بخش ۲۶ - حكایت ابراهیم علیه السلام
چونکه ابراهیم در آتش فتاد
در میان آتش او بس خوش فتاد
آتش صورت بمعنی گشت باز
آنگهی بررای دیگر کرد ساز
بود صورت آتشی بس سهمناک
شعله او گشت آنجا تفت ناک
چونکه ابراهیم اندر وی فتاد
راز خود بر لمعه آتش گشاد
هرکه او تسلیم شد در آتشش
گشت ریحان و گل آنجا آتشش
چونکه آتش آتش او را بدید
آتش صورت شد او را ناپدید
آتش روحانی از عزّت بتافت
آتش دیگر ز روحانی بیافت
آتش معنی عشق آمد پدید
معنی دیگر ز عشق آمد پدید
کل آتش چون خلیل کل پدید
بعد از آن گلها در آنجا بشکفید
آتش آنجا گاه یکسر کشت گل
چون نظر کرد و بدید او عکس کل
نقش کل هرجا که او حاصل شود
گر بود آتش از آن واصل شود
گفت حق یا نار کونی شو تو برد
آتش آنجا گاه کلّی گشت سرد
چون ندا آمد که آتش سرد شو
چون شنید آتش که ما را بردشو
گشت ریحان و گل آنجا آشکار
گشت ابراهیم آتش را نگار
هرکه او در آتش مطلق شود
در زمان آواز از آنجا بشنود
چون به بینی آتش عشقش دمی
چون توانی بود آنجا یک دمی
چونکه آتش گشت واصل از ندا
چون ندا آید تو جانت کن فدا
ازندا تو جان خود ایثار کن
هر دوعالم را پر از انوار کن
آتشی واصل شد از عشق ندا
چون نداند کرد آتش جان فدا
آتشی چون میشود واصل ازو
چون نگردی یک دمی واصل ازو
آتش ابراهیم را چون روح گشت
تا که ابراهیم از وی برگذشت
تن فدا مانند ابراهیم کن
جان خود در راه او تسلیم کن
تن فدا کن هر زمان در راه حق
تا شود این جان توآگاه حق
آتش طبعی تو چون گل شود
آنگهی ذات تو تو کلّی کلّ شود
آتش طبع تو چون ریحان شود
جان تو خوش بوی و مشک افشان شود
آتش طبعی ز ره بردار تو
دیده عشق یقین بگمار تو
آتش طبعی بکش ای بی خبر
تا از آئینه بیابی تو اثر
هست آیینه دل و تو صورتی
تو بمثل بلغمی با قوتی
زود ناقورت ز صورت دور کن
آنگهی آئینه دل نور کن
دل ترا آئینه کون و مکان
این زمان در صورت حسی نهان
زنگ شرک آوردهٔ در وی بسی
کی نماید مر ترا زین سر بسی
آینه چون زنگ دارد پاک کن
بعد از آن آهنگ روح پاک کن
تا بدین آئینه تو راهی بری
در زمانی هر دو عالم بنگری
زود این کل را بکلی برزدای
تا شود پیدا دلیل و رهنمای
زود این آئینه از پرده برآر
تا شود کلّی ترا آن آشکار
زود آئینه برون کن از غلاف
تا شود پیداترا کل بی خلاف
زود آئینه بده بر صیقلی
تاکند صافی ترا بر مصقلی
زود آئینه برآور پیش خود
اندرو بنگر زمانی بی خرد
در درون پردهٔ ناموس بین
خویش را آئینه افسوس بین
چون دو آئینه که گردد روبهم
روشنی باشد ترا از بیش و کم
این رموز از آن بزرگ راه بین
یافتم اندر عیان عین الیقین
شرح این آیینه بسیاری بگفت
درّ این معنی عجایب او بسفت
عشق این آیینه را او آب داد
بعد از آن ترتیب این آئین نهاد
روی جانان اندر و پیدا شده
ای بسا کس کاندرین سودا شده
عقل هر دم بر خلاف آینه
میکند او مکرها هر آینه
گر تو این آینه داری صاف را
سرّ این آئینه گردد قاف را را
گر تو آئینه کنی دو روی را
جمله یک باشد ولی دو روی را
ثمّ وجه اللّه را از دیده دید
نقشها گردد ازو کل ناپدید
هست این آئینه آئین دو کون
مینماید رازهای لون لون
هست این آئینه کل معرفت
کی کند آئینه را آن جا صفت
پر صفت کردند این آئینه را
ره نبردند اندرین آئینه را
هرکسی عکسی ازین آئینه یافت
لیک هرگز هیچکس آئینه یافت؟
جز محمد سرّ این کس را نگشت
او بدانست این رموز هفت و هشت
لیک خود را کل کل در کل بیافت
گرچه در پرده بسی او ذل بیافت
سعی باید برد اگر میبشنوی
تو بدین گفتار کلّی بگروی
چون شود آئینه پیدا پیش تو
بد مبین و جمله نیک اندیش تو
چون ببینی روی خود آن جایگاه
یک زمانی تو نظر کن پیش گاه
تا ببینی آنچه با خود کردهٔ
زانکه هم آئینه و هم پردهٔ
هرچه کردی پیشت آید عاقبت
ای دریغا راه تو بر عاقبت
خیز تا رازی مگر بنمایدت
بی ره صورت رهی بگشایدت
چند سرگردان این پرده شوی
چند خود را راه گم کرده شوی
راه نزدیکست از تو دور شد
بود نزدیک ارچه از ره دور شد
نور عقشت گر رهی بنمایدت
در زمانی راز دل بگشایدت
نور عشق از عالم جان برترست
ذاتش از کون و مکان هم برترست
نور عشق از عالم تحقیق شد
لیک هر کس را نه این توفیق شد
گر ترا توفیق در کار افکند
راه این پرده تمامت بر درد
گر نباشد عشق تو بی رهبری
تو همی خواهی که برخود ره بری
گر نباشد عشق در کون و مکان
کی شود هرگز ترا عین عیان
گر نباشد عشق تو خود کی شوی
اندرین منزل کجا هرگز شوی
آینه است این عشق و دل شیدا نمود
هرچه بد در آینه پیدا نمود
آینه چون در درون پرده است
نور خود کلّی در آن گم کرده است
چون برون آید ز پرده آینه
رخ نماید هرچه هست هر آینه
چون به بینی کل تو آیینه است
خویشتن را بین که کل یک آینه است
چون ترا آئین نباشد زین سخن
کی توانی یافت این راز کهن
زود در آئین خود در ساز شو
یک دمی با آینه همراز شو
صیقل عشق از دلت پاکی کند
کی ترا آئینه اش خاکی کند
آینه اول بآتش در کنند
بعد از آن آن را بخاکستر کنند
صیقلی چون آینه دارد بدست
پس کند او رادر آن حالی بدست
اولش خاکستری ریزد درو
بعد از آن رویش دراندازد ازو
چند روز از یکدگر خالی کند
تا ورا روشن تن و صافی کند
چون شود صافی و بنماید جمال
همچنان خاکسترش ریزد ببال
تاکه او نیکو و صافی تر شود
روشنی او از آن خوشتر شود
عکس خود اول ببیند اندرو
بار دیگر در نهد صیقل درو
چند بارش هم چنین از روی رنگ
جمله بردارد از آنجا بی درنگ
سعی بی حد میبرد آن جایگاه
تاکه پیدا میشود آن جایگاه
روی عکس و هرچه پیش آید ورا
همچنان آن عکس بنماید ورا
آینه در پرده گر باشد مدام
کی ترا بنمایدت عکسی تمام
آینه چون زنگ باشد روی را
تف زنگ آرد در آنجا موی را
موی درآئینه تو هرگز مکن
تانگردد کم ترا سرّ سخن
این دل تو آینه است اندر نهان
لیکن اندر آن نهان عین عیان
هست این آئینه دل با هر کسی
اوفتاده در ره این گل بسی
آینه چون در گل و تاریک هست
لاجرم رخ را نه بینی درنشست
آینه چون از غلاف آید برون
در نمودن باشد اوعین فنون
آینه عشقست اندر دل نهان
در میان جان جمال حق عیان
آینه چون این زمان در پرده است
از تف آن راه جان گم کرده است
چون در آیی از درون پرده را
راه یابی بر معانی پرده را
هست این آیینه بر عکس خیال
هرچه بینی هست از عین محال
زنگ شرک از دل بکن خالی همی
اندرین آئینه بنگر یک دمی
روی دل صافی بکن تو بی خیال
معنی جان را ببین تو لامحال
معنی آئینه را تو باز بین
در درون دل تو صاحب راز بین
تن ترا از هر رهی برده خلاف
هست بگرفته در آئینه غلاف
پاک کن آئینه را در هر نفس
پیش او شو تا نمانی باز پس
هرکه او در راه استادست باز
همچنان کز راه افتادست باز
هرکه اندر پرده ره باز ماند
تاابد او بی دل و بی ساز ماند
راه بینا این بدان گفتم همی
تانهی بر این جراحت مرهمی
گر کسی در راه خواهد رفتن او
هم سخن در راه خواهد گفتن او
تاکه آن را نیز نزدیکش شود
راه بروی زود و آسان بسپرد
آن سخنها راه باشد راهبر
چند خواهی گفت اکنون راهبر
چند گویم راه تو بر پرده است
سالک دل راه خود گم کرده است
راه اونزدیک خواهد شد همی
اندرین ره پیر خواهدشد همی
بخش ۲۵ - رسیدن سالك با پرده پنجم: راه میبرید تا جائی رسیدبخش ۲۷ - رسیدن سالك وصول با پرده ششم: عاقبت آن سالک اندر پردهها
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چونکه ابراهیم در آتش فتاد
در میان آتش او بس خوش فتاد
هوش مصنوعی: وقتی ابراهیم در آتش افتاد، در دل آتش بسیار خوشحال و آرام بود.
آتش صورت بمعنی گشت باز
آنگهی بررای دیگر کرد ساز
هوش مصنوعی: صورت آتشین او به شکل دیگری در آمد و دوباره به زندگی و زیبایی جدیدی دست یافت.
بود صورت آتشی بس سهمناک
شعله او گشت آنجا تفت ناک
هوش مصنوعی: شعلهای بسیار ترسناک و آتشین وجود دارد که در آنجا داغ و سوزان است.
چونکه ابراهیم اندر وی فتاد
راز خود بر لمعه آتش گشاد
هوش مصنوعی: وقتی ابراهیم در آتش افتاد، راز دلش را بر افروختگی آتش آشکار کرد.
هرکه او تسلیم شد در آتشش
گشت ریحان و گل آنجا آتشش
هوش مصنوعی: هر کسی که در برابر عشق و شوق تسلیم شود، در آتش آن به مانند گل و ریحان متجلی میشود. به عبارت دیگر، عشق میتواند انسان را به مقامهای بلند و زیبا برساند.
چونکه آتش آتش او را بدید
آتش صورت شد او را ناپدید
هوش مصنوعی: زمانی که آتش آتش او را مشاهده کرد، خود را به شکل آتش درآورد و ناپدید شد.
آتش روحانی از عزّت بتافت
آتش دیگر ز روحانی بیافت
هوش مصنوعی: آتش معنوی به خاطر مقام و بزرگی خود درخشید، اما آتش دیگری که از نفس انسان نشأت میگیرد، از این حال معنوی بیخبر و پایینتر است.
آتش معنی عشق آمد پدید
معنی دیگر ز عشق آمد پدید
هوش مصنوعی: آتش نماد عشق به وجود آمده است و از این عشق، معنای جدیدی شکل گرفته است.
کل آتش چون خلیل کل پدید
بعد از آن گلها در آنجا بشکفید
هوش مصنوعی: همه آتش ها مثل آتش ابراهیم هستند و بعد از آن، گلها در آنجا شکوفا میشوند.
آتش آنجا گاه یکسر کشت گل
چون نظر کرد و بدید او عکس کل
هوش مصنوعی: هرگاه آتش به یک باره همه گلها را از بین ببرد، هنگامی که نگریسته و تصویر اصلی را میبیند، متوجه میشود که همه چیز تحت تأثیر آن قرار گرفته است.
نقش کل هرجا که او حاصل شود
گر بود آتش از آن واصل شود
هوش مصنوعی: هر جا که او حضور پیدا کند، نقش و اثرش به گونهای است که اگر هم آتش و شور و هیجان باشد، آنجا به حقیقت و واقعیت میرسد.
گفت حق یا نار کونی شو تو برد
آتش آنجا گاه کلّی گشت سرد
هوش مصنوعی: حق را انتخاب کن یا در آتش بیفت، زیرا آنجا میتوانی به آرامش و سردی برسی.
چون ندا آمد که آتش سرد شو
چون شنید آتش که ما را بردشو
هوش مصنوعی: وقتی ندا آمد که آتش باید خاموش شود، آتش که این را شنید، به شدت شعلهورتر شد.
گشت ریحان و گل آنجا آشکار
گشت ابراهیم آتش را نگار
هوش مصنوعی: ریحان و گل در آنجا نمایان شدند و ابراهیم مشغول تماشای آتش بود.
هرکه او در آتش مطلق شود
در زمان آواز از آنجا بشنود
هوش مصنوعی: هر کسی که به طور کامل در آتش عشق یا درد غوطهور شود، در زمان مناسب میتواند صدای واقعی و معناداری از آن وضعیت یا تجربه بشنود.
چون به بینی آتش عشقش دمی
چون توانی بود آنجا یک دمی
هوش مصنوعی: زمانی که آتش عشق او را ببینی، چطور میتوانی در آنجا لحظهای بمانی؟
چونکه آتش گشت واصل از ندا
چون ندا آید تو جانت کن فدا
هوش مصنوعی: زمانی که آتش به حقیقت و واقعیت میرسد، و ندا و صدا به گوش میرسد، تو باید جان خود را برای آن ندا فدای کنی.
ازندا تو جان خود ایثار کن
هر دوعالم را پر از انوار کن
هوش مصنوعی: جان خود را برای others فدای کن و هر دو دنیای خود را پر از نور و روشنایی ساز.
آتشی واصل شد از عشق ندا
چون نداند کرد آتش جان فدا
هوش مصنوعی: عشق آتشی به دل ما انداخته که از آن خبر نداریم و نمیدانیم چگونه باید جان خود را فدای آن کنیم.
آتشی چون میشود واصل ازو
چون نگردی یک دمی واصل ازو
هوش مصنوعی: زمانی که آتش به وجود میآید، اگر از آن فاصله نگیری، به تو آسیب خواهد رساند. پس باید مراقب باشی و از آن دور شوی.
آتش ابراهیم را چون روح گشت
تا که ابراهیم از وی برگذشت
هوش مصنوعی: آتش ابراهیم، زمانی که او در آن قرار داشت، به مانند روحی شد که او را رها کرد و از آن عبور کرد.
تن فدا مانند ابراهیم کن
جان خود در راه او تسلیم کن
هوش مصنوعی: بدن خود را مانند ابراهیم فدای او کن و جانت را در راه او تسلیم کن.
تن فدا کن هر زمان در راه حق
تا شود این جان توآگاه حق
هوش مصنوعی: هر بار که در مسیر حق قرار میگیری، جانت را فدای آن کن تا شرافت و آگاهی حقیقی را در وجودت حس کنی.
آتش طبعی تو چون گل شود
آنگهی ذات تو تو کلّی کلّ شود
هوش مصنوعی: وقتی خصلت و ماهیت تو مانند گل با لطافت و زیبایی درآید، آن زمان وجود تو به کمال و تمامیت خواهد رسید.
آتش طبع تو چون ریحان شود
جان تو خوش بوی و مشک افشان شود
هوش مصنوعی: آتش ذوق و سلیقه تو مانند بوی خوش ریحان است و روح تو چنان معطر و خوشبو میشود که مانند مشک عطر افشانی میکند.
آتش طبعی ز ره بردار تو
دیده عشق یقین بگمار تو
هوش مصنوعی: عشق و احساس عمیق من به تو مانند آتش است که از وجودم شعلهور شده، و من به درستی میدانم که باید خود را به تو بسپارم.
آتش طبعی بکش ای بی خبر
تا از آئینه بیابی تو اثر
هوش مصنوعی: آتش وجود خود را برافروز ای بیخبر تا از انعکاس خود در آینه، نشانههایی از خود را ببینی.
هست آیینه دل و تو صورتی
تو بمثل بلغمی با قوتی
هوش مصنوعی: دل همچون آیینهای است که تو در آن تصویر میشوی، و تو به مانند رنگی هستی که بر آن دل تاثیر میگذارد.
زود ناقورت ز صورت دور کن
آنگهی آئینه دل نور کن
هوش مصنوعی: هرچه زودتر غم و اندوه خود را از چهرهات دور کن، سپس دل خود را روشن و شاداب ساز.
دل ترا آئینه کون و مکان
این زمان در صورت حسی نهان
هوش مصنوعی: دل تو، همانند آینهای است که جهان و همه موجودات را در خود منعکس میکند، اما این تصویر به طور واقعی در شکل حسّی و مادی پنهان شده است.
زنگ شرک آوردهٔ در وی بسی
کی نماید مر ترا زین سر بسی
هوش مصنوعی: شرک مانند زنگی است که در دل انسان نشسته و اگر در این حالت باشی، خیلی سخت میتوانی از آن خلاصی پیدا کنی و به حقیقتی که در جستجویش هستی، دست یابی.
آینه چون زنگ دارد پاک کن
بعد از آن آهنگ روح پاک کن
هوش مصنوعی: آینه به خاطر زنگار آلوده است، آن را تمیز کن و پس از آن، روح را پاکسازی کن.
تا بدین آئینه تو راهی بری
در زمانی هر دو عالم بنگری
هوش مصنوعی: برای اینکه به این آینه راهی پیدا کنی، باید در زمانی به هر دو جهان نظر بیفکنی.
زود این کل را بکلی برزدای
تا شود پیدا دلیل و رهنمای
هوش مصنوعی: به سرعت این همه را از بین ببر تا دلیل و راهنمایی نمایان شود.
زود این آئینه از پرده برآر
تا شود کلّی ترا آن آشکار
هوش مصنوعی: زودتر این آینه را از پشت پرده کنار بزن تا تمام وجود تو نمایان شود.
زود آئینه برون کن از غلاف
تا شود پیداترا کل بی خلاف
هوش مصنوعی: سریعاً آینه را از پوشش خارج کن تا وجودت بدون هیچ مانعی نمایان شود.
زود آئینه بده بر صیقلی
تاکند صافی ترا بر مصقلی
هوش مصنوعی: زود آینه را به من بده تا روی آن پولیش و صاف کنم و تصویر تو را به درستی ببینم.
زود آئینه برآور پیش خود
اندرو بنگر زمانی بی خرد
هوش مصنوعی: زود آینه را در برابر خود بگذار و به چهرهات نگاه کن، اندکی تأمل کن و فکر کن.
در درون پردهٔ ناموس بین
خویش را آئینه افسوس بین
هوش مصنوعی: در پس حجاب و حریم شخصیت خود، به عیوب و کاستیهای خویش بنگر و تأسف بخور.
چون دو آئینه که گردد روبهم
روشنی باشد ترا از بیش و کم
هوش مصنوعی: وقتی که دو آینه رو به روی هم قرار بگیرند، نور و روشنایی بین آنها منعکس میشود و به همین دلیل میتوانی بهتر خودت را ببینی و متوجه جزئیات شوی.
این رموز از آن بزرگ راه بین
یافتم اندر عیان عین الیقین
هوش مصنوعی: من از آن راه بزرگ، این حقیقتها را درک کردم و به واقعییت مسلم رسیدم.
شرح این آیینه بسیاری بگفت
درّ این معنی عجایب او بسفت
هوش مصنوعی: این آینه موارد زیادی را توصیف کرده است و در این معنا، زیباییهای خاص و شگفتانگیزی دارد.
عشق این آیینه را او آب داد
بعد از آن ترتیب این آئین نهاد
هوش مصنوعی: عشق به این آینه جان و نشاط بخشید و سپس نظم و قاعدهای برای این مراسم برقرار کرد.
روی جانان اندر و پیدا شده
ای بسا کس کاندرین سودا شده
هوش مصنوعی: در وجود محبوب، چهرهای دلربا و فراوان مشاهده شده است؛ بسیاری در این عشق و جنون غرق شدهاند.
عقل هر دم بر خلاف آینه
میکند او مکرها هر آینه
هوش مصنوعی: عقل همیشه در حال انجام کارهای غیرمنتظره است و به نوعی نقشهها و ترفندهایی میکشد که شاید به نظر نرسد.
گر تو این آینه داری صاف را
سرّ این آئینه گردد قاف را را
هوش مصنوعی: اگر تو این آینه را صاف نگهداری، راز این آینه به قاف (قافیه) تبدیل خواهد شد.
گر تو آئینه کنی دو روی را
جمله یک باشد ولی دو روی را
هوش مصنوعی: اگر تو به آیینه نگاه کنی، خواهی دید که هر دو روی آن یکی است، اما ظاهراً دو روی متفاوت دارد.
ثمّ وجه اللّه را از دیده دید
نقشها گردد ازو کل ناپدید
هوش مصنوعی: سپس چهرهی خداوند را از نزدیک میبینی و تمام شکلها و نمودها از بین میروند.
هست این آئینه آئین دو کون
مینماید رازهای لون لون
هوش مصنوعی: این آینه مانند یک کتاب است که اسرار جهان را در رنگهای مختلف به نمایش میگذارد.
هست این آئینه کل معرفت
کی کند آئینه را آن جا صفت
هوش مصنوعی: این شعر به مفهوم وجود یک آئینه اشاره دارد که به عنوان نمادی از شناخت و معرفت عمل میکند. در واقع، این آئینه میتواند تمامی حقایق و نکات معرفتی را در خود منعکس کند، اما برای درک آنچه درون آئینه است، نیاز به درک و تأمل داریم. به عبارت دیگر، درک واقعی معرفت بستگی به توانایی ما در مشاهده و فهم آن دارد.
پر صفت کردند این آئینه را
ره نبردند اندرین آئینه را
هوش مصنوعی: این آئینه را با صفات بسیار آراستهاند، اما در واقعیت به حقیقتی که باید به آن برسند، نمیتوانند دست یابند.
هرکسی عکسی ازین آئینه یافت
لیک هرگز هیچکس آئینه یافت؟
هوش مصنوعی: هر کسی تصویری از این آینه به دست آورد، اما هیچ کس هرگز خود آینه را نایافته است.
جز محمد سرّ این کس را نگشت
او بدانست این رموز هفت و هشت
هوش مصنوعی: جز محمد هیچکس راز این مطلب را ندانست، او تنها کسی بود که به این رموز پنهان آگاه بود.
لیک خود را کل کل در کل بیافت
گرچه در پرده بسی او ذل بیافت
هوش مصنوعی: اما اگر به حقیقت وجود خود پی ببری، حتی اگر در زندگی دچار سختیها و امتحانات بسیاری شوی، باز هم به کل و اصل خود نزدیکتر خواهی شد.
سعی باید برد اگر میبشنوی
تو بدین گفتار کلّی بگروی
هوش مصنوعی: اگر به این صحبتهای کلی توجه کردی، باید تلاش کنی و سعی خود را بکار ببری.
چون شود آئینه پیدا پیش تو
بد مبین و جمله نیک اندیش تو
هوش مصنوعی: زمانی که آینه نزد تو پیدا میشود، بدی را نبین و به همه چیز خوب فکر کن.
چون ببینی روی خود آن جایگاه
یک زمانی تو نظر کن پیش گاه
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهات را میبینی، به یاد شرایطی بیفت که زمانی در آنجا قرار داشتی.
تا ببینی آنچه با خود کردهٔ
زانکه هم آئینه و هم پردهٔ
هوش مصنوعی: برای اینکه ببینی چه کارهایی با خودت کردی، باید بدان که هم آینهای و هم پوششی.
هرچه کردی پیشت آید عاقبت
ای دریغا راه تو بر عاقبت
هوش مصنوعی: هر کاری که انجام دهی در نهایت نتیجهاش پیش چشمانت خواهد آمد. ای افسوس، راه تو به نتیجهات میرسد.
خیز تا رازی مگر بنمایدت
بی ره صورت رهی بگشایدت
هوش مصنوعی: بلند شو و شاید رازی را به تو نشان دهد؛ بیهدایت، راهی برایت باز میشود.
چند سرگردان این پرده شوی
چند خود را راه گم کرده شوی
هوش مصنوعی: چند نفر هنوز در این عالم نشانهها و نشانههای خود را گم کرده و بیهدف میگردند؟
راه نزدیکست از تو دور شد
بود نزدیک ارچه از ره دور شد
هوش مصنوعی: راه نزدیک است، اما از تو دور شده. هرچند که از نظر فیزیکی ممکن است دور به نظر برسد، ولی در واقعیت، نزدیکی آن فاصله معنوی است.
نور عقشت گر رهی بنمایدت
در زمانی راز دل بگشایدت
هوش مصنوعی: اگر نور شعور و خرد تو راه را به تو نشان دهد، در زمانی خاص، رازهای قلبت را برایت آشکار میکند.
نور عشق از عالم جان برترست
ذاتش از کون و مکان هم برترست
هوش مصنوعی: نور عشق از تمامی موجودات و حتی از جنبههای مادی و دنیوی فراتر است و ذات آن از هر چیزی در این جهان بالاتر و والاتر است.
نور عشق از عالم تحقیق شد
لیک هر کس را نه این توفیق شد
هوش مصنوعی: نور عشق از جهان حقیقت نمایان شد، اما هر کسی نتوانسته این موهبت را دریافت کند.
گر ترا توفیق در کار افکند
راه این پرده تمامت بر درد
هوش مصنوعی: اگر در کارها موفق باشی، این پرده همه دردها و مشکلات را برطرف میکند.
گر نباشد عشق تو بی رهبری
تو همی خواهی که برخود ره بری
هوش مصنوعی: اگر عشق تو نباشد، بدون هدایت تو هم نمیتوانی راهی برای خود پیدا کنی.
گر نباشد عشق در کون و مکان
کی شود هرگز ترا عین عیان
هوش مصنوعی: اگر در عالم وجود عشق نباشد، هرگز چگونه میتوانی حقیقت را به روشنی ببینی؟
گر نباشد عشق تو خود کی شوی
اندرین منزل کجا هرگز شوی
هوش مصنوعی: اگر عشق تو نباشد، چگونه میتوانی در این مسیر قدم بگذاری و به کجا خواهی رفت؟
آینه است این عشق و دل شیدا نمود
هرچه بد در آینه پیدا نمود
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای است که در آن، دل آشفته هر چه بدی و ناپسندی وجود دارد را نشان میدهد.
آینه چون در درون پرده است
نور خود کلّی در آن گم کرده است
هوش مصنوعی: آینه، همچون موجودی در پس پرده، نور خود را به طور کامل در آن پنهان کرده است.
چون برون آید ز پرده آینه
رخ نماید هرچه هست هر آینه
هوش مصنوعی: وقتی که از پرده آینه خارج میشود، هر چیزی که هست به وضوح نمایان میشود.
چون به بینی کل تو آیینه است
خویشتن را بین که کل یک آینه است
هوش مصنوعی: وقتی به خودت نگاه میکنی، مثل یک آینه است. خودت را ببین که همه چیز در درونت منعکس شده. اگر به ذات و وجود خود توجه کنی، میبینی که همه چیز در تو بازتاب دارد.
چون ترا آئین نباشد زین سخن
کی توانی یافت این راز کهن
هوش مصنوعی: وقتی تو دستورالعمل و شیوهای برای زندگی نداری، چگونه میتوانی این راز قدیمی را درک کنی؟
زود در آئین خود در ساز شو
یک دمی با آینه همراز شو
هوش مصنوعی: سریعاً در راه و رسم خود به تکاپو بپرداز و لحظهای با آینه راز و نیاز کن.
صیقل عشق از دلت پاکی کند
کی ترا آئینه اش خاکی کند
هوش مصنوعی: عشق میتواند دل را از آلودگیها پاک کند و مانند آینهای، زشتیها را از بین ببرد.
آینه اول بآتش در کنند
بعد از آن آن را بخاکستر کنند
هوش مصنوعی: ابتدا آینه را با آتش تمیز میکنند و سپس آن را به خاکستر میسپارند.
صیقلی چون آینه دارد بدست
پس کند او رادر آن حالی بدست
هوش مصنوعی: کسی که همچون آینه صاف و روشن است، حالتی را در دستانش دارد که آن را در آینه میتواند مشاهده کند.
اولش خاکستری ریزد درو
بعد از آن رویش دراندازد ازو
هوش مصنوعی: ابتدا به آرامی خاکستری پایین میریزد و سپس پوششی زیبا و رنگارنگ بر روی آن ظاهر میشود.
چند روز از یکدگر خالی کند
تا ورا روشن تن و صافی کند
هوش مصنوعی: مدتی باید از یکدیگر دور باشیم تا عشق و احساساتمان نسبت به هم شفافتر و روشنتر شود.
چون شود صافی و بنماید جمال
همچنان خاکسترش ریزد ببال
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی پاک و واضح شود و زیباییاش نمایان گردد، مانند خاکستری که بر دوش آن میریزد.
تاکه او نیکو و صافی تر شود
روشنی او از آن خوشتر شود
هوش مصنوعی: تا زمانی که او زیبا و پاک تر شود، روشناییاش حتی بهتر و دلپذیرتر خواهد شد.
عکس خود اول ببیند اندرو
بار دیگر در نهد صیقل درو
هوش مصنوعی: هر کس باید ابتدا خود را به درستی بشناسد و بعد از آن، خود را دوباره تصحیح و تکمیل کند.
چند بارش هم چنین از روی رنگ
جمله بردارد از آنجا بی درنگ
هوش مصنوعی: چند بار دیگر هم با نگاهی پر رنگ و لعاب، بیتأمل از آن مکان میگذرد.
سعی بی حد میبرد آن جایگاه
تاکه پیدا میشود آن جایگاه
هوش مصنوعی: تلاش بیپایان انسان، او را به جایی میرساند که آن مقام و مرتبه خاص در نهایت نمایان خواهد شد.
روی عکس و هرچه پیش آید ورا
همچنان آن عکس بنماید ورا
هوش مصنوعی: هر چیزی که پیش روی ماست، مانند یک تصویر عمل میکند و همچنان آن تصویر را به ما نشان میدهد.
آینه در پرده گر باشد مدام
کی ترا بنمایدت عکسی تمام
هوش مصنوعی: اگر آینه همیشه در پرده باشد، چطور میتواند تصویر کامل تو را نشان بدهد؟
آینه چون زنگ باشد روی را
تف زنگ آرد در آنجا موی را
هوش مصنوعی: اگر آینه کثیف و زنگ زده باشد، تصویر چهره را به صورت ناسالم و زشت نشان میدهد و در چنین حالتی، موی سر نیز به وضعیت نامناسبی دیده میشود.
موی درآئینه تو هرگز مکن
تانگردد کم ترا سرّ سخن
هوش مصنوعی: موهای تو را در آینه نگران نباش، زیرا اگر این کار را بکنی، راز کلام تو فاش میشود.
این دل تو آینه است اندر نهان
لیکن اندر آن نهان عین عیان
هوش مصنوعی: این دل تو مانند آینهای است که در باطن خود بسیار واضح و روشن است، هرچند که در نگاه اول پنهان به نظر میرسد.
هست این آئینه دل با هر کسی
اوفتاده در ره این گل بسی
هوش مصنوعی: این دل مانند آینهای است که هر کسی که به مسیر این گل بیفتد، در آن دیده میشود.
آینه چون در گل و تاریک هست
لاجرم رخ را نه بینی درنشست
هوش مصنوعی: آینه به خاطر کثیفی و تاریکی، نمیتواند تصویر چهره را نشان دهد.
آینه چون از غلاف آید برون
در نمودن باشد اوعین فنون
هوش مصنوعی: وقتی آینه از پوشش خود بیرون بیاید، شروع به نشان دادن هنرهای مختلف میکند.
آینه عشقست اندر دل نهان
در میان جان جمال حق عیان
هوش مصنوعی: عشق در دل پنهان است و در میان وجود انسان، جمال و زیبایی خداوند به وضوح دیده میشود.
آینه چون این زمان در پرده است
از تف آن راه جان گم کرده است
هوش مصنوعی: آینه در این وقت به خاطر پردهای که دارد، نمیتواند تصویر را به درستی نشان دهد و روحی که در آن وجود دارد، راه خود را گم کرده است.
چون در آیی از درون پرده را
راه یابی بر معانی پرده را
هوش مصنوعی: وقتی که از پس پرده برآیی و به درون آن وارد شوی، میتوانی به عمق معانی دسترسی پیدا کنی.
هست این آیینه بر عکس خیال
هرچه بینی هست از عین محال
هوش مصنوعی: این آینه تصوری معکوس از آنچه که میبینی ارائه میدهد، زیرا هر آنچه در آن قابل رؤیت است، از واقعیت دور است و در حقیقت وجود ندارد.
زنگ شرک از دل بکن خالی همی
اندرین آئینه بنگر یک دمی
هوش مصنوعی: برای رهایی از شرک، دل خود را خالی کن و لحظهای در این آینه به خودت نگاه کن.
روی دل صافی بکن تو بی خیال
معنی جان را ببین تو لامحال
هوش مصنوعی: دل خود را آرام و ساده کن، بیآنکه به معنای جان فکر کنی، به زیباییهای بینهایت با چشم دل نگاه کن.
معنی آئینه را تو باز بین
در درون دل تو صاحب راز بین
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و در دل خود به جستجوی حقیقت بپرداز. در درون تو، رازهایی نهفته است که باید آنها را کشف کنی.
تن ترا از هر رهی برده خلاف
هست بگرفته در آئینه غلاف
هوش مصنوعی: بدن تو به راههای مختلف دچار خطا و اشتباهات شده است، و همه این نادرستیها در آینهای بهگونهای پوشیده و پنهان شده است.
پاک کن آئینه را در هر نفس
پیش او شو تا نمانی باز پس
هوش مصنوعی: در هر لحظه خود را از آلودگیها پاک کن و به او نزدیک شو تا از عقب نمانی و پیشرفت کنی.
هرکه او در راه استادست باز
همچنان کز راه افتادست باز
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر آموزگاری قرار دارد، اگر از راه درست منحرف شود، دوباره به همان سمت بازخواهد گشت.
هرکه اندر پرده ره باز ماند
تاابد او بی دل و بی ساز ماند
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگیاش از مسیر حقیقت و واقعیت دور بماند و نتواند راه خود را پیدا کند، در نهایت همیشه احساس ناتوانی و بیاحساسی خواهد داشت و هیچگاه نمیتواند به آرامش یا سعادت دست یابد.
راه بینا این بدان گفتم همی
تانهی بر این جراحت مرهمی
هوش مصنوعی: من به تو گفتم که راه درست و روشن را درنظر بگیری و بدان که برای این زخم، درمانی نیز وجود دارد.
گر کسی در راه خواهد رفتن او
هم سخن در راه خواهد گفتن او
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد در مسیر زندگی قدم بردارد، او نیز باید در مورد آن مسیر سخن بگوید.
تاکه آن را نیز نزدیکش شود
راه بروی زود و آسان بسپرد
هوش مصنوعی: برای اینکه آن را هم به راحتی نزدیک کنی، باید زود و آسان حرکت کنی.
آن سخنها راه باشد راهبر
چند خواهی گفت اکنون راهبر
هوش مصنوعی: سخنان خوب و مفید، میتوانند راهنمای انسانها باشند. هر چقدر هم که بخواهی در حال حاضر راهنمایی کن، ارزشش در بیان کلمات حکمتآمیز نهفته است.
چند گویم راه تو بر پرده است
سالک دل راه خود گم کرده است
هوش مصنوعی: چند بار باید بگویم که راه تو پنهان است؟ کسی که در جستجوی حقیقت است، راهش را گم کرده است.
راه اونزدیک خواهد شد همی
اندرین ره پیر خواهدشد همی
هوش مصنوعی: راه به زودی نزدیکتر خواهد شد و در این مسیر، به تدریج انسان نیز پختهتر و با تجربهتر خواهد شد.