بخش ۷ - حكایت آدم علیه السلام
جزو و کل با یکدگر جمع آمدند
پای تا سر دیدهٔ شمع آمدند
از یقین نور تجلّی چون بتافت
خاک مرده روح روحانی بیافت
شد نفخت فیه من روحی، نثار
سرّ جانان گشت بر خاک آشکار
چل صباح آن جهانی بر گذشت
تا وجود آدم از گل زنده گشت
جزو و کل شد چون فرو شد جان بجسم
کس نسازد زین عجائب تر طلسم
جسم آدم صورت جان گشت کل
گشت پیدا راه عزّ و راه ذل
عشق و عقل و فهم و ادراک و یقین
حزن و شوق و ذوق ازو شد کفر و دین
آدم آنگه چشم معنی باز کرد
روی جانان دید و آنگه ناز کرد
دید آنگه جنّت و حور و قصور
گشت از نور تجلّی پر زنور
آسمان دید وزمین و چرخ و ماه
کرد در اشیا یکایک او نگاه
بود تا بابود کلّی سیر کرد
آنگهی آهنگ کنج دیر کرد
دید خود را روشن و آراسته
جمله از نور تجلّی خاسته
عطسهء آمد ورا، سوی دماغ
گفت او الحمدللّه از فراغ
در تماشای بهشت او باز ماند
حق تعالی از میان جان بخواند
گفت ای روشن بتو بود وجود
این بگفت و اوفتاد اندر سجود
سجده کرد و گفت ای دانای راز
کار این بیچاره بر کلّی بساز
این چه اسرارست و من خود کیستم
اندرین جا گاه بهر چیستم
از کدامین ره بدینجا آمدم
عاجز و بی دست و بی پا آمدم
خالقا بیچارهٔ را هم ترا
همچو موری لنگ در راهم ترا
عشق آمد پرده از رخ برگرفت
آدم بیچاره را در بر گرفت
در خطاب آمد که دریاب آدمی
تا ابد چشم و چراغ عالمی
از دم حق آمدی آدم تویی
اصل کرّمنا بنی آدم تویی
خویش را بشناس در زیر و زبر
سجده کردندت ملایک سر بسر
در زمین و آسمان لشکر تراست
جسم و جان و جزو کل یکسر تراست
قبله گاه آفرینش آمدی
پای تا سر عین بینش آمدی
باز چون در راه حق بالغ شدی
تا ابد از جسم و جان فارغ شدی
آنچه دیدی و آنچه بینی آن تویی
خویش را بشناس صد چندان تویی
اولش اسما همه تعلیم داد
آنگه او را سلّموا تسلیم داد
گفت آدم ای کریم لایزال
حی و قیوم و رحیم و ذوالجلال
ای دل آدم بتو گشته سرور
غرقه گشته در میان نار و نور
من به تو پیدا شدم پیدا بُدی
تو بگو تا تو به که پیدا شدی؟
حق تعالی گفت گستاخی مکن
میندانی تا چه میگوئی سخن
راز ما هم ما بدانیم از نخست
هم بگویم با تو کاین هم حقّ تست
تو بمن پیدا شدی و من بتو
گشته پیدا صنعهای من بتو
لیک مقصود من از تو یک کس است
از همه نسل تو ما را او بس است
نام او سلطان محمد آمدست
طاهر و محمود و احمد آمدست
گرنه او بودی نبودی کاینات
گر نه او بودی نبودی این صفات
گرنه او بودی نبودی ماه و خور
گرنه او بودی نبودی بحر و بر
گرنه او بودی نبودی آسمان
گرنه او بودی نبودی جسم و جان
گرنه او بودی نبودی اسم تو
کی بدی هرگز نشان جسم تو
گرنه او بودی نبودی انبیا
گرنه او بودی نبودی اولیا
گرنه او بودی نبودی این زمین
عرش و کرسی با مکان و با مکین
گرنه او بودی نبودی این بهشت
نور او خاک وجود تو سرشت
گرنه او بودی نبودی این جهان
خوب و زشت و آشکارا و نهان
گرنه او بودی شفاعت خواه تو
کی شدی پیدا در این جا راه تو
آفرینش را جز او مقصود نیست
پاک دامن تر ازو موجود نیست
وصف پیغمبر چو آدم گوش کرد
یک زمان از شوق، جان بیهوش کرد
گفت میخواهم که بینم روی او
تا شوم من گرد خاک کوی او
حق تعالی گفت نور او ببین
کان نهادم من ترا اندر جبین
لیک بنگر این زمان از دست راست
تا ببینی آنچه مقصود تراست
چون نظر آدم بدست راست کرد
آنچه او از حق تعالی خواست کرد
دید آدم عرش با لوح و قلم
بعد از آن، آن نور عالم زد علم
شعلهٔ زد نور پاک مصطفی
کرد روشن هم زمین و هم سما
نور عالی هر دو عالم در گرفت
آدم از آن نور مانده در شگفت
چشم آدم شورشی آغاز کرد
بعد از آن بر هم نهاد وباز کرد
ناخن آدم از آن روشن ببود
روی آدم همچو آئینه نمود
بر سر هر ناخنی دیدآدمی
بود پیدا هر یکی را عالمی
آدم از آن شوق بیهوش اوفتاد
در نبود وبود، خاموش اوفتاد
گفت این فرزند خاص الخاص تست
ره نمای توبهٔ و اخلاص تست
آدم آنگه پس دعاآغاز کرد
هر دو کف بر روی خود او باز کرد
گفت آدم یا اله العالمین
راحم و رحمن و خیر النّاصرین
آدم بیچاره را توفیق بخش
دیدهٔ جانش ره تحقیق بخش
رحمتی کن بر تمامت جزو و کل
آدم مسکین مگردان عین ذل
در موافق جملهٔ کروّبیان
جمله آمین گوی بودند آن زمان
چون دو دست خویش بر روی آورید
آدم آنگه سوی جنّت بنگرید
آنچنانش سکر عشق آورده بود
کز میان پرده فوقش پرده بود
یک زمان در خواب شد بیهوش او
بود از آن مستی عجب مدهوش او
ناگهان در خواب اندر خواب دید
صورتی چون ماه و خور گشتی پدید
صورتی کاندر جهان مثلش نبود
روی خود را سوی آدم مینمود
صورتی مانندهٔ خورشید و ماه
آدم اندر وی همی کردی نگاه
چشم عالم همچنان دیگر ندید
کرد پیدا حق تعالی دید دید
رغبت او کرد آدم آن زمان
گشت عاشق بر جمالش آنچنان
خواست تا او را بگیرد در کنار
کرد ازوی ناگهان حوّا کنار
غیرت حق در وجودش کار کرد
بعد از آن اندیشهٔ بسیار کرد
خالق آفاق من فوق الحجاب
بر ید قدرت چنین کرد انقلاب
آنچه آدم را بخوابش مینمود
در زمان از صنع او پیدا ببود
چون چراغی از چراغی برفروخت
آن چراغ نور آدم بر فروخت
آدم از آن خواب خوش ناگه بجست
در دو چشم خویش مالید او دو دست
دید آن محبوب و آن روح قلوب
گفت ای رحمن و ستّار العیوب
این چه سرّست این دگر با من بگوی
کز کجا پیدا شدست این ماهروی
حق تعالی گفت این هم جفت تست
هم سروهم راز تو،هم گفت تست
از تو و او خلق عالم سر بسر
میکنم پیدا، بدان ای بی خبر
از ره شرع رسول هاشمی
کرد ایشان را بباید همدمی
گفت ای آدم کنون گندم مخور
کز بهشت جاودان افتی بدر
این شجر زنهار تا تو ننگری
چون ببینی این شجر زو بگذری
جبرئیلش هر زمان رخ مینمود
قدر آدم لحظه لحظه میفزود
زان شجر میداد مر وی را خبر
زینهار ای آدم این گندم مخور
آدم از عزّت چنان در عز فتاد
تاج بر فرق جهاندارش نهاد
هر زمان در منزلی و گوشهٔ
پیش او میرست هر جا خوشهٔ
بود با حوا چنان در عین راز
گاه در شیب و گهی اندر فراز
صورت حوا چنانش دوست بود
پای تا سر مغز بُد نه پوست بود
مانده حیران در رخ آن دلنواز
در حقیقت بود اندر عین راز
لیک ابلیس لعین در جست و جوی
خوار و ملعون گشته رفته آبروی
جان او در تفّ نار افتاده بود
کار او بس خوار و زار افتاده بود
مکر بر تلبیس میکرد از حسد
تا کند آدم مثال خویش رد
سالها در ناله و در درد بود
در میان زندگان او فرد بود
بر در جنّت نشست او، سالها
تا همه معلوم کرد احوالها
مار با طاوس، دربان بهشت
رفت و با ایشان گل انسی بکشت
در دهان مار بنشست آن لعین
رفت در سوی بهشت او پر ز کین
تا بر آدم میرسید آن نابکار
دید آدم را نشسته شاهوار
بود در پهلوی حوا شادمان
بد نشسته بر سر تخت روان
تخت هرجائی روان مانند آب
انگبین ناب با شیر و شراب
زیر آن تخت روان هر جای جوی
بود سرگردان عزازیلش چو گوی
هر کجا ابلیس میشد از نخست
یک دوسه خوشه در آنجا میشکفت
پیش آدم رفت و گفتا این بخور
کاین همه از بهر تست ای نامور
چون شب تاریک لیل عسعسه
هر زمان میکرد بروی وسوسه
عاقبت اندر تن او راه یافت
هر دم از لونی دگر بیرون شتافت
خواست تا او را برد از ره برون
فعل مس الجن، باشد در جنون
آنچه تقدیر خدا بود از ازل
کارگاهش، حکم رفته بی خلل
هرچه هست و بود و آید در وجود
شبنمی دان آن هم از دریای جود
یفعل اللّه ما یشا حق گفته است
درّ این اسرار معنی،سفته است
هر که او اسرار اول باز دید
خویشتن را برتر از اعزاز دید
هرچه حق خواهد بباشد در زمان
بی خبر زین راز آمد جسم و جان
هرچه حق خواهد بباشد بی شکی
این کسی داند که او بیند یکی
هرچه حق خواهد کند در قادری
این بدان ای بیخبر گر ناظری
هرچه حق خواهد کند بی گفتگوی
چند گویی هیچ باشد گفت و گوی
در ازل او سر یکایک دیده است
این کسی داند که صاحب دیده است
در ازل بنوشت هم خود باز خواند
خود براند از پیش و هم خود باز خواند
در ازل حکمی که رفته آن بود
مرگ را آخر درین تاوان بود
گر شوی در راه او، تسلیم او
درگذر زین شیوه و این گفتگو
هر که خواهد برگزیند از میان
جهد کن تا خود نه بینی در میان
بر سر هر کس قضائی میرود
برتن هر کس بلائی میرود
خون صدّیقان ازین حسرت بریخت
آسمان بر فرق ایشان خاک بیخت
عشقبازی میکند با خویشتن
تو ندانی ای که دیدی خویشتن
نه قلم دارد ازین سر آگهی
لوح خود را شسته، بر دست تهی
عرش سرگردان این اسرار شد
از نمود خویشتن بیزار شد
در قضای خود رضا ده از یقین
خویشتن رادر میان یکجو مبین
از قضای رفته گر واقف شوی
در زمان و در مکان عارف شوی
از قضای رفته کس آگاه نیست
هیچ عاقل واقف این راه نیست
بر قضای رفته ای دل تن بنه
پیش حق هر لحظهٔ گردن بنه
از قضای رفته، بسیاری مگوی
درد این اسرار را، درمان مجوی
از قضای رفته، آدم بی خبر
بود خوش بنشسته بی خوف و خطر
از قضای رفته، زد سیمرغ لاف
لاجرم از شرم شد بر کوه قاف
عاقبت چون حکم ایزد کار کرد
آدم اندیشه در آن بسیار کرد
چون قضای رفته بُد گندم بخورد
ناگهان افتاد در اندوه و درد
رفت حوا نیز اکلی کرد از آن
خوشهٔ بستد ز آدم خورد از آن
حُلّهاشان محو شد اندر وجود
آنچه اول رفته بود آخر ببود
خوار و سرگردان شدند و مستمند
ناگهان نزدیکشان آمد گزند
جبرئیل آمد که حق فرموده است
کاین همه رنج شما بیهوده است
از بهشت عدن ما بیرون شوید
همچنان در نزد خاک و خون شوید
این همه گفتم شما را پیش ازین
عاقبت خود کار خود کرد آن لعین
از بهشت عدنشان بیرون فکند
بار دیگرشان میان خون فکند
حق تعالی گفت با آدم براز
کای خطا کرده، بمانده در نیاز
این چراکردی؟ که گفتت این بخور؟
کوفتادی از بهشت ما بدر
آدم بیچاره زان خاموش شد
از خجالت یک زمان مدهوش شد
بار دیگر کرد حق، با او خطاب
تا چراخاموش گشتی در جواب
گفت آدم ربّنا بد کردهام
هرچه کردم با تن خود کردهام
لیک شیطان لعین از ره ببرد
بر من مسکین بکرد این دست برد
ربّنا یا ربّنا یا ربّنا
ظلم کردم بعد ازینم ره نما
بعد از آن بادی برآمد پر خطر
کردشان هر دو جدا از یکدگر
درنگر ای راه بین تاشان چه بود
حق تعالی بود با ایشان نمود
هست این تمثیل جسم و جان تو
یک دو روزی آمده مهمان تو
از بهشت عدن بیرون رفتهٔ
در میان خاک و در خون خفتهٔ
هست ابلیس لعینت رهنمای
باز میافتی دمادم از خدای
چون بلای قرب حق آدم بدید
خویشتن را در میان در دم بدید
سرّ گندم بود کورا خوار کرد
سرّ گندم هفت و پنج و چار کرد
سرّ گندم در درون نطفه بین
تا شود جمله گمان تو یقین
گر نبودی جسم را، جانی بکار
کی شدی آدم خود آنجا آشکار
بند راه آدم آمد این شجر
بر سلوک آن فتادش این خطر
او به دو گندم، بهشت عدن داد
این بلا و رنج را بر خود نهاد
گر بیک جو میتوانی، داد ده
نفس خود را یک زمانی، داده ده
برگذر زین خاکدان خلق خوار
درگذر زین صورت ناپایدار
ورنه دنیا زود مردارت کند
گنده تر از خویش صد بارت کند
هست دنیا بر مثال آتشی
هر زمان خلقی بسوزاند خوشی
هست دنیا بر مثال کژدمی
میزند او نیشها در هر دمی
هست دنیا چون پلی بگذر ز وی
ورنه لرزان گرددت هم پا و پی
هست دنیا آشیان حرص و آز
مانده از فرعون و از نمرود باز
هست دنیا گنده پیری گوژ پشت
صد هزاران شوی هر روزی بکشت
هست دنیا بی وفا و پر جفا
تو ازو امید میداری وفا
هست دنیا جای مرگ و دردو داغ
گر تو مردی زود گیری زو فراغ
هست دنیا کشتزار آن جهان
تو در اینجا نیز تخمی برفشان
هست دنیا همچو مرداری خسیس
کم مگردان اندرو جان نفیس
بخش ۶ - در علو مرتبه انسان: ای نموده جسم و جان از کایناتبخش ۸ - جدا شدن آدم و حوا از یكدیگر: چون جدا شد آدم خاکی ز جفت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جزو و کل با یکدگر جمع آمدند
پای تا سر دیدهٔ شمع آمدند
هوش مصنوعی: اجزای مختلف و کلیت آنها با هم به هم پیوستهاند و در یک جمع، تماماً مانند شعلهٔ شمع به چشم میآیند.
از یقین نور تجلّی چون بتافت
خاک مرده روح روحانی بیافت
هوش مصنوعی: وقتی نور یقین تابید، مانند اینکه خاک مرده روحی زنده پیدا کرد.
شد نفخت فیه من روحی، نثار
سرّ جانان گشت بر خاک آشکار
هوش مصنوعی: خداوند جان خود را در او دمید و راز عشق به وضوح بر زمین نمایان شد.
چل صباح آن جهانی بر گذشت
تا وجود آدم از گل زنده گشت
هوش مصنوعی: چهل صبح، آن جهان کهنه طی شد تا اینکه وجود آدم از گل زنده شد.
جزو و کل شد چون فرو شد جان بجسم
کس نسازد زین عجائب تر طلسم
هوش مصنوعی: زمانی که جان در جسم قرار میگیرد، جز و کل به هم میپیوندند و هیچ چیز نمیتواند مانند این موضوع عجیب و غریب باشد که به وجود آمده است.
جسم آدم صورت جان گشت کل
گشت پیدا راه عزّ و راه ذل
هوش مصنوعی: جسم انسان شکل و ظاهر جان او شد. اینجا دو مسیر وجود دارد: یکی راه عزت و دیگری راه ذلت.
عشق و عقل و فهم و ادراک و یقین
حزن و شوق و ذوق ازو شد کفر و دین
هوش مصنوعی: عشق، عقل، فهم، درک و یقین، همچنین حزن، اشتیاق و لذت، همه به واسطه او به وجود آمدهاند و به نوعی میتوانند به کفر و دین منتهی شوند.
آدم آنگه چشم معنی باز کرد
روی جانان دید و آنگه ناز کرد
هوش مصنوعی: انسان زمانی که به عمق وجود خود نگاه میکند و حقیقت را درک میکند، معشوق واقعی را میبیند و در این لحظه است که احساس طنازی و زیبایی میکند.
دید آنگه جنّت و حور و قصور
گشت از نور تجلّی پر زنور
هوش مصنوعی: در آن زمان بهشت و حور و قصرها به دلیل جلوه نورانی، درخشان و تابناک شدند.
آسمان دید وزمین و چرخ و ماه
کرد در اشیا یکایک او نگاه
هوش مصنوعی: آسمان و زمین و گردش ماه به همه چیز نگاه کردند و توجه ویژهای به جزئیات داشتند.
بود تا بابود کلّی سیر کرد
آنگهی آهنگ کنج دیر کرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی وجود دارد، میتوان به سفر و تجربههای مختلف رفت و سپس به آرامش و گوشهی خلوت پناه برد.
دید خود را روشن و آراسته
جمله از نور تجلّی خاسته
هوش مصنوعی: نگاهی روشن و زیبا به دنیا داشته باش که همه چیز از نور تجلی و روشنایی ناشی شده است.
عطسهء آمد ورا، سوی دماغ
گفت او الحمدللّه از فراغ
هوش مصنوعی: عطسهای به وجود آمد و او به سمت بینیاش اشاره کرد و گفت الحمدلله که از این ناراحتی رها شدم.
در تماشای بهشت او باز ماند
حق تعالی از میان جان بخواند
هوش مصنوعی: خداوند در تماشای بهشت خود متعجب شد و از عمق دل به انسان پیامی داد تا او را درک کند.
گفت ای روشن بتو بود وجود
این بگفت و اوفتاد اندر سجود
هوش مصنوعی: او گفت: ای روشن که وجود تو است، و پس از این سخن، در برابر او به سجده افتاد.
سجده کرد و گفت ای دانای راز
کار این بیچاره بر کلّی بساز
هوش مصنوعی: سجده کرد و گفت: ای دانشمند بزرگ، به خاطر این بیچاره راه حلی بیاب.
این چه اسرارست و من خود کیستم
اندرین جا گاه بهر چیستم
هوش مصنوعی: این مکان پر از راز و رمز است و من در اینجا چه جایگاهی دارم و هدفم چیست؟
از کدامین ره بدینجا آمدم
عاجز و بی دست و بی پا آمدم
هوش مصنوعی: من از چه راهی به اینجا رسیدم، در حالی که ناتوان و بدون قدرت و بیپشتیبانی آمدهام.
خالقا بیچارهٔ را هم ترا
همچو موری لنگ در راهم ترا
هوش مصنوعی: ای خالق، من بیچارهای هستم که همچون یک مورچه لنگ در راه تو ماندهام.
عشق آمد پرده از رخ برگرفت
آدم بیچاره را در بر گرفت
هوش مصنوعی: عشق به سراغ آدمی آمد و پردهها را کنار زد، و او را در آغوش خود گرفت.
در خطاب آمد که دریاب آدمی
تا ابد چشم و چراغ عالمی
هوش مصنوعی: به انسان توجه کن، زیرا او تا ابد روشنیبخش و راهنمای جهان است.
از دم حق آمدی آدم تویی
اصل کرّمنا بنی آدم تویی
هوش مصنوعی: از آغاز خلقت، تو با روح الهی شکل گرفتی و اصل توجه و کرامت ما به انسانها، خود تو هستی.
خویش را بشناس در زیر و زبر
سجده کردندت ملایک سر بسر
هوش مصنوعی: در درون خود را بشناس؛ زیرا فرشتگان در سجده بر تو، تمام وجودت را مورد توجه قرار دادهاند.
در زمین و آسمان لشکر تراست
جسم و جان و جزو کل یکسر تراست
هوش مصنوعی: در زمین و آسمان، تمام موجودات و نیروها متعلق به تو هستند و هم جسم و هم جان تو، به طور کامل بخشی از کل هستی هستند.
قبله گاه آفرینش آمدی
پای تا سر عین بینش آمدی
هوش مصنوعی: تو به عنوان نقطهی مرکزی خلقت آمدهای، و تمام وجودت تجلی و بازتابی از بینش و بصیرت است.
باز چون در راه حق بالغ شدی
تا ابد از جسم و جان فارغ شدی
هوش مصنوعی: وقتی در مسیر درست و حقیقت قرار میگیری و به کمال میرسی، دیگر از قیود جسم و جان آزاد میشوی و به زندگی روحانی میپردازی.
آنچه دیدی و آنچه بینی آن تویی
خویش را بشناس صد چندان تویی
هوش مصنوعی: هر آنچه که دیدی و هر آنچه که در آینده خواهی دید، نشاندهندهی خودت است. بنابراین، بهتر است که خودت را بشناسی، چون در واقع تو بسیار بیشتر از آنچه که فکر میکنی هستی.
اولش اسما همه تعلیم داد
آنگه او را سلّموا تسلیم داد
هوش مصنوعی: در ابتدا همه چیز را به او آموزش دادند و سپس او را به تسلیم واداشتند.
گفت آدم ای کریم لایزال
حی و قیوم و رحیم و ذوالجلال
هوش مصنوعی: ای آدم، تو که همیشه بخشنده، زنده و پایدار، مهربان و صاحب عظمت هستی.
ای دل آدم بتو گشته سرور
غرقه گشته در میان نار و نور
هوش مصنوعی: ای دل، تو مانند آدم دچار شادی و خوشحالی شدهای و در میان آتش و نور غرق گشتهای.
من به تو پیدا شدم پیدا بُدی
تو بگو تا تو به که پیدا شدی؟
هوش مصنوعی: من در وجود تو شناخته شدم، حالا تو بگو که خودت در چه چیزی یا در چه کسی شناخته شدی؟
حق تعالی گفت گستاخی مکن
میندانی تا چه میگوئی سخن
هوش مصنوعی: خداوند به تو میگوید که در سخن گفتن احتیاط کن و از جسارت دوری کن، زیرا نمیدانی که چه پیامدی ممکن است داشته باشد.
راز ما هم ما بدانیم از نخست
هم بگویم با تو کاین هم حقّ تست
هوش مصنوعی: من و تو باید از ابتدا راز خود را بشناسیم و به تو بگویم که این حق توست.
تو بمن پیدا شدی و من بتو
گشته پیدا صنعهای من بتو
هوش مصنوعی: تو برای من نمایان شدی و من نیز در تو شناخته شدم، کارهای من به تو متصل است.
لیک مقصود من از تو یک کس است
از همه نسل تو ما را او بس است
هوش مصنوعی: ولی هدف من از تمام نسل تو، تنها یک نفر است که برای ما کافی است.
نام او سلطان محمد آمدست
طاهر و محمود و احمد آمدست
هوش مصنوعی: نام او سلطان محمد است که صفاتی چون طاهر، محمود و احمد بر او اطلاق شده است.
گرنه او بودی نبودی کاینات
گر نه او بودی نبودی این صفات
هوش مصنوعی: اگر او نبود، هیچکدام از موجودات و صفات نمیداشتند. اگر او وجود نداشت، چیزی به نام عالم و صفاتی که میشناسیم وجود نمیداشت.
گرنه او بودی نبودی ماه و خور
گرنه او بودی نبودی بحر و بر
هوش مصنوعی: اگر او نبود، نه ماه و خورشیدی میبود و نه دریا و خشکی.
گرنه او بودی نبودی آسمان
گرنه او بودی نبودی جسم و جان
هوش مصنوعی: اگر او (خدا) نبود، آسمان وجود نداشت و اگر او نبود، نه جسمی بود و نه جان.
گرنه او بودی نبودی اسم تو
کی بدی هرگز نشان جسم تو
هوش مصنوعی: اگر او نبود، نام تو هرگز به یاد کسی نمیماند و نشانهای از وجود تو وجود نداشت.
گرنه او بودی نبودی انبیا
گرنه او بودی نبودی اولیا
هوش مصنوعی: اگر او (خدا) نبود، پیامبران و اوصیای الهی نیز وجود نداشتند.
گرنه او بودی نبودی این زمین
عرش و کرسی با مکان و با مکین
هوش مصنوعی: اگر او نبود، این زمین و آسمان و تخت و مکان و موجودات هم وجود نداشتند.
گرنه او بودی نبودی این بهشت
نور او خاک وجود تو سرشت
هوش مصنوعی: اگر نبود او، تو هم بهشتی نداشتی؛ زیرا نور او، خاک وجود تو را شکل داده است.
گرنه او بودی نبودی این جهان
خوب و زشت و آشکارا و نهان
هوش مصنوعی: اگر او (خدا) نبود، این دنیا با همه زیباییها و نازیباییها، و همه حقیقتها و رازها وجود نداشت.
گرنه او بودی شفاعت خواه تو
کی شدی پیدا در این جا راه تو
هوش مصنوعی: اگر او نبود که برای تو شفاعت کند، تو چگونه در اینجا پیدا میشدی و به این راه میرفتی؟
آفرینش را جز او مقصود نیست
پاک دامن تر ازو موجود نیست
هوش مصنوعی: جز خود او هیچ هدفی در آفرینش وجود ندارد و هیچ موجودی پاکتر از او نیست.
وصف پیغمبر چو آدم گوش کرد
یک زمان از شوق، جان بیهوش کرد
هوش مصنوعی: وقتی آدم به وصف و خصوصیات پیغمبر گوش داد، لحظهای از شوق و محبت به او بیهوش شد.
گفت میخواهم که بینم روی او
تا شوم من گرد خاک کوی او
هوش مصنوعی: میگوید: میخواهم چهرهی او را ببینم تا بتوانم به گرد و غبار کوی او تبدیل شوم.
حق تعالی گفت نور او ببین
کان نهادم من ترا اندر جبین
هوش مصنوعی: خداوند فرمود: نور او (نور محمد) را ببین، زیرا من او را در پیشانی (جبین) شما قرار دادم.
لیک بنگر این زمان از دست راست
تا ببینی آنچه مقصود تراست
هوش مصنوعی: اما اکنون نگاه کن به سمت راست، تا آنچه را که دلت میخواهد، ببینی.
چون نظر آدم بدست راست کرد
آنچه او از حق تعالی خواست کرد
هوش مصنوعی: وقتی آدم نگاهش را به سمت راست خداوند دوخت، هر آنچه را که از او خواست، محقق شد.
دید آدم عرش با لوح و قلم
بعد از آن، آن نور عالم زد علم
هوش مصنوعی: پس از آنکه آدم عرش و آسمان را با لوح و قلم مشاهده کرد، نوری که از آنجا به درخشش آمد، علم و دانش را به او بخشید.
شعلهٔ زد نور پاک مصطفی
کرد روشن هم زمین و هم سما
هوش مصنوعی: شعلهٔ نور مقدس پیامبر، هم زمین و هم آسمان را روشن کرده است.
نور عالی هر دو عالم در گرفت
آدم از آن نور مانده در شگفت
هوش مصنوعی: نور واقعی و باعظمت هر دو جهان در وجود آدم آمده است و او از آن نور حیرتزده و شگفتزده شده است.
چشم آدم شورشی آغاز کرد
بعد از آن بر هم نهاد وباز کرد
هوش مصنوعی: چشم انسان به طغیان و شورش افتاد و سپس به هم ریخت و باز شد.
ناخن آدم از آن روشن ببود
روی آدم همچو آئینه نمود
هوش مصنوعی: ناخن انسان به قدری روشن و شفاف است که مانند آینه، چهرهی او را نمایان میسازد.
بر سر هر ناخنی دیدآدمی
بود پیدا هر یکی را عالمی
هوش مصنوعی: در هر ناخن از انگشتان انسان، نشانهای از جهان و تجارب او وجود دارد. هر انگشت و ناخن نمایانگر یک دنیا و دنیای متفاوتی است.
آدم از آن شوق بیهوش اوفتاد
در نبود وبود، خاموش اوفتاد
هوش مصنوعی: انسان به خاطر عشق و اشتیاقش بیخبر از حال خود، به زمین افتاد و در میان نبود و بود، سکوت کرد.
گفت این فرزند خاص الخاص تست
ره نمای توبهٔ و اخلاص تست
هوش مصنوعی: این فرد خاصی که تو هستی، راهنمای تو در توبه و خلوص نیت است.
آدم آنگه پس دعاآغاز کرد
هر دو کف بر روی خود او باز کرد
هوش مصنوعی: انسان زمانی که دعا کرد، دستانش را به سوی آسمان گشود و آن را باز کرد.
گفت آدم یا اله العالمین
راحم و رحمن و خیر النّاصرین
هوش مصنوعی: گفت: ای پروردگار جهانیان، تو مهربان و بخشندهای و بهترین یاوران هستی.
آدم بیچاره را توفیق بخش
دیدهٔ جانش ره تحقیق بخش
هوش مصنوعی: آدم بیچاره را توفیق بده تا با چشم دل به حقیقتها پی ببرد و راه جستجو و تحقیق را پیدا کند.
رحمتی کن بر تمامت جزو و کل
آدم مسکین مگردان عین ذل
هوش مصنوعی: لطفاً بر همه اجزا و کلیت وجود آدمی رحم کن و او را به حالت ذلت و درماندگی در نیاور.
در موافق جملهٔ کروّبیان
جمله آمین گوی بودند آن زمان
هوش مصنوعی: در آن زمان، همهٔ فرشتگان (کروبیان) به طور یکصدا و هماهنگ فریاد "آمین" سر میزدند.
چون دو دست خویش بر روی آورید
آدم آنگه سوی جنّت بنگرید
هوش مصنوعی: وقتی انسان دستهایش را به کار میگیرد و تلاش میکند، در آن موقع میتواند به بهشت و خوشبختی نگاه کند.
آنچنانش سکر عشق آورده بود
کز میان پرده فوقش پرده بود
هوش مصنوعی: آنقدر عاشق شده بود که دیگر هیچ چیز جز عشقش را نمیدید و حتی پردهای که دوباره بر او کشیده شده بود را هم احساس نمیکرد.
یک زمان در خواب شد بیهوش او
بود از آن مستی عجب مدهوش او
هوش مصنوعی: مدتی در خواب غفلت بود و به خاطر حال خوشی که داشت، از خود بیخود شده بود.
ناگهان در خواب اندر خواب دید
صورتی چون ماه و خور گشتی پدید
هوش مصنوعی: ناگهان در خواب، خواب دیگری دیدی که در آن چهرهای مانند ماه و خورشید پیدا شد.
صورتی کاندر جهان مثلش نبود
روی خود را سوی آدم مینمود
هوش مصنوعی: چهرهای که در دنیا مانند آن وجود نداشت، به سمت آدم مینگریست.
صورتی مانندهٔ خورشید و ماه
آدم اندر وی همی کردی نگاه
هوش مصنوعی: در چهرهات نوری چون خورشید و ماه است و من با شوق و علاقه به آن نگاه میکنم.
چشم عالم همچنان دیگر ندید
کرد پیدا حق تعالی دید دید
هوش مصنوعی: چشم کسی دیگر چیزی را نمیبیند و فقط توانسته به حق تعالی بنگرد و او را مشاهده کند.
رغبت او کرد آدم آن زمان
گشت عاشق بر جمالش آنچنان
هوش مصنوعی: آدم به شدت به او علاقهمند شد و همین محبت باعث شد که عاشق زیبایی او شود.
خواست تا او را بگیرد در کنار
کرد ازوی ناگهان حوّا کنار
هوش مصنوعی: او تصمیم داشت که او را در کنار خود داشته باشد، اما ناگهان حوا از او فاصله گرفت.
غیرت حق در وجودش کار کرد
بعد از آن اندیشهٔ بسیار کرد
هوش مصنوعی: غیرت الهی در وجود او فعالیت کرد و پس از آن به تفکر و تامل زیاد پرداخت.
خالق آفاق من فوق الحجاب
بر ید قدرت چنین کرد انقلاب
هوش مصنوعی: چشمان من به وسعتهای آسمانی مینگرد و پشت پردهها، خالق هستی با قدرتش تغییرات شگرفی به وجود آورده است.
آنچه آدم را بخوابش مینمود
در زمان از صنع او پیدا ببود
هوش مصنوعی: آنچه انسان را در زمان خواب دچار خیال و تصور میکرد، در واقع از آثار و آفریدگیهای خداوند بود.
چون چراغی از چراغی برفروخت
آن چراغ نور آدم بر فروخت
هوش مصنوعی: زمانی که یک چراغ از چراغ دیگری روشن شد، آن چراغ نوری را به آدمی بخشید.
آدم از آن خواب خوش ناگه بجست
در دو چشم خویش مالید او دو دست
هوش مصنوعی: آدم از خواب شیرین ناگهان بیدار شد و با دو دست خود، چشمانش را مالید.
دید آن محبوب و آن روح قلوب
گفت ای رحمن و ستّار العیوب
هوش مصنوعی: آن معشوق و روح دلها را دید و گفت: ای بخشنده و پوشاننده عیبها.
این چه سرّست این دگر با من بگوی
کز کجا پیدا شدست این ماهروی
هوش مصنوعی: این چه رازی است که این دختر زیبا ناگهان در زندگی من ظاهر شده است، بگو ببینم او از کجا آمده؟
حق تعالی گفت این هم جفت تست
هم سروهم راز تو،هم گفت تست
هوش مصنوعی: خداوند فرمود: این موجودی که داری و همینطور زیباییاش، همه مرتبط به تو هستند و رازهای تو را به زبان میآورند.
از تو و او خلق عالم سر بسر
میکنم پیدا، بدان ای بی خبر
هوش مصنوعی: من به خاطر تو و او، تمام جهان را با سر و صدا میچرخانم. تو که از این موضوع بیخبری، بدان که در حال انجام این کار هستم.
از ره شرع رسول هاشمی
کرد ایشان را بباید همدمی
هوش مصنوعی: از طریق قانون و روش پیامبر هاشمی، باید آنها را به دوستی و همدلی دعوت کرد.
گفت ای آدم کنون گندم مخور
کز بهشت جاودان افتی بدر
هوش مصنوعی: ای آدم، حالا دیگر گندم نخور، زیرا که بهشت جاودان را از دست خواهی داد.
این شجر زنهار تا تو ننگری
چون ببینی این شجر زو بگذری
هوش مصنوعی: این درخت را به هیچ وجه نابود نکن، زیرا وقتی که به آن نگاه میکنی، متوجه میشوی که باید از کنار آن عبور کنی.
جبرئیلش هر زمان رخ مینمود
قدر آدم لحظه لحظه میفزود
هوش مصنوعی: هر لحظه، جبرئیل به آدم جلوهای از خود را نشان میدهد و به این ترتیب، مقام و ارزشی که آدم دارد به تدریج بیشتر میشود.
زان شجر میداد مر وی را خبر
زینهار ای آدم این گندم مخور
هوش مصنوعی: از آن درخت خبری به او رسید، ای آدم، مواظب باش این گندم را نخور.
آدم از عزّت چنان در عز فتاد
تاج بر فرق جهاندارش نهاد
هوش مصنوعی: انسان از جایگاه و احترام خود به حدی افت کرد که به او تاجی داده شد تا بر سر حکمرانان جهان قرار گیرد.
هر زمان در منزلی و گوشهٔ
پیش او میرست هر جا خوشهٔ
هوش مصنوعی: هر زمانی که در جایی هستم و به گوشهای از آن میرسم، احساس خوشحالی و رضایت میکنم.
بود با حوا چنان در عین راز
گاه در شیب و گهی اندر فراز
هوش مصنوعی: حوا در موقعیتهای مختلف، هم در پایین و هم در بالا، با راز و رمزهایی همراه بود.
صورت حوا چنانش دوست بود
پای تا سر مغز بُد نه پوست بود
هوش مصنوعی: صورت حوا به قدری زیبا و دوستداشتنی بود که هیچ چیز جز جوهر و باطن او برایش اهمیت نداشت و تنها به ظاهر او نمینگریست.
مانده حیران در رخ آن دلنواز
در حقیقت بود اندر عین راز
هوش مصنوعی: شگفتزده و حیران از زیبایی چهره آن دلنواز هستم، در واقع این زیبایی در عمق یک راز نهفته است.
لیک ابلیس لعین در جست و جوی
خوار و ملعون گشته رفته آبروی
هوش مصنوعی: اما شیطان لعنتی در تلاش است تا به دنبال کسانی که خوار و ذلیل شدهاند بگردد و آبروی آنان را بر باد دهد.
جان او در تفّ نار افتاده بود
کار او بس خوار و زار افتاده بود
هوش مصنوعی: روح او در آتش مشغول بود و وضعیت او بسیار خسارتبار و بد به نظر میرسید.
مکر بر تلبیس میکرد از حسد
تا کند آدم مثال خویش رد
هوش مصنوعی: با کینه و حسادت، نقشههایی طراحی میکرد تا آدم را به شکلی شبیه خود گمراه کند.
سالها در ناله و در درد بود
در میان زندگان او فرد بود
هوش مصنوعی: سالیان دراز زندگیاش پر از ناله و درد بود و او در میان دیگران انسانی خاص و منحصر به فرد بود.
بر در جنّت نشست او، سالها
تا همه معلوم کرد احوالها
هوش مصنوعی: او سالها در دروازه بهشت نشسته بود تا اینکه همه احوالات و اوضاع را مشخص کرد.
مار با طاوس، دربان بهشت
رفت و با ایشان گل انسی بکشت
هوش مصنوعی: مار و طاوس به بهشت رفتند و در آنجا با هم دوستی و محبت برقرار کردند.
در دهان مار بنشست آن لعین
رفت در سوی بهشت او پر ز کین
هوش مصنوعی: اون مکار در دهان مار قرار گرفت و به سمت بهشت رفت، در حالی که دلش پر از کینه بود.
تا بر آدم میرسید آن نابکار
دید آدم را نشسته شاهوار
هوش مصنوعی: وقتی آن بدخواه به آدم رسید، دید که او نشسته است مانند یک پادشاه.
بود در پهلوی حوا شادمان
بد نشسته بر سر تخت روان
هوش مصنوعی: در کنار حوا شادابی و خوشحالی وجود داشت و او بر تختی نشسته بود که نشان دهندهی حرکت و زندگی بود.
تخت هرجائی روان مانند آب
انگبین ناب با شیر و شراب
هوش مصنوعی: تختی که هیچ جا ثابتی ندارد، همچون آب عسل خالص روان است، همراه با شیر و شراب.
زیر آن تخت روان هر جای جوی
بود سرگردان عزازیلش چو گوی
هوش مصنوعی: زیر آن تخت متحرک، در هر کجا که آب جاری بود، عزازیل مانند یک توپ سرگردان بود.
هر کجا ابلیس میشد از نخست
یک دوسه خوشه در آنجا میشکفت
هوش مصنوعی: هر جا که ابلیس به حضور میرسید، ابتدا چند خوشه خوشرنگ و زیبا میروئید و شکوفا میشد.
پیش آدم رفت و گفتا این بخور
کاین همه از بهر تست ای نامور
هوش مصنوعی: به آدم نزدیک شد و گفت: این را بخور چون همه اینها برای توست، ای معروف و سرشناس.
چون شب تاریک لیل عسعسه
هر زمان میکرد بروی وسوسه
هوش مصنوعی: نزدیک به شبهای تاریک، هربار که میگذشت، وسوسه و نگرانی خود را به نمایش میگذاشت.
عاقبت اندر تن او راه یافت
هر دم از لونی دگر بیرون شتافت
هوش مصنوعی: در نهایت، درون او هر لحظه به رنگ و حالتی تازه نمود پیدا کرد و از آن میگریخت.
خواست تا او را برد از ره برون
فعل مس الجن، باشد در جنون
هوش مصنوعی: او خواست که او را از راه خارج کند، چنان که در حالت جنون، تحت تأثیر کارهای عجیب و غریب قرار گرفته است.
آنچه تقدیر خدا بود از ازل
کارگاهش، حکم رفته بی خلل
هوش مصنوعی: هر آنچه که خداوند از آغاز برای سرنوشت انسان رقم زده، بیکم و کاست اجرا خواهد شد.
هرچه هست و بود و آید در وجود
شبنمی دان آن هم از دریای جود
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد و میآید، مانند شبنمی از دریاچهای از بخشش و generosity نشأت میگیرد.
یفعل اللّه ما یشا حق گفته است
درّ این اسرار معنی،سفته است
هوش مصنوعی: خداوند هر کاری را که خواسته انجام میدهد و در اینجا به نکات عمیق و پنهانی اشاره شده است.
هر که او اسرار اول باز دید
خویشتن را برتر از اعزاز دید
هوش مصنوعی: هر کسی که از رازهای ابتدایی آگاه شود، خود را بالاتر از ارزشهای ظاهری و افتخارات میبیند.
هرچه حق خواهد بباشد در زمان
بی خبر زین راز آمد جسم و جان
هوش مصنوعی: هرچه که حق بخواهد، در زمان خودش اتفاق میافتد. در این دنیا، بدون آنکه کسی از این حقیقت آگاه باشد، جسم و جان به وجود آمدهاند.
هرچه حق خواهد بباشد بی شکی
این کسی داند که او بیند یکی
هوش مصنوعی: هرچه خدا بخواهد، همان اتفاق خواهد افتاد و این واقعیت را تنها کسی میداند که به درستی درک کند و ببیند.
هرچه حق خواهد کند در قادری
این بدان ای بیخبر گر ناظری
هوش مصنوعی: هر چیزی که خداوند بخواهد، حتماً انجام میشود و تو که بیخبر هستی، این را در نظر داشته باش اگر ناظر هستی.
هرچه حق خواهد کند بی گفتگوی
چند گویی هیچ باشد گفت و گوی
هوش مصنوعی: هر چه که حق بخواهد، بدون هیچ تردیدی انجام خواهد شد. بنابراین، چه گفت و گویی در این میان وجود دارد؟
در ازل او سر یکایک دیده است
این کسی داند که صاحب دیده است
هوش مصنوعی: در آغاز، او بر تمامی موجودات نگاهی داشته و تنها کسی که آگاه است، خود انسانها هستند که بینایی دارند.
در ازل بنوشت هم خود باز خواند
خود براند از پیش و هم خود باز خواند
هوش مصنوعی: در آغاز، همه چیز از طرف خود خداوند نوشته شد و بار دیگر خودش آن را تکرار کرد. او از پیش همه چیز را ترک کرد و دوباره خودش آن را اعلام کرد.
در ازل حکمی که رفته آن بود
مرگ را آخر درین تاوان بود
هوش مصنوعی: در آغاز ایجاد، حکمی وجود داشت که میگفت مرگ در پایان این دنیا جزو عواقب و پاداشها خواهد بود.
گر شوی در راه او، تسلیم او
درگذر زین شیوه و این گفتگو
هوش مصنوعی: اگر در مسیر او قرار بگیری، باید تسلیم او شوی و از این روش و این صحبتها عبور کنی.
هر که خواهد برگزیند از میان
جهد کن تا خود نه بینی در میان
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد انتخاب کند، باید تلاش کند تا خود را در مرکز توجه نبیند.
بر سر هر کس قضائی میرود
برتن هر کس بلائی میرود
هوش مصنوعی: هر کس در زندگی خود با مشکلات و چالشهایی روبرو میشود که خاص اوست و به نوعی بار آنها را بر دوش میکشد.
خون صدّیقان ازین حسرت بریخت
آسمان بر فرق ایشان خاک بیخت
هوش مصنوعی: خون افراد صادق و راستگو به خاطر حسرت و ناامیدی بر زمین ریخته شده و آسمان بر سر آنها خاک میریزد.
عشقبازی میکند با خویشتن
تو ندانی ای که دیدی خویشتن
هوش مصنوعی: عشاق در حال بازی و عشق ورزی با خود هستند، و تو که فقط نظارهگر هستی، از این راز بیخبری.
نه قلم دارد ازین سر آگهی
لوح خود را شسته، بر دست تهی
هوش مصنوعی: قلمی که از این سر خبر ندارد، لوح خود را پاک کرده و اکنون دستش خالی است.
عرش سرگردان این اسرار شد
از نمود خویشتن بیزار شد
هوش مصنوعی: عرش، به معنای مقامات بالا و عالم معنا، به دلیل ظهور و بروز اسرار و رازهای کائنات، دچار بلاتکلیفی و سرگشتگی شده و از جنبههای خود و وجودش، احساس بیزاری کرده است.
در قضای خود رضا ده از یقین
خویشتن رادر میان یکجو مبین
هوش مصنوعی: در سرنوشت خود راضی باش و به یقین و باور خود تکیه کن و در میانه این دو موضوع، با دقت و آگاهی رفتار کن.
از قضای رفته گر واقف شوی
در زمان و در مکان عارف شوی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از گذشته آگاه شوی، میتوانی در مورد زمان و مکان به درک عمیقتری دست پیدا کنی و به سطوح بالاتری از دانش و آگاهی برسید.
از قضای رفته کس آگاه نیست
هیچ عاقل واقف این راه نیست
هوش مصنوعی: هیچکس از سرنوشتهایی که گذشتهاند، خبر ندارد و هیچ عاقل و دانایی به این مسیر واقف نیست.
بر قضای رفته ای دل تن بنه
پیش حق هر لحظهٔ گردن بنه
هوش مصنوعی: دلت را به خدا بسپار و در برابر تقدیرهای گذشته تسلیم باش. هر لحظه آماده پذیرش حق و واقعیت های زندگی باش.
از قضای رفته، بسیاری مگوی
درد این اسرار را، درمان مجوی
هوش مصنوعی: از سرنوشت گذشته، خیلی از مشکلات را مطرح نکن و درد و دل این رازها را نکن، چرا که درمانی برای آن وجود ندارد.
از قضای رفته، آدم بی خبر
بود خوش بنشسته بی خوف و خطر
هوش مصنوعی: شخصی با آرامش و بدون نگرانی در جایی نشسته بود، غافل از آن که سرنوشت او را به خطر میاندازد و او از حوادثی که ممکن است برایش پیش بیاید، بیخبر بود.
از قضای رفته، زد سیمرغ لاف
لاجرم از شرم شد بر کوه قاف
هوش مصنوعی: بر اثر اتفاقاتی که افتاده، سیمرغ به خاطر شرم و خجالتش، از کوه قاف دوری میکند و سخن نمیگوید.
عاقبت چون حکم ایزد کار کرد
آدم اندیشه در آن بسیار کرد
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که خداوند تصمیمی گرفت، آدم به این موضوع به دقت فکر کرد و اندیشه زیادی در این باره داشت.
چون قضای رفته بُد گندم بخورد
ناگهان افتاد در اندوه و درد
هوش مصنوعی: وقتی که تقدیر دانههای گندم را برداشت کرده بود، ناگهان در غم و ناراحتی فرو رفت.
رفت حوا نیز اکلی کرد از آن
خوشهٔ بستد ز آدم خورد از آن
هوش مصنوعی: حوا نیز از میوهای که از درخت برداشت شده بود، خورد و این کار به خاطر آدم انجام شد.
حُلّهاشان محو شد اندر وجود
آنچه اول رفته بود آخر ببود
هوش مصنوعی: آنچه ابتدا بود، در وجودش ناپدید شده و به پایان رسیده است.
خوار و سرگردان شدند و مستمند
ناگهان نزدیکشان آمد گزند
هوش مصنوعی: به ناگهان افرادی که دچار فلاکت و بیسرنوشتی شده بودند، با آسیب و خطر نزدیک شدند.
جبرئیل آمد که حق فرموده است
کاین همه رنج شما بیهوده است
هوش مصنوعی: فرشتهای به پیامآوردی آمد و گفت که خداوند گفته است تمام این زحمتها و رنجهایی که شما تحمل میکنید، بیفایده است.
از بهشت عدن ما بیرون شوید
همچنان در نزد خاک و خون شوید
هوش مصنوعی: از بهشت عدن خارج شوید و در دنیای زمینی و پر از چالشها و سختیها قرار بگیرید.
این همه گفتم شما را پیش ازین
عاقبت خود کار خود کرد آن لعین
هوش مصنوعی: من بارها درباره تو صحبت کردم، اما در نهایت، آن موجود ناپسند خود را به دام انداخت.
از بهشت عدنشان بیرون فکند
بار دیگرشان میان خون فکند
هوش مصنوعی: آنها بار دیگر از بهشت عدن بیرون رانده شدند و به میان خون انداخته شدند.
حق تعالی گفت با آدم براز
کای خطا کرده، بمانده در نیاز
هوش مصنوعی: خداوند به آدم گفت: تو که مرتکب خطا شدی، هنوز در نیاز و درخواست باقی ماندهای.
این چراکردی؟ که گفتت این بخور؟
کوفتادی از بهشت ما بدر
هوش مصنوعی: چرا این کار را کردی؟ چرا به تو گفته بودند این را بخور؟ تو از بهشت ما رانده شدی.
آدم بیچاره زان خاموش شد
از خجالت یک زمان مدهوش شد
هوش مصنوعی: آن آدم بیچاره از خجالت بیصدا و خاموش شد و مدتی به حالت بیهشی درآمد.
بار دیگر کرد حق، با او خطاب
تا چراخاموش گشتی در جواب
هوش مصنوعی: یک بار دیگر خداوند با او سخن گفت و پرسید که چرا در پاسخ سکوت کردهای.
گفت آدم ربّنا بد کردهام
هرچه کردم با تن خود کردهام
هوش مصنوعی: گفت: ای پروردگار، بدی کردم و هرچه انجام دادم، با جسم خودم کردهام.
لیک شیطان لعین از ره ببرد
بر من مسکین بکرد این دست برد
هوش مصنوعی: اما شیطان پلید از راه خارج شد و بر من بیچاره دست یازید.
ربّنا یا ربّنا یا ربّنا
ظلم کردم بعد ازینم ره نما
هوش مصنوعی: پروردگارا، ای پروردگار، من گناه کردم، پس بعد از این، مرا راهنمایی کن.
بعد از آن بادی برآمد پر خطر
کردشان هر دو جدا از یکدگر
هوش مصنوعی: پس از آن، بادی خطرناک وزیدن گرفت و آنها را از یکدیگر جدا کرد.
درنگر ای راه بین تاشان چه بود
حق تعالی بود با ایشان نمود
هوش مصنوعی: به فکر فرو رو و ببین که حق تعالی چگونه با آنها بوده است.
هست این تمثیل جسم و جان تو
یک دو روزی آمده مهمان تو
هوش مصنوعی: این تصویر توصیف میکند که جسم و جان انسان مانند مهمانی هستند که برای مدت کوتاهی به زندگی ما آمدهاند. بدین معناست که وجود جسم و روح ما موقتی و گذراست.
از بهشت عدن بیرون رفتهٔ
در میان خاک و در خون خفتهٔ
هوش مصنوعی: از بهشت عدن بیرون آمده و در میان خاک و خون آرمیده است.
هست ابلیس لعینت رهنمای
باز میافتی دمادم از خدای
هوش مصنوعی: ابلیس که دشمنی بدجنس است، تو را به سوی بدی هدایت میکند و به تدریج تو را از یاد خدا دور میکند.
چون بلای قرب حق آدم بدید
خویشتن را در میان در دم بدید
هوش مصنوعی: زمانی که آدم با بلاهای نزدیک شدن به حق آشنا شد، خود را در مرکز آن دشواری مشاهده کرد.
سرّ گندم بود کورا خوار کرد
سرّ گندم هفت و پنج و چار کرد
هوش مصنوعی: راز و رمز گندم باعث شد که کسی که به آن آگاه نبود، از آن بهرهمند شود و همین راز هم به عددهای مختلفی تقسیم شد و به شماری از افراد رسید.
سرّ گندم در درون نطفه بین
تا شود جمله گمان تو یقین
هوش مصنوعی: راز گندم در دل نطفه نهفته است؛ به همین دلیل، هنگامی که به آن دقت کنی، تمام شکها و گمانهایت به یقین تبدیل میشود.
گر نبودی جسم را، جانی بکار
کی شدی آدم خود آنجا آشکار
هوش مصنوعی: اگر بدن وجود نداشت، روح چطور میتوانست به کار بیفتد؟ در آن صورت، انسان واقعی در آنجا نمود پیدا نمیکرد.
بند راه آدم آمد این شجر
بر سلوک آن فتادش این خطر
هوش مصنوعی: مسیر زندگی انسان تحت تأثیر این درخت قرار گرفته و او را به خطر انداخته است.
او به دو گندم، بهشت عدن داد
این بلا و رنج را بر خود نهاد
هوش مصنوعی: او با دادن دو دانه گندم، به اوج نعمت و خوشبختی رسید و این درد و زحمت را بر خود تحمل کرد.
گر بیک جو میتوانی، داد ده
نفس خود را یک زمانی، داده ده
هوش مصنوعی: اگر میتوانی یک دانه جو به کسی بدهی، نفس و وجود خودت را به او تقدیم کن و به او از جانت مایه بگذار.
برگذر زین خاکدان خلق خوار
درگذر زین صورت ناپایدار
هوش مصنوعی: از این دنیای فانی و زودگذر فاصله بگیر و به چیزهای پایدار و ماندگار توجه کن.
ورنه دنیا زود مردارت کند
گنده تر از خویش صد بارت کند
هوش مصنوعی: اگر مراقب نباشی، دنیا به سرعت تو را به بینام و نشانترین شکل ممکن از بین میبرد و بارها و بارها تو را به بدترین حالت میرساند.
هست دنیا بر مثال آتشی
هر زمان خلقی بسوزاند خوشی
هوش مصنوعی: این دنیا شبیه آتشی است که هر لحظه افرادی را میسوزاند و لذتی را از آنها میگیرد.
هست دنیا بر مثال کژدمی
میزند او نیشها در هر دمی
هوش مصنوعی: دنیا مانند موجودی زهرآگین است که در هر لحظه به دیگران آسیب میزند و درد و رنج بهوجود میآورد.
هست دنیا چون پلی بگذر ز وی
ورنه لرزان گرددت هم پا و پی
هوش مصنوعی: دنیا مانند پلی است که باید از آن عبور کنی، وگرنه ممکن است همیشه در تکاپو و بلاتکلیفی بمانی.
هست دنیا آشیان حرص و آز
مانده از فرعون و از نمرود باز
هوش مصنوعی: دنیا پر از هوسها و طمعهایی است که از زمان فرعون و نمرود به جا مانده است.
هست دنیا گنده پیری گوژ پشت
صد هزاران شوی هر روزی بکشت
هوش مصنوعی: دنیا به مانند یک پیر مرد کجراست است که هر روز به شکلی جدید و نامناسب به ما فشار میآورد و ما را تحت تأثیر قرار میدهد.
هست دنیا بی وفا و پر جفا
تو ازو امید میداری وفا
هوش مصنوعی: دنیا بیوفا و پر از سختی است، اما تو هنوز امیدوارانه از آن انتظار وفا داری.
هست دنیا جای مرگ و دردو داغ
گر تو مردی زود گیری زو فراغ
هوش مصنوعی: دنیا محل رنج و درد و مرگ است. اگر تو از این دنیا برگردی، زودتر به آرامش و راحتی میرسی.
هست دنیا کشتزار آن جهان
تو در اینجا نیز تخمی برفشان
هوش مصنوعی: دنیا مانند مزرعهای است که در آن، زندگی و تجربیات شما در اینجا، فقط بذرهایی برای زندگی در جهان دیگر هستند.
هست دنیا همچو مرداری خسیس
کم مگردان اندرو جان نفیس
هوش مصنوعی: دنیا مانند جسمی بیارزش و خسیس است، پس جان گرانبهای خود را در آن نگذارید و به آن وابسته نشوید.