بخش ۲۷ - رسیدن سالك وصول با پرده ششم
عاقبت آن سالک اندر پردهها
بود و میشد از یقین در پردهها
تا ششم پرده رسید آنگاه او
بعد از آن چون شد دگر آگاه او
دید ناگه پرده سبز و لطیف
در پس پرده یکی پیر شریف
ایستاده در بر آن پرده او
دم بدم میکرد در خود پرده او
پرده را در گرد او زین نور بود
گرچه آن پرده تمامت نور بود
پردهٔ بد سبز اما چون بهار
روی های او بمانند نگار
نورها از پردهها تابان شده
عکس آن بگرفته و تابان شده
نور او اسفید رنگ و رنگ رنگ
گرد خود پیچیده بود آن پرده تنگ
برکف دستش نهاده مهرهٔ
جوهری بی حد عجایب شهرهٔ
اندران مهره بسی خط داشته
برصفت آن لمعهها بفراشته
جوهری بد عکس آنجا خطها
گشته پیدا بر مثال استوا
گرد آن جوهر فراوان مرغ بود
عکس آن بر چشم ره بین مینمود
جملگی بر زنده بر روی افق
از برون پرده کرده یک تتق
یک تتق مانندهٔ خورشید بود
روشنی مانندهٔ ناهید بود
آنچنان پیر عزیز کامکار
جوهر اندر دست گشته نامدار
هر زمان آن جوهر پر عکس نور
از کف خود افکنیدی دور دور
بازگشتی جوهر اندر جای خود
پس طلب کردی همی مأوای خود
بازجای خود شدی جوهر همی
روشنی دادی در آنجا عالمی
پردهای بر عکس جوهر تابدار
گشته بود از پرتو خود پرنگار
روی پیرش بر مثل چون ماه بود
در درون پرده در آگاه بود
جوهر اندر دست کردی سرنگون
آمدی از روی جوهر نقش خون
درچکیدی خون ز جوهر ناگهان
محو گشتی خون جوهر در زمان
جوهر اندر خون برنگ خون شدی
عکس او نه خون ولی چون خون شدی
مرغکان چون آن بکردندی نگاه
آمدندی پیش آن جوهر براه
هرتنی زان مرغکان خون داشتند
گرچه یکسر دل پر از خون داشتند
خون گرفتندی زجوهر در زمان
درچکیدی هر زمان خون از دهان
پیر ناپیدا شدی در عکس آن
راه بین چون دید حیران گشت از آن
برفراز پیردید او یک شجر
برگشاده بود آنجا بال و پر
پهن بودش هر ورق چون آفتاب
جملهٔ رنگش چو نور ماهتاب
میوه او بود سر آویخته
اندر آن اشجارها بگسیخته
بود رنگ ساق او مانند خون
بال او رفته از آن پرده برون
گرچه زان سر دید اوآوازها
بانگ میکردند پر از رازها
بانگ میکردند بر آواز مرد
خود همی بودند اندر راز خود
راه بین آواز ایشان میشنود
لیک از گفتارشان آگه نبود
او نمیدانست تا چه گفتشان
بود ایشان را از آن کام و دهان
بود صندوقی نهاده پیش پیر
پر زجوهر عکس آن چون مه منیر
بس منوّر بود همچون آفتاب
خوش همی تابید از وی نور و تاب
نور آن صندوق اندر پرده را
اوفتاده بود روشن کرده را
نور آن بالای اشجار آمده
پیر اندر آن بتکرار آمده
هر زمانی یکسری ز آنجا بزار
اوفتادی پیر را اندر کنار
در کنارش چون سر افتاده شدی
پیر آن را ناگهان خود بستدی
بر سر صندوق کرده باز رو
پس نهادی سر در آنجا باز او
خوش نظر کردی بسوی آن درخت
اندر آن حیران بماندی مرد سخت
بار دیگر چون که بگذشتی از آن
یکسر دیگر در افتادی از آن
پیر بار دیگر آن صندوق را
در نهادی و فرو بستی ورا
آن سر از صندوق خاموش آمدی
چون کسی درخواب بیهوش آمدی
تن زدندی آن سران در پیش او
بار دیگرشان نبودی گفت و گو
مرغکان درگرد سرها بی خلاف
میپریدند اندر آنجا بی مصاف
روی سرها پیش پیر نامدار
بود هر یک بیقرار و زار زار
هر زمان آن پیر خوش بگریستی
اندر آن سرها همی نگریستی
زار میگفتی که ای دانای حال
تو همی دانی مرا راز از سئوال
تو همی دانی و بس من چون کنم
تا ازین احوال سر بیرون کنم
سالها شد تا مرا اینجایگاه
داشتی اندر میان پرده گاه
من چه دانستم که این پیش آیدم
این چنین احوال ها پیش آیدم
سرّ این گرچه نکردم آشکار
بی قرارم بی قرارم بی قرار
بی قراری میکنم این جایگاه
باز ماندم در درون پرده گاه
بیقراری میکنم اینجا دژم
بازمانده اندرین راه عدم
تو مرا اینجایگه آوردهٔ
چون نمیدانم کدامین پردهٔ
از برون پردهٔ یا از درون
هم درون و هم برونی هر دو چون
چون تویی در اول و آخر همی
بر دل ریشم بنه یک مرهمی
سوختم زانگه که دیدم راز تو
هم نگه دارم نگویم راز تو
هم مرا اینجایگه بنشاندهٔ
عاقبت از جایگاهم راندهٔ
این رموزم آشکارا کردهٔ
این دلم را پر ز سودا کردهٔ
این چنین رمزی کرا گویم ز تو
هم ترا و هم ترا جویم ز تو
تا کی این سر را ز اسرار آوری
مر مرا اینجا نه تنها بنگری
خون دلها اندر اینجا ریختم
ای بسا سرها که از تن ریختم
حکم حکم تست تو دانی همه
می بکن تو آنچه بتوانی همه
هم امیدی دارم اندر پردهات
هم مرا اینجا رسانی از رهت
من چنین ز اندوه دیدت سالها
این چنین زار ونحیف از حالها
گفت امید ترا حاصل کنم
عاقبت آنجایگه واصل کنم
آنچه گفتی راز من کن آشکار
تا کنم جان خود اندر ره نثار
اینک آمد آنچه تو فرمودهٔ
راست گفتی هرچه تو فرمودهٔ
پیک راه آمد مرا آگاه کرد
یک زمانم جان ز تن بیراه کرد
سوی تو خواهم کنون من آمدن
بی من آنجا خواهم آنجا من شدن
من نمانم تو بمان کلّی مرا
تا کنم تسلیم جان و تن فدا
این رموز تو یقین گردیده کل
بازدارم زین همه هستی و ذل
مر مرا زین پردهها بیرون فکن
همچو این سرها میان خون فکن
پیک آمد اینک آمد در حجاب
بی خلاف آمد برون او از حساب
راست کارم من کنون در باختم
چون بسی بازار نو برساختم
رازدار تو منم در پرده راز
پرده را از روی خود برگیر باز
من ترا خواهم ترا جویم ترا
سهل گردان هم مرا این ماجرا
سهل کن کارم بکلّی وارهان
ای مرا تو نور دیده هم عیان
جان خود ایثار راه تو کنم
خویشتن را در پناه تو کنم
راز منرا خود تومیدانی و بس
باز بستان این نفس را هم نفس
وارهان ما را ازین پرده تو کل
چون گرفتارم میان عزّ و ذل
جان خود در راه خواهم باختن
تا برون پرده خواهم تاختن
پرده از رویم تو بردارو یقین
روی خود بنما بنزد راه بین
این زمان جان من حیران ببر
کار من آسان کن ای میر بشر
این زمان کل تو گشتم چون کنم
تا که این پرده ز خود بیرون کنم
پردهام در ره حجابست و زوال
زان نمییابم وصال آن جمال
پرده بر در وارهان ای پرده در
پرده از کارم برافکن بی خبر
تا شوم مستغرق عزّ و جلال
لم یزالی لم یزالی لایزال
مرد سالک راه بین اندر زمان
چون بدیده راز او را بر عیان
در عجب اینجا بماند و لال شد
همچون آن پیر دگر بی حال شد
شد زبانش لال از آن گفت سؤال
در تفکّر مانده بود و در خیال
او بمانده زار و حیران در جنون
تا چه آید از پس پرده برون
بشنو این اسرار دیگر بی خلاف
محو شو تا وارهی از این گزاف
هرکه این اسرار دیگر بشنود
رازدان صانع اکبر شود
در زمان آن سالک صاحب نظر
ایستاده کرده بد بر وی نظر
در نظر آنجا بماند او ای عجب
تن ضعیف و زار مانده در تعب
آتشی آمد برون از آن درخت
شاخ او را پس بسوزانید سخت
جمله شاخ آن درخت و سر بسوخت
بار دیگر آتشی را بر فروخت
آتشی در کل آن پرده فتاد
بعد از آن روی خودآنجا گه نهاد
راه رو در حیرت آنجا گشت گم
خویش را در خویشتن میکرد گم
دهشت آتش چنان شد خوفناک
تا بنای راه بین گردد هلاک
گشت گرد آن شجر تا پاک گشت
همچو خاکستر شد و چون خاک گشت
سوی آن صندوق آتش در گرفت
هرچه بود آنجا بخشک و تر گرفت
آنچنان سرها که در صندوق بود
آتشی افتاد وبانگی میشنود
بانگ میکردند از صندوق راز
مرد ره بین گشت از آن اسرار باز
هر زمان از دهشت اسرار آن
میچمید از هر سویی آن رازدان
آمد از صندوق آوازی دگر
گفت خوش میباش تو ای بیخبر
چند باشی نیز سرگردان شده
اندرین اسرار تو حیران شده
خوش بایست اینجا و از آتش مترس
زین چنین رمز و معانی خوش مترس
چند خواهی بود از آتش رمان
گر بجوشد هم بیابی تو امان
لیک اسرار دگر در راه هست
گر نمیدانی زمانی کن نشست
تا ببینی سرّ اسرار قدم
هیچکس آگاه نبود لاجرم
چون تو میبینی زمانی صبر کن
تا شود پیدا مرین راز کهن
صبر کن یک دم مترس ای ناتوان
تا ببینی راز پرده بر عیان
آنچه تو دیدی رموز دیگرست
آنچه من دانم که از آن آگهست
من ترا این جایگاه آوردهام
لیک این ساعت ترا گم کردهام
عاقبت هم باز آن جایت برم
در مقام و جایو ماوایت برم
تو بدین دهشت کجا بینی مرا
تو کجا یابی مرا بی جان فدا
راز منهم من بدانم در نهان
کی ترا گردد چنین رازی عیان
گرچه بسیاری کشیدی رنج راه
صبر کن یکدم تو نیز این جایگاه
تاترا رازی دگر حاصل کنم
مر ترا از یک جهت واصل کنم
هرکسی را از ره دیگر برم
گه بپای آرم گهی از سر برم
آنچه من دانم نداند هر کسی
تا شود اسرار من برتر بسی
آنچه گفتی آنچه دیدی من بدم
من ترا آوردم و من تو بدم
صبر کن تا تو بمقصودی رسی
زانکه اندر پرده مانده درپسی
عاقبت از پرده بیرونت آورم
در میان صحن گردونت آورم
چند و چند آخر بخود میبنگری
تا تو خود بینی کجا این ره بری
تاترا اینجا ندیدم مرد کار
بر تو این سر کی بگشتی آشکار
تا ترا یک ذرّه خودبینی بود
آنچه میجوئی کجا حاصل شود
تا ترا این صورتست اندر برت
کی توانی یافت سرّ رهبرت
من ترا گشتم باول خواستار
عاقبت گردانمت سرّ آشکار
لیک حال صبر باید اندرین
راه کن تا خود رسی اندر یقین
آنچه دیدی بیشکی در راه تو
کی شوی از رمز من آگاه تو
آنچه تو دیدی درون پردهها
من بدم امّا کجا بینی مرا
آنچه من دیدم ترا از صادقی
در کمال عشق ما تو لایقی
من ترا گشتم باول خواستار
سرّ خود کردم ترا من آشکار
آخرین هم من ترا واصل کنم
عاقبت مقصود تو حاصل کنم
چون تو در پرده فروماندی کنون
پیش آرم مر ترا یک رهنمون
تا تماشای صفات ماکنی
آنگهی آهنگ ذات ما کنی
چون صفات من ترا معلوم گشت
هر چه جوئی مر ترا مفهوم گشت
در صفات من شوی تو بی صفات
ذات من گردی اگر گردی تو ذات
عاشق آسا آمدی در سوی من
هم بدیدی رمزهای کوی من
آنچه در مفهوم تو آمد یقین
همچنان راهست توهم راه بین
آن کمال از این نهانی آمدست
کان کمال آن جهانی آمدست
آن کمال دیگرست اندر جهان
در میان پردهها گشته نهان
هرچه دیدی پرتویست از آن کمال
هرچه گویی لامحالست آن محال
واصلم آنجا ندانم راز خود
گفتهام با تو بدان ای بی تو خود
بخش ۲۶ - حكایت ابراهیم علیه السلام: چونکه ابراهیم در آتش فتادبخش ۲۸ - سؤال سالك وصول از پیر: راه بین گفتا که ای جان جهان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عاقبت آن سالک اندر پردهها
بود و میشد از یقین در پردهها
هوش مصنوعی: در نهایت آن مسافر در دنیای پنهان قرار گرفت و به تدریج از یقین و حقیقت در آن عالم نامرئی آگاه شد.
تا ششم پرده رسید آنگاه او
بعد از آن چون شد دگر آگاه او
هوش مصنوعی: وقتی که به مرحله ششم رسید، او پس از آن متوجه چیز دیگری شد.
دید ناگه پرده سبز و لطیف
در پس پرده یکی پیر شریف
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، پردهای سبز و نرم ظاهر شد و در پس آن، شخصی پیر و محترم نمایان گشت.
ایستاده در بر آن پرده او
دم بدم میکرد در خود پرده او
هوش مصنوعی: او در کنار آن پرده ایستاده و هر لحظه به درون خود آن پرده مینگرد.
پرده را در گرد او زین نور بود
گرچه آن پرده تمامت نور بود
هوش مصنوعی: پردهای که вокруг او است از نور تشکیل شده، هرچند آن پرده خود تمام نور را شامل میشود.
پردهٔ بد سبز اما چون بهار
روی های او بمانند نگار
هوش مصنوعی: پردهٔ سبز بد به نظر میرسد، اما زیبایی روی او مانند بهار است و دلنواز است.
نورها از پردهها تابان شده
عکس آن بگرفته و تابان شده
هوش مصنوعی: نورها از پشت پردهها میتابند و همان نورها در خودشان منعکس شده و درخشانتر شدهاند.
نور او اسفید رنگ و رنگ رنگ
گرد خود پیچیده بود آن پرده تنگ
هوش مصنوعی: نور او سفید بود و رنگهای مختلف در دور او جمع شده و پردهای تنگ را ایجاد کرده بودند.
برکف دستش نهاده مهرهٔ
جوهری بی حد عجایب شهرهٔ
هوش مصنوعی: در دستان او، سنگی قیمتی و بینظیر قرار دارد که در آن شگفتیهای زیادی وجود دارد و به عنوان یک جاذبه مشهور شناخته میشود.
اندران مهره بسی خط داشته
برصفت آن لمعهها بفراشته
هوش مصنوعی: در آنجا دانههای بسیار وجود دارد که نقشهای زیادی بر روی آنها حک شده و این دانهها به زیبایی درخشان هستند.
جوهری بد عکس آنجا خطها
گشته پیدا بر مثال استوا
هوش مصنوعی: جواهر، تصویری شگفت و زیبا در آنجا به نمایش درآمده است که خطوط آن به وضوح نمایان شده و مانند خط استوا به نظر میرسد.
گرد آن جوهر فراوان مرغ بود
عکس آن بر چشم ره بین مینمود
هوش مصنوعی: پرندهای که از آن مادهی باارزش فراوان بهرهمند است، تصویر آن در چشم بینای بینندگان به وضوح نمایان میشود.
جملگی بر زنده بر روی افق
از برون پرده کرده یک تتق
هوش مصنوعی: همه چیز در زندگی به سمت نور و روشنایی میرود و از تاریکی خارج میشود، مثل اینکه به یک نمای زیبا نگاه میکنیم.
یک تتق مانندهٔ خورشید بود
روشنی مانندهٔ ناهید بود
هوش مصنوعی: تتق مانند خورشید درخشانی دارد و نورش به مانند ناهید است.
آنچنان پیر عزیز کامکار
جوهر اندر دست گشته نامدار
هوش مصنوعی: پیر عزیز کامکار به قدری توانمند و ماهر شده است که جوهر در دستانش به شهرت رسیده است.
هر زمان آن جوهر پر عکس نور
از کف خود افکنیدی دور دور
هوش مصنوعی: هر وقتی که این گوهر درخشان را از دست خود دور میاندازید، نوری که از آن ساطع میشود، همچنان در اطراف پراکنده میشود.
بازگشتی جوهر اندر جای خود
پس طلب کردی همی مأوای خود
هوش مصنوعی: به جایی که باید برگردی، برمیگردی و پس از آن به دنبال مکانی میگردی که احساس راحتی کنی.
بازجای خود شدی جوهر همی
روشنی دادی در آنجا عالمی
هوش مصنوعی: تو جایی که بودی، به نوعی درخشش و روشنی به وجود آوردی و بر آنجا تأثیر گذاشتی.
پردهای بر عکس جوهر تابدار
گشته بود از پرتو خود پرنگار
هوش مصنوعی: پردهای که جلوهاش به خاطر نور خود رنگین و زیبا شده بود.
روی پیرش بر مثل چون ماه بود
در درون پرده در آگاه بود
هوش مصنوعی: صورت پیر او مانند ماهی زیبا بود و در دلش رازهایی داشت که تنها در پس پرده مشخص بود.
جوهر اندر دست کردی سرنگون
آمدی از روی جوهر نقش خون
هوش مصنوعی: شما در دست خود یک ماده ارزشمند دارید و با این حال، به خاطر آن به زمین افتادهاید و نقشی از خون روی آن ایجاد شده است.
درچکیدی خون ز جوهر ناگهان
محو گشتی خون جوهر در زمان
هوش مصنوعی: ناگهان قطرهای خون از جوهر سرریز شد و در آن لحظه، خون جوهر در زمان محو گردید.
جوهر اندر خون برنگ خون شدی
عکس او نه خون ولی چون خون شدی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جوهر یا ماهیت چیزی در خون حل شده و به رنگ خون درآمده است. به این صورت که آنچه که باید در واقعیت دیده شود، به شکل خون تجلی یافته است. در واقع، این تغییر رنگ نشان دهندهی دگرگونی عمیق و درونی است که آن چیز ناشی از آن حالت است.
مرغکان چون آن بکردندی نگاه
آمدندی پیش آن جوهر براه
هوش مصنوعی: پرندگان وقتی آن کار را انجام میدادند، به سمت آن جوهر ارزشمند میآمدند.
هرتنی زان مرغکان خون داشتند
گرچه یکسر دل پر از خون داشتند
هوش مصنوعی: هر کدام از آن پرندگان، علیرغم اینکه ظاهراً بیخیال و شاداب به نظر میرسند، در دل خود داغی و غمی عمیق دارند.
خون گرفتندی زجوهر در زمان
درچکیدی هر زمان خون از دهان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نتیجهای تلخ و دردناک اشاره میکند که به نظر میرسد ناشی از یک تجربه عاطفی یا جدایی باشد. به طور کلی، این تصویر از درد و رنج ایجاد شده است که به واسطهٔ احساسات عمیق و شدید بوجود آمده و به صورت نمادین به خروج خون از دهان تشبیه شده است. این نشاندهندهٔ شدت احساسات و عواقب آن است.
پیر ناپیدا شدی در عکس آن
راه بین چون دید حیران گشت از آن
هوش مصنوعی: در تصویر آن راه، تو به شکل یک پیرمرد پنهان شدهای و وقتی دیگران تو را میبینند، به خاطر این پنهان بودن دچار حیرت و سردرگمی میشوند.
برفراز پیردید او یک شجر
برگشاده بود آنجا بال و پر
هوش مصنوعی: در بالای کوه، درختی سرسبز و شاداب وجود داشت که در آنجا پرندگان در حال پرواز بودند.
پهن بودش هر ورق چون آفتاب
جملهٔ رنگش چو نور ماهتاب
هوش مصنوعی: هر صفحه از آن به وسعت آفتاب بود و همهٔ رنگهایش مانند نور ماه تابان میدرخشید.
میوه او بود سر آویخته
اندر آن اشجارها بگسیخته
هوش مصنوعی: او میوهای بود که درختان بیثمر را تحت فشار قرار داده و به پایین آویخته است.
بود رنگ ساق او مانند خون
بال او رفته از آن پرده برون
هوش مصنوعی: رنگ ساق پای او مانند خون است و بال او از آن پرده بیرون رفته است.
گرچه زان سر دید اوآوازها
بانگ میکردند پر از رازها
هوش مصنوعی: هرچند که او به نشانهی زیباییها نگاه کرد، صداهایی که به گوش میرسید پر از رمز و راز بودند.
بانگ میکردند بر آواز مرد
خود همی بودند اندر راز خود
هوش مصنوعی: آنها برای صدای خود فریاد میکشیدند و در دل به راز و نیازهای خود میپرداختند.
راه بین آواز ایشان میشنود
لیک از گفتارشان آگه نبود
هوش مصنوعی: او صدای آنها را میشنود، اما از معنای گفتارشان بیخبر است.
او نمیدانست تا چه گفتشان
بود ایشان را از آن کام و دهان
هوش مصنوعی: او نمیدانست که آنچه گفتند، چقدر بر دل و زبانشان اثر گذاشته است.
بود صندوقی نهاده پیش پیر
پر زجوهر عکس آن چون مه منیر
هوش مصنوعی: صندوقی در برابر پیرمردی قرار دارد که پر از جواهر است و تصویر آن مانند ماه درخشان است.
بس منوّر بود همچون آفتاب
خوش همی تابید از وی نور و تاب
هوش مصنوعی: او به اندازهای درخشان بود که مانند آفتاب، نوری را میتاباند و همه جا را روشن میکرد.
نور آن صندوق اندر پرده را
اوفتاده بود روشن کرده را
هوش مصنوعی: نور آن صندوق که در پرده بود، روشن شده و بیرون افتاده است.
نور آن بالای اشجار آمده
پیر اندر آن بتکرار آمده
هوش مصنوعی: نور آن بالا که از درختان میتابد، نشانگر وجودی است که با گذر زمان و تجربه فراوان، به تکرار رسیده است.
هر زمانی یکسری ز آنجا بزار
اوفتادی پیر را اندر کنار
هوش مصنوعی: هر زمانی که از آن مکان دور شدی، بدان که در کنار تو یک پیرمرد قرار دارد.
در کنارش چون سر افتاده شدی
پیر آن را ناگهان خود بستدی
هوش مصنوعی: وقتی در کنارش به حالت تسلیم و سرخم افتادهای، ناگهان متوجه میشوی که او به تو وابسته شده است.
بر سر صندوق کرده باز رو
پس نهادی سر در آنجا باز او
هوش مصنوعی: در کنار صندوقی که باز شده، تو سر خود را پایین بردی و نگاه کردی، و آنجا دوباره باز شد.
خوش نظر کردی بسوی آن درخت
اندر آن حیران بماندی مرد سخت
هوش مصنوعی: تو با نگاه نیکو به درختی خیره شدی و آن مرد سختکوش در دل آن حیرت باقیماند.
بار دیگر چون که بگذشتی از آن
یکسر دیگر در افتادی از آن
هوش مصنوعی: بار دیگر که از آنجا عبور کردی، به طور کامل در آن غرق شدی.
پیر بار دیگر آن صندوق را
در نهادی و فرو بستی ورا
هوش مصنوعی: پیر دوباره آن صندوق را گذاشت و در آن را بست.
آن سر از صندوق خاموش آمدی
چون کسی درخواب بیهوش آمدی
هوش مصنوعی: تو مانند کسی که در خواب بیهوش است، به آرامی از صندوقی خاموش بیرون آمدی.
تن زدندی آن سران در پیش او
بار دیگرشان نبودی گفت و گو
هوش مصنوعی: سران در مقابل او تسلیم شدند و دیگر هیچ صحبتی از آنها به میان نیامد.
مرغکان درگرد سرها بی خلاف
میپریدند اندر آنجا بی مصاف
هوش مصنوعی: پرندگان در دور و بر سرها بدون هیچ مشکلی پرواز میکردند و در آنجا بدون هیچ درگیریای بودند.
روی سرها پیش پیر نامدار
بود هر یک بیقرار و زار زار
هوش مصنوعی: بر بالای سر هر یک از کسانی که در حضور آن پیر معروف هستند، حالتی از بیقراری و اشتیاق دیده میشود و هر کدام به نوعی در دل خود دچار اندوه و ناراحتیاند.
هر زمان آن پیر خوش بگریستی
اندر آن سرها همی نگریستی
هوش مصنوعی: هر بار که آن پیر با خوشحالی گریه میکرد، به آن سرها نگاه میکرد.
زار میگفتی که ای دانای حال
تو همی دانی مرا راز از سئوال
هوش مصنوعی: میگفتی ای کسی که از حال من باخبری، خودت هم میدانی که من راز را از پرسشهایم به تو نمیگویم.
تو همی دانی و بس من چون کنم
تا ازین احوال سر بیرون کنم
هوش مصنوعی: تو هم خوب میدانی که من چه کنم تا از این وضعیت خارج شوم.
سالها شد تا مرا اینجایگاه
داشتی اندر میان پرده گاه
هوش مصنوعی: سالهاست که تو مرا در این مکان ویژه و پنهان نگه داشتهای.
من چه دانستم که این پیش آیدم
این چنین احوال ها پیش آیدم
هوش مصنوعی: من نمیدانستم که اینگونه شرایط و اوضاع برایم پیش خواهد آمد.
سرّ این گرچه نکردم آشکار
بی قرارم بی قرارم بی قرار
هوش مصنوعی: رازی که دارم را هرگز فاش نکردم، اما همچنان بیتاب و restless هستم.
بی قراری میکنم این جایگاه
باز ماندم در درون پرده گاه
هوش مصنوعی: نگرانی و بیتابی دارم، زیرا در این جایگاه ماندهام و در پس پردههایی که مرا در بر گرفتهاند، احساس خفگی میکنم.
بیقراری میکنم اینجا دژم
بازمانده اندرین راه عدم
هوش مصنوعی: من اینجا بیقرار هستم و در این راه ناامیدی، حسرتی به دوش میکشم.
تو مرا اینجایگه آوردهٔ
چون نمیدانم کدامین پردهٔ
هوش مصنوعی: تو مرا به این مکان آوردهای و من نمیدانم که کدام پرده یا راز باعث این کار شده است.
از برون پردهٔ یا از درون
هم درون و هم برونی هر دو چون
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم جدایی و پیوستگی اشاره دارد. میتوان گفت که از بیرون و از درون، هم در واقعیت خود را نشان میدهیم و هم در حالتی که به نظر میرسد از دیگری جدا هستیم، در واقع هر دو جنبه وجود ما به نوعی با هم مرتبط هستند. این تناقض همچنین نشاندهندهٔ پیچیدگی انسان و زندگی است.
چون تویی در اول و آخر همی
بر دل ریشم بنه یک مرهمی
هوش مصنوعی: وقتی تو در آغاز و پایان همه چیز هستی، بر دل زخمیام مرهمی بنه.
سوختم زانگه که دیدم راز تو
هم نگه دارم نگویم راز تو
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن راز تو، دلم به شدت سوخت. اما تصمیم گرفتم که این راز را در دل نگه دارم و به کسی نگوییم.
هم مرا اینجایگه بنشاندهٔ
عاقبت از جایگاهم راندهٔ
هوش مصنوعی: من را در اینجا نشاندند، در حالی که سرانجام از جایگاهم رانده شدهام.
این رموزم آشکارا کردهٔ
این دلم را پر ز سودا کردهٔ
هوش مصنوعی: این رازها به وضوح نشاندهندهٔ احساسات عمیق من هستند و قلبم را پر از افکار و آرزوها کردهاند.
این چنین رمزی کرا گویم ز تو
هم ترا و هم ترا جویم ز تو
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم این راز را به کسی بگویم که هم تو را میطلبم و هم تو را میخواهم؟
تا کی این سر را ز اسرار آوری
مر مرا اینجا نه تنها بنگری
هوش مصنوعی: تا کی باید این رازها را از من پنهان کنی؟ چرا فقط من را در اینجا نظاره میکنی؟
خون دلها اندر اینجا ریختم
ای بسا سرها که از تن ریختم
هوش مصنوعی: در اینجا به اندازهای غم و رنج کشیدهام که دلهایمان را خونین کردهام و چه بسیار انسانهایی که به دلیل این دردها جان باختهاند.
حکم حکم تست تو دانی همه
می بکن تو آنچه بتوانی همه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر چه در حیطه قدرت و تواناییات است، انجام بده و تصمیماتت را خودت بگیر. تو خود میدانی که باید چه کاری انجام دهی و در نهایت، این تویی که مسئول انتخابها و اعمالی که میکنی.
هم امیدی دارم اندر پردهات
هم مرا اینجا رسانی از رهت
هوش مصنوعی: من هنوز امیدوارم که مرا به مقصودم برسانی و با وجود مشکلاتی که هست، به کمال و آرزوهایم نزدیکتر شوم.
من چنین ز اندوه دیدت سالها
این چنین زار ونحیف از حالها
هوش مصنوعی: سالهاست که به خاطر غم دیدن تو، اینگونه اندوهگین و ضعیف شدهام.
گفت امید ترا حاصل کنم
عاقبت آنجایگه واصل کنم
هوش مصنوعی: گفت که در نهایت، میخواهم به آرزوی تو برسم و تو را به هدفی که داری، برسانم.
آنچه گفتی راز من کن آشکار
تا کنم جان خود اندر ره نثار
هوش مصنوعی: هرچه که گفتی را به عنوان راز من فاش کن تا بتوانم جان خود را در این راه نثار کنم.
اینک آمد آنچه تو فرمودهٔ
راست گفتی هرچه تو فرمودهٔ
هوش مصنوعی: اکنون آن چیزی که تو گفته بودی، به حقیقت پیوست و هرچه تو گفتی، درست است.
پیک راه آمد مرا آگاه کرد
یک زمانم جان ز تن بیراه کرد
هوش مصنوعی: پیامآور راه به من خبر داد و در یک آن، جانم را از بدن جدا کرد.
سوی تو خواهم کنون من آمدن
بی من آنجا خواهم آنجا من شدن
هوش مصنوعی: این بیت میگوید: حالا به سمت تو میآیم و بدون وجود خودم به جایی که تو هستی خواهم رفت، و در آنجا به یک وجود جدید تبدیل میشوم.
من نمانم تو بمان کلّی مرا
تا کنم تسلیم جان و تن فدا
هوش مصنوعی: من نمیخواهم بمانم، تو بمان و همهی من را در اختیار بگیر تا جان و بدنم را فدای تو کنم.
این رموز تو یقین گردیده کل
بازدارم زین همه هستی و ذل
هوش مصنوعی: تمام اسرار تو برایم روشن شده و من از این دنیا و تمام آنچه که در آن است، دوری میکنم.
مر مرا زین پردهها بیرون فکن
همچو این سرها میان خون فکن
هوش مصنوعی: من را از این پردهها آزاد کن، مثل این سرها را در میان خون قرار بده.
پیک آمد اینک آمد در حجاب
بی خلاف آمد برون او از حساب
هوش مصنوعی: پیامی از طرف معشوق آمد و او به طور ناگهانی و بدون هیچ مانعی ظاهر شد، انگار که از هیچ حساب و کتابی خارج شده است.
راست کارم من کنون در باختم
چون بسی بازار نو برساختم
هوش مصنوعی: الان تمام تلاش من این است که در وضعیت سختی قرار دارم، چرا که به تازگی تلاش زیادی برای ساختن کار جدید کردهام.
رازدار تو منم در پرده راز
پرده را از روی خود برگیر باز
هوش مصنوعی: من نگهدار راز تو هستم، حالا پرده را از روی خود بردار تا رازها رمزگشایی شوند.
من ترا خواهم ترا جویم ترا
سهل گردان هم مرا این ماجرا
هوش مصنوعی: من به دنبال تو هستم و تو را میخواهم؛ همچنین میخواهم این مسئله برای تو هم آسان شود.
سهل کن کارم بکلّی وارهان
ای مرا تو نور دیده هم عیان
هوش مصنوعی: خواستم که همه چیز را برایم آسان کنی و من را نجات دهی، زیرا تو برای من همچون روشنایی چشم هستی.
جان خود ایثار راه تو کنم
خویشتن را در پناه تو کنم
هوش مصنوعی: جانم را فدای راه تو میکنم و خود را در حفاظت و حمایت تو قرار میدهم.
راز منرا خود تومیدانی و بس
باز بستان این نفس را هم نفس
هوش مصنوعی: تو به خوبی از راز من آگاهی و هیچکس دیگر به جز تو نمیداند؛ بنابراین، این نفس من را از من بگیر و همراه خود کن.
وارهان ما را ازین پرده تو کل
چون گرفتارم میان عزّ و ذل
هوش مصنوعی: ای کسی که به مدد تو از این حجاب رها میشویم، چرا که من در حالتی از افتخار و خواری گرفتار هستم.
جان خود در راه خواهم باختن
تا برون پرده خواهم تاختن
هوش مصنوعی: من آمادهام جانم را در این راه فدای عشق کنم و با همه وجود از محدودیتها بیرون بیایم.
پرده از رویم تو بردارو یقین
روی خود بنما بنزد راه بین
هوش مصنوعی: پرده را از روی من بردار و مطمئن باش که چهرهات را به من نشان بده، تا راهم را بهتر ببینم.
این زمان جان من حیران ببر
کار من آسان کن ای میر بشر
هوش مصنوعی: این زمان، جان من در شگفتی است؛ کار مرا ساده کن، ای سرور انسانها.
این زمان کل تو گشتم چون کنم
تا که این پرده ز خود بیرون کنم
هوش مصنوعی: این زمان به هر طرف تو را جستجو کردهام، چگونه میتوانم این حجاب را از خودم کنار بزنم؟
پردهام در ره حجابست و زوال
زان نمییابم وصال آن جمال
هوش مصنوعی: من به خاطر حجاب و پردههایی که در مسیر عشق وجود دارد، نمیتوانم به وصال آن جمال زیبا برسم و از این موضوع ناراحت هستم.
پرده بر در وارهان ای پرده در
پرده از کارم برافکن بی خبر
هوش مصنوعی: ای پرده، تو را کنار بزن و از جلو در بردار. ای پردهای که بر کار من پرده انداختهای، بیخبر از من، چارهای برای کارم بکن.
تا شوم مستغرق عزّ و جلال
لم یزالی لم یزالی لایزال
هوش مصنوعی: برای رسیدن به اعماق شکوه و عظمت جاودانه و بیپایان.
مرد سالک راه بین اندر زمان
چون بدیده راز او را بر عیان
هوش مصنوعی: مردی که در مسیر جستوجوی حقیقت است، در طول زمان به مفاهیم و رازهای پنهان زندگی پی میبرد و آنها را بهوضوح مشاهده میکند.
در عجب اینجا بماند و لال شد
همچون آن پیر دگر بی حال شد
هوش مصنوعی: در اینجا تعجبی وجود دارد و او به قدری بیحالت شده که همچون آن پیرمرد دیگر، بیصدا و بیجان مانده است.
شد زبانش لال از آن گفت سؤال
در تفکّر مانده بود و در خیال
هوش مصنوعی: زبانش از گفتن قفل شده بود، چون در تفکر و خیال غرق شده بود و نمیتوانست پاسخی بدهد.
او بمانده زار و حیران در جنون
تا چه آید از پس پرده برون
هوش مصنوعی: او در حالی رنج و ناآرامی را تجربه میکند و در حالت جنون به سر میبرد، که نمیداند چه چیز یا چه شخصی از پشت پرده ظاهر خواهد شد.
بشنو این اسرار دیگر بی خلاف
محو شو تا وارهی از این گزاف
هوش مصنوعی: به این رازهای ناب گوش بسپار و تمام وجودت را در آنها غرق کن تا از این دنیا و مسائل بیاهمیت رها شوی.
هرکه این اسرار دیگر بشنود
رازدان صانع اکبر شود
هوش مصنوعی: هر کسی که به این رازها آگاه شود، به نوعی میتواند به درک عمیقتری از خالق بزرگ دست یابد.
در زمان آن سالک صاحب نظر
ایستاده کرده بد بر وی نظر
هوش مصنوعی: در زمان مفسری آگاه و صاحبنظر، او به دقت به حال و افکار سالک نگریسته و بر او نظارت کرده است.
در نظر آنجا بماند او ای عجب
تن ضعیف و زار مانده در تعب
هوش مصنوعی: شگفتا که او همچنان در آنجا مانده است، در حالی که بدنی ضعیف و نزار دارد و در زحمت و رنج به سر میبرد.
آتشی آمد برون از آن درخت
شاخ او را پس بسوزانید سخت
هوش مصنوعی: آتشی از درخت بیرون آمد و شاخههای آن را به شدت سوزاند.
جمله شاخ آن درخت و سر بسوخت
بار دیگر آتشی را بر فروخت
هوش مصنوعی: تمامی شاخههای آن درخت و سر آن را سوزانده و دوباره آتشی را در آن روشن کرد.
آتشی در کل آن پرده فتاد
بعد از آن روی خودآنجا گه نهاد
هوش مصنوعی: بعد از آنکه آتش به پرده افکند، چهرهاش را در آنجا قرار داد.
راه رو در حیرت آنجا گشت گم
خویش را در خویشتن میکرد گم
هوش مصنوعی: مردی که در مسیر خود دچار سردرگمی شده، در تلاش است تا خود واقعیاش را در عمق وجودش پیدا کند و در این راه گم شده است.
دهشت آتش چنان شد خوفناک
تا بنای راه بین گردد هلاک
هوش مصنوعی: ترس و وحشت آتش به حدی افزایش یافت که باعث ویرانی و نابودی راه و مسیر شد.
گشت گرد آن شجر تا پاک گشت
همچو خاکستر شد و چون خاک گشت
هوش مصنوعی: دور آن درخت گشت و به آرامی پاک شد، مانند خاکستر و در نهایت مانند خاک در آمد.
سوی آن صندوق آتش در گرفت
هرچه بود آنجا بخشک و تر گرفت
هوش مصنوعی: آتش به طرف آن صندوق سرایت کرد و همه چیز داخل آن، چه خشک و چه تر، را سوزاند.
آنچنان سرها که در صندوق بود
آتشی افتاد وبانگی میشنود
هوش مصنوعی: آتش شوری به پا کرده و صدایی به گوش میرسد که نشان دهندهی وجود دگرگونی و تغییرات بزرگ است. سرها در صندوق به نماد سران و افکار به خواب رفته اشاره دارند که حالا بیدار شده و در حال تغییر و تحول هستند.
بانگ میکردند از صندوق راز
مرد ره بین گشت از آن اسرار باز
هوش مصنوعی: مردی که در جستجوی حقیقت بود، وقتی شنید صدای رازها از درون صندوقی به گوش میرسد، متوجه شد که از آن اسرار پردهبرداری شده است.
هر زمان از دهشت اسرار آن
میچمید از هر سویی آن رازدان
هوش مصنوعی: در هر زمانی از ترس و شگفتی اسرار آن مینوشید و از هر طرف آن کسی که رازها را میدانست، به من خبر میداد.
آمد از صندوق آوازی دگر
گفت خوش میباش تو ای بیخبر
هوش مصنوعی: از صندوق صدایی جدید به گوش رسید که میگفت: خوش باش و غم مخور، ای کسی که از واقعیت بیخبری.
چند باشی نیز سرگردان شده
اندرین اسرار تو حیران شده
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که به دنبال حقیقت و رازهای زندگی باشی، باز هم در این راه سردرگم و متعجب خواهی بود.
خوش بایست اینجا و از آتش مترس
زین چنین رمز و معانی خوش مترس
هوش مصنوعی: به آرامی و با اعتماد به نفس در اینجا بایست و از آتش نترس. از این نوع معانی و رازهای خوب هم نگران نباش.
چند خواهی بود از آتش رمان
گر بجوشد هم بیابی تو امان
هوش مصنوعی: چقدر میخواهی از آتش به تنگ بیایی، در حالی که اگر به جوش بیاید، حتی نمیتوانی نجات یابی.
لیک اسرار دگر در راه هست
گر نمیدانی زمانی کن نشست
هوش مصنوعی: اما رازهای دیگری در مسیر وجود دارد؛ اگر از آنها آگاه نیستی، زمانی برای تفکر و نشستن در نظر بگیر.
تا ببینی سرّ اسرار قدم
هیچکس آگاه نبود لاجرم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تنها خداوند و حقیقت وجود میدانند که اسرار و رازهای عمیق زندگی چه هستند و انسانها به طور کامل از این اسرار آگاه نیستند. بنابراین، هر کسی در مسیر زندگی خود، با چالشها و مسائلی روبهرو میشود که تنها خود او و قدرتی فراتر میتوانند آن را درک کنند.
چون تو میبینی زمانی صبر کن
تا شود پیدا مرین راز کهن
هوش مصنوعی: زمانی patience کن تا این راز قدیمی که تو در حال حاضر نمیبینی، روشن شود.
صبر کن یک دم مترس ای ناتوان
تا ببینی راز پرده بر عیان
هوش مصنوعی: لحظهای صبر کن، نترس ای ضعیف، تا رازهایی که پشت پرده است، به روشنی ببینی.
آنچه تو دیدی رموز دیگرست
آنچه من دانم که از آن آگهست
هوش مصنوعی: آنچه تو مشاهده کردی، حقایق و اسراری متفاوت دارد و آنچه من میدانم، اطلاعاتی است که از آن مطلع هستم.
من ترا این جایگاه آوردهام
لیک این ساعت ترا گم کردهام
هوش مصنوعی: من تو را به این مقام رساندهام، اما در این لحظه تو را گم کردهام.
عاقبت هم باز آن جایت برم
در مقام و جایو ماوایت برم
هوش مصنوعی: در نهایت، دوباره به آن مکان و جایگاه تو برمیگردم و در کنار تو قرار میگیرم.
تو بدین دهشت کجا بینی مرا
تو کجا یابی مرا بی جان فدا
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس غم و دوری است. میگوید که در این حال و اوضاع ترسناک و وحشتزا، تو چگونه میتوانی مرا در این وضعیت ببینی و یا پیدا کنی؟ و من، آمادهام که جانم را فدای تو کنم.
راز منهم من بدانم در نهان
کی ترا گردد چنین رازی عیان
هوش مصنوعی: من هم سر رازم را در دل دارم، اما نمیدانم چرا این راز برای تو آشکار خواهد شد.
گرچه بسیاری کشیدی رنج راه
صبر کن یکدم تو نیز این جایگاه
هوش مصنوعی: با اینکه در مسیر زندگی سختیهای زیادی را تحمل کردی، نیاز است که لحظهای صبر کنی تا به این جایگاه برسی.
تاترا رازی دگر حاصل کنم
مر ترا از یک جهت واصل کنم
هوش مصنوعی: من راز دیگری از تاترا به دست میآورم و تو را از یک مسیر به هدف میرسانم.
هرکسی را از ره دیگر برم
گه بپای آرم گهی از سر برم
هوش مصنوعی: هر کسی را به شیوهای متفاوت میبرم، گاهی او را با احترام و با پای خود همراه میکنم و گاهی دیگر به طور غیرمستقیم و از بالا به او نزدیک میشوم.
آنچه من دانم نداند هر کسی
تا شود اسرار من برتر بسی
هوش مصنوعی: آنچه من میدانم، دیگران نمیدانند و وقتی اسرار من آشکار شود، به مراتب بیشتر از آنچه تصور میشود، اهمیت خواهد داشت.
آنچه گفتی آنچه دیدی من بدم
من ترا آوردم و من تو بدم
هوش مصنوعی: آنچه که گفتی و آنچه که دیدی، من بد بودم و تو را به من آوردم و حالا من هم بد هستم.
صبر کن تا تو بمقصودی رسی
زانکه اندر پرده مانده درپسی
هوش مصنوعی: صبر کن تا به هدفی که میخواهی برسی، زیرا آنچه در پس پرده است، هنوز به تو نمایان نشده است.
عاقبت از پرده بیرونت آورم
در میان صحن گردونت آورم
هوش مصنوعی: در نهایت تو را از پشت پرده بیرون میآورم و در برابر همه قرار میدهم.
چند و چند آخر بخود میبنگری
تا تو خود بینی کجا این ره بری
هوش مصنوعی: به چه مدت به خودت نگاه میکنی تا متوجه شوی کجا باید بروی؟
تاترا اینجا ندیدم مرد کار
بر تو این سر کی بگشتی آشکار
هوش مصنوعی: من در اینجا کسی را که در کارش مهارت داشته باشد ندیدم. تو چه زمانی به وضوح در اینجا حاضر شدی؟
تا ترا یک ذرّه خودبینی بود
آنچه میجوئی کجا حاصل شود
هوش مصنوعی: هرگاه که در خودبینی گرفتار باشی، هر چیزی که به دنبالش هستی هرگز به دست نخواهد آمد.
تا ترا این صورتست اندر برت
کی توانی یافت سرّ رهبرت
هوش مصنوعی: تا زمانی که این چهره و ظاهر در تو وجود دارد، چگونه میتوانی راز راهنماییات را پیدا کنی؟
من ترا گشتم باول خواستار
عاقبت گردانمت سرّ آشکار
هوش مصنوعی: من به دنبال تو هستم و میخواهم که در نهایت، راز دل را به تو بازگو کنم.
لیک حال صبر باید اندرین
راه کن تا خود رسی اندر یقین
هوش مصنوعی: اما در این راه، لازمهاش این است که صبر داشته باشی تا به یقین و حقیقت برسیم.
آنچه دیدی بیشکی در راه تو
کی شوی از رمز من آگاه تو
هوش مصنوعی: آنچه را که مشاهده کردهای، قطعاً در مسیر تو قرار دارد و آیا میتوانی از اسرار من باخبر شوی؟
آنچه تو دیدی درون پردهها
من بدم امّا کجا بینی مرا
هوش مصنوعی: آنچه تو در پردهها مشاهده کردی، من در واقعیت هستم، اما چگونه میتوانی مرا ببینی؟
آنچه من دیدم ترا از صادقی
در کمال عشق ما تو لایقی
هوش مصنوعی: من آنچه را که از یک شخص صادق در کمال عشق دیدم، تو را لایق این عشق میدانم.
من ترا گشتم باول خواستار
سرّ خود کردم ترا من آشکار
هوش مصنوعی: من به دنبال تو هستم و راز خود را با تو در میان میگذارم.
آخرین هم من ترا واصل کنم
عاقبت مقصود تو حاصل کنم
هوش مصنوعی: در پایان، من تو را به هدفی که داری میرسانم و سرانجام خواستهات را برآورده میکنم.
چون تو در پرده فروماندی کنون
پیش آرم مر ترا یک رهنمون
هوش مصنوعی: وقتی که تو در حجاب و پنهانی باقی ماندی، اکنون من تو را راهنمایی میکنم و به جلو میآورم.
تا تماشای صفات ماکنی
آنگهی آهنگ ذات ما کنی
هوش مصنوعی: به تماشای ویژگیها و صفات ما بنشین، سپس به درک و شناخت واقعی ذات ما بپرداز.
چون صفات من ترا معلوم گشت
هر چه جوئی مر ترا مفهوم گشت
هوش مصنوعی: زمانی که ویژگیهای من برای تو مشخص شد، هر آنچه را که میخواهی، برایت واضح و قابل درک شد.
در صفات من شوی تو بی صفات
ذات من گردی اگر گردی تو ذات
هوش مصنوعی: اگر در صفات من قرار گیری، به طور کلی از ویژگیهای خود فاصله میگیری و در حقیقت به ذات اصلی من میپیوندی.
عاشق آسا آمدی در سوی من
هم بدیدی رمزهای کوی من
هوش مصنوعی: عاشقانه به سوی من آمدی و نشانههای عشق و رازهای دلم را نیز مشاهده کردی.
آنچه در مفهوم تو آمد یقین
همچنان راهست توهم راه بین
هوش مصنوعی: هر آنچه که در ذهن تو به عنوان واقعیت شکل گرفته، در حقیقت همچنان نوعی راستی و حقیقت است، ولی خودت فقط تصوراتی از این حقیقت داری.
آن کمال از این نهانی آمدست
کان کمال آن جهانی آمدست
هوش مصنوعی: آن کمالی که در این دنیا و در دل ما وجود دارد، از یک حقیقت نهان و پنهان ناشی میشود که به کمالی دیگر در دنیای دیگر مرتبط است.
آن کمال دیگرست اندر جهان
در میان پردهها گشته نهان
هوش مصنوعی: آن کمالی که در جهان وجود دارد، در پس پردهها و در وادیهای پنهان قرار دارد و قابل مشاهده نیست.
هرچه دیدی پرتویست از آن کمال
هرچه گویی لامحالست آن محال
هوش مصنوعی: هر چیزی که میبینی تنها نشانهای از کمال است و هر چیزی که بخواهی بگویی غیرممکن است، واقعاً ممکن نیست.
واصلم آنجا ندانم راز خود
گفتهام با تو بدان ای بی تو خود
هوش مصنوعی: به آنجا رسیدم که نمیدانم راز خود را با تو گفتهام یا نه، ای کسی که بدون تو، خودم را نمیشناسم.