گنجور

بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

شاه دین محمود سلطان جهان
داشت استادی بغایت خرده دان
بود نام او سدید عنبری
ای عجب کافور مویش بر سری
شاه یک روزی بدو گفت ای مقل
وتعز من تشاء و تذل
آیت زیباست معنی بازگوی
از عزیز و از ذلیلم راز گوی
پیر گفتش گوئیا ای جان من
آیتی در شأن تست و آن من
قسم من عزست و آن تست ذل
تو بجزوی قانعی و من بکل
کوزهٔ دارم من و یک بوریا
فارغم از طمطراق و از ریا
تا که در دنیا نفس باشد مرا
بوریا وین کوزه بس باشد مرا
باز تو بنگر بکار و بار خویش
ملک و پیل و لشگر بسیار خویش
آن همه داری دگر میبایدت
بیشتر از پیشتر میبایدت
من ندارم هیچ و آزادم ز کل
تو بسی داری دگر خواهی ز ذل
پس مرا عزت نصیب است از حبیب
بی نصیبی تو زعزت بی نصیب
ای دریغا ترک دولت کردهٔ
خواریت را نام عزت کردهٔ
بار هفت اقلیم در گردن کنی
عالمی را قصد خون خوردن کنی
تا دمی بر تخت بنشینی بناز
میمزن چون مینیاری خورد باز

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاه دین محمود سلطان جهان
داشت استادی بغایت خرده دان
هوش مصنوعی: شاه دین محمود، سلطانی که بر جهان تسلط داشت، معلمی بسیار خردمند و با دانش داشت.
بود نام او سدید عنبری
ای عجب کافور مویش بر سری
هوش مصنوعی: نام او مانند عنبر خوشبو و قوی است؛ جالب است که موی او هم بویی شبیه کافور دارد.
شاه یک روزی بدو گفت ای مقل
وتعز من تشاء و تذل
هوش مصنوعی: شاه روزی به او گفت: ای مقل، هر جا که بخواهی برو و هر کسی را که بخواهی تحقیر کن.
آیت زیباست معنی بازگوی
از عزیز و از ذلیلم راز گوی
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی اشاره دارد و از کسی می‌خواهد که درباره معانی عمیق و زیبای زندگی و تجربه‌های خود سخن بگوید. همچنین به این نکته اشاره دارد که می‌توان در دل هر شکوهی، رازهایی نهفته باشد، چه در حالتی که احساس عزت و سربلندی داریم و چه وقتی که به ذلت و ناامیدی دچار شده‌ایم.
پیر گفتش گوئیا ای جان من
آیتی در شأن تست و آن من
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: ای عزیز من، نشانه‌ای از بزرگی و مقام تو در این کلام وجود دارد و آن من هستم.
قسم من عزست و آن تست ذل
تو بجزوی قانعی و من بکل
هوش مصنوعی: من به عزت خود قسم می‌خورم و تو در ذلت خود خوشحال نیستی و من از هر چیزی راضی نیستم.
کوزهٔ دارم من و یک بوریا
فارغم از طمطراق و از ریا
هوش مصنوعی: من یک کوزه و یک بوریای ساده دارم و از بزرگ‌منشی و تظاهر دور هستم.
تا که در دنیا نفس باشد مرا
بوریا وین کوزه بس باشد مرا
هوش مصنوعی: تا زمانی که در این دنیا زندگی می‌کنم و نفس می‌زنم، داشتن یک تکه حصیر و یک کوزه آب برای من کافی است.
باز تو بنگر بکار و بار خویش
ملک و پیل و لشگر بسیار خویش
هوش مصنوعی: دوباره به کار و زندگی خود نگاه کن، با توجه به همه چیزهایی که داری، از جمله زمین و قدرت و سپاه خود.
آن همه داری دگر میبایدت
بیشتر از پیشتر میبایدت
هوش مصنوعی: تو باید از آنچه که داری، بیشتر داشته باشی و پیشرفت کنی.
من ندارم هیچ و آزادم ز کل
تو بسی داری دگر خواهی ز ذل
هوش مصنوعی: من هیچ‌چیز ندارم و از همه چیز آزاد هستم، اما تو بسیار داری و در عوض، خواسته‌هایی از ذلت و نیاز داری.
پس مرا عزت نصیب است از حبیب
بی نصیبی تو زعزت بی نصیب
هوش مصنوعی: پس من از محبوبم عزت و منزلت یافته‌ام، در حالی که تو به دلیل نبودن عشق و دوستی، از این عزت بی‌نصیب مانده‌ای.
ای دریغا ترک دولت کردهٔ
خواریت را نام عزت کردهٔ
هوش مصنوعی: ای افسوس، ترک این پیوند دنیوی را کرده‌ای و به جای آن نام و مقام عزت را برگزیده‌ای.
بار هفت اقلیم در گردن کنی
عالمی را قصد خون خوردن کنی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی بر دوش خود بار جهان را برداری و هدفی مانند خون‌ریزی در سر داشته باشی، باید عواقب آن را نیز در نظر بگیری.
تا دمی بر تخت بنشینی بناز
میمزن چون مینیاری خورد باز
هوش مصنوعی: به مدت کوتاهی بر تخت سلطنت نشسته و از آن لذت ببر، زیرا لحظه‌ای که مانند شمعی کوچک به خاموشی می‌رسی، همه چیز به پایان می‌رسد.