گنجور

بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را

از یقینت این سخن را گوش دار
بشنو این اسرار و صنع کردگار
اول بنیاد بر ذات خدای
پادشاه راز دان و رهنمای
جوهری از نور خود پیدا بکرد
بس دلی کز شوق خود شیدا بکرد
حکم کرد از نیک و بد آنجایگاه
تا شود پیدا بخود آن جایگاه
این جهان و آن جهان چون آفرید
راز خود برجان ما کرد او پدید
از جلال خود نظر بروی فکند
آتشی از شوق خود در وی فکند
جوهری بد از لطافت روشنی
ذات خود پیدادر آن بد بی منی
اول و آخر درو پیدا شده
عاشق از معشوق دل شیدا شده
هرچه بود و هرچه خواهد بود نیز
اندران کلی نمود او جمله چیز
چاره نور تجلّی در رسید
خویشتن در خویشتن کلی بدید
در طلب آمد پس آنگه جوش کرد
جرعه از جام جلالش نوش کرد
در طلب برخود بگشت او هفت بار
هفت پرگار فلک شد آشکار
عکس نور آنجایگه آمد پدید
راه بگرفت و درو شد ناپدید
آسمان از آن دو جوهر کرده شد
نور عزّت از یقین چون پرده شد
گشته پیدا از کف او این زمین
تاشود پیدا مکان اندر مکین
همچنان در جلوه بود آن نور پاک
پس نظر افکند از بالا بخاک
هر دویکی گشت از روی شناخت
آن ازین و این از آن سوی تو تاخت
لیک این رازیست گفتم با تو باز
لیک با ایشان نشاید گفت راز
ذرّه از نور او شد آفتاب
از بخارات زمین تر شد سحاب
نور پیدا گشت و شد ظلمت نهان
کرد پیدا نور در روی جهان
روی عالم را همه انوار داد
بعد از آن ترکیب پنج وچار داد
روز نورست و بظلمت شب بساخت
نور و ظلمت را ز بعد سوز ساخت
اصل و فرعی در میان آمد پدید
تا همه روی جهان آمد پدید
خاک و آتش سخت در پیوست کرد
تا از آن روی زمین را سخت کرد
کوه شد پیدا ز بهر ساکنی
تا شودآنجا مقام ایمنی
آفتاب از وی قمر بستد روش
یافته در دور گردون پرورش
روحها از ذات خود پیدا نمود
پس تمامت نقش آن اشیا نمود
کرد از روی قمر پیدا نجوم
تا ازین پیدا شود راز علوم
از چراغ صد هزاران شمع را
باز افروزد یکی در جمع را
اینهمه از نور شمس آمد پدید
بعد از آن این شمّ و لمس آمد پدید
سفل را نفس عناصر ساخت او
انگهی باران ز عنصر ساخت او
ذات حق زینها منزّه آمدست
این کسی داند که آگه آمدست
راز حق پیدا بکردست این صفات
انبیا کردند شرح و وصف ذات
ذات حق این جملگی تقریر کرد
علو و سفل آنجای در تحریر کرد
ذات حق در جزو و کل مستغرقست
گر ببینی ور نبینی خودحقست
انبیا را کرد پیدا هم زخود
بعد از آن بخشید کل را هم ز خود
علو روحانی و ظلمت سفل بود
نیست درهستی خود پیدا نمود
صد هزار و بعد از آن بیست و چهار
انبیا از نور خود کرد آشکار
عالم جانست علو این را بدان
عالم سفلست جسم ناتوان
ماه و شمس و روز و شب با یکدگر
ساخت ترکیبی چنین پیروز گر
شش جهت در سفل آمد راستی
تا شود پیدا در آنجا خواستی
پنج حس در شش جهت سالار کرد
هفت را با هشتمین دوّار کرد
مختلف کردش تمامت جزو جزو
تا شود پیدا بکلی عضو عضو
پس عناصر رادرآمیزش نشاند
هر یک از راه دگرشان سیر راند
ضد یکدیگر نهاد این هر چهار
تا شود اسرار ایشان آشکار
موضع هر یک بکلی راست کرد
تا همه کار جهان را راست کرد
موضع آتش بسوی شرق بود
گرچه در هر جای همچون برق بود
موضع باد از غروب است این بدان
موضع آب از جنوب آمد روان
خاک بد مغز همه اسرارها
گشته پیدا اندرو انوارها
این همه بر عقل آرایش بکرد
بعد از آن در زیر پالایش بکرد
هفت دریا را بصنع خویشتن
زیر خاک آورد پیدا ما و من
آسمان در گرد ما آمد زشوق
این عجایب بشنو از اصحاب ذوق
گرچه اندر ذوق و شوقند و شتاب
کوکبان چرخ و نور آفتاب
چون نظر بر خاک دارند این همه
بلک نور پاک دارند این همه
اصل کار خاکست در اسرار حق
میشود آنجا همه انوار حق
بعد از آن چون خویشتن افکنده دید
از میان جمله خود را زنده دید
چون نظرگاه خداوند آمد این
نام آن شد آسمان، این شد زمین
ذات بیرون درون بگرفته است
بر سر هر کس قضائی رفته است
عقل پیدا کرده است از صنع خود
تا شود پیدادر آنجا نیک و بد
عقل پیدا کرده تا شد رهنمون
هر یک از لونی دگر آید برون
چون بگشتند جملگی در گردخاک
کرد پیدا جسم ما از آب پاک
آتش آنگه رازدان باد شد
هر دو را کار از دگر آباد شد
آب همچون آینه روشن نمود
خاک را این هر سه آنگه تن نمود
جان ز ذات آمد بره سوی صفات
جسم ازو دریافت ناگه این حیات
جمله را با یکدگر ترکیب کرد
آنگهی با یکدگر ترتیب کرد
عقل با تن پرورش آغاز کرد
راه اول را بآخر ساز کرد
جمله ذرّات گشته متّصل
فاعل افلاک بر این مشتعل
این رموز ما ز جائی آمدست
کاندرآنجا عقل رهبر گم شدست
چون نظر با یکدیگر پیوند شد
راه پیدا گشت و کل در بند شد
جزو خود کل دید در ره گم شده
بود چون یک قطره در قلزم شده
پس سؤال دیگر از وی خواست کرد
گفت حق بود این و حق این راست کرد
چون همه او بود یکسر جزو و کل
از چه پیدا گشت زینسان عزّ و ذل
نیک و بد از چه پدید آمد زوی
چون همه گفت و شنید آمد زوی
چون همه او بود برگو این سخن
تا شود پیدا مرا راز کهن
این یکی ره بین وان اعمی شده
این یکی نادان و آن دانا شده
این یکی در عزّ و قربت آمده
آن یکی در رنج و محنت آمده
این یکی مال فراوان یافته
آن یکی یک لقمه نان یافته
این یکی بیچاره و حیران شده
آن یکی در ناز خود پنهان شده
این یکی جویای اسرار آمده
آن یکی در عین پندار آمده
این یکی فارغ نشسته از همه
آن یکی در بسته برروی همه
این جسد را در حسد آورده است
آن یکی رو در احد آورده است
این یکی عمر از خوشی و کام دل
برده بر سر یافته آرام دل
آن یکی در خون دل جان رفته کل
اوفتاده در بلا ورنج و ذل
این یکی در گنج و آن یک در زحیر
این یکی در ناز و آن یک در نفیر
این یکی مؤمن شده آن کافری
این تحیر را نه پائی نه سری
این یکی در قتل و خون آورده رو
عالمی از وی شده در گفتگو
آن یکی در راه جسم و بغض و آز
آمده در راه حق درمانده باز
این یکی مردار خواری همچو سگ
میدود از بهر مرداری بتگ
آن یکی از بهر آزار کسان
روی را در جنگ کرده چون خسان
این یکی بر خلق و بر عزّت شده
با همه ذرّات در صحبت شده
آن یکی از بهر ظلم و جور خلق
میکند خواری نداند غور خلق
این یکی دانسته، آن نادان شده
ازچه باشد جملگی تاوان شده
گفت عیسی این همه از اصل کار
در قلم آمد ز حکم کردگار
چون قلم با لوح شد آنجا پدید
هرچه او میخواست شد زانجا پدید
نیک و بد برخاست یکسر از قلم
تا بود اسرار از سرّ عدم
بر سر هر یک قضائی رفته است
برتن هر یک جفائی رفته است
هر یکی را آنچه او بایست داد
هر یکی را راه دیگرسان نهاد
هر یکی را قسمتی تقدیر کرد
هر یکی را قربتی تدبیر کرد
تا شود پیدا ز عزّ و ذل جهان
سرّ او در غیب شد آنجا عیان
گرنداد اینجا درآنجا آن دهد
بلکه آنجا بیش صد چندان دهد
محنت دولت ازینجا میرود
چون ببینی کار آنجا میرود
پادشاه کردگار بحر و بر
کرده هر یک را بنوکاری دگر
هرکه نقد آن جهان حاضر کند
خویش را در قرب حق واصل کند
شکرکن اینجا اگر چیزت نماند
زآنکه آنجا نقدهای تو بماند
هرچه آنجا باشد آن آنت بود
بهتر از جانان کجا جانت بود
حکم کرد او از ازل هرچه که هست
تا شود پیدا بجمله پای بست
هیچ کس از راز خود پی گم نکرد
لیک این صورت درآنجا گم بکرد
اوست اصل و مال دنیا هیچ دان
مال دنیا نقش پیچا پیچ دان
آنکه بیشک خواری آنجا بدید
محنت و خواری حق آنجا بدید
ای بسا شادی که آنجا بیند او
در مقام مملکت بنشیند او
گر بصورت مر ترا رنجی نمود
در صفت بیننده را گنجی نمود
نامرادی و مرادی این جهان
تا بجنبی بگذرد در یک زمان
گر تو زینجا رنج و محنت میبری
رنج و محنت سوی دولت میبری
گر ترا سنگی زند معشوق مست
به که از غیری گهر آری بدست
گر ترا گوید که جان درباز خیز
جان خود را در ره او پاک ریز
گر ترا صد وعدهٔ خوش میدهند
این نشان زان سوی آتش میدهند
گر ترا دنیا نباشد گو مباش
ور ترا عقبی نباشد گو مباش
چون ترا معشوق باشد به بود
روی معشوق از دوعالم به بود
اوست اصل کار و باقی محنت است
اوست مقصود و دگر ها زحمت است
چون ز فعل و قول خود آگه شود
ترک کلی گوید و باره شود
در مقام عشق صادق آید او
در فنای عشق لایق آید او
راه کل گیرد پس آنگه گم شود
چون یکی قطره که با قلزم شود
لیک این راه کسی باشد که او
در میان ما بود بی گفت و گو
لیک این راه کسی باشد یقین
کاخر و اول بود او راه بین
جمله را یک داند و یک بیند او
یک زمان در عشق خود ننشیند او
باشد اندر کل اشیا کاردان
تا بیابد جان جان اندر نهان
در بلای عشق او آرد قدم
بگذرد از کفر و از اسلام هم
ای محقق این سخن زان تو است
زنده دل هستی و این جان تو است
ای محقق این دل از جان و جهان
محو گردان آشکارا و نهان
ای محقق بگذر از بود و وجود
زانکه پیدا راه او پنهان نمود
چون شوی پنهان ترا پیدا کند
گر بوی پیداترا رسوا کند
هم تو نیکی کردهٔ با سرکسی
هم عوض نیکی بیابی تو بسی
جهد کن تا نیک باشی در زمان
جان خود از حرص دنیا وارهان
جهد کن تا خود ترا نیکی بود
تاترا آنجایگه نیکی بود
زانکه راه نیکی آمد بر خلاص
مرد از نیکی همی یابد خلاص
نیک بین هر چیز کو آورده است
او ز نیکی جمله پیدا کرده است
نیست برتر از مقام خاص و عام
از مقام نیستی برتر مقام
بود با نابود خود پیوند کن
نه در آنجا خویشتن در بند کن
چون در آخر راه بر حق آمدست
عاقبت جان راه بین حق شدست
جملگی ره در وی ست ای بیخبر
باز کن زین خفتگی در دل نظر
این براه دل توانی یافتن
نه براه آب و گل بشتافتن
این سخن با غیر صورت بین بود
راز این با مرد معنی بین بود
عقل این تقریرها کی ره برد
این سخن را عشق بر حق بشنود
صورت از عقلست و جان عشق دان
عشق آمد در نشان او بی نشان
عاقبت اندیش و آنگه شو فنا
تا رسی آنگاه در عین بقا
در دم آخر بدانی این سخن
اندرین گفتارها سستی مکن
اول وآخر در آنجا میطلب
راه عزّت را تو یکتا میطلب
هرکه این دانست مرد کار شد
ازکمال عشق برخوردار شد
این رموز لامکانی فهم کن
تا منت اینجا بگویم یک سخن
بی نشان شو تا نشان آید پدید
هر که او شد بی نشان از غم رهید
اصل اینست در جهان جان ستان
چون فنا گردی بیابی جان جان
کار دنیا پر ز درد و حسرتست
پر زمکر و پر ز فکر و حیرتست
کار دنیا پر ز آزست ونیاز
ترک گیرش تا رهی از حرص باز
این جهان چون آتشی افروخته‌ست
هر زمان خلقی بنوعی سوختست
کار دنیا چیست بیکاری همه
چیست بیکاری گرفتاری همه
این جهان کلی سرآید عاقبت
باز دان گر مرد راهی عاقبت
هرکه او در عاقبت اندیشه کرد
راه بینی از خدا او پیشه کرد
جهد کن تا عاقبت آید پدید
راز اودر عاقبت آید پدید
جان و دل در عاقبت مقصود یافت
بعد از آن او عاقبت معبود یافت
جهد کن تا نیک و بد بینی از او
تا در آخر عاقبت بینی ازو
هرکه اودر عاقبت کل بازگشت
ازجهان جان ستان بیزار گشت
در ازل بنوشت هم خود باز خواند
هم بگفت او جمله هم خود باز خواند
چون عزازیل عاقبت اندر نیافت
جان ودل از حسرت تن برشکافت
عاقبت درباخت آن نا استوار
عاقبت در حسرت آمد پایدار
گفت اکنون چون همه زو رفته است
جملهٔ ذرّات بر او رفته است
چون همه او بینم از نیک و ز بد
پس چرا تاوان نهاده بر خرد
راست گفتی هرچه گفتی از خدا
لیک این راز دگر را رهنما
مرگ حقست و قیامت هم حق است
این یقین است از خدا و مطلقست
بعد ازین این جان چو بیرون شد زجسم
تا کجا خواهد شدن بیرون باسم
جای جان آخر کجا خواهد بدن
اولین دید از کجاخواهد بدن
گفت عیسی هر نشیبی را فراز
هرکژی را راستی آید بساز
روز را ظلمت ز پی آید پدید
هستی اندر نیستی شد ناپدید
از پی این زندگی مرگ آمدست
همچو ما را جملگی برگ آمدست
این جهان همچون رباطی دان دو در
زین درآی و زان دگر بر شو دگر
عقل اینجا با وجودت آشناست
گرچه راه حق بکل بی منتهاست
عاقبت دانست کو خواهد شدن
جاودان آنجایگه خواهد شدن
عاقبت کرد اختیار آنجایگاه
دیده دیده دید کار آنجایگاه
حکم تو این بود کو آنجا شود
روح پاکش باز بیهمتا شود
روح را درعاقبت آنجا رهست
تا نه پنداری که راهی کوتهست
چون در آنجا روح ره آهنگ کرد
بعد از آن آن جایگه آهنگ کرد
عاقبت از دوست چون آید ندا
جان کنند آنجا که میشاید فدا
رازبین گردد ز دنیا بگذرد
بعداز آن در سوی عقبی بنگرد
چون قدم بیرون نهد زین خاک تنگ
بگذرد از کل نام و جزو ننگ
زین جهان جز محنت و خواری ندید
ازوجود خویش جز زاری ندید
زین جهان حاصل نباشد جز زحیر
آن جهان بینی همه بدر منیر
چون مقام خویش بیند در فنا
آن فنا باشد بکل عین بقا
درد نبود اندر انجا رنج هم
هیچ نبود اندر انجا جز عدم
خواری و محنت نباشد جز فنا
هر زمانی روشنی باشد صفا
اندر آن عالم نباشد جز که نور
دایماً یک دم نه بینی جز حضور
اندران عالم بقا اندر بقاست
گرچه آن عین بقا کلی فناست
هر چه بینی جز یکی نبود ز کل
هیچ نبود اندر آنجا عین ذل
آن مقام عاشقانست ای پسر
آسیا برنه که آبت شد بسر
زان عدم گر خود نشانی باشدت
هر زمانی لامکانی باشدت
زان عدم گر با تو اینجا دم زنم
هر دوعالم بیشکی بر هم زنم
زان عدم هرگز نشد آگاه تن
کار جانست این که داند خویشتن
زان عدم بسیار گفتند در زمین
این نداند جز که مرد راه بین
چون قدم بیرون نهادی زین جهان
راه آنجا روشنت گردد عیان
پرتوی از نور باشد همرهت
تا کند ز انحضرت کل آگهت
هرچه بینی جز خیالی نبودت
هرچه گوئی جز محالی نبودت
آن عدم روشن ترست ازجسم و جان
آن عدم دارد نشان بی نشان
چون برفتی هیچ منگر سوی ره
تانباشد دیدنت عین گنه
ای بسا کس کو درین ره باز ماند
دیدها کلی ازین ره باز ماند
هر که اینجا باشد اندر عزّ و ناز
اندر آنجا اوفتد او درگداز
ای بسا کس کاندرینجا شد اسیر
ان هذا دیده شیی عسیر
هرکه اینجا خواری و محنت کشید
روح و راحت اندر آنجا او بدید
هرکه او اینجا بچیزی باز ماند
تو یقین میدان که بی اعزاز ماند
هرکه اینجا در طلب نشتافت او
اندر آنجا همچو یخ بگداخت او
هرکه اینجا حق نه بیند دم بدم
حق نه بیند در وجود و در عدم
هر که اینجا چشم دیده باز دید
هیچ غیری را در آنجا او ندید
او سبق برد از میان و وارهید
بعد از آن پیدا شدش هل من مزید
هر که او بر حال خود دیدار کرد
هر زمانی جان ودل افکار کرد
هرکه او ره پیش شد بر یک صفت
بگذرد از عقل و جان و معرفت
هر که آنجا عشق رویش وانمود
گوئیا در اول و آخر نبود
هر که اینجا محو گردد در عقول
بگذرد از گفتگوی بوالفضول
هر که اینجا تخم افشاند بخاک
بر دهد آنجا حقیقت روح پاک
تخم معنی تو بیفشان و برو
آنگهی آنجایگه بر میدرو
تخم معنی هر که افشاند بدل
بهره یابد از یقین بی آب و گل
تخم اگر در شوره کاری ندروی
تا سخن هرگز نگوئی نشنوی
کشت زارتست عالم جملگی
هم ز بهر تست عالم جملگی
تخم اینجا بهر تو برکشتهاند
راه بینان اندرین ره گشتهاند
بر تمامت داده است آنجایگاه
میکنی او را بنادانی تباه
تخم معنی بی شمارست ره ببین
بر ببر زینجا چو هستی راه بین
تخم بنشاندی که نوروزت نبود
جز دو چشم راه بین کورت نبود
این جهان و آن جهان هر دو یکیست
لیک اعداد از حسابش اندکیست
هر که این اندک حسابی آورد
در یکی معنی کتابی آورد
این حسابی از عدد مشکل ترست
ورنه مقصود تو زان حاصل ترست
گر فرومانی درین ره بی حساب
ترسم آنجا گه شود طولی کباب
صد هزاران بر یکی گیر و برو
از یکی پیداست اینها نو بنو
از یکی دو میشود تنها پدید
وزدو میگردد سه هم پیدا بدید
وز سر میگردد چهارم آشکار
پنج آنگه میشود باز از چهار
تا صد و سیصد هزاران یاد کن
آن عددها جملگی بر باد کن
چون برون آری تو از اول یکیست
میندانم تا کرا آنجا شکیست
چون یکی گردی یکی بینی همه
چون همه یکست یک بینی همه
این الف اول یکی باشد ز اصل
بعد ازآن پیدا کند اعداد وصل
چون شود کژ دال گردد درحساب
دال همچون راست گردد درحجاب
چون خمی بر خویشتن آرد دگر
را شود این جایگه ای بی خبر
چون الف از راست خم گردد چونی
هر دو سر کژ گردد آنگه هست بی
چون الف نعلی شود نونی بود
این سخن مرد خدا بین بشنود
جمله چون از اصل یکی باشدت
لیک هر نوعی همان بنمایدت
صدهزاران قطره یک باران بود
چون ز باران بگذرد عمّان بود
لیک این نقش از تو پی گم میکند
مر ترا بر هر صفت گم میکند
چون تو عورت بین شدی در اصل کار
چون یکی بینی عددها در شمار
هر که بینی یک صفت دارد چو تو
لیک ره گم میکند آنجا ز تو
هر که بینیشان دو دست و هم دو پاست
چشم دارد صورتش همچون شماست
آنچه تو داری در ایشان هست هم
لیک از روی معانی هست کم
عقل رنگ آمیز آمد بر خلاف
این سخن بشنو نه از روی گزاف
عقل اندر گفت و گوی عالمست
ورنه چون تو بنگری کل آدمست
از تفاوت آدمی حیران شود
چون عددها دید سرگردان شود
هر دم از راه دگر آید برون
کی برد راز معانی در درون
گر درونت با برون یکسان شود
این عددها جملگی یکسان شود
گر درونت گردد از صورت بری
اندرین معنی که گفتم ره بری
گر درونت همچو دل صافی بود
در عقول خویش کم لافی بود
این ره آنگه گرددت روشن چو نور
کز وجود خویشتن یابی حضور
این صور چون مختلف آید بکار
باز میماند ز فعل روزگار
چون تو راه خویشتن گم میکنی
صورت آهنگ مردم میکنی
این همه صورت یکی آمد بدید
لیک از صورت شکی آمد پدید
هرچه میبیند زرنگی دیگرست
هرچه مییابد ز سنگی دیگرست
هرچه میگوید از آن نه آن بود
هرچه میجوید از آن نه آن بود
هرچه آرد در ضمیر خویشتن
عاقبت گردد اسیر خویشتن
چون خلاف صورتی هم صورتی
زین همه دارم ترا معذورتی
ای دریغا رنج تو ضایع بماند
دفتر عشق این دلت یکدم نخواند
آب هر ساعت زرنگی دیگرست
بر سر هر شاخ ننگی دیگرست
آفتاب از گردش خود جای جای
میکند هر لحظه رنگی جانفزای
گاه رعد و گاه ابرو گاه میغ
گاه برق تیزرو بگشاده تیغ
این همه بر عکس کشته مختلف
همچو وصف راستی دال والف
هست این صورت فرومانده بخود
گاه در نیکی و گاهی مانده بد
چیست این صورت عجایب در عجب
گاه مکر و گاه زرق و گه تعب
چون تواند صورتی در مانده باز
کی شود بروی درتوحید باز
هست این صورت گرفتار نفس
کی بیابد در معانی دسترس
بازمانده از حقیقتهای خویش
تا که آرد لقمه دیگر به پیش
روز و شب در خوردن و در بردنست
خویش را در هر مجازی بردنست
گر کنم معنی این اسرار فاش
گر تو مرد راه بینی گل بپاش
صورت تو معنی جان گم بکرد
در خلاف این بسی اندیشه کرد
چون محمد صورت جان یک صفت
گرددآنگاهی برون از معرفت
دید اول دید آخر جمله خود
او خدا بود و خدا او در احد
جمله را در خویشتن یکسان بدید
نه چو تو صورت بد او هرسان بدید
از کمال عقل تقدیری نهاد
وز کمال جان رهی بر دل گشاد
هیچ غیری پیش او سر بر نزد
تا علم بر کاینات او بر بزد
چون یقین دانست صورت هیچ بود
درگذشت از وی که ره پر پیچ بود
چون یقین دانست صورت بر فنا
در فنای کل رسید اندر بقا
جمله اندر خویشتن یکسان بدید
نه چو تو صورت بهر دستان بدید
جان خود در راه حق کرد او نثار
سید و صدر رسل در هر دیار
خویش را کل دید گرچه بود کل
لیک از دست صور او دید ذل
عاقبت چون راه جانان خواست کرد
روی عالم از شریعت راست کرد
چون بدانست او رموز جملگی
پس از آنست او رموز جملگی
راه فقر انبیا کلی بدید
لیک راه خویش را بر کل گزید
راه و ترتیبی دگر بنیاد کرد
تا همه روی جهان آباد کرد
چون بدانست او که اصلی نیست جزو
هیچ ترتیبی ندید از جسم و عضو
راه خود بر فقر کرد او اختیار
کس ندید این سر که کرد او اعتبار
راه خود بر جاده کل زان نهاد
تا کسی دیگر رهی نتوان نهاد
راه خود را برتر از راه کسان
کرد ترتیبی حقیقت در عیان
شرع راه مصطفی آمد یقین
کس نبد ماننده او راه بین
آنچنان این شرع را کلی نهاد
تا شود پیدا بکلی هر نهاد
آنچنان کو دید راه حق ز حق
کس نداند راه او جز مرد حق
حق اگر حق بین شناسد آن اوست
جملگی حق دفتر دیوان اوست
اوست حق بین و دگر ره بین بدند
هر کسی بر کسوتی آئین بدند
لیک او این راه کلی باز یافت
او ز حق این رتبت و اعزاز یافت
اوست حق گر حق شوی دریابی این
ازگمان آئی برون سوی یقین
این رهی بر شرع اوآسان نهاد
او در معنی بکلی برگشاد
هرچه بودش او بکلی فاش کرد
لیک پنهان نقش او نقّاش کرد
هرکه اندر راه حق حق باز دید
خویش را اندر میان ناز دید
راه راه اوست گر تو عاشقی
در کمال راه او گر لایقی
راه او جوی و هوای او طلب
رتبت او و بقای او طلب
راه راه اوست دیگر راه نیست
لیک جان تو زره آگاه نیست
تاترا نوری کند همراه را
بدرقه باشد ترا در راه را
تا زخوف جاودان ایمن شوی
این سخن باید که ازجان بشنوی
گر نه او باشد شفاعت خواه تو
کی شود نور یقین همراه تو
اوست سلطان وهمه درویش او
جمله چون خوانی نهاده پیش او
گرنه او بودی که بودی راه بر
راه بودی دایماً پر از خطر
راه دین اواز خرابی پاک کرد
جمله کژ بینان درین ره خاک کرد
نور پاک اوست همراه همه
اوست کرده دل یقین گاه همه
چون وجود جملگی بیهوش یافت
از شراب صرف وحدت نوش یافت
آنچه آورد و بدادش کردگار
سر او با جملگی کرد آشکار
هر کسی فهمی د گر کردند از آن
لاجرم شد مختلف شرح و بیان
شرح او هرگز نداند خویش بین
شرح او در یافت مرد پیش بین
شرح او نه لایق هر ناکس است
کلکم فی ذاته حمقی بس است
شرح او بسیار کردند و بیان
شرح او آمد ز قران پس بخوان
چون محمد شرح حق بسیار گفت
هرچه بود از شرح شوق یار گفت
شرح او در شرح باشد بی خلاف
هرچه نه این باشد آن باشد گزاف
او ز نور و نور او نور حقست
هیچکس این سر نبیند مطلق است
شرح آن موسی چو در تورات دید
راه خود از شرح و وصفش باز دید
شرح او داود خواند اندر زبور
تا ره او جمله یکسر گشت نور
شرح او عیسی چو در انجیل یافت
لاجرم بر دانشش تعلیل یافت
شرح او جز حق نداند هیچ کس
شرح او داند یکی اللّه و بس
هرکه او را روی بنمود آن شروح
یافت او نور ذوی آلاف روح
اندرین ره جملگی چون حق بدید
حق بدید و حق بگفت و حق شنید
چون برفت از صورت حسّی برون
خود یکی دید او برون را با درون
جمله حق شد جمله حق گشت آن زمان
این نه راه صورتست اندر بیان
مرتضی را گفته بد او راز خویش
تا بداند او از آن کل راز خویش
مرتضی دانسته بد اسرار او
مرتضی دانسته بد گفتار او
مرتضی او را بجان دلدار شد
لحمک لحمی از آن در کار شد
مصطفی و مرتضی هردو یکیست
من ندانم تا کرا اینجا شکیست
مرتضی اسرار احمد کل بیافت
گرچه در آخر از انسان ذل بیافت
مرتضی با او و او با مرتضی
یک نفس از هم نگشتندی جدا
مرتضی اورا بجان تصدیق کرد
جان خود در ورطه تحقیق کرد
مرتضی اسرار احمد در نهان
گفت با چاه آن حقیقت در نهان
مرتضی بیشک خدا را یافته
نه چو مادر شوق دنیا تافته
مرتضی اسرار سبحانی شده
آنگهی انوار ربّانی شده
گفت لو کشف الغطا او از یقین
مرتضی بود اندرین ره راه بین
مرتضی هر مشکلی را حل بکرد
مرتضی از بهر حق کردش نبرد
او همه شرح ره تحقیق کرد
تا جهانی در جهان توفیق کرد
گرنه او بودی نبودی نور حق
گرنه او بودی که بردی این سبق
گرنه او بودی نبودی مهر و ماه
راه و شروع مصطفی پشت و پناه
گر نه او بودی مصاف و جنگ را
بهر غیرت را و نام وننگ را
گر نه او بودی سخاوت را نشان
کی بدی در روی عالم مهرشان
گرنه او بودی به بخشش بحر جود
خود نبودی بخششی اندر وجود
بخشش و گفتار حیدر راست شد
تا همه روی زمین زو راست شد
چون محمد رفت از این جای خراب
دید حیدر یک شبی او را بخواب
پیش او رفتی و کردی دست بوس
روی یک دیگر بدادندی ببوس
روی یکدیگر بدیدندی بخواب
خواب ایشان هست بیداری ناب
خواب و بیداریشان هر دو یکیست
خواب صورت بین همیشه در شکی است
مصطفی گفتا علی را آن زمان
ای مرا نور دل و دریای جان
ای من از تو تو ز من در کل حال
ای مرا کلی مراد لایزال
ای مرا سر دفتر جود و کرم
از تو دریای یقین بی بیش و کم
ای یکی بین ازل اندرابد
مثل تو هرگز نباشد تا ابد
چشم دوران همچو ما دیگر ندید
آنچه ما دیدیم از دریای دید
راز حق من دیده وتو دیده باز
آنچه من دیدم تو کلی دیده باز
هرچه ما دیدیم کس آن را ندید
آنچه ما دیدیم از دریای دید
آنچه ما دیدیم از دریای کل
بس کسان آورده اند از عین ذل
این از آنسان راه هر دو دیده ایم
نه ز گفت دیگران بشنیده ایم
یا علی درنه قدم در معنیت
بگذر از صورت نگر در معنیت
یا علی یاری کن و بشتاب زود
تا دگر با هم رسیم از بود بود
جمله‌ایاران ما را کن خبر
تا بیابند این معانی سر بسر
دید راه کل تو با ایشان بگو
چارهٔ درد دل ایشان بجوی
با ابوبکر و عمر آن راز کن
دیدهٔ ایشان بکلی باز کن
تا ز صورت سوی معنی دل نهند
آنگهی از بند صورت وارهند
هست این ره پر ز درد و پر ز رنج
رنج بگذاری در آیی سوی گنج
این جهان را ترک گیری درخوری
تا برون آئی ز نیکی و بدی
تا یکی گردیم جمله سر بسر
آنگهی نبود میان نقش بشر
تا یکی گردیم و گردید آشنا
وارهید از این بلا و این عنا
هست دنیامر شما را کرده بند
بند بردارید از خود بند بند
چند مانید اندرین صورت اسیر
چند باشید اندرین حبس و زحیر
چند در صورت شوید از هر صفت
معرفت آنجاست آنجا معرفت
معرفت را زین جهان حاصل کنید
خویشتن در آن جهان واصل کنید
آن جهان جاودانست از یقین
جمله زین راهید هریک راه بین
صورت خود در میان آرید کل
وارهید و بگذرید از عین ذل
این جهان را کل فرا خواهید دهید
منت حق در میان جان نهید
سوی ما آئید و با ما بنگرید
زود از این منزل بکلی بگذرید
این جهان را ترک گیرید یک سره
پس برون آئید از آن سوی دره
تا درین صورت نه بینی روی جان
بر کنارید از صفای صوفیان
روز دیگر حیدر کرّار باز
گفت با یاران خود آن جمله راز
گفت بوبکر نقی با من بگوی
چارهٔ درد مرا تو باز جوی
مصطفی بد کلی از حق راز دار
این سخن بشنو تو با من رازدار
هر چه از حق آمدی در سوی وی
فاش کردی در میان گفت وی
هر چه آن از حق یقین آمد بگفت
در معنی جملگی یکسر بسفت
رهبر او بودست ما را در جهان
او نهاده سر کلی در میان
او سراسر گفت هرچه راز بود
جمله یاران را تمامت وانمود
چون محمد رفت از صورت برون
جان ما افتاد در دریای خون
تو گرفتی عزلت از ما جملگی
ما فرو مردیم اینجا جملگی
گفت بوبکر نقی با مرتضی
کای محمد را تو یاری با وفا
ای محمد را تو یار جان شده
بر تو از سیدرهی با جان شده
رازدار مصطفی هر جایگاه
بودهٔ پیوسته تو نزدیک شاه
تو ز راز او بگیتی راز دان
راز او اکنون تو مارا بازدان
چون ندانستی تو کی داند کسی
رنج باید برد بی درمان بسی
چون نمیدانم چه گویم مرترا
تا یکی گردد ترا رای دوتا
روز و شب هم صحبت او بودهای
روز و شب در صحبتش آسودهای
مصطفی بد حق و حق بد مصطفی
زان مصفا بود گشته با صفا
ذات او با حق یکی بد در صفت
پربد از ادراک و علم و معرفت
ذات او حق بود اندر هر صفات
صورتش اندر صفت گشته بذات
صورت و معنی او یک بود یک
او خدابود و خدا بی هیچ شک
گفت درخواب این سخن با من براز
من بخواهم گفت این اسرار باز
گر بدانی پیش کس هرگز مگو
تا نباشد در میانه گفت و گو
چون بدانی هیچ نادانی مکن
تا توانی هرچه بتوانی مکن
راز پیغمبر توراز دوست دان
مغز دیگرهاست باقی پوست دان
گر تو این اسرار داری در نهان
روی بنماید حقیقت جاودان
گر تو این اسرار داری راهبر
بعد از آن در قرب جانت راه بر
همچو نابینای مادرزاد را
کو شود روشن بامر پادشاه
چشم بردارد دگر بینا شود
بار دیگر راز را گویا شود
تا نگردد چشم دل بینای راه
کی توانی کرد در رویش نگاه
چون بدانی راز تو جانان شوی
آنگه این دانی که کلی جان شوی
راز حق هرگز نداند این سخن
جز کسی کو یافت این سرّ کهن
سر حق هم حق بداند در جهان
سر حق حق بین نداند در عیان
تانگردی تو ز صورت بی نشان
کی توانی کرد این ره با بیان
راز را دریاب آنگه باز شو
از مقام زاغ تو شهباز شو
راز را دریاب آنگه باز بین
آنچه گم کردی هم اکنون باز بین
راز حق دریاب و سر از من متاب
راز حق، بیخویشتن از من بیاب
راز خودآنجا تمامت باز جوی
آنچه دریابی بخود آن بازگوی
تا ترا آئینه آید در نظر
آنگهی سیبی نهی در رهگذر
سیب در آئینهها پیدا شود
همچو جان و جسم ودل یکتا شود
چون در این و آن شود پیدا هم اوست
هر دو یک سیب است بی شک مغز و پوست
آینه با سیب یک بینی همه
نیست جز دیدار یک بینی همه
این جهان و آن جهان دو آینه است
لیک یک بین داند آن دو آینه است
چون تو آئینه یقین بشناختی
خویشتن را سوی حق انداختی
گرنه ائینه ترا حاصل شود
کی دل تو اندر آن واصل شود
هست این آئینه دایم حق نما
بلکه آن آئینه حق شد رهنما
چون تو عکس آئینه بینی همه
کی ترا پیدا شود این زمزمه
چون تو در آئینه هرگز ننگری
از همه کون و مکانی برتری
چون همه آئینه هستی در میان
جان تو گردد بکلی جان جان
چون تو آئینه بکلی بشکنی
پنج وسواس طبیعت بر کنی
خانه را خالی کنی از مکر دیو
محو گردانی همه بی مکر و ریو
پس جهان جاودان بنمایدت
آنگهی در هیچ جا نگذاردت
کل یکی بینی تو محو اندر احد
اندر آنجانیست اعداد عدد
آنگهی روی معانی کل شود
هرچه بودت باصفای دل شود
چون یکی اندر یکی مقصود ماست
هم یکی اندر یکی معبود ماست
این یکی اندر یکی یکی بود
این سخن جز مرد معنی نشنود
جمله را یک دید و از یک بازگفت
گوهر اسرار معنی باز سفت
جمله ذرّات از خود یکرهست
هر کسی بر وصف خود زان آگه است
آنچه میباید نمیداند کسی
این سخن را چون بداند هر کسی
ای ترا نادیده دیده همچو تو
نی دگر هرگز شنیده همچو تو
ای چو دیده تو ترا دیده ندید
از تو پیدا گشته کلی دید دید
هر که درتو کم شود او گم شود
همچو یک قطره که در قلزم شود
قطره را پیوسته استسقا بود
در درون قطره صد دریا بود
قطرهٔ باران اگرچه پر بود
بحر را در عمرها یک در بود
در شود آنگاه در توی صدف
تا زند تیر مرادی بر هدف
در چو قطره بود آنگه گشت در
بشنو این گفتار را مانند در
زیر هر حرفی ازین درّ نفیس
کی بداند این سخن مرد خسیس
درّ دریای حقیقی یک بود
در بحار عشق راه اندک بود
درهایی کز کمال جسم و جان
هرزمانی میشود دل بی نشان
این ز اسرارست رمزی پر عجب
ره تواند برد مرد ره طلب
با ادب گر سوی این دریا شوی
هست آوازی همی چون بشنوی
هست ملّاحان درآنجا بی شمار
در همی جویند ایشان در کنار
هر که سوی بحر اوشد در بیافت
بر کنار بحر هرگز درنیافت
سالها باید که تا یک قطره آب
در بن دریا شود در خوشاب
گر همه درّی بدی درّ یتیم
هر یتیمی مصطفی بودی مقیم
بر کنار بحر این دربود و بس
همچو او درّی نه بیند هیچکس

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از یقینت این سخن را گوش دار
بشنو این اسرار و صنع کردگار
هوش مصنوعی: از مطمئن بودن خود این حرف را به یاد داشته باش و این رازها و آفرینش خداوند را بشنو.
اول بنیاد بر ذات خدای
پادشاه راز دان و رهنمای
هوش مصنوعی: ابتدا باید بر اساس ذات خداوندی که پادشاه و آگاه به رازهاست، بنیادگذاری کنیم و به او به عنوان راهنما اعتقاد داشته باشیم.
جوهری از نور خود پیدا بکرد
بس دلی کز شوق خود شیدا بکرد
هوش مصنوعی: یک گوهر از نور خودش نمایان شد، که دلی از شوقش به شدت شیدا و سرمست گشت.
حکم کرد از نیک و بد آنجایگاه
تا شود پیدا بخود آن جایگاه
هوش مصنوعی: خداوند مقدرات نیک و بد را در آنجا تعیین کرده تا آن مکان خود را نشان دهد.
این جهان و آن جهان چون آفرید
راز خود برجان ما کرد او پدید
هوش مصنوعی: این دنیا و دنیای دیگر مانند یک راز است که خداوند آن را با جان ما در ارتباط قرار داده و به وجود آورده است.
از جلال خود نظر بروی فکند
آتشی از شوق خود در وی فکند
هوش مصنوعی: از عظمت خود نگاهی به او انداخت و از عشق خود آتشی در دل او افکند.
جوهری بد از لطافت روشنی
ذات خود پیدادر آن بد بی منی
هوش مصنوعی: جواهری بد، با وجود اینکه از لطافت و روشنی ذات خود نشان می‌دهد، در حقیقت، بدون من و وجود من ناقص است.
اول و آخر درو پیدا شده
عاشق از معشوق دل شیدا شده
هوش مصنوعی: در ابتدا و انتهای همه چیز، عشق و معشوق خود را آشکار کرده‌اند و دل عاشق به شدت وابسته و شیدا شده است.
هرچه بود و هرچه خواهد بود نیز
اندران کلی نمود او جمله چیز
هوش مصنوعی: هرچه در گذشته بوده و هرچه در آینده خواهد بود، همه در ذات او به صورت کلی نمود پیدا کرده است.
چاره نور تجلّی در رسید
خویشتن در خویشتن کلی بدید
هوش مصنوعی: راهنمایی برای درک نور و روشنی در وجود خودت به این معناست که وقتی به عمق وجودت نگاه کنی، می‌توانی تمام جواهرات و زیبایی‌ها را درون خود ببینی.
در طلب آمد پس آنگه جوش کرد
جرعه از جام جلالش نوش کرد
هوش مصنوعی: در جستجوی چیزی به سراغ آن رفت و پس از آن، احساس شور و شوق کرد و از جام بزرگواری‌اش جرعه‌ای نوشید.
در طلب برخود بگشت او هفت بار
هفت پرگار فلک شد آشکار
هوش مصنوعی: او به دنبال هدف خود هفت بار تلاش کرد و چرخش‌های زیاد آسمان در این مسیر برایش آشکار شد.
عکس نور آنجایگه آمد پدید
راه بگرفت و درو شد ناپدید
هوش مصنوعی: نور آنجا ظاهر شد و راه را پیدا کرد، اما به زودی ناپدید شد.
آسمان از آن دو جوهر کرده شد
نور عزّت از یقین چون پرده شد
هوش مصنوعی: آسمان از دو عنصر ساخته شده است و نور احترام و اراده از یقین و اعتقاد قوی مانند پرده‌ای برای آن می‌درخشد.
گشته پیدا از کف او این زمین
تاشود پیدا مکان اندر مکین
هوش مصنوعی: زمین از دست او پیدا شده است تا مکان باطنش نمایان شود.
همچنان در جلوه بود آن نور پاک
پس نظر افکند از بالا بخاک
هوش مصنوعی: آن نور پاک همچنان درخشندگی‌اش را حفظ کرده بود و از بالای آسمان به زمین نگریست.
هر دویکی گشت از روی شناخت
آن ازین و این از آن سوی تو تاخت
هوش مصنوعی: در اینجا به تعامل و درک عمیق میان دو طرف اشاره شده است. هر یک از آن‌ها به واسطه شناختی که از یکدیگر دارند، به سمت هم حرکت می‌کنند و به هم نزدیک می‌شوند. این نزدیکی ناشی از شناختی است که از یکدیگر و ویژگی‌هایشان دارند.
لیک این رازیست گفتم با تو باز
لیک با ایشان نشاید گفت راز
هوش مصنوعی: اما این یک راز است که من با تو در میان گذاشتم. ولی نمی‌توانم این راز را با دیگران در میان بگذارم.
ذرّه از نور او شد آفتاب
از بخارات زمین تر شد سحاب
هوش مصنوعی: ذره‌ای از نور او درخشان همچون آفتاب گردیده و بخارات زمین تبدیل به ابر شده‌اند.
نور پیدا گشت و شد ظلمت نهان
کرد پیدا نور در روی جهان
هوش مصنوعی: نور آشکار شد و ظلمت پنهان گشت، نور در چهره جهان خود را نمایان کرد.
روی عالم را همه انوار داد
بعد از آن ترکیب پنج وچار داد
هوش مصنوعی: خداوند پس از روشن کردن جهان با نورهای خود، آن را با پنج ماده اصلی و چهار عنصر ترکیب کرد.
روز نورست و بظلمت شب بساخت
نور و ظلمت را ز بعد سوز ساخت
هوش مصنوعی: روز روشن است و شب تاریکی را به وجود آورد. نور و تاریکی پس از آتش ایجاد شدند.
اصل و فرعی در میان آمد پدید
تا همه روی جهان آمد پدید
هوش مصنوعی: اصلی و فرعی واضح شدند و همه چیز در دنیا رونمایی شد.
خاک و آتش سخت در پیوست کرد
تا از آن روی زمین را سخت کرد
هوش مصنوعی: خاک و آتش با هم ترکیب شدند تا زمین را محکم و سخت کنند.
کوه شد پیدا ز بهر ساکنی
تا شودآنجا مقام ایمنی
هوش مصنوعی: کوه به خاطر ساکنانی که در آن زندگی می‌کنند، نمایان شد تا مکانی امن برای آنها باشد.
آفتاب از وی قمر بستد روش
یافته در دور گردون پرورش
هوش مصنوعی: خورشید از او نور و روشنی گرفت و در آسمان به خوبی رشد کرد.
روحها از ذات خود پیدا نمود
پس تمامت نقش آن اشیا نمود
هوش مصنوعی: روح‌ها از ذات خویش آشکار شدند، پس همه جلوه‌های آن اشیا نمایان گردیدند.
کرد از روی قمر پیدا نجوم
تا ازین پیدا شود راز علوم
هوش مصنوعی: از روی چهره‌ی قمر، ستاره‌ها نمایان شدند تا از این طریق، راز دانش‌ها آشکار شود.
از چراغ صد هزاران شمع را
باز افروزد یکی در جمع را
هوش مصنوعی: از یک چراغ می‌توان روشنایی بسیاری شمع‌ها را فراهم کرد و در میان جمع، یک شمع نیز می‌تواند نور افشان باشد.
اینهمه از نور شمس آمد پدید
بعد از آن این شمّ و لمس آمد پدید
هوش مصنوعی: این همه نور و روشنی که به وجود آمده، از تابش خورشید است و بعد از آن، حس بویی و لامسه نیز پدید آمده است.
سفل را نفس عناصر ساخت او
انگهی باران ز عنصر ساخت او
هوش مصنوعی: موجودات پست را نفس و روح عناصر پدید آورد و سپس باران را نیز از همین عناصر آفرید.
ذات حق زینها منزّه آمدست
این کسی داند که آگه آمدست
هوش مصنوعی: ذات حق از هر عیب و نقصی پاک و آزاد است، و تنها کسی می‌تواند این را درک کند که به حقیقت آگاه باشد.
راز حق پیدا بکردست این صفات
انبیا کردند شرح و وصف ذات
هوش مصنوعی: حقیقت الهی به واسطه ویژگی‌های انبیا آشکار شده و آن‌ها خصائص و صفات ذات الهی را توصیف کرده‌اند.
ذات حق این جملگی تقریر کرد
علو و سفل آنجای در تحریر کرد
هوش مصنوعی: خداوند متعال همه چیز را به زبان آورد و مقام بلند و پایین را مشخص کرد و آن را به خوبی ثبت و بیان نمود.
ذات حق در جزو و کل مستغرقست
گر ببینی ور نبینی خودحقست
هوش مصنوعی: خداوند در تمام جزئیات و کلیات نفوذ دارد و اگر بخواهی و به حقایق بنگری، او را در همه جا خواهی دید؛ حتی اگر از دیدنت غافل باشی، باز هم او همان حقیقت است.
انبیا را کرد پیدا هم زخود
بعد از آن بخشید کل را هم ز خود
هوش مصنوعی: پیامبران را از خود آشکار ساخت و پس از آن، تمام وجود را نیز از وجود خود بخشید.
علو روحانی و ظلمت سفل بود
نیست درهستی خود پیدا نمود
هوش مصنوعی: در اینجا به ویژگی‌های روحانی و دنیوی اشاره شده است. روحانیات به ارتفاعات و نیکویی‌ها تعلق دارند، در حالی که جنبه‌های سفل و دنیوی به تاریکی و ناپاکی مربوط می‌شوند. در نهایت، همه اینها در وجود انسان به وضوح نمایان می‌گردد.
صد هزار و بعد از آن بیست و چهار
انبیا از نور خود کرد آشکار
هوش مصنوعی: بسیاری از پیامبران، به تعداد صد هزار و بیست و چهار نفر، از نور خود به جهان تجلی کردند و وجود خود را نشان دادند.
عالم جانست علو این را بدان
عالم سفلست جسم ناتوان
هوش مصنوعی: این عبارت به ما می‌گوید که روح و معرفت اهمیت بیشتری نسبت به جسم و دنیا دارند. عالم روحانی و دانایی بالاتر از این جهان مادی است که به آن عالم سفل می‌گویند. در حقیقت، دانش و آگاهی را به عنوان نیرویی قوی و با ارزش معرفی می‌کند و جسم را ضعیف و ناتوان می‌داند.
ماه و شمس و روز و شب با یکدگر
ساخت ترکیبی چنین پیروز گر
هوش مصنوعی: ماه و خورشید و روز و شب به شکلی هماهنگ و زیبا در کنار یکدیگر ترکیبی شگفت‌انگیز و موفق ایجاد کرده‌اند.
شش جهت در سفل آمد راستی
تا شود پیدا در آنجا خواستی
هوش مصنوعی: شش جهت در پایین آمد، تا در آنجا حقیقتی نمایان شود که تو خواسته‌ای.
پنج حس در شش جهت سالار کرد
هفت را با هشتمین دوّار کرد
هوش مصنوعی: پنج حس انسان در شش جهتی که می‌تواند ببیند و درک کند، مقام و اهمیت خاصی دارد. همچنین با وجود هشتمین حس، احساسات و تجارب او به چرخشی متفاوت و پیچیده تبدیل می‌شود.
مختلف کردش تمامت جزو جزو
تا شود پیدا بکلی عضو عضو
هوش مصنوعی: او تمام وجودت را به اجزا و قسمت‌های مختلف تقسیم کرده است تا هر کدام از این اجزا به طور کامل نمایان شود.
پس عناصر رادرآمیزش نشاند
هر یک از راه دگرشان سیر راند
هوش مصنوعی: عناصر را با هم ترکیب کرد و هر کدام را به راه متفاوتی هدایت کرد.
ضد یکدیگر نهاد این هر چهار
تا شود اسرار ایشان آشکار
هوش مصنوعی: این چهار نفر که هرکدام مخالف یکدیگر هستند، در نتیجه اختلافاتشان، اسرار و رازهای یکدیگر را فاش خواهند کرد.
موضع هر یک بکلی راست کرد
تا همه کار جهان را راست کرد
هوش مصنوعی: هر کس به جایگاه خود درست ایستاد و با این کار، همه امور دنیا را سامان داد.
موضع آتش بسوی شرق بود
گرچه در هر جای همچون برق بود
هوش مصنوعی: آتش به سمت شرق می‌تابید، با این حال در هر گوشه‌ی دیگری مانند برق درخشان و پرسرعت بود.
موضع باد از غروب است این بدان
موضع آب از جنوب آمد روان
هوش مصنوعی: جهت وزش باد در غروب مشخص می‌شود و به همین خاطر، جریان آب از سمت جنوب راه می‌گیرد.
خاک بد مغز همه اسرارها
گشته پیدا اندرو انوارها
هوش مصنوعی: خاک، که نماد انسان‌های کم‌فکر است، اکنون همه رازها را نمایان کرده و نورهای حقیقت بر آن تابیده است.
این همه بر عقل آرایش بکرد
بعد از آن در زیر پالایش بکرد
هوش مصنوعی: عقل انسان سال‌ها خود را زیبا و آراسته کرد، اما در نهایت، زیر این زیبایی، کارهای ظاهری و بی‌محتوا انجام داد.
هفت دریا را بصنع خویشتن
زیر خاک آورد پیدا ما و من
هوش مصنوعی: تمامی دریاها را با هنر و خلاقیت خود به زیر خاک آوردیم، و ما و من به آن اشاره کردیم که این کار امکان‌پذیر شده است.
آسمان در گرد ما آمد زشوق
این عجایب بشنو از اصحاب ذوق
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر زیبایی‌های شگفت‌انگیز دور ما گرد آمده است. از افرادی که ذوق و سلیقه دارند، بشنو و بیاموز.
گرچه اندر ذوق و شوقند و شتاب
کوکبان چرخ و نور آفتاب
هوش مصنوعی: هرچند ستاره‌ها و تابش آفتاب در شور و شوق هستند و با شتاب در حرکتند،
چون نظر بر خاک دارند این همه
بلک نور پاک دارند این همه
هوش مصنوعی: کسانی که چشم‌انتظار خاک و دنیا هستند، نمی‌توانند از نور خالص و معنوی بهره‌مند شوند.
اصل کار خاکست در اسرار حق
میشود آنجا همه انوار حق
هوش مصنوعی: کار اصلی در درک مسائل معنوی و اسرار الهی به نوعی در دل خاکستری نهفته است و آنجا جایی است که همه جلوه‌های نورانی حق و حقیقت نمایان می‌شود.
بعد از آن چون خویشتن افکنده دید
از میان جمله خود را زنده دید
هوش مصنوعی: بعد از آن که به خود اندیشید، متوجه شد که در بین تمام عناصر و افراد، خودش را زنده و موجود احساس می‌کند.
چون نظرگاه خداوند آمد این
نام آن شد آسمان، این شد زمین
هوش مصنوعی: زمانی که نگاه خداوند به زمین و آسمان معطوف شد، نام این مکان‌ها به آسمان و زمین تبدیل شد.
ذات بیرون درون بگرفته است
بر سر هر کس قضائی رفته است
هوش مصنوعی: هر انسانی که در زندگی قرار گرفته، بر اساس سرنوشت و تقدیر خاصی که دارد، به نوعی درگیر و تحت تاثیر موقعیت‌ها و شرایط مختلف است.
عقل پیدا کرده است از صنع خود
تا شود پیدادر آنجا نیک و بد
هوش مصنوعی: عقل به واسطه‌ی کارهای خود به وجود آمده است تا در جایی که خوبی و بدی وجود دارد، شناخته شود.
عقل پیدا کرده تا شد رهنمون
هر یک از لونی دگر آید برون
هوش مصنوعی: عقل به خوبی به راهنمایی پرداخته و هر یک از افراد با ویژگی‌های متفاوت خود، به نوعی از وضعیت بیرون می‌آیند.
چون بگشتند جملگی در گردخاک
کرد پیدا جسم ما از آب پاک
هوش مصنوعی: زمانی که همه به دور هم جمع شدند و در گرد و غبار قرار گرفتند، جسم ما از آب پاک نمایان شد.
آتش آنگه رازدان باد شد
هر دو را کار از دگر آباد شد
هوش مصنوعی: آتش وقتی که رازها را به باد گفت، هر یک از آن دو به کار دیگری گرایش پیدا کرد و به نوعی به هم وابسته شدند.
آب همچون آینه روشن نمود
خاک را این هر سه آنگه تن نمود
هوش مصنوعی: آب مانند آینه‌ای به روشنی، زمین را نشان داد و این دو عنصر، سپس شکل انسان را به خود گرفتند.
جان ز ذات آمد بره سوی صفات
جسم ازو دریافت ناگه این حیات
هوش مصنوعی: جان از وجود خود به صفات جاندار روی می‌آورد و ناگهان این زندگی را از آن خود می‌گیرد.
جمله را با یکدگر ترکیب کرد
آنگهی با یکدگر ترتیب کرد
هوش مصنوعی: همه چیز را به هم دیگر پیوند داد و سپس آنها را به یکدیگر نظم داد.
عقل با تن پرورش آغاز کرد
راه اول را بآخر ساز کرد
هوش مصنوعی: عقل، نخستین مرحله‌ی رشد خود را با بدن آغاز می‌کند و در نهایت به سرانجام می‌رسد.
جمله ذرّات گشته متّصل
فاعل افلاک بر این مشتعل
هوش مصنوعی: همه ذرات عالم به هم متصل شده‌اند و فعالیت آسمان‌ها بر این شعله‌ور بستگی دارد.
این رموز ما ز جائی آمدست
کاندرآنجا عقل رهبر گم شدست
هوش مصنوعی: این معانی و رازها از مکانی آمده‌اند که در آنجا عقل و فهم انسان نتوانسته راهی بیابد و گم شده است.
چون نظر با یکدیگر پیوند شد
راه پیدا گشت و کل در بند شد
هوش مصنوعی: زمانی که نگاه‌ها با یکدیگر تلاقی کردند، راه‌ها روشن و مشخص شدند و همه چیز در هم تنیده و متصل گشت.
جزو خود کل دید در ره گم شده
بود چون یک قطره در قلزم شده
هوش مصنوعی: جزئی از کل را در مسیر حرکت پیدا نکرد، همچنان که یک قطره در دریا گم می‌شود.
پس سؤال دیگر از وی خواست کرد
گفت حق بود این و حق این راست کرد
هوش مصنوعی: سؤال دیگری از او پرسید و او پاسخ داد که این درست است و حقیقت همین است.
چون همه او بود یکسر جزو و کل
از چه پیدا گشت زینسان عزّ و ذل
هوش مصنوعی: تمام موجودات و هستی در واقع از او نشأت گرفته‌اند، پس چگونه ممکن است که در این دنیا عزت و ذلت وجود داشته باشد؟
نیک و بد از چه پدید آمد زوی
چون همه گفت و شنید آمد زوی
هوش مصنوعی: خیر و شر از چه چیزی به وجود آمده است، زمانی که همه چیز به خاطر او گفته و شنیده می‌شود.
چون همه او بود برگو این سخن
تا شود پیدا مرا راز کهن
هوش مصنوعی: زیرا که همه چیز از اوست، این حرف را بگو تا راز کهن من برایت آشکار شود.
این یکی ره بین وان اعمی شده
این یکی نادان و آن دانا شده
هوش مصنوعی: یک نفر در حال مشاهده و بررسی راه‌ها است، در حالی که دیگری هیچ چیز نمی‌بیند و نابینا شده. نفر سومی هم وجود دارد که درک و آگاهی‌اش افزایش یافته و دانا شده.
این یکی در عزّ و قربت آمده
آن یکی در رنج و محنت آمده
هوش مصنوعی: یکی از آن‌ها در مقام و نزدیکی قرار دارد، در حالی که دیگری در سختی و مشکلات به سر می‌برد.
این یکی مال فراوان یافته
آن یکی یک لقمه نان یافته
هوش مصنوعی: یکی از افراد در زندگی خود از ثروت و دارایی فراوان برخوردار است، در حالی که فرد دیگری تنها یک لقمه نان به دست آورده و زندگی‌اش ساده‌تر است.
این یکی بیچاره و حیران شده
آن یکی در ناز خود پنهان شده
هوش مصنوعی: یکی از این افراد در حالت درماندگی و حیرت قرار دارد، در حالی که فرد دیگر به خاطر خودبزرگ‌بینی‌اش پنهان شده است.
این یکی جویای اسرار آمده
آن یکی در عین پندار آمده
هوش مصنوعی: یکی به دنبال فهم رازها و حقایق آمده و دیگری در حال تفکر و خیال‌پردازی است.
این یکی فارغ نشسته از همه
آن یکی در بسته برروی همه
هوش مصنوعی: یکی از افراد در حال آرامش و بی‌خبری است، در حالی که دیگری به شدت مشغول و درگیر مسائل مختلف است.
این جسد را در حسد آورده است
آن یکی رو در احد آورده است
هوش مصنوعی: این بدن به حسادت به وجود آمده است، در حالی که دیگری به سمت خداوند رفته است.
این یکی عمر از خوشی و کام دل
برده بر سر یافته آرام دل
هوش مصنوعی: این فرد از زندگی‌اش لذت برده و با دلِ شاد و آرامی زندگی می‌کند.
آن یکی در خون دل جان رفته کل
اوفتاده در بلا ورنج و ذل
هوش مصنوعی: شخصی در درد و غم بسیار غرق شده و دچار مشکلات و رنج‌های فراوان است. او به خاطر این شرایط سخت، احساس ذلت و بی‌پناهی می‌کند.
این یکی در گنج و آن یک در زحیر
این یکی در ناز و آن یک در نفیر
هوش مصنوعی: یکی در ثروت و دارایی غرق شده است و دیگری در سختی و زحمت به سر می‌برد. یکی در نعمت و آرامش زندگی می‌کند و دیگری در اضطراب و نگرانی به سر می‌برد.
این یکی مؤمن شده آن کافری
این تحیر را نه پائی نه سری
هوش مصنوعی: یک نفر مؤمن شده و دیگری کافر، و این وضعیت حیرت‌انگیز نه پای دارد و نه سر، یعنی در این حالت نه می‌توان به وضوح بر اساس اصول مشخصی قضاوت کرد و نه راهی برای تصمیم‌گیری وجود دارد.
این یکی در قتل و خون آورده رو
عالمی از وی شده در گفتگو
هوش مصنوعی: این شخص در کشتن و نابودی، جهانی را تحت تأثیر قرار داده و درباره‌اش سخن‌ها در حال تبادل است.
آن یکی در راه جسم و بغض و آز
آمده در راه حق درمانده باز
هوش مصنوعی: یک نفر در مسیر جسم و حسادت و آز تلاش می‌کند، اما در راه حق به بن‌بست رسیده و درمانده است.
این یکی مردار خواری همچو سگ
میدود از بهر مرداری بتگ
هوش مصنوعی: این شخص مانند سگی که به دنبال مردار می‌دود، به خاطر منافع شخصی و ناپاکش در پی به دست آوردن چیزی بی‌ارزش است.
آن یکی از بهر آزار کسان
روی را در جنگ کرده چون خسان
هوش مصنوعی: یکی برای آسیب رساندن به دیگران، چهره‌اش را در جنگ مانند انسان‌های رذل و بی‌رحم کرده است.
این یکی بر خلق و بر عزّت شده
با همه ذرّات در صحبت شده
هوش مصنوعی: این فرد به خاطر شخصیت و محبوبیتش، با تمام موجودات ارتباط برقرار کرده و در کنار آن‌ها به صحبت و تبادل نظر می‌پردازد.
آن یکی از بهر ظلم و جور خلق
میکند خواری نداند غور خلق
هوش مصنوعی: یکی از مردم به خاطر ظلم و ستمی که می‌کند، به ذلت و خواری دچار می‌شود و نمی‌داند که این کارش به چه عمق و عواقبی منجر می‌شود.
این یکی دانسته، آن نادان شده
ازچه باشد جملگی تاوان شده
هوش مصنوعی: این شخص که چیزهایی را می‌داند، در حالی که آن شخص دیگر نمی‌داند، پس دلیل این تفاوت چیست؟ در نهایت همه باید پاسخگوی این موضوع باشند.
گفت عیسی این همه از اصل کار
در قلم آمد ز حکم کردگار
هوش مصنوعی: عیسی گفت که همه این امور از اصل و بنیاد کار به قلم آمده‌اند، به دلیل حکم و اراده خداوند.
چون قلم با لوح شد آنجا پدید
هرچه او میخواست شد زانجا پدید
هوش مصنوعی: زمانی که قلم و لوح در آن مکان به هم متصل شدند، هرچه قلم می‌خواست، در همان‌جا ظاهر شد.
نیک و بد برخاست یکسر از قلم
تا بود اسرار از سرّ عدم
هوش مصنوعی: خوبی و بدی از یک منبع سرچشمه می‌گیرند، جایی که رازها و دانسته‌ها وجود دارند.
بر سر هر یک قضائی رفته است
برتن هر یک جفائی رفته است
هوش مصنوعی: در زندگی هر شخص، سرنوشت خاصی رقم خورده است و بر هر کدام از آنها سختی و رنجی گذشته است.
هر یکی را آنچه او بایست داد
هر یکی را راه دیگرسان نهاد
هوش مصنوعی: هر فردی را چیزی که مناسب اوست، داده می‌شود و برای هر کس مسیر خاصی تعیین شده است.
هر یکی را قسمتی تقدیر کرد
هر یکی را قربتی تدبیر کرد
هوش مصنوعی: هر فردی در زندگی از مقدرات خاصی برخوردار است و برای هر کدام راهی خاص تعیین شده است.
تا شود پیدا ز عزّ و ذل جهان
سرّ او در غیب شد آنجا عیان
هوش مصنوعی: برای اینکه راز عالم از عظمت و ناتوانی در کائنات آشکار شود، آن راز در عالم غیب به وضوح نمایان شد.
گرنداد اینجا درآنجا آن دهد
بلکه آنجا بیش صد چندان دهد
هوش مصنوعی: هرجا که منافع و امکانات بیشتر باشد، آنجا به اندازه‌ای برکت و نعمت وجود دارد که فراتر از انتظارات است.
محنت دولت ازینجا میرود
چون ببینی کار آنجا میرود
هوش مصنوعی: مشکلات و سختی‌های حاصل از نعمت و موقعیت اجتماعی از اینجا زائل می‌شود؛ هنگامی که بفهمی کار و فعالیت در آن جا به درستی پیش می‌رود.
پادشاه کردگار بحر و بر
کرده هر یک را بنوکاری دگر
هوش مصنوعی: خداوند مخلوقات را به بهترین شکل آفریده و برای هر یک کار خاصی تعیین کرده است.
هرکه نقد آن جهان حاضر کند
خویش را در قرب حق واصل کند
هوش مصنوعی: هر کس که موجودیت خود را در این جهان به بار بنشاند و برای آن اهتمام بخرند، به نزدیکی و قرب الهی خواهد رسید.
شکرکن اینجا اگر چیزت نماند
زآنکه آنجا نقدهای تو بماند
هوش مصنوعی: اگر در این دنیای مادی چیزی از تو باقی نمانده، شکرگزار باش، زیرا در دنیای دیگر پاداش‌ها و خوبی‌هایی برای تو حفظ شده است.
هرچه آنجا باشد آن آنت بود
بهتر از جانان کجا جانت بود
هوش مصنوعی: هر چیز که در آنجا وجود دارد، بهتر از محبوبی است که جانت در آنجا نیست.
حکم کرد او از ازل هرچه که هست
تا شود پیدا بجمله پای بست
هوش مصنوعی: او از آغاز آفرینش، هر چیزی را که وجود دارد به گونه‌ای مقرر کرده است که همه‌ی آن چیزها به طور کامل و آشکار، قابل شناخت و فهم شوند.
هیچ کس از راز خود پی گم نکرد
لیک این صورت درآنجا گم بکرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته راز خود را به دیگران بگوید، اما در اینجا، تصویر و ظاهر خود را گم کرده است.
اوست اصل و مال دنیا هیچ دان
مال دنیا نقش پیچا پیچ دان
هوش مصنوعی: او اساس و بنیاد عالم است و دارایی‌های دنیا هیچ ارزشی ندارند، زیرا مال دنیا مانند نقشی پیچیده و بی‌ارزش است.
آنکه بیشک خواری آنجا بدید
محنت و خواری حق آنجا بدید
هوش مصنوعی: کسی که قطعاً در آنجا ذلت را مشاهده کرد، رنج و افت را نیز در آنجا دید.
ای بسا شادی که آنجا بیند او
در مقام مملکت بنشیند او
هوش مصنوعی: شاید او در جایگاه سلطنت نشسته باشد، اما در واقع شادی‌های بسیاری را در جایی دیگر می‌بیند.
گر بصورت مر ترا رنجی نمود
در صفت بیننده را گنجی نمود
هوش مصنوعی: اگر به شکل تو کسی سختی داده باشد، اما در وصف بیننده، او را ثروتمند کرده است.
نامرادی و مرادی این جهان
تا بجنبی بگذرد در یک زمان
هوش مصنوعی: این دنیا پر از ناکامی و ناکامی‌هایش است و زمانی که تو بخواهی تغییراتی ایجاد کنی، همه‌چیز به سرعت می‌گذرد.
گر تو زینجا رنج و محنت میبری
رنج و محنت سوی دولت میبری
هوش مصنوعی: اگر تو در اینجا سختی و مشقت می‌کشی، این رنج و مشقت تو را به سوی موفقیت و سعادت می‌برد.
گر ترا سنگی زند معشوق مست
به که از غیری گهر آری بدست
هوش مصنوعی: اگر معشوق خوشحال تو را با سنگی بزند، بهتر است تا اینکه از کسی دیگر جواهر به دست آوری.
گر ترا گوید که جان درباز خیز
جان خود را در ره او پاک ریز
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو بگوید که جان خود را فدای عشق کن، باید جان خود را با تمام پاکی و صداقت در راه او بگذاری.
گر ترا صد وعدهٔ خوش میدهند
این نشان زان سوی آتش میدهند
هوش مصنوعی: اگر به تو وعده‌های شیرین و جذاب می‌دهند، این نشانه‌ای است از آن سوی آتش و خطر.
گر ترا دنیا نباشد گو مباش
ور ترا عقبی نباشد گو مباش
هوش مصنوعی: اگر بهشت یا دنیا در اختیار نداری، پس خودت را درگیر آنها نکن.
چون ترا معشوق باشد به بود
روی معشوق از دوعالم به بود
هوش مصنوعی: وقتی محبوبی در کنار تو باشد، زیبایی و خوب رویی او از هر چیز دیگری در این دنیا بهتر و باارزش‌تر است.
اوست اصل کار و باقی محنت است
اوست مقصود و دگر ها زحمت است
هوش مصنوعی: او اصل و بنیاد همه چیز است و باقی امور تنها سختی و زحمت هستند. او هدف نهایی است و دیگران فقط زحمت و کار هستند.
چون ز فعل و قول خود آگه شود
ترک کلی گوید و باره شود
هوش مصنوعی: وقتی انسان به اعمال و گفته‌های خود آگاه می‌شود، تصمیم می‌گیرد که دیگر از آن‌ها فاصله بگیرد و به مسیر جدیدی روی آورد.
در مقام عشق صادق آید او
در فنای عشق لایق آید او
هوش مصنوعی: در عشق واقعی، تنها کسانی به صداقت می‌رسند که خود را در عشق فدای معشوق کنند و در این راه شایستگی نشان دهند.
راه کل گیرد پس آنگه گم شود
چون یکی قطره که با قلزم شود
هوش مصنوعی: راهی که همه چیز را فرا می‌گیرد، در نهایت گم می‌شود، مانند قطره‌ای که به دریا می‌پیوندد و ناپدید می‌شود.
لیک این راه کسی باشد که او
در میان ما بود بی گفت و گو
هوش مصنوعی: اما این مسیر تنها برای کسی است که در میان ما حضور دارد و بدون هیچ کلامی، درک شده است.
لیک این راه کسی باشد یقین
کاخر و اول بود او راه بین
هوش مصنوعی: اما این مسیر تنها به کسی تعلق دارد که بداند در انتها و آغاز این راه چه چیزی وجود دارد.
جمله را یک داند و یک بیند او
یک زمان در عشق خود ننشیند او
هوش مصنوعی: همه چیز را یک نفر می‌داند و شخص دیگری آن را می‌بیند، اما او هرگز نمی‌تواند در عشقش آرام بگیرد.
باشد اندر کل اشیا کاردان
تا بیابد جان جان اندر نهان
هوش مصنوعی: در همه چیزهایی که وجود دارند، انسانی هوشمند و ماهر وجود دارد که می‌تواند روح و ذات پنهان آن‌ها را کشف کند.
در بلای عشق او آرد قدم
بگذرد از کفر و از اسلام هم
هوش مصنوعی: در عشق او، فرد می‌تواند به هر سمت و سویی برود و از تمام تعصبات مذهبی و مفاهیم مختلف فراتر رود.
ای محقق این سخن زان تو است
زنده دل هستی و این جان تو است
هوش مصنوعی: ای محقق، این سخن از تو نشأت می‌گیرد؛ تویی که دل زنده‌ای داری و این زندگی، جان توست.
ای محقق این دل از جان و جهان
محو گردان آشکارا و نهان
هوش مصنوعی: ای پژوهنده، دل مرا از تمامی هستی و جهان، هم در چیزهای روشن و هم در رازها و پنهانی‌ها، غرق در خود کن.
ای محقق بگذر از بود و وجود
زانکه پیدا راه او پنهان نمود
هوش مصنوعی: ای پژوهشگر، از مسأله بودن و نبودن بگذر، زیرا راه دست‌یابی به حقیقت به طور پنهان است و به راحتی قابل مشاهده نیست.
چون شوی پنهان ترا پیدا کند
گر بوی پیداترا رسوا کند
هوش مصنوعی: وقتی که در خفا باشی، دیگران می‌توانند به راحتی تو را شناسایی کنند، حتی اگر بویی از تو بر جای بماند که تو را در معرض رسوایی قرار دهد.
هم تو نیکی کردهٔ با سرکسی
هم عوض نیکی بیابی تو بسی
هوش مصنوعی: اگر تو به کسی نیکی کنی، ممکن است انتظار داشته باشی که همین نیکی را از او دریافت کنی؛ اما گاهی ممکن است به جای او، از دیگری پاسخ نیکی‌ات را بگیری.
جهد کن تا نیک باشی در زمان
جان خود از حرص دنیا وارهان
هوش مصنوعی: تلاش کن تا انسان خوبی باشی و در حیات خود از حرص و طمع دنیا خلاص شوید.
جهد کن تا خود ترا نیکی بود
تاترا آنجایگه نیکی بود
هوش مصنوعی: تلاش کن تا خودت خوب و نیکو باشی، تا در آنجا که خوب و نیکو هستی، قرار بگیری.
زانکه راه نیکی آمد بر خلاص
مرد از نیکی همی یابد خلاص
هوش مصنوعی: چون راه نیکو یافت می‌شود، مرد از طریق نیکی به رهایی می‌رسد و می‌تواند از مشکلات خود نجات یابد.
نیک بین هر چیز کو آورده است
او ز نیکی جمله پیدا کرده است
هوش مصنوعی: هر چیزی که به درستی و نیکی دیده شود، از جانب آن نیکوکار است و این نیکی در همه چیز نمایان شده است.
نیست برتر از مقام خاص و عام
از مقام نیستی برتر مقام
هوش مصنوعی: هیچ مقام و منزلتی بالاتر از مقام عدم و نیستی نیست؛ مقام خاص و عام نیز نمی‌تواند از مقام نیستی برتر باشد.
بود با نابود خود پیوند کن
نه در آنجا خویشتن در بند کن
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی با مشکلات و دشواری‌ها مواجه شوی، باید با آنها ارتباط برقرار کنی و درگیرشان شوی، نه اینکه خودت را در آنجا محدود کنی و از واقعیت فرار کنی.
چون در آخر راه بر حق آمدست
عاقبت جان راه بین حق شدست
هوش مصنوعی: وقتی که در پایان مسیر، به حقیقت نزدیک شده‌ایم، در نهایت روح ما نیز به درک حقیقت نائل می‌شود.
جملگی ره در وی ست ای بیخبر
باز کن زین خفتگی در دل نظر
هوش مصنوعی: همه راه‌ها به او ختم می‌شود، ای بی‌خبر! از این خواب غفلت بیدار شو و به دل خود نگاه کن.
این براه دل توانی یافتن
نه براه آب و گل بشتافتن
هوش مصنوعی: می‌توانی به قلب و دل خود رجوع کنی و برای یافتن حقیقت و روشنایی از آن راه بروی، نه اینکه فقط به ظاهر و مادیات اهمیت دهی.
این سخن با غیر صورت بین بود
راز این با مرد معنی بین بود
هوش مصنوعی: این صحبت تنها با ظاهر قابل درک نیست؛ حقیقت این کلام تنها برای کسانی که به عمق مفاهیم پی می‌برند روشن است.
عقل این تقریرها کی ره برد
این سخن را عشق بر حق بشنود
هوش مصنوعی: عقل نمی‌تواند به درستی از این گفته‌ها معنا بگیرد، اما عشق می‌تواند حقیقت این سخن را درک کند.
صورت از عقلست و جان عشق دان
عشق آمد در نشان او بی نشان
هوش مصنوعی: ظاهر انسان ناشی از عقل و خرد اوست، اما عشق در عمق وجودش قرار دارد. عشق به گونه‌ای در او نمایان است که خود را نشان نمی‌دهد.
عاقبت اندیش و آنگه شو فنا
تا رسی آنگاه در عین بقا
هوش مصنوعی: در نهایت، به دوراندیشی بپرداز و خود را به فنا برسان تا در آن حالت به بقای واقعی دست یابی.
در دم آخر بدانی این سخن
اندرین گفتارها سستی مکن
هوش مصنوعی: در آخرین لحظه بدانی که در این گفته‌ها جایی برای ضعف نیست.
اول وآخر در آنجا میطلب
راه عزّت را تو یکتا میطلب
هوش مصنوعی: در آنجا که ذکر شده است، تنها به دنبال راهی برای کسب عزت باش و به اولین و آخرین چیزها توجه نکن. فقط خودت را جدی بگیر و به دنبال یکتایی و برتری خودت باش.
هرکه این دانست مرد کار شد
ازکمال عشق برخوردار شد
هوش مصنوعی: هرکس این حقیقت را بفهمد، واقعا به انسان مهمی تبدیل می‌شود و از عشق کامل برخوردار خواهد شد.
این رموز لامکانی فهم کن
تا منت اینجا بگویم یک سخن
هوش مصنوعی: این نکات عمیق و نهفته را درک کن تا بتوانم در این مکان، یک حرف مهم بزنم.
بی نشان شو تا نشان آید پدید
هر که او شد بی نشان از غم رهید
هوش مصنوعی: برای رهایی از غم و اندوه، باید خود را از قید و بندها آزاد کنی. وقتی که بدون نشانه و نشان باشی، حقیقت و ذات واقعی‌ات نمایان می‌شود.
اصل اینست در جهان جان ستان
چون فنا گردی بیابی جان جان
هوش مصنوعی: مهم‌ترین نکته در زندگی این است که اگر انسانی به معرفت و فهم عمیق برسد، درک می‌کند که زندگی مادی و فانی است. زمانی که انسان از ظواهر دوری کند و به باطن و حقیقت بپردازد، به معنای واقعی وجود و روح خود دست می‌یابد.
کار دنیا پر ز درد و حسرتست
پر زمکر و پر ز فکر و حیرتست
هوش مصنوعی: زندگی دنیا پر از رنج و ناامیدی است، پر از غم و اندوه و سرشار از تفکر و تعجب.
کار دنیا پر ز آزست ونیاز
ترک گیرش تا رهی از حرص باز
هوش مصنوعی: زندگی دنیا پر از آز و نیاز است؛ به همین دلیل بهتر است از آنها فاصله بگیری تا از حرص و طمع رهایی یابی.
این جهان چون آتشی افروخته‌ست
هر زمان خلقی بنوعی سوختست
هوش مصنوعی: این دنیا مانند آتشی است که هر لحظه شعله‌ور می‌شود و مردم به نوعی در آن دچار درد و رنج می‌شوند.
کار دنیا چیست بیکاری همه
چیست بیکاری گرفتاری همه
هوش مصنوعی: زندگی چیست جز بی‌حوصلگی و تنبلی؟ همه انسان‌ها در بیکاری و فرار از مسئولیت‌ها گرفتارند.
این جهان کلی سرآید عاقبت
باز دان گر مرد راهی عاقبت
هوش مصنوعی: این دنیای فانی در نهایت به پایان می‌رسد، اما اگر کسی در مسیر درست و هدایت شده گام بردارد، به نتیجه‌ای نیکو خواهد رسید.
هرکه او در عاقبت اندیشه کرد
راه بینی از خدا او پیشه کرد
هوش مصنوعی: هر کس که در نتیجه و پیامد کارهایش تفکر کند، می‌تواند راه مناسب را از خداوند بیابد و به آن عمل کند.
جهد کن تا عاقبت آید پدید
راز اودر عاقبت آید پدید
هوش مصنوعی: تلاش کن تا در نهایت راز او برایت روشن شود.
جان و دل در عاقبت مقصود یافت
بعد از آن او عاقبت معبود یافت
هوش مصنوعی: پس از مدت‌ها تلاش، جان و دل سرانجام به هدفی که آرزو داشتند رسیدند و بعد از این مدت در نهایت به معبودی که می‌خواستند دست پیدا کردند.
جهد کن تا نیک و بد بینی از او
تا در آخر عاقبت بینی ازو
هوش مصنوعی: تلاش کن تا خوبی‌ها و بدی‌ها را بشناسی، تا در نهایت نتیجه‌گیری درست‌تری از او داشته باشی.
هرکه اودر عاقبت کل بازگشت
ازجهان جان ستان بیزار گشت
هوش مصنوعی: هر کسی که در نهایت به حقیقت وجود پی ببرد و از دنیا و حیات مادی دلزده شود.
در ازل بنوشت هم خود باز خواند
هم بگفت او جمله هم خود باز خواند
هوش مصنوعی: در آغاز، او سرنوشت همه چیز را نوشت و خود نیز آن را خواند و گفت. سپس دوباره خودش آن را خواند.
چون عزازیل عاقبت اندر نیافت
جان ودل از حسرت تن برشکافت
هوش مصنوعی: وقتی عزازیل در نهایت به خواسته‌اش نرسید و نتوانست روح و دلش را از آرزوی جسمش جدا کند، به شدت دچار درد و حسرت شد.
عاقبت درباخت آن نا استوار
عاقبت در حسرت آمد پایدار
هوش مصنوعی: در نهایت، آن چیزهایی که ناامنی به همراه دارند، به شکست منجر می‌شوند و در نهایت، فرد تنها با حسرت باقی می‌ماند.
گفت اکنون چون همه زو رفته است
جملهٔ ذرّات بر او رفته است
هوش مصنوعی: گفت اکنون که همه از او دور شده‌اند، تمام اجزای وجودش تحت تأثیر او قرار گرفته است.
چون همه او بینم از نیک و ز بد
پس چرا تاوان نهاده بر خرد
هوش مصنوعی: وقتی که می‌بینم همه چیز از نیک و بد ناشی از اوست، پس چرا باید بر عقل و خرد خود قیمت بگذارم و عذاب بکشم؟
راست گفتی هرچه گفتی از خدا
لیک این راز دگر را رهنما
هوش مصنوعی: هر چه درباره خدا گفتی حقیقت دارد، اما این موضوعی دیگر است که نیاز به راهنمایی دارد.
مرگ حقست و قیامت هم حق است
این یقین است از خدا و مطلقست
هوش مصنوعی: مرگ امری حقیقی است و برپا شدن قیامت نیز حقیقتی مسلم است. این موضوع را از خداوند می‌دانیم و در مورد آن تردیدی وجود ندارد.
بعد ازین این جان چو بیرون شد زجسم
تا کجا خواهد شدن بیرون باسم
هوش مصنوعی: پس از این، زمانی که جان از بدن خارج شود، به کجا خواهد رفت و چه سرنوشتی خواهد داشت؟
جای جان آخر کجا خواهد بدن
اولین دید از کجاخواهد بدن
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که جان انسان در نهایت کجا قرار می‌گیرد و اینکه بدن اولیه از کجا به وجود آمده است. به نوعی، سوالاتی در مورد مسأله زندگی، مرگ و منشأ وجود انسان را مطرح می‌کند.
گفت عیسی هر نشیبی را فراز
هرکژی را راستی آید بساز
هوش مصنوعی: عیسی گفت: هر نشیب و پستی به فراز و بلندی می‌انجامد و هر کژی و انحرافی را راست و درست می‌توان کرد.
روز را ظلمت ز پی آید پدید
هستی اندر نیستی شد ناپدید
هوش مصنوعی: روز به دنبال شب می‌آید و وجود در عدم می‌رود و ناپدید می‌شود.
از پی این زندگی مرگ آمدست
همچو ما را جملگی برگ آمدست
هوش مصنوعی: مرگ، سرانجام زندگی ماست و همه ما مانند برگ‌هایی هستیم که به سوی آن می‌رویم.
این جهان همچون رباطی دان دو در
زین درآی و زان دگر بر شو دگر
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک ربات است که در آن می‌توان از یک در وارد شد و از در دیگر خارج شد. زندگی همچون گذرگاهی است که باید در آن حرکت کرد و دائماً در حال تغییر بود.
عقل اینجا با وجودت آشناست
گرچه راه حق بکل بی منتهاست
هوش مصنوعی: عقل در این مکان با وجود تو آشناست، هرچند که مسیر حقیقت به طور کامل بی‌پایان و بی‌نهایت است.
عاقبت دانست کو خواهد شدن
جاودان آنجایگه خواهد شدن
هوش مصنوعی: در نهایت مشخص شد که چه کسی قرار است جاودانه شود و مقصد او کجاست.
عاقبت کرد اختیار آنجایگاه
دیده دیده دید کار آنجایگاه
هوش مصنوعی: در نهایت، تصمیم‌گیری درباره آن مکان به چشم‌ها واگذار شد و آنجا را به طور کامل مشاهده کردند.
حکم تو این بود کو آنجا شود
روح پاکش باز بیهمتا شود
هوش مصنوعی: فرمان تو این بود که روح پاکش در آن جا وجود پیدا کند و بی‌همتا و منحصر به فرد شود.
روح را درعاقبت آنجا رهست
تا نه پنداری که راهی کوتهست
هوش مصنوعی: در پایان کار، روح در آنجا سیر می‌کند و باید توجه داشته باشی که این مسیر کوتاه نیست.
چون در آنجا روح ره آهنگ کرد
بعد از آن آن جایگه آهنگ کرد
هوش مصنوعی: وقتی روح در آن مکان به پرواز درآمد، پس از آن به آن مکان توجه و تمایل پیدا کرد.
عاقبت از دوست چون آید ندا
جان کنند آنجا که میشاید فدا
هوش مصنوعی: در نهایت، هنگامی که از دوست صدایی به گوش برسد، جان را فدای آن می‌کنند در جایی که باید تقدیم شود.
رازبین گردد ز دنیا بگذرد
بعداز آن در سوی عقبی بنگرد
هوش مصنوعی: انسانی که در دنیا به حقیقت و رازهای آن پی ببرد، پس از گذر از آن، به گذشته و آنچه که پشت سر گذاشته است، می‌نگرد.
چون قدم بیرون نهد زین خاک تنگ
بگذرد از کل نام و جزو ننگ
هوش مصنوعی: وقتی که انسان از این دنیای محدود خارج شود، از تمام اسامی و ویژگی‌های بی‌ارزش و ناپسند عبور می‌کند.
زین جهان جز محنت و خواری ندید
ازوجود خویش جز زاری ندید
هوش مصنوعی: از این دنیا جز درد و ذلت چیزی ندیدم و از وجود خودم جز ناله و افسوس نصیبم نشد.
زین جهان حاصل نباشد جز زحیر
آن جهان بینی همه بدر منیر
هوش مصنوعی: از این جهان، چیزی جز عذاب و زحمت به دست نخواهد آمد؛ اما اگر به آن جهان نگاه کنی، همه چیز روشن و درخشان است.
چون مقام خویش بیند در فنا
آن فنا باشد بکل عین بقا
هوش مصنوعی: زمانی که انسان درک کند که جایگاهش در فنا و زوال است، به حقیقت وجودی خود پی می‌برد و در نهایت همین فنا است که او را به بقای واقعی می‌رساند.
درد نبود اندر انجا رنج هم
هیچ نبود اندر انجا جز عدم
هوش مصنوعی: در آنجا نه دردی وجود داشت و نه رنجی؛ فقط نبودن بود.
خواری و محنت نباشد جز فنا
هر زمانی روشنی باشد صفا
هوش مصنوعی: در هیچ زمانی، جز در مرگ و نابودی، نمی‌توان از سختی و رنج خود رهایی یافت؛ هر زمان که روشنایی و صفا وجود دارد، در واقع نشانه‌ای از زندگی و طراوت است.
اندر آن عالم نباشد جز که نور
دایماً یک دم نه بینی جز حضور
هوش مصنوعی: در آن عالم فقط نوری وجود دارد و همواره نمی‌توان جز حضور را دید.
اندران عالم بقا اندر بقاست
گرچه آن عین بقا کلی فناست
هوش مصنوعی: در دنیای جاودان، حقیقت بقا وجود دارد، هرچند که در اصل، آن جوهر بقا خود به طور کامل پویاست و به زوال می‌رود.
هر چه بینی جز یکی نبود ز کل
هیچ نبود اندر آنجا عین ذل
هوش مصنوعی: هر آنچه که می‌بینی جز خدا وجود ندارد و در آنجا هیچ چیزی نیست جز او، بنابراین همه چیز در واقع در خضوع و بندگی اوست.
آن مقام عاشقانست ای پسر
آسیا برنه که آبت شد بسر
هوش مصنوعی: این مکان ویژه عاشقان است، ای پسر! از گرد و غبار دنیا دور باش که در آنجا آب شان به سر رسیده و تمام شده است.
زان عدم گر خود نشانی باشدت
هر زمانی لامکانی باشدت
هوش مصنوعی: اگر از عدم نشانی داشته باشی، هر زمانی که باشی، در هر مکانی خواهی بود.
زان عدم گر با تو اینجا دم زنم
هر دوعالم بیشکی بر هم زنم
هوش مصنوعی: اگر از نبودن خود با تو سخن بگویم، هر دو جهان را به هم می‌زنم و به هم نزدیک می‌کنم.
زان عدم هرگز نشد آگاه تن
کار جانست این که داند خویشتن
هوش مصنوعی: از عدم هیچ‌گاه آگاهی پیدا نشد، جسم کارش فقط جان است. کسی که خود را می‌شناسد، این را درمی‌یابد.
زان عدم بسیار گفتند در زمین
این نداند جز که مرد راه بین
هوش مصنوعی: از نبودن خیلی صحبت کرده‌اند، اما فقط کسانی که راه را می‌شناسند، این را درک می‌کنند.
چون قدم بیرون نهادی زین جهان
راه آنجا روشنت گردد عیان
هوش مصنوعی: زمانی که از این دنیا خارج شوی، مسیر آنجا برایت آشکار و روشن خواهد شد.
پرتوی از نور باشد همرهت
تا کند ز انحضرت کل آگهت
هوش مصنوعی: نور و روشنایی‌ای در کنار تو باشد که تو را از آن مقام و حقیقت آگاه کند.
هرچه بینی جز خیالی نبودت
هرچه گوئی جز محالی نبودت
هوش مصنوعی: هر چیزی که می‌بینی در واقع فقط یک خیال است و هر چیزی که می‌گویی، امکان‌پذیر نیست.
آن عدم روشن ترست ازجسم و جان
آن عدم دارد نشان بی نشان
هوش مصنوعی: این عدم، که از جسم و جان روشن‌تر است، نشانه‌ای دارد که خود هیچ نشانی ندارد.
چون برفتی هیچ منگر سوی ره
تانباشد دیدنت عین گنه
هوش مصنوعی: وقتی که رفتی، هیچ نگاه نکن به سمت راهی که رفتی، چون دیدن تو گناهی بزرگ است.
ای بسا کس کو درین ره باز ماند
دیدها کلی ازین ره باز ماند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در این مسیر عقب مانده‌اند و نمی‌توانند به درستی پیش بروند و دلیل آن هم بسته بودن چشم‌هایشان به حقیقت‌هاست.
هر که اینجا باشد اندر عزّ و ناز
اندر آنجا اوفتد او درگداز
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا به مقام و افتخار و راحتی برسد، در آن دنیا دچار سختی و عذاب خواهد شد.
ای بسا کس کاندرینجا شد اسیر
ان هذا دیده شیی عسیر
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در این مکان گرفتار شده‌اند، زیرا دیدن چیزهای دشوار بسیار سخت است.
هرکه اینجا خواری و محنت کشید
روح و راحت اندر آنجا او بدید
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا سختی‌ها و مشکلات را تحمل کند، در آن دنیا آرامش و خوشحالی را خواهد یافت.
هرکه او اینجا بچیزی باز ماند
تو یقین میدان که بی اعزاز ماند
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا به چیز خاصی دست نیافت، قطعاً بدون احترام و ارزش باقی مانده است.
هرکه اینجا در طلب نشتافت او
اندر آنجا همچو یخ بگداخت او
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا برای رسیدن به چیزی تلاش نکرد، در آن دنیا نیز مانند یخی آب می‌شود.
هرکه اینجا حق نه بیند دم بدم
حق نه بیند در وجود و در عدم
هوش مصنوعی: هر کس که در اینجا حقیقت را نمی‌بیند، هر لحظه حقیقت را نه در وجود و نه در عدم نخواهد دید.
هر که اینجا چشم دیده باز دید
هیچ غیری را در آنجا او ندید
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا به حقیقت و واقعیت توجه کند، هیچ چیز و هیچ کس دیگری را در آن مکان نخواهد دید.
او سبق برد از میان و وارهید
بعد از آن پیدا شدش هل من مزید
هوش مصنوعی: او از میان همه پیشی گرفت و پس از آن، به وضوح گفت: آیا چیز دیگری هست که بخواهید؟
هر که او بر حال خود دیدار کرد
هر زمانی جان ودل افکار کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که به وضعیت خود نگاهی بیندازد و به تفکراتش توجه کند، در واقع به جان و دل خود توجه کرده است.
هرکه او ره پیش شد بر یک صفت
بگذرد از عقل و جان و معرفت
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیری قدم بگذارد، به یک ویژگی خاص می‌رسد و از عقل، جان و دانش فراتر می‌رود.
هر که آنجا عشق رویش وانمود
گوئیا در اول و آخر نبود
هوش مصنوعی: هر کس که در آنجا عشق را ببیند، انگار که در ابتدا و انتهای عشق هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
هر که اینجا محو گردد در عقول
بگذرد از گفتگوی بوالفضول
هوش مصنوعی: هر کسی که در این مکان به افکار و دانایی مشغول شود، از بیهوده‌گویی و حرف‌های بی‌فایده عبور خواهد کرد.
هر که اینجا تخم افشاند بخاک
بر دهد آنجا حقیقت روح پاک
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا کار نیکو انجام دهد، در دنیای دیگر پاداش می‌گیرد و روحش به کمال و پاکی می‌رسد.
تخم معنی تو بیفشان و برو
آنگهی آنجایگه بر میدرو
هوش مصنوعی: تعبیر این بیت به این شکل است که: بذری از مفهوم وجود خود را بکار و سپس در مکانی که شایسته است، به آرامش بنشین.
تخم معنی هر که افشاند بدل
بهره یابد از یقین بی آب و گل
هوش مصنوعی: هر کسی که معنای حقیقی را بگستراند، از آگاهی و یقین خود بهره‌مند خواهد شد، حتی اگر در شرایط سخت و بدون وسیله باشد.
تخم اگر در شوره کاری ندروی
تا سخن هرگز نگوئی نشنوی
هوش مصنوعی: اگر در زمین شور دانه‌ای نکاری، هیچ گاه نمی‌توانی سخن بگویی و از شنیدن چیزی بهره‌ای نبری.
کشت زارتست عالم جملگی
هم ز بهر تست عالم جملگی
هوش مصنوعی: تمامی دنیای وجود، به خاطر تو به کشت‌زار تبدیل شده است. همه چیز در این جهان برای تو شکل گرفته و معنا پیدا کرده است.
تخم اینجا بهر تو برکشتهاند
راه بینان اندرین ره گشتهاند
هوش مصنوعی: در اینجا برای تو دانه‌هایی را کاشته‌اند و راهنمایان این مسیر را پیموده‌اند.
بر تمامت داده است آنجایگاه
میکنی او را بنادانی تباه
هوش مصنوعی: او بر همه چیز مسلط است، اما تو با نادانی‌ات در حال خراب کردن او هستی.
تخم معنی بی شمارست ره ببین
بر ببر زینجا چو هستی راه بین
هوش مصنوعی: توضیحات و مفاهیم موجود در این بیت بیانگر این است که معانی و مفاهیم بسیاری در مسیر زندگی وجود دارد. پس باید به دقت و با دید باز به نحوه حرکت و انتخاب‌های خود توجه کنیم. این توجه و هوشیاری می‌تواند ما را در درک بهتر راه‌ها و گزینه‌های پیش رو یاری کند.
تخم بنشاندی که نوروزت نبود
جز دو چشم راه بین کورت نبود
هوش مصنوعی: تو بذر امیدی را کاشتی، اما نوروز و تازگی‌ات تنها به دو چشم بینای تو محدود شده است و در واقع، راهی برای روشنایی و بینش تو وجود ندارد.
این جهان و آن جهان هر دو یکیست
لیک اعداد از حسابش اندکیست
هوش مصنوعی: جهان کنونی و جهان دیگر در حقیقت یکی هستند، اما در محاسبات و شمارش‌ها، تفاوت‌هایی وجود دارد که باعث می‌شود نتوانیم به راحتی آنها را با یکدیگر مقایسه کنیم.
هر که این اندک حسابی آورد
در یکی معنی کتابی آورد
هوش مصنوعی: هر کس که توانست به طور مختصر و دقیق مفهومی را درک کند، در واقع می‌تواند به عمق یک کتاب دست یابد.
این حسابی از عدد مشکل ترست
ورنه مقصود تو زان حاصل ترست
هوش مصنوعی: این معادله‌ای پیچیده‌تر از عدد است، اما هدف تو از آن واضح‌تر و حاوی معنی است.
گر فرومانی درین ره بی حساب
ترسم آنجا گه شود طولی کباب
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر بی‌ملاحظه پیش بروی، می‌ترسم که در آینده به مشکلات جدی برخورده و دچار ناگواریت شویم.
صد هزاران بر یکی گیر و برو
از یکی پیداست اینها نو بنو
هوش مصنوعی: با هزاران نفر یکی را انتخاب کن و به سوی او برو، چراکه از یکی مشخص است که این‌ها نو هستند.
از یکی دو میشود تنها پدید
وزدو میگردد سه هم پیدا بدید
هوش مصنوعی: با وجود یکی یا دو نفر، می‌توان به تنهایی رسید و از دو نفر نیز به سه نفر دست پیدا کرد.
وز سر میگردد چهارم آشکار
پنج آنگه میشود باز از چهار
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتها چهار حرکت وجود دارد، و وقتی که به مرحله پنجم برسیم، دوباره به مرحله چهارم بازمی‌گردیم.
تا صد و سیصد هزاران یاد کن
آن عددها جملگی بر باد کن
هوش مصنوعی: به یادآوری مشغول نشو و به اعداد و تعدادهای زیاد فکر نکن، چرا که همه چیز ناپایدار و بی‌ارزش است.
چون برون آری تو از اول یکیست
میندانم تا کرا آنجا شکیست
هوش مصنوعی: وقتی که تو از درون خود به جهان بیرون می‌آیی، می‌دانم که فقط یکی وجود دارد و اینجا افرادی هستند که در ذهنشان تردید دارند.
چون یکی گردی یکی بینی همه
چون همه یکست یک بینی همه
هوش مصنوعی: وقتی که به وحدت و همبستگی افراد نگاه کنی، همه چیز را مثل یکپارچگی می‌بینی و تفاوت‌ها کم‌رنگ می‌شود. در واقع، وقتی همه یک‌جا جمع شوند، احساس می‌کنی که همه از یک اساس و یک هدف هستند.
این الف اول یکی باشد ز اصل
بعد ازآن پیدا کند اعداد وصل
هوش مصنوعی: اگر الف اول یکی باشد و از اصل خود برآید، بعد از آن می‌توان اعداد را به هم متصل کرد.
چون شود کژ دال گردد درحساب
دال همچون راست گردد درحجاب
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی نادرست و کج می‌شود، در محاسبات به شکل نادرستی ظاهر می‌شود؛ اما اگر به درستی و راستا بیفتد، می‌تواند در پنهان یا در حجاب هم درست دیده شود.
چون خمی بر خویشتن آرد دگر
را شود این جایگه ای بی خبر
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی به خودش توجه می‌کند و در پی کشف درون خویش است، دیگران نیز نسبت به او بی‌خبر می‌مانند و از حال او خبر ندارند.
چون الف از راست خم گردد چونی
هر دو سر کژ گردد آنگه هست بی
هوش مصنوعی: وقتی که حرف الف از سمت راست خم شود، هر دو سر آن کج می‌شود و در نتیجه وجود نخواهد داشت.
چون الف نعلی شود نونی بود
این سخن مرد خدا بین بشنود
هوش مصنوعی: وقتی که الف (اول) مانند نعل (نعلین) قرار بگیرد، این سخن نشان‌دهنده‌ی وجود نون (ه) است. مرد خدا باید این موضوع را درک کند و بشنود.
جمله چون از اصل یکی باشدت
لیک هر نوعی همان بنمایدت
هوش مصنوعی: همه چیز از یک ریشه و اصل ناشی می‌شود، اما هر نوع با ظاهری متفاوت خود را نشان می‌دهد.
صدهزاران قطره یک باران بود
چون ز باران بگذرد عمّان بود
هوش مصنوعی: صد هزار قطره از باران وقتی می‌گذرد، دیگر به چشم نمی‌آید.
لیک این نقش از تو پی گم میکند
مر ترا بر هر صفت گم میکند
هوش مصنوعی: اما این تصویر از تو، هر نشان و صفتی را از تو پنهان می‌کند.
چون تو عورت بین شدی در اصل کار
چون یکی بینی عددها در شمار
هوش مصنوعی: وقتی که به درستی به واقعیت نگاه کنی، می‌فهمی همه چیز به هم پیوسته است و تفاوت‌ها در نهایت واحدند. مثل اینکه وقتی عددها را در شمارش می‌بینی، تفاوت آنها به یک عدد می‌انجامد.
هر که بینی یک صفت دارد چو تو
لیک ره گم میکند آنجا ز تو
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند تو یک ویژگی دارند، اما راه را در جایی که تو هستی گم می‌کنند.
هر که بینیشان دو دست و هم دو پاست
چشم دارد صورتش همچون شماست
هوش مصنوعی: هر کسی که دست و پاهایش دو تا باشد و چشم هم داشته باشد، چهره‌اش شبیه شماست.
آنچه تو داری در ایشان هست هم
لیک از روی معانی هست کم
هوش مصنوعی: آنچه تو داری در دیگران هم وجود دارد، اما آنچه در دل‌هایشان است، به مقدار کمتر است.
عقل رنگ آمیز آمد بر خلاف
این سخن بشنو نه از روی گزاف
هوش مصنوعی: عقل به ما می‌آموزد که این گفته درست نیست، پس به دقت گوش کن و حرف‌های بیهوده را رها کن.
عقل اندر گفت و گوی عالمست
ورنه چون تو بنگری کل آدمست
هوش مصنوعی: عقل در میان بحث‌ها و گفت‌وگوهای جهان حضور دارد، و اگر به این موضوع دقت کنی، می‌بینی که تمام انسان‌ها در این گفت‌وگوها با هم در ارتباطند.
از تفاوت آدمی حیران شود
چون عددها دید سرگردان شود
هوش مصنوعی: وقتی آدمی به اختلاف و تنوع انسان‌ها نگاه می‌کند، حیرت‌زده می‌شود؛ همان‌طور که عددهای مختلف و پراکنده می‌توانند باعث سردرگمی شوند.
هر دم از راه دگر آید برون
کی برد راز معانی در درون
هوش مصنوعی: هر لحظه به شیوه‌ای جدید، چیزی به بیرون می‌آید. اما هیچ‌کس نمی‌داند که رازهای درونی چه هستند.
گر درونت با برون یکسان شود
این عددها جملگی یکسان شود
هوش مصنوعی: اگر باطنت با ظاهرت یکی شود، تمام این عددها و تفاوت‌ها نیز برابر خواهند شد.
گر درونت گردد از صورت بری
اندرین معنی که گفتم ره بری
هوش مصنوعی: اگر در دلت از ظواهر و شکل‌ها آزاد شوی، در این صورت می‌توانی به معنایی که گفتم دست یابی.
گر درونت همچو دل صافی بود
در عقول خویش کم لافی بود
هوش مصنوعی: اگر درونت همچون دل پاک باشد، در افکارت کم‌گویی خواهد بود.
این ره آنگه گرددت روشن چو نور
کز وجود خویشتن یابی حضور
هوش مصنوعی: این مسیر زمانی برایت روشن خواهد شد که از وجود خودت آگاهی پیدا کنی و حضور خود را درک کنی.
این صور چون مختلف آید بکار
باز میماند ز فعل روزگار
هوش مصنوعی: این اشیاء وقتی در شکل‌های مختلف دیده شوند، از کار می‌افتند و اثر فعالیت‌های زمان بر آن‌ها باقی می‌ماند.
چون تو راه خویشتن گم میکنی
صورت آهنگ مردم میکنی
هوش مصنوعی: زمانی که تو مسیر واقعی خود را گم می‌کنی، به شیوه و رفتار دیگران در می‌آیی.
این همه صورت یکی آمد بدید
لیک از صورت شکی آمد پدید
هوش مصنوعی: این همه جلوه‌ها و چهره‌ها را با هم دید، اما از بین چهره‌ها، نشانه‌ای از شک و تردید نمایان شد.
هرچه میبیند زرنگی دیگرست
هرچه مییابد ز سنگی دیگرست
هوش مصنوعی: هر چیزی که او می‌بیند نشانه‌ای از نبوغ و هوش او است، و هر چیزی که به دست می‌آورد به نوعی با تلاش و سختی به دست آمده است.
هرچه میگوید از آن نه آن بود
هرچه میجوید از آن نه آن بود
هوش مصنوعی: آنچه گفته می‌شود، حقیقت ندارد و آنچه در جستجویش هستیم، نیز واقعیت ندارد.
هرچه آرد در ضمیر خویشتن
عاقبت گردد اسیر خویشتن
هوش مصنوعی: هر چیزی که در ذهن و درون خود نگه‌داری، در نهایت تو را به اسارت در خواهد آورد.
چون خلاف صورتی هم صورتی
زین همه دارم ترا معذورتی
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهم با چهره‌ای متفاوت از خودم روبرو شوم، به خاطر این همه دلایل و توجیهاتی که دارم، تو را مورد عذرخواهی قرار می‌دهم.
ای دریغا رنج تو ضایع بماند
دفتر عشق این دلت یکدم نخواند
هوش مصنوعی: ای وای، درد و رنج تو بی‌نتیجه مانده است و دفتر عشق این دل هرگز برای یک لحظه هم خوانده نشده است.
آب هر ساعت زرنگی دیگرست
بر سر هر شاخ ننگی دیگرست
هوش مصنوعی: آب همیشه در حال تغییر است و هر لحظه ویژگی جدیدی به خود می‌گیرد، به طوری که در هر شاخه یک عیب و ننگ جدید ظاهر می‌شود.
آفتاب از گردش خود جای جای
میکند هر لحظه رنگی جانفزای
هوش مصنوعی: خورشید هر لحظه با حرکت خود رنگ و بویی تازه به هر گوشه از زمین می‌دهد.
گاه رعد و گاه ابرو گاه میغ
گاه برق تیزرو بگشاده تیغ
هوش مصنوعی: هر گاه صدا و رعد و برق به گوش می‌رسد، گاهی ابرها ظاهر می‌شوند و گاهی هم برق با سرعت و قدرت خود نمایان می‌شود، مانند شمشیری که از غلاف بیرون آمده است.
این همه بر عکس کشته مختلف
همچو وصف راستی دال والف
هوش مصنوعی: این همه تنوع در مرگ و میرها، مانند توصیف حقیقت و واقعیت است.
هست این صورت فرومانده بخود
گاه در نیکی و گاهی مانده بد
هوش مصنوعی: این صورت انسان گاهی در حالتی نیکو و گاهی در وضعیتی ناپسند است.
چیست این صورت عجایب در عجب
گاه مکر و گاه زرق و گه تعب
هوش مصنوعی: این چه شکل و حالتی است که همیشه شگفت‌انگیز است؟ گاهی فریبنده و گاهی پر از تزویر و گاهی هم باعث اندوه و تعب می‌شود.
چون تواند صورتی در مانده باز
کی شود بروی درتوحید باز
هوش مصنوعی: پرسش این است که چگونه می‌تواند تصویری که برای همیشه باقی مانده، دوباره به حالت قبلی خود برگردد و به حقیقت یگانگی و وحدت بازگردد؟
هست این صورت گرفتار نفس
کی بیابد در معانی دسترس
هوش مصنوعی: این این شکل ظاهری که داریم، تحت تأثیر نفس و خواسته‌های درونی است و نمی‌تواند به معانی و مفاهیم عمیق دست پیدا کند.
بازمانده از حقیقتهای خویش
تا که آرد لقمه دیگر به پیش
هوش مصنوعی: انسان باید تلاش کند تا از ارزش‌ها و واقعیت‌های خود محافظت کند و دوباره به دنبال دستاوردهای جدید برود.
روز و شب در خوردن و در بردنست
خویش را در هر مجازی بردنست
هوش مصنوعی: زندگی انسان به دنبال کسب و خرج کردن سپری می‌شود و او باید در هر شرایطی هویت و شخصیت خودش را حفظ کند.
گر کنم معنی این اسرار فاش
گر تو مرد راه بینی گل بپاش
هوش مصنوعی: اگر بخواهم این رازها را روشن کنم و نمایان سازم، تو که در مسیر درست گام برمی‌داری، باید به شگفتی و زیبایی‌ها بها بدهی.
صورت تو معنی جان گم بکرد
در خلاف این بسی اندیشه کرد
هوش مصنوعی: چهره‌ات باعث شده که جانم را گم کنم و در این موضوع زیاد فکر کرده‌ام.
چون محمد صورت جان یک صفت
گرددآنگاهی برون از معرفت
هوش مصنوعی: وقتی که محمد (ص) تبدیل به تجسم روح و جان شود، آن زمان است که از درک و شناخت خارج می‌شود.
دید اول دید آخر جمله خود
او خدا بود و خدا او در احد
هوش مصنوعی: در نگاه نخست، همه چیز به یک دید می‌رسد و در پایان نیز تمامی تحقق‌ها و وجودها به خداوند بازمی‌گردند. به عبارتی، در آغاز و پایان، همه چیز در حقیقت به خدا تعلق دارد و او را در وحدت و یگانگی خود می‌بیند.
جمله را در خویشتن یکسان بدید
نه چو تو صورت بد او هرسان بدید
هوش مصنوعی: با دیگران با یک نگاه و یکسان برخورد کن، نه اینکه فقط به ظاهر آنها توجه کنی و قضاوت شان را بر اساس ظواهر انجام دهی.
از کمال عقل تقدیری نهاد
وز کمال جان رهی بر دل گشاد
هوش مصنوعی: از بالاترین درجه عقل، تقدیر و سرنوشت معین شده است و از نهایت جان، راهی به دل‌ها گشوده شده است.
هیچ غیری پیش او سر بر نزد
تا علم بر کاینات او بر بزد
هوش مصنوعی: هیچ کس جز او نمی‌تواند در پیشگاهش سربلند کند، زیرا دانایی او بر تمام موجودات متجلی است.
چون یقین دانست صورت هیچ بود
درگذشت از وی که ره پر پیچ بود
هوش مصنوعی: وقتی مطمئن شد که شکل و صورت واقعی هیچ است، از آن گذشت، زیرا راهی که در پیش داشت پر از پیچ و خم بود.
چون یقین دانست صورت بر فنا
در فنای کل رسید اندر بقا
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به این یقین می‌رسد که همه اشیاء و شکل‌ها در گذرند و در نهایت به نبودن می‌رسند، در این حالت او به بقا و دائمی بودن کل هستی دست می‌یابد.
جمله اندر خویشتن یکسان بدید
نه چو تو صورت بهر دستان بدید
هوش مصنوعی: همه موجودات در ذات خود یکسان هستند و تفاوتی ندارند، اما تو به خاطر ظاهر و شکل ظاهری چیزها به آن‌ها نگاه می‌کنی.
جان خود در راه حق کرد او نثار
سید و صدر رسل در هر دیار
هوش مصنوعی: او جانش را در مسیر حقیقت فدای سید و آقای پیامبران در هر سرزمین کرده است.
خویش را کل دید گرچه بود کل
لیک از دست صور او دید ذل
هوش مصنوعی: اگرچه انسان به صورت کلی و جامع دیده می‌شود، اما از طریق ظواهر و شکل‌ها، ضعف و ذلتی در خود را حس می‌کند.
عاقبت چون راه جانان خواست کرد
روی عالم از شریعت راست کرد
هوش مصنوعی: در نهایت زمانی که محبوب حقیقی اراده کرد، دنیای آفرینش را به سمت فرمان الهی هدایت نمود و راه درست و راست را مشخص کرد.
چون بدانست او رموز جملگی
پس از آنست او رموز جملگی
هوش مصنوعی: وقتی او تمامی اسرار را فهمید، پس از آن لحظه همه‌ی اسرار برای او روشن شد.
راه فقر انبیا کلی بدید
لیک راه خویش را بر کل گزید
هوش مصنوعی: پیامبران آنگونه که راه فقر را به ما نشان دادند، راه خود را از تمام آن‌ها انتخاب کردند.
راه و ترتیبی دگر بنیاد کرد
تا همه روی جهان آباد کرد
هوش مصنوعی: او راه و روشی جدید ایجاد کرد تا موجب آبادانی و رونق بخشیدن به همه جای دنیا شود.
چون بدانست او که اصلی نیست جزو
هیچ ترتیبی ندید از جسم و عضو
هوش مصنوعی: زمانی که او فهمید که هیچ چیزی جزئی از یک نظام نیست، هیچ نوع مانع یا محدودیتی در جسم و اعضا ندید.
راه خود بر فقر کرد او اختیار
کس ندید این سر که کرد او اعتبار
هوش مصنوعی: او راهی را برای غلبه بر فقر انتخاب کرد و هیچ‌کس را ندید که به او اعتبار و اعتبار بخشد.
راه خود بر جاده کل زان نهاد
تا کسی دیگر رهی نتوان نهاد
هوش مصنوعی: او مسیر خود را بر روی راهی مشخص گذاشت تا دیگران نتوانند راه دیگری برگزینند.
راه خود را برتر از راه کسان
کرد ترتیبی حقیقت در عیان
هوش مصنوعی: او راهی را انتخاب کرد که از راه دیگران بهتر و برتر بود و در این مسیر حقیقت را به وضوح نمایش داد.
شرع راه مصطفی آمد یقین
کس نبد ماننده او راه بین
هوش مصنوعی: راه شرع و دین، همان مسیر پیامبر است و مطمئن باشید که هیچ‌کس نمی‌تواند به‌اندازه او در این راه روشن‌فکری کند و هدایتگری نماید.
آنچنان این شرع را کلی نهاد
تا شود پیدا بکلی هر نهاد
هوش مصنوعی: این‌گونه احکام و قوانین به طور کامل پایه‌گذاری شد تا تمام اصول و ساختارها به وضوح نمایان گردد.
آنچنان کو دید راه حق ز حق
کس نداند راه او جز مرد حق
هوش مصنوعی: کسی که حقیقت را به درستی می‌بیند و در مسیر حق گام برمی‌دارد، دیگران جز او قادر به درک و شناخت آن راه نیستند.
حق اگر حق بین شناسد آن اوست
جملگی حق دفتر دیوان اوست
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقیقت آگاهی داشته باشد، او به تمامی حقیقت تسلط دارد و هر چیزی که حقیقت باشد، در دفتری که به او تعلق دارد، ثبت شده است.
اوست حق بین و دگر ره بین بدند
هر کسی بر کسوتی آئین بدند
هوش مصنوعی: او تنها حق را می‌بیند و هر کسی بر اساس ظواهر و ظاهر خود، راهی را انتخاب کرده است.
لیک او این راه کلی باز یافت
او ز حق این رتبت و اعزاز یافت
هوش مصنوعی: اما او این مسیر کلی را پیدا کرد و از حق این مقام و جایگاه والایی را به دست آورد.
اوست حق گر حق شوی دریابی این
ازگمان آئی برون سوی یقین
هوش مصنوعی: اگر تو به حقیقت و واقعیت نزدیک شوی، می‌توانی او را بشناسی. این شناخت به دور از خیال و توهم، به یقین و آگاهی واقعی می‌انجامد.
این رهی بر شرع اوآسان نهاد
او در معنی بکلی برگشاد
هوش مصنوعی: این مسیر را او به راحتی بر اساس قواعد خود قرار داد و در عمق معنا به طور کامل گشوده است.
هرچه بودش او بکلی فاش کرد
لیک پنهان نقش او نقّاش کرد
هوش مصنوعی: هر آنچه که بود، او به طور کامل افشا کرد، اما تصویر او را به صورت پنهان، هنرمندانه ترسیم کرد.
هرکه اندر راه حق حق باز دید
خویش را اندر میان ناز دید
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر حقیقت قدم می‌گذارد، خود را در زیبایی و جوانب مثبت آن می‌بیند.
راه راه اوست گر تو عاشقی
در کمال راه او گر لایقی
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی، باید در مسیر او حرکت کنی و این مسیر فقط مخصوص اوست. اگر لایق باشی، می‌توانی در کمال و اعتلای این راه پیش بروی.
راه او جوی و هوای او طلب
رتبت او و بقای او طلب
هوش مصنوعی: راه او مانند جوی است و برای رسیدن به او باید خواستار مقام و باقی ماندن او باشی.
راه راه اوست دیگر راه نیست
لیک جان تو زره آگاه نیست
هوش مصنوعی: راهی که در پیش است، تنها راه اوست و دیگر راهی وجود ندارد. اما جان تو از این حقیقت بی‌خبر است.
تاترا نوری کند همراه را
بدرقه باشد ترا در راه را
هوش مصنوعی: نور تاترا تو را در مسیر همراهی می‌کند و به سلامتی و خوش‌راهنمایی برایت دعا می‌کند تا در راه خود موفق باشی.
تا زخوف جاودان ایمن شوی
این سخن باید که ازجان بشنوی
هوش مصنوعی: برای اینکه از ترس ابدی در امان باشی، باید به این نکته توجه کنی که باید به درون خودت گوش بدهی.
گر نه او باشد شفاعت خواه تو
کی شود نور یقین همراه تو
هوش مصنوعی: اگر او (خدا) نباشد که شفاعت تو را بکند، چگونه می‌توانی به نور یقین دست پیدا کنی و آن را همراه خود داشته باشی؟
اوست سلطان وهمه درویش او
جمله چون خوانی نهاده پیش او
هوش مصنوعی: او همان فرمانروای حقیقی است و تمامی درویشان، مانند مهمانانی هستند که در برابر او نشسته‌اند.
گرنه او بودی که بودی راه بر
راه بودی دایماً پر از خطر
هوش مصنوعی: اگر آن شخص بودی که هستی، همیشه در موقعیت‌هایی قرار داشتی که پر از خطر بودند و راه‌ها پر از چالش بودند.
راه دین اواز خرابی پاک کرد
جمله کژ بینان درین ره خاک کرد
هوش مصنوعی: راه دین با از بین بردن خرابی‌ها و نادرستی‌ها، مسیر روشن و صحیحی را ایجاد کرده است و افرادی که نادرست می‌اندیشند، در این راه دچار مشکل و سردرگمی شده‌اند.
نور پاک اوست همراه همه
اوست کرده دل یقین گاه همه
هوش مصنوعی: نور خالص او همراه با همه است و دل را به یقین می‌آورد، به‌گونه‌ای که در هر زمانی وجود او حس می‌شود.
چون وجود جملگی بیهوش یافت
از شراب صرف وحدت نوش یافت
هوش مصنوعی: وقتی همه موجودات از شراب خالص اتحاد مست شدند، بی‌خبر و بیهوش شدند.
آنچه آورد و بدادش کردگار
سر او با جملگی کرد آشکار
هوش مصنوعی: آنچه که خداوند به او عطا کرد و به او سپرد، برای همه آشکار شد.
هر کسی فهمی د گر کردند از آن
لاجرم شد مختلف شرح و بیان
هوش مصنوعی: هر فردی که از آن موضوعی درک و فهمی پیدا می‌کند، به ناچار برداشت و توضیحات مختلفی خواهد داشت.
شرح او هرگز نداند خویش بین
شرح او در یافت مرد پیش بین
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند به طور کامل به شناخت و توضیح خودش برسد؛ فقط کسانی که دوراندیش و با بینش هستند، می‌توانند نکاتی از او را درک کرده و تشخیص دهند.
شرح او نه لایق هر ناکس است
کلکم فی ذاته حمقی بس است
هوش مصنوعی: شرح و توضیح او برای هر شخص نالایق و بی‌فهمی مناسب نیست؛ زیرا همگی شما در حقیقت، جاهل و نادان هستید.
شرح او بسیار کردند و بیان
شرح او آمد ز قران پس بخوان
هوش مصنوعی: توضیحات زیادی درباره او داده شده و تفسیرهای او از قرآن آمده است، پس اکنون باید آن را بخوانی.
چون محمد شرح حق بسیار گفت
هرچه بود از شرح شوق یار گفت
هوش مصنوعی: محمد به طور فراوانی درباره حقیقت سخن گفت و همه آنچه را که بیان کرد، از عشق و علاقه به یار برداشت شده بود.
شرح او در شرح باشد بی خلاف
هرچه نه این باشد آن باشد گزاف
هوش مصنوعی: او در توضیح خود باید دقیقا به همان چیزی که هست اشاره کند و نه به چیزهای بی‌اساس و بی‌معنی.
او ز نور و نور او نور حقست
هیچکس این سر نبیند مطلق است
هوش مصنوعی: او از نور است و نورش، نور خداوند است. هیچ‌کس نمی‌تواند او را به‌طور کامل درک کند، چرا که او مطلق است.
شرح آن موسی چو در تورات دید
راه خود از شرح و وصفش باز دید
هوش مصنوعی: موسی وقتی که توصیف و ویژگی‌های خود را در کتاب آسمانی تورات مشاهده کرد، متوجه شد که باید مسیر خود را از آن توصیف و شرح بگیرد.
شرح او داود خواند اندر زبور
تا ره او جمله یکسر گشت نور
هوش مصنوعی: داود در زبور خود داستان او را بیان کرد، به‌طوری‌که تمام پیروانش به یکباره به نور هدایت شدند.
شرح او عیسی چو در انجیل یافت
لاجرم بر دانشش تعلیل یافت
هوش مصنوعی: چون عیسی در انجیل توصیف شده است، بنابراین بر اساس دانش خود، توضیحات متقنی درباره او به دست آمده است.
شرح او جز حق نداند هیچ کس
شرح او داند یکی اللّه و بس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز خداوند نمی‌تواند حقیقت او را توصیف کند و فقط اوست که خود را می‌شناسد و بس.
هرکه او را روی بنمود آن شروح
یافت او نور ذوی آلاف روح
هوش مصنوعی: هر کسی که با چهره‌اش به او نشان دهد، به حقیقتی دست می‌یابد که به او زندگی و انرژی می‌دهد.
اندرین ره جملگی چون حق بدید
حق بدید و حق بگفت و حق شنید
هوش مصنوعی: در این مسیر، همه چیز به حقیقت است، حقیقتی که مشاهده شده، بیان شده و شنیده شده است.
چون برفت از صورت حسّی برون
خود یکی دید او برون را با درون
هوش مصنوعی: زمانی که از دنیای محسوس خارج شد، او خود را در جهانی دیگر مشاهده کرد که با دنیای درونش ارتباط دارد.
جمله حق شد جمله حق گشت آن زمان
این نه راه صورتست اندر بیان
هوش مصنوعی: تمام حقیقت در آن زمان حق شد و آن زمان به حقیقت تبدیل گشت. این موضوع به ظواهر و ظاهربینی‌ها مربوط نیست.
مرتضی را گفته بد او راز خویش
تا بداند او از آن کل راز خویش
هوش مصنوعی: مرتضی را به او گفته‌ام که راز خود را بگوید تا او از تمام رازهایش آگاه شود.
مرتضی دانسته بد اسرار او
مرتضی دانسته بد گفتار او
هوش مصنوعی: مرتضی به خوبی از رازهای او آگاه بود و همچنین از سخنانش نیز اطلاعات کافی داشت.
مرتضی او را بجان دلدار شد
لحمک لحمی از آن در کار شد
هوش مصنوعی: مرتضی به خاطر عشق معشوقش، تمام وجودش را معطوف او کرد و به گونه‌ای به او وابسته شد که گویا تکه‌ای از وجودش به او تعلق دارد.
مصطفی و مرتضی هردو یکیست
من ندانم تا کرا اینجا شکیست
هوش مصنوعی: مصطفی و مرتضی هر دو یکی هستند. نمی‌دانم چرا کسی در این مورد شک و تردید دارد.
مرتضی اسرار احمد کل بیافت
گرچه در آخر از انسان ذل بیافت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مرتضی، که ممکن است به شخصیت‌های بزرگ و معصوم اشاره داشته باشد، تمامی اسرار پیامبر احمد را به دست می‌آورد. با وجود این که در نهایت، انسان به ذلت و ناتوانی دچار می‌شود، مرتضی هنوز به حقیقت و دانش عمیق خود دست می‌یابد.
مرتضی با او و او با مرتضی
یک نفس از هم نگشتندی جدا
هوش مصنوعی: مرتضی و او همیشه در کنار هم بودند و هیچ‌گاه از هم فاصله نگرفتند.
مرتضی اورا بجان تصدیق کرد
جان خود در ورطه تحقیق کرد
هوش مصنوعی: مرتضی به او ایمان آورد و جانش را در تلاش برای شناخت حقیقت گذاشت.
مرتضی اسرار احمد در نهان
گفت با چاه آن حقیقت در نهان
هوش مصنوعی: مرتضی اسرار پیامبر احمد را به صورت پنهانی با چاه در میان گذاشت، آن حقیقتی که در دل نهفت بود.
مرتضی بیشک خدا را یافته
نه چو مادر شوق دنیا تافته
هوش مصنوعی: مرتضی به یقین به خدا دست یافته است، نه مانند مادری که فقط به عشق دنیایی مشغول است.
مرتضی اسرار سبحانی شده
آنگهی انوار ربّانی شده
هوش مصنوعی: مرتضی به درجات بالای معنوی و روحانی دست یافته و به نور و روشنایی الهی متصل شده است.
گفت لو کشف الغطا او از یقین
مرتضی بود اندرین ره راه بین
هوش مصنوعی: گفت که اگر پرده‌ها کنار برود، یقیناً مرتضی در این مسیر، بینا و آگاه است.
مرتضی هر مشکلی را حل بکرد
مرتضی از بهر حق کردش نبرد
هوش مصنوعی: مرتضی تمام دشواری‌ها و مشکلات را برطرف کرد و به خاطر حق، مبارزه‌اش را ادامه داد.
او همه شرح ره تحقیق کرد
تا جهانی در جهان توفیق کرد
هوش مصنوعی: او تمامی جزئیات مسیر جستجو را بررسی کرد تا به موفقیت بزرگی در دنیا دست یابد.
گرنه او بودی نبودی نور حق
گرنه او بودی که بردی این سبق
هوش مصنوعی: اگر او نبود، نور حقیقت هم وجود نداشت، و اگر او نبود، تو هم این درس را نمی‌آموختی.
گرنه او بودی نبودی مهر و ماه
راه و شروع مصطفی پشت و پناه
هوش مصنوعی: اگر او (خدا) نبود، مهر و ماه (خورشید و شب) نیز وجود نداشتند و راه و سرآغاز همه چیز، پیامبر اسلام (مصطفی) نبود که پشتیبان و حمایت‌کننده باشد.
گر نه او بودی مصاف و جنگ را
بهر غیرت را و نام وننگ را
هوش مصنوعی: اگر او نبود، جنگ و مبارزه برای چیز دیگری چون غیرت و ناموس و آبرو معنا نداشت.
گر نه او بودی سخاوت را نشان
کی بدی در روی عالم مهرشان
هوش مصنوعی: اگر او نبود، سخاوت چطور می‌توانست نشانه‌ای داشته باشد که در چهره‌ی جهانیان محبتشان را نشان دهد؟
گرنه او بودی به بخشش بحر جود
خود نبودی بخششی اندر وجود
هوش مصنوعی: اگر او نبود، با بخشش بی‌پایان خود، هیچگونه بخششی در وجود نمی‌داشت.
بخشش و گفتار حیدر راست شد
تا همه روی زمین زو راست شد
هوش مصنوعی: با سخنان و کرامت‌های حیدر (علی)، حقیقت و عدالت در سراسر زمین برقرار شد و همه چیز به سمت راست و درست هدایت گردید.
چون محمد رفت از این جای خراب
دید حیدر یک شبی او را بخواب
هوش مصنوعی: وقتی محمد از این مکان ویران و خراب رفت، در یک شب حیدر را در خواب دید.
پیش او رفتی و کردی دست بوس
روی یک دیگر بدادندی ببوس
هوش مصنوعی: وقتی پیش او رفتی، دستش را بوس کردی و او هم برایت بوسه‌ای فرستاد.
روی یکدیگر بدیدندی بخواب
خواب ایشان هست بیداری ناب
هوش مصنوعی: آن‌ها در خواب یکدیگر را می‌دیدند و این خواب برایشان مانند بیداری واقعی بود.
خواب و بیداریشان هر دو یکیست
خواب صورت بین همیشه در شکی است
هوش مصنوعی: خواب و بیداری آن‌ها هیچ تفاوتی ندارد، همیشه در حالتی هستند که در شک و تردید به سر می‌برند و نمی‌توانند واقعیت را به درستی تشخیص دهند.
مصطفی گفتا علی را آن زمان
ای مرا نور دل و دریای جان
هوش مصنوعی: مصطفی گفت: ای علی، تو نور دل من و دریای وجودم هستی.
ای من از تو تو ز من در کل حال
ای مرا کلی مراد لایزال
هوش مصنوعی: ای تو، که من از تو هستم و تو هم از من، در تمام حال‌ها، ای کسی که آرزوی من در تو نه‌پایان است.
ای مرا سر دفتر جود و کرم
از تو دریای یقین بی بیش و کم
هوش مصنوعی: ای سرود دلنشین بخشش و generosity، از تو سرچشمه‌ای محکم و مطمئن دارم که نه کاهش دارد و نه افزایش.
ای یکی بین ازل اندرابد
مثل تو هرگز نباشد تا ابد
هوش مصنوعی: ای کسی که از ابتدا تا همیشه مانند تو کسی نخواهد آمد.
چشم دوران همچو ما دیگر ندید
آنچه ما دیدیم از دریای دید
هوش مصنوعی: چشم زمان مانند ما چیزهایی را که ما از دریای تجربه خود دیدیم، هرگز ندیده است.
راز حق من دیده وتو دیده باز
آنچه من دیدم تو کلی دیده باز
هوش مصنوعی: راز الهی که من مشاهده کرده‌ام، تو هم با چشمی باز آن را دیده‌ای. آنچه من دیده‌ام، تو به طور کلی و جامع‌تر دیده‌ای.
هرچه ما دیدیم کس آن را ندید
آنچه ما دیدیم از دریای دید
هوش مصنوعی: ما چیزهایی را دیده‌ایم که هیچ کس دیگری ندیده است و آنچه ما تجربه کرده‌ایم، به مانند آبادانی از عمق دریا است.
آنچه ما دیدیم از دریای کل
بس کسان آورده اند از عین ذل
هوش مصنوعی: ما آنچه را که از عمق وجود و حقیقت مشاهده کردیم، دیگران نیز از منابع مختلف پرده‌برداری کرده و به بیان تواضع و فروتنی پرداخته‌اند.
این از آنسان راه هر دو دیده ایم
نه ز گفت دیگران بشنیده ایم
هوش مصنوعی: ما خود از مسیر زندگی هر دو راه را دیده‌ایم و این را از گفته‌های دیگران نفهمیده‌ایم.
یا علی درنه قدم در معنیت
بگذر از صورت نگر در معنیت
هوش مصنوعی: ای علی، در درون خود قدم بگذار و از ظاهر بگذر تا به حقیقت و معنا دست یابی.
یا علی یاری کن و بشتاب زود
تا دگر با هم رسیم از بود بود
هوش مصنوعی: ای امیرالمؤمنین، به یاری من بشتاب و زودتر بیاید تا دوباره با هم به زندگی بازگردیم.
جمله‌ایاران ما را کن خبر
تا بیابند این معانی سر بسر
هوش مصنوعی: تمام دوستان و همراهان ما را در جریان قرار بده تا بتوانند این مفاهیم را به‌خوبی درک کنند.
دید راه کل تو با ایشان بگو
چارهٔ درد دل ایشان بجوی
هوش مصنوعی: به دیگران بگو که برای پیدا کردن راه حل دردها و مشکلاتشان، باید با من مشورت کنند.
با ابوبکر و عمر آن راز کن
دیدهٔ ایشان بکلی باز کن
هوش مصنوعی: با ابوبکر و عمر در میان بگذار و پرده‌های پنهان را از چشم آن‌ها کنار بزن.
تا ز صورت سوی معنی دل نهند
آنگهی از بند صورت وارهند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زمانی که انسان به معنای واقعی چیزها توجه کند و از دنیای ظاهری خود فاصله بگیرد، می‌تواند از قید و بندهای ظاهری رهایی یابد. بدین ترتیب، اهمیت درک عمیق و شناخت واقعی در زندگی مشهود می‌شود.
هست این ره پر ز درد و پر ز رنج
رنج بگذاری در آیی سوی گنج
هوش مصنوعی: این مسیر پر از درد و رنج است، اما اگر این مسایل را کنار بگذاری و از آن عبور کنی، به گنج و ثروت دست خواهی یافت.
این جهان را ترک گیری درخوری
تا برون آئی ز نیکی و بدی
هوش مصنوعی: برای خروج از این دنیا، باید از آنچه که خوب و بد است، دوری کنی و خود را آماده کنی.
تا یکی گردیم جمله سر بسر
آنگهی نبود میان نقش بشر
هوش مصنوعی: زمانی که همه ما به یک وحدت و هماهنگی برسیم، دیگر هیچ تفکیک و فاصله‌ای میان انسان‌ها نخواهد بود.
تا یکی گردیم و گردید آشنا
وارهید از این بلا و این عنا
هوش مصنوعی: بیایید با هم متحد شویم و به دوستی حقیقی برسیم تا از این مشکلات و سختی‌ها رهایی یابیم.
هست دنیامر شما را کرده بند
بند بردارید از خود بند بند
هوش مصنوعی: دنیا شما را گرفتار کرده است، اما اگر می‌خواهید، می‌توانید این بند و زنجیرها را از خودتان جدا کنید.
چند مانید اندرین صورت اسیر
چند باشید اندرین حبس و زحیر
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر در این دنیا گرفتار خواهید بود، و چندی را در این زندان و دردسر سپری خواهید کرد؟
چند در صورت شوید از هر صفت
معرفت آنجاست آنجا معرفت
هوش مصنوعی: برای شناخت واقعی، هر چند که در ظاهر خود را به زیبایی بیاراییم، در حقیقت، معرفت و شناخت در عمق وجود و درون ما نهفته است.
معرفت را زین جهان حاصل کنید
خویشتن در آن جهان واصل کنید
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن شناخت و معرفت در این جهان، خود را به دنیای دیگر و درک عمیق‌تری از زندگی برسانید.
آن جهان جاودانست از یقین
جمله زین راهید هریک راه بین
هوش مصنوعی: آن جهان همیشگی و ابدی است و هر کسی که با یقین از این راه عبور کند، در واقع درک و شناختی پیدا می‌کند.
صورت خود در میان آرید کل
وارهید و بگذرید از عین ذل
هوش مصنوعی: خودتان را در جمع نشان دهید و از حس حقارت و ذلت عبور کنید.
این جهان را کل فرا خواهید دهید
منت حق در میان جان نهید
هوش مصنوعی: این دنیا را به طور کامل در اختیار خواهید داشت، پس حق را در دل خود جای دهید.
سوی ما آئید و با ما بنگرید
زود از این منزل بکلی بگذرید
هوش مصنوعی: به ما بیایید و به ما نگاه کنید، به زودی از این مکان برای همیشه عبور کنید.
این جهان را ترک گیرید یک سره
پس برون آئید از آن سوی دره
هوش مصنوعی: این دنیا را رها کنید و به طور کامل از آن جدا شوید، سپس از آن طرف دره بیرون بیایید.
تا درین صورت نه بینی روی جان
بر کنارید از صفای صوفیان
هوش مصنوعی: برای اینکه زیبایی و صفای حقیقی را ببینی، باید از ظواهر و اشکال ظاهری دور شوی و به عمق معنوی آن توجه کنی.
روز دیگر حیدر کرّار باز
گفت با یاران خود آن جمله راز
هوش مصنوعی: روز دیگری حیدر کرّار به همراه یارانش همان راز را بازگو کرد.
گفت بوبکر نقی با من بگوی
چارهٔ درد مرا تو باز جوی
هوش مصنوعی: بوبکر نقی از من خواست که راه حلی برای درد و مشکل او پیدا کنم و با من صحبت کند.
مصطفی بد کلی از حق راز دار
این سخن بشنو تو با من رازدار
هوش مصنوعی: مصطفی (پیامبر اسلام) به خوبی از حق و حقیقت آگاه است. این سخن را از من بشنو و تو نیز با من در این راز شریک باش.
هر چه از حق آمدی در سوی وی
فاش کردی در میان گفت وی
هوش مصنوعی: هر چیزی که از جانب حق به تو رسیده است، تو آن را به روشنی بیان کرده‌ای و این را در صحبت‌های او ما می‌توانیم ببینیم.
هر چه آن از حق یقین آمد بگفت
در معنی جملگی یکسر بسفت
هوش مصنوعی: هر آنچه که از حقیقت به یقین رسید، او تمام آن معنا را یکجا در کلام خود بیان کرده است.
رهبر او بودست ما را در جهان
او نهاده سر کلی در میان
هوش مصنوعی: رهبر ما در این دنیا بوده است و او سررشته و هدایت‌گر ماست.
او سراسر گفت هرچه راز بود
جمله یاران را تمامت وانمود
هوش مصنوعی: او همه رازها را به طور کامل برای دوستانش بیان کرد.
چون محمد رفت از صورت برون
جان ما افتاد در دریای خون
هوش مصنوعی: زمانی که محمد (ص) از این دنیا رحلت کرد، روح ما گرفتار غم و اندوه شد و مانند آن است که در دریای خون غوطه‌ور شده‌ایم.
تو گرفتی عزلت از ما جملگی
ما فرو مردیم اینجا جملگی
هوش مصنوعی: تو از ما دوری گزینی، و ما همه اینجا از غم و فراق تو در عذاب و اندوه هستیم.
گفت بوبکر نقی با مرتضی
کای محمد را تو یاری با وفا
هوش مصنوعی: بوبکر نقی به مرتضی می‌گوید که تو در یاری و کمک به محمد همیشه وفادار بوده‌ای.
ای محمد را تو یار جان شده
بر تو از سیدرهی با جان شده
هوش مصنوعی: ای محمد، تو همراه جان شده‌ای و از درخت سدر به مقام والایی رسیده‌ای.
رازدار مصطفی هر جایگاه
بودهٔ پیوسته تو نزدیک شاه
هوش مصنوعی: هرکسی که رازدار پیامبر اسلام، مصطفی (ص) باشد، هر جا که باشد، همیشه در نزدیکی مقام و جایگاه رفیع شاه قرار دارد.
تو ز راز او بگیتی راز دان
راز او اکنون تو مارا بازدان
هوش مصنوعی: تو از رموز او آگاه هستی، اکنون به ما نیز این اسرار را بیاموز.
چون ندانستی تو کی داند کسی
رنج باید برد بی درمان بسی
هوش مصنوعی: اگر تو نتوانستی بفهمی، چه کسی می‌تواند بفهمد؟ برای دردها و رنج‌هایی که داریم، باید بدون درمان زیاد تحمل کنیم.
چون نمیدانم چه گویم مرترا
تا یکی گردد ترا رای دوتا
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه بگویم که نظر تو را این‌جا جمع کند و دو نظر مختلف را به یک نظر واحد تبدیل کند.
روز و شب هم صحبت او بودهای
روز و شب در صحبتش آسودهای
هوش مصنوعی: روز و شب در کنار او بودم و از صحبت کردن با او آرامش و راحتی داشتم.
مصطفی بد حق و حق بد مصطفی
زان مصفا بود گشته با صفا
هوش مصنوعی: مصطفی از خالق خود منحصربه‌فرد و راستین است و همین خلوص باعث شده که او را با صفا و پاکی بشناسیم.
ذات او با حق یکی بد در صفت
پربد از ادراک و علم و معرفت
هوش مصنوعی: ماهیت او یکی با حقیقت است، اما در ویژگی‌ها، از درک، علم و معرفت بسیار دور است.
ذات او حق بود اندر هر صفات
صورتش اندر صفت گشته بذات
هوش مصنوعی: خود او حقیقتی است که در تمامی ویژگی‌ها و صفات خود را نشان می‌دهد و این صفات به نحوی به ذات او شکل داده‌اند.
صورت و معنی او یک بود یک
او خدابود و خدا بی هیچ شک
هوش مصنوعی: چهره و معنای او یکی است، و او همان خداست. خداوند بدون هیچ شکی وجود دارد.
گفت درخواب این سخن با من براز
من بخواهم گفت این اسرار باز
هوش مصنوعی: در خواب به من گفتند که این کلمات برای من هستند و من دلم می‌خواهد این رازها را بدانم.
گر بدانی پیش کس هرگز مگو
تا نباشد در میانه گفت و گو
هوش مصنوعی: اگر می‌دانی که موضوعی حساس است، هرگز در حضور دیگران درباره‌اش صحبت نکن تا بحثی پیش نیاید.
چون بدانی هیچ نادانی مکن
تا توانی هرچه بتوانی مکن
هوش مصنوعی: وقتی متوجه شدی که هیچ نادانی نکن، سعی کن تا جایی که می‌توانی انجام ندهی.
راز پیغمبر توراز دوست دان
مغز دیگرهاست باقی پوست دان
هوش مصنوعی: پیام و معرفت پیامبران را فقط افرادی که به دوستی و محبت با آن‌ها نزدیک‌اند، درک می‌کنند. سایر افراد تنها به ظواهر و ظاهر چیزها توجه می‌کنند و درک عمیق‌تر را از دست می‌دهند.
گر تو این اسرار داری در نهان
روی بنماید حقیقت جاودان
هوش مصنوعی: اگر تو این رازها را در دل پنهان داری، حقیقت ابدی به زودی جلوه خواهد کرد.
گر تو این اسرار داری راهبر
بعد از آن در قرب جانت راه بر
هوش مصنوعی: اگر تو این رازها را بدانی، پس بعد از آن، در نزدیک شدن به حقیقت وجودت راهنما خواهی بود.
همچو نابینای مادرزاد را
کو شود روشن بامر پادشاه
هوش مصنوعی: شخصی که از بدو تولد نابینا بوده، چگونه می‌تواند به روشنی و آگاهی دست یابد، اگر که پادشاهی او را نبیند و به او توجه نداشته باشد؟
چشم بردارد دگر بینا شود
بار دیگر راز را گویا شود
هوش مصنوعی: اگر کسی دیگر به دنیا نگاه کند، دوباره بینا می‌شود و رازهایی که پنهان هستند، برایش روشن و واضح می‌شوند.
تا نگردد چشم دل بینای راه
کی توانی کرد در رویش نگاه
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل‌ات آگاه و بینا نشود، نمی‌توانی به درستی به مسیر او نگاه کنی.
چون بدانی راز تو جانان شوی
آنگه این دانی که کلی جان شوی
هوش مصنوعی: زمانی که به راز خود آگاه شوی و حقیقت قلبی‌ات را بشناسی، آن‌گاه درمی‌یابی که تمام وجودت را به او تقدیم کرده‌ای و انگار جان تازه‌ای یافته‌ای.
راز حق هرگز نداند این سخن
جز کسی کو یافت این سرّ کهن
هوش مصنوعی: راز الهی را هیچ‌کس جز کسی که این راز کهن را یافته است، نمی‌داند.
سر حق هم حق بداند در جهان
سر حق حق بین نداند در عیان
هوش مصنوعی: در جهان، هر کسی به حقیقت خود آگاه است و آن را درک می‌کند، اما برخی ممکن است نتوانند این حقیقت را به طور واضح ببینند.
تانگردی تو ز صورت بی نشان
کی توانی کرد این ره با بیان
هوش مصنوعی: اگر تو از خود چیزی نداشته باشی و بدون هویت باشی، چگونه می‌توانی این مسیر را با کلمات و توضیحات طی کنی؟
راز را دریاب آنگه باز شو
از مقام زاغ تو شهباز شو
هوش مصنوعی: راز را درک کن، سپس از جایگاه زاغ به شهباز تبدیل شو.
راز را دریاب آنگه باز بین
آنچه گم کردی هم اکنون باز بین
هوش مصنوعی: راز را بشناس و سپس ببین آنچه را که از دست داده‌ای، اکنون دوباره مشاهده کن.
راز حق دریاب و سر از من متاب
راز حق، بیخویشتن از من بیاب
هوش مصنوعی: به حقیقت و معانی عمیق زندگی توجه کن و از من فاصله نگیر. حقیقت را بدون در نظر گرفتن خودت بررسی کن و به آن دست یاب.
راز خودآنجا تمامت باز جوی
آنچه دریابی بخود آن بازگوی
هوش مصنوعی: راز خود را در جایی که همه چیز روشن است، جستجو کن. آنچه را که به درک می‌رسد، به خودت بگو و بیان کن.
تا ترا آئینه آید در نظر
آنگهی سیبی نهی در رهگذر
هوش مصنوعی: وقتی که تو به خودت نگاه می‌کنی و خود را می‌شناسی، آنگاه می‌توانی به دیگران نیز خوبی و میوه شیرینی هدیه کنی.
سیب در آئینهها پیدا شود
همچو جان و جسم ودل یکتا شود
هوش مصنوعی: در آئینه، سیب به وضوح نمایش داده می‌شود، مانند اینکه جان، جسم و دل به یگانگی و هماهنگی می‌رسند.
چون در این و آن شود پیدا هم اوست
هر دو یک سیب است بی شک مغز و پوست
هوش مصنوعی: اگر در اینجا و آنجا چیزی مشخص شود، هر دو یکی هستند. بی تردید، مغز و پوست دو بخش از یک سیب هستند.
آینه با سیب یک بینی همه
نیست جز دیدار یک بینی همه
هوش مصنوعی: آینه و سیب فقط به خاطر یک چیز مشترک، یعنی دیدار، در کنار هم قرار دارند و سایر تفاوت‌ها اهمیت ندارند.
این جهان و آن جهان دو آینه است
لیک یک بین داند آن دو آینه است
هوش مصنوعی: این دنیا و دنیای دیگر مانند دو آینه هستند، اما تنها یک نفر است که می‌داند که این دو در واقع چه شباهت‌هایی دارند.
چون تو آئینه یقین بشناختی
خویشتن را سوی حق انداختی
هوش مصنوعی: وقتی که تو خود را به خوبی شناختی و به حقیقت پی بردی، به سمت حقیقت و خداوند روی آوردی.
گرنه ائینه ترا حاصل شود
کی دل تو اندر آن واصل شود
هوش مصنوعی: اگر آینه تو به نتیجه‌ای برسد، دل تو در آن به وصال نخواهد رسید.
هست این آئینه دایم حق نما
بلکه آن آئینه حق شد رهنما
هوش مصنوعی: این آیینه همواره حقیقت را نشان می‌دهد، اما آن آیینه حقیقی می‌شود که راهنمایی کند.
چون تو عکس آئینه بینی همه
کی ترا پیدا شود این زمزمه
هوش مصنوعی: وقتی که تو خود را در آینه می‌بینی، چگونه می‌توانی صدای خودت را بشنوی و آن را درک کنی؟
چون تو در آئینه هرگز ننگری
از همه کون و مکانی برتری
هوش مصنوعی: وقتی تو هرگز به آینه نمی‌نگری، از همه موجودات و مکان‌ها بالاتر می‌باشی.
چون همه آئینه هستی در میان
جان تو گردد بکلی جان جان
هوش مصنوعی: وقتی تمام وجودت مانند آینه‌ای می‌شود، آن گاه حقیقت وجودی تو به طور کامل شکوفا می‌شود و جانت به تام و تمام‌ترین حالت خود می‌رسد.
چون تو آئینه بکلی بشکنی
پنج وسواس طبیعت بر کنی
هوش مصنوعی: وقتی که تو به طور کامل آئینه را بشکنی، تمام وسوسه‌های طبیعی را از خود دور می‌کنی.
خانه را خالی کنی از مکر دیو
محو گردانی همه بی مکر و ریو
هوش مصنوعی: اگر خانه‌ات را از نیرنگ و فریب خالی کنی، همه چیز در آنجا به دور از فریب و حقه‌ بازی خواهد شد.
پس جهان جاودان بنمایدت
آنگهی در هیچ جا نگذاردت
هوش مصنوعی: پس جهان ابدی به تو نشان می‌دهد و سپس در هیچ‌جای دیگری به تو اجازه نمی‌دهد که بروی.
کل یکی بینی تو محو اندر احد
اندر آنجانیست اعداد عدد
هوش مصنوعی: همه چیز را یکی می‌بینی و در واقع در آن وحدت محو شده‌ای، چرا که در آنجا شمارش و عددی وجود ندارد.
آنگهی روی معانی کل شود
هرچه بودت باصفای دل شود
هوش مصنوعی: سپس تمام معانی روشن می‌شود و هرچه در دل داشتید پاک و خالص خواهد شد.
چون یکی اندر یکی مقصود ماست
هم یکی اندر یکی معبود ماست
هوش مصنوعی: هدف ما یکی است که در وحدت دیده می‌شود و معبود ما نیز در همین یک‌دستگی و وحدت قرار دارد.
این یکی اندر یکی یکی بود
این سخن جز مرد معنی نشنود
هوش مصنوعی: تنها کسی که می‌تواند درک عمیق این سخن را داشته باشد، مردانی هستند که به معنای واقعی کلمه درک و فهم دارند. این موضوع به سادگی برای دیگران قابل فهم نیست.
جمله را یک دید و از یک بازگفت
گوهر اسرار معنی باز سفت
هوش مصنوعی: برخی از سخنان را باید به طور کلی و جامع بررسی کرد و از یک زاویه خاص، عمق معانی پنهان آن‌ها را آشکار ساخت.
جمله ذرّات از خود یکرهست
هر کسی بر وصف خود زان آگه است
هوش مصنوعی: هر چیزی در عالم وجود ویژگی خاص خود را دارد و هر کس به نوعی از آنچه که در ذات خود دارد آگاه است.
آنچه میباید نمیداند کسی
این سخن را چون بداند هر کسی
هوش مصنوعی: آنچه را که باید، هیچ‌کس نمی‌داند. اگر کسی این موضوع را بداند، دیگر نمی‌تواند رازی بماند.
ای ترا نادیده دیده همچو تو
نی دگر هرگز شنیده همچو تو
هوش مصنوعی: تو را دیدن چه نادیده، هیچ‌کس دیگری را مانند تو ندیده‌ام و هرگز نخواهم دید.
ای چو دیده تو ترا دیده ندید
از تو پیدا گشته کلی دید دید
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند تو را هیچ دیده‌ای ندیده است، از وجود تو همه چیز به وضوح نمایان شده است.
هر که درتو کم شود او گم شود
همچو یک قطره که در قلزم شود
هوش مصنوعی: هر کس که در تو نقصان پیدا کند، همچون یک قطره‌ای است که در دریا غرق می‌شود و از بین می‌رود.
قطره را پیوسته استسقا بود
در درون قطره صد دریا بود
هوش مصنوعی: قطره همیشه در جستجوی آب است و در درون خود، تمام دریاها را دارد.
قطرهٔ باران اگرچه پر بود
بحر را در عمرها یک در بود
هوش مصنوعی: اگرچه یک قطره باران می‌تواند از نظر حجم پر باشد، اما در کل دریا در طول عمرش تنها یک قطره است.
در شود آنگاه در توی صدف
تا زند تیر مرادی بر هدف
هوش مصنوعی: زمانی که در صدف بسته‌ی تو باز شود، تیر آرزویی به هدف خواهد خورد.
در چو قطره بود آنگه گشت در
بشنو این گفتار را مانند در
هوش مصنوعی: در ابتدا، قطره‌ای وجود داشته که سپس به دریا تبدیل شده است. به این سخن توجه کن که همانند در، این تغییر و تحول است.
زیر هر حرفی ازین درّ نفیس
کی بداند این سخن مرد خسیس
هوش مصنوعی: زیر هر کلمه از این گوهر باارزش، چه کسی می‌داند که این سخن از شخصی بخیل است؟
درّ دریای حقیقی یک بود
در بحار عشق راه اندک بود
هوش مصنوعی: در دریای حقیقی، حقیقتی واحد وجود دارد و در دریای عشق، راهی محدود و اندک برای دسترسی به آن حقیقت وجود دارد.
درهایی کز کمال جسم و جان
هرزمانی میشود دل بی نشان
هوش مصنوعی: درهایی که به واسطه کمال وجود جسم و روح، هر لحظه دل بدون علامت و نشانه‌ای می‌شود.
این ز اسرارست رمزی پر عجب
ره تواند برد مرد ره طلب
هوش مصنوعی: این عبارت به این معنی است که این موضوع از اسرار خاصی برخوردار است و رمز و رازی شگفت‌انگیز دارد که می‌تواند راه را برای شخصی که در جستجوی حقیقت است، روشن کند.
با ادب گر سوی این دریا شوی
هست آوازی همی چون بشنوی
هوش مصنوعی: اگر با ادب و نیکی به این دریا روی، صدایی خواهی شنید که تو را به خود دعوت می‌کند.
هست ملّاحان درآنجا بی شمار
در همی جویند ایشان در کنار
هوش مصنوعی: در آنجا ملّاحان زیادی وجود دارند که در کنار یکدیگر مشغول کار و زندگی هستند.
هر که سوی بحر اوشد در بیافت
بر کنار بحر هرگز درنیافت
هوش مصنوعی: هر کس به سمت دریا (وجود خدا) برود، به حقیقت و عمق آن دست می‌یابد، اما کسی که تنها به کنار دریا (ظاهر) اکتفا کند، هرگز به عمق آن نخواهد رسید.
سالها باید که تا یک قطره آب
در بن دریا شود در خوشاب
هوش مصنوعی: برای اینکه یک قطره آب به دریا تبدیل شود، سال‌ها باید بگذرد تا به خوشبختی و کامیابی برسد.
گر همه درّی بدی درّ یتیم
هر یتیمی مصطفی بودی مقیم
هوش مصنوعی: اگر همه درّها و جواهرات هم جمع می‌شدند، هر یتیمی که در این دنیا بود، به مانند یتیمان پیامبر اسلام، محترم و باارزش بود.
بر کنار بحر این دربود و بس
همچو او درّی نه بیند هیچکس
هوش مصنوعی: در کنار دریا، فقط اوست که درخشش و زیبایی خاصی دارد و هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند مانند او را ببیند.

حاشیه ها

1392/04/04 16:07
حسین

سلام منظور از
این جهان چون آتشی افروختست
هر زمان خلقی بنوعی سوختست
چیست؟

1396/06/19 05:09
نوراله

این شعر معلوم است درش دستبرد شده و تحریف شده خیلی تناقض داره از اواسط به بعد وقتی حضرت علی به شعر اضافه میشه دیگر اون مقامی که به حضرت محمد داشت نسبت میداد به دوییت تبدیل میشود مطمعنم تحریف شده وه شعر زیبایی رو خرابش کردند قسمت بالا با قسمتی که تحریف شده از نظر ارزش معنایی زمین تا آسمان است درجایی میگه چون حضرت علی حضرت محمد را تصدیق کرد در صورتی که همه میدانند که بعد از معراج حضرت ابوبکر بودند که تنها بدون هیچ تردید حرف پیامبر اکرم را تصدیق کردند و لقب صدیق گرفتند و در سوره اسری هم بهش اشاره شده منکه مطالعه ام کم است پی به این مطلب بردم چرا هیچ کس پی نبرده در عجبم شاید هم اهمیت نمیدهند نمیدانم .

1396/06/19 05:09
نوراله

جمله حق شد جمله حق گشت آن زمان
این نه راه صورتست اندر بیان
مرتضی را گفته بد او را ز خویش
تا بداند او از آن کل راز خویش
مرتضی دانسته بد اسرار او
مرتضی دانسته بد گفتار او
مرتضی او را بجان دلدار شد
لحمک لحمی از آن در کار شد
مصطفی و مرتضی هردو یکیست
من ندانم تا کرا اینجا شکیست
مرتضی اسرار احمد کل بیافت
گرچه در آخر از انسان ذل بیافت
مرتضی با او و او با مرتضی
یک نفس از هم نگشتندی جدا
مرتضی اورا بجان تصدیق کرد
جان خود در ورطه تحقیق کرد
مرتضی اسرار احمد در نهان
گفت با چاه آن حقیقت در نهان
مرتضی بیشک خدا را یافته
نه چو مادر شوق دنیا تافته
مرتضی اسرار سبحانی شده
آنگهی انوار ربّانی شده
گفت لو کشف الغطا او از یقین
مرتضی بود اندرین ره راه بین
مرتضی هر مشکلی را حل بکرد
مرتضی از بهر حق گردش نبرد
او همه شرح ره تحقیق کرد
تا جهانی در جهان توفیق کرد
گرنه او بودی نبودی نور حق
گرنه او بودی که بردی این سبق
گرنه او بودی نبودی مهر و ماه
راه و شروع مصطفی پشت و پناه
گر نه او بودی مصاف و جنگ را
بهر غیرت را و نام وننگ را
گر نه او بودی سخاوت را نشان
کی بدی در روی عالم مهرشان
گرنه او بودی به بخشش بحر جود
خود نبودی بخششی اندر وجود
بخشش و گفتار حیدر راست شد
تا همه روی زمین ز وراست شد
چون محمد رفت از این جای خراب
دید حیدر یک شبی او را بخواب
پیش او رفتی و کردی دست بوس
روی یک دیگر بدادندی ببوس
روی یکدیگر بدیدندی بخواب
خواب ایشان هست بیداری ناب
خواب و بیداریشان هر دو یکیست
خواب صورت بین همیشه در شکی است
مصطفی گفتا علی را آن زمان
ای مرا نور دل و دریای جان
ای من از تو تو ز من در کل حال
ای مرا کلی مراد لایزال
ای مرا سر دفتر جود و کرم
از تو دریای یقین بی بیش و کم
ای یکی بین ازل اندرابد
مثل تو هرگز نباشد تا ابد
چشم دوران همچو ما دیگر ندید
آنچه ما دیدیم از دریای دید
راز حق من دیده وتو دیدهٔباز
آنچه من دیدم تو کلی دیده باز
خیلی تابلو ابن ابیات جا گذاری شدن بیت اول و بیت آخر رو ببینید در مورد حق دارد صحبت میکند که یهو وسطش میان ی سری ابیات فاقد هیچ گونه ارزش عرفانی و با زبان عامیانه امروزی فاقد هیچ کلمه مرموز یا کامی که شاعر به گفتنشان شناخته می شود کلماتی که در عصر شاعر استفاده میشده چقدر تابلو چقدر حقیرانه تحریف کردند معلومه وقت نداشتن باید به اشعار شعرای دیگر هم وقا می گذاشتن و هرچه زودتر روانه بازار میکردن این اشعار رو فقط یک آدم سطحی و بی مایه بکار خواهد برد و انسانی که حق بین و دارای معرفت است به دروغین بودنش زود پی میبرد نمیدانم چه تلاش بیهوده ای میکنن برای تحریف حق شما هرکاری کنید حق با باطل در نخواهد آمیخت و باطل هرچه بخواهد خود رو زیبا نشان دهد نور حق باطل رو و درون باطل رو نشان خواهد داد حز خاری برای باطل چه می ماند مثل آتش و خاکستر است حق همیشه روشن و سوزان و باطل مثل خاکستر بی اثر .