گنجور

بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

بود پیری عاجز و حیران شده
سخت کوش چرخ سرگردان شده
دست تنگی پایمالش کرده بود
گرگ پیری در جوالش کرده بود
بود نالان همچو چنگی ز اضطراب
پیشهٔ او از همه نقلی رباب
نه یکی بانگ ربابش میخرید
نه کسی نان ثوابش میخرید
گرسنه مانده نه خوردی و نه خواب
برهنه مانده نه نانی و نه آب
چون نبودش هیچ روی از هیچ سوی
برگرفت آخر رباب و شد بکوی
مسجدی بود از همه نوعی خراب
رفت آنجا و بزد لختی رباب
رخ بقبله زخمه را بر کار کرد
پس سرودی نیز با آن یار کرد
چون بزد لختی رباب آن بیقرار
گفت یا رب من ندانم هیچ کار
این چه میدانستم آن آوردمت
خوش سماعی با میان آوردمت
عاجزم پیرم ضعیفم بی کسم
چون ندارم هیچ نان جان می بسم
نه کسم میخواند از بهر رباب
نه کسم نان میدهد بهر ثواب
من چو کردم آن خود بر تو نثار
تو کریمی نیز آن خود بیار
در همه دنیا ندارم هیچ چیز
رایگان مشنو سماع من تو نیز
کار من آماده کن یکبارگی
تا رهائی یابم از غمخوارگی
چون ز بس گفتن دلش در تاب شد
هم دران مسجد خوشی درخواب شد
صوفیان بوسعید آن پیر راه
گرسنه بودند جمله چند گاه
چشم در ره تا فتوحی دررسد
قوت تن قوت روحی در رسد
عاقبت مردی درآمد با خبر
پیش شیخ آورد صد دینار زر
بوسه داد و گفت اصحاب تراست
تا کنندامروز وجه سفره راست
شد دل اصحاب الحق خوش ازان
رویشان بفروخت چون آتش ازآن
شیخ آن زر داد خادم را و گفت
در فلان مسجد یکی پیری بخفت
با ربابی زیر سر پیری نکوست
این زر او را ده که این زر آن اوست
رفت خادم برد زر درویش را
گرسنه بگذاشت قوم خویش را
آن همه زر چون بدید آن پیر زار
سر بخاک آورد و گفت ای کردگار
از کرم نیکو غنیمی میکنی
با چو من خاکی کریمی میکنی
بعد از اینم گر نیارد مرگ خواب
جمله از بهر تو خواهم زد رباب
میشناسی قدر استادان تو نیک
هیچکس مثل تو نشناسد ولیک
چون تو خود بستودهٔ چه ستایمت
لیک چون زر برسدم باز آیمت
هر کرا در عقل نقصان اوفتد
کار او فی الجمله آسان اوفتد
لاجرم دیوانه را گرچه خطاست
هرچه میگوید بگستاخی رواست
خیر و شر چون جمله زینجا میرود
نوحهٔ دیوانه زیبا میرود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود پیری عاجز و حیران شده
سخت کوش چرخ سرگردان شده
هوش مصنوعی: یک پیرمرد ناتوان و گیج وجود دارد که به شدت نگران و مشغول است، مانند چرخشی که در مسیر خود سردرگم شده است.
دست تنگی پایمالش کرده بود
گرگ پیری در جوالش کرده بود
هوش مصنوعی: کسی که در تنگدستی و فقر به سر می‌برد، توسط یک گرگ پیر از او سوءاستفاده شده و به نوعی به زحمت افتاده بود.
بود نالان همچو چنگی ز اضطراب
پیشهٔ او از همه نقلی رباب
هوش مصنوعی: او به قدری از اضطراب و پریشانی رنج می‌برد که مانند ساز چنگی نالان و غمگین است و این حالش را به همه نمایش می‌دهد.
نه یکی بانگ ربابش میخرید
نه کسی نان ثوابش میخرید
هوش مصنوعی: هیچکس به صدای سازش توجهی نکرد و هیچ کس هم از ثواب او به خاطر خوبی‌هایش بهره‌ای نمی‌برد.
گرسنه مانده نه خوردی و نه خواب
برهنه مانده نه نانی و نه آب
هوش مصنوعی: بی‌غذایی و بی‌خوابی، زندگی را برایت سخت کرده است. نه چیزی برای خوردن داری و نه می‌توانی آرامشی پیدا کنی. در این شرایط، حتی نانی برای سیری و آبی برای رفع تشنگی نیست.
چون نبودش هیچ روی از هیچ سوی
برگرفت آخر رباب و شد بکوی
هوش مصنوعی: زمانی که هیچ‌چیز از او قابل مشاهده نبود و هیچ طرفی از او وجود نداشت، در نهایت رباب به خود گرفت و به کوی عشق رفت.
مسجدی بود از همه نوعی خراب
رفت آنجا و بزد لختی رباب
هوش مصنوعی: در آنجا مسجدی بود که به هر دلیلی خراب شده بود. شخصی به آنجا رفت و اندکی با ساز خود نواخت.
رخ بقبله زخمه را بر کار کرد
پس سرودی نیز با آن یار کرد
هوش مصنوعی: چهره‌ی محبوبش به سمت قبله بود و با ضربه‌ای که به ساز زد، صدایی زیبا نیز از آن یار بلند شد.
چون بزد لختی رباب آن بیقرار
گفت یا رب من ندانم هیچ کار
هوش مصنوعی: زمانی که آن بی‌قرار، لحظه‌ای رباب را نواخت، با دل‌تنگی گفت: خدایا، من هیچ کدام از کارها را نمی‌دانم.
این چه میدانستم آن آوردمت
خوش سماعی با میان آوردمت
هوش مصنوعی: من هرگز تصور نمی‌کردم که تو را با صدای دلنشین به اینجا بیاورم و در میان خودم داشته باشم.
عاجزم پیرم ضعیفم بی کسم
چون ندارم هیچ نان جان می بسم
هوش مصنوعی: من ناتوان و پیر هستم و کسی به فریادم نمی‌آید. چون هیچ نانی ندارم، زندگی‌ام به هدر می‌رود.
نه کسم میخواند از بهر رباب
نه کسم نان میدهد بهر ثواب
هوش مصنوعی: نه کسی برای لذت و موسیقی من را صدا می‌زند، نه کسی به خاطر پاداش و ثواب به من نان می‌دهد.
من چو کردم آن خود بر تو نثار
تو کریمی نیز آن خود بیار
هوش مصنوعی: وقتی من عشق و محبت خود را به تو تقدیم کردم، تو نیز با بزرگواری و کرامت، عشق و محبت خود را به من ارائه کن.
در همه دنیا ندارم هیچ چیز
رایگان مشنو سماع من تو نیز
هوش مصنوعی: در کل دنیا هیچ چیزی را به طور رایگان ندارم، پس به موسیقی من نیز گوش نکن.
کار من آماده کن یکبارگی
تا رهائی یابم از غمخوارگی
هوش مصنوعی: نخستین کارم را به‌گونه‌ای آماده کن که بتوانم یک‌باره از مشکلات و غم‌ها رها شوم.
چون ز بس گفتن دلش در تاب شد
هم دران مسجد خوشی درخواب شد
هوش مصنوعی: به علت زیاد سخن گفتن، دل او به شدت پریشان شد و در همین حال، در آن مسجد نیز خوشی به خواب رفت.
صوفیان بوسعید آن پیر راه
گرسنه بودند جمله چند گاه
هوش مصنوعی: بوسَعید و دوستان صوفی‌اش، در عین حال که راه را می‌شناختند، به گرسنگی و نیازمندی خود نیز توجه داشتند و در این مسیر، گاهی با چالش‌ها و سختی‌ها مواجه می‌شدند.
چشم در ره تا فتوحی دررسد
قوت تن قوت روحی در رسد
هوش مصنوعی: نگاه کن تا پیروزی‌ای به دست آید، زیرا نیرو و قدرت جسمی، باعث تقویت روح هم خواهد شد.
عاقبت مردی درآمد با خبر
پیش شیخ آورد صد دینار زر
هوش مصنوعی: در نهایت، مردی با خبر خوبی نزد شیخ آمد و صد دینار طلا را به او ارائه کرد.
بوسه داد و گفت اصحاب تراست
تا کنندامروز وجه سفره راست
هوش مصنوعی: او بوسه‌ای به من داد و گفت: دوستانت در اینجا هستند تا امروز سفره را راست و مرتب کنند.
شد دل اصحاب الحق خوش ازان
رویشان بفروخت چون آتش ازآن
هوش مصنوعی: دل‌های پیروان حق به خاطر زیبایی چهره‌هایشان شاد شد، مثل اینکه آتش از آن چهره‌ها زبانه می‌کشد.
شیخ آن زر داد خادم را و گفت
در فلان مسجد یکی پیری بخفت
هوش مصنوعی: شیخ به خادمش زر و پولی داد و گفت در فلان مسجد، شخصی کهن‌سال خوابیده است.
با ربابی زیر سر پیری نکوست
این زر او را ده که این زر آن اوست
هوش مصنوعی: با ساز خوشی و موسیقی، در کنار هم، دوران پیری را به یاد م آورد و زیبایی‌های آن را تحسین می‌کند. اینجا به وضوح ارزش و جواهرات را نمی‌توان نادیده گرفت، زیرا چیزی که به دیگران می‌دهیم، در نهایت بخشی از خودمان است.
رفت خادم برد زر درویش را
گرسنه بگذاشت قوم خویش را
هوش مصنوعی: خادم با زر و زیور رفت و درویش را که گرسنه بود، تنها گذاشت و به خانواده‌اش رسیدگی کرد.
آن همه زر چون بدید آن پیر زار
سر بخاک آورد و گفت ای کردگار
هوش مصنوعی: وقتی آن پیر زار طلاهای بسیار را دید، سرش را به خاک گذاشت و گفت: ای خدای بزرگ.
از کرم نیکو غنیمی میکنی
با چو من خاکی کریمی میکنی
هوش مصنوعی: تو با بزرگواری و مهربانی، به من که خاکی و ساده‌ام، لطف می‌کنی و به من کمک می‌کنی.
بعد از اینم گر نیارد مرگ خواب
جمله از بهر تو خواهم زد رباب
هوش مصنوعی: از این به بعد، اگر مرگ خواب را برایم به ارمغان نیاورد، به خاطر تو تمام احساسات و نواهای درونم را بر خواهم انگیخت.
میشناسی قدر استادان تو نیک
هیچکس مثل تو نشناسد ولیک
هوش مصنوعی: هیچ کس به خوبی تو ارزش و اهمیت استادانت را نمی‌داند.
چون تو خود بستودهٔ چه ستایمت
لیک چون زر برسدم باز آیمت
هوش مصنوعی: هرچند تو خود را در ستایش دیگران می‌دانی، اما من مثل طلا وقتی به تو نزدیک می‌شوم، دوباره به یاد تو می‌افتم.
هر کرا در عقل نقصان اوفتد
کار او فی الجمله آسان اوفتد
هوش مصنوعی: اگر کسی در فهم و عقل خود کمبود داشته باشد، به طور کلی زندگی و کارهایش برای او آسان‌تر خواهد شد.
لاجرم دیوانه را گرچه خطاست
هرچه میگوید بگستاخی رواست
هوش مصنوعی: بدون تردید، هرچند که دیوانه ممکن است اشتباه کند، اما هر آنچه که می‌گوید به خاطر بی‌باوری‌اش پذیرفتنی است.
خیر و شر چون جمله زینجا میرود
نوحهٔ دیوانه زیبا میرود
هوش مصنوعی: خیر و شر هر دو از اینجا می‌روند و نالهٔ دیوانه به شکلی زیبا ادامه دارد.