گنجور

بخش ۵ - غزل

من نمی‌دانم چه نیکو دلبرم
کز لطیفی در زر و در زیورم
نیستم عاشق چرا هر صبحدم
پیرهن را تا بدامن میدرم
دوست می‌دارند مردم روی من
دل از ایشان من بدین رو میبرم
کس چه می‌ماند بمن از شاهدان
بر سر خوبان از این روشنترم
آنچه درخوبیست دارم ای عزیز
در لطافت غیرت ماه و خورم
چونکه بر رویم سحرگه میفتد
از طراوت لاجرم زیباترم
دست بر دستم برند از گلستان
زانکه خندان روی و نازک پیکرم
چون صبا بشنید آن گفتار او
کرد تحسین بر چنان اشعار او

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من نمی‌دانم چه نیکو دلبرم
کز لطیفی در زر و در زیورم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه چیزهایی در دلبر زیبایم وجود دارد که او به لطافت طلا و جواهرات است.
نیستم عاشق چرا هر صبحدم
پیرهن را تا بدامن میدرم
هوش مصنوعی: من عاشق نیستم اما هر صبح که می‌شود، پیراهن را تا بالای دامن برمی‌زنم.
دوست می‌دارند مردم روی من
دل از ایشان من بدین رو میبرم
هوش مصنوعی: مردم به من عشق می‌ورزند، اما من دل‌باخته آنها نیستم و به همین دلیل از آن‌ها دور می‌شوم.
کس چه می‌ماند بمن از شاهدان
بر سر خوبان از این روشنترم
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند به من از شاهدان زیبایی‌ها بیشتر از این روشنایی بگوید.
آنچه درخوبیست دارم ای عزیز
در لطافت غیرت ماه و خورم
هوش مصنوعی: من آنچه را که در خوبی و زیبایی است دارم، ای عزیز، همانند لطافت غیرت ماه و خورشید.
چونکه بر رویم سحرگه میفتد
از طراوت لاجرم زیباترم
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح زود به صورتم نور و زیبایی می‌تابد، به خاطر این طراوت و freshness، من حتی زیباتر به نظر می‌رسم.
دست بر دستم برند از گلستان
زانکه خندان روی و نازک پیکرم
هوش مصنوعی: دست من را برمی‌دارند و به باغ گل می‌برند، چرا که چهره‌ام خندان و بدنم نازک و لطیف است.
چون صبا بشنید آن گفتار او
کرد تحسین بر چنان اشعار او
هوش مصنوعی: وقتی نسیم آن سخن او را شنید، به ستایش آن اشعار زیبا پرداخت.