بخش ۸ - نومیدی بلبل از گل و رفتن او از باغ به بیوفائی گل
گفت بلبل من دگر نایم بباغ
زانکه دارم دل ز جور او بداغ
بیوفائی پیشه دارد آن صنم
لاجرم از دور بانگی میزنم
گر بدانی سازگاری میکند
مهر پیوندی و یاری میکند
عاشق خود را نمیراند ز پیش
میشدم نزدیک او با جان خویش
چونکه با عاشق نمیسازد دمی
بهر دل ریشان ندارد مرهمی
من چرا آیم بباغ و بوستان
تا کرا بینم میان گلستان
خوبرو هستند در عالم بسی
نیست اندر نسل آدم زو کسی
مشتری هستند او را بی شمار
من ندارم طاقت این کار و بار
در رهم صد خار محنت مینهد
هر دمم صد درد و زحمت میدهد
هر زمان بر رنگ و بو نازد همی
در ره عشقم زبون سازد همی
نالهٔ من از غنون دیگر است
عاشقان را نالهٔ من درخور است
من سلیمان را غلامی کردهام
جملهٔ مرغان را گرامی کردهام
او چه داند قدر چون من بلبلی
نیست پیش اهل دل جز یک گلی
گوئیا از عجز میرانم سخن
ورنه کی باشد حدیث ما محن
گرچه میگویم سخن از درد دل
تو مگو آنجا که من گردم خجل
گفتهٔ آزرده دل باشد درشت
بی لگد نبود بدان پا دار مشت
چون بیاوردی ازو پیشم خبر
گر توانی از منش حرفی ببر
گفت نتوانم سخن گفتن ز تو
پیش آن رعنا گهر سفتن ز تو
گر برم حرفی بداند غمز من
زانکه او داناست اندر رمز من
صبر کن امشب که میآید صبا
نزد تو باصد عتاب و ماجرا
الوداعی کرد بلبل را و رفت
صبحدم باد صبا آمد شنفت
نالهٔ بلبل شنید ازدور جای
کای صبا بهر خدا زوتر بیای
چون صبا را دید نالش کرد زار
همچو ابری کرد چشم او نثار
گفت آن دم با صبا احوال خویش
گرمتر شد هر زمان بر حال خویش
کای صبا از دوست پیغامی بده
گر دعائی نیست دشنامی بده
هرچه آن گل بر زبان آورده بود
یک بیک با بلبل مسکین نمود
و آن غزل برگفت که فرموده بود
خویش را در هر سخن بستوده بود
بلبل مجروح را مجروح کرد
هر غم دل بر زبان مشروح کرد
بخش ۷ - آمدن قمری نزد بلبل و غمازی او از گل: پیش از آن دم کاید ازمحبوب ذوقبخش ۹ - غزل: ای چون من صد بنده و چاکر ترا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفت بلبل من دگر نایم بباغ
زانکه دارم دل ز جور او بداغ
هوش مصنوعی: بلبل گفت که دیگر نمیتوانم در باغ نغمهخوانی کنم، چون دلتنگیام از ظلم او بسیار شده است.
بیوفائی پیشه دارد آن صنم
لاجرم از دور بانگی میزنم
هوش مصنوعی: آن معشوق به وفاداری معروف نیست، به همین خاطر از دور فریاد میزنم.
گر بدانی سازگاری میکند
مهر پیوندی و یاری میکند
هوش مصنوعی: اگر بفهمی که چگونه با دیگران هماهنگ باشی، محبت و دوستی به تو کمک میکند و همراهیات میکند.
عاشق خود را نمیراند ز پیش
میشدم نزدیک او با جان خویش
هوش مصنوعی: عاشق هرگز محبوبش را ترک نمیکند. من به سوی او میروم و تمام وجودم را به او تقدیم میکنم.
چونکه با عاشق نمیسازد دمی
بهر دل ریشان ندارد مرهمی
هوش مصنوعی: وقتی که کسی با عاشق راحت نمیشود، قلبهای شکسته هیچ درمانی ندارند.
من چرا آیم بباغ و بوستان
تا کرا بینم میان گلستان
هوش مصنوعی: من چرا به باغ و گلستان بیایم، اگر کسی را در میان گلها نبینم؟
خوبرو هستند در عالم بسی
نیست اندر نسل آدم زو کسی
هوش مصنوعی: در دنیا افرادی زیبا و دلربا وجود دارند، ولی در نسل آدم هیچکس به پای او نمیرسد.
مشتری هستند او را بی شمار
من ندارم طاقت این کار و بار
هوش مصنوعی: افرادی که به او علاقهمند هستند بسیار زیادند، اما من دیگر توان ادامه دادن این کار و بار را ندارم.
در رهم صد خار محنت مینهد
هر دمم صد درد و زحمت میدهد
هوش مصنوعی: هر روز در مسیر زندگی، موانع و مشکلات فراوانی پیش میآید و هر لحظه بار سنگینی از درد و رنج را تحمل میکنم.
هر زمان بر رنگ و بو نازد همی
در ره عشقم زبون سازد همی
هوش مصنوعی: هر وقت به زیبایی و لطافت عشق نظر میکنم، احساس میکنم که خودم را خوار و ذلیل میسازم.
نالهٔ من از غنون دیگر است
عاشقان را نالهٔ من درخور است
هوش مصنوعی: ناله و فریاد من از نوعی دیگر است و فقط عاشقان میتوانند آن را درک کنند.
من سلیمان را غلامی کردهام
جملهٔ مرغان را گرامی کردهام
هوش مصنوعی: من به سلیمان خدمتکارانی دادهام و تمامی پرندگان را محترم شمردهام.
او چه داند قدر چون من بلبلی
نیست پیش اهل دل جز یک گلی
هوش مصنوعی: او نمیداند که ارزش و مقام من چقدر است، چرا که همچون من بلبل عاشق در میان اهل دل تنها یک گل وجود دارد.
گوئیا از عجز میرانم سخن
ورنه کی باشد حدیث ما محن
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که از ناتوانی در بیان احساسات و مشکلات خود سخن میگویم، وگرنه چهگونه میتوان به بیان ماجرای درد و رنجهای خود پرداخت؟
گرچه میگویم سخن از درد دل
تو مگو آنجا که من گردم خجل
هوش مصنوعی: اگرچه میگویم در مورد درد و رنج تو صحبت نکن، اما وقتی من حضور دارم خجالت میکشم.
گفتهٔ آزرده دل باشد درشت
بی لگد نبود بدان پا دار مشت
هوش مصنوعی: کسی که دلش آزرده است، نمیتواند به آرامی سخن بگوید؛ بدون آنکه پا به میان بگذارد و به طرز بیملاحظهای عمل کند، نمیتوان به او توجه کرد.
چون بیاوردی ازو پیشم خبر
گر توانی از منش حرفی ببر
هوش مصنوعی: وقتی از تو خبری درباره من بیاوری، اگر میتوانی درباره من صحبت کن.
گفت نتوانم سخن گفتن ز تو
پیش آن رعنا گهر سفتن ز تو
هوش مصنوعی: نمیتوانم دربارهی تو صحبت کنم زیرا زیبایی تو مانند جواهر است و ارزشمندتر از آن است که دربارهاش حرف بزنم.
گر برم حرفی بداند غمز من
زانکه او داناست اندر رمز من
هوش مصنوعی: اگر من سخنی بگویم، غم من را میفهمد، زیرا او به راز من آگاه است.
صبر کن امشب که میآید صبا
نزد تو باصد عتاب و ماجرا
هوش مصنوعی: شکیبا باش، امشب نسیم خوشی میآید و با خود پیامهای گوناگون و سرگذشتهای جالبی خواهد آورد.
الوداعی کرد بلبل را و رفت
صبحدم باد صبا آمد شنفت
هوش مصنوعی: بلبل وداعی کرد و در صبح زود رفت، در حالی که باد صبا آمد و این وداع را شنید.
نالهٔ بلبل شنید ازدور جای
کای صبا بهر خدا زوتر بیای
هوش مصنوعی: بلبل از دور ناله میزند و درخواست میکند که ای نسیم، برای خدا هر چه زودتر بیایی.
چون صبا را دید نالش کرد زار
همچو ابری کرد چشم او نثار
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم را دید، با صدای حزنآلودی ناله کرد و اشکهایش مانند باران بر صورتش ریخت.
گفت آن دم با صبا احوال خویش
گرمتر شد هر زمان بر حال خویش
هوش مصنوعی: در آن لحظه صحبت کردن با نسیم باعث شد حال و هوای من بهتر شود و هر بار که به خودم فکر میکنم، احساسم بهتر و بهتر میشود.
کای صبا از دوست پیغامی بده
گر دعائی نیست دشنامی بده
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، اگر پیغامی از دوستت داری، آن را منتقل کن. اگر دعایی برایم نداری، حداقل دشنامی از او بگو.
هرچه آن گل بر زبان آورده بود
یک بیک با بلبل مسکین نمود
هوش مصنوعی: هر چیزی که آن گل به زبان آورد، به تدریج با بلبل بیچاره بیان کرد.
و آن غزل برگفت که فرموده بود
خویش را در هر سخن بستوده بود
هوش مصنوعی: او شعری را بیان کرد که در هر کلمهاش خود را ستوده بود.
بلبل مجروح را مجروح کرد
هر غم دل بر زبان مشروح کرد
هوش مصنوعی: بلبل زخمی را هر غمی که در دل داشت، با کلامی روشن و واضح بیان کرد.