گنجور

بخش ۳۰ - رسیدن سالك با پردۀ هفتم

سالک ره کرده چون ره کرد و رفت
همچنان چون برق تازان می برفت
در رسید او پردهٔ هفتم تمام
دید آنجا گه مقام بی مقام
خویشتن بالای اشیا یافت او
وان نهانی راز پیدا یافت او
پرده در آنجا عجایب مینمود
بود آنجا لیک دربود و نبود
پرده رفته ذات بی وصف و صفت
در کمال قل هواللّه معرفت
جایگاهی دید او برتر ز جسم
هرکه آن جا رفت بیرون شد ز اسم
جایگاهی دید راز راز دار
بود آن جا ایستاده پرده دار
جایگاهی دید مرد معنوی
در نهاد کل عجایب او قوی
جایگاهی بود چون بحری لذیذ
لازمان و لامکان و لاجدید
جایگاهی یافت بیرون از خیال
رفعت او برتر از ذات کمال
چون در آن کون پر از عزّت رسید
یک تنی از ذات پاک او بدید
صورتی اما نه صورت بود آن
نور تحقیق و عیان اندر عیان
پای تا سر جمله از نور اله
ایستاده بود اندر پیشگاه
بر صفت مانندهٔ نوری بد او
گوییا خود نیز چون حوری بداو
بر صفت او را نه سر بود ونه پای
ایستاده بود لیکن نه بجای
جای او از حد گذشته بی صفت
چون کنم این را کمالی بر صفت
بود پیری لیک بدهم جفت نور
با کمال معرفت اندر حضور
دفتری در دست و معنی پر عدد
اندر آنجا قل هواللّه احد
جوهری در دست چپ با دفتری
جوهری چه جوهری چه گوهری
چوهری کان از دو عالم بیش بود
سر ز هیبت درفکنده پیش بود
عکس آن جوهر به از نور یقین
سالکان را پیش رو او راه بین
عکس آن جوهر فروغ ذات داشت
روی با آن دفتر و آیات داشت
یک ستونی پیش او استاده بود
نورها ازعکس آن بگشاده بود
عکس جوهر بر ستون افتاده بود
بر ستون کون و مکان بگشاده بود
عکس جوهر ماورای عقل تافت
آنکه این دریافت نه از نقل یافت
عکس جوهر لامکان بگرفته کل
نور آن کون و مکان بگرفته کل
عکس را بر ذات ذات اندر یقین
کس ندیدش جز که مرد راه بین
سالک ره کردهٔ بی خویشتن
اندر آنجا بود نه جان و نه تن
سالک ره کرده اندر نیستی
دیده خود رادر مقام نیستی
سالک ره کردهٔ واصل شده
اندر آنجا دید کلی دل شده
سالک ره کردهٔ راه یقین
دید آنجا راستی در آستین
سالک ره کردهٔ بی جسم و جان
خود بدیده برتر از کون و مکان
سالک آنگه سوی آن تن باز شد
با رموز راز او دمساز شد
کرد بروی از ارادت یک سلام
داد وی در هر سلامی بی کلام
روی سوی سالک بیهوش کرد
بعد از آن گفتار سالک گوش کرد
گفت سالک ای کمال نور قدس
یک نفس بامن زمانی گیر انس
ای سلاطینان عالم پیش تو
سرفکنده همچو گوئی پیش تو
ای نمود تو نمود بی نمود
عکس نور تو مرا اینجا نمود
پرتو نور تو نور آسمان
صد جهان اندر زمان اندر مکان
پرتو نور تو اینجا راه یافت
تا دو چشم جان من ناگاه یافت
پرتو نور تو آمد کارگر
تا مرا از زیر افکندش ببر
پرتو نور تو زد ناگه علم
پیش خود هم با وجودت در عدم
این چه جای است این رموز لم یزل
راز بر گو تا کنم جان بر بدل
پرتو تو آسمانست و زمین
پرتو تو هم مکان و هم مکین
راست برگوی و مرا راهی نمای
راه ما را تو برمزی برگشای
کز کجا اینجا فتادم ناگهان
نور دایم کن پیاپی در بیان
از کجا اینجا فتادم بی قرار
کین قراراین جا ندارد خود کنار
از کجا اینجا دگر راهی برم
تادگر راز دگر من بنگرم
نیست چیزی عکس نورست این زمان
با من این راز حقیقت کن عیان
نیست پیدا هیچکس هیچی نمود
این همه بر هیچ باشد بی وجود
نیست پیدا آسمان و هم زمین
نیست پیدا هم مکان و هم مکین
نیست پیدا آتش بادست و باد
آب و خاک آنجا کجا آید بباد
نیست تحتی فوق آخر در که رفت
نیست پیدا هست باری در چه رفت
نیست پیدا نیست اشیا نقشها
نیست پیدا چون کنم این نقشها
با من سرگشته اکنون راز گوی
آنچه تو دانی ابا من باز گوی
راه کردم بی حد و بی منتها
تا رسیدم اندرین جای صفا
دهشتی دارد ولی ذوقی رسید
این زمانم دم بدم شوقی رسید
راه بی حد کردم اندر پرده من
تا برون بردم ازآنجا خویشتن
دیدم و دیدم ز دیده شد نهان
بس که جائی نی مکانست و زمان
دیدم آنجا محو محو اندر یکی
کی رسد آن جای هرگز آدمی
این چنین جائی که اینجا آمدم
چون در این جا گاه پیدا آمدم
من عجایب در عجب دیدم کنون
مر مرا راهی نما ای رهنمون

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سالک ره کرده چون ره کرد و رفت
همچنان چون برق تازان می برفت
هوش مصنوعی: سالی که در مسیر سیر و سلوک حرکت می‌کند، وقتی به جلو می‌رود، همانند برقی تند و سریع پیش می‌رود.
در رسید او پردهٔ هفتم تمام
دید آنجا گه مقام بی مقام
هوش مصنوعی: در رسیدن به مرتبه‌ای بلند، او همه چیز را مشاهده کرد؛ جایی که دیگر هیچ مقام و مرتبه‌ای وجود ندارد و همه چیز در یک حالت بی‌نهایت است.
خویشتن بالای اشیا یافت او
وان نهانی راز پیدا یافت او
هوش مصنوعی: او توانست خود را برتر از همه چیز ببیند و همچنین رازهای پنهان را کشف کند.
پرده در آنجا عجایب مینمود
بود آنجا لیک دربود و نبود
هوش مصنوعی: در آن مکان چیزهای شگفت‌انگیزی وجود داشت، اما در واقعیت آنجا به وضوح چیزی مشخص نبود.
پرده رفته ذات بی وصف و صفت
در کمال قل هواللّه معرفت
هوش مصنوعی: پرده‌ها کنار رفته و ذات بی‌نهایت و غیرقابل وصف نمایان شده است؛ در کمال شناخت خداوند.
جایگاهی دید او برتر ز جسم
هرکه آن جا رفت بیرون شد ز اسم
هوش مصنوعی: او مکانی را مشاهده کرد که از جسم و تن برتر است، و هرکس که به آن جا رسید، از نام و هویت خود فارغ شد.
جایگاهی دید راز راز دار
بود آن جا ایستاده پرده دار
هوش مصنوعی: در مکانی خاص، رمز و رازی وجود داشت که نگهبان آن بود. آنجا کسی ایستاده بود که پرده‌بر می‌داشت و رازها را فاش می‌کرد.
جایگاهی دید مرد معنوی
در نهاد کل عجایب او قوی
هوش مصنوعی: مردی معنوی را دیدم که در وجودش، همه عجایب و شگفتی‌های عالم به وضوح خود را نشان می‌دهد و جایگاهی برجسته و قدرتمند دارد.
جایگاهی بود چون بحری لذیذ
لازمان و لامکان و لاجدید
هوش مصنوعی: جایگاهی وجود دارد که مانند دریا خوشمزه است و نه به زمان وابسته است و نه به مکان و نه به تازگی.
جایگاهی یافت بیرون از خیال
رفعت او برتر از ذات کمال
هوش مصنوعی: او به مرتبه‌ای دست یافته است که فراتر از تصورات انسانی قرار دارد و کیفیت بالایش از ویژگی‌های کمال نیز برتر است.
چون در آن کون پر از عزّت رسید
یک تنی از ذات پاک او بدید
هوش مصنوعی: زمانی که در آن عالم پر از عظمت، وجودی از ذات پاک او نمایان شد.
صورتی اما نه صورت بود آن
نور تحقیق و عیان اندر عیان
هوش مصنوعی: چهره‌ای وجود دارد، اما این چهره تنها ظاهری نیست؛ بلکه نوری است که حقیقت و واقعیت را به وضوح نشان می‌دهد.
پای تا سر جمله از نور اله
ایستاده بود اندر پیشگاه
هوش مصنوعی: تمام وجود او در روشنایی الهی غرق شده بود و در مقابل پروردگار ایستاده بود.
بر صفت مانندهٔ نوری بد او
گوییا خود نیز چون حوری بداو
هوش مصنوعی: او به زیبایی مانند نوری است و گویی خود نیز همچون حوری می‌باشد.
بر صفت او را نه سر بود ونه پای
ایستاده بود لیکن نه بجای
هوش مصنوعی: در وصف او نه سر وجود داشت و نه پایی، او ایستاده بود اما در جای مشخصی نبود.
جای او از حد گذشته بی صفت
چون کنم این را کمالی بر صفت
هوش مصنوعی: جایگاه او به قدری فراتر از توصیف‌ها و صفات انسانی است که نمی‌توانم به راحتی او را توصیف کنم، چرا که او به کمالی دست یافته که فراتر از هر صفتی است.
بود پیری لیک بدهم جفت نور
با کمال معرفت اندر حضور
هوش مصنوعی: پیرمردی وجود داشت که با تمام معرفت و دانایی‌اش، با نوری روشن و درخشان کنار ما حضور داشت.
دفتری در دست و معنی پر عدد
اندر آنجا قل هواللّه احد
هوش مصنوعی: کتابی در دست دارم و در آن، عددهایی فراوان وجود دارد که به این آیه اشاره می‌کند: «بگو خداوند یکتا است».
جوهری در دست چپ با دفتری
جوهری چه جوهری چه گوهری
هوش مصنوعی: در دست چپم جواهر ارزشمندی دارم و در دفتری هم اطلاعات و یادداشت‌هایی از جواهرات دیگر. این نشان‌دهنده اهمیت و ارزش چیزهایی است که در اختیار دارم.
چوهری کان از دو عالم بیش بود
سر ز هیبت درفکنده پیش بود
هوش مصنوعی: چهره‌ای که از نظر زیبایی و جذابیت، فراتر از هر چیز دیگر است، با وقار و جلالی در برابر ما نمایان شده است.
عکس آن جوهر به از نور یقین
سالکان را پیش رو او راه بین
هوش مصنوعی: تصویری که از حقیقت وجود دارد، برای سالکان بسیار ارزشمندتر از نور یقین است؛ او کسی است که می‌تواند راه را به آنها نشان دهد.
عکس آن جوهر فروغ ذات داشت
روی با آن دفتر و آیات داشت
هوش مصنوعی: چهره‌اش همانند جوهری درخشان بود که در دفتر و نوشته‌ها وجود داشت.
یک ستونی پیش او استاده بود
نورها ازعکس آن بگشاده بود
هوش مصنوعی: یک ستونی در مقابل او قرار داشت که نورها از بازتاب آن منتشر می‌شدند.
عکس جوهر بر ستون افتاده بود
بر ستون کون و مکان بگشاده بود
هوش مصنوعی: عکس چیزی بر روی یک ستون قرار گرفته بود و ستون به نوعی نشان‌دهنده‌ی وجود و مکان را به نمایش می‌گذاشت.
عکس جوهر ماورای عقل تافت
آنکه این دریافت نه از نقل یافت
هوش مصنوعی: تصویر حقیقتی که فراتر از عقل است می‌درخشد، کسی که این درک را به‌دست آورده، از شنیده‌ها و روایت‌ها نیاخته است.
عکس جوهر لامکان بگرفته کل
نور آن کون و مکان بگرفته کل
هوش مصنوعی: تصویر حقیقتی که فراتر از مکان و زمان است، تمام نور وجود را در بر گرفته و این وجود و مکان را نیز در خود جای داده است.
عکس را بر ذات ذات اندر یقین
کس ندیدش جز که مرد راه بین
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته ماهیت واقعی را ببیند، جز آن کسی که در مسیر حقیقت قدم گذاشته و بینا است.
سالک ره کردهٔ بی خویشتن
اندر آنجا بود نه جان و نه تن
هوش مصنوعی: سالک در مسیری پیشرفته که به خودی خود رها شده است، در آنجا نه جان دارد و نه بدن.
سالک ره کرده اندر نیستی
دیده خود رادر مقام نیستی
هوش مصنوعی: مسافر راهی که در دنیای عدم پیش می‌رود، چشمانش را در حالت عدم قرار می‌دهد.
سالک ره کردهٔ واصل شده
اندر آنجا دید کلی دل شده
هوش مصنوعی: سالک که در مسیر معنوی پیشرفت کرده و به مقصد نهایی خود رسیده، در آنجا شاهد است که قلبش به کمالی رسیده است.
سالک ره کردهٔ راه یقین
دید آنجا راستی در آستین
هوش مصنوعی: سالک که در مسیر حقیقت گام برداشته، در آنجا حقیقت را به وضوح مشاهده کرد.
سالک ره کردهٔ بی جسم و جان
خود بدیده برتر از کون و مکان
هوش مصنوعی: سالی که در سفر روحانی به جستجوی حقیقت می‌پردازد، دستاوردی فراتر از دنیای مادی و مکان‌های فیزیکی را مشاهده می‌کند.
سالک آنگه سوی آن تن باز شد
با رموز راز او دمساز شد
هوش مصنوعی: در آن زمان، سالک به سوی وجود او جلب شد و با رازهای درونی او هماهنگ گردید.
کرد بروی از ارادت یک سلام
داد وی در هر سلامی بی کلام
هوش مصنوعی: او به خاطر ارادتش به او یک سلام عرض کرد و او در هر بار سلامی که رد و بدل می‌شود، بدون گفتن کلامی، پاسخ می‌دهد.
روی سوی سالک بیهوش کرد
بعد از آن گفتار سالک گوش کرد
هوش مصنوعی: سالی که بیهوش شد، به سوی او نگاه کرد و پس از آن، کلام سالک را شنید.
گفت سالک ای کمال نور قدس
یک نفس بامن زمانی گیر انس
هوش مصنوعی: سالک، تو که به کمال و نور قدس رسیده‌ای، یک لحظه با من وقت بگذران و انس بگیر.
ای سلاطینان عالم پیش تو
سرفکنده همچو گوئی پیش تو
هوش مصنوعی: ای فرمانروایان جهان، در برابر تو مانند کسی سرافکنده و خجالت‌زده هستند، انگار که تو در مقام بالایی قرار داری.
ای نمود تو نمود بی نمود
عکس نور تو مرا اینجا نمود
هوش مصنوعی: ای زیبایی تو، تجلی تو بدون هیچ نمودی، تصویر نور تو، در اینجا جلوه‌گر است.
پرتو نور تو نور آسمان
صد جهان اندر زمان اندر مکان
هوش مصنوعی: نور تو مانند نوری است که در آسمان صدها جهان در زمان و مکان می‌درخشد.
پرتو نور تو اینجا راه یافت
تا دو چشم جان من ناگاه یافت
هوش مصنوعی: نور وجود تو به اینجا رسید و ناگهان دو چشم جان من روشن شد.
پرتو نور تو آمد کارگر
تا مرا از زیر افکندش ببر
هوش مصنوعی: پرتو نور تو آمد تا من را از زیر بار مشکلات نجات دهد و به آرامش برساند.
پرتو نور تو زد ناگه علم
پیش خود هم با وجودت در عدم
هوش مصنوعی: ناگهان روشنایی تو بر افراشته شد و علم در حضورت، حتی با وجود نداشتن، پدیدار گردید.
این چه جای است این رموز لم یزل
راز بر گو تا کنم جان بر بدل
هوش مصنوعی: این کجا است که این اسرار همیشگی وجود دارد؟ این راز را بگو تا بتوانم جانم را با آن تغییر دهم.
پرتو تو آسمانست و زمین
پرتو تو هم مکان و هم مکین
هوش مصنوعی: نور تو در آسمان می‌درخشد و زمین نیز‌ پر از نور توست. تو هم مکان داری و هم در این مکان سکنی گزیده‌ای.
راست برگوی و مرا راهی نمای
راه ما را تو برمزی برگشای
هوش مصنوعی: راست و درست صحبت کن و به من نشان بده که در کدام مسیر باید بروم. تو که مسیر ما را مشخص می‌کنی، آن را برایم باز کن.
کز کجا اینجا فتادم ناگهان
نور دایم کن پیاپی در بیان
هوش مصنوعی: از کجا ناگهان به اینجا افتادم، ای نور همیشه درخشان، پیوسته در کلامم تابیده شو.
از کجا اینجا فتادم بی قرار
کین قراراین جا ندارد خود کنار
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چطور به اینجا رسیدم و اینجا هیچ آرامشی وجود ندارد. به نظر می‌رسد که هیچ چیز در این مکان به من احساس راحتی نمی‌دهد.
از کجا اینجا دگر راهی برم
تادگر راز دگر من بنگرم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم از کجا باید به اینجا بیایم تا راز جدیدی را مشاهده کنم.
نیست چیزی عکس نورست این زمان
با من این راز حقیقت کن عیان
هوش مصنوعی: در این لحظه، چیزی به جز نور وجود ندارد و تنها حقیقت را برای من آشکار کن.
نیست پیدا هیچکس هیچی نمود
این همه بر هیچ باشد بی وجود
هوش مصنوعی: هیچ کس چیزی از خود نشان نمی‌دهد، زیرا همه چیز در نهایت بی‌محتواست و وجود واقعی ندارد.
نیست پیدا آسمان و هم زمین
نیست پیدا هم مکان و هم مکین
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که نه آسمان قابل رؤیت است و نه زمین؛ همچنین نه مکان مشخصی وجود دارد و نه کسی که در آن مکان باشد. به عبارت دیگر، همه‌ی اینها در حالت ناپیدایی به سر می‌برند.
نیست پیدا آتش بادست و باد
آب و خاک آنجا کجا آید بباد
هوش مصنوعی: آتش به دست باد نیست و در جایی که آب و خاک هستند، باد چگونه می‌تواند وجود داشته باشد.
نیست تحتی فوق آخر در که رفت
نیست پیدا هست باری در چه رفت
هوش مصنوعی: تحت هیچ سقفی نمی‌توان آخرین سرنوشت را پیدا کرد. اما با این حال، در فضایی که هستیم، هنوز هم نشانه‌ای از وضعیت و مسیری که طی شده وجود دارد.
نیست پیدا نیست اشیا نقشها
نیست پیدا چون کنم این نقشها
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این موضوع اشاره دارد که اشیاء و نقوش ظاهری به خوبی قابل مشاهده نیستند. او از خود می‌پرسد چگونه می‌توانم این نقوش و شکل‌ها را که در ذهنم وجود دارند، به تصویر بکشم یا نشان دهم. به عبارتی، او با مسئله ناپیدایی و نامشخصی که در اطرافش وجود دارد، روبرو است و به دنبال راهی برای بیان آن است.
با من سرگشته اکنون راز گوی
آنچه تو دانی ابا من باز گوی
هوش مصنوعی: اکنون که من در حیرت هستم، رازی را که می‌دانی با من در میان بگذار و بدون تردید بیان کن.
راه کردم بی حد و بی منتها
تا رسیدم اندرین جای صفا
هوش مصنوعی: به بی‌نهایت می‌روم و از هیچ چیز وابسته نیستم تا به این مکان آرامش‌بخش برسم.
دهشتی دارد ولی ذوقی رسید
این زمانم دم بدم شوقی رسید
هوش مصنوعی: این زمان ترس و اضطرابی وجود دارد، اما در عین حال حس شادی و لذتی هم به من دست داده است. هر لحظه که می‌گذرد، اشتیاق بیشتری احساس می‌کنم.
راه بی حد کردم اندر پرده من
تا برون بردم ازآنجا خویشتن
هوش مصنوعی: من مسیری بی‌پایان برای خود درست کرده‌ام، تا از محدودیت‌ها و قید و بندها خارج شوم و به واقعیتم برسم.
دیدم و دیدم ز دیده شد نهان
بس که جائی نی مکانست و زمان
هوش مصنوعی: من دیدم و دیدم که آنچه می‌بینم، از نظر پنهان است، زیرا جایی نیست و زمان حرکت نمی‌کند.
دیدم آنجا محو محو اندر یکی
کی رسد آن جای هرگز آدمی
هوش مصنوعی: من در آنجا دیدم که کسی به شدت شگفت‌زده و غرق در زیبایی‌هاست و هرگز انسان به آن جایگاه دست نخواهد یافت.
این چنین جائی که اینجا آمدم
چون در این جا گاه پیدا آمدم
هوش مصنوعی: در این مکان که من اکنون حضور دارم، به دلیل اتفاقاتی که افتاده، فرصتی برای من پیدا شده است.
من عجایب در عجب دیدم کنون
مر مرا راهی نما ای رهنمون
هوش مصنوعی: من در حال حاضر با شگفتی‌های بسیاری روبرو شده‌ام و نیاز به راهنمایی دارم تا مرا به مسیر درست هدایت کنی.

حاشیه ها

1388/03/22 08:05

در منبع اولیه، پس از پایان این بخش درج شده: «پایان بخش اول»، لذا گویا کتاب کامل نشده. در صورتی که بخشهای بعدی در دسترس قرار گیرد آنها را اضافه خواهیم کرد.

1402/07/18 13:10
میلاد طاهرپور

من عجایب در عجب دیدم کنون

مر مرا راهی نما ای رهنمون

این آخرین بیت این بخش هست و انگار ناتمامه و ادامش نیست

یا همین جا تمام میشه؟