از او خواست که این موضوع را تا زمانی که زنده است، پنهان نگه دارد. احمد نیز تا آن زمان با هیچ کس درباره این موضوع صحبت نکرد.
نقل است که جماعتی بر او بودند و او در رضا سخن می‌گفت. یکی از ایشان گفت: یا ابا نصر! هیچ چیز از خلق قبول نمی‌کنی بر ای جاه را. اگر محققی در زهد، و روی از دنیا بگردانیدی از خلق چیزی می‌ستان تا جاهت نماند در چشم خلق و آنچه از ایشان. می‌ستانی در خفیه به درویشان می‌ده و بر توکل می‌نشین و قوت خویش از غیب می‌ستان.
هوش مصنوعی: روایت شده است که عده‌ای دور او جمع شده بودند و او در مورد رضایت صحبت می‌کرد. یکی از حاضران به او گفت: ای ابا نصر! هیچ چیز از مردم نمی‌پذیری به خاطر مقام و جاه. اگر حقیقتاً در راه زهد و ترک دنیا گام برداشته‌ای، از مردم چیزی نمی‌گیری تا جایگاهت در نظر آنها خراب نشود. آنچه از آنها می‌گیری به‌طور پنهانی به درویشان بده و بر توکل تکیه کن و روزی‌ات را از غیب دریافت کن.
این سخن عظیم سخت می‌آمد بر اصحاب بشر. گفت: جواب بشنوید. آنگه گفت: فقرا سه قسم اند: یک قسم آنند که هرگز سوال نکنند و اگر بدهندشان نیز نگیرند، این قوم روحانیان اند که چون خداوند را سوال کنند هرچه خواهند خدا بدهد، و اگر سوگند به خدای دهند در حال حاجت ایشان روا شود. یک قسم دیگر آنانند که سوال نکنند و اگر بدهند قبول کنند و این قوم از اوسط اند، و ایشان بر توکل ساکن باشند برخدای تعالی، و این قوم آنها اند که بر مائده ای خلد نشینند. و یک قسم آنند که به صبر نشینند و چندانکه توانند وقت نگاه دارند، و دقع دواعی می‌کنند.
هوش مصنوعی: این سخن بزرگ بر انسان‌ها گران آمد. سپس گفت: به جواب گوش دهید. او توضیح داد: فقرا به سه دسته تقسیم می‌شوند: گروه اول، افرادی هستند که هرگز سؤال نمی‌کنند و حتی اگر به آن‌ها چیزی بدهند، قبول نمی‌کنند. این گروه از روحانیان هستند که وقتی از خداوند می‌خواهند، هر چه بخواهند، خداوند به آن‌ها می‌دهد. اگر هم برای رفع حاجت خود سوگند به خدا بخورند، حاجتشان برآورده می‌شود. گروه دوم، افرادی هستند که سؤال نمی‌کنند اما اگر به آن‌ها چیزی بدهند، آن را قبول می‌کنند. این گروه در وسط قرار دارند و بر توکل به خداوند اصرار دارند و از نعمت‌های بهشتی بهره‌مند می‌شوند. گروه سوم، افرادی هستند که با صبر پیش می‌روند و تا جایی که می‌توانند زمان را سپری می‌کنند و از وسوسه‌ها دوری می‌کنند.
آن صوفی چون جواب بشنود گفت: راضی گشتم بدین سخن. خداوند از تو راضی باد!
هوش مصنوعی: صوفی پس از شنیدن جواب، گفت: از این سخن خوشحال شدم. امید و دعا می‌کنم که خداوند از تو راضی باشد!
و بشر گفت: به علی جرجانی رسیدم. بر چشمة آبی بود. چون مرا بدید گفت: آیا امروز چه گناه کردم که آدمی را می‌بینم؟
هوش مصنوعی: بشر گفت: من به علی جرجانی رسیدم. او کنار یک چشمه آب نشسته بود. وقتی مرا دید، پرسید: امروز چه گناهی کرده‌ام که یک آدمی را می‌بینم؟
گفت: از پس او بدویدم، گفتم: مرا وصیتی کن. گفت فقرا را در برگیر، و زیستن با صبر کن. و هوا را دشمن گیر، و مخالفت شهوات کن، و خانه خود ا امروز خالی تر از لحد گردان. چنانکه خانه تو چنان بود که آن روز که در لحدت بخوابانند مرفه و خوش به خدای توانی رسید.
هوش مصنوعی: او گفت: به دنبالش رفتم و از او خواستم که وصیتی به من کند. او گفت: نیازمندان را در آغوش بگیر و با صبر زندگی کن. نفس خود را دشمن بگیر و با خواسته‌های نفسانی‌ات مقابله کن. سعی کن امروز خانه‌ات را از هر چیز اضافی خالی کنی، تا زمانی که در آخرت به خواب ابدی بروی، خانه‌ات تمیز و راحت باشد.
نقل است که گروهی بر بشر آمدند که از شام آمده ایم و، به حج رویم. رغبت کنی با ما؟
هوش مصنوعی: گروهی آمده‌اند و می‌گویند که از شام آمده‌اند و قصد دارند به حج بروند. آیا تمایل داری که با ما همراه شوی؟
گفت: به سه شرط: یکی آنکه هیچ برنگیریم، و هیچ نخواهیم، و اگر چیزی مان دهند نپذیریم.
هوش مصنوعی: گفت: به سه شرط: اول این که هیچ چیزی را برنگیرم، دوم این که هیچ چیزی نخواهم، و اگر چیزی به من بدهند، قبول نکنم.
گفتند: ناخواستن و برنا گرفتن توانیم اما اگر فتوحی پدید آید نتوانیم که نگیریم.
هوش مصنوعی: گفتند: ما می‌توانیم از چیزهایی که نمی‌خواهیم دوری کنیم و جوانی را حفظ کنیم، اما اگر فرصتی به وجود بیاید، نمی‌توانیم آن را نادیده بگیریم.
گفت: شما توکل برزاد حاجیان کرده اید و این بیان آن سخن است که در جواب آن صوفی گفته است که اگر در دل کرده بودی که هرگز از خلق چیزی قبول نخواهم کرد، این توکل بر خدای بودی.
هوش مصنوعی: او گفت: شما به حاجیان اعتماد کرده‌اید و این همان حرفی است که آن صوفی در جواب گفته است. اگر در دل خود تصمیم می‌گرفتی که هرگز از مردم چیزی نپذیری، این واقعاً توکل به خدا بود.
«نقلست که بشر گفت روزی بخانة درآمدم مردی را دیدم گفتم تو کیستی که بی دستوری درآمدی گفت برادر تو خضرم گفتم رعا کن مرا گفت خدای گزاردن طاعت خود بر تو آسان گرداناد و گفت طاعت تو بر تو پوشیده گرداناد»
هوش مصنوعی: روزی بشر به خانه‌ای وارد شد و مردی را دید. از او پرسید کیستی که بدون هیچ دستوری وارد شده‌ای؟ مرد پاسخ داد: «من برادر تو خضر هستم.» بشر گفت: «مراقب باش،» و مرد ادامه داد: «خداوند طاعت و عبادت را بر تو آسان می‌گرداند و به تو این قدرت را می‌دهد که طاعتت بر تو پوشیده باشد.»
نقل است که یکی با بشر مشورت کرد که دوهزار درم دارم. حلال می‌خواهم که به حج شوم.
هوش مصنوعی: روزی کسی با انسانی مشورت کرد و گفت: من دوهزار درم دارم و می‌خواهم با آن‌ها حلال کنم تا به حج بروم.
گفت: توبه تماشا می‌روی. اگر برای رضای خدای می‌روی برو وام کسی بگزار، یا بده به یتیم و به مردی مقل حال، که آن راحت که به دل مسلمانی رسد از صد حج اسلام پسندیده تر.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر به تماشای توبه می‌روی، اگر این کار را برای رضای خدا انجام می‌دهی، بهتر است که به جای آن، قرض کسی را بدهی یا به یتیمی کمک کنی و یا به مردی که در تنگناست یاری برسانی، چون راحتی که به دل یک مسلمان می‌رسد، از صد حج با اهمیت‌تر است.
گفت: رغبت حج بیشتر می‌بینم.
هوش مصنوعی: او گفت: علاقه‌مندی‌ام به حج بیشتر شده است.
گفت: از آنکه مالها نه از وجه نیکو به دست آورده ای، تا بناوجوه خرج نکنی قرار نگیری.
هوش مصنوعی: او گفت: چون ثروت را از راه نادرست به دست آورده‌ای، نمی‌توانی به آرامش برسدی مگر اینکه آن را به شیوه‌ای خوب و درست خرج کنی.
نقل است که بشر بر گورستان گذر کرد. گفت: همه اهل گورستان را دیدم، بر سر کوه آمد و شغبی در ایشان افتاده و با یکدگر منازعه می‌کردند، چنانکه کسی قسمت کند چیزی.
هوش مصنوعی: روایت شده است که فردی از کنار گورستان عبور کرد. او اظهار داشت که همه اهالی گورستان را مشاهده کرد و سپس بر فراز کوه رفت. در آنجا دید که بین آنان اختلافی به وجود آمده و در حال نزاع با یکدیگر هستند، گویی که کسی در حال تقسیم چیزی میان آنهاست.
گفتم: بار خدایا! مرا شناسا گردان تا این چه حال است؟ مرا گفتند آنجا برو و بپرس. رفتم و پرسیدم. گفتند: یک هفته است که مردی از مردان دین بر ما گذر کرد و به سه بار قل هو الله احد برخواند، و ثواب به ما داد. یک هفته است تا ما ثواب آن را قسمت می‌کنیم. هنوز فارغ نگشته ایم.
هوش مصنوعی: گفتم: بار خدایا! مرا آگاه کن تا بدانم این چه حالتی است. به من گفتند به آنجا برو و سوال کن. رفتم و پرسیدم. گفتند: یک هفته است که مردی از عالمان دین به ما عبور کرده و سه بار «قل هو الله احد» را خوانده است و بعد ثواب آن را به ما داده. از آن زمان، یک هفته می‌گذرد و ما هنوز مشغول تقسیم ثواب آن هستیم و هنوز کارمان تمام نشده است.
نقل است که بشر گفت: مصطفی را صلی الله علیه و سلم به خواب دیدم. مرا گفت: ای بشر! هیچ می‌دانی که چرا خدای تعالی برگزید تو را از میان اقران تو؟ و بلند گردانید درجه تو؟
هوش مصنوعی: داستانی نقل شده که بشر خواب پیامبر اسلام، مصطفی (ص)، را می‌بیند. در این خواب پیامبر به او می‌گوید: ای بشر! آیا می‌دانی چرا خداوند تو را از میان هم‌نسل‌هایت برگزیده و مقام تو را بالا برده است؟
گفتم: نی رسول الله!
هوش مصنوعی: گفتم: نه، ای فرستاده‌ی خدا!
گفت: به سبب آنکه متابعت سنت من کردی و صالحان را حرمت نگاه داشتی، و برادران نصیحت کردی و اصحاب مرا و اهل بیت مرا دوست داشتی، خدای تعالی تو را از این جهت به مقام ابرار رسانید.
هوش مصنوعی: او گفت: از آنجا که تو به سنت من پایبند بودی و به نیکوکاران احترام گذاشتی، برادرانت را نصیحت کردی و دوستان و اهل بیت مرا دوست داشتی، خدای تعالی به خاطر این اعمال نیک تو را به مقام نیکان رسانده است.
نقل است که بشر گفت: یک شب مرتضی را به خواب دیدم. گفتم: مرا پندی ده! گفت: چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان برای طلب ثواب رحمان، و از آن نیکوتر تکبر درویشان بر توانگران، از اعتماد بر کرم آفریدگار جهان.
هوش مصنوعی: نقل قولی وجود دارد که فردی می‌گوید: شب گذشته مرتضی را در خواب دیدم و از او خواستم که من را نصیحت کند. او گفت: خوبی و مهربانی ثروتمندان نسبت به نیازمندان برای کسب پاداش الهی بسیار ارزشمند است، اما از آن نیز باارزش‌تر، خودپسندی نیازمندان نسبت به ثروتمندان است که ناشی از اعتماد به بخشندگی و رحمت خالق هستی است.
نقل است که اصحاب را گفت: سیاحت کنید که چون آب روان بود خوش گردد، و چون ساکن شود متغیر و زرد شود.
هوش مصنوعی: گفته شده است که به یاران فرمودند: سفر کنید، زیرا وقتی آب روان باشد، خوشبو و تازه می‌شود، اما زمانی که بایستد و ساکن گردد، تغییر رنگ داده و زرد می‌شود.
و گفت هر که خواهد که در دنیا عزیز باشد، و در آخرت شریف، گو از سه چیز دور باش: از مخلوقان حاجت مخواه؛ و کس را بدمگوی و به مهمانی کس مرو.
هوش مصنوعی: هر کسی که خواهان احترام و بزرگی در این دنیا و همچنین جایگاهی والا در آخرت است، باید از سه چیز پرهیز کند: از مخلوقات چیزی نخواهد؛ به کسی بد نگوید؛ و به مهمانی کسی نرود.
و گفت: حلاوت آخرت نیابد آنکه دوست دارد که مردمان وی را بدانند.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که دوست دارد مردم او را بشناسند، طعم لذت‌های آخرت را نخواهد چشید.
و گفت: اگر در قناعت هیچ سود نیست جز به عزت زندگانی کردن کفایت است.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر قناعت هیچ فایده‌ای ندارد، حداقل با عزت زندگی کردن کافی است.
و گفت: اگر دوست داری که خلق تو را بدانند این دوستی سر محبت دنیا بود.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر می‌خواهی که مردم تو را بشناسند، این دوستی ناشی از محبت دنیوی است.
و گفت: هرگز حلاوت عبادت نیابی تا نگردانی میان خود و میان شهوات دیوار آهنین.
هوش مصنوعی: او گفت: هرگز لذت عبادت را حس نخواهی کرد تا زمانی که بین خود و خواسته‌های نفسانی‌ات یک دیوار آهنین ایجاد نکنی.
و گفت: سخت ترین کارها سه است: به وقت دست تنگی سخاوت، و ورع در خلوت و سخن گفتن پیش کسی که از او بترسی.
هوش مصنوعی: او گفت: سخت‌ترین کارها سه چیز است: اول، در زمانی که خودت به چیزی نیاز داری، سخاوت کردن. دوم، خودداری و پرهیزکاری در زمان تنهایی. و سوم، صحبت کردن در حضور شخصی که از او می‌ترسی.
و گفت: ورع آن بود که از شبهات پاک بیرون آیی. و محاسبه نفس در هر طرفة العینی پیش گیری.
هوش مصنوعی: او گفت: پرهیزکاری این است که از شک و تردیدها دور شوی و در هر لحظه، به حساب خود رسیدگی کنی.
و گفت: زهد ملکی است که قرار نگیرد، مگر در دلی خالی.
هوش مصنوعی: زهد، نوعی حالت روحی است که تنها در قلبی خالی از دنیا و تعلقات مادی می‌تواند سکونت کند.
و گفت: اندوه ملکی است که چون جایی قرار گرفت رضا ندهد که هیچ چیز با او قرار گیرد.
هوش مصنوعی: او گفت: اندوه مانند یک ملک است که وقتی در جایی مستقر می‌شود، هیچ چیزی نمی‌تواند با آن در آرامش باشد.
و گفت: فاضلترین چیزی که بنده ای را داده اند معرفت است. و الصبر فی الفقر.
هوش مصنوعی: او گفت: بهترین چیزی که به یک بنده داده شده، معرفت است و همچنین صبر در برابر فقر.
و گفت: اگر خدای را خاصگان اند عارفان اند.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر خداوند کسانی را برای خود انتخاب کرده است، آن افراد عارفان هستند.
و گفت: صوفی آن است که دل صافی دارد با خدای.
هوش مصنوعی: او گفت: صوفی کسی است که دل پاک و روشنی با خداوند دارد.
و گفت: عارفان قومی اند که نشناسند، مگر خدای؛ و ایشان را گرامی ندارند مگر برای خدای.
هوش مصنوعی: عارفان افرادی هستند که فقط خدا را می‌شناسند و جز برای خدا، کسی را گرامی نمی‌دارند.
و گفت: هرکه خواهد که طعم آزادی بچشد گو سر را پاک گردان.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که می‌خواهد طعم آزادی را بچشد، باید به طور کامل خود را از قید و بندهای ذهنی و اجتماعی آزاد کند.
و گفت: هرکه عمل کند خدای را به صدق، وحشتی عظیم با خلقش پیش آید.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس با صداقت به کار کند، وحشتی بزرگ در میان مردم برای او به وجود خواهد آمد.
و گفت: سلامی بر ابنای دنیا کنید، به دست داشتن سلام بر ایشان
هوش مصنوعی: و گفت: به فرزندان دنیا سلامی بدهید و آن را به دست ایشان برسانید.
و گفت: نگریستن بر بخیل دل را سخت گرداند.
هوش مصنوعی: او گفت: نگاه کردن به بخیل، دل را به شدت آزرده می‌کند.
و گفت: ادب دست به داشتن میان برادران، ادب است.
هوش مصنوعی: او گفت: رعایت ادب در روابط میان برادران بسیار مهم است.
و گفت: با هیچ کس ننشستم و هیچکس با من ننشست که چون از هم جدا شدیم مرا یقین نشدکه اگر به هم ننشستیمی هر دو را به بودی.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ‌گاه با هیچ‌کس در جمع ننشستم و هیچ‌کس هم با من ننشست. به همین دلیل، وقتی که از یکدیگر جدا شدیم، مطمئن نبودم که اگر با هم نشسته بودیم، اوضاع بهتری برای هر دوی ما پیش می‌آمد.
و گفت: من کاره مرگم و کاره مرگ نبود مگر کسی که در شک بود.
هوش مصنوعی: او گفت: من مسئول مرگ هستم و مرگ به کسی تعلق دارد که در تردید باشد.
و گفت: کامل نباشی تا دشمن تو ایمن نبود.
هوش مصنوعی: او گفت که اگر کامل نباشی، هیچ زمان نمی‌توانی از دشمن خود مطمئن باشی.
و گفت: اگر خدای را طاعت نمی‌داری، باری معصیتش مکن.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر نمی‌خواهی خدا را اطاعت کنی، حداقل معصیت او را انجام نده.
یکی در پیش او گفت: توکلت علی الله.
هوش مصنوعی: یکی در حضور او گفت: به خدا اعتماد می‌کنم.
بشر گفت: بر خدای دروغ می‌گویی. اگر بر او توکل کرده بودی، بدانچه او کند راضی بودی.
هوش مصنوعی: انسان گفت: تو به خدا دروغ می‌گویی. اگر به او اعتماد داشتی، به آنچه او انجام می‌دهد راضی می‌شدی.
و گفت: اگر تو را چیزی عجب آید از سخن گفتن خاموش باش و چون از خاموشی عجب آید سخن گوی.
هوش مصنوعی: او گفت: اگر چیزی در صحبت کردن برایت عجیب به نظر می‌رسد، بهتر است ساکت باشی و وقتی از سکوتت تعجب کردند، آن‌گاه حرف بزن.
و گفت: اگر همه عمر در دنیا به سجده شکر مشغول گردی، شکر آن نگزارده باشی که او در ازل حدیث دوستان کرد. جهد کن تا از دوستان باشی.
هوش مصنوعی: او گفت: حتی اگر تمام عمر خود را در دنیا در حال سجده و شکرگزاری باشی، باز هم شکر آن را نکرده‌ای که خدا در ابتدا درباره دوستانش سخن گفت. سعی کن که از دوستان او باشی.
چون وقت مرگش درآمد در اضطرابی عظیم بود و در حالتی عجب. گفنتند: مگر زندگانی را دوست می‌داری؟
هوش مصنوعی: زمانی که مرگش نزدیک شد، در اضطرابی عمیق و حالتی عجیب به سر می‌برد. به او گفتند: آیا هنوز به زندگی علاقه‌مندی؟
گفت: نی!ولیکن به حضرت پادشاه پادشاهان شدن صعب است.
هوش مصنوعی: گفت: نه! اما به دست آوردن مقام پادشاهی پادشاهان کار دشواری است.
نقل است که در مرض موت بودی و یکی درآمد و از دست تنگی روزگار شکایت کرد. پیراهن بدو داد و پیراهنی به عاریت بستد و بدان پیرهن به دار آخرت خرامید.
هوش مصنوعی: روزی یکی به عیادت فردی در حال مرگ آمد و از مشکلات و تنگدستی‌های زندگی خود گلایه کرد. آن فرد در حال مرگ پیراهنی به او داد و پیراهنی از او قرض گرفت. سپس با همان پیراهن به دنیای دیگر رفت.
نقل است که تا بشر زنده بود هرگز در بغداد هیچ ستور روث نینداخته بود، درراه - حرمت او را که پای برهنه رفتی- یک شب مردی ستوری داشت. ستور را دید که در راه روث افگند. فریاد برآورد: که بشر حافی نماند.
هوش مصنوعی: گفته شده که تا زمانی که انسان‌ها در بغداد حضور داشتند، هرگز هیچ حیوانی مدفوعی در خیابان‌ها نریخته بود. یک شب، مردی که سوار بر مرکبش بود، متوجه شد که حیوانش در وسط راه مدفوع کرده است. او با صدای بلند فریاد زد که انسان‌های پای برهنه برای او باقی نمانده‌اند.
نگرستند، چنان بود. گفند: به چه دانستی؟
هوش مصنوعی: به یکدیگر نگاه کردند و همچنان بود. گفتند: چطور این را فهمیدی؟
گفت: بدانکه تا او زنده بود در جمله راه بغداد روث ستوری دیده نبود. این برخلاف عادت دیدم، دانستم که بشرنمانده است.
هوش مصنوعی: او گفت: بدان که تا آن فرد زنده بود، در تمام راه بغداد هیچ زباله‌ای دیده نمی‌شد. این امر برخلاف معمول به نظر می‌رسید و من فهمیدم که انسانیت در حال افول است.
بعد از مرگ او را به خواب دیدند. گفتند: خدای با تو چه کرد؟
هوش مصنوعی: بعد از مرگ او، دوستانش او را در خواب دیدند و از او پرسیدند: "خدا با تو چه کار کرد؟"
گفت: با من عتاب کرد. گفت: در دنیا ا زمن چرا چندین ترسید ی؟ اما علمت ان الکرم صفتی. ندانستی که کرم صفت من است؟
هوش مصنوعی: او گفت: با من با تندی صحبت کرد. گفت: چرا در این دنیا از من اینقدر ترسیدی؟ اما تو می‌دانی که دست و دلم باز است. نمی‌دانی که بخشندگی یکی از ویژگی‌های من است؟
دیگری به خواب دید پرسید که: حق با تو چه کرد؟
هوش مصنوعی: شخصی در خواب دید که می‌پرسد: حق با تو چه کار کرد؟
و گفت: مرا آمرزید و فرمود کل یا من لم یاکل و اشرب یا من لم یشرب لاجلی. بخور ای آنکه از برای ما نخوردی و بیاشام ای آنکه از برای ما نیاشامیدی.
هوش مصنوعی: او گفت: مرا ببخش و فرمود: ای کسی که برای ما نخوردی و نیاشامیدی، بخور و بیاشام.
دیگری به خوابش دید. و گفت: خدای با تو چه کرد؟
هوش مصنوعی: شخص دیگری او را در خواب دید و از او پرسید: خدا با تو چه کرد؟
گفت: مرا بیامرزید و یک نیمه از بهشت مرا مباح گردانید، و مرا گفت یا بشر! تا بودی اگر مرا در آتش سجده کردی، شکر آن نگزاردی که تو را در دل بندگان خود جای دادم.
هوش مصنوعی: گفت: مرا ببخشید و نیمه‌ای از بهشت را برای من آزاد بگذارید. سپس اضافه کرد: ای انسان! هر چند که تو سجده‌ات را در آتش انجام دادی، اما شکر و سپاس این را به جا نیاوردی که من تو را در دل بندگان خود قرار دادم.
دیگری به خوابش دید. گفت: خدای با تو چه کرد؟
هوش مصنوعی: دیگری خواب او را دید و از او پرسید: خدا با تو چه کرد؟
گفت: فرمان آمد که مرحبا ای بشر! آن ساعتی که تو را جان بر می‌داشتند هیچ نبود در روی زمین از تو دوست تر.
هوش مصنوعی: گفت: دستوری رسید که سلام بر تو ای انسان! در لحظه‌ای که جانت را می‌گرفتند، هیچ کس در روی زمین برای من محبوب‌تر از تو نبود.
نقل است که یک روز ضعیفه ای بر امام احمد حنبل آمد و گفت: بر بام، دوک می‌ریسم و مشعله ای ظاهر گردد از آن خلیفه که می‌گذرد. به روشنایی آن مشعله، گاه هست که چند پاره دوک می‌ریسم. روا بود یا نه؟
هوش مصنوعی: روزی زن ضعیفی به امام احمد حنبل مراجعه کرد و گفت: من در حالی که بر بام نشسته‌ام، مشعله‌ای می‌بینم که از آن خلیفه‌ای می‌گذرد و من در روشنایی آن مشعله، گاهی چند تکه دوک می‌ریسم. آیا این کار جایز است یا نه؟
احمد گفت: تو باری که یی که این دامنت گرفته است، که این عجب است؟
هوش مصنوعی: احمد گفت: تو چه بار سنگینی بر دوش داری که اینقدر عجیب و غریب است؟
گفت: من خواهر بشر حافی ام.
هوش مصنوعی: او گفت: من خواهر بشر حافی هستم.
احمد زار بگریست و گفت: این چنین تقوی جز از خاندان بشر حافی بیرون نیاید، و و گفت: تو را روا نبود، زینهار، گوش دار تا آب صافی تیره نشود، و اقتدا بدان مقتدای پاک کن - برادر خویش - تا چنان شوی که اگر خواهی تا در مشعلة ایشان دوک ریسی دست تو، تو را طاعت ندارد. برادرت چنان بود که هرگاه - که دست به طعامی دراز کردی، که شبهت بودی - دست او طاعت نداشتی.
هوش مصنوعی: احمد با صدای بلند گریست و گفت: این‌طور تقوا فقط از خانواده پرهیزکاران واقعی به وجود می‌آید. او ادامه داد: تو نباید به این کار دست بزنی، پس مراقب باش که آب زلالِ پاک تیره نشود و از برادر خود پیروی کن، تا به آن مرتبه برسی که اگر بخواهی با مشعل آن‌ها، خود را از کارها بازداری. برادرت این‌گونه بود که هر وقت دست به غذایی می‌بردی، که شبیه آن باشد، او تو را به طاعت وا نمی‌داشت.
گفتی: مرا سلطانی است که دل گویند. او را رغبت تقوی است. من یارای آن ندارم که بی دستور او سفر کنم.
هوش مصنوعی: تو می‌گویی: من پادشاهی دارم که دل نامیده می‌شود. او به پرهیزکاری علاقه دارد. من قدرت این را ندارم که بدون فرمان او به سفر بروم.

حاشیه ها

1403/04/15 00:07
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

نقل است که یکی با بِشر مشورت کرد که دوهزار درهم دارم. حلال می‌خواهم که به حج شوم.

گفت: تو به تماشا می‌روی. اگر برای رضای خدای می‌روی برو وام کسی بگزار(بدهیِ بدهکاران فقیر را پرداخت کن)، یا بده به یتیم و یا به مردی مُقِل حال (تنگدست)، که آن راحتی که به دلِ مسلمانی رسد از صد حج اسلام پسندیده تر.

گفت: رغبت حج بیشتر می‌بینم.

گفت: از آنکه مالها نه از  وجهِ (راه و روش) نیکو به دست آورده ای،

تا به ناوجوه(ناشایست) خرج نکنی قرار نگیری!

1403/04/15 00:07
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

نقل است که بشر گفت: یک شب مرتضی(حضرت علی) را به خواب دیدم.

گفتم: مرا پندی ده!

گفت: چه نیکوست شفقّتِ توانگران بر درویشان برای طلبِ ثوابِ رحمان(خدا)،  و از آن نیکوتر تکبر درویشان بر توانگران، از اعتماد بر کرمِ آفریدگار جهان.