گنجور

بخش ۲۲ - رسیدن سالك با پرده دوم

برگذشت و پردهٔ دیگر بدید
گشت پیدا درد چشم او پدید
پرده‌ای بس بی‌نهایت بی‌حجاب
پرده‌ای کانرا نباشد خود حساب
بود خرگاهی ز نور آن را طناب
از طناب او جهان پر آفتاب
خرگه نوری که پرنور آمده‌ست
لیک گه نزدیک و گه دور آمده‌ست
هر دم از نورش نظر بگداختی
بار دیگر نور هم بر ساختی
نور آن پرده عجب چون روح بود
نه کسی هرگز ز کس آن را شنود
کرد زان نور معظّم نورها
داده جلوه زان میان تنبورها
جملگی در روشنی او شده
کام نور از کام کامش بستده
کرد از استاد او دیگر سؤال
گفت ای استاد دیگر گوی حال
راز این نور دگر تو باز گوی
با من مسکین دگر این راز گوی
گفت استادش که این خرمن‌گه است
روشنی راه را این در ره است
روشنی پرده زین نور آمده‌ست
گر نداند عقل معذور آمده‌ست
بگذر از این نور و بگذار و برو
نور او بر او تو بسپار و برو
نور نور از نور این آمد پدید
از گمان اینجا یقین آمد پدید
برگذشت و شد بسوی پرده باز
تا چه بیند بار دیگر پرده‌باز
می‌گذشت و راه را در می‌نوَشت
هرچه پیش آمد از آنجا می‌گذشت
راز پرده مر ورا حاصل نشد
رنج برد او و در آن واصل نشد
می‌گذشت او تا به پیری در رسید
روی آن مرد دگر در راه دید
دید پیری روی او مانند نور
دختری در پیش و گشته با حضور
بود پیری صاحب رای و خرد
بر همه دانا و واقف از خرد
آنچه او را از کتب حاصل شده
بر کمال عشق او واصل شده
سال‌ها در خواندن او بی‌قرار
با همه در کار لیکن بردبار
سال‌ها دانست اسرار مرا
خوش همی‌خندید پیر نیک را
رفت پیش پیر پس کردش سلام
تا که پیرش کرد آنجا احترام
پیش پیر آمد به لب خاموش شد
در صفای پیر او مدهوش شد
پیر گفتش این رموز و راز ما
کرده آهنگ یقین از جابجا
از چه مدهوش آمدی نزدیک من
پیش آی اکنون تو در ره یک زمن
پخته باش و اندرین پرده مترس
گرچه هستی راه گم کرده مترس
پرده رازست و استادان زمن
کرده هر یک بر صفت بشنو ز من
گرچه ترسان گشته‌ای زین پرده تو
زود باشد تا شوی گم کرده تو
خود مکن گم لیک پرده گم بکن
هرچه بینی بشنو از من این سخن
می‌گذر می‌بین و می‌رو پیش‌تر
زانکه این راهی‌ست بیش از بیشتر
بنگر و بگذر بپرس از اوستاد
کاین همه اسرار ما را او نهاد
چون ترا استاد زین آگه کند
هر چه بینی با تو آن همره کند
گفت ای پیر نکو رای لطیف
باز ده ما را جوابی تو ظریف
من ندانستم درین ره این چنین
کز کجا گردد ترا این سر یقین
این چه دفتر باشد و این از چه چیز!؟
هست رمز این رموزت ای عزیز
رمز حال خود بگو با ما تو باز
تا ببینم رمز تو باز از نیاز
گفت ای پرسنده حال من بدان
بگذر و بگذار ما را زین جهان
راز من هرگز کجا داند کسی
راز من استاد داند بی شکی
گر تو خواهی مرد راز و راز دان
رو ز استاد این حقیقت باز دان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برگذشت و پردهٔ دیگر بدید
گشت پیدا درد چشم او پدید
هوش مصنوعی: او به راه خود ادامه داد و پرده‌ای دیگر را مشاهده کرد، به همین دلیل درد چشمش به وضوح نمایان شد.
پرده‌ای بس بی‌نهایت بی‌حجاب
پرده‌ای کانرا نباشد خود حساب
هوش مصنوعی: پرده‌ای وجود دارد که هیچ محدودیتی ندارد و کاملاً عریان است. این پرده به گونه‌ای است که برای آن نمی‌توان هیچ معیاری مشخص کرد.
بود خرگاهی ز نور آن را طناب
از طناب او جهان پر آفتاب
هوش مصنوعی: مکانی بود که نور در آن می‌درخشید و آنجا به‌گونه‌ای بود که تمام دنیا از نور و روشنی پر شده بود.
خرگه نوری که پرنور آمده‌ست
لیک گه نزدیک و گه دور آمده‌ست
هوش مصنوعی: این شعر به وجود نوری اشاره دارد که گرچه روشن و پرنور است، اما در بعضی مواقع نزدیک و در مواقع دیگر دور به نظر می‌رسد. این تغییر فاصله نشان‌دهنده تحولات و حالت‌های مختلفی است که می‌تواند در زندگی و تجربه‌های ما رخ دهد.
هر دم از نورش نظر بگداختی
بار دیگر نور هم بر ساختی
هوش مصنوعی: هر لحظه از روشنایی او چشمت را روشن می‌کردی و دوباره نور جدیدی به وجود می‌آوردی.
نور آن پرده عجب چون روح بود
نه کسی هرگز ز کس آن را شنود
هوش مصنوعی: نور آن پرده عجب، شبیه روح است؛ هیچ‌کس هرگز آن را نشنیده و از کسی خبر ندارد.
کرد زان نور معظّم نورها
داده جلوه زان میان تنبورها
هوش مصنوعی: از آن نور بزرگ، نورهای دیگری تابیده شد و به واسطه آن، زیبایی‌هایی در میان صدای سازها و تنبورها جلوه‌گر شد.
جملگی در روشنی او شده
کام نور از کام کامش بستده
هوش مصنوعی: همه در روشنایی او قرار گرفته‌اند، و از خوشی و رضایت او بهره‌مند شده‌اند.
کرد از استاد او دیگر سؤال
گفت ای استاد دیگر گوی حال
هوش مصنوعی: شاگرد از استادش پرسید: «ای استاد، حالا دیگر بگو چه خبر است؟»
راز این نور دگر تو باز گوی
با من مسکین دگر این راز گوی
هوش مصنوعی: راز این نور را که در دل داری، دوباره با من بیچاره در میان بگذار و دیگر این راز را برایم بگو.
گفت استادش که این خرمن‌گه است
روشنی راه را این در ره است
هوش مصنوعی: استادش گفت که این زمان، زمان برداشت محصول است و نور راه را همین مسیر فراهم می‌کند.
روشنی پرده زین نور آمده‌ست
گر نداند عقل معذور آمده‌ست
هوش مصنوعی: روشنایی این پرده به خاطر این نور است و اگر عقل نتواند این را درک کند، مشکل از او نیست و به گونه‌ای عذر او پذیرفته است.
بگذر از این نور و بگذار و برو
نور او بر او تو بسپار و برو
هوش مصنوعی: از این نور فاصله بگیر و اجازه بده که به دلخواه خود پیش برود، نور او را به خودش بسپار و خودت راهی شو.
نور نور از نور این آمد پدید
از گمان اینجا یقین آمد پدید
هوش مصنوعی: نور، که از نور دیگری نشأت گرفته، در اینجا آشکار شده است و از اندیشه و گمان به حقیقت و یقین تبدیل شده است.
برگذشت و شد بسوی پرده باز
تا چه بیند بار دیگر پرده‌باز
هوش مصنوعی: او به سمت پرده رفت تا ببیند بار دیگر پرده‌بردار چه می‌بیند.
می‌گذشت و راه را در می‌نوَشت
هرچه پیش آمد از آنجا می‌گذشت
هوش مصنوعی: افراد از مسیر خود عبور می‌کنند و هر چه که پیش می‌آید را به خاطر می‌سپارند و یادداشت می‌کنند.
راز پرده مر ورا حاصل نشد
رنج برد او و در آن واصل نشد
هوش مصنوعی: راز او پنهان ماند و به دست نیامد، هرچند که او زحمت کشید اما به حقیقت نرسید.
می‌گذشت او تا به پیری در رسید
روی آن مرد دگر در راه دید
هوش مصنوعی: او در مسیر زندگی‌اش به پیری رسید و در این راه شخص دیگری را دید که ظاهرش متفاوت از او بود.
دید پیری روی او مانند نور
دختری در پیش و گشته با حضور
هوش مصنوعی: پیری را دیدم که چهره‌اش مانند نور دختری جوان می‌درخشید و در آن حضور و حالت، دلم را پر از شگفتی کرد.
بود پیری صاحب رای و خرد
بر همه دانا و واقف از خرد
هوش مصنوعی: یک پیر فرزانه و با اندیشه وجود داشت که بر تمام دانشمندان و آگاهان برتری داشت.
آنچه او را از کتب حاصل شده
بر کمال عشق او واصل شده
هوش مصنوعی: آنچه که او از کتاب‌ها به دست آورده، در واقع نشان‌دهنده اوج و کمال عشق اوست.
سال‌ها در خواندن او بی‌قرار
با همه در کار لیکن بردبار
هوش مصنوعی: سال‌ها در حال مطالعه و یادگیری او بی‌تاب و ناآرام بودم، اما با همه سختی‌ها و مشکلات، صبر و شکیبایی خود را حفظ کردم.
سال‌ها دانست اسرار مرا
خوش همی‌خندید پیر نیک را
هوش مصنوعی: سال‌ها او به رازهای من آگاه بود و از این موضوع، پیرمرد نیکو با خوشحالی می‌خندید.
رفت پیش پیر پس کردش سلام
تا که پیرش کرد آنجا احترام
هوش مصنوعی: شخصی به سراغ یک فرد مسن و دانشمند رفت و به او سلام کرد. آن فرد مسن نیز به او احترام گذاشت و او را ارج نهاد.
پیش پیر آمد به لب خاموش شد
در صفای پیر او مدهوش شد
هوش مصنوعی: به نزد پیر رفت و سکوت اختیار کرد و در نور و صفای آن پیر، مدهوش و غرق در احساسات شد.
پیر گفتش این رموز و راز ما
کرده آهنگ یقین از جابجا
هوش مصنوعی: پیر به او گفت که این رازها و اسرار ما باعث شده که آهنگ یقین و اطمینان را از این سو به آن سو ببریم.
از چه مدهوش آمدی نزدیک من
پیش آی اکنون تو در ره یک زمن
هوش مصنوعی: چرا بی‌هوا و حیران به سمت من آمدی؟ حالا بی‌درنگ به جلو بیا، چرا که این لحظه فقط برای توست.
پخته باش و اندرین پرده مترس
گرچه هستی راه گم کرده مترس
هوش مصنوعی: آدمی باید پخته و باتجربه باشد و در مواجهه با مشکلات و غموض‌ها نترسد، حتی اگر احساس کند که راهش را گم کرده است.
پرده رازست و استادان زمن
کرده هر یک بر صفت بشنو ز من
هوش مصنوعی: پرده‌ای از رازها وجود دارد و هر یک از استادان در مورد این رازها نظر و ویژگی خاصی دارند. به سخنان من گوش کن تا بیشتر در این باره بیاموزی.
گرچه ترسان گشته‌ای زین پرده تو
زود باشد تا شوی گم کرده تو
هوش مصنوعی: اگرچه از این پرده وحشت کرده‌ای، اما به زودی این حالت زودگذر خواهد بود و تو دوباره به گمشده‌ات می‌رسی.
خود مکن گم لیک پرده گم بکن
هرچه بینی بشنو از من این سخن
هوش مصنوعی: خودت را گم نکن، اما می‌توانی پرده‌ ای که مانع دیدنت است را کنار بزنی. هر چه را که می‌بینی، از من بشنو و به این حرف توجه کن.
می‌گذر می‌بین و می‌رو پیش‌تر
زانکه این راهی‌ست بیش از بیشتر
هوش مصنوعی: از کنار من عبور کن و مشاهده‌ام کن، اما جلوتر برو، زیرا این مسیر طولانی‌تر از آن چیزی است که به نظر می‌رسد.
بنگر و بگذر بپرس از اوستاد
کاین همه اسرار ما را او نهاد
هوش مصنوعی: به او نگاه کن و از کنار او عبور کن، از معلم بپرس که چرا این همه رازها درون ما وجود دارد.
چون ترا استاد زین آگه کند
هر چه بینی با تو آن همره کند
هوش مصنوعی: هرگاه معلمت تو را از این آگاهی آگاه کند، آنچه را که می‌بینی، همراه تو خواهد بود.
گفت ای پیر نکو رای لطیف
باز ده ما را جوابی تو ظریف
هوش مصنوعی: ای حکیم با فهم و با سلیقه، به ما پاسخی زیبا و با nuance بده.
من ندانستم درین ره این چنین
کز کجا گردد ترا این سر یقین
هوش مصنوعی: من نفهمیدم در این مسیر چرا و از کجا یقین تو به این شکل به من می‌رسد.
این چه دفتر باشد و این از چه چیز!؟
هست رمز این رموزت ای عزیز
هوش مصنوعی: این چه کتابی است و این موضوع چیست؟ راز این رازها کجاست، ای عزیز؟
رمز حال خود بگو با ما تو باز
تا ببینم رمز تو باز از نیاز
هوش مصنوعی: از حال و احوال خود به ما بگو تا بتوانم نیاز تو را بشناسم و راز درونت را دریابم.
گفت ای پرسنده حال من بدان
بگذر و بگذار ما را زین جهان
هوش مصنوعی: پرسشگر، حال من را می‌پرسی، ولی بهتر است به حال خود بگذری و ما را از این دنیا رها کنی.
راز من هرگز کجا داند کسی
راز من استاد داند بی شکی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند راز من را بشناسد، مگر اینکه معلم من آن را بداند و در این مورد هیچ شکی وجود ندارد.
گر تو خواهی مرد راز و راز دان
رو ز استاد این حقیقت باز دان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مرد حقیقت و رازها شوی، از استاد یاد بگیر و به حقیقت این مسائل پی ببر.