گنجور

بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

بود ذوالنون را مریدی پاکباز
هم بمعنی اهل دل هم اهل راز
در حضورش چل چله افتاده بود
تا بچل موقف تمام استاده بود
مدت چل سال جانی غرق راز
پاسبان حجرهٔ دل بود باز
نه درین چل سال حرفی گفته بود
نه درین چل سال یکشب خفته بود
روزی آمد پیش ذوالنون دردناک
سرنهاد از عجز خود بر روی خاک
طاعت چل سالهٔ خود بر دوام
آنچه کرده بود بر گفتش تمام
گفت اگرچه هر چه گفتی کرده ام
همچو روز اولین در پرده ام
نه دری در سینه میبگشایدم
نه جمالی روی میبنمایدم
نه زحق خطی بنامم میرسد
نه بدل از وی پیامم میرسد
بر نمیگیرد بهیچم چون کنم
چند سوزم چند پیچم چون کنم
تا نگوئی کاین شکایت کردنست
لیک بدبختی حکایت کردنست
دل گرفتن نیست از طاعت مرا
لیک ذوقی نیست یک ساعت مرا
تو طبیبی غمگنان را چاره کن
داروی این عاشق خونخواره کن
شیخ چون بشنود ازآن سرگشته راز
گفت امشب ترک کن کلی نماز
نان بخور سیر و بخسب امشب تمام
تا گر از لطفت نمیآید پیام
بو که از عنفی کند در تو نگاه
زانکه پندارم بلطفت نیست راه
هرکسی را از رهی دیگر برند
گه زپای آرند و گه از سر برند
این سخن درویش چون بشنود رفت
بود تشنه سیر خورد و سیر خفت
مصطفی رادید هم آن شب بخواب
ای عجب در شب که بیند آفتاب
گفت میگوید خداوندت سلام
میدهد از حضرت خویشت پیام
کی بهمت رنجها برده بسی
کی کند هرگز زیان بر ما کسی
تحفهٔ خود یادگار تو نهم
هرچه خواهی در کنار تو نهم
گرچه تو چل ساله داری رنج راه
گنج دولت بخشمت این جایگاه
در عوض گنج کرم بازت دهم
خلعت و انعام و اعزازت دهم
لیکن از ماسوی ذوالنون برسلام
گو که هان ای مدعی ناتمام
ای همه تزویر و ناموس آمده
پاک رفته پیش و سالوس آمده
عاشقان را میکنی از ما نفور
تا ز راه ما همی گردند دور
همچو غول از رهزنی دم میزنی
کار مشتی خسته بر هم میزنی
گر نیندازم بصد رسوائیت
نی خدایم چند از رعنائیت
تا تو دست از رهزنی کوته کنی
عاشقان را تا بکی گمره کنی
زین سخن ذوالنون چنان دلشاد شد
کز دو عالم تا ابد آزاد شد
چون زکار خویش مرد آید یکی
آنچه میجوید بیابد بی شکی
چند خواهی بود نه پخته نه خام
نیک خواهی کار میباید تمام
هرکه او در کار خود کامل بود
عاقبت مقصود او حاصل بود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود ذوالنون را مریدی پاکباز
هم بمعنی اهل دل هم اهل راز
هوش مصنوعی: ذوالنون، شخصیتی خاص و بزرگ دارد و یکی از مریدان او انسانی بسیار پاکدامن و با دل است که درک عمیق‌تری از مسائل روحانی و رازهای زندگی دارد.
در حضورش چل چله افتاده بود
تا بچل موقف تمام استاده بود
هوش مصنوعی: در حضور او، همه چیز در حال حرکت و چرخش بود، اما او به آرامی و با وقار در جای خود ایستاده بود.
مدت چل سال جانی غرق راز
پاسبان حجرهٔ دل بود باز
هوش مصنوعی: چهل سال زندگی‌ام پر از راز و اسرار بود و در این مدت، محافظت از دل و احساساتم را در اولویت قرار دادم.
نه درین چل سال حرفی گفته بود
نه درین چل سال یکشب خفته بود
هوش مصنوعی: در این سی سال، نه صحبتی کرده بود و نه حتی یک شب خوابیده بود.
روزی آمد پیش ذوالنون دردناک
سرنهاد از عجز خود بر روی خاک
هوش مصنوعی: روزی فردی به ذوالنون مراجعه کرد و از شدت درد و ناتوانی خود، سرش را بر روی زمین گذاشت و از ناچاری‌اش ابراز ندامت کرد.
طاعت چل سالهٔ خود بر دوام
آنچه کرده بود بر گفتش تمام
هوش مصنوعی: چهل سال بندگی و اطاعت او به خاطر همه کارهایی که انجام داده بود، به پایان رسید.
گفت اگرچه هر چه گفتی کرده ام
همچو روز اولین در پرده ام
هوش مصنوعی: من به تو گفتم که هر کاری خواستی انجام داده‌ام، اما هنوز هم مانند روز اول در حال پنهان شدن و در پرده‌ام.
نه دری در سینه میبگشایدم
نه جمالی روی میبنمایدم
هوش مصنوعی: نه دلی دارم که باز کنم، و نه زیبایی هست که به من روی بیاورد.
نه زحق خطی بنامم میرسد
نه بدل از وی پیامم میرسد
هوش مصنوعی: هیچ اثری از حقیقت به من نمی‌رسد و هیچ پیامی هم از او به من نمی‌آید.
بر نمیگیرد بهیچم چون کنم
چند سوزم چند پیچم چون کنم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از حالتی صحبت می‌کند که از درد و رنج درون رنج می‌برد. او می‌خواهد بفهمد که چگونه می‌تواند با این عذاب و پیچیدگی‌ها کنار بیاید و چطور می‌تواند از این وضعیت نجات یابد. احساس درماندگی و بی‌کسی در کلامش مشهود است.
تا نگوئی کاین شکایت کردنست
لیک بدبختی حکایت کردنست
هوش مصنوعی: تو نمی‌گویی که این شکایت کردن است، اما در واقع، بیان بدبختی‌ها و مشکلات زندگی، ماجرای واقعی را بازگو می‌کند.
دل گرفتن نیست از طاعت مرا
لیک ذوقی نیست یک ساعت مرا
هوش مصنوعی: من از عبادت و اطاعت خود دلگیر نیستم، اما هیچ لذتی در آن برایم وجود ندارد.
تو طبیبی غمگنان را چاره کن
داروی این عاشق خونخواره کن
هوش مصنوعی: تو باید به درمان دردهای دل غمگینان بپردازی و برای این عاشق دردمند راه حلی پیدا کنی.
شیخ چون بشنود ازآن سرگشته راز
گفت امشب ترک کن کلی نماز
هوش مصنوعی: وقتی شیخ داستان آن جوان سرگشته را شنید، به او گفت که امشب نمازش را ترک کند.
نان بخور سیر و بخسب امشب تمام
تا گر از لطفت نمیآید پیام
هوش مصنوعی: امشب را راحت بخواب و خوب بخور، چون اگر پیامی از تو نیاید، مشکلی نیست.
بو که از عنفی کند در تو نگاه
زانکه پندارم بلطفت نیست راه
هوش مصنوعی: بویی که از گل سرخی به مشام می‌رسد، اشاره دارد به این که نمی‌توانم به زیبایی تو در نگاه دیگران اتکا کنم، چون فکر می‌کنم لطفت تنها به خاطر ظاهر نیست.
هرکسی را از رهی دیگر برند
گه زپای آرند و گه از سر برند
هوش مصنوعی: هر فردی را از مسیر خاص خودشان به پیش می‌برند؛ گاهی از راه‌هایی که به هدف نزدیکتر است و گاهی از طریق موانع و چالش‌ها.
این سخن درویش چون بشنود رفت
بود تشنه سیر خورد و سیر خفت
هوش مصنوعی: وقتی درویش این سخن را شنید، به جستجوی knowledge رفت و پس از آنکه سیراب شد، به آرامش و خواب رفت.
مصطفی رادید هم آن شب بخواب
ای عجب در شب که بیند آفتاب
هوش مصنوعی: در آن شب که دیدن آفتاب ممکن بود، مصطفی در خواب بود و این خود حیرت‌انگیز است.
گفت میگوید خداوندت سلام
میدهد از حضرت خویشت پیام
هوش مصنوعی: خداوند به تو سلام می‌رساند و از وجود خود پیام می‌فرستد.
کی بهمت رنجها برده بسی
کی کند هرگز زیان بر ما کسی
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر تو مشقت‌ها را تحمّل کرده، هرگز نمی‌تواند به ما آسیب بزند.
تحفهٔ خود یادگار تو نهم
هرچه خواهی در کنار تو نهم
هوش مصنوعی: هدیه‌ای که از تو به یادگار دارم را به تو تقدیم می‌کنم، هر آنچه که بخواهی در کنارت می‌گذارم.
گرچه تو چل ساله داری رنج راه
گنج دولت بخشمت این جایگاه
هوش مصنوعی: با اینکه تو چهل سال سختی کشیدی، اما در نهایت، ثروت و رفاه به تو دست خواهد داد و در این موقعیت قرار خواهی گرفت.
در عوض گنج کرم بازت دهم
خلعت و انعام و اعزازت دهم
هوش مصنوعی: به جای گنجی که نمی‌توانی ببینی، من به تو هدایایی می‌دهم و تو را بزرگ می‌دارم.
لیکن از ماسوی ذوالنون برسلام
گو که هان ای مدعی ناتمام
هوش مصنوعی: اما از غیر خدا، سلام بفرست به ذوالنون که ای مدعی، تو هنوز نرسیده‌ای به کمال.
ای همه تزویر و ناموس آمده
پاک رفته پیش و سالوس آمده
هوش مصنوعی: ای همگان که با تظاهر و نیرنگ به پیش آمده‌اید، به حقیقت و صداقت نزدیک شوید و از ریا و فریب دوری کنید.
عاشقان را میکنی از ما نفور
تا ز راه ما همی گردند دور
هوش مصنوعی: عاشقان را از ما بد انجام می‌دهی تا به خاطر ما از راه و مسیر ما دور شوند.
همچو غول از رهزنی دم میزنی
کار مشتی خسته بر هم میزنی
هوش مصنوعی: تو مانند یک غول، به طور ناگهانی و به دور از انتظار ظاهر می‌شوی و در کار دیگران تخریب و ایجاد اختلال می‌کنی.
گر نیندازم بصد رسوائیت
نی خدایم چند از رعنائیت
هوش مصنوعی: اگر من نتوانم تو را با رسوایی‌هایت به چالش بکشم، خداوند من چه کمکی می‌تواند به زیبایی و جذابیت تو کند؟
تا تو دست از رهزنی کوته کنی
عاشقان را تا بکی گمره کنی
هوش مصنوعی: اگر تو دست از کارهای نادرست برداری، عاشقان را از گمراهی نجات بده تا دیگر تا کی باید در این مسیر سرگردان بمانند.
زین سخن ذوالنون چنان دلشاد شد
کز دو عالم تا ابد آزاد شد
هوش مصنوعی: از این گفتار ذوالنون چنان خوشحال شد که از دو جهان برای همیشه رها و آزاد شد.
چون زکار خویش مرد آید یکی
آنچه میجوید بیابد بی شکی
هوش مصنوعی: وقتی مرد به کار خود مشغول باشد، می‌تواند به آنچه که دنبال می‌کند دست یابد و هیچ شکی در آن نیست.
چند خواهی بود نه پخته نه خام
نیک خواهی کار میباید تمام
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی که ناملایمات را فقط با حالتی میانه‌رو بگذرانی؟ اگر به‌دنبال نیکی هستی، باید کارهایت را به بهترین نحو انجام بدهی.
هرکه او در کار خود کامل بود
عاقبت مقصود او حاصل بود
هوش مصنوعی: هر کسی که در کارهایش به کمال و دقت برسد، در نهایت به هدف و مقصود خود خواهد رسید.

حاشیه ها

1388/04/12 17:07
رسته

بیت: 24
غلط: بازدت
درست: بازت
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1402/10/16 10:01
Elham Khani

ذوالنون :زاهد زمان خود

1402/10/16 10:01
Elham Khani

عنفی:قهر

1402/10/16 10:01
Elham Khani

ناموس:ریا

1402/10/16 11:01
Elham Khani

هر طالبی از ره خود به مطلوبش میرسه

مراد ؛از درون سالک خود باخبر هست مراد با شناخت سالک خود راه رو بهش نشون میدهد.

سالک وقتی به مرحله کمال میرسد قهر خدا هم براش لطف است.(قهر خدا با ذالنون)