گنجور

بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

گفت چون صحرا همه پربرف گشت
رفت ذوالنون در چنان روزی بدشت
دید گبری را ز ایمان بی خبر
دامنی ارزن درافکنده بسر
برف میرفت و بصحرا میدوید
دانه میپاشید و هرجا میدوید
گفت ذوالنونش که ای دهقان راه
از چه میپاشی تو این ارزن پگاه
گفت در برفست عالم ناپدید
چینه مرغان شد این دم ناپدید
مرغکان را چینه پاشم این قدر
تا خدا رحمت کند بر من مگر
گفت ذوالنونش که چون بیگانهُ
کی پذیرد تو مگر دیوانهٔ
گفت اگر نپذیرد این بیند خدا
گفت بیند گفت بس باشد مرا
رفت ذوالنون سوی حج سالی دگر
بر رخ آن گبر افتادش نظر
دید او را عاشق آسا در طواف
گفت ای ذوالنون چرا گفتی گزاف
گفتی آن نپذیرد و بیند ولیک
دید و بپسندید و بپذیرفت نیک
هم مرا در آشنائی راه داد
هم مرا جان ودلی آگاه داد
هم مرا در خانهٔ خود پیش خواند
هم مرا حیران راه خویش خواند
هست در بیت اللهم همخانگی
باز رستم زان همه بیگانگی
زان سخن حالی بشد ذوالنون ز جای
گفت ارزان میفروشی ای خدای
گبری چل ساله چون از گردنش
می بیندازی بمشتی ارزنش
دوستی خود بدشمن میدهی
این چنین ارزان به ارزن میدهی
هاتفی در سر او آواز داد
کانکه او را خواند حق یا باز داد
گر بخواندش نه بعلت خواندش
ور براندش نه بعلت راندش
کار خلقست آنکه ملت ملتست
هرچه زان درگه رود بی علتست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت چون صحرا همه پربرف گشت
رفت ذوالنون در چنان روزی بدشت
هوش مصنوعی: در روزی که صحرا پوشیده از برف شده بود، ذوالنون به دشت رفت.
دید گبری را ز ایمان بی خبر
دامنی ارزن درافکنده بسر
هوش مصنوعی: یک فرد گبر (زرتشتی) را مشاهده کردم که از ایمان به دور بود و دامنش را به اندازه‌ای کوچک به زمین انداخته بود.
برف میرفت و بصحرا میدوید
دانه میپاشید و هرجا میدوید
هوش مصنوعی: برف در حال ذوب شدن بود و به سمت دشت می‌رفت، دانه‌ها را پخش می‌کرد و هر جا که می‌دوید، این کار را انجام می‌داد.
گفت ذوالنونش که ای دهقان راه
از چه میپاشی تو این ارزن پگاه
هوش مصنوعی: ذوالنون از دهقان می‌پرسد که چرا در این صبح زود دانه‌های ارزن را در زمین پخش می‌کنی؟
گفت در برفست عالم ناپدید
چینه مرغان شد این دم ناپدید
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از برف، همه‌چیز پنهان شده است و پرندگان نیز در این لحظه ناپدید شده‌اند.
مرغکان را چینه پاشم این قدر
تا خدا رحمت کند بر من مگر
هوش مصنوعی: من به قدری مرغ‌ها را در چینه می‌پاشم تا خداوند بر من رحم کند.
گفت ذوالنونش که چون بیگانهُ
کی پذیرد تو مگر دیوانهٔ
هوش مصنوعی: ذوالنون به شخصی می‌گوید که چگونه کسی که بیگانه است را بپذیرد، مگر اینکه آن شخص دیوانه باشد. این اشاره به این دارد که بی‌خود و فراتر از عقل باید رفتار کرد تا کسی غیرآشنا را قبول کرد.
گفت اگر نپذیرد این بیند خدا
گفت بیند گفت بس باشد مرا
هوش مصنوعی: اگر او قبول نکند که چیزی را ببیند، خداوند به او می‌گوید که باید ببیند. او هم می‌گوید که همین برای من کافی است.
رفت ذوالنون سوی حج سالی دگر
بر رخ آن گبر افتادش نظر
هوش مصنوعی: ذوالنون به قصد انجام حج به سفر رفت و در این سفر نظرش به چهره‌ی یک زرتشتی افتاد.
دید او را عاشق آسا در طواف
گفت ای ذوالنون چرا گفتی گزاف
هوش مصنوعی: در طواف کعبه، دیدم او را که عاشقانه در حال گردش است. گفتم ای ذوالنون، چرا این حرف را بدون دلیل زدی؟
گفتی آن نپذیرد و بیند ولیک
دید و بپسندید و بپذیرفت نیک
هوش مصنوعی: تو گفتی که آن چیز را نمی‌پذیرد و نمی‌بیند، اما او دید و پسندید و در نهایت به خوبی پذیرفت.
هم مرا در آشنائی راه داد
هم مرا جان ودلی آگاه داد
هوش مصنوعی: هم در آشنایی به من اجازه داد و هم به من جان و دلی آگاه عطا کرد.
هم مرا در خانهٔ خود پیش خواند
هم مرا حیران راه خویش خواند
هوش مصنوعی: او هم مرا به خانه‌اش دعوت کرد و هم من را در شرایطی سردرگم و گیج به حال خودم رها کرد.
هست در بیت اللهم همخانگی
باز رستم زان همه بیگانگی
هوش مصنوعی: در خانه خدا، رستم به همراهی با دیگران مشغول است، در حالی که در میان این همه بیگانگی و تفاوت‌ها، هنوز هم یکپارچگی و همدلی حس می‌شود.
زان سخن حالی بشد ذوالنون ز جای
گفت ارزان میفروشی ای خدای
هوش مصنوعی: از آن سخن، ذوالنون دچار حالتی شد و از جایش گفت: ای خدای، آیا تو می‌توانی این چیزها را به قیمت ارزان بفروشی؟
گبری چل ساله چون از گردنش
می بیندازی بمشتی ارزنش
هوش مصنوعی: وقتی یک زرتشتی پیر 40 ساله را از گردن بیندازی، فقط مقداری ارزن به دست می‌آورد.
دوستی خود بدشمن میدهی
این چنین ارزان به ارزن میدهی
هوش مصنوعی: تو به دوستی خود به طرز عجیبی بها می‌دهی و این رابطه را به آسانی از دست می‌دهی، همان‌طور که کالاهای بی‌ارزش را به قیمت پایین می‌فروشی.
هاتفی در سر او آواز داد
کانکه او را خواند حق یا باز داد
هوش مصنوعی: صدایی در دل او به گوش رسید که می‌گفت، آیا او دوباره به حق بازگشته است یا نه؟
گر بخواندش نه بعلت خواندش
ور براندش نه بعلت راندش
هوش مصنوعی: اگر او را بخواند، این به خاطر خود او نیست، و اگر او را براند، این نیز به علت خود او نیست.
کار خلقست آنکه ملت ملتست
هرچه زان درگه رود بی علتست
هوش مصنوعی: خلق و فرومایگی ملت به این است که همه چیز در این دنیای دیگر بی‌دلیل و بدون هدف نیست. هر آنچه از این سرای برود، بدون دلیل و علت نیست.

حاشیه ها

1402/06/10 09:09
علی میراحمدی

کار خلقست آنکه ملت ملتست

هرچه زان درگه رود بی علتست