بخش ۲۹ - خاموش شدن سالك وصول از جواب
این بگفت و بعد از آن خاموش شد
وندران عین خودی بیهوش شد
این بگفت آن واصل عرفان شده
بر تمامت سالکان سلطان شده
هرکه را بویی رسد از بیخودی
جمله حق گردد نباشد او خودی
خود مبین و تو فنا شو هم ز خود
تاتو خودبینی توی در نیک و بد
حق طلب میباش تا تو حق شوی
در کمال عشق مستغرق شوی
صورت تو بت بود باطل بکن
این سخن گر ره بری رازکهن
صورت تو در خودی خود بین شده
زانک بیخود گشته و ره بین شده
چون برافتد صورتت از روی کار
نه بود پرده نباشد هم دیار
چون برافتد صورت حسّی ترا
تو فنا گردی در آن عزّ بقا
چون برافتد صورتت زنده شوی
آنگهی گفتار کلی بشنوی
چون برافتد صورتت از شش جهت
آنگهی روشن شود این معرفت
چون برافتد صورتت آنگه یقین
تو بدانی آفرینش در یقین
چون برافتد صورتت از روی کل
عین ذاتت گشته پیدا بی سبل
چون برافتد صورتت عاشق شوی
در کمال او زجان لایق شوی
چون برافتد صورتت یکسر تویی
صورتت نبود نباشد این دویی
محو گردد صورت اشیا همه
مینماید لیک این پیدا همه
بیخودی باشد همیشه با خودی
آنگهی دانی که کلی هم خودی
چون به بینی خود تو عاشق تر شوی
آنگهی در عشق لایقتر شوی
چون به بینی اول وآخر همه
خود توباشی باطن و ظاهر همه
پرده گر برگیردت از روی کار
تو همی نه دار بینی نه دیار
پرده گر برگیردت فانی شوی
آن زمان تو عین روحانی شوی
پرده گر برگیردت از راز تو
آنگهی بینی بکل اعزاز تو
چون نباشی تو نه بیرون نه درون
اول تو آخر آید رهنمون
راه تودر تو همی یکی بود
اندر اینجا مر کرا شکی بود
پرده گر برگیردت او است و بس
نه وجود عقل ماند نه نفس
نه چو نقش صورتی باشدترا
با که گویم راز تو از ماجرا
ماجرا هم با تو بتوانم بگفت
درّ این اسرار هم با تو بسفت
با تو گویم چون تویی محبوب کل
هم تو جویم چون توئی مطلوب کل
با تو راز تو عیان گردد یقین
پردهها آنگه بماند بر یقین
پردهها فانی شود با پرده دار
پرده را برگیر زود از روی کار
پرده را کلی بسوزد پرده دار
راز خود با راز دل کن آشکار
پرده از رخ برفکن تو بر عیان
تا شوی کلی نهان جاودان
پرده را بردار تا راهم دهی
هر دو عالم را بیک آهم دهی
پرده را بردار بر من بیخبر
تا نماند ازمن و پرده اثر
پرده را بردار ای گم کرده راه
تا کنم بیرون این پرده نگاه
پرده را بردار جان من بسوز
آتش عشقت ز ناگه برفروز
پرده را بردار و پرده بر مدر
بیش ازینم تو مده خون جگر
پرده را بردار تا بینم ترا
از میان پرده بگزینم ترا
پرده را بردار تا آگه شوم
گرچه راهت کردهام همره شوم
پرده را بر عاشقان خود مدر
آب روی عاشقان خود مبر
پرده بردار ومرا مشتاق کن
بعد از آنم سیر آن آفاق کن
پرده بردار و عیانم وانمای
جانم از بند ضلالت برگشای
پرده بردار و دلم کلّی ببر
تا شوم از شوق رویت بیخبر
پرده بردار ای حقیقت جسم و جان
تا ببینم روی خوبت در نهان
پرده بردار ای نموده جزو کل
بیش ازینم تو مکن در عین ذل
پرده را بردار و زین پرده چه سود
چون ترا گم کردنست این خود نبود
پرده بردار از صفات لم یزل
تا به ببینم من ترا اندر ازل
پرده بردار ای ورای جان و دل
تا کجا باشدترا مأوای دل
پرده بردار ای ز پرده گم شده
کام خود از پردهها تو بستده
پرده بردار ای کمالت بی صفت
تا برون افتد ز پرده شش جهت
پرده را بردار تا فاشم شود
گوش جان راز خود از خود بشنود
پرده را بردار و کن فانی دلم
زانک در پرده عجایب مشکلم
پرده را بردار و بیداری بده
از وجود جان تو هشیاری بده
پرده بردار ای تمامت کاینات
گشته بر تو بی تو این نقش صفات
پرده بردار ای نموده انبیا
راه فانی کلی از عز و بقا
پرده بردار ای ترا آدم ز خود
کرده پیدا بر تمامت نیک و بد
پرده بردار ای تو نوح نوحه گر
کرده در طوفان عشقت بیخبر
پرده بردار ای تو ابراهیم را
کردهٔ بر خیر تو تعلیم را
پرده بردار ای ز موسی راز تو
کرده اندر طور دل اعزاز تو
پرده بردار ای ز اسحاق وفا
جان خود بر خویشتن کرده فدا
پرده بردار ای ز عیسی روح روح
داده عالم را بکلی این فتوح
پرده بردار ای ز ایوب ضعیف
کرده رنجور و ز عشقت تن نحیف
پرده بردار ای محمد راز دار
سرّ جمله کن تو بر ما آشکار
پرده بردار ای محمد را وجود
جسم و جانش افکنیده در سجود
پرده بردار ای کمالش داده تو
هرچه بودش جملگی بنهاده تو
راز دار تست این پیر ضعیف
هم فدایت کرده این جان نحیف
چون ترا دیدم تویی وهم ز تو
میکنم کلی تمامت هم ز تو
چون ترا دیدم تو بودی بی صفت
میزنم دستان راز معرفت
چون ترا دیدم توئی در پرده تو
راز خود بر جزو و کل گم کرده تو
چون تو دیدم روی خود بر ما نمای
جام جم چه بود تویی کلی نمای
چون ترا دیدم ترا خواهم مدام
هم ز تو کلی ترا خواهم تمام
سالک ره بین چو در حالت شده
هر زمان بر حالتی فالت شده
گاه اندر خوف و گاهی در خطر
گاه استاده گهی اندر گذر
اندرون پرده تازان راند او
گاه اندر پرده هم وامانده او
گاه محبوس خدا گشته یقین
گاه گشته در گمانی راه بین
راه بیحد کرد اندر دهشتش
دیده اندر راه حق مر قربتش
گاه بیخود گشته در رمز صفات
گاه حیران گشته اندر وصف ذات
گاه در نزدیکی سالک شده
دیده کوران در صفتها لک شده
راه بی حد کرده در وصف و صفت
راز خود دیده ز صاحب معرفت
راز خود بشنید و هم خود خواند باز
او ز عشق رمز کرده جان بناز
راز را از راز دان بشنیده هم
هم ز دیده دیده دیده دیده هم
بر رموز عشق سرگردان شده
در درون پردهها حیران شده
عاشقی بر وصف عاشق آمده
صادقی بر عشق صادق آمده
در گمان و در یقین افتاده پست
زیر پایش پردهها هم کرده پست
واصلان عشق را در پرده راز
دیده راز خود بکرده پرده باز
آنچنان راز نهانی یافته
آنچنان عین عیانی یافته
آنچنان جانها بداده کل بباد
جان خود بر باد داده بی نهاد
عاشق آسا رمزها گفتند باز
تا برون رفتند کل از پرده باز
رازهای خویش با معشوقه کل
گفته با او لیک بی او گفته کل
هرچه ازمعشوق بشنفته براز
جمله با معشوقه خود گفت باز
راز با معشوقه گفته در نهان
تا نهانشان گشت بر صورت عیان
راز خود را گفت کلی پیش دوست
مغز گشته لیک نه مغز ونه پوست
راز خود گفته بدانای جهان
بر گذشته از زمین و از زمان
راز خود با راز او آورده خود
بیخودی اندر یقین بی نیک و بد
راز خود با عشق گفته در نهان
گشته معشوق حقیقی در نهان
راز خود با راز حق آمد یقین
راز باید گفت مرد راه بین
ای دل آغاز یقین آغاز کن
پرده از روی حقیقت باز کن
ای دل آخر چند در راهی کنون
مانده اندر پردهٔ بی رهنمون
ای دل آخر چند خواهی تاختن
جان خود در راه جانان تافتن
ای دل آخر چند سودایی کنی
اندر این ره چند شیدایی کنی
ای دل آخر چند این سوداپزی
اندر این پرده تو این سوداپزی
ای دل آخر راز تو از پرده گم
گشته است و کردهای تو راه گم
ای دل آخر تو درون پردهای
خویشتن درخویشتن گم کردهای
ای دل آخر چند بی سازی کنی
در هوی عشق طنّازی کنی
ای دل آخر جان خود درباز تو
پرده را افکن ز رویت باز تو
ای دل آخر پرتوی از وی ببین
چند خواهی گشت اکنون راه بین
ای دل آخر خون جان از جام ساز
راه بی آغاز را انجام ساز
ای دل آخر چند خاموشی کنی
خویش را در عین مدهوش کنی
ای دل آخر پرده باز افکن زروی
بیش ازین تا چند باشی راه جوی
ای دل آخر از یقین آگاه شو
یک زمان در قربت اللّه شو
ای دل آخر دیدهٔ این سالکان
در فنای عشق گشته صادقان
ای دل آخر چند خواهی ایستاد
هم بباید رفت پیش اوستاد
ای دل آخر تن بنه ره پیش گیر
آنگهی از ره مراد خویش گیر
ای دل آخر خون خود تا کی خوری
هر زمان وامانده و حیران تری
ای دل آخر برق واری در گذر
تا بیابی روی آن صاحب نظر
ای دل آخر عین جان ایثار کن
هرچه داری در جهان ایثار کن
ای دل آخر ساز تن کن اختیار
تا تو گردی اختیار اختیار
ای دل آخر تا نگردی سوخته
کی شود سرّ سویدا توخته
ای دل آخردر فنای او مترس
چند باشی بازمانده باز پس
ای دل آخر چند نازی جان بباز
در نشینی چند می جوئی فراز
ای دل آخر پند من بپذیر تو
تا شوی کل خویشتن کم گیرتو
چند باشی در درون ودر برون
چند باشی غافل آسا در جنون
ره روان رفتند و تو در پردهٔ
همچنان میجویی و گم کردهٔ
ره روان رفتند سوی یار خود
تو چنین مانده ببین اغیار خود
ره روان کردند جان خود نثار
همچنان ماندی تو اندر پرده خوار
ره روان رفتند و تو درمانده خود
همچنان در گفتن خودمانده خود
آخر این چندین سخن برگفت و گفت
هم تو گفتن و کس دیگر نگفت
آخر این چندین سخن گفتی تو باز
بازماندی اندرین ره مانده باز
آخر این چندین سخن تو گفتهٔ
یا نگفتی وز کسی بشنفتهٔ
آخر این چندین ملامت بردهٔ
همچنان مانده درون پردهٔ
آخر این چندین ملامت تا بکی
برکسی ماندی که گم کردی توپی
آخر از این گفتنت مقصود چیست
عاقبت بررفتنت مقصود کیست
آخر این چندین بگفتی نیک و بد
تو کسی مانی بمانده بی خرد
راه رو یا اندرین پرده بسوز
همچو این واصل در آنجا برفروز
ره رو آخر یاز خود بگذر بکل
یک زمان در سوی خود بنگر بذل
راه کن تا ره بری بر سوی او
تا همانجا گه ببینی روی او
راه کن تو تا مگر واصل شوی
در مراد خود مگر حاصل شوی
چون بدست تست دادن جان خویش
جان بده یا راه کلی گیر پیش
چون بدست تست خود را سوختن
کار از ایشان بایدت آموختن
چون بدست تست جان بازی چنین
نیست آسان کار جان بازان چنین
چون بدست تست هم جانت بباز
پردهٔ از روی خود انداز باز
چون بدست تست با چندین گمان
میپزی آخر زمان اندر نهان
جان خود ایثار کن در وصل دوست
تا ببینی یک زمان تو وصل دوست
جان خود ایثار کن ای بی خبر
تا بسوزی وانماند هیچ اثر
همچو ایشان اندرین واصل شوی
هم ز حق گویی و از حق بشنوی
گر بخواهی ماند آنجاگاه باز
درنشیبی کی ببینی عین راز
گر بخواهی ماند اندر پرده تو
چند گوئی کردهٔ گم کرده تو
این همه گفتم ترا ای دل ببین
بگذر از خود تا گمان گردد یقین
این همه گفتم ترا ای جان من
بردهٔ چندین زبانها در سخن
این همه گفتم نمردی یک دمی
یک نفس فرمان نبردی یکدمی
این همه گفتم چنین با تو براز
همچنان ماندی تو اندر پرده باز
این همه گفتم ببر فرمان دلا
تا زمانی جمله ما گردیم ما
چون شویم آنجایگه خود جزو کل
کل شویم و وارهیم از بند ذل
چون شوی فانی تو اینجا در صفت
آنگهی یابی کمال معرفت
هرکه فانی شد بقای کل بیافت
بعد از آن در سوی آن حضرت شتافت
هر که فانی شد خرد با او چکار
در بقای کل شود کل رستگار
هر که فانی شد برست از خویشتن
کل شد و وارست او از خویشتن
هر که فانی شد بقا اندر بقا است
از همه فانی صفا اندر صفاست
هرکه فانی شد ز دید او دید دید
هم زحق گفت وز حق رازی شنید
هرکه فانی شد بپرده بیند اوی
پرده برافتد بپرده بیند اوی
چون تو را فانی بخواهی بد تنت
چند خواهی گفت مایی و منت
چون ترا فانی بخواهد شد عقول
چند خواهی بد در اینجا بی اصول
چون تو فانی میشوی از هرچه هست
بازدار از هرچه داری نیز دست
چون تو فانی میشوی از خود بمیر
بعد از آن تو حلقهٔ آن در بگیر
چون تو فانی میشوی زین زندگی
این زمان تو پیش گیر افکندگی
چون تو فانی میشوی بگذر ز خود
تا نماند جملگی نیکت نه بد
چون تو فانی میشوی در چند و چون
گشتهٔ تو در میان پرده خون
چون تو فانی میشوی بردار گام
هر زمانی در مکانی دار کام
چون تو فانی میشوی اینجایگاه
هم در آنجا گرد فانی پیش شاه
چون تو فانی میشوی باری درین
پیش راهش میربرعین یقین
چون تو فانی میشوی بر ذات او
هم بکن خود را زمانی گفت و گو
چون تو فانی میشوی نزدیک او
بگذر از این راه پر باریک او
چون تو فانی میشوی چندین مگوی
گرد فانی گرد و دیگر هم مجوی
چون تو فانی میشوی زنده شوی
از مقام عرش افکنده شوی
بگذر از خود تاکمالی آیدت
بعد از آن وصل وصالی آیدت
بگذر از خود سوی حق اشتاب کن
خویش را در عین فتح الباب کن
بگذر از خود از یک زمان ایمن مشو
هرچه پیش آید در آن ساکن مشو
بگذر از خود راه الااللّه گیر
گر ببینی راه جمله راه گیر
بگذر از خود واصل درگاه شو
فانی اندر سرّ الااللّه شو
بگذر از خود تا وصال آید پدید
بگذر از خود تا کمال آید پدید
بگذر از خود حق شو وباطل مگوی
بیش از این باطل در این حاصل مجوی
بگذر از خود عقل را آواره کن
بعد از آن این راه را یکباره کن
بگذر از خود عشق شو گر عاشقی
بگذر از جان گر تو مرد صادقی
بگذر از خود ای بمانده بر دو راه
پرده را برگیر ای گم کرده راه
بازجوی از خود گذر کن در گذر
تا کمالی باشدت اندر نظر
چون گذشتی از خود آنگه کل شوی
جان ببخشی آن زمان تو کل شوی
بگذر و بگذار وبگذر از همه
چند خواهی بود عین دمدمه
هرکه آمد از عدم اندر وجود
بود او اندر یقین بود و نبود
هر که آمد اندر آنجا بی خلاف
راه باید کرد او را بی گزاف
هرکه آمد اندر آنجا باز ماند
لیک اینجا هم ازو او راز خواند
هرکه آمد راز را با او بگفت
چون ندانی سرّ اسرارش نهفت
هرکه آمد محرم اسرار گشت
از خودی در بیخودی بیزار گشت
هرکه آمد جان ودل تسلیم کرد
هرچه گفت از جان جان تعلیم کرد
هرکه آمد پای اندر ره نهاد
گرنه آگه بود آگه گشت و شاد
هر که آمد راه جانان باز یافت
لیک این راز جهان شهباز یافت
هرکه آمد راز او هم بدهمو
کام خود از کام خود بستد همو
هرکه آمد رنج را دید و بلا
اندر این رنج و بلا شد در فنا
چون همی خواهی شدن باری ز پیش
راه حق گیر ای مرادت دیده پیش
نوش اندر نیش باشد کارگر
نوش کن نیش آر داری این خبر
هرکه این ره را مسلّم کرد او
اندرین ره جان معظّم کرد او
ای بسا تنها کزین حسرت بریخت
آسمان بر فرق ایشان خاک بیخت
ای بسا جانها کزین حسرت برفت
عاقبت پر درد و پر حسرت برفت
ای بسا دیده که نادیده شد او
گرچه نادیده بوددیده شد او
ای بسا عالم که او راهی سپرد
اند راین ره ماند وناکامی بمرد
ای بسا عاقل که کام اینجا بیافت
ای بسا مسکین که ناگه سر بیافت
ای بسا سالک که هالک شد ازین
گرچه در ره بود مرد راه بین
ای بسا قوّت که از قوّت برفت
بعد از آن او را ثباتی برگرفت
ای بسا عاشق که جان در باختند
تا کمال عشق خود بشناختند
ای بسا مؤمن که با توحید رفت
عاقبت در منزل تفرید رفت
ای بسا صاحب که بی صاحب بماند
ای بسا راحت که کام دل براند
ای بسا ساکن که اندر ره فتاد
در ره جانان ز دل ناگه فتاد
ای بسا عاقل که اندر عاقبت
بازدید او عاقبت در عافیت
ای بسا ناطق که الکن گشت و رفت
تخم اینجا ناگهان افکند و رفت
ای بسا ره رو که اینجا باز ماند
در مقام عزّ هم در راز ماند
ای بسا مفلس که بگرفتند گنج
گنج را دید آن چنان بیدرد و رنج
ای بسا نادان که دانایی بیافت
عاقبت عین توانایی بیافت
ای بسا معنی که بردعوی بماند
عاقبت در رمز بی معنی بماند
ای بسا معنی که بر تقوی فتاد
راز خود بر عین تقوی برگشاد
ای بسا صورت بمعنی ره نبرد
عاقبت چون یافت با حسرت بمرد
ای بسا صاحب جنون ذوفنون
کامدندی از پس پرده برون
ای بسا شاهان که کمتر از گدا
آمدند آخر در این عین بلا
ای بسا درویش گشته پادشاه
کام خود دریافته در پیشگاه
ای بسا گردن که بی گردن بماند
عاقبت خود را برسوایی نشاند
ای بسا شیرین که بیخسرو نشست
کرد شیرین خسروی را پای بست
ای بساوامق که بی عذرا شده
اندرین ره هر زمان عذرا شده
ای بسا لیلی که مجنون گشتهاند
همچو مجنون عین مفتون گشتهاند
ای بسا رامین که ویسش رام کرد
راه را بر راه او انجام کرد
ای بسا عاشق که بیدل گشته باز
اندرین ره بیدل و جان گشته باز
ای بسا بردرد و سودای فراق
داده جان خویشتن در اشتیاق
ای بسا صادق که در کار آمدند
از وجود و جان که بیزار آمدند
ای بسا ره بین که راه خود نیافت
گرچه بسیاری درین ره میشتافت
ای بسا واصل که او از وصل شاد
اوفتادند و نیامد هیچ یاد
ای بسا کاهل که ناگاهی براه
اوفتادند و شدند آن جایگاه
ای بسادر ره بماند عاقبت
راه بردند اندر آن کل عاقبت
ای بسا مؤمن که تن داده بباد
هیچشان یادی نیامد هم زیاد
ای بسا عزّت که در دل اوفتاد
از نهیب عزّت کل اوفتاد
ای بسا قربت که در فرقت بماند
بعد از آن در سوی آن قربت بماند
ای بسا هیبت که اندر ره فتاد
زان همه هیبت بکل ناگه فتاد
ای بسا زینت که بی زینت بماند
تا چو اینجا رفت اینجا گه بماند
ای بسا وحدت که پنهان گشت باز
آشکارا شد که اعیان بود باز
ای بسا کثرت که در وحدت فتاد
ناگهان در قربت عزّت فتاد
ای بسا شوکت که در رتبت شده
کام خود در کام جانها بستده
ای بسا راهی که بی رهبان بماند
زانک بی رهبان در آن رهبان بماند
ای بسا جاهی که اندرچه فتاد
کس دگر آن را نیاوردش بیاد
ای بسا کل گشت آنجا منتظر
شد میان در آب و در گل مشتهر
ای بسا شوریدهٔ عشق ازل
جان و تن کرده براه او بدل
ای بسا جان ها که ایثار رهست
تانپنداری که راهی کوتهست
ای بسا معشوق عاشق گشتهاند
اندرین ره چون فلک سرگشتهاند
تا ندانی حیرت ذات و صفات
چون توانی یافت تو معنی ذات
چند گویم راه باید کرد راه
تا رهی در عزّ و قرب پادشاه
چند گویم بگذرم بر گفتنش
چند جویم اندرین در سفتنش
تا زجان خود نبرم مردوار
کی توانم بود در ره مرد کار
بخش ۲۸ - سؤال سالك وصول از پیر: راه بین گفتا که ای جان جهانبخش ۳۰ - رسیدن سالك با پردۀ هفتم: سالک ره کرده چون ره کرد و رفت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
این بگفت و بعد از آن خاموش شد
وندران عین خودی بیهوش شد
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس ساکت شد و در همان حال، دیگران مانند خود او بیخبر و بیهوش شدند.
این بگفت آن واصل عرفان شده
بر تمامت سالکان سلطان شده
هوش مصنوعی: این شخص با بیان خود، به عارفان نشان داد که به کمال رسیده و به مقام ویژهای دست یافته است و بر تمامی سالکان معرفت، پیشوا و رهبر شده است.
هرکه را بویی رسد از بیخودی
جمله حق گردد نباشد او خودی
هوش مصنوعی: هر کسی که از حال بیخودی و وصل به خدایی بویی احساس کند، همه چیز در وجودش به حق و حقیقت میگردد و دیگر خودی نخواهد داشت.
خود مبین و تو فنا شو هم ز خود
تاتو خودبینی توی در نیک و بد
هوش مصنوعی: به خودت نگاه نکن و هر چه که هستی را فراموش کن. از خودت بگذر تا از خودخواهی و تمایلات نیک و بد رها شوی.
حق طلب میباش تا تو حق شوی
در کمال عشق مستغرق شوی
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت برسی، باید به دنبال حق باشی و در عشق به او غرق شوی.
صورت تو بت بود باطل بکن
این سخن گر ره بری رازکهن
هوش مصنوعی: چهره تو به قدری زیباست که مانند یک بت میباشد، اما این حرف را فراموش کن و اگر میخواهی به حقیقت برسی، به رازهای قدیمیتر توجه کن.
صورت تو در خودی خود بین شده
زانک بیخود گشته و ره بین شده
هوش مصنوعی: چهره تو به خودی خود زیبا و دلربا شده است، زیرا با عشق و احساسات، خود را از دست داده و به حقیقتی عمیقتر دست یافتهای.
چون برافتد صورتت از روی کار
نه بود پرده نباشد هم دیار
هوش مصنوعی: زمانی که چهرهات از دنیای مادی کنده شود، دیگر هیچ پردهای وجود نخواهد داشت و هیچ همنشینی نیز نخواهد بود.
چون برافتد صورت حسّی ترا
تو فنا گردی در آن عزّ بقا
هوش مصنوعی: زمانی که وجود ظاهری تو از بین برود، در آن حالت جاودانگی و عظمت باقی میمانی.
چون برافتد صورتت زنده شوی
آنگهی گفتار کلی بشنوی
هوش مصنوعی: زمانی که ظاهر تو از بین برود، آن زمان است که میتوانی فهم کلی و عمیقتری از سخنان را درک کنی.
چون برافتد صورتت از شش جهت
آنگهی روشن شود این معرفت
هوش مصنوعی: زمانی که چهرهات از شش سمت ناپدید شود، آنگاه این شناخت روشن خواهد شد.
چون برافتد صورتت آنگه یقین
تو بدانی آفرینش در یقین
هوش مصنوعی: وقتی چهرهات از بین برود، آنگاه به واقعیت وجودی و آفرینش پی خواهی برد.
چون برافتد صورتت از روی کل
عین ذاتت گشته پیدا بی سبل
هوش مصنوعی: زمانی که چهرهات از این دنیا محو شود، ذات و وجود واقعیات بدون هیچ پردهای نمایان میشود.
چون برافتد صورتت عاشق شوی
در کمال او زجان لایق شوی
هوش مصنوعی: زمانی که چهرهی تو فرو افتد، عشق به زیبایی او در وجودت بیدار میشود و تو به کمالی دست مییابی که شایستهی جانت است.
چون برافتد صورتت یکسر تویی
صورتت نبود نباشد این دویی
هوش مصنوعی: زمانی که چهرهات از بین برود، تو خودِ آن چهره نیستی و این جدایی و دوگانگی وجود نخواهد داشت.
محو گردد صورت اشیا همه
مینماید لیک این پیدا همه
هوش مصنوعی: تمام اشیاء به گونهای ناپدید میشوند و فقط یک حقیقت مشخص باقی میماند که در واقع، این همان نمایان است.
بیخودی باشد همیشه با خودی
آنگهی دانی که کلی هم خودی
هوش مصنوعی: اگر همیشه بیخود و بدون در نظر گرفتن خودت باشی، آنگاه میفهمی که در نهایت همه چیز به خودت برمیگردد.
چون به بینی خود تو عاشق تر شوی
آنگهی در عشق لایقتر شوی
هوش مصنوعی: وقتی نسبت به خودت بیشتر عاشق شوی، در عشق به دیگران هم شایستهتر و لایقتر خواهی شد.
چون به بینی اول وآخر همه
خود توباشی باطن و ظاهر همه
هوش مصنوعی: زمانی که به حقیقت نگاه کنی، درمییابی که در آغاز و پایان و همه جا، فقط خود تو هستی و هر چه که هست، چه در باطن و چه در ظاهر، همهی آن به تو تعلق دارد.
پرده گر برگیردت از روی کار
تو همی نه دار بینی نه دیار
هوش مصنوعی: اگر پردهای از روی کار تو کنار برود، نه دار و ندار خود را خواهی دید و نه جایی برای زندگی.
پرده گر برگیردت فانی شوی
آن زمان تو عین روحانی شوی
هوش مصنوعی: اگر پردهای از جلوی چشمانت کنار برود و حقیقت را ببینی، در آن لحظه به سطحی از معنویت و روحانیت دست مییابی.
پرده گر برگیردت از راز تو
آنگهی بینی بکل اعزاز تو
هوش مصنوعی: اگر پرده از روی راز تو برداشته شود، آنگاه تمام عظمت و ویژگیهای تو را به وضوح خواهی دید.
چون نباشی تو نه بیرون نه درون
اول تو آخر آید رهنمون
هوش مصنوعی: وقتی تو نیستی، نه جایی بیرون هست و نه جایی درون. ابتدا و انتهای هر چیزی تو هستی که راهنما میشوی.
راه تودر تو همی یکی بود
اندر اینجا مر کرا شکی بود
هوش مصنوعی: راه تو و مسیر زندگیات یکی است و در این مکان، اگر کسی دلی شک داشته باشد، به او شک نکن.
پرده گر برگیردت او است و بس
نه وجود عقل ماند نه نفس
هوش مصنوعی: اگر او پرده را از تو بردارد، فقط اوست و بس. در آن حال نه عقل باقی میماند و نه نفس.
نه چو نقش صورتی باشدترا
با که گویم راز تو از ماجرا
هوش مصنوعی: تو همچون نقشی بر دیواری نیستی که بتوانم به راحتی دربارهات صحبت کنم و رازم را با کسی در میان بگذارم.
ماجرا هم با تو بتوانم بگفت
درّ این اسرار هم با تو بسفت
هوش مصنوعی: من میتوانم دربارهی این موضوع با تو صحبت کنم و رازهای این ماجرا را نیز با تو در میان بگذارم.
با تو گویم چون تویی محبوب کل
هم تو جویم چون توئی مطلوب کل
هوش مصنوعی: با تو صحبت میکنم چون تو عزیز و محبوب من هستی و همواره در جستوجوی توام چون تو مقصد و خواستهی نهایی منی.
با تو راز تو عیان گردد یقین
پردهها آنگه بماند بر یقین
هوش مصنوعی: وقتی با تو هستم، رازهای تو برایم روشن میشود و در آن صورت، چنانچه به حقیقت برسیم، دیگر نیازی به پردهپوشی نخواهد بود.
پردهها فانی شود با پرده دار
پرده را برگیر زود از روی کار
هوش مصنوعی: پردهها با نابودی پردهدار نابود خواهند شد؛ پس سریعتر پرده را از جلوی کار کنار بزن.
پرده را کلی بسوزد پرده دار
راز خود با راز دل کن آشکار
هوش مصنوعی: پردهدار باید تمام پردهها را بسوزاند و راز خود را به خوبی با دلش در میان بگذارد.
پرده از رخ برفکن تو بر عیان
تا شوی کلی نهان جاودان
هوش مصنوعی: دست از پوشش خود بردار تا بهطور واضح دیده شوی و به حالت کلی و پایداری برسی، که همیشه وجود داشته باشد.
پرده را بردار تا راهم دهی
هر دو عالم را بیک آهم دهی
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا مرا به راهنمایی کنی. تو با یک نفس میتوانی به من راهی به سوی هر دو دنیا بدهی.
پرده را بردار بر من بیخبر
تا نماند ازمن و پرده اثر
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا من که بیخبر هستم، چیزی از من و پرده باقی نماند.
پرده را بردار ای گم کرده راه
تا کنم بیرون این پرده نگاه
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن ای کسی که راهت را گم کردهای تا بتوانم از پشت این پرده نگاه بیرون بروم.
پرده را بردار جان من بسوز
آتش عشقت ز ناگه برفروز
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و اجازه بده آتش عشق تو به قلب من شعلهور شود.
پرده را بردار و پرده بر مدر
بیش ازینم تو مده خون جگر
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و بیش از این من را ناراحت نکن، دیگر از درد دل من نگو.
پرده را بردار تا بینم ترا
از میان پرده بگزینم ترا
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا تو را ببینم، سپس از میان آنچه هستی، تو را انتخاب کنم.
پرده را بردار تا آگه شوم
گرچه راهت کردهام همره شوم
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا به حقیقت پی ببرم، هرچند که در این راه، همسفر تو شدهام.
پرده را بر عاشقان خود مدر
آب روی عاشقان خود مبر
هوش مصنوعی: پرده را از روی عاشقان بردار و آب را از آنها دور نکن.
پرده بردار ومرا مشتاق کن
بعد از آنم سیر آن آفاق کن
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و مرا مشتاق کن، سپس مرا به سفر و دیدن مکانهای دور و زیبا ببرد.
پرده بردار و عیانم وانمای
جانم از بند ضلالت برگشای
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و مرا به وضوح نشان بده، و جانم را از اسارت گمراهی آزاد کن.
پرده بردار و دلم کلّی ببر
تا شوم از شوق رویت بیخبر
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و دل مرا ببر تا از شادی دیدن تو بیخبر شوم.
پرده بردار ای حقیقت جسم و جان
تا ببینم روی خوبت در نهان
هوش مصنوعی: ای حقیقت، پردهها را کنار بزن تا من بتوانم در باطن، زیبایی تو را ببینم.
پرده بردار ای نموده جزو کل
بیش ازینم تو مکن در عین ذل
هوش مصنوعی: ای پردهبردار، خود را از حالت جزء به کل نشان مده. بیش از این در حالتی که تو را در ذلت و حقارت قرار دادهاند، مایوس نکن.
پرده را بردار و زین پرده چه سود
چون ترا گم کردنست این خود نبود
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن، اما چه فایده دارد وقتی که گم کردن تو خود یک مشکل است.
پرده بردار از صفات لم یزل
تا به ببینم من ترا اندر ازل
هوش مصنوعی: پردهها را کنار بزن تا ویژگیهای جاودانهات را ببینم و در عین حال تو را در آغاز وجود ببینم.
پرده بردار ای ورای جان و دل
تا کجا باشدترا مأوای دل
هوش مصنوعی: ای کسی که فراتر از جان و دل هستی، بپوشان پردهها و به من نشان بده که به کجا پناه میبری.
پرده بردار ای ز پرده گم شده
کام خود از پردهها تو بستده
هوش مصنوعی: ای پرده کنار بزن و خود را نشان بده، چون تو که از پردهها پنهان شدهای، از آن هم نمیتوانی کام خود را بگیری.
پرده بردار ای کمالت بی صفت
تا برون افتد ز پرده شش جهت
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن، ای کمال تو که هیچ وصفی برای تو وجود ندارد، تا همه جهات و جوانب حقیقت تو آشکار شود.
پرده را بردار تا فاشم شود
گوش جان راز خود از خود بشنود
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا حقیقتی که در درونم دارم، برایم آشکار شود و روح من بتواند صدای رازهای درونیام را بشنود.
پرده را بردار و کن فانی دلم
زانک در پرده عجایب مشکلم
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و بگذار قلبم از دردهای عجیبی که در دل دارم، رها شود.
پرده را بردار و بیداری بده
از وجود جان تو هشیاری بده
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و آگاهی را از وجودت به دیگران نشان بده. بگذار دیگران از وجود تو بیدار شوند و هشیاری بگیرند.
پرده بردار ای تمامت کاینات
گشته بر تو بی تو این نقش صفات
هوش مصنوعی: ای تمام کاینات، پرده را کنار بزن! زیرا این جهان به خاطر وجود تو به وجود آمده و بی تو این صفات هیچ معنایی ندارند.
پرده بردار ای نموده انبیا
راه فانی کلی از عز و بقا
هوش مصنوعی: ای پرده را کنار بزن، ای کسی که راه حقی را که پیامبران نشان دادهاند، نمایان میکنی؛ این راه هم راهی است که به فنا میرسد و هم در خودش جلوهای از عظمت و ماندگاری دارد.
پرده بردار ای ترا آدم ز خود
کرده پیدا بر تمامت نیک و بد
هوش مصنوعی: ای کسی که خود را از خود پنهان کردهای، پرده را کنار بزن و نشان بده که نیکیها و بدیهایت چه هستند.
پرده بردار ای تو نوح نوحه گر
کرده در طوفان عشقت بیخبر
هوش مصنوعی: ای نوح، که در طوفان عشق تو نوحهسرایی میکنی، پرده را کنار بزن و خود را آشکار کن، چرا که من در این طوفان بیخبرم.
پرده بردار ای تو ابراهیم را
کردهٔ بر خیر تو تعلیم را
هوش مصنوعی: ای ابراهیم، پرده را بردار و آگاهی من را در زمینه نیکیها به من بیاموز.
پرده بردار ای ز موسی راز تو
کرده اندر طور دل اعزاز تو
هوش مصنوعی: ای کسی که رازهای موسی را فاش کردهای، پرده را کنار بزن و شکوه دل من را نشان بده.
پرده بردار ای ز اسحاق وفا
جان خود بر خویشتن کرده فدا
هوش مصنوعی: ای کسی که به وفای اسحاق مشهور هستی، پرده را کنار بزن و خودت را به من نشان بده، چون جانم را برای تو نثار کردهام.
پرده بردار ای ز عیسی روح روح
داده عالم را بکلی این فتوح
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن، ای روح قدسی که زندگی را به همه جانداران بخشیدهای. این پیروزی بزرگ را به طور کامل به نمایش بگذار.
پرده بردار ای ز ایوب ضعیف
کرده رنجور و ز عشقت تن نحیف
هوش مصنوعی: بیا و پرده را کنار بزن، ای کسی که از عشق تو، جسمم ضعیف و بیمار شده و تحمل رنجهای بسیاری را دارم.
پرده بردار ای محمد راز دار
سرّ جمله کن تو بر ما آشکار
هوش مصنوعی: ای محمد، پردهها را کنار بزن و رازهای موجود را برای ما آشکار کن.
پرده بردار ای محمد را وجود
جسم و جانش افکنیده در سجود
هوش مصنوعی: ای محمد، پرده را کنار بزن و نشان بده که جسم و جان تو در حالت سجده قرار گرفتهاند.
پرده بردار ای کمالش داده تو
هرچه بودش جملگی بنهاده تو
هوش مصنوعی: ای کسی که تمام زیباییها را به او بخشیدهای، پرده را کنار بکش و او را نشان بده، زیرا تو تمام چیزهایی را که او داشته، به او عطا کردهای.
راز دار تست این پیر ضعیف
هم فدایت کرده این جان نحیف
هوش مصنوعی: این پیر ضعیف، رازهای تو را نگهداشته و حتی جان نحیفش را به خاطر تو فدا کرده است.
چون ترا دیدم تویی وهم ز تو
میکنم کلی تمامت هم ز تو
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدم، تمام وجودم را به یاد تو مشغول میکنم و تمام افکارم حول تو میچرخد.
چون ترا دیدم تو بودی بی صفت
میزنم دستان راز معرفت
هوش مصنوعی: زمانی که تو را دیدم، احساس کردم که تمام ویژگیها و صفات در تو وجود دارد. بنابراین، صدای قلبم را با دستانم به رازهای شناختت میزنم.
چون ترا دیدم توئی در پرده تو
راز خود بر جزو و کل گم کرده تو
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدم، متوجه شدم که دروجود تو اسرار خود را در میان جزئیات و کلیات گم کردهای.
چون تو دیدم روی خود بر ما نمای
جام جم چه بود تویی کلی نمای
هوش مصنوعی: وقتی که تو را دیدم و چهرهات را تماشا کردم، احساس کردم که چه چیزی به زیبایی جام جم است؛ تو کلاً تجلی زیبایی هستی.
چون ترا دیدم ترا خواهم مدام
هم ز تو کلی ترا خواهم تمام
هوش مصنوعی: زمانی که تو را میبینم، همواره خواهان تو هستم و از تو تمام و کمال میخواهم.
سالک ره بین چو در حالت شده
هر زمان بر حالتی فالت شده
هوش مصنوعی: هر زمان که سالک در مسیر خود قرار میگیرد، به نحوی به حالت خاصی دچار میشود و تحت تأثیر آن حالت قرار میگیرد.
گاه اندر خوف و گاهی در خطر
گاه استاده گهی اندر گذر
هوش مصنوعی: گاهی در ترس و وحشت به سر میبرم و گاهی در معرض خطر هستم؛ گاهی ایستادهام و گاهی در حال عبورم.
اندرون پرده تازان راند او
گاه اندر پرده هم وامانده او
هوش مصنوعی: او در حالتی پرشور و شتابان به جلو میرود، اما گاهی نیز در پس پرده و به دور از نگاهها، دچار سردرگمی و توقف میشود.
گاه محبوس خدا گشته یقین
گاه گشته در گمانی راه بین
هوش مصنوعی: گاهی انسان ممکن است در بند و اسیر خداوند باشد و در زمانی دیگر در حالتی از شک و گمان زندگی کند.
راه بیحد کرد اندر دهشتش
دیده اندر راه حق مر قربتش
هوش مصنوعی: راهی بینهایت در پیش دارد و در هراس از آن، چشمش به راه حق دوخته شده است تا به او نزدیکتر شود.
گاه بیخود گشته در رمز صفات
گاه حیران گشته اندر وصف ذات
هوش مصنوعی: گاهی آدمی به شدت مشغول و بیخبر از ویژگیها و صفات خدا میشود و گاهی نیز در معرفت و توصیف ذات او دچار سردرگمی میگردد.
گاه در نزدیکی سالک شده
دیده کوران در صفتها لک شده
هوش مصنوعی: گاهی پیش روی سالک، افرادی را میبینی که در صفات خود نقص دارند و نمیتوانند درست ببینند.
راه بی حد کرده در وصف و صفت
راز خود دیده ز صاحب معرفت
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شخصی دربارهی رازهای خود بینهایت سخن گفته و ویژگیها و صفات آن را بهگونهای شرح داده که تنها کسی که درک عمیقی دارد، میتواند به آن پی ببرد.
راز خود بشنید و هم خود خواند باز
او ز عشق رمز کرده جان بناز
هوش مصنوعی: او راز دلش را با خود گفت و بار دیگر از عشق، جانش را با زیبایی افسون کرد.
راز را از راز دان بشنیده هم
هم ز دیده دیده دیده دیده هم
هوش مصنوعی: راز را از کسی که خود راز را میداند شنیدهام و همچنین آن را با چشم دیدهام.
بر رموز عشق سرگردان شده
در درون پردهها حیران شده
هوش مصنوعی: در دل پردهها، گم شدهام و در رازهای عشق حیرتزدهام.
عاشقی بر وصف عاشق آمده
صادقی بر عشق صادق آمده
هوش مصنوعی: عاشق واقعی به خوبی ویژگیهای عشق را توصیف میکند و فردی که در عشق راستین است، صداقت را به نمایش میگذارد.
در گمان و در یقین افتاده پست
زیر پایش پردهها هم کرده پست
هوش مصنوعی: اشخاصی که در خیال و باور خود به سطح پایینتری رسیدهاند و دیگران را در پشت پردههایشان نیز به همان اندازه پایین آوردهاند.
واصلان عشق را در پرده راز
دیده راز خود بکرده پرده باز
هوش مصنوعی: عاشقان وصل، در دل خود مطلبی پنهان دارند و راز عشق خود را به تدریج فاش میکنند.
آنچنان راز نهانی یافته
آنچنان عین عیانی یافته
هوش مصنوعی: به قدری به رازی عمیق و پنهان دست یافته که مانند چیزی واضح و روشن به چشم میآید.
آنچنان جانها بداده کل بباد
جان خود بر باد داده بی نهاد
هوش مصنوعی: انسانها به قدری جان خود را آزادانه صرف میکنند که حتی جان خود را بدون هیچ توجهی به خطر میدهند.
عاشق آسا رمزها گفتند باز
تا برون رفتند کل از پرده باز
هوش مصنوعی: عاشقان رموز و اسرار را با هم در میان گذاشتند و زمانی که همه از پرده پنهانی خارج شدند، حقیقت آشکار شد.
رازهای خویش با معشوقه کل
گفته با او لیک بی او گفته کل
هوش مصنوعی: تمامی رازهای خود را با معشوقم در میان گذاشتم، اما در غیاب او، نتوانستم هیچ چیزی بگویم.
هرچه ازمعشوق بشنفته براز
جمله با معشوقه خود گفت باز
هوش مصنوعی: هر چیزی که از محبوب خود شنیدهام، همه را دوباره با معشوقهام گفتم.
راز با معشوقه گفته در نهان
تا نهانشان گشت بر صورت عیان
هوش مصنوعی: رازها و محبتهای دستنوشته با معشوق در خفا و دور از چشم دیگران بیان شده است تا اینکه این اسرار بهطور غیرمستقیم و آشکار بر چهره نمایان شود.
راز خود را گفت کلی پیش دوست
مغز گشته لیک نه مغز ونه پوست
هوش مصنوعی: من راز و نیازهای خود را با دوست در میان گذاشتم، اما در عین حال احساس میکنم که نه به عمق موضوع پی بردهام و نه به ظواهر آن، فقط درگیر جزئیات شدهام.
راز خود گفته بدانای جهان
بر گذشته از زمین و از زمان
هوش مصنوعی: دانای جهان راز خود را بیان کرده است، او از چیزهایی که فراتر از زمین و زمان است، سخن میگوید.
راز خود با راز او آورده خود
بیخودی اندر یقین بی نیک و بد
هوش مصنوعی: راز خود را با راز او در میان بگذار؛ خود را در بیخودی به یقین برسان، بدون در نظر گرفتن نیک و بد.
راز خود با عشق گفته در نهان
گشته معشوق حقیقی در نهان
هوش مصنوعی: عشق حقیقی به صورت پنهانی در دل من وجود دارد و من راز خود را به همسرم گفتهام.
راز خود با راز حق آمد یقین
راز باید گفت مرد راه بین
هوش مصنوعی: کسی که به حقیقت و رازهای عمیق آگاه است، باید این اسرار را با کسی که فهم و درک درستی دارد در میان بگذارد. در واقع، برای رسیدن به دقت و وضوح در شناخت رازها، گفتگو و تبادل نظر ضروری است.
ای دل آغاز یقین آغاز کن
پرده از روی حقیقت باز کن
هوش مصنوعی: ای دل، اکنون زمان آن است که به یقین دست پیدا کنی و حقیقت را روشن کنی.
ای دل آخر چند در راهی کنون
مانده اندر پردهٔ بی رهنمون
هوش مصنوعی: ای دل، دیگر چقدر در این مسیر بیراهنما و تاریک بمانیم؟
ای دل آخر چند خواهی تاختن
جان خود در راه جانان تافتن
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی میخواهی جان خود را در عشق و علاقه به محبوب به خطر بیندازی؟
ای دل آخر چند سودایی کنی
اندر این ره چند شیدایی کنی
هوش مصنوعی: ای دل، بالاخره تا کی در این مسیر در رؤیا و خیال سرگردان خواهی بود؟ تا کی میخواهی در این حالت گیج و بیهدف باقی بمانی؟
ای دل آخر چند این سوداپزی
اندر این پرده تو این سوداپزی
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی میخواهی به این عشق و دلباختهگی ادامه دهی؟ در این دنیا که پر از تظاهر و نقاب است، چه فایدهای دارد این حالت عشق؟
ای دل آخر راز تو از پرده گم
گشته است و کردهای تو راه گم
هوش مصنوعی: ای دل، دیگر راز تو از پرده پنهان نشده و دردهایت راه خود را گم کردهاند.
ای دل آخر تو درون پردهای
خویشتن درخویشتن گم کردهای
هوش مصنوعی: ای دل، تو در لایههای وجود خود گم شدهای و در تلاش برای شناختن خودت هستی.
ای دل آخر چند بی سازی کنی
در هوی عشق طنّازی کنی
هوش مصنوعی: ای دل، دیگر چه زمانی میخواهی به بازی درآیی و در محبت عشق، شاگردی کنی؟
ای دل آخر جان خود درباز تو
پرده را افکن ز رویت باز تو
هوش مصنوعی: ای دل، بالاخره جان خود را به تو میسپارم؛ پرده را از روی چهرهات کنار بزن تا تو را بهتر ببینم.
ای دل آخر پرتوی از وی ببین
چند خواهی گشت اکنون راه بین
هوش مصنوعی: ای دل، آخر باری از زیبایی او را ببین. چقدر میخواهی بیجهت در جستجوی او بگردی؟
ای دل آخر خون جان از جام ساز
راه بی آغاز را انجام ساز
هوش مصنوعی: ای دل، بالاخره جانم را که در این جام رنج و درد اسیر شده، به سرانجام برسان.
ای دل آخر چند خاموشی کنی
خویش را در عین مدهوش کنی
هوش مصنوعی: ای دل، باز هم چه مدت میخواهی ساکت بمانی؟ خودت را در حالی که غرق در شوری و هیجان هستی، نادیده بگیر.
ای دل آخر پرده باز افکن زروی
بیش ازین تا چند باشی راه جوی
هوش مصنوعی: ای دل، حالا دیگر پرده را بردار و حقیقت را ببین. بیش از این دیگر چه انتظاری داری و تا کی میخواهی در تردید و جستوجو بمانی؟
ای دل آخر از یقین آگاه شو
یک زمان در قربت اللّه شو
هوش مصنوعی: ای دل، زمانش رسیده که یک بار با یقین و آگاهی به نزد خدا بروی و از نزدیکی با او بهرهمند شوی.
ای دل آخر دیدهٔ این سالکان
در فنای عشق گشته صادقان
هوش مصنوعی: ای دل، در نهایت این سالکان عشق که سر به راه حق گذاشتهاند، نگاهی صادقانه پیدا کردهاند.
ای دل آخر چند خواهی ایستاد
هم بباید رفت پیش اوستاد
هوش مصنوعی: ای دل، دیگر چه زمانی میخواهی درنگ کنی؟ باید به سمت او بروی و پیش او حاضر شوی.
ای دل آخر تن بنه ره پیش گیر
آنگهی از ره مراد خویش گیر
هوش مصنوعی: ای دل، حالا زمان آن رسیده است که خود را آماده کنی و قدم به جلو برداری، سپس به سمت هدفهایت برو.
ای دل آخر خون خود تا کی خوری
هر زمان وامانده و حیران تری
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی باید از درد و رنج خود بگویی و تنها بمانی، در حالی که همیشه در حال سرگردانی و از دست دادن هستی؟
ای دل آخر برق واری در گذر
تا بیابی روی آن صاحب نظر
هوش مصنوعی: ای دل، کمی صبر کن تا بتوانی چهره آن کسی را ببینی که صاحب نظر و دانا است.
ای دل آخر عین جان ایثار کن
هرچه داری در جهان ایثار کن
هوش مصنوعی: ای دل، در نهایت خود را برای دیگران فدای کن و هرچه داری در این دنیا را برای دیگران نثار کن.
ای دل آخر ساز تن کن اختیار
تا تو گردی اختیار اختیار
هوش مصنوعی: ای دل، پس از این، خود را تسلیم کن و اختیار خود را به دست بگیر تا به مقام کنترلی که لیاقت آن را داری، برسی.
ای دل آخر تا نگردی سوخته
کی شود سرّ سویدا توخته
هوش مصنوعی: ای دل، تا زمانی که واقعاً گرفتار آتش عشق نشوی، رازهای درونت روشن نخواهد شد.
ای دل آخردر فنای او مترس
چند باشی بازمانده باز پس
هوش مصنوعی: ای دل، در نهایت در از دست رفتن او نترس، زیرا هر چند که باقیماندهای، دوباره به سوی او بازمیگردی.
ای دل آخر چند نازی جان بباز
در نشینی چند می جوئی فراز
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی باید ناز کنی و جان خود را در خطر قرار دهی؟ چقدر میخواهی در آرزوها و بالابودن بگذرانی؟
ای دل آخر پند من بپذیر تو
تا شوی کل خویشتن کم گیرتو
هوش مصنوعی: ای دل، بالاخره به نصیحت من گوش کن تا کامل و همه جانبه به خودت برسی، نه اینکه فقط به بخشی از وجودت اکتفا کنی.
چند باشی در درون ودر برون
چند باشی غافل آسا در جنون
هوش مصنوعی: مدت زیادی را درون خود و بیرون خود مشغول و درگیر بودهای. چه مدت میخواهی همچنان به نادانی و بیخبری ادامه بدهی؟
ره روان رفتند و تو در پردهٔ
همچنان میجویی و گم کردهٔ
هوش مصنوعی: افراد در حال حرکت و پیشرفت هستند، اما تو همچنان در حال جستجو در پس پردهای و گم شدهای.
ره روان رفتند سوی یار خود
تو چنین مانده ببین اغیار خود
هوش مصنوعی: مسیر را طی میکنند و به سوی یار خود میروند، تو هم همینطور در اینجا ماندهای و اطرافیانت را تماشا میکنی.
ره روان کردند جان خود نثار
همچنان ماندی تو اندر پرده خوار
هوش مصنوعی: آنها جان خود را فدای عشق و راهی که انتخاب کردهاند کردند، اما تو هنوز در گوشهای نادیده و بیاعتنا باقی ماندهای.
ره روان رفتند و تو درمانده خود
همچنان در گفتن خودمانده خود
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که عدهای در مسیر زندگی پیشرفت کرده و به جلو رفتهاند، در حالی که تو هنوز در حال گفتوگو و تحلیلهای خود هستی و در حرکت نیستی.
آخر این چندین سخن برگفت و گفت
هم تو گفتن و کس دیگر نگفت
هوش مصنوعی: در نهایت او پس از بیان همه این سخنان به این نتیجه رسید که فقط تو آن را گفتی و هیچ کس دیگری این را نگفت.
آخر این چندین سخن گفتی تو باز
بازماندی اندرین ره مانده باز
هوش مصنوعی: در انتهای این همه سخنانی که گفتی، دوباره در همین مسیر در جا ماندهای و پیشرفتی نداشتی.
آخر این چندین سخن تو گفتهٔ
یا نگفتی وز کسی بشنفتهٔ
هوش مصنوعی: آخر این همه حرفهایی که زدی، آیا واقعاً گفتهای یا اینکه فقط از دیگران شنیدهای؟
آخر این چندین ملامت بردهٔ
همچنان مانده درون پردهٔ
هوش مصنوعی: در نهایت، این همه سرزنش و انتقاد به خاطر چیزی باقی مانده که همچنان در پسِ پرده پنهان است.
آخر این چندین ملامت تا بکی
برکسی ماندی که گم کردی توپی
هوش مصنوعی: چقدر میتوانیم به خاطر سرزنشها و انتقادها ادامه بدهیم؟ تا کی باید به کسی که چیزی را گم کرده، بیخودی خرده بگیریم؟
آخر از این گفتنت مقصود چیست
عاقبت بررفتنت مقصود کیست
هوش مصنوعی: در نهایت، منظور تو از این صحبتها چیست و چه هدفی از رفتنت داری؟
آخر این چندین بگفتی نیک و بد
تو کسی مانی بمانده بی خرد
هوش مصنوعی: در پایان، با گفتن این همه خوب و بد، تو به کسی تبدیل میشوی که در دنیای بیخردی باقی مانده است.
راه رو یا اندرین پرده بسوز
همچو این واصل در آنجا برفروز
هوش مصنوعی: بهش میگوید که یا در مسیر خود بسوز و از خود گذر کن، یا مثل کسی که به مقصد رسیده، نور خود را در آنجا روشن کن.
ره رو آخر یاز خود بگذر بکل
یک زمان در سوی خود بنگر بذل
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، گاه بهتر است از همه چیز عبور کنی و فقط یک لحظه به درون خود نگاه کنی.
راه کن تا ره بری بر سوی او
تا همانجا گه ببینی روی او
هوش مصنوعی: راه را باز کن تا به سمت او بروی، تا در آنجا چهره او را ببینی.
راه کن تو تا مگر واصل شوی
در مراد خود مگر حاصل شوی
هوش مصنوعی: پیش برو تا شاید به مقصد خود برسی و به خواستههایت دست پیدا کنی.
چون بدست تست دادن جان خویش
جان بده یا راه کلی گیر پیش
هوش مصنوعی: وقتی که به دست تو سپردم جانم، باید یا جان خود را فدای تو کنم یا راه کلی را در پیش بگیرم.
چون بدست تست خود را سوختن
کار از ایشان بایدت آموختن
هوش مصنوعی: وقتی که خودت در دست توست و در حال سوختن هستی، باید از این افراد یاد بگیری که چگونه باید با این شرایط کنار آمد.
چون بدست تست جان بازی چنین
نیست آسان کار جان بازان چنین
هوش مصنوعی: وقتی که جان انسان به دستان تو است، بازی کردن با آن کار آسانی نیست؛ این کار برای افرادی که جانشان را در خطر قرار میدهند، آسان نیست.
چون بدست تست هم جانت بباز
پردهٔ از روی خود انداز باز
هوش مصنوعی: وقتی که به دست تو اعتماد دارم، حتی جانم را هم فدای تو میکنم. پس پرده را از روی خود کنار بزن و خودت را نشان بده.
چون بدست تست با چندین گمان
میپزی آخر زمان اندر نهان
هوش مصنوعی: چون کارها با اراده و احتمال تو انجام میشود، در نهایت در زمان مناسب نتایج خود را نشان میدهد.
جان خود ایثار کن در وصل دوست
تا ببینی یک زمان تو وصل دوست
هوش مصنوعی: برای رسیدن به وصال یار، جان خود را فدای آن کن تا در یک لحظه طعم وصال او را بچشید.
جان خود ایثار کن ای بی خبر
تا بسوزی وانماند هیچ اثر
هوش مصنوعی: خود را فدای دیگران کن ای ناآگاه، تا اینکه بسوزی و هیچ نشانی از تو باقی نماند.
همچو ایشان اندرین واصل شوی
هم ز حق گویی و از حق بشنوی
هوش مصنوعی: به مانند آنها در این مسیر قدم بگذار، هم به حق سخن بگو و هم از حق بشنوی.
گر بخواهی ماند آنجاگاه باز
درنشیبی کی ببینی عین راز
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در جایی بمانی، در حالی که در حالت نشستهای، چگونه میتوانی حقیقت و رازها را ببینی؟
گر بخواهی ماند اندر پرده تو
چند گوئی کردهٔ گم کرده تو
هوش مصنوعی: اگر بخواهی پشت پرده بمانی، چقدر میتوانی دربارهی آنچه گم کردهای، صحبت کنی؟
این همه گفتم ترا ای دل ببین
بگذر از خود تا گمان گردد یقین
هوش مصنوعی: به دل خود میگویم که نگاه کن و از خودت فراتر برو تا مطمئن شوی که چه چیزی واقعی است.
این همه گفتم ترا ای جان من
بردهٔ چندین زبانها در سخن
هوش مصنوعی: من به تو بسیار گفتم، ای جان من، که از زبانهای گوناگون به تو سخن میگویم.
این همه گفتم نمردی یک دمی
یک نفس فرمان نبردی یکدمی
هوش مصنوعی: من این همه به تو گفتم که تو هنوز زندهای، ولی تو حتی برای یک لحظه هم فرمان ندادم که بایستی یک نفس کشیده باشی.
این همه گفتم چنین با تو براز
همچنان ماندی تو اندر پرده باز
هوش مصنوعی: من این همه سخن گفتم و در مورد تو چنین صحبت کردم، اما تو همچنان در پس پرده پنهان باقی ماندی.
این همه گفتم ببر فرمان دلا
تا زمانی جمله ما گردیم ما
هوش مصنوعی: من همه این حرفها را به خاطر تو گفتم تا زمانی که ما همه با هم یکی شویم.
چون شویم آنجایگه خود جزو کل
کل شویم و وارهیم از بند ذل
هوش مصنوعی: وقتی به آن مکان برسیم، جزئی از کل خواهیم شد و از بندهای حقارت آزاد خواهیم گشت.
چون شوی فانی تو اینجا در صفت
آنگهی یابی کمال معرفت
هوش مصنوعی: وقتی که از این دنیا برمیخیزی و به عالم دیگر میروی، در آنجا به درک و شناخت واقعی دست پیدا میکنی.
هرکه فانی شد بقای کل بیافت
بعد از آن در سوی آن حضرت شتافت
هوش مصنوعی: هر کسی که از خود و دنیای مادی بگذرد و به نابودی خود برسد، به نیستی در می آید، در حقیقت به باقی و جاودانه پیوند میخورد و پس از آن به سمت آن وجود والا و مقدس جذب میشود.
هر که فانی شد خرد با او چکار
در بقای کل شود کل رستگار
هوش مصنوعی: هر کسی که از دنیا و زندگی مادی دل بکند و فناپذیری را بپذیرد، نمیتواند با خرد و اندیشههای خود در بقای هستی نقش مهمی ایفا کند. تنها به وسیلهی درک و پذیرش این موضوع است که میتواند به رستگاری واقعی دست یابد.
هر که فانی شد برست از خویشتن
کل شد و وارست او از خویشتن
هوش مصنوعی: هر کسی که از خودخواهی و خودبینی رها شود، به کمال و وحدت دست پیدا میکند و از خود حقیقیاش آزاد میشود.
هر که فانی شد بقا اندر بقا است
از همه فانی صفا اندر صفاست
هوش مصنوعی: هر کسی که به حال فنا و زوال تن در دهد، در حقیقت در بقا و استمرار واقعی قرار میگیرد. از میان همهی موجودات زوالپذیر، تنها آنچه که باقی میماند، خالص و پاک است.
هرکه فانی شد ز دید او دید دید
هم زحق گفت وز حق رازی شنید
هوش مصنوعی: هر کسی که از نظر خود و دنیا فانی شود، به حقیقتی دست پیدا میکند و از سخنان حق آگاهی مییابد و رازی را از آن میشنود.
هرکه فانی شد بپرده بیند اوی
پرده برافتد بپرده بیند اوی
هوش مصنوعی: هر کس که از خود و دنیای مادی بگذرد و به عوالم بالاتر روحانی برسد، میتواند حقیقت را در پشت پردهها مشاهده کند؛ اما وقتی خود را از این پردهها کنار بزند، حقیقت برایش نمایانتر خواهد شد.
چون تو را فانی بخواهی بد تنت
چند خواهی گفت مایی و منت
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که وجود تو از بین برود، با وجود اینکه بدنت به تو تعلق دارد، چه چیزی از خودت باقی میماند، و چه احساسی از بودن و نبودن خودت خواهید داشت؟
چون ترا فانی بخواهد شد عقول
چند خواهی بد در اینجا بی اصول
هوش مصنوعی: وقتی که تو حقیقتاً در معرض فنا و زوال قرار بگیری، دیگر عقلها و تفکرات بشر چه فایدهای برایت خواهد داشت؟ در این وضعیت، اصول و قواعد دنیوی بیمعنی خواهند شد.
چون تو فانی میشوی از هرچه هست
بازدار از هرچه داری نیز دست
هوش مصنوعی: وقتی که تو از هر چیزی که هستی نابود میشوی، از هر چیزی که داری نیز باید دست بکشی.
چون تو فانی میشوی از خود بمیر
بعد از آن تو حلقهٔ آن در بگیر
هوش مصنوعی: وقتی که از خود رها میشوی و از وجود خود میگذری، بعد از آن میتوانی به پیوستگی و اتحاد با حقایق بزرگتر دست یابی.
چون تو فانی میشوی زین زندگی
این زمان تو پیش گیر افکندگی
هوش مصنوعی: زمانی که تو از این زندگی دنیا میگذری و دیگر وجود نداری، پس باید سقوط و نابودی را بپذیری.
چون تو فانی میشوی بگذر ز خود
تا نماند جملگی نیکت نه بد
هوش مصنوعی: وقتی که از دنیای مادی و خودخواهیهای خود بگذرین و فانی شوید، در این حالت از خیر و شر شما چیزی باقی نمیماند و تنها حقیقت باقی میماند.
چون تو فانی میشوی در چند و چون
گشتهٔ تو در میان پرده خون
هوش مصنوعی: وقتی تو در دنیا و خصوصیات خود ناپدید میشوی، در پس پردهٔ واقعیات، تنها اثر تو باقی میماند.
چون تو فانی میشوی بردار گام
هر زمانی در مکانی دار کام
هوش مصنوعی: وقتی که تو به زوال میرسی، هر لحظه با تمام وجود قدم بردار و از هر مکانی بهرهمند شو.
چون تو فانی میشوی اینجایگاه
هم در آنجا گرد فانی پیش شاه
هوش مصنوعی: وقتی تو از بین میروی، این مکان نیز به همراه تو به نابودی میگراید و در آن دنیا به سرنوشت فانی دچار میشود، همچون پیشگاه پادشاه.
چون تو فانی میشوی باری درین
پیش راهش میربرعین یقین
هوش مصنوعی: زمانی که تو از میان میروی، به هر حال در این مسیر، یقیناً به راهش هدایت میشوی.
چون تو فانی میشوی بر ذات او
هم بکن خود را زمانی گفت و گو
هوش مصنوعی: وقتی که تو از وجود خود میگذری و با ذات او یکی میشوی، باید زمان را برای گفتگو با او اهمیت بدهی.
چون تو فانی میشوی نزدیک او
بگذر از این راه پر باریک او
هوش مصنوعی: زمانی که تو از دنیا میروی و وجودت پایان مییابد، با نادیده گرفتن این مسیر باریک و دشوار، به او (پروردگار یا حقیقت) نزدیکتر شو.
چون تو فانی میشوی چندین مگوی
گرد فانی گرد و دیگر هم مجوی
هوش مصنوعی: وقتی تو از بین میروی، دیگر درباره دنیا و فانی بودنش صحبت نکن و به دنبال آن هم نرو.
چون تو فانی میشوی زنده شوی
از مقام عرش افکنده شوی
هوش مصنوعی: وقتی که از دنیا و زودگذر بودن خود بکاهی و از همه تعلقات رها شوی، آنگاه به مرتبهای بلند و جاودان دست مییابی.
بگذر از خود تاکمالی آیدت
بعد از آن وصل وصالی آیدت
هوش مصنوعی: اگر از خودت بگذری، به کمالی دست پیدا خواهی کرد و پس از آن به وصل و پیوندی دست خواهی یافت.
بگذر از خود سوی حق اشتاب کن
خویش را در عین فتح الباب کن
هوش مصنوعی: از خودت عبور کن و به سوی حق برو. در عین حال که درب موفقیت را میگشایی، خودت را فراموش کن.
بگذر از خود از یک زمان ایمن مشو
هرچه پیش آید در آن ساکن مشو
هوش مصنوعی: از خودت عبور کن و در هیچ زمانی احساس امنیت نداشته باش. در برابر هر چیزی که پیش میآید، ثابت قدم باش و تحت تأثیر قرار نگیر.
بگذر از خود راه الااللّه گیر
گر ببینی راه جمله راه گیر
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به حقیقت برسید، از خودت بگذر و تنها به خدا تمسک جوی. اگر به این راه توجه کنی، همهٔ راهها برایت گشوده خواهد شد.
بگذر از خود واصل درگاه شو
فانی اندر سرّ الااللّه شو
هوش مصنوعی: از خودت بگذر و به حقیقت الهی نزدیک شو، در دل سرّ الهی فانی و ناپدید شو.
بگذر از خود تا وصال آید پدید
بگذر از خود تا کمال آید پدید
هوش مصنوعی: برای رسیدن به اتحاد و کمال، باید از خودگذشتی کنی و از وابستگیهای شخصی فراتر بروی. تنها در این صورت است که میتوانی به حقیقت و عظمت واقعی دست یابی.
بگذر از خود حق شو وباطل مگوی
بیش از این باطل در این حاصل مجوی
هوش مصنوعی: از خودت بگذر و به حق بشتاب، دیگر دربارهی باطل زیاد حرف نزن، در این دنیا چیزی جز باطل را جستجو نکن.
بگذر از خود عقل را آواره کن
بعد از آن این راه را یکباره کن
هوش مصنوعی: از خودت بگذر و به عقل و فکر خود اجازه نده سرگردان شود. پس از آن، این مسیر را بهطور کامل و یکدفعه طی کن.
بگذر از خود عشق شو گر عاشقی
بگذر از جان گر تو مرد صادقی
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی، از خودت عبور کن و عشق را بپذیر. اگر واقعاً مردی درستکار هستی، آماده باش که از جان خود نیز بگذری.
بگذر از خود ای بمانده بر دو راه
پرده را برگیر ای گم کرده راه
هوش مصنوعی: از خودت بگذر و از دو راهی که در آن قرار داری خارج شو. پرده را کنار بزن و راه گم شدهات را پیدا کن.
بازجوی از خود گذر کن در گذر
تا کمالی باشدت اندر نظر
هوش مصنوعی: به خود بپرداز و از خودت عبور کن تا به کمال و رشد دست یابی و در نظر دیگران دیده شوی.
چون گذشتی از خود آنگه کل شوی
جان ببخشی آن زمان تو کل شوی
هوش مصنوعی: زمانی که از خودت عبور کنی و از منیت خود جدا شوی، آن وقت میتوانی به حقیقت واقعی خود دست یابی و جانت را به عشق و کمال ببخشی. در آن زمان است که به کمال و تمامیت میرسی.
بگذر و بگذار وبگذر از همه
چند خواهی بود عین دمدمه
هوش مصنوعی: عبارت به این معناست که از همه چیز بگذر و اجازه بده که همه چیز بگذرد، زیرا در نهایت چه مقدار میخواهی به این مسائل وابسته باشی؟ مانند دمیدن و دمیدن، که ادامه دارد.
هرکه آمد از عدم اندر وجود
بود او اندر یقین بود و نبود
هوش مصنوعی: هر کسی که از عدم به وجود آمده، در حقیقت او در واقع وجود دارد، حتی اگر در ظاهر به نظر برسد که وجود ندارد.
هر که آمد اندر آنجا بی خلاف
راه باید کرد او را بی گزاف
هوش مصنوعی: هر کسی که به آن مکان میآید، باید بدون تردید و شک، راه درست را پیش بگیرد و این کار به سادگی و بدون هیچ زیادهگویی انجام شود.
هرکه آمد اندر آنجا باز ماند
لیک اینجا هم ازو او راز خواند
هوش مصنوعی: هر کسی که به آنجا آمده، دیگر نتوانسته خارج شود، ولی اینجا نیز از او سخن و رازهایی گفته میشود.
هرکه آمد راز را با او بگفت
چون ندانی سرّ اسرارش نهفت
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو اعتماد کند و رازش را با تو در میان بگذارد، توقع دارد که تو از ورا و معنای پنهان آن راز آگاه باشی. اگر این را نمیدانی، پس ارزش اعتماد او را درک نکردهای.
هرکه آمد محرم اسرار گشت
از خودی در بیخودی بیزار گشت
هوش مصنوعی: هر کسی که به اسرار و رازهای عمیق دست پیدا کرد، از خودخواهی و خودپرستی دل کند و به نوعی بیخیالی و آزادگی دست یابد.
هرکه آمد جان ودل تسلیم کرد
هرچه گفت از جان جان تعلیم کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که با تمام وجود خود را تسلیم کرد، از او هر چیزی که گفت، درسی از جان و دوست داشتنی آموخت.
هرکه آمد پای اندر ره نهاد
گرنه آگه بود آگه گشت و شاد
هوش مصنوعی: هر کسی که قدم در راه حقیقت گذاشت، اگرچه در ابتدا از آن آگاه نباشد، به تدریج آگاه شده و خوشحال خواهد شد.
هر که آمد راه جانان باز یافت
لیک این راز جهان شهباز یافت
هوش مصنوعی: هر کس که به سوی محبوب بیاید، به هدف خود میرسد، اما فقط برخی از انسانها به اسرار بزرگ زندگی و صفات عالی پی میبرند.
هرکه آمد راز او هم بدهمو
کام خود از کام خود بستد همو
هوش مصنوعی: هر کس که به راز دل من دست پیدا کرد، خودش هم از خواستههایش بهرهمند شد و از آن بهره برد.
هرکه آمد رنج را دید و بلا
اندر این رنج و بلا شد در فنا
هوش مصنوعی: هر کسی که به این دنیا آمد، رنج و درد را تجربه کرد و در میان این رنج و درد، به زوال و نابودی رسید.
چون همی خواهی شدن باری ز پیش
راه حق گیر ای مرادت دیده پیش
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به هدفی برسی، ابتدا باید راه درست را انتخاب کنی و به آن توجه کنی.
نوش اندر نیش باشد کارگر
نوش کن نیش آر داری این خبر
هوش مصنوعی: کار خوشگلی که انجام میدهی، ممکن است در ابتدا دلسردکننده یا مشکل به نظر برسد، اما در حقیقت، اگر با نیکی و شادابی ادامه دهی، از آن نتیجه مثبت خواهی گرفت. توجه داشته باش که در پشت هر چالشی ممکن است فرصتی نهفته باشد.
هرکه این ره را مسلّم کرد او
اندرین ره جان معظّم کرد او
هوش مصنوعی: هر کسی که این مسیر را با یقین پیمود، در این راه جان و روح خود را بزرگ و ارزشمند نمود.
ای بسا تنها کزین حسرت بریخت
آسمان بر فرق ایشان خاک بیخت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد هستند که به خاطر حسرتی که در دل دارند، چنان غمگین و افسرده شدهاند که گویی آسمان بر سرشان باران غم و اندوه ریخته است.
ای بسا جانها کزین حسرت برفت
عاقبت پر درد و پر حسرت برفت
هوش مصنوعی: بسیاری از انسانها به خاطر این حسرت، زندگی را به سختی گذراندند و در نهایت، زندگی پر از درد و غم را به پایان رساندند.
ای بسا دیده که نادیده شد او
گرچه نادیده بوددیده شد او
هوش مصنوعی: بسیاری از کسانی که دیده نمیشوند، در واقع مورد توجه قرار میگیرند، حتی اگر به ظاهر نادیده باشند.
ای بسا عالم که او راهی سپرد
اند راین ره ماند وناکامی بمرد
هوش مصنوعی: بسیاری از دانشمندان و صاحبنظران در مسیر علم و دانش تلاش کردند، اما در این مسیر به شکست و نرسیدن به مقصد دچار شدند.
ای بسا عاقل که کام اینجا بیافت
ای بسا مسکین که ناگه سر بیافت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد باهوش ممکن است در این دنیا دچار ناکامی شوند و برعکس، افرادی که در شرایط سختی هستند ناگهان به موفقیت برسند.
ای بسا سالک که هالک شد ازین
گرچه در ره بود مرد راه بین
هوش مصنوعی: بسیاری از مسافران راه، به سبب اشتباهات خود از بین رفتهاند، هرچند که در مسیر درست بودند و افرادی که راه را خوب میشناختند.
ای بسا قوّت که از قوّت برفت
بعد از آن او را ثباتی برگرفت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد هستند که با وجود قدرت و تواناییهای فراوان، پس از مدتی این قدرت از بین میرود و دیگر نمیتوانند به ثبات و استقامت دست یابند.
ای بسا عاشق که جان در باختند
تا کمال عشق خود بشناختند
هوش مصنوعی: بسیاری از عاشقان جان خود را فدای عشق کردند تا به حقیقت و کمال عشق پی ببرند.
ای بسا مؤمن که با توحید رفت
عاقبت در منزل تفرید رفت
هوش مصنوعی: بسیاری از مؤمنان هستند که با توحید (یگانهپرستی) به زندگی خود ادامه میدهند، اما در نهایت به مرحلهای میرسند که استقلال فکری و عقیدتی خود را پیدا میکنند.
ای بسا صاحب که بی صاحب بماند
ای بسا راحت که کام دل براند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد ممکن است صاحب چیزهایی باشند اما در واقع بیصاحب و بدور از خوشبختی زندگی کنند. همچنین، ممکن است چشیدن لذتهای زندگی به سادگی برای بعضی افراد ممکن نشود.
ای بسا ساکن که اندر ره فتاد
در ره جانان ز دل ناگه فتاد
هوش مصنوعی: بسیاری هستند افرادی که در مسیر زندگی دچار مشکل شدهاند و ناخواسته به عشق و محبت جانان خود افتادهاند.
ای بسا عاقل که اندر عاقبت
بازدید او عاقبت در عافیت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد باهوش هستند که در پایان کارشان به نتایجی دست مییابند که به نفعشان بوده و در سلامت و امنیت زندگی کردهاند.
ای بسا ناطق که الکن گشت و رفت
تخم اینجا ناگهان افکند و رفت
هوش مصنوعی: گاهی اوقات افرادی سخنانی را بیان میکنند، اما پس از مدتی از بیان آنها پشیمان میشوند و به سرعت میروند. مثل اینکه تنها به طور تصادفی کلامی را بر زبان آوردهاند و سپس از آن دور میشوند.
ای بسا ره رو که اینجا باز ماند
در مقام عزّ هم در راز ماند
هوش مصنوعی: بسیاری از مسافران هستند که در اینجا متوقف میشوند و حتی در اوج عزت و مقام خود، در درون خویش رازها و ناگفتهها را حفظ میکنند.
ای بسا مفلس که بگرفتند گنج
گنج را دید آن چنان بیدرد و رنج
هوش مصنوعی: بسیاری از بیچیزان توانستهاند ثروتهای کلانی به دست آورند، اما وقتی آن را دیدند، مانند کسی بودند که درد و رنجی ندارد.
ای بسا نادان که دانایی بیافت
عاقبت عین توانایی بیافت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد نادان هستند که در نهایت به دانایی دست مییابند و این دانایی به معنای واقعی قدرت و توانایی آنها میشود.
ای بسا معنی که بردعوی بماند
عاقبت در رمز بی معنی بماند
هوش مصنوعی: بعضی از معانی ممکن است تا ابد در قالب ادعا باقی بمانند و هیچگاه به وضوح و روشنی بیان نشوند.
ای بسا معنی که بر تقوی فتاد
راز خود بر عین تقوی برگشاد
هوش مصنوعی: بسیاری از معانی هستند که در پوشش تقوی ظاهر میشوند و رازهای خود را به روشنی نشان میدهند.
ای بسا صورت بمعنی ره نبرد
عاقبت چون یافت با حسرت بمرد
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که به ظاهر زیبا و جذاب هستند، در نهایت به دلیل نداشتن عمق و معنا در زندگی، با حسرت و افسوس از دنیا میروند.
ای بسا صاحب جنون ذوفنون
کامدندی از پس پرده برون
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که با جنون و استعدادهای مختلفی همراه هستند، از پشت پردهها به دنیای بیرون آمدهاند و خود را نشان دادهاند.
ای بسا شاهان که کمتر از گدا
آمدند آخر در این عین بلا
هوش مصنوعی: بسیاری از شاهان هستند که در نهایت، وضعیتشان از گداها کمتر بوده و دچار مشکلات بیشتری شدهاند.
ای بسا درویش گشته پادشاه
کام خود دریافته در پیشگاه
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد فقیر به مقام و منصب رسیدهاند و در برابر خداوند به خواستههای خود دست یافتهاند.
ای بسا گردن که بی گردن بماند
عاقبت خود را برسوایی نشاند
هوش مصنوعی: بسیاری از انسانها هستند که با وجود داشتن زینتها و زیباییها، در نهایت به حالتی ناباب و شرمآور دچار میشوند.
ای بسا شیرین که بیخسرو نشست
کرد شیرین خسروی را پای بست
هوش مصنوعی: شاید بسیاری از کسانی که زیبا و دلربا هستند، به راحتی در دام عشق کسی بیفتند که خود را در مقام بالا و با اعتبار میبیند.
ای بساوامق که بی عذرا شده
اندرین ره هر زمان عذرا شده
هوش مصنوعی: بسیاری از آدمها بدون اینکه دلیل مشخصی داشته باشند، بر سر این راه دچار مشکلات و سختیها میشوند.
ای بسا لیلی که مجنون گشتهاند
همچو مجنون عین مفتون گشتهاند
هوش مصنوعی: بسیاری از لیلیها وجود دارند که مانند مجنون دلباخته و دیوانه شدهاند.
ای بسا رامین که ویسش رام کرد
راه را بر راه او انجام کرد
هوش مصنوعی: بسیاری از رامینها وجود دارند که ویس را به خود جلب کردهاند و در مسیر زندگیشان به اهدافی دست یافتهاند.
ای بسا عاشق که بیدل گشته باز
اندرین ره بیدل و جان گشته باز
هوش مصنوعی: بسیاری از عاشقان در این راه به شدت دچار درد و رنج شدهاند و برای دوباره به دست آوردن عشق و جان خود، به شدت بیتاب و نگران هستند.
ای بسا بردرد و سودای فراق
داده جان خویشتن در اشتیاق
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به خاطر درد و دلتنگی جدایی، جان خود را در yearning و اشتیاق فدای میکنند.
ای بسا صادق که در کار آمدند
از وجود و جان که بیزار آمدند
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که در کارها و وظایف خود راستگو و صادق هستند، اما از وجود و زندگی خود فاصله میگیرند و از آن بیزار میشوند.
ای بسا ره بین که راه خود نیافت
گرچه بسیاری درین ره میشتافت
هوش مصنوعی: افرادی هستند که با وجود اینکه در مسیر حرکت میکنند و تلاش زیادی میکنند، اما نمیتوانند راه صحیح خود را پیدا کنند.
ای بسا واصل که او از وصل شاد
اوفتادند و نیامد هیچ یاد
هوش مصنوعی: بسیاری از کسانی که به هدف خود رسیدند و وصل شدند، از شادی و خوشحالی دچار غفلت شدند و هیچ یاد و نشانی از آنچه که باید داشته باشند، نکردند.
ای بسا کاهل که ناگاهی براه
اوفتادند و شدند آن جایگاه
هوش مصنوعی: بسیاری از کسانی که تنبل بودند و در زندگی هیچ تلاشی نکردند، ناگهان در شرایطی قرار گرفتند که به موفقیت و جایگاههای مهمی دست پیدا کردند.
ای بسادر ره بماند عاقبت
راه بردند اندر آن کل عاقبت
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که اگرچه ممکن است در مسیر زندگی یا در نظر گرفتن برخی مسائل به نظر برسد که در جا میزنیم و پیشرفتی نداریم، در نهایت در پایان راه به نتیجهای خواهیم رسید و به هدف خود خواهیم رسید. به عبارتی دیگر، تلاشها و گذراندن زمان میتواند به موفقیت و نتیجهگیری مثبت منجر شود.
ای بسا مؤمن که تن داده بباد
هیچشان یادی نیامد هم زیاد
هوش مصنوعی: بسیاری از مؤمنان هستند که در برابر مشکلات و سختیها تسلیم میشوند، اما هیچکدام از آنها به یاد نیاوردهاند که این مشکلات فقط گذرا هستند.
ای بسا عزّت که در دل اوفتاد
از نهیب عزّت کل اوفتاد
هوش مصنوعی: بسیاری از حرمتها و بزرگیها ممکن است در دل انسان شکل بگیرد، اما با یک تذکر یا یادآوری از سوی دیگران، این عزت و بزرگی میتواند از بین برود.
ای بسا قربت که در فرقت بماند
بعد از آن در سوی آن قربت بماند
هوش مصنوعی: بسیاری از نزدیکیها و محبتها، پس از جدایی و دوری همچنان در دل باقی میمانند و حتی با گذشت زمان، احساس آن نزدیکی در دل باقی میماند.
ای بسا هیبت که اندر ره فتاد
زان همه هیبت بکل ناگه فتاد
هوش مصنوعی: خیلی اوقات، بزرگترین قدرت و جلال ممکن است در میانه راه ناگهان به زمین بیفتد و از دست برود.
ای بسا زینت که بی زینت بماند
تا چو اینجا رفت اینجا گه بماند
هوش مصنوعی: بسیاری از زیباییها وجود دارند که به دلیل عدم توجه یا کماهمیتی به آنها، نادیده گرفته میشوند و وقتی که دیگر در این دنیا نیستیم، تنها یادگارهای آنها باقی میمانند.
ای بسا وحدت که پنهان گشت باز
آشکارا شد که اعیان بود باز
هوش مصنوعی: بسیاری از اتحادهایی که در ابتدا پنهان بودند، دوباره به وضوح نمایان شدند، چون حقیقت همیشه در پس پرده وجود دارد.
ای بسا کثرت که در وحدت فتاد
ناگهان در قربت عزّت فتاد
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزها در نزدیکی و اتحاد به یک باره به سمت بزرگی و مقام والایی حرکت میکنند.
ای بسا شوکت که در رتبت شده
کام خود در کام جانها بستده
هوش مصنوعی: بسیاری از زیباییها و شکوهها که در جایگاه خود دارند، به خاطر اینکه توانستهاند آرزوهای خود را به حقیقت برسانند، جانها را به خود جذب کرده و در دلها نفوذ کردهاند.
ای بسا راهی که بی رهبان بماند
زانک بی رهبان در آن رهبان بماند
هوش مصنوعی: بسیاری از مسیرها وجود دارد که بدون راهنمایی کسی باقی میماند، زیرا در absence of a guide, نفوس در آن مسیر اسیر میشوند.
ای بسا جاهی که اندرچه فتاد
کس دگر آن را نیاوردش بیاد
هوش مصنوعی: بسیاری از مکانها و موقعیتها وجود دارند که هیچ کس دیگری آنها را به یاد نمیآورد.
ای بسا کل گشت آنجا منتظر
شد میان در آب و در گل مشتهر
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در آنجا منتظر میمانند و در رودخانه و گل سرگردان میشوند.
ای بسا شوریدهٔ عشق ازل
جان و تن کرده براه او بدل
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که عاشقانه و دیوانهوار به سوی عشق ازلی رفتهاند و جان و بدن خود را برای رسیدن به آن فدا کردهاند.
ای بسا جان ها که ایثار رهست
تانپنداری که راهی کوتهست
هوش مصنوعی: بسیاری از جانها هستند که برای دیگری فداکاری میکنند، اما تو فکر نکن که این راه آسان است.
ای بسا معشوق عاشق گشتهاند
اندرین ره چون فلک سرگشتهاند
هوش مصنوعی: بسیاری از معشوقها در مسیر عشق، خود نیز به عاشق تبدیل شدهاند؛ همچون فلک که در دوران سرگشتگیاش میچرخد و به دور خودش میگردد.
تا ندانی حیرت ذات و صفات
چون توانی یافت تو معنی ذات
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانی حیرت و شگفتی را در ذات و ویژگیهای خداوند درک کنی، نمیتوانی معنی و مفهوم ذات او را به درستی بیابی.
چند گویم راه باید کرد راه
تا رهی در عزّ و قرب پادشاه
هوش مصنوعی: چند بار باید بگویم که باید تلاش کنیم و راه را ادامه دهیم تا به مقام و نزدیکی پادشاه دست یابیم.
چند گویم بگذرم بر گفتنش
چند جویم اندرین در سفتنش
هوش مصنوعی: چند بار باید بگویم که از گفتنش عبور کنم، و چند بار باید در عمق معنایش کاوش کنم؟
تا زجان خود نبرم مردوار
کی توانم بود در ره مرد کار
هوش مصنوعی: تا زمانی که از جان خود جان نمیکاهید، چگونه میتوانید در مسیر مردانگی قدمی بردارید؟
حاشیه ها
1398/08/07 10:11
Nariman Farmanfarma
آخر این چندین ملامت تا بکی
برکسی ماندی که گم کردی توپی*
بصورت جدا *[تو ِپی؟] نوشته شود که هر دو مصراع بیت، جمله پرسشی هست. توپی برای خواننده عامل مشتبه به هست.
1398/08/07 10:11
Nariman Farmanfarma
مصرع دوم جمله خبریست