بخش ۷ - الحكایة و التمثیل
آن غریبی را وزارت داد شاه
یافت عمری در وزارت آب و جاه
عاقبت چون پیری آمد کارگر
خواست آن دستور دستوری مگر
گفت خواهم کرد عزلت اختیار
زانکه میترسم ز مرگ ای شهریار
منع نکند پادشاه سرفراز
تا روم زینجا بجای خویش باز
میگذارم روز و شب در طاعتی
پس دعا میگویمت هر ساعتی
شاه گفتش تو که اول آمدی
در تهی دستی معطل آمدی
هرچه داری جمله کن تسلیم شاه
همچو اول روز رو زینجایگاه
چون تو اینجاآمدی دستی تهی
میروی با این همه گنج آنگهی
مرد گفتا گر وزارت ساختم
نقد عمرم در ره تو باختم
نقد من با من ده آن خویش گیر
ورنه تن زن ترک آن خویش گیر
کس چه داند تا چه نقدی بس عزیز
باختم من در ره ملک تو نیز
چون همه سرمایه تو عمر بود
پس چرا بر باد دادی عمر زود
چون چنین سرمایه از دستت برفت
هرچه آن بودست یا هستت برفت
تو چه دانی قدر عمر ای هیچکس
مردگان دانند قدر عمر بس
باز پرس از اهل گورستان تو نیز
تا چه میگویند از عمر عزیز
بخش ۶ - الحكایة و التمثیل: بود کشتی گیر برنائی چو ماهبخش ۸ - الحكایة و التمثیل: دید شیخی پاک دینی را بخواب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن غریبی را وزارت داد شاه
یافت عمری در وزارت آب و جاه
هوش مصنوعی: آن بیچارهای که به وزارت رسید، سالها در ضعف و ناداری زندگی کرد و حالا در سایهی مقام و قدرت به زندگی راحت و شرافتی دست یافته است.
عاقبت چون پیری آمد کارگر
خواست آن دستور دستوری مگر
هوش مصنوعی: در نهایت، زمانی که سن بالا میآید و انسان به پیری میرسد، خواستههایی برای خود دارد که ممکن است دستوراتی برای زندگی و کارش باشد.
گفت خواهم کرد عزلت اختیار
زانکه میترسم ز مرگ ای شهریار
هوش مصنوعی: میگوید که تصمیم دارم انزوا را برگزیند، زیرا از مرگ میترسم ای پادشاه.
منع نکند پادشاه سرفراز
تا روم زینجا بجای خویش باز
هوش مصنوعی: پادشاه بلندمرتبه مانع نمیشود که من از اینجا به سرزمین خودم برگردم.
میگذارم روز و شب در طاعتی
پس دعا میگویمت هر ساعتی
هوش مصنوعی: هر روز و شب را در عبادت و بندگی سپری میکنم، بنابراین هر لحظه برای تو دعا میکنم.
شاه گفتش تو که اول آمدی
در تهی دستی معطل آمدی
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: تو که ابتدا به اینجا آمدی، با دست خالی و بدون هیچ ابزار یا داراییای منتظر ماندی.
هرچه داری جمله کن تسلیم شاه
همچو اول روز رو زینجایگاه
هوش مصنوعی: هر چیزی که داری، باید به فرمان شاه تسلیم کنی، مانند روز اولی که به این جایگاه رسیدی.
چون تو اینجاآمدی دستی تهی
میروی با این همه گنج آنگهی
هوش مصنوعی: وقتی که تو به اینجا آمدی، بدون هیچ چیزی میروی، در حالی که با این همه ثروت و امکانات مواجه هستی.
مرد گفتا گر وزارت ساختم
نقد عمرم در ره تو باختم
هوش مصنوعی: مرد گفت: اگر به مقام وزارت دست یابم، زندگیام را صرف خدمت به تو کردهام.
نقد من با من ده آن خویش گیر
ورنه تن زن ترک آن خویش گیر
هوش مصنوعی: نقد من را به خود بپذیر و اگر نمیخواهی، به تنهایی خود بچسب و از آن جدا نشو.
کس چه داند تا چه نقدی بس عزیز
باختم من در ره ملک تو نیز
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند چه بهای گرانبهایی را برای عشق تو از دست دادهام.
چون همه سرمایه تو عمر بود
پس چرا بر باد دادی عمر زود
هوش مصنوعی: چون تمام دارایی تو عمرت است، چرا آن را به سادگی از دست میدهی؟
چون چنین سرمایه از دستت برفت
هرچه آن بودست یا هستت برفت
هوش مصنوعی: وقتی که سرمایهات را از دست دادی، هرچه که داشتی یا هستی، از بین رفته است.
تو چه دانی قدر عمر ای هیچکس
مردگان دانند قدر عمر بس
هوش مصنوعی: تو چه میدانی ارزش زندگی چقدر است؟ فقط مردگان هستند که به درستی ارزش عمر را درک میکنند.
باز پرس از اهل گورستان تو نیز
تا چه میگویند از عمر عزیز
هوش مصنوعی: از کسانی که در گورستان هستند بپرس که درباره عمر گرانبهای انسان چه میگویند.