گنجور

بخش ۴ - الحكایة ‌و التمثیل

خواندمحمود را سر بی خویشئی
عاشقی را مانده در درویشئی
عاشق درویش بود و سوخته
سینهٔ همچون چراغ افروخته
گفت ای درویش با من راز گوی
نکتهٔ از عشق وعاشق بازگوی
زانکه میگویند مرد عاشقست
هرچه تو در عشق گوئی لایقست
بود ایاز ماهروی آنجایگاه
چست بر پای ایستاده پیش شاه
عاشق درویش گفت ای شهریار
تو نهٔ عاشق ترا با این چکار
نکتهٔ عشاق عاشق را سزاست
گر نپرسی چون نهٔ عاشق رواست
شاه گفت آخر چرا عاشق نیم
عاشقی را به ز تو لایق نیم
گفت اگر تو هیچ عاشق بودهٔ
شاد بنشسته نمی آسودهٔ
خوش بود عاشق نشسته دل بجای
بر سرش استاده معشوقش بپای
عشق را گر بودئی صاحب یقین
نیستی استاده معشوقت چنین
کار و بار سلطنت داری تو دوست
پس بسر باریت عشقی آرزوست
عشق در درویشی و خواری دهند
نه بکار و بار سر باری دهند
خسروی بس باشدت ای شهریار
عشق و درویشی برو با من گذار
عشق در معشوق فانی گشتن است
مردن او را زندگانی گشتن است
زندگانی گر ترا از مرگ نیست
عاشقی ورزیدنت پر برگ نیست
در مقام عشق اگر بالغ شوی
از عذاب جاودان فارغ شوی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خواندمحمود را سر بی خویشئی
عاشقی را مانده در درویشئی
هوش مصنوعی: من محمود را می‌شناسم، که حالتی بی‌خودی دارد و عاشقانه در حال درویشی و فقر زندگی می‌کند.
عاشق درویش بود و سوخته
سینهٔ همچون چراغ افروخته
هوش مصنوعی: عاشق مانند درویشی است که دلش می‌سوزد و این سوختن او را به حالتی شبیه به یک چراغ روشن درآورده است.
گفت ای درویش با من راز گوی
نکتهٔ از عشق وعاشق بازگوی
هوش مصنوعی: ای درویش، با من رازهایی را در میان بگذار و نکته‌ای از عشق و عاشقیت را برایم بیان کن.
زانکه میگویند مرد عاشقست
هرچه تو در عشق گوئی لایقست
هوش مصنوعی: چون می‌گویند که مرد عاشق است، هر آنچه تو در مورد عشق بگویی، شایسته و مناسب است.
بود ایاز ماهروی آنجایگاه
چست بر پای ایستاده پیش شاه
هوش مصنوعی: ایاز، جوان زیبا و خوش‌چهره، در آن مکان با وقار و آماده‌ایستاده است و در مقابل پادشاه قرار دارد.
عاشق درویش گفت ای شهریار
تو نهٔ عاشق ترا با این چکار
هوش مصنوعی: عاشق درویش به پادشاه گفت: ای پادشاه، تو عاشق نیستی، پس چه کار به عشق و شور و حال ما داری؟
نکتهٔ عشاق عاشق را سزاست
گر نپرسی چون نهٔ عاشق رواست
هوش مصنوعی: عاشقان باید راه و رسم عشق را بدانند و اگر از آن‌ها نپرسی، این به دلایلی دیگر است که نباید به آن‌ها خرده گرفت.
شاه گفت آخر چرا عاشق نیم
عاشقی را به ز تو لایق نیم
هوش مصنوعی: شاه پرسید که چرا عاشق نیمه‌ای که کامل عاشق نیست، شایسته عشق تو نیست؟
گفت اگر تو هیچ عاشق بودهٔ
شاد بنشسته نمی آسودهٔ
هوش مصنوعی: اگر تو عاشق خوشحالی نبوده‌ای، هرگز در آرامش نخواهد بودی.
خوش بود عاشق نشسته دل بجای
بر سرش استاده معشوقش بپای
هوش مصنوعی: عاشق خوشحال است که دلش در کنار معشوقش نشسته و خود معشوق نیز به پای او ایستاده است.
عشق را گر بودئی صاحب یقین
نیستی استاده معشوقت چنین
هوش مصنوعی: اگر در عشق، یقین داشته باشی، در واقع یک نوع نیستی را تجربه می‌کنی، زیرا معشوق‌ات در این حالت، تو را به حالت دلخواه خود می‌آورد.
کار و بار سلطنت داری تو دوست
پس بسر باریت عشقی آرزوست
هوش مصنوعی: ای دوست، تو در امور سلطنت مهارت داری، اما در دل تو تنها آرزوی عشقی وجود دارد.
عشق در درویشی و خواری دهند
نه بکار و بار سر باری دهند
هوش مصنوعی: عشق در زندگی درویش‌وار و با تواضع است، نه در کار و بار و دشواری‌های دنیا.
خسروی بس باشدت ای شهریار
عشق و درویشی برو با من گذار
هوش مصنوعی: ای پادشاه عشق و درویشی، کافی است که تو بزرگوار و فرمانروا باشی. بیا با من همراه شو و زمان را با هم بگذرانیم.
عشق در معشوق فانی گشتن است
مردن او را زندگانی گشتن است
هوش مصنوعی: عشق یعنی داستانی را در وجود معشوق از دست دادن و در واقع، با مردن او، زندگی جدیدی پیدا کردن.
زندگانی گر ترا از مرگ نیست
عاشقی ورزیدنت پر برگ نیست
هوش مصنوعی: اگر زندگی تو در امان از مرگ نیست، پس عشق ورزیدن تو نیز نتایج خوبی نخواهد داشت.
در مقام عشق اگر بالغ شوی
از عذاب جاودان فارغ شوی
هوش مصنوعی: اگر در عشق به درجه کمال برسی، از درد و عذاب همیشگی رهایی خواهی یافت.