گنجور

بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

رفت نوشروان درآن ویرانهٔ
دید سر بر خاک ره دیوانهٔ
ناله میکرد و چونالی گشته بود
حال گردیده بحالی گشته بود
از همه رسم جهان و آئین او
کوزهٔ پر آب بر بالین او
در میان خاک راه افتاده بود
نیم خشتی زیر سر بنهاده بود
ایستادش بر زبر نوشین روان
ماند حیران در رخ آن ناتوان
مرد دیوانه ز شور بیدلی
گفت تو نوشین روان عادلی
گفت میگویند این هر جایگاه
گفت پرگردان دهانشان خاک راه
تا نمیگویند بر تو این دروغ
زانکه در عدلت نمیبینم فروغ
عدل باشد اینکه سی سال تمام
من درین ویرانه میباشم مدام
قوت خود میسازم از برگ گیاه
بالشم خشت است و خاکم خوابگاه
گه بسوزم پای تا سر زآفتاب
گاه افسرده شوم از برف و آب
گاه بارانم کند آغشتهٔ
گه غم نانم کند سرگشتهٔ
گاه حیران گردم از سودای خویش
گاه سیرآیم ز سر تا پای خویش
من چنین باشم که گفتم خود ببین
روزگارم جمله نیک و بد ببین
تو چنان باشی که شب بر تخت زر
خفته باشی گرد تو صد سیمبر
شمع بر بالین و پائین باشدت
در قدح جلاب مشکین باشدت
جملهٔ آفاق در فرمان ترا
نه چو من در دل غم یک نان ترا
تو چنان خوش من چنین بی حاصلی
وآنگهی گوئی که هستم عادلی
آن من بین وآن خود عدل این بود
این چنین عدلی کجا آئین بود
نیستی عادل تو با عدلت چکار
عدلئی به از چو تو عادل هزار
گر توهستی عادل و پیروزگر
همچو من در غم شبی با روز بر
گر درین سختی و جوع و بیدلی
طاقت آری پادشاه عادلی
ورنه خود را می مده چندان غرور
چندگویم از برم برخیز دور
زان سخنها دیدهٔ نوشین روان
کرد در دم اشک چون باران روان
گفت تاتدبیر کار او کنند
خدمت لیل ونهار او کنند
همچنان می بود او برجایگاه
هیچ نپذیرفت قول پادشاه
گفت مپشولید این آشفته را
برمگردانید کار رفته را
هست این ویرانه جای مرگ من
نیست جائی نیز رفتن برگ من
این بگفت و سر بزیری در کشید
تا شدند آن قوم دیری درکشید
عادل آن باشد که در ملک جهان
دادبستاند ز نفس خود نهان
نبودش در عدل کردن خاص و عام
خلق را چون خویشتن خواهد مدام
گر بموری قصد غمخواری کند
خویشتن را سرنگوساری کند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رفت نوشروان درآن ویرانهٔ
دید سر بر خاک ره دیوانهٔ
هوش مصنوعی: نوشروان در آن ویرانه قدم گذاشت و سرش را به خاک گذاشت، در حالی که دیوانه‌ای در آنجا بود.
ناله میکرد و چونالی گشته بود
حال گردیده بحالی گشته بود
هوش مصنوعی: او به طور غمگین و نالان صحبت می‌کرد و حالش به وضوح تغییر کرده بود، به حالتی رسیده بود که نشان‌دهنده‌ی عذاب و ناراحتی عمیقش بود.
از همه رسم جهان و آئین او
کوزهٔ پر آب بر بالین او
هوش مصنوعی: از تمامی سنت‌ها و آئین‌های دنیا، تنها کوزه‌ای پر از آب در کنار او وجود دارد.
در میان خاک راه افتاده بود
نیم خشتی زیر سر بنهاده بود
هوش مصنوعی: در وسط زمین، شخصی دراز کشیده بود و زیر سرش یک تکه خشت گذاشته بود.
ایستادش بر زبر نوشین روان
ماند حیران در رخ آن ناتوان
هوش مصنوعی: او در بالای کاخ زیبا ایستاده است و با حیرت به چهره آن بی‌کس نگاه می‌کند.
مرد دیوانه ز شور بیدلی
گفت تو نوشین روان عادلی
هوش مصنوعی: مردی که دیوانه و پرهیجان بود، به خاطر دل تنگی‌اش گفت تو همچون نوشین و باطل‌کنندهٔ دردها هستی.
گفت میگویند این هر جایگاه
گفت پرگردان دهانشان خاک راه
هوش مصنوعی: می‌گویند هر کسی در جایگاه خود باید سخن بگوید، اما برخی با زبانشان خاک راه می‌کنند.
تا نمیگویند بر تو این دروغ
زانکه در عدلت نمیبینم فروغ
هوش مصنوعی: تا زمانی که این دروغ را درباره‌ات نمی‌گویند، به خاطر اینکه در عدالت تو نوری نمی‌بینم.
عدل باشد اینکه سی سال تمام
من درین ویرانه میباشم مدام
هوش مصنوعی: نظر به عدالت این است که من به مدت سی سال پیاپی در این ویرانی زندگی کرده‌ام.
قوت خود میسازم از برگ گیاه
بالشم خشت است و خاکم خوابگاه
هوش مصنوعی: من با برگ گیاه قوت و انرژی خود را تأمین می‌کنم و برای استراحت، بر روی زمین و با خشت می‌خوابم.
گه بسوزم پای تا سر زآفتاب
گاه افسرده شوم از برف و آب
هوش مصنوعی: گاهی به شدت تحت تأثیر گرمای آفتاب هستم و به حالت سوختگی درمی‌آیم، و گاهی هم از سردی برف و آب دچار ناراحتی و افسردگی می‌شوم.
گاه بارانم کند آغشتهٔ
گه غم نانم کند سرگشتهٔ
هوش مصنوعی: گاهی باران من را با خود می‌برد و گاه غم از نان زندگی‌ام مرا سردرگم می‌کند.
گاه حیران گردم از سودای خویش
گاه سیرآیم ز سر تا پای خویش
هوش مصنوعی: گاهی در فکر و خیال خود غوطه‌ور می‌شوم و گاهی از سر تا پا متوجه وجود خودم می‌شوم.
من چنین باشم که گفتم خود ببین
روزگارم جمله نیک و بد ببین
هوش مصنوعی: من به همان شکلی هستم که تو می‌بینی، خودت شاهد روزگار من باش، و همه خوبی‌ها و بدی‌هایم را ببین.
تو چنان باشی که شب بر تخت زر
خفته باشی گرد تو صد سیمبر
هوش مصنوعی: تو به قدری با شکوه و برجسته‌ای که در شب بر تختی از طلا استراحت می‌کنی و دور و برت پر از زیبایی و جواهرات است.
شمع بر بالین و پائین باشدت
در قدح جلاب مشکین باشدت
هوش مصنوعی: شمع در کنار تو روشن است و در کنار آن، جامی پر از نوشیدنی خوشبو و خوش‌عطر وجود دارد.
جملهٔ آفاق در فرمان ترا
نه چو من در دل غم یک نان ترا
هوش مصنوعی: تمام جهان تحت فرمان توست، اما من در دل خود تنها غم یک لقمه نان را دارم.
تو چنان خوش من چنین بی حاصلی
وآنگهی گوئی که هستم عادلی
هوش مصنوعی: تو آنقدر خوشبخت و خوشحال هستی که من در مقابل تو احساس می‌کنم بی‌ثمر و بی‌فایده‌ام، و سپس تو به من می‌گویی که من آدم منصف و عادلی هستم.
آن من بین وآن خود عدل این بود
این چنین عدلی کجا آئین بود
هوش مصنوعی: این شعر به بحث درباره عدالت و مفهوم آن می‌پردازد. شاعر به این نکته اشاره می‌کند که اگر ما به خودمان نگاهی داشته باشیم و از بررسی عدالت در دیگران پرهیز نکنیم، درخواهیم کرد که آیا این نوع عدالت که در حال حاضر وجود دارد، واقعاً اصل و اصولی برای پیروی دارد یا خیر. به عبارت دیگر، شاعر به انتقاد از وضعیت موجود و تنگناهایی که ممکن است در تعریف و اجرای عدالت وجود داشته باشد، می‌پردازد.
نیستی عادل تو با عدلت چکار
عدلئی به از چو تو عادل هزار
هوش مصنوعی: وجود تو ای عادل، هیچ ارزشی ندارد؛ با عدل و انصاف تو چه کار می‌توان کرد؟ چه نیازی به عدلی است که برتر از تو عادل وجود ندارد؟
گر توهستی عادل و پیروزگر
همچو من در غم شبی با روز بر
هوش مصنوعی: اگر تو مانند من عادل و پیروز هستی، در دل شب با غم و اندوه روز را سپری کن.
گر درین سختی و جوع و بیدلی
طاقت آری پادشاه عادلی
هوش مصنوعی: اگر در این دوران سختی، گرسنگی و بی‌خوابی تحمل کنی، تو همان پادشاه عادل خواهی بود.
ورنه خود را می مده چندان غرور
چندگویم از برم برخیز دور
هوش مصنوعی: اگر به خودت مغرور نباشی، می‌توانم بگویم که چقدر می‌توانی از من فاصله بگیری و دور شوی.
زان سخنها دیدهٔ نوشین روان
کرد در دم اشک چون باران روان
هوش مصنوعی: از آن حرف‌ها چشمان زیبایش پر از اشک شد و اشک‌ها مانند باران سرازیر گشتند.
گفت تاتدبیر کار او کنند
خدمت لیل ونهار او کنند
هوش مصنوعی: او گفت که باید برای مدیریت کارهایش، هم در شب و هم در روز به او خدمت کنند و تدبیر لازم را به کار ببرند.
همچنان می بود او برجایگاه
هیچ نپذیرفت قول پادشاه
هوش مصنوعی: او همچنان در جایگاه خود باقی ماند و قول پادشاه را نپذیرفت.
گفت مپشولید این آشفته را
برمگردانید کار رفته را
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم موجب پریشانی تو شوم، اما نمی‌توانم اوضاع به هم ریخته را به حالت قبل برگردانم.
هست این ویرانه جای مرگ من
نیست جائی نیز رفتن برگ من
هوش مصنوعی: این ویرانه جایی برای مرگ من نیست و من جایی دیگری برای رفتن ندارم.
این بگفت و سر بزیری در کشید
تا شدند آن قوم دیری درکشید
هوش مصنوعی: این شخص سخنش را گفت و سپس به زیر فرود آمد. تا آنکه آن گروه مدتی طولانی در انتظار ماندند.
عادل آن باشد که در ملک جهان
دادبستاند ز نفس خود نهان
هوش مصنوعی: انسان عادل کسی است که در زندگی اجتماعی به عدالت و انصاف عمل کند و از خواسته‌های نفس خود چشم‌پوشی نماید.
نبودش در عدل کردن خاص و عام
خلق را چون خویشتن خواهد مدام
هوش مصنوعی: اگر او در قضاوت و انصاف میان خاص و عام مردم مانند خودشان نباشد، همیشه در حال کم‌لطفی خواهد بود.
گر بموری قصد غمخواری کند
خویشتن را سرنگوساری کند
هوش مصنوعی: اگر بمیرم، دیگران به فکر من خواهند بود و برای خودشان نگران خواهند شد.

حاشیه ها

1402/09/19 11:12
Elham Khani

این حکایت در بیان عدل گفته شده است.

عدل یعنی لنگه بار (روی اسب بار گذاشتن دو طرف بار باید یکسان باشد تا تعادل حیوان بهم نخورد.)

نکات مهم :

درباره دیوانگان

درباره ظلم پادشاهان

این حکایت را به عمددرمورد انوشیروان عادل بکار برده.وای به حاکمی که عادل نباشد 

نتیجه گیری :ادمی در نفس خود باید عادل باشد؛گاهی انقدر‌میخورم که قلبم‌در میگیره ،در هر کار باید عدل باشه.

پاشاه به خاصان خود امیتاز قائل میشود برای افراد عام هیچ امتیازی وجود ندارد.

اگر اندازه تار مویی‌به کسی توجه ویژه کند (توجه ویژه) این عدل نیست.

 

1402/10/25 15:12
رضا از کرمان

سلام 

توضیح کلمه مپشولید در بخش چهارم( بخش بعدی خسرویی قصری معظم ساز کرد) آورده شده است .