گنجور

بخش ۵ - حکایت استاد ترک و پرده‌بازی او

پرده‌بازی بود استادی بزرگ
چابکی دانا ولی از اصل ترک
مثل خود در فن نقّاشی نداشت
هر کجا می‌رفت آنجا کار داشت
صورت الوان عجایب ساختی
دایماً با خویش بازی باختی
هر صور کان ساختی در روزگار
خرد کردی دیگر آوردی به کار
جمله صورت نقشِ رنگارنگ داشت
هر یک از رنگی دگر بیرون نگاشت
هفت پرده ساختی از بهر کار
جمله رنگارنگ پر نقش و نگار
هفت پرده در صفت یک پرده بود
گل فشان آنجایگه زر کرده بود
بود نطعی مرورا خوب و لطیف
آن همه صورت در آنجا بد خفیف
هفت مزدور از پس آن پرده بود
سالها با جمله‌شان خو کرده بود
آن چنان بر نقش خود عاشق بد او
بر کمال کار خود صادق بد او
روی بستی چون که بیرون آمدی
هر زمان نقشی دگرگون آمدی
لیک مزدوران دگر در کار او
می‌شدندی از پی رفتار او
آن چنان کاستاد صنعت می‌نمود
کار مزدوران در آنجا می‌فزود
هر دم از نوعی دگر خود ساختی
هر یک از لونی دگر پرداختی
در بسیط عالمش همتا نبود
در میان دهر سر غوغا ببود
خلق می‌گفتند مرد و زن ازو
می‌نمودند این عجایبها بدو
غافلان گفتند کاین استاد نیست
کس ندیده‌ست این و کس را یاد نیست
این صورها صورت استاد اوست
از برون پرده این صورت نکوست
هر زمان رنگ دگر می‌آورد
اوستاد از هر صفت می‌آورد
می‌ندانستند کان استاد بود
کاین همه نقش عجایب می‌نمود
عاقبت استاد صورتها شکست
پرده‌ها از یکدگرشان برگسست
تا که راز او نداند هر کسی
کرد مزدوران بهر جانب بسی
ترک آن صورتگری یکسر بکرد
دیگر آن صورت بهر جایی نکرد
فرد بنشست از همه خلق جهان
دیگرش هرگز نیامد یاد آن
یک زمان در خویشتن بنگر تو هم
تا نباشی صورت و پرده به هم
این رموز از سرّ دل بگشای تو
خویشتن را بیش ازین منمای تو
ترک این صورت‌گری و نقش کن
چند رانم بیش ازین با تو سخن؟
تا تویی از صورت خود در نیاز
هم تویی صورت‌گر و هم پرده‌باز
هست مزدور تو هفت اعضای تو
می‌پزند اینها چو تو سودای تو
عاقبت از تو جدا خواهند گشت
با تو چندینی چرا خواهند گشت؟
پیشتر زان کاین حریفان بگذرند
بگذر از ایشان که با تو نسپرند
یک دمی در لامکان عشق شو
در پی این صورت حسی مرو
یک زمان این پرده‌ها را برگسل
این خیال جسم و صورت را بهل
کز تو بستاند به آخر داد خویش
پیشتر از وی تو بستان داد خویش
تو چه دانی تا کجایی مانده باز
سالها گردیده در شیب و فراز
چرخ کرده صورت تو بند بند
بازمانده در چنین جای گزند
تو چه دانی تا ترا صورت که کرد
اندرین میدان خاکی از چه کرد
تو چه دانی کز که باز افتاده‌ای
در چنین شیب از فراز افتاده‌ای
تو چه دانی تا ترا که پرورید
از برای چه در اینجا آورید
تو چه دانی تا ترا چون ساختند
بوالعجب چه طرفه معجون ساختند
در میان آتش و باد نفس
می‌پزی هر لحظه دیگرگون هوس
تو چه دانی کاتش تو از کجاست
باد خدمت کار جانت از چه خاست
تو چه دانی تا چه می‌یابی ز خاک
روز و شب غافل شده از جان پاک
تو چه دانی تا کدامین ره روی
از کدامین ره بدان درگه روی
تو چه دانی تا که معشوقت که بود
روز اول عین محبوبت که بود
تو چه دانی کاین فلکها بهر چیست
هر زمان کردن قَران از بهر کیست
تو چه دانی تا قلم چه سرنوشت
تخم تو افلاک از بهر چه کشت
تو چه دانی تا چه خواهد بد ترا
بی وفا از خویش می‌جویی وفا
تو چه دانی کارگاه جسم و جان
کز کجا پیدا نمودت جسم و جان
تو چه دانی فهم غیب ای بی‌خبر
کز وجود خود نمی‌یابی اثر
تو چه دانی تا ده و دو برج را
بر وجودت چون نوشته ماجرا
تو چه دانی کافتاب از بهر تو
گشت گردان در میان شهر تو
تو چه دانی تا قمر آنجا که بود
بر فلک بهر تو نقشی می‌نمود
تو چه دانی کوکبان سبع را
تا چه کاری کرده‌اند این طبع را
تو چه دانی رعد و برق آنجا که بود
«یخطف برق» از کجا گوشَت شنود
تو چه دانی تا که باران از چه خاست
گفتِ «انزلنا من الماء» از کجاست
تو چه دانی تا نباتات از چه رست
منزل سالک در آنجا بد نخست
تو چه دانی تا که حیوان خود چه بود
نقش ابلیس اندران پیدا نمود
تو چه دانی تا که صورت نقش بست
آنگه از بهر چه آورد و شکست
تو چه دانی تا کجا خواهی شدن
چند سر گردانِ این سودا بُدن؟
تو چه دانی تا ترا که گنج داد
لیک مخفی بود از آن مخفی نهاد
تو چه دانی کان در گنج از کجاست
گر بیابی تو بدانی کان کجاست
هر کسی وصفی ازین در گفته‌اند
درّ دانش از معانی سفته‌اند
تو چه دانی تا که تو خود آن کسی
اولین و آخرین را در پسی
تو چه دانی ای گرفتار صور
تا کجا خواهد بدن نقد گهر
تو چه دانی ای غرورت کرده بند
بر بروت خویشتن چندین مخند
تو چه دانی تا ترا حیران که کرد
در میان چرخ سرگردان که کرد
تو چه دانی تا ترا که رخ نمود
چون ترا بنمود رخ پنهان نمود
تو چه دانی تا درین بحر عمیق
سنگ ریزه قدر دارد یا عقیق
تو چه دانی تا که آدم این دمست
روشن از این دم تمام عالمست
تو چه دانی نوح در دریای جسم
تا چه غوّاصی نمود از بهر اسم
تو چه دانی تا که ابراهیم راد
از برای چه درین آتش فتاد
تو چه دانی تا که ایوب ضعیف
جسم خود در راه کرمان کرده ضیف
تو چه دانی تا سلیمان تخت و ملک
داد بر باد و بشد تا اوج فلک
تو چه دانی تا که موسی در بحار
کرد فرعون طبیعی غرقه زار
تو چه دانی تا که جرجیس نبی
جان خود در راه او کرده فدی
تو چه دانی تا که عیسی در تنست
برتر از روحست و نور روشنست
تو چه دانی تا محمد در وجود
اولین و آخرین او بود و بود
این تمامت در که پیدا آمده‌ست
مظهر اعیان و اشیا آمده‌ست
دین خود را در ره باطل منه
این سخن‌ها را ره باطل منه
کاین رموز من ز جایی دیگرست
سیر جانم از ورای دیگرست
آنچه من زین راه تنها یافتم
بود پنهان منش پیدا یافتم
هرکه در راه محمد ره نیافت
تا ابد گردی ازین درگه نیافت
راه پیغمبر همه اسرار بود
پای تا سر غرقه انوار بود
آنچه اسرار نهانی بُد نگفت
راز حق در جان پاک خود نهفت
سرّ اسرارش کجا داند کسی
او نگفت اسرار خود با هر خسی
یک شبی در خواب دیدم روی او
عاشق و بی‌خود دویدم سوی او
خاک پای او شدم در پای او
کز دو عالم برتر آمد جای او
خاک پایش قبلهٔ روح آمده‌ست
انبیا را قبله گاه جان بدست
آنکه در معنی به عالم عالمست
ز آفرینش، آفرینش عالمست
دست من بگرفت آن شاه جهان
در دهان من فکند آب دهان
گفت ای عطّار پر اسرار من
لایقی در دیدن انوار من
آنچه حق بر جان و جسمت داده است
گنج پنهان بر دلت بنهاده است
ما عیان کردیم این گنج ترا
دست‌مزدی دادم این رنج ترا
هر گهر کز بحر جان افشانده‌ای
رمزهای سرّ جانان رانده‌ای
هیچ شاعر زین معانی در نیافت
سرّ اسرار نهانی در نیافت
بر دل تو جمله آسان کرده‌ایم
گرچه پیدا بود پنهان کرده‌ایم
در ازل این خرقه‌ات پوشیده‌ایم
پس شراب صرف کل نوشیده‌ایم
هرچه می‌خواهی طلب کن تا ترا
روی بنماییم بی ارض و سما
این بگفت و روی خود پنهان نمود
بعد از آن روی دلم با جان نمود
این همه من از محمد یافتم
زانکه سوی قرب او بشتافتم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پرده‌بازی بود استادی بزرگ
چابکی دانا ولی از اصل ترک
هوش مصنوعی: این جمله به فردی اشاره دارد که در هنر نمایش و پرده‌سازی بسیار ماهر است و از نظر دانایی و چابکی در رتبه‌ای بلند قرار دارد، اما به دلیل ویژگی اصلی‌اش، از ریشه و اصل خود جدا شده است.
مثل خود در فن نقّاشی نداشت
هر کجا می‌رفت آنجا کار داشت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه او در هنر نقاشی ماهر نبود و هر کجا که می‌رفت، به عنوان یک هنرمند مشغول به کار می‌شد.
صورت الوان عجایب ساختی
دایماً با خویش بازی باختی
هوش مصنوعی: تو با زیبایی‌های رنگارنگ خود جهانی از شگفتی‌ها خلق کرده‌ای، اما دائماً در حال بازی با خودت هستی و این بازی را می‌بازی.
هر صور کان ساختی در روزگار
خرد کردی دیگر آوردی به کار
هوش مصنوعی: هر شکلی که در دوران جوانی ساختی و به وجود آوردی، در دیگر مراحل زندگی به کار گرفته‌ای.
جمله صورت نقشِ رنگارنگ داشت
هر یک از رنگی دگر بیرون نگاشت
هوش مصنوعی: تمامی چهره‌ها جلوه‌ای از رنگ‌های متنوع داشتند و هر یک از این رنگ‌ها زیبایی خاص خود را نمایان می‌کرد.
هفت پرده ساختی از بهر کار
جمله رنگارنگ پر نقش و نگار
هوش مصنوعی: تو هفت پرده زیبا و متنوع برای کارهای مختلف طراحی کرده‌ای که هر کدام نقش و نگار خاص خود را دارند.
هفت پرده در صفت یک پرده بود
گل فشان آنجایگه زر کرده بود
هوش مصنوعی: در وصف یک گل، هفت لایه از زیبایی آن وجود دارد؛ جایی که این گل به مانند زر، درخشندگی و زیبایی خود را به نمایش گذاشته است.
بود نطعی مرورا خوب و لطیف
آن همه صورت در آنجا بد خفیف
هوش مصنوعی: در این شعر، به زیبایی و ظرافت سخن اشاره شده است و بیانگر این است که در جایی، همه چیز به شکل خوب و دلربایی دیده می‌شود، اما در حقیقت، عمق و مفهوم آن زیبایی، بسیار لطیف و ناپیداست.
هفت مزدور از پس آن پرده بود
سالها با جمله‌شان خو کرده بود
هوش مصنوعی: هفت نفر از مزدوران پشت آن پرده بودند و سال‌ها با یکدیگر آشنا و صمیمی شده بودند.
آن چنان بر نقش خود عاشق بد او
بر کمال کار خود صادق بد او
هوش مصنوعی: او به قدری عاشق تصویر خود بود که در استعداد و توانایی‌اش نیز به صداقت تمام می‌بالید.
روی بستی چون که بیرون آمدی
هر زمان نقشی دگرگون آمدی
هوش مصنوعی: چشم از تو می‌گیرم و زمانی که از کنارم می‌گذری، هر بار تغییر و تازگی‌ای را در تو می‌بینم.
لیک مزدوران دگر در کار او
می‌شدندی از پی رفتار او
هوش مصنوعی: اما دیگر مزدوران در حال انجام کار او بودند و به دنبال راه و روش او می‌گشتند.
آن چنان کاستاد صنعت می‌نمود
کار مزدوران در آنجا می‌فزود
هوش مصنوعی: در آنجا، هنری به کار گرفته می‌شد که باعث افزایش تلاش و کارایی کارگران می‌گردید.
هر دم از نوعی دگر خود ساختی
هر یک از لونی دگر پرداختی
هوش مصنوعی: تو هر لحظه تغییر و تحول می‌کنی و هر بار به شکلی جدید و رنگی متفاوت درمی‌آیی.
در بسیط عالمش همتا نبود
در میان دهر سر غوغا ببود
هوش مصنوعی: در وسعت عالم، همتایی نداشت و در دوران زندگی، سروصدای زیادی به پا کرده بود.
خلق می‌گفتند مرد و زن ازو
می‌نمودند این عجایبها بدو
هوش مصنوعی: مردم می‌گفتند که او باعث ایجاد این شگفتی‌هاست و از او به عنوان مثال‌هایی از مرد و زن یاد می‌کردند.
غافلان گفتند کاین استاد نیست
کس ندیده‌ست این و کس را یاد نیست
هوش مصنوعی: بی‌خبران می‌گویند که این فرد استاد نیست، چرا که هیچ‌کس او را ندیده و هیچ‌کس هم او را به خاطر ندارد.
این صورها صورت استاد اوست
از برون پرده این صورت نکوست
هوش مصنوعی: این تصویرها تنها ظاهری هستند که خود استاد از پشت پرده به ما نشان می‌دهد، اما این ظاهر زیبا به خودی خود ارزش چندانی ندارد.
هر زمان رنگ دگر می‌آورد
اوستاد از هر صفت می‌آورد
هوش مصنوعی: هر بار که او ظاهر می‌شود، تصویری تازه و متفاوت می‌سازد و از هر ویژگی و صفتی گذر می‌کند.
می‌ندانستند کان استاد بود
کاین همه نقش عجایب می‌نمود
هوش مصنوعی: آنها نمی‌دانستند که این هنرمند است که این همه طرح‌های شگفت‌انگیز را به نمایش می‌گذارد.
عاقبت استاد صورتها شکست
پرده‌ها از یکدگرشان برگسست
هوش مصنوعی: در نهایت، استاد مهارت خود را به نمایش گذاشت و رازها و حقیقت‌ها از یکدیگر نمایان شد.
تا که راز او نداند هر کسی
کرد مزدوران بهر جانب بسی
هوش مصنوعی: هرکسی که نتواند راز او را بفهمد، به سمت مزدوران و افرادی که در خدمت او هستند، در هر طرف دعوت می‌شود.
ترک آن صورتگری یکسر بکرد
دیگر آن صورت بهر جایی نکرد
هوش مصنوعی: ترک آن هنرمند دیگر هیچگاه نتوانست که مثل او در هیچ جایی هنری بیافریند.
فرد بنشست از همه خلق جهان
دیگرش هرگز نیامد یاد آن
هوش مصنوعی: فرد از میان تمام مردم دنیا نشسته است و دیگر هیچگاه یاد آن‌ها را نمی‌کند.
یک زمان در خویشتن بنگر تو هم
تا نباشی صورت و پرده به هم
هوش مصنوعی: مدتی به درون خود نگاهی بینداز تا اینکه ظاهر و قضاوت‌ها با هم تداخل پیدا نکنند.
این رموز از سرّ دل بگشای تو
خویشتن را بیش ازین منمای تو
هوش مصنوعی: این نکات را از عمق دل خود فاش نکن و خودت را بیشتر از این در معرض نمایش نگذار.
ترک این صورت‌گری و نقش کن
چند رانم بیش ازین با تو سخن؟
هوش مصنوعی: ترک کن کار نقاشی و تصویرسازی را و بگذار تا دیگر بار با تو سخن بگویم.
تا تویی از صورت خود در نیاز
هم تویی صورت‌گر و هم پرده‌باز
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو وجود داری، هم خالق (صورت‌گر) زیبایی و هم نمایان‌گر آن زیبایی هستی.
هست مزدور تو هفت اعضای تو
می‌پزند اینها چو تو سودای تو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هفت عضوی که در وجود تو هستند، مانند مزدورانی هستند که به خواسته‌های تو عمل می‌کنند و این اعضا به نیت و آرزوهای تو می‌پردازند.
عاقبت از تو جدا خواهند گشت
با تو چندینی چرا خواهند گشت؟
هوش مصنوعی: در نهایت، افرادی که به تو وابسته‌اند، از تو جدا خواهند شد. پس چرا باید بیشتر از این زمان را در کنار تو بگذرانند؟
پیشتر زان کاین حریفان بگذرند
بگذر از ایشان که با تو نسپرند
هوش مصنوعی: قبل از اینکه این رقبا از تو عبور کنند، تو هم از آنها عبور کن؛ زیرا آنها با تو هیچ حرفی نخواهند زد.
یک دمی در لامکان عشق شو
در پی این صورت حسی مرو
هوش مصنوعی: دمی در جهانی بی‌مرز و نامحدود غرق عشق شو و از دنبال کردن این صورت و ظاهر مرو.
یک زمان این پرده‌ها را برگسل
این خیال جسم و صورت را بهل
هوش مصنوعی: لحظه‌ای این پرده‌ها را کنار بزن، این تصور از جسم و ظاهر را رها کن.
کز تو بستاند به آخر داد خویش
پیشتر از وی تو بستان داد خویش
هوش مصنوعی: اگر کسی چیزی را از تو بگیرد، بهتر است که خودت قبل از او، آنچه را در دلت داری، از او بگیری.
تو چه دانی تا کجایی مانده باز
سالها گردیده در شیب و فراز
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی چقدر زمان باقی مانده و سال‌ها در نوسان و تغییر گذشته‌اند.
چرخ کرده صورت تو بند بند
بازمانده در چنین جای گزند
هوش مصنوعی: چهره تو به قدری زیباست که همچنان در این موقعیت آسیب نبیند و سالم بماند.
تو چه دانی تا ترا صورت که کرد
اندرین میدان خاکی از چه کرد
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که در این دنیای خاکی، چه لحظه‌ای از زندگی تو را به این حال و روز درآورده است.
تو چه دانی کز که باز افتاده‌ای
در چنین شیب از فراز افتاده‌ای
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که به چه دلیلی از اوج خود پایین آمده‌ای و در این وضعیت سخت قرار گرفته‌ای؟
تو چه دانی تا ترا که پرورید
از برای چه در اینجا آورید
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که برای چه هدفی، تو را به اینجا آورده‌اند و چه کسی تو را پرورش داده است؟
تو چه دانی تا ترا چون ساختند
بوالعجب چه طرفه معجون ساختند
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که چگونه تو را آفریدند و چه شگفت‌انگیز است که چه ترکیب جالبی از ویژگی‌ها و قابلیت‌ها در تو وجود دارد.
در میان آتش و باد نفس
می‌پزی هر لحظه دیگرگون هوس
هوش مصنوعی: در دل آتش و طوفان، هر لحظه با نفس‌های متفاوتی زندگی می‌کنی و آرزوهایت دستخوش تغییر می‌شوند.
تو چه دانی کاتش تو از کجاست
باد خدمت کار جانت از چه خاست
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که آتش درونت از کجا نشأت گرفته و نیرو و علاقه‌ای که برای خدمت به جانت داری، از کجا به وجود آمده است.
تو چه دانی تا چه می‌یابی ز خاک
روز و شب غافل شده از جان پاک
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که از خاک چه چیزهایی به دست می‌آوری، در حالی که روز و شب غافل از روح پاک خود هستی.
تو چه دانی تا کدامین ره روی
از کدامین ره بدان درگه روی
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که از کدام مسیر باید بروی تا به کدام مقصد برسی؟
تو چه دانی تا که معشوقت که بود
روز اول عین محبوبت که بود
هوش مصنوعی: تو چطور می‌توانی بدانید که معشوقه‌ات در آغاز چه کسی بود و محبوبت چه ویژگی‌هایی داشت؟
تو چه دانی کاین فلکها بهر چیست
هر زمان کردن قَران از بهر کیست
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی این آسمان‌ها برای چه به وجود آمده‌اند و هر لحظه از چه کسی حمایت و کمک می‌کنند؟
تو چه دانی تا قلم چه سرنوشت
تخم تو افلاک از بهر چه کشت
هوش مصنوعی: تو از کجا می‌دانی که سرنوشت تو چه می‌شود، وقتی که آسمان‌ها به چه منظور بذر تو را می‌کارند؟
تو چه دانی تا چه خواهد بد ترا
بی وفا از خویش می‌جویی وفا
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که آن بی‌وفا چه چیزهایی در دل دارد و از خودت به دنبال وفا می‌گردی؟
تو چه دانی کارگاه جسم و جان
کز کجا پیدا نمودت جسم و جان
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که کارگاه روح و بدن چگونه است و جسم و جان تو از کجا به وجود آمده‌اند؟
تو چه دانی فهم غیب ای بی‌خبر
کز وجود خود نمی‌یابی اثر
هوش مصنوعی: این شعر به ما یادآوری می‌کند که از درک و آگاهی غیبی، اطلاعی نداریم. افراد ناآگاه نمی‌توانند تأثیر و وجود خود را درک کنند، زیرا در عمیق‌ترین جنبه‌ها از واقعیت‌های پیرامونشان بی‌خبرند.
تو چه دانی تا ده و دو برج را
بر وجودت چون نوشته ماجرا
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که داستان زندگی‌ات چگونه بر وجودت نقش بسته، همچنان که دوازده برج را بر آسمان تعیین می‌کند.
تو چه دانی کافتاب از بهر تو
گشت گردان در میان شهر تو
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که خورشید چطور به خاطر تو در این شهر به دور خود می‌چرخد.
تو چه دانی تا قمر آنجا که بود
بر فلک بهر تو نقشی می‌نمود
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که ماه چقدر دور است و در آسمان چگونه برای تو خود را نشان می‌داد؟
تو چه دانی کوکبان سبع را
تا چه کاری کرده‌اند این طبع را
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که ستاره‌های بزرگ و پرقدرت چه تأثیری بر روح و روان این طبیعت گذاشته‌اند.
تو چه دانی رعد و برق آنجا که بود
«یخطف برق» از کجا گوشَت شنود
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی در جایی که رعد و برق وجود دارد، صدای آن از کجا به گوشت می‌رسد؟
تو چه دانی تا که باران از چه خاست
گفتِ «انزلنا من الماء» از کجاست
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که باران چگونه نازل می‌شود؟ این که گفته شده «ما از آسمان آب فرود آوردیم» از کجا آمده است؟
تو چه دانی تا نباتات از چه رست
منزل سالک در آنجا بد نخست
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که گیاهان از چه چیزی رشد می‌کنند؟ مسافر در آن مکان ابتدا قدم گذاشت.
تو چه دانی تا که حیوان خود چه بود
نقش ابلیس اندران پیدا نمود
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که درون خود چه چیزی داری؟ ممکن است درونت زشتی‌هایی نهفته باشد که شبیه به نقشه‌های ابلیس است.
تو چه دانی تا که صورت نقش بست
آنگه از بهر چه آورد و شکست
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که وقتی تصویر شکل گرفت، دیگر برای چه چیزی آن را به وجود آورد یا شکست؟
تو چه دانی تا کجا خواهی شدن
چند سر گردانِ این سودا بُدن؟
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که به کجا خواهی رسید، در حالی که چندین بار در این خیال سرگردان هستی.
تو چه دانی تا ترا که گنج داد
لیک مخفی بود از آن مخفی نهاد
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که آن گنج عظیم را به تو داده‌اند؟ اما این گنج در خفا و پنهانی است و کسی از آن آگاه نیست.
تو چه دانی کان در گنج از کجاست
گر بیابی تو بدانی کان کجاست
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که در گنجی که پنهان است، از کجا به دست می‌آید؟ اگر به آن دسترسی پیدا کنی، می‌فهمی که آن گنج از کجا آمده است.
هر کسی وصفی ازین در گفته‌اند
درّ دانش از معانی سفته‌اند
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی درباره این مسئله صحبت کرده و از معانی و مفاهیم عمیق آن بهره‌برداری کرده است.
تو چه دانی تا که تو خود آن کسی
اولین و آخرین را در پسی
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی، در حالی که خودت آن کسی‌ای هستی که آغاز و پایان همه چیز را در کم‌ترین ارزش‌ها می‌یابی.
تو چه دانی ای گرفتار صور
تا کجا خواهد بدن نقد گهر
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی ای شخص گرفتار، تا کجا بدن تو با این حال و روز پیش خواهد رفت.
تو چه دانی ای غرورت کرده بند
بر بروت خویشتن چندین مخند
هوش مصنوعی: تو از کجا می‌دانی که غرورت تو را به کجا کشانده است؟ به خودت نگاهی بینداز و از خندیدن بی‌مورد دست بردار.
تو چه دانی تا ترا حیران که کرد
در میان چرخ سرگردان که کرد
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که چه کسی باعث حیرت تو شد و تو را در این دنیا سرگردان کرد؟
تو چه دانی تا ترا که رخ نمود
چون ترا بنمود رخ پنهان نمود
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که وقتی تو را دیدم، چگونه چهره‌ات را به نمایش گذاشتی؛ زیرا چهره‌ی واقعی‌ات را در پس این ظاهر پنهان کردی.
تو چه دانی تا درین بحر عمیق
سنگ ریزه قدر دارد یا عقیق
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی در این دریا عمیق، آیا سنگریزه ارزشی دارد یا عقیق؟
تو چه دانی تا که آدم این دمست
روشن از این دم تمام عالمست
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که آدم در این لحظه‌ی روشن چه حالتی دارد، چرا که همین لحظه می‌تواند برای تمام عالم معنا داشته باشد.
تو چه دانی نوح در دریای جسم
تا چه غوّاصی نمود از بهر اسم
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که نوح در دریای تن چه عمیق غوطه‌وری کرد تا نامی بیابد.
تو چه دانی تا که ابراهیم راد
از برای چه درین آتش فتاد
هوش مصنوعی: تو از کجا می‌دانی ابراهیم بخاطر چه چیزی در این آتش افتاد؟
تو چه دانی تا که ایوب ضعیف
جسم خود در راه کرمان کرده ضیف
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که ایوب، با وجود ناتوانی جسمی‌اش، چگونه در مسیر کرمان با سختی‌ها مقابله کرده و تلاش کرده است.
تو چه دانی تا سلیمان تخت و ملک
داد بر باد و بشد تا اوج فلک
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که سلیمان، با همه قدرت و پادشاهی‌اش، تخت و حکومتش را از دست داد و به اوج آسمان‌ها رفت؟
تو چه دانی تا که موسی در بحار
کرد فرعون طبیعی غرقه زار
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که موسی چگونه فرعون را در دریا غرق کرد و او مانند ذره‌ای بی‌دفاع در آب ناپدید شد؟
تو چه دانی تا که جرجیس نبی
جان خود در راه او کرده فدی
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که پیامبر جرجیس جان خود را برای او قربانی کرده است؟
تو چه دانی تا که عیسی در تنست
برتر از روحست و نور روشنست
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که عیسی در وجودش از روح و نور هم برتر است.
تو چه دانی تا محمد در وجود
اولین و آخرین او بود و بود
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که محمد چگونه در واقعی بودن خود، آغاز و پایان همه چیز وجود داشت؟
این تمامت در که پیدا آمده‌ست
مظهر اعیان و اشیا آمده‌ست
هوش مصنوعی: تمام وجود تو به وضوح در اینجا نمایان شده است و به عنوان نماد اشیاء و واقعیت‌ها به حساب می‌آید.
دین خود را در ره باطل منه
این سخن‌ها را ره باطل منه
هوش مصنوعی: به عقیده خود اسیر دروغ و اشتباهات نشو و از این سخنان بی‌پایه و بی‌معنی دوری کن.
کاین رموز من ز جایی دیگرست
سیر جانم از ورای دیگرست
هوش مصنوعی: این عبارات به این معناست که اسراری که من دارم، از منبعی متفاوت و جدا آمده‌اند و روح من از جایی فراتر و غیرمعمول منبع می‌گیرد.
آنچه من زین راه تنها یافتم
بود پنهان منش پیدا یافتم
هوش مصنوعی: آنچه من از این مسیر تنها پیدا کردم، در واقع چیزی بود که در درونم پنهان بود.
هرکه در راه محمد ره نیافت
تا ابد گردی ازین درگه نیافت
هوش مصنوعی: هرکس نتواند در مسیر محمد راهی پیدا کند، تا همیشه از این درگاه محروم خواهد ماند.
راه پیغمبر همه اسرار بود
پای تا سر غرقه انوار بود
هوش مصنوعی: راه پیامبر سرشار از اسرار و رمز و رازها بود و تمام وجودش در نور و روشنی غرق شده بود.
آنچه اسرار نهانی بُد نگفت
راز حق در جان پاک خود نهفت
هوش مصنوعی: هر آنچه که به عنوان راز و اسرار پنهانی وجود دارد، حقیقت الهی را در وجود پاک خود نهان کرده است.
سرّ اسرارش کجا داند کسی
او نگفت اسرار خود با هر خسی
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند رازهای او، زیرا او هرگز اسرارش را با افراد بی‌اهمیت در میان نمی‌گذارد.
یک شبی در خواب دیدم روی او
عاشق و بی‌خود دویدم سوی او
هوش مصنوعی: یک شب در خواب، چهره‌ی محبوبم را دیدم و به خاطر عشق و شیفتگی‌ام بی‌تاب و بی‌خود به سمت او دویدم.
خاک پای او شدم در پای او
کز دو عالم برتر آمد جای او
هوش مصنوعی: من به خاک پای او تبدیل شدم، زیرا او در مقام و جایگاهی بالاتر از دو جهان قرار دارد.
خاک پایش قبلهٔ روح آمده‌ست
انبیا را قبله گاه جان بدست
هوش مصنوعی: خاک پای او به عنوان مکانی مقدس برای روح‌ها معرفی شده و انبیا به این خاک به عنوان محل اصلی و مهم جان خود نگاه می‌کنند.
آنکه در معنی به عالم عالمست
ز آفرینش، آفرینش عالمست
هوش مصنوعی: کسی که در درک و فهم به مرتبه بالایی دست یافته، خود نشان‌دهنده‌ی عظمت آفرینش است و آفرینش او نیز نمایانگر عالم و نشانه‌های آن است.
دست من بگرفت آن شاه جهان
در دهان من فکند آب دهان
هوش مصنوعی: شاه جهان دست مرا گرفت و آب دهانش را به دهان من انداخت.
گفت ای عطّار پر اسرار من
لایقی در دیدن انوار من
هوش مصنوعی: گفت ای عطّار با رازهای فراوان، هیچ کس شایسته‌تری برای مشاهده نورهای من در میان نیست.
آنچه حق بر جان و جسمت داده است
گنج پنهان بر دلت بنهاده است
هوش مصنوعی: هر آنچه که خداوند به تو عطا کرده، همانند گنجی گرانبها در دل تو نهفته است.
ما عیان کردیم این گنج ترا
دست‌مزدی دادم این رنج ترا
هوش مصنوعی: ما این گنج باارزش را به نمایش گذاشتیم و به خاطر زحمتی که کشیدی، پاداشی به تو دادم.
هر گهر کز بحر جان افشانده‌ای
رمزهای سرّ جانان رانده‌ای
هوش مصنوعی: هر گوهری که از دریا به نور افشانی آمده، نشانه‌ها و رموز دلبر را به دور انداخته‌ای.
هیچ شاعر زین معانی در نیافت
سرّ اسرار نهانی در نیافت
هوش مصنوعی: هیچ شاعری هنوز نتوانسته است به تمامی معانی عمیق و پنهان برسد.
بر دل تو جمله آسان کرده‌ایم
گرچه پیدا بود پنهان کرده‌ایم
هوش مصنوعی: ما همه چیز را برای تو ساده کرده‌ایم، هرچند به نظر می‌رسد که چیزی را پنهان کرده‌ایم.
در ازل این خرقه‌ات پوشیده‌ایم
پس شراب صرف کل نوشیده‌ایم
هوش مصنوعی: در آغاز، این لباس مخصوص را برای تو پنهان کرده‌ایم، بنابراین ما به‌طور کامل از شراب بهره‌مند شده‌ایم.
هرچه می‌خواهی طلب کن تا ترا
روی بنماییم بی ارض و سما
هوش مصنوعی: هرچه که بخواهی، از ما بخواه تا خود را به تو نشان دهیم و هیچ چیز مانع ما نخواهد بود.
این بگفت و روی خود پنهان نمود
بعد از آن روی دلم با جان نمود
هوش مصنوعی: این فرد به حرف خود پایان داد و بعد از آن، چهره‌اش را از من پوشاند. پس از آن، احساسات قلبی‌ام را با تمام وجود به نمایش گذاشتم.
این همه من از محمد یافتم
زانکه سوی قرب او بشتافتم
هوش مصنوعی: من به خاطر تلاش و نزدیکی به محمد، این همه فیض و نعمت را دریافت کردم.

حاشیه ها

1403/02/28 12:04
سهیل کریمی

تو چه دانی تا درین بحر عمیق

سنگ ریزه قدر دارد یا عقیق

مرحوم علامه جعفری در خوابی از قول مرحوم نایینی این بیت رو با اندکی تغییر  به عنوان تذکری از برزخ نقل می‌کنند که شنیدنی است.

نشانی نقل مرحوم علامه جعفری

1403/09/26 23:11
سوری

چه حیف که دوستان حاشیه ای برای این شعر زیبا ننوشته اند تا بهره ‌و‌ حظ دوچندان ببریم.