گنجور

بخش ۱۵ - شکایت گل از بلبل به پیش باد صبا و عشق او بغیر

باز برگفتار بلبل شد نسیم
همچو شبنم باز بر گل شد نسیم
گل صبا را گفت بلبل بیوفاست
پیش ما آوردنش عین خطاست
مدتی با ارغوان می‌باخت عشق
روز چندی یاسمن پرداخت عشق
خواهرم را آنکه نرگس نام اوست
عاشق او بود کین خوب و نکوست
هیچ گل در بوستان از وی نرست
کو نگفتش عشق او دارم بدست
یار هرجائی نمی‌آید بکار
ترک او کردم تو دست از من بدار
هر که با او باش و جاهل دم زند
عرض خود بر باد بدنامی دهد
گفته بودندم سبکباری مکن
با کسان بد سیر یاری مکن
ورنه بلبل کیست کو خواهد نشان
تا بیاید نزد من درگلستان
این زمان آمد مرا این حال پیش
از که نالم چون زدم بر خویش نیش
بعد ازین پیشم سخن ازوی مگوی
پیش او از بهر من دیگر مپوی
گر ترا دردی بود در ره مقیم
ور ترا در عشق شد قلب سلیم
با گروه مختلف همدم مشو
پیش هر نامحرمی محرم مشو
خیز ای عطار یکتا شو به عشق
در جمال عقل بینا شو به عشق
در ره او محرم اسرار باش
واقف سر دل عطار باش
چون شنید این نکته‌ها باد صبا
گفت ای فرخ رخ زیبا لقا
هرچه گفتی هست او زان بیشتر
لیک می‌ترسم که هنگام سحر
ناله‌ها پیش خدای خود کند
و از برای تو دعای بد کند
شادمانی تو و آخر در گذار
بر هدف آید خدنگ جان شکار
هر که او شب خیز باشد صبحگاه
حق نگرداند دعای او تباه
خاصه چون او مرغکی شیرین نفس
خلق را بر داستان او هوس
زنده دل مرغیست کو شب تا بروز
در میان باغ می‌نالد بسوز
پادشاهان را هوای صحبتش
هست و می‌دارند دایم حرمتش
عاشق خود را بخوان و خوش بگوی
نیک اندیشان خود را بدمگوی
ور بخواهی پیش تو باشد بپای
آن چنان گویندهٔ دستان سرای
در چمن جائی دهم او را مقام
تا بنالد خوش در آنجا او مدام
گشت راضی گل بدین گفتارها
گفت باید کردنت این کارها
لیک شرطی هست آن باوی بگوی
تا نگرداند ز ما من بعد روی
از گل رخسار ما برگی ببر
نزد آن دیوانهٔ شوریده سر
کین نشان میر خوبانست بیا
بی بهانه صبحدم نزدیک ما
چون صبا شد باز از صحن چمن
برد برگ گل از آن گل پیرهن
آن همه نالهٔ صبا از دور جای
می‌شنید و گفت هان دیگر میای
ناگهانی آن صبا آمد نهان
در گلستان از برای گل عیان
گفت آخر جای بلبل خودکی است
تا به بینم منزلش چون گل کی است
چون صبا نزدیک بلبل شد پگاه
در نهانی از نشان نیک خواه
رنگ و روی برگ گل بلبل بدید
بر زمین چون مرغ کشته می‌طپید
داستانی اندر این معنی بخواند
هر غمی کان بود از دل باز راند
برگرفت آن برگ گل را بوسه داد
در قدمهای صبا لختی فتاد
کی صبا بی تو مبادا بوستان
و از نسیمت تازه باداگلستان
شد یقینم از سر صدق و صفا
آمدی این بار پیشم ای صبا
بعد از این میآیم و جان می‌دهم
جان خود از بهر جانان میدهم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز برگفتار بلبل شد نسیم
همچو شبنم باز بر گل شد نسیم
هوش مصنوعی: نسیم به صحبت بلبل گوش می‌دهد و مانند شبنم دوباره بر روی گل نشسته است.
گل صبا را گفت بلبل بیوفاست
پیش ما آوردنش عین خطاست
هوش مصنوعی: بلبل به گل صبا می‌گوید که آوردن او به پیش ما نادرست است و او بی‌وفاست.
مدتی با ارغوان می‌باخت عشق
روز چندی یاسمن پرداخت عشق
هوش مصنوعی: مدتی عشق با گل ارغوان زیسته و بعد از آن، عشق با یاسمن آغاز شده است.
خواهرم را آنکه نرگس نام اوست
عاشق او بود کین خوب و نکوست
هوش مصنوعی: خواهرم را کسی دوست دارد که نامش نرگس است و او به خاطر زیبایی و خوبی‌اش عاشقش شده است.
هیچ گل در بوستان از وی نرست
کو نگفتش عشق او دارم بدست
هوش مصنوعی: در بوستان هیچ گلی از او رشد نکرد، چون کسی نگفت که من عاشق او هستم.
یار هرجائی نمی‌آید بکار
ترک او کردم تو دست از من بدار
هوش مصنوعی: دوست هرگز به کارم نمی‌آید، بنابراین من از او دست کشیدم. حالا تو هم از من فاصله بگیر.
هر که با او باش و جاهل دم زند
عرض خود بر باد بدنامی دهد
هوش مصنوعی: هر کسی که با جاهلان ارتباط داشته باشد و در جمع آن‌ها صحبت کند، به نوعی به بی‌اعتباری و بدنامی خود دامن می‌زند.
گفته بودندم سبکباری مکن
با کسان بد سیر یاری مکن
هوش مصنوعی: به من گفته بودند که با افرادی که رفتارشان خوب نیست، با نرمی و بی‌پروا رفتار نکن و با آنها دوستی نکن.
ورنه بلبل کیست کو خواهد نشان
تا بیاید نزد من درگلستان
هوش مصنوعی: اگر بلبل باشد، چه کسی است که بی‌نشان بیاید؟ تا زمانی که در باغ گل نروم، او هم نزد من نخواهد آمد.
این زمان آمد مرا این حال پیش
از که نالم چون زدم بر خویش نیش
هوش مصنوعی: این لحظه حالتی برایم پیش آمده است که پیش از آنکه شکایت کنم و نالم به گوش کسی برسد، خودم را زخم زدم.
بعد ازین پیشم سخن ازوی مگوی
پیش او از بهر من دیگر مپوی
هوش مصنوعی: دیگر پیش من درباره او صحبت نکن و به خاطر من هم پیش او در مورد من حرف نزن.
گر ترا دردی بود در ره مقیم
ور ترا در عشق شد قلب سلیم
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگی‌ات دردی داری یا در عشق‌ات قلبی پاک و آرامی را تجربه می‌کنی، بدان که این تجربیات به تو کمک می‌کنند تا بهتر و صحیح‌تر زندگی کنی.
با گروه مختلف همدم مشو
پیش هر نامحرمی محرم مشو
هوش مصنوعی: با آدم‌های گوناگون هم‌نشین نشو و در کنار هر کسی که برایت ناآشناست، خود را محرم ندان.
خیز ای عطار یکتا شو به عشق
در جمال عقل بینا شو به عشق
هوش مصنوعی: بیدار شو ای عطار و به خاطر عشق، به زیبایی و فهم عقل آگاه دست یاب.
در ره او محرم اسرار باش
واقف سر دل عطار باش
هوش مصنوعی: در مسیر او، به رازهای او آگاه باش و از درون و حال دل عطار باخبر باش.
چون شنید این نکته‌ها باد صبا
گفت ای فرخ رخ زیبا لقا
هوش مصنوعی: هنگامی که باد صبا این نکات را شنید، به زیبای خوشرو گفت که با طراوت و خوشبختی به من ملاقات کن.
هرچه گفتی هست او زان بیشتر
لیک می‌ترسم که هنگام سحر
هوش مصنوعی: هرچه تو گفتی وجود دارد و بیشتر از آن، اما من می‌ترسم که صبح زود فرا برسد.
ناله‌ها پیش خدای خود کند
و از برای تو دعای بد کند
هوش مصنوعی: او در پیشگاه خداوند به ناله و شیون می‌پردازد و در عین حال برای تو بدخواهی می‌کند.
شادمانی تو و آخر در گذار
بر هدف آید خدنگ جان شکار
هوش مصنوعی: شادمانی تو باعث می‌شود که در نهایت به هدف برسد و جانم را به خوبی شکار کند.
هر که او شب خیز باشد صبحگاه
حق نگرداند دعای او تباه
هوش مصنوعی: هر کسی که در شب بیدار باشد و طلب و دعا کند، صبح هنگام دعایش هرگز بی‌اثر نخواهد ماند.
خاصه چون او مرغکی شیرین نفس
خلق را بر داستان او هوس
هوش مصنوعی: به ویژه وقتی که او همچون پرنده‌ای خوش‌آواز و دلنشین، دل‌های مردم را به داستان خود جلب می‌کند.
زنده دل مرغیست کو شب تا بروز
در میان باغ می‌نالد بسوز
هوش مصنوعی: مرغی زنده و شاداب است که از شب تا صبح در باغ ناله می‌کند و درد دلش را با سوز و فراق بیان می‌کند.
پادشاهان را هوای صحبتش
هست و می‌دارند دایم حرمتش
هوش مصنوعی: پادشاهان تمایل دارند با او گفتگو کنند و همیشه برایش احترام قائل هستند.
عاشق خود را بخوان و خوش بگوی
نیک اندیشان خود را بدمگوی
هوش مصنوعی: عاشق خود را صدا کن و با او با نیکی و محبت صحبت کن، اما درباره کسانی که در فکر تو نیستند، زبان به بدگویی و انتقاد باز نکن.
ور بخواهی پیش تو باشد بپای
آن چنان گویندهٔ دستان سرای
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، آن گوینده‌ی ماهر و هنرمند که شعر و داستان می‌سراید، همیشه در کنار تو خواهد بود.
در چمن جائی دهم او را مقام
تا بنالد خوش در آنجا او مدام
هوش مصنوعی: در مکانی از چمن به او جا می‌دهم تا بتواند با آرامش، همیشه ناله کند و غم خود را بیان کند.
گشت راضی گل بدین گفتارها
گفت باید کردنت این کارها
هوش مصنوعی: گل به خاطر این صحبت‌ها راضی شد و گفت: باید این کارها را انجام دهی.
لیک شرطی هست آن باوی بگوی
تا نگرداند ز ما من بعد روی
هوش مصنوعی: اما شرطی وجود دارد که آن را به او بگویید تا بعد از این، روی خود را از ما برنکند.
از گل رخسار ما برگی ببر
نزد آن دیوانهٔ شوریده سر
هوش مصنوعی: برگی از گل صورت ما ببر و به آن عاشق بی‌تاب بده تا به یاد ما باشد.
کین نشان میر خوبانست بیا
بی بهانه صبحدم نزدیک ما
هوش مصنوعی: این بیت به دعوت به نزدیکی و ارتباط با معشوق اشاره دارد. شاعر از محبوب خود می‌خواهد که بدون هیچ بهانه‌ای در صبح زود به او بپیوندد، زیرا نشانه‌ای از خوبی و زیبایی در این حضور است. در واقع، اشتیاق و انتظار برای دیدار معشوق را به تصویر می‌کشد.
چون صبا شد باز از صحن چمن
برد برگ گل از آن گل پیرهن
هوش مصنوعی: وقتی نسیم صبحگاهی دوباره از باغ بیرون آمد، برگ‌های گل را از آن گل کهنسال برداشت.
آن همه نالهٔ صبا از دور جای
می‌شنید و گفت هان دیگر میای
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی از دور ناله‌ها و صداها را می‌شنید و گفت: "آیا دیگر نمی‌آیی؟"
ناگهانی آن صبا آمد نهان
در گلستان از برای گل عیان
هوش مصنوعی: ناگهان نسیمی لطیف به طور پنهانی وارد باغ گل شد تا بر گل‌ها آشکار شود.
گفت آخر جای بلبل خودکی است
تا به بینم منزلش چون گل کی است
هوش مصنوعی: بلبل می‌گوید که آیا جای من در تماس با گل است تا ببینم او چگونه در منزلمان است.
چون صبا نزدیک بلبل شد پگاه
در نهانی از نشان نیک خواه
هوش مصنوعی: وقتی نسیم صبحگاهی به نزد بلبل می‌آید، در دل شب به آرامی از نشانه‌های کسی که خیرخواه است، خبر می‌دهد.
رنگ و روی برگ گل بلبل بدید
بر زمین چون مرغ کشته می‌طپید
هوش مصنوعی: بلبل رنگ و زیبایی برگ گل را مشاهده کرد و بر زمین افتاد، مانند پرنده‌ای که جانش را از دست داده و بی‌بهانه می‌لرزید.
داستانی اندر این معنی بخواند
هر غمی کان بود از دل باز راند
هوش مصنوعی: هر درد و غمی که در دل داریم، با شنیدن داستانی درباره این موضوع، می‌تواند از دل ما دور شود و آرامش را به ما بازگرداند.
برگرفت آن برگ گل را بوسه داد
در قدمهای صبا لختی فتاد
هوش مصنوعی: گلبرگ را برداشت و بوسه‌ای بر آن نهاد، سپس در مقابل نسیم به مدت کوتاهی افتاد.
کی صبا بی تو مبادا بوستان
و از نسیمت تازه باداگلستان
هوش مصنوعی: باد صبا که بدون تو نمی‌تواند، به باغ و بوستان نوزیده است و امیدوارم که با نسیم تو گل‌ها هم تازه شوند.
شد یقینم از سر صدق و صفا
آمدی این بار پیشم ای صبا
هوش مصنوعی: با کمال اعتماد و صداقت، می‌دانم که این بار با خلوص نیت و روشن‌نگری به سراغ من آمده‌ای ای نسیم.
بعد از این میآیم و جان می‌دهم
جان خود از بهر جانان میدهم
هوش مصنوعی: از این پس به سوی تو می‌آیم و جانم را فدای تو می‌کنم، چون جان خود را به خاطر محبوبم تقدیم می‌کنم.

حاشیه ها

1389/12/23 14:02
محسن...

من از بیگانگان دیگر ننالم
که با ما هر چه کرد ان اشنا کرد

1394/03/20 17:06
حسن

از ماست که بر ماست که بامن هر چه کرد خود کردم