گنجور

بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

آن یکی قلاب را بگرفت شاه
خواست تادستش ببرد پیش راه
قلب زن مرد مرقع پوش بود
از حقیقت ذرهٔ باهوش بود
گفت با خانه بریدم این زمان
تا نهم مالی که دارم در میان
چون بسوی خانه بردندش فراز
او مرقع برکشید و گشت باز
برهنه استاد پیش شهریار
گفت اکنون کار باید کرد کار
زانکه این قلاب را از هرچه هست
ماحضر قلبیست این ساعت بدست
شاه گفتش از چه میگفتی دروغ
گفت تا در دین نباشم بی فروغ
عیب خود پوشیدم از بیم هلاک
در لباس خاص بی عیبان پاک
از چنین عیبی چو در روی آمدم
زان لباس پاک یکسوی آمدم
تا نه بیند کس مرقع در برم
اهل دل را بدنگوید بر سرم
گر شدم بد نام در پیش سپاه
جانب آن قوم میدارم نگاه
زانکه بد نامی ایشان خواستن
کفرم آید کفر نتوان خواستن
شاه را از راستی آن جوان
وقت خوش شد عفو کردش آن زمان
چند خواهی بود مرد ناتمام
نه بدو نه نیک و نه خاص ونه عام
چون قلم شو عشق را بسته میان
پس به سرّ عشق بگشاده زفان
زانکه گر نبود ترا با عشق کار
تو خری باشی بمعنی بی فسار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن یکی قلاب را بگرفت شاه
خواست تادستش ببرد پیش راه
هوش مصنوعی: یک نفر قلاب را گرفت، شاه تصمیم گرفت که دست او را به سمت راه هدایت کند.
قلب زن مرد مرقع پوش بود
از حقیقت ذرهٔ باهوش بود
هوش مصنوعی: قلب زن همچون پیکری رنگارنگ و پر از نقش و نگار است که در باطن خود، نشان‌دهنده‌ای از حقیقت و هوش بالای اوست.
گفت با خانه بریدم این زمان
تا نهم مالی که دارم در میان
هوش مصنوعی: گفت که این بار از خانه جدا می‌شوم تا مالی که دارم را در شرایط بهتری استفاده کنم.
چون بسوی خانه بردندش فراز
او مرقع برکشید و گشت باز
هوش مصنوعی: وقتی او را به سمت خانه بردند، پیراهنش را بالا زد و دوباره به عقب برگشت.
برهنه استاد پیش شهریار
گفت اکنون کار باید کرد کار
هوش مصنوعی: استاد در برابر پادشاه صحبت کرد و گفت: حالا وقت عمل فرا رسیده است.
زانکه این قلاب را از هرچه هست
ماحضر قلبیست این ساعت بدست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این قلاب، که به نوعی وسیله ای برای اتصال یا جلب چیزی است، در حال حاضر به قلبی وابسته است و از دیگر اشیاء و مسائل جدا شده است. به عبارتی، این لحظه و ارتباطی که برقرار شده است، خاص و ویژه است.
شاه گفتش از چه میگفتی دروغ
گفت تا در دین نباشم بی فروغ
هوش مصنوعی: شاه از او سوال کرد که چرا دروغ می‌گفتی. او پاسخ داد که تا زمانی که از دین دور باشم، هیچ نوری در زندگی‌ام نخواهد بود.
عیب خود پوشیدم از بیم هلاک
در لباس خاص بی عیبان پاک
هوش مصنوعی: من از ترس نابودی، عیب‌هایم را پنهان کردم و در میان افرادی که پاک و بدون عیب هستند، لباس خاصی به تن کردم.
از چنین عیبی چو در روی آمدم
زان لباس پاک یکسوی آمدم
هوش مصنوعی: وقتی که وارد این عیب شدم، از آن لباس پاک و بی‌عیب به یک سمت حرکت کردم.
تا نه بیند کس مرقع در برم
اهل دل را بدنگوید بر سرم
هوش مصنوعی: مراقب هستم که هیچ کس دچار اشتباه نشود و لباس من را نبیند؛ زیرا وقتی اهل دل به من نگاه کنند، نمی‌خواهند درباره‌ام بد سخن بگویند.
گر شدم بد نام در پیش سپاه
جانب آن قوم میدارم نگاه
هوش مصنوعی: اگر در برابر سپاه بدنام شوم، نگران نیستم، چون حمایت آن قوم را دارم.
زانکه بد نامی ایشان خواستن
کفرم آید کفر نتوان خواستن
هوش مصنوعی: زیرا تصمیم به بدنامی آنها برای من به اندازه‌ای دشوار است که نمی‌توانم آن را بپذیرم.
شاه را از راستی آن جوان
وقت خوش شد عفو کردش آن زمان
هوش مصنوعی: پادشاه به خوبی و صداقت آن جوان پی برد و در نتیجه، تصمیم گرفت در آن لحظه او را ببخشد.
چند خواهی بود مرد ناتمام
نه بدو نه نیک و نه خاص ونه عام
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر می‌خواهی به عنوان فردی ناقص باقی بمانی؟ نه به خوبی شناخته شده‌ای و نه بدی، نه مخصوص کسی هستی و نه عمومی.
چون قلم شو عشق را بسته میان
پس به سرّ عشق بگشاده زفان
هوش مصنوعی: چون قلم عشق را در دل نگه داشته، پس زبانش به رازی از عشق باز شده است.
زانکه گر نبود ترا با عشق کار
تو خری باشی بمعنی بی فسار
هوش مصنوعی: اگر عشق در کار تو نباشد، در حقیقت تو مانند موجودی بی‌فایده و بدون ارزش خواهی بود.

حاشیه ها

1402/10/16 11:01
Elham Khani

قلاب:سکه زن تقلبی