بخش ۴ - الحكایة و التمثیل
گشت یک روز از ایاز نازنین
در میان جمع سلطان خشمگین
خواند پیش خود حسن را شهریار
گفت ازین پس با ایازم نیست کار
جان من میجوشد از وی چون کنم
تخت بندش بر نهم یا خون کنم
یا کنم آزادش و سر در دهم
یا برانم از درش سر بر نهم
هرچه اورا سخت تر آید ز من
این دمش بیشک بسر آید ز من
چون وزیرش دید الحق سخت کوش
گفت باشد سخت تر چیزی فروش
آن سخن از وی خوش آمده شاه را
گفت بفروشید این گمراه را
چون سوی بازار بردندش دوان
شد خریدار از همه سوئی روان
عاقبت بخرید مردی نامدار
آن سمن بر را بدیناری هزار
چون برین بگذشت آخر چندروز
شد پشیمان خسرو گیتی فروز
خواجه راگفتا ایازم را بیار
خواجه آمد با ایاز شهریار
چون بدید از دور سلطان روی او
دید جان را موی یک یک موی او
شد خجل از کردهٔ خود شهریار
اشک بر رویش روان شد صد هزار
مرد را گفتا که بودی تو پلید
تا ایازم را توانستی خرید
تو ندانستی که هر نااهل و اهل
کی خرد معشوق شاهان را ز جهل
او سزای آن بود کز زخم تیغ
خون بریزندش بزاری بیدریغ
در سخن آمد ایاز نامدار
در میان گریه گفت ای شهریار
هرکه او معشوق را خواهد خرید
می بباید ازتن او سر برید
هرکه او معشوق را خواهد فروخت
شرح ده این همه که جان من بسوخت
چون خریدن را سزائی خون بود
گر کسی بفروشد او خود چون بود
عاشقی باید بمعنی پادشاه
تا تواند داشت معشوقی نگاه
کعبهٔ کان خاص عشاق آمدست
از دو عالم مرد آن طاق آمدست
کعبهای کانجا طواف جان بود
هرکسی را کی محل آن بود
مینترسی تو که چون نبود محل
هشت فردوست نهند اندر بغل
گر نبودی نور دل در پیش کار
هشت جنت را نبودی کار و بار
زندگی دل ز عشق جان بود
عشق جان از غمزهٔ جانان بود
هرچه ازجانان بعاشق میرسد
گر همه کفرست لایق میرسد
بخش ۳ - الحكایة و التمثیل: خسروی کاعجوبهٔ آفاق بودبخش ۵ - الحكایة و التمثیل: آن یکی پرسید از مجنون مگر
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گشت یک روز از ایاز نازنین
در میان جمع سلطان خشمگین
هوش مصنوعی: روزی ایاز نازنین در میان گروهی از مردم کنار سلطان عصبانی حضور داشت.
خواند پیش خود حسن را شهریار
گفت ازین پس با ایازم نیست کار
هوش مصنوعی: حکایت این است که شهریار در دل خود به حسن فکر میکند و به این نتیجه میرسد که از این به بعد دیگر نیازی به ایاز ندارد.
جان من میجوشد از وی چون کنم
تخت بندش بر نهم یا خون کنم
هوش مصنوعی: جان من از او به شدت زنده و پرشور است، حالا چگونه میتوانم او را به خودم ببندم یا اینکه یک خون دل از این عشق بریزم؟
یا کنم آزادش و سر در دهم
یا برانم از درش سر بر نهم
هوش مصنوعی: با او چنان کنم که یا او را آزاد کنم و سرم را در دستانش بگذارم، یا او را طرد کنم و با کمال سرکشی از درش دور شوم.
هرچه اورا سخت تر آید ز من
این دمش بیشک بسر آید ز من
هوش مصنوعی: هرچقدر او با من سختی و مشکل دارد، این لحظه به زودی تمام خواهد شد و به من مربوط میشود.
چون وزیرش دید الحق سخت کوش
گفت باشد سخت تر چیزی فروش
هوش مصنوعی: وقتی وزیرش را دید که به شدت تلاش میکند، گفت خوب، پس نیکوتر است که چیزی را حتی سختتر از این هم به فروش برسانیم.
آن سخن از وی خوش آمده شاه را
گفت بفروشید این گمراه را
هوش مصنوعی: آن سخن از طرف او به شاه خوش آمد و گفت که این شخص گمراه را بفروشید.
چون سوی بازار بردندش دوان
شد خریدار از همه سوئی روان
هوش مصنوعی: وقتی که او را به بازار بردند، خریدار با شتاب از هر طرف به سمت او آمد.
عاقبت بخرید مردی نامدار
آن سمن بر را بدیناری هزار
هوش مصنوعی: در پایان، مردی مشهور و معروف با هزار دینار، آن گل خوشبو را خرید.
چون برین بگذشت آخر چندروز
شد پشیمان خسرو گیتی فروز
هوش مصنوعی: خسرو که نماد قدرت و شکوه دنیاست، پس از گذشت مدتی از تصمیمی که گرفته بود، به این نتیجه رسید که در اشتباه بوده و دچار پشیمانی شد.
خواجه راگفتا ایازم را بیار
خواجه آمد با ایاز شهریار
هوش مصنوعی: به کسی گفتند که ایاز را بیاور، خواجه نیز به همراه ایاز به نزد شهریار آمد.
چون بدید از دور سلطان روی او
دید جان را موی یک یک موی او
هوش مصنوعی: زمانی که سلطان از دور چهره معشوق را دید، جانش تحت تاثیر قرار گرفت و هر یک از موهای او را زندگیافزا یافت.
شد خجل از کردهٔ خود شهریار
اشک بر رویش روان شد صد هزار
هوش مصنوعی: شهریار از عمل خود شرمنده شد و اشکهایش به هزاران قطره بر چهرهاش سرازیر گشت.
مرد را گفتا که بودی تو پلید
تا ایازم را توانستی خرید
هوش مصنوعی: مرد به او گفت: تو که خود ناپاکی، چگونه توانستی ایاز را به خدمت بگیری؟
تو ندانستی که هر نااهل و اهل
کی خرد معشوق شاهان را ز جهل
هوش مصنوعی: تو نمیدانستی که هر کسی، چه شایسته و چه نالایق، چگونه از نادانی خودش به درک و فهم عشق و زیبایی شاهان نائل میشود.
او سزای آن بود کز زخم تیغ
خون بریزندش بزاری بیدریغ
هوش مصنوعی: او سزاوار این punishment است که از زخم شمشیرش خون برود و کسی برای او ناراحت نشود.
در سخن آمد ایاز نامدار
در میان گریه گفت ای شهریار
هوش مصنوعی: ایاز، شخصیت مشهوری، در حالی که گریه میکرد به صحبت آمد و به شاه گفت.
هرکه او معشوق را خواهد خرید
می بباید ازتن او سر برید
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد معشوق را به دست آورد، باید از خود و خواستههایش گذشت کند.
هرکه او معشوق را خواهد فروخت
شرح ده این همه که جان من بسوخت
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد معشوق را بفروشد، باید توضیح دهد که چطور جان من را به این حالت درآورده است.
چون خریدن را سزائی خون بود
گر کسی بفروشد او خود چون بود
هوش مصنوعی: هرگاه خرید و فروشی انجام شود، پشت آن احساسات و عواطفی وجود دارد. اگر کسی بخواهد چیزی را بفروشد، باید بداند که این عمل ممکن است برای خودش چه احساسی به همراه داشته باشد.
عاشقی باید بمعنی پادشاه
تا تواند داشت معشوقی نگاه
هوش مصنوعی: عاشق باید به اندازه یک پادشاه باشد تا بتواند محبوبش را به خود جلب کند و نگه دارد.
کعبهٔ کان خاص عشاق آمدست
از دو عالم مرد آن طاق آمدست
هوش مصنوعی: کعبهای که مخصوص عاشقان است از دو جهان معتبری به وجود آمده و مردی بزرگ و ارزشمند پای آن طاق قرار دارد.
کعبهای کانجا طواف جان بود
هرکسی را کی محل آن بود
هوش مصنوعی: هر کسی که در این مکان طواف کند، روح او در کعبهاش میگردد و باید بداند که اینجا محل آفرینش اوست.
مینترسی تو که چون نبود محل
هشت فردوست نهند اندر بغل
هوش مصنوعی: نگران نباش تو، زیرا وقتی جایی برای هشت نفر وجود ندارد، آنها را در آغوش نمیگیرند.
گر نبودی نور دل در پیش کار
هشت جنت را نبودی کار و بار
هوش مصنوعی: اگر نور دل در کار نباشد، هشت بهشت هم کاری و بار نخواهد داشت.
زندگی دل ز عشق جان بود
عشق جان از غمزهٔ جانان بود
هوش مصنوعی: زندگی به خاطر عشق معنادار است و این عشق ناشی از زیبایی و جذابیت محبوب است.
هرچه ازجانان بعاشق میرسد
گر همه کفرست لایق میرسد
هوش مصنوعی: هر چیزی که از محبوب به عاشق میرسد، حتی اگر به نظر بیاید که کفر و نادرستی است، برای عاشق مناسب و شایسته است.
حاشیه ها
1388/04/13 20:07
رسته
بیت : 23
غلط: جانبود
درست : جان بود
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.