گنجور

بخش ۶ - در علو مرتبه انسان

ای نموده جسم و جان از کاینات
هست در تاریکیت آب حیات
ای همه اسرار جانان کرده فاش
بیش ازین در صورت حسّی مباش
آنچه بخشیدم ترا آن قسم کن
هم نموداری بکن فاش این سخن
آنچه هرگز آدمی نشنیده است
نه کسی دانسته و نه دیده است
در رموز سرّ سبحانی بخوان
سر این تفسیر ربّانی بدان
یک زمان بر منبر وحدت برآی
زنگ شرک از صورت حس بر زدای
حافظان عشق را آور بجوش
جملهٔ ذرّات آور در خروش
از زبور عشق سر آغاز کن
پرّ و بال مرغ معنی باز کن
همچو داود آیت عشّاق خوان
سر آن با مذهب عشّاق ران
از بحار عشق جوهر بار کن
این زمان دل را بهمّت یار کن
بر سر عشّاق جوهرها ببار
چون درآمد شاخ معنیّت ببار
هر زمان وصفی دگر آغاز کن
هر نفس سازی دگر برساز کن
این همه ذرّات پیدا و نهان
از وجود خویشتن گردان عیان
این همه اشجار معنی بربرست
جایشان بر خاک و باد و آذرست
قسمتی ده روح روحانی عشق
تا بگوید راز پنهانی عشق
پرزنان سیمرغ وار از کوه قاف
کوه بر منقار معنی بر شکاف
از پس قاف وجودت رخ نمای
این معمّا را بمعنی برگشای
تو ازین صورت نه بینی جز که هیچ
عاقبت افتی میان پیچ پیچ
گر درین صورت بمانی زار تو
در میان خاک افتی خوار تو
کارها در صورت و معنی فتاد
عقل را با عشق ازان دعوی فتاد
نکتهٔ سرّ عجب پیدا نمود
هر دو عالم در دلم یکتا نمود
عقل سودا کرد بیحد بر دلم
هر زمانی سخت تر شد مشکلم
هر زمانم از ره دیگر ببرد
تا مگر ما را نماید دست برد
گفت این نقش خیالست این مبین
راه من جوی و مراد من گزین
گفتمش گرراست میگوئی یقین
چیست پیدا نزد من راه این چنین
گفت سرگردان مشو تا بنگری
گرنه از دور زمانه بگذری
نه ترا صورت نه آن معنی بود
نه ترا دنیی و نه عقبی بود
هرکه او از عقل بگذشت از جنون
هر که او با عقل باشد ذوفنون
هیچ عاقل مرد دو رنگی ندید
لیک یک میگشت در دو ناپدید
هیچکس او ترک جان و تن نگفت
هیچکس بر روی آتش خوش نخفت
هیچکس دیدی که او خود را بکشت
ور بکشت این هست کاری بس درشت
ناگهان عشق از کمین گاه ازل
روی خود بنمود بی مکر و حیل
هر دو عالم را بهم بر زد بکل
عقل سودایی شد اندر عین ذل
عقل چون عشق از برابر گاه دید
در زمان از پیش تن شد ناپدید
وهم، از گفتار عقل بوالفضول
همچو بادی بود بی رأی و اصول
عشق سیمرغیست کورا دام نیست
عشق را آغاز هست انجام نیست
عشق مغز کاینات آمد مدام
عشق هر چیزی کند صاحب مقام
عشق آدم یافت از جنّت فتاد
عشق شورش بر همه عالم نهاد
عشق آتش بود و عقل آب ای پسر
عشق خاکی و خرد باد ای پسر
عشق پنهان بود پیدا کرد کل
عشق معشوقیست اندر عین ذل
عقل میخواهد جهان را پایدار
عشق میخواهد که باشد پای دار
عشق بر منصور غالب گشته بود
بود هم مطلوب و طالب گشته بود
عشق او را بر سر دارش کشید
عشق او را کرد از جان ناپدید
گر کلاه عشق خواهی سر ببر
از خود و هر دو جهان یکسر ببر
عشق لوح و عرش و کرسی بسترد
عشق هرگز غیر جانان ننگرد
عقل ابلیس لعین از ره فکند
عقل یوسف را درون چه فکند
جوهر عشقست بی ذات و صفت
برتر از ادراک و عقل و معرفت
جوهر عشقست پیدا ونهان
حادث عشقست این هر دو جهان
جوهر عشقست دریای عظیم
جوهر عشقست رحمان رحیم
ای دل از خون میکن از تن جام ساز
بعد از آن این زرق و دلق و دام ساز
جان خود در راه عشق ایثار کن
جسم خود از عشق او بردار کن
بگذر از پنج و چهار و شش مبین
تا شود عین عیان عین یقین
هفت اختر را برون کن ازدماغ
از دوعالم کن تو جان و دل فراغ
چون نه جان ماند ونه دل جانان شوی
هم ز پیدائی خود پنهان شوی
در میان آن فنا صد گونه راز
گفت با او لیک بی او گفته باز
محو گردی فانی مطلق شوی
در جهان عشق مستغرق شوی
کل یکی گردد نماند این دویی
نیست آنجا جای مائی و تویی
جمله یک ذاتست اما بی عدد
جمله یک چیزست کلّی در احد
چون نماند صورتت را جسم و جان
اول وآخر تو باشی جاودان
چون تو باشی اول وآخر تویی
جزو و کل را باطن و ظاهر تویی
از صفات و از مکان باشد خیال
جمله یک گردد نیاید در زوال
این سخنها زان محقّق آمدست
نه از آن جهل مطبّق آمدست
ازمعانی موحّد باشد این
گر ببیند هم مکان را در مکین
گر هزاران کاس بر آب آوری
آن زمان در اندرونش بنگری
هر یکی را آفتابی باشد آن
چون رود خورشید خوابی باشد آن
گر یکی شمع آوری تاریک جای
صد هزاران آینه داری بپای
روی هر آیینهٔ شمعی بود
آن همه از پرتو لمعی بود
در سوی باغی اگر آبی رود
هردرختی را از آن تابی بود
آب روی خود بهر کس وا نمود
هر درختی میوهٔ پیدا نمود
آن همه یک آب بود از روی طور
هر یکی اسمی نموده گشته دور
آب خود را صانع اشیا کرده است
میوههای رنگ رنگ آورده است
هر سحرکان میوهٔ پیدا شود
آن بقیمت عالمی یکتا شود
کوکبان سرگشته و خورشید و ماه
جمله حیران گشته بر صنع اله
این همه معنی چو در جان باشدت
در صفت فرق فراوان باشدت
گر هزاران قرن گندم بدروی
آن همه یکی بود نبود دویی
چون همه یک گندمست آن از عدد
جمله فانی میشود اندر احد
ذات گندم بود آدم بر صور
کی بیابد سرّ این هر بیخبر
گر نگفتی مرورا لاتقربا
کی شدی پیدا ولاد و اقربا
اندرین سر بود شیطان فضول
گشته ردّ و آدم آنجا شد قبول
گندم آدم بند راه صورتست
پای تا سر غرق عین حسرتست
سرّ گندم مصطفی دریافتست
کو سر از کونین و عالم تافتست
آدم مسکین کجا دانست کو
کین چه بازی بود پرگفتگو
بود ابلیس لعین از نور ونار
آدم از روی حقیقت در غبار
نور در ظلمت توانی یافتن
ظلمت اندر نور شد نایافتن
چون عزازیل آدم خاکی بدید
بعد از آن خود رادر آن پاکی بدید
گفت یا رب من ز نور مطلقم
اینت خاک باطل و من بر حقم
هر که او خود را ببینند در میان
بر کنارست از صفای صوفیان
من که چندین سال بر درگاه تو
بودهام اندر سلوک راه تو
من به جز تو سجده کس را چون کنم
من ازین اندیشه دل پرخون کنم
بهترم از خاک من صدباره تر
سجدهٔ تو کردهام زیر و زبر
علو و سفلم در بهشت جاودان
نور تحقیقم عیان اندر عیان
جنّت و حور و قصور، آن منست
جمله اندرحکم و فرمان منست
سالها گردیدهام شیب و فراز
تا قبولم در میان عزّ و ناز
من کجا و آدم خاکی کجا
این سخن با من بگو یا رب چرا
جز تو کس را سجده نکنم تا ابد
گر قبولم ور بخواهی کرد رد
حق تعالی گفت مرابلیس را
چند سازی این زمان تلبیس را
او بصد چیز از تو پیشم بهتر است
از هزاران همچو تو فاضلترست
سرّ خاکش آینهٔ کونین شد
از تو تا او قرنها ما بین شد
آدم از خاکست و تو از آتشی
او قبولی دارد و تو سرکشی
خاک صد باره به از آتش بود
زانکه جای سرکشان آتش بود
من نظر دارم درین خاک ضعیف
هست بر درگاه ما او بس شریف
انبیا زین خاک پیدا آورم
لون لون از وی بصحرا آورم
آنچه من دانم در این خاک ای لعین
سرّ اسرار هویدا و یقین
قرب خاک از آتش افزونتر بود
گرچه آتش ذات او بر تر بود
دانهٔ بر خاک بسپار و برو
بعد از آن صد دانهٔ دیگردرو
هرچه آتش را سپاری گم کند
جمله را یکسر بسوزد نیک و بد
آدم خاکی کنون محبوب ماست
جملهٔ ذرّات او مطلوب ماست
چون نیامد در نظر این خاک راه
کار خود کردی عزازیلا تباه
پس ندا آمد که ای کروّبیان
سجده پیش آدم آرید این زمان
جمله بنهادند سر را بر زمین
ایستاده بود ابلیس لعین
حق تعالی گفت ای جاسوس راه
چند خواهی کرد در آدم نگاه
سجده کن در پیش آدم ای لعین
بعد از آن اسرار کل در وی ببین
گفت ابلیس ای خداوند جهان
پادشاه آشکارا و نهان
جز تو من کس را نخواهم سجده کرد
من دویی هرگز نبینم جز که فرد
سالها من سجدهٔ تو کردهام
دایماً فرمان ذاتت بردهام
سجده غیر تو نخواهم کرد من
این سخن فرمان نخواهم برد من
حق تعالی گفت آدم غیر نیست
کور چشمی و ترا این سیر نیست
جسم آدم هم ز ما مشتق شدست
سرّ او بر من همه بر حق شدست
تو کجا دریابی این اسرار ما
گرچه سرگردان شدی در کار ما
لیک بر اسرار، ما داناتریم
عالم الاسرار در خشک و تریم
سجدهٔ کن تا نگردی لعنتی
گر ز ما امیدوار رحمتی
سجده کن یا لعنتم کن اختیار
تا مکافاتت کنم در روزگار
گفت یا رب هر چه خواهی کن تراست
آنچه میخواهی مرا ده کان سزاست
حق تعالی گفت مهلت بر منت
طوق لعنت کردم اندر گردنت
نام تو کذّاب خواهم زد رقم
تا بمانی تا قیامت متّهم
بعد از این ابلیس بود اندر کمین
سر بدید و شد ورا عین الیقین
گفت سرّ این همین دم کشف شد
زین همه مقصودم این امید بد
لعنت تو بهترم از رحمتست
این همه رحمت چه جای لعنتست
هرچه خواهی کن خطاب از من مگیر
زانکه هستم از خطابت ناگزیر
لعنت آن تست و رحمت آن تو
بنده آن تست و قسمت آن تو
از خطاب تو دلم بیهوش گشت
تا ابد از شوق این مدهوش گشت
ای گریزان گشته از محبوب خود
پیش او یکسانست چه نیک و چه بد
گر طلب کاری تو چون ابلیس باش
دایماً بیمکر و بی تلبیس باش
گر تو مرد راه بینی،‌تن بنه
هر زمان بی صد قفا گردن بنه
هر که او خواری حق کرد اختیار
از میان جمله آمد اختیار
چند خواهی کرد این تلبیس تو
خود نیندیشی هم از ابلیس تو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای نموده جسم و جان از کاینات
هست در تاریکیت آب حیات
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو از همه موجودات و جهان هستی به وجود آمده‌ای و در تاریکی، به معنای عدم آگاهی یا شناخت، نشانه‌ای از زندگی و حیات را نمایان می‌سازی.
ای همه اسرار جانان کرده فاش
بیش ازین در صورت حسّی مباش
هوش مصنوعی: ای رازهای محبوبم، دیگر آن‌ها را بیشتر از این در ظاهر محسوس فاش نکن.
آنچه بخشیدم ترا آن قسم کن
هم نموداری بکن فاش این سخن
هوش مصنوعی: هر چیزی که به تو دادم را به عنوان قسم و نشانه‌ای در نظر بگیر و این سخن را به‌طور روشن بیان کن.
آنچه هرگز آدمی نشنیده است
نه کسی دانسته و نه دیده است
هوش مصنوعی: چیزی که هیچ انسانی نه شنیده، نه دانسته و نه دیده است.
در رموز سرّ سبحانی بخوان
سر این تفسیر ربّانی بدان
هوش مصنوعی: در رازهای الهی و درک عمق مسائل معنوی، به تفسیر و توضیحات الهی توجه کن و سرّ وجود را بشنو.
یک زمان بر منبر وحدت برآی
زنگ شرک از صورت حس بر زدای
هوش مصنوعی: مدتی بر بالای منبر حقیقت بنشین و زنگار شرک را از چهره‌ حس کنار بزن.
حافظان عشق را آور بجوش
جملهٔ ذرّات آور در خروش
هوش مصنوعی: عاشقان و دوستداران عشق را به میدان بیاور، تا همهٔ ذرات وجود در شادی و هیجان به جنب و جوش درآیند.
از زبور عشق سر آغاز کن
پرّ و بال مرغ معنی باز کن
هوش مصنوعی: با عشق شروع کن و مانند پرنده‌ای، مفهوم را به پرواز درآور.
همچو داود آیت عشّاق خوان
سر آن با مذهب عشّاق ران
هوش مصنوعی: همچون داود، که با نغمه‌هایش دل‌ها را به وجد می‌آورد، عاشقان نیز با عشق خود می‌رقصند و در این مسیر به سیر و سلوک می‌پردازند.
از بحار عشق جوهر بار کن
این زمان دل را بهمّت یار کن
هوش مصنوعی: در این زمان، از آب و رنگ عشق بهره‌برداری کن و دل خود را به یاری دوستان و یاران پر بار کن.
بر سر عشّاق جوهرها ببار
چون درآمد شاخ معنیّت ببار
هوش مصنوعی: بر دل عشق‌ورزان صفا و زیبایی ببار، همچنان که وقتی حقیقت و معنی ظهور می‌کند، بر دل‌ها زلالی و روشنی نازل می‌شود.
هر زمان وصفی دگر آغاز کن
هر نفس سازی دگر برساز کن
هوش مصنوعی: هر زمان باید وصف و توصیف جدیدی را آغاز کنی و در هر لحظه باید زمینه‌ای تازه و متفاوت را ایجاد کنی.
این همه ذرّات پیدا و نهان
از وجود خویشتن گردان عیان
هوش مصنوعی: وجود خود را به گونه‌ای نمایان کن که تمام ذراتی که هم در ظاهر و هم در باطن وجود دارند، آشکار شوند.
این همه اشجار معنی بربرست
جایشان بر خاک و باد و آذرست
هوش مصنوعی: این همه درختان نشانه‌گرِ بی‌ثمرند که مکانی برایشان در خاک و بر زیر باد و آتش وجود دارد.
قسمتی ده روح روحانی عشق
تا بگوید راز پنهانی عشق
هوش مصنوعی: بخشی از روح الهی عشق را به من عطا کن تا بتواند اسرار نهفته عشق را برایم فاش کند.
پرزنان سیمرغ وار از کوه قاف
کوه بر منقار معنی بر شکاف
هوش مصنوعی: پرواز کردن موجوداتی همچون سیمرغ از قله کوه قاف و شکافتن سکوت کوه، معنای عمیق و روشنی را به من منتقل می‌کند.
از پس قاف وجودت رخ نمای
این معمّا را بمعنی برگشای
هوش مصنوعی: پس از قاف وجود تو، این معما را چهره‌گشایی کن.
تو ازین صورت نه بینی جز که هیچ
عاقبت افتی میان پیچ پیچ
هوش مصنوعی: تو از این ظاهر چیزی نمی‌بینی جز اینکه در آخر کار به پیچ و خم‌های دنیای زندگی دچار خواهی شد.
گر درین صورت بمانی زار تو
در میان خاک افتی خوار تو
هوش مصنوعی: اگر در این حالت بمانی، زبون و بینوا می‌شوی و در میان خاک و زمین خوار و حقیر خواهی افتاد.
کارها در صورت و معنی فتاد
عقل را با عشق ازان دعوی فتاد
هوش مصنوعی: کارها در ظاهر و باطن به دوستی و عشق وابسته است و عقل در این زمینه نتوانسته ادعای مستقلی داشته باشد.
نکتهٔ سرّ عجب پیدا نمود
هر دو عالم در دلم یکتا نمود
هوش مصنوعی: هر دو جهان را در درون دل من به یک حقیقت عجیب پیوند داد.
عقل سودا کرد بیحد بر دلم
هر زمانی سخت تر شد مشکلم
هوش مصنوعی: عقل همواره به خاطر مسائل و مشکلاتی که دارم، به شدت درگیر و پریشان است و هر لحظه این مشکلات برایم بیشتر و بیشتر می‌شوند.
هر زمانم از ره دیگر ببرد
تا مگر ما را نماید دست برد
هوش مصنوعی: هر لحظه ممکن است به روش دیگری مرا به خود بکشاند تا شاید بتواند ما را به سرقت ببرد.
گفت این نقش خیالست این مبین
راه من جوی و مراد من گزین
هوش مصنوعی: گفت این تصویر فقط خیال است، پس این را نبین. راه خود را پیدا کن و خواسته‌ات را برگزین.
گفتمش گرراست میگوئی یقین
چیست پیدا نزد من راه این چنین
هوش مصنوعی: به او گفتم اگر راست می‌گویی، یقیناً چیست؟ پس چرا راه این‌گونه برای من مشخص نیست؟
گفت سرگردان مشو تا بنگری
گرنه از دور زمانه بگذری
هوش مصنوعی: نگو که نگران باشی و سرگردان شوید تا بتوانید واقعیت را ببینی، وگرنه ممکن است زمان را از دست بدهی.
نه ترا صورت نه آن معنی بود
نه ترا دنیی و نه عقبی بود
هوش مصنوعی: نه تو از نظر ظاهری شناخته می‌شوی و نه معنای درونی‌ات. نه دنیای مادی داری و نه آخرتی.
هرکه او از عقل بگذشت از جنون
هر که او با عقل باشد ذوفنون
هوش مصنوعی: هر کسی که از حد عقل خود عبور کند، به جنون می‌رسد و هر کسی که با عقل خود باشد، در هنرها و دانش‌ها مهارت پیدا می‌کند.
هیچ عاقل مرد دو رنگی ندید
لیک یک میگشت در دو ناپدید
هوش مصنوعی: هیچ انسان عاقلی رنگین‌کمان را ندیده است، اما یک نفر همیشه در حال تغییر حالت و ناپدید شدن است.
هیچکس او ترک جان و تن نگفت
هیچکس بر روی آتش خوش نخفت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از دل بریدن از زندگی و تن نمی‌گوید و هیچ‌کس بر روی آتش، آسوده خواب نمی‌کند.
هیچکس دیدی که او خود را بکشت
ور بکشت این هست کاری بس درشت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را ندیدی که خودش را به قتل برساند، اگر هم چنین اتفاقی بیفتد، نشان‌دهنده‌ی کار بسیار زشتی است.
ناگهان عشق از کمین گاه ازل
روی خود بنمود بی مکر و حیل
هوش مصنوعی: ناگهان عشق به طور غیرمنتظره و بدون هیچ ترفند یا فریبی خود را نمایان کرد، گویی همیشه در انتظار ظهور بود.
هر دو عالم را بهم بر زد بکل
عقل سودایی شد اندر عین ذل
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که هر دو جهان (دنیا و آخرت) به یکدیگر برخورد کردند و عقل انسان به خاطر این ماجرا به حالت جنون و دیوانگی درآمد و در شرایطی ذلت‌آور قرار گرفت.
عقل چون عشق از برابر گاه دید
در زمان از پیش تن شد ناپدید
هوش مصنوعی: عقل و عشق هر دو در یک زمان مشاهده‌گر واقعیات هستند، ولی وقتی که زمان می‌گذرد، عقل مانند عشق از جایگاه خود کنار می‌رود و ناپدید می‌شود.
وهم، از گفتار عقل بوالفضول
همچو بادی بود بی رأی و اصول
هوش مصنوعی: وهم، مانند بادی بی‌سرانجام و بدون اصول است که از حرف‌های بی‌محتوا و بی‌فایده عقل ناشی می‌شود.
عشق سیمرغیست کورا دام نیست
عشق را آغاز هست انجام نیست
هوش مصنوعی: عشق همچون پرنده‌ای آزاد و سرکش است که نمی‌توان آن را در قید و بند گرفت. عشق شروعی دارد، اما پایانی ندارد.
عشق مغز کاینات آمد مدام
عشق هر چیزی کند صاحب مقام
هوش مصنوعی: عشق پیوسته در دل جهان وجود دارد و عشق به هر چیز، آن را به جایگاهی خاص و بزرگ می‌رساند.
عشق آدم یافت از جنّت فتاد
عشق شورش بر همه عالم نهاد
هوش مصنوعی: عشق، آدم را از بهشت خارج کرد و باعث به وجود آمدن شور و هیجان در تمام دنیا شد.
عشق آتش بود و عقل آب ای پسر
عشق خاکی و خرد باد ای پسر
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش است و عقل مانند آب است، پسرم. عشق به خاک تبدیل می‌شود و خرد مانند باد است، پسرم.
عشق پنهان بود پیدا کرد کل
عشق معشوقیست اندر عین ذل
هوش مصنوعی: عشق در ابتدا پنهان بود، اما اکنون نمایان شده است. در واقع، تمام عشق‌هایی که وجود دارند، در حقیقت عاشقانه‌ای از طرف معشوق است که در عین خضوع و humility به نمایش گذاشته می‌شود.
عقل میخواهد جهان را پایدار
عشق میخواهد که باشد پای دار
هوش مصنوعی: عقل می‌خواهد که جهان در ثبات و پایداری باشد، اما عشق خواهان حضور و استمرار است.
عشق بر منصور غالب گشته بود
بود هم مطلوب و طالب گشته بود
هوش مصنوعی: عشق بر منصور تسلط پیدا کرده بود، به گونه‌ای که هم او را خواهان و هم خواسته شده بود.
عشق او را بر سر دارش کشید
عشق او را کرد از جان ناپدید
هوش مصنوعی: عشق او باعث شد که به حدی برسد که جان خود را فدای او کند و از زندگی جدا شود.
گر کلاه عشق خواهی سر ببر
از خود و هر دو جهان یکسر ببر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در عشق به موفقیت برسی، باید از خودخواهی و خودپرستی عبور کنی و همه چیز را فدای عشق کنی.
عشق لوح و عرش و کرسی بسترد
عشق هرگز غیر جانان ننگرد
هوش مصنوعی: عشق همه چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهد و از هر چیزی فراتر می‌رود، و هیچ وقت به غیر از محبوب واقعی‌اش نمی‌نگرد.
عقل ابلیس لعین از ره فکند
عقل یوسف را درون چه فکند
هوش مصنوعی: عقل بدذات ابلیس باعث شد که عقل یوسف را در مشکلات و چالش‌ها غرق کند.
جوهر عشقست بی ذات و صفت
برتر از ادراک و عقل و معرفت
هوش مصنوعی: عشق، Essence و اصلی دارد که هیچ ویژگی و صفتی ندارد و فراتر از درک، عقل و دانش بشری است.
جوهر عشقست پیدا ونهان
حادث عشقست این هر دو جهان
هوش مصنوعی: عشق دارای دو جنبه است: یکی جنبه‌ی آشکار و دیگری جنبه‌ی پنهان. عشق می‌تواند در ایجاد حوادث و تجربه‌های جدید، اثرگذار باشد که این دو جهان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
جوهر عشقست دریای عظیم
جوهر عشقست رحمان رحیم
هوش مصنوعی: عشق همانند دریای وسیع و بزرگ است و به عنوان یک ویژگی الهی، حاوی رحمت و بخشش بی‌پایان است.
ای دل از خون میکن از تن جام ساز
بعد از آن این زرق و دلق و دام ساز
هوش مصنوعی: ای دل، از رنج و مصیبت خود بهره ببر و بعد از آن به زیبایی‌های زندگی و فریب‌های دنیا توجه کن.
جان خود در راه عشق ایثار کن
جسم خود از عشق او بردار کن
هوش مصنوعی: برای عشق، جان خود را فدای او کن و بدنت را با عشق او پر کن.
بگذر از پنج و چهار و شش مبین
تا شود عین عیان عین یقین
هوش مصنوعی: از عدد و شمارش بگذر و به حقایق واضح و شفاف برس، تا بتوانی یقین را به خوبی مشاهده کنی.
هفت اختر را برون کن ازدماغ
از دوعالم کن تو جان و دل فراغ
هوش مصنوعی: هفت سیاره را از ذهن خود دور کن و از دو عالم، جان و دل را آسوده کن.
چون نه جان ماند ونه دل جانان شوی
هم ز پیدائی خود پنهان شوی
هوش مصنوعی: زمانی که نه زندگی باقی مانده و نه دلی برای معشوق، تو هم از وجود خود پنهان می‌شوی.
در میان آن فنا صد گونه راز
گفت با او لیک بی او گفته باز
هوش مصنوعی: در میان آن فنا، او با او رازهایی از انواع مختلف را بیان کرد، اما بدون وجود او، آن رازها دوباره گفته شدند.
محو گردی فانی مطلق شوی
در جهان عشق مستغرق شوی
هوش مصنوعی: به حالت انکار و ناپدیدی می‌رسی و در عشق چنان غرق می‌شوی که هیچ چیزی جز آن را نمی‌بینی.
کل یکی گردد نماند این دویی
نیست آنجا جای مائی و تویی
هوش مصنوعی: همه چیز به یک واحد تبدیل می‌شود و در آنجا دیگر خبری از دوگانگی نیست. در آن مکان، جایی برای من و تو وجود ندارد.
جمله یک ذاتست اما بی عدد
جمله یک چیزست کلّی در احد
هوش مصنوعی: تمامی موجودات در اصل یک هستند، اما به تعداد مختلف وجود دارند. در واقع، همه آن‌ها به یک کل واحد تعلق دارند.
چون نماند صورتت را جسم و جان
اول وآخر تو باشی جاودان
هوش مصنوعی: وقتی که جسم و جانت از بین برود و دیگر هیچ نشانی از تو باقی نماند، تو همیشه به عنوان اصل و حقیقت باقی خواهی ماند.
چون تو باشی اول وآخر تویی
جزو و کل را باطن و ظاهر تویی
هوش مصنوعی: وقتی تو در میان هستی، هم آغاز و هم پایان هستی. تو کل و جز را در خود داری و باطن و ظاهر را نیز تو تشکیل می‌دهی.
از صفات و از مکان باشد خیال
جمله یک گردد نیاید در زوال
هوش مصنوعی: تمام خیالات و صفاتی که داریم، اگر از جایگاه و ویژگی‌های خود بگذریم، به یک حقیقت مشترک می‌رسیم که از بین نمی‌رود.
این سخنها زان محقّق آمدست
نه از آن جهل مطبّق آمدست
هوش مصنوعی: این حرف‌ها از یک دانشمند واقعی نشأت گرفته و به خاطر نادانی افراد عادی بیان نشده است.
ازمعانی موحّد باشد این
گر ببیند هم مکان را در مکین
هوش مصنوعی: اگر کسی با دل و جان به یکتایی و وحدت خداوند ایمان داشته باشد، می‌تواند در هر مکانی، نشانه‌های او را ببیند و درک کند.
گر هزاران کاس بر آب آوری
آن زمان در اندرونش بنگری
هوش مصنوعی: اگر هزاران کاسه آب را یکجا جمع کنی، در آن زمان اگر نگاه کنی، درون آن را خواهی دید.
هر یکی را آفتابی باشد آن
چون رود خورشید خوابی باشد آن
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی خود، به نوعی درخشش و روزنه‌ای دارد که به او نور و امید می‌بخشد، همانگونه که آفتاب به روز روشنایی می‌بخشد. این درخشش و امید برای هر شخصی، بستگی به شرایط و وضعیت درونی‌اش دارد.
گر یکی شمع آوری تاریک جای
صد هزاران آینه داری بپای
هوش مصنوعی: اگر یک شمع روشن کنی، در یک مکان تاریک، روشنایی و روشنی‌اش به هزاران آینه می‌ارزد.
روی هر آیینهٔ شمعی بود
آن همه از پرتو لمعی بود
هوش مصنوعی: در هر آیینه یک شمع وجود دارد که روشنایی آن به خاطر نوری است که از درونش می‌تابد.
در سوی باغی اگر آبی رود
هردرختی را از آن تابی بود
هوش مصنوعی: اگر در باغی آبی جریان یابد، هر درختی از آن بهره‌ای خواهد برد و به شکوفایی خواهد رسید.
آب روی خود بهر کس وا نمود
هر درختی میوهٔ پیدا نمود
هوش مصنوعی: آب با وفور در دسترس همه قرار گرفت و هر درختی ثمره‌اش را به نمایش گذاشت.
آن همه یک آب بود از روی طور
هر یکی اسمی نموده گشته دور
هوش مصنوعی: همه آن آب از دهن طور (کوه) به یک نام تبدیل شده‌اند و هر کدام به گونه‌ای جداگانه شناخته می‌شوند.
آب خود را صانع اشیا کرده است
میوههای رنگ رنگ آورده است
هوش مصنوعی: آب به وسیله‌ی خالقش به شکل‌های مختلف درآمده و میوه‌های رنگارنگ و خوشمزه‌ای را به وجود آورده است.
هر سحرکان میوهٔ پیدا شود
آن بقیمت عالمی یکتا شود
هوش مصنوعی: هر صبح میوه‌ای پیدا می‌شود که به اندازه یک دنیا ارزش دارد.
کوکبان سرگشته و خورشید و ماه
جمله حیران گشته بر صنع اله
هوش مصنوعی: ستاره‌ها، خورشید و ماه همه در شگفتی و حیرت‌اند از آفرینش خداوند.
این همه معنی چو در جان باشدت
در صفت فرق فراوان باشدت
هوش مصنوعی: اگر این همه معنی در وجود تو باشد، در خصوصیات و ویژگی‌هایت تفاوت‌های زیادی وجود خواهد داشت.
گر هزاران قرن گندم بدروی
آن همه یکی بود نبود دویی
هوش مصنوعی: اگر هزاران سال گندم بکاریم، همه آنها یکی خواهد بود و تفکیک و جدایی وجود نخواهد داشت.
چون همه یک گندمست آن از عدد
جمله فانی میشود اندر احد
هوش مصنوعی: همه ما در واقع یک ذات واحد هستیم و در نهایت، تمام تعدادهای ما به سوی آن حقیقت واحد محو و ناپدید می‌شوند.
ذات گندم بود آدم بر صور
کی بیابد سرّ این هر بیخبر
هوش مصنوعی: انسان ذاتاً از جنس گندم است، اما چگونه می‌تواند از این راز آگاه شود در حالی که در غفلت به سر می‌برد؟
گر نگفتی مرورا لاتقربا
کی شدی پیدا ولاد و اقربا
هوش مصنوعی: اگر راجع به من سخنی نگفتی، چگونه شد که تو با نزدیکان و دوستان خود به راحتی در ارتباط هستی؟
اندرین سر بود شیطان فضول
گشته ردّ و آدم آنجا شد قبول
هوش مصنوعی: در اینجا، شیطان در حال فریب دادن و ایجاد حس فضولی است، اما آدم به آنجا توجه کرده و پذیرفته است.
گندم آدم بند راه صورتست
پای تا سر غرق عین حسرتست
هوش مصنوعی: انسان‌ها مانند گندم هستند که به وسیله‌ی ظواهر دنیوی محصور شده‌اند و در تمام وجودشان غرق در حسرت و آرزوهای برآورده نشده‌اند.
سرّ گندم مصطفی دریافتست
کو سر از کونین و عالم تافتست
هوش مصنوعی: راز گندم از سوی مصطفی به دست آمده است، که از تمامی هستی و عالم درخشش یافته است.
آدم مسکین کجا دانست کو
کین چه بازی بود پرگفتگو
هوش مصنوعی: آدم بیچاره چه می‌دانست که این ماجرا چه بازی پر سر و صدایی است.
بود ابلیس لعین از نور ونار
آدم از روی حقیقت در غبار
هوش مصنوعی: ابلیس به عنوان موجودی شرور، از نور و آتش خلق شده است، در حالی که آدم از حقیقت و زندگی به وجود آمده است. در این جا، این دو موجود به نوعی در سایه یکدیگر قرار دارند و سرنوشتشان به هم گره خورده است.
نور در ظلمت توانی یافتن
ظلمت اندر نور شد نایافتن
هوش مصنوعی: در تاریکی می‌توان به نور دست یافت، اما در روشنایی ممکن است به سختی بتوان با تاریکی مواجه شد.
چون عزازیل آدم خاکی بدید
بعد از آن خود رادر آن پاکی بدید
هوش مصنوعی: زمانی که عزازیل آدم را در حالتی از خاک و ناپاکی دید، سپس خود را در آن پاکی مشاهده کرد.
گفت یا رب من ز نور مطلقم
اینت خاک باطل و من بر حقم
هوش مصنوعی: این جمله به بیان احساس فردی اشاره دارد که به خویش و جایگاه خود در جهان فکر می‌کند. او خود را از نور و حقیقت می‌داند و دنیا را بی‌ارزش و ناپایدار می‌بیند. در واقع، او به نوعی در مقابل زوال و بی‌ارزشی دنیا ایستاده و بر حقانیت و اصالت خودش تأکید می‌کند.
هر که او خود را ببینند در میان
بر کنارست از صفای صوفیان
هوش مصنوعی: هر کسی که خود را در میان دیگران ببیند، از ویژگی‌های معنوی و پاکی صوفیان دور است.
من که چندین سال بر درگاه تو
بودهام اندر سلوک راه تو
هوش مصنوعی: سال‌هاست که در آستانه تو ایستاده‌ام و در مسیر تو راه می‌روم.
من به جز تو سجده کس را چون کنم
من ازین اندیشه دل پرخون کنم
هوش مصنوعی: من هیچ کس را جز تو نمی‌پرستم و به همین خاطر از این فکر، دلم پر از غم و اندوه شده است.
بهترم از خاک من صدباره تر
سجدهٔ تو کردهام زیر و زبر
هوش مصنوعی: من از خاک خودم بهترم، زیرا بارها سر به سجده تو گذاشته‌ام و با تمام وجود این کار را انجام داده‌ام.
علو و سفلم در بهشت جاودان
نور تحقیقم عیان اندر عیان
هوش مصنوعی: در بهشت جاودان، وضعیت والا و پست من به روشنی شناخته شده است و حقیقت وجودم کاملاً آشکار است.
جنّت و حور و قصور، آن منست
جمله اندرحکم و فرمان منست
هوش مصنوعی: بهشت و همسران بهشتی و کاخ‌ها، همه زیر نظر من هستند و تحت فرمان من قرار دارند.
سالها گردیدهام شیب و فراز
تا قبولم در میان عزّ و ناز
هوش مصنوعی: سال‌هاست که با مشکلات و اتفاقات مختلفی روبرو شده‌ام تا این که بتوانم مورد قبول و توجه دیگران قرار بگیرم.
من کجا و آدم خاکی کجا
این سخن با من بگو یا رب چرا
هوش مصنوعی: من چه جایگاهی دارم و انسان‌های خاکی چه جایگاهی دارند؟ ای خدا، این پرسش را با من در میان بگذار. چرا؟
جز تو کس را سجده نکنم تا ابد
گر قبولم ور بخواهی کرد رد
هوش مصنوعی: من تا ابد فقط تو را سجده می‌کنم و هیچ‌کس دیگری را نمی‌پرستم، حتی اگر مورد پذیرش تو قرار بگیرم یا اگر بخواهی مرا رد کنی.
حق تعالی گفت مرابلیس را
چند سازی این زمان تلبیس را
هوش مصنوعی: خدای بزرگ به ابلیس گفت: چرا در این زمان به فریبکاری مشغولی؟
او بصد چیز از تو پیشم بهتر است
از هزاران همچو تو فاضلترست
هوش مصنوعی: او به خاطر موارد زیادی که دارد، از تو بهتر است و از هزاران نفر مانند تو نیز برتر است.
سرّ خاکش آینهٔ کونین شد
از تو تا او قرنها ما بین شد
هوش مصنوعی: راز وجود او باعث شد تا جهان همچون آینه‌ای از او نمایان شود و این فاصله‌ای که بین ما و او وجود دارد، قرن‌ها به طول انجامید.
آدم از خاکست و تو از آتشی
او قبولی دارد و تو سرکشی
هوش مصنوعی: انسان‌ها از خاک و مٹی ساخته شده‌اند و تو از آتش و شعله، او به خوشی و پذیرش می‌رسد و تو به سرکشی و نافرمانی.
خاک صد باره به از آتش بود
زانکه جای سرکشان آتش بود
هوش مصنوعی: خاک اگر صد بار هم به زمین بیفتد، بهتر از آتش است، زیرا آتش به دلیل خطرناکی‌اش می‌تواند جای کسانی شود که سرکشی می‌کنند.
من نظر دارم درین خاک ضعیف
هست بر درگاه ما او بس شریف
هوش مصنوعی: من در این خاک ضعیف به کسی نگاه می‌کنم که در درگاه ما بسیار باکرامت و با ارزش است.
انبیا زین خاک پیدا آورم
لون لون از وی بصحرا آورم
هوش مصنوعی: من از این خاک پیامبران را می‌آورم و به رنگ‌های مختلف آنها را به دشت می‌برم.
آنچه من دانم در این خاک ای لعین
سرّ اسرار هویدا و یقین
هوش مصنوعی: آنچه من می‌دانم، ای لعین، در این زمین، رازهای عمیق و حقیقت‌هایی روشن وجود دارد.
قرب خاک از آتش افزونتر بود
گرچه آتش ذات او بر تر بود
هوش مصنوعی: نزدیکی به خاک و زمین از شدت آتش بیشتر است، هرچند که ذات و ماهیت آتش به خودی خود برتری دارد.
دانهٔ بر خاک بسپار و برو
بعد از آن صد دانهٔ دیگردرو
هوش مصنوعی: دانه‌ای را بر زمین بکار و پس از آن، منتظر برداشت صد دانه دیگر باش.
هرچه آتش را سپاری گم کند
جمله را یکسر بسوزد نیک و بد
هوش مصنوعی: هر چه آتش را به چیزی بسپاری، آن چیز همه را از بین می‌برد و نیکی و بدی را نمی‌شناسد.
آدم خاکی کنون محبوب ماست
جملهٔ ذرّات او مطلوب ماست
هوش مصنوعی: انسان خاکی، که از خاک تشکیل شده است، اکنون محبوب ماست و همهٔ اجزاء وجود او برای ما بسیار ارزشمند و مطلوب است.
چون نیامد در نظر این خاک راه
کار خود کردی عزازیلا تباه
هوش مصنوعی: وقتی که راهی برای حضور در این دنیا نیافتی، خود را به نابودی کشاندی، وای بر تو!
پس ندا آمد که ای کروّبیان
سجده پیش آدم آرید این زمان
هوش مصنوعی: ندایی شنیده شد که ای فرشتگان، اکنون به پیشگاه آدم سجده کنید.
جمله بنهادند سر را بر زمین
ایستاده بود ابلیس لعین
هوش مصنوعی: موجودی شرور به زمین افتاده و سرش را به خاک گذاشته است.
حق تعالی گفت ای جاسوس راه
چند خواهی کرد در آدم نگاه
هوش مصنوعی: خداوند فرمود: ای مراقب، تا چند بار به آدم نگاه خواهی کرد؟
سجده کن در پیش آدم ای لعین
بعد از آن اسرار کل در وی ببین
هوش مصنوعی: ای موجود خبیث، در برابر انسان سجده کن؛ زیرا پس از این سجده، رازهای بزرگ و عمیق را در او خواهی دید.
گفت ابلیس ای خداوند جهان
پادشاه آشکارا و نهان
هوش مصنوعی: ابلیس به خدا گفت: ای پروردگار جهانیان، تو پادشاهی هستی که هم در دنیا نمایان هستی و هم در نهان.
جز تو من کس را نخواهم سجده کرد
من دویی هرگز نبینم جز که فرد
هوش مصنوعی: تنها تو را می‌پرستم و هیچ‌کس دیگری را نمی‌خواهم. من هرگز دوگانگی را نخواهم دید، جز وجود یکتا و واحد.
سالها من سجدهٔ تو کردهام
دایماً فرمان ذاتت بردهام
هوش مصنوعی: سال‌ها من در برابر تو خضوع کرده‌ام و پیوسته امر و فرمان تو را انجام داده‌ام.
سجده غیر تو نخواهم کرد من
این سخن فرمان نخواهم برد من
هوش مصنوعی: من هرگز در برابر هیچ‌کس جز تو سجده نخواهم کرد و این حرف را به هیچ‌وجه قبول نخواهم کرد.
حق تعالی گفت آدم غیر نیست
کور چشمی و ترا این سیر نیست
هوش مصنوعی: خداوند فرمود که آدم هیچ کس دیگری نیست، پس تو که نابینایی، در این مسیر قرار نداری.
جسم آدم هم ز ما مشتق شدست
سرّ او بر من همه بر حق شدست
هوش مصنوعی: جسم آدم از ما نشأت گرفته است و راز وجود او بر من روشن شده و همه چیز برای من حقیقت یافته است.
تو کجا دریابی این اسرار ما
گرچه سرگردان شدی در کار ما
هوش مصنوعی: تو چگونه می‌توانی این رازهای ما را درک کنی، حتی اگر در کار ما پریشانی و سردرگمی داشته باشی؟
لیک بر اسرار، ما داناتریم
عالم الاسرار در خشک و تریم
هوش مصنوعی: ما به رازهای پنهان آگاهی داریم؛ هرچند که در ظاهر، محیط خشک و بی‌روح به نظر می‌آید.
سجدهٔ کن تا نگردی لعنتی
گر ز ما امیدوار رحمتی
هوش مصنوعی: سجدۀ خود را انجام بده تا به بدبختی و لعنت دچار نشوی، مگر اینکه از ما به رحمت و امیدی دست یابی.
سجده کن یا لعنتم کن اختیار
تا مکافاتت کنم در روزگار
هوش مصنوعی: خودت را به سجدۀ شکر درآور یا مرا نفرین کن، هر کدام را که انتخاب کنی، من در آینده عواقبش را به تو نشان خواهم داد.
گفت یا رب هر چه خواهی کن تراست
آنچه میخواهی مرا ده کان سزاست
هوش مصنوعی: ای پروردگار، هر چیزی که بخواهی انجام بده، چون آنچه که می‌خواهی برای من حق و شایسته است.
حق تعالی گفت مهلت بر منت
طوق لعنت کردم اندر گردنت
هوش مصنوعی: خدای بزرگ فرمود: من به تو فرصت دادم، اما حالا بار گناهت به گردنت افتاده است.
نام تو کذّاب خواهم زد رقم
تا بمانی تا قیامت متّهم
هوش مصنوعی: هرچه نام تو را دروغین بنویسم، باز هم تا پایان جهان، تو را به گناه متهم خواهم کرد.
بعد از این ابلیس بود اندر کمین
سر بدید و شد ورا عین الیقین
هوش مصنوعی: پس از این، شیطان در کمین بود و نیک می‌نگریست و آنچه دید، مثل حقیقتی مسلم بود.
گفت سرّ این همین دم کشف شد
زین همه مقصودم این امید بد
هوش مصنوعی: بگویید که راز این موضوع در همین لحظه روشن شد؛ از تمام هدف‌هایم تنها همین امید را داشتم.
لعنت تو بهترم از رحمتست
این همه رحمت چه جای لعنتست
هوش مصنوعی: نفرین تو برای من از رحمتت بهتر است؛ چرا که این همه رحمت، جایی برای لعنت باقی نمی‌گذارد.
هرچه خواهی کن خطاب از من مگیر
زانکه هستم از خطابت ناگزیر
هوش مصنوعی: هرچه که می‌خواهی بگو، اما مرا مورد خطاب قرار نده، زیرا من ناگزیر از شنیدن سخنان تو هستم.
لعنت آن تست و رحمت آن تو
بنده آن تست و قسمت آن تو
هوش مصنوعی: نفرینی که به آن اشاره می‌شود، به کسی است که از تو دور است، و لطف و رحمت به سمت تو می‌آید. من به خدمتگزاری و بندگی آن معشوقی در آمده‌ام و سرنوشت من به دست او رقم خورده است.
از خطاب تو دلم بیهوش گشت
تا ابد از شوق این مدهوش گشت
هوش مصنوعی: از حرف‌ها و سخنان تو، دلم به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و برای همیشه به خاطر شوق و هیجان این احساس، جنون وار شدم.
ای گریزان گشته از محبوب خود
پیش او یکسانست چه نیک و چه بد
هوش مصنوعی: ای کسی که از محبوب خود فراری شده‌ای، در نظر او چه خوب و چه بد، فرقی نمی‌کند.
گر طلب کاری تو چون ابلیس باش
دایماً بیمکر و بی تلبیس باش
هوش مصنوعی: اگر به دنبال چیزی هستی، مانند ابلیس همیشه بی‌قید و بدون تظاهر و فریبکار باش.
گر تو مرد راه بینی،‌تن بنه
هر زمان بی صد قفا گردن بنه
هوش مصنوعی: اگر تو انسان با اراده و مصممی هستی، باید در هر لحظه آماده باشی و بدون ترس به جلو بروی.
هر که او خواری حق کرد اختیار
از میان جمله آمد اختیار
هوش مصنوعی: هر کسی که به حق توهین کند، از میان همه افراد، اختیار و انتخاب را از دست می‌دهد.
چند خواهی کرد این تلبیس تو
خود نیندیشی هم از ابلیس تو
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی فریب بخوری؟ خودت هم لحظه‌ای فکر نمی‌کنی که این فریب کار خود ابلیس است.