گنجور

بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

سوی اسپاهان براه مرغزار
باز میآمد ملکشاه از شکار
مرغزاری ودهی بد پیش راه
کرد منزل وقت شام آنجایگاه
از غلامان چند تن بشتافتند
بر کنار راه گاوی یافتند
ذبح کردند و بخوردندش بناز
آمدند آنگه بلشگرگاه باز
بود گاو پیر زالی دل دو نیم
روز و شب درمانده با مشتی یتیم
قوت او و آن یتیمان اسیر
آن زمان بودی که دادی گاو شیر
چند تن درگاو مینگریستند
جمله بر پشتی او میزیستند
پیرزن را چون خبر آمد ازان
بی خبر گشت و بسر آمد ازان
جملهٔ شب در نفیر و آه بود
پیش آن پل شد که پیش راه بود
چون ملکشه بامداد آنجا رسید
پیرزن پشت دوتا آنجا بدید
موی همچون پنبه روئی چون زریر
با یتیمان آمده آنجا اسیر
با عصا در دست پشتی چون کمان
گفت ای شهزادهٔ الب ارسلان
گر برین سر پل بدادی داد من
رستی از درد دل و فریاد من
ورنه پیش آن سر پل و ان صراط
داد خواهم این زمان کن احتیاط
گر ز ظلم تو زبون گردم ز تو
پیش حق فردا بخون گردم ز تو
من ز ظلمت میندانم سر ز پای
گرچه شاهی بر نیائی با خدای
هان و هان دادم برین پل ده تمام
تا بران پل بر نمانی بر دوام
از همه سود و زیان در پیش و پس
مر یتیمان مرا این بود بس
گرسنه بگذاشتی اطفال را
پیش خلق انداختی این زال را
در سحر یک نالهٔ این پیر زال
مردی صد رستم آرد در زوال
این نه از شاه جهانم میرسد
کاین ز دور آسمانم میرسد
سخت کندم کرد چرخ تیز گرد
چون توان با سرکشی آویز کرد
این بگفت وهمچو باران بهار
با یتیمان شد بزاری اشکبار
هیبتی در جان شاه افتاد ازو
سخت شوری در سپاه افتاد ازو
گفت ای مادر مگردان دل ز شاه
هرچه میخواهی برین سر پل بخواه
تابراین پل بر تو برگویم جواب
کان سر پل را ندارم هیچ تاب
حال چیست ای زال گفت او حال خویش
دادش او هفتاد گاو از مال خویش
گفت این هفتاد گاو ای پیر زال
در عوض بستان که هست این از حلال
این بگفت وآن غلامان را بخواند
زجر کرد و سبز خنگ از پل براند
پیرزن را وقت چون شبگیر شد
حق آن انعام دامن گیر شد
غسل آورد و نماز آغاز کرد
روی بر خاک ودر دل باز کرد
گفت ای پروردگار دادگر
چون ملکشه بادنیمی از بشر
از کرم نگذاشت بر من مابقی
تو که جاویدان کریم مطلقی
فضل کن با او و در بندش مدار
وانچه نپسندیدهٔ زو در گذار
چون ملکشه رفت از آن جای خراب
دیدش از عباد دین مردی بخواب
گفت هان چون رفت حال ای پادشاه
گفت اگر آن بیوه زال دادخواه
از برای من نکردی آن دعا
جز شقاوت نیستی دایم مرا
نیک بختی گشت آن بدبختیم
از دعای اونماند آن سختیم
عالمی بار اوفتاد از گردنم
تا ابد آزاد کرد آن زنم
گرچه مرد ملک و مالی آمدم
در پناه پیر زالی آمدم
کس چه داند تا دعای پیر زن
چون بود وقت سحرگه تیر زن
آنچه زالی در سحر گاهی کند
میندانم رستیم ماهی کند
گر نبودی رحمت آن پادشاه
باز ماندی تا ابد در قعر چاه
ور نبودی آن دعای پیر زال
دولت دین آمدی بروی زوال
بود اول رحمت آن شهریار
این دعا با او در آخر گشت یار
لاجرم شه رستگار آمد مدام
از رحیمی نیست برتر یک مقام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوی اسپاهان براه مرغزار
باز میآمد ملکشاه از شکار
هوش مصنوعی: ملکشاه در راه بازگشت از شکار، به سوی اصفهان در حال حرکت بود و مسیرش از میان مراتع و دشت‌های زیبا می‌گذشت.
مرغزاری ودهی بد پیش راه
کرد منزل وقت شام آنجایگاه
هوش مصنوعی: در دشت و مرغزاری که تو در آن هستی، باید برای رسیدن به مقصد و به خانه‌ای که در جلوی توست، تصمیم بگیری و راه را ادامه دهی، به خصوص زمانی که خورشید نزدیک غروب است.
از غلامان چند تن بشتافتند
بر کنار راه گاوی یافتند
هوش مصنوعی: چند نفر از servants به سمت حاشیهٔ راه رفتند و یک گاو را پیدا کردند.
ذبح کردند و بخوردندش بناز
آمدند آنگه بلشگرگاه باز
هوش مصنوعی: آنها او را کشتند و گوشتش را خوردند و به خود بنازیدند، سپس دوباره به میدان جنگ بازگشتند.
بود گاو پیر زالی دل دو نیم
روز و شب درمانده با مشتی یتیم
هوش مصنوعی: مردی مسن با قلبی ترک‌خورده، در روز و شب زندگی خویش را می‌گذراند و در کنار خود، گروهی از یتیمان را به یادگار دارد که به او وابسته‌اند و دلسوزی می‌کنند.
قوت او و آن یتیمان اسیر
آن زمان بودی که دادی گاو شیر
هوش مصنوعی: قدرت او و یتیمان در آن زمان بر اساس شیر گاوی بود که به آنها دادید.
چند تن درگاو مینگریستند
جمله بر پشتی او میزیستند
هوش مصنوعی: چند نفر به یک گاو نگاه می‌کردند و همه بر روی پشتی او نشسته بودند.
پیرزن را چون خبر آمد ازان
بی خبر گشت و بسر آمد ازان
هوش مصنوعی: وقتی پیرزن از آنچه اتفاق افتاده مطلع شد، به شدت شگفت‌زده و ناامید شد.
جملهٔ شب در نفیر و آه بود
پیش آن پل شد که پیش راه بود
هوش مصنوعی: شب با ناله و آهی به سر می‌برد، و آن پل، که راه را می‌سازد، پیش رویش قرار دارد.
چون ملکشه بامداد آنجا رسید
پیرزن پشت دوتا آنجا بدید
هوش مصنوعی: در صبح زود، وقتی ملکشه به آنجا رسید، پیرزنی را دید که پشت دو تا وسیله ایستاده بود.
موی همچون پنبه روئی چون زریر
با یتیمان آمده آنجا اسیر
هوش مصنوعی: موهایی نرم و سفید مانند پنبه، و چون زریر که در میان یتیمان گرفتار شده است.
با عصا در دست پشتی چون کمان
گفت ای شهزادهٔ الب ارسلان
هوش مصنوعی: با عصا در دست و پشتی خمیده مانند کمان، گفت: ای شاهزاده الب ارسلان.
گر برین سر پل بدادی داد من
رستی از درد دل و فریاد من
هوش مصنوعی: اگر بر این پل، حقم را بدهی، من از درد دل و فریاد خود آزاد می‌شوم.
ورنه پیش آن سر پل و ان صراط
داد خواهم این زمان کن احتیاط
هوش مصنوعی: اگر نه، در برابر پل و راه انصاف، در این لحظه احتیاط می‌کنم.
گر ز ظلم تو زبون گردم ز تو
پیش حق فردا بخون گردم ز تو
هوش مصنوعی: اگر به خاطر ظلم تو به ذلت بیفتم، فردا در پیش حق از تو شکایت می‌کنم.
من ز ظلمت میندانم سر ز پای
گرچه شاهی بر نیائی با خدای
هوش مصنوعی: من از تاریکی‌ها آگاه هستم و می‌دانم که اگرچه مقام بلندی داشته باشی و حتی به عنوان پادشاه شناخته شوی، در نهایت در برابر خداوند قرار خواهی گرفت.
هان و هان دادم برین پل ده تمام
تا بران پل بر نمانی بر دوام
هوش مصنوعی: توجه کن که هر کاری که می‌کنی، باید از آنجا که هستی به جلو بروی و در جایی که هستی، باقی نمانی. یعنی باید حرکت کنی و از شرایط کنونی خود فراتر بروی.
از همه سود و زیان در پیش و پس
مر یتیمان مرا این بود بس
هوش مصنوعی: در زندگی، برای من تنها این موضوع اهمیت دارد که چه بر سر یتیمان می‌آید و هیچ چیز دیگری برایم ارزش ندارد.
گرسنه بگذاشتی اطفال را
پیش خلق انداختی این زال را
هوش مصنوعی: شما کودکان را گرسنه رها کرده‌اید و این زال را در میان مردم به حال خود گذاشته‌اید.
در سحر یک نالهٔ این پیر زال
مردی صد رستم آرد در زوال
هوش مصنوعی: در صبح زود، صدای ناله‌ای از این مرد پیر به گوش می‌رسد که قدرت و شجاعت صد رستم را در زمان نابودی به رخ می‌کشد.
این نه از شاه جهانم میرسد
کاین ز دور آسمانم میرسد
هوش مصنوعی: این احساس و تاثیر که به من می‌رسد، نه به دلیل قدرت و سلطنت جهانی من است، بلکه از دوردست‌های آسمان به من می‌رسد.
سخت کندم کرد چرخ تیز گرد
چون توان با سرکشی آویز کرد
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی با سختی‌ها و دشواری‌ها مواجه شود، انسان باید با اراده و استقامت به جلو پیش برود، حتی اگر شرایط بر او سخت و ناگوار باشد. وقتی انسان با مشکلات روبرو می‌شود، می‌تواند به توانایی‌های خود تکیه کند و با شجاعت بر موانع فائق آید.
این بگفت وهمچو باران بهار
با یتیمان شد بزاری اشکبار
هوش مصنوعی: او این را گفت و مانند باران بهاری بر یتیمان رحمت نازل کرد و اشک‌ها همانند باران بر چهره‌اش جاری شد.
هیبتی در جان شاه افتاد ازو
سخت شوری در سپاه افتاد ازو
هوش مصنوعی: ترسی عمیق در دل شاه به وجود آمد و همین باعث شد که در دل سپاه نیز حالتی پر شور و هیجان پدید آید.
گفت ای مادر مگردان دل ز شاه
هرچه میخواهی برین سر پل بخواه
هوش مصنوعی: ای مادر، دل خود را از عشق شاه دور نکن و هرچه که می‌خواهی، در این مکان با او در میان بگذار.
تابراین پل بر تو برگویم جواب
کان سر پل را ندارم هیچ تاب
هوش مصنوعی: می‌خواهم به تو بگویم که پاسخ سوالت را ندارم، چون بر روی این پل نمی‌توانم و توانایی عبور از آن را ندارم.
حال چیست ای زال گفت او حال خویش
دادش او هفتاد گاو از مال خویش
هوش مصنوعی: از زال پرسیدند حالش چطور است. او در پاسخ حال خود را بیان کرد و برای آنکه نشان دهد در وضعیت خوبی است، به او هفتاد گاو از دارایی‌اش بخشید.
گفت این هفتاد گاو ای پیر زال
در عوض بستان که هست این از حلال
هوش مصنوعی: پیر زال به کسی می‌گوید که این هفتاد گاو را به عنوان جایزه یا هدیه قبول کن، زیرا این گاوها از مال حلال و پاک به دست آمده‌اند.
این بگفت وآن غلامان را بخواند
زجر کرد و سبز خنگ از پل براند
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس غلامان را فراخواند، آنان را ملامت کرد و سبز خنگ را از پل دور کرد.
پیرزن را وقت چون شبگیر شد
حق آن انعام دامن گیر شد
هوش مصنوعی: زمانی که شب فرا می‌رسد، آن پیرزن به حق خود می‌رسد و مورد پاداش قرار می‌گیرد.
غسل آورد و نماز آغاز کرد
روی بر خاک ودر دل باز کرد
هوش مصنوعی: او غسل کرد و نماز را شروع کرد، رویش را به خاک نهاد و دلش را گشوده به دعا و ن prayer.
گفت ای پروردگار دادگر
چون ملکشه بادنیمی از بشر
هوش مصنوعی: پروردگار دادگر، به من بگو که سرنوشت نصف انسان‌ها چگونه است.
از کرم نگذاشت بر من مابقی
تو که جاویدان کریم مطلقی
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و کرم تو، باقی‌مانده‌های نفرت و کینه‌ای را بر من نگذاردی، زیرا تو کریمی جاودان و مطلق هستی.
فضل کن با او و در بندش مدار
وانچه نپسندیدهٔ زو در گذار
هوش مصنوعی: با او مهربانی کن و او را در قید و بند نگیر، و از آنچه که دوست نداری، بگذر.
چون ملکشه رفت از آن جای خراب
دیدش از عباد دین مردی بخواب
هوش مصنوعی: زمانی که شاهزاده از آن مکان ویران رفت، دید که در خواب، مردی از عبادت‌کنندگان دین را می‌بیند.
گفت هان چون رفت حال ای پادشاه
گفت اگر آن بیوه زال دادخواه
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به پادشاه می‌گوید که حالا که او (پادشاه) رفته، اگر آن زن بیوه زال (که به نظر می‌رسد در اینجا یک اشاره به شخصی خاص باشد) شاکی و درخواست‌کننده‌ى عدالت باشد، در این صورت چه باید کرد؟
از برای من نکردی آن دعا
جز شقاوت نیستی دایم مرا
هوش مصنوعی: تو به خاطر من دعا نکردی، جز اینکه همیشه در بدبختی و ناامیدی به سر می‌برم.
نیک بختی گشت آن بدبختیم
از دعای اونماند آن سختیم
هوش مصنوعی: خوشبختی ما به خاطر دعای مادرمان است و در حالی که در گذشته مشکلات زیادی داشتیم، اکنون به خاطر آن دعاها از سختی‌ها رهایی یافته‌ایم.
عالمی بار اوفتاد از گردنم
تا ابد آزاد کرد آن زنم
هوش مصنوعی: یک فرد عالم به گونه‌ای از دوش من بار سنگینی برداشت که تا ابد از این بار رهایی یافتم.
گرچه مرد ملک و مالی آمدم
در پناه پیر زالی آمدم
هوش مصنوعی: هرچند که من از نظر مال و مقام در وضعیت بالایی قرار دارم، اما به خاطر راهنمایی و پشتیبانی یک فرد پیر و حکیم به اینجا آمده‌ام.
کس چه داند تا دعای پیر زن
چون بود وقت سحرگه تیر زن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند دعای یک پیرزن در زمان سحرگاه چگونه است، مانند تیراندازی که در آن ساعت هدف می‌زند.
آنچه زالی در سحر گاهی کند
میندانم رستیم ماهی کند
هوش مصنوعی: هر چیزی که زالی در سحرگاه انجام می‌دهد، می‌دانم که ما هم به آن می‌رسیم، مانند ماهی.
گر نبودی رحمت آن پادشاه
باز ماندی تا ابد در قعر چاه
هوش مصنوعی: اگر رحمت آن پادشاه نبود، تو تا ابد در قعر چاه می‌ماندی.
ور نبودی آن دعای پیر زال
دولت دین آمدی بروی زوال
هوش مصنوعی: اگر دعا و درخواست پیر زال نبود، حکومت دین به زودی به زوال می‌رفت.
بود اول رحمت آن شهریار
این دعا با او در آخر گشت یار
هوش مصنوعی: در ابتدا، آن پادشاه رحمت و محبت بود و در پایان، این دعا برای او به یاری تبدیل شد.
لاجرم شه رستگار آمد مدام
از رحیمی نیست برتر یک مقام
هوش مصنوعی: بنابراین، حاکم در هر زمانی با توجه به رحمت و لطف الهی به رستگاری می‌رسد و نمی‌توان هیچ مقام یا جایگاه بالاتری را به آن نسبت داد.