گنجور

بخش ۷ - در حق خویش گوید

این چه شورست از تو درجان ای فرید
نعره زن از صد زفان هل من مزید
گر کند شخص تو یک یک ذره گور
کم نگردد ذرهٔ از جانت شور
گر تو با این شور قصد حق کنی
در نخستین شب کفن را شق کنی
چون بود شورت بجان پاک در
سر درین شور آوری از خاک بر
هم درین شور از جهان آزاد و خوش
در قیامت میروی زنجیر کش
شور چندینی چرا آوردهٔ
این همه شور از کجا آوردهٔ
شور عشق تو قوی زور اوفتاد
جان شیرینت همه شور اوفتاد
جانت دریائیست آبش آب زر
لاجرم هم شور دارد هم گهر
دایماً چون بحر میجوشی ز شور
خویشتن را میفرود آری بزور
جان شیرینت چو شوری در کند
هر زمانی شور شیرین تر کند
یعلم اللّه گر سخن گفتار را
بود مثلی یا بود عطار را
در سخن اعجوبهٔ آفاق اوست
خاتم الشعرا علی الاطلاق اوست
هرکه سلطانم نگوید در سخن
من گدائی گویمش نه سر نه بن
شیوهٔ کز شوق او شد عقل مست
جز مرا هرگز کرا دادست دست
خاطرم پایم گرفته هر زمان
سرنگون بر میکشد گردجهان
تا ز بحری ماهیی آرد بشست
یا زجائی معنئی آرد بدست
نی که چندان نقد معنی دارد او
کز درون بیرون همی نگذارد او
چون معانی جمله من گفتم تمام
چه بماندست آن کسی را والسلام
هرکجا سریست درهر دو جهان
هست سر تا سر درین دیوان نهان
چون بجوئی و بیابی سر بسر
برکشی بر هر دو عالم بر به بر
قصه ها دیدی بسی این هم ببین
قصه کم گو کاحسن القصه ست این
گردهی غصه که هستم قصه گوی
غصه خور چون برده ام در قصه گوی
قصه گفتن نیست ریح فی الفصص
مینبینی روح قرآن از قصص
قصه کوته میکنم یک اهل راز
گر درین قصه کند عمری دراز
هر نفس این قصه نوری بخشدش
بی غم وغصه حضوری بخشدش
هرکتابی را که دانی سر بسر
این یکی با جمله برکش بربه بر
گر نچربد از همه صد باره این
زود کن چون پردهٔ خود پاره این
دیدهٔ انصاف بینت باز کن
چشم جان پر یقینت باز کن
تا ببینی کار و بار این کتاب
حل و عقد و گیر و دار این کتاب
هرکه گوهر دزد این دریا شود
زود از تر دامنی رسوا شود
هر کرا دزدیدن از من دست داد
همچو دزدانش بریده دست باد
در حقیقت مغز جان پالوده ام
تا نه پنداری که در بیهوده ام
جمع کردم آب آسا پیش تو
گو تفکر کن دل بیخویش تو
گر زگفتن راه مییابد کسی
گفتهٔ من بایدت خواندن بسی
زآنکه هر بیتی که می بنگاشتم
بر سر آن ماتمی میداشتم
در مصیبت ساختن هنگامه من
نام این کردم مصیبت نامه من
گر دلی میبایدت بسیار دان
پس مصیبت نامهٔ عطار خوان
گر کسی را زین سخن گردی بود
خاک بر فرقش که نامردی بود
لازم درد دل عطار باش
وز هزاران گنج برخوردار باش
هرکرا یک ذره میبندد خیال
گو برون آرد چنین صاحب جمال
می نداند او که از عطار بود
ختم صد عالم که پر اسرار بود
نافهٔ اسرار نبود مشکبار
تاکه عطارش نباشد دست یار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این چه شورست از تو درجان ای فرید
نعره زن از صد زفان هل من مزید
هوش مصنوعی: این چه حال و هوایی است که تو در جان ما ایجاد کرده‌ای، ای فرید! مانند فریادی از صد زبان به ما می‌گویی که آیا چیزی بیشتر از این می‌خواهید؟
گر کند شخص تو یک یک ذره گور
کم نگردد ذرهٔ از جانت شور
هوش مصنوعی: اگر کسی تو را یک ذره هم آزار دهد، از عاطفه و شور زندگی‌ات کم نمی‌شود.
گر تو با این شور قصد حق کنی
در نخستین شب کفن را شق کنی
هوش مصنوعی: اگر با این احساس و شور به حق روی، در اولین شب، کفن را پاره خواهی کرد.
چون بود شورت بجان پاک در
سر درین شور آوری از خاک بر
هوش مصنوعی: وقتی که اراده و نیت خوبی در دل داشته باشی، از همین حیات و خاک، شور و حال جدیدی به وجود می‌آوری.
هم درین شور از جهان آزاد و خوش
در قیامت میروی زنجیر کش
هوش مصنوعی: در این آشفتگی، از این دنیا رها و خوشحال خواهی بود، در روز قیامت تو زنجیرها را دور می‌زنی.
شور چندینی چرا آوردهٔ
این همه شور از کجا آوردهٔ
هوش مصنوعی: چرا این همه شور و شوق به وجود آمده و از کجا این احساسات شدید آمده‌اند؟
شور عشق تو قوی زور اوفتاد
جان شیرینت همه شور اوفتاد
هوش مصنوعی: عشق تو به شدت و قوت زیادی بر من اثر گذاشته است، و همین عشق موجب شده که روح شیرین و زندگیم تحت تأثیر قرار بگیرد و پر از شور و هیجان شود.
جانت دریائیست آبش آب زر
لاجرم هم شور دارد هم گهر
هوش مصنوعی: جان تو همانند دریایی است که آبش از طلاست؛ بنابراین، هم نمکین است و هم دارای گوهر.
دایماً چون بحر میجوشی ز شور
خویشتن را میفرود آری بزور
هوش مصنوعی: همواره همانند دریا به جوش و خروش می‌آیی و از شدت شور و شوق خود، خود را به جلو می‌افکنی.
جان شیرینت چو شوری در کند
هر زمانی شور شیرین تر کند
هوش مصنوعی: جان تو هر بار که دلت شور می‌زند، دوباره شور و شوقی شیرین‌تر از قبل به وجود می‌آورد.
یعلم اللّه گر سخن گفتار را
بود مثلی یا بود عطار را
هوش مصنوعی: خداوند می‌داند اگر کلمات توانایی گفتار داشته باشند، آیا در این باره مشابهی وجود دارد یا اینکه عطار حرفی برای گفتن دارد.
در سخن اعجوبهٔ آفاق اوست
خاتم الشعرا علی الاطلاق اوست
هوش مصنوعی: در گفتار، او بی‌نظیرترین فرد در دنیا است و به طور کلی می‌توان گفت او بهترین شاعر است.
هرکه سلطانم نگوید در سخن
من گدائی گویمش نه سر نه بن
هوش مصنوعی: هر کسی که در کلامش مرا سلطان نخواند، من او را چون یک گدا خطاب می‌کنم، نه دارای مقام و مرتبه‌ای است و نه اصل و نسبی دارد.
شیوهٔ کز شوق او شد عقل مست
جز مرا هرگز کرا دادست دست
هوش مصنوعی: عقل از شوق او دچار شادی و مستی شده است، اما تنها من هستم که دست درازی به او نمی‌زنم.
خاطرم پایم گرفته هر زمان
سرنگون بر میکشد گردجهان
هوش مصنوعی: ذهنم هر لحظه غمگین و افسرده است و دنیای اطرافم را به حالت افول و سقوط می‌بیند.
تا ز بحری ماهیی آرد بشست
یا زجائی معنئی آرد بدست
هوش مصنوعی: برای اینکه ماهی‌ای از دریا گرفته شود، ابتدا باید آن را شست و آماده کرد، یا اینکه برای به دست آوردن معانی عمیق، باید از جایی شروع کرد و جستجو کرد.
نی که چندان نقد معنی دارد او
کز درون بیرون همی نگذارد او
هوش مصنوعی: نی که به اندازه‌ی زیادی مفهوم و ارزش دارد، به گونه‌ای است که حتی از عمق وجودش نمی‌توان خارج شد.
چون معانی جمله من گفتم تمام
چه بماندست آن کسی را والسلام
هوش مصنوعی: وقتی تمام مفاهیم و مقاصد من بیان شد، دیگر چیزی باقی نمی‌ماند برای کسی، و اینجا پایان صحبت است.
هرکجا سریست درهر دو جهان
هست سر تا سر درین دیوان نهان
هوش مصنوعی: هر جا که به دنبال چیزی باشی، در هر دو دنیا به آن می‌رسی و آن رازها در این کتاب نهفته است.
چون بجوئی و بیابی سر بسر
برکشی بر هر دو عالم بر به بر
هوش مصنوعی: وقتی به دنبال چیزی می‌روی و آن را پیدا می‌کنی، می‌توانی بر تمامی جنبه‌های زندگی تسلط داشته باشی و بر هر دو جهان، یعنی دنیاهای مادی و معنوی، غالب شوی.
قصه ها دیدی بسی این هم ببین
قصه کم گو کاحسن القصه ست این
هوش مصنوعی: داستان‌های زیادی را دیده‌ای، حالا این یکی را هم ببین. کم حرف بزن، زیرا این داستان بهترین داستان است.
گردهی غصه که هستم قصه گوی
غصه خور چون برده ام در قصه گوی
هوش مصنوعی: من در دنیای غم و اندوه زندگی می‌کنم و داستان‌های غصه را روایت می‌کنم، زیرا خودم در کنار این داستان‌ها غصه و رنج را تجربه کرده‌ام.
قصه گفتن نیست ریح فی الفصص
مینبینی روح قرآن از قصص
هوش مصنوعی: در اینجا به جای داستان‌پردازی، روح و عمق قرآن را می‌توان در قصه‌های آن مشاهده کرد.
قصه کوته میکنم یک اهل راز
گر درین قصه کند عمری دراز
هوش مصنوعی: داستان را کوتاه می‌کنم، زیرا اگر کسی در این داستان عمر طولانی صرف کند، به هیچ‌جا نخواهد رسید.
هر نفس این قصه نوری بخشدش
بی غم وغصه حضوری بخشدش
هوش مصنوعی: هر بار که این داستان روایت می‌شود، نوری به آن اضافه می‌کند و حضوری بدون اندوه و غم را به همراه می‌آورد.
هرکتابی را که دانی سر بسر
این یکی با جمله برکش بربه بر
هوش مصنوعی: هر کتابی که می‌شناسی، به طور کامل و جامع، این کتاب را هم در کنار همه‌ی آنها به خوبی بررسی کن.
گر نچربد از همه صد باره این
زود کن چون پردهٔ خود پاره این
هوش مصنوعی: اگر از همه چیز دلگیر نشوی، دوباره و دوباره این کار را نکن، مانند این که پرده‌ات را پاره کنی.
دیدهٔ انصاف بینت باز کن
چشم جان پر یقینت باز کن
هوش مصنوعی: چشمان خود را بگشای تا با دیدی عادلانه به واقعیت‌ها نگاه کنی و روح خود را با اطمینانی عمیق پر کن.
تا ببینی کار و بار این کتاب
حل و عقد و گیر و دار این کتاب
هوش مصنوعی: برای اینکه متوجه شوی وضعیت و تدبیر این کتاب چگونه است و به چه نحو مشکلات و مسائل آن حل و فصل می‌شود.
هرکه گوهر دزد این دریا شود
زود از تر دامنی رسوا شود
هوش مصنوعی: هر کس که بخواهد از این دریا چیزی با ارزش به سرقت ببرد، به زودی رسوا و شرمنده خواهد شد.
هر کرا دزدیدن از من دست داد
همچو دزدانش بریده دست باد
هوش مصنوعی: هر کس که از من چیزی را بدزدد، مانند دزدی که دستش بریده شده باشد، نیست و از نعمت‌های من بی‌بهره می‌شود.
در حقیقت مغز جان پالوده ام
تا نه پنداری که در بیهوده ام
هوش مصنوعی: در واقع، من با آگاهی و درک عمیق پرورش یافته‌ام تا اینکه کسی فکر نکند که بی‌هدف یا بی‌معنا هستم.
جمع کردم آب آسا پیش تو
گو تفکر کن دل بیخویش تو
هوش مصنوعی: آب شیرین و زلالی را جمع کرده‌ام تا تو به آن فکر کنی و این که دل بی‌توجه و بی‌خبر تو چه حالتی دارد.
گر زگفتن راه مییابد کسی
گفتهٔ من بایدت خواندن بسی
هوش مصنوعی: اگر کسی از گفتار من راهی پیدا کند، باید بارها و بارها سخن من را بخواند.
زآنکه هر بیتی که می بنگاشتم
بر سر آن ماتمی میداشتم
هوش مصنوعی: هر بیتی را که می‌نوشتم، به خاطر آن اشعار غمگینی را احساس می‌کردم.
در مصیبت ساختن هنگامه من
نام این کردم مصیبت نامه من
هوش مصنوعی: در زمان مصیبت و سختی، من شور و غوغایی به پا کرده‌ام و تصمیم گرفته‌ام که این حال ناخوشایند خود را به نوعی ثبت کنم.
گر دلی میبایدت بسیار دان
پس مصیبت نامهٔ عطار خوان
هوش مصنوعی: اگر دلی نیاز داری که با آن بفهمی و احساس کنی، پس باید کتاب مصیبت‌نامهٔ عطار را بخوانی.
گر کسی را زین سخن گردی بود
خاک بر فرقش که نامردی بود
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر این حرف‌ها خشمگین شود، باید بر سرش خاک بریزید، چون این نشانه بی‌نصیب بودن او از مردانگی است.
لازم درد دل عطار باش
وز هزاران گنج برخوردار باش
هوش مصنوعی: برای بیان مشکلات و احساسات خود به عطار نیاز است و از میان انبوهی از ثروت‌ها بهره‌مند شو.
هرکرا یک ذره میبندد خیال
گو برون آرد چنین صاحب جمال
هوش مصنوعی: هر کس که به اندازه‌ای فکر و خیال کند، می‌تواند بهترین و زیبا‌ترین اندیشه‌ها را به دنیا بیاورد.
می نداند او که از عطار بود
ختم صد عالم که پر اسرار بود
هوش مصنوعی: او نمی‌داند که عطار از چه کسی بود، کسی که به ختم رازهای صد عالم نائل آمده است.
نافهٔ اسرار نبود مشکبار
تاکه عطارش نباشد دست یار
هوش مصنوعی: اگر عطار (عالم و راهنما) در دسترس نباشد، هیچ رازی از عطر و زیبایی خوشبو بودن آن تاک هرگز آشکار نخواهد شد. بدین معنا که برای درک و شناخت عمیق معانی و زیبایی‌ها، داشتن یک راهنما و معلم ضروری است.