گنجور

بخش ۴ - بردن صبا نامۀ بلبل پیش گل وعاشق شدن او

پس صبا این بیتها بر لوح دل
نقش کرد و گفت خود را العجل
چون صبا نزدیک گل آمد زراه
دید گل در گلستان همچو ماه
دید گل در گلستان سرفراز
خوش نشسته از سر تمکین و ناز
دید گل را در چمن چون خسروی
مه زرخسار لطیفش پرتوی
گل بدو گفتا کجا بودی بگوی
آنچه می‌باید ترا از من بجوی
گفت عزم آمدن کردم برت
تا به‌بینم دست و پا و هم سرت
مرغکی آمد بر من بس حقیر
برکشیده نغمه‌های دلپذیر
داستانی چند پیش من بخواند
و از غم دل چند حرفی باز راند
رحمتی بر جان غمگینم نهاد
دست من بوسید و در پایم فتاد
گفت چون نزدیک آن زیبا رسی
پیش آن مه پارهٔ رعنا رسی
باخودش یک لحظه صاحب راز کن
آنگهی شعرمرا آغاز کن
گر اجازت میدهی تا این زمان
گفتهٔ او پیش تو خوانم روان
ور نمی‌دانی که او را نام چیست
گفت میدانم تو یک ساعت بایست
من چنان دانم که بلبل نام اوست
وصل رویم آرزو و کام اوست
عاشق روی من است آن بی وفا
بینوائی خرقه پوش و بس گدا
بارها آمد میان گلستان
عرض ما را برد آن بیخان و مان
چون مرا از گلستان بردند اسیر
در پی احوال شد آن فقیر
گرد بستان و گلستان برنگشت
تخم پیمان و وفاداری نکشت
گر نبودی عاشقی او مجاز
بعد من بودی بر آن آیین و ساز
مردمی باید در این راه نخست
باشد اندر عشق ورزیدن درست
او مرا رسوا کند در هر مقام
کی برد او در ره معنی تمام
چون من از کتم عدم باز آمدم
هر زمان زیبا و با ساز آمدم
اینکه او بازآمده است ای بیوفا
برد مغز من از آن تندی چرا
حالیا آن شعر اورا در نهان
نرم نرمی پیش ما جمله بخوان
تا نگردد باغبان واقف ازین
ور نه خون او بریزد بر زمین
چون صبا بر خواند آن بیت سه چار
کرد اندیشه در آن باب آن فکار
گفت این پوشیده باید داشتن
تخم پنهانی بباید کاشتن
تا نماز شام این گفت و شنید
بود گل را با صبا تا شب رسید
گل صبوحی کرد اندر گلستان
شد منور گلستان در بوستان
چون به گلزار آمد و خرم نشست
رونق گلهای بستان را شکست
چون بسی در خوبروئی ناز کرد
این غزل در مدح خود آغاز کرد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس صبا این بیتها بر لوح دل
نقش کرد و گفت خود را العجل
هوش مصنوعی: پس باد صبا این شعرها را بر دل نقش کرد و گفت: «به سرعت بیایید!»
چون صبا نزدیک گل آمد زراه
دید گل در گلستان همچو ماه
هوش مصنوعی: وقتی نسیم به نزد گل نزدیک شد، در راه گل را در باغ مانند ماه مشاهده کرد.
دید گل در گلستان سرفراز
خوش نشسته از سر تمکین و ناز
هوش مصنوعی: گلی را در باغ دیدم که با افتخار و زیبایی نشسته بود و به طور طبیعی و با ناز و کمال خودش را نمایان کرده بود.
دید گل را در چمن چون خسروی
مه زرخسار لطیفش پرتوی
هوش مصنوعی: در میان چمن، زیبایی گل مانند یک شاهزاده است که با چهره‌ای لطیف و درخشانی، همه جا را روشن می‌کند.
گل بدو گفتا کجا بودی بگوی
آنچه می‌باید ترا از من بجوی
هوش مصنوعی: گل به او گفت: کجا بودی؟ بگو چه چیزی را باید از من بخواهی؟
گفت عزم آمدن کردم برت
تا به‌بینم دست و پا و هم سرت
هوش مصنوعی: گفت تصمیم گرفتم به سوی تو بیایم تا بتوانم دست و پا و سرت را ببینم.
مرغکی آمد بر من بس حقیر
برکشیده نغمه‌های دلپذیر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای کوچک و حقیر به سراغ من آمد و آوازهای دلنشینی را سر داد.
داستانی چند پیش من بخواند
و از غم دل چند حرفی باز راند
هوش مصنوعی: چند قصه برایم از گذشته روایت کرد و از درد و رنج دلش چند جمله‌ای گفت.
رحمتی بر جان غمگینم نهاد
دست من بوسید و در پایم فتاد
هوش مصنوعی: رحمت و لطفی بر جان غمگینم نازل شد؛ او دست من را بوسید و به پایم افتاد.
گفت چون نزدیک آن زیبا رسی
پیش آن مه پارهٔ رعنا رسی
هوش مصنوعی: زمانی که به آن زیبای دلربا نزدیک می‌شوی، به دیدار آن ماهی که همچون پاره‌ای از گل است، خواهی رفت.
باخودش یک لحظه صاحب راز کن
آنگهی شعرمرا آغاز کن
هوش مصنوعی: برای یک لحظه با خودت خلوت کن و به درون خود سفر کن، سپس شروع به نوشتن شعرهایم کن.
گر اجازت میدهی تا این زمان
گفتهٔ او پیش تو خوانم روان
هوش مصنوعی: اگر اجازه می‌دهی، تا این لحظه سخن او را برایت بخوانم.
ور نمی‌دانی که او را نام چیست
گفت میدانم تو یک ساعت بایست
هوش مصنوعی: اگر نمی‌دانی او چه نام دارد، بگو که من می‌دانم؛ تو فقط برای یک ساعت بایست تا ببینیم.
من چنان دانم که بلبل نام اوست
وصل رویم آرزو و کام اوست
هوش مصنوعی: من می‌دانم که بلبل نام او را می‌خواند و وصال او برای من آرزو و هدفی است.
عاشق روی من است آن بی وفا
بینوائی خرقه پوش و بس گدا
هوش مصنوعی: عاشق چهره من شده است آن فرد بی وفا که فقیر و در لباس پاره‌ای به سر می‌برد.
بارها آمد میان گلستان
عرض ما را برد آن بیخان و مان
هوش مصنوعی: بارها آن بی‌خانمان به میان باغ آمده و درخواست ما را گرفته است.
چون مرا از گلستان بردند اسیر
در پی احوال شد آن فقیر
هوش مصنوعی: وقتی که مرا از باغگلستان بردند، آن بیچاره در پی حال و روز من به تلاطم افتاد.
گرد بستان و گلستان برنگشت
تخم پیمان و وفاداری نکشت
هوش مصنوعی: در باغ و گلستان، هیچ نشانی از وفاداری و پیمان‌های شکسته دیده نمی‌شود.
گر نبودی عاشقی او مجاز
بعد من بودی بر آن آیین و ساز
هوش مصنوعی: اگر او عاشق نبود، پس بعد از من هم مجاز و نمایش عشق بر اساس همان روش و شیوه‌ای که داشت، ادامه می‌یافت.
مردمی باید در این راه نخست
باشد اندر عشق ورزیدن درست
هوش مصنوعی: مردم باید در ابتدا در راه عشق ورزیدن، صداقت و درستی را حفظ کنند.
او مرا رسوا کند در هر مقام
کی برد او در ره معنی تمام
هوش مصنوعی: او در هر شرایطی می‌تواند من را رسوا کند، اما آیا می‌تواند در مسیر فهم و معنا هم به موفقیت برسد؟
چون من از کتم عدم باز آمدم
هر زمان زیبا و با ساز آمدم
هوش مصنوعی: من زمانی که از عدم و نیستی بیرون آمدم، هر بار به زیبایی و با آهنگ خوشی آمدم.
اینکه او بازآمده است ای بیوفا
برد مغز من از آن تندی چرا
هوش مصنوعی: او که دوباره برگشته است، ای کسی که به من خیانت کردی، چرا آنقدر با حماقت و تیزی برخورد کردی که ذهن مرا به هم ریختی؟
حالیا آن شعر اورا در نهان
نرم نرمی پیش ما جمله بخوان
هوش مصنوعی: اکنون آن شعر او را در دل آرام و به نرمی برای ما همه بخوان.
تا نگردد باغبان واقف ازین
ور نه خون او بریزد بر زمین
هوش مصنوعی: باغبان تا زمانی که از این موضوع آگاه نشود، خونش بر زمین خواهد ریخت.
چون صبا بر خواند آن بیت سه چار
کرد اندیشه در آن باب آن فکار
هوش مصنوعی: وقتی نسیم به آرامی آن شعر را خواند، در مورد آن فکرها و ایده‌ها به ذهنم خطور کرد.
گفت این پوشیده باید داشتن
تخم پنهانی بباید کاشتن
هوش مصنوعی: باید چیزی را که پنهان است، در دل نگه داشت و برای آن زمینه‌ای مناسب فراهم کرد تا بتوان آن را به شکل خوب و مناسب پرورش داد.
تا نماز شام این گفت و شنید
بود گل را با صبا تا شب رسید
هوش مصنوعی: تا وقت نماز شام، گفتگو و صحبت‌هایی بین گل و نسیم صبح ادامه داشت تا اینکه شب فرا رسید.
گل صبوحی کرد اندر گلستان
شد منور گلستان در بوستان
هوش مصنوعی: گل صبحگاهی در باغ شکفته و زیبایی باغ را روشن کرده است.
چون به گلزار آمد و خرم نشست
رونق گلهای بستان را شکست
هوش مصنوعی: زمانی که او به باغ گل آمد و در آنجا خوشحال نشست، زیبایی و رونق گل‌های باغ را تحت‌الشعاع قرار داد.
چون بسی در خوبروئی ناز کرد
این غزل در مدح خود آغاز کرد
هوش مصنوعی: این غزل به قدری زیبا و پسندیده است که خود را به زیبایی و شیوایی می‌پسندد و مانند یک چهره‌ی جذاب در مقابل ناز و دلربایی‌اش جلوه‌گری می‌کند.