گنجور

بخش ۱۴ - حكایت عیسی علیه السلام با جهودان

چون جهودان از قضا عیسی پاک
خواستندش تا کنند او را هلاک
عزم کردند آن سگان نا بکار
تادرآویزند عیسی را ز دار
لفظ عیسی یک دو تن زان مردمان
فهم کردند از میان آن سگان
قول عیسی را بجان کردند قبول
زانکه عیسی بود با رای و اصول
گفته بد عیسی که من پیغمبرم
از شما کلی بیکسر بهترم
من رسولم از خدای کردگار
کردگار و صانع پنج و چهار
در میان جمله من روح اللّهم
از کمال سرّ جانان آگهم
همچو من پیغمبری دیگر نبود
سرّ روح اللّه ما را در ربود
صورت من جان شده جانان بدید
همچو من دیگر کسی هرگز ندید
در نهان،‌سرّ هویدا یافتم
هرچه پنهان بود پیدا یافتم
من نیم باطل، که پیدا برحقم
صورت و معنی و روح مطلقم
جان من در قرب معنی راه یافت
اسم جان در جسم روح اللّه یافت
نطفه بودم دررحم گویا شدم
در ره جانان بکل بینا شدم
با شما ناطق شدم اندر شکم
گفتم اسرار نهانی در عدم
همچنان شرکست درجان شما
تا چه آید بر تن و جان شما
بُد در اسرائیل صاحب دانشی
پاکبازی بود با خوش خوانشی
چار صندوقی ز علمش یاد بود
از معانی جان او را داد بود
سالها تحصیل علمی کرده بود
نه چو ایشان راه حق گم کرده بود
دایما آنجای خلوت داشتی
از بر آن قوم نفرت داشتی
در سلوک خویشتن در راز بود
عاشق جانان خوش آواز بود
نام او بد مصدر صاحب سلوک
دوستدار او بدی شاه و ملوک
زو بپرسیدند سرّ این سخن
تا مگر پیدا شود راز کهن
گفت ما را در بر عیسی برید
هرچه گوید باز دیگر بشنوید
پیش عیسی آمد و کردش سلام
کرد روح اللّه او را احترام
در زمان نزدیک عیسی خوش نشست
گشت خاموش و لبان خود به بست
ناگهان عیسی درآمد در سخن
گفت اینجاگاه خاموشی مکن
تو نمیدانی که تا من کیستم
اندرین جا از برای چیستم
گفت میدانم که تو پیغمبری
از همه خلق جهان تو بهتری
از کمال سرّجانان آگهی
من یقین دانم که تو روح اللّهی
هرچه گوئی راست باشد بی خلاف
روح روحانی توئی تو بی گزاف
دوست تر دارم ترا از جان خود
گر بود نزدیک من هر نیک و بد
بد کسی باشد که نشناسد ترا
این زمان هستی تو فخر انبیا
مرده را از خاک تو زنده کنی
ز آفتاب هر دو عالم روشنی
ساکن درگاه روح اللّه شدی
از خدا دانی بکل آگه شدی
گفت عیسی کای مرید راستی
این سخن خوب و لطیف آراستی
نیک گفتی از میان تو مهتری
در کمال عقل از اینها بهتری
درنگر تا این خسان از بهر من
چه همی جویند ازدل قهر من
تا چرا بر دین من مینگروند
این سخنهای خدائی نشنوند
قول حق از من ندارندی قبول
تو چه گوئی اندرین صاحب وصول
هرچه حق با من بگفت اندر نهان
بازگفتم از احادیث و بیان
قول حق از گفت من رد میکنند
هر چه کردند با تن خود میکنند
هرچه در انجیل آمد از خدا
سرّ اسرارست و گفتار خدای
هرکه او اسرار جانان گوش کرد
جامی از جام هویدا نوش کرد
هرکه او اسرار یزدان خوار داشت
گفت عیسی را بجان انکار داشت
جان ایشان از خدا نه آگه است
میندانند و بلاشان در ره است
قصد کشتن میکنندم این خسان
بی خبر از کردگار آسمان
هان بگو تاتوبهٔ از جان کنند
هرچه کردند اندر آن تاوان کنند
تا بلا زیشان بگرداند بکل
ورنه افتند این مکان در عین ذل
مرد رفت و این سخنها باز گفت
هرچه عیسی گفته بد او باز گفت
آن سگان گفتند ما این نشنویم
ما بدین و رای عیسی نگرویم
هرچه میگوید زخود میگوید او
اعتبار خویشتن میجوید او
گر چنانست این که او پیغمبرست
در میان ما کنون او رهبرست
معجزی از وی تمنّا میکنیم
این سؤالست و نه غوغا میکنیم
گر مراد ما بر آرد این زمان
قول او باور کنیم از جان جان
هست اندر شهر ما گوری کهن
نه سرش پیداست آن گور و نه بن
هست آن گوری کنون چون بیضهٔ
در میان گور دیگر رخنهٔ
کس نمیداند که این گور که است
لیک گوری سهمناک و بس مهست
کس نمیداند که این گور که بود
پیشتر زین شهر ما، این گور بود
گر بمعجز مر ورا زنده کنی
تو شوی شاه وهمه بنده کنی
گر بمعجز تو ورا پرسی سخن
او بگوید با تو ز اسرار کهن
اندر آییم آن زمان در دین تو
بس نباشیم آن زمان در کین تو
هرچه فرمائی بجان فرمان کنیم
هرچه گوئی تو دگر ما آن کنیم
راست گردد این زمان پیغمبری
از دگر پیغمبران تو سروری
گفت بنمائید آنجا گه مرا
زین سخن چون کرده شد آگه مرا
آن زمان رفتند تانزدیک گور
آن گروهی مردمان با شر و شور
دید عیسی سهمگین گوری عظیم
نزد آن استاد عیسی سلیم
منظر آن گور از سنگ رخام
روشن واسفید چون روی حسام
نقشهای خط عبری اندران
دید عیسی بس عجایب آن زمان
پیش آنجا رفت و آن خط را بخواند
وی عجب عیسی از آن گریان بماند
بود بنوشته که ای عیسی پاک
چون رسی ما را دمی در روی خاک
این نوشته بد که ای عیسی بخوان
راز ما را زین نوشته باز دان
تاترا معلوم گردد حال من
بازدانی سر بسر احوال من
تاترامعلوم گردد این زمان
باز دانی حال من ای راز دان
من بدم شاهی ز دور آفرین
راه جو و راه دان و راه بین
شصت پیغمبر بد اندر دور من
نام من افتون شاه انجمن
روی عالم بود در فرمان من
هرچه بد اندر جهان، بد آن من
ششصد و چل پادشه از هر دیار
بود در فرمان من، من شهریار
من وطن در ملک یونان داشتم
لشکر و گنج فراوان داشتم
همچو من شاهی نبد با فرو هوش
پادشاهانم شده حلقه بگوش
در بسیط کشور شادی و کام
بودهام اندر دو گیتی نیکنام
سی و شش قصر معظّم داشتم
سلطنت را برتر از جم داشتم
نزد من بودند حکیمان جهان
جمله با گفتار وحکمت،‌خوش بیان
صد غلامم دایما همره بدند
جملگی از وقت من آگه بدند
هر زمانی من مکانی داشتم
عیش دنیا را خوشی بگذاشتم
سالها در دور گردون دم زدم
داد خود از چرخ گردون بستدم
مر مرا بد ماه رویان بیشمار
شاد میبودم در آن ملک و دیار
با حکیمان راز و صحبت داشتم
هرکه آمد پیش عزّت داشتم
هیچکس در دور من کشته نشد
خاک در خون هیچ آغشته نشد
هیچکس در دور من خود غم ندید
همچو من شاهی دگر عالم ندید
هیچکس در پیش چون من شه گله
مینکردی از کسی درولوله
نعمت دنیا نماند با کسان
عمرو شاهی هم نماند جاودان
بشنو این احوال تا آگه شوی
این رموز بس عجایب بشنوی
یک برادر زادیی بُد مرمرا
دوستر بودی ز جان ودل مرا
نو خطی با عارضی مانند ماه
نزد من بودی ورا بس عزّ و جاه
هرچه آن من بد آن وی بدی
مشکل من زو همه آسان شدی
لشکر و گنجم همه در دست او
بود زان من ولی پیوست او
حکم ازان او بدی بر حکم من
هرچه کردی بودی اندر حکم من
گاه رزم و کین چو دستان بوداو
هر دم از نوعی بدستان بود او
هر دیاری را که بد دشمن مرا
پشت لشکر بود و جان و تن مرا
پیش من بودی چه در روز و چه شب
مرد حکمت بود بارای و ادب
در همه وقتی ورا کردم امین
مثل او دیگرنبود اندر زمین
اول کار او چو از مادر بزاد
بابش از دنیا برفت آن پر ز داد
باب او مردی بزرگ و کامکار
همچو من بود او شه و هم شهریار
ترک شاهی کرده بد با عزّ و ناز
از برای کردگار بی نیاز
خلوت از بهر خدا او کرده بود
روز و شب آنجایگه خو کرده بود
شب همه شب بود بیدار جهان
از خدا غافل نبودی یک زمان
اربعین آنجا بخلوت داشتی
هیچکس نزدیک خود نگذاشتی
جمله شب در نماز ایستاده بود
نه چو من دربند باغ و باده بود
هر حکیمی را که بودی در جهان
پیش او رفتی و پرسیدی نهان
کین چه فقرست و چه ترکست این بگو
ترک شاهی کردهٔ ای نیک خو
جملهٔ ملک و دیارت آن تست
کرده آن را ترک آنهم زان تست
خیز و بیرون آی و دیگر این مکن
از حکیمان پندگیر این یک سخن
حکمت مطلق، نه بیند رنج و غم
حکمت جانی برونست از عدم
چند سوزی اندرین جای دژم
اوفتاده در غم و رنج و الم
اندرین خلوت بگو احوال چیست
عاقبت اسرار گو این حال چیست
کشف چه کردی بگو اندر دلت
چه گشاده گشت راز مشکلت
این سخن با من بگو از بهر حق
کین شبت آخر چه باشد برسبق
گفت ایشان را که عمری در غمم
اندرین خلوت ز بهر ماتمم
آنچه من دانم حکیمان جهان
کی بدانند این زحکمت شد عیان
راز من کی خودبداند هر حکیم
راز ما میداند اللّه رحیم
آنچه من دانم درین خلوت سرای
حق مرا این جایگه شد رهنمای
ای حکیمان گوش دارید این سخن
کین عجب رمزیست ز اسرار کهن
ای حکیمان از دلم آگه شوید
جمله بر گفتار رازم بگروید
این برادر کاندرین عالم مراست
نور هر دو دیده وجانم مراست
این برادر صاحب عالم شدست
فارغ از اسرار ما هر دم شدست
این برادر کشتهٔ عشق منست
نزد من اسرار اعیان روشنست
خلوت اینجا بهر این میداشتم
خویشتن را در یقین میداشتم
اندرین دولت بدیدم آفتاب
یک شبی بیدار بودم من بخواب
ماهروئی آمد از دیوار و در
گفت با من رازهای بی شمر
قصّه و احوال من یکسر بگفت
گوش من این سرّپر معنی شنفت
گفت با من راز از فرزند من
از برادر قصّهٔ و پیوند من
گفت با من آنچه احوال منست
سینه پر از دانش و قال منست
حکم کرده مر خداوند جهان
کو بهر رازی که بودی غیب دان
لیک هر چیزی که خواهد آن بدن
آن هم از حکم ازل خواهد شدن
ای حکیمان ترک کردم جمله را
چون مرا گفتند اسرار خدا
یک دو روزی کاندرین روی جهان
باشم از حکم خدای آسمان
در سوی خیل و حشم خواهم شدن
پیش فرزندان وزن خواهم شدن
گفت با من راز حق آن ماه روی
لیک آخر گفت پیش شه بگوی
چون خبر داد او مرا برخاستم
شهر را از بهر او آراستم
بود یک سال تمام اندر حرم
بود اندر شهر شادی دمبدم
یک زنی بُد مر برادر را نکوی
بر صفت مانندهٔ مه خو بروی
راز دانی صاحب رمز و اصول
در میان قوم مانده او قبول
هرکه از وی حاجتی میخواستی
حق تعالی کار او آراستی
چشم عالم همچو آن زن پارسا
هم ندید و هم نه بیند سالها
گشت آبستن بحکم کردگار
بشنو این سرّ خدای کامکار
چون گذشت او را شبی از سر گذشت
مهر و ماه او همه غم در نوشت
زاد فرزندی چو ماه آسمان
کس چه میداند از اسرار نهان
ماهروئی سرو قدی نازنین
کرد پیدا صانع از ماء معین
بعد یک ماهش پدر اندر گذشت
مادر از دنبال او هم در گذشت
این پسر نه ماهه شد از حکم حق
بر سر او بود ما را این سبق
گشت شش ساله ز حکم کردگار
کو خداوندیست مان پروردگار
بعد از آن کردم ورا اندر کتاب
بود سالش عین ایام شباب
سعی من کردم مر اورا بی حساب
تا برون آید بدیوان از کتاب
رای ملک و پادشاهی خواست کرد
هرچه بودش رای از من راست کرد
هرچه بُد از وی نکردم من دریغ
تا که شد او صاحب کوپال و تیغ
هر دمش کاری دگر در پیش بود
هر دم او را سلطنتها بیش بود
هر دم از نوعی دگر آمد برون
بود پیش لشکر من ذوفنون
لعبها و پیشهها دانسته کرد
هرچه او میکرد بس دانسته کرد
جان من از شوق او بد شاد کام
زانکه دنیا داشتم بس شاد کام
جان من از شوق او میسوختی
هر دم از شادی رخم افروختی
پهلوانی گشت همچون پور زال
بود اندر پهلوانی بی مثال
من ازو در امن و او در خون من
کس چه میداند که چونست این سخن
کس نبود اندر همه روی زمین
همچو او صاحب قران و آفرین
ملک من زو گشت یکسر پرخروش
دیک ملک من بدی از وی بجوش
ملک من زو گشت بس آراسته
گرچه بودم نعمت و هم خواسته
گرچه ما را این جهان پر کام بود
زو مرا پیوسته ننگ و نام بود
من چه دانستم که اویم دشمنست
در پی قصد من و خون منست
بد وزیری مر مرا مردی بزرگ
در همه کاری ابا هوش و سترگ
در همه فن خرده دان و خرده گیر
بود حاکم گرچه او بودی وزیر
حکمت و طب داشت بی حدّ و قیاس
در بزرگی بود او مردم شناس
با حکیمان دائما بودی مقیم
زیرک و دانا و خوش قول و حکیم
بس کتبها را که او برخوانده بود
رمزها از خویشتن بر رانده بود
بس کتب از خویش کردی پایدار
در علوم او بدی عالم نظار
ملک من زو بود با رای نظام
در همه کاری بدی با فرّ و کام
این برادر زاد من اندر حرم
دایما بودی نشسته در برم
مرمرا یک زن بدی چون آفتاب
قد او چون سرو، رو چون ماهتاب
مشک موئی، مشک بوئی، مهوشی
روح افزائی، لطیفی، دلکشی
پارسائی مثل اودیگر نزاد
تا که بنیاد جهان ایزد نهاد
همسر و هم زاد من بودی مدام
کار و بارمن ازو با احترام
او نظر از روی او پنهان نکرد
عاقبت برجای او آن بد بکرد
بشنو ای عیسی تو این اسرار من
تا عجب مانی تواندر کار من
گشت عاشق بر زنم این سست پی
در فعالش بیخبر بودم ز وی
در حرم یک روز بود او با وزیر
پیش ایشان آمد آن بدر منیر
پیششان پنهان خوان آراسته
بود از هر نوع آن آراسته
پیششان بنهاد خوان و باز گشت
با وزیر آن بد قدم همراز گشت
گفت من رازی که دارم در دلم
با تو تقریری کنم زین مشکلم
زانکه تو مردی حکیمی راز دان
قصه درد دلم را باز دان
چارهٔ درد من بیچاره کن
راز من تو باز دان و چاره کن
عاشقم من این زمان از جور شاه
او نمیآرد سوی من سر براه
چند بفریبم ورا از هر صفت
با تو گفتم این زمان من معرفت
گفت باوی این چه رمزست این مگوی
آنچه با من گفتهٔ دیگر مگوی
حق شاه اینست با تو بی وفا
این مگو دیگر بترس از ماجرا
ورنه زین سر شاه خود آگه شود
این سخن را از کسی گر بشنود
کار افتد در خلل ناگه ترا
شه کند بیرون ازین جا گه ترا
در زمان برخواست او از جای خود
پس وزیر آورد زیر پای خود
کارد برحلق وزیر آنگه نهاد
چشمه خون پس ز حلقش برگشاد
چون زنم آمد بدید آن سرّ حال
اوفتاد اندر حرم بس قیل و قال
دست زد تا زن در آرد پیش خود
زانکه عاشق گشته بود و بی خرد
پس کنیزان گرد او اندر شدند
جملگی در قصد خون او بُدند
پس زن اندر آن زمان فریاد گرد
زانکه آن سک از جفا بیداد کرد
سر برید از تن ورا اندر حرم
بر کنیزان تاخت با جور و ستم
او کنیزان را بسی سر زخم کرد
آنچنان کرد آن سگ و هم غم نخورد
سوی من ناگاه آوردند خبر
جان من زان گشت حالی بر خطر
کردم آهنگ جدل در پیش او
پر ز درد و پر ز کین و فتنه جو
با سپاهی بیعدد در پیش قصر
روی بنمودم که بودم شاه عصر
تا فصاص خود کنم زان شوم باز
در نهان گفتم که ای دانای راز
داد من بستان از این میشوم شوم
گرنه زو ویران شود این مرز و بوم
چون رسیدم لشکری دیدم عجب
هم از آن خود پر از مکر و تعب
مکر کرده بود زیر نردبان
تا مرا آنجا بگیرد ناگهان
ناگهان دیدم که آن بد اصل جست
در پس پشت و دودست من به بست
لشکر از هر سوی بر من تاختند
چون به بستندم به پشت انداختند
بر نشست و بانگ زد آنجا که بود
ناگهان لشکر از آنجا راند زود
بود صحرائی مرا در پیش شهر
آورید آنجا مرا از زهر و قهر
گفت لشکر را شمارا شاه کیست
اخترانید و شما را ماه کیست؟
جمله لشکر پیش بودندش سجود
چشم من حیران در آنجاگه ببود
در نهان گفتم که ای دانای راز
این عجب سرّیست کار من بساز
جمله گفتندش که شاه ما توئی
هرچه میخواهی چنان کن چون توئی
گفت با من لشکری همره شوید
تا کنون برراز من آگه شوید
بر نشست آنگاه ساز راه کرد
مرمرا با خویشتن همراه کرد
بانگ زد بر لشکر و خیل و سپاه
تا تمامت روی را آرد براه
پس منادی زد که هر کس نزد من
رفعت و منشور خواهد ز انجمن
پیش من آیند لشکر یک سری
هرکه خواهد مهتری و بهتری
بود او تنها و لشکر سوی او
شاد میرفتند در پهلوی او
از تمامت لشکر و خیل و سپاه
هیچ کس با من نمیکردی نگاه
چون قضای حق درآید ناگهان
کس نداند راز و اسرار نهان
هرچه خواهد بود از دریای بود
آنچه پنهان بود پس پیدا ببود
چون قضای حق درآمد هر کسی
رنج بیهوده نمییابد بسی
از قضای حق کسی آگاه نیست
چون درآمد خواه هست و خواه نیست
چون قضای حق بدانی بر مپیچ
با قضای رفته چندین سر مپیچ
چون قضای حق درآید از کمین
کس نداند از گمان و از یقین
چون قضای حق درآید مرد را
چون نداند چاره آنکس کرد را
چون قضای حق شود پیدا بتو
گردد از هر سوی پر غوغا بتو
از قضا من خسته وزار ای عجب
میدویدم تن نحیف و خشک لب
بند اندر گردن من بسته بود
گرچه سر تا پای کلی خسته بود
راه او با جمله لشکر میبرید
بند او در گردن من میکشید
بودم اندر پس دوان مانند سگ
میدویدم بند در کردن بتگ
تن نزار و خسته و جان پر ز درد
عاقبت بشنو که تا با من چه کرد
آورید اینجا که این گور منست
خیمه و خرگاه در اینجا به بست
یک درختی بود بر رسته عجب
حق تعالی آفریده زین سبب
پس فرود آمد در اینجا شادمان
بشنو این حکم خدای غیب دان
مر مرا سر تا قدم اندر درخت
بر طنابی سخت بر پیچید سخت
ایستاد اندر برم پر خشم و کین
اوفکنده او گرهها بر جبین
گفت با من چون همی بینی تو خود
گرچه نیکی کردهٔ کردیم بد
گفتم او را کین همه زاری من
چیست کاینجا میکنی خواری من
گفت میدانم که گر بخشم ترا
جان من از تن جدا خواهی مرا
من ترا اینجایگه خواهم بکشت
نیستم ایمن ازین کار درشت
گفت با من تیر بارانت سزد
آنگهی بر کل لشکر بانگ زد
پیش استاد و بگفت ای لشکری
بر شما هستم کنون من مهتری
هرکه میخواهد ز من گنج و خدم
تیر بارانی کند از بیش و کم
برعم من تیر بارانی کنید
گر شما خود دوستداران منید
تیر بنهادند لشکر در کمان
بشنو این سرّ خدای غیب دان
آن شجر بشکافت از تقدیر حق
کس نداند راه با تقدیر حق
از درخت آمد یکی پیری برون
سبزپوشی، پاک رایی رهنمون
جامهٔ سبز عجایب در برش
بود نورانی بکل پا و سرش
بودش اندر دست تیغ آبدار
پیش آن سم شد به گفتا گوش دار
بر میانش زد ز ناگه تیغ او
همچو برقی رفت زیر میغ او
در زمان او از میان دوپاره شد
از جهان جان ستان آواره شد
روی خود او کرد سوی لشکری
بشنو این سر تا عجایب بنگری
از نهان برخواند چیزی ناگهای
در دمید آنگاه او باد دهان
جمله لشکر سرنگون سار آمدند
پر ز رنج و پر ز تیمار آمدند
جملگی یکسر فغان برداشتند
آنچه کشتند آن زمان برداشتند
روی کردند آنهمه در سوی پیر
کز برای حق تو ما را دستگیر
هر چه ما کردیم از نیک و بدی
حق تعالی کرد ما را برزدی
بد بکردستیم ما بر جان شاه
بعد از این بوسیم دست و پای شاه
گفت پیر سبزه پوش ای لشکری
ای خدا تو حاضری و ناظری
این بدی کردید شاه خویش را
همرهی کردی بد اندیش را
این زمان مر شاه را لشکر شوید
بعد ازآن برگفته کژمگروید
تا شما را حق شفای او کند
خالق خلقان دوای او کند
رو نهادند آن زمان بر روی خاک
کرد بخشایش برایشان حی پاک
جملگی در حال صحّت یافتند
بار دیگر عزّو قربت یافتند
پیر آمد هم مرا بگشود زود
جان من زان جان خود آگه نبود
در قدم افتادم او را بر نیاز
گفتم از بهر خدا کارم بساز
چارهٔ کن کار این افتاده را
تا شوم حالی زغم آزاده را
گفت ای شاه بزرگ نامور
کار عالم هست پر خوف و خطر
عم خود را در خوشی بگذاشتی
لاجرم این ناخوشی برداشتی
هر نشیبی را فرازی در پی است
فربهی را هم نزاری در پی است
روز باشد عاقبت دنبال شب
روز پیدا، کس نداند حال شب
هرچه بینی دشمنش اندر پی است
هر چه نیک انگاری آنگه زان بدست
هر دوعالم دشمن یکدیگرند
عقل و جان از کار عالم بر ترند
دشمن شب روز باشد بی خلاف
عکس خورشیدست ابر پر گزاف
دشمن روزست ظلمت در میان
دشمن ارض است بیشک آسمان
دشمن چپ راست آمد راست دان
دشمن جنّت جهنم را بدان
دشمن جانست این اجسام تو
کز برای اوست ننگ و نام تو
دشمن خویش و تمام لشکری
ترک کل کن تا ز دولت برخوری
هرکه او در ترک دنیا زد قدم
درگذشت از کفر و از اسلام هم
هر چه داری ترک کن یکبارگی
تا برون آئی ازین بیچارگی
گر برون آئی ز یکیک پاک تو
خوش بخواب اندر شوی در خاک تو
پادشاهانی که پیش از تو بدند
صاحب گنج و سپاه وزر بدند
پادشاهان جهان پنهان شدند
جمله با خاک زمین یکسان شدند
پادشاهان جمله ناپیدا شدند
جمله با خاک زمین یکجا شدند
پادشاهان جهان را خاک بین
خاک را از درد سینه چاک بین
پادشاهان جهان در زیر خاک
جمله پنهان گشته چشمانشان مغاک
پادشاه اول و آخر حقست
پادشاه پادشاهان مطلق است
پادشاه هر گدا و هر اسیر
پادشاه هر فقیر و هر امیر
پادشاه جمله مسکینان هم اوست
مغز شاهان اوست، ایشان جمله پوست
پادشاهان بر درش سر بر زمین
مینهند از بهر لطف راحمین
اوست باقی چه ازل چه در ابد
او یکی بس قل هواللّه احد
ترک شاهی گیر تا سلطان شوی
ورنه گرد چرخ سرگردان شوی
ترک شاهی گیر کو شاهست و بس
اوزراز هرکس آگاهست و بس
این دو روزه عمر ترک خویش گیر
در سلامت رو، صلاحی پیش گیر
تا ازین شاهی دگر شاهی دهد
از کمال صنعت آگاهی دهد
پادشاهی ذوق معنی آمدست
گرچه راهت سوی عقبی آمدست
ترک لشکر کن درآنجا باش تو
دانهٔ در این زمین میپاش تو
هرچه کاری اندر آنجا بدروی
گرتوقول پیر اینجا بشنوی
نیست عمرت بیش یکسال دگر
چون برفتی بشنوی حال دگر
بعد از این اینجای منزلگاه تست
قبرگاه گور و خاک و راه تست
یک دو روز اینجا قراری پیش گیر
در سلامت رو صلاحی پیش گیر
چون بمیری تو رهت آنجا بود
بعد از آنت مسکن و ماوا بود
چون گذشت از قرب حالت یک هزار
بعد از آن آیی دگر برروی کار
در زمان دور عیسی پاک تو
بار دیگر زنده گردد خاک تو
از برای زیر خاکی راز خاک
زنده گرداند ترا دانای پاک
تو گواهی ده که او پیغمبرست
از دگر پیغمبران او مهترست
تو گواهی ده که عیسی بر حق است
هست روح اللّه وحی مطلقست
تو گواهی ده میان مردمان
کورسولست از خدای آسمان
تو گواهی ده که او روحست پاک
تو گواهی ده که نه آبست و خاک
تو گواهی ده که او از مریم است
همچو او در عرصه عالم کم است
هست او بر راستی ای مردمان
اوست از امر خدای جاودان
ترک دنیا گیر آنگه شاد باش
از همه رنج وغمان آزاد باش
این بگفت و گشت ناپیدا ز چشم
درگذشت از نزد من دور از دو چشم
لشکری کردم بسی از هر کنار
عزّ خود در ذل کردم اختیار
چارکس با من موافق آمدند
همچو من زین حال صادق آمدند
بعد از آن این گور اینجا ساختم
خویش را از خلق وا پرداختم
در بن این گور می برم بسر
عاقبت چون عمر من آمد بسر
زین جهان بیوفا بیرون شدم
خاک گشتم در میان خون شدم
دفن کردندم دراینجا زیر خاک
تا چه آید بعد از این از حی پاک
السّلام ای پیغمبر حق السّلام
السّلام ای روح حق شمع انام
چون رسیدی اول این خط را بخوان
اولین احوال این بیچاره دان
چونکه عیسی خواند این خط را رموز
گفت ای جبّار، ای گیتی فروز
سر بسوی آسمان برداشت او
دیدهها بر سوی حق بگماشت او
در سوی حضرت درآمد در دعا
تادعایش گشت درحالی روا
پس عصا در گور زد گفتا که قم
روح گردای خاک پس از جابجم
ناگه از امر خدای آسمان
پادشاه آشکارا و نهان
نور او بر جزو و کل تابنده کرد
او بقدرت خاک مرده زنده کرد
گور و خاک از یکدیگر چون باز شد
زنده گشت آن شخص و صاحب راز شد
کرد او بر روی رو ح اللّه سلام
گفت ای دانای جمله خاص و عام
ای زدم دم در دمیده خاک را
زنده کرده خاک روح پاک را
ای تمامت انبیا را دوست دار
کشتهٔ تو انبیا از کردگار
ای بتو زنده شده جان در تنم
ای بتو بینا دو چشم روشنم
جسم و جانم یافته باری دگر
دیده دل گشته، بی خوف و خطر
من ازین بار دگر جان یافتم
بار دیگر راز پنهان یافتم
زنده گردان مر مرا مقصود چیست
گفت بر گو تا ترا معبود کیست
گفت روح اللّه بر گو زین سخن
از رموز سرّ و اسرار کهن
تاترا آن پیر از اول چه گفت
گوش تو اول چه راز حق شنفت
پیر را زان حال دل آگه نبود
چونکه عیسی گفت راز آنگه شنود
بعد از آن رخ سوی جمع قوم کرد
گفت غفلت دل شما را نوم کرد
سرّ من بینید زود آگه شوید
گرچه گمراهید اندر ره شوید
هست روح اللّه و ما را سرورست
بر یقین کل که او پیغمبرست
هرکه کرد اقرار بروی این زمان
رسته گردد از بلای جاودان
هرکه این معنی نداند از یقین
حقتعالی را نداند از یقین
هر که ایمان آورد بر موی او
رسته گردد از بلا و گفت و گو
هرکه بشناسد ورا این جایگاه
راه روشن گرددش تا پیشگاه
قصّه خود جمله با ایشان بگفت
بعد از آن رخ را بخاک اندر نهفت
آن سگان گفتند کاینها راست نیست
هرچه افزونست آنجا کاست نیست
معجزی دیگر طلب خواهیم کرد
آنگهی رسم ادب خواهیم کرد
این یقینست و گمانی میبریم
پارهٔ از اولین آگه تریم
گفت عیسی چیست دیگر راز را
تا نمایم با شما آن باز را
جمله گفتند این زمان در پیش کوه
چشمهای آری برون تو با شکوه
تا میان کوه ساران آمدند
همچو ابری سیل باران آمدند
بود کوهی سرخ هم مانند خون
جمله گفتند آوری زینجا برون
پیش کوه آمد بامر کردگار
بشنو این سرّدگر را گوش دار
گفت ایشان را زمانی این سخن
وحشتی پیداست از راز کهن
گفت حق رازی دگر فرموده است
این سخن بر قولتان بیهوده است
چون شما معجز نه بینید این دگر
پس بگوئید آن و آنگاه این دگر
حق بلا خواهد فرستد بر شما
جبرئیل آمد بگفت این از خدا
گفت مصدر آن زمان کان روح پاک
مینماید زین پس ایشان را هلاک
قول تو حقست ایشان باطلند
هرچه میگوئی ز حق بس غافلند
گفت عیسی کین دگر خود راست شد
از خدا افزون در ایشان کاست شد
پس عصا در دست خود محکم بداشت
هر دوچشم خویشتن بر که گماشت
گفت عیسی کای خدای بحر و بر
ای زهر رازی ضعیفی با خبر
اول و آخر توئی تو ظاهری
بر همه اشیاء عالم قادری
وارهان جانم ازین مشت خسان
زانکه کار من رسید اینجا بجان
چشمهٔ زین کوه بیرون کن روان
ای خداوند زمین و آسمان
این بگفت و زد عصا بر سنگ کوه
کوه درارزش درآمد با شکوه
سنگ از صنع خدا برهم شکافت
بار دیگر چشمهٔ آنجا بیافت
چشمهٔ زان سنگ آمد بر برون
شد روان مانندهٔ عین شجون
بود آبی همچنان کاب حیات
هرکه خوردی یافتی از نو حیات
گوییا کز آب کوثر بود آن
از نبات و قند خوشتر بود آن
شربتی ز آنجایگه عیسی بخورد
چشم جان زان آب معنی تازه کرد
شکر حق کرد و برو مالید دست
پیش آن قوم آنگهی شادان نشست
جمله بنشستند اندر پیش کوه
کرد عیسی روی سوی آن گروه
گفت ای خلقان ز دل باری دگر
کاین چنین چشمه ز صنع دادگر
آمدست این آب از جوی بهشت
از برای معجزم اینجا بهشت
حق تعالی صنع را آورده است
دیدن چشم شما این کرده است
هست این آب از بهشت جاودان
بر مثال آب حیوان درجهان
یادگاری از نمودار منست
بر مثال حالتان این روشنست
صورت حال شما زان شد پدید
هر کسی این دید نتواند شنید
چشم صورت کوه دانید این زمان
آب زاینده ز معنی شد روان
هست عیسی بر مثل جان شما
یک دو روزی هست مهمان شما
این دعای من کنید از جان قبول
تا مرادخود بیابید از اصول
این زمان دانید من روح اللّهم
از خدا وز خویشتن من آگهم
مرده را کردم بدم من زنده را
زنده گردانید جان بی ماجرا
از درون ظلمت خود وارهید
سنّت ایزد میان جان نهید
از عذاب جاودان ایمن شوید
در بهشت جاودان ساکن شوید
هرکه او مر حق شود دل دوست را
مغز گردد از یقین دل پوست را
هرکه او قول خدا را بشنود
از عذاب آن جهان ایمن شود
چند گویم با شما از کردگار
چون بدانستید باید کرد، کار
آورید اقرار بر من از نخست
تا ازین پس کارتان آید درست
آورید اقرار اللّه هم یکیست
بر همه دانا و بینائی شکیست
آورید اقرار کو اسرارتان
حق بداند ز اشکارا ونهان
آورید اقرار کز یک نطفه خون
کرد پیدامر شما بی چه و چون
آورید اقرار من پیغمبرم
وز دگر پیغمبران من بهترم
آورید اقرار اندر گور و مرگ
ملک ومال و جسم و جان گویند ترک
آورید اقرار اندر صنع او
روز و شب باشید اندر جستجو
آورید اقرار بر روز پسین
بازگشت سوی او چه کفر و دین
هرچه کردید و کنید اندر جهان
آورند آن روز پیش دیدتان
هرچه کردید از نکویی و بدی
جمله بنمایند تان اندر خودی
هرچه کردید آنگهی آگه شوید
گر شما این قول عیسی بشنوید
آورید اقرار بر هستی او
نیست گردید و بود هستی بدو
هرکه نیکی کرد نیکی دید باز
خرم آنکو راه نیکی دید باز
جملگی گفتند اقرار آوریم
هرچه گوئی ما ز پیمان نگذریم
لیک ما را هست از تو یک سئوال
آن جواب ما بکو از حسب حال
گر جواب ما بگوئی یک بیک
آوریم اقرار ما بی هیچ شک
گر جواب ما بگوئی آگهی
آن زمان تو عیسی روح اللّهی
گفت عیسی آنگهی آن قوم را
چه سوالست اندرین قوم شما
بود دانشمند مردی زان میان
بس بزرگ و خرده بین و خرده دان
صاحب تفسیر و اسرار و قلم
در میان قوم گشته چون علم
سالها تحصیل حکمت کرده بود
نه چو ایشان راه حق گم کرده بود
بود نام او سبیحون باحیا
بود او مرقوم خود را پیشوا
راز عیسی او یقین دانسته بود
گفت عیسی را بجان ودل شنود
خلق گفتند آن زمان در گفت و گو
هرچه میگوید جواب آن بگو
پیش عیسی آمد و کردش سلام
کرد روح اللّه ز جای خود مقام
عزّت آن مرد آورد او بجای
نزد خود بنشاندش آنگه او زپای
پرسشی با یکدیگر کردند خوش
دید عیسی جسم و جانی ماه وش
بود مردی پر ز علم آراسته
از سر دنیا بکل برخاسته
دید مردی خوش سؤال و خوش جواب
ره رو روشن دل و حاضر جواب
گفت ای مرد خدای راز بین
جمله اسرار کلی باز بین
گر سؤالی داری از من باز گوی
آنچه میدانی ز من پرس و مجوی
کرد عیسی او سؤال اولین
گفت ای روح خدا و راه بین
باز ده ما را جوابی از خرد
تا خداوندجهان فرد احد
آسمان را از چه پیدا کرده است
از چه این صورت هویدا کرده است
آسمان از چیست این اشجار چیست
بود ناپیدا و این پیدا ز چیست
روشنم گردان و با من باز گوی
در معنی برفشان وراز گوی
گفت عیسی کین معانی گوش کن
جان خود از شوق آن مدهوش کن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون جهودان از قضا عیسی پاک
خواستندش تا کنند او را هلاک
هوش مصنوعی: وقتی که یهودیان به خاطر قضا و قدر الهی از عیسی خواستند که او را بکشند، در حقیقت می‌خواستند او را نابود کنند.
عزم کردند آن سگان نا بکار
تادرآویزند عیسی را ز دار
هوش مصنوعی: آن سگ‌ها تصمیم گرفتند که عیسی را از دار بگیرند و او را به زمین بیندازند.
لفظ عیسی یک دو تن زان مردمان
فهم کردند از میان آن سگان
هوش مصنوعی: برخی از انسان‌ها با درک خود، نام عیسی را می‌فهمند، اما بسیاری دیگر به مانند سگان، از این موضوع بی‌خبرند و نمی‌توانند معنا و مفهوم آن را درک کنند.
قول عیسی را بجان کردند قبول
زانکه عیسی بود با رای و اصول
هوش مصنوعی: آنان سخن عیسی را با دل و جان پذیرفتند، چرا که او با فکر و بنیان‌های محکم خود آمده بود.
گفته بد عیسی که من پیغمبرم
از شما کلی بیکسر بهترم
هوش مصنوعی: عیسی در سخنی بیان کرده است که من به عنوان پیامبر، از هر یک از شما که خالی از ویژگی‌های مثبت باشد، بهترم.
من رسولم از خدای کردگار
کردگار و صانع پنج و چهار
هوش مصنوعی: من پیام‌آور خدایی هستم که خالق و پرورش‌دهندهٔ جهان و همهٔ موجودات است.
در میان جمله من روح اللّهم
از کمال سرّ جانان آگهم
هوش مصنوعی: میان همه موجودات، من از روح پروردگار و کمال اسرار محبوب باخبرم.
همچو من پیغمبری دیگر نبود
سرّ روح اللّه ما را در ربود
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند من پیامبری دیگر نیست؛ راز روح‌الللّه ما را ربوده است.
صورت من جان شده جانان بدید
همچو من دیگر کسی هرگز ندید
هوش مصنوعی: صورت من جانم را به عشق معشوق داده است، همان‌طور که هیچ‌کس دیگری هرگز چنین حالتی را تجربه نکرده است.
در نهان،‌سرّ هویدا یافتم
هرچه پنهان بود پیدا یافتم
هوش مصنوعی: در دل شب، آنچه را که پنهان بود، جلوی چشمم ظاهر شد و رازهایی را که در خفا بودند، آشکار دیدم.
من نیم باطل، که پیدا برحقم
صورت و معنی و روح مطلقم
هوش مصنوعی: من هیچ نیستم و باطل، اما ظاهر و باطن و جان من به حقیقت و واقعیت وجود دارد.
جان من در قرب معنی راه یافت
اسم جان در جسم روح اللّه یافت
هوش مصنوعی: روح من در نزدیکی مفهوم به کمال رسید و نام جان در جسم به معنای روح خدا پیدا کرد.
نطفه بودم دررحم گویا شدم
در ره جانان بکل بینا شدم
هوش مصنوعی: در آغاز وجودم در رحم مادرم به صورت نطفه بودم، اما با گذشت زمان و تجربه در مسیر عشق و حقیقت، به طور کامل آگاه و بینا شدم.
با شما ناطق شدم اندر شکم
گفتم اسرار نهانی در عدم
هوش مصنوعی: من در خلوت و سکوت، با شما صحبت کردم و رازهای پنهان را در حالت عدم بیان نمودم.
همچنان شرکست درجان شما
تا چه آید بر تن و جان شما
هوش مصنوعی: هنوز شرک در وجود شما وجود دارد تا زمانی که بر روح و جسم شما تاثیر بگذارد.
بُد در اسرائیل صاحب دانشی
پاکبازی بود با خوش خوانشی
هوش مصنوعی: در سرزمین اسرائیل فردی بود که دانش و آگاهی‌اش بسیار پاک و خالص بود و به طرز دل‌نشینی می‌خواند.
چار صندوقی ز علمش یاد بود
از معانی جان او را داد بود
هوش مصنوعی: چار صندوقی از دانش او، نشانه‌ای از ذات جان او به شمار می‌رود.
سالها تحصیل علمی کرده بود
نه چو ایشان راه حق گم کرده بود
هوش مصنوعی: سال‌ها علم و دانش آموخته بود، اما نه مانند دیگران که راه حقی را گم کرده‌اند.
دایما آنجای خلوت داشتی
از بر آن قوم نفرت داشتی
هوش مصنوعی: تو همیشه در خلوت خودت بودی و از آن مردم دوری می‌کردی.
در سلوک خویشتن در راز بود
عاشق جانان خوش آواز بود
هوش مصنوعی: در مسیر خودسازی و در حرکت به سوی حقیقت، عشق به معشوقی که دارای صدای دلنواز است، پنهان است.
نام او بد مصدر صاحب سلوک
دوستدار او بدی شاه و ملوک
هوش مصنوعی: نام او منبع و سبب‌ساز سلوک و مسیر دوست‌داران است، همان‌طور که او سلطانی برای پادشاهان و بزرگان است.
زو بپرسیدند سرّ این سخن
تا مگر پیدا شود راز کهن
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که راز این کلام چیست، شاید که رازی قدیمی برملا شود.
گفت ما را در بر عیسی برید
هرچه گوید باز دیگر بشنوید
هوش مصنوعی: او گفت که ما را برای عیسی کنار بگذارید و هر چیزی که او بگوید دوباره بشنوید.
پیش عیسی آمد و کردش سلام
کرد روح اللّه او را احترام
هوش مصنوعی: وقتی پیش عیسی رفت، به او سلام کرد و روح‌الله او را مورد احترام قرار داد.
در زمان نزدیک عیسی خوش نشست
گشت خاموش و لبان خود به بست
هوش مصنوعی: در زمان نزدیک به ظهور عیسی، او به آرامی نشست و سکوت اختیار کرد و لبان خود را بست.
ناگهان عیسی درآمد در سخن
گفت اینجاگاه خاموشی مکن
هوش مصنوعی: ناگهان عیسی وارد شد و گفت که در این مکان سکوت کن.
تو نمیدانی که تا من کیستم
اندرین جا از برای چیستم
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که من در اینجا تا چه زمانی هستم و برای چه دلیلی در این مکان قرار گرفته‌ام.
گفت میدانم که تو پیغمبری
از همه خلق جهان تو بهتری
هوش مصنوعی: او می‌گوید که می‌داند تو پیامبری و از همه انسان‌ها در دنیا برتری.
از کمال سرّجانان آگهی
من یقین دانم که تو روح اللّهی
هوش مصنوعی: من به خوبی می‌دانم که از کمال والایی جانان آگاه هستی و یقین دارم که تو، روح‌الله هستی.
هرچه گوئی راست باشد بی خلاف
روح روحانی توئی تو بی گزاف
هوش مصنوعی: هر چیزی که بگویی درست است و بدون هیچ تناقضی، زیرا تو همواره روحی معنوی هستی و این سخنان بی‌دلیل و بی‌پایه نیستند.
دوست تر دارم ترا از جان خود
گر بود نزدیک من هر نیک و بد
هوش مصنوعی: من تو را بیشتر از جان خود دوست دارم، حتی اگر در کنار من باشی و خوبی‌ها و بدی‌هایت را ببینم.
بد کسی باشد که نشناسد ترا
این زمان هستی تو فخر انبیا
هوش مصنوعی: کسی که در این زمان تو را نشناسد، بدسرشت است، زیرا وجود تو برای پیامبران بزرگ افتخارآمیز است.
مرده را از خاک تو زنده کنی
ز آفتاب هر دو عالم روشنی
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی مرده‌ای را از خاک زنده کنی، از تابش خورشید هر دو جهان می‌توانی روشنی بگیری.
ساکن درگاه روح اللّه شدی
از خدا دانی بکل آگه شدی
هوش مصنوعی: تو به درگاه روح‌الله نشسته‌ای و از خدا به‌طور کامل آگاه شده‌ای.
گفت عیسی کای مرید راستی
این سخن خوب و لطیف آراستی
هوش مصنوعی: عیسی به پیرو خود گفت که این سخن، زیبا و دلنشین است.
نیک گفتی از میان تو مهتری
در کمال عقل از اینها بهتری
هوش مصنوعی: تو به درستی گفتی، از میان همه، کسی که دارای عقل کامل است، از همه آن‌ها برتر است.
درنگر تا این خسان از بهر من
چه همی جویند ازدل قهر من
هوش مصنوعی: نگاه کن که این افراد پست چه تلاش‌هایی برای من می‌کنند و از دل خشم من چه می‌جویند.
تا چرا بر دین من مینگروند
این سخنهای خدائی نشنوند
هوش مصنوعی: چرا به دین من توجه نمی‌کنند؟ گویا این حرف‌های الهی را نمی‌شنوند.
قول حق از من ندارندی قبول
تو چه گوئی اندرین صاحب وصول
هوش مصنوعی: قول حقی که من از تو گرفته‌ام را قبول نکرده‌اند، حالا تو چه می‌گویی درباره کسی که به مقصد رسیده است؟
هرچه حق با من بگفت اندر نهان
بازگفتم از احادیث و بیان
هوش مصنوعی: هرچه را که حقیقت به من گفت، در دل به یاد آوردم و از روایات و توضیحات بیان کردم.
قول حق از گفت من رد میکنند
هر چه کردند با تن خود میکنند
هوش مصنوعی: حق را از زبان من رد می‌کنند، اما هر کار که انجام می‌دهند، با بدن خودشان انجام می‌دهند.
هرچه در انجیل آمد از خدا
سرّ اسرارست و گفتار خدای
هوش مصنوعی: هر چیزی که در انجیل بیان شده، رازهای عمیق و سخنان خداوند است.
هرکه او اسرار جانان گوش کرد
جامی از جام هویدا نوش کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که به رازهای معشوق گوش فرا دهد، از نوشیدن جامی از زیبایی و حقیقت لذت می‌برد.
هرکه او اسرار یزدان خوار داشت
گفت عیسی را بجان انکار داشت
هوش مصنوعی: هر کسی که رازهای خداوند را نادیده گرفت و به حقیقت ایمان نداشت، در مورد عیسی هم تردید و انکار داشت.
جان ایشان از خدا نه آگه است
میندانند و بلاشان در ره است
هوش مصنوعی: روح آن‌ها از وجود خدا آگاه است، اما نمی‌دانند که مشکلات و سختی‌ها در مسیرشان قرار دارد.
قصد کشتن میکنندم این خسان
بی خبر از کردگار آسمان
هوش مصنوعی: این افراد نادان قصد دارند به من آسیب برسانند، اما از قدرت خداوند در آسمان بی‌خبرند.
هان بگو تاتوبهٔ از جان کنند
هرچه کردند اندر آن تاوان کنند
هوش مصنوعی: بگو تا اینکه از جان خود توبه کنند و هرچه در گذشته انجام داده‌اند، بابت آن هزینه‌اش را بپردازند.
تا بلا زیشان بگرداند بکل
ورنه افتند این مکان در عین ذل
هوش مصنوعی: اگر بلا و مشکل از ایشان دور نشود، در غیر این صورت، این مکان به ذلت و خاری دچار خواهد شد.
مرد رفت و این سخنها باز گفت
هرچه عیسی گفته بد او باز گفت
هوش مصنوعی: مرد رفت و دوباره همان حرف‌ها را تکرار کرد که عیسی گفته بود.
آن سگان گفتند ما این نشنویم
ما بدین و رای عیسی نگرویم
هوش مصنوعی: سگ‌ها می‌گویند ما به این حرف‌ها توجهی نداریم و به عقاید دیگری درباره عیسی پایبند نیستیم.
هرچه میگوید زخود میگوید او
اعتبار خویشتن میجوید او
هوش مصنوعی: هر آنچه او بیان می‌کند، از درون خود می‌گوید و در واقع در جستجوی ارزش و اعتبار وجود خود است.
گر چنانست این که او پیغمبرست
در میان ما کنون او رهبرست
هوش مصنوعی: اگر واقعاً او پیامبر است، پس در میان ما برای راهنمایی و رهبری ما باید وجود داشته باشد.
معجزی از وی تمنّا میکنیم
این سؤالست و نه غوغا میکنیم
هوش مصنوعی: ما از او معجزه‌ای می‌طلبیم، این فقط یک سوال است و نه شلوغی و سر و صدا.
گر مراد ما بر آرد این زمان
قول او باور کنیم از جان جان
هوش مصنوعی: اگر در این زمان، قول او خواسته‌مان را برآورده کند، از عمق جان به او ایمان خواهیم آورد.
هست اندر شهر ما گوری کهن
نه سرش پیداست آن گور و نه بن
هوش مصنوعی: در شهر ما گوری قدیمی وجود دارد که نه قسمت بالای آن مشخص است و نه قسمت زیرینش.
هست آن گوری کنون چون بیضهٔ
در میان گور دیگر رخنهٔ
هوش مصنوعی: در اینجا به وجود گلویی اشاره می‌شود که در وسط یک قبر دیگر قرار دارد و به نوعی تشبیه به شکل بیضی دارد. به بیان دیگر، در میان قبرها، یک گور خاص وجود دارد که با دیگر قبرها متفاوت است.
کس نمیداند که این گور که است
لیک گوری سهمناک و بس مهست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند که این گور متعلق به چه کسی است، اما این گور بسیار ترسناک و پرخطر است.
کس نمیداند که این گور که بود
پیشتر زین شهر ما، این گور بود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند که این قبر که اکنون در این شهر ماست، قبل از این چه کسی بوده است.
گر بمعجز مر ورا زنده کنی
تو شوی شاه وهمه بنده کنی
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی او را با معجزه زنده کنی، تو مانند یک شاه خواهی شد و همه به خدمت تو درخواهند آمد.
گر بمعجز تو ورا پرسی سخن
او بگوید با تو ز اسرار کهن
هوش مصنوعی: اگر از او درباره معجزه‌ات سوال کنی، او می‌تواند با تو از اسرار قدیمی صحبت کند.
اندر آییم آن زمان در دین تو
بس نباشیم آن زمان در کین تو
هوش مصنوعی: وقتی که در دین تو وارد شویم، به قدری قوی خواهیم بود که در کینه تو جایی نخواهیم داشت.
هرچه فرمائی بجان فرمان کنیم
هرچه گوئی تو دگر ما آن کنیم
هوش مصنوعی: هرچه که بگویی، با جان و دل انجام می‌دهیم و هر دستوری که بدهی، ما همان را عمل خواهیم کرد.
راست گردد این زمان پیغمبری
از دگر پیغمبران تو سروری
هوش مصنوعی: در این زمان، پیامبری جدید به ظهور می‌رسد که از دیگر پیامبران برتری دارد.
گفت بنمائید آنجا گه مرا
زین سخن چون کرده شد آگه مرا
هوش مصنوعی: بفرمایید آنجا را که به من نشان دهید، چون از این سخن آگاه شدم.
آن زمان رفتند تانزدیک گور
آن گروهی مردمان با شر و شور
هوش مصنوعی: در آن زمان، گروهی از مردم با هیجان و شوری به سمت نزدیک گور رفتند.
دید عیسی سهمگین گوری عظیم
نزد آن استاد عیسی سلیم
هوش مصنوعی: عیسی به صورت ترسناکی به گور بزرگی نگریست که در کنار استادش سلیم قرار داشت.
منظر آن گور از سنگ رخام
روشن واسفید چون روی حسام
هوش مصنوعی: نمای آن قبر با سنگ مرمر روشن و سفید، مانند چهره حسام زیبا و دیدنی است.
نقشهای خط عبری اندران
دید عیسی بس عجایب آن زمان
هوش مصنوعی: در آن زمان، عیسی دید که نقش‌های خط عبری پر از شگفتی‌ها و شگفت انگیزی‌هاست.
پیش آنجا رفت و آن خط را بخواند
وی عجب عیسی از آن گریان بماند
هوش مصنوعی: به آنجا رفت و آن نوشته را خواند، عجب که عیسی از آن ماجرا به شدت متأثر و گریان ماند.
بود بنوشته که ای عیسی پاک
چون رسی ما را دمی در روی خاک
هوش مصنوعی: ای عیسی پاک، وقتی به ما می‌رسی، لحظه‌ای در این زمین به ما نظر کن.
این نوشته بد که ای عیسی بخوان
راز ما را زین نوشته باز دان
هوش مصنوعی: این نوشته را بخوان، ای عیسی، تا از رازی که در دل داریم، آگاه شوی.
تاترا معلوم گردد حال من
بازدانی سر بسر احوال من
هوش مصنوعی: حالت مرا بگو، که از سر تا پا حال و روز من روشن شود.
تاترامعلوم گردد این زمان
باز دانی حال من ای راز دان
هوش مصنوعی: این زمان می‌توانی حال مرا بفهمی، ای دانای رازها.
من بدم شاهی ز دور آفرین
راه جو و راه دان و راه بین
هوش مصنوعی: من در وجود خود، شایسته‌ی پادشاهی نمی‌دانم، اما با تلاش و جستجوی دانش و بینش، به دنبال یافتن راه‌های نوین و آگاهی هستم.
شصت پیغمبر بد اندر دور من
نام من افتون شاه انجمن
هوش مصنوعی: شصت پیامبر در اطراف من حضور دارند و همه به نام من اشاره می‌کنند و من را شاه گروه می‌دانند.
روی عالم بود در فرمان من
هرچه بد اندر جهان، بد آن من
هوش مصنوعی: تمام چیزهایی که در جهان وجود دارد، تحت کنترل من هستند و هر آنچه که بد است، از آن من است.
ششصد و چل پادشه از هر دیار
بود در فرمان من، من شهریار
هوش مصنوعی: ششصد و چهل پادشاه از هر سرزمینی در زیر فرمان من هستند، من پادشاه هستم.
من وطن در ملک یونان داشتم
لشکر و گنج فراوان داشتم
هوش مصنوعی: در سرزمینی مانند یونان، من دارای سرزمین و ثروت و نیروی نظامی زیادی بودم.
همچو من شاهی نبد با فرو هوش
پادشاهانم شده حلقه بگوش
هوش مصنوعی: کس دیگری مانند من، که در فهم و شعور به پای شاهان برسد، وجود ندارد و اکنون پادشاهان، به من به عنوان کسی که واسطۀ قدرت و حکومت است، احترام می‌گذارند.
در بسیط کشور شادی و کام
بودهام اندر دو گیتی نیکنام
هوش مصنوعی: در سرزمین وسیع، همواره خوشی و لذت را تجربه کرده‌ام و در دو جهان، به نام نیک شناخته شده‌ام.
سی و شش قصر معظّم داشتم
سلطنت را برتر از جم داشتم
هوش مصنوعی: من سی و شش کاخ بزرگ داشتم و سلطنتی داشتم که از سلطنت جم نیز برتر بود.
نزد من بودند حکیمان جهان
جمله با گفتار وحکمت،‌خوش بیان
هوش مصنوعی: حکیمان بزرگ دنیا در نزد من بودند و با سخنان زیبا و حکمت‌های عمیق خود صحبت می‌کردند.
صد غلامم دایما همره بدند
جملگی از وقت من آگه بدند
هوش مصنوعی: من صد برده دارم که همیشه در کنار من هستند و همه آن‌ها از وضعیت و حال من باخبرند.
هر زمانی من مکانی داشتم
عیش دنیا را خوشی بگذاشتم
هوش مصنوعی: در هر دوره‌ای از زندگی‌ام، جایی برای خود داشتم و از شادی‌ها و لذت‌های دنیا بهره‌مند شدم.
سالها در دور گردون دم زدم
داد خود از چرخ گردون بستدم
هوش مصنوعی: سال‌ها در زندگی و گردش زمان، در تلاش و فریاد زدن خود را از این چرخش روزگار نجات دادم.
مر مرا بد ماه رویان بیشمار
شاد میبودم در آن ملک و دیار
هوش مصنوعی: من در آن سرزمین و در کنار آن زنان زیبا بسیار شاد بودم.
با حکیمان راز و صحبت داشتم
هرکه آمد پیش عزّت داشتم
هوش مصنوعی: من با دانشمندان گفتگو و رازهایی را درمیان گذاشتم و به هر کسی که نزد من آمد، احترام و اعتباری ویژه نشان دادم.
هیچکس در دور من کشته نشد
خاک در خون هیچ آغشته نشد
هوش مصنوعی: هیچ کس در اطراف من دچار مرگ نشد و زمین نیز به خون کسی آلوده نگردید.
هیچکس در دور من خود غم ندید
همچو من شاهی دگر عالم ندید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در دور و بر من غم را احساس نکرد، مانند من که هیچ پادشاه دیگری در جهان از این درد رنج نبرده است.
هیچکس در پیش چون من شه گله
مینکردی از کسی درولوله
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند من در برابر این شه (سلطان) از کسی شکایت نمی‌کرد و ناله نمی‌کرد.
نعمت دنیا نماند با کسان
عمرو شاهی هم نماند جاودان
هوش مصنوعی: خوشی‌ها و نعمت‌های دنیا برای همیشه ماندنی نیستند و حتی مقام‌های بزرگ و سلطنت‌ها نیز دوام ندارند.
بشنو این احوال تا آگه شوی
این رموز بس عجایب بشنوی
هوش مصنوعی: این وضعیت را بشنو تا به آگاهی برسی و این اسرار شگفت‌انگیز را فرا بگیری.
یک برادر زادیی بُد مرمرا
دوستر بودی ز جان ودل مرا
هوش مصنوعی: من یک برادر زاده داشتم که به من خیلی نزدیک‌تر و عزیزتر از جان و دل‌ام بود.
نو خطی با عارضی مانند ماه
نزد من بودی ورا بس عزّ و جاه
هوش مصنوعی: تو با چهره‌ای زیبا و جذاب، همچون ماه به نزد من آمدی و برایم حامل عظمت و مقام بالایی بودی.
هرچه آن من بد آن وی بدی
مشکل من زو همه آسان شدی
هوش مصنوعی: هرچه من دچار ناراحتی و مشکل هستم، او نیز به همان اندازه دچار دردسر است. اما مشکل من با او به راحتی حل شده است.
لشکر و گنجم همه در دست او
بود زان من ولی پیوست او
هوش مصنوعی: لشکر و ثروت همگی در اختیار او بود، اما من همیشه به او وابسته بودم.
حکم ازان او بدی بر حکم من
هرچه کردی بودی اندر حکم من
هوش مصنوعی: هرچه تو در مورد من تصمیم گرفتی و حکمی صادر کردی، در واقع از آن حکم تو بوده و در حقیقت من نیز همان‌گونه که تو خواسته‌ای عمل کرده‌ام.
گاه رزم و کین چو دستان بوداو
هر دم از نوعی بدستان بود او
هوش مصنوعی: گاهی گوشه‌ای از جنگ و دشمنی را تجربه می‌کند و هر لحظه در حال کسب تجربه‌ها و یادگیری‌های جدید است.
هر دیاری را که بد دشمن مرا
پشت لشکر بود و جان و تن مرا
هوش مصنوعی: هر سرزمینی که دشمن من در آن حضور دارد، پشت سپاهش است و جان و تن من تحت تأثیر او قرار دارد.
پیش من بودی چه در روز و چه شب
مرد حکمت بود بارای و ادب
هوش مصنوعی: تو در کنار من بودی، چه در روز و چه در شب، و مردی عاقل و متین با آداب و رسوم بودی.
در همه وقتی ورا کردم امین
مثل او دیگرنبود اندر زمین
هوش مصنوعی: هر زمان که به او اعتماد کردم، کسی مانند او در زمین وجود نداشت.
اول کار او چو از مادر بزاد
بابش از دنیا برفت آن پر ز داد
هوش مصنوعی: زمانی که او به دنیا آمد، پدرش از دنیا رفته بود و او در آغاز زندگی‌اش با بی‌عدالتی و سختی مواجه شد.
باب او مردی بزرگ و کامکار
همچو من بود او شه و هم شهریار
هوش مصنوعی: باب، مردی بزرگ و موفق بود که مانند من، شهرت و مقام داشت.
ترک شاهی کرده بد با عزّ و ناز
از برای کردگار بی نیاز
هوش مصنوعی: او دارای مقام و عظمت و فخر را ترک کرده است و این کار را برای خداوندی انجام می‌دهد که هیچ نیازی به چیزی ندارد.
خلوت از بهر خدا او کرده بود
روز و شب آنجایگه خو کرده بود
هوش مصنوعی: او به خاطر خدا در تنهایی خود را مشغول کرده بود و در آن مکان به طور مداوم سرگرم شده بود.
شب همه شب بود بیدار جهان
از خدا غافل نبودی یک زمان
هوش مصنوعی: در تمام شب‌ها بیدار بودم و هرگز در کنار خواب و غفلت از خدا غافل نبودم، حتی برای یک لحظه.
اربعین آنجا بخلوت داشتی
هیچکس نزدیک خود نگذاشتی
هوش مصنوعی: در روز اربعین، تو در یک مکان تنها بودی و هیچ‌کس را در کنار خود راه نداد‌ه بودی.
جمله شب در نماز ایستاده بود
نه چو من دربند باغ و باده بود
هوش مصنوعی: تمام شب در حال عبادت و نماز به سر می‌برد، نه همچون من که گرفتار وسوسه‌های دنیا و خوشی‌های زندگی هستم.
هر حکیمی را که بودی در جهان
پیش او رفتی و پرسیدی نهان
هوش مصنوعی: هر حکیمی که در این دنیا بود، به پیش او رفتی و از او دانسته‌های خود را پرسیدی.
کین چه فقرست و چه ترکست این بگو
ترک شاهی کردهٔ ای نیک خو
هوش مصنوعی: این چه فقر و ناامیدی است؟ به این نکته توجه کن که ترک کردن مقام شاهی، کار نیکوکارانه‌ای است.
جملهٔ ملک و دیارت آن تست
کرده آن را ترک آنهم زان تست
هوش مصنوعی: تمام موجودات و سرزمین تو تحت تاثیر وجود تو قرار دارند، و حتی ترک آنجا نیز به خاطر توست.
خیز و بیرون آی و دیگر این مکن
از حکیمان پندگیر این یک سخن
هوش مصنوعی: بلند شو و بیرون بیا، دیگر این کار را نکن. از حکیمان نصیحت بگیر، این یک نکته مهم است.
حکمت مطلق، نه بیند رنج و غم
حکمت جانی برونست از عدم
هوش مصنوعی: حکمت کامل و حقیقی، هیچ گاه رنج و غم را نمی‌بیند، زیرا این حکمت از نبود و عدم خارج شده و به وجود آمده است.
چند سوزی اندرین جای دژم
اوفتاده در غم و رنج و الم
هوش مصنوعی: در این مکان، چقدر درد و اندوه وجود دارد و شخصی در ناراحتی و رنج به سر می‌برد.
اندرین خلوت بگو احوال چیست
عاقبت اسرار گو این حال چیست
هوش مصنوعی: در این تنهایی بگو حال و احوال چه طور است، به من بگو سرانجام این رازها چه حالتی دارند.
کشف چه کردی بگو اندر دلت
چه گشاده گشت راز مشکلت
هوش مصنوعی: بگو چه چیزهایی را کشف کرده‌ای و در دل تو چه رازهایی آشکار شده است که بر مشکلاتت غلبه کرده‌ای.
این سخن با من بگو از بهر حق
کین شبت آخر چه باشد برسبق
هوش مصنوعی: این جمله را می‌توان اینگونه توضیح داد که: از من بخواه که درباره حق و حقیقت صحبت کنم، زیرا می‌خواهم بدانم سرانجام شب آخر چه خواهد بود.
گفت ایشان را که عمری در غمم
اندرین خلوت ز بهر ماتمم
هوش مصنوعی: به آن‌ها گفتم که سال‌هاست در تنهایی برای غصه‌های خودم و به خاطر اندوهی که دارم، زندگی کرده‌ام.
آنچه من دانم حکیمان جهان
کی بدانند این زحکمت شد عیان
هوش مصنوعی: آنچه من می‌دانم، دانشمندان و حکیمان دنیا چه زمانی به آن پی خواهند برد؟ این نکته از حکمت به وضوح مشخص شده است.
راز من کی خودبداند هر حکیم
راز ما میداند اللّه رحیم
هوش مصنوعی: هیچ حکیمی به رازی که در دل من نهفته است، آگاه نیست، تنها خداوند مهربان از آن خبر دارد.
آنچه من دانم درین خلوت سرای
حق مرا این جایگه شد رهنمای
هوش مصنوعی: آنچه من در این مکان خاص و خصوصی از حقیقت می‌دانم، برای من به عنوان راهنما و هدایت‌کننده عمل کرده است.
ای حکیمان گوش دارید این سخن
کین عجب رمزیست ز اسرار کهن
هوش مصنوعی: این شعر به سخنانی از حکیمان اشاره دارد و از آن‌ها می‌خواهد که به این نکات دقت کنند. نویسنده تأکید می‌کند که این سخن، پیامدی عمیق و پیچیده را از اسرار قدیمی در خود دارد که شاید برای بسیاری غیرمعمول یا شگفت‌انگیز به نظر برسد.
ای حکیمان از دلم آگه شوید
جمله بر گفتار رازم بگروید
هوش مصنوعی: ای خردمندان، از احوال قلبم باخبر شوید و تمام اسرار درونم را برایتان بگویم.
این برادر کاندرین عالم مراست
نور هر دو دیده وجانم مراست
هوش مصنوعی: این برادری که در این جهان وجود دارد، همچون نوری است برای چشمانم و جانم.
این برادر صاحب عالم شدست
فارغ از اسرار ما هر دم شدست
هوش مصنوعی: این برادر به مقام و معرفتی دست یافته است و به آنچه ما از آن آگاه نیستیم، بی‌اعتنا شده است.
این برادر کشتهٔ عشق منست
نزد من اسرار اعیان روشنست
هوش مصنوعی: این شخص که به وسیلهٔ عشق من کشته شده، برادر من است و نزد من، حقایق اصلی و عمیق روشن و واضح هستند.
خلوت اینجا بهر این میداشتم
خویشتن را در یقین میداشتم
هوش مصنوعی: من در این تنهایی، فقط برای خودم جایی داشتم و در آن احساس اطمینان و آرامش می‌کردم.
اندرین دولت بدیدم آفتاب
یک شبی بیدار بودم من بخواب
هوش مصنوعی: در این دوران خوشبختی، یک شب شاهد تابش آفتابی بودم، در حالی که من بیدار بودم و خوابم نمی‌برد.
ماهروئی آمد از دیوار و در
گفت با من رازهای بی شمر
هوش مصنوعی: یک چهره زیبا از پشت دیوار و در به من گفت رازهایی که شمارش‌ پذیر نیستند.
قصّه و احوال من یکسر بگفت
گوش من این سرّپر معنی شنفت
هوش مصنوعی: داستان و حال من را به طور کامل نقل کرد، گوش من این راز عمیق را درک کرد.
گفت با من راز از فرزند من
از برادر قصّهٔ و پیوند من
هوش مصنوعی: او گفت که رازی از فرزندش و داستان و پیوندش با برادرش برای من نقل می‌کند.
گفت با من آنچه احوال منست
سینه پر از دانش و قال منست
هوش مصنوعی: او به من گفت که حال من چگونه است؛ دل من پر از علم و سخنانی است که به زبان می‌آورم.
حکم کرده مر خداوند جهان
کو بهر رازی که بودی غیب دان
هوش مصنوعی: خداوند جهان تصمیم گرفته است که برای هر رازی که به صورت پنهان وجود دارد، حکم و قانونی مشخص کند.
لیک هر چیزی که خواهد آن بدن
آن هم از حکم ازل خواهد شدن
هوش مصنوعی: اما هر چیز که آن بدن بخواهد، آن نیز از قوانین ازلی خواهد بود.
ای حکیمان ترک کردم جمله را
چون مرا گفتند اسرار خدا
هوش مصنوعی: ای حکیمان، من همه چیز را ترک کردم زیرا وقتی مرا از رازهای خدا آگاه کردند، متوجه شدم که چه چیزهایی در این دنیا اهمیت ندارند.
یک دو روزی کاندرین روی جهان
باشم از حکم خدای آسمان
هوش مصنوعی: برای چند روزی در این دنیا حضور دارم، بر اساس خواست و ارادهٔ خداوند آسمانی.
در سوی خیل و حشم خواهم شدن
پیش فرزندان وزن خواهم شدن
هوش مصنوعی: می‌خواهم به جمع کثیری از مردم بپیوندم و به عنوان پدر و بزرگتر در کنار فرزندان خودم قرار بگیرم.
گفت با من راز حق آن ماه روی
لیک آخر گفت پیش شه بگوی
هوش مصنوعی: شخصی با من درباره رازهای عمیق و معنوی صحبت کرد، اما در نهایت از من خواست که این رازها را در حضور پادشاه مطرح نکنم.
چون خبر داد او مرا برخاستم
شهر را از بهر او آراستم
هوش مصنوعی: وقتی او به من خبر داد، من برخاستم و شهر را به خاطر او تزیین کردم.
بود یک سال تمام اندر حرم
بود اندر شهر شادی دمبدم
هوش مصنوعی: یک سال کامل در حرم بود و در شهر، روز به روز شادی می‌کرد.
یک زنی بُد مر برادر را نکوی
بر صفت مانندهٔ مه خو بروی
هوش مصنوعی: زنی وجود داشت که برادرش را به خاطر زیبایی و صفاتی که داشت، به ماه تشبیه می‌کرد.
راز دانی صاحب رمز و اصول
در میان قوم مانده او قبول
هوش مصنوعی: راز و رموزی که دانای اصلی می‌داند، در میان مردم باقی مانده و مورد تأیید او است.
هرکه از وی حاجتی میخواستی
حق تعالی کار او آراستی
هوش مصنوعی: هر کس که از او چیزی بخواهد، خداوند کار او را سامان می‌دهد.
چشم عالم همچو آن زن پارسا
هم ندید و هم نه بیند سالها
هوش مصنوعی: چشم عالم مانند آن زن پارسا چیزی را نه تنها ندید، بلکه سال‌ها هم نمی‌تواند ببیند.
گشت آبستن بحکم کردگار
بشنو این سرّ خدای کامکار
هوش مصنوعی: آب در حال آماده شدن برای زایش است، به فرمان خداوند. به این راز خداوند قدرتمند گوش فرادهید.
چون گذشت او را شبی از سر گذشت
مهر و ماه او همه غم در نوشت
هوش مصنوعی: زمانی که او از کنارم گذشت، شب سپری شد و همه مهر و ماهش را در دل غم جا دادم.
زاد فرزندی چو ماه آسمان
کس چه میداند از اسرار نهان
هوش مصنوعی: هرگز کسی از رازهای پنهان فرزندانی که به زیبایی و شکوه ماه هستند، آگاه نیست.
ماهروئی سرو قدی نازنین
کرد پیدا صانع از ماء معین
هوش مصنوعی: یک دختر زیبا مانند ماه و با قدی باریک و دلربا پیدا شده است، انگار که سازنده‌اش از آب گوارا و خالص او را خلق کرده است.
بعد یک ماهش پدر اندر گذشت
مادر از دنبال او هم در گذشت
هوش مصنوعی: مدت کوتاهی بعد از آنکه پدر درگذشت، مادر هم به دنبال او از دنیا رفت.
این پسر نه ماهه شد از حکم حق
بر سر او بود ما را این سبق
هوش مصنوعی: این پسر به فرمان خدا به دنیا آمد و ما از این واقعه درس عبرتی گرفتیم.
گشت شش ساله ز حکم کردگار
کو خداوندیست مان پروردگار
هوش مصنوعی: شش سال تحت فرمان پروردگار گذرانده‌ایم، او خداوندی است که ما را تربیت کرده است.
بعد از آن کردم ورا اندر کتاب
بود سالش عین ایام شباب
هوش مصنوعی: بعد از آن، در کتاب دیدم که سال او همانند روزهای جوانی‌اش است.
سعی من کردم مر اورا بی حساب
تا برون آید بدیوان از کتاب
هوش مصنوعی: من تمام تلاشم را کرده‌ام تا او را به گونه‌ای از مشکلات آزاد کنم که بی‌حساب و کتاب به دنیای جدیدی قدم بگذارد.
رای ملک و پادشاهی خواست کرد
هرچه بودش رای از من راست کرد
هوش مصنوعی: پادشاه در مورد حکمرانی و اداره کشور تصمیم گرفت و هر چه که نیاز بود، با مشورت من به درستی انجام داد.
هرچه بُد از وی نکردم من دریغ
تا که شد او صاحب کوپال و تیغ
هوش مصنوعی: من هیچ تلاشی نکردم تا او را به دست نیاورم و افسوس خوردم، اما حالا که او به مقام و منصب رسیده و قدرتمند شده، از من دور شده است.
هر دمش کاری دگر در پیش بود
هر دم او را سلطنتها بیش بود
هوش مصنوعی: هر لحظه او به دنبال کار جدیدی است و هر لحظه سلطنت‌ها و قدرت‌هایش بیشتر می‌شود.
هر دم از نوعی دگر آمد برون
بود پیش لشکر من ذوفنون
هوش مصنوعی: هر لحظه موجودی تازه و جدید به وجود می‌آید و در مقابل ارتش من قهرمانانی با مهارت‌های مختلف حضور دارند.
لعبها و پیشهها دانسته کرد
هرچه او میکرد بس دانسته کرد
هوش مصنوعی: او هر چه انجام می‌داد با دقت و زیرکی انجام می‌داد و همه کارهایش را به خوبی و آگاهی انجام می‌کرد.
جان من از شوق او بد شاد کام
زانکه دنیا داشتم بس شاد کام
هوش مصنوعی: دلم از شادی عشق او پر است، اما به خاطر اینکه در دنیا زندگی خوبی داشتم، هنوز هم شادکامی را احساس می‌کنم.
جان من از شوق او میسوختی
هر دم از شادی رخم افروختی
هوش مصنوعی: عشق او چنان در من شعله‌ور بود که هر لحظه دل من می‌سوخت و شادی‌ام به حدی بود که چهره‌ام روشن و سرزنده می‌شد.
پهلوانی گشت همچون پور زال
بود اندر پهلوانی بی مثال
هوش مصنوعی: پهلوانی مانند پسر زال شد که در عرصه پهلوانی بی‌نظیر بود.
من ازو در امن و او در خون من
کس چه میداند که چونست این سخن
هوش مصنوعی: من در آرامش هستم و او در خون و مرگ به سر می‌برد. هیچ‌کس نمی‌داند که این وضعیت چگونه پیش آمده است.
کس نبود اندر همه روی زمین
همچو او صاحب قران و آفرین
هوش مصنوعی: هیچ‌کس بر روی زمین نیست که مانند او، صاحب قرآن و دارای آفرینش باشد.
ملک من زو گشت یکسر پرخروش
دیک ملک من بدی از وی بجوش
هوش مصنوعی: سرزمین من به کلی پر از جنب و جوش شد، زیرا فرمانروایی من از او به وجود آمده است.
ملک من زو گشت بس آراسته
گرچه بودم نعمت و هم خواسته
هوش مصنوعی: پادشاه من بسیار زیبا و با شکوه شده است، هرچند که من خود نعمت و آرزوهای زیادی داشتم.
گرچه ما را این جهان پر کام بود
زو مرا پیوسته ننگ و نام بود
هوش مصنوعی: هرچند که ما از این جهان به نعمت‌های زیادی دست یافته‌ایم، اما همیشه برای من شرم و رسوایی وجود دارد.
من چه دانستم که اویم دشمنست
در پی قصد من و خون منست
هوش مصنوعی: من چه می‌دانستم که او دشمن من است و به دنبال هدف من و خون من می‌باشد.
بد وزیری مر مرا مردی بزرگ
در همه کاری ابا هوش و سترگ
هوش مصنوعی: یک مشاور خوب برای من مردی بزرگ است که در تمام کارها با هوش و شخصیت برجسته‌اش به من کمک می‌کند.
در همه فن خرده دان و خرده گیر
بود حاکم گرچه او بودی وزیر
هوش مصنوعی: در همه زمینه‌ها اندکی اطلاعات دارد و نکته‌سنج است، هرچند که خود او وزیر بوده است.
حکمت و طب داشت بی حدّ و قیاس
در بزرگی بود او مردم شناس
هوش مصنوعی: او در دانش حکمت و پزشکی بسیار توانا و بی‌نظیر بود و از آن بالاتر، فردی آگاه به خصوصیات و رفتارهای انسان‌ها بود.
با حکیمان دائما بودی مقیم
زیرک و دانا و خوش قول و حکیم
هوش مصنوعی: تو همیشه با انسان‌های دانا و حکیم زندگی کرده‌ای، افرادی که زیرک، باهوش و خوش قول هستند.
بس کتبها را که او برخوانده بود
رمزها از خویشتن بر رانده بود
هوش مصنوعی: او به اندازه‌ای کتاب خوانده بود که رموز و اسرار آنها را از درون خود دور کرده بود.
بس کتب از خویش کردی پایدار
در علوم او بدی عالم نظار
هوش مصنوعی: کتاب‌های زیادی را به دقت مطالعه کردی و در علم خود همچون یک دانشمند پرورده شدی.
ملک من زو بود با رای نظام
در همه کاری بدی با فرّ و کام
هوش مصنوعی: ملک من به سبب مشورت و تدبیر خوب در هر کار، با شجاعت و نیکی عمل می‌کند.
این برادر زاد من اندر حرم
دایما بودی نشسته در برم
هوش مصنوعی: این پسرعمویم همیشه در کنار من در حرم نشسته بود.
مرمرا یک زن بدی چون آفتاب
قد او چون سرو، رو چون ماهتاب
هوش مصنوعی: یک زن بدجنس مرا در دلبری مانند آفتاب می‌تابد، قدش مانند سرو و رویش چون ماهتاب است.
مشک موئی، مشک بوئی، مهوشی
روح افزائی، لطیفی، دلکشی
هوش مصنوعی: عطر و بوی خوشی مانند مشک، زیبایی و جذابیتی دلنشین دارد که روح را شاداب می‌کند و لطافت و دلکشی خاصی را به همراه می‌آورد.
پارسائی مثل اودیگر نزاد
تا که بنیاد جهان ایزد نهاد
هوش مصنوعی: تقدس و پاکی مانند دیگران نیست، چرا که خالق جهان، این بنیان را نهاده است.
همسر و هم زاد من بودی مدام
کار و بارمن ازو با احترام
هوش مصنوعی: تو همیشه همسر و همزاد من بودی و من کار و زندگی‌ام را با احترام از تو می‌دانستم.
او نظر از روی او پنهان نکرد
عاقبت برجای او آن بد بکرد
هوش مصنوعی: او نگاهش را از روی محبوبش پنهان نکرد و در پایان، آن کار ناخوشایند را بر سر او آورد.
بشنو ای عیسی تو این اسرار من
تا عجب مانی تواندر کار من
هوش مصنوعی: ای عیسی، به این رازهای من گوش کن تا حیرت‌زده شوی از کارهای شگفت‌انگیز من.
گشت عاشق بر زنم این سست پی
در فعالش بیخبر بودم ز وی
هوش مصنوعی: عاشق بر سرم گشت و بی‌خبر از او بودم که در چه حالتی به سر می‌بردم.
در حرم یک روز بود او با وزیر
پیش ایشان آمد آن بدر منیر
هوش مصنوعی: روزگاری او در حرم با وزیر حضور داشت و آن چهره درخشان پیش آن‌ها آمد.
پیششان پنهان خوان آراسته
بود از هر نوع آن آراسته
هوش مصنوعی: در حضور آن‌ها سفره‌ای زیبا و دل‌چسب چیده بود که از هر نوع خوشمزگی در آن وجود داشت.
پیششان بنهاد خوان و باز گشت
با وزیر آن بد قدم همراز گشت
هوش مصنوعی: شما سفره‌ای در برابر آن‌ها آماده کردید و سپس با وزیر، به همراه کسی که قدم‌های ناپسندی داشت، برگشتید.
گفت من رازی که دارم در دلم
با تو تقریری کنم زین مشکلم
هوش مصنوعی: گفت من یک رازی دارم که می‌خواهم آن را با تو در میان بگذارم و درباره این مشکل خود توضیح دهم.
زانکه تو مردی حکیمی راز دان
قصه درد دلم را باز دان
هوش مصنوعی: چون تو مردی دانا و با حکمت هستی، پس می‌توانی درد دل مرا درک کنی و داستان آن را بفهمی.
چارهٔ درد من بیچاره کن
راز من تو باز دان و چاره کن
هوش مصنوعی: به من کمک کن تا درد و رنج خود را رفع کنم و رازهای درونم را بشناس و راهی برای حل مشکل من پیدا کن.
عاشقم من این زمان از جور شاه
او نمیآرد سوی من سر براه
هوش مصنوعی: من در این زمان به عشق او دچارم و از ظلمی که از سوی شاه او می‌آید، دلیلی برای سر برگرداندن به سمت او ندارم.
چند بفریبم ورا از هر صفت
با تو گفتم این زمان من معرفت
هوش مصنوعی: چند بار باید او را فریب دهم، که از هر ویژگی‌ای درباره تو گفته‌ام و حالا من به درک و شناختی رسیده‌ام.
گفت باوی این چه رمزست این مگوی
آنچه با من گفتهٔ دیگر مگوی
هوش مصنوعی: گفت: این رمز چیست که تو می‌گویی؟ آنچه را که من به تو گفتم، برای کسی دیگر بازگو نکن.
حق شاه اینست با تو بی وفا
این مگو دیگر بترس از ماجرا
هوش مصنوعی: حق شاه این است که با تو بی وفا باشد، اما دیگر این را نگو، و از پیامدهای آن بترس.
ورنه زین سر شاه خود آگه شود
این سخن را از کسی گر بشنود
هوش مصنوعی: اگر کسی این سخن را بشنود، ممکن است که پادشاه از این موضوع باخبر شود.
کار افتد در خلل ناگه ترا
شه کند بیرون ازین جا گه ترا
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به مشکل برخوردی، ناگهان خداوند تو را از این مکان خارج می‌کند.
در زمان برخواست او از جای خود
پس وزیر آورد زیر پای خود
هوش مصنوعی: به محض این‌که او از جای خود بلند شد، وزیر را زیر پای خود آورد.
کارد برحلق وزیر آنگه نهاد
چشمه خون پس ز حلقش برگشاد
هوش مصنوعی: وزیر را با کارد به گردن زدند و وقتی که کارد را به او نزدیک کردند، خون از حلقش جاری شد.
چون زنم آمد بدید آن سرّ حال
اوفتاد اندر حرم بس قیل و قال
هوش مصنوعی: زمانی که آن زن وارد شد و حال او را دید، در حرم سر و صدا و بحث و جدل زیادی به پا شد.
دست زد تا زن در آرد پیش خود
زانکه عاشق گشته بود و بی خرد
هوش مصنوعی: او دست به کار شد تا عشقش را به او نزدیک‌تر کند، چرا که به خاطر عشقش دیوانه و بی‌هدف شده بود.
پس کنیزان گرد او اندر شدند
جملگی در قصد خون او بُدند
هوش مصنوعی: پس همه کنیزان دور او جمع شدند و تنها هدفشان خون او بود.
پس زن اندر آن زمان فریاد گرد
زانکه آن سک از جفا بیداد کرد
هوش مصنوعی: پس زن در آن لحظه فریاد داد، زیرا آن سگ به خاطر بدی‌اش ظلمی بزرگ انجام داد.
سر برید از تن ورا اندر حرم
بر کنیزان تاخت با جور و ستم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک عمل ظالمانه و وحشیانه اشاره دارد که در آن شخصی به بهانه‌ای بی‌رحمانه، دیگران را مورد حمله و تعدی قرار می‌دهد. او به حریم و مکان‌های مقدس وارد می‌شود و به کنیزان و آسیب‌پذیران ظلم و ستم می‌کند. این تصویر نشان‌دهنده‌ی ناعدالتی و خشم در برابر افرادی است که نمی‌توانند از خود دفاع کنند.
او کنیزان را بسی سر زخم کرد
آنچنان کرد آن سگ و هم غم نخورد
هوش مصنوعی: او بسیاری از کنیزهای خود را آزرده خاطر کرد، اما همان‌طور که آن سگ بی‌احساس است، او نیز به دلواپسی دیگران توجهی نکرد.
سوی من ناگاه آوردند خبر
جان من زان گشت حالی بر خطر
هوش مصنوعی: ناگهان خبری به من رسید که جانم در خطر است و این مسأله باعث شد حالتی نگران‌کننده برایم پیش بیاید.
کردم آهنگ جدل در پیش او
پر ز درد و پر ز کین و فتنه جو
هوش مصنوعی: من با حس درد و کینه و در جستجوی جروبحث، به سوی او حرکت کردم.
با سپاهی بیعدد در پیش قصر
روی بنمودم که بودم شاه عصر
هوش مصنوعی: در برابر قصر، با لشکری بسیار و بی‌شمار ظاهر شدم و نشان دادم که من پادشاه این دوران هستم.
تا فصاص خود کنم زان شوم باز
در نهان گفتم که ای دانای راز
هوش مصنوعی: به این معنا است که من قصد دارم از چیزی رهایی پیدا کنم و به همین دلیل درون خودم به دنبال راهی هستم. به دانای اسرار گفتم که من چه احساسی دارم و چه چیزی در دل دارم.
داد من بستان از این میشوم شوم
گرنه زو ویران شود این مرز و بوم
هوش مصنوعی: بگذار در این کار من را بپذیری، چون اگر نپذیری، این سرزمین و وطن ما در خطر نابودی خواهد بود.
چون رسیدم لشکری دیدم عجب
هم از آن خود پر از مکر و تعب
هوش مصنوعی: وقتی به مقصد رسیدم، گروهی را دیدم که بسیار شگفت‌انگیز بودند و خودشان پر از فریب و زحمت بودند.
مکر کرده بود زیر نردبان
تا مرا آنجا بگیرد ناگهان
هوش مصنوعی: طراحی کرده بود تا از زیر نردبان مرا غافلگیر کند و ناگهان به من حمله کند.
ناگهان دیدم که آن بد اصل جست
در پس پشت و دودست من به بست
هوش مصنوعی: ناگهان متوجه شدم که آن شخص بد ذات در پشت سرم پنهان شده و دستانم را گرفته است.
لشکر از هر سوی بر من تاختند
چون به بستندم به پشت انداختند
هوش مصنوعی: به من هجوم آوردند و از هر طرف به من حمله کردند، وقتی که به زمین افتادم، دیگر نمی‌توانستم از خود دفاع کنم.
بر نشست و بانگ زد آنجا که بود
ناگهان لشکر از آنجا راند زود
هوش مصنوعی: ناگهان در آن مکان، برخواست و فریاد زد و بلافاصله لشکر از آنجا با سرعت حرکت کرد.
بود صحرائی مرا در پیش شهر
آورید آنجا مرا از زهر و قهر
هوش مصنوعی: در حالتی از تنهایی و فاصله از جامعه، دلم می‌خواهد به مکانی آرام و دور از دشمنی‌ها بیفتم تا از گزند و آزارها در امان باشم.
گفت لشکر را شمارا شاه کیست
اخترانید و شما را ماه کیست؟
هوش مصنوعی: پادشاه از لشکر می‌پرسد که ستاره‌ها چه کسانی هستند و شما شباهت به چه کسی دارید؟
جمله لشکر پیش بودندش سجود
چشم من حیران در آنجاگه ببود
هوش مصنوعی: همه‌ی سپاه در برابر او به خاک افتاده بودند و من با چشمانی حیران در آن مکان ایستاده بودم.
در نهان گفتم که ای دانای راز
این عجب سرّیست کار من بساز
هوش مصنوعی: در دل به خود گفتم ای دانای اسرار، این موضوع برای من بسیار حیرت‌انگیز است و باید تدبیری برای آن بیندیشم.
جمله گفتندش که شاه ما توئی
هرچه میخواهی چنان کن چون توئی
هوش مصنوعی: همه به او گفتند که تو شاه ما هستی، هر چیزی که می‌خواهی، طبق خواسته‌ی خودت انجام بده.
گفت با من لشکری همره شوید
تا کنون برراز من آگه شوید
هوش مصنوعی: او گفت که با من بیایید و سپاهی همراه خود بیاورید تا از رازهای من باخبر شوید.
بر نشست آنگاه ساز راه کرد
مرمرا با خویشتن همراه کرد
هوش مصنوعی: سپس او برآمد و راهی را آغاز کرد و مرا با خودش همراه نمود.
بانگ زد بر لشکر و خیل و سپاه
تا تمامت روی را آرد براه
هوش مصنوعی: بادی صدا زد و لشکر و سپاه با هم به راه افتادند تا تمام راه را بپیمایند.
پس منادی زد که هر کس نزد من
رفعت و منشور خواهد ز انجمن
هوش مصنوعی: پس کسی به صدا درآمد که هر کس می‌خواهد مقام و جلالی بدست آورد، به جمع ما بیاید.
پیش من آیند لشکر یک سری
هرکه خواهد مهتری و بهتری
هوش مصنوعی: هر کس که بخواهد، می‌تواند به من نزدیک شود و در زمره‌ی بهترین‌ها و برجسته‌ترین‌ها قرار گیرد.
بود او تنها و لشکر سوی او
شاد میرفتند در پهلوی او
هوش مصنوعی: او به تنهایی بود و سربازان با شادی به سمت او می‌آمدند و در کنار او قرار می‌گرفتند.
از تمامت لشکر و خیل و سپاه
هیچ کس با من نمیکردی نگاه
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از تمام لشکر و سپاه به من نگریست و توجهی نکرد.
چون قضای حق درآید ناگهان
کس نداند راز و اسرار نهان
هوش مصنوعی: زمانی که اراده الهی به ناگاه تحقق یابد، هیچ‌کس از رازها و حقایق نهانی باخبر نخواهد شد.
هرچه خواهد بود از دریای بود
آنچه پنهان بود پس پیدا ببود
هوش مصنوعی: هر چه قرار است اتفاق بیفتد، از وجود و ماهیت اساسی که در پس پرده پنهان است، نشأت می‌گیرد و در نهایت به نمایش در می‌آید.
چون قضای حق درآمد هر کسی
رنج بیهوده نمییابد بسی
هوش مصنوعی: زمانی که اراده‌ی الهی به وقوع بپیوندد، هیچ‌کسی دچار زحمت و زحمت‌کشی بیهوده نخواهد شد.
از قضای حق کسی آگاه نیست
چون درآمد خواه هست و خواه نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از خواست خدا مطلع نیست، زیرا ممکن است چیزی که برایش آرزو کرده یا به دنبالش بوده، محقق شود یا نشود.
چون قضای حق بدانی بر مپیچ
با قضای رفته چندین سر مپیچ
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی که تقدیر خداوند چنین است، چرا باید از آن کج‌روی کنی؟ پس به سرنوشت و تقدیر گذشته خودت فکر نکن و به جلو حرکت کن.
چون قضای حق درآید از کمین
کس نداند از گمان و از یقین
هوش مصنوعی: زمانی که تقدیر الهی به وقوع بپیوندد، هیچ‌کس نمی‌تواند به طور دقیق از آن آگاه شود، حتی اگر مطمئن باشد یا گمان کند.
چون قضای حق درآید مرد را
چون نداند چاره آنکس کرد را
هوش مصنوعی: زمانی که تقدیر الهی به وقوع بپیوندد، انسان به هیچ عنوان نمی‌تواند چاره‌ای برای آن بیندیشد.
چون قضای حق شود پیدا بتو
گردد از هر سوی پر غوغا بتو
هوش مصنوعی: زمانی که خواسته‌های الهی برآورده شود، در اطراف تو همواره سر و صدایی برپا می‌شود و همه چیز به سمت تو جلب می‌شود.
از قضا من خسته وزار ای عجب
میدویدم تن نحیف و خشک لب
هوش مصنوعی: به طور تصادفی من در حالی که خسته و ذلیل بودم، عجیب است که بدن لاغر و خشک من به سرعت حرکت می‌کرد.
بند اندر گردن من بسته بود
گرچه سر تا پای کلی خسته بود
هوش مصنوعی: گردن من با دمی از بند بسته شده بود، هر چند که تمام وجودم خسته و خراب شده بود.
راه او با جمله لشکر میبرید
بند او در گردن من میکشید
هوش مصنوعی: او به همراه تمام لشکرش راهش را می‌پیمود، و در عین حال، او با قدرتی که داشت، مرا به خود می‌کشید.
بودم اندر پس دوان مانند سگ
میدویدم بند در کردن بتگ
هوش مصنوعی: من در پی چیزی مثل یک سگ می‌دویدم و تمام تلاشم این بود که به آن دست پیدا کنم.
تن نزار و خسته و جان پر ز درد
عاقبت بشنو که تا با من چه کرد
هوش مصنوعی: بدن خسته و نزار من و روح آکنده از درد، در نهایت بشنو که چه بر سر من آمده است.
آورید اینجا که این گور منست
خیمه و خرگاه در اینجا به بست
هوش مصنوعی: به اینجا بیاورید که اینجا مکان آرامش من است و در اینجا خانه و کلبه من برپا شده است.
یک درختی بود بر رسته عجب
حق تعالی آفریده زین سبب
هوش مصنوعی: در یک روستا درختی وجود داشت که به طرز شگفت‌انگیزی توسط خداوند خلق شده بود و این به دلیل ویژگی‌های خاص آن بود.
پس فرود آمد در اینجا شادمان
بشنو این حکم خدای غیب دان
هوش مصنوعی: پس در اینجا با شادی فرود آمد و این فرمان خداوند پنهان را بشنو.
مر مرا سر تا قدم اندر درخت
بر طنابی سخت بر پیچید سخت
هوش مصنوعی: من تمام وجودم به شدت در یک درخت پیچیده شده، همچون اینکه به یک طناب محکم آویزان شده‌ام.
ایستاد اندر برم پر خشم و کین
اوفکنده او گرهها بر جبین
هوش مصنوعی: در برابر من ایستاده و پر از خشم و کینه است و گره‌های عذاب، بر پیشانی‌اش افتاده است.
گفت با من چون همی بینی تو خود
گرچه نیکی کردهٔ کردیم بد
هوش مصنوعی: اگر چه تو خود را نیکو می‌بینی، اما از من بپرس که آیا کارهای نیک تو را هم دیده‌ام یا نه.
گفتم او را کین همه زاری من
چیست کاینجا میکنی خواری من
هوش مصنوعی: به او گفتم که چرا اینقدر ناله و گریه می‌کنم و چرا اینجا باعث شده‌ای که احساس حقارت کنم؟
گفت میدانم که گر بخشم ترا
جان من از تن جدا خواهی مرا
هوش مصنوعی: می‌گوید می‌دانم که اگر تو را ببخشم، جانم از تنم جدا می‌شود.
من ترا اینجایگه خواهم بکشت
نیستم ایمن ازین کار درشت
هوش مصنوعی: من تو را در این مکان خواهم کشت، اما از این کار بزرگ مطمئن نیستم و نمی‌توانم احساس امنیت کنم.
گفت با من تیر بارانت سزد
آنگهی بر کل لشکر بانگ زد
هوش مصنوعی: او به من گفت که باران تیرهایت مناسب است؛ سپس بر تمام سپاه فریاد زد.
پیش استاد و بگفت ای لشکری
بر شما هستم کنون من مهتری
هوش مصنوعی: من در پیش شما استاد هستم و اکنون به عنوان یک رهبر و بزرگ‌تر در جمع شما حضور دارم.
هرکه میخواهد ز من گنج و خدم
تیر بارانی کند از بیش و کم
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد از من چیزی دریافت کند و به من آسیب برساند، باید آماده باشد که با رنج و مشکلات روبرو شود.
برعم من تیر بارانی کنید
گر شما خود دوستداران منید
هوش مصنوعی: اگر شما واقعاً به من علاقه‌مند هستید، پس چرا مثل تیر باران به من حمله نمی‌کنید؟
تیر بنهادند لشکر در کمان
بشنو این سرّ خدای غیب دان
هوش مصنوعی: لشکر تیر را در کمان قرار دادند، به شنیدن این راز اشاره کن که تنها خداوند از آن آگاه است.
آن شجر بشکافت از تقدیر حق
کس نداند راه با تقدیر حق
هوش مصنوعی: آن درخت از سرنوشت الهی شکسته شد و هیچ‌کس نمی‌داند که چگونه می‌توان با سرنوشت الهی مقابله کرد.
از درخت آمد یکی پیری برون
سبزپوشی، پاک رایی رهنمون
هوش مصنوعی: از درخت، پیرمردی با لباس سبز خارج شد، شخصی با تفکری نیک و راهنمای خوب.
جامهٔ سبز عجایب در برش
بود نورانی بکل پا و سرش
هوش مصنوعی: او لباس سبزی به تن داشت که زیبایی‌های عجیب و جالبی در آن مشاهده می‌شد و این لباس به طور کامل او را در بر گرفته بود و نورانی بود، از سر تا پا.
بودش اندر دست تیغ آبدار
پیش آن سم شد به گفتا گوش دار
هوش مصنوعی: در دستانش شمشیری تیز و درخشان بود و با آن سم به کسی گفت که گوش به زنگ باشد.
بر میانش زد ز ناگه تیغ او
همچو برقی رفت زیر میغ او
هوش مصنوعی: چون در میان او ناگاه شمشیری فرود آمد، همچنان که رعد و برق زیر ابر پنهان می‌شود.
در زمان او از میان دوپاره شد
از جهان جان ستان آواره شد
هوش مصنوعی: در آن زمان، دنیا به دو بخش تقسیم شد و افرادی که جان و روح مردم را می‌ستاندند، به حالتی آواره و بی‌خانمان در آمدند.
روی خود او کرد سوی لشکری
بشنو این سر تا عجایب بنگری
هوش مصنوعی: او به سمت لشکر خود توجه کرد، پس به دقت به این ماجرا گوش کن و عجایب آن را مشاهده کن.
از نهان برخواند چیزی ناگهای
در دمید آنگاه او باد دهان
هوش مصنوعی: ناگهان چیزی از درون برمی‌خیزد و با دمیدن بادی، به بیرون منتقل می‌شود.
جمله لشکر سرنگون سار آمدند
پر ز رنج و پر ز تیمار آمدند
هوش مصنوعی: تمامی لشکر به حالت ضعف و شکست به زمین افتاده‌اند، آن‌ها با درد و رنج بسیار و دردمندی به اینجا آمده‌اند.
جملگی یکسر فغان برداشتند
آنچه کشتند آن زمان برداشتند
هوش مصنوعی: همه با هم فریاد و ناله کردند، چون همانند بذرهایی که در گذشته کاشته بودند، اکنون محصول آن را برداشت کردند.
روی کردند آنهمه در سوی پیر
کز برای حق تو ما را دستگیر
هوش مصنوعی: شخصی که در زمینه راهنمایی و حمایت از دیگران شناخته شده است، حالا به جوانان و مریدانش توجه کرده و آنها را به سوی خود جلب کرده است. او به خاطر نیکی و محبتش نسبت به خداوند، به یاری ما آمده است.
هر چه ما کردیم از نیک و بدی
حق تعالی کرد ما را برزدی
هوش مصنوعی: ما هر چه انجام دادیم، چه کارهای خوب و چه بد، در حقیقت همه از جانب خداوند متعال است که ما را معطوف به این کارها کرده است.
بد بکردستیم ما بر جان شاه
بعد از این بوسیم دست و پای شاه
هوش مصنوعی: ما در گذشته کارهای ناپسندی انجام داده‌ایم و حالا تصمیم داریم که به احترام شاه، دست و پای او را ببوسیم.
گفت پیر سبزه پوش ای لشکری
ای خدا تو حاضری و ناظری
هوش مصنوعی: پیر سبزه پوش به لشکر می‌گوید که ای خدا، تو همیشه حاضر و نگاه‌داری.
این بدی کردید شاه خویش را
همرهی کردی بد اندیش را
هوش مصنوعی: شما با بدی کردن خود را به زحمت انداختید و همراهي با فردی بداندیش برای خود مشکل ایجاد کردید.
این زمان مر شاه را لشکر شوید
بعد ازآن برگفته کژمگروید
هوش مصنوعی: این زمان، سپاه شاه آماده شده است و پس از آن، اوضاع به هم می‌ریزد و مشکلاتی به وقوع می‌پیوندد.
تا شما را حق شفای او کند
خالق خلقان دوای او کند
هوش مصنوعی: تا زمانی که خداوند شما را شفا دهد، آفریننده هم به شما دارو می‌دهد.
رو نهادند آن زمان بر روی خاک
کرد بخشایش برایشان حی پاک
هوش مصنوعی: در آن زمان، به روی زمین نگریستند و از روی بخشش، برای آنها مقام و ارزشی قائل شدند.
جملگی در حال صحّت یافتند
بار دیگر عزّو قربت یافتند
هوش مصنوعی: همه دوباره به حال نیکو بازگشتند و به نزدیکی و محبت یکدیگر رسیدند.
پیر آمد هم مرا بگشود زود
جان من زان جان خود آگه نبود
هوش مصنوعی: پیر به سرعت به من رازهایی را گفت که جان من از آن اطلاعات نداشت و نمی‌دانست.
در قدم افتادم او را بر نیاز
گفتم از بهر خدا کارم بساز
هوش مصنوعی: در حالی که به او نزدیک شدم، به نشانه درخواست با احترام گفتم که به خاطر خداوند، مشکلاتم را حل کند.
چارهٔ کن کار این افتاده را
تا شوم حالی زغم آزاده را
هوش مصنوعی: برای این مشکل باید چاره‌ای پیدا کنم تا بتوانم از غم و اندوه آزاد شوم.
گفت ای شاه بزرگ نامور
کار عالم هست پر خوف و خطر
هوش مصنوعی: شاه بزرگ و نامدار، به من بگو که کار کردن در این دنیا پر از ترس و خطر است.
عم خود را در خوشی بگذاشتی
لاجرم این ناخوشی برداشتی
هوش مصنوعی: تو در زمان خوشی، به حال و روز خودت اهمیت ندادی و به همین دلیل، اکنون با این ناخوشی مواجه شده‌ای.
هر نشیبی را فرازی در پی است
فربهی را هم نزاری در پی است
هوش مصنوعی: هر افت و نشیبی در زندگی، دوره‌ای از پیشرفت و بالندگی را در پی دارد و هر موفقیت و نعمت نیز با چالش‌ها و سختی‌هایی همراه است.
روز باشد عاقبت دنبال شب
روز پیدا، کس نداند حال شب
هوش مصنوعی: در نهایت روزی خواهد آمد که شب را پشت سر بگذاریم و به روشنایی روز برسیم. اما هیچ‌کس نمی‌داند که در دل شب چه حال و روزی وجود دارد.
هرچه بینی دشمنش اندر پی است
هر چه نیک انگاری آنگه زان بدست
هوش مصنوعی: هر چیزی که می‌بینی، دشمن آن دنبال توست، و هر خوبی که در نظر داری، در نهایت می‌تواند به بدی منجر شود.
هر دوعالم دشمن یکدیگرند
عقل و جان از کار عالم بر ترند
هوش مصنوعی: عقل و جان هر دو با یکدیگر در تضاد هستند و می‌توان گفت که هر دو برتر از مسائل دنیوی و ظاهری هستند.
دشمن شب روز باشد بی خلاف
عکس خورشیدست ابر پر گزاف
هوش مصنوعی: دشمن همیشه در حال فعالیت و تلاش است، مانند ابرهای تیره که مانع تابش نور خورشید می‌شوند.
دشمن روزست ظلمت در میان
دشمن ارض است بیشک آسمان
هوش مصنوعی: در روز، دشمنان در ظلمتی پنهان شده‌اند و این ظلمت بر زمین حاکم است، اما حقیقتاً آسمان بر سر آن‌ها سایه افکنده است.
دشمن چپ راست آمد راست دان
دشمن جنّت جهنم را بدان
هوش مصنوعی: دشمن از هر سمت به تو نزدیک می‌شود، در حالی که باید بدان توجه داشته باشی که او می‌تواند حتی در لباس دوستی، برای تو خطرناک باشد. به یاد داشته باش که دنیا هم می‌تواند بهشت و هم جهنم باشد.
دشمن جانست این اجسام تو
کز برای اوست ننگ و نام تو
هوش مصنوعی: این اجسام تو برای دشمن جان خطری هستند، چرا که وجود تو باعث ننگ و عار برای آن‌هاست.
دشمن خویش و تمام لشکری
ترک کل کن تا ز دولت برخوری
هوش مصنوعی: با رها کردن دشمن و تمام گروهش، به دنبال دستیابی به موفقیت و سعادت باش.
هرکه او در ترک دنیا زد قدم
درگذشت از کفر و از اسلام هم
هوش مصنوعی: هر کسی که از دنیا دل کند و برای رسیدن به حقیقت گام بردارد، از همه مرزهای عقیدتی و دینی فراتر می‌رود.
هر چه داری ترک کن یکبارگی
تا برون آئی ازین بیچارگی
هوش مصنوعی: هر چیزی را که داری، به‌طور کامل و یکجا رها کن تا بتوانی از این وضعیت ناخوشایند رهایی یابی.
گر برون آئی ز یکیک پاک تو
خوش بخواب اندر شوی در خاک تو
هوش مصنوعی: اگر از موانع و مشکلاتی که در آن قرار داری بیرون بیایی و خود را از آن‌ها پاک کنی، زندگی آرام و خوشی را در زیر خاک و در دنیای دیگری خواهی داشت.
پادشاهانی که پیش از تو بدند
صاحب گنج و سپاه وزر بدند
هوش مصنوعی: پادشاهانی که قبل از تو وجود داشتند، دارای ثروت و لشکر بوده و به قدرت و دارایی شناخته می‌شدند.
پادشاهان جهان پنهان شدند
جمله با خاک زمین یکسان شدند
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان و فرمانروایان دنیاست به تدریج به خاک و گور سپرده شده‌اند و دیگر نشانی از آن‌ها باقی نمانده است.
پادشاهان جمله ناپیدا شدند
جمله با خاک زمین یکجا شدند
هوش مصنوعی: همهٔ پادشاهان از چشمان مردم ناپدید شدند و همه در خاک زمین به یکجا رفته‌اند.
پادشاهان جهان را خاک بین
خاک را از درد سینه چاک بین
هوش مصنوعی: دادگاه اعظم و بزرگی پادشاهان، در انتهای کار و سرنوشت، به خاک ختم می‌شود و در نهایت، همه آنچه که برای خود جمع کرده‌اند، به خاک می‌سپارد. در این میان، دل‌های دردمند و شکسته نیز وجود دارند که تحت‌الشعاع این عظمت‌ها قرار دارند.
پادشاهان جهان در زیر خاک
جمله پنهان گشته چشمانشان مغاک
هوش مصنوعی: پادشاهان دنیا همه در زیر خاک مدفون شده‌اند و دیگر هیچ‌کس آنها را نمی‌بیند.
پادشاه اول و آخر حقست
پادشاه پادشاهان مطلق است
هوش مصنوعی: خداوند پادشاهی است که آغاز و پایان ندارد و همچنین او برترین فرمانروا در همه‌جا و در همه‌چیز است.
پادشاه هر گدا و هر اسیر
پادشاه هر فقیر و هر امیر
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که یک پادشاه برای همه ی انسان‌ها، چه غنی و چه فقیر، چه آزاد و چه گرفتار، یکسان و هم‌تراز است. یعنی قدرت و مقام او بر همه تاثیر دارد و در نظر هر کسی جایگاه ویژه‌ای دارد.
پادشاه جمله مسکینان هم اوست
مغز شاهان اوست، ایشان جمله پوست
هوش مصنوعی: پادشاه تمامی مسکینان همان اوست و نهاد او مانند مغز است که در درون قرار دارد، در حالی که دیگران تنها سطح ظاهری را تشکیل می‌دهند.
پادشاهان بر درش سر بر زمین
مینهند از بهر لطف راحمین
هوش مصنوعی: پادشاهان در کنار درگاه او، به نشان احترام و از روی محبت، سرهایشان را بر زمین می‌گذارند.
اوست باقی چه ازل چه در ابد
او یکی بس قل هواللّه احد
هوش مصنوعی: او همیشه وجود دارد، چه در آغاز هستی و چه در نهایت آن. او تنها و یکتاست، همان‌طور که گفته شده است: "او الله یکی است."
ترک شاهی گیر تا سلطان شوی
ورنه گرد چرخ سرگردان شوی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به مقام و سلطنت برسی، باید از مقام‌های دنیوی بگذری و دلبستگی به آن‌ها را رها کنی، وگرنه همچون سرگردان‌ها در چرخ زندگی بی‌هدف و در بلا خواهی ماند.
ترک شاهی گیر کو شاهست و بس
اوزراز هرکس آگاهست و بس
هوش مصنوعی: برای رسیدن به مقام سلطنت و قدرت، تنها به توصیه و نشانه‌ها توجه کن، زیرا هر فردی نسبت به حقایق خودآگاه است و بس.
این دو روزه عمر ترک خویش گیر
در سلامت رو، صلاحی پیش گیر
هوش مصنوعی: در این مدت کوتاه از زندگی، خود را از هوس‌ها و خواسته‌های ناپسند دور نگه‌دار و به سلامت بگذر. سعی کن کارهای نیک و شایسته انجام دهی.
تا ازین شاهی دگر شاهی دهد
از کمال صنعت آگاهی دهد
هوش مصنوعی: تا زمانی که از این قدرت و سلطنت، سلطنتی دیگر به وجود نیاید، از برتری و پیشرفت هنر و مهارت آگاهی حاصل نمی‌شود.
پادشاهی ذوق معنی آمدست
گرچه راهت سوی عقبی آمدست
هوش مصنوعی: شخصی که دارای ذوق و فهم عمیق است، به حقیقت و معنا نزدیک شده، حتی اگر مسیر او به عقب برگردد یا به سمت گذشته برود.
ترک لشکر کن درآنجا باش تو
دانهٔ در این زمین میپاش تو
هوش مصنوعی: به جای اینکه در بین همرزمان بمانی، در آنجا حاضر باش و مثل دانه‌ای که در خاک می‌کاری، نقش و تأثیر خود را در آنجا بگذار.
هرچه کاری اندر آنجا بدروی
گرتوقول پیر اینجا بشنوی
هوش مصنوعی: هر کاری که در آنجا انجام دهی، اگر به نصیحت فردی با تجربه در اینجا گوش دهی، بهتر خواهد بود.
نیست عمرت بیش یکسال دگر
چون برفتی بشنوی حال دگر
هوش مصنوعی: عمر تو بیش از یک سال دیگر نیست و وقتی که رفتی، دیگر نمی‌توانی حال و وضعت را بشنوی.
بعد از این اینجای منزلگاه تست
قبرگاه گور و خاک و راه تست
هوش مصنوعی: از این پس، اینجا منزلگاه تو خواهد بود؛ قبر، گور و خاکی که تنها راه توست.
یک دو روز اینجا قراری پیش گیر
در سلامت رو صلاحی پیش گیر
هوش مصنوعی: چند روزی اینجا بمان و تمهیدی درباره ی سلامت و خوب بودن خودت باندیش.
چون بمیری تو رهت آنجا بود
بعد از آنت مسکن و ماوا بود
هوش مصنوعی: زمانی که تو بمیری، راه تو به آنجا خواهد بود و بعد از تو، منزل و محل زندگی‌ات خواهد بود.
چون گذشت از قرب حالت یک هزار
بعد از آن آیی دگر برروی کار
هوش مصنوعی: زمانی که از وضعیت نزدیک به خودت عبور کردی، هزاران لحظه بعد دوباره به عرصه زندگی خواهی آمد.
در زمان دور عیسی پاک تو
بار دیگر زنده گردد خاک تو
هوش مصنوعی: در روزگاری دور، در زمان عیسی مسیح، خاک تو دوباره زنده خواهد شد.
از برای زیر خاکی راز خاک
زنده گرداند ترا دانای پاک
هوش مصنوعی: برای شناختن رازهای نهفته در زیر خاک، باید به دانای پاک و حکیم رجوع کنی تا تو را زنده کند و راهی به سوی آگاهی و روشنایی باز کند.
تو گواهی ده که او پیغمبرست
از دگر پیغمبران او مهترست
هوش مصنوعی: از تو می‌خواهم شهادت دهی که او پیامبر است و برتر از سایر پیامبران می‌باشد.
تو گواهی ده که عیسی بر حق است
هست روح اللّه وحی مطلقست
هوش مصنوعی: تو شهادت بده که عیسی راستگوست و او روح خداست و وحیی است که همواره به درستی و حقیقت می‌رسد.
تو گواهی ده میان مردمان
کورسولست از خدای آسمان
هوش مصنوعی: تو شاهدی میان مردم که خداوند آسمانهاست.
تو گواهی ده که او روحست پاک
تو گواهی ده که نه آبست و خاک
هوش مصنوعی: تو شهادت بده که او روحی پاک است، تو شهادت بده که او هیچ ارتباطی با آب و خاک ندارد.
تو گواهی ده که او از مریم است
همچو او در عرصه عالم کم است
هوش مصنوعی: شما تأیید کن که او مانند مریم، فردی است که در دنیا کم پیدا می‌شود.
هست او بر راستی ای مردمان
اوست از امر خدای جاودان
هوش مصنوعی: او بر حق و حقیقت است، ای مردم، و این از فرمان خداوند ابدی است.
ترک دنیا گیر آنگه شاد باش
از همه رنج وغمان آزاد باش
هوش مصنوعی: اگر از زرق و برق دنیا دل بکنی و به زیبایی‌های دیگر توجه کنی، آن‌گاه می‌توانی شاد باشی و از تمام غم‌ها و رنج‌ها رهایی یابی.
این بگفت و گشت ناپیدا ز چشم
درگذشت از نزد من دور از دو چشم
هوش مصنوعی: او این را گفت و از دیدگانم ناپدید شد، از نزد من دور شد و از دو چشمم پنهان گردید.
لشکری کردم بسی از هر کنار
عزّ خود در ذل کردم اختیار
هوش مصنوعی: من ارتش بزرگی از هر سو تشکیل دادم و برای حفظ شکوه و عظمت خود، ذلت و تسلیم را انتخاب کردم.
چارکس با من موافق آمدند
همچو من زین حال صادق آمدند
هوش مصنوعی: چهار نفر به من ملحق شدند و همگی مانند من در این وضعیت صادق و راستگو هستند.
بعد از آن این گور اینجا ساختم
خویش را از خلق وا پرداختم
هوش مصنوعی: بعد از آن من این قبر را در اینجا ساختم و خودم را از مردم جدا کردم.
در بن این گور می برم بسر
عاقبت چون عمر من آمد بسر
هوش مصنوعی: در دل این گور، سرانجام به خواب ابدی می‌روم، چون عمرم به پایان برسد.
زین جهان بیوفا بیرون شدم
خاک گشتم در میان خون شدم
هوش مصنوعی: از این دنیا که وفا ندارد خارج شدم و به خاک تبدیل شدم و در میان خون قرار گرفتم.
دفن کردندم دراینجا زیر خاک
تا چه آید بعد از این از حی پاک
هوش مصنوعی: مرا در اینجا زیر خاک دفن کردند تا ببینند بعد از این چه چیز از وجود خالص و پاک من بیرون می‌آید.
السّلام ای پیغمبر حق السّلام
السّلام ای روح حق شمع انام
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای پیامبر راستین، سلام بر تو ای روح حق که چراغ انسان‌ها هستی.
چون رسیدی اول این خط را بخوان
اولین احوال این بیچاره دان
هوش مصنوعی: زمانی که به اینجا رسیدی، نخست این نوشته را بخوان تا اطلاعات اولیه این بیچاره را دریابی.
چونکه عیسی خواند این خط را رموز
گفت ای جبّار، ای گیتی فروز
هوش مصنوعی: وقتی عیسی این نوشته را خواند، رمزهایی را بیان کرد و گفت: ای قدرت مطلق، ای کسی که جهان را روشن می‌کنی.
سر بسوی آسمان برداشت او
دیدهها بر سوی حق بگماشت او
هوش مصنوعی: او سرش را به سمت آسمان بلند کرد و چشمانش را به سوی خداوند دوخت.
در سوی حضرت درآمد در دعا
تادعایش گشت درحالی روا
هوش مصنوعی: در دعا رو به سوی خداوند رفت و خواسته‌اش را مطرح کرد تا دعا کردنش پذیرفته شود.
پس عصا در گور زد گفتا که قم
روح گردای خاک پس از جابجم
هوش مصنوعی: پس از اینکه عصا را به زمین کوبید، گفت که بیدار شو ای روح خزیده در خاک، زیرا پس از این جابجایی، تو هم می‌توانی برخیز.
ناگه از امر خدای آسمان
پادشاه آشکارا و نهان
هوش مصنوعی: ناگهان با فرمان خداوند، پادشاه به‌روشنی و به‌طور پنهانی نمایان می‌شود.
نور او بر جزو و کل تابنده کرد
او بقدرت خاک مرده زنده کرد
هوش مصنوعی: نور او، چه در جزئیات و چه در کلیات، درخشندگی می‌بخشد و او با قدرتش، خاک مرده را زنده می‌کند.
گور و خاک از یکدیگر چون باز شد
زنده گشت آن شخص و صاحب راز شد
هوش مصنوعی: وقتی که گور و خاک از هم جدا شدند، آن شخص زنده شد و به اسرار خود پی برد.
کرد او بر روی رو ح اللّه سلام
گفت ای دانای جمله خاص و عام
هوش مصنوعی: او بر روی روی خدا سلام کرد و گفت: ای دانای همه چیز، چه خصوصی و چه عمومی.
ای زدم دم در دمیده خاک را
زنده کرده خاک روح پاک را
هوش مصنوعی: ای کسی که با نفس خود، خاک را به حیات دوباره بخشیده‌ای و روح پاک را زنده کرده‌ای.
ای تمامت انبیا را دوست دار
کشتهٔ تو انبیا از کردگار
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تمام پیامبران را عزیز بدار؛ زیرا کشته‌گان تو، پیامبران هستند که از سوی خدای بزرگ فرستاده شده‌اند.
ای بتو زنده شده جان در تنم
ای بتو بینا دو چشم روشنم
هوش مصنوعی: ای موجودی که به خاطر تو جانم در تنم زنده است و به خاطر تو چشمانم روشن و بیناست.
جسم و جانم یافته باری دگر
دیده دل گشته، بی خوف و خطر
هوش مصنوعی: بدن و روحم دوباره به یک حالت جدید رسیده و دل من بدون هیچ ترس و خطری روشن شده است.
من ازین بار دگر جان یافتم
بار دیگر راز پنهان یافتم
هوش مصنوعی: من دوباره به زندگی برگشتم و مفهوم عمیق‌تری را فهمیدم.
زنده گردان مر مرا مقصود چیست
گفت بر گو تا ترا معبود کیست
هوش مصنوعی: مرا احیا کن، هدف تو چیست؟ گفت: بگو ببینم معبودت چه کسی است؟
گفت روح اللّه بر گو زین سخن
از رموز سرّ و اسرار کهن
هوش مصنوعی: روح‌الله گفت: از این موضوع به‌طور کامل و با عمق زیاد صحبت کن، چرا که رازها و اسرار قدیمی در این نقش نهفته است.
تاترا آن پیر از اول چه گفت
گوش تو اول چه راز حق شنفت
هوش مصنوعی: پیر تاترا از ابتدا چه گفت؟ آیا تو هم در ابتدا چه رازی از حق شنیدی؟
پیر را زان حال دل آگه نبود
چونکه عیسی گفت راز آنگه شنود
هوش مصنوعی: در آن موقع، پیر (که به علم و دانش و تجربه نیز اشاره دارد) از حال و احوال دل آگاه نبود. اما زمانی که عیسی (علیه‌السلام) سخنی گفت، آن راز را شنید و متوجه شد.
بعد از آن رخ سوی جمع قوم کرد
گفت غفلت دل شما را نوم کرد
هوش مصنوعی: پس از آن، او به سوی جمع مردم رو کرد و گفت که غفلت شما، دل‌های‌تان را خواب‌آلود کرده است.
سرّ من بینید زود آگه شوید
گرچه گمراهید اندر ره شوید
هوش مصنوعی: راز من را زود بیابید، هرچند که در مسیر گمراهی قرار دارید.
هست روح اللّه و ما را سرورست
بر یقین کل که او پیغمبرست
هوش مصنوعی: روح‌الله وجود دارد و ما با اطمینان کامل می‌دانیم که او پیامبر است و برای ما مایه سروری و خوشبختی است.
هرکه کرد اقرار بروی این زمان
رسته گردد از بلای جاودان
هوش مصنوعی: هر کسی که در این زمان به حقیقتی اعتراف کند، از عذاب ابدی نجات پیدا می‌کند.
هرکه این معنی نداند از یقین
حقتعالی را نداند از یقین
هوش مصنوعی: هر کسی که به این حقیقت آگاه نباشد، به یقین وجود خداوند نیز آگاهی پیدا نخواهد کرد.
هر که ایمان آورد بر موی او
رسته گردد از بلا و گفت و گو
هوش مصنوعی: هر کسی که به ایمان راستین دست یابد، مانند درختی ریشه‌دار از مشکلات و مباحث بی‌فایده نجات می‌یابد.
هرکه بشناسد ورا این جایگاه
راه روشن گرددش تا پیشگاه
هوش مصنوعی: هر کسی که او را بشناسد، راهی روشن برایش فراهم می‌شود تا به مقام و جایگاه بلندتری دست یابد.
قصّه خود جمله با ایشان بگفت
بعد از آن رخ را بخاک اندر نهفت
هوش مصنوعی: داستان خود را به آنها روایت کرد و پس از آن، چهره‌اش را به زمین پنهان کرد.
آن سگان گفتند کاینها راست نیست
هرچه افزونست آنجا کاست نیست
هوش مصنوعی: سگ‌ها گفتند که این حرف‌ها درست نیست و هر چیزی که زیاد باشد، در آنجا کم ارزش است.
معجزی دیگر طلب خواهیم کرد
آنگهی رسم ادب خواهیم کرد
هوش مصنوعی: ما دوباره به دنبال یک معجزه خواهیم رفت و سپس آداب و رسوم را رعایت خواهیم کرد.
این یقینست و گمانی میبریم
پارهٔ از اولین آگه تریم
هوش مصنوعی: این موضوع کاملاً مشخص است و ما باوری داریم که ما بخشی از اولین آگاهی‌ها و دانسته‌ها را داریم.
گفت عیسی چیست دیگر راز را
تا نمایم با شما آن باز را
هوش مصنوعی: عیسی گفت: راز دیگری وجود ندارد که بخواهم آن را با شما در میان بگذارم، چرا که من قصد دارم آن را برایتان به نمایش بگذارم.
جمله گفتند این زمان در پیش کوه
چشمهای آری برون تو با شکوه
هوش مصنوعی: در این زمان، همه می‌گویند که در برابر کوه، چشم‌های تو با زیبایی و شکوه فراوان نمایان است.
تا میان کوه ساران آمدند
همچو ابری سیل باران آمدند
هوش مصنوعی: وقتی به دامنه کوه‌ها رسیدند، مانند بارانی سیلابی و فراوان فرود آمدند.
بود کوهی سرخ هم مانند خون
جمله گفتند آوری زینجا برون
هوش مصنوعی: کوهی سرخ رنگ مانند خون وجود دارد که همه می‌گویند تو از اینجا آن را خارج خواهی کرد.
پیش کوه آمد بامر کردگار
بشنو این سرّدگر را گوش دار
هوش مصنوعی: به سمت کوه آمد و فرمان خداوند را شنید، گوش خود را برای این پیام متوجه کن.
گفت ایشان را زمانی این سخن
وحشتی پیداست از راز کهن
هوش مصنوعی: این جمله نشان‌دهنده این است که شخصی به دیگران اشاره می‌کند که از شنیدن این سخن، احساس ترس و وحشت می‌کنند، زیرا این حرف‌ها به یک راز قدیمی مربوط می‌شود.
گفت حق رازی دگر فرموده است
این سخن بر قولتان بیهوده است
هوش مصنوعی: حق راز دیگری را بیان کرده است، بنابراین این حرف شما بیهوده است.
چون شما معجز نه بینید این دگر
پس بگوئید آن و آنگاه این دگر
هوش مصنوعی: اگر شما معجزه‌ای نمی‌بینید، پس درباره‌ی آنچه که مشاهده می‌کنید صحبت کنید و سپس به چیز دیگری اشاره کنید.
حق بلا خواهد فرستد بر شما
جبرئیل آمد بگفت این از خدا
هوش مصنوعی: به زودی رحمت و لطف خداوند به شما خواهد رسید. جبرئیل فرشته‌ای از جانب خداوند آمد و این پیام را به شما رساند.
گفت مصدر آن زمان کان روح پاک
مینماید زین پس ایشان را هلاک
هوش مصنوعی: گفت در آن زمان که روح پاک خود را نشان می‌دهد، دیگر برای آن‌ها هلاکت و نابودی حتمی است.
قول تو حقست ایشان باطلند
هرچه میگوئی ز حق بس غافلند
هوش مصنوعی: قول تو درست است و آن‌ها نادرست می‌گویند. هر چه که به حق مربوط می‌شود، آن‌ها از آن غافلند.
گفت عیسی کین دگر خود راست شد
از خدا افزون در ایشان کاست شد
هوش مصنوعی: عیسی گفت که این شخص دیگر به خود آمده و از خداوند دارای صفات بیشتری شده است.
پس عصا در دست خود محکم بداشت
هر دوچشم خویشتن بر که گماشت
هوش مصنوعی: او عصای خود را محکم در دست گرفت و بر اطراف خود به دقت نگاه کرد.
گفت عیسی کای خدای بحر و بر
ای زهر رازی ضعیفی با خبر
هوش مصنوعی: عیسی گفت: ای خدای دریا و خشکی، به من خبر بده درباره این زهر که رازی در دل آن نهفته است و به نظر ضعیف می‌آید.
اول و آخر توئی تو ظاهری
بر همه اشیاء عالم قادری
هوش مصنوعی: تو نخستین و آخرین هستی و بر تمام موجودات جهان تسلط داری.
وارهان جانم ازین مشت خسان
زانکه کار من رسید اینجا بجان
هوش مصنوعی: جانی که در دست این افراد ناتوان افتاده، از این وضعیت رها کن، زیرا کار من به اینجا کشیده شده است.
چشمهٔ زین کوه بیرون کن روان
ای خداوند زمین و آسمان
هوش مصنوعی: ای پروردگار زمین و آسمان، لطفاً چشمه‌ای از این کوه جاری کن.
این بگفت و زد عصا بر سنگ کوه
کوه درارزش درآمد با شکوه
هوش مصنوعی: او این را گفت و عصایش را بر سنگ کوه نواخت، به طوری که کوه عظمت و شکوهی بی‌نظیر پیدا کرد.
سنگ از صنع خدا برهم شکافت
بار دیگر چشمهٔ آنجا بیافت
هوش مصنوعی: سنگی که به اراده‌ی خداوند شکسته شد، دوباره چشمه‌ای در آنجا ظاهر شد.
چشمهٔ زان سنگ آمد بر برون
شد روان مانندهٔ عین شجون
هوش مصنوعی: چشمه‌ای از آن سنگ جاری شد که مانند چشمهٔ شادابی و زندگی به بیرون آمد.
بود آبی همچنان کاب حیات
هرکه خوردی یافتی از نو حیات
هوش مصنوعی: آبی وجود دارد که نماد زندگی است، هر کسی که از آن بنوشد، دوباره زندگی تازه‌ای پیدا می‌کند.
گوییا کز آب کوثر بود آن
از نبات و قند خوشتر بود آن
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که آن چیزی که از گیاهان به دست آمده، از آب کوثر که بسیار مقدس و پاک است، خوش‌طعم‌تر و لذت‌بخش‌تر است.
شربتی ز آنجایگه عیسی بخورد
چشم جان زان آب معنی تازه کرد
هوش مصنوعی: عیسی از آن جا شربتی نوشید که جانش با آن آب، معنای تازه‌ای یافت.
شکر حق کرد و برو مالید دست
پیش آن قوم آنگهی شادان نشست
هوش مصنوعی: شکر خدا را به جا آورد و با دست خود به نشانه احترام به آن گروه اشاره کرد، سپس با خوشحالی در جای خود نشسته است.
جمله بنشستند اندر پیش کوه
کرد عیسی روی سوی آن گروه
هوش مصنوعی: همه در مقابل کوه نشسته‌اند و عیسی به سمت آن جمعیت رو کرده است.
گفت ای خلقان ز دل باری دگر
کاین چنین چشمه ز صنع دادگر
هوش مصنوعی: ای مردم، دلیل و آنگاه سبب دیگری برای دل بگو که چرا این چشمه از آفرینش خداوندی اینگونه جوشیده است.
آمدست این آب از جوی بهشت
از برای معجزم اینجا بهشت
هوش مصنوعی: این آب از چشمه‌های بهشت به اینجا آمده است تا معجزه‌ای را برای من به ارمغان آورد.
حق تعالی صنع را آورده است
دیدن چشم شما این کرده است
هوش مصنوعی: خداوند خلقت را به گونه‌ای آفریده است که شما بتوانید آن را ببینید و درک کنید.
هست این آب از بهشت جاودان
بر مثال آب حیوان درجهان
هوش مصنوعی: این آب از بهشت جاودان است و مانند آب حیات در دنیا می‌باشد.
یادگاری از نمودار منست
بر مثال حالتان این روشنست
هوش مصنوعی: یادبودی از تصویر من است، شبیه حال شما که این روشن و واضح است.
صورت حال شما زان شد پدید
هر کسی این دید نتواند شنید
هوش مصنوعی: حال شما به گونه‌ای است که فقط خودتان می‌توانید آن را درک کنید و دیگران قادر به فهمیدن آن نیستند.
چشم صورت کوه دانید این زمان
آب زاینده ز معنی شد روان
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که در حال حاضر، چشمان زیبا و پر از حس و حال به نوعی شبیه به کوه هستند و آبی که از آنها جاری می‌شود، به معنی و مفهوم عمیق‌تری تبدیل شده است. به عبارت دیگر، زیبایی و عمق احساسات در این لحظه به وضوح دیده می‌شوند.
هست عیسی بر مثل جان شما
یک دو روزی هست مهمان شما
هوش مصنوعی: عیسی به عنوان عیسی مسیح برای شما همانند جان شماست و او به مدت یک یا دو روز میهمان شما خواهد بود.
این دعای من کنید از جان قبول
تا مرادخود بیابید از اصول
هوش مصنوعی: از صمیم قلب از شما می‌خواهم که دعای مرا بپذیرید تا به هدف و آرزوی خود دست یابم.
این زمان دانید من روح اللّهم
از خدا وز خویشتن من آگهم
هوش مصنوعی: این زمان می‌دانید که من روح خدا هستم و از خودم نیز آگاه می‌باشم.
مرده را کردم بدم من زنده را
زنده گردانید جان بی ماجرا
هوش مصنوعی: من مرده‌ای را زنده کردم و جان بی ماجرا را حیات بخشیدم.
از درون ظلمت خود وارهید
سنّت ایزد میان جان نهید
هوش مصنوعی: از دل تاریکی‌های خود بیرون بیایید و اصول الهی را در عمق وجودتان قرار دهید.
از عذاب جاودان ایمن شوید
در بهشت جاودان ساکن شوید
هوش مصنوعی: برای رهایی از عذاب دائمی، به بهشت جاودان بروید و در آنجا زندگی کنید.
هرکه او مر حق شود دل دوست را
مغز گردد از یقین دل پوست را
هوش مصنوعی: هر کسی که با حقیقت آشنا شود، دل واقعی و محبت‌آمیز دوست را پیدا می‌کند و یقین و ایمان عمیق او مانند مغز باارزش می‌شود و دل‌های بی‌پروای دیگران فقط پوست ظاهری می‌ماند.
هرکه او قول خدا را بشنود
از عذاب آن جهان ایمن شود
هوش مصنوعی: هر کسی که وعده‌های خدا را بشنود، از عذاب و سختی‌های آن دنیا نجات پیدا می‌کند.
چند گویم با شما از کردگار
چون بدانستید باید کرد، کار
هوش مصنوعی: چند بار باید با شما از خداوند حرف بزنم؟ وقتی که شما خودتان فهمیده‌اید چه کار باید انجام دهید.
آورید اقرار بر من از نخست
تا ازین پس کارتان آید درست
هوش مصنوعی: از ابتدا تا به امروز، از من بخواهید که به درستی اعتراف کنم تا کارتان به خوبی پیش برود.
آورید اقرار اللّه هم یکیست
بر همه دانا و بینائی شکیست
هوش مصنوعی: خود را به این حقیقت معترف سازید که خداوند تنها یک است و درک و شناخت این حقیقت برای همگان روشن و بدون تردید می‌باشد.
آورید اقرار کو اسرارتان
حق بداند ز اشکارا ونهان
هوش مصنوعی: اعتراف کنید که رازهایتان حق را از نهان و آشکار می‌شناسد.
آورید اقرار کز یک نطفه خون
کرد پیدامر شما بی چه و چون
هوش مصنوعی: بگویید که من از یک نطفه به وجود آمده‌ام، که از آن خون و زندگی به وجود آمده است. وجود من بدون دلیل و علت خاصی نیست.
آورید اقرار من پیغمبرم
وز دگر پیغمبران من بهترم
هوش مصنوعی: من به عنوان پیامبر، با افتخار اعلام می‌کنم که نسبت به سایر پیامبران برتری دارم.
آورید اقرار اندر گور و مرگ
ملک ومال و جسم و جان گویند ترک
هوش مصنوعی: در هنگام مرگ و در حضور قبر، تنها اقرار و اعتراف به اعمال خود اهمیت دارد و هیچ‌کدام از چیزهای دنیوی مانند ملک، مال، جسم و جان دیگر ارزشی ندارد. تنها باید از دنیا دست بکشید و بگویید که چه چیزهایی را ترک کرده‌اید.
آورید اقرار اندر صنع او
روز و شب باشید اندر جستجو
هوش مصنوعی: هر روز و هر شب در جستجوی آفرینش او باشید و به گرایش به او اعتراف کنید.
آورید اقرار بر روز پسین
بازگشت سوی او چه کفر و دین
هوش مصنوعی: در روز رستاخیز، همه باید شهادت بدهند که به سوی خدا باز می‌گردند، چه اینکه در زندگی‌یشان به کفر یا دین عمل کرده‌اند.
هرچه کردید و کنید اندر جهان
آورند آن روز پیش دیدتان
هوش مصنوعی: هر کاری که در دنیا انجام دهید، در روزی مشخص نتیجه‌اش را خواهید دید و در برابر چشمانتان خواهد آمد.
هرچه کردید از نکویی و بدی
جمله بنمایند تان اندر خودی
هوش مصنوعی: هر چه که انجام می‌دهید، چه کارهای خوب و چه بد، در نهایت خودتان را در آینه آن کارها می‌بینید.
هرچه کردید آنگهی آگه شوید
گر شما این قول عیسی بشنوید
هوش مصنوعی: هر کاری که انجام دهید، بعداً از نتایج آن باخبر خواهید شد، اگر این سخن عیسی را بشنوید.
آورید اقرار بر هستی او
نیست گردید و بود هستی بدو
هوش مصنوعی: به وجود او اعتراف کنید، که اویی نیست و وجودی ندارد، اما وجود به واسطه او پدیدار شده است.
هرکه نیکی کرد نیکی دید باز
خرم آنکو راه نیکی دید باز
هوش مصنوعی: هر کسی که کار خوب انجام دهد، پاداش نیکی را خواهد دید. کسی که مسیر خوبی را انتخاب کند، در نهایت خوشبخت و شاداب خواهد بود.
جملگی گفتند اقرار آوریم
هرچه گوئی ما ز پیمان نگذریم
هوش مصنوعی: همه‌ی ما قول دادیم که هرچه تو بگویی، به آن پایبند خواهیم بود و از عهد خود خارج نخواهیم شد.
لیک ما را هست از تو یک سئوال
آن جواب ما بکو از حسب حال
هوش مصنوعی: اما از تو یک سوال داریم؛ لطفاً جوابت را بر اساس حال و احوال ما بده.
گر جواب ما بگوئی یک بیک
آوریم اقرار ما بی هیچ شک
هوش مصنوعی: اگر به سوال ما پاسخ بدهی، به صورت دسته جمعی اعتراف می‌کنیم بدون هیچ شکی.
گر جواب ما بگوئی آگهی
آن زمان تو عیسی روح اللّهی
هوش مصنوعی: اگر به سوال ما پاسخ دهی، آن وقت نشان می‌دهی که مانند عیسی، روح‌الله هستی.
گفت عیسی آنگهی آن قوم را
چه سوالست اندرین قوم شما
هوش مصنوعی: عیسی گفت: در بین شما، آن قوم چه سوالی دارند؟
بود دانشمند مردی زان میان
بس بزرگ و خرده بین و خرده دان
هوش مصنوعی: در میان آن دانشمندان، مردی وجود دارد که بسیار بزرگ است، اما شاید برخی او را کم‌0077 و کم‌فهم بدانند.
صاحب تفسیر و اسرار و قلم
در میان قوم گشته چون علم
هوش مصنوعی: در میان مردم، دانش و آگاهی به مانند یک علم و نشانه‌ای شناخته شده است. کسی که تفسیر و اسرار را در دست دارد، به عنوان یک مرجع محترم و برجسته نمایان شده است.
سالها تحصیل حکمت کرده بود
نه چو ایشان راه حق گم کرده بود
هوش مصنوعی: سال‌ها به یادگیری حکمت و دانش مشغول بود، اما نه مانند آنها که در دنبال کردن راه حق دچار سردرگمی شده‌اند.
بود نام او سبیحون باحیا
بود او مرقوم خود را پیشوا
هوش مصنوعی: نام او سبیحون باحیا است و او نقشی را که دارد، به خوبی و با وقار انجام می‌دهد.
راز عیسی او یقین دانسته بود
گفت عیسی را بجان ودل شنود
هوش مصنوعی: عیسی (ع) از رازهایی آگاه بود و این را با تمام وجود درک می‌کرد. او این حقایق را با جان و دل می‌شنید و درك می‌نمود.
خلق گفتند آن زمان در گفت و گو
هرچه میگوید جواب آن بگو
هوش مصنوعی: مردم در آن زمان به این نکته اشاره کردند که هرچه در گفتگو مطرح می‌شود، به آن پاسخ بده.
پیش عیسی آمد و کردش سلام
کرد روح اللّه ز جای خود مقام
هوش مصنوعی: شخصی نزد عیسی رفت و به او سلام کرد و روح خدا از جای خود به احترام او ایستاد.
عزّت آن مرد آورد او بجای
نزد خود بنشاندش آنگه او زپای
هوش مصنوعی: عزت آن مرد باعث شد که او را نزد خود نشاند و سپس بر پای خود قرار داد.
پرسشی با یکدیگر کردند خوش
دید عیسی جسم و جانی ماه وش
هوش مصنوعی: عیسی و دوستانش در کنار هم سوالی را مطرح کردند و او را با زیبایی و جاذبه‌اش مانند ماه توصیف کردند.
بود مردی پر ز علم آراسته
از سر دنیا بکل برخاسته
هوش مصنوعی: مردی بود با دانش و آگاهی بسیار، که به تمام جنبه‌های زندگی و دنیا تسلط پیدا کرده بود.
دید مردی خوش سؤال و خوش جواب
ره رو روشن دل و حاضر جواب
هوش مصنوعی: مردی را دیدم که هم سؤال خوبی می‌پرسید و هم جواب‌های قشنگی می‌داد. او با دل روشنی که داشت، راه را برای دیگران روشن می‌کرد و همیشه آماده پاسخگویی بود.
گفت ای مرد خدای راز بین
جمله اسرار کلی باز بین
هوش مصنوعی: ای مرد، خدا را در دل خود به خوبی بشناس و تمامی اسرار را در یک نگاه درک کن.
گر سؤالی داری از من باز گوی
آنچه میدانی ز من پرس و مجوی
هوش مصنوعی: اگر سؤالی داری، از من بپرس و آنچه را که دربارهٔ من می‌دانی، به زبان بیاور و دنبال چیزهایی که نمی‌دانی، نباش.
کرد عیسی او سؤال اولین
گفت ای روح خدا و راه بین
هوش مصنوعی: عیسی به او گفت: ای روح خدا، سوال نخستین را بپرس.
باز ده ما را جوابی از خرد
تا خداوندجهان فرد احد
هوش مصنوعی: پاسخی آگاهانه و مناسب از عقل و خرد به ما بده تا به خداوند یگانه و جهانی دست یابیم.
آسمان را از چه پیدا کرده است
از چه این صورت هویدا کرده است
هوش مصنوعی: چرا آسمان این‌قدر آشکار است و این‌گونه به زیبایی خود را نمایان کرده است؟
آسمان از چیست این اشجار چیست
بود ناپیدا و این پیدا ز چیست
هوش مصنوعی: آسمان چه چیزی است و این درختان چه هستند؟ این چیزهایی که قابل دیدن هستند و آن چیزهایی که قابل مشاهده نیستند، از کجا آمده‌اند؟
روشنم گردان و با من باز گوی
در معنی برفشان وراز گوی
هوش مصنوعی: مرا روشن کن و با من صحبت کن، در مورد معنی برف و رازی که در آن نهفته است.
گفت عیسی کین معانی گوش کن
جان خود از شوق آن مدهوش کن
هوش مصنوعی: عیسی گفت که این معانی را بشنو و جان خود را از شوق آن سرمست و شگفت‌زده کن.

حاشیه ها

1401/05/28 13:07
Mohammed Forouzeshfar

برزدی به معنای گوشمالی 

1401/05/28 13:07
Mohammed Forouzeshfar

بُرعَم : میوه ، غنچه، شکوفه، ثمر

1401/05/28 13:07
Mohammed Forouzeshfar

مَغاک: گود ، جای گود ، کنایه از قبر گور