بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل
در رهی میرفت بس زیبا زنی
دید مردی چشم زن چون رهزنی
چشم زن در چشم زخمی ره زدش
تیر مژگان برجگر ناگه زدش
زن روان شد مرد بر پی شد روان
زن نگه کرد از پس و گفت ای جوان
چیست حالت گفت چشم رهزنت
زد رهم چون چشم گفتم روشنت
زن برانداخت آن زمان از رخ نقاب
تا بدید آن چهرهٔ چون آفتاب
مرد شد کلی ز دست آنجایگاه
جزو جزوش گشت مست آنجایگاه
زن چو آخر در سرای خویش شد
عاشقش بر در حال اندیش شد
عاقبت سنگی در انداخت از غرور
زن برون آمد که ای شوریده دور
رو سر خود گیر ای سرگشته رای
تا نبرندت سر اهل این سرای
مرد گفتش چون نمیبودی مرا
روی از بهر چه بنمودی مرا
گفت الحق دوست میدارم بسی
این که دایم دوستم دارد کسی
چون بنای دوستی محکم کنی
خویشتن را درحرم محرم کنی
تا چو دوران فنای تو بود
دوستت بی تو بجای تو بود
بخش ۹ - الحكایة و التمثیل: کرد محمود از برای احترامبخش ۱۱ - الحكایة و التمثیل: رفت دزدی در سرای رابعه
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در رهی میرفت بس زیبا زنی
دید مردی چشم زن چون رهزنی
هوش مصنوعی: در یک راهی، زنی زیبا را دید که مردی کنار او بود و چشمهای آن زن به اندازهای جلب توجه میکرد که مثل یک دزد به نظر میرسید.
چشم زن در چشم زخمی ره زدش
تیر مژگان برجگر ناگه زدش
هوش مصنوعی: چشمان زن به شدت تاثیرگذار بود و وقتی به چشمان او نگاه کرد، احساس کرد که انگار تیر مژگانش به قلبش اصابت کرده است.
زن روان شد مرد بر پی شد روان
زن نگه کرد از پس و گفت ای جوان
هوش مصنوعی: زن به راه افتاد و مرد به دنبال او رفت. زن نگاهی به عقب کرد و گفت: ای جوان.
چیست حالت گفت چشم رهزنت
زد رهم چون چشم گفتم روشنت
هوش مصنوعی: چرا حال تو را میپرسم؟ چون در زندگیام به خاطر زیبایی تو دچار مشکل شدم. به چشمهایت نگاه میکنم و میگویم که نمیتوانم از تو دور شوم.
زن برانداخت آن زمان از رخ نقاب
تا بدید آن چهرهٔ چون آفتاب
هوش مصنوعی: زن در آن زمان پوشش خود را کنار زد تا آن چهره را دید که همچون آفتاب میدرخشد.
مرد شد کلی ز دست آنجایگاه
جزو جزوش گشت مست آنجایگاه
هوش مصنوعی: مرد به طور کامل و به تدریج از آن مکان جدا شد و همهی وجودش به خاطر آن مکان به حالتی سرمست درآمد.
زن چو آخر در سرای خویش شد
عاشقش بر در حال اندیش شد
هوش مصنوعی: زمانی که زن به خانهی خودش بازگشت، عشقش در برابر در خانهاش به فکر فرو رفت.
عاقبت سنگی در انداخت از غرور
زن برون آمد که ای شوریده دور
هوش مصنوعی: در نهایت، از شدت غرور و خودباختگی، سنگی کهنه و بیارزش از دل زن به بیرون پرتاب شد، که نشاندهندهٔ بیقراری و سرگردانی اوست.
رو سر خود گیر ای سرگشته رای
تا نبرندت سر اهل این سرای
هوش مصنوعی: ای فرد گیج و سرگردان، به فکر خود باش و عقل خود را به کار بگیر تا از دست کسانی که در این مکان با باطل سر و کار دارند، نجات پیدا کنی.
مرد گفتش چون نمیبودی مرا
روی از بهر چه بنمودی مرا
هوش مصنوعی: مرد به او گفت: اگر قرار نبود من را ببینی، چرا اینقدر خود را به من نشان دادی؟
گفت الحق دوست میدارم بسی
این که دایم دوستم دارد کسی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شاعر میگوید: راستش را بخواهی، من بسیار دوست دارم کسی را که دائماً دوستم دارد. به عبارت دیگر، او ارزش دوستی و محبت را به خوبی درک کرده و بر این باور است که محبت دائمی و پایدار از سوی دیگران بسیار مهم و با ارزش است.
چون بنای دوستی محکم کنی
خویشتن را درحرم محرم کنی
هوش مصنوعی: وقتی که پایههای دوستی را استوار بسازی، خودت را در حریم امنیت و محبت قرار میدهی.
تا چو دوران فنای تو بود
دوستت بی تو بجای تو بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که عمر تو به پایان میرسد، دوستت هم بدون تو، به یاد تو زندگی خواهد کرد.
حاشیه ها
1400/06/04 21:09
ملیکا رضایی
خیلی زیبا هست مخصوصا ابیات آخر ...