گنجور

بخش ۱۴ - پشیمان شدن بلبل از عمر ضایع و در غفلت گذراندن

گفت بلبل و ای ازین جان باختن
خویش را اندر بلا انداختن
ای گل نوخاسته باری بیا
تا به بینی حال مسکین مرا
تا به بینی حال این بیچاره را
عاشق دل دادهٔ غمخواره را
من نمی‌دانم چه سازم در فراق
زانکه می‌سوزم ز تاب اشتیاق
اشک ما چون خون همی آید روان
بر رخ زرد من مسکین دوان
شب همه شب تا سحر از نالشم
روز روشن می‌دهد شب فالشم
کس نمی‌پرسد ز من حال تو چیست
این همه فریاد و سوزش بهر کیست
محرمی باید که همرازم شود
ساز او مانندهٔ سازم شود
ناز عشق خود بگویم چند حرف
کز برای چه بکردم عمر صرف
کس نه بیند ناله و سوز مرا
تا نه بیند همچو شب روز مرا
چند گویم با دل مسکین خود
صبر کن با دل بده تسکین خود
این نصیحت نزد تو چون ماجراست
پند من درگوش او باد هواست
چون کنم دل را بصحرا افکنم
چند ازین خود را بغوغا افکنم
عاشقی ورزیده‌ام من سالها
این زمان دارم از این اقوالها
کس ندارم تا بپرسد حال من
شمهٔ برگوید از احوال من
آه و فریاد از چنین کردار خویش
بازگشتم دور از پرکار خویش
من چنین بی‌خویشتن بنشسته‌ام
عقد جان و تن ز هم بگسسته‌ام
از که نالم زانکه من این کرده‌ام
خویشتن را خویشتن آزرده‌ام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت بلبل و ای ازین جان باختن
خویش را اندر بلا انداختن
هوش مصنوعی: بلبل گفت: ای دوست، من به خاطر عشق و درد و رنجی که کشیده‌ام، جانم را فدای تو کرده‌ام.
ای گل نوخاسته باری بیا
تا به بینی حال مسکین مرا
هوش مصنوعی: ای گل تازه شکفته، بگذار تا حال و روز ناگوار من را ببینی.
تا به بینی حال این بیچاره را
عاشق دل دادهٔ غمخواره را
هوش مصنوعی: تا ببینی حال این بیچاره را، که دلی عاشق و غم‌دیده دارد.
من نمی‌دانم چه سازم در فراق
زانکه می‌سوزم ز تاب اشتیاق
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چطور با دوری‌اش کنار بیایم، زیرا به خاطر اشتیاقی که دارم، آتش می‌زنم.
اشک ما چون خون همی آید روان
بر رخ زرد من مسکین دوان
هوش مصنوعی: اشک‌های من مانند خون بر چهره زرد من می‌ریزد و به سرعت در حرکت است.
شب همه شب تا سحر از نالشم
روز روشن می‌دهد شب فالشم
هوش مصنوعی: شب تا صبح از ناله‌های من، روز روشنی را به شب می‌دهد که من در آن فال می‌زنم و حال و روز خود را می‌سنجم.
کس نمی‌پرسد ز من حال تو چیست
این همه فریاد و سوزش بهر کیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از من نمی‌پرسد که حال و احوالم چگونه است. این همه فریاد و درد و سوزش که دارم، برای چه کسی است؟
محرمی باید که همرازم شود
ساز او مانندهٔ سازم شود
هوش مصنوعی: برای من کسی باید باشد که مانند هم با من همراستا و همخوانی کند.
ناز عشق خود بگویم چند حرف
کز برای چه بکردم عمر صرف
هوش مصنوعی: عشق تو را می‌گویم و از اینکه به چه دلیلی زمانم را صرف کردم، سخن می‌زنم.
کس نه بیند ناله و سوز مرا
تا نه بیند همچو شب روز مرا
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به ناله و درد من پی نمی‌برد، تا زمانی که مانند شب و روز، حال من را مشاهده نکند.
چند گویم با دل مسکین خود
صبر کن با دل بده تسکین خود
هوش مصنوعی: چند بار باید به دل بیچاره‌ام بگویم که صبر کند و به آن آرامش ببخشد؟
این نصیحت نزد تو چون ماجراست
پند من درگوش او باد هواست
هوش مصنوعی: این نصیحت من برای تو مثل یک داستان است و پند من در گوش او مثل حرفی است که به باد سپرده می‌شود.
چون کنم دل را بصحرا افکنم
چند ازین خود را بغوغا افکنم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم دلم را به صحرا ببرم و از این سر و صدا و شلوغی رها شوم؟
عاشقی ورزیده‌ام من سالها
این زمان دارم از این اقوالها
هوش مصنوعی: من سال‌هاست که در عشق تجربه کسب کرده‌ام و حالا از این حرف‌ها و سخنان آگاهی دارم.
کس ندارم تا بپرسد حال من
شمهٔ برگوید از احوال من
هوش مصنوعی: هیچ کسی را ندارم که حال و روز من را بپرسد و از وضعیت من خبری به دیگران بدهد.
آه و فریاد از چنین کردار خویش
بازگشتم دور از پرکار خویش
هوش مصنوعی: ای وای از این رفتار خودم! از کارهای بیهوده‌ام دور شده‌ام.
من چنین بی‌خویشتن بنشسته‌ام
عقد جان و تن ز هم بگسسته‌ام
هوش مصنوعی: من در حال حاضر به قدری غرق در خودم هستم که از وجود و هویت خود بی‌خبرم، به گونه‌ای که رابطه‌ی بین روح و بدنم را از هم جدا کرده‌ام.
از که نالم زانکه من این کرده‌ام
خویشتن را خویشتن آزرده‌ام
هوش مصنوعی: از چه کسی شکایت کنم، چون من خودم باعث ناراحتی خودم شده‌ام.

حاشیه ها

1389/12/23 14:02
محسن...

دل ز تنهایی به جان امد خدا را همدمی