بخش ۹ - غزل
ای چون من صد بنده و چاکر ترا
تا بکی باشم چنین غم خور ترا
من چنین دور از وصال روی تو
باغبان شب تا سحر در بر ترا
ای مسلمان بر من مسکین ببخش
تا نگوید هیچکس کافر ترا
رحمتی کن بر من بی پا و سر
تا ببازم جان و دل برسر ترا
خون ما برخاک میریزی مریز
تا نگیرد داور محشر ترا
آه از آن مشاطه کو نقش تو بست
با زر و زرینه و زیور ترا
حال من تا تو نبینی ای صنم
کی به پیغامی شود باور ترا
بر صبا چون کرد املا این غزل
گفت دارم عشق رویش از ازل
این غزل را هم بگوش او رسان
در نهانی تا بدانند ناکسان
کاین پریشان حال را بر جان ببخش
دردمند عشق را درمان ببخش
تا ببازم جان خود را در غمت
کی بدارم دست من از دامنت
چون شنید این نکتهها بر گفت باز
نزد گل آمد به هنگام نیاز
چون میان گلستان شد صبحگاه
گل شکفته بود همچو روی ماه
چون بیامد پیش روی گل رسید
مرحبائی کرد چون گل را بدید
گل بدو گفت ای صبا امشب مرا
در چمن تنها رها کردی چرا
گشت معلوم صبا آن گفتنش
تا ندانند دشمنان در سفتنش
حال را میگفت با گل سر بسر
گشته از عشق رخش از خود بدر
نازها میکرد گل در انجمن
چاک کرده هر زمانی پیرهن
بلبل شوریده گفتا زینهار
گر مجالی باشدت پیش نگار
این غزل را پیش آندلبر بخوان
رخش دانش اندرین معنی بران
باز گل اندیشهٔ بسیار کرد
عاقبت غم بر دل خود یار کرد
بخش ۸ - نومیدی بلبل از گل و رفتن او از باغ به بیوفائی گل: گفت بلبل من دگر نایم بباغبخش ۱۰ - ندامت گل از استعفاء خود و بخشیدن بزاری بلبل: نرم شد در عشق بلبل خاطرش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای چون من صد بنده و چاکر ترا
تا بکی باشم چنین غم خور ترا
هوش مصنوعی: ای تو که مانند من افراد زیادی را به خدمت گرفتهای، تا چه زمانی باید اینچنین غمگین تو را از خودم بدم؟
من چنین دور از وصال روی تو
باغبان شب تا سحر در بر ترا
هوش مصنوعی: من از وصال تو بسیار دورم، مانند باغبانی که شب تا صبح در انتظار تو بماند.
ای مسلمان بر من مسکین ببخش
تا نگوید هیچکس کافر ترا
هوش مصنوعی: ای مسلمان، به من بیچاره کمکی کن تا هیچکس نگوید که تو کافر هستی.
رحمتی کن بر من بی پا و سر
تا ببازم جان و دل برسر ترا
هوش مصنوعی: ای جانم، بر من که بیپناهم رحمت کن، تا قلب و جانم را به پای تو نثار کنم.
خون ما برخاک میریزی مریز
تا نگیرد داور محشر ترا
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که نگذار خون ما (سختیها و رنجهای ما) بر زمین ریخته شود بیدلیل، زیرا ممکن است در روز قیامت، عواقب این بیتوجهی دامنگیر تو شود. به عبارتی دیگر، برای یادآوری اهمیت تعامل با دیگران و مسئولیتپذیری در برابر اعمال خود، تاکید میکند که نباید بیتوجهی کرد، چون ممکن است در نهایت، پیامدهای آن به ما برسد.
آه از آن مشاطه کو نقش تو بست
با زر و زرینه و زیور ترا
هوش مصنوعی: افسوس بر آن آرایشگری که با طلا و جواهرات، تصویر تو را خلق کرد.
حال من تا تو نبینی ای صنم
کی به پیغامی شود باور ترا
هوش مصنوعی: حال من هنگامی که تو مرا نبینی، ای محبوب، چه فایدهای دارد که پیامم به تو برسد؟
بر صبا چون کرد املا این غزل
گفت دارم عشق رویش از ازل
هوش مصنوعی: وقتی نسیم به من پیام این غزل را رساند، گفتم که از ابتدا عاشق زیبایی او بودهام.
این غزل را هم بگوش او رسان
در نهانی تا بدانند ناکسان
هوش مصنوعی: این شعر را به طور پنهانی به او برسان تا کسانی که لایق نیستند، از آن آگاه شوند.
کاین پریشان حال را بر جان ببخش
دردمند عشق را درمان ببخش
هوش مصنوعی: ای خدا، به این جان خسته و نگران آرامش ببخش و به عاشق رنجور درمانی عطا کن.
تا ببازم جان خود را در غمت
کی بدارم دست من از دامنت
هوش مصنوعی: من برای شوق تو جانم را فدای عشق تو میکنم، اما هیچگاه نمیتوانم دستم را از دامانت جدا کنم.
چون شنید این نکتهها بر گفت باز
نزد گل آمد به هنگام نیاز
هوش مصنوعی: وقتی که او این نکات را شنید، دوباره به سوی گل آمد در زمان نیاز.
چون میان گلستان شد صبحگاه
گل شکفته بود همچو روی ماه
هوش مصنوعی: صبحگاه که به گلستان رسید، گلها شکفته بودند و زیبایی آنها مثل چهرهی ماه بود.
چون بیامد پیش روی گل رسید
مرحبائی کرد چون گل را بدید
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به نزد گل آمد، با خوشامدگویی و احترام به او نزدیک شد، چرا که زیبایی گل را مشاهده کرد.
گل بدو گفت ای صبا امشب مرا
در چمن تنها رها کردی چرا
هوش مصنوعی: باد به گل گفت: ای نسیم، چرا امشب مرا در گلستان تنها گذاشتی؟
گشت معلوم صبا آن گفتنش
تا ندانند دشمنان در سفتنش
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی سخنان آن شخص را بازگو کرد تا دشمنان از شدت احساسات و کنشهای او آگاه نشوند.
حال را میگفت با گل سر بسر
گشته از عشق رخش از خود بدر
هوش مصنوعی: حالتی را توصیف میکند که شخصی با احساس عمیق عشق و زیبایی مواجه شده است. شخص به قدری تحت تأثیر عشق قرار گرفته که تمام وجودش با آن در آمیخته و به نوعی از خود بیخود شده است. گل سر، نماد زیبایی و جذابیت است که نشاندهنده حالتی خاص و دلربا در این عشق است.
نازها میکرد گل در انجمن
چاک کرده هر زمانی پیرهن
هوش مصنوعی: گل در جمع دوستانه، با ناز و غمیزههای زیبا، هر وقت که پیراهنش را چاک میکرد، توجهها را جلب میکرد.
بلبل شوریده گفتا زینهار
گر مجالی باشدت پیش نگار
هوش مصنوعی: بلبل عاشق با نگرانی میگوید: ای کاش فرصتی پیش بیاید تا بتوانم پیش روی معشوق خود بایستم.
این غزل را پیش آندلبر بخوان
رخش دانش اندرین معنی بران
هوش مصنوعی: این غزل را برای اندلبر بخوان، تا دانش تو در این معنا روشن شود.
باز گل اندیشهٔ بسیار کرد
عاقبت غم بر دل خود یار کرد
هوش مصنوعی: در نهایت، افکار و اندیشههای فراوانی که به ذهنش آمد، باعث شد که غم را برای دلش به همراه بیاورد.