گنجور

بخش ۱۲ - حكایت شهباز و صیاد

شاه بازی بود پرها کرده باز
بود پران در هوای عزّ و ناز
دایما از عشق در پرواز بود
گاه با گنجشک و گه با باز بود
خوی با مرغان دیگر کرده بود
روی در هرجایگه آورده بود
هر زمانی در سرایی مسکنش
هر زمانی درجهانی مأمنش
زحمت مرغان دیگر اونداشت
هر زمان در مسکنی سر میفراشت
از قضا یک روز مرغی چند دید
از هوا در سوی آن مرغان پرید
جایگاهی بود خوش آن مرغزار
مسکنی جان بخش و آبی خوشگوار
سبزه زاری هم چنان باغ ارم
باغ جنّت جایگاهی بس خرم
میوههای رنگ رنگ از شاخسار
اوفتاده در میان جویبار
چون بهشت آنجایگه بس خوب و خوش
با صفت همچون سرایی ماه وش
مسکنی خوش بود و جایی بس شریف
وندر آنجا بُد درختان لطیف
بلبل و قمری در آنجا بیشمار
برنشسته بر سر هر شاخسار
عکّه و درّاج با طوطی و زاغ
میپریدند اندر آن وادی باغ
سبزههای خوب و خوش رسته در آن
چشمههای نازنین، آب روان
سیب و نارنج و ترنج و به بسی
میوههای رنگ رنگ آنجا بسی
این چنین جای لطیف و نازنین
چون بهشتی بر صفت پرحور عین
شاهباز از روی چرخ آنجا بدید
بانگ آن مرغان در آنجاگه شنید
در نشاط آمد چو آنجا جای دید
چون بهشتی مسکن و ماوای دید
خواست تا آبی خورد از جویبار
بیخبر بود او که بُد دام از کنار
شاهباز آن جایگاه خوش بدید
یک زمان آنجایگه او آرمید
کرد با مرغان دیگر جلوه خود
فارغ او از حادثات نیک و بد
درشد آمد در کنار آب جوی
آمده انمرغکان در گفت و گوی
از قضا آنجا یکی مردی ضعیف
دام کرده تن نزار و دل نحیف
تا مگر مرغی فتد در دام او
گشته پنهان در میان آب جو
دید شهبازی که آمد پیش دام
گفت پیدا گشت آنجا گاه کام
دام را در دست خود هنجار داد
در هوا و در زمین رفتار داد
شاهباز آمد بدام او نشست
در کشید او دام و پایش هر دوبست
شاهباز از جای خود پرواز کرد
پایها در بند و پرها باز کرد
خواست تا پرواز گیرد شاهباز
پایها را دید اندر دام باز
گفت آوخ کار من از دست شد
چون کنم چون پای من درشست شد
ای دریغا بازماندم در تعب
بازماندم اندرین سرّ عجب
چون کنم زین جایگه پرواز من
کی رهائی یابم از وی باز من
چون کنم من تا رهائی باشدم
زین چنین بندی جدائی باشدم
چون کنم تا خود برون آیم ازین
من چه دانستم که افتم در کمین
چون کنم زین بند چون آیم برون
که درین باشد مرا هم رهنمون
چون کنم تا من از اینجا جان برم
پای خود آرم برون وبر پرم
چون کنم صیاد آمد پیش من
تا نمک ریزد بچشم ریش من
چون کنم من چون کنم بسیار گشت
باز خوف و ترس با او یار گشت
چون کنم ای دل ز مکر دامگاه
چون کنم چون مر مرا اینست راه
چون کنم ای دل چو حکم یار هست
میشوم اینجایگه من پای بست
مرد صیاد آمد آنگه در برش
دست کرد و برگرفت انگه پرش
شاهباز از ترس پرها باز کرد
مرد دیگر بار قصّه باز کرد
عاقبت او را بر آوردش زدام
مرد صیادش شده دل شادکام
گفت این را من به پیش شه برم
کام خود را باز در چنگ آورم
این چنین شهباز هرگز کس ندید
بخت تو صیاد ناگه شد پدید
یافتی کام دل اکنون شاد باش
بعد از این از اندهان آزاد باش
یافتی چیزی که آن همتاش نیست
چست باش و اندرین جاگه مایست
هیچ صیادی چنین بازی نیافت
همچو تو آواز و آغازی نیافت
هیچ صیادی چنین شاهی ندید
این چنین گنجی بناگاهی ندید
وقت آن آمد که دل شادان کنم
خویشتن را پیش سلطان افکنم
وقت آن آمد که غمها در گذشت
با که گویم این زمان من سرگذشت
وقت آن آمد که فرزندان من
درخوشی بینند جسم و جان من
عمر در خون جگر بگذاشتم
لاجرم در عاقبت بر داشتم
هر غمی را شادیی اندر پی است
چون گذشتی از بهار آنگه دی است
شاد باش و راه را در پیش گیر
آنگه از سلطان مراد خویش گیر
هر دو پای شاهباز آنگه به بست
شاد و خرم بامداد از جای جست
در قفس کرد آنگهی شهباز را
در فرو افکند آنگه باز را
دست کرد و آن قفس را برگرفت
راه شهر آنگاه اندر بر گرفت
چون درآمد پیش فرزندان خویش
شاهباز آورد ایشان را به پیش
زن ازو پرسید کاین باز آن کیست
راز این با من بگو این حال چیست
گفت ای زن شادشو کاین زان ماست
حق تعالی کرد ما را کار، راست
سالها خونابهٔ پر خوردهام
رنجها در دام بازی بردهام
تا که امروز این مرا آمد بدام
از شه عالی بیابم کام ونام
آن شب او را در قفس کردش بخواب
روز دیگر چون برآمد آفتاب
یک کلاه آوردش و بر سر نهاد
بعد از آن یک بندش اندر بر نهاد
برگرفت و پیش سلطان آورید
شاه آن شاهباز خود چون بنگرید
ای عجب کان باز آن شاه بود
هم وزیر شاه از آن آگاه بود
شاه گفت این از کجا بگرفته است
این ازان ماست زینجا رفته است
مدتی شد تا برفت ازدست من
این زمان افتاد اندر شست من
این کجا بد از کجا دریافتی
مژدگانی این زمان در یافتی
من ترا زرو گهر چندان دهم
منّت این کار تو بر جان نهم
در زمان درخواست از گنجینه دار
گفت اکنون پیش آور تو کنار
بیست مشت زر بداد آنگه بدو
گفت ای مرد عزیز راستگو
جامه و زرش دگر چندان بداد
هرچه او میخواست او آسان بداد
بیست اسب و سی غلام دیگرش
داد با چندین زمین و کشورش
مرد کان اعزاز را از شاه دید
خویش را از ماهی اندر ماه دید
گفت شاها این همه هم زان تست
بندهٔ مسکین هم از فرمان تست
مر مرا از خویشتن مفکن تو دور
تا برم نزدیک تو صاحب حضور
صحبت شه کرد آنجا اختیار
گشت صیاد حقیقت بختیار
هر دمش صیاد دولت پیش بود
در میان عزّ و دولت بیش بود
چشم بگشا صاحب صادق نظر
کار خود نزدیک شاه جان نگر
شاه آن تست تو آگه نهٔ
سخت معذوری که مرد ره نهٔ
هر زمان در خویش عزّت بیش کن
چارهٔ این درد جان ریش کن
ای تو شهباز و ز شه گشته جدا
در میان خلق گشته مبتلا
مر ترا معذور دارم این زمان
گرچه تو ماندی جدا از جان جان
ای گرفتار بلای جان خود
کی تو دریابی کمال جان خود
شاهباز حضرت قدسی به بین
ذرّهٔ از راه خود شو در یقین
تاترا راهی نماید ذوالجلال
صورت و معنی شوی تو بیزوال
شاهباز از حضرت حق آمدست
راز این در روح مطلق آمدست
چشم دل بگشا و نور جان ببین
آینه کن جان، رخ جانان ببین
تا زمانی روی او یابی مگر
چند باشی اندرین خوف و خطر
ای صلابت راز ره بردار تو
دیدهٔ جان یقین بگمار تو
شاهباز جان ترا آمد مدام
لیک قدر او ندانستی تمام
صاحب اسرار شو چندین مپیچ
صورتت بفکن منه تو دل بهیچ
عاشق آسا در طواف کعبه آی
زنک شرک و کفر از دل برزدای
شاهباز جان بدست شاه ده
بعد از آن رو در سوی درگاه نه
بر جمال شاه دل، کن احترام
تا شوی اندر دوعالم نیک نام
چون تو نزد شاه آیی مردوار
شاه بنماید ترا روی از دیار
این نهان رازیست دریاب ای پسر
این عجب سرّست و راز ای بیخبر
هرکه او را بخت و دولت یار شد
از جمال شاه بر خوردار شد
شاهباز قرب دست شاه شو
برتر از خورشید ونور ماه شو
شاهباز عشق را بنگر یقین
دل منه بر کفر و بیرون شو ز دین
شاهباز لامکان ذات شو
خیز و تو همراه با ذرّات شو
شاه چون شهباز بر دست آورد
آفرینش جمله را پست آورد
این سخن حقّا که از تهدید نیست
این ز دیده میرود، تقلید نیست
زیر هر بیتی جهانی دیگرست
این سخن را ترجمانی دیگرست
خیز و یک دم شو به پیش شاهباز
تا مگر بینی تو روی شاه باز
شاهباز شاه را نشناختی
خویش در دام صور انداختی
شاهباز عالم جانان توئی
یک دو روزی در صور مهمان توئی
شاهباز هر دو عالم مصطفی است
منبع تمکین و مقبول صفاست
شاهبازی کز دو عالم پیش بود
مرهم درد دل درویش بود
عشق بازی کرد با ما ذوالجلال
دام گاهی کرد اشیا را جمال
دام گاه جسم ودل از عقل ساخت
عشق بازی با چنین دامی بباخت
هیچکس از دام او آگه نبود
جمله یک ره بود دیگر ره نبود
دامگاهی کرد صیاد ازل
گسترانید آنگهی دام امل
این جهان چون بوستانی بود خوش
مرغزاری خرم و سر سبز و کش
جایگاهی چون بهشت شادمان
لیک اینجا کس نماند جاودان
هست این دنیا سرای بلعجب
دامگاه رنج و پرمکر و تعب
دامگاه شاهبازان یقین
دامگاه عقل و فضل خویش بین
دامگاه سالکان و عاشقان
لیک گشته بیخبر یکسر از آن
دامگاه این نقش و صورت آمدست
جایگاهی پر کدورت آمدست
شاهباز از اندرون مانده اسیر
جای تشویق است و جاگاهی عسیر
خواست تا آنجایگه دامی کند
تا ابد آن جایگه نامی کند
گر نمیدانست کاینجا دام بود
گرچه نه آغاز و نه انجام بود
دامگاه شاهبازان ازل
شاهبازی کان نخواهد شد بدل
اولین این دام آدم صید کرد
جان او را هم بدینسان قید کرد
چون از آن حضرت جدا گشت آن صفی
آن رفیع اصل و اشیا را وفی
آدم از قرب ازل پرواز کرد
بال و پر مرغ معنی باز کرد
راه او از ذات آمد بر صفات
چون کنم اینجای من تقریر ذات
لامکان بگذاشت و آمد در مکان
بی زمان آمد بسوی این زمان
اول از اسرار کل آگه نبود
چون نگه میکرد جز یک ره نبود
از طبیعت بیخبر بود و حواس
راه عزّت کرده بی حدّ و قیاس
زان جهان حیران بسوی این جهان
آشکارا تر ز نور امّا نهان
هفت پرده بر برید ازکاینات
تا رسید و دید اجرام صفات
چون سوی آن گشته آمد او ز دور
شادمان و شادکام و غرق نور
بیخبر بدکین چه جای خوف جاست
میندانست او که این جای بلاست
راه در او نفس پیچاپیچ بود
چون بدید او بود، باقی هیچ بود
راه دید و گام زن شد رو بکام
بیخبر بودی وی از صیاد و دام
اندر آنجا دید مرغان حواس
گشته پران جمله بیحدّ و قیاس
اندر آنجا دید آب و سبزه زار
اندر آنجا دید سرو و جویبار
اندرآنجا دید اشجار و نبات
جای معمور و مکانی باثبات
لیک آدم عقل و حس اول نداشت
از پی عشق اونظر را برگماشت
چون نباشد صورتت با نور جان
کی بود عقلت در اسرار و عیان
شاهباز جان بر سلطان بری
شاه را با شاهبازش بنگری
شاهباز جان بحضرت آمدست
جهد کن تا هرگزش ندهی ز دست
ای ندانسته تو قدر شاهباز
می بخواهی رفت نزد شاه باز
شاهباز جان خود بفروختی
خرمن عمرت تمامی سوختی
ای گرفتار آمده در بند و دام
هیچ از معنی ندیده جز که نام
ای گرفتار آمده در بند تن
می ندانستی تو قدر خویشتن
شاهباز جان دگر ناید بدست
گر بگریی خون، تو جای اینت هست
دام دنیا بند در پایت فکند
هر زمان از جای برجایت فکند
دام دنیا بود صیاد  وجود
شاهباز جان ازین آگه نبود
صورت حسی تمامت دام دان
خویشتن را اندرو ناکام دان
جهد کن تا بر پری زین دامگاه
چون ز دام آئی روی درپیش شاه
عاقبت در پیش شه خواهی شدن
رازدار حضرتش خواهی بدن
شاه را بشناس از دام آبرون
تا شوی در حضرت او ذوفنون
شاهباز جان کسی داند که او
در دو عالم باز داند قدر او
شاهباز جان کسی بشناختست
کاین دو عالم را بکل درباختست
شاهباز جان، تو در صورت مهل
کو گرفتارست اندر بند گل
شاهباز جان ز نفخ حق بود
او همیشه جاودان مطلق بود
شاهباز جان محمد بود و بس
زد نفخت فیه من روحی نفس
شاهباز جان محمد آمدست
نزد حق او بس مؤید آمدست
شاهباز جان محمد یافتست
کو سر از ملک دو عالم تافتست
قدر اودانست این شهباز را
او بدید این رتبت و اعزاز را
شاهباز هر دو عالم بود او
گوئی از کونین جان بربود او
شاهباز جان خود را صید کرد
هردوعالم را بیکدم قید کرد
شاهبازی همچو اودیگر نبود
از دو عالم جای او برتر نمود
خویش را کل دید و کل را خویش دید
همچنان کز پس بدید از پیش دید
بُد طفیل خنده او آفتاب
گریهٔ او بود امطار سحاب
شاهباز سد ره کون و مکان
مقتدای این جهان و آن جهان
شاهباز حضرت قدس جلال
کی بداند مرورا حس و خیال
شاهبازی بود پیشش جبرئیل
جان و جسم و روی و دل کرده سبیل
شاهباز سد ره و جان همه
جمله زان او و اوزان همه
شاهباز قرب دست ذوالجلال
آفتاب هر دو عالم بی زوال
شاهباز جمله و ختم رسل
خویش را افکنده اندر عین ذل
شاهباز جان تو، زو شد پدید
صورت حسی ندارد آن کلید
گرنه او بودی نبودی جان تو
اوست سر خیل ره و برهان تو
شاهباز جانها اویست و بس
آفرین بر جان پاکش هر نفس
شش جهت دیده قیاس عقل کل
در صفات خود فرو مانده بذل
بیخبر زین جا و زانجا باخبر
گنج مخفی را نباشد پا و سر
روح قدسی را طبیعت کی بود
انبیا را جز شریعت کی بود
اول آدم روح و نور پاک بود
گرچه ما بین هوا و خاک بود
عاقبت چون سوی این دنیا رسید
جملهٔ مرغان روحانی بدید
نه وجودی بود نه صورت نه جان
لیک مشتق گشته از او جان جان
دامگاه خود بدید از روی عقل
این سخن نی فهم داند کرد نقل
این سخن از رمز اسرار عیان
زیر هر بیتیش صد گنج نهان
اندرین اسرار، گر بوئی بری
توالست از جان جانان بشنوی
نفس این اسرار نتواند شنود
گوئی از کونین نتواند ربود
این بگوش عقل و دل باید شنید
این بچشم جان و دل بایدش دید
این سخن اندر کتابت نامدست
این سخن پیش از وجود دل بُدست
این سخن جانان مراتعلیم کرد
این کسی داند که جان تسلیم کرد
این سخن غوّاص معنی دلست
از بحار لامکان آمد بشست
این سخن گفتار عقل انبیاست
این سخن از حضرت جود و ضیاست
این کسی دانست کز خوددر گذشت
راه جسم و جان و دل اندر نوشت
این کسی داند که بی خوف و رجاست
این کسی داند که بر صدق و صفاست
این کسی داند که او عاشق بود
در فنای عشق کل صادق بود
این کسی داند که اول دیده است
خویش از دنیا معطّل دیده است
این کسی داند که جز جانان ندید
اندرین جاگاه جسم و جان ندید
این کسی داند که اندر کل بود
جملگی دیده پس آنگه کل بود
این کسی داند که وقت انبیا
روی بنماید ورا بی منتها
این کسی داند که سر دربازد او
از وصال عشق کل مینازد او
این کسی داند که در آتش رود
ار بسوزد جانش کلی خوش شود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاه بازی بود پرها کرده باز
بود پران در هوای عزّ و ناز
هوش مصنوعی: شاهین بازی بود و پرهایش را باز کرده بود. او در آسمان با عظمت و زیبایی پرواز می‌کرد.
دایما از عشق در پرواز بود
گاه با گنجشک و گه با باز بود
هوش مصنوعی: همیشه در حالت عاشقانه و شور و شوق بود، گاهی با پرنده‌ای کوچک و گاهی با پرنده‌ای بزرگ و قدرتمند.
خوی با مرغان دیگر کرده بود
روی در هرجایگه آورده بود
هوش مصنوعی: او با پرندگان دیگر رفتار مشابهی داشت و در هر مکانی خود را نشان می‌داد.
هر زمانی در سرایی مسکنش
هر زمانی درجهانی مأمنش
هوش مصنوعی: هر لحظه‌ای که در دنیای خود زندگی می‌کند، در مکانی آرامش دارد و هر دوره‌ای که سپری می‌کند، برای او جایی امن و راحت است.
زحمت مرغان دیگر اونداشت
هر زمان در مسکنی سر میفراشت
هوش مصنوعی: مرغ‌های دیگر هرگز در خانه‌اش زحمت نمی‌کشیدند و همیشه در آرامش و راحتی بودند.
از قضا یک روز مرغی چند دید
از هوا در سوی آن مرغان پرید
هوش مصنوعی: یک روز ناگهان مرغی چند تا از آسمان را دید که به سمت آن مرغان پرواز می‌کنند.
جایگاهی بود خوش آن مرغزار
مسکنی جان بخش و آبی خوشگوار
هوش مصنوعی: درختان سبز و خوشبو و چمن‌زاری زیبا وجود داشت که به روح و جان آرامش می‌بخشید و آبی خنک و دلپذیر در آن جریان داشت.
سبزه زاری هم چنان باغ ارم
باغ جنّت جایگاهی بس خرم
هوش مصنوعی: سبزه‌زاری وجود دارد که مانند باغ ارم و بهشت، مکان بسیار شاداب و خوشایندی است.
میوههای رنگ رنگ از شاخسار
اوفتاده در میان جویبار
هوش مصنوعی: میوه‌های مختلف و رنگارنگ از درختان چیده شده و در جوی آبی که در میان زمین جریان دارد، پراکنده شده‌اند.
چون بهشت آنجایگه بس خوب و خوش
با صفت همچون سرایی ماه وش
هوش مصنوعی: بهشت جایی است که بسیار زیبا و دلنشین است و ویژگی‌های آن مانند خانه‌ای است که طرفداران زیبایی در آن زندگی می‌کنند.
مسکنی خوش بود و جایی بس شریف
وندر آنجا بُد درختان لطیف
هوش مصنوعی: یک مکان راحت و خوشایند بود که سرزمین باارزشی محسوب می‌شد و در آنجا درختان زیبای نازک و دل‌انگیزی وجود داشت.
بلبل و قمری در آنجا بیشمار
برنشسته بر سر هر شاخسار
هوش مصنوعی: در آن مکان، بلبل‌ها و قمری‌ها به وفور روی هر شاخه‌ درختی نشسته‌اند.
عکّه و درّاج با طوطی و زاغ
میپریدند اندر آن وادی باغ
هوش مصنوعی: پرندگان رنگارنگی مانند هدهد و مرغزار و همچنین طوطی و زاغ در آن باغ زیبا در حال پرواز بودند.
سبزههای خوب و خوش رسته در آن
چشمههای نازنین، آب روان
هوش مصنوعی: سبزه‌های زیبا و سرسبز در کنار چشمه‌های دلنشین و آبی روان قرار دارند.
سیب و نارنج و ترنج و به بسی
میوههای رنگ رنگ آنجا بسی
هوش مصنوعی: در آنجا میوه‌های زیادی از جمله سیب، نارنج، ترنج و به وجود دارد که هر کدام رنگ و شکل خاصی دارند.
این چنین جای لطیف و نازنین
چون بهشتی بر صفت پرحور عین
هوش مصنوعی: این مکان زیبا و دلنشین به مانند بهشتی است که پر از نعمت‌ها و زیبایی‌هاست.
شاهباز از روی چرخ آنجا بدید
بانگ آن مرغان در آنجاگه شنید
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و آزاد که در آسمان پرواز می‌کند، در آن سمتی از آسمان، صدای آواز پرندگان را شنید.
در نشاط آمد چو آنجا جای دید
چون بهشتی مسکن و ماوای دید
هوش مصنوعی: زمانی که به آن مکان رسیدم، احساس شادابی کردم، زیرا آنجا همچون بهشتی بود که منزل و پناهگاه دلنشینی داشت.
خواست تا آبی خورد از جویبار
بیخبر بود او که بُد دام از کنار
هوش مصنوعی: او می‌خواست از جویبار آبی بنوشد، اما نمی‌دانست که دامنه‌ای در کنار آن منتظر اوست.
شاهباز آن جایگاه خوش بدید
یک زمان آنجایگه او آرمید
هوش مصنوعی: پرنده‌ی بزرگ و خوش‌پرواز، یک بار آن مکان زیبا را مشاهده کرد و در همان جا فرود آمد.
کرد با مرغان دیگر جلوه خود
فارغ او از حادثات نیک و بد
هوش مصنوعی: او جلوه‌گری خود را میان دیگر پرندگان نشان می‌دهد و از اتفاقات خوب و بد اطرافش بی‌خبر و بی‌تفاوت است.
درشد آمد در کنار آب جوی
آمده انمرغکان در گفت و گوی
هوش مصنوعی: در کنار جوی آب، رشد (بزرگ) به وجود آمده و پرندگان در حال گفتگو با یکدیگر هستند.
از قضا آنجا یکی مردی ضعیف
دام کرده تن نزار و دل نحیف
هوش مصنوعی: به طور تصادفی، در آنجا مردی ضعیف وجود داشت که با دامی که برای خود آماده کرده بود، قلب و جان ناتوانی را گرفتار کرده بود.
تا مگر مرغی فتد در دام او
گشته پنهان در میان آب جو
هوش مصنوعی: تا زمانی که پرنده‌ای در دام او بیفتد، او در زیر آب مخفی شده است.
دید شهبازی که آمد پیش دام
گفت پیدا گشت آنجا گاه کام
هوش مصنوعی: شهباز به دام نزدیک شد و گفت: در آنجا، جایی برای رسیدن به خوشبختی و آرزوها فراهم شده است.
دام را در دست خود هنجار داد
در هوا و در زمین رفتار داد
هوش مصنوعی: دام را در دستان خود تنظیم کرد و به آن در آسمان و زمین حرکت و معنایی بخشید.
شاهباز آمد بدام او نشست
در کشید او دام و پایش هر دوبست
هوش مصنوعی: پرنده‌ی شاهین به دام افتاد و در دام نشست. او دام را کشید و پایش به آن بسته شد.
شاهباز از جای خود پرواز کرد
پایها در بند و پرها باز کرد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و بلندپرواز از جای خود پرواز کرد، در حالی که پاهایش در بند بودند و بال‌هایش کاملاً گشوده شده بودند.
خواست تا پرواز گیرد شاهباز
پایها را دید اندر دام باز
هوش مصنوعی: شاهباز که می‌خواست پرواز کند و به اوج آسمان‌ها برسد، متوجه شد که پایش در دام شکارچی گرفتار شده است.
گفت آوخ کار من از دست شد
چون کنم چون پای من درشست شد
هوش مصنوعی: گفت افسوس که کارم خراب شد، حالا چه باید بکنم وقتی که پایم در باتلاق گیر کرده است.
ای دریغا بازماندم در تعب
بازماندم اندرین سرّ عجب
هوش مصنوعی: ای کاش، من در این پدیده‌ی شگفت‌انگیز درمانده‌ام و در رنج و تعب باقی مانده‌ام.
چون کنم زین جایگه پرواز من
کی رهائی یابم از وی باز من
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از این مکان پرواز کنم و از این بند رهایی یابم؟
چون کنم من تا رهائی باشدم
زین چنین بندی جدائی باشدم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم خود را از این قید و بند جدایی آزاد کنم؟
چون کنم تا خود برون آیم ازین
من چه دانستم که افتم در کمین
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از وجود خودم رها شوم؟ نمی‌دانم که آیا در این راه ممکن است به دام بیفتم.
چون کنم زین بند چون آیم برون
که درین باشد مرا هم رهنمون
هوش مصنوعی: چگونه از این بند خلاص شوم و به آزادی برسم، در حالی که در همین شرایط کسی نیست که مرا هدایت کند؟
چون کنم تا من از اینجا جان برم
پای خود آرم برون وبر پرم
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم از اینجا آزاد شوم؟ باید پاهایم را بیرون بگذارم و بال‌هایم را بگشایم.
چون کنم صیاد آمد پیش من
تا نمک ریزد بچشم ریش من
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم با آمدن صیاد، که قصد دارد نمک بر چشم ریش من بریزد، برخورد کنم؟
چون کنم من چون کنم بسیار گشت
باز خوف و ترس با او یار گشت
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم عمل کنم، چرا که ترس و نگرانی به شدت با من همراه شده است.
چون کنم ای دل ز مکر دامگاه
چون کنم چون مر مرا اینست راه
هوش مصنوعی: ای دل، چگونه از دام فریب و نیرنگ نجات پیدا کنم، وقتی که راهی جز این که در آن گرفتار شدم، ندارم؟
چون کنم ای دل چو حکم یار هست
میشوم اینجایگه من پای بست
هوش مصنوعی: وقتی که محبت و فرمان یار وجود دارد، در این مکان می‌مانم و به آنچه او می‌خواهد پایبند می‌شوم.
مرد صیاد آمد آنگه در برش
دست کرد و برگرفت انگه پرش
هوش مصنوعی: مرد صیاد به سوی او آمد و دستش را گرفت و پروازش را از او گرفت.
شاهباز از ترس پرها باز کرد
مرد دیگر بار قصّه باز کرد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و شاهین‌گونه به خاطر ترسش از پرهایش دست کشید و مردی دیگر بار داستانی را آغاز کرد.
عاقبت او را بر آوردش زدام
مرد صیادش شده دل شادکام
هوش مصنوعی: در نهایت، او را از دام بیرون آوردند و مردی که صیاد بود، دلش شاد و خوشحال شد.
گفت این را من به پیش شه برم
کام خود را باز در چنگ آورم
هوش مصنوعی: گفت که من این موضوع را به حضور پادشاه می‌برم تا خواسته‌ام را دوباره به دست آورم.
این چنین شهباز هرگز کس ندید
بخت تو صیاد ناگه شد پدید
هوش مصنوعی: شهباز (پرنده‌ای بزرگ و تیزپر) هیچ‌گاه مانند تو را ندیده است، زیرا بخت تو ناگهان به مانند صیاد ظاهر شد.
یافتی کام دل اکنون شاد باش
بعد از این از اندهان آزاد باش
هوش مصنوعی: اکنون که به آرزویت رسیدی، خوشحال باش و بعد از این از نگرانی‌ها و اندوه‌ها رهای کن.
یافتی چیزی که آن همتاش نیست
چست باش و اندرین جاگه مایست
هوش مصنوعی: اگر به چیزی دست یافتی که شایسته‌اش نیستی، هوشیار باش و در این مکان توقف کن.
هیچ صیادی چنین بازی نیافت
همچو تو آواز و آغازی نیافت
هوش مصنوعی: هیچ کسی به مانند تو در شکار دل‌ها اینچنین هنرمند و ماهر نیست و هیچکدام نتوانسته‌اند مانند تو با صدای دلربا و شروعی زیبا وارد عشق شوند.
هیچ صیادی چنین شاهی ندید
این چنین گنجی بناگاهی ندید
هوش مصنوعی: هیچ صیادی تا به حال چنین شاهزاده‌ای را ندیده و هیچ‌کس گنجی مانند این را به‌طور ناگهانی پیدا نکرده است.
وقت آن آمد که دل شادان کنم
خویشتن را پیش سلطان افکنم
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که دل خوشی را برای خودم به ارمغان بیاورم و خود را در برابر پادشاه قرار دهم.
وقت آن آمد که غمها در گذشت
با که گویم این زمان من سرگذشت
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که غم‌ها دیگر به پایان رسیده‌اند. اکنون با که بگویم که من چه حال و روزی دارم؟
وقت آن آمد که فرزندان من
درخوشی بینند جسم و جان من
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده است که فرزندانم خوشحالی را در وجود و روح من ببینند.
عمر در خون جگر بگذاشتم
لاجرم در عاقبت بر داشتم
هوش مصنوعی: من عمرم را با زحمت و درد گذرانده‌ام، بنابراین در پایان زندگی نتیجه‌ای برایم به دست آمده است.
هر غمی را شادیی اندر پی است
چون گذشتی از بهار آنگه دی است
هوش مصنوعی: هر غمی که وجود دارد، شادی نیز به دنبالش خواهد آمد. زمانی که از فصل بهار گذشتی، به زمستان و سردی می‌رسی.
شاد باش و راه را در پیش گیر
آنگه از سلطان مراد خویش گیر
هوش مصنوعی: شاد باش و پیش برو، سپس خواسته‌های خود را از سرانجام خود بگیر.
هر دو پای شاهباز آنگه به بست
شاد و خرم بامداد از جای جست
هوش مصنوعی: زمانی که شاهین هر دو پایش را در کنار هم به هم می‌بندد، صبحگاه شاد و خرم از مکانش بلند می‌شود.
در قفس کرد آنگهی شهباز را
در فرو افکند آنگه باز را
هوش مصنوعی: آنگاه که شاهین را در قفس قرار داد، سپس باز را هم به درون قفس انداخت.
دست کرد و آن قفس را برگرفت
راه شهر آنگاه اندر بر گرفت
هوش مصنوعی: او دستش را دراز کرد و قفس را برداشت و سپس به سمت شهر رفت و وارد آنجا شد.
چون درآمد پیش فرزندان خویش
شاهباز آورد ایشان را به پیش
هوش مصنوعی: وقتی که او به نزد فرزندانش رسید، مانند یک شاهباز، آنها را به جلو آورد.
زن ازو پرسید کاین باز آن کیست
راز این با من بگو این حال چیست
هوش مصنوعی: زن از او پرسید که این باز چیست و این حال و روز من چه معنایی دارد. راز این وضعیت را برای من بگو.
گفت ای زن شادشو کاین زان ماست
حق تعالی کرد ما را کار، راست
هوش مصنوعی: زن، شاد و خوشحال باش چرا که این وضعیت از جانب خداوند است. خداوند کار ما را به درستی و حق تنظیم کرده است.
سالها خونابهٔ پر خوردهام
رنجها در دام بازی بردهام
هوش مصنوعی: سال‌ها است که درد و زحمت‌هایم مانند مایعی تلخ و غم‌انگیز در دل من جمع شده و مانند شکارچیانی که در دام افتاده باشند، مرا به خاطر آنها به بند کشیده‌اند.
تا که امروز این مرا آمد بدام
از شه عالی بیابم کام ونام
هوش مصنوعی: امروز فرصتی پیش آمده که از این شاه بزرگ خیر و نیکویی به دست آورم و نام و شناختی به دست آورم.
آن شب او را در قفس کردش بخواب
روز دیگر چون برآمد آفتاب
هوش مصنوعی: او را شب در قفس خواباند و روز بعد که آفتاب بالا آمد، بیرون آورد.
یک کلاه آوردش و بر سر نهاد
بعد از آن یک بندش اندر بر نهاد
هوش مصنوعی: یک کلاه به او داد و بر سرش گذاشت، سپس یک بند هم به دورش بست.
برگرفت و پیش سلطان آورید
شاه آن شاهباز خود چون بنگرید
هوش مصنوعی: او شاهباز خود را برداشت و پیش سلطان آورد، وقتی که شاه به آن نگاه کرد.
ای عجب کان باز آن شاه بود
هم وزیر شاه از آن آگاه بود
هوش مصنوعی: عجب است که آن پرنده شکاری، هم پادشاه بود و هم وزیر، و وزیر از این موضوع باخبر بود.
شاه گفت این از کجا بگرفته است
این ازان ماست زینجا رفته است
هوش مصنوعی: پادشاه پرسید که این چیز از کجا آمده است و چرا اینجا نیست و گفت که این مال ماست و از اینجا رفته است.
مدتی شد تا برفت ازدست من
این زمان افتاد اندر شست من
هوش مصنوعی: مدتی است که چیزی از دست من رفته، اما حالا دوباره به دستم افتاده است.
این کجا بد از کجا دریافتی
مژدگانی این زمان در یافتی
هوش مصنوعی: این کجا و چه زمانی است که تو چنین خبری را دریافت کرده‌ای؟
من ترا زرو گهر چندان دهم
منّت این کار تو بر جان نهم
هوش مصنوعی: من به تو جواهرات زیادی می‌دهم و از این کار خوشنود هستم و جان خود را برای این کار فدای تو می‌کنم.
در زمان درخواست از گنجینه دار
گفت اکنون پیش آور تو کنار
هوش مصنوعی: در هنگام درخواست از نگهبان گنج، گفت که اکنون آن را به سمت من بیاور.
بیست مشت زر بداد آنگه بدو
گفت ای مرد عزیز راستگو
هوش مصنوعی: مردی به شخصی که برایش ارزش و احترام قائل است، بیست مشت طلا داد و سپس به او گفت: "ای مرد نیکوکار و راستگو".
جامه و زرش دگر چندان بداد
هرچه او میخواست او آسان بداد
هوش مصنوعی: او به راحتی هر چه از زندگی بخواهد، بدون هیچ گونه زحمت و سختی به او تقدیم می‌شود.
بیست اسب و سی غلام دیگرش
داد با چندین زمین و کشورش
هوش مصنوعی: برای او بیست اسب و سی غلام و همچنین چندین زمین و کشور دیگر فراهم کردند.
مرد کان اعزاز را از شاه دید
خویش را از ماهی اندر ماه دید
هوش مصنوعی: مردی که مقام و اعتبارش را از پادشاه می‌بیند، خود را در میان زیبایی و روشنی همچون ماه در میان ماهی احساس می‌کند.
گفت شاها این همه هم زان تست
بندهٔ مسکین هم از فرمان تست
هوش مصنوعی: ای شاه، همه این نعمت‌ها و موقعیت‌ها از آن توست؛ من بنده‌ی بی‌چاره‌ام و فرمانبردار تو هستم.
مر مرا از خویشتن مفکن تو دور
تا برم نزدیک تو صاحب حضور
هوش مصنوعی: مرا از خودت دور کن تا به تو نزدیک شوم و به حضورت برسم.
صحبت شه کرد آنجا اختیار
گشت صیاد حقیقت بختیار
هوش مصنوعی: در آنجا گفت‌وگو دربارهٔ شاه و حاکمیت بود و در نتیجه، شکارچی حقیقت به خوش‌شانسی رسید.
هر دمش صیاد دولت پیش بود
در میان عزّ و دولت بیش بود
هوش مصنوعی: هر لحظه، خوشبختی و نعمت‌های زندگی در دست صیاد وجود دارد و در میان شکوه و عظمت او بیشتر می‌شود.
چشم بگشا صاحب صادق نظر
کار خود نزدیک شاه جان نگر
هوش مصنوعی: چشمانت را باز کن، ای صاحب نظر درستکار، کار خود را نزدیک پادشاه جان ببین.
شاه آن تست تو آگه نهٔ
سخت معذوری که مرد ره نهٔ
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو آن کسی هستی که از سختی‌های زندگی آگاه نیستی، چرا که مردان در مسیر زندگی دچار مشکلات و موانع هستند.
هر زمان در خویش عزّت بیش کن
چارهٔ این درد جان ریش کن
هوش مصنوعی: هر بار که به خودت ارزش و احترام بیشتری قائل شوی، می‌توانی به درمان این درد عمیق جانت بپردازی.
ای تو شهباز و ز شه گشته جدا
در میان خلق گشته مبتلا
هوش مصنوعی: ای تو که چون پرنده‌ای بلندپرواز، از شاه آزاد شده‌ای و اکنون در میان مردم دچار مشکل و دردسر هستی.
مر ترا معذور دارم این زمان
گرچه تو ماندی جدا از جان جان
هوش مصنوعی: این بار تو را معذور می‌دانم، هرچند که اکنون از جانم جدا هستی.
ای گرفتار بلای جان خود
کی تو دریابی کمال جان خود
هوش مصنوعی: ای کسی که در دام مشکل و بلا گرفتار شده‌ای، کی به حقیقت و کمال وجود خود پی خواهی برد؟
شاهباز حضرت قدسی به بین
ذرّهٔ از راه خود شو در یقین
هوش مصنوعی: پرنده‌ی بزرگ و مقدس، از دور بر ذره‌ای نگاه کن و در درستی این موضوع مطمئن شو.
تاترا راهی نماید ذوالجلال
صورت و معنی شوی تو بیزوال
هوش مصنوعی: اگر روح و زیبایی خداوند بر تو ظاهر شود، تو نیز از هر گونه نقص و عیب آزاد و بی‌نقص خواهی بود.
شاهباز از حضرت حق آمدست
راز این در روح مطلق آمدست
هوش مصنوعی: پرنده شاهین از جانب خداوند آمده و حقیقت این در به روحی خالص و مطلق تعلق دارد.
چشم دل بگشا و نور جان ببین
آینه کن جان، رخ جانان ببین
هوش مصنوعی: چشم دل را باز کن و نور روح را مشاهده کن. روح خود را مانند آینه قرار بده و چهره محبوب را ببین.
تا زمانی روی او یابی مگر
چند باشی اندرین خوف و خطر
هوش مصنوعی: تا وقتی که او را در کنار خود داشته باشی، نگران نباش و از خطرات وحشت نکن.
ای صلابت راز ره بردار تو
دیدهٔ جان یقین بگمار تو
هوش مصنوعی: ای استقامت، راز راه را بگیر و به چشمان جانت اطمینان کن.
شاهباز جان ترا آمد مدام
لیک قدر او ندانستی تمام
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره شده که همچون پرنده‌ای باشکوه و قدرتمند است، اما آن کسی که باید قدر و ارزش او را بشناسد، نتوانسته است اهمیت او را درک کند و از وجودش بهره‌مند شود.
صاحب اسرار شو چندین مپیچ
صورتت بفکن منه تو دل بهیچ
هوش مصنوعی: به کسی که دارای رازهاست، ملحق شو و از درگیر شدن با ظواهر بی‌فایده پرهیز کن. دل‌باختگی به هیچ چیز نداشته باش.
عاشق آسا در طواف کعبه آی
زنک شرک و کفر از دل برزدای
هوش مصنوعی: دلبسته و شیدا در دور کعبه بگرد و هر گونه شرک و کفر را از قلبت پاک کن.
شاهباز جان بدست شاه ده
بعد از آن رو در سوی درگاه نه
هوش مصنوعی: پرنده بزرگ و آزاد (شاهباز) جانش را به دست شاه می‌دهد و بعد از آن به سوی درگاه می‌رود.
بر جمال شاه دل، کن احترام
تا شوی اندر دوعالم نیک نام
هوش مصنوعی: به زیبایی دلپذیر شخصیت بزرگ احترام بگذار تا در این جهان و آن جهان نام نیکو و محبوبی به دست آوری.
چون تو نزد شاه آیی مردوار
شاه بنماید ترا روی از دیار
هوش مصنوعی: وقتی تو به حضور پادشاه می‌رسی، او به تو چهره‌ای از دیار خود را نشان می‌دهد.
این نهان رازیست دریاب ای پسر
این عجب سرّست و راز ای بیخبر
هوش مصنوعی: این یک راز پنهانی است که تو باید آن را درک کنی، ای پسر. این مسئله عجیب و پنهان است و تو که از آن بی‌خبری، نمی‌دانی چه چیزی در پس آن نهفته است.
هرکه او را بخت و دولت یار شد
از جمال شاه بر خوردار شد
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی‌اش شانس و موفقیت به کمکش بیاید، از زیبایی و جذابیت شاه بهره‌مند می‌شود.
شاهباز قرب دست شاه شو
برتر از خورشید ونور ماه شو
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و آزاد مانند شاهباز، برای نزدیک شدن به شاه باید خود را برتر از خورشید و نور ماه جلوه دهد.
شاهباز عشق را بنگر یقین
دل منه بر کفر و بیرون شو ز دین
هوش مصنوعی: پرنده‌ای باش، عشق را ببین و مطمئن باش که دل خود را به ناامیدی نسپار و از قید و بندهای دین رها شو.
شاهباز لامکان ذات شو
خیز و تو همراه با ذرّات شو
هوش مصنوعی: پرنده‌ای آزاد و بزرگوار باش، از مرزهای دنیای مادی فراتر برو و به جمع ذرات جهان بپیوند.
شاه چون شهباز بر دست آورد
آفرینش جمله را پست آورد
هوش مصنوعی: شاه همانند شاهین، به طور برتر و شگفت‌آور، خلقت را در دست می‌گیرد و همه چیز را در مقام پایین‌تری قرار می‌دهد.
این سخن حقّا که از تهدید نیست
این ز دیده میرود، تقلید نیست
هوش مصنوعی: این حرف حقیقتاً تهدید آمیز نیست، بلکه از دل و احساسات سرچشمه می‌گیرد و تقلید از کسی نیست.
زیر هر بیتی جهانی دیگرست
این سخن را ترجمانی دیگرست
هوش مصنوعی: هر بیتی که گفته می‌شود، دنیایی متفاوت و معنایی جدید در خود دارد و هر سخن می‌تواند ترجمه یا تفسیر دیگری نیز داشته باشد.
خیز و یک دم شو به پیش شاهباز
تا مگر بینی تو روی شاه باز
هوش مصنوعی: بجنب و به جلو برو تا در کنار پرنده بزرگ برسی، شاید بتوانی چهره‌اش را ببینی.
شاهباز شاه را نشناختی
خویش در دام صور انداختی
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و زیبا به نام شاهباز نتوانست شاه را بشناسد و خود را در تله‌ای گرفتار کرد که به وسیله‌ی زیبایی ظاهری و لذت‌های دنیوی ساخته شده است.
شاهباز عالم جانان توئی
یک دو روزی در صور مهمان توئی
هوش مصنوعی: تو همان پرنده بزرگ و باارزش هستی که در این دنیای موقتی و فانی، فقط برای مدت کوتاهی میهمان ما هستی.
شاهباز هر دو عالم مصطفی است
منبع تمکین و مقبول صفاست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و توانمند که در عالم وجود وجود دارد، همان پیامبر مصطفی (ص) است و او سرچشمه‌ی تأثیرگذاری و مورد پسند همگان است.
شاهبازی کز دو عالم پیش بود
مرهم درد دل درویش بود
هوش مصنوعی: شاهبازی که در حضور خداوند از هر دو عالم برتر است، تسلی‌بخش درد دل درویش است.
عشق بازی کرد با ما ذوالجلال
دام گاهی کرد اشیا را جمال
هوش مصنوعی: عشق به ما به گونه‌ای با شکوه و عظمت برخورد کرد که گاهی باعث شد اشیا زیبایی خاصی پیدا کنند.
دام گاه جسم ودل از عقل ساخت
عشق بازی با چنین دامی بباخت
هوش مصنوعی: عشق به گونه‌ای است که جسم و دل به دام عقل می‌افتند و در این بازی با این دام، کسی که در عشق غرق شود، شکست می‌خورد.
هیچکس از دام او آگه نبود
جمله یک ره بود دیگر ره نبود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از تله و فریب او خبر نداشت، همه در یک مسیر بودند و راه دیگری وجود نداشت.
دامگاهی کرد صیاد ازل
گسترانید آنگهی دام امل
هوش مصنوعی: صیاد ازل دام خود را گستراند و سپس دام آرزو را بر زمین افکنده است.
این جهان چون بوستانی بود خوش
مرغزاری خرم و سر سبز و کش
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک باغ زیبا و خوشبو است که پر از گل‌ها و درختان سرسبز و شاداب است.
جایگاهی چون بهشت شادمان
لیک اینجا کس نماند جاودان
هوش مصنوعی: جایگاه خوشبختی مانند بهشت است، اما در اینجا هیچ کس برای همیشه نمی‌ماند.
هست این دنیا سرای بلعجب
دامگاه رنج و پرمکر و تعب
هوش مصنوعی: این دنیا مانند خانه‌ای عجیب و غریب است که پر از درد و مشکل و فریب‌کاری است.
دامگاه شاهبازان یقین
دامگاه عقل و فضل خویش بین
هوش مصنوعی: جایگاه شاهبازان، مکانی است که نشانه‌ای از عقل و فضیلت خود را نمایان می‌کند.
دامگاه سالکان و عاشقان
لیک گشته بیخبر یکسر از آن
هوش مصنوعی: دامگاه سالکان و عاشقان به جایی تبدیل شده که آن‌ها به‌طور کلی از آنچه در آنجا می‌گذرد بی‌خبر هستند.
دامگاه این نقش و صورت آمدست
جایگاهی پر کدورت آمدست
هوش مصنوعی: این دنیا و شکل‌هایی که در آن وجود دارد، مکانی است پر از مشکلات و سختی‌ها.
شاهباز از اندرون مانده اسیر
جای تشویق است و جاگاهی عسیر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و شاهین مانند که درون قفس مانده است، به جای آنکه از او تقدیر شود، در موقعیتی سخت و دشوار قرار دارد.
خواست تا آنجایگه دامی کند
تا ابد آن جایگه نامی کند
هوش مصنوعی: او تصمیم دارد که جایی را به دام بیندازد تا همیشه در آن جا به یادگار بماند و نامش ثبت شود.
گر نمیدانست کاینجا دام بود
گرچه نه آغاز و نه انجام بود
هوش مصنوعی: اگر نمی‌دانست که اینجا چه دام‌های پنهانی وجود دارد، حتی اگر نه آغاز باشد و نه پایانی.
دامگاه شاهبازان ازل
شاهبازی کان نخواهد شد بدل
هوش مصنوعی: در دنیای پرندگان با شکوه، جایی برای شاهبازان وجود دارد که نشان‌دهنده عظمت و بی‌نظیری آن‌هاست و هرگز نخواهند توانست کسی را به جای خود بپذیرند یا تغییر دهند.
اولین این دام آدم صید کرد
جان او را هم بدینسان قید کرد
هوش مصنوعی: آدم ابتدا در دام گرفتار شد و جانش نیز به همین صورت محدود گشت.
چون از آن حضرت جدا گشت آن صفی
آن رفیع اصل و اشیا را وفی
هوش مصنوعی: زمانی که از آن شخصیت بزرگ جدا شد، صفات و ویژگی‌های عالی او در دیگر موجودات دیده نمی‌شود.
آدم از قرب ازل پرواز کرد
بال و پر مرغ معنی باز کرد
هوش مصنوعی: انسان از نزدیکی و نزدیکی به خدا در ابتدا بر خود بال و پر پرنده‌ای زد و به عالم معنا و معنی خود پرواز کرد.
راه او از ذات آمد بر صفات
چون کنم اینجای من تقریر ذات
هوش مصنوعی: راه او از وجود خودش بر ویژگی‌ها و صفاتش می‌گذرد. حالا من چطور می‌توانم در اینجا درباره ذات او صحبت کنم؟
لامکان بگذاشت و آمد در مکان
بی زمان آمد بسوی این زمان
هوش مصنوعی: او به جایی که هیچ مکانی نیست رسید و از آن‌جا به سمت این زمان آمد.
اول از اسرار کل آگه نبود
چون نگه میکرد جز یک ره نبود
هوش مصنوعی: در ابتدا، انسان از رازها و حقایق کل عالم آگاه نبود. وقتی به جهان نظر می‌کرد، تنها یک مسیر و راه مشخص را می‌دید.
از طبیعت بیخبر بود و حواس
راه عزّت کرده بی حدّ و قیاس
هوش مصنوعی: او از طبیعت چیزی نمی‌دانست و حواسش به گونه‌ای بود که عزت و افتخار را بی‌حد و مرز طلب می‌کرد.
زان جهان حیران بسوی این جهان
آشکارا تر ز نور امّا نهان
هوش مصنوعی: از آن جهان حیرت‌انگیز، به سوی این جهان می‌آیم که روشن‌تر از نور است، اما در عین حال پنهان است.
هفت پرده بر برید ازکاینات
تا رسید و دید اجرام صفات
هوش مصنوعی: او هفت پرده و حجاب برهشت و دنیا را درید و به حقایق و ویژگی‌های واقعی عالم دست یافت و آن‌ها را مشاهده کرد.
چون سوی آن گشته آمد او ز دور
شادمان و شادکام و غرق نور
هوش مصنوعی: وقتی او از دور به سمت آنجا می‌آید، شاد و خوشحالی و غرق در نور است.
بیخبر بدکین چه جای خوف جاست
میندانست او که این جای بلاست
هوش مصنوعی: بی‌خبر از بدی‌ها، انسان نمی‌داند که کجا باید ترس داشته باشد. او نمی‌دانست که این مکان پر از مشکلات و بلاهاست.
راه در او نفس پیچاپیچ بود
چون بدید او بود، باقی هیچ بود
هوش مصنوعی: او وقتی با دیدن راهی که نفس‌ها به هم پیچیده بود، متوجه شد که دیگر چیزی باقی نمانده است.
راه دید و گام زن شد رو بکام
بیخبر بودی وی از صیاد و دام
هوش مصنوعی: در این بیت، به شخصی اشاره می‌شود که به سمت هدفش حرکت می‌کند و در این مسیر از خطرات و تله‌هایی که او را در بر دارد، بی‌خبر است. او با اطمینان پیش می‌رود اما نمی‌داند که ممکن است در دام صیاد گرفتار شود.
اندر آنجا دید مرغان حواس
گشته پران جمله بیحدّ و قیاس
هوش مصنوعی: در آنجا پرندگان را دید که به شدت مشغول پرواز بودند و در بی‌نهایت آزادی و بدون هیچ محدودیتی در حال حرکت بودند.
اندر آنجا دید آب و سبزه زار
اندر آنجا دید سرو و جویبار
هوش مصنوعی: در آن مکان آب و چمنزار را دید، و در آنجا درخت سرو و جویبار را مشاهده کرد.
اندرآنجا دید اشجار و نبات
جای معمور و مکانی باثبات
هوش مصنوعی: در آنجا درختان و گیاهان را دید که در مکانی سرسبز و ثابت رشد کرده‌اند.
لیک آدم عقل و حس اول نداشت
از پی عشق اونظر را برگماشت
هوش مصنوعی: اما انسان در ابتدا نه عقل داشت و نه حس، بلکه به دنبال عشق، به آن نظر توجه کرد.
چون نباشد صورتت با نور جان
کی بود عقلت در اسرار و عیان
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ات با نور جان پیدا نباشد، چگونه می‌توانی در درک رازها و حقایق روشن و عاقل باشی؟
شاهباز جان بر سلطان بری
شاه را با شاهبازش بنگری
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و آزاد، جان خود را برای پادشاه فدا می‌کند. زمانی که به پادشاه نگاه می‌کنی، باید به پرنده‌ای که او را همراهی می‌کند هم توجه کنی.
شاهباز جان بحضرت آمدست
جهد کن تا هرگزش ندهی ز دست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و آزاد به حضور تو آمده است، تلاش کن که هرگز او را از دست ندهی.
ای ندانسته تو قدر شاهباز
می بخواهی رفت نزد شاه باز
هوش مصنوعی: ای نادان، تو ارزش پرنده‌ی بزرگ را نمی‌دانی و دنبال او می‌روی که به دیدار شاه برود.
شاهباز جان خود بفروختی
خرمن عمرت تمامی سوختی
هوش مصنوعی: بهتر است به تعبیر خودمانی بگوییم: اگر تو در اوج قدرت و زیبایی (شاهباز) اجازه دادی که جانت را به آسانی بگیری و به هدر دهی، در واقع تمام عمر و تلاش‌های خود را از بین بردی.
ای گرفتار آمده در بند و دام
هیچ از معنی ندیده جز که نام
هوش مصنوعی: ای کسی که در دام و سختی گرفتار شده‌ای، هیچ از حقیقت و معنی را درک نکرده‌ای جز اینکه تنها نام آن را شنیده‌ای.
ای گرفتار آمده در بند تن
می ندانستی تو قدر خویشتن
هوش مصنوعی: ای کسی که در قید و بند جسم خود گرفتار شده‌ای، تو نمی‌دانستی که چقدر ارزشمند هستی.
شاهباز جان دگر ناید بدست
گر بگریی خون، تو جای اینت هست
هوش مصنوعی: اگر شاهبازی دیگر به دست نیاید، حتی اگر خون هم بریزی، جای تو همین‌جاست.
دام دنیا بند در پایت فکند
هر زمان از جای برجایت فکند
هوش مصنوعی: دنیا همیشه سعی دارد تو را در دام خود گرفتار کند و هر لحظه تو را از مقام و جایگاهت پایین می‌آورد.
دام دنیا بود صیاد  وجود
شاهباز جان ازین آگه نبود
هوش مصنوعی: جهان مانند دام است و انسان‌ها در آن گرفتار می‌شوند. اما روح آزاد و بلندپرواز، به این گرفتارها آگاه نیست و از آن بی‌خبر است.
صورت حسی تمامت دام دان
خویشتن را اندرو ناکام دان
هوش مصنوعی: تمام احساسات و ظواهر دنیایی که در آن هستی، تو را در دام خود اسیر کرده است. با این حال، باید بدانی که این همه، نمی‌تواند تو را به کامیابی برساند.
جهد کن تا بر پری زین دامگاه
چون ز دام آئی روی درپیش شاه
هوش مصنوعی: تلاش کن تا از این مهلکه نجات پیدا کنی، و زمانی که از آن خارج شدی، به سوی پادشاه برو.
عاقبت در پیش شه خواهی شدن
رازدار حضرتش خواهی بدن
هوش مصنوعی: در نهایت، تو به عنوان مشاور و رازیار در کنار آن پادشاه خواهی بود و به بازگو کردن اسرار او مشغول خواهی شد.
شاه را بشناس از دام آبرون
تا شوی در حضرت او ذوفنون
هوش مصنوعی: برای شناختن یک پادشاه، از نشانه‌ها و علامت‌های او بهره ببر؛ تا بتوانی در حضور او به کمال و شایستگی رفتار کنی.
شاهباز جان کسی داند که او
در دو عالم باز داند قدر او
هوش مصنوعی: فقط کسی که خوب می‌شناسد، می‌تواند ارزش و مقام شاهینی را در دو جهان بداند.
شاهباز جان کسی بشناختست
کاین دو عالم را بکل درباختست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و با اراده، کسی را می‌شناسد که تمام هستی و جهان را به خاطر عشق و حقیقت رها کرده است.
شاهباز جان، تو در صورت مهل
کو گرفتارست اندر بند گل
هوش مصنوعی: ای شاهباز عزیز، تو در زیبایی و جلوه‌گری خود مانند پرنده‌ای آزاد هستی که در دام زیبایی گل گرفتار شده‌ای.
شاهباز جان ز نفخ حق بود
او همیشه جاودان مطلق بود
هوش مصنوعی: شاهباز، که نماد روح و آزادگی است، به واسطه‌ی نفخ الهی همیشه وجودی جاودانه و بی‌نهایت دارد.
شاهباز جان محمد بود و بس
زد نفخت فیه من روحی نفس
هوش مصنوعی: شاهباز جان محمد تنها اوست که در او نفحه‌ای از روح من دمیده شده است.
شاهباز جان محمد آمدست
نزد حق او بس مؤید آمدست
هوش مصنوعی: شاهباز، یعنی پرنده‌ای بلندپرواز و شجاع، جان محمد به پیشگاه حق آمده است و او از جانب حق به شدت مورد تأیید قرار گرفته است.
شاهباز جان محمد یافتست
کو سر از ملک دو عالم تافتست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای مانند شاهباز در دل محمد وجود دارد که از عظمت و مقام دو جهان درخشان و برتر است.
قدر اودانست این شهباز را
او بدید این رتبت و اعزاز را
هوش مصنوعی: این پرنده شکوهمند، ارزش و مقام خود را به خوبی درک کرد، زیرا او این مرتبت و عظمت را مشاهده کرد.
شاهباز هر دو عالم بود او
گوئی از کونین جان بربود او
هوش مصنوعی: او مانند شاهبازی بود که در هر دو جهان پرواز می‌کند و گویی جان جهان را از وجودش گرفته است.
شاهباز جان خود را صید کرد
هردوعالم را بیکدم قید کرد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و آزاد که جان خود را به شکار گرفت و با یک نفس، هر دو جهان را به چنگ آورد.
شاهبازی همچو اودیگر نبود
از دو عالم جای او برتر نمود
هوش مصنوعی: شاهبازی مانند دیگران وجود ندارد و مقام او از هر دو عالم بالاتر است.
خویش را کل دید و کل را خویش دید
همچنان کز پس بدید از پیش دید
هوش مصنوعی: او خود را در همه جا دید و همه چیز را در خود احساس کرد، همان‌طور که کسی که به عقب نگاه می‌کند، از جلو هم می‌بیند.
بُد طفیل خنده او آفتاب
گریهٔ او بود امطار سحاب
هوش مصنوعی: خنده‌ی او مانند تابش آفتاب و گریه‌اش مانند بارش باران است.
شاهباز سد ره کون و مکان
مقتدای این جهان و آن جهان
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و آزاد، مانع از حرکت در دنیای مادی و معنوی است و رهبری می‌کند در این دنیا و آن دنیا.
شاهباز حضرت قدس جلال
کی بداند مرورا حس و خیال
هوش مصنوعی: پرنده بزرگ و مقدس، که در آسمان جلال و عظمت پرواز می‌کند، چگونه می‌تواند درک کند که ما در دنیای حس و خیال زندگی می‌کنیم؟
شاهبازی بود پیشش جبرئیل
جان و جسم و روی و دل کرده سبیل
هوش مصنوعی: در برابر شاهباز جبرئیل، جان و جسم و زیبایی و دل همگی تحت تأثیر و تسخیر او بودند.
شاهباز سد ره و جان همه
جمله زان او و اوزان همه
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و باشکوه مسیر را سد کرده و جان همگان به خاطر او و ویژگی‌هایش به خطر افتاده است.
شاهباز قرب دست ذوالجلال
آفتاب هر دو عالم بی زوال
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و والا به نزد پروردگار و خالق عظیم می‌رود؛ خورشید که نماد روشنایی و زندگی در دو جهان است، همواره باقی و پایدار خواهد ماند.
شاهباز جمله و ختم رسل
خویش را افکنده اندر عین ذل
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و رهاییافته، همه پیامبران خود را در نگاه ذلت و خواری رها کرده است.
شاهباز جان تو، زو شد پدید
صورت حسی ندارد آن کلید
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و باشکوه از تو نشأت گرفته است، اما آن شکل ظاهری هیچ گونه حقیقتی ندارد.
گرنه او بودی نبودی جان تو
اوست سر خیل ره و برهان تو
هوش مصنوعی: اگر او نبود، جان تو نیز نبود؛ اوست رهبری و راهنمای تو.
شاهباز جانها اویست و بس
آفرین بر جان پاکش هر نفس
هوش مصنوعی: شاهباز جان‌ها او تنهاست و بس. به جان پاک او در هر لحظه سلام و آفرین می‌فرستم.
شش جهت دیده قیاس عقل کل
در صفات خود فرو مانده بذل
هوش مصنوعی: در شش جهت، عقل کل نمی‌تواند صفات خود را به درستی درک کند و در این زمینه ناتوان است.
بیخبر زین جا و زانجا باخبر
گنج مخفی را نباشد پا و سر
هوش مصنوعی: آدمی که از جزئیات و واقعیت‌های محیط خود بی‌خبر است، نمی‌تواند به درستی به اسرار و گنج‌های پنهان دسترسی پیدا کند.
روح قدسی را طبیعت کی بود
انبیا را جز شریعت کی بود
هوش مصنوعی: روح پاک و الهی از چه زمانی به طبیعت وابسته شد و پیامبران جز با قوانین الهی چگونه می‌توانستند زندگی کنند؟
اول آدم روح و نور پاک بود
گرچه ما بین هوا و خاک بود
هوش مصنوعی: در ابتدا، انسان به صورت روح و نوری پاک خلق شده بود، هرچند که در بین آسمان و زمین قرار داشت.
عاقبت چون سوی این دنیا رسید
جملهٔ مرغان روحانی بدید
هوش مصنوعی: سرانجام وقتی که به این دنیای مادی رسید، همه‌ی پرندگان روحانی را مشاهده کرد.
نه وجودی بود نه صورت نه جان
لیک مشتق گشته از او جان جان
هوش مصنوعی: هیچ چیز از وجود، شکل یا روح وجود نداشت، اما جان، به‌واسطه او، به جان جان تبدیل شده است.
دامگاه خود بدید از روی عقل
این سخن نی فهم داند کرد نقل
هوش مصنوعی: فردی با عقل و هوش خود مشاهده کرد که این گفته به درک و فهم نیاز دارد، اما کسی که از نظر عقل ناتوان است، قادر به درک آن نیست و فقط آن را به نقل می‌کند.
این سخن از رمز اسرار عیان
زیر هر بیتیش صد گنج نهان
هوش مصنوعی: این سخن، رازها و اسراری را که در زیر هر بیت نهفته است، برای ما آشکار می‌کند و در آن، treasures زیادی پنهان است.
اندرین اسرار، گر بوئی بری
توالست از جان جانان بشنوی
هوش مصنوعی: اگر در این رازها نفسی به مشام تو برسد، به حقیقت صدای محبوب جاودانه را خواهی شنید.
نفس این اسرار نتواند شنود
گوئی از کونین نتواند ربود
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که هیچ انسانی نمی‌تواند به درستی از رازهای پنهان زندگی باخبر شود و هیچ چیزی از هستی را نمی‌تواند به سرقت ببرد یا به دست آورد. به عبارت دیگر، برخی اسرار و مسائل عمیق فراتر از درک و دسترسی انسان‌ها هستند.
این بگوش عقل و دل باید شنید
این بچشم جان و دل بایدش دید
هوش مصنوعی: این را باید با عقل و دل شنید و با چشم جان و دل مشاهده کرد.
این سخن اندر کتابت نامدست
این سخن پیش از وجود دل بُدست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این گفتار در نوشته‌های تو نیامده، بلکه این سخن پیش از آنکه دل وجود داشته باشد، وجود داشته است. یعنی مفهوم یا احساسی که بیان شده، از زمانی دورتر از وجود خود دل، موجود بوده است.
این سخن جانان مراتعلیم کرد
این کسی داند که جان تسلیم کرد
هوش مصنوعی: این گفته را محبوب من به من آموخت. فقط کسی می‌تواند این را بفهمد که جان خود را تسلیم کرده باشد.
این سخن غوّاص معنی دلست
از بحار لامکان آمد بشست
هوش مصنوعی: این سخن از عمق وجود انسان سرچشمه می‌گیرد و به حقیقتی عمیق و غیرقابل تصور اشاره دارد که از دنیای نامحدود به دست آمده است.
این سخن گفتار عقل انبیاست
این سخن از حضرت جود و ضیاست
هوش مصنوعی: این صحبت، سخن خردمندان و پیامبران است و این کلام از ذات بخشش و انفاق سرچشمه می‌گیرد.
این کسی دانست کز خوددر گذشت
راه جسم و جان و دل اندر نوشت
هوش مصنوعی: این شخص فهمید که با رها کردن خود و گذشتن از آن، راهی برای شناخت و درک عمیق‌تر جسم، جان و دل پیدا کرده است.
این کسی داند که بی خوف و رجاست
این کسی داند که بر صدق و صفاست
هوش مصنوعی: این فرد کسی است که بدون ترس و آشفتگی زندگی می‌کند و خود را به راستی و صداقت پایبند می‌داند.
این کسی داند که او عاشق بود
در فنای عشق کل صادق بود
هوش مصنوعی: فقط کسی که به عشق واقعی دست یافته باشد، می‌داند که در مسیر عشق، تمام حقیقت‌ها برای او روشن و صداقت در احساساتش حاکم بود.
این کسی داند که اول دیده است
خویش از دنیا معطّل دیده است
هوش مصنوعی: کسی که درک کرده باشد، می‌داند که اگر نخستین نگاهش به خود باشد، در واقع از دنیا بی‌فایده و بی‌هدف نگریسته است.
این کسی داند که جز جانان ندید
اندرین جاگاه جسم و جان ندید
هوش مصنوعی: این شخص می‌داند که در این دنیا، جز محبوب، چیزی را نایافته است و هیچ چیز دیگری از جسم و روح را در این مکان مشاهده نکرده است.
این کسی داند که اندر کل بود
جملگی دیده پس آنگه کل بود
هوش مصنوعی: این شخص کسی است که می‌داند چگونه همه چیز در کنار هم قرار می‌گیرد و به یکدیگر وابسته است و سپس می‌تواند اصل چیز را درک کند.
این کسی داند که وقت انبیا
روی بنماید ورا بی منتها
هوش مصنوعی: این شخص می‌داند که هنگامی که پیامبران ظاهر می‌شوند، چه لحظه‌ای فرامی‌رسد و او در این زمان به درستی درک خواهد کرد.
این کسی داند که سر دربازد او
از وصال عشق کل مینازد او
هوش مصنوعی: فقط کسی که حقیقتاً عشق را تجربه کرده و به وصال آن رسیده است، می‌تواند درک کند که چگونه این عشق فراتر از همه چیز است و به او شادی و سرور می‌بخشد.
این کسی داند که در آتش رود
ار بسوزد جانش کلی خوش شود
هوش مصنوعی: این فقط کسی می‌داند که اگر در آتش بیفتد و جانش بسوزد، چقدر خوشحال خواهد شد.

حاشیه ها

1398/05/10 20:08
احمد احمدی

کاش کسی بود که میتونستم ازش مفهوم و اسرار نهان در این ابیات رو بپرسم

1400/01/14 03:04
بشنو

سلام احمد
عطار اهل سفر در ابعاد عالم بود سفر به جهان های دیگر در این ابیات از اسرار چگونه محرم خدا شدن سخن می گوید می فرماید:
باید افکار و احساسات و شهواتت در دربند پادشاه عالم بگذاری تا به هرچه که می خواهی در دنیا و آخرت برسی مادامی که فکر خودت رو داری هیچی نیستی