گنجور

بخش ۱۳ - در تقریر راه و تفسیر آن

هیچکس زین راه تقریری نکرد
همچو احمد هیچ تفسیری نکرد
هرچه خواهم گفت او بودست و بس
بهترین کل بدو بودست و بس
عاقبت آدم چو این دنیا بدید
یک زمان سوی وی آمد بنگرید
بیخبر از عشقبازی بود او
نیک دریاب ونه بازی بود او
بیخبر آمد بسوی دامگاه
هر سوئی میکرد درآشیانگاه
ذات بود و در صفت یک ره شده
زان مکان تا این مکان در ره شده
این جهان خود بود بیشک آن جهان
این عیان اندر نهان آمد عیان
بود صیاد صور اندر کمین
تا بکف آرد ز گل صیدی چنین
عاقبت آدم چو اندر دام شد
از قضا نادیده و ناکام شد
کرد صیاد ازل آهنگ او
چون بدید از دور بوی و رنگ او
آدم آمد تا سر آن دامگاه
چون کند عاشق بغیری در نگاه
دام آن صیاد اندر خود کشید
آدم از صورت بدام اندر طپید
دام او این صورت ناجنس بود
لیک با او سالهایش انس بود
آدم از اول فنا بددر فنا
بیخبر زین دامگاه پر بلا
کل بُد و آدم بصورت جزو بود
بود در آخر باول خود نبود
چون نگه کرد و وجودخود بدید
تن نهاد اندر قضا و آرمید
حیف خوردش او بسی سودی نداشت
درد آدم نیز بهبودی نداشت
گر نیفتادی بدام آن اولین
نه گمان بودی ونه کفر ونه دین
نه زمین بودی ونه چرخ فلک
نی کمال جمله اشیائی ملک
نی تفرج بودی ونی شادیی
نی غمی بودی و نه آزادیی
نی قمر بودی و نی خورشید هم
نه عطارد بود ونی ناهید هم
نی دو عالم بودی از وی پر زجوش
تو ندانی این سخن بنشین خموش
گر نه او بودی نه بودی انبیا
گرنه اوبودی نبودی اصفیا
گرنه او بودی شمار اندر شمار
کس ندانستی رسوم کردگار
چون بدام آمد همه شد آشکار
دل پدید آمد و جان شد با عیار
آفتاب و ماه شد از عکس او
هر دو عالم شد ازو پر گفت و گو
عقل آدم شد بآنجا آشکار
جمله یکسو شد عددها بی شمار
شمّ و فمّ و سمع با او یار شد
آدم آنگه در سلوک کار شد
گفت بی چیزی نبود این دام من
من ندانم کی برآید کام من
راه خود میجست تا بیند مگر
در سلوک آمد در آن خوف و خطر
هیچ سالک راه را پایان ندید
هیچ کس این درد را درمان ندید
هیچ کس زین دامگاه آگه نبود
زانکه مر این راه را همره نبود
عشق هرجائی که انجام افکند
ننگ آرد جملگی نام افکند
عشق صد عالم کتاب از خود کند
نام نیکی را بیکدم بد کند
عشق در یک لحظه صد آدم کند
عشق رنگ آمیزی عالم کند
عشق سوی نیک و بدها ننگرد
عشق با کس راه کلی نسپرد
عشق راهی دارد از سرّ کمال
عشق را هرگز نباشد خود زوال
عشق شهباز دو عالم آمدست
گرچه در صورت بآدم آمدست
ای مقام عشق را نادیده تو
زین سخن بوئی عجب نشنیده تو
ای مقام عشق آنجا یافته
لیک راه عشق را نایافته
ای ز سرّ عشق جانان بی خبر
جان بده در عشق و در جانان نگر
هرکه او بر جان خود شد دوستدار
بی خبر آمد ز عشق کردگار
دامگاه عشق آمد درگهش
هیچ پیدا نیست جز یکسو رهش
دام صورت عقل آمد این بدان
چون رهیدی میشوی تا آنجهان
این قفس بنگر که تا چون ساختست
از برای مرغ جان پرداختست
پیش شاه این شاهباز عالمین
میبرد هر لحظهٔ در خافقین
جوهر معنی بسی دادش خدای
عشق آمد هر زمانش رهنمای
این همه ملک جهان کل زان اوست
دارو گیر مسکن دیوان اوست
کرد صیاد آن قبول از بهر باز
شاهباز لطف آنگه دیده باز
هرکه روی شاه را از دور دید
بود از آن شاه خرد معذور دید
هرچه آن شاه باشد آن اوست
مغز باید تا برون آید ز پوست
گر بروی شاه تو شادان شوی
هر زمان سرّ دمادم بشنوی
هرکه او از دست شه معنی برد
در هوای لامکان دایم پرد
راه او روشن شده پرنور بین
هست در علم عیان عین الیقین
هم ببود او توانی دید روی
چند گویم آب هست اندر سبوی
هم بنور جان جان کن رهبری
کز زمین و از زمان تو بگذری
اصل جان تو مجرّد بود و بس
یعنی آن نور محمد بود و بس
نور جان اشیا همه یکبار دید
بعد از آن در هفت و پنج و چار دید
نور جان در آسمانست و زمین
نور جان اندر مکانست و مکین
نور جان موسی بدید از کوه طور
گشت سر تا پای موسی غرق نور
نور جان عیسی از آن آگاه شد
جسم از آن جان گشت وروح اللّه شد
کس چو عیسی اندرین راه فنا
جسم و جان خویش کی دید او بقا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هیچکس زین راه تقریری نکرد
همچو احمد هیچ تفسیری نکرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه احمد درباره این موضوع توضیح نداده و تفسیر نکرده است.
هرچه خواهم گفت او بودست و بس
بهترین کل بدو بودست و بس
هوش مصنوعی: هر چه می‌خواهم بگویم، او همان یک حقیقت است و هیچ چیز دیگری نیست. بهترین همه چیز به او مربوط می‌شود و فقط اوست که اهمیت دارد.
عاقبت آدم چو این دنیا بدید
یک زمان سوی وی آمد بنگرید
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که آدم به این دنیا نگاه کرد، مدتی بعد به سمت او آمد و او را نگریست.
بیخبر از عشقبازی بود او
نیک دریاب ونه بازی بود او
هوش مصنوعی: او از عشق و عاشقی بی‌خبر بود؛ درک کن که او نه تنها بازیگر خوبی نبود، بلکه در این زمینه استعداد چندانی هم نداشت.
بیخبر آمد بسوی دامگاه
هر سوئی میکرد درآشیانگاه
هوش مصنوعی: بی‌خبر به سمت تله‌ای آمد، در حالی‌که هر طرف را نگاه می‌کرد و به لانه‌اش نزدیک می‌شد.
ذات بود و در صفت یک ره شده
زان مکان تا این مکان در ره شده
هوش مصنوعی: هستنده و در ویژگی‌ها، یک مسیر را طی کرده‌اند؛ از آن جا که بوده‌اند تا این جا که اکنون قرار دارند، در این مسیر، دچار تغییر و تحول شده‌اند.
این جهان خود بود بیشک آن جهان
این عیان اندر نهان آمد عیان
هوش مصنوعی: این دنیا به طور واضح و روشن وجود دارد، اما آن دنیا که در پس پرده‌هاست، به گونه‌ای پنهان و نامشهود حضور دارد.
بود صیاد صور اندر کمین
تا بکف آرد ز گل صیدی چنین
هوش مصنوعی: صیاد در کمین نشسته است تا از میان گل‌ها، شکار زیبایی را به دست آورد.
عاقبت آدم چو اندر دام شد
از قضا نادیده و ناکام شد
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی آدم در تله و دام گرفتار می‌شود، سرنوشتش به گونه‌ای رقم می‌خورد که بدون دیدن و شناختن واقعیت، ناکام و ناامید می‌شود.
کرد صیاد ازل آهنگ او
چون بدید از دور بوی و رنگ او
هوش مصنوعی: صیاد ازل وقتی صدای او را شنید و رنگ و بویش را از دور دید، به سوی او رفت.
آدم آمد تا سر آن دامگاه
چون کند عاشق بغیری در نگاه
هوش مصنوعی: انسان به دنیا آمد تا در دام عشقی قرار گیرد. چگونه ممکن است که حواسش به کسی غیر از معشوق باشد؟
دام آن صیاد اندر خود کشید
آدم از صورت بدام اندر طپید
هوش مصنوعی: در دام آن صیاد، آدم به دام افتاد و از صورت خود به شدت ترسید.
دام او این صورت ناجنس بود
لیک با او سالهایش انس بود
هوش مصنوعی: زن شخصیت اصلی این شعر به ظاهر زیبا و دلکش است، اما در واقعیتی ناپسند و نادرست قرار دارد. با این حال، شاعر به سال‌های طولانی که در کنار هم زندگی کرده‌اند و به نوعی به او عادت کرده است، اشاره می‌کند. آن‌ها به رغم آن که ممکن است مشکلاتی داشته باشند، از سال‌ها همراهی و نزدیکی به یکدیگر عادت کرده‌اند.
آدم از اول فنا بددر فنا
بیخبر زین دامگاه پر بلا
هوش مصنوعی: آدم از ابتدا در حال فنا بوده و هیچ‌گاه از این جایگاه پر از زحمت و مشکلات بی‌خبر نبوده است.
کل بُد و آدم بصورت جزو بود
بود در آخر باول خود نبود
هوش مصنوعی: تمام موجودات و انسان‌ها به صورت اجزای مختلف وجود دارند، اما در نهایت، در اصل خود هیچ‌کدام وجود ندارند.
چون نگه کرد و وجودخود بدید
تن نهاد اندر قضا و آرمید
هوش مصنوعی: زمانی که به خود نگریست و وجود خویش را مشاهده کرد، در قضا و تقدیر تن به آرامش سپرد و آرامش یافت.
حیف خوردش او بسی سودی نداشت
درد آدم نیز بهبودی نداشت
هوش مصنوعی: او برای خوردن غذای خوب و لذیذ تلاش کرد، اما نتیجه‌ای نداشت. حتی درد و رنج انسان هم بهبود نیافت.
گر نیفتادی بدام آن اولین
نه گمان بودی ونه کفر ونه دین
هوش مصنوعی: اگر در دام آن نخستین نیفتادی، نه به گمان آن را می‌پنداشتی و نه به کفر و نه به دین.
نه زمین بودی ونه چرخ فلک
نی کمال جمله اشیائی ملک
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که نه زمین وجود داشت و نه آسمان و کهکشان، بلکه همه چیز در آنجا به کمال و زیبایی مطلق رسیده بود.
نی تفرج بودی ونی شادیی
نی غمی بودی و نه آزادیی
هوش مصنوعی: نه تفریحی داشتی و نه خوشحالی، نه غمی احساس می‌کردی و نه آزاد بودی.
نی قمر بودی و نی خورشید هم
نه عطارد بود ونی ناهید هم
هوش مصنوعی: تو نه چون قمر درخشان بودی و نه مانند خورشید روشنایی، همچنین نه عطارد و نه ناهید را داشتی.
نی دو عالم بودی از وی پر زجوش
تو ندانی این سخن بنشین خموش
هوش مصنوعی: تمامی عالم به خاطر او پر از جنب و جوش است، اما تو از این مطلب بی‌خبری؛ پس بی‌صدا نشسته و گوش کن.
گر نه او بودی نه بودی انبیا
گرنه اوبودی نبودی اصفیا
هوش مصنوعی: اگر او (خدا) نبود، انبیا (پیامبران) نیز وجود نداشتند و اگر او نبود، اولیای الهی نیز نمی‌بودند.
گرنه او بودی شمار اندر شمار
کس ندانستی رسوم کردگار
هوش مصنوعی: اگر او (خدا) نبود، شمار انسان‌ها هیچ‌گاه معلوم نمی‌شد و کسی نمی‌دانست قوانینی که خدا وضع کرده است چگونه است.
چون بدام آمد همه شد آشکار
دل پدید آمد و جان شد با عیار
هوش مصنوعی: وقتی در دام گرفتار شدم، همه چیز برایم روشن شد؛ دل آشکار شد و جان با زیبایی‌اش نمایان شد.
آفتاب و ماه شد از عکس او
هر دو عالم شد ازو پر گفت و گو
هوش مصنوعی: آفتاب و ماه به خاطر وجود او به وجود آمده‌اند و همه‌ی جهان به واسطه‌ی او پر از گفتگو و سخن شده است.
عقل آدم شد بآنجا آشکار
جمله یکسو شد عددها بی شمار
هوش مصنوعی: عقل انسان به جایی رسید که همه چیز برایش روشن شد و همه چیز به یک سمت رفت و تعداد مسائل و مشکلات کم شد.
شمّ و فمّ و سمع با او یار شد
آدم آنگه در سلوک کار شد
هوش مصنوعی: حس بویایی، چشایی و شنوایی آدمی با او هم‌راستا شد و در این مسیر سلوک و روش زندگی‌اش شکل گرفت.
گفت بی چیزی نبود این دام من
من ندانم کی برآید کام من
هوش مصنوعی: می‌گوید که بدون داشتن چیزی، دام من پر نشده و نمی‌دانم چه زمانی آرزوهایم برآورده خواهد شد.
راه خود میجست تا بیند مگر
در سلوک آمد در آن خوف و خطر
هوش مصنوعی: شخص به‌دنبال راهی است تا ببیند آیا در مسیر خود با خطرات و چالش‌هایی روبرو خواهد شد یا خیر.
هیچ سالک راه را پایان ندید
هیچ کس این درد را درمان ندید
هوش مصنوعی: هیچ رهگذری به انتهای این مسیر نرسیده و هیچ‌کس نتواسته این درد را درمان کند.
هیچ کس زین دامگاه آگه نبود
زانکه مر این راه را همره نبود
هوش مصنوعی: هیچ کس از این مهلکه خبر نداشت، زیرا راهی نداشتند که با آن همسفر شوند.
عشق هرجائی که انجام افکند
ننگ آرد جملگی نام افکند
هوش مصنوعی: عشق هر کجا که ظهور کند، تمام نام و آوازه را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و به آن خدشه می‌زند.
عشق صد عالم کتاب از خود کند
نام نیکی را بیکدم بد کند
هوش مصنوعی: عشق می‌تواند به قدری عمیق و تاثیرگذار باشد که تمام دانش و آگاهی‌ها را زیر پا بگذارد و حتی ممکن است یک لحظه، نام نیکی را به بدی تبدیل کند.
عشق در یک لحظه صد آدم کند
عشق رنگ آمیزی عالم کند
هوش مصنوعی: عشق می‌تواند در یک آن، صد نفر را تحت تأثیر قرار دهد و زندگی را به طرز شگفت‌انگیزی تغییر دهد.
عشق سوی نیک و بدها ننگرد
عشق با کس راه کلی نسپرد
هوش مصنوعی: عشق به خوبی‌ها و بدی‌ها توجهی ندارد و با هیچ کسی به طور کامل ارتباط برقرار نمی‌کند.
عشق راهی دارد از سرّ کمال
عشق را هرگز نباشد خود زوال
هوش مصنوعی: عشق به‌گونه‌ای است که برای رسیدن به کمال نیاز به مسیری خاص دارد و هرگز به خودی خود از بین نمی‌رود.
عشق شهباز دو عالم آمدست
گرچه در صورت بآدم آمدست
هوش مصنوعی: عشق، پرنده‌ای بلندپرواز و با شکوه از عالم وجود به سوی ما آمده است، هرچند که در ظاهر به شکل انسان درآمده است.
ای مقام عشق را نادیده تو
زین سخن بوئی عجب نشنیده تو
هوش مصنوعی: ای عشق، تو را از مقام و جایگاهت بی‌خبر می‌دانم، بنابراین تعجبی ندارد که از این سخن بویی به مشامت نرسیده باشد.
ای مقام عشق آنجا یافته
لیک راه عشق را نایافته
هوش مصنوعی: ای عشق، تو در آن مقام و مرتبه قرار داری، اما هنوز راه رسیدن به عشق را پیدا نکرده‌ای.
ای ز سرّ عشق جانان بی خبر
جان بده در عشق و در جانان نگر
هوش مصنوعی: ای کسی که از اسرار عشق محبوب بی‌خبری، جانت را در عشق فدای او کن و به محبوب توجه کن.
هرکه او بر جان خود شد دوستدار
بی خبر آمد ز عشق کردگار
هوش مصنوعی: هر کس که به خود و جانش عشق ورزد، از محبت خداوند ناآگاه است و از آسیب‌های عشق واقعی بی‌خبر می‌باشد.
دامگاه عشق آمد درگهش
هیچ پیدا نیست جز یکسو رهش
هوش مصنوعی: محل و زمان عاشق شدن به عشق در نظر دیگران ناپیداست و فقط یک سمت و راه مشخص برای آن وجود دارد.
دام صورت عقل آمد این بدان
چون رهیدی میشوی تا آنجهان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که صورت عقل و تفکر انسان در دنیا به گونه‌ای است که اگر از آن رها شوی، می‌توانی به مرتبه‌ای بالاتر و واقعی‌تر دست یابی. به عبارت دیگر، اگر از قید و بندهای دنیوی آزاد شوی، می‌توانی به جهانی دیگر و معنایی عمیق‌تر برسید.
این قفس بنگر که تا چون ساختست
از برای مرغ جان پرداختست
هوش مصنوعی: این قفس را ببین که چطور برای پرنده جان ساخته شده است.
پیش شاه این شاهباز عالمین
میبرد هر لحظهٔ در خافقین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در حضور پادشاه، شاه‌بازی که در عالم معناست هر لحظه از مرزهای آسمان‌ها عبور می‌کند و به جلو می‌رود.
جوهر معنی بسی دادش خدای
عشق آمد هر زمانش رهنمای
هوش مصنوعی: خدای عشق در هر زمان، جوهر معنی را به او عطا کرده و او را به راه درست هدایت کرده است.
این همه ملک جهان کل زان اوست
دارو گیر مسکن دیوان اوست
هوش مصنوعی: تمامی دارایی‌های دنیا به او تعلق دارد. پس باید به دنبال جایی باشی که در آن آرامش و آسایش حاصل می‌شود.
کرد صیاد آن قبول از بهر باز
شاهباز لطف آنگه دیده باز
هوش مصنوعی: صیاد به خاطر پرنده‌ی مورد علاقه‌اش، با دقت و محبت به آن نگاه می‌کند و در این حین، چشمش به زیبایی آن پرنده می‌افتد.
هرکه روی شاه را از دور دید
بود از آن شاه خرد معذور دید
هوش مصنوعی: هر کسی که شاه را از دور ببیند، به نوعی می‌تواند دلیل ناتوانی در درک او را توجیه کند.
هرچه آن شاه باشد آن اوست
مغز باید تا برون آید ز پوست
هوش مصنوعی: هر چیزی که آن پادشاه باشد، همان حقیقت اوست. برای درک این حقیقت، باید عمق مطلب را درک کرد و آن را از ظواهر جدا کرد.
گر بروی شاه تو شادان شوی
هر زمان سرّ دمادم بشنوی
هوش مصنوعی: اگر تو به سراغ شاه بروی، هر سال شاد خواهی بود و همواره از رازها آگاه خواهی شد.
هرکه او از دست شه معنی برد
در هوای لامکان دایم پرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از وجود پادشاه استفاده معنوی ببرد، همیشه در فضای بی‌مکانی و بی‌زمان زندگی می‌کند.
راه او روشن شده پرنور بین
هست در علم عیان عین الیقین
هوش مصنوعی: راه او واضح و روشن است و در علم و دانایی می‌توان به یقین واقعی دست یافت.
هم ببود او توانی دید روی
چند گویم آب هست اندر سبوی
هوش مصنوعی: او در کنار توست و می‌توانی چهره‌اش را ببینی. چه بگویم که آب درون سبو هست؟
هم بنور جان جان کن رهبری
کز زمین و از زمان تو بگذری
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که با نور جان خود، راهنمایی کن که از دنیای مادی و زمان فراتر برود.
اصل جان تو مجرّد بود و بس
یعنی آن نور محمد بود و بس
هوش مصنوعی: اصل وجود تو فقط یک جوهر خالص و ناب است، که آن نور محمدی است و هیچ چیز دیگر.
نور جان اشیا همه یکبار دید
بعد از آن در هفت و پنج و چار دید
هوش مصنوعی: همه چیز در ابتدا از روشنایی و زندگی پر بوده است و بعد از آن به مراحل و حالت‌های مختلف تقسیم شده و مشاهده شده‌اند.
نور جان در آسمانست و زمین
نور جان اندر مکانست و مکین
هوش مصنوعی: نور زندگی در آسمان می‌درخشد و زمین نیز پر از این نور جان است و در این عالم جای دارد.
نور جان موسی بدید از کوه طور
گشت سر تا پای موسی غرق نور
هوش مصنوعی: موسی نور الهی را از کوه طور دید و تمام وجودش از آن نور پر شد.
نور جان عیسی از آن آگاه شد
جسم از آن جان گشت وروح اللّه شد
هوش مصنوعی: نور زندگی عیسی به آن حقیقت پی برد و جسم او از این نور جان گرفت و به روح‌الله تبدیل شد.
کس چو عیسی اندرین راه فنا
جسم و جان خویش کی دید او بقا
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند عیسی در این مسیر فانی، جسم و جان خود را نمی‌دید که باقی بماند.